- 475
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش سوم
- مطالب ادبی، تفسیری و تفصیلی در مورد محاکمه متهمان و تهمت زنندگان به حضرت یوسف (ع)
- انواع نفس
- انواع جهاد
- انسانشناسی دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءهُ الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بالُ النسوة الّتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیمٌ ٭ قال ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نّفسه قلن حٰش لله ما عَلِمْنا علیه من سوءٍ قالت امرأت العزیز الئٰن حصحص الحقُّ انا رٰودتّه عن نّفسه و انه لمن الصٰدقین ٭ ذلک لیعلم أنّی لم أخُنْه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین ٭ و ما ابرِّئُ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾
در جریان یوسف(سلام الله علیه) ذات اقدس الهی فرمود: هم عبرت هست برای یک عدهای هم آیات الهی است برای کسانی که در صدد تحقیق این قصهاند که در قصه یوسف و برادرانش ﴿ءایٰت للسائلین﴾ و تا روز قیامت پژوهشگرهایی که میآیند میخواهند در این زمینه بحث کنند جزء سائلیناند که این قضیه از کجا شروع شد به کجا ختم شد طهارت و نزاهت و قداست یوسف(سلام الله علیه) چگونه بود تهاجم بیگانگان چگونه بود و مانند آن اینکه فرمود: در قصه یوسف و برادرانش آیاتی است برای سائلین یکی از آن آیات تحلیل همین مسئله است که عصمت او در همه موارد تثبیتشده است و صبر و استقامت و مقاومت او هم تثبیتشده است که حضرت گرچه بیگناه به زندان رفت ولی تا تبرئه نشده بود و نزاهت او ثابت نشده بود بیرون نیامد به زندان بردن در اختیار او نبود ولی آزادشدن در اختیارش بود گفتند: آزادی گفت: نه تا ثابت بشود که من بیگناهم این همان جزء آیاتی است که فرمود: در قصه این ﴿ءایٰت﴾ برای سائلین است آیه هفت همین سوره این بود که ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته ءایٰت للسائلین﴾ پژوهشگران قرآنپژوهان اهل تفسیر اهل علوم قرآنی تا روز قیامت بالأخره این جریان حضرت یوسف برای آنها مسئله است آنها میخواهند بررسی کنند علل زندانرفتن و عوامل آزادیاش چه بود به این نکته که میرسند متوجه میشوند که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) با اینکه مدتها در زندان بود در بلاد غربت در رنج بود ولی اثبات نزاهت او و بیگناهی او مقدم بر همه امور بود تا تثبیت نکرده بود حاضر نشد که آزاد بشود لذا فرمود: بروید تحقیق کنید همین که ملک گفت: ﴿ائتونی به﴾ و پیک ملک آمد گفت: ﴿ارجع الی ربک﴾ این یک مطلب.
مطلب دوم این است که سؤال قبلاً هم گذشت که گاهی سؤال به معنی استدعا و درخواست است نظیر ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ این ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ یعنی درخواست کنید خب این یک دستوری است اما یک سؤال به معنای بازخواست است میگویند فلان شخص زیر سؤال رفت یعنی بازخواست شد آن سؤال از همین بخش آیات قرآن کریم است که دارد ﴿و قفوهم﴾ ﴿قفوهم﴾ یعنی اینها را بازداشت کنید ﴿قفوهم انهم مسئولون﴾ برای اینکه ما میخواهیم اینها را زیر سؤال ببریم این سؤال دوم یعنی بازخواستکردن و محاکمهکردن به داوریبردن و مانند آن اینکه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿فسئله﴾ یعنی برو به سلطان بگو که از اینها سؤال بکند منتها نکتهاش در بحث دیروز گذشت ﴿فسئله﴾ یعنی او از اینها سؤال بکند نه سؤال از قبیل ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ نه سؤال استفهامی که ﴿فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون﴾ بلکه سؤال استیضاحی که محاکم قضایی از متهم میکنند یا مثلاً از شاهد میکنند نظیر آن ﴿و قفوهم انهم مسؤلون﴾ پس ﴿فسئله﴾ ﴿فسئله﴾ این از سنخ ﴿فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون﴾ نیست ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ نیست بلکه از سنخ ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾ است.
مطلب دیگر ادب وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است منظور از این ادب همان است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی» خدای سبحان مرا به ادب خوب مؤدب کرده است مؤدِب من خدا بود و من متأدّب به آداب الهیام و ادبم را تحسین کرد قهراً هم مراحل علمی را آموخت هم مراحل عملی را وجود مبارک پیغمبر اندوخت هم آن آموختههای علمی هم این اندوختههای عملی اینها ادب معالله است البته هم حکمت نظری است هم حکمت عملی ولی آنکه در متن حدیث است این است که «ادبنی ربی فأحسن تأدیبی» یک بابی را سیّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در همان جلد پنجم المیزان در سورهٴ مبارکهٴ اعراف ظاهراً باب ادب الانبیاء آنوقت روایاتی که در این زمینه است آیاتی که در این زمینه است قصصی که در این زمینه است مبسوطاً بیان کردند که انبیا با ذات اقدس الهی چه ادبی داشتند با مؤمنان چه ادبی داشتند با کفار چه ادبی داشتند در مناظرهها و محاورهها چه ادبی داشتند و مانند آن بابُ ادب الانبیاء خب اینجا که وجود مبارک یوسف دارد تعبیر میکند ملاحظه میفرمایید که آثار ادبش چگونه است این سؤالی که حضرت یوسف پیشنهاد داد سؤال استفهامی نیست سؤال بازخواستی است که محاکم دارند اما اصلاً نام مراوده را نبرد نه تنها نام امرئه عزیز را نبرد یعنی زلیخا نام مراوده را هم نبرد یک نامی برد که اصلاً او در این نام دخیل نیست و آن قطع ید است اگر نام او را بالصراحه میبرد در جریان ﴿قدت قمیصه من دبر وَألفیا سیدها لدی الباب﴾ خب او بالصراحه در آن قصه فقط همین زن بود یعنی زلیخا اگر قصه مراوده را مطرح میکرد از دیرزمان مراوده از همین زن شروع شده بود و در آن جشنواره به طور علن گفت: ﴿انا رٰودته﴾ من رایزنی کردم و خواستم او را جذب بکنم ﴿فاستعصم﴾ زنها هم حالا یا برای خود یا برای امرئهٴ عزیز از این مراوده بینصیب نبودند وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) امرئه عزیز را بالصراحه نبرد جریان ﴿قدت قمیصه﴾ را هم اصلاً نام نبرد جریان ﴿غلقت الابوٰب﴾ و اینها را هم یاد نکرد جریان ﴿الفیا سیدها لدا الباب﴾ را هم اسم نبرد کاری که اسم زن عزیز در او راه داشته باشد اصلاً نبرد فقط جریان بریدن دست را نام برد که امرئه عزیز از او مستثنا بود او که دستش را نبرید آن زنهای دیگر دستهایشان را بریدند نه این امرئهٴ عزیز فرمود: ﴿فسئله ما بال النسوة الٰتی قطعن ایدیهن﴾ این را میگویند ادب که همه جوانب را رعایت کرده بسیاری از این کارها مخصوص امرئهٴ عزیز بود یک، برخی از این کارها مشترک بین امرئهٴ عزیز و زنهای دیگر بود دو، برخی از آن امور هم مخصوص زنهای دیگر بود سه، فقط ایشان این سومی را ذکر کردند قطع ید مربوط به این زنهایی مهمان جشنواره بود مراوده مشترک بود آن ﴿قدت قمیصه﴾ و امثال ذلک و ﴿غلقت الابوٰب﴾ و امثال ذلک و ﴿هیت لک﴾ و اینها مخصوص امرئهٴ عزیز مصر بود این را میگویند ادب که ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته ءایٰت للسائلین﴾
پرسش ... پاسخ: نه سخن از گناه نیست این علامت خارجی است فرمود: چرا آنها دستهایشان را بریدند یک وقت است در یک جشنوارهٴ بیست نفره سی نفره ده نفره یک کسی مشغول پوستکندن میوه است اشتباهاً کارد به انگشتش میخورد این دیگر سوالی ندارد اما همه دستهایشان را ببرند سؤال دارد دیگر آن هم همه در یک فرصت خاص
پرسش ... پاسخ: نه سؤال میکند که چطور شد جریان چه شد وگرنه دستبریدن که گناه نیست
پرسش ... پاسخ: برای اینکه نخواست کسی را متهم بکند این در صدد تبرئه خودش بود یک، ناموس کسی را نام نبرد کسی که در دربار و در دستگاه دولتی یک آبرویی دارد نخواست آبروی او را ببرد دو، و سالیانی هم در آن دستگاه کار کرده بود نام و نمک خورد اسم او را نَبَرد سه، اینها همه کمک میکند به اینکه او در صدد برائت خودش باشد حالا چه کار دارد کسی را هم زیر سؤال ببرد فقط اینها را زیر سؤال ببرید که چرا دستهایتان را بریدید نه اینکه چرا شما مراوده کردید اما حالا ملک که سمت داوری پیدا کرد از آن ماجرایی که در شهر پیچیده بود یا لااقل در دربار پیچیده بود پرده برداشت دیگر در موقع بازپرسی و دادرسی و سؤال نگفت «ما خطبکن اذ قطعتن ایدیکن» از این سوالها نکرد فرمود: ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن﴾ حرفی که وجود مبارک یوسف زد یک سرنخی اشاره به آن داستان است و ملک فهمید که آن داستان را باید پیگیری کند پیگیریکردن داستان هم این نیست که سؤال بکنند آقا شما چرا در آن مهمانی دستتان را بریدید که خب اینکه سؤال ندارد که پیگیری از آن قصهای که سرفتنه است شروع میشود لذا وجود مبارک یوسف یک طرز تعبیر دارد آنها طرز دیگر ﴿فسئله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن﴾
پرسش: درست است که جناب یوسف حرفی نزد که باعث آبروریزی آنها بشود اما این فعل حضرت یوسف(سلام الله علیه) که گفت ﴿ما بال النسوه﴾ بالاخره موجب آبروریزی آنها شد؟ پاسخ: بله ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ خدا رسوا میکند بالأخره میکند ولی به دست خود خدا این بخواهد بیگناهی خود را ثابت کند الا و لابد یک عده چوب میخورند در کفارههای الهی بله خب هست خدای سبحان که ﴿لایهدی کید الخائنین﴾ بالأخره آن خائن را رسوا خواهد کرد یا نکرد آن دیگر به عنایت الهی است این دیگر به کار خداست بنده موظف است حرف خودش را بزند ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ یعنی بالأخره یک کسی هست که مسئله را حل کند حرف آخر را او بزند در هر مقطع تاریخی حق با حق است این یک اصل کلی است اینچنین نیست که گاهی کسی بگوید: ﴿قد افلح الیوم من استعلیٰ﴾ بازی هنوز تمام نشده آن دقیقه آخر و دقیقه نود معلوم میشود حق با کیست در تمام مقاطع تاریخ حق با حق است اینطور نیست که گاهی حق با حق باشد گاهی حق با باطل باشد اینطور نیست گاهی حق پیروز بشود گاهی حق شکست بخورد اینطور نیست منتها یک وقت یک کسی وسط جریان میآید وسط داستان را میبیند خیال میکند ﴿قد افلح الیوم من استعلی﴾ ولی وقتی بازی تمام شده معلوم میشود که ﴿ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ این ﴿ان الله لایهدی﴾ همان تکوین است دیگر یعنی نقشه نقشهگران بیراه هرگز به مقصد نمیرسد چون هر حرکتی یک محرکی دارد آن محرک و قائد و راهنما خداست که «بیده ازمة الامور» آن خیانت را به مقصد نمیرساند چرا؟ چون کار خدا «علی صراط مستقیم» است هیچ موجودی نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست یک، خدا هم فقط و فقط در صراط مستقیم رهبری میکند دو، ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها﴾ یک، ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ دو، اگر هر کاری افسارش به دست خداست چه اینکه است و اگر ذات اقدس الهی همواره این کاروان را در مسیر حق میبرد چه اینکه اینچنین است پس در هر مقطع تاریخی حق با حق است هرگز باطل پیروز نخواهد شد فرمود: من میدانم ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ این صغرا و کید را هم هرگز به مقصد نمیرساند نه صرف علم را دارد بلکه رهبری هم به عهده اوست
پرسش: اگر اشاره به بریدن دست زنان نمیکرد در حالی که میگفت جرم من چه است که مرا زندان انداختید کافی نبود؟ پاسخ: نه آخر جرمش فقط در همین بود دیگر بگوید از چه چیزی سؤال بکند یعنی این کسی که چندین سال در زندان بود اگر به ملک بگویند آقا جرم من چه بود این باید پرونده کل ادارات را بخواند تا ببیند این چیست اما وقتی او سرنخ را دستش بدهد این هم به دستش میآید به آسانی این هم یک مطلبی بود همهفهم لااقل قسمت مهم درباریها فهمیده بودند اگر کل درباریها نفهمیده بودند به شهادت آیات قبل در آیات قبل به این صورت آمده است که ﴿قال نسوة فی المدینة امرأت العزیز ترٰود فتها﴾ یک عده از زنها در مدینه گفتند که زن عزیز مصر با این خدمتگزارش رایزنی دارد خب یک چیزی بود که لااقل در محدوده دربار بین زنان دولتمرد و دولتمردان پیچیده بود این را میدانستند این مربوط به قبل از آن جشنواره است بعد از اینکه امرئهٴ عزیز این حرفها را از زنهای درباری شنید یا اعم از آنها (نوار به اندازه یک کلمه خالی است) همین زنان درباری شنید اینها را دعوت کرده ﴿فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن و اعتدت لهن متکئاً و ءاتت کل وٰحدة منهن سکیناً و قالت اخرج علیهن فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن﴾ آنوقت از آن به بعد این دیگر شده شهره دربار قبلاً اگر یک عده از زنها میدانستند بعد از آن جشنواره دیگر خیلیها فهمیدند قبلاً که کسی بازگو نمیکرد ولی بالأخره رازی بود منتشر شده بود اما بعد از این جشنواره دیگر همه اینها رفتند گفتند بالأخره به دیگران دیگر مسئله قطع ید یک چیزی بود که در محیط دولتمردان یک امر روشنی بود حالا یا باگناه با بیگناه هنوز برای خیلیها شاید روشن نشد اما مسئله قطع ید اینچنین بود لذا وجود مبارک یوسف به همین مطلب اشاره کرد
پرسش ... پاسخ: بله درست است منتها میگویند هیچ نقشی برای بنده نیست بر اساس جبر انجام میگیرد هم جبر تاریخ هم جبر انسان و امامیه میگوید که نه بر اساس اختیار انسان انجام میگیرد رهبری او دارد خدای سبحان فرمود: این راه را انتخاب کردی من مستقیم میبرم بهشت آن را انتخاب کردی او را هم من مستقیم میبرم جهنم اینطور نیست که جهنمرفتن به دست خود آدم باشد که میبرند بالأخره ﴿کتب علیه انه من تولاّه فانه یضله و یهدیه الی عذاب السعیر﴾ اینطور نیست که انسان خودش به دلخواه خود برود جهنم که آنجا هم تحت قهر است کشانکشان میبرندش منتها انتخاب راه به دست خود آدم است ﴿هدیٰنه النجدین﴾ ﴿انا هدیٰنه السبیل﴾ و مانند آن هر راهی را که انسان انتخاب بکند سرانجام ذات اقدس الهی این شخص آن راه را ادامه میدهد به مقصد میرساند و این هم صراط مستقیم است یعنی تبهکار را به جهنمبردن صراط مستقیم است نه جهنمرفتن صراط مستقیم باشد «و بینهما فرق عظیم» جهنمبردن براساس قسط است عدل است حسابی دارد کتابی دارد «علی صراط مستقیم» است جهنمرفتن کجراهه است یعنی انسان که بیراهه برود او را براساس حساب به جهنم میبرند کسی بیحساب کار بکند به حساب او را به جهنم میبرند نه بیحساب که بیش از گناهش باشد نه ﴿جزاءً وفاقا﴾ ذرهای بیش از گناه او نیست ممکن است یک مقداری عفو و تخفیف شامل حالش بشود ولی ذرهای بیش از او نیست جهنم بردن «علی صراط مستقیم» است منتها کجراههرفتن زمینه آن کار را فراهم میکند خب
پرسش ... پاسخ: بله خب چون یک وقتها بحث فلسفی و کلامی است بحث اصولی که نیست آن بزرگوار هم اعتراف کرده گفت: «قلم اینجا رسید و سر بشکست» هفتصد سال قبل از او بزرگوارهای دیگری گفتند: «قلم و لوح هر دو سرشان بشکست» مسئله جبر و تفویض اینطور نیست که کار به این آسانیها حل بشود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد دیگران هم نقل کردند که در جریان قضا و قدر و جبر و تفویض از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند این راهی که ما در جریان صفین و امثال صفین پیمودیم به اراده ما بود یا نه ثواب داریم یا نه فرمود: این «بحرٌ عمیقٌ فلا تلجوه» آخر تو چه کار داری به این اقیانوس خب کسانی که مرحوم صاحب کفایه و امثال کفایه نسبت به آنها خیلی خیلی کوچکاند آنها در هفتصد سال قبل گفتند: «در این مسئله قلم و لوح هر دو سرشان بشکست» وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «بحر عمیق فلا تلجوه» دوباره اصرار کرد دوباره اصرار کرد سه باره اصرار کرد چهار باره اصرار کرد حضرت فرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه» این راهِ تاریک است نرو گاهی میفرماید: راه تاریک است گاهی میفرماید: اقیانوس است مگر هر کسی هر مطلبی را میتواند هضم کند؟ به هر تقدیر آن بزرگوار منصفانه گفت: «قلم اینجا رسید و سر بشکست» خب ﴿قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة الّتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم﴾ آنگاه ملک که قسمت داوری را به عهده دارد دیگر سخن از قطع ید نبود چون قطع ید یک سرنخی بود وگرنه جرم نبود ﴿قال﴾ حالا اینکه دارد بازرسی میکند بررسی میکند دادستانی میکند اینچنین گفت: ﴿قال ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف﴾ این را همگان فهمیدند که یک عدهای مراوده داشتند با او خواستند رأیاش را بزنند آن صحنههای مراودهتان چه بود ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نفسه﴾ اینها نهایت همتی که کردند یوسف را تبرئه کردند اما ریشه گناه چه کسی بود و چه چیزی بود آن را نگفتند آن هم باز به درد نمیخورد امرئهٴ عزیز در آن صحنه حاضر است اینها آن جشنواره را کاملاً به یاد دارند که آن زن گفته بود: ﴿فذٰلکن الذی لمتنّنی فیه﴾ ﴿ولقد رٰودته فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن و لیکوناً من الصّٰغرین﴾ همه را دیدند و شنیدند اما دم فرو بستند هیچ چیزش را نگفتند تازه این زنهایی که عاقبت به خیر شدند خب بالأخره این همه معاصی را دیدید خب بگویید دیگر گفتند او آدم بدی نیست ما از او بدی ندیدیم ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ اینجا دیگر هیچ چارهای نداشت آن زن مگر اینکه اعتراف بکند دیگر گفت: ﴿الئٰن حصحص الحق﴾ دیگر حق روشن شد چیزی نمانده که مردمِ بیرون که فهمیدند زنها که فهمیدند اینها هم که الآن صریحاً شهادت دادند و سلطان هم که خب دارد میفهمد دیگر قبل از اینکه اقرار بکند گفت حق روشن شد گفت ﴿الان حصحص الحق﴾ اگر اقرار میکرد بعد میگفت که حق روشن شد بله اما این ﴿حصحص﴾ که فعل ماضی است و نشانه تأکید و تثبیت مطلب است نسبت به چیزی است که الآن یک لحظه بعد میخواهد بگوید گرچه آن در آینده نزدیک ولو یک ثانیه بعد میگوید ولی این فعل ماضی بودنش یک حسابی دارد که تا کنون، اگر میگفت «الآن یتضح الحق» «یظهر الحق» خب بله جا داشت که باید با فعل مضارع یاد بکند اما با فعل ماضیِ مفید تکرار بگوید ﴿الئٰن حصحص الحق﴾ یعنی دیگر حالا بینالرشد شد دیگر مسئله نزاهت او و بینالغی شد تهمت من ﴿الئٰن حصحص الحق﴾ خب حق چیست ﴿انا راودته﴾ همین حرفی که در آن مجلس زده بود آمده در این محاکمه گفت یک چیز جدیدی نیست آیه 32 سورهٴ مبارکهٴ یوسف که قبلاً این آیه بحث شد این بود وقتی آن زنها دستشان را بریدند ﴿قالت﴾ امرئهٴ عزیز به زنها گفت که ﴿فذلکن الذی لمتننی فیه﴾ اینکه مرا ملامت میکردید در غیاب من دیدید شما در یک صحنه نتوانستید تحمل بکنید ﴿ولقد رٰودته عن نفسه﴾ این را صریحاً در آن جشنواره گفت، گفت من رایزنی کردم که رأی او را بگیرم به طرف خودم جذب بکنم ﴿فاستعصم﴾ او معصومانه برخورد کرد و الآن تهدید میکنم در حضور شما او را تهدید میکنم ﴿و لئن لم یفعل ما ءَامره لیسجنن﴾ که شد ﴿و لیوکناً من الصّٰغرین﴾ با تحقیر او را زندانی میکنم که کرد خب حالا زندانی کرد متهم کرد تحقیر کرد بعد هم بگوید ﴿لم أخنه﴾ خب این در آن صحنه همان حرفی که در آن جشنواره زد اینجا گفت ﴿الئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نّفسه و انه لمن الصٰدقین﴾ خب پس آن زنها نیمی از شهادت را دادند آن اساس کار را نگفتند اساس کار به اقرار وابسته است این اقرار کرده دیگر
پرسش ... پاسخ: نه به او میگفتند چشمت را بپوش چشمش را میپوشید دیگر یک بیان لطیفی جناب زمخشری در کشاف دارد و مشابه آن را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) در تبیان البته عبارتی که زمخشری دارد از یک جهت رساست تعبیری که مرحوم شیخ طوسی دارد از جهت دیگر رساست عبارتی که جناب زمخشری دارد این است که میفرمایند که این ﴿ذلک﴾ حرف کیست حرف یوسف است یا حرف امرئهٴ عزیز دو وجه است دو قول است اولی آن است که حرف یوسف باشد بعد میگوید که خب در آیه قبل سخن از قول امرئه عزیز است و شما بخواهید این را به قول یوسف برگردانید که ﴿قال ارجع الی ربک﴾ یک مقدار فاصله دارد این ضمیر به نزدیک مراجعه کند أوْلیٰ است تا به بعید رجوع کند میفرمایند قلت ضمیر که رجوع میکند یک قائد و راهنما دارد یا ندارد خودبهخود ضمیر برمیگردد یا چیزی ضمیر را راهنمایی میکند که به کجا برگردد فرمود: دلیل این رجوع، قائد، پیشوا، تعبیرشان در کشاف همان قائد است قائد و رهبر و پیشوای این ضمیر معناست نه قرب لفظی شما ببینید با کدام معنا سازگار است این حرف میتواند حرف زن عزیز باشد یا حرف یوسف است؟ آنکه ضمیر را جابهجا میکند قرب لفظی نیست آن رشد معنوی است دلیل رجوع این ﴿ذلک﴾ به یوسف قائد و راهنما و رهبر این ضمیر «المعنیٰ»ست نه قرب لفظی و این را تا پایان میبرد بعد هم به بعضی از آیات استشهاد میکند که در فلان آیه شما میبینید به حسب ظاهر ضمیر باید به نزدیک برگردد ولی به دور برمیگردد که شما هم او را قبول دارید مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان این قسم دوم را خیلی میپروراند جناب زمخشری در کشاف یک آیه ذکر میکند که در آن آیه ضمیر باید به دیگری برگردد ولو مرجع قریب در کنار اوست مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) شواهد فراوانی از چند آیه ذکر میکند که در آن آیات ضمیر به دور برمیگردد برای هدایت معنا به نزدیک برنمیگردد برای اینکه تناسب معنوی نیست این همان سیاق است سیاق یعنی ما سیق الکلام لاجله یکی از آن آیاتی که هر دو بزرگوار ذکر میکنند جریان حرف فرعون است در سورهٴ مبارکهٴ اعراف آیه 109 و 110 به این صورت است ﴿قال الملأ من قوم فرعون ان هٰذا لسٰحر علیم ٭ یرید ان یخرجکم من أرضکم فماذا تأمرون﴾ خب اگر ما باشیم این دو آیه که کنار هم است هر کدام نزدیک خط است میگوییم ضمیر این ﴿فماذا تأمرون﴾ حرف آن ملاء است (نوار خالی است)
﴿فماذا تأمرون﴾ یعنی «قال فرعون لملائه فماذا تأمرون» چون در مجلس مؤتمر یعنی آن جایی که اعتبار میشود مشورت میشود سلطان با درباریانش مشورت میکنند این از سنخ مؤامره است نه امر به معنای دستور «ان الملأ لیأتمرون» لیأتمرون مؤتمر که میگویند مجلس مشورتی است اینگونه از آیات در قرآن کریم کم نیست که عمده قرب معنوی است نه قرب لفظی این بخشها را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) روشنتر ذکر میکنند اما آن قسمت را جناب زمخشری به صورت شفاف ذکر میکند که رهبریِ رجوع ضمیر به مرجع را آن معنا که قائد و هادی است به عهده دارد خب این سخن میشود سخن یوسف(سلام الله علیه) ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ در جریان خیانت این زن برای همه روشن شده بود برای اینکه خود عزیز مصر در آن صحنه فهمید گفت: ﴿واستغفری لذنبک انک کنت من الخاطئین﴾ خب حالا یک چیزی را که خیلیها فهمیدند حتی شوهرش هم فهمید زنها هم فهمیدند این دیگر بر ملک مخفی نمیماند اینکه ﴿یوسف اعرض عن هذا﴾ بعد خطاب میکند به امرئه خودش ﴿استغفری لذنبک انک کنت من الخاطئین﴾ این حرف دیگر حالا شهره دربار شد حالا چه عزیز مصر زنده باشد چه مرده باشد بالأخره این حرف را همگان فهمیدند آنوقت وجود مبارک یوسف میفرماید: سرّ اینکه من گفتم بروید تحقیق کنید این است که تا اینها بفهمند ما به کسی خیانت نمیکنیم در غیابشان خیانت نمیکنیم چه در حضور ﴿ذلک لیعلم انی اخنه بالغیب﴾ چه رسد به حضور او چه باشد چه نباشد من در خانهاش که بودم در غیاب او خیانت نمیکردم چه رسد به حضور او خب کسی که بتواند خیانت بکند در مغیب باشد یا خودش غایب باشد از مسئولان یا مسئولین غایب باشند از او بالأخره در غیاب است کسی را با یک بودجهای به سفری فرستادند این غایب است یا کسی را در یک وزارتخانهای با یک بودجهای مأموریت دادند مسئول رسمی وزارتخانه در سفر است در هر دو حال این مغیب است این شخص دستش باز است یا خود او غایب است مثل اینکه سفر کرده باشد با بودجه یا دیگران غایباند مثل اینکه او در وزارتخانه است و مسئولان سفر کرده باشند گفت: من در غیاب خیانت نکردم حالا چه رسد به حضور ﴿لم اخنه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ آن که میگوید: ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ او میتواند بگوید: ﴿و ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ مطلب دیگر این است که
پرسش: اینجا که امرأة العزیز اعتراف میکند چطور این اعتراف این موجب تبرئه یوسف میشود ولی آنجایی که در قصر همه فهمیدند که یوسف، پاسخ: آنجا محکمه داوری نبود آنجا جشنواره بود همهشان مثل خودش بودند آنها هم که تأیید میکردند حرف امرئه عزیز را آنجا در جشنوارهای بود نظیر جشنوارههایی که متأسفانه در گوشه کنار مملکت اتفاق میافتد آنجا جای بزن بکوب بود جای داوری که نبود خب اینجا نفس در قرآن کریم پنج شش قسم ذکر شده اما اینها در طول هم نیستند اولین نفسی که ذات اقدس الهی به همگان داده است نفس ملهمه است خدا هیچ کسی را بدون نفس ملهمه خلق نکرده است ﴿و نفسٍ و ما سوٰها﴾ که تسویه نفس به این است ﴿فالهمها فجورها و تقوٰها﴾ هیچ کودکی را انسان راستگفتن یاد نمیدهد هر کودکی بالطبع راست میگوید امین است خیانت و دروغ را بعدها یاد میگیرد ﴿و نفس و ما سوٰها ٭ فالهمها فجورها و تقوٰها﴾ این یک، این سرمایه است این سرمایه را باید آبیاری کرد با چشمهای که در کنار این سرمایه و این نهال هست به نام فطرت و عقل و آب وحی که انبیا آوردند به عنوان «یثیروا لهم دفائن العقول» تا اینکه این نهال بارور بشود بشود شجره طیب که ﴿اصلها ثابت و فرعها فی السماء﴾ اما اگر کسی این را دفن کرد به جای اینکه این نهال را شکوفا کند و بشود ﴿قد افلح من زکٰها﴾ مرتب اغراض و غرایز بریزد روی این نهال این را دفن کند میشود ﴿قد خاب من دسٰها﴾ کسی تدسیس کرد دسیسه کرد مدسوس کرد این را دفنش کرد اگر ﴿قد افلح من زکٰها﴾ کمکم این بالنده میشود اگر یک وقت کسی خواست خلاف بکند جداً ملامت میکند سرانجام در اثر استمرار طی مسیر مستقیم به نفس مطمئنه میرسد این یک راه اگر خدای ناکرده ﴿قد خاب من دسٰها﴾ شد با اغراض و غرایز این نهال را دفن کرد از آن به بعد نفس مسوله ظهور میکند بعد کمکم نفس اماره میشود خب نفس لوامه اگر بخواهد نفس مسوله را جلوگیری کند شرطش این است که این نهال دفن نشده باشد آدم ﴿فالهمها فجورها و تقوٰها﴾ را احساس بکند اگر کاملاً دفن نشد انسان بر اساس ادراک الهامی که دارد آن لوامه را تقویت میکند ملهمه را سرکوب میکند نجات پیدا میکند و اگر نشد او را دفن کرد این نفس مسوله اول فریبکاری میکند بعد وقتی انسان را به اسارت گرفته است از آن به بعد امر به سوء میکند از آن به بعد انسان خلاف انجام میدهد عالماً عامداً تا به جایی برسد ـ معاذالله ـ که مجاری ادراک او را هم ببندد که بشود ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ پس این صحنه درگیری به نام جهاد اوسط در صحنه نفس هست از یک طرفی بین نفس مسوله و لوامه از یک طرفی بین نفس اماره و لوامه اینها درگیری هست تا اینکه یکی پیروز بشود در صحنه جنگ بالأخره یک مجاهد یک جنگجو از هر کدام از دو طرف جنگجویانی که حضور دارند سه حال دارند این کسی که در صحنه جهاد حق علیه باطل است این سه حال دارد این یا فاتح میشود یا تا آخرین نفس میجنگد یا اسیر میشود بیش از سه حال که نیست یا فتح است یا شهادت است یا اسارت. شهادت و فتح اینها از یک وادیاند احدی الحسنیین است شهید بشود حسنه دارد فاتح بشود حسنه دارد اما اگر در اثر غفلت نه در اثر نبودِ امکانات در اثر غفلت و تساهل و تسامح به اسارت برود این شکست است همانطوری که در صحنه جهاد اصغر یک جنگجو یا فاتح است یا شهید یا اسیر در صحنه جهاد اوسط که فضایل و رذایل با هم درگیرند همین سه حال است یا انسان فاتح است مثل حضرت امیر و امثال حضرت امیر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که حضرت فرمود: «هى نفسی أروضها بالتقوی» اینها فاتحاند یا نه نظیر اکثری مؤمنانی که در راهاند اینها اگر معصیتی غفلتی کردند فوراً توبه میکنند اینطور نیست که در تمام عمر یک بار گناه میکنند و یک بار توبه گناهان متعددی دارند توبههای متعددی دارند افت و خیز دارند ریزش و رویش دارند تا بمیرند اینها شهیدند برای اینکه تسلیم نشدند ایمانشان محفوظ ولایتشان محفوظ علاقهشان به قرآن محفوظ علاقهشان به اهل بیت محفوظ مومن شیعهاند منتها افت و خیز داشتند هر وقت افتادند برخاستند بالأخره این همان است که در روایات ما دارد که «من مات علی حب آل محمد [(صلّی الله علیه و آله سلّم)] مات شهیدا» برای اینکه این محبت که سرمایه است تا آخرین لحظه حفظ کرده چون «مات علی حبهم» به امامت آنها به عصمت آنها به حجیت آنها اعتراف دارد و تسلیم اعتقادی نشده است اگر در مقام عمل یک چند بار لغزید چند بار هم توبه کرد اگر مؤمنی در بستر بیماری بمیرد «مات شهیدا» این شهادتِ حکمی است یعنی ثواب شهید را دارد قسم سوم خدای ناکرده کسی است که اسیر بشود این همان است که در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «کم من عقل اسیر تحت هویً امیر» آنها کسانیاند که گرفتار نفس امارهاند پس همانطوری که در جهاد اصغر سه حال هست یا فتح است یا شهادت یا اسارت در جهاد اوسط یعنی فضایل و رذایل اخلاقی هم اینچنین است اما حالا این سه قسم در جهاد اکبر که بین عقل و قلب است آنجا هم راه دارد یا نه فعلاً از حریم بحث ما بیرون است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مطالب ادبی، تفسیری و تفصیلی در مورد محاکمه متهمان و تهمت زنندگان به حضرت یوسف (ع)
- انواع نفس
- انواع جهاد
- انسانشناسی دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءهُ الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بالُ النسوة الّتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیمٌ ٭ قال ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نّفسه قلن حٰش لله ما عَلِمْنا علیه من سوءٍ قالت امرأت العزیز الئٰن حصحص الحقُّ انا رٰودتّه عن نّفسه و انه لمن الصٰدقین ٭ ذلک لیعلم أنّی لم أخُنْه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین ٭ و ما ابرِّئُ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾
در جریان یوسف(سلام الله علیه) ذات اقدس الهی فرمود: هم عبرت هست برای یک عدهای هم آیات الهی است برای کسانی که در صدد تحقیق این قصهاند که در قصه یوسف و برادرانش ﴿ءایٰت للسائلین﴾ و تا روز قیامت پژوهشگرهایی که میآیند میخواهند در این زمینه بحث کنند جزء سائلیناند که این قضیه از کجا شروع شد به کجا ختم شد طهارت و نزاهت و قداست یوسف(سلام الله علیه) چگونه بود تهاجم بیگانگان چگونه بود و مانند آن اینکه فرمود: در قصه یوسف و برادرانش آیاتی است برای سائلین یکی از آن آیات تحلیل همین مسئله است که عصمت او در همه موارد تثبیتشده است و صبر و استقامت و مقاومت او هم تثبیتشده است که حضرت گرچه بیگناه به زندان رفت ولی تا تبرئه نشده بود و نزاهت او ثابت نشده بود بیرون نیامد به زندان بردن در اختیار او نبود ولی آزادشدن در اختیارش بود گفتند: آزادی گفت: نه تا ثابت بشود که من بیگناهم این همان جزء آیاتی است که فرمود: در قصه این ﴿ءایٰت﴾ برای سائلین است آیه هفت همین سوره این بود که ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته ءایٰت للسائلین﴾ پژوهشگران قرآنپژوهان اهل تفسیر اهل علوم قرآنی تا روز قیامت بالأخره این جریان حضرت یوسف برای آنها مسئله است آنها میخواهند بررسی کنند علل زندانرفتن و عوامل آزادیاش چه بود به این نکته که میرسند متوجه میشوند که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) با اینکه مدتها در زندان بود در بلاد غربت در رنج بود ولی اثبات نزاهت او و بیگناهی او مقدم بر همه امور بود تا تثبیت نکرده بود حاضر نشد که آزاد بشود لذا فرمود: بروید تحقیق کنید همین که ملک گفت: ﴿ائتونی به﴾ و پیک ملک آمد گفت: ﴿ارجع الی ربک﴾ این یک مطلب.
مطلب دوم این است که سؤال قبلاً هم گذشت که گاهی سؤال به معنی استدعا و درخواست است نظیر ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ این ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ یعنی درخواست کنید خب این یک دستوری است اما یک سؤال به معنای بازخواست است میگویند فلان شخص زیر سؤال رفت یعنی بازخواست شد آن سؤال از همین بخش آیات قرآن کریم است که دارد ﴿و قفوهم﴾ ﴿قفوهم﴾ یعنی اینها را بازداشت کنید ﴿قفوهم انهم مسئولون﴾ برای اینکه ما میخواهیم اینها را زیر سؤال ببریم این سؤال دوم یعنی بازخواستکردن و محاکمهکردن به داوریبردن و مانند آن اینکه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿فسئله﴾ یعنی برو به سلطان بگو که از اینها سؤال بکند منتها نکتهاش در بحث دیروز گذشت ﴿فسئله﴾ یعنی او از اینها سؤال بکند نه سؤال از قبیل ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ نه سؤال استفهامی که ﴿فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون﴾ بلکه سؤال استیضاحی که محاکم قضایی از متهم میکنند یا مثلاً از شاهد میکنند نظیر آن ﴿و قفوهم انهم مسؤلون﴾ پس ﴿فسئله﴾ ﴿فسئله﴾ این از سنخ ﴿فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون﴾ نیست ﴿وسئلوا الله من فضله﴾ نیست بلکه از سنخ ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾ است.
مطلب دیگر ادب وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است منظور از این ادب همان است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی» خدای سبحان مرا به ادب خوب مؤدب کرده است مؤدِب من خدا بود و من متأدّب به آداب الهیام و ادبم را تحسین کرد قهراً هم مراحل علمی را آموخت هم مراحل عملی را وجود مبارک پیغمبر اندوخت هم آن آموختههای علمی هم این اندوختههای عملی اینها ادب معالله است البته هم حکمت نظری است هم حکمت عملی ولی آنکه در متن حدیث است این است که «ادبنی ربی فأحسن تأدیبی» یک بابی را سیّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در همان جلد پنجم المیزان در سورهٴ مبارکهٴ اعراف ظاهراً باب ادب الانبیاء آنوقت روایاتی که در این زمینه است آیاتی که در این زمینه است قصصی که در این زمینه است مبسوطاً بیان کردند که انبیا با ذات اقدس الهی چه ادبی داشتند با مؤمنان چه ادبی داشتند با کفار چه ادبی داشتند در مناظرهها و محاورهها چه ادبی داشتند و مانند آن بابُ ادب الانبیاء خب اینجا که وجود مبارک یوسف دارد تعبیر میکند ملاحظه میفرمایید که آثار ادبش چگونه است این سؤالی که حضرت یوسف پیشنهاد داد سؤال استفهامی نیست سؤال بازخواستی است که محاکم دارند اما اصلاً نام مراوده را نبرد نه تنها نام امرئه عزیز را نبرد یعنی زلیخا نام مراوده را هم نبرد یک نامی برد که اصلاً او در این نام دخیل نیست و آن قطع ید است اگر نام او را بالصراحه میبرد در جریان ﴿قدت قمیصه من دبر وَألفیا سیدها لدی الباب﴾ خب او بالصراحه در آن قصه فقط همین زن بود یعنی زلیخا اگر قصه مراوده را مطرح میکرد از دیرزمان مراوده از همین زن شروع شده بود و در آن جشنواره به طور علن گفت: ﴿انا رٰودته﴾ من رایزنی کردم و خواستم او را جذب بکنم ﴿فاستعصم﴾ زنها هم حالا یا برای خود یا برای امرئهٴ عزیز از این مراوده بینصیب نبودند وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) امرئه عزیز را بالصراحه نبرد جریان ﴿قدت قمیصه﴾ را هم اصلاً نام نبرد جریان ﴿غلقت الابوٰب﴾ و اینها را هم یاد نکرد جریان ﴿الفیا سیدها لدا الباب﴾ را هم اسم نبرد کاری که اسم زن عزیز در او راه داشته باشد اصلاً نبرد فقط جریان بریدن دست را نام برد که امرئه عزیز از او مستثنا بود او که دستش را نبرید آن زنهای دیگر دستهایشان را بریدند نه این امرئهٴ عزیز فرمود: ﴿فسئله ما بال النسوة الٰتی قطعن ایدیهن﴾ این را میگویند ادب که همه جوانب را رعایت کرده بسیاری از این کارها مخصوص امرئهٴ عزیز بود یک، برخی از این کارها مشترک بین امرئهٴ عزیز و زنهای دیگر بود دو، برخی از آن امور هم مخصوص زنهای دیگر بود سه، فقط ایشان این سومی را ذکر کردند قطع ید مربوط به این زنهایی مهمان جشنواره بود مراوده مشترک بود آن ﴿قدت قمیصه﴾ و امثال ذلک و ﴿غلقت الابوٰب﴾ و امثال ذلک و ﴿هیت لک﴾ و اینها مخصوص امرئهٴ عزیز مصر بود این را میگویند ادب که ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته ءایٰت للسائلین﴾
پرسش ... پاسخ: نه سخن از گناه نیست این علامت خارجی است فرمود: چرا آنها دستهایشان را بریدند یک وقت است در یک جشنوارهٴ بیست نفره سی نفره ده نفره یک کسی مشغول پوستکندن میوه است اشتباهاً کارد به انگشتش میخورد این دیگر سوالی ندارد اما همه دستهایشان را ببرند سؤال دارد دیگر آن هم همه در یک فرصت خاص
پرسش ... پاسخ: نه سؤال میکند که چطور شد جریان چه شد وگرنه دستبریدن که گناه نیست
پرسش ... پاسخ: برای اینکه نخواست کسی را متهم بکند این در صدد تبرئه خودش بود یک، ناموس کسی را نام نبرد کسی که در دربار و در دستگاه دولتی یک آبرویی دارد نخواست آبروی او را ببرد دو، و سالیانی هم در آن دستگاه کار کرده بود نام و نمک خورد اسم او را نَبَرد سه، اینها همه کمک میکند به اینکه او در صدد برائت خودش باشد حالا چه کار دارد کسی را هم زیر سؤال ببرد فقط اینها را زیر سؤال ببرید که چرا دستهایتان را بریدید نه اینکه چرا شما مراوده کردید اما حالا ملک که سمت داوری پیدا کرد از آن ماجرایی که در شهر پیچیده بود یا لااقل در دربار پیچیده بود پرده برداشت دیگر در موقع بازپرسی و دادرسی و سؤال نگفت «ما خطبکن اذ قطعتن ایدیکن» از این سوالها نکرد فرمود: ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن﴾ حرفی که وجود مبارک یوسف زد یک سرنخی اشاره به آن داستان است و ملک فهمید که آن داستان را باید پیگیری کند پیگیریکردن داستان هم این نیست که سؤال بکنند آقا شما چرا در آن مهمانی دستتان را بریدید که خب اینکه سؤال ندارد که پیگیری از آن قصهای که سرفتنه است شروع میشود لذا وجود مبارک یوسف یک طرز تعبیر دارد آنها طرز دیگر ﴿فسئله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن﴾
پرسش: درست است که جناب یوسف حرفی نزد که باعث آبروریزی آنها بشود اما این فعل حضرت یوسف(سلام الله علیه) که گفت ﴿ما بال النسوه﴾ بالاخره موجب آبروریزی آنها شد؟ پاسخ: بله ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ خدا رسوا میکند بالأخره میکند ولی به دست خود خدا این بخواهد بیگناهی خود را ثابت کند الا و لابد یک عده چوب میخورند در کفارههای الهی بله خب هست خدای سبحان که ﴿لایهدی کید الخائنین﴾ بالأخره آن خائن را رسوا خواهد کرد یا نکرد آن دیگر به عنایت الهی است این دیگر به کار خداست بنده موظف است حرف خودش را بزند ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ یعنی بالأخره یک کسی هست که مسئله را حل کند حرف آخر را او بزند در هر مقطع تاریخی حق با حق است این یک اصل کلی است اینچنین نیست که گاهی کسی بگوید: ﴿قد افلح الیوم من استعلیٰ﴾ بازی هنوز تمام نشده آن دقیقه آخر و دقیقه نود معلوم میشود حق با کیست در تمام مقاطع تاریخ حق با حق است اینطور نیست که گاهی حق با حق باشد گاهی حق با باطل باشد اینطور نیست گاهی حق پیروز بشود گاهی حق شکست بخورد اینطور نیست منتها یک وقت یک کسی وسط جریان میآید وسط داستان را میبیند خیال میکند ﴿قد افلح الیوم من استعلی﴾ ولی وقتی بازی تمام شده معلوم میشود که ﴿ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ این ﴿ان الله لایهدی﴾ همان تکوین است دیگر یعنی نقشه نقشهگران بیراه هرگز به مقصد نمیرسد چون هر حرکتی یک محرکی دارد آن محرک و قائد و راهنما خداست که «بیده ازمة الامور» آن خیانت را به مقصد نمیرساند چرا؟ چون کار خدا «علی صراط مستقیم» است هیچ موجودی نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست یک، خدا هم فقط و فقط در صراط مستقیم رهبری میکند دو، ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها﴾ یک، ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ دو، اگر هر کاری افسارش به دست خداست چه اینکه است و اگر ذات اقدس الهی همواره این کاروان را در مسیر حق میبرد چه اینکه اینچنین است پس در هر مقطع تاریخی حق با حق است هرگز باطل پیروز نخواهد شد فرمود: من میدانم ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ این صغرا و کید را هم هرگز به مقصد نمیرساند نه صرف علم را دارد بلکه رهبری هم به عهده اوست
پرسش: اگر اشاره به بریدن دست زنان نمیکرد در حالی که میگفت جرم من چه است که مرا زندان انداختید کافی نبود؟ پاسخ: نه آخر جرمش فقط در همین بود دیگر بگوید از چه چیزی سؤال بکند یعنی این کسی که چندین سال در زندان بود اگر به ملک بگویند آقا جرم من چه بود این باید پرونده کل ادارات را بخواند تا ببیند این چیست اما وقتی او سرنخ را دستش بدهد این هم به دستش میآید به آسانی این هم یک مطلبی بود همهفهم لااقل قسمت مهم درباریها فهمیده بودند اگر کل درباریها نفهمیده بودند به شهادت آیات قبل در آیات قبل به این صورت آمده است که ﴿قال نسوة فی المدینة امرأت العزیز ترٰود فتها﴾ یک عده از زنها در مدینه گفتند که زن عزیز مصر با این خدمتگزارش رایزنی دارد خب یک چیزی بود که لااقل در محدوده دربار بین زنان دولتمرد و دولتمردان پیچیده بود این را میدانستند این مربوط به قبل از آن جشنواره است بعد از اینکه امرئهٴ عزیز این حرفها را از زنهای درباری شنید یا اعم از آنها (نوار به اندازه یک کلمه خالی است) همین زنان درباری شنید اینها را دعوت کرده ﴿فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن و اعتدت لهن متکئاً و ءاتت کل وٰحدة منهن سکیناً و قالت اخرج علیهن فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن﴾ آنوقت از آن به بعد این دیگر شده شهره دربار قبلاً اگر یک عده از زنها میدانستند بعد از آن جشنواره دیگر خیلیها فهمیدند قبلاً که کسی بازگو نمیکرد ولی بالأخره رازی بود منتشر شده بود اما بعد از این جشنواره دیگر همه اینها رفتند گفتند بالأخره به دیگران دیگر مسئله قطع ید یک چیزی بود که در محیط دولتمردان یک امر روشنی بود حالا یا باگناه با بیگناه هنوز برای خیلیها شاید روشن نشد اما مسئله قطع ید اینچنین بود لذا وجود مبارک یوسف به همین مطلب اشاره کرد
پرسش ... پاسخ: بله درست است منتها میگویند هیچ نقشی برای بنده نیست بر اساس جبر انجام میگیرد هم جبر تاریخ هم جبر انسان و امامیه میگوید که نه بر اساس اختیار انسان انجام میگیرد رهبری او دارد خدای سبحان فرمود: این راه را انتخاب کردی من مستقیم میبرم بهشت آن را انتخاب کردی او را هم من مستقیم میبرم جهنم اینطور نیست که جهنمرفتن به دست خود آدم باشد که میبرند بالأخره ﴿کتب علیه انه من تولاّه فانه یضله و یهدیه الی عذاب السعیر﴾ اینطور نیست که انسان خودش به دلخواه خود برود جهنم که آنجا هم تحت قهر است کشانکشان میبرندش منتها انتخاب راه به دست خود آدم است ﴿هدیٰنه النجدین﴾ ﴿انا هدیٰنه السبیل﴾ و مانند آن هر راهی را که انسان انتخاب بکند سرانجام ذات اقدس الهی این شخص آن راه را ادامه میدهد به مقصد میرساند و این هم صراط مستقیم است یعنی تبهکار را به جهنمبردن صراط مستقیم است نه جهنمرفتن صراط مستقیم باشد «و بینهما فرق عظیم» جهنمبردن براساس قسط است عدل است حسابی دارد کتابی دارد «علی صراط مستقیم» است جهنمرفتن کجراهه است یعنی انسان که بیراهه برود او را براساس حساب به جهنم میبرند کسی بیحساب کار بکند به حساب او را به جهنم میبرند نه بیحساب که بیش از گناهش باشد نه ﴿جزاءً وفاقا﴾ ذرهای بیش از گناه او نیست ممکن است یک مقداری عفو و تخفیف شامل حالش بشود ولی ذرهای بیش از او نیست جهنم بردن «علی صراط مستقیم» است منتها کجراههرفتن زمینه آن کار را فراهم میکند خب
پرسش ... پاسخ: بله خب چون یک وقتها بحث فلسفی و کلامی است بحث اصولی که نیست آن بزرگوار هم اعتراف کرده گفت: «قلم اینجا رسید و سر بشکست» هفتصد سال قبل از او بزرگوارهای دیگری گفتند: «قلم و لوح هر دو سرشان بشکست» مسئله جبر و تفویض اینطور نیست که کار به این آسانیها حل بشود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد دیگران هم نقل کردند که در جریان قضا و قدر و جبر و تفویض از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند این راهی که ما در جریان صفین و امثال صفین پیمودیم به اراده ما بود یا نه ثواب داریم یا نه فرمود: این «بحرٌ عمیقٌ فلا تلجوه» آخر تو چه کار داری به این اقیانوس خب کسانی که مرحوم صاحب کفایه و امثال کفایه نسبت به آنها خیلی خیلی کوچکاند آنها در هفتصد سال قبل گفتند: «در این مسئله قلم و لوح هر دو سرشان بشکست» وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «بحر عمیق فلا تلجوه» دوباره اصرار کرد دوباره اصرار کرد سه باره اصرار کرد چهار باره اصرار کرد حضرت فرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه» این راهِ تاریک است نرو گاهی میفرماید: راه تاریک است گاهی میفرماید: اقیانوس است مگر هر کسی هر مطلبی را میتواند هضم کند؟ به هر تقدیر آن بزرگوار منصفانه گفت: «قلم اینجا رسید و سر بشکست» خب ﴿قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة الّتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم﴾ آنگاه ملک که قسمت داوری را به عهده دارد دیگر سخن از قطع ید نبود چون قطع ید یک سرنخی بود وگرنه جرم نبود ﴿قال﴾ حالا اینکه دارد بازرسی میکند بررسی میکند دادستانی میکند اینچنین گفت: ﴿قال ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف﴾ این را همگان فهمیدند که یک عدهای مراوده داشتند با او خواستند رأیاش را بزنند آن صحنههای مراودهتان چه بود ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نفسه﴾ اینها نهایت همتی که کردند یوسف را تبرئه کردند اما ریشه گناه چه کسی بود و چه چیزی بود آن را نگفتند آن هم باز به درد نمیخورد امرئهٴ عزیز در آن صحنه حاضر است اینها آن جشنواره را کاملاً به یاد دارند که آن زن گفته بود: ﴿فذٰلکن الذی لمتنّنی فیه﴾ ﴿ولقد رٰودته فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن و لیکوناً من الصّٰغرین﴾ همه را دیدند و شنیدند اما دم فرو بستند هیچ چیزش را نگفتند تازه این زنهایی که عاقبت به خیر شدند خب بالأخره این همه معاصی را دیدید خب بگویید دیگر گفتند او آدم بدی نیست ما از او بدی ندیدیم ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ اینجا دیگر هیچ چارهای نداشت آن زن مگر اینکه اعتراف بکند دیگر گفت: ﴿الئٰن حصحص الحق﴾ دیگر حق روشن شد چیزی نمانده که مردمِ بیرون که فهمیدند زنها که فهمیدند اینها هم که الآن صریحاً شهادت دادند و سلطان هم که خب دارد میفهمد دیگر قبل از اینکه اقرار بکند گفت حق روشن شد گفت ﴿الان حصحص الحق﴾ اگر اقرار میکرد بعد میگفت که حق روشن شد بله اما این ﴿حصحص﴾ که فعل ماضی است و نشانه تأکید و تثبیت مطلب است نسبت به چیزی است که الآن یک لحظه بعد میخواهد بگوید گرچه آن در آینده نزدیک ولو یک ثانیه بعد میگوید ولی این فعل ماضی بودنش یک حسابی دارد که تا کنون، اگر میگفت «الآن یتضح الحق» «یظهر الحق» خب بله جا داشت که باید با فعل مضارع یاد بکند اما با فعل ماضیِ مفید تکرار بگوید ﴿الئٰن حصحص الحق﴾ یعنی دیگر حالا بینالرشد شد دیگر مسئله نزاهت او و بینالغی شد تهمت من ﴿الئٰن حصحص الحق﴾ خب حق چیست ﴿انا راودته﴾ همین حرفی که در آن مجلس زده بود آمده در این محاکمه گفت یک چیز جدیدی نیست آیه 32 سورهٴ مبارکهٴ یوسف که قبلاً این آیه بحث شد این بود وقتی آن زنها دستشان را بریدند ﴿قالت﴾ امرئهٴ عزیز به زنها گفت که ﴿فذلکن الذی لمتننی فیه﴾ اینکه مرا ملامت میکردید در غیاب من دیدید شما در یک صحنه نتوانستید تحمل بکنید ﴿ولقد رٰودته عن نفسه﴾ این را صریحاً در آن جشنواره گفت، گفت من رایزنی کردم که رأی او را بگیرم به طرف خودم جذب بکنم ﴿فاستعصم﴾ او معصومانه برخورد کرد و الآن تهدید میکنم در حضور شما او را تهدید میکنم ﴿و لئن لم یفعل ما ءَامره لیسجنن﴾ که شد ﴿و لیوکناً من الصّٰغرین﴾ با تحقیر او را زندانی میکنم که کرد خب حالا زندانی کرد متهم کرد تحقیر کرد بعد هم بگوید ﴿لم أخنه﴾ خب این در آن صحنه همان حرفی که در آن جشنواره زد اینجا گفت ﴿الئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نّفسه و انه لمن الصٰدقین﴾ خب پس آن زنها نیمی از شهادت را دادند آن اساس کار را نگفتند اساس کار به اقرار وابسته است این اقرار کرده دیگر
پرسش ... پاسخ: نه به او میگفتند چشمت را بپوش چشمش را میپوشید دیگر یک بیان لطیفی جناب زمخشری در کشاف دارد و مشابه آن را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) در تبیان البته عبارتی که زمخشری دارد از یک جهت رساست تعبیری که مرحوم شیخ طوسی دارد از جهت دیگر رساست عبارتی که جناب زمخشری دارد این است که میفرمایند که این ﴿ذلک﴾ حرف کیست حرف یوسف است یا حرف امرئهٴ عزیز دو وجه است دو قول است اولی آن است که حرف یوسف باشد بعد میگوید که خب در آیه قبل سخن از قول امرئه عزیز است و شما بخواهید این را به قول یوسف برگردانید که ﴿قال ارجع الی ربک﴾ یک مقدار فاصله دارد این ضمیر به نزدیک مراجعه کند أوْلیٰ است تا به بعید رجوع کند میفرمایند قلت ضمیر که رجوع میکند یک قائد و راهنما دارد یا ندارد خودبهخود ضمیر برمیگردد یا چیزی ضمیر را راهنمایی میکند که به کجا برگردد فرمود: دلیل این رجوع، قائد، پیشوا، تعبیرشان در کشاف همان قائد است قائد و رهبر و پیشوای این ضمیر معناست نه قرب لفظی شما ببینید با کدام معنا سازگار است این حرف میتواند حرف زن عزیز باشد یا حرف یوسف است؟ آنکه ضمیر را جابهجا میکند قرب لفظی نیست آن رشد معنوی است دلیل رجوع این ﴿ذلک﴾ به یوسف قائد و راهنما و رهبر این ضمیر «المعنیٰ»ست نه قرب لفظی و این را تا پایان میبرد بعد هم به بعضی از آیات استشهاد میکند که در فلان آیه شما میبینید به حسب ظاهر ضمیر باید به نزدیک برگردد ولی به دور برمیگردد که شما هم او را قبول دارید مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان این قسم دوم را خیلی میپروراند جناب زمخشری در کشاف یک آیه ذکر میکند که در آن آیه ضمیر باید به دیگری برگردد ولو مرجع قریب در کنار اوست مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) شواهد فراوانی از چند آیه ذکر میکند که در آن آیات ضمیر به دور برمیگردد برای هدایت معنا به نزدیک برنمیگردد برای اینکه تناسب معنوی نیست این همان سیاق است سیاق یعنی ما سیق الکلام لاجله یکی از آن آیاتی که هر دو بزرگوار ذکر میکنند جریان حرف فرعون است در سورهٴ مبارکهٴ اعراف آیه 109 و 110 به این صورت است ﴿قال الملأ من قوم فرعون ان هٰذا لسٰحر علیم ٭ یرید ان یخرجکم من أرضکم فماذا تأمرون﴾ خب اگر ما باشیم این دو آیه که کنار هم است هر کدام نزدیک خط است میگوییم ضمیر این ﴿فماذا تأمرون﴾ حرف آن ملاء است (نوار خالی است)
﴿فماذا تأمرون﴾ یعنی «قال فرعون لملائه فماذا تأمرون» چون در مجلس مؤتمر یعنی آن جایی که اعتبار میشود مشورت میشود سلطان با درباریانش مشورت میکنند این از سنخ مؤامره است نه امر به معنای دستور «ان الملأ لیأتمرون» لیأتمرون مؤتمر که میگویند مجلس مشورتی است اینگونه از آیات در قرآن کریم کم نیست که عمده قرب معنوی است نه قرب لفظی این بخشها را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) روشنتر ذکر میکنند اما آن قسمت را جناب زمخشری به صورت شفاف ذکر میکند که رهبریِ رجوع ضمیر به مرجع را آن معنا که قائد و هادی است به عهده دارد خب این سخن میشود سخن یوسف(سلام الله علیه) ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ در جریان خیانت این زن برای همه روشن شده بود برای اینکه خود عزیز مصر در آن صحنه فهمید گفت: ﴿واستغفری لذنبک انک کنت من الخاطئین﴾ خب حالا یک چیزی را که خیلیها فهمیدند حتی شوهرش هم فهمید زنها هم فهمیدند این دیگر بر ملک مخفی نمیماند اینکه ﴿یوسف اعرض عن هذا﴾ بعد خطاب میکند به امرئه خودش ﴿استغفری لذنبک انک کنت من الخاطئین﴾ این حرف دیگر حالا شهره دربار شد حالا چه عزیز مصر زنده باشد چه مرده باشد بالأخره این حرف را همگان فهمیدند آنوقت وجود مبارک یوسف میفرماید: سرّ اینکه من گفتم بروید تحقیق کنید این است که تا اینها بفهمند ما به کسی خیانت نمیکنیم در غیابشان خیانت نمیکنیم چه در حضور ﴿ذلک لیعلم انی اخنه بالغیب﴾ چه رسد به حضور او چه باشد چه نباشد من در خانهاش که بودم در غیاب او خیانت نمیکردم چه رسد به حضور او خب کسی که بتواند خیانت بکند در مغیب باشد یا خودش غایب باشد از مسئولان یا مسئولین غایب باشند از او بالأخره در غیاب است کسی را با یک بودجهای به سفری فرستادند این غایب است یا کسی را در یک وزارتخانهای با یک بودجهای مأموریت دادند مسئول رسمی وزارتخانه در سفر است در هر دو حال این مغیب است این شخص دستش باز است یا خود او غایب است مثل اینکه سفر کرده باشد با بودجه یا دیگران غایباند مثل اینکه او در وزارتخانه است و مسئولان سفر کرده باشند گفت: من در غیاب خیانت نکردم حالا چه رسد به حضور ﴿لم اخنه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ آن که میگوید: ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ او میتواند بگوید: ﴿و ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ مطلب دیگر این است که
پرسش: اینجا که امرأة العزیز اعتراف میکند چطور این اعتراف این موجب تبرئه یوسف میشود ولی آنجایی که در قصر همه فهمیدند که یوسف، پاسخ: آنجا محکمه داوری نبود آنجا جشنواره بود همهشان مثل خودش بودند آنها هم که تأیید میکردند حرف امرئه عزیز را آنجا در جشنوارهای بود نظیر جشنوارههایی که متأسفانه در گوشه کنار مملکت اتفاق میافتد آنجا جای بزن بکوب بود جای داوری که نبود خب اینجا نفس در قرآن کریم پنج شش قسم ذکر شده اما اینها در طول هم نیستند اولین نفسی که ذات اقدس الهی به همگان داده است نفس ملهمه است خدا هیچ کسی را بدون نفس ملهمه خلق نکرده است ﴿و نفسٍ و ما سوٰها﴾ که تسویه نفس به این است ﴿فالهمها فجورها و تقوٰها﴾ هیچ کودکی را انسان راستگفتن یاد نمیدهد هر کودکی بالطبع راست میگوید امین است خیانت و دروغ را بعدها یاد میگیرد ﴿و نفس و ما سوٰها ٭ فالهمها فجورها و تقوٰها﴾ این یک، این سرمایه است این سرمایه را باید آبیاری کرد با چشمهای که در کنار این سرمایه و این نهال هست به نام فطرت و عقل و آب وحی که انبیا آوردند به عنوان «یثیروا لهم دفائن العقول» تا اینکه این نهال بارور بشود بشود شجره طیب که ﴿اصلها ثابت و فرعها فی السماء﴾ اما اگر کسی این را دفن کرد به جای اینکه این نهال را شکوفا کند و بشود ﴿قد افلح من زکٰها﴾ مرتب اغراض و غرایز بریزد روی این نهال این را دفن کند میشود ﴿قد خاب من دسٰها﴾ کسی تدسیس کرد دسیسه کرد مدسوس کرد این را دفنش کرد اگر ﴿قد افلح من زکٰها﴾ کمکم این بالنده میشود اگر یک وقت کسی خواست خلاف بکند جداً ملامت میکند سرانجام در اثر استمرار طی مسیر مستقیم به نفس مطمئنه میرسد این یک راه اگر خدای ناکرده ﴿قد خاب من دسٰها﴾ شد با اغراض و غرایز این نهال را دفن کرد از آن به بعد نفس مسوله ظهور میکند بعد کمکم نفس اماره میشود خب نفس لوامه اگر بخواهد نفس مسوله را جلوگیری کند شرطش این است که این نهال دفن نشده باشد آدم ﴿فالهمها فجورها و تقوٰها﴾ را احساس بکند اگر کاملاً دفن نشد انسان بر اساس ادراک الهامی که دارد آن لوامه را تقویت میکند ملهمه را سرکوب میکند نجات پیدا میکند و اگر نشد او را دفن کرد این نفس مسوله اول فریبکاری میکند بعد وقتی انسان را به اسارت گرفته است از آن به بعد امر به سوء میکند از آن به بعد انسان خلاف انجام میدهد عالماً عامداً تا به جایی برسد ـ معاذالله ـ که مجاری ادراک او را هم ببندد که بشود ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ پس این صحنه درگیری به نام جهاد اوسط در صحنه نفس هست از یک طرفی بین نفس مسوله و لوامه از یک طرفی بین نفس اماره و لوامه اینها درگیری هست تا اینکه یکی پیروز بشود در صحنه جنگ بالأخره یک مجاهد یک جنگجو از هر کدام از دو طرف جنگجویانی که حضور دارند سه حال دارند این کسی که در صحنه جهاد حق علیه باطل است این سه حال دارد این یا فاتح میشود یا تا آخرین نفس میجنگد یا اسیر میشود بیش از سه حال که نیست یا فتح است یا شهادت است یا اسارت. شهادت و فتح اینها از یک وادیاند احدی الحسنیین است شهید بشود حسنه دارد فاتح بشود حسنه دارد اما اگر در اثر غفلت نه در اثر نبودِ امکانات در اثر غفلت و تساهل و تسامح به اسارت برود این شکست است همانطوری که در صحنه جهاد اصغر یک جنگجو یا فاتح است یا شهید یا اسیر در صحنه جهاد اوسط که فضایل و رذایل با هم درگیرند همین سه حال است یا انسان فاتح است مثل حضرت امیر و امثال حضرت امیر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که حضرت فرمود: «هى نفسی أروضها بالتقوی» اینها فاتحاند یا نه نظیر اکثری مؤمنانی که در راهاند اینها اگر معصیتی غفلتی کردند فوراً توبه میکنند اینطور نیست که در تمام عمر یک بار گناه میکنند و یک بار توبه گناهان متعددی دارند توبههای متعددی دارند افت و خیز دارند ریزش و رویش دارند تا بمیرند اینها شهیدند برای اینکه تسلیم نشدند ایمانشان محفوظ ولایتشان محفوظ علاقهشان به قرآن محفوظ علاقهشان به اهل بیت محفوظ مومن شیعهاند منتها افت و خیز داشتند هر وقت افتادند برخاستند بالأخره این همان است که در روایات ما دارد که «من مات علی حب آل محمد [(صلّی الله علیه و آله سلّم)] مات شهیدا» برای اینکه این محبت که سرمایه است تا آخرین لحظه حفظ کرده چون «مات علی حبهم» به امامت آنها به عصمت آنها به حجیت آنها اعتراف دارد و تسلیم اعتقادی نشده است اگر در مقام عمل یک چند بار لغزید چند بار هم توبه کرد اگر مؤمنی در بستر بیماری بمیرد «مات شهیدا» این شهادتِ حکمی است یعنی ثواب شهید را دارد قسم سوم خدای ناکرده کسی است که اسیر بشود این همان است که در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «کم من عقل اسیر تحت هویً امیر» آنها کسانیاند که گرفتار نفس امارهاند پس همانطوری که در جهاد اصغر سه حال هست یا فتح است یا شهادت یا اسارت در جهاد اوسط یعنی فضایل و رذایل اخلاقی هم اینچنین است اما حالا این سه قسم در جهاد اکبر که بین عقل و قلب است آنجا هم راه دارد یا نه فعلاً از حریم بحث ما بیرون است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است