display result search
منو
تفسیر آیه 73 تا 79 سوره یوسف _ بخش دوم

تفسیر آیه 73 تا 79 سوره یوسف _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 43 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 73 تا 79 سوره یوسف _ بخش دوم
- مطالب ادبی و تفسیری در مورد کید و گروگان گرفتن بنیامین
- فرق تعارض و تزاحم اخلاقی
- اتهام زدن به بنیامین
- کشف حقیقت برای برادران یوسف

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کنا سٰرقین ٭ قالوا فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین ٭ قالوا جزٰؤه من وجد فی رحله فهو جزٰؤه کذلک نجزی الظٰلمین ٭ فبدأ باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه کذلک کدنا لیوسف ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک الا ان یشاء الله نرفع درجٰت من نشاء و فوق کل ذی علم علیم ٭ قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها یوسف فی نفسه و لم یبدها لهم قال انتم شر مکانا و الله اعلم بما تصفون ٭ قالوا یٰأیها العزیز ان له اباً شیخاً کبیراً فخذ احدنا مکانه انا نرٰک من المحسنین ٭ قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متٰعنا عنده انا اذا لظالمون﴾
ترسیمی که قرآن کریم از یوسف صدیق(سلام الله علیه) دارد این است که او در مسائل عبادی و الهی جزء عباد مخلص است که خدای سبحان فرمود ﴿انه من عبادنا المخلصین﴾ چه اینکه فرمود ﴿کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء﴾ یعنی هر بدی و زشتی را ما از او منصرف کردیم نه او را از بدی منصرف کرده باشیم این صبغه الهی داشتن یوسف(سلام الله علیه) است اما چهره مردمی او را که قرآن ترسیم می‌کند به عنوان خیر المنزلین ترسیم می‌کند پس هم او نسبت به خدای سبحان عبد صالح است هم نسبت به بندگان خدا یک مسئول صالح اگر چنین است نسبت سرقت و تهمت سرقت به آن قافله نه از خود یوسف(سلام الله علیه) بود بالمباشره نه به دستور آن حضرت یوسف تسبیباً فقط یک نفر اعلان کرد که شما سارقید ما هیچ دلیلی از ظاهر آیه نداریم که آن اعلان کننده خود یوسف(سلام الله علیه) بود یا به دستور مستقیم آن حضرت بود آنچه را که ما از قرآن درباره آن حضرت داریم این است که او نسبت به ذات اقدس الهی در امور عبادی از مخلصین بود یک و ﴿نصرف عنه السوء و الفحشاء﴾ بود دو، و در امور مردمی هم خیر المنزلین بود سه کسی که خدای سبحان نسبت به او این همه صحه می‌گذارد این نه تسبیباً نه مباشرتاً کسی را متهم نمی‌کند بنابراین آن گوینده یک امر طبیعی را گفته است خب مسئول توزیع کالا اگر یک پیمان گرانبهایی را گم بکند و در همین قافله هم گم شده باشد قبل از اینکه اینها حرکت بکنند این پیمانه بود با این پیمانه ظرفهای اینها را پر کرد همین که اینها حرکت کردند این پیمانه گم شد این یک امر طبیعی است که بگوید شما گرفتید.
مطلب دوم آن است که برخی از مفسران احتمال داده‌اند که این ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ صبغه انشا داشته باشد نه اخبار یعنی در صدد این است که آیا شما گرفتید؟ اگر این باشد که تهمت نیست و اسناد نیست دروغ هم نیست برای اینکه کذب و صدق برای خبر است نه برای انشاء اما آنچه که در بعضی از تفاسیر اهل سنت و همچنین شیعه آمده است که این ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ ناظر به آن است که شما‌ای قافله شما قبلاً برادرتان یوسف را به سرقت ربودید شما دروغ می‌گویید شما به اینکه اسناد اینکه گرگ او را ربود خبر دروغی را منتشر کردید اینها در بعضی از تفاسیر هست اما نه روایات معتبر اینها را تایید می‌کند و نه محاوره خود قرآن حامی این برداشت است برای اینکه ا ینها گفتند ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ فوراً آنها برگشتند گفتند شما چه چیزی گم کردید گفتند ما پیمانه ملک را گم کردیم خب اگر ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ یعنی شما برادرتان یوسف را در 25 سال قبل دزدیدید آن وقت اینها برمی‌گردند بگویند شما چه چیزی گم کردید می‌گویند ما پیمانه گم کردیم این صدر و ساقه حرف باهم هماهنگ نیست بنابراین همین ظاهر آیه که امر طبیعی است تفسیر بشود به جایی هم برخورد نمی‌کند برای اینکه ما اگر تردید داشته باشیم که این مؤذن یعنی این اعلان کننده نه تنها اعلام کننده است بلکه اعلان کننده است اذان است یعنی اعلان است نه اعلام چون اذان است اعلان است و علنی کردن است این معلوم نیست که از طرف حضرت گفته باشد این امر طبیعی است خب اگر ما آن شواهد فراوانی را داریم که قرآن کریم یوسف صدیق را هم چهره الهی‌اش را هم چهره مردمی‌اش را اینقدر زیبا ترسیم کرده است وجهی ندارد که بگوییم ﴿یا ایتها العیر﴾ به یوسف(سلام الله علیه) مستند است تسبیباً یا مباشرةً یا اگر بگوییم خود آن مسئول توزیع این حرف را زده است یک امر طبیعی است و اگر بگوییم ﴿انکم لسٰرقون﴾ یعنی 25 سال قبل یوسف را دزدیدید غیر طبیعی است برای اینکه آنها برگشتند گفتند شما چه چیزی گم کردید گفتند ما پیمانه را گم کردیم خب ﴿لسٰرقون﴾ یعنی شما 25 سال قبل یوسف را دزدیدید بعد فوراً ﴿نفقد صواع الملک﴾ اینها صدر و ذیل با هم هماهنگ نمی‌شود اگر انشاء باشد که در نحوه گفتن فرق می‌کند تا گوینده چطور بگوید دزدیدی؟ یک وقت است این طور است یعنی انشاء است منتها تعبیر ادبی نیست باید نرمتر باشد ولی خبر نیست اسناد نیست گرفتی؟ یک وقت است انسان می‌گوید گرفتی، وقتی بگوید گرفتی خبر است وقتی بگوید گرفتی؟ انشاء است گاهی با آهنگ معلوم می‌شود خبر است یا انشا گاهی با آن حرف مشخص می‌شود این است که می‌گویند گفتار خیلی روشن تر از نوشتار اثر دارد و محضر از هر دو اثرش بیشتر است برای اینکه رفتار و گفتار خود آن گوینده یک طور است با چه لحنی گفته است آن لحن درشت و نرم که در نوشتار نمی‌آید که، فقط آن جمله می‌آید اما این جمله را با عصبانیت گفته است یا با طنز گفته است یا با لبخند گفته است که در نوشته نمی‌آید که، آن آثاری که محضر دارد مکتب و نوشته ندارد به هر تقدیر خود گفتار هم چند طور است این است که امام رازی از برخی اهل تفسیر نقل می‌کند که این احتمال انشاء بعید نیست سرش آن است که آن موذن یعنی اعلان کننده گفت گرفتی؟ دزدیدی؟ خب این انشاء است این تهمت نیست منتها تعبیر ادبی لطیفی نیست ولی اگر بگوید گرفتید خب اسناد است دیگر
سؤال: ... جواب: نه استفهام که نیست گرفتید؟ خب می‌گویند نه آنها می‌گویند شما چه چیزی گم کردید می‌گویند ما صواع ملک گم کردید نشانه این که این حرف حرف رقیق است این است که ﴿و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم﴾ حرف همان موذن است نه حرف حضرت یوسف چون آنجا از سخن حضرت یوسف مطلبی به میان نیامده که بگوییم حضرت یوسف این را فرموده
سؤال: ... جواب: بله یعنی منتها بین خبر و انشاء فرق است بگویند گرفتی یعنی اسناد بار منفی است، گرفتی؟ این انشاء است انشاء اسناد نیست منتها تعبیر لطیف و ادبی نیست باید طرز دیگر تعبیر کند ولی اسناد نیست خبر نیست نه صدق است نه کذب نشان این رقیق بودن حرف این است که خود همان موذن و اعلان کننده ﴿یا ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ او ظاهراً گفته است ﴿و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم﴾ نه حضرت یوسف چون حضرت یوسف در این آیه سخنی از نام مبارکش نیامده همین شخص گفت اگر کسی این صواع را بیاورد ما اینقدر جعاله به او می‌دهیم معلوم می‌شود او جزم به سرقت ندارد نه وقتی که جزم به سرقت نداشت اسناد سارق هم به یک کسی نخواهد بود مگر مال مسروق را اگر سارق پیدا بکند حق جعاله دارد آن مال گم شده است که اگر کسی پیدا کرد حق جعاله دارد وگرنه مال باخته که به مال برنده نمی‌گوید اگر مالم را پیدا کردی آوردی من به تو این قدر می‌دهم این نشان آن است که جریان سرقت برای اینها مقطوع نبود
سؤال: ... جواب: نه بالا‌خره اگر بنا شد کسی اشتباه هم بگیرد همین شمایید برای اینکه دیگری که نبود نوبت شما بود قبلاً دیگران آمدند بارشان را توزین کردند رفتند نوبت به شما که رسید این پیمانه بود ما با این پیمانه بارهایتان را پر کردیم همین که شما راه افتادید این پیمانه گم شد پس ﴿انکم لسٰرقون﴾ یعنی البته به صورت انشاء اما از اینکه می‌گوید ﴿و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم﴾ و این گفته هم گفته همین اعلان کننده است معلوم می‌شود این نه به سرقت ربط داشت نه به صورت قطع این سرقت را به عیر و قافله اسناد داد ﴿و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم﴾ من شخصاً هم عهده دارم من بالاخره مژده‌اش را می‌دهم یا جعاله‌اش را می‌دهم و مانند آن بعد آنها هم گفتند که ما سابقه‌مان معلوم است لاحقه مان معلوم است الان هم که وارد این مصر شدیم با دیگران فرق داشتیم ما تمام این دهان همه این شترها و اسبها را بستیم که مبادا به یک جایی اینها دهان درازی کنند و آنچه را هم که قبلاً در محل ما برگرداندند سرمایه‌های ما را دادند ما همه آنها را برگرداندیم که نکند اشتباه باشد پدر ما این‌چنین دستور داد که این ﴿بضٰعتنا ردت الینا﴾ را ما همه آن اموال را برگرداندیم این دوتا شاهد عادل ما داریم هم بستن دهان این اسبهایمان هم برگرداندن آن اموالمان که بیش از این صواع می‌ارزید این صواع ملک را همانطوری که فخر رازی نقل می‌کند و یکی را استبعاد می‌کند و یکی را می‌گوید هو الاقرب این است که این سقایه بود با آن آب می‌خوردند و صواع هم بود و پیمانه هم بود اما با پیمانه‌ای که کیل می‌کنند و یک ظرف بزرگ است کسی آب نمی‌خورد که صواع ملک بود اما سقایه ملک نبود سقایه درباریها نبود سقایه دواب بود این حیواناتی که در آن دستگاه بودند در حیاط بودند این حیوانات را با این ظرف بزرگ آب می‌دادند آن وقت همان را کردند پیمانه که سقایه بودن به ملک اسناد داده نشد نگفتند سقایة الملک است اما صواع به ملک اسناد داده شد گفتند این پیمانه ملک است یعنی مال اوست او دستور می‌دهد با این توزین بکنیم وسیله آب خوری حیوانات منزل هم شاید در دربار هم بود این را ایشان می‌گوید هو الاقرب
سؤال: ... جواب: چرا دیگر وقتی مال ملک باشد آن که فخر رازی نقل کرد در کتابهایش هم هست آن مکلَّل به ذهب بود مکدّر به فضه بود جواهر نشان بود اینها را هم فخر رازی نقل کرد هم مفسران دیگر و گاهی هم ممکن است یک چیزی اثر باستانی باشد که چون مال ملک است می‌ارزد ولی این را قیمتی دانستند هم مکلَّل به ذهب و فضه است که هم در تفاسیر شیعه است هم در تفاسیر سنی یا نه چون مال ملک است از آن جهت ارزشمند است
سؤال: ... جواب: به دستور خود حضرت یوسف(سلام الله علیه) گذاشتند اما همان حضرتی که مشاور خاص دارد معین خاص دارد محرم اسرار دارد که پولهای آنها را در مرحله قبل در رحلهای آنها گذاشته و کسی با خبر نبود ﴿و لما فتحوا متٰعهم وجدوا بضٰعتهم ردت الیهم﴾ همان امین رازدار مشابه او یا همان او به دستور حضرت یوسف این صواع را گذاشته در رحل برادرش دیگران با خبر نبودند که لذا آنها یک امر طبیعی است بگویند ما گم کردیم بعد هم به اطلاع وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) رسید
سؤال: ... جواب: تسبیب یعنی حضرت دستور بدهد که شما اعلان کنید در اعلان تسبیب نبود در گذاشتن رحل تسبیب بود یعنی صواع را که گذاشته آن پیمانه را که گذاشته در رحل اخیه این تسبیب بود اما آنجا اعلان زدن و جار زدن که شما سارقید یا آیا سرقت کردید او دیگر کار حضرت نبود لا بالمباشره و لا بالتسبیب آن یک امر طبیعی است وقتی مسئول توزیع کالا ببیند یک پیمانه ارزشمندی تا حال بود حالا نیست خب می‌گوید شما بردید دیگر این یک امر طبیعی است این بیچاره مجرم هم نیست برای اینکه امر طبیعی است قدم به قدم هم تنزل کرده برای اولین بار وقتی می‌بینید یک پیمانه ارزشمندی گم شده همینها راه افتادند دیگر ندارند آن تعبیر تند را دارد بعد نرم شده و نرم تر شده به حضرت یوسف(سلام الله علیه) اسناد ندارد
سؤال: ... جواب: خب تا اینجایش که مقدمات بود تعبیرات تندی به کار رفت ﴿انکم لسٰرقون﴾ بود اینهایش به حضرت یوسف(سلام الله علیه) برنمی‌گردد از آن به بعد دیگر قسط است و عدل و درست است بالأخره به عرض حضرت یوسف رساندند که ما بررسی کردیم این پیمانه گم شده بود بررسی کردیم در رحل یکی از اینها یافتیم تکلیف چیست از این به بعد آن کار سرّی حالا می‌خواهد ظهور کند مطلب بعدی آن است که این
سؤال: ... جواب: نه اذان اعلان است شما در کتابهای فقهی خواندید ما یک اذان اعلانی داریم یک اذان صلاتی برای نماز یک اذان صلاتی است یک اقامه اما برای وقت ظهر اعلان است نه اعلام، علنی بگویید که الان ظهر است آنکه در مأذنه‌ها می‌گویند اذان اعلانی است یعنی به طور علن بگویید تا همه بفهمند وقت نماز است آن که برای نماز است اذان الصلاة است و شرایط خاص عبادی را دارد قبله باید باشد طهارت باید باشد و مانند آن اما اذان اعلانی که روی مأذنه است چیزی دیگر است این ﴿أذٰن من الله و رسوله الی الناس﴾ اعلان است بطور علن بگویید ﴿ان الله بریء من المشرکین و رسوله﴾ نه اعلام بکنید ولو آهسته
خب ﴿قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض﴾ شما که سوابق ما را دارید و در مرتبهٴ اول مشخص شد مرتبه دوم دوم مشخص شد ﴿و ما کُنا سارقین﴾
سؤال: ... جواب: چون آن کسی که بارهای نهایی را می‌بندد یک مامور سری از طرف حضرت یوسف است مثل همان کسی که مرتبهٴ اول هنگامی که این قافله حرکت می‌کردند همه پولها را یواشکی گذاشته در این رحلها و کسی نفهمید توده مردم که نفهمیدند آن کسی که آخرین بار تفتیش می‌کند دستور می‌دهد و می‌پندد دیگری است آنها که تحویل می‌دهند و پیمانه را می‌ریزند و ظرف را پر می‌کنند نوع کارگران مبتدی یا متوسطند آنها که سر به مهر می‌کنند و اجازه خروج می‌دهند دیگرانند به همان دلیل که در نوبت قبل تمام پولها را آرام در تمام این ده بار گذاشتند و هیچ کسی نفهمید وقتی رفتند فلسطین ﴿لمّا فتحوا متٰعهم وجدوا بضٰعتهم ردت الیهم﴾ الان هم یک پیمانه را یواشکی گذاشتند کسی نفهمید خب چطور آن ده تا را که پارسال بود هیچ کسی نفهمید این یکی را هم امسال کسی نفهمید دیگر خب ﴿قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کنا سٰرقین ٭ قالوا﴾ مسئولان دستگاه حضرت یوسف(سلام الله علیه) به برادران یوسف به این قافله گفتند که خب حالا یک امر مشکوکی است ما یک چیزی را گم کرده ایم شما هم می‌گویید ما سارق نیستیم بسیار خب ما جستجو می‌کنیم اگر در رحل شما پیدا شد چه کنیم از این به بعد معلوم می‌شود که به راهنمایی حضرت یوسف(سلام الله علیه) بود برای این که آنها اگر این راهنمایی‌ها نبود برابر قانون رسمی مصر عمل می‌کردند خود آن شخص را می‌بردند زندان یا شلاق می‌زدند یا دو برابر جزای نقدی می‌گرفتند وجوهی که برای قانون مصر بود از این به بعد این محاوره و سوال و جواب معلوم می‌شود به دستور خود حضرت یوسف بود چون به اطلاع خود حضرت رساندند که ما گم کردیم فرمود خب حالا بارها را بگردید این یک کار عادی است مشروع هم هست بعد هم از آنها سؤال بکنی شما چگونه کسی که متاعی در کالای او پیدا شده مثلاً متهم السرقه است با او چه رفتاری می‌کنید هر چه آنها رفتار بکنند چون وجود مبارک یوسف می‌دانست که بالأخره جزای متهم السرقه در سرزمین فلسطین چیست همین کار را کردند شما بگویید جزایتان چیست آنها گفتند ﴿جزٰؤه من وجد فی رحله فهو جزٰؤه و کذلک نجزی الظٰلمین﴾ و هر دو هم راضی شدند می‌ماند مسئله حفظ حیثیت، مستحضرید که حفظ حیثیت جزء حق الناس است ما یک تزاحم داریم یک تعارض تعارض حلش به عهده مجتهد است آن مال مقام اثبات است مال ادله است یعنی دوتا دلیل نقلی یا یک دلیل نقلی و عقلی اگر باهم در مقام اثبات و دلالت درگیر شدند در عرض هم شدند می‌شوند معارضین، متعارضین اگر یکی شارح دیگری بود مقید دیگری بود مخصص دیگری بود حاکم دیگری بود وارد دیگری بود اینها در دو رتبه‌اند در عرض نیستند اینجا جای تعارض نیست اما اگر هیچ کدام نسبت به دیگری ورود نداشت حکومت نداشت تخصیص نداشت تقیید نداشت شرح نبود قرینه نبود در عرض همند وقتی در عرض هم شدند می‌شوند متعارض اینجا جای تعارض است اینجا باید مجتهد باید طبق آن شواهد یا جمع سندی می‌کند یا جمعهای دیگر بالاخره هر دو را در دو موطن حجت می‌داند یا هر دو را طرد می‌کند بنابر طریقیت یا موضوعیت راههای خاص خودش را طی می‌کند اینها مال تعارض است که ناظر به ادله است یعنی مقام اثبات است تزاحم کاری به ادله ندارد کاری به تعارض ندارد کار به ملاک دارد کار به مقام ثبوت دارد کار به مقام واقع دارد در مقام تعارض یکی حق است دیگری باطل در مقام تزاحم هر دو حق است ولی ما نمی‌توانیم جمع بکنیم مثل اینکه در جریان انقذ الغریق بالأخره دو نفر که دارند در دریا دست و پا می‌زنند نجات هر دو واجب است ولی قدرت نیست انسان سعی می‌کند آنکه اتقی است اعلم است ازکی است او را نجات بدهد این می‌شود تزاحم یعنی مهم را فدای اهم می‌کنند تعارضی نیست که یکی حق باشد دیگری باطل هر دو حق است پس ما یک تزاحم داریم یک تعارض پیدا کردن برادر و رسیدن این برادر به حضرت یوسف و زمینه شدن برای توبه آن ده برادر و وسیله شدن برای آمدن حضرت یعقوب(سلام الله علیه) همه اینها یک اسباب عادی می‌طلبند اسباب عادی‌اش هم این است که این برادر فعلا پیش حضرت یوسف بماند تا آنها بروند و کم کم روشن بشود که این یوسف است و او هم برادر او هست و آن ده نفر هم بیایند توبه کنند و به حضرت یوسف بگویند به اینکه ما بد کردیم و حضرت یوسف هم بگوید ﴿لا تثریب علیکم الیوم﴾ و همه عاقبت به خیر بشوند آن کار والا یک زمینه‌ای می‌طلبد زمینه او تزاحم حقوق است نه تعارض ادله حفظ حیثیت واجب است بله ریختن آبرو حرام است بله اما وقتی انسان مثل اینکه پرهیز از غصب واجب است و ارتکاب غصب حرام است ولی گاهی برای نجات یک کودک یا اطفاء یک حریق انسان وارد خانه غصبی هم خواهد شد اگر یک مهمی را فدای اهم بکنند روی باب تزاحم محذوری ندارد آن همه برکاتی که در آینده در پیش هست و کسی پیش بینی نمی‌کرد و نمی‌کند به حسب ظاهر این یک مقدمه‌ای می‌خواهد خدای سبحان این را به خودش نسبت داد فرمود من این کار را کردم که تو برادرت را به حسب ظاهر متهم بکنی یعنی ماموران تو برادر تو را متهم بکنند برادر تو هم در جمع اینها یک چند لحظه‌ای به حسب ظاهر شرمنده بشود ولی بین خود و بین خدای خود از یک سو بین خود و بین تو از سوی دیگر می‌داند که تبرئه است این چند لحظه خجالت موقت را تحمل می‌کند برای رسیدن به آن اهداف برتر فرمود این کار کار ماست این تزاحم است همانطوری که ما اجازه می‌دهیم برای اطفاء حریق در مال غصبی بروید در ملک غصبی حالا خانه همسایه پدر نیست مادر نیست بچه هم در حال خفه شدن است و دارد آسیب می‌بیند خب پدر و مادر هم راضی نیستند که همسایه وارد خانه اینها بشود این که نمی‌تواند بگوید این خانه غصب است و نمی‌توانم بروم ولو کودک بمیرد که این یک مهمی را باید فدای اهم بکند اینجا از سنخ تزاحم حقوق است نه تعارض ادله خب یوسفی که خدا او را از نظر الهی گفت من المخلصین از نظر مردمی گفت خیر المنزلین است نقشه‌ای که خدا به خودش اسناد می‌دهد اگر یک وقتی ما در ارجاع ضمیر گیر کردیم نباید گوش بدهیم امام راضی چه گفته زمخشری چه گفته فلان شیعه چه گفته فلان سنی چه گفته قبل از هر چیزی باید ببینیم خود قرآن چه چیزی گفته این است معنای «القرآن یفسر بعضه بعضا» نه معنای «القرآن یفسر بعضه بعضا» این است که اگر ما خواستیم ببینیم تقوا را طرح کنیم برویم المعجم ببینیم که چندجا کلمه تقوا آمده اینها را جمع بندی کنیم سرهم بندی کنیم بشود تفسیر موضوعی موردی تفسیر موضوعی این است که محکماتش مشخص بشود اصولش مشخص بشود عناصر محوری‌اش مشخص بشود خطوط کلی را در سایه او حل کنیم ولو واژه نباشد ولو لغت نباشد ولو کلمه نباشد ولو ضمیر نباشد و مانند آن وقتی تبیین شد می‌بینید دلپذیر است اول ممکن است گوش نواز نباشد اما وقتی تبیین شد معلوم می‌شود دلپذیر است فرمود شما چه چیزی گم کردید؟ گفتند ما صواع راگم کردید خب جزایش چیست این است بعد همه فهمیدند کار کار حق است می‌شود تزاحم حقوق ﴿فبدأ باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها﴾ که این رد العجز الی الصدر هم در ادبیات و معانی و بیان ملاحظه فرمودید که جزء صنایع محاورات ادبی است صدر آیه یعنی این قسمت عنوان سقایه است وسطها سخن از صواع است پایان این قسمت باز سخن از سقایه است می‌گویند رد العجز الی الصدر یعنی طرزی انسان سخن بگوید که در یک پاراگراف پایانش به اول وصل بشود ﴿ثم استخرجها﴾ نه ثم استخرجه با اینکه اگر ضمیر مذکر می‌آورد به صواع برمی‌گشت نزدیکتر بود اما ﴿استخرجها﴾ گفت ضمیر را به سقایه برگرداند که به اصل مطلب بخورد که بشود رد العجز الی الصدر ﴿ثم استخرجها من وعاء اخیه کذلک کدنا لیوسف﴾ ما این نقشه را کشیدیم که هیچ کسی خب آن کسی که گفت ﴿انکم لسٰرقون﴾ این یک امر طبیعی بود این عند الله معذور است آنها برگشتند گفتند چه چیزی گم کردید اینها فورا لحنشان را عوض کردند گفتند ما این را گم کردیم اگر کسی پیدا کرد آورد ما به او جعاله می‌دهیم جایزه می‌دهیم خب لحن کاملا برگشت فرمود این نقشه را ما ترسیم کردیم ﴿ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک الا ان یشاء الله﴾ آنچه که در بحث دیروز اشاره شد این بود که بالأخره آنچه کارساز است علم صالح است که عمل صالح را به دنبال داشته باشد اگر برای دیگران خدای سبحان درجه قائل است برای مومن درجه قائل است برای مومنِ عالم درجات قائل است نه علم در قبال ایمان علم در قبال ایمان را ما جایی نداریم قرآن کریم حمایت کرده باشد حتی آن کریمه ﴿هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون﴾ خودش به تنهایی آیه نیست این صدر آیه است ذیلش سخن از نماز شب است ﴿هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون﴾ ﴿أمّنْ هو قٰنت ءاناء الیل ساجداً و قائماً یحذر الاٰخرة و یرجوا رحمة ربه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون﴾ اول سخن از نماز شب و پرهیز از آخرت و وارستگی است وگرنه خب علم چهارتا کلمه انسان علم خوانده یک کالایی است بالأخره ابزار کسب این را ما ندیدیم قرآن کریم حمایت بکند علم منهای تقوا همان آیه سخن از قانت بودن و ﴿ءاناء الیل﴾ بودن و ﴿یحذر الأخره و یرجوا رحمة ربه﴾ است ﴿هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون﴾ یک علمی است که سمت دار و جهت دار باشد دیگر وگرنه یک وبالی است برای آدم اگر در سورهٴ مبارکهٴ مجادله از رفعت درجه و درجات سخن به میان آمده آنجا سخن از مومن بی علم و مومن عالم است در آیه 11 سورهٴ مبارکهٴ مجادله این است ﴿یاایها الذین ءامنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجٰلس فافسحوا﴾ اوائل که حضرت دعوت می‌کرد اینها گوشهایشان را می‌‌گرفتند از کنار کعبه یا غیر کعبه عبور می‌کردند که صدای حضرت به گوش آنها نرسد کم کم شیفته این حرفهای دل پذیر و گوش نواز شدند و مجلس حضرت می‌آمدند دیگر مجلس جا نبود آیه نازل شد که بالأخره شما نشستید اگر یک کسی تازه وارد شد دیگر مربع ننشینید چهار زانو ننشینید مقداری تنگ تر بنشینید دوستانه تر بنشینید که این آقا که تازه وارد است وارد شده خجالت نکشد جا پیدا کند ﴿تفسحوا فی المجٰلس﴾ وقتی به شماگفتند یک کمی جمعتر بنشینید نگویید به ما سخت می‌‌گذرد بالأخره جمع تر بنشینید که دیگری هم جا بگیرد ﴿فافسحوا﴾ جا بدهید ﴿فافسحوا یفسح الله لکم﴾ خدا به شما فسحت می‌دهد در جای دیگر شما اگر به دیگری جا دادید خدا منزلت به شما عطا می‌کند ﴿و اذا قیل انشزوا﴾ اگر گفتند حالا شما یک ساعت سخنرانی حضرت را گوش دادید شما بلند شوید نوبت را به دیگری بدهید باز هم بلند شوید اگر دیدید جا هست خب بنشینید اگر دیدید هیچ چاره نیست مگر اینکه شما بلند شوید تازه وارد بنشیند همان کار را بکنید ﴿و اذا قیل انشزوا فانشزوا یرفع الله الذین ءامنوا منکم﴾ این یک ﴿و الذین اوتوا العلم﴾ یعنی «اوتوا العلم منکم درجات» این درجات تمییز است برای این یرفع دوم تمیز یرفع اول محذوف است یعنی ﴿یرفع الله الذین ءامنوا منکم﴾ درجة ﴿و الذین﴾ یعنی «و یرفع الله الذین اوتوا العلم درجٰت» هرجا سخن از ایمان و علم است علم مومن است سخن از درجات است در سورهٴ مجادله این‌طور است در همین بحث جریان حضرت یوسف صدیق(سلام الله علیه) همین‌طور است در جریان سورهٴ مبارکهٴ انعام که از علم حضرت ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) سخن به میان آمده آنجا هم همین‌طور است وقتی ادله و احتجاجات حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را نقل می‌کند آیه 83 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است که ﴿و تلک حجتنا ءاتینٰها ابرٰهیم علی قومه نرفع درجٰت من نشاء﴾ اینجا هم سخن از علم توحید است و علم استدلالی است و علم با ایمان روی این درجات در کتابهای قرائت هم ﴿درجٰت من نشاء﴾ خوانده شد هم ﴿درجٰت من نشاء﴾ خوانده شد که این با تنوینش معروف است وقتی این حرف را زدند ﴿و فوق کل ذی علم علیم﴾ ذی علم را درباره حضرت یعقوب فرمود ﴿و انه لذو علم﴾ کسی که علمش را از دیگری می‌گیرد از ذات اقدس الهی می‌گیرد می‌شود ذو علم اما ذات اقدس الهی ذو علم نیست علم است طبق همان بیان نورانی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به هشام فرمود مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) نقل کرد که به هشام فرمود خدا را نعت می‌کنی؟ عرض کرد آری فرمود «هات» خدا را وصف کن ببینم چگونه وصف می‌‌کنی عرض کرد «هو السمیع البصیر» و مانند آن حضرت فرمود «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون» خب دیگری هم سمیع است و علیم است بصیر فرقش با خدا چیست عرض کرد پس شما بفرمایید فرمود خدا «هو نور لاظلمة فیه و حیاة لا موت فیه و علم لاجهل فیه و حق لاباطل فیه» او نفس العلم است علم ذاتی اوست نه اینکه مشتق باشد ذات ثبت له المبدأ از آن قبیل نیست بعدها سخن از بساطت مشتق مطرح شد اگر علمی قائم به ذات بود این علیم است بذاته لازم نیست که حتما یک ذاتی باشد یک مبدئی باشد که این مبدأ به آن ذات تکیه کند بلکه اگر خود این مبدأ علیم که علم است خودش قائم به ذات بود فهو علم و علیم بذاته بنابراین ذات اقدس الهی ذو علم نیست که از جای دیگر گرفته باشد حالا یا خود کفا باشد که خودش زحمت کشیده یافته یا از دیگری گرفته خود کفا بودن که فعل فاعل نخواهد که خود شیء از قوه به فعلیت بیاید این محال است بر فرض قبول این محال اگر «معاذ الله» ذات اقدس الهی ذاتا عالم نباشد علم را بعد کسب بکند این در مقام ذات جهل و نقص معاذ الله پس او علم است این ذو علمی که اینجا به کار رفته یعنی ذات ثبت له العلم به این معنا خدای سبحان فوق این است اگر ما این را این‌چنین معنا کردیم پس فوق هر ذی علمی علیم است آن وقت این علیم به همان معنایی است که وجود مبارک امام صادق به هشام فرمود نه آنکه دیگری می‌گوید ذات ثبت له المبدء «و فوق کل ذی علم علیم» بعد آنها در این صحنه حالا که روشن شد به اینکه در رحل برادرش پیدا شده است آنها خب به سرقت مثلاً تن در دادند ﴿قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل﴾ اگر این بنیامین این برادر ابی ما این مثلاً صواع را سرقت کرده یک برادر دیگری هم داشت معاذ الله او هم قبلاً سرقت کرده بود برای او پنج یا شش وجه ذکر کردند که سه وجهش در بعضی از تفاسیر آمده پنج یا بیش از پنج وجهش در تفسیر فخر رازی آمده که چگونه این برادرها سرقت را به حضرت یوسف اسناد دادند گفتند بعد از اینکه یک کمربندی از حضرت اسحاق(سلام الله علیه) به خواهر حضرت اسحاق که عمه حضرت یوسف(سلام الله علیه) می‌شود به آن خواهر رسید آن کمربند را یا شال را آن عمه به این کمر یا گردن حضرت یوسف بسته بود و نخواست مثلاً از او جدا بشود و به بهانه اینکه این را سرقت کرده است خواست پیش خودش نگهدارد بعد از اینکه حضرت یوسف چون مادرش مرده بود پیش عمه‌اش تربیت شده یعنی بزرگ شده بود آن عمه این شال یا کمربند را به کمرش بست گفتند این کمر بند را او گرفته یا حضرت گاهی که برای دامداری برای رمه داری می‌رفتند گاهی مخفیانه گوسفندی را به مستمند می‌دادند یا مال دیگری را مسئول تغذیه بودند و به مستمند می‌دادند پنج شش وجه ذکر کردند برای اتهام سرقت که از آنجا می‌گوید یوسف(سلام الله علیه) سابقه سرقت دارد «معاذ الله»
سؤال: ... جواب: یعنی دروغ گفته باشند خب حالا ولی نقل نکردند که این دروغ محض است که الان دروغ گفته باشند خب باید داعی داشته باشند بگویند برادرش هم دزدیده باید یک چیزی باشد انگیزه‌ای باشد وجود مبارک یوسف چون خیر المنزلین بود ا ین حرف اینها را شنیده و در دل نگهداشت ﴿فاسرها یوسف فی نفسه و لم یبدها لهم و قال انتم شر مکانا﴾ این قال به قرینه ﴿اسر﴾ یک به قرینه ﴿لم یبد﴾ دو یعنی در دلش گفته نه به اینها گفته خب اگر به اینها گفته ﴿انتم شر مکانا﴾ اینها می‌گویند ما حرف بدی نزدیم که چرا ﴿شر مکانا﴾ هستیم چرا منزلت ما بدتر از دیگری است این ﴿و قال﴾ گاهی استدلال می‌کنند به اینکه قول به معنای گفتار درونی است به شهادت این آیه که دوتا شاهد در آن هست یکی ﴿فاسرها﴾ یعنی این را سر قرار داد اظهار نکرد یک یکی هم ﴿و لم یبدها لهم﴾ دو با این که فرمود ﴿اسر﴾ با اینکه فرمود ﴿لم یبد﴾ فرمود ﴿قال انتم شر مکانا﴾ این ﴿انتم شر مکانا﴾ یعنی مکانت شما منزلت شما از دیگران پست تر و بدتر است مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ مائده آیه 60 گذشت در آیه 60 این‌چنین بود که ﴿و جعل منهم القردة و الخنازیر و عبد الطٰغوت اولئک شر مکانا﴾ یعنی مکانت اینها منزلت اینها بدتر از دیگری است حضرت فرمود در درونش که ﴿انتم شر مکانا﴾ تا روشن شود سر شر بودنش.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:53

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی