- 747
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش دوم
- مطالب تفسیری در مورد محاکمه متهمان و تهمت زنندگان به حضرت یوسف
- آیا جمال حضرت یوسف دلیل بر گناه میشود
- نظر اسلام در مورد ارضای شهوات
- مراحل تدریجی نفس اماره
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءهُ الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بالُ النسوة الّٰتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیمٌ ٭ قال ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نّفسه قلن حٰش لله ما عَلِمْنا علیه من سوءٍ قالت امرأت العزیز الئٰن حصحص الحقُّ انا رٰودته عن نفسه و انه لمن الصٰدقین ٭ ذلک لیعلم أنّی لم أخُنْه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین ٭ و ما ابرِّئُ نفسی ان النفس لامارء بالسوة الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾
وقتی پیک سلطان برگشت از طرف پادشاه به زندان آمد و به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گفت شما مثلاً آزادید شما را به حضور سلطان خواندند فهمید این حکم اجباری نیست چون حکم اجباری را زندانی باید تحمل بکند گاهی اینها را بیرون میبرند گاهی درون نگه میدارند این حکم استخلاص اوست حکم آزادی اوست بنابراین آن رویایی را هم که تعبیر فرمود از پایان مسئولیت خود هم باخبر است از پایان کار که مسئولیت آن حضرت شروع میشود باخبر است برای اثبات نزاهت خود فرمود: بروید سؤال بکنید در اینجا نفرمود که برو به ملک بگو که سؤال بکند که یک امری به ملک باشد این نهایت ادب را رعایت کرده است چون «اکرموا کریم قوم» گفت: ﴿فسئله﴾ از او بپرس که ﴿ما بال النسوة التی قطعن﴾ نه به او بگو او بپرسد مطلب این است که به ملک بگو که تحقیق کند این یک امری را در درون خود به همراه دارد به این پیک نگفت به ملک بگو که تحقیق بکند گفت از ملک بپرس که چرا آن زنها دستشان را بریدند خب ملک چه اطلاع دارد ملک در صحنه نبود این نهایت اختصار و ادب است تفصیلش این است که برو به ملک بگو که در این باره تحقیق بکند آن امر مطوی را اصلاً ذکر نکرده است تا هم کرامت او محفوظ بماند و هم ادب نسبت به ملک ﴿فسئله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن﴾ نکاتی که در این جمله بود در نوبتهای قبل بازگو شد که اصلاً نام عزیز و نام همسر عزیز آنها برده نشد نام مراوده هم برده نشد فقط گفت: از زنها بپرسید که دستهایشان را قطع کردند جریان چه بود این را برای اینکه شما تحقیق بکنید وگرنه خدای سبحان به کید اینها علیم است فخر رازی میگوید که دو قول در مسئله است قولی است که اکثر مفسران برآناند و آن این است که این ﴿قال ما خطبکن﴾ که شروع شد بعدش این ﴿ذلک﴾ حرف یوسف (سلام الله علیه) است یعنی یوسف (سلام الله علیه) گفته که بروید تحقیق بکنید و من فعلاً بیرون نمیآیم تا بیگناهی من ثابت بشود این حرف اکثری مفسران است عده دیگر بر آناند که این ﴿ذلک لیعلم﴾ حرف امرئهٴ عزیز است نه حرف یوسف آنها که اکثری مفسران را تشکیل میدهند اکثریت را تشکیل میدهند و میگویند ذلک سخن یوسف (سلام الله علیه) است آنها محور اصلی برداشت را سیاق آیه میدانند یک، که سیاق در جریان حضرت یوسف است و محتوای اینها هم طهارت توحیدی است که اصلاً در سخنان زلیخا چنین حرفهایی نبود دو، و رعایت امانت است و عدم خیانت که در سیره یوسف (سلام الله علیه) مشهود است نه در زلیخا سه، به تعبیر اصطلاحی اینها هم از سباق کمک میگیرند هم از سیاق این دو تا قاعده را در اصول خواندید یا از لفظ چیزی باید منسبق به ذهن بشود میشود سباق داخلی یا از صدر و ساقه کلام چیزی به ذهن بیاید میشود سیاق این متن این سیاق برای متن است سباق برای آن کلمه یا جمله و قضیه است از سیاق بخواهیم کمک بگیریم این تأیید میکند که حرف یوسف (سلام الله علیه) است از سباق بخواهیم کمک بگیریم مؤید آن است که سخن یوسف (سلام الله علیه) است سیاقش این است که صدر و ساقهاش توحید ربوبی است ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ ﴿الا ما رحم ربی﴾ ﴿ان ربی غفور رحیم﴾ این حرفها اصلاً از آن زلیخا شنیده نشده بود شما میخواهید بگویید اولین بار این حرفها را میزنند دلیل میخواهد پس صدر و ساقه یعنی سیاق نشان میدهد که اینها بیانات نورانی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) است سباق هم شهادت میدهد که اینها کلام یوسف است برای اینکه یوسف است که نه خیانت ناموسی کرده است نه خیانت قضایی کرده است نه خیانت امنیتی و اجتماعی طیب و طاهر بود نه در درون منزل خیانت کرده است نه با ساختار نظام خیانت کرده است نه با سلطان وقت اما این زن هم به شوهرش خیانت کرده است هم به یوسف خیانت کرده است هم به دستگاه قضایی خیانت کرده است خب چطور این زن میتواند بگوید ﴿لم اخنه﴾ پس اینچنین نیست امام رازی میگوید که دو قول است نمیدانم به وضع اخباریها شما مبتلا شدید یا نه آن پیشکسوتشان یک احتمالی میدهد این دنبالهرو مظنه پیدا میکند وقتی نوبت به صاحب حدائق و امثال صاحب حدائق رسید یقین پیدا میکنند امام رازی دو قول در مسئله مطرح کرده است صاحب المنار آمده میدانداری کرده به شدت گفته الا و لابد این حرفها از آنِ زن عزیز مصر است نه حرف یوسف دنبالهروهای المنار هم همین را گرفتند آنچه که در حوزه است به جای اینکه دنبالهروی المیزان باشد متأسفانه دنبالهروی المنار شده سرّش این است که البته المنار یک وقتی آمده که فضای خفقان و تاریکی حوزه را پر کرده یعنی بازار را گرفته فضلای جوان مشتاق تفسیر بودند یک، تفسیری در حوزهها نبود دو، المنار کالایش را عرضه کرد و فکرها را هم قبضه کرد سه، آن مسئله علم امام و امثال ذلک اینها در اثر انس مشئوم چهارده پانزده ساله با المنار است اگر یک کسی مفسر دقیق باشد مبانی شیعه دستش باشد برای او فرق نمیکند که چه کتابی را ببیند اما یک طلبه فاضلی که نورس است در این مسائل پیاده است او مستقیم به سراغ المنار برود یک چند سالی خب انکار علم امام در آن درمیآید انکار معجزه در آن درمیآید روشنفکری کاذب در آن درمیآید آدم وقتی سیزده چهارده سال با یک کتاب انس بگیرد چه بخواهد چه نخواهد رنگ میگیرد اما وقتی با المیزان آشنا باشد مایه تشیع را بداند عالمانه برخورد بکند بعد هر کتابی را خواست مراجعه بکند مراجعه میکند المنار آمده میدانداری کرده گفت الا و لابد این ﴿ذلک﴾ حرف امرئهٴ عزیز است بعد هم خب دیدید به دیگران داد [در] دیگران هم اثر کرده اما سیّدنا الاستاد آمده ایستاد و گفت الا و لابد این ﴿ذلک﴾ حرف یوسف است برای اینکه سباقش سیاقش خب این زن چگونه به خودش اجازه میدهد که بگوید من به او خیانت نکردم با اینکه تمام کارهای او خیانت است به یوسف خیانت کرده از نظر مسائل امنیتی خب چندین سال او را به زندان برده دیگر به یوسف خیانت کرد از نظر بیرونکردن آبرویش را برده به یوسف خیانت کرده او را تهمت بیعفتی زده خب یک وقت یک کارگری را از خانه بیرون میکنند یک حیثیتی از او سلب میکنند اما اگر او را ملکوک بکنند لکهدار بکنند تهمت بزنند و تهمت بیعفتی این دو تا کار است خب چطور این زن میتواند بگوید ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ گذشته از اینکه اینها به این فکرند که این دو تا آیه چون با حرف همسر عزیز نزدیکتر است این ﴿ذلک﴾ چون به حرف زلیخا نزدیکتر است این قرب صوری را المنار یدک کشیده و گفته الا و لابد حرف امرئهٴ عزیز است خب اگر این است در آیه بعد ﴿و قال الملک ائتونی به﴾ این ضمیر به چه کسی برمیگردد به یوسف برمیگردد آن وقت محور این آیه ﴿و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه﴾ همه این حرفها یوسف است و ملک خب شما ناچارید سه آیه را در وسط بگذارید برسید به آن آیه قبلی بیان ذلک این است که در آیه قبلی یعنی آیه پنجاه سخن از یوسف (سلام الله علیه) بود که ﴿قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة الٰتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم﴾ این حرف یوسف است آیه 51 این است که سلطان مصر ملک مصر از زنها سؤال کرد: ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نفسه﴾ آن زنها گفتند: ﴿حٰش لله ما علمنا علیه من سوء﴾ همسر عزیز گفت: ﴿الـٰن حصحص الحق انا رٰودته و انه لمن الصٰدقین﴾ این آیه 51 آیه 52 و 53 را چون نزدیک به حرف امرئهٴ عزیز است اینها به امرئهٴ عزیز اسناد دادند خب آیه 54 ﴿و قال الملک ائتونی﴾ ، آنها میگویند اگر ما این ﴿ذلک لیعلم﴾ را به یوسف بزنیم یک آیه وسط فاصله است برای اینکه در آیه پنجاه سخن از یوسف است در آیه 51 که سخن از یوسف نبود در حالی که در آیه 51 هم نام شریف یوسف چند بار آمده ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن ....﴾ (نوار خالی است)
آنها میگویند چون این حرف حرفِ امرئهٴ عزیز است بنابراین آیه 51 و 52 باید به حرف امرئهٴ عزیز برگردد خب ﴿و قال الملک ائتونی به﴾ این گفتگوهایی که پیدا میشود در آیه 54 به بعد باز درباره یوسف است شما ناچارید به پنجاه برگردانید یعنی سه تا آیه را وسط فاصله بگذارید این فاصله سهگانه را چه کار میکنید شما اگر قبل را گرفتید بعد را از دست میدهید اساس این قصه سیقت لبیان یوسف و کلام یوسف و سیره یوسف و سنت یوسف و اگر یک وقتی «قال» حذف شده است برای اینکه بحث در اوست خب اگر شش بار در آیه قبل از یوسف نام برده شده یک بار به اسم ظاهر پنج بار به ضمیر خب ﴿ذلک﴾ میتواند حرف او باشد البته قول محذوف است نظیر آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ بقره هست در سوره بقره سیّدنا الاستاد استشهاد میکند به این دیگران هم به این استشهاد کردند آیه 285 این است ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق﴾ این ﴿لانفرق﴾ مقول قول است دیگر یعنی «قالوا لانفرق» آن «قالوا» را حذف کردند دیگر ﴿لانفرق﴾ یعنی «قالوا لانفرق» اینجا هم «قال» چرا این حرف را زد وجود مبارک یوسف گفت میدانید آن کار را من برای چه کردم قال ﴿ذلک﴾ یعنی بیروننیامدن و ارجاع به دستگاه قضایی سلطان برای اثبات برائت من است بیگناهی من است چون بالأخره من کار مهمی بعداً دارم و وقتی هم که رفت ﴿فلما کلّمه﴾ ﴿قال اجعلنی علی خزائن الارض﴾ من نیامدم اینجا مقرب الخاقان بشوم آمدم که کشوری که در آستانه بحران اقتصادی است آن را اداره کنم ﴿قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدنیا مکین امین﴾ گفت: من نیامدم اینجا مرفهانه زندگی کنم آمدم که مسئولیت اقتصادی مصر پهناوری را که در آستانه بحران اقتصادی است به من بدهید خب اینها همه نشان میدهد که سخن سخن یوسف (سلام الله علیه) است اما اینکه گاهی سؤال میشود که مرگ یک امر حادث است ما اگر درباره مرگ ملک یا مرگ عزیز شک کردیم میتوانیم استصحاب بکنیم بله استصحاب برای ترتیب آثار عملی است مستحضرید که استصحاب نظیر تخییر نظیر احتیاط نظیر برائت جزء اصول عملیه است اصول عملیه را اصول عملیه گفتند برای اینکه «لرفع الحیرة عند العمل» برای اینکه مکلف در مقام عمل متحیر است چه بکند نمیداند این پاک است یا نجس است نه طهارت ثابت میشود نه نجاست ولی در مقام عمل چه بکند برای رفع حیرت عند العمل برائت است و تخییر است و احتیاط است و استصحاب استصحاب کاربردش آنجاست در مسائل علمی کسی استصحاب نمیکند که استصحاب که اماره نیست مفید طمأنینه یا مظنه باشد که این برای رفع شک در قلمروِ عمل است نه در قلمروی ذهن آن کسی که استصحاب میکند همچنان شک دارد اما در مقام عمل نمیداند بنا را بر چه بگذارد طهارت یا نجاست میگویند بنا بر طهارت بگذارد قبلاً طاهر بود بنابراین استصحاب حیات و امثال ذلک در مسائل عملی به درد ارث میخورد به درد بقای (به اندازه یک کلمه نوار خالی است) میخورد اما به درد یک مسئله علمی که نمیخورد
پرسش ... پاسخ: المنار دلیلش سیاق نیست دلیلش قرب لفظی است میگوید که آیه 51 نزدیک آیه پنجاه است آیه پنجاه میگوید: ﴿قالت امرأت العزیز الئٰن حصحص الحق﴾ حرف همسر عزیز را میزند ﴿ذلک لیعلم﴾ هم باید حرف همسر عزیز باشد بعد المنار میگوید که جمهور مفسران این ﴿ذلک﴾ را مقول یوسف دانستند «للروایات الخادعه» چون یک سلسله روایات فریبکار یا خدعهاندازی در بین بود اینها فریب روایات را خوردند المنار برهانی اقامه نکرده جز دهن کجی به روایات قرب لفظی را سند قرار داده در حالی که محتوای کلی درباره یوسف است خب از طرفی هم این کسی که در هیچ مقطع خیانت نکرده او میتواند بگوید من خیانت نکردم وجود مبارک یوسف وقتی میخواهد یک مسئولیت مهمی بپذیرد نزاهت او در جمیع ابعاد ثابت شده است الا در این مورد، این مورد هم تثبیتشده است اما آن زن در همه ابعاد آلوده بود او کجا خیانت نکرده به شوهرش خیانت کرده به یوسف خیانت کرده به دستگاه قضایی خیانت کرده ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیٰت لیسجننه﴾ به دسیسه همین زلیخا بود او به چه کسی خیانت نکرده
پرسش ... پاسخ: بله خب به یوسف از چند جهت خیانت کرده دیگر
پرسش ... پاسخ: حالا دیگر کار از کار گذشته خیانت نکرده؟
پرسش ... پاسخ: غرض آن است که او به یوسف چطور میتوانست خیانت بکند از خانه که بیرون کرده متهم هم کرده به زندان هم فرستاده آبرویش را هم برده دیگر چه کار میخواست بکند؟ بعد از گذشت چند سال ناچار بود اعتراف کند این نسبت به یوسف چه کار میتوانست بکند که نکرد؟ اینکه نمیتواند بگوید ﴿ذلک﴾، در جلوت و خلوت به او خیانت کرد
پرسش ... پاسخ: الآن آخرین بار که همه فهمیدند آش آنقدر شور بود که او هم فهمیده کجایش امانت کرده
پرسش بعضی از مفسرین که این قول ... را قبول کردند افتخار شاگردی علامه را دارند؟ پاسخ: خب بله اگر این است که باید حرف علامه را قبول بکنند اگر افتخار شاگردی دارند که در برابر او نباید بایستند نباید حرف علامه را بزنند آن وقت فکر المنار را داشته باشند که «اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش» حرف علامه را بزنند و فکر المنار را داشته باشند؟
پرسش ... پاسخ: خب المنار است دیگر او آمده دفاع صریح میکند که الا و لابد باید که حرف امرئهٴ عزیز باشد بالأخره اگر کسی دو قول را نقل میکرد میشد بگویید که تفکرش تفکر فخر رازی بود اما جبههگیریکردن و الا و لابد و نمیشود و خلاف ظاهر است و تناقض است و این حرفها این همان حرفهای المنار است دیگر این المنار آمده گفته اصلاً سازگار نیست که این حرف یوسف باشد خب بالأخره آدم حرف امام رازی را میزند میگوید دو قول در مسئله است اکثری آناند و غیر اکثری ایناند شواهدی هم آن را تأیید میکند شواهدی هم این را تأیید میکند آن وقت بالأخره رد میشود یا اگر هم میخواهد اظهار نظر بکند میگوید ظاهر این است یا أولیٰ این است اما مثل المنار بیاید میدانداری بکند خب درست نیست اگر سیّدنا الاستاد میفرماید که الا و لابد به او برمیگردد برای اینکه پیام آیات این است شما یوسف را میبینید صدر و ذیلش طاهر است آن زن را میبینید صدر و ساقهاش آلوده است آنوقت کجا میتواند بگوید من خیانت نکردم ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه﴾ آن وقت مسئله توحید ربوبی که موج میزند در این کلمات به تعبیر سیّدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میبینید قدم به قدم سخن از خداست در آنجا که فرمود: برو سؤال بکن میگوید: ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ بعد هم اینجا دارد که ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ آنجا هم دارد که ﴿الا ما رحم ربی﴾ آنجا هم دارد ﴿ان ربی غفور رحیم﴾ از این زن شما چنین مراحل توحیدی کجا سراغ دارید که این دومین جا باشد؟
پرسش ... پاسخ: بله آن باید ثابت بشود اگر مؤمن خطاکار توبه کرد است توبهاش هم انشاءالله مقبول است ولی باید ثابت بشود اما حالا این کجا توبه کرده کجا به توحید ربوبی سر زده فضای حاکم بر مصر که شرک بود این چه وقت موحد شده چه وقت قائل به ربوبیت شده چه وقت ﴿ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ شده چه وقت ﴿الا ما رحم ربی﴾ شده چه وقت ﴿ان ربی غفور رحیم﴾ شده محال نیست ثبوتاً ولی اثباتاً دلیل میخواهد
پرسش ... پاسخ: امتناع عادی دارد نه امتناع عقلی ایشان مکرر هم میفرمودند در نوشتههایشان هم هست که اینها بالأخره مکلفاند دیگر مکلفاند ﴿لئن أشرکت لیحبطن عملک﴾ هست مکلفاند به احکام عبادی حقوقی همه احکامی که دیگران دارند اینها هم دارند تکلیف نشانه آن است که ممکن است اینها خلاف بکنند ممکن است خلاف نکنند منتها عادتاً محال است اینها خلاف بکنند مثل اینکه عادتاً محال است که خیلی از افراد مؤمن اصلاً در تمام مدت عمرشان ممکن است کسی هشتاد سال نود سال زندگی بکند اصلاً این معنا به ذهنش نیاید که با محارمش خلاف بکند تا بگوید اینکه حرام است اکثری شیعهها اینطورند مؤمنین اینطورند اصلاً به ذهنشان نمیآید نسبت به این گناه معصوماند برای اینکه قبح این را کاملاً بینالغی میدانند یک وقت است یک کسی حالا جوان است دارد عبور میکند نامحرم از کنارش رد میشود به این فکر است که نگاه بکند یا نه بعد میگوید این کار حرام است چرا بکنم این تصورش هست بعد نفی میکند اما هیچکس نشد نسبت به مادرش یا خواهرش چنین خلافی را بکند بعد بگوید این حرام است اصلاً به ذهن نمیآید در خیلی از گناهها انسانها معصوماند نسبت به گناههای دیگر است که مشکل دیگر دارند برای اولیای الهی همه گناهان مثل محارم میشود اینها اینطورند
پرسش ... پاسخ: ممکن است همهشان ممکن است ولی اثبات میخواهد
پرسش ... پاسخ: بله همه اینها امکان دارد ولی دلیل میخواهد که آیا این زن برگشت یا نه از آیات چیزی استفاده نمیشود ولی هیچ هم محال نیست
پرسش ... پاسخ: بله میشود جریان اخبار و تاریخ برویم به سراغ تاریخ اما از آیه یک چیزی اثبات بشود که دلالت بکند بر توحید ربوبی او آن هم در حد بالا چنین چیزی استفاده نمیشود محال نیست البته
پرسش ... پاسخ: خب نه اگر باشد که او را دفع میکردند دیگر اگر باشد نفی میکردند دیگر
پرسش ... پاسخ: نه خود سیاق دلیل است برای اینکه الآن
پرسش ... پاسخ: چرا برای اینکه تمام این ضمیرها پنج بار ضمیر یک بار هم اسم ظاهر نام مبارک یوسف برده شده بعد هم که در جریان حضرت یوسف است این محتوای دو تا آیه بعدی هم که اصلاً به غیر یوسف نمیخورد
پرسش ... پاسخ: نه ﴿ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی﴾ ما در تمام موارد یک جایی این معنای توحیدی بلند را از آن زن ندیدیم تا این دومین بار باشد
پرسش ... پاسخ: چرا
پرسش ... پاسخ: نفی خیانت هم همین است محتوا یعنی سباق هم همین است او ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾
پرسش: درباره حضرت یوسف که درست ... پاسخ: نه سیاق یعنی کلامُ لاجله آنکه یساق الکلام لاجله بیان حرف یوسف است یوسف الآن یک کسی سؤال میشود آخر شما سالیان متمادی در زندان بودید خب بیایید بیرون دیگر میگوید نه تا بیگناهی من ثابت نشود بیرون نمیآیم این میخورد به او اما این ﴿ذلک﴾ نه صدرش میخورد به آن زن نه ذیلش میخورد به آن زن با اینکه خیانت کرده خب بنابراین مسئله استصحاب و امثال ذلک اینجا جاری نیست اما اینکه گاهی سؤال میشود جمال حضرت یوسف (سلام الله علیه) باعث این فتنه شد خب این دستور چشمپوشی برای همین است دیگر فرمود: ﴿قل للمومنین یغضوا من ابصارهم﴾ برای همین است ﴿قل للمومنات یعضضن من أبصارهن﴾ همین است اگر کسی به حرام گرایش پیدا کرده است اگر کسی به اصل حلال گرایش ندارد این مریض است باید خودش را معالجه کند اگر کسی به اصل نکاح گرایش ندارد این مریض است و باید معالجه کند اما اگر کسی به اصل نکاح گرایش دارد و گذشته از آن به حرام هم گرایش دارد این هم باید خودش را معالجه کند آنچه که از سورهٴ مبارکهٴ احزاب برمیآید این است که اگر کسی بدون عذر با داشتن همسر یا با تمکن از ازدواج و نکاح صحیح این به دیگری طمع بکند این مریض است ﴿فلاتخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا﴾ خب اگر قرآن فرمو: ﴿و ننزل من القرءان ما هو شفاء﴾ اگر کتاب شفا است باید درد را بگوید یک، دارو را بگوید دو، کیفیت درمان را بیان بکند سه، راهیافتگان را هم نشان بدهد چهار، فرمود: گرایش به حرام مرض است اگر کسی معالجه نکرد میشود: ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾ خب لذا فرمود: شما که راه دارید یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که داشتند سخنرانی میکردند عدهای در محضر آن حضرت بودند رهگذری گذشت حضرت فرمود: اگر یک وقتی میل کردید بروید منزلتان آن هم که در خانهتان است همین است خودتان را نسوزانید چیز جدایی نیست خب ﴿فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا﴾ پس بنابراین جمال آن حضرت باعث گناه نیست این ﴿قل للمومنین یغضوا من ابصارهم﴾ ﴿قل للمومنات یعضضن من ابصارهن﴾ یک حفاظ و حجاب و حصن است که اگر این رعایت نشود گناه پدید میآید مطلب دیگر آنکه آیا همسر این زلیخا یعنی عزیز کاملاً باخبر بود یا نه البته شواهد فراوانی هست که او باخبر بود برای اینکه در جریان ﴿واستبقا الباب وقدّت قمیصه من دبر و الفیا سیدها لدی الباب﴾ آنجا آن شوهر فهمید بعد گفت ﴿انه من کیدکن﴾ یا ﴿واستغفری لذنبک﴾ همه اینها را گفته دیگر معلوم میشود تا حدودی باخبر بود مطلب دیگر اینکه زنها شهادت به نفی جرح دادند اما زلیخا شهادت به اثبات عدل داد آنها گفتند: ما از او خیانتی سراغ نداریم ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ نفی علم کردند ما نمیدانیم او خلاف کرده یا نه ما چیزی ندیدیم اما امرئهٴ عزیز نه تنها نفی جرح کرده است اثبات عدل کرده است گفت: اگر بزهکاری بود از من است ﴿انه لمن الصّٰدقین﴾ خیلی بین این دو تا شهادتها فرق است گرچه آن یکی که گفت: ﴿انا رٰودته﴾ اقرار است اما اینکه گفت: ﴿انه لمن الصادقین﴾ شهادت بر عدل است آنها شهادت بر نفی جرح دادند که این مجروح نیست فاسق نیست ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ امرئهٴ عزیز هم اقرار کرد گفت: ﴿انا رٰودته عن نفسه﴾ هم شهادت به عدل و قسط و صدق داد گفت: ﴿انه لمن الصّٰدقین﴾ اینها باهم خیلی فرق میکند
پرسش ... جزء عنایات الهی بوده؟ پاسخ: یعنی اعتراف کرده به گناه
پرسش ... پاسخ: بسیار خب یعنی بعد از چندین سال الآن اگر اعتراف نکند چه کند همه فهمیدند او هم ناچار قبول کرد دیگر هم آن زنها گفتند اوضاع فهمیدند بعد اینهایی که چندین سال او را در زندان دیدند از صداقت او با خبر شدند گفتند: ﴿یوسف ایها الصدیق﴾ همه فهمیدند در طی این چند سال که او بیگناه است دیگر دهن به دهن گشته ﴿فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءَامره لیسجنن﴾ یعنی اقرار کرده محال نیست که این زن توبه کرده باشد جزء صالحات شده باشد اما از این آیات استفاده نمیشود لکن وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم آن زنها شهادت دادند به نفی گناه به عدم علم به گناه نفی جرح در حقیقت هم امرئهٴ عزیز شهادت داد به صدق و عدلش گفت: ﴿و انه لمن الصّٰدقین﴾ نسبت به خودش هم که البته اقرار کرده است
پرسش ... پاسخ: خب غرض آن است که سؤال این است که این جمال باعث مثلاً لغزش یک عده است نه جمال باعث لغزش نیست حالا گفتند نگاه نکن اگر گفتند نگاه نکن برای همین است که هم خودت محفوظ باشی هم حفاظ دیگران را حفظ بکنی خب اگر کسی نگاه کرد و افتاد دیگر به سوء اختیار امتناع به اختیار لاینافیالاختیار خب بنابراین روایاتی که وارد شده است که تأیید میکند این ﴿ذلک﴾ به حضرت یوسف برمیگردد اینها خادع نیست خدعهای در روایات نیست کسی فریب این روایات را نخورده اینکه جناب صاحب المنار میگوید که جمهور مفسران ﴿ذلک﴾ را به حضرت یوسف برگرداندهاند للروایات الخادعه این از آن قبیل نیست حالا مسئله نفس جریان نفس از نفس اماره شروع نمیشود نفس را قرآن کریم از نفس مسوّله شروع کرده بعد میشود امّاره، لوّامه و مراحل دیگر دارد تا برسد به مطمئنه اولین کار کار تسویل است که در بیانات وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) بود در دو بار در همین سوره یوسف هست که ﴿سولت لکم انفسکم﴾ ﴿سولت لکم انفسکم﴾ تسویل که خیلیها به این مبتلا هستند عبارت از این است که یک روانشناسی روانکاوی همه دقایق درونبینی را این نفس که در کمین ماست دارد این یک، میداند زید از چه چیزی خوشش میآید از چه چیزی بدش میآید همینطوری که رنگها طعمها برای همه یکسان نیست گرایش به گناه هم برای همه یکسان نیست بعضی گرفتار شهوتاند بعضی گرفتار غضباند بعضی گرفتار حب جاهاند این یک، این مدتها با آدم تمرین دارد ممارست دارد که این زید از چه چیزی خوشش میآید دو، بعد از اینکه معلوم شد برای این نفس که این زید از چه چیزی خوشش میآید میگردد در بین محرمات نه محللات چون آنچه را هم که خوشش میآید ممکن است مصداق حلال داشته باشد آن محرمات را جمع میکند و یک قشری از چیزی که خوشش میآید روی این محرمات میگذارد همه این زبالهها را پشت این برگ زرین میگذارد این برگ زرین که مورد علاقه اوست این را روی آن زبالهها میگذارد این را به صورت یک تابلو درمیآورد که ظاهرش خیلی زرین و براق و زیباست پشتش هم پرِ زبالههای سمی است این کار را میگویند تسویل، تسویل یعنی زیبانمایی خودنمایی خوبنمایی بزرگنمایی بِهنمایی هر چیزی که این آقا خوشش میآید پشت این تمام زبالههای سمی است یک برگ زرینی از چیزی که خوشش میآید روی این زبالهها میکشد میگوید این همان است این شخص بیمهابا وارد این صحنه تابلوی فریبکارانه میشود به طمع آن برگ زرین وارد آن زبالههای سمی خواهد شد این را میگویند تسویل ﴿سولت لی نفسی﴾ ﴿ سولت لکم انفسکم﴾ یعنی یک چیز بدی برای شما خوب جلوه کرده است نفس آن چیز زشت را زیبا نشان داده است تا شما را به دام بکشد وقتی به دام کشید در این زباله غرق کرد آدم را به اسارت میگیرد وقتی به اسارت گرفت از آن به بعد باید تحت فرمان همین نفس باشد دیگر از آن به بعد میشود امارهٴ بالسوء از آن به بعد عالماً عامداً گناه میکند چون اسیر شده است این بیان نورانی حضرت امیر «و کم من عقلٍ اسیرٍ تحت هویً أمیر» همین است اگر در جهاد داخلی آن هوا امیر شد و این عقل اسیر شد این اسیر باید کاری بکند که امیرمدارانه باشد میلخواهِ امیر باشد امیر میگوید فلان کار را باید انجام بدهید «یأمرهم بالمنکر ینهاکم عن المعروف» این هم عالماً عامداً دروغ میگوید چون الآن هیچ چارهای ندارد میگوید عادت کردم کمکم قبحش هم برطرف میشود ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ میشود در اوایل گاهی ممکن است آن وجدانش او را سرزنش بکند به صورت نفس لوامه دربیاید در اواخر دیگر ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ وقتی زشت را زیبا دید زیبا را زشت دید جزء ﴿یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف﴾ شد مثل منافقین این را بد نمیبیند تا کسی را ملامت کند یا خودش را ملامت کند خب پس یا مسوله است در طلیعه یا اماره است اگر انشاءالله هیچکدام از این دو نبود در طلیعه امر در مسیر قسط و عدل حرکت میکند افتان و خیزان اگر یک وقتی پایش لغزید نفس لوامه ملامتش میکند در اثر ملامتکردن نفس لوامه آن زشتیها را ترک میکند کمکم حسنات را ادامه میدهد برایش عادی میشود تا برسد به جایی که دستش کمکم به ﴿یٰأَیتها النفس المطمئِنة﴾ برسد اینطور نیست که اینها در طول هم باشند اینها در مقابل هماند اینها دو نیروی صف کشیدهاند این نفس مسوله و نفس اماره از یک سو این لوامه که جست و خیز دارد افتان و خیزان است که زمینهای میشود برای نیل به مقام نفس مطمئنه از سوی دیگر اینطور نیست که اینها مراحل یک نفس باشند هرگز نفس مسوله به مطمئنه نمیرسد هرگز نفس اماره به مطمئنه نمیرسد اینها دو جناحاند دو گروه درگیرند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
- مطالب تفسیری در مورد محاکمه متهمان و تهمت زنندگان به حضرت یوسف
- آیا جمال حضرت یوسف دلیل بر گناه میشود
- نظر اسلام در مورد ارضای شهوات
- مراحل تدریجی نفس اماره
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءهُ الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بالُ النسوة الّٰتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیمٌ ٭ قال ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نّفسه قلن حٰش لله ما عَلِمْنا علیه من سوءٍ قالت امرأت العزیز الئٰن حصحص الحقُّ انا رٰودته عن نفسه و انه لمن الصٰدقین ٭ ذلک لیعلم أنّی لم أخُنْه بالغیب و ان الله لایهدی کید الخائنین ٭ و ما ابرِّئُ نفسی ان النفس لامارء بالسوة الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾
وقتی پیک سلطان برگشت از طرف پادشاه به زندان آمد و به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گفت شما مثلاً آزادید شما را به حضور سلطان خواندند فهمید این حکم اجباری نیست چون حکم اجباری را زندانی باید تحمل بکند گاهی اینها را بیرون میبرند گاهی درون نگه میدارند این حکم استخلاص اوست حکم آزادی اوست بنابراین آن رویایی را هم که تعبیر فرمود از پایان مسئولیت خود هم باخبر است از پایان کار که مسئولیت آن حضرت شروع میشود باخبر است برای اثبات نزاهت خود فرمود: بروید سؤال بکنید در اینجا نفرمود که برو به ملک بگو که سؤال بکند که یک امری به ملک باشد این نهایت ادب را رعایت کرده است چون «اکرموا کریم قوم» گفت: ﴿فسئله﴾ از او بپرس که ﴿ما بال النسوة التی قطعن﴾ نه به او بگو او بپرسد مطلب این است که به ملک بگو که تحقیق کند این یک امری را در درون خود به همراه دارد به این پیک نگفت به ملک بگو که تحقیق بکند گفت از ملک بپرس که چرا آن زنها دستشان را بریدند خب ملک چه اطلاع دارد ملک در صحنه نبود این نهایت اختصار و ادب است تفصیلش این است که برو به ملک بگو که در این باره تحقیق بکند آن امر مطوی را اصلاً ذکر نکرده است تا هم کرامت او محفوظ بماند و هم ادب نسبت به ملک ﴿فسئله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن﴾ نکاتی که در این جمله بود در نوبتهای قبل بازگو شد که اصلاً نام عزیز و نام همسر عزیز آنها برده نشد نام مراوده هم برده نشد فقط گفت: از زنها بپرسید که دستهایشان را قطع کردند جریان چه بود این را برای اینکه شما تحقیق بکنید وگرنه خدای سبحان به کید اینها علیم است فخر رازی میگوید که دو قول در مسئله است قولی است که اکثر مفسران برآناند و آن این است که این ﴿قال ما خطبکن﴾ که شروع شد بعدش این ﴿ذلک﴾ حرف یوسف (سلام الله علیه) است یعنی یوسف (سلام الله علیه) گفته که بروید تحقیق بکنید و من فعلاً بیرون نمیآیم تا بیگناهی من ثابت بشود این حرف اکثری مفسران است عده دیگر بر آناند که این ﴿ذلک لیعلم﴾ حرف امرئهٴ عزیز است نه حرف یوسف آنها که اکثری مفسران را تشکیل میدهند اکثریت را تشکیل میدهند و میگویند ذلک سخن یوسف (سلام الله علیه) است آنها محور اصلی برداشت را سیاق آیه میدانند یک، که سیاق در جریان حضرت یوسف است و محتوای اینها هم طهارت توحیدی است که اصلاً در سخنان زلیخا چنین حرفهایی نبود دو، و رعایت امانت است و عدم خیانت که در سیره یوسف (سلام الله علیه) مشهود است نه در زلیخا سه، به تعبیر اصطلاحی اینها هم از سباق کمک میگیرند هم از سیاق این دو تا قاعده را در اصول خواندید یا از لفظ چیزی باید منسبق به ذهن بشود میشود سباق داخلی یا از صدر و ساقه کلام چیزی به ذهن بیاید میشود سیاق این متن این سیاق برای متن است سباق برای آن کلمه یا جمله و قضیه است از سیاق بخواهیم کمک بگیریم این تأیید میکند که حرف یوسف (سلام الله علیه) است از سباق بخواهیم کمک بگیریم مؤید آن است که سخن یوسف (سلام الله علیه) است سیاقش این است که صدر و ساقهاش توحید ربوبی است ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ ﴿الا ما رحم ربی﴾ ﴿ان ربی غفور رحیم﴾ این حرفها اصلاً از آن زلیخا شنیده نشده بود شما میخواهید بگویید اولین بار این حرفها را میزنند دلیل میخواهد پس صدر و ساقه یعنی سیاق نشان میدهد که اینها بیانات نورانی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) است سباق هم شهادت میدهد که اینها کلام یوسف است برای اینکه یوسف است که نه خیانت ناموسی کرده است نه خیانت قضایی کرده است نه خیانت امنیتی و اجتماعی طیب و طاهر بود نه در درون منزل خیانت کرده است نه با ساختار نظام خیانت کرده است نه با سلطان وقت اما این زن هم به شوهرش خیانت کرده است هم به یوسف خیانت کرده است هم به دستگاه قضایی خیانت کرده است خب چطور این زن میتواند بگوید ﴿لم اخنه﴾ پس اینچنین نیست امام رازی میگوید که دو قول است نمیدانم به وضع اخباریها شما مبتلا شدید یا نه آن پیشکسوتشان یک احتمالی میدهد این دنبالهرو مظنه پیدا میکند وقتی نوبت به صاحب حدائق و امثال صاحب حدائق رسید یقین پیدا میکنند امام رازی دو قول در مسئله مطرح کرده است صاحب المنار آمده میدانداری کرده به شدت گفته الا و لابد این حرفها از آنِ زن عزیز مصر است نه حرف یوسف دنبالهروهای المنار هم همین را گرفتند آنچه که در حوزه است به جای اینکه دنبالهروی المیزان باشد متأسفانه دنبالهروی المنار شده سرّش این است که البته المنار یک وقتی آمده که فضای خفقان و تاریکی حوزه را پر کرده یعنی بازار را گرفته فضلای جوان مشتاق تفسیر بودند یک، تفسیری در حوزهها نبود دو، المنار کالایش را عرضه کرد و فکرها را هم قبضه کرد سه، آن مسئله علم امام و امثال ذلک اینها در اثر انس مشئوم چهارده پانزده ساله با المنار است اگر یک کسی مفسر دقیق باشد مبانی شیعه دستش باشد برای او فرق نمیکند که چه کتابی را ببیند اما یک طلبه فاضلی که نورس است در این مسائل پیاده است او مستقیم به سراغ المنار برود یک چند سالی خب انکار علم امام در آن درمیآید انکار معجزه در آن درمیآید روشنفکری کاذب در آن درمیآید آدم وقتی سیزده چهارده سال با یک کتاب انس بگیرد چه بخواهد چه نخواهد رنگ میگیرد اما وقتی با المیزان آشنا باشد مایه تشیع را بداند عالمانه برخورد بکند بعد هر کتابی را خواست مراجعه بکند مراجعه میکند المنار آمده میدانداری کرده گفت الا و لابد این ﴿ذلک﴾ حرف امرئهٴ عزیز است بعد هم خب دیدید به دیگران داد [در] دیگران هم اثر کرده اما سیّدنا الاستاد آمده ایستاد و گفت الا و لابد این ﴿ذلک﴾ حرف یوسف است برای اینکه سباقش سیاقش خب این زن چگونه به خودش اجازه میدهد که بگوید من به او خیانت نکردم با اینکه تمام کارهای او خیانت است به یوسف خیانت کرده از نظر مسائل امنیتی خب چندین سال او را به زندان برده دیگر به یوسف خیانت کرد از نظر بیرونکردن آبرویش را برده به یوسف خیانت کرده او را تهمت بیعفتی زده خب یک وقت یک کارگری را از خانه بیرون میکنند یک حیثیتی از او سلب میکنند اما اگر او را ملکوک بکنند لکهدار بکنند تهمت بزنند و تهمت بیعفتی این دو تا کار است خب چطور این زن میتواند بگوید ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ گذشته از اینکه اینها به این فکرند که این دو تا آیه چون با حرف همسر عزیز نزدیکتر است این ﴿ذلک﴾ چون به حرف زلیخا نزدیکتر است این قرب صوری را المنار یدک کشیده و گفته الا و لابد حرف امرئهٴ عزیز است خب اگر این است در آیه بعد ﴿و قال الملک ائتونی به﴾ این ضمیر به چه کسی برمیگردد به یوسف برمیگردد آن وقت محور این آیه ﴿و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه﴾ همه این حرفها یوسف است و ملک خب شما ناچارید سه آیه را در وسط بگذارید برسید به آن آیه قبلی بیان ذلک این است که در آیه قبلی یعنی آیه پنجاه سخن از یوسف (سلام الله علیه) بود که ﴿قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة الٰتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم﴾ این حرف یوسف است آیه 51 این است که سلطان مصر ملک مصر از زنها سؤال کرد: ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن یوسف عن نفسه﴾ آن زنها گفتند: ﴿حٰش لله ما علمنا علیه من سوء﴾ همسر عزیز گفت: ﴿الـٰن حصحص الحق انا رٰودته و انه لمن الصٰدقین﴾ این آیه 51 آیه 52 و 53 را چون نزدیک به حرف امرئهٴ عزیز است اینها به امرئهٴ عزیز اسناد دادند خب آیه 54 ﴿و قال الملک ائتونی﴾ ، آنها میگویند اگر ما این ﴿ذلک لیعلم﴾ را به یوسف بزنیم یک آیه وسط فاصله است برای اینکه در آیه پنجاه سخن از یوسف است در آیه 51 که سخن از یوسف نبود در حالی که در آیه 51 هم نام شریف یوسف چند بار آمده ﴿ما خطبکن اذ رٰودتن ....﴾ (نوار خالی است)
آنها میگویند چون این حرف حرفِ امرئهٴ عزیز است بنابراین آیه 51 و 52 باید به حرف امرئهٴ عزیز برگردد خب ﴿و قال الملک ائتونی به﴾ این گفتگوهایی که پیدا میشود در آیه 54 به بعد باز درباره یوسف است شما ناچارید به پنجاه برگردانید یعنی سه تا آیه را وسط فاصله بگذارید این فاصله سهگانه را چه کار میکنید شما اگر قبل را گرفتید بعد را از دست میدهید اساس این قصه سیقت لبیان یوسف و کلام یوسف و سیره یوسف و سنت یوسف و اگر یک وقتی «قال» حذف شده است برای اینکه بحث در اوست خب اگر شش بار در آیه قبل از یوسف نام برده شده یک بار به اسم ظاهر پنج بار به ضمیر خب ﴿ذلک﴾ میتواند حرف او باشد البته قول محذوف است نظیر آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ بقره هست در سوره بقره سیّدنا الاستاد استشهاد میکند به این دیگران هم به این استشهاد کردند آیه 285 این است ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق﴾ این ﴿لانفرق﴾ مقول قول است دیگر یعنی «قالوا لانفرق» آن «قالوا» را حذف کردند دیگر ﴿لانفرق﴾ یعنی «قالوا لانفرق» اینجا هم «قال» چرا این حرف را زد وجود مبارک یوسف گفت میدانید آن کار را من برای چه کردم قال ﴿ذلک﴾ یعنی بیروننیامدن و ارجاع به دستگاه قضایی سلطان برای اثبات برائت من است بیگناهی من است چون بالأخره من کار مهمی بعداً دارم و وقتی هم که رفت ﴿فلما کلّمه﴾ ﴿قال اجعلنی علی خزائن الارض﴾ من نیامدم اینجا مقرب الخاقان بشوم آمدم که کشوری که در آستانه بحران اقتصادی است آن را اداره کنم ﴿قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدنیا مکین امین﴾ گفت: من نیامدم اینجا مرفهانه زندگی کنم آمدم که مسئولیت اقتصادی مصر پهناوری را که در آستانه بحران اقتصادی است به من بدهید خب اینها همه نشان میدهد که سخن سخن یوسف (سلام الله علیه) است اما اینکه گاهی سؤال میشود که مرگ یک امر حادث است ما اگر درباره مرگ ملک یا مرگ عزیز شک کردیم میتوانیم استصحاب بکنیم بله استصحاب برای ترتیب آثار عملی است مستحضرید که استصحاب نظیر تخییر نظیر احتیاط نظیر برائت جزء اصول عملیه است اصول عملیه را اصول عملیه گفتند برای اینکه «لرفع الحیرة عند العمل» برای اینکه مکلف در مقام عمل متحیر است چه بکند نمیداند این پاک است یا نجس است نه طهارت ثابت میشود نه نجاست ولی در مقام عمل چه بکند برای رفع حیرت عند العمل برائت است و تخییر است و احتیاط است و استصحاب استصحاب کاربردش آنجاست در مسائل علمی کسی استصحاب نمیکند که استصحاب که اماره نیست مفید طمأنینه یا مظنه باشد که این برای رفع شک در قلمروِ عمل است نه در قلمروی ذهن آن کسی که استصحاب میکند همچنان شک دارد اما در مقام عمل نمیداند بنا را بر چه بگذارد طهارت یا نجاست میگویند بنا بر طهارت بگذارد قبلاً طاهر بود بنابراین استصحاب حیات و امثال ذلک در مسائل عملی به درد ارث میخورد به درد بقای (به اندازه یک کلمه نوار خالی است) میخورد اما به درد یک مسئله علمی که نمیخورد
پرسش ... پاسخ: المنار دلیلش سیاق نیست دلیلش قرب لفظی است میگوید که آیه 51 نزدیک آیه پنجاه است آیه پنجاه میگوید: ﴿قالت امرأت العزیز الئٰن حصحص الحق﴾ حرف همسر عزیز را میزند ﴿ذلک لیعلم﴾ هم باید حرف همسر عزیز باشد بعد المنار میگوید که جمهور مفسران این ﴿ذلک﴾ را مقول یوسف دانستند «للروایات الخادعه» چون یک سلسله روایات فریبکار یا خدعهاندازی در بین بود اینها فریب روایات را خوردند المنار برهانی اقامه نکرده جز دهن کجی به روایات قرب لفظی را سند قرار داده در حالی که محتوای کلی درباره یوسف است خب از طرفی هم این کسی که در هیچ مقطع خیانت نکرده او میتواند بگوید من خیانت نکردم وجود مبارک یوسف وقتی میخواهد یک مسئولیت مهمی بپذیرد نزاهت او در جمیع ابعاد ثابت شده است الا در این مورد، این مورد هم تثبیتشده است اما آن زن در همه ابعاد آلوده بود او کجا خیانت نکرده به شوهرش خیانت کرده به یوسف خیانت کرده به دستگاه قضایی خیانت کرده ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیٰت لیسجننه﴾ به دسیسه همین زلیخا بود او به چه کسی خیانت نکرده
پرسش ... پاسخ: بله خب به یوسف از چند جهت خیانت کرده دیگر
پرسش ... پاسخ: حالا دیگر کار از کار گذشته خیانت نکرده؟
پرسش ... پاسخ: غرض آن است که او به یوسف چطور میتوانست خیانت بکند از خانه که بیرون کرده متهم هم کرده به زندان هم فرستاده آبرویش را هم برده دیگر چه کار میخواست بکند؟ بعد از گذشت چند سال ناچار بود اعتراف کند این نسبت به یوسف چه کار میتوانست بکند که نکرد؟ اینکه نمیتواند بگوید ﴿ذلک﴾، در جلوت و خلوت به او خیانت کرد
پرسش ... پاسخ: الآن آخرین بار که همه فهمیدند آش آنقدر شور بود که او هم فهمیده کجایش امانت کرده
پرسش بعضی از مفسرین که این قول ... را قبول کردند افتخار شاگردی علامه را دارند؟ پاسخ: خب بله اگر این است که باید حرف علامه را قبول بکنند اگر افتخار شاگردی دارند که در برابر او نباید بایستند نباید حرف علامه را بزنند آن وقت فکر المنار را داشته باشند که «اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش» حرف علامه را بزنند و فکر المنار را داشته باشند؟
پرسش ... پاسخ: خب المنار است دیگر او آمده دفاع صریح میکند که الا و لابد باید که حرف امرئهٴ عزیز باشد بالأخره اگر کسی دو قول را نقل میکرد میشد بگویید که تفکرش تفکر فخر رازی بود اما جبههگیریکردن و الا و لابد و نمیشود و خلاف ظاهر است و تناقض است و این حرفها این همان حرفهای المنار است دیگر این المنار آمده گفته اصلاً سازگار نیست که این حرف یوسف باشد خب بالأخره آدم حرف امام رازی را میزند میگوید دو قول در مسئله است اکثری آناند و غیر اکثری ایناند شواهدی هم آن را تأیید میکند شواهدی هم این را تأیید میکند آن وقت بالأخره رد میشود یا اگر هم میخواهد اظهار نظر بکند میگوید ظاهر این است یا أولیٰ این است اما مثل المنار بیاید میدانداری بکند خب درست نیست اگر سیّدنا الاستاد میفرماید که الا و لابد به او برمیگردد برای اینکه پیام آیات این است شما یوسف را میبینید صدر و ذیلش طاهر است آن زن را میبینید صدر و ساقهاش آلوده است آنوقت کجا میتواند بگوید من خیانت نکردم ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه﴾ آن وقت مسئله توحید ربوبی که موج میزند در این کلمات به تعبیر سیّدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میبینید قدم به قدم سخن از خداست در آنجا که فرمود: برو سؤال بکن میگوید: ﴿ان ربی بکیدهن علیم﴾ بعد هم اینجا دارد که ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ آنجا هم دارد که ﴿الا ما رحم ربی﴾ آنجا هم دارد ﴿ان ربی غفور رحیم﴾ از این زن شما چنین مراحل توحیدی کجا سراغ دارید که این دومین جا باشد؟
پرسش ... پاسخ: بله آن باید ثابت بشود اگر مؤمن خطاکار توبه کرد است توبهاش هم انشاءالله مقبول است ولی باید ثابت بشود اما حالا این کجا توبه کرده کجا به توحید ربوبی سر زده فضای حاکم بر مصر که شرک بود این چه وقت موحد شده چه وقت قائل به ربوبیت شده چه وقت ﴿ان الله لایهدی کید الخائنین﴾ شده چه وقت ﴿الا ما رحم ربی﴾ شده چه وقت ﴿ان ربی غفور رحیم﴾ شده محال نیست ثبوتاً ولی اثباتاً دلیل میخواهد
پرسش ... پاسخ: امتناع عادی دارد نه امتناع عقلی ایشان مکرر هم میفرمودند در نوشتههایشان هم هست که اینها بالأخره مکلفاند دیگر مکلفاند ﴿لئن أشرکت لیحبطن عملک﴾ هست مکلفاند به احکام عبادی حقوقی همه احکامی که دیگران دارند اینها هم دارند تکلیف نشانه آن است که ممکن است اینها خلاف بکنند ممکن است خلاف نکنند منتها عادتاً محال است اینها خلاف بکنند مثل اینکه عادتاً محال است که خیلی از افراد مؤمن اصلاً در تمام مدت عمرشان ممکن است کسی هشتاد سال نود سال زندگی بکند اصلاً این معنا به ذهنش نیاید که با محارمش خلاف بکند تا بگوید اینکه حرام است اکثری شیعهها اینطورند مؤمنین اینطورند اصلاً به ذهنشان نمیآید نسبت به این گناه معصوماند برای اینکه قبح این را کاملاً بینالغی میدانند یک وقت است یک کسی حالا جوان است دارد عبور میکند نامحرم از کنارش رد میشود به این فکر است که نگاه بکند یا نه بعد میگوید این کار حرام است چرا بکنم این تصورش هست بعد نفی میکند اما هیچکس نشد نسبت به مادرش یا خواهرش چنین خلافی را بکند بعد بگوید این حرام است اصلاً به ذهن نمیآید در خیلی از گناهها انسانها معصوماند نسبت به گناههای دیگر است که مشکل دیگر دارند برای اولیای الهی همه گناهان مثل محارم میشود اینها اینطورند
پرسش ... پاسخ: ممکن است همهشان ممکن است ولی اثبات میخواهد
پرسش ... پاسخ: بله همه اینها امکان دارد ولی دلیل میخواهد که آیا این زن برگشت یا نه از آیات چیزی استفاده نمیشود ولی هیچ هم محال نیست
پرسش ... پاسخ: بله میشود جریان اخبار و تاریخ برویم به سراغ تاریخ اما از آیه یک چیزی اثبات بشود که دلالت بکند بر توحید ربوبی او آن هم در حد بالا چنین چیزی استفاده نمیشود محال نیست البته
پرسش ... پاسخ: خب نه اگر باشد که او را دفع میکردند دیگر اگر باشد نفی میکردند دیگر
پرسش ... پاسخ: نه خود سیاق دلیل است برای اینکه الآن
پرسش ... پاسخ: چرا برای اینکه تمام این ضمیرها پنج بار ضمیر یک بار هم اسم ظاهر نام مبارک یوسف برده شده بعد هم که در جریان حضرت یوسف است این محتوای دو تا آیه بعدی هم که اصلاً به غیر یوسف نمیخورد
پرسش ... پاسخ: نه ﴿ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی﴾ ما در تمام موارد یک جایی این معنای توحیدی بلند را از آن زن ندیدیم تا این دومین بار باشد
پرسش ... پاسخ: چرا
پرسش ... پاسخ: نفی خیانت هم همین است محتوا یعنی سباق هم همین است او ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾
پرسش: درباره حضرت یوسف که درست ... پاسخ: نه سیاق یعنی کلامُ لاجله آنکه یساق الکلام لاجله بیان حرف یوسف است یوسف الآن یک کسی سؤال میشود آخر شما سالیان متمادی در زندان بودید خب بیایید بیرون دیگر میگوید نه تا بیگناهی من ثابت نشود بیرون نمیآیم این میخورد به او اما این ﴿ذلک﴾ نه صدرش میخورد به آن زن نه ذیلش میخورد به آن زن با اینکه خیانت کرده خب بنابراین مسئله استصحاب و امثال ذلک اینجا جاری نیست اما اینکه گاهی سؤال میشود جمال حضرت یوسف (سلام الله علیه) باعث این فتنه شد خب این دستور چشمپوشی برای همین است دیگر فرمود: ﴿قل للمومنین یغضوا من ابصارهم﴾ برای همین است ﴿قل للمومنات یعضضن من أبصارهن﴾ همین است اگر کسی به حرام گرایش پیدا کرده است اگر کسی به اصل حلال گرایش ندارد این مریض است باید خودش را معالجه کند اگر کسی به اصل نکاح گرایش ندارد این مریض است و باید معالجه کند اما اگر کسی به اصل نکاح گرایش دارد و گذشته از آن به حرام هم گرایش دارد این هم باید خودش را معالجه کند آنچه که از سورهٴ مبارکهٴ احزاب برمیآید این است که اگر کسی بدون عذر با داشتن همسر یا با تمکن از ازدواج و نکاح صحیح این به دیگری طمع بکند این مریض است ﴿فلاتخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا﴾ خب اگر قرآن فرمو: ﴿و ننزل من القرءان ما هو شفاء﴾ اگر کتاب شفا است باید درد را بگوید یک، دارو را بگوید دو، کیفیت درمان را بیان بکند سه، راهیافتگان را هم نشان بدهد چهار، فرمود: گرایش به حرام مرض است اگر کسی معالجه نکرد میشود: ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾ خب لذا فرمود: شما که راه دارید یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که داشتند سخنرانی میکردند عدهای در محضر آن حضرت بودند رهگذری گذشت حضرت فرمود: اگر یک وقتی میل کردید بروید منزلتان آن هم که در خانهتان است همین است خودتان را نسوزانید چیز جدایی نیست خب ﴿فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا﴾ پس بنابراین جمال آن حضرت باعث گناه نیست این ﴿قل للمومنین یغضوا من ابصارهم﴾ ﴿قل للمومنات یعضضن من ابصارهن﴾ یک حفاظ و حجاب و حصن است که اگر این رعایت نشود گناه پدید میآید مطلب دیگر آنکه آیا همسر این زلیخا یعنی عزیز کاملاً باخبر بود یا نه البته شواهد فراوانی هست که او باخبر بود برای اینکه در جریان ﴿واستبقا الباب وقدّت قمیصه من دبر و الفیا سیدها لدی الباب﴾ آنجا آن شوهر فهمید بعد گفت ﴿انه من کیدکن﴾ یا ﴿واستغفری لذنبک﴾ همه اینها را گفته دیگر معلوم میشود تا حدودی باخبر بود مطلب دیگر اینکه زنها شهادت به نفی جرح دادند اما زلیخا شهادت به اثبات عدل داد آنها گفتند: ما از او خیانتی سراغ نداریم ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ نفی علم کردند ما نمیدانیم او خلاف کرده یا نه ما چیزی ندیدیم اما امرئهٴ عزیز نه تنها نفی جرح کرده است اثبات عدل کرده است گفت: اگر بزهکاری بود از من است ﴿انه لمن الصّٰدقین﴾ خیلی بین این دو تا شهادتها فرق است گرچه آن یکی که گفت: ﴿انا رٰودته﴾ اقرار است اما اینکه گفت: ﴿انه لمن الصادقین﴾ شهادت بر عدل است آنها شهادت بر نفی جرح دادند که این مجروح نیست فاسق نیست ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ امرئهٴ عزیز هم اقرار کرد گفت: ﴿انا رٰودته عن نفسه﴾ هم شهادت به عدل و قسط و صدق داد گفت: ﴿انه لمن الصّٰدقین﴾ اینها باهم خیلی فرق میکند
پرسش ... جزء عنایات الهی بوده؟ پاسخ: یعنی اعتراف کرده به گناه
پرسش ... پاسخ: بسیار خب یعنی بعد از چندین سال الآن اگر اعتراف نکند چه کند همه فهمیدند او هم ناچار قبول کرد دیگر هم آن زنها گفتند اوضاع فهمیدند بعد اینهایی که چندین سال او را در زندان دیدند از صداقت او با خبر شدند گفتند: ﴿یوسف ایها الصدیق﴾ همه فهمیدند در طی این چند سال که او بیگناه است دیگر دهن به دهن گشته ﴿فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءَامره لیسجنن﴾ یعنی اقرار کرده محال نیست که این زن توبه کرده باشد جزء صالحات شده باشد اما از این آیات استفاده نمیشود لکن وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم آن زنها شهادت دادند به نفی گناه به عدم علم به گناه نفی جرح در حقیقت هم امرئهٴ عزیز شهادت داد به صدق و عدلش گفت: ﴿و انه لمن الصّٰدقین﴾ نسبت به خودش هم که البته اقرار کرده است
پرسش ... پاسخ: خب غرض آن است که سؤال این است که این جمال باعث مثلاً لغزش یک عده است نه جمال باعث لغزش نیست حالا گفتند نگاه نکن اگر گفتند نگاه نکن برای همین است که هم خودت محفوظ باشی هم حفاظ دیگران را حفظ بکنی خب اگر کسی نگاه کرد و افتاد دیگر به سوء اختیار امتناع به اختیار لاینافیالاختیار خب بنابراین روایاتی که وارد شده است که تأیید میکند این ﴿ذلک﴾ به حضرت یوسف برمیگردد اینها خادع نیست خدعهای در روایات نیست کسی فریب این روایات را نخورده اینکه جناب صاحب المنار میگوید که جمهور مفسران ﴿ذلک﴾ را به حضرت یوسف برگرداندهاند للروایات الخادعه این از آن قبیل نیست حالا مسئله نفس جریان نفس از نفس اماره شروع نمیشود نفس را قرآن کریم از نفس مسوّله شروع کرده بعد میشود امّاره، لوّامه و مراحل دیگر دارد تا برسد به مطمئنه اولین کار کار تسویل است که در بیانات وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) بود در دو بار در همین سوره یوسف هست که ﴿سولت لکم انفسکم﴾ ﴿سولت لکم انفسکم﴾ تسویل که خیلیها به این مبتلا هستند عبارت از این است که یک روانشناسی روانکاوی همه دقایق درونبینی را این نفس که در کمین ماست دارد این یک، میداند زید از چه چیزی خوشش میآید از چه چیزی بدش میآید همینطوری که رنگها طعمها برای همه یکسان نیست گرایش به گناه هم برای همه یکسان نیست بعضی گرفتار شهوتاند بعضی گرفتار غضباند بعضی گرفتار حب جاهاند این یک، این مدتها با آدم تمرین دارد ممارست دارد که این زید از چه چیزی خوشش میآید دو، بعد از اینکه معلوم شد برای این نفس که این زید از چه چیزی خوشش میآید میگردد در بین محرمات نه محللات چون آنچه را هم که خوشش میآید ممکن است مصداق حلال داشته باشد آن محرمات را جمع میکند و یک قشری از چیزی که خوشش میآید روی این محرمات میگذارد همه این زبالهها را پشت این برگ زرین میگذارد این برگ زرین که مورد علاقه اوست این را روی آن زبالهها میگذارد این را به صورت یک تابلو درمیآورد که ظاهرش خیلی زرین و براق و زیباست پشتش هم پرِ زبالههای سمی است این کار را میگویند تسویل، تسویل یعنی زیبانمایی خودنمایی خوبنمایی بزرگنمایی بِهنمایی هر چیزی که این آقا خوشش میآید پشت این تمام زبالههای سمی است یک برگ زرینی از چیزی که خوشش میآید روی این زبالهها میکشد میگوید این همان است این شخص بیمهابا وارد این صحنه تابلوی فریبکارانه میشود به طمع آن برگ زرین وارد آن زبالههای سمی خواهد شد این را میگویند تسویل ﴿سولت لی نفسی﴾ ﴿ سولت لکم انفسکم﴾ یعنی یک چیز بدی برای شما خوب جلوه کرده است نفس آن چیز زشت را زیبا نشان داده است تا شما را به دام بکشد وقتی به دام کشید در این زباله غرق کرد آدم را به اسارت میگیرد وقتی به اسارت گرفت از آن به بعد باید تحت فرمان همین نفس باشد دیگر از آن به بعد میشود امارهٴ بالسوء از آن به بعد عالماً عامداً گناه میکند چون اسیر شده است این بیان نورانی حضرت امیر «و کم من عقلٍ اسیرٍ تحت هویً أمیر» همین است اگر در جهاد داخلی آن هوا امیر شد و این عقل اسیر شد این اسیر باید کاری بکند که امیرمدارانه باشد میلخواهِ امیر باشد امیر میگوید فلان کار را باید انجام بدهید «یأمرهم بالمنکر ینهاکم عن المعروف» این هم عالماً عامداً دروغ میگوید چون الآن هیچ چارهای ندارد میگوید عادت کردم کمکم قبحش هم برطرف میشود ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ میشود در اوایل گاهی ممکن است آن وجدانش او را سرزنش بکند به صورت نفس لوامه دربیاید در اواخر دیگر ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ وقتی زشت را زیبا دید زیبا را زشت دید جزء ﴿یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف﴾ شد مثل منافقین این را بد نمیبیند تا کسی را ملامت کند یا خودش را ملامت کند خب پس یا مسوله است در طلیعه یا اماره است اگر انشاءالله هیچکدام از این دو نبود در طلیعه امر در مسیر قسط و عدل حرکت میکند افتان و خیزان اگر یک وقتی پایش لغزید نفس لوامه ملامتش میکند در اثر ملامتکردن نفس لوامه آن زشتیها را ترک میکند کمکم حسنات را ادامه میدهد برایش عادی میشود تا برسد به جایی که دستش کمکم به ﴿یٰأَیتها النفس المطمئِنة﴾ برسد اینطور نیست که اینها در طول هم باشند اینها در مقابل هماند اینها دو نیروی صف کشیدهاند این نفس مسوله و نفس اماره از یک سو این لوامه که جست و خیز دارد افتان و خیزان است که زمینهای میشود برای نیل به مقام نفس مطمئنه از سوی دیگر اینطور نیست که اینها مراحل یک نفس باشند هرگز نفس مسوله به مطمئنه نمیرسد هرگز نفس اماره به مطمئنه نمیرسد اینها دو جناحاند دو گروه درگیرند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است