- 901
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 78 تا 84 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 78 تا 84 سوره یوسف
- استفاده معصوم (ع) از علم غیب
- مطالب تفصیلی در مورد سرقت ظاهری بنیامین
- برخی از ابهامات در داستان یوسف و موسی
- نداشتن منبع تاریخی در داستان یوسف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قَالُوا یَا أَیُّهَا العَزِیرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ ٭ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ ٭ فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً قَالَ کَبِیرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الحَاکِمِینَ ٭ ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ ٭ وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ٭ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ ٭ وَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ کَظِیم﴾
چند تا نکته در بحثهای قبل مانده است یکی اینکه اگر انبیای الهی و اولیای الهی کمالی را اظهار کردند به معجزهای رسیدند کرامتی از آنها صادر شد طبق برخی از روایات که اهل بیت (علیهمالسلام) در باطن با همه اینها هستند مخصوصا وجود مبارک امیرالمومنین (سلاماللهعلیه) میتوان گفت که به برکت اهل بیت (علیهمالسلام) آن کمالات اعجاز یا کرامت از انسانهای کامل دیگر ظهور کرده است این چنین نیست که صحابت امیرالمومنین (سلاماللهعلیه) با انسانهای کامل یک صحابت عادی باشد که بی نقش باشد مطلب دوم آن است که دو تا قضیه در این خلال نقل شد یکی سابق بود و یکی اسبق آنچه که اسبق بود از جریان مرحوم آقای قاضی (رضواناللهعلیه) نقل شد که آن قصه این الموحدون بود که تکرارش لازم نیست و آنچه که سابق نقل شد از وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است که مرحوم صدوق (رضواناللهعلیه) نقل کرد ایشان از پای دیوار شکسته حرکت کردند به طرف دیوار سالم رفتند فرمودند «افر من قضاء الله الی قدر الله» آیا این قصه با آن این الموحدون هماهنگ است یا نه پاسخش این است که در بحثهای قبل هم اشاره شد که اینها هم در رفتارهای خود هم در مسائل سیاسی هم در مسائل قضایی بنای آنها بر این است که به روال عادی حکم بکنند و عمل بکنند گاهی هم به عنایت الهی است چه در کارهای شخصی چه در مسائل سیاسی چه در مسائل قضایی به آن علم غیب عمل میکنند در جریان وجود مبارک حضرت امیر ایشان گاهی در جریان جنگ صفین با اینکه دشمنان زیادی داشتند گاهی شبها بدون زره حتی بین الصفین حضور پیدا میکردند این نشانه آن اوج اعتماد توحیدی آن حضرت است در قضاها و داوریها هم همینطور است قضاهای حضرت امیر داوریهای حضرت امیر گاهی نشانه علم غیب و کرامت و اینهاست ولی غالباً بر اساس «انما اقضی بینکم بالاَیمان والبینات» است بنابراین روش آنها مسائل سیاسی آنها مسائل قضایی آنها غالباً روی همین علوم عادی است الا ما خرج بالدلیل وجود مبارک حضرت امیر هم وقتی که از دیوار شکسته حرکت میکند این روی جریان عادی است که به ما میخواهند این مطلب را تعلیم بدهند در کرامتهایی که مربوط به مادر بزرگوار امام باقر (سلاماللهعلیه) هست آن را هم شاید مرحوم صدوق (رضواناللهعلیه) نقل کرد که مادر گرامی امام باقر (سلاماللهعلیه) از کنار دیواری میگذشت این دیوار در حال ریزش بود این کریمه اهل بیت اشاره به دیوار کردند فرمود «لا بحق المصطفی» حضرت عبور کردند بعد دیوار فرو ریخت اما این همیشه نیست بنای آنها بر این نیست که با کرامت و معجزه زندگی کنند بنای آنها بر این است که گاهی که حجت لازم باشد معجزه و کرامت نشان میدهند آنجا که ضرورتی در کار نباشد به طور عادی زندگی میکنند و مصائب را هم تحمل میکنند اگر مادر امام باقر (سلاماللهعلیهما) به دیواری که در حال انهدام است میفرماید «لا بحق المصطفی» این دیوار همان طور میماند خب یقیناً وجود مبارک حضرت امیر هم این قدرت را دارد اما بنای آنها بر این نیست که با معجزه زندگی کنند بنای آنها بر این است که اسوه ما باشند که ما هم بتوانیم به آنها تأسی و اقتدا بکنیم لذا گاهی که ضرورت اقتضا میکند کرامتی معجزهای نشان میدهند تا ضرورتی نباشد جهتی در کار نباشد برابر امور عادی حرکت میکنند اما مطلبی را که برادران یوسف به وجود مبارک یوسف عرض کردند ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ چون آن حضرت نظیر حضرت عیسی (سلاماللهعلیه) و انبیای قبلی و انبیایی که بعد از آن حضرت آمدند تا وجود مبارک رسول گرامی (علیهمالسلام) همه اینها مشمول آن وصفی هستند که خداوند برای عیسای مسیح ذکر کرد که فرمود ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ وجود مبارک عیسی (سلاماللهعلیه) دارد که ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ یعنی خدای سبحان آن توفیق را به من داد که در هر جا باشم منشأ برکتم در هر مقطعی باشم لذا شما در این مراحل چندگانه میبینید از یوسف صدیق به عنوان محسن یاد میشود در زندان که هست زندانیها میگویند: ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ وقتی هم که عزیز مصر شد آن خیر المنذرین بودن او آن انی اوفوا الکیل بودن او باعث شد که برادرها گفتند که ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ خودش هم در پایان امر وقتی برادران او و پدر و مادر به او رسیدهاند گفت خدای سبحان این جزا را به ما داده است هر که صادق باشد خدا به او پاداش عطا میکند ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ ﴿قَالُوا أَءِنَّکَ لأَنتَ یُوسُفُ﴾ قبل از اینکه پدر بیاید ﴿قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ آیه 90 همین سوره که خود را مصداق محسن دانست گفت چون خداوند ﴿لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ پس اجر ما را که جزء محسنین هستیم ضایع نخواهد کرد و مهمتر از همه تعبیر خدای سبحان است از این ذوات مقدس به عنوان اینکه اینها محسنند در سورهٴ مبارکهٴ انعام از بسیاری از این انبیا که نام میبرد اینها را جزء محسنین میشمارد آیه 84 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است ﴿ وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ﴾ بعد آیه 84 ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ﴾ خب سرّ اینکه از زندان تا کرسی وزارت همه جا سخن از محسن بودن وجود مبارک یوسف است برای اینکه این حضرت هم مثل حضرت مسیح و انبیای دیگر (علیهمالسلام) مشمول این اصل کلی هستند ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ یک انسان کامل وارسته در هر جا باشد منشا برکت است در زندان رفتار او کریمانه و با برکت بود زندانیها گفتند ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ در وزارت مصر رفتارش کریمانه بود برادرها گفتند که ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ خودش هم وقتی که خود را به برادران معرفی کرد فرمود که ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ سرانجام خدای سبحان که نام بسیاری از انبیا را میبرد از آنها به عنوان محسنین یاد میکند لذا آنها گفتند که ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ بعد وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) فرمود اگر قانون این است که متهم السرقه را به عنوان برده میگیرند شما چطور میتوانید گذشت بکنید شما که نمیتوانید خود را به عنوان برده عرضه بکنید انسان میتواند یک چند روزی رایگان برای کسی کار بکند اما به عنوان رق و برده در اختیار او نیست شاید نظر به این داشته باشد که شما هرگز نمیتوانید این کار را بکنید به جای برادرتان باشید و ما هم نمیتوانیم به این حکم شما عمل بکنیم برای اینکه انسان آزاد را چگونه ما میتوانیم استرقاق کنیم این حق شما نیست که شما خودتان را رق بکنید اگر صرف کارگری و اینها بود مطلبی دیگر بود ولی بالأخره آن سخن قبلی باز سر جایش محفوظ است که ما این را به عنوان یک متهم نگه میداریم در واقع مهمان ماست اما شما را که نمیتوانیم به عنوان مهمان بپذیریم به عنوان متهم السرقه و متهم السرقه کردن یک انسان بی گناه هم صحیح نیست ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾ سین استیئسوا سین تاکید است نظیر استجاب ربهم نظیر فاستعصم نظیر استکبر که این سین در اینگونه از موارد سین تسبیب و طلب و اینها نیست سین طلب نیست سین تاکید است وقتی کاملا ناامید شدند از اینکه برادر آزاد بشود یا وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) پیشنهاد آنها را بپذیرد ﴿خَلَصُوا نَجِیّاً﴾ یک انجمن سری و خصوصی تشکیل دادند تا راه حل را با مشورت پیدا کنند آنکه از همه بزرگتر بود که وجوهی گفته شد حالا یا سناً بزرگتر بود یا عقلاً بزرگتر بود یا جمع بین هر دو ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ اینجا خوب عنایت کنید که فرق برادران یوسف و حتی کبیرشان در تعبیری از این داستان چگونه است و تعبیر وجود مبارک یعقوب چگونه است این را خوب عنایت کنید ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ این حادثه تلخ که پیش آمد این دومین کاری است که شما کردید ﴿أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ این یک، شما میدانید موقع آمدن پدر از شما وثیقه گرفت سوگند یاد کرده دو، ﴿وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ﴾ در گذشته هم یک سابقهٴ سوء دارید پس دو تا جریانی است کاملا از هم جدا و شما در هر دو جریان متهمید هم اینجا تعهد سپردید هم آنجا سابقه سوء دارید این قضیه جدای آن قضیه است ولی شما همان افراد سابقید این را باید بدانید من حاضر نیستم دیگر بیایم ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ تا او اجازه بدهد یا خدای سبحان حکم به سود ما بکند مثلاً برادرمان آزاد بشود یا جانمان را بگیرد که ما دیگر از این تلخکامی راحت بشویم بالأخره ﴿وَهُوَ خَیْرُ الحَاکِمِینَ﴾ این وضع خود من شما بروید به پدرتان این مطلب را بگویید ﴿ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ﴾ از اینجا نمیشود استفاده کرد که این برادر ابوینی آنها نبود ولی بالأخره وجود مبارک یعقوب پدر همه بود دیگر ﴿ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ﴾ برخیها قرائت کردند سُرِّق یعنی نُسبت الیه السرقه که تسریق باب تفعیل برای نسبت است لکن قرائت پذیرفته شدهای نبود ﴿إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ﴾ و ما هم آنچه که میگوییم برابر همان چیزی است که شواهدی است که فهمیدیم ما که علم غیب نداریم ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ﴾ که دو سه وجه در نوبت قبل گفته شد که ما درباره این صحنه برادرمان که متهم به سرقت بود و بازداشت شد آنچه را که گزارش میدهیم جز چیزی که میدانیم مطلب جدایی نیست یک، یا نه آنچه که در مصر از ما سؤال کردند ﴿جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ﴾ ما گفتیم ﴿مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ آنجا آن حرف را زدیم ما که نمیدانستیم که برادر ما متهم السرقه است و او را بازداشت میکنند که، از ما سؤال کردند که در دیار شما اگر کسی سرقت کرد چه میکنید ما گفتیم ﴿مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ ما که نمیدانستیم چه اوضاع در پیش است که یا ناظر به آن است ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ﴾ این حرف ما شما راهی برای تحقیق دارید هم این قافلهای که همسفر ماست از مصر برگشته است میتوانید از آنها سؤال کنید هم میتوانید از خود مصر بپرسید پرسیدن از مصر به دو سه جور است یا ارسال نامه است یا با مراسله است نامهای بفرستید به شما جواب میدهند یا با ارسال یک سفیر و گماشته و پیک است یا خودتان سفر کنید این سه راه وجود دارد که انسان از مصر تحقیق کند ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا﴾ به یکی از این سه راه یا ارسال یا مراسله یا سفر یکی از این سه راه ممکن است ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا﴾ این عِیر و قافلهای که همسفر ما بود با هم برگشتیم از اینها هم میتوانید سؤال کنید راه تحقیق بازاست وقتی مطلب خیلی روشن باشد میگویند از خود شهر بپرس گرچه منظور آن است که از مردم شهر بپرس لکن وقتی یک کاری در یک شهر رواج پیدا کرد که همهگیر شد این کار را به آن محل اسناد میدهند چه در طرف فضیلت چه در طرف رذیلت چه در مسائل علمی چه در مسائل عملی در مسائل عملی و رذیلت آیه 74 سورهٴ مبارکهٴ انبیا را میتوان شاهد آورد که فرمود ﴿وَلُوطاً آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ القَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الخَبَائِثَ﴾ خب شهر که بدکاره نیست مردم شهرند که بدکارهاند فرمود ﴿مِنَ القَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الخَبَائِثَ﴾ به چه دلیل اسنادش به قریه روی علاقه است برای اینکه بعد فرمود ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ﴾ نفرمود فانها فرمود فانهم یعنی مردم آن منطقه این چنین هستند اینجا فرمود ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا﴾ یعنی از مردم آن محل بپرس قریه هم به منطقه کوچک گفته میشود هم به منطقه بزرگ اما مدینه شاید به منطقه کوچک گفته نشود مصر با همه پهناوری که داشت در این آیه به عنوان قریه از او یاد شد ولی در سورهٴ مبارکهٴ یس اول تعبیر به قریه میکند بعد تعبیر به مدینه وقتی که آیه 12 به بعد قصه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ﴾ را ذکر میکند آنجا که سخن از انکار و جهود و تحجر است از آن منطقه به عنوان قریه یاد میشود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ ٭ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ ٭ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ ٭ قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ تا میرسد به همین محل فرمود ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ﴾ یک مرد الهی که پیدا شد همین قریه دفعتاً میشود مدینه مدنیت هست تمدن هست دین هست و مانند آن جایی که مرد الهی مینشیند همین جایی که تاکنون قریه بود همین جا میشود مدینه مشابه آنچه را که وجود مبارک پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتی وارد یثرب شدند همین یثرب شده مدینه اینکه مدنیت را پیدا کرد دین را پیدا کرد و مانند آن شده مدینه اینجا هم همین طور است وقتی یک مرد الهی پیدا شد و حرف دینی و حرف جدید زد همین قریه شده است مدینه گرچه بر مدینه قریه اطلاق میشود نظیر مصر اما بر قریه کوچک مدینه اطلاق بشود دلیل میطلبد لکن بزرگی و کوچکی منطقه به بودن مردان الهی و نبودن آن مردان است بعدها شاید همین مصر پهناور شده باشد مدینه ولی تا سخن از قبطیها و جاهلیت و بت پرستی و امثال ذلک است از او به قریه یاد میشود نه به مدینه
سؤال: ... جواب: بله اگر ممکن هست اگر قبلاً اسم آن محله بوده خب بعد باید بفرماید که آنجا از آن سؤال کنید اما قبلاً از یک محل خاصی اسم برده نشده الان وقتی که وجود مبارک یعقوب از اینها تعهد گرفت یا به اینها دستور میدهد میگوید وارد مصر بشوید از درهای متعدد وارد بشوید اینها هم دیگر نگفتند ما وارد یک محل خاص شدیم شما برو از آن محله خاص بپرس محل خاص بالأخره یک نشانی میطلبد از قافله میشود سؤال کرد برای اینکه همین قافلهای که با هم رفتیم و با هم آمدیم و در شهر خود ماست دیگر معلوم است اما شما برو در مصر از یک محل خاص بپرس خب محل خاص باید قبلاً
سؤال: ... جواب: اینها را که این نمیداند که خود وجود مبارک یعقوب که اصل آن چیز را نمیداند که اما قریهای که ما بودیم بله میشود مشخص بشود ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا﴾ آنها یک محله از یک شهر را که قریه نمیگویند که حالا یک شهر بزرگ یا یک شهر کوچک اگر منفصلة المحال باشد به تعبیر صاحب جواهر بله اینها قرائی هستند که از هم فاصله دارند مجموعاً میشود بلوک اما اگر متصلة المحال باشند شهری باشد بزرگ محلههایش نظیر خیابانها منتها هر کدام یک نام خاصی دارد این را دیگر نمیگویند قریه در برابر قریه دیگر یعنی محله دیگر
سؤال: ... جواب: بله ولی منظور این است که پایتختی که در او شرک است و بت پرستی است او بیش از قریه نیست اما وقتی الهیت و تمدن و مدنیت و دین و اینها که مطرح بشود همین قریه میشود مدینه نظیر همان جریان سورهٴ مبارکهٴ یس که فرمود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ﴾ اما یک مرد الهی که پیدا شد و حرف دینی زد ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ﴾ بالأخره باید یک تمدنی باشد تا بشود مدینه صرف جمع بودن که مدینه نیست قرار یعنی جمع شده است قریه را هم که قریه گفتند برای اینکه یک عدهای در آنجا زندگی میکنند اما مدنیت باشد دین باشد تمدن باشد آن باعث میشود که این میشود مدینه خب فرمود ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ این را خوب عنایت بفرمایید تا اینجا سخن این بود که همه یعنی تمام این ده برادر به رهبری آن برادر بزرگ این دو جریان را از هم گسیخته و گسسته میدانستند یکی در 25 سال قبل گذشت که باعث سابقه سوء شماست یکی هم اتفاق فعلی ولی وقتی که وجود مبارک یوسف به یعقوب (سلاماللهعلیه) رسید اینها را تتمه همان میداند دنباله همان میداند شاهدش این وقتی به عرض پدر رساندند وجود مبارک یعقوب فرمود که ﴿قال﴾ در جواب فرمود نه اینطور نیست ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً﴾ خب این یک چیزی بود واقعا صادق شواهد علمی هم که ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ نشانه صدق است اینجا دیگر سخن از تسویل نفس نیست اینجا کار خلافی اتفاق نیفتاده اینها دروغ نگفتند خلاف نگفتند امینانه رفتند امینانه آمدند آنجا تضرع کردند ناله کردند گفتند یکی از ماها را قبول بکن آن برادر بزرگ هم گفت که من دیگر با چه وضعی بیایم وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) میفرماید که شما نمیدانید آن بنیامینی که گیر کرده این برادر بزرگی هم که تحصن کرده یا اعتصاب کرده بالأخره نیامده این دو تا وصل به همان جریان یوسفند اینها دنباله یک قضیه است اگر آن روز نبود این را بله خب اگر قحطی میشد گرانی میشد ما هم مثل سایر افراد میرفتیم آنجا و سهمیه نان میگرفتیم میآمدیم اما یکی را گرو بگیرند با توافق قبلی گرفتند دیگر اگر یوسفی در کار نبود اگر نرفته بود مصر و اگر برادرش را شناسایی نکرده بود که نمیگرفت و اگر برادرش را نگرفته بود این برادر بزرگ هم که در مصر نمیماند تمام اینها دنباله همان چاه انداختن یوسف است ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ من نه تنها منتظر بنیامینم نه تنها منتظر بنیامین و برادر بزرگم منتظر هر سه نفرم چون هر سه نفر یک واقعیت را تشکیل دادند ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی﴾ به؟ نه بهما؟ نه ﴿بِهِم﴾؟ آری این یک جریان میبیند نه اینکه بخواهد بفرماید که الان شما در اینجا فریب نفس مسوله را خوردید خب الان این بیچارهها گناهی نکردند اینها گفتند که ﴿وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ﴾ ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ برو از هر جا میخواهی تحقیق کن یا ارسال یا مراسله یا سفر یا اگر قافلهای که با هم رفتیم و با هم آمدیم همه را تحقیق بکن ما بیگناهیم در اینجا وجود مبارک پیامبر معصوم بفرماید ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ این قرینه میطلبد چطور ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾؟ فرمود منظورم این نیست که در این قضیه ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ﴾ این قضیه تتمه آن چاه اندازی یوسف است ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً﴾ بعد رو برگرداند گفت ﴿یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ سخن از بنیامین نیست سخن از بنیامین و آن برادر بزرگ نیست سخن از یوسف است که سر فصل این قضیه است همهاش سخن از یوسف است خب اگر سخن از یوسف است چاهاندازی یوسف دنباله فراوانی داشت لذا فرمود ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ نه اینکه در این قضیه شما تبهکارید فریبکارید نفس مسوله شما را فریب داده است
سؤال: ... جواب: چرا؟
سؤال: ... جواب: این باید داغ هر سه را تحمل بکند دیگر
سؤال: ... جواب: بله میداند میداند اما خب فراق مطلب دیگر است آدم صبح بچهاش میرود مدرسه ظهر نمیآید نگران است میداند ولی خب نگران است اما 25 سال گذشته اینطور میداند هست اما یا در چاه است یا در زندان الان هم این یکی وضعش روشن نیست بله صرف علم به حیات که حل نیست علم به حیات دارد به چاهش هم علم دارد به زندانش هم علم دارد اما بالأخره انسان انسان است دیگر فرشته که نیست که اهل زاد و ولد نباشد که یکی از بهترین برکات الهی عاطفه است خب آدم اگر بی غصه باشد بی درد باشد دیگر انسان نیست این از بهترین برکات است که انسان عطوف باشد برنجد به جای خودش علاقه داشته باشد به جای خودش میداند زنده است اما با چه وضعی زنده است میداند این یکی هم هست آن یکی هم الان در راه گیر کرده آن یکی آن برادر بزرگ بالاخره داغش به دل پدر است برادری است بزرگ امین فهمیده خب در شهر غربت در مسئله گرانی و قحطی اینها که کنعان که همسایه مصر نیست که چهل روز رفت و آمد دارد بالأخره چه کسی به داد او برسد آنها هم که کنعانی هستند مطلب دیگری که برخی از اهل تفسیر گفتند که چرا وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) در طلیعه امر خودش را معرفی نمیکرد البته اینها عرض شد به اینکه اگر واقعا در خانه اهل بیت میرفتند روایاتی بود اینها مثل همان مسائل فقهی که تمام جزئیات را حل میکردند این را هم حل میکردند هم آنها در خانهشان بسته شد هم قرآن مهجور بود این است که ما روایات شما الان کتاب شریف تفسیر برهان را نگاه بکنید تفسیر شریف نور الثقلین را نگاه بکنید ببینید چند تا روایت معتبر قابل استناد در آن است اینکه عرض شد قبلاً ما که نظیر مستحبات نیست که تسامح در ادله سنن باشد به روایت مرسل بتوانیم عمل بکنیم دست ما نیست مسائل علمی مسائل علمی مسائل اعتقادی است اگر مبادی پیدا شد آدم مطمئن میشود نشد نمیشود عمل که نیست عمل را گاهی با روایت ضعیف میکنند حتی با کمتر از روایت با اصل عملی هم آدم عمل میکند اصلاً اصول عملیه را گفتند اصول عملیه برای اینکه حیرت حین عمل را اینها برطرف میکنند ما میخواهیم کار بکنیم نمیدانیم این پاک است یا نجس است میگوید لازم نیست بدانی همین که قبلاً پاک بود بنا بر طهارت بگذارد خب آدم بنا بر طهارت میگذارد روی آن نماز هم میخواند لازم نیست معتقد باشیم پاک است ولی مسائل علمی دست ما نیست ما بخواهیم بنا را بر چه بگذاریم همیشه این شک یک ویروسی است در دل آدم اگر یک روایت معتبری باشد حل میکند اینجا تاریخی برخی از مورخان نقل کردند که میگوید بین قبطیها و کنعانیها درگیری بود منازعه بود اختلاف بود تنش زایی بود اینها اگر در طلیعه امر وجود مبارک یوسف خودش را معرفی میکرد مردم میفهمیدند این کنعانی است آشوبی به پا میشد یا این قافلهها را راه نمیدادند حضرت منتظر بود یک حوادث مناسبی یک تغییر سیاسی یا تغییر طبیعی پیش بیاید یا این پادشاهشان بمیرد یک پادشاه دیگر روی کار بیاید یا مسائل سیاسی عوض بشود یا در طی این چند سال کم کم به تدریج آن تنش برطرف بشود بعد این کنعانیها بتوانند شناخته شده وارد مصر بشوند خب تاریخ هم ما مشکل داریم اینطور نیست که حوزه رشته تاریخی داشته باشد خدا غریق رحمت کند شهید مطهری را یک وقتی آمده بود کنار حجره ما در مدرسه مروی میگفت ما مشکل تاریخی داریم الان اگر کسی اشکال جدی به ما بکند که بین مدین و مصر یک چنین منطقهای به نام طور نبود ما چه در جواب به اینها بگوییم ما باید یک مورخی داشته باشیم یک اقلیم شناس داشته باشیم تاریخ دان داشته باشیم جغرافیدان داشته باشیم وجب به وجب فاصله بین مدین و مصر را باید تشریح کنیم که فلان جا که از مدین درآمدی قبل از اینکه به مصر برسی جایی است به نام طور جانب ایمن دارد جانب ایسر دارد اگر کسی گفت طوری آنجا وجود ندارد یا فلان ما چه بکنیم غرض این است که این مشکلات تاریخی هم یک مشکل علمی و عمیق است اگر این حرفی که برخی از مفسران گفتند رو به راه باشد یک توجیه قانع کنندهای است که حضرت صبر کرده تا روابط سیاسی مصریها و کنعانیها رو به راه بشود بعد خودش و پدرش و برادرانش را معرفی بکند
سؤال: ... جواب: بله ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ﴾ آنها دیگر تاریخ است این قبلاً اشاره شد که این قصه بیست و پنج ساله را ذات اقدسالهی در کمتر از بیست و پنج صفحه نقل کرده دهها ماجرا را نقل نکرده آن میشود تاریخ این دیگر احسن القصص نمیشود احسَن القَصَص در آن قسمتهای حساس تاریخی را نقل میکنند قصص انبیا اصولا همینطور است در جریان حضرت موسی (سلاماللهعلیه) که بیش از صد و بیست بار نام مبارک موسی آمده اما تاریخ موسی در قرآن کریم نیست این مقطعها به فاصله ده سال بیست سال سی سال کمتر و بیشتر آن مطالب درخشان را ذکر میکند اما این وسطها چه گذشت دیگر میشود قصه و افسانه و تاریخ دیگر میشود داستان این دیگر قرآن نمیشود که در جریان حضرت یوسف در طی آن چند سال در زندان چه گذشت دهها قضیه تاریخی و خاطرات تاریخی است خب آنها را که قرآن نقل نمیکند که در زندان در چاه هم همینطور است از چاه خریدن فاصله بین چاه و مصر چقدر بود مثلاً جریان حضرت یوسف در چه زمانی بود آخر کتاب میشود تاریخ باشد زمانش را نگوید این عنصر محوری تاریخ است که در چه عصری بود چه تاریخی بود چه تاریخ میلادی چه تاریخ یک تاریخی داشت بالأخره الان میگویند سه هزار سال قبل از میلاد یا یک تاریخ دیگری بود بعد از طوفان یا بعد از جریان حضرت ابراهیم یک مبدا تاریخی باید باشد بعد بگویند این در فلان زمان اتفاق افتاده میشود تاریخ باشد و عنصر محوریاش که زمان است ذکر نشود؟ بله اینطور است قرآن اصلاً جریان موسی را ذکر میکند بدون اینکه بگوید در چه عصری بود جریان حضرت یوسف را ذکر میکند بگوید که در چه زمانی بود معلوم میشود کتاب تاریخ نیست دیگر او نمیخواهد تاریخ را نقل کند این نقد است فرمود الان یوسف و زید خیال بکن همین الان هم هست اگر هزار سال قبل از آن زمان بود هزار سال بعد از آن زمان بود مطلب همین است ولی یک مورخ به دنبال عصر حادثه میگردد زمان حادثه میگردد آن میشود کتاب تاریخ این میشود احسن القصص آن برادر گفت بروید ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ وجود مبارک یعقوب هم نگفت شما در این قضیه دروغ میگویید که فرمود اینها جمعاً یک قضیه است نشانهاش این است که من سخن از بنیامین نمیکنم نگفت عسی الله یأتنی به سخن از بنیامین و برادر بزرگ نیست عسی الله ان یأتینی بهما سخن از هر سه نفر است که در ذهن شما نمیآید من با او کار دارد بعد هم از اینها رو برگرداند فقط سخن از یوسف به میان آورد ﴿یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ معلوم میشود سرفصل همین قضیه آن است یعنی آنجا شما ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ تمام این مشکلات ما از آنجایی است که شما این را به چاه انداختید ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم﴾ نه به نه بهما بهم ﴿جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ این دو تا اسم مبارک علیم و حکیم در این احسن القصص کارساز است شما میبینید پسر سخن از علیم حکیم است پدر سخن از علیم حکیم است رابط بین پسر و پدر سخن از علیم حکیم است آن وقتی که وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) یک خوابی میبیند یعقوب (سلاماللهعلیه) آن خواب را تعبیر میکند میگوید ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ آیه شش سورهٴ مبارکهٴ یوسف این بود که ﴿وَکَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَی آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾ اینجا هم به تعبیر سیدنا الاستاد (رضواناللهعلیه) که وجود مبارک یعقوب رو کرد گفت ﴿ فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمِیعاً﴾ سخن از نیایش و تضرع به درگاه خدا نیست سخن از بیان حکمت و علم خداست ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ وگرنه در دعاها انسان وقتی که نیایشی کرد میگوید انه سمیع بصیر سمیع مجیب و مانند آن دعا را که انسان مطرح کرد میگوید تو سمیع الدعایی، سمیعی، علیمی، دعا را میشنوی میبینی ضرورت ما را قدیری این است خاصیت اسمای حسنا است که ضامن مضمون قبلیاند اگر کسی دعایی کرد میگوید انک سمیع الدعا مطلب حکیمانهای را به خدا اسناد داد میگوید ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ این اسمای حسنا با مضمون جملههای قبلی باید رابطه تنگاتنگی داشته باشد که سند آنها باشد وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ میداند و حکیمانه تو را اجتبی میکند و مجتبای خدا میداند چه اینکه در همین بخش هم وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ ناظر به همین است بعد هم وقتی وجود مبارک یوسف دارد شکرگزاری میکند و میگوید که برادر من و پدر و اینها به مقامی رسیدند و همه ما با هم کنار هم جمع شدیم آنجا باز سخن از ﴿العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ است در جریان خود وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) است که وقتی برادرها و پدر آمدند آیه 100 همین سوره ﴿وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُم مِّنَ البَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّیْطَانُ بَینِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ این دوتا اسم تعیین کننده عناصر محوری این جریانند علیم بودن خدا که میداند حکیم بودن خدا اینکه حکیمانه کار میکند وجود مبارک یعقوب در آنجا رو برگرداند فرمود ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ ٭ وَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ یعنی تنها بنیامین منظور نیست برادرش منظور نیست اینها تتمه آن قصهاند اینها وابسته به جریان چاه و زندانند اگر آن صحنه پیش نمیآمد که این مشکلات را ما نداشتیم خب بله اگر گرانی و قحطی بود ما هم میرفتیم دیگران هم میرفتند سالم میرفتیم سالم برمیگشتیم تمام اینها سر نخش به همان چاه و زندان برمیگردد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- استفاده معصوم (ع) از علم غیب
- مطالب تفصیلی در مورد سرقت ظاهری بنیامین
- برخی از ابهامات در داستان یوسف و موسی
- نداشتن منبع تاریخی در داستان یوسف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قَالُوا یَا أَیُّهَا العَزِیرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ ٭ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ ٭ فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً قَالَ کَبِیرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الحَاکِمِینَ ٭ ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ ٭ وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ٭ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ ٭ وَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ کَظِیم﴾
چند تا نکته در بحثهای قبل مانده است یکی اینکه اگر انبیای الهی و اولیای الهی کمالی را اظهار کردند به معجزهای رسیدند کرامتی از آنها صادر شد طبق برخی از روایات که اهل بیت (علیهمالسلام) در باطن با همه اینها هستند مخصوصا وجود مبارک امیرالمومنین (سلاماللهعلیه) میتوان گفت که به برکت اهل بیت (علیهمالسلام) آن کمالات اعجاز یا کرامت از انسانهای کامل دیگر ظهور کرده است این چنین نیست که صحابت امیرالمومنین (سلاماللهعلیه) با انسانهای کامل یک صحابت عادی باشد که بی نقش باشد مطلب دوم آن است که دو تا قضیه در این خلال نقل شد یکی سابق بود و یکی اسبق آنچه که اسبق بود از جریان مرحوم آقای قاضی (رضواناللهعلیه) نقل شد که آن قصه این الموحدون بود که تکرارش لازم نیست و آنچه که سابق نقل شد از وجود مبارک حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است که مرحوم صدوق (رضواناللهعلیه) نقل کرد ایشان از پای دیوار شکسته حرکت کردند به طرف دیوار سالم رفتند فرمودند «افر من قضاء الله الی قدر الله» آیا این قصه با آن این الموحدون هماهنگ است یا نه پاسخش این است که در بحثهای قبل هم اشاره شد که اینها هم در رفتارهای خود هم در مسائل سیاسی هم در مسائل قضایی بنای آنها بر این است که به روال عادی حکم بکنند و عمل بکنند گاهی هم به عنایت الهی است چه در کارهای شخصی چه در مسائل سیاسی چه در مسائل قضایی به آن علم غیب عمل میکنند در جریان وجود مبارک حضرت امیر ایشان گاهی در جریان جنگ صفین با اینکه دشمنان زیادی داشتند گاهی شبها بدون زره حتی بین الصفین حضور پیدا میکردند این نشانه آن اوج اعتماد توحیدی آن حضرت است در قضاها و داوریها هم همینطور است قضاهای حضرت امیر داوریهای حضرت امیر گاهی نشانه علم غیب و کرامت و اینهاست ولی غالباً بر اساس «انما اقضی بینکم بالاَیمان والبینات» است بنابراین روش آنها مسائل سیاسی آنها مسائل قضایی آنها غالباً روی همین علوم عادی است الا ما خرج بالدلیل وجود مبارک حضرت امیر هم وقتی که از دیوار شکسته حرکت میکند این روی جریان عادی است که به ما میخواهند این مطلب را تعلیم بدهند در کرامتهایی که مربوط به مادر بزرگوار امام باقر (سلاماللهعلیه) هست آن را هم شاید مرحوم صدوق (رضواناللهعلیه) نقل کرد که مادر گرامی امام باقر (سلاماللهعلیه) از کنار دیواری میگذشت این دیوار در حال ریزش بود این کریمه اهل بیت اشاره به دیوار کردند فرمود «لا بحق المصطفی» حضرت عبور کردند بعد دیوار فرو ریخت اما این همیشه نیست بنای آنها بر این نیست که با کرامت و معجزه زندگی کنند بنای آنها بر این است که گاهی که حجت لازم باشد معجزه و کرامت نشان میدهند آنجا که ضرورتی در کار نباشد به طور عادی زندگی میکنند و مصائب را هم تحمل میکنند اگر مادر امام باقر (سلاماللهعلیهما) به دیواری که در حال انهدام است میفرماید «لا بحق المصطفی» این دیوار همان طور میماند خب یقیناً وجود مبارک حضرت امیر هم این قدرت را دارد اما بنای آنها بر این نیست که با معجزه زندگی کنند بنای آنها بر این است که اسوه ما باشند که ما هم بتوانیم به آنها تأسی و اقتدا بکنیم لذا گاهی که ضرورت اقتضا میکند کرامتی معجزهای نشان میدهند تا ضرورتی نباشد جهتی در کار نباشد برابر امور عادی حرکت میکنند اما مطلبی را که برادران یوسف به وجود مبارک یوسف عرض کردند ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ چون آن حضرت نظیر حضرت عیسی (سلاماللهعلیه) و انبیای قبلی و انبیایی که بعد از آن حضرت آمدند تا وجود مبارک رسول گرامی (علیهمالسلام) همه اینها مشمول آن وصفی هستند که خداوند برای عیسای مسیح ذکر کرد که فرمود ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ وجود مبارک عیسی (سلاماللهعلیه) دارد که ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ یعنی خدای سبحان آن توفیق را به من داد که در هر جا باشم منشأ برکتم در هر مقطعی باشم لذا شما در این مراحل چندگانه میبینید از یوسف صدیق به عنوان محسن یاد میشود در زندان که هست زندانیها میگویند: ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ وقتی هم که عزیز مصر شد آن خیر المنذرین بودن او آن انی اوفوا الکیل بودن او باعث شد که برادرها گفتند که ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ خودش هم در پایان امر وقتی برادران او و پدر و مادر به او رسیدهاند گفت خدای سبحان این جزا را به ما داده است هر که صادق باشد خدا به او پاداش عطا میکند ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ ﴿قَالُوا أَءِنَّکَ لأَنتَ یُوسُفُ﴾ قبل از اینکه پدر بیاید ﴿قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ آیه 90 همین سوره که خود را مصداق محسن دانست گفت چون خداوند ﴿لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ پس اجر ما را که جزء محسنین هستیم ضایع نخواهد کرد و مهمتر از همه تعبیر خدای سبحان است از این ذوات مقدس به عنوان اینکه اینها محسنند در سورهٴ مبارکهٴ انعام از بسیاری از این انبیا که نام میبرد اینها را جزء محسنین میشمارد آیه 84 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است ﴿ وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ﴾ بعد آیه 84 ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ﴾ خب سرّ اینکه از زندان تا کرسی وزارت همه جا سخن از محسن بودن وجود مبارک یوسف است برای اینکه این حضرت هم مثل حضرت مسیح و انبیای دیگر (علیهمالسلام) مشمول این اصل کلی هستند ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ یک انسان کامل وارسته در هر جا باشد منشا برکت است در زندان رفتار او کریمانه و با برکت بود زندانیها گفتند ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ در وزارت مصر رفتارش کریمانه بود برادرها گفتند که ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ خودش هم وقتی که خود را به برادران معرفی کرد فرمود که ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾ سرانجام خدای سبحان که نام بسیاری از انبیا را میبرد از آنها به عنوان محسنین یاد میکند لذا آنها گفتند که ﴿إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحْسِنینَ﴾ بعد وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) فرمود اگر قانون این است که متهم السرقه را به عنوان برده میگیرند شما چطور میتوانید گذشت بکنید شما که نمیتوانید خود را به عنوان برده عرضه بکنید انسان میتواند یک چند روزی رایگان برای کسی کار بکند اما به عنوان رق و برده در اختیار او نیست شاید نظر به این داشته باشد که شما هرگز نمیتوانید این کار را بکنید به جای برادرتان باشید و ما هم نمیتوانیم به این حکم شما عمل بکنیم برای اینکه انسان آزاد را چگونه ما میتوانیم استرقاق کنیم این حق شما نیست که شما خودتان را رق بکنید اگر صرف کارگری و اینها بود مطلبی دیگر بود ولی بالأخره آن سخن قبلی باز سر جایش محفوظ است که ما این را به عنوان یک متهم نگه میداریم در واقع مهمان ماست اما شما را که نمیتوانیم به عنوان مهمان بپذیریم به عنوان متهم السرقه و متهم السرقه کردن یک انسان بی گناه هم صحیح نیست ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ﴾ سین استیئسوا سین تاکید است نظیر استجاب ربهم نظیر فاستعصم نظیر استکبر که این سین در اینگونه از موارد سین تسبیب و طلب و اینها نیست سین طلب نیست سین تاکید است وقتی کاملا ناامید شدند از اینکه برادر آزاد بشود یا وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) پیشنهاد آنها را بپذیرد ﴿خَلَصُوا نَجِیّاً﴾ یک انجمن سری و خصوصی تشکیل دادند تا راه حل را با مشورت پیدا کنند آنکه از همه بزرگتر بود که وجوهی گفته شد حالا یا سناً بزرگتر بود یا عقلاً بزرگتر بود یا جمع بین هر دو ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ اینجا خوب عنایت کنید که فرق برادران یوسف و حتی کبیرشان در تعبیری از این داستان چگونه است و تعبیر وجود مبارک یعقوب چگونه است این را خوب عنایت کنید ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ این حادثه تلخ که پیش آمد این دومین کاری است که شما کردید ﴿أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ این یک، شما میدانید موقع آمدن پدر از شما وثیقه گرفت سوگند یاد کرده دو، ﴿وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ﴾ در گذشته هم یک سابقهٴ سوء دارید پس دو تا جریانی است کاملا از هم جدا و شما در هر دو جریان متهمید هم اینجا تعهد سپردید هم آنجا سابقه سوء دارید این قضیه جدای آن قضیه است ولی شما همان افراد سابقید این را باید بدانید من حاضر نیستم دیگر بیایم ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ تا او اجازه بدهد یا خدای سبحان حکم به سود ما بکند مثلاً برادرمان آزاد بشود یا جانمان را بگیرد که ما دیگر از این تلخکامی راحت بشویم بالأخره ﴿وَهُوَ خَیْرُ الحَاکِمِینَ﴾ این وضع خود من شما بروید به پدرتان این مطلب را بگویید ﴿ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ﴾ از اینجا نمیشود استفاده کرد که این برادر ابوینی آنها نبود ولی بالأخره وجود مبارک یعقوب پدر همه بود دیگر ﴿ارْجِعُوا إِلَی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ﴾ برخیها قرائت کردند سُرِّق یعنی نُسبت الیه السرقه که تسریق باب تفعیل برای نسبت است لکن قرائت پذیرفته شدهای نبود ﴿إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ﴾ و ما هم آنچه که میگوییم برابر همان چیزی است که شواهدی است که فهمیدیم ما که علم غیب نداریم ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ﴾ که دو سه وجه در نوبت قبل گفته شد که ما درباره این صحنه برادرمان که متهم به سرقت بود و بازداشت شد آنچه را که گزارش میدهیم جز چیزی که میدانیم مطلب جدایی نیست یک، یا نه آنچه که در مصر از ما سؤال کردند ﴿جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ﴾ ما گفتیم ﴿مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ آنجا آن حرف را زدیم ما که نمیدانستیم که برادر ما متهم السرقه است و او را بازداشت میکنند که، از ما سؤال کردند که در دیار شما اگر کسی سرقت کرد چه میکنید ما گفتیم ﴿مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ ما که نمیدانستیم چه اوضاع در پیش است که یا ناظر به آن است ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ﴾ این حرف ما شما راهی برای تحقیق دارید هم این قافلهای که همسفر ماست از مصر برگشته است میتوانید از آنها سؤال کنید هم میتوانید از خود مصر بپرسید پرسیدن از مصر به دو سه جور است یا ارسال نامه است یا با مراسله است نامهای بفرستید به شما جواب میدهند یا با ارسال یک سفیر و گماشته و پیک است یا خودتان سفر کنید این سه راه وجود دارد که انسان از مصر تحقیق کند ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا﴾ به یکی از این سه راه یا ارسال یا مراسله یا سفر یکی از این سه راه ممکن است ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا﴾ این عِیر و قافلهای که همسفر ما بود با هم برگشتیم از اینها هم میتوانید سؤال کنید راه تحقیق بازاست وقتی مطلب خیلی روشن باشد میگویند از خود شهر بپرس گرچه منظور آن است که از مردم شهر بپرس لکن وقتی یک کاری در یک شهر رواج پیدا کرد که همهگیر شد این کار را به آن محل اسناد میدهند چه در طرف فضیلت چه در طرف رذیلت چه در مسائل علمی چه در مسائل عملی در مسائل عملی و رذیلت آیه 74 سورهٴ مبارکهٴ انبیا را میتوان شاهد آورد که فرمود ﴿وَلُوطاً آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ القَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الخَبَائِثَ﴾ خب شهر که بدکاره نیست مردم شهرند که بدکارهاند فرمود ﴿مِنَ القَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الخَبَائِثَ﴾ به چه دلیل اسنادش به قریه روی علاقه است برای اینکه بعد فرمود ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ﴾ نفرمود فانها فرمود فانهم یعنی مردم آن منطقه این چنین هستند اینجا فرمود ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا﴾ یعنی از مردم آن محل بپرس قریه هم به منطقه کوچک گفته میشود هم به منطقه بزرگ اما مدینه شاید به منطقه کوچک گفته نشود مصر با همه پهناوری که داشت در این آیه به عنوان قریه از او یاد شد ولی در سورهٴ مبارکهٴ یس اول تعبیر به قریه میکند بعد تعبیر به مدینه وقتی که آیه 12 به بعد قصه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ﴾ را ذکر میکند آنجا که سخن از انکار و جهود و تحجر است از آن منطقه به عنوان قریه یاد میشود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ ٭ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ ٭ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ ٭ قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ تا میرسد به همین محل فرمود ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ﴾ یک مرد الهی که پیدا شد همین قریه دفعتاً میشود مدینه مدنیت هست تمدن هست دین هست و مانند آن جایی که مرد الهی مینشیند همین جایی که تاکنون قریه بود همین جا میشود مدینه مشابه آنچه را که وجود مبارک پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتی وارد یثرب شدند همین یثرب شده مدینه اینکه مدنیت را پیدا کرد دین را پیدا کرد و مانند آن شده مدینه اینجا هم همین طور است وقتی یک مرد الهی پیدا شد و حرف دینی و حرف جدید زد همین قریه شده است مدینه گرچه بر مدینه قریه اطلاق میشود نظیر مصر اما بر قریه کوچک مدینه اطلاق بشود دلیل میطلبد لکن بزرگی و کوچکی منطقه به بودن مردان الهی و نبودن آن مردان است بعدها شاید همین مصر پهناور شده باشد مدینه ولی تا سخن از قبطیها و جاهلیت و بت پرستی و امثال ذلک است از او به قریه یاد میشود نه به مدینه
سؤال: ... جواب: بله اگر ممکن هست اگر قبلاً اسم آن محله بوده خب بعد باید بفرماید که آنجا از آن سؤال کنید اما قبلاً از یک محل خاصی اسم برده نشده الان وقتی که وجود مبارک یعقوب از اینها تعهد گرفت یا به اینها دستور میدهد میگوید وارد مصر بشوید از درهای متعدد وارد بشوید اینها هم دیگر نگفتند ما وارد یک محل خاص شدیم شما برو از آن محله خاص بپرس محل خاص بالأخره یک نشانی میطلبد از قافله میشود سؤال کرد برای اینکه همین قافلهای که با هم رفتیم و با هم آمدیم و در شهر خود ماست دیگر معلوم است اما شما برو در مصر از یک محل خاص بپرس خب محل خاص باید قبلاً
سؤال: ... جواب: اینها را که این نمیداند که خود وجود مبارک یعقوب که اصل آن چیز را نمیداند که اما قریهای که ما بودیم بله میشود مشخص بشود ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا﴾ آنها یک محله از یک شهر را که قریه نمیگویند که حالا یک شهر بزرگ یا یک شهر کوچک اگر منفصلة المحال باشد به تعبیر صاحب جواهر بله اینها قرائی هستند که از هم فاصله دارند مجموعاً میشود بلوک اما اگر متصلة المحال باشند شهری باشد بزرگ محلههایش نظیر خیابانها منتها هر کدام یک نام خاصی دارد این را دیگر نمیگویند قریه در برابر قریه دیگر یعنی محله دیگر
سؤال: ... جواب: بله ولی منظور این است که پایتختی که در او شرک است و بت پرستی است او بیش از قریه نیست اما وقتی الهیت و تمدن و مدنیت و دین و اینها که مطرح بشود همین قریه میشود مدینه نظیر همان جریان سورهٴ مبارکهٴ یس که فرمود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ﴾ اما یک مرد الهی که پیدا شد و حرف دینی زد ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ﴾ بالأخره باید یک تمدنی باشد تا بشود مدینه صرف جمع بودن که مدینه نیست قرار یعنی جمع شده است قریه را هم که قریه گفتند برای اینکه یک عدهای در آنجا زندگی میکنند اما مدنیت باشد دین باشد تمدن باشد آن باعث میشود که این میشود مدینه خب فرمود ﴿وَاسْأَلِ القَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ این را خوب عنایت بفرمایید تا اینجا سخن این بود که همه یعنی تمام این ده برادر به رهبری آن برادر بزرگ این دو جریان را از هم گسیخته و گسسته میدانستند یکی در 25 سال قبل گذشت که باعث سابقه سوء شماست یکی هم اتفاق فعلی ولی وقتی که وجود مبارک یوسف به یعقوب (سلاماللهعلیه) رسید اینها را تتمه همان میداند دنباله همان میداند شاهدش این وقتی به عرض پدر رساندند وجود مبارک یعقوب فرمود که ﴿قال﴾ در جواب فرمود نه اینطور نیست ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً﴾ خب این یک چیزی بود واقعا صادق شواهد علمی هم که ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ نشانه صدق است اینجا دیگر سخن از تسویل نفس نیست اینجا کار خلافی اتفاق نیفتاده اینها دروغ نگفتند خلاف نگفتند امینانه رفتند امینانه آمدند آنجا تضرع کردند ناله کردند گفتند یکی از ماها را قبول بکن آن برادر بزرگ هم گفت که من دیگر با چه وضعی بیایم وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) میفرماید که شما نمیدانید آن بنیامینی که گیر کرده این برادر بزرگی هم که تحصن کرده یا اعتصاب کرده بالأخره نیامده این دو تا وصل به همان جریان یوسفند اینها دنباله یک قضیه است اگر آن روز نبود این را بله خب اگر قحطی میشد گرانی میشد ما هم مثل سایر افراد میرفتیم آنجا و سهمیه نان میگرفتیم میآمدیم اما یکی را گرو بگیرند با توافق قبلی گرفتند دیگر اگر یوسفی در کار نبود اگر نرفته بود مصر و اگر برادرش را شناسایی نکرده بود که نمیگرفت و اگر برادرش را نگرفته بود این برادر بزرگ هم که در مصر نمیماند تمام اینها دنباله همان چاه انداختن یوسف است ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ من نه تنها منتظر بنیامینم نه تنها منتظر بنیامین و برادر بزرگم منتظر هر سه نفرم چون هر سه نفر یک واقعیت را تشکیل دادند ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی﴾ به؟ نه بهما؟ نه ﴿بِهِم﴾؟ آری این یک جریان میبیند نه اینکه بخواهد بفرماید که الان شما در اینجا فریب نفس مسوله را خوردید خب الان این بیچارهها گناهی نکردند اینها گفتند که ﴿وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ﴾ ﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ برو از هر جا میخواهی تحقیق کن یا ارسال یا مراسله یا سفر یا اگر قافلهای که با هم رفتیم و با هم آمدیم همه را تحقیق بکن ما بیگناهیم در اینجا وجود مبارک پیامبر معصوم بفرماید ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ این قرینه میطلبد چطور ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾؟ فرمود منظورم این نیست که در این قضیه ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ﴾ این قضیه تتمه آن چاه اندازی یوسف است ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً﴾ بعد رو برگرداند گفت ﴿یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ سخن از بنیامین نیست سخن از بنیامین و آن برادر بزرگ نیست سخن از یوسف است که سر فصل این قضیه است همهاش سخن از یوسف است خب اگر سخن از یوسف است چاهاندازی یوسف دنباله فراوانی داشت لذا فرمود ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ نه اینکه در این قضیه شما تبهکارید فریبکارید نفس مسوله شما را فریب داده است
سؤال: ... جواب: چرا؟
سؤال: ... جواب: این باید داغ هر سه را تحمل بکند دیگر
سؤال: ... جواب: بله میداند میداند اما خب فراق مطلب دیگر است آدم صبح بچهاش میرود مدرسه ظهر نمیآید نگران است میداند ولی خب نگران است اما 25 سال گذشته اینطور میداند هست اما یا در چاه است یا در زندان الان هم این یکی وضعش روشن نیست بله صرف علم به حیات که حل نیست علم به حیات دارد به چاهش هم علم دارد به زندانش هم علم دارد اما بالأخره انسان انسان است دیگر فرشته که نیست که اهل زاد و ولد نباشد که یکی از بهترین برکات الهی عاطفه است خب آدم اگر بی غصه باشد بی درد باشد دیگر انسان نیست این از بهترین برکات است که انسان عطوف باشد برنجد به جای خودش علاقه داشته باشد به جای خودش میداند زنده است اما با چه وضعی زنده است میداند این یکی هم هست آن یکی هم الان در راه گیر کرده آن یکی آن برادر بزرگ بالاخره داغش به دل پدر است برادری است بزرگ امین فهمیده خب در شهر غربت در مسئله گرانی و قحطی اینها که کنعان که همسایه مصر نیست که چهل روز رفت و آمد دارد بالأخره چه کسی به داد او برسد آنها هم که کنعانی هستند مطلب دیگری که برخی از اهل تفسیر گفتند که چرا وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) در طلیعه امر خودش را معرفی نمیکرد البته اینها عرض شد به اینکه اگر واقعا در خانه اهل بیت میرفتند روایاتی بود اینها مثل همان مسائل فقهی که تمام جزئیات را حل میکردند این را هم حل میکردند هم آنها در خانهشان بسته شد هم قرآن مهجور بود این است که ما روایات شما الان کتاب شریف تفسیر برهان را نگاه بکنید تفسیر شریف نور الثقلین را نگاه بکنید ببینید چند تا روایت معتبر قابل استناد در آن است اینکه عرض شد قبلاً ما که نظیر مستحبات نیست که تسامح در ادله سنن باشد به روایت مرسل بتوانیم عمل بکنیم دست ما نیست مسائل علمی مسائل علمی مسائل اعتقادی است اگر مبادی پیدا شد آدم مطمئن میشود نشد نمیشود عمل که نیست عمل را گاهی با روایت ضعیف میکنند حتی با کمتر از روایت با اصل عملی هم آدم عمل میکند اصلاً اصول عملیه را گفتند اصول عملیه برای اینکه حیرت حین عمل را اینها برطرف میکنند ما میخواهیم کار بکنیم نمیدانیم این پاک است یا نجس است میگوید لازم نیست بدانی همین که قبلاً پاک بود بنا بر طهارت بگذارد خب آدم بنا بر طهارت میگذارد روی آن نماز هم میخواند لازم نیست معتقد باشیم پاک است ولی مسائل علمی دست ما نیست ما بخواهیم بنا را بر چه بگذاریم همیشه این شک یک ویروسی است در دل آدم اگر یک روایت معتبری باشد حل میکند اینجا تاریخی برخی از مورخان نقل کردند که میگوید بین قبطیها و کنعانیها درگیری بود منازعه بود اختلاف بود تنش زایی بود اینها اگر در طلیعه امر وجود مبارک یوسف خودش را معرفی میکرد مردم میفهمیدند این کنعانی است آشوبی به پا میشد یا این قافلهها را راه نمیدادند حضرت منتظر بود یک حوادث مناسبی یک تغییر سیاسی یا تغییر طبیعی پیش بیاید یا این پادشاهشان بمیرد یک پادشاه دیگر روی کار بیاید یا مسائل سیاسی عوض بشود یا در طی این چند سال کم کم به تدریج آن تنش برطرف بشود بعد این کنعانیها بتوانند شناخته شده وارد مصر بشوند خب تاریخ هم ما مشکل داریم اینطور نیست که حوزه رشته تاریخی داشته باشد خدا غریق رحمت کند شهید مطهری را یک وقتی آمده بود کنار حجره ما در مدرسه مروی میگفت ما مشکل تاریخی داریم الان اگر کسی اشکال جدی به ما بکند که بین مدین و مصر یک چنین منطقهای به نام طور نبود ما چه در جواب به اینها بگوییم ما باید یک مورخی داشته باشیم یک اقلیم شناس داشته باشیم تاریخ دان داشته باشیم جغرافیدان داشته باشیم وجب به وجب فاصله بین مدین و مصر را باید تشریح کنیم که فلان جا که از مدین درآمدی قبل از اینکه به مصر برسی جایی است به نام طور جانب ایمن دارد جانب ایسر دارد اگر کسی گفت طوری آنجا وجود ندارد یا فلان ما چه بکنیم غرض این است که این مشکلات تاریخی هم یک مشکل علمی و عمیق است اگر این حرفی که برخی از مفسران گفتند رو به راه باشد یک توجیه قانع کنندهای است که حضرت صبر کرده تا روابط سیاسی مصریها و کنعانیها رو به راه بشود بعد خودش و پدرش و برادرانش را معرفی بکند
سؤال: ... جواب: بله ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ﴾ آنها دیگر تاریخ است این قبلاً اشاره شد که این قصه بیست و پنج ساله را ذات اقدسالهی در کمتر از بیست و پنج صفحه نقل کرده دهها ماجرا را نقل نکرده آن میشود تاریخ این دیگر احسن القصص نمیشود احسَن القَصَص در آن قسمتهای حساس تاریخی را نقل میکنند قصص انبیا اصولا همینطور است در جریان حضرت موسی (سلاماللهعلیه) که بیش از صد و بیست بار نام مبارک موسی آمده اما تاریخ موسی در قرآن کریم نیست این مقطعها به فاصله ده سال بیست سال سی سال کمتر و بیشتر آن مطالب درخشان را ذکر میکند اما این وسطها چه گذشت دیگر میشود قصه و افسانه و تاریخ دیگر میشود داستان این دیگر قرآن نمیشود که در جریان حضرت یوسف در طی آن چند سال در زندان چه گذشت دهها قضیه تاریخی و خاطرات تاریخی است خب آنها را که قرآن نقل نمیکند که در زندان در چاه هم همینطور است از چاه خریدن فاصله بین چاه و مصر چقدر بود مثلاً جریان حضرت یوسف در چه زمانی بود آخر کتاب میشود تاریخ باشد زمانش را نگوید این عنصر محوری تاریخ است که در چه عصری بود چه تاریخی بود چه تاریخ میلادی چه تاریخ یک تاریخی داشت بالأخره الان میگویند سه هزار سال قبل از میلاد یا یک تاریخ دیگری بود بعد از طوفان یا بعد از جریان حضرت ابراهیم یک مبدا تاریخی باید باشد بعد بگویند این در فلان زمان اتفاق افتاده میشود تاریخ باشد و عنصر محوریاش که زمان است ذکر نشود؟ بله اینطور است قرآن اصلاً جریان موسی را ذکر میکند بدون اینکه بگوید در چه عصری بود جریان حضرت یوسف را ذکر میکند بگوید که در چه زمانی بود معلوم میشود کتاب تاریخ نیست دیگر او نمیخواهد تاریخ را نقل کند این نقد است فرمود الان یوسف و زید خیال بکن همین الان هم هست اگر هزار سال قبل از آن زمان بود هزار سال بعد از آن زمان بود مطلب همین است ولی یک مورخ به دنبال عصر حادثه میگردد زمان حادثه میگردد آن میشود کتاب تاریخ این میشود احسن القصص آن برادر گفت بروید ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ وجود مبارک یعقوب هم نگفت شما در این قضیه دروغ میگویید که فرمود اینها جمعاً یک قضیه است نشانهاش این است که من سخن از بنیامین نمیکنم نگفت عسی الله یأتنی به سخن از بنیامین و برادر بزرگ نیست عسی الله ان یأتینی بهما سخن از هر سه نفر است که در ذهن شما نمیآید من با او کار دارد بعد هم از اینها رو برگرداند فقط سخن از یوسف به میان آورد ﴿یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ معلوم میشود سرفصل همین قضیه آن است یعنی آنجا شما ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ﴾ تمام این مشکلات ما از آنجایی است که شما این را به چاه انداختید ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم﴾ نه به نه بهما بهم ﴿جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ این دو تا اسم مبارک علیم و حکیم در این احسن القصص کارساز است شما میبینید پسر سخن از علیم حکیم است پدر سخن از علیم حکیم است رابط بین پسر و پدر سخن از علیم حکیم است آن وقتی که وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) یک خوابی میبیند یعقوب (سلاماللهعلیه) آن خواب را تعبیر میکند میگوید ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ آیه شش سورهٴ مبارکهٴ یوسف این بود که ﴿وَکَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَی آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾ اینجا هم به تعبیر سیدنا الاستاد (رضواناللهعلیه) که وجود مبارک یعقوب رو کرد گفت ﴿ فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمِیعاً﴾ سخن از نیایش و تضرع به درگاه خدا نیست سخن از بیان حکمت و علم خداست ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ وگرنه در دعاها انسان وقتی که نیایشی کرد میگوید انه سمیع بصیر سمیع مجیب و مانند آن دعا را که انسان مطرح کرد میگوید تو سمیع الدعایی، سمیعی، علیمی، دعا را میشنوی میبینی ضرورت ما را قدیری این است خاصیت اسمای حسنا است که ضامن مضمون قبلیاند اگر کسی دعایی کرد میگوید انک سمیع الدعا مطلب حکیمانهای را به خدا اسناد داد میگوید ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ این اسمای حسنا با مضمون جملههای قبلی باید رابطه تنگاتنگی داشته باشد که سند آنها باشد وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ میداند و حکیمانه تو را اجتبی میکند و مجتبای خدا میداند چه اینکه در همین بخش هم وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ ناظر به همین است بعد هم وقتی وجود مبارک یوسف دارد شکرگزاری میکند و میگوید که برادر من و پدر و اینها به مقامی رسیدند و همه ما با هم کنار هم جمع شدیم آنجا باز سخن از ﴿العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ است در جریان خود وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) است که وقتی برادرها و پدر آمدند آیه 100 همین سوره ﴿وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُم مِّنَ البَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّیْطَانُ بَینِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ﴾ این دوتا اسم تعیین کننده عناصر محوری این جریانند علیم بودن خدا که میداند حکیم بودن خدا اینکه حکیمانه کار میکند وجود مبارک یعقوب در آنجا رو برگرداند فرمود ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ ٭ وَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ یعنی تنها بنیامین منظور نیست برادرش منظور نیست اینها تتمه آن قصهاند اینها وابسته به جریان چاه و زندانند اگر آن صحنه پیش نمیآمد که این مشکلات را ما نداشتیم خب بله اگر گرانی و قحطی بود ما هم میرفتیم دیگران هم میرفتند سالم میرفتیم سالم برمیگشتیم تمام اینها سر نخش به همان چاه و زندان برمیگردد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است