- 701
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 54 تا 57 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 54 تا 57 سوره یوسف
- محاکمه تهمتزنندگان به حضرت یوسف
- انبیاء به خاطر تقوای الهی متصف به اوصاف فعلی خداوند منتها بالتبع و بالمجاز
- ضرورت عقلی و نقلی حکومت دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدینا مکین امین ٭ قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم ٭ و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین ٭ و لأجر الأخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون﴾
﴿قال﴾ی اول است یکی ﴿قال﴾ی دوم ﴿قال﴾ی اول به ملک برمیگردد ﴿قال﴾ یعنی «قال الملک» ﴿انک الیوم لدینا مکین امین﴾ ﴿قال﴾ی دوم به خود حضرت یوسف برمیگردد که فرمود: ﴿قال اجعلنی علی خزائن الارض﴾ اما این ﴿کلّمه﴾ اگر ضمیر فاعل به ملک برگردد خب مفعول به حضرت یوسف و اگر ضمیر «کلم» ضمیر فاعل به حضرت یوسف برگردد ضمیر مفعول به ملک از تحلیل آیه باید فهمید که ضمیر فاعل «کلم» به حضرت یوسف برمیگردد چرا؟ برای اینکه اگر حضرت یوسف را آورد و مذاکره کرد این گفتگو با تکلم ملک معلوم نمیشود که یوسف لایق و شایسته است با تکلم یوسف معلوم میشود که شایسته است یوسف اگر فقط مستمع بود و سخنان ملک را گوش میکرد دلیل نبود بر اینکه او شایسته است و مکین و امین اما وقتی خود یوسف(سلام الله علیه) با ملک سخن گفت از اینکه دید خوب حرف میزند حرف خوب میزند گفت: ﴿انک الیوم لدینا مکین امین﴾ بنابراین آن دو ضمیر مرجعشان مشخص است این ضمیر فاعل «کلم» که ذووجهین است اُولیٰ این است که به حضرت یوسف برگردد ﴿ و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی﴾ وقتی وجود مبارک یوسف آمد و با او گفتگو کرد از گفتگوی وجود مبارک یوسف او پی برد که خیلی شایسته است ﴿قال انک الیوم مکین امین﴾
مطلب دیگر آن است که این مکینِ امین در قبال آن حقیر متهم به خیانت است زن عزیز مصر صریحاً در آن جشنواره اعلام کرد گفت: ﴿فذلکنّ الذی لمتنّنی فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن﴾ یک ﴿و لیکوناً من الصّٰغرین﴾ دو او را با تهمت خیانت تحقیرش کردند هم شده متهم به خیانت هم تصغیر شده تحقیر شده و زندانرفتن او با تحقیر همراه بود نه با ﴿لیسجنن﴾ بلکه گفت: ﴿لیسجنن و لیکوناً من الصّٰغرین﴾ که قبلاً بحثش گذشت این نون تأکید خفیفه بود که بر اساس رسمالخط القرآنی تبدیل به تنوین شده است و در جای دیگر اینچنین نیست خب این نون تأکید خفیفه در ﴿و لنسفئن﴾ هم همینطور است ﴿و لیکوناً من الصٰغرین﴾ هم همینطور است پس آنچه در جریان حضرت یوسف در آن مقطع اتفاق افتاد تهمت به خیانت بود از یک سو تحقیر از سوی دیگر الآن پادشاه مصر میگوید تو مکینی دارای مکانتی به جای آن تحقیری که شده بودی امینی به جای خیانتی که متهم شدی این عنایتهای الهی است که هرچه دیگران علیه حضرت یوسف(علیه السلام) اعمال کردند ذات اقدس إلهی مقابلش را به عنوان عطیه الهی به آن حضرت داده است روزی متهم بود به خیانت الآن مقام رسمی مملکت تصریح میکند که تو امینی بالقول المطلق نهتنها در مسائل جنسی امینی بلکه امین مطلقی
پسش ...
پاسخ: حضرت یوسف خواست الهی را دوست دارد حالا خود ملک بفهمد جامعه مصر بفهمند مردم بفهمند
پرسش ...
پاسخ: نه حضرت یوسف که نمیخواهد ظالم بماند که
پرسش ...
پاسخ: خب حضرت یوسف که مایل نبود ظالم بماند که
پرسش ...
پاسخ: بله ایشان که مایل نبود ظالمی بماند که اما ظالم مانده است ایشان هم در صدد هدایت ظالمان است که گفتند پادشاه مصر به دست حضرت یوسف(سلام الله علیه) اسلام آورد این را مجاهد نقل کرده البته از آن حدیثی که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) رسیده است که وقتی به حضرت اعتراض کردند چرا ولایتعهدی مأمون را قبول کردی فرمود: او به ظاهر مسلمان است و من امامم وجود مبارک یوسف که پیامبر بود ولایت یک کافری را قبول کرده از آن حدیث برمیآید که هنوز سلطان مصر ایمان نیاورده بود و وجود مبارک یوسف در آن مقطع به نبوت رسیده بود اگر آن حدیث معتبر باشد اما او اگر علاقهمند است برای این است که کسی را هدایت کند نه اینکه علاقهمند است ظالم بما انه ظالم زنده بماند
خب پس آن دو مشکلی که برای وجود مبارک یوسف به بار آوردند یکی تهمت به خیانت بود یکی هم تحقیر هر دو به عنایت الهی برگشت آن تهمت به خیانت تصریح به امانت شد که امینی آن تحقیر که ﴿و لیسجنن﴾ تبدیل شد به اینکه مکینی متمکنی دارای مکانتی در این مملکت
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک یوسف در این مقطع فرمود: مرا مشرف بر خزاین مصر بکن نهتناه خزاین سلطنتی خزاین اقوات و روزیهای مردم هم زیر پوشش این ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ است نه اینکه من فقط خزینهدار جواهر مملکتی باشم بر جواهر مملکت اشراف داشته باشم بلکه هر چه در مسائل اقتصادی دخیل است اعم از آن جواهر و کشت و زرعی که در طی این هفت سال اول انجام میدهید و پربار است و همه اینها را ذخیره میکنید اینها را هم من مسلط باشم که چقدر بفروشم چگونه بفروشم در برابر چه چیزی بفروشم پولش را کجا صرف بکنم و مانند آن ظاهرا ﴿خزائن الارض﴾ اختصاصی به آن خزینههای سلطنتی ندارد
پرسش: شهید مطهری وقتی که دانشگاه رفتند از همین حوزه علمیه انتقاد داشت ...؟
پاسخ: خب خیلی از آنها از مراجع اجازه میگرفتند واقعاً هم همینطور بود از مراجع اجازه میگرفتند آنها اجازه میدادند میگفتند: الآن چون اینجا یا واجب کفایی است یا واجب عینی شما میتوانید بروید و اینها، ارتباط اینها نوعاً با مراجع بود بعضیها خودشان مرجع بودند مثل بعضی از اساتید ما رضا شاه(علیه من الرحمن ما یستحق) که هفتاد سال قبل دانشگاه را تأسیس کرده به وسیله علمای حوزه تأسیس کرده آن روز هنوز علوم تجربی به دانشگاه نیامده بود هفتاد سال قبل علوم انسانی بود یعنی فقه بود حقوق بود ادبیات بود فلسفه بود کلام بود عرفان بود سیاست بود این چیزهایی که جزء علوم انسانی است علوم تجربی بعدها دانشکدههایش افتتاح شده هفتاد سال قبل که رضا شاه دانشگاه تأسیس کرد به برکت علما تأسیس کرد این بعضی از اساتید ما اینها که ما مثلاً 52، 53 سال قبل خدمتشان درس میخواندیم صبح اینها میآمدند بین الطلوعین میرفتیم منزلشان برای ما درس میگفتند آن وقت روز میرفتند دانشگاه مرحوم حکیم الهی قمشهای شب میرفتیم خدمتشان بین نماز مغرب و عشا برای ما درس میگفت روز میرفتیم دانشگاه بعضی خودشان مرجع بودند صاحب فتوا بودند بعضی هم از مراجع که متأخرین بودند از مراجع اجازه میگرفتند بالأخره حفظ نظام واجب است مردم را باید تربیت کرد حالا یا واجب عینی است یا واجب کفایی اگر کسی بداند رفتن او هیچ فایدهای ندارد بله مشکل دارد اما اگر بداند رفتن او خیلی فایده دارد نظیر علی بن یقطین میشود یا بالاتر از علی بن یقطین کارهایی را انجام میدهد بله حالا یا واجب کفایی است یا واجب عینی به هر تقدیر وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ در اینجا فرمود: ﴿انی حفیظ علیم﴾ این ﴿حفیظ علیم﴾ مطابق با چیزی است که در سورهٴ مبارکهٴ قصص است نه ﴿مکین امین﴾ ﴿مکین امین﴾ در قبال آن دو خطری بود که وجود مبارک یوسف پشت سر گذاشت یکی خطر تحقیر بود و یکی خطر تهمت به خیانت اما الآن اینجا وقتی بخواهد سمتی را به عهده بگیرد این کارشناسی میخواهد و امانت حالا کارشناس سمتها فرق میکند یک وقت است انسان در رمهسرا در بیابان میخواهد یک سمتی داشته باشد این گذشته از اینکه باید امین باشد کارشناسی نیرومند هم باید باشد چون ما یک مهندس داریم یک معمار داریم یک بنا آن کسی که در بیابانها در رمهسرا دامداری را به عهده دارد این هم به منزله مهندس است هم به منزله معمار هم به منزله بنا و کارگر آنجا صرف هوشمندی و خردمندی کافی نیست اما اگر کسی وزیر بود لازم نیست که قدرت جوان را داشته باشد نیرومندی جوان را داشته باشد برای اینکه کار او رهبری فکری است نه کار او کار یدی و امثال ذلک باشد در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) آنطوری که در سورهٴ مبارکهٴ قصص آمده است اگر میفرمود من حفیظ علیمم مشکل حل نمیشد خب بالأخره یک کارشناسی که امین است این که نمیتواند چوپان خوبی باشد وقتی چوپان خوبی است که در فن دامداری امین باشد یک کارشناس باشد دو نیرومند هم باشد سه آن نیرومندی و کارشناسی را زیر کلمه قوی گنجانده و امین بودن را هم جداگانه ذکر کرده ﴿یٰأبت استئْجره ان خیر من استئجرت القوی الامین﴾ خب این دختر پیغمبر است در حضور پیغمبر این حرفها را میزند و وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) هم این را تصدیق کرده است که بهترین کارمند بهترین کارگزار بهترین کارگر کسی است که در کار خودش علیم و امین باشد منتها اگر آن کار کارِ ستبری بود صرف کارشناسی و امانت کافی نیست یک نیروی بدنی خوبی هم میخواهد لذا در جریان حضرت موسی قوی مطرح شد و در جریان حضرت یوسف در این بخش که محل بحث است حفیظِ علیم مطرح است بحث مهمتر از همه آن است که این القابی که ذات اقدس إلهی به انبیا میدهد یا انبیای او مدعیِ اتصاف به آن القاب هستند اینها مایههای علمی فراوانی دارد بسیاری از اینها اسمای حسنای الهی است همان اسمای حسنای الهی که ذات اقدس إلهی خود را به آنها مسما میداند و به مضمون آنها موصوف میداند همانها را برای انبیا قائل است این حفیظ علیم از اسمای حسنای ذات اقدس إلهی است که خدای سبحان خود را به عنوان حفیظِ علیم معرفی کرده است که اولیای الهی اگر کسی غیرِ خدا را اولیا بگیرد مشکل فراوانی دارد ﴿و الذین اتخذوا من دونه اولیاء الله حفیظ علیهم﴾ ذات اقدس إلهی میداند که چه کسی تحت ولایت چه کسی آمده و همه این شئون را حفظ میکند اسرار را حفظ میکند اعمال را حفظ میکند عقاید را حفظ میکند تا به پاداش برسد در آن آیه که ﴿و الذین اتخذوا من دونه اولیاء الله حفیظ علیهم﴾ این دو اسم مبارک از اسمای حسنای خدای سبحان قرار داده شده خدا حفیظ است خدا علیم است الآن وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) میگوید: ﴿انی حفیظ علیم﴾ یک انسان کامل معصومی که مظهر اسمای الهی است او هم به اسمای الهی متصف میشود منتها ذات اقدس إلهی بالاصاله اینها بالتبع یک از اینها بالاتر خدای سبحان بالذات اینها بالعرض این دو از اینها بالاتر خدا بالحقیقه و اینها بالمجاز سه حالا تا خواننده چه کسی باشد و آیه را چه کسی بخواند و آیه را چه کسی تفسیر کند در جریان رئوف و رحیم هم بشرح ایضاً [همچنین] در خیلی از آیات است که ذات اقدس إلهی خود را به عنوان رئوف رحیم معرفی کرده است این که فرمود خدا ﴿ان الله رءوف رحیم﴾ همین دو صفت ممتاز را ذات اقدس إلهی برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) قرار داده آیهٴ 128 سورهٴ مبارکهٴ توبه که تقریباً بخش پایانی آن سوره است به این وضع آمده: ﴿لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ همین ﴿بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ در بخشهای دیگر جزء اسمای حسنای الهی است که به خدا اسناد داده شده است خدا ﴿بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ آنگاه اگر سخن از بالاصالة و بعد بالتبع است در مقطع اول یا بالذات و العرض است در مقطع دوم یا بالحقیقه و المجاز است در مقطع سوم در همه مقاطع سهگانه جریان ﴿ما رمیت اذ رمیت﴾ مطرح است در سه مقطع «وما رمیت بالاصالة اذ رمیت بالتبع» برای افراد ضعیف «ما رمیت بالذات بل رمیت بالعرض» برای اوساط از مؤمنین «ما رمیت بالحقیقه بل رمیت بالمجاز» برای اوحدی از مؤمنین مسئله حفیظ و علیم وجود مبارک یوسف اینطور است مسئله رئوف و رحیم بودن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) اینطور است فرمود: ﴿بالمومنین رءوف رحیم﴾ خب این ﴿بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ که در آیات دیگر وصف خدای سبحان است منتها همه این حاتمبخشیها مربوط به مقام فعل است اینها از اسمای فعلیه واجب تعالی هستند هیچ کدام از اسمای ذاتیه حق تعالی نیستند که آنجا منطقه ممنوعه باشد که این اسمای فعلیه برای انسانهای کامل که مظاهر افعال الهی هستند رواست وجود مبارک یوسف که میگوید: ﴿انی حفیظ علیم﴾ که حفیظم به حفظ الهی و علیمم به عنایت علم الهی آن جریان ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ اینجاها خودش را نشان میدهد آن مسئله تمکین الهی گاهی به این است که او را از چاه درآوردیم این یک مرحلهٴ تمکین از زندان درآوردیم یک مرحلهٴ تمکین از مقامات عادی اینها را بالا آوردیم را حفیظ کردیم مرحله دیگر از تمکین از هر سهو و نسیان و جهل و تجاهلی او را تنزیه کردیم یک مرحله از تمکین این ﴿انا مکنا له فی الارض﴾ شامل همه این مقاطع میشود اینکه دوبار تکرار شده تنها ناظر به آن دو مقطع تاریخی نیست یک مقطع تاریخی که وجود مبارک یوسف را به چاه انداختند فکر میکردند که وجود مبارک یوسف با رفتن چاه دیگر حیات را بدورد گفت خدای سبحان فرمود: ما او را از چاه بیرون آوردیم ﴿و کذلک مکنا لیوسف﴾ آیهٴ 21 این سورهٴ مبارکهٴ یوسف آن تمکین در قبال ﴿و القوه فی غیٰبت الجب﴾ است آنهایی که ﴿قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیٰبت الجب﴾ اینها رفتند و تصمیم گرفتند و بالأخره وجود مبارک یوسف را ﴿و اجمعوا ان یجعلوه فی غیٰبت الجب﴾ در برابر اینکه او را موهون کردند مهان کردند تحقیر کردند و به کام خطر انداختند در آیهٴ 21 میفرماید: ما این را از چاه درآودریم و این آمد به مصر و کسی او را خرید به عنوان اینکه او را اکرام بکند کریمانه با او برخورد بکند او را به منزل برد ﴿و قال الذی اشتریٰه من مصر لامرأته اکرمی مثویٰه﴾ خب اینکه برهنهاش کردند انداختند در چاه ﴿القوه فی غیٰبت الجب یلتقطه بعض السیارة﴾ الآن به ﴿اکرمی مثویٰه﴾ رسیده در این مقطع فرمود: ﴿و کذٰلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ در مقطع دوم که به چاه انداختند ﴿لیسجنن و لیکوناً من الصٰغرین﴾ ذات اقدس الهی او را از چاه آزاد کرد و به این وضع درآورد فرمود: ﴿و کذلک مکنا لیوسف﴾ این نظیر﴿فبای ءالاء ربکما تکذبان﴾ ﴿فبای ءالاء ربکما تکذبان﴾ است که ترجیعبند است منتها حالا او بعد از هر نعمت است این بعد از چندین نعمت گاهی ذات اقدس إلهی در مقاطع گوناگون بعد از ذکر هر نعمتی یک بار تذکره دارد که ما بودیم این لطف را به تو کردیم ﴿مکنا﴾ ﴿مکنا﴾ و جامع بین این دو تمکین همان ﴿و الله غالب علی امره﴾ است چون ﴿و الله غالب علی أمْره﴾ اینها هر کاری بخواهند انجام بدهند ذات اقدس إلهی غالب است و سرش این است که ﴿عند الله مکرهم و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال﴾ این است که هیچ مکری پیش نمیرود زیرا اینچنین نیست که اگر کسی نقشهای کشیده در برابر علم خدا نقشه بکشد که این نقشهها در مشهد و محضر خداست یک با ابزاری که خدای سبحان داده است دارند کید میکنند دو کائدان و کیدها و محدوده کید همه در حیطه سربازی خداست که ﴿لله جنود السمٰوات و الارض﴾ سه خب با فرض چنین امور سهگانه اصلاً فرض ندارد کسی پیروز بشود ﴿و ان کان مکرهم لتزول منه جبال﴾ پس ﴿و الله غالب علی امره﴾ اصل جامع است این اصل جامع تمکین بعد از چاه را ذکر میکند تمکین بعد از زندان را ذکر میکند و تمکینهای دیگری هم باز در پیش داریم ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء﴾ این تمکین یک قلمرو بیشتری دارد بر خلاف آن تمکین اوّلی آن تمکین اوّلی فقط از چاه به درآمده نجات پیدا کرده از مرگ نجات پیدا کرده لباس و غذا برای او فراهم شده و مانند آن اما ﴿فی الارض یتبوّأ منها حیث یشاء﴾ نبود هنوز غلام منزل است اما این تمکین دوم نه تمکینی است خیلی برتر به سمتی رسیده و مانند آن
سؤال ...
جواب: بله
سؤال ...
جواب: بله هنوز مسئله اینکه حاکم بشود اینجا مطرح نیست حکومت بالأخره یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد در نهجالبلاغه که اینها جزء علومی است که ذات اقدس إلهی در نهان و نهاد هر کسی تعبیه کرد و نهادینه کرد مگر میشود کسی زندگی انسانی داشته باشد و حکومت نداشته باشد بالأخره جامعه میخواهد داد و ستد میخواهد یک قانون میخواهد یک عمل میخواهد تطبیق قانون و عمل میخواهد همین قوای سهگانهای که هست بالأخره قانون میخواهد یا نه؟ بله مردم هم باید به قانون عمل بکنند آری چه کسی باید تطبیق بکند که طبق قانون عمل کردند یا نه همین اصول سهگانه تقنین و قضا و اجرا همین است دیگر اینها دیگر جزء علوم تعبدی نیست اینها مسائل توسلی است که ذات اقدس إلهی در درون هر انسان عاقلی نهادینه کرده است هیچ ملتی بیقانون نیست هیچ ملتی بیاجرا نیست هیچ ملتی بیداوری نیست گروهی باید باشد قانون وضع کنند یک گروهی باید باشد آن قانون را پیاده کنند گروهی باید باشد نظارت کنند ببیند این اجرا مطابقِ قانون است یا نه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: بالأخره حکومت چه فاسق چه عادل چه کافر چه مؤمن مگر میشود بدوبی حکومت باشد «لابدّ للناس من امیر برّ او فاجر» این شعار تند و تلخ خوارج را وجود مبارک حضرت امیر با این حل کرد فرمود: حالا شما میگویید «لا حکم الا الله» خب ما هم میگوییم «لا حکم الا لله» اما «کلمة حق یراد بها باطل» شما میگویید «لا حکم الا لله» یعنی «لا حکومة الا لله» «لا امارة الا لله» آخر این چه حرفی است میزنید؟ خدا بیاید امیر بشود خدا بیاید پادشاه بشود خدا بیاید رئیس جمهور بشود این چه حرفی است میگویید
پرسش ...
پاسخ: نه منظور آن است آنها که خوارجاند منظورشان از «لا حکم الا لله» «لا امرة الا لله» بود وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل»
پرسش ...
پاسخ: نه فرمود: مردم شما نگویید حکومت برای خداست نگویید ما حکومت نمیخواهیم ضوضا باید باشد آنها حضرت فرمود: شما منظورتان از این ﴿لا حکم الا لله﴾ «لا امرة الا لله» منظورتان این است «کلمة حق یراد بها الباطل» ما هم که میگوییم اصلاً در درجه اول این است که مردم حکومت میخواهند یا نه؟ بله حالا که حکومت میخواهند قانونش چیست؟ حاکمش چیست مجریانش چیست؟ اینها همه را اسلام مشخص کرده این در دو مقطع بحث میشود اول اینکه «هل الامرة لازمة ام لا؟» دوم «الامیر من هو؟» «القانون ما هو؟» «المجری من هو؟» اینها فصل دوم است حضرت فرمود: شما از ریشه منکرید شما میخواهید بلوا باشد «کلمة حق یراد بها الباطل» یک وقت است در مسائل علمی است در مسائل علمی «انظر الی ما قال» یک وقت است مسائل سیاسی است مسائل حقوقی است مسائل اجرایی است این مسائل اجرایی و حقوقی که مسئله ریاضی و فلسفی نیست که شما بگویید «انظر الی ما قال» که میبینید این آقا که این شعار را میدهد «انظر الی ما قال» «انظر الی من قال» بله در مسائل فلسفی در مسائل حکمی در مسائل ریاضی اینگونه از امور «انظر الی ما قال» هر چه گفت گوینده هر کسی میخواهد باشد مطلب علمی کار به گوینده ندارد که اما یک وقت شعار سیاسی است شعار اجتماعی است شعار عملی است که پای عمل و مردم و اینها در کار است اینجا هم «انظر الی ما قال» هم «انظر الی من قال» هم شعار کاندیدایتان را ببینید هم شعاردهنده را ببینید ممکن است کسی شعاری بدهد ولی طور دیگر اراده کند «کلمة حق یراد بها الباطل»
پرسش ...
پاسخ: نه اینجا مربوط به خوارج است اینجا «کلمة حق یراد بها الباطل»
پرسش ...
پاسخ: نه منظور آن است که اینجا که فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل» در برابر این شعار «لا حکم الا لله» است جریان سقیفه جداست آنجا را حضرت با برهان دیگر باطل کرده که «و هو یعلم ان منی محل القطب من الرحیٰ» اما اینجا که خوارج شعار دادند «لا حکم الا لله» وجود مبارک حضرت امیر فرمود: ما هم میگوییم ﴿لا حکم الا لله﴾ اما شما منظورتان از این «لا حکم الا لله» «لا امرة الا لله» است این «کلمة حق یراد بها الباطل» بعد در ذیلش فرمود: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر» شما اصلاً حکومت را دارید منکر میشوید و ... هستید فاشیستید اینکه نمیشود که اول حکومت لازم است یا نه؟ آری حاکم چه کسی باید باشد قانون چه کسی باید باشد اینها را عقل و نقل مشخص کرده فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل» بعد اصل حکومت یک امر ضروری است اگر کسی عاقل بود مسلمان بود متدین بود بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) فرمود: به جان حسین قسم «فالعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب القائم» امین باشد چه باشد چه باشد چه باشد سوگند یاد کرد وجود مبارک سیدالشهداء در آن سفر مخصوص فرمود: به حیاتم قسم حاکم مردم باید مسلمان باشد عاقل باشد متدین باشد مؤمن باشد عامل کتاب و سنت باشد اینها را صریحاً فرمود مشابه این را وجود مبارک حضرت امیر هم قبلاً بیان کرده این سمتهایی هم که احیاناً به افراد میدهند برای همین حسن ظاهر آنهاست یکی از سؤالهایی [که] شده بود این بود که خب اگر حفیظِ علیم باید انتخاب بشود چرا در دستگاه حضرت امیر(سلام الله علیه) زیاد بن ابیها راه پیدا کردند یا منذر بن جارودها راه پیدا کردند مستحضرید که وجود مبارک حضرت امیر خب افرادی که مثل سلمان و اباذر و اینها بودند اینها که خب شاخصهای اوّلیِ نظام علوی(سلام الله علیه) بودند به اینها سمت میداد بعضی افرادند که امین هستند مؤمناند شبزندهدارند جنگجوی خوبیاند اما مدبر و مدیر خوبی نیستند در همین نهجالبلاغه دارد که یک بخشنامهای وجود مبارک کمیل، از طرف حضرت امیر برای کمیل رسید هیط باهای هوز یک منطقهای است که مسئولیت آن منطقه را وجود مبارک حضرت امیر به کمیل(رضوان الله علیه) داد اموی آنها لشکرکشی کردند آمدند غارت کردند زدند بردند نامه حضرت امیر در نهجالبلاغه هست که به فرماندار هیط یعنی جناب کمیل نوشت که آخر این هم شده کار تو که نتوانی قلمرو مسئولیت را اداره کنی خلاصهاش در پرانتز این است که تو به درد دعای کمیل میخوری تو مسئول نیستی همین کمیل اینها دیگر ناسخالتواریخ یا تاریخبیهقی که نیست که کسی اشکال کند که ما یک مدیر لایق مدبر چیزفهم پاک میطلبیم فرمود: تو آدم بسیار خوبی هستی من دستت را گرفتم بردم از مسجد بیرون گفتم «یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب أوعیة فخیرها أوْعاها» اما اینها لشکرکشی کردند غارت کردند تو چه میکردی؟ این نامه توبیخی حضرت امیر است در نهجالبلاغه به عامل هیط یعنی کمیل خدمتگزاران حضرت امیر بعضی از مقدسانی بودند که به درد دعای کمیل میخوردند به درد بحثهای علمی میخوردند به درد بحثهای اجرایی نمیخوردند زیاد بن ابیه که از او شاید شما آن منطقه را اگر جستجو میکردید بدتر از او نبود این فرماندار استانداری بصره بود این هم در نهجالبلاغه هست استانداری بصره یعنی یک کشور آنطوری که در نهجالبلاغه منطقه استانداری بصره نه بصره منطقه استانداری بصره تبیین شد بصره با فلات وسیعش اهواز با فلات وسیعش کرمان با فلات وسیعش جمعاً یک استانداری بود که الآن یک کشوری است در کشوهای کوچک ابن عباس را استاندار این منطقه کرد معاون و همهکاره ابن عباس زیاد بن ابیه بود وجود مبارک حضرت امیر تهدید میکرد میزنم میکشم میبرم چه کرد؟ وقتی دست یک حاکم خالی باشد آدم لایق کم باشد مدیر و مدبر کم باشد این ناچار است از این استفاده کند همه شما در فقه خواندید که اول باید معصوم باشد نشد فقیه جامعالشرایط باشد نشد عدولِ مؤمنین باشد نشد فساق مؤمنین مگر میشود مردم را رها کرد همهتان خواندید این را در فقه که فساق مؤمنین مرحله چهارم پنجم است دیگر در جریان منذری که نقل شده است چطور وجود مبارک حضرت امیر به منذر این سمت را داد آن گلهاش هم در نهجالبلاغه هست نامه 71 نهجالبلاغه این است که به منذر بن جارود عبدی چون بعضی از مسائل را او خیانت کرده این بحث هم قبلاً گذشت که اینها عالم به غیباند در خود نهجالبلاغه هم هست که «و الله لو شئت ان أخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت» قسم به خدا من اگر بخواهم آغاز و انجام تکتک شما را بگویم میگویم ولی میترسم «لکنی اخاف ان تکفروا فیّ برسول الله» ـ معاذالله ـ کفر بورزید بگویید علی ـ معاذالله ـ بالاتر از پیغمبر است چرا پیغمبر این حرفها را نزده ما باید دهنمان را ببندیم هر حرفی را که برای همه نمیشود زد ولی قسم به خدا من همه اینها را میدانم میتوانم بگویم اینها خب در بحثهای قبلی هم داشتیم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) که برابر دو آیه سورهٴ مبارکهٴ توبه تمام اعمال ما را به اذن خدا میبیند ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله﴾ اما در اجرای مسائل دنیایی در محکمه قضا بر اساس بیّنه و اَیْمان حکم میکند فرمود: «انما» این حصر است «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» ما که اینجا بساط بهشت و جهنم پهن نکردیم که تا شما بفهمید که حرف خلافی که کردید ما میفهمیم این میشود جبر بساط بهشت و جهنم را ذات اقدس إله در قرآن مطرح کرده فرمود: اگر مثقال ذرهای باشد ما میآوریم ﴿و کفی بنا حٰسبین﴾ ﴿من یعمل مثقال ذرة شرا یره﴾ بساطش در قیامت روشن است اما ماییم و دنیا و ستاربودن و آزادی مردم ما مردم را آزاد گذاشتیم نه آزاد گذاشتیم جلوی امر به معروف و نهی از منکر را بگیریم نهخیر امر به معروف داریم نهی از منکر داریم تعزیر داریم زندان داریم ولی اگر یک کاری مخفیانه در خفا کردند مخفیانه آمدند شهادت دادند شهادت باطل ما بنایمان بر این نیست بگوییم تو دروغ گفتی «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» بعد فرمود: «فأیّما رجل» اگر کسی شهادت دروغی داد یا قسم دروغی یاد کرد آمد با آن سوگند دروغ یا شهادت دروغ چیزی از محکمه من برد «فانّما قطعت له به قطعة من النار» را دارد میبرد تتمه محاکمهمان فرداست وجود مبارک حضرت امیر با اینکه میداند چه کسی عالم است چه کسی خائن است به اسرار مردم که کاری ندارند که نامهٴ 71 نهجالبلاغه که برای منذر بن جارود عبدی مرقوم فرمودند این است اما بعد «فان صلاح ابیک غرّنی منک» من خیال کردم تو بچه آن عالمی پدرت آدم خوبی بود تو هم انشاءالله آدم خوبی هستی به تو سمت میدادم ما که نمیدانستم اینگونه میکنی که این نمیدانستیم با آنکه قسم خورد فرمود: قسم به خدا من سرنوشت تکتک شما را میدانم ولی بنا براین نیست «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز» بنا نیست ما کار بهشت و جهنم را [در] همین دنیا حل بکنیم که به ما اینجا گفتند علی بن ابیطالب آنجا [هم] میگویند «قسیم الجنة و النار» این سمت ما آنجا ظهور میکند اینجا میگویند علی پسر ابیطالب حاکم امام خلیفه این حرفها برای اینجاست اما «قسیم الجنة و النار» بودن ما مربوط به آنجاست ما آنجا را که یعنی آخرت را که با دنیا مخلوط نمیکنیم که آن قسم حضرت که در اوایل همین نهجالبلاغه هست راهگشاست فرمود: قسم به خدا من همه این امور را میدانم اینجا فرمود: «فان صلاح ابیک غرّنی منک» پدرت یک آدم خوبی بود ما گفتیم انشاءالله شما آدم خوبی هستی به تو سمت دادیم «و ظننت انک تتبع هدیه» فکر میکردم که تو از هدایت پدرت کمک میگیری نصیحت او را گوش میدهی «و تسلک سبیله» همان راه پدر را میروی لذا به تو سمت دادیم «فاذا انت فیما رقی الیّ عنک لاتدع لهواک انقیادا و لا تبقی لآخرتک عتادا تعمر دنیاک بخراب آخرتک و تصل عشیرتک بقطیعة دینک» حالا این گزارشهایی که به من رسیده تو داری آخرتت را خراب میکنی با دنیا دینت را قطعه قطعه میکنی که باید صله رحم نسبت به دین بکنی نسبت به دین باید صله داشته باشی نسبت به دین قطیعه داری نسبت به فامیلها و بستگانت صله داری خب این صله با آن قطیعه نباید همراه باشد «و تصل عشیرتک بقطیعة دینک» بعد فرمود: «و لئن کان ما بلغنی عنک حقا لجمل اهلک و شسْع نعلک خیر منک» اگر این خبرهایی که به ما دادند ما هنوز داوری نمیکنیم تو را خواستیم برای تحقیق هنوز محاکمه غیابی نکردیم حکم هم صادر نکردیم ولی این گزارشهایی که دادند این است اگر اینها راست باشد شتری که در خانه داری بند کفشی که در پای شماست از تو بیشتر میارزد تو پیش من به اندازه یک بند کفش نمیارزی «و لئن کان ما بلغنی عنک حقا و لجمل اهلک و شسع نعلک خیر منک» حالا گوش بدهید حرفی که مربوط به جریان حضرت امیر بود این را لازم نیست ما به عنوان اینکه آن حضرت الگوست و اسوه است قانون مشارکت در تکلیف و حکم اشتراک در تکلیف و اینها ثابت کنیم خود اصل کلی را خود حضرت بیان میکند میفرماید: «و من کان بصفتک» هر کسی مثل تو رذل است و خائن «فلیس باهل ان یسدّ به ثغر او ینفذ به أمْر او یعلی له قدر أوْ یشرک فی أمانةٍ او یؤمن علی جبایة» هر کارمندی الی یوم القیامه وصف پست تو را دارد این به درد هیچ کار نمیخورد نمیشود او را ارتشی و سپاهی کرد نمیشود مسائل اجرایی را به او داد نمیشود مسائل قضایی را به او داد نمیشود مرز را به او داد نمیشود امانت را به او داد این به درد هیچ کار نمیخورد در مملکت این میشود حکومت اسلامی پس الان هم باید همینطور عمل بشود اگر بخواهد بماند و به صاحب اصلیاش وجود مبارک ولی عصر داده بشود انشاءالله همین است البته خونهای پاکی که ریخته شده آنها خواه و ناخواه کشور را به این سمت میبرند ولی ما موظفیم به این سمت حرکت بکنیم اگر نرفتیم ما را میبرند اینچنین نیست که این خون را خدای سبحان هدر بدهد فرمود: وقتی خون نریختید شما هستید و اعمالتان وقتی خون ریخته شد من صاحب خونم من خونبهایم نمیگذارم همینطور هدر برود اینها که خدای ناکرده هر از چند گاهی ما با دستبند اینها را در تلویزیون میبینیم مطمئن باشند اگر راه صحیح را نرفتند این شهدا آنها را وادار میکنند بروند این بیان حق است که حق با اوست و او با حق است «علی مع الحق» فرمود: کسی که اینطور است این صفتِ تو را دارد برای مملکت به درد هیچ کاری نمیخورد شما شئون مملکت از این پنج شش تا که بیشتر نیست یا بالأخره ارتشی است یا اجرایی است یا قضایی است یا مالی است همینها اینها فرمود: به درد هیچ کاری نمیخورد بعد فرمود: «فاقبل الیّ حین یصل الیک کتابی هذا انشاءالله» فوراً خودت را به من برسان یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) رسیده است که به حضرت گفتند فلان کارمندت مالی گرفته حضرت اول تحقیق کرد او را خواسته احضار کرده فرمود: به من خبر دادند که مالی گرفتی عرض کرد بله دادند ولی «کانت هدیة یا رسول الله» هدیه بود و هدیه که در اسلام حلال است فرمود: «أ رایت لو قعد احدکم فی منزله و لم نوله عملاً أکان الناس یهدون الیه شیئا» حضرت در آن محاکمه فرمود: خب اگر این سمت را نمیداشتی یا بازنشست بودی از این هدایا خبری است عرض کرد نه خب اگر من سمت نداشته باشم چه هدیهای به من دارند فرمود: پس هدیه نیست تغییر اسم که حرام را حلال نمیکند که «أرایت لو قعد احدکم فی منزله و لم نوله عملا أکان الناس یهدون الیه شیئا»
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا
- محاکمه تهمتزنندگان به حضرت یوسف
- انبیاء به خاطر تقوای الهی متصف به اوصاف فعلی خداوند منتها بالتبع و بالمجاز
- ضرورت عقلی و نقلی حکومت دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدینا مکین امین ٭ قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم ٭ و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین ٭ و لأجر الأخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون﴾
﴿قال﴾ی اول است یکی ﴿قال﴾ی دوم ﴿قال﴾ی اول به ملک برمیگردد ﴿قال﴾ یعنی «قال الملک» ﴿انک الیوم لدینا مکین امین﴾ ﴿قال﴾ی دوم به خود حضرت یوسف برمیگردد که فرمود: ﴿قال اجعلنی علی خزائن الارض﴾ اما این ﴿کلّمه﴾ اگر ضمیر فاعل به ملک برگردد خب مفعول به حضرت یوسف و اگر ضمیر «کلم» ضمیر فاعل به حضرت یوسف برگردد ضمیر مفعول به ملک از تحلیل آیه باید فهمید که ضمیر فاعل «کلم» به حضرت یوسف برمیگردد چرا؟ برای اینکه اگر حضرت یوسف را آورد و مذاکره کرد این گفتگو با تکلم ملک معلوم نمیشود که یوسف لایق و شایسته است با تکلم یوسف معلوم میشود که شایسته است یوسف اگر فقط مستمع بود و سخنان ملک را گوش میکرد دلیل نبود بر اینکه او شایسته است و مکین و امین اما وقتی خود یوسف(سلام الله علیه) با ملک سخن گفت از اینکه دید خوب حرف میزند حرف خوب میزند گفت: ﴿انک الیوم لدینا مکین امین﴾ بنابراین آن دو ضمیر مرجعشان مشخص است این ضمیر فاعل «کلم» که ذووجهین است اُولیٰ این است که به حضرت یوسف برگردد ﴿ و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی﴾ وقتی وجود مبارک یوسف آمد و با او گفتگو کرد از گفتگوی وجود مبارک یوسف او پی برد که خیلی شایسته است ﴿قال انک الیوم مکین امین﴾
مطلب دیگر آن است که این مکینِ امین در قبال آن حقیر متهم به خیانت است زن عزیز مصر صریحاً در آن جشنواره اعلام کرد گفت: ﴿فذلکنّ الذی لمتنّنی فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن﴾ یک ﴿و لیکوناً من الصّٰغرین﴾ دو او را با تهمت خیانت تحقیرش کردند هم شده متهم به خیانت هم تصغیر شده تحقیر شده و زندانرفتن او با تحقیر همراه بود نه با ﴿لیسجنن﴾ بلکه گفت: ﴿لیسجنن و لیکوناً من الصّٰغرین﴾ که قبلاً بحثش گذشت این نون تأکید خفیفه بود که بر اساس رسمالخط القرآنی تبدیل به تنوین شده است و در جای دیگر اینچنین نیست خب این نون تأکید خفیفه در ﴿و لنسفئن﴾ هم همینطور است ﴿و لیکوناً من الصٰغرین﴾ هم همینطور است پس آنچه در جریان حضرت یوسف در آن مقطع اتفاق افتاد تهمت به خیانت بود از یک سو تحقیر از سوی دیگر الآن پادشاه مصر میگوید تو مکینی دارای مکانتی به جای آن تحقیری که شده بودی امینی به جای خیانتی که متهم شدی این عنایتهای الهی است که هرچه دیگران علیه حضرت یوسف(علیه السلام) اعمال کردند ذات اقدس إلهی مقابلش را به عنوان عطیه الهی به آن حضرت داده است روزی متهم بود به خیانت الآن مقام رسمی مملکت تصریح میکند که تو امینی بالقول المطلق نهتنها در مسائل جنسی امینی بلکه امین مطلقی
پسش ...
پاسخ: حضرت یوسف خواست الهی را دوست دارد حالا خود ملک بفهمد جامعه مصر بفهمند مردم بفهمند
پرسش ...
پاسخ: نه حضرت یوسف که نمیخواهد ظالم بماند که
پرسش ...
پاسخ: خب حضرت یوسف که مایل نبود ظالم بماند که
پرسش ...
پاسخ: بله ایشان که مایل نبود ظالمی بماند که اما ظالم مانده است ایشان هم در صدد هدایت ظالمان است که گفتند پادشاه مصر به دست حضرت یوسف(سلام الله علیه) اسلام آورد این را مجاهد نقل کرده البته از آن حدیثی که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) رسیده است که وقتی به حضرت اعتراض کردند چرا ولایتعهدی مأمون را قبول کردی فرمود: او به ظاهر مسلمان است و من امامم وجود مبارک یوسف که پیامبر بود ولایت یک کافری را قبول کرده از آن حدیث برمیآید که هنوز سلطان مصر ایمان نیاورده بود و وجود مبارک یوسف در آن مقطع به نبوت رسیده بود اگر آن حدیث معتبر باشد اما او اگر علاقهمند است برای این است که کسی را هدایت کند نه اینکه علاقهمند است ظالم بما انه ظالم زنده بماند
خب پس آن دو مشکلی که برای وجود مبارک یوسف به بار آوردند یکی تهمت به خیانت بود یکی هم تحقیر هر دو به عنایت الهی برگشت آن تهمت به خیانت تصریح به امانت شد که امینی آن تحقیر که ﴿و لیسجنن﴾ تبدیل شد به اینکه مکینی متمکنی دارای مکانتی در این مملکت
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک یوسف در این مقطع فرمود: مرا مشرف بر خزاین مصر بکن نهتناه خزاین سلطنتی خزاین اقوات و روزیهای مردم هم زیر پوشش این ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ است نه اینکه من فقط خزینهدار جواهر مملکتی باشم بر جواهر مملکت اشراف داشته باشم بلکه هر چه در مسائل اقتصادی دخیل است اعم از آن جواهر و کشت و زرعی که در طی این هفت سال اول انجام میدهید و پربار است و همه اینها را ذخیره میکنید اینها را هم من مسلط باشم که چقدر بفروشم چگونه بفروشم در برابر چه چیزی بفروشم پولش را کجا صرف بکنم و مانند آن ظاهرا ﴿خزائن الارض﴾ اختصاصی به آن خزینههای سلطنتی ندارد
پرسش: شهید مطهری وقتی که دانشگاه رفتند از همین حوزه علمیه انتقاد داشت ...؟
پاسخ: خب خیلی از آنها از مراجع اجازه میگرفتند واقعاً هم همینطور بود از مراجع اجازه میگرفتند آنها اجازه میدادند میگفتند: الآن چون اینجا یا واجب کفایی است یا واجب عینی شما میتوانید بروید و اینها، ارتباط اینها نوعاً با مراجع بود بعضیها خودشان مرجع بودند مثل بعضی از اساتید ما رضا شاه(علیه من الرحمن ما یستحق) که هفتاد سال قبل دانشگاه را تأسیس کرده به وسیله علمای حوزه تأسیس کرده آن روز هنوز علوم تجربی به دانشگاه نیامده بود هفتاد سال قبل علوم انسانی بود یعنی فقه بود حقوق بود ادبیات بود فلسفه بود کلام بود عرفان بود سیاست بود این چیزهایی که جزء علوم انسانی است علوم تجربی بعدها دانشکدههایش افتتاح شده هفتاد سال قبل که رضا شاه دانشگاه تأسیس کرد به برکت علما تأسیس کرد این بعضی از اساتید ما اینها که ما مثلاً 52، 53 سال قبل خدمتشان درس میخواندیم صبح اینها میآمدند بین الطلوعین میرفتیم منزلشان برای ما درس میگفتند آن وقت روز میرفتند دانشگاه مرحوم حکیم الهی قمشهای شب میرفتیم خدمتشان بین نماز مغرب و عشا برای ما درس میگفت روز میرفتیم دانشگاه بعضی خودشان مرجع بودند صاحب فتوا بودند بعضی هم از مراجع که متأخرین بودند از مراجع اجازه میگرفتند بالأخره حفظ نظام واجب است مردم را باید تربیت کرد حالا یا واجب عینی است یا واجب کفایی اگر کسی بداند رفتن او هیچ فایدهای ندارد بله مشکل دارد اما اگر بداند رفتن او خیلی فایده دارد نظیر علی بن یقطین میشود یا بالاتر از علی بن یقطین کارهایی را انجام میدهد بله حالا یا واجب کفایی است یا واجب عینی به هر تقدیر وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ در اینجا فرمود: ﴿انی حفیظ علیم﴾ این ﴿حفیظ علیم﴾ مطابق با چیزی است که در سورهٴ مبارکهٴ قصص است نه ﴿مکین امین﴾ ﴿مکین امین﴾ در قبال آن دو خطری بود که وجود مبارک یوسف پشت سر گذاشت یکی خطر تحقیر بود و یکی خطر تهمت به خیانت اما الآن اینجا وقتی بخواهد سمتی را به عهده بگیرد این کارشناسی میخواهد و امانت حالا کارشناس سمتها فرق میکند یک وقت است انسان در رمهسرا در بیابان میخواهد یک سمتی داشته باشد این گذشته از اینکه باید امین باشد کارشناسی نیرومند هم باید باشد چون ما یک مهندس داریم یک معمار داریم یک بنا آن کسی که در بیابانها در رمهسرا دامداری را به عهده دارد این هم به منزله مهندس است هم به منزله معمار هم به منزله بنا و کارگر آنجا صرف هوشمندی و خردمندی کافی نیست اما اگر کسی وزیر بود لازم نیست که قدرت جوان را داشته باشد نیرومندی جوان را داشته باشد برای اینکه کار او رهبری فکری است نه کار او کار یدی و امثال ذلک باشد در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) آنطوری که در سورهٴ مبارکهٴ قصص آمده است اگر میفرمود من حفیظ علیمم مشکل حل نمیشد خب بالأخره یک کارشناسی که امین است این که نمیتواند چوپان خوبی باشد وقتی چوپان خوبی است که در فن دامداری امین باشد یک کارشناس باشد دو نیرومند هم باشد سه آن نیرومندی و کارشناسی را زیر کلمه قوی گنجانده و امین بودن را هم جداگانه ذکر کرده ﴿یٰأبت استئْجره ان خیر من استئجرت القوی الامین﴾ خب این دختر پیغمبر است در حضور پیغمبر این حرفها را میزند و وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) هم این را تصدیق کرده است که بهترین کارمند بهترین کارگزار بهترین کارگر کسی است که در کار خودش علیم و امین باشد منتها اگر آن کار کارِ ستبری بود صرف کارشناسی و امانت کافی نیست یک نیروی بدنی خوبی هم میخواهد لذا در جریان حضرت موسی قوی مطرح شد و در جریان حضرت یوسف در این بخش که محل بحث است حفیظِ علیم مطرح است بحث مهمتر از همه آن است که این القابی که ذات اقدس إلهی به انبیا میدهد یا انبیای او مدعیِ اتصاف به آن القاب هستند اینها مایههای علمی فراوانی دارد بسیاری از اینها اسمای حسنای الهی است همان اسمای حسنای الهی که ذات اقدس إلهی خود را به آنها مسما میداند و به مضمون آنها موصوف میداند همانها را برای انبیا قائل است این حفیظ علیم از اسمای حسنای ذات اقدس إلهی است که خدای سبحان خود را به عنوان حفیظِ علیم معرفی کرده است که اولیای الهی اگر کسی غیرِ خدا را اولیا بگیرد مشکل فراوانی دارد ﴿و الذین اتخذوا من دونه اولیاء الله حفیظ علیهم﴾ ذات اقدس إلهی میداند که چه کسی تحت ولایت چه کسی آمده و همه این شئون را حفظ میکند اسرار را حفظ میکند اعمال را حفظ میکند عقاید را حفظ میکند تا به پاداش برسد در آن آیه که ﴿و الذین اتخذوا من دونه اولیاء الله حفیظ علیهم﴾ این دو اسم مبارک از اسمای حسنای خدای سبحان قرار داده شده خدا حفیظ است خدا علیم است الآن وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) میگوید: ﴿انی حفیظ علیم﴾ یک انسان کامل معصومی که مظهر اسمای الهی است او هم به اسمای الهی متصف میشود منتها ذات اقدس إلهی بالاصاله اینها بالتبع یک از اینها بالاتر خدای سبحان بالذات اینها بالعرض این دو از اینها بالاتر خدا بالحقیقه و اینها بالمجاز سه حالا تا خواننده چه کسی باشد و آیه را چه کسی بخواند و آیه را چه کسی تفسیر کند در جریان رئوف و رحیم هم بشرح ایضاً [همچنین] در خیلی از آیات است که ذات اقدس إلهی خود را به عنوان رئوف رحیم معرفی کرده است این که فرمود خدا ﴿ان الله رءوف رحیم﴾ همین دو صفت ممتاز را ذات اقدس إلهی برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) قرار داده آیهٴ 128 سورهٴ مبارکهٴ توبه که تقریباً بخش پایانی آن سوره است به این وضع آمده: ﴿لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ همین ﴿بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ در بخشهای دیگر جزء اسمای حسنای الهی است که به خدا اسناد داده شده است خدا ﴿بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ آنگاه اگر سخن از بالاصالة و بعد بالتبع است در مقطع اول یا بالذات و العرض است در مقطع دوم یا بالحقیقه و المجاز است در مقطع سوم در همه مقاطع سهگانه جریان ﴿ما رمیت اذ رمیت﴾ مطرح است در سه مقطع «وما رمیت بالاصالة اذ رمیت بالتبع» برای افراد ضعیف «ما رمیت بالذات بل رمیت بالعرض» برای اوساط از مؤمنین «ما رمیت بالحقیقه بل رمیت بالمجاز» برای اوحدی از مؤمنین مسئله حفیظ و علیم وجود مبارک یوسف اینطور است مسئله رئوف و رحیم بودن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) اینطور است فرمود: ﴿بالمومنین رءوف رحیم﴾ خب این ﴿بالمؤمنین رءوف رحیم﴾ که در آیات دیگر وصف خدای سبحان است منتها همه این حاتمبخشیها مربوط به مقام فعل است اینها از اسمای فعلیه واجب تعالی هستند هیچ کدام از اسمای ذاتیه حق تعالی نیستند که آنجا منطقه ممنوعه باشد که این اسمای فعلیه برای انسانهای کامل که مظاهر افعال الهی هستند رواست وجود مبارک یوسف که میگوید: ﴿انی حفیظ علیم﴾ که حفیظم به حفظ الهی و علیمم به عنایت علم الهی آن جریان ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ اینجاها خودش را نشان میدهد آن مسئله تمکین الهی گاهی به این است که او را از چاه درآوردیم این یک مرحلهٴ تمکین از زندان درآوردیم یک مرحلهٴ تمکین از مقامات عادی اینها را بالا آوردیم را حفیظ کردیم مرحله دیگر از تمکین از هر سهو و نسیان و جهل و تجاهلی او را تنزیه کردیم یک مرحله از تمکین این ﴿انا مکنا له فی الارض﴾ شامل همه این مقاطع میشود اینکه دوبار تکرار شده تنها ناظر به آن دو مقطع تاریخی نیست یک مقطع تاریخی که وجود مبارک یوسف را به چاه انداختند فکر میکردند که وجود مبارک یوسف با رفتن چاه دیگر حیات را بدورد گفت خدای سبحان فرمود: ما او را از چاه بیرون آوردیم ﴿و کذلک مکنا لیوسف﴾ آیهٴ 21 این سورهٴ مبارکهٴ یوسف آن تمکین در قبال ﴿و القوه فی غیٰبت الجب﴾ است آنهایی که ﴿قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیٰبت الجب﴾ اینها رفتند و تصمیم گرفتند و بالأخره وجود مبارک یوسف را ﴿و اجمعوا ان یجعلوه فی غیٰبت الجب﴾ در برابر اینکه او را موهون کردند مهان کردند تحقیر کردند و به کام خطر انداختند در آیهٴ 21 میفرماید: ما این را از چاه درآودریم و این آمد به مصر و کسی او را خرید به عنوان اینکه او را اکرام بکند کریمانه با او برخورد بکند او را به منزل برد ﴿و قال الذی اشتریٰه من مصر لامرأته اکرمی مثویٰه﴾ خب اینکه برهنهاش کردند انداختند در چاه ﴿القوه فی غیٰبت الجب یلتقطه بعض السیارة﴾ الآن به ﴿اکرمی مثویٰه﴾ رسیده در این مقطع فرمود: ﴿و کذٰلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ در مقطع دوم که به چاه انداختند ﴿لیسجنن و لیکوناً من الصٰغرین﴾ ذات اقدس الهی او را از چاه آزاد کرد و به این وضع درآورد فرمود: ﴿و کذلک مکنا لیوسف﴾ این نظیر﴿فبای ءالاء ربکما تکذبان﴾ ﴿فبای ءالاء ربکما تکذبان﴾ است که ترجیعبند است منتها حالا او بعد از هر نعمت است این بعد از چندین نعمت گاهی ذات اقدس إلهی در مقاطع گوناگون بعد از ذکر هر نعمتی یک بار تذکره دارد که ما بودیم این لطف را به تو کردیم ﴿مکنا﴾ ﴿مکنا﴾ و جامع بین این دو تمکین همان ﴿و الله غالب علی امره﴾ است چون ﴿و الله غالب علی أمْره﴾ اینها هر کاری بخواهند انجام بدهند ذات اقدس إلهی غالب است و سرش این است که ﴿عند الله مکرهم و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال﴾ این است که هیچ مکری پیش نمیرود زیرا اینچنین نیست که اگر کسی نقشهای کشیده در برابر علم خدا نقشه بکشد که این نقشهها در مشهد و محضر خداست یک با ابزاری که خدای سبحان داده است دارند کید میکنند دو کائدان و کیدها و محدوده کید همه در حیطه سربازی خداست که ﴿لله جنود السمٰوات و الارض﴾ سه خب با فرض چنین امور سهگانه اصلاً فرض ندارد کسی پیروز بشود ﴿و ان کان مکرهم لتزول منه جبال﴾ پس ﴿و الله غالب علی امره﴾ اصل جامع است این اصل جامع تمکین بعد از چاه را ذکر میکند تمکین بعد از زندان را ذکر میکند و تمکینهای دیگری هم باز در پیش داریم ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء﴾ این تمکین یک قلمرو بیشتری دارد بر خلاف آن تمکین اوّلی آن تمکین اوّلی فقط از چاه به درآمده نجات پیدا کرده از مرگ نجات پیدا کرده لباس و غذا برای او فراهم شده و مانند آن اما ﴿فی الارض یتبوّأ منها حیث یشاء﴾ نبود هنوز غلام منزل است اما این تمکین دوم نه تمکینی است خیلی برتر به سمتی رسیده و مانند آن
سؤال ...
جواب: بله
سؤال ...
جواب: بله هنوز مسئله اینکه حاکم بشود اینجا مطرح نیست حکومت بالأخره یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد در نهجالبلاغه که اینها جزء علومی است که ذات اقدس إلهی در نهان و نهاد هر کسی تعبیه کرد و نهادینه کرد مگر میشود کسی زندگی انسانی داشته باشد و حکومت نداشته باشد بالأخره جامعه میخواهد داد و ستد میخواهد یک قانون میخواهد یک عمل میخواهد تطبیق قانون و عمل میخواهد همین قوای سهگانهای که هست بالأخره قانون میخواهد یا نه؟ بله مردم هم باید به قانون عمل بکنند آری چه کسی باید تطبیق بکند که طبق قانون عمل کردند یا نه همین اصول سهگانه تقنین و قضا و اجرا همین است دیگر اینها دیگر جزء علوم تعبدی نیست اینها مسائل توسلی است که ذات اقدس إلهی در درون هر انسان عاقلی نهادینه کرده است هیچ ملتی بیقانون نیست هیچ ملتی بیاجرا نیست هیچ ملتی بیداوری نیست گروهی باید باشد قانون وضع کنند یک گروهی باید باشد آن قانون را پیاده کنند گروهی باید باشد نظارت کنند ببیند این اجرا مطابقِ قانون است یا نه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: بالأخره حکومت چه فاسق چه عادل چه کافر چه مؤمن مگر میشود بدوبی حکومت باشد «لابدّ للناس من امیر برّ او فاجر» این شعار تند و تلخ خوارج را وجود مبارک حضرت امیر با این حل کرد فرمود: حالا شما میگویید «لا حکم الا الله» خب ما هم میگوییم «لا حکم الا لله» اما «کلمة حق یراد بها باطل» شما میگویید «لا حکم الا لله» یعنی «لا حکومة الا لله» «لا امارة الا لله» آخر این چه حرفی است میزنید؟ خدا بیاید امیر بشود خدا بیاید پادشاه بشود خدا بیاید رئیس جمهور بشود این چه حرفی است میگویید
پرسش ...
پاسخ: نه منظور آن است آنها که خوارجاند منظورشان از «لا حکم الا لله» «لا امرة الا لله» بود وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل»
پرسش ...
پاسخ: نه فرمود: مردم شما نگویید حکومت برای خداست نگویید ما حکومت نمیخواهیم ضوضا باید باشد آنها حضرت فرمود: شما منظورتان از این ﴿لا حکم الا لله﴾ «لا امرة الا لله» منظورتان این است «کلمة حق یراد بها الباطل» ما هم که میگوییم اصلاً در درجه اول این است که مردم حکومت میخواهند یا نه؟ بله حالا که حکومت میخواهند قانونش چیست؟ حاکمش چیست مجریانش چیست؟ اینها همه را اسلام مشخص کرده این در دو مقطع بحث میشود اول اینکه «هل الامرة لازمة ام لا؟» دوم «الامیر من هو؟» «القانون ما هو؟» «المجری من هو؟» اینها فصل دوم است حضرت فرمود: شما از ریشه منکرید شما میخواهید بلوا باشد «کلمة حق یراد بها الباطل» یک وقت است در مسائل علمی است در مسائل علمی «انظر الی ما قال» یک وقت است مسائل سیاسی است مسائل حقوقی است مسائل اجرایی است این مسائل اجرایی و حقوقی که مسئله ریاضی و فلسفی نیست که شما بگویید «انظر الی ما قال» که میبینید این آقا که این شعار را میدهد «انظر الی ما قال» «انظر الی من قال» بله در مسائل فلسفی در مسائل حکمی در مسائل ریاضی اینگونه از امور «انظر الی ما قال» هر چه گفت گوینده هر کسی میخواهد باشد مطلب علمی کار به گوینده ندارد که اما یک وقت شعار سیاسی است شعار اجتماعی است شعار عملی است که پای عمل و مردم و اینها در کار است اینجا هم «انظر الی ما قال» هم «انظر الی من قال» هم شعار کاندیدایتان را ببینید هم شعاردهنده را ببینید ممکن است کسی شعاری بدهد ولی طور دیگر اراده کند «کلمة حق یراد بها الباطل»
پرسش ...
پاسخ: نه اینجا مربوط به خوارج است اینجا «کلمة حق یراد بها الباطل»
پرسش ...
پاسخ: نه منظور آن است که اینجا که فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل» در برابر این شعار «لا حکم الا لله» است جریان سقیفه جداست آنجا را حضرت با برهان دیگر باطل کرده که «و هو یعلم ان منی محل القطب من الرحیٰ» اما اینجا که خوارج شعار دادند «لا حکم الا لله» وجود مبارک حضرت امیر فرمود: ما هم میگوییم ﴿لا حکم الا لله﴾ اما شما منظورتان از این «لا حکم الا لله» «لا امرة الا لله» است این «کلمة حق یراد بها الباطل» بعد در ذیلش فرمود: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر» شما اصلاً حکومت را دارید منکر میشوید و ... هستید فاشیستید اینکه نمیشود که اول حکومت لازم است یا نه؟ آری حاکم چه کسی باید باشد قانون چه کسی باید باشد اینها را عقل و نقل مشخص کرده فرمود: «کلمة حق یراد بها الباطل» بعد اصل حکومت یک امر ضروری است اگر کسی عاقل بود مسلمان بود متدین بود بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) فرمود: به جان حسین قسم «فالعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب القائم» امین باشد چه باشد چه باشد چه باشد سوگند یاد کرد وجود مبارک سیدالشهداء در آن سفر مخصوص فرمود: به حیاتم قسم حاکم مردم باید مسلمان باشد عاقل باشد متدین باشد مؤمن باشد عامل کتاب و سنت باشد اینها را صریحاً فرمود مشابه این را وجود مبارک حضرت امیر هم قبلاً بیان کرده این سمتهایی هم که احیاناً به افراد میدهند برای همین حسن ظاهر آنهاست یکی از سؤالهایی [که] شده بود این بود که خب اگر حفیظِ علیم باید انتخاب بشود چرا در دستگاه حضرت امیر(سلام الله علیه) زیاد بن ابیها راه پیدا کردند یا منذر بن جارودها راه پیدا کردند مستحضرید که وجود مبارک حضرت امیر خب افرادی که مثل سلمان و اباذر و اینها بودند اینها که خب شاخصهای اوّلیِ نظام علوی(سلام الله علیه) بودند به اینها سمت میداد بعضی افرادند که امین هستند مؤمناند شبزندهدارند جنگجوی خوبیاند اما مدبر و مدیر خوبی نیستند در همین نهجالبلاغه دارد که یک بخشنامهای وجود مبارک کمیل، از طرف حضرت امیر برای کمیل رسید هیط باهای هوز یک منطقهای است که مسئولیت آن منطقه را وجود مبارک حضرت امیر به کمیل(رضوان الله علیه) داد اموی آنها لشکرکشی کردند آمدند غارت کردند زدند بردند نامه حضرت امیر در نهجالبلاغه هست که به فرماندار هیط یعنی جناب کمیل نوشت که آخر این هم شده کار تو که نتوانی قلمرو مسئولیت را اداره کنی خلاصهاش در پرانتز این است که تو به درد دعای کمیل میخوری تو مسئول نیستی همین کمیل اینها دیگر ناسخالتواریخ یا تاریخبیهقی که نیست که کسی اشکال کند که ما یک مدیر لایق مدبر چیزفهم پاک میطلبیم فرمود: تو آدم بسیار خوبی هستی من دستت را گرفتم بردم از مسجد بیرون گفتم «یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب أوعیة فخیرها أوْعاها» اما اینها لشکرکشی کردند غارت کردند تو چه میکردی؟ این نامه توبیخی حضرت امیر است در نهجالبلاغه به عامل هیط یعنی کمیل خدمتگزاران حضرت امیر بعضی از مقدسانی بودند که به درد دعای کمیل میخوردند به درد بحثهای علمی میخوردند به درد بحثهای اجرایی نمیخوردند زیاد بن ابیه که از او شاید شما آن منطقه را اگر جستجو میکردید بدتر از او نبود این فرماندار استانداری بصره بود این هم در نهجالبلاغه هست استانداری بصره یعنی یک کشور آنطوری که در نهجالبلاغه منطقه استانداری بصره نه بصره منطقه استانداری بصره تبیین شد بصره با فلات وسیعش اهواز با فلات وسیعش کرمان با فلات وسیعش جمعاً یک استانداری بود که الآن یک کشوری است در کشوهای کوچک ابن عباس را استاندار این منطقه کرد معاون و همهکاره ابن عباس زیاد بن ابیه بود وجود مبارک حضرت امیر تهدید میکرد میزنم میکشم میبرم چه کرد؟ وقتی دست یک حاکم خالی باشد آدم لایق کم باشد مدیر و مدبر کم باشد این ناچار است از این استفاده کند همه شما در فقه خواندید که اول باید معصوم باشد نشد فقیه جامعالشرایط باشد نشد عدولِ مؤمنین باشد نشد فساق مؤمنین مگر میشود مردم را رها کرد همهتان خواندید این را در فقه که فساق مؤمنین مرحله چهارم پنجم است دیگر در جریان منذری که نقل شده است چطور وجود مبارک حضرت امیر به منذر این سمت را داد آن گلهاش هم در نهجالبلاغه هست نامه 71 نهجالبلاغه این است که به منذر بن جارود عبدی چون بعضی از مسائل را او خیانت کرده این بحث هم قبلاً گذشت که اینها عالم به غیباند در خود نهجالبلاغه هم هست که «و الله لو شئت ان أخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت» قسم به خدا من اگر بخواهم آغاز و انجام تکتک شما را بگویم میگویم ولی میترسم «لکنی اخاف ان تکفروا فیّ برسول الله» ـ معاذالله ـ کفر بورزید بگویید علی ـ معاذالله ـ بالاتر از پیغمبر است چرا پیغمبر این حرفها را نزده ما باید دهنمان را ببندیم هر حرفی را که برای همه نمیشود زد ولی قسم به خدا من همه اینها را میدانم میتوانم بگویم اینها خب در بحثهای قبلی هم داشتیم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) که برابر دو آیه سورهٴ مبارکهٴ توبه تمام اعمال ما را به اذن خدا میبیند ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله﴾ اما در اجرای مسائل دنیایی در محکمه قضا بر اساس بیّنه و اَیْمان حکم میکند فرمود: «انما» این حصر است «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» ما که اینجا بساط بهشت و جهنم پهن نکردیم که تا شما بفهمید که حرف خلافی که کردید ما میفهمیم این میشود جبر بساط بهشت و جهنم را ذات اقدس إله در قرآن مطرح کرده فرمود: اگر مثقال ذرهای باشد ما میآوریم ﴿و کفی بنا حٰسبین﴾ ﴿من یعمل مثقال ذرة شرا یره﴾ بساطش در قیامت روشن است اما ماییم و دنیا و ستاربودن و آزادی مردم ما مردم را آزاد گذاشتیم نه آزاد گذاشتیم جلوی امر به معروف و نهی از منکر را بگیریم نهخیر امر به معروف داریم نهی از منکر داریم تعزیر داریم زندان داریم ولی اگر یک کاری مخفیانه در خفا کردند مخفیانه آمدند شهادت دادند شهادت باطل ما بنایمان بر این نیست بگوییم تو دروغ گفتی «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان» بعد فرمود: «فأیّما رجل» اگر کسی شهادت دروغی داد یا قسم دروغی یاد کرد آمد با آن سوگند دروغ یا شهادت دروغ چیزی از محکمه من برد «فانّما قطعت له به قطعة من النار» را دارد میبرد تتمه محاکمهمان فرداست وجود مبارک حضرت امیر با اینکه میداند چه کسی عالم است چه کسی خائن است به اسرار مردم که کاری ندارند که نامهٴ 71 نهجالبلاغه که برای منذر بن جارود عبدی مرقوم فرمودند این است اما بعد «فان صلاح ابیک غرّنی منک» من خیال کردم تو بچه آن عالمی پدرت آدم خوبی بود تو هم انشاءالله آدم خوبی هستی به تو سمت میدادم ما که نمیدانستم اینگونه میکنی که این نمیدانستیم با آنکه قسم خورد فرمود: قسم به خدا من سرنوشت تکتک شما را میدانم ولی بنا براین نیست «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز» بنا نیست ما کار بهشت و جهنم را [در] همین دنیا حل بکنیم که به ما اینجا گفتند علی بن ابیطالب آنجا [هم] میگویند «قسیم الجنة و النار» این سمت ما آنجا ظهور میکند اینجا میگویند علی پسر ابیطالب حاکم امام خلیفه این حرفها برای اینجاست اما «قسیم الجنة و النار» بودن ما مربوط به آنجاست ما آنجا را که یعنی آخرت را که با دنیا مخلوط نمیکنیم که آن قسم حضرت که در اوایل همین نهجالبلاغه هست راهگشاست فرمود: قسم به خدا من همه این امور را میدانم اینجا فرمود: «فان صلاح ابیک غرّنی منک» پدرت یک آدم خوبی بود ما گفتیم انشاءالله شما آدم خوبی هستی به تو سمت دادیم «و ظننت انک تتبع هدیه» فکر میکردم که تو از هدایت پدرت کمک میگیری نصیحت او را گوش میدهی «و تسلک سبیله» همان راه پدر را میروی لذا به تو سمت دادیم «فاذا انت فیما رقی الیّ عنک لاتدع لهواک انقیادا و لا تبقی لآخرتک عتادا تعمر دنیاک بخراب آخرتک و تصل عشیرتک بقطیعة دینک» حالا این گزارشهایی که به من رسیده تو داری آخرتت را خراب میکنی با دنیا دینت را قطعه قطعه میکنی که باید صله رحم نسبت به دین بکنی نسبت به دین باید صله داشته باشی نسبت به دین قطیعه داری نسبت به فامیلها و بستگانت صله داری خب این صله با آن قطیعه نباید همراه باشد «و تصل عشیرتک بقطیعة دینک» بعد فرمود: «و لئن کان ما بلغنی عنک حقا لجمل اهلک و شسْع نعلک خیر منک» اگر این خبرهایی که به ما دادند ما هنوز داوری نمیکنیم تو را خواستیم برای تحقیق هنوز محاکمه غیابی نکردیم حکم هم صادر نکردیم ولی این گزارشهایی که دادند این است اگر اینها راست باشد شتری که در خانه داری بند کفشی که در پای شماست از تو بیشتر میارزد تو پیش من به اندازه یک بند کفش نمیارزی «و لئن کان ما بلغنی عنک حقا و لجمل اهلک و شسع نعلک خیر منک» حالا گوش بدهید حرفی که مربوط به جریان حضرت امیر بود این را لازم نیست ما به عنوان اینکه آن حضرت الگوست و اسوه است قانون مشارکت در تکلیف و حکم اشتراک در تکلیف و اینها ثابت کنیم خود اصل کلی را خود حضرت بیان میکند میفرماید: «و من کان بصفتک» هر کسی مثل تو رذل است و خائن «فلیس باهل ان یسدّ به ثغر او ینفذ به أمْر او یعلی له قدر أوْ یشرک فی أمانةٍ او یؤمن علی جبایة» هر کارمندی الی یوم القیامه وصف پست تو را دارد این به درد هیچ کار نمیخورد نمیشود او را ارتشی و سپاهی کرد نمیشود مسائل اجرایی را به او داد نمیشود مسائل قضایی را به او داد نمیشود مرز را به او داد نمیشود امانت را به او داد این به درد هیچ کار نمیخورد در مملکت این میشود حکومت اسلامی پس الان هم باید همینطور عمل بشود اگر بخواهد بماند و به صاحب اصلیاش وجود مبارک ولی عصر داده بشود انشاءالله همین است البته خونهای پاکی که ریخته شده آنها خواه و ناخواه کشور را به این سمت میبرند ولی ما موظفیم به این سمت حرکت بکنیم اگر نرفتیم ما را میبرند اینچنین نیست که این خون را خدای سبحان هدر بدهد فرمود: وقتی خون نریختید شما هستید و اعمالتان وقتی خون ریخته شد من صاحب خونم من خونبهایم نمیگذارم همینطور هدر برود اینها که خدای ناکرده هر از چند گاهی ما با دستبند اینها را در تلویزیون میبینیم مطمئن باشند اگر راه صحیح را نرفتند این شهدا آنها را وادار میکنند بروند این بیان حق است که حق با اوست و او با حق است «علی مع الحق» فرمود: کسی که اینطور است این صفتِ تو را دارد برای مملکت به درد هیچ کاری نمیخورد شما شئون مملکت از این پنج شش تا که بیشتر نیست یا بالأخره ارتشی است یا اجرایی است یا قضایی است یا مالی است همینها اینها فرمود: به درد هیچ کاری نمیخورد بعد فرمود: «فاقبل الیّ حین یصل الیک کتابی هذا انشاءالله» فوراً خودت را به من برسان یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) رسیده است که به حضرت گفتند فلان کارمندت مالی گرفته حضرت اول تحقیق کرد او را خواسته احضار کرده فرمود: به من خبر دادند که مالی گرفتی عرض کرد بله دادند ولی «کانت هدیة یا رسول الله» هدیه بود و هدیه که در اسلام حلال است فرمود: «أ رایت لو قعد احدکم فی منزله و لم نوله عملاً أکان الناس یهدون الیه شیئا» حضرت در آن محاکمه فرمود: خب اگر این سمت را نمیداشتی یا بازنشست بودی از این هدایا خبری است عرض کرد نه خب اگر من سمت نداشته باشم چه هدیهای به من دارند فرمود: پس هدیه نیست تغییر اسم که حرام را حلال نمیکند که «أرایت لو قعد احدکم فی منزله و لم نوله عملا أکان الناس یهدون الیه شیئا»
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا
تاکنون نظری ثبت نشده است