display result search
منو
تفسیر آیات 67 تا 74 سوره بقره

تفسیر آیات 67 تا 74 سوره بقره

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 123 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 67 تا 74 سوره بقره
- تبیین چگونگی کشتن گاو بنی‌اسرائیل
- مشاهده معجزات مکرر و انکارهای مکرر بنی‌اسرائیل
- تبیین قساوت قلب بنی‌اسرائیل
- درک و شهادت اجسام و سنگ و عالم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ ٭ قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ فَارِضٌ وَلاَ بِکْرٌ عَوَانُ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ ٭ قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ ٭ قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ ٭ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الْآنَ جَئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ ٭ وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ ٭ فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾

ظاهر این آیات منسجم یک جریان را تبیین میکند، ولی برای اهمیت این ذیل، کلمه ﴿وإذ﴾ تکرار شده است که میفرماید: ﴿وإذ قتلتم﴾ اگر یک قصّه و یک جریان است باید با یک ﴿إذ﴾ خاتمه پیدا کند، نفرماید به اینکه ﴿وإذ قال موسىٰ لقومه﴾ بعد بفرماید: ﴿وإذ قتلتم﴾ این ﴿وإذ﴾ یعنی «واذکر»؛ آن قصّه را متذکر باش. اگر کل این جریان یک قصّه است چه اینکه ظاهراً یک قصّه است تکرار این کلمهٴ «إذ» برای اهمیت آن ذیل مسئله است چون در خود سؤال هم مطالبی بود که باعث عبرت آنها بود فرمود: به یاد آن صحنه باشید که موسای کلیم(سلام الله علیه) به قومش فرمود: خدا امر کرد شما بقرهای را ذَبح کنید.

آنها به جای امتثال، استهزا را به موسای کلیم نسبت دادند که حضرتش فرمود: ﴿أعوذ بالله أن أکون من الجاهلین﴾ این هم أدب انبیاء را بیان میکند که اینها در هنگام نفی نقص به خدای سبحان، پناهنده میشوند. موسای کلیم نفرمود: من اینچنین نیستم، گفت: ﴿أعوذ بالله أن أکون من الجاهلین﴾ یعنی استهزا از جهالت است و جهالت در ما نیست و این نفی جهل ما در اثر استعاذهٴ به خدای سبحان است ما چون به خدا پناه میبریم از این جهل مصونیم، این هم ادب انبیاء را در برخورد نشان میدهد که ﴿إدفع بالّتی هی أحسن﴾ و همین که کمالات را و نفی نقص را به خدای سبحان استناد میدهد دیگر نمیگویند به این که من این صفت کمال را دارم، میگویند: پناه میبریم به خدا از اینکه جزو جاهلین باشیم.

خودخواهی و گستاخی بنی‌اسرائیل
امّا تعبیر بنی‌اسرائیل این است که همواره خود را مطرح میکنند، میگویند: ﴿قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا﴾ با اینکه با یک ﴿لنا﴾ مسئله حل می‌شد اگر میگفتند: «قالوا ادع ربّک یبیّن لنا»، مسئله حل میشد. یا بدون ﴿لنا﴾ هم اگر میگفتند: مسئله روشن بود. امّا این تکرار ﴿لنا﴾ از خود مکررّ نام بردن این همان نشانهٴ خودخواهی بنی‌اسرائیل است ﴿ادع لنا ربّک یبیّن لنا﴾ این ﴿لنا﴾ در چند جا تکرار شده است با اینکه بدون ذکر ﴿لناٰ﴾ هم کافی بود بر فرض هم ذکرش لازم بود با یک بار کافی بود.

حس‌گرایی بنی‌اسرائیل
امّا آنچه که مربوط به حسّ و داستان است بنی‌اسرائیل به آنها سرگرم‌اند. لذا مادامی که آیهٴ الهی در حد حسّ اینها ظاهر است اینها تا حدودی مصون هستند همین که از حد حسّ بیرون رفت به عقل رسید اینها جاهلند در همهٴ این موارد ملاحظه فرمودید: تا آن آیت الهی ظهور حسّی داشت اینها که گرفتار اصالت حس بودند میپذیرفتند، همین که از حس غایب شد باید به عقل برسد چون بهرهٴ عقلی نداشتند، اعراض کردند. در همین جریان هم باز اینچنین است، بعد از اینکه سؤالات گوناگونشان تمام شد خدای سبحان فرمود به اینکه ﴿إنها بقرةٌ لاذلول تثیر الأرض ولاتسقی الحرث مسلمةٌ لاشیة فیها﴾ آنها گفتند: ﴿قالوا الآن جئت بالحق فذبحوها وما کادوا یفعلون﴾ یعنی تا این آخرین لحظه هم نخواستند انجام بدهند.
نفی مطلق در «لا ذلول»
این کلمه ﴿لاذلول تثیر الأرض ولاتسقی الحرث﴾ ظاهراً ناظر به آن است که این منقاد نیست، چون گاوها دو قسمند: یک گاوهای دستی‌اند جزو عواملاند. یک گاوهایی هستند جزو سوائم هستند، سائمهاند و در مراتع سرگرم چرا هستند، آن گاوی که جزو سائمه است و جزو عوامل نیست نه با پا خدمت میکند نه با دوش، امّا آن گاوهایی که جزو عوامل‌اند کارگر مزرعهاند هم با پا کار میکنند هم با دوش، لذا در این کریمه فرمود: نه با پا کار می‌کند که زمین را شیار کند به نام إثارهٴ ارض نه با دوش کار میکند که آب برای شما حمل و نقل کند برای مزرعه ﴿لاذلولٌ﴾ که ﴿تثیر الأرض﴾ که با پا کار کند و ﴿لاتسقی الحرث﴾ که با دوش و گردن کار کند این معنای مستفاد از کریمه است.
ولی مرحوم آشیخ جواد بلاغی(رضوان الله علیه) در تفسیر شریف آلاء الرحمن ظاهراً اینچنین معنا نکرده‌اند تفسیری که ایشان دارند این است که ﴿لاذلولٌ﴾ یعنی نرم مطلق و منقاد مطلق نیست بلکه انقیاد او نسبی است با پا کار کرده است که ﴿تثیر الأرض﴾ امّا و ﴿تسقی الحرث﴾ این تثیر را اثبات گرفتهاند و آن سقی را نفی کردهاند گفتهاند این گاو اثاره کرده است، شخم کرده، گاوی است که سابقهٴ شخم گذاری و شیار کردن دارد امّا سابقه سقی و آب کشی از چاه ندارد. ﴿تثیر الأرض﴾ امّا ﴿ولا تسقی الحرث﴾.
ولی ظاهراً اینچنین نیست این «ذلول» بودن را بالقول المطلق نفی کرده است یعنی اصلاً منقاد نیست، گاوی که جزو عوامل یدی نیست جزء سائمه مرتع است و دارد میچرد او نه با پا کار کرده است نه با گردن و دوش ﴿لاذلول﴾ که ﴿تثیر الأرض ولاتسقی الحرث﴾.

ـ طولانی شدن و اهمیت اصل قصه، سرّ تکرار «إذ»
آنگاه خدای سبحان به اصل مسئله می‌پردازد و آن اصل مسئله این است که ﴿وإذ قتلتم﴾ هم فاصلهای که با چند آیه در این وسط هست و هم اهمیت اصل قصّه ایجاب کرد که کلمه ﴿إذ﴾ تکرار بشود این کلمهٴ ﴿إذ﴾ باید در طلیعهٴ داستان ذکر بشود نه در وسط قصّه، برای یک قصّه دوبار نمیگویند: ﴿إذ﴾ این ﴿إذ﴾ منصوب است به آن عالم مقدّر، یعنی «واذکر» آن وقتی که این حادثه پیش آمد. هر حادثهای را که خدای سبحان نقل میکند در صدر آن قصه ﴿إذ﴾ را ذکر میکند ﴿وإذ قال إبراهیم﴾ یعنی «اذکر إذ قال» آن وقتی که ابراهیم این سخن را گفت متذّکر باش، در اینجا در بحثهای قبل هم که فرمود: ﴿وإذ قلنا ادخلوا هذه القریة﴾ یا ﴿وإذ قلتم یا موسىٰٰ لن نصر﴾ یا ﴿وإذا أخذنا میثاقکم ورفعنا فوقکم الطّور﴾ در هر قصّه‌ای یکبار کلمهٴ ﴿إذا﴾ را، آن هم در صدر قصه ذکر می‌کنند این قصّه هم به خاطر طولانی بودنش هم به خاطر اهمیت ذیلش که اصل مسئله را آن ذیل تشکیل میدهد این کلمه ﴿إذ﴾ تکرار شد.

فصل خصومت به اعلا درجهٴ امکان
فرمود: ﴿وإذ قتلتم نفساً﴾ کسی را شما کشتید و تدارء کردید، هر گروهی از خود درء کرد دفع کرد، به دیگری نسبت داد. این ممکن بود به عنوان یک قضای عادی حل بشود امّا خدای سبحان این را با معجزه حل کرد که جای هیچگونه شبهه ابهام نباشد برای شما، چون اگر قضا با أیمان و بیّنات باشد بالأخره أحد الطرفین ناراضی برمیگردند ولی وقتی با معجزه حل بشود همان ﴿قد تبیّن الرّشد من الغیّ﴾ خواهد بود در این کریمه فرمود: ما این جریان را به عنوان آیهٴ بیّنه برای شما حل کردیم، نه به عنوان بیّنه اصطلاحی در برابر یمین ، دو شاهد اقامه بشوند یا سوگندی از شما گرفته بشود و مانند آن نبود بلکه با یک معجزهٴ قاطع مسئله را حل کردیم که همه فهمیدند جریان چیست، و این فصل خصومت به اعلا درجهٴ امکان است. و شما این صحنه را دیدید مع ذلک ﴿ثمّ قست قلوبکم﴾ ﴿وإذ قتلتم نفساً فادّارأتم فیها﴾.

روز آشکار شدن پلیدی‌ها
امّا فرمود: ﴿والله مخرج ما کنتم تکتمون﴾ خدای سبحان گاهی میفرماید: آنچه شما در نهان دارید ما میدانیم، ﴿إن تجهر بالقول فإنه یعلم السرّ وأخفىٰ﴾ که این در بحثهای قبل گذشت نه تنها خدای سبحان کارهای جهر ما را میداند، نه تنها خدای سبحان کارهای سرّ و مخفی ما را میداند بلکه أخفای از سرّ را هم آگاه است. بعضی از اسرار است که برای خود انسان هم پوشیده است گاهی انسان در اوایل امر یک صفتی را کتمان میکند، امّا وقتی سالیان متمادی با آن صفت خو کرد کار برای خود او هم مشتبه است این میشود أخفای از سرّ که حتىٰ برای صاحب سرّ هم مخفی است، فرمود: اگر کاری را انجام دادید جهر بود خدا میداند، مخفی و راز بود خدا میداند، اخفای از سرّ و راز بود که بر شما احیاناً مخفی است و در نهان خانهٴ قلب شماست، باز هم خدا می‌داند. این یک بخش است.
یک بخش دیگر به عنوان تهدید عام بیان کرد که هر که هر چه در دل کتمان کرده است ما بالاخره یک روزی او را استخراج میکنیم ﴿أم حسب الّذین فی قلوبهم مرضٌ أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ این را به عنوان یک تهدید عام ذکر کرد به فرشتگان هم فرمود: من میدانم در بین شما کسانی هستند که اسرار را کتمان کرده است ﴿وأعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون﴾ امّا در جریان بنی‌اسرائیل فرمود: آنچه شما کتمان کردید ما استخراج میکنیم ما بالاخره این را استنباط میکنیم.

کتمان مستمر بنی‌اسرائیل
﴿والله مخرجٌ ما کنتم تکتمون﴾ نه تنها «ما کتمتموه» ﴿ما کنتم تکتمون﴾ این ﴿ما کنتم تکتمون﴾ کان منفی در این گونه از موارد نشانهٴ استمرار سنّت و سیره است یعنی شما تلاش‌ها و کوشش‌ها کردید که این را مکتوم کنید، اینکه می‌فرماید: ﴿ما کنتم تکتمون﴾ یعنی سنّت شما، سیره شما تلاش شما این بود که این مسئله را مخفی کنید ولی ما با اندک حادثهای این را استنباط می‌کنیم، استخراج میکنیم: ﴿والله مخرجٌ ما کنتم تکتمون﴾.

احیای مقتول با معجزهٴ الهی
خُب چگونه خدای سبحان استخراج میکنند؟ میفرماید: نحوهٴ استخراج در اینجا این است که ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ گفتیم آن قتیل را با بعض از این بقره مذبوحه بزنید، حالا یا با زبان این گاو و یا با دم این گاو یا با دست این گاو، اینها چون قصّه است و نقشی ندارد قرآن نقل نمیکند، چون قرآن کتاب حکمت و نور است نه داستان، حالا یا با دم گاو زدند یا با دستش یا با سرش یا با زبانش این اختلافها وجهی ندارد چون سودی هم ندارد. اگر قصّه بود نقل میکرد چون نور است و هدایت است نه داستان، می‌گوید من به وسیلهٴ مردهٴ گاو یک مردهای را زنده کردم حالا یا با سرش یا با دمش چه فرقی دارد فرمود: ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ که با حسّ ببینید مرده زنده میشود شما با حسّ دیدید ما به موسای کلیم گفتیم، به عصا به دریا بزن ﴿إضرِب بعصاک البحر فانفلق فکان کلّ فرق کالطود العظیم﴾ گفتیم که عصا به سنگ بزن ﴿اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عیناً﴾ گفتیم ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ با بعض این بقره مذبوحه این مقتول را بزنید، یعنی برخوردی ایجاد کنید تا او زنده بشود شما این آیات بیّنه را حسّاً می‌بینید، همانطوری که با زدن عصا دریا جاده خاکی شد، همانطوری که با زدن عصا سنگ خاکی و سنگ خشک، آبی شد، همانطور با زدن این بقرهٴ مذبوحه هم به آن انسان مقتول او زنده می‌شود.

پیام مستمر قصهٴ دینی
شما مادامی که در محدودهٴ حس بسر میبرید، مادام الحس ساکتید، همین که آن آیهٴ بیّنه از حس غایب شد جای اندیشه و بهره‌برداری عقلی است، غافلید. اصولاً خاصیّت أصالة الحس بودن این است. می‌فرماید به اینکه ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ خوب چه شد؟ فرمود: ﴿کذلک یحیی الله الموتیٰ﴾ معلوم میشود با زدن بعض این بقره مذبوحه به آن انسان مقتول او زنده شد چون فرمود: ﴿کذلک یحیی الله الموتی﴾ و این هم به عنوان آیت و معجزه است که فرمود: ﴿ویریکم آیاته﴾ و این آیه هم برای آن نیست که در محدودهٴ حس نافع باشد چون معجزه که دائمی نیست یک لحظه رخ میدهد و انسان استنباط عقلی باید داشته باشد که همیشه بماند، فرمود: ﴿لعلّکم تعقلون﴾ و چون اهل تعقّل نبودید اهل حس بودید آن پدیده مادامی که در محدودهٴ حس است شما متذکرید، وقتی از محدودهٴ حس غایب شد شما غافلید.
در پایان فرمود: خطر غفلت است که شما را به قساوت قلب منتهی کرده است، بیان ذلک این است که اگر انسان، گرفتار حس باشد تا آن حادثه در حس هست او أهل تنبّه است و اگر از حس غائب شد گرفتار غفلت درونی است ولی اگر اهل حسّ نبود أهل عقل بود، چه آن حادثه در حسّش باشد، چه از حسّ غیبت کرده باشد او متذکر است.
اینکه میگویند: در تشییع شرکت کنید، اینکه میگویند بیماران را عیادت کنید، این‌که می‌گویند به مزار مردهها بروید، نه برای آن است که در همان لحظه که هستید متنبّه بشوید بل برای آن است که از آن لحظه یک مطلب دائمی استنباط کنید که همواره با شما بماند، لذا در این آیه فرمود: ما آیات الهی را نشان دادیم تا شما عاقل باشید. ولی بنی‌اسرائیل در اثر غفلت، به قساوت مبتلا شدند ﴿ویریکم ٰایاته لعلّکم تعقلون﴾.

قساوت قلب، سرانجام حس‌گرایان
آنگاه فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک﴾ با مشاهده همهٴ این آیات بیّنه، با اینکه دیدید آن اختلاف داخلی حل شد هر کسی درء میکرد، میگفت: این کشته به ما استناد ندارد، ما نکشتیم. این کشتن به ما مستند نیست. و این اختلاف عظیم داخلی با مسئله قضای عادی حلّ نشد که باز شبهه در اذهان بعضیها بماند با معجزه قاطع حل شد که احدی نتواند شبهه داشته باشد و خود آن مقتول زنده شد و قاتل را هم معرفی کرد، و مسئله فیصله پیدا کرد بالآیة القاطعة. این معجزهٴ خدا بود که مشکل شما را حل کرد، بیگناهی متهم نشد و قاتلی هم تبرئه نشد، و مسئله به خوبی حل شد. شما به جای اینکه از این آیه بیّنه به عنوان تعقل بیاندیشید و بهره بگیرید گرفتار قساوت قلب شدید چون کسی که گرفتار حسّ است خاصیت أصالة الحس این است که اگر آن شئ در محدودهٴ حسّ او هست او پند میگیرد و همین که از حسّ او غیبت کرد گرفتار غفلت میشود. فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبکم﴾ در پایان همین آیه ﴿ثمّ قست قلوبکم﴾ می‌فرماید: ﴿وماالله بغافل عمّا تعملون﴾؛ خدا غافل نیست، یعنی کار شما روی غفلت است. خب چطور قساوت قلب شما را گرفت؟ برای اینکه قلبی که معجزهٴ بیّنه را ببیند و بعد از او اعراض کند، گرفتار قساوت میشود نمونهاش در همین آیهٴ 63 که قبلاً بحث شد ملاحظه میفرمائید فرمود: ما کوه را بر بالای سر شما بلند کردیم که این معجزه بود ﴿رفعنا فوقکم الطّور﴾ گفتیم: ﴿خذوا ما اتیناکم بقوّة واذکروا مافیه لعلّکم تتقون﴾ شما مادامی که زیر کوه بودید ایمان آوردید همین که این معجزه از شما غائب شد از حسّ شما کنار رفت ﴿ثمّ تولّیتم من بعد ذلک﴾ بعد اعراض کردید، موارد دیگر هم اینچنین بود شما از دریا گذشتید با معجزهٴ الهی، با معجزهٴ رسول خدا، همین که از دریا گذشتید از خطر نجات پیدا کردید به موسای کلیم گفتید: ﴿یا موسىٰ إجعل لنا إلهاً کما لهم ٰالهة﴾ ؛ گفتید یک خدای دیدنی بیاور، یا خدای خودت را به ما نشان بده، ﴿لن نؤمن لک حتىٰ نرىٰ الله جهرةً﴾ یا خدای دیدنی برای ما جعل کن. همین که از خطر رهایی پیدا کردید گرفتار شرک شدید یا گرفتار فساد اخلاقی.
در همهٴ موارد میفرماید به این که تا معجزه را میبینید میپذیرید همین که معجزه غائب شد تولّی و إعراض دارید در آنجا فرمود: ﴿ثمّ تولّیتم من بعد ذلک﴾ در این محل بحث هم میفرماید: ﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک﴾ مثل انسانی که تا مادامی که در کنار محتضر است متنبّه است همین که فاصله پیدا کرد به منزل آمد غافل میشود، سرّش آن است که انسان گرفتار حسّ است و اگر از موارد محسوس استنباط عقلی بکند همواره متذکر است.
سؤال ...
جواب: یعنی با قضای عادی اگر حلّ می‌شد آن توطئه عادةً حل می‌شد، امّا معجزهٴ الهی حل شد وقتی با معجزهٴ الهی حل شد دیگر جا برای این نیست که توطئه چیننده‌ها دوباره به فکر توطئه باشند.

مراحل سیر نزولی انسان تبه‌کار
﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک﴾ آنگاه فرمود: ﴿فهی﴾ یعنی این قلوب ﴿کالحجارة او أشد قسوةً﴾ چون تمام تلاش‌ها و کوشش‌های خدای سبحان برای آن است که آن نیروی ادراکی را تقویت کند و اگر کسی نیروی ادراکیش را تقویت کرد که با فرشتگان محشور میشود. و اگر تضعیف کرد اوایل در حد حیوانات است بعد در اواسط امر، از حیوانات پستتر است، در اواخر امر در حدّ سنگ است و در آن نهایت امر از سنگ سخت‌تر.
این مراحل چهارگانه را قرآن بیان کرده، گاهی میفرماید: ﴿کالأنعام﴾ است یا ﴿کأنه حمر مستنفره﴾ است و گاهی میفرماید ﴿بل هم أضّل﴾ گاهی می‌فرماید ﴿فهی کالحجارة﴾ گاهی میفرماید ﴿أو أشدّ قسوةً﴾.
این مراحل چهارگانهٴ نزول برای آن است که انسان اگر نخواهد آن عقل را تقویت کند دائماً در تنزّل است تا به جایی که از سنگ هم سختتر میشود.

دل‌های سخت‌تر از سنگ
اینکه فرمود: ﴿فهی کالحجارة أو أشدّ قسوةً﴾ این را مستدل میکند، چطور بعضی از دلها مثل سنگ‌اند، بعضی از دلها از سنگ سختتراند. برای اینکه ثابت کند بعضی از دلها از سنگ سختترند، میفرماید که حجاره، بسیاری از اینها پربرکتند: ﴿و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار﴾؛ بعضی از سنگها هستند که در دل کوه‌اند و نهر از آنها منفجر میشود، آب فراوانی از آنها میجوشد که نهر را تشکیل میدهد. ﴿و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء﴾؛ بعضی از حجاره هستند که در حد انفجار نیستند، در حد انشقاق‌اند، آب کمتری از آنها میجوشد، میشوند چشمه. آنها که ظرفیت بیشتری دارند در حد انفجارند، نهر از آنها میجوشد، آنها که جوشش کمتری دارند، در حد انشقاق‌اند چشمه از آنها می‌جوشد. ﴿وإن منها لما یشقق فیخرج منه الماء وإن منها لما یهبط من خشیة الله﴾؛ بعضی از سنگها هستند که از ترس خدای سبحان سقوط میکنند، از جایی به جای دیگر هبوط میکنند.
و انسانی که نصیحت در او اثر نکند از سنگ هم سختتر است، اما اینکه فرمود: ﴿و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار﴾ این خب روشن است، فراوان دیدند، نهرهایی که از دل سنگ‌های کوه منفجراً بیرون می‌آید و امّا آن سنگی که منشق میشود، آب از آن میجوشد آن را مشاهده کردند که ﴿إضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً قد علم کلّ أُناس مشربهم﴾ آن را هم دیدند که از سنگ آب میجوشد یا از سنگ‌های چشمهٴ آبی هم مشاهده می‌کنند که در اثر انفجار، انشقاق، آب میجوشد.
و امّا آن سنگی که از خشیت خدا هبوط کند، آن را هم احیاناً در جریان ﴿فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً وخرّ موسىٰ صعقاً﴾ آن را هم مشاهده کردند که با تجلّی حق، این سنگ سقوط کرده است.
سؤال ...
جواب: در بین مردم، آن حصر اضافی است نه ضعیف است چون سایر ضمایر به حجاره برمی‌گردد در این جا هم دربارهٴ دل‌های قاسی سخن است این دو شیء باعث بُعد این است که ضمیر منها به قلوب برگردد.


سؤال ...
جواب: نه اگر مای نافیه باشد که بیان ﴿اشدّ قسوةً﴾ بودن نیست، الآن می‌خواهد بفرماید که بعضی از سنگها از دل‌ها بهتر است و بعضی از دل‌ها از سنگ سخت‌ترند. برای این که سنگ‌ها این منافع را دارند اگر این ضمیر منها به قلوب برگردد با سیاق سازگار نیست اوّلاً، با محتوا سازگار نیست ثانیاً.

تسبیح، خشیت و خوفِ جمادات
اینکه فرمود: ﴿و إنّ منها لما یهبط من خشیة الله﴾؛ بعضی از سنگ‌ها هستند که از خشیت خدا سقوط می‌کنند. اگر ناظر به همان کوهی باشد که با تجلّی سقوط کرده است که خب أمرش روشن است و اگر نباشد بسیاری از سنگها هستند که خضوعی دارند، خشوعی دارند، چون سجده‌ای دارند تسبیحی دارند، چیزی نیست که در عالم مسلمان نباشد، سراسر جهان مسلم و منقاد خدای سبحان‌اند که ﴿وله أسلم من فی السموات و الأرض﴾ ، هم اهل إسلامند، هم اهل سجده‌اند، هم اهل تسبیح‌اند، هم اهل اطاعت که ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ و این چنین نیست که سنگها چیز نفهمند. اگر سنگ و جماد در دنیا چیز نفهمد که در قیامت نمیتواند شهادت بدهد. اینکه مسجد شفاعت دارد یا شکایت دارد، زمینی که حادثه در او اتفاق افتاد شهادت می‌دهد، شکایت میکند یا شفاعت دارد و مانند آن. در قیامت ظرف ادای شهادت است. ادای شهادت مسبوق به تحمل شهادت است، اگر امروز نفهمند که شهادت اینها در قیامت مسموع نیست. اگر شاهدی در متن حادثه حضور نداشته باشد و جریان را نفهمد و در محکمه بیاید سخن بگوید که این شهادتِ مسموعه نیست و اگر این زمین در قیامت عالم بشود و خدای سبحان در قیامت زمین را آگاه کند به اینها اطلاع بدهد که احتجاج تمام نیست آنگاه انسان میتواند بر خدا احتجاج کند بگوید: خدایا این زمینی که الآن علیه من دارد شهادت میدهد او که نمیداند تو یادش دادی، و این شهادت مسموع نیست. اصولاً یوم القیامة روز احتجاج است، هم احتجاج عبد بر مولی، هم احتجاج مولی بر عبد. در آنجا ممکن نیست که یک حادثهای اتفاق بیفتد که انسان بتواند با آن حادثه احتجاج کند علیه خدا، خب اگر زمین در دنیا چیز نفهمد این دست و پا در دنیا چیز نفهمد، این مسجد در دنیا چیز نفهمد، او چگونه میتواند در محکمهٴ عدل إله شهادت دهد شکایت کند یا شفاعت کند و مانند آن، اگر در قیامت شهادت میدهند چه اینکه شهادت می‌دهند، قیامت ظرف ادای شهادت است و هر أدایی مسبوق به تحمل است شاهد تا متن جریان را حضور نداشته باشد و درک نکند و تحمل نکند که گفتار او در محکمه مسموع نیست. اگر اعضاء و جوارح در دنیا چیز نفهمند و در قیامت علیه انسان سخن بگویند، انسان میتواند بگوید که خدای سبحان یادشان داده است، اینها که نمیدانستهاند که، شهادت اینها مسموع نیست. ولی اینها میگویند: ﴿أنطقنا الله الّذی أنطق کلّ شیء﴾ نه «أعلمنا الله الذی أعلم کلّ شیء». خدا ما را به حرف آورده. اجازه داده ما حرف بزنیم نه خدا الآن ما را آگاه کرده. نمیگویند که خدا به ما فهمانده، میگویند: خدا به ما اجازه داده که حرف بزنیم، در دنیا مجاز نبودیم الآن مأذونیم، نه اینکه تازه فهمیدیم، تازه به حرف آمدیم، مثل انسانی که مجاز نبود حرف بزند الآن حرف میزند. قیامت ظرف إذن حرف است نه ظرف اعلان، این‌ها همه الآن دارند می‌فهمند. اینکه گفته میشود: عالم مظهر خداست و محضر خداست، اینچنین است، همه چشم و گوش باز کردهاند و آدم را میبینند ممکن نیست کسی به این مرحله برسد و در جایی از جاها به خودش اجازه معصیت بدهد، چون همه دارند میبینند و همه علیه او شهادت می‌دهند. اینچنین نیست که قیامت ظرف آگاهی این أشیا باشد، بلکه قیامت ظرف سخنرانی اینهاست، ظرف نطق اینهاست نه ظرف علم اینهاست. پس همه، چیز میفهمند. منتها فهم‌ها مختلف است، گاهی هبوط است از خشیت حق، گاهی اندکاک است از تجلّی حق و مانند آن که فرمود: ﴿وإن منها لما یهبط من خشیة الله﴾.
سؤال ...
جواب: بله، امّا نفی نیست، این تقسیم است. منظور آن است که دلها از سنگها سختتر است، برای اینکه این فوائد را سنگها دارد و دلهای قاسی هیچکدام از این فوائد را ندارد، نه آن سنگی که انفجار دارد نهر از آن میجوشد یا انشقاق دارد چشمه از آن میجوشد آنها از خشیت خدا هبوط ندارند.

قساوت شدید قلب بعد از مشاهدهٴ بیّنهٴ الهی
اما اینکه فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک﴾ برای آن است که اگر کسی این همه آیات را ببیند دوباره برگردد، البته قلب قسی خواهد شد. ممکن است قبل از آمدن یک معجزه، انسان آنچنان گرفتار قساوت نباشد ولی بعد از آمدن معجزه و بیّن شدن مطلب، انسان دوباره بخواهد بر شرک و گناهش اصرار بورزد این یک قساوت سنگینی است، لذا در سورهٴ مبارکهٴ إسرا، جریان قرآن را که تشریح میکند میفرماید به اینکه ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ ورحمةٌ للمؤمنین ولایزید الظّالمین إلاّ خساراً﴾ قبل از اینکه یک آیه یا یک سوره نازل بشود آن کسی که در نهانش شقاوت هست به آن شقاوت کامله نمیرسد بعد از اینکه آیه روشن شد و نازل شد آنکه اهل ایمان بود پذیرفت و اطاعت کرد آنکه شقی بود عکس العمل حاد نشان داد در برابر آیه ایستاد این خسارت او افزوده میشود، مثل همان میوه‌ای که مثالهایش را قبلاً ملاحظه فرمودید: یک کسی که دستگاه هاضمه او ضعیف است زخم معده دارد قبل از خوردن این گلابی شیرین، دادش در نمیآید، اما وقتی یک طبق گلابی شیرین آوردند آنکه سالم بود از این گلابی استفاده کرد بهرهمند شد و آنکه به زخم معده مبتلا بود همینکه این گلابی شیرین و پرآب را خورد دادش بلند است، دردش افزوده میشود. تقصیر از این گلابی شیرین نیست، تقصیر از ضعف هاضمه اوست. قبل از نازل شدن یک آیهٴ، شقاوت درونی أشقیا ظهور نکرده است وقتی آیات الهی که غذای روح است نازل شد عدّهای این غذا را تناول کردند و فربه شدند، عدّهای در برابر این غذا ایستادگی کردند عکس العمل نشان دادند درد آنها افزوده میشود. فرمود: ﴿لایزید الظّالمین إلاّ خساراً﴾ نه این که خدای سبحان درد بفرستد مرض و خسارت بفرستد، مثل اینکه شما در برابر یک عده واردین یک طبق گلابی اهدا می‌کنید شما کاری جز احسان ندارید امّا آنکه به همراه خود مرض آورده است از تناول گلابی شما، دردش بیشتر میشود نه اینکه شما او را مریض کردید، او نتوانست عطیّه شما را هضم کند و گرنه شما عطا فرستادید. فرمود: ما عطا فرستادیم، ما رحمت فرستادیم یک عدّهای در برابر این رحمت، دردشان افزوده می‌شود ﴿و لایزید الظالمین إلاّ خساراً﴾ اگر بخواهند خسارت نبینند به این قرآن عمل کنند، نه اینکه ما کسی را خاسر کردیم و خسارت فرستادیم و مانند آن، در برابر این آیهٴ بیّنه بنی‌اسرائیل خسارت دیدند ﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او أشدّ قسوة﴾ قبل از آمدن این آیهٴ بیّنه آنچنان خسارت نداشتند اما بعد از اینکه ﴿قد تبیّن الرّشد من الغی﴾ هیچ راهی برای بهانه نبود، هم متهم روشن شد کیست؟ هم بی‌گناه تبرئه شد، هم آن قاتل سخن گفت، هم إحیاء موتی برای اینها حل شد، هم همه اختلافات حل شد مع ذلک باز گرفتار انحراف و شرک و امثال ذلک شدند، لذا فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک﴾ سرّش این است که شما گرفتار حسّید، مادامی که در چشم شما یک آیه ظهور کرد میپذیرید همین که از چشم غیبت کرد گرفتار انحرافید، شما از اصالة الحس بیرون بیائید، عاقل باشید که از موارد محسوس آن معنای معقول را استنباط کنید تا همواره با شما باشد.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی