display result search
منو
تفسیر آیه 43 تا 49 سوره یوسف _ بخش اول

تفسیر آیه 43 تا 49 سوره یوسف _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 69 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 43 تا 49 سوره یوسف _ بخش اول
- مطالب تفسیری و تفصیلی در مورد خواب حاکم مصر
- فرق گزاره خبری صادره از امام و غیر امام
- تعبیر خواب
- انواع خواب های درست و آشفته

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک انی أریٰ سبع بقرات سمانٍ یأکلهن سبعٌ عجافٌ و سبع سنبلات خضر و أُخر یابسات یا ایها الملأ أفتونی فی رءْیای ان کنتم للرءْیا تعبرون ٭ قالوا أضغاث أحلام و ما نحن بتأویل الأحْلام بعالمین ٭ و قال الذی نجا منهما و ادکر بعد أمة انا أنبأُکم بتأویله فارسلون ٭ یوسف أیها الصدیق أفتنا فی سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات لّعلی أرجع الی الناس لعلهم یعلمون ٭ قال تزرعون سبع سنین دأبا فما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاکلون ٭ ثم یأتی من بعد ذٰلک سبع شداد یأکلن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون٭ ثم یأتی من بعد ذٰلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾
در جریان رویای ملک مصر تعبیر این است که ﴿انی أری﴾ که قبلاً در آن نوبت هم گذشت که رویای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) با فعل ماضی تعبیر شد ﴿انی رایت احد عشر کوکبا﴾ اما رؤیای آن زندانیها و رؤیای ملک مصر با فعل مضارع تعبیر شده است گویا آنها خواب را مکرر می‌دیدند تعبیر به فعل مضارع یا از باب احضار حکایت گذشته است یعنی آنچه را که گذشته است الآن دارد ترسیم می‌کند لذا با فعل مضارع یاد می‌کند یک یا نشانه استمرار است معلوم می‌شود چند بار این خواب را دید دو یا خوابهای مکرر است خوابهای متنوع است یک بار خواب می‌بیند که هفت گاو چاق هفت گاو لاغر این گاوهای لاغر آن گاوهای چاق را می‌خورند در یک نوبت دیگر هم خواب می‌بیند که هفت خوشه سبز است هفت خوشه خشک همه را یک شب خواب نمی‌بیند اینها مصحح تعبیرِ با فعل مضارع است که ﴿انی اری﴾
مطلب دیگر اینکه جریان سنبله‌ها که هفت سنبله سبز است و هفت خوشه خشک این بارِ زایدی ندارد که آن هفت خوشه خشک این هفت خوشه سبز را از بین می‌برند اما در جریان هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر یک پیام زایدی دارند که سه مطلب را می‌رساند یکی اینکه هفت گاو چاق دیدند دوم اینکه هفت گاو لاغر دیدند سوم این است که این گاوهای لاغر آن گاوهای چاق را از بین می‌برند این سهم تعیین‌کننده در تعبیر رؤیا دارد اگر این نبود نظیر ﴿سبع سنبلات خضر و اخر یابسات﴾ بود این راه حل نداشت و همین معنا را می‌توان در جریان خوشه‌ها هم مطرح کرد منتها از باب «وحذف ما یعلم منه جائز» منظور این است که هفت خوشه سبز است هفت خوشه خشک و این هفت خوشه خشک باعث از بین رفتن آن هفت خوشه سبز است همان‌طوری که ﴿و اخر یابسات﴾ از آنجا استفاده شد «و سبع اخر یابسات» گرچه هفت ذکر نشد ولی هفت استفاده شد این ﴿یاکلن ما قدمتم لهن﴾ هم یا مثلاً «یاکلن کذا» هم از همان قبل استفاده می‌شود پس دو نکته در جریان گاوها ذکر شد که هیچ‌کدام از آن دو نکته در جریان خوشه‌ها ذکر نشد یکی اینکه در جریان گاوها فرمود: هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر در جریان خوشه فرمود: هفت خوشه سبز و خوشه‌های خشک نفرمود و هفت خوشه خشک نفرمود «و سبع یابسات» فرمود: ﴿و اخر یابسات﴾ دوم اینکه در جریان گاوها فرمود: ﴿و یاکلهن سبع عجاف﴾ هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را می‌خورند در جریان خوشه‌ها نفرمود این هفت خوشه خشک باعث از بین رفتن آن هفت خوشه‌های سبزند.
پرسش ... پاسخ: بله
سؤال ... جواب: خب نه این وضع داخلی است البته این قرینه داخلی است این را دیگران هم داشتند این «یفسر بعضه بعضها» کمکهای خارجی است این از سیاق می‌شود استفاده کرد فرمود: ﴿و قال الملک انی اری سبع بقرات سمان﴾ که ﴿یاکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات﴾ یعنی آن خوشه‌های خشک هم هفت تایند و هم باعث از بین‌رفتن این خوشه‌های سرسبز و پرثمرند و خود این هم تعجب‌برانگیز است که چگونه گاوهای لاغر گاوهای چاق را می‌درند بالأخره شیر اگر گاو را بدرد یک امر عادی است اما گاو لاغر گاو چاق را بخورد تعجب‌برانگیز است ﴿یا ایها الملأ افتونی فی رءْیای ان کنتم للرءْیا تعبرون﴾ این مطلبش قبلاً گذشت پادشاه مصر گفت فتوا بدهید فتوا هم برای حل معضِل علمی است اختصاصی به مسئله فقه ندارد به همه درباریان خطاب کرد در بین اینها خب عالمانی هم بودند که آن روز آن عصر عصر تعبیر رؤیا هم بود این ﴿ان کنتم للرءْیا تعبرون﴾ گذشت آنها در پاسخ گفتند: این ﴿اضغاثُ احلام﴾ فکر کردند دیدند که این نظیر چند دسته علف است که تر و خشک باهم است وقتی در یک باغی علفها را می‌چینند بالأخره چهارتا علف هرز هست چهارتا علف خوراکی هست چهار تا چوب خشک هست چهارتا برگ تازه هست این رطب و یابس می‌گویند به هم بافته شده است همین است هم چوب خشک افتاده در آن هست هم گیاه تازه هست هم خوراکی در آن هست هم علف هرز در آن هست بنابراین انسجامی ندارد این را می‌گویند ضغث که کلمه ضغث هم در سورهٴ مبارکهٴ ص بود هم در انبیا که قبلاً گذشت اینجا ﴿اضغاث﴾ بود در سوره ص به صورت «ضغث» است آیه 44 سوره ص این بود ﴿و خذ بیدک ضغثا فاضرب به﴾ یعنی یک دسته خب ﴿قالوا اضغاث احلام﴾ احلام هم جمع حُلُم است هم رؤیا را می‌گویند و هم عقل را می‌گویند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نور آمده است ﴿وَ اذا بلغ الأطفال منکم الحلم﴾ از پسرها لازم نیست شما احتجاب کنید ﴿وَإذا بلغ الأطفال منکم الحلم فلْیستأذنوا﴾ اینها باید اذن بگیرند و وارد بشوند حُلم همان عقل است احلام یعنی عقول اینکه گفتند وقتی وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) ظهور کرد دست روی سر مردم می‌گذارد عنایتی می‌کند حالا یا خدای سبحان روی سر مردم دست می‌گذرد یا حضرت به اذن ذات خداس سبحان دست روی مردم می‌گذارند بالأخره احلام اینها و عقول اینها زیاد می‌شود این «رفع القلم من ثلاثه عن الصبی حتی یحتلم» هم احتمالاً هم به همین معناست یعنی یعقل نه «یحتلم» به آن معنای عادی باشد یعنی وقتی عاقل بشود که به بلوغ عقلی برسد خب ﴿قالوا اضغاث احلام﴾ این ﴿احلام﴾ برخواسته از دستبافتهای درونی است یعنی واهمه انسان خیال انسان متخلیه انسان این دسته دسته را تنظیم می‌کند در فضای ذهن خب این از خارج نیامده که قابل علم باشد که این یک چیز پراکنده‌ای است که قوه واهمه ساخته خیال ساخته متخلیه پرورانده کسانی هم که پراکنده‌گویند آنها هم خوابهای پراکنده می‌بینند این بحث هم قبلاً گذشت شما در بعضی از مجالس بخواهید بنشینید بیازمایید وقتی وارد جلسه علمی شدید علما نشسته‌اند بالأخره صدر و ساقه حرفشان مشخص است یک کسی مسئله‌ای را عنوان می‌کند حالا یا فقهی یا غیر فقهی بعضیها انظار خودشان را مطرح می‌کنند این جلسه پایان می‌پذیرد که اگر شما بخواهید آرای این جلسه را جمع بکنید می‌شود به صورت یک مقاله یا کتاب درآورد این خلاصه جلسه علما اما جلسه افراد دیگر شما وقتی که یک ساعت بنشینید هیچ حرف نزنید و کنترل کنید می‌بینید آن کسی [که] اول وارد شده است یک حرفی را مطرح کرده دیگری به اندک مناسبت یک حرف دیگری را طرح کرده سومی به اندک مناسبت یک حرف دیگر طرح کرده آخر جلسه که یک ساعت به پایان رسید وقتی شما جمع‌بندی می‌کنید می‌بینید هیچ رابطه‌ای بین آن آخر و اول نیست این می‌شود ضغث یعنی یک دسته حرف هرز هیچ ارتباطی باهم ندارند اینها را می‌گویند ضغث کسی که این‌طور زندگی می‌کند خوابش هم همین‌طور است این‌طور نیست که او خواب خوب ببیند خواب خوب نعمت الهی است این نصیب هر کس نمی‌شود آن پراکنده‌گوی خوابهایش هم پراکنده است ﴿قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتأویل الاحلام بعالمین﴾ این احلام دوم که با الف و لام است آن احلام اول نه مضافش الف و لام دارد نه مضاف الیه‌اش الف و لام دارد یک تنکیری است آمیخته با تحقیر این تنکیرها در این‌گونه از موارد برای تحقیر است یعنی اینها قابل اعتنا نیست خوابهای آشفته ضغثی است فلّه‌ای است انباری است این الف و لام ﴿الاحلام﴾ اگر عهد باشد یعنی ما تأویل خوابهای آشفته را بلد نیستیم از باب سالبه به انتفای موضوع برای اینکه این تأویلی ندارد این نه از منبعی گرفته شد نه مرجعی دارد اُوْلی ندارد آنکه از یک منبعی گرفته شد به نام مثال منفصل اُوْلی دارد رجوعی دارد در خارج واقع می‌شود نظیر ﴿انی رایت احد عشر کوکبا﴾ آن یک منبعی داشت یک یک اُوْلی داشت دو وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) از آن سابقه باخبر شد و لاحقه‌اش هم وجود پیدا کرد گفت: ﴿یا ابت هذا تاویل رءْیای من قبل﴾ آنجا که ﴿خروا له سجدا﴾ اما این چون از جایی گرفته نشده به جایی هم منتهی نمی‌شود از درون برمی‌خیزد در همان درون می‌نشیند فروکش می‌کند اینها از باب سالبه به انتفای موضوع تأویل ندارد نه اینکه ما عالم به تأویل نیستیم این یک و اگر الف و لام ﴿بتأویل الاحلام﴾ الف و لام عموم باشد مفید عموم باشد نه عهد این بازگشتش به نفی العموم است نه عموم نفی در منطق ملاحظه فرمودید ما یک سالبه کلیه داریم می‌گویند لیس کذا و کذا لا شیء من الانسان بحجر این می‌شود سالبه کلیه یک سور سالبه جزئیه داریم که از آن به نفی العموم رفع العموم یاد می‌شود که آن سورِ سالبه جزئیه است مثل لیس کل حیوان بانسان این لیس کل حیوان بانسان یعنی این‌طور نیست که همه حیوانها انسان باشد لیس کل انسان بعالم یعنی این‌طور نیست که همه انسانها عالم باشند این بر خلاف لا شیء من الانسان بعالم است آن لا شیء من الانسان بعالم سور سالبه کلیه است این لیس کل انسان بعالم سور سالبه جزئیه است همین معنای منطق در اصول راه پیدا کرد که کجا برای عموم النفی است این مفید سالبه کلیه است کجا برای نفی العموم است این سور سالبه جزئیه است این از قبیل نفی العموم است یعنی این‌چنین نیست که ما همه خوابها را تعبیرش را بلد باشیم چه خوابهای ضغثی چه خوابهای واقعی این سور سالبه کلیه نیست که ما هیچ خوابی را بلد نیستیم چون ظاهراً در جمع آنها معبران و عالمانی هم بودند این فن در آن عصر رواج داشت ﴿و ما نحن بتأویل الاحلام﴾ که هر خوابی را ما بتوانیم تعبیر کنیم چه ضغثی چه غیر ضغثی این‌طور نیست خب ﴿و ما نحن بتأویل الاحلام بعالمین﴾
پرسش: اینها چگونه می‌توانند تشخیص بدهند اضغاث احلام خوابهای ....؟ پاسخ: الان یک کسی حرف می‌زند ما می‌فهمیم منسجم حرف می‌زند یا پراکنده دیگر آن عالمان فن رؤیا هم همین‌طور‌ند آن هم یک رشته تحصیلی است تخصصی است آنها می‌فهمند فله‌ای است یا حساب شده است الآن یک کسی که در یک رشته کار کرده در رشته فقه یا اصول یا ادبیات کار کرده مقاله‌ای را که می‌خواند کاملاً می‌فهمد که این فله‌ای است یا حساب‌شده است حرف کسی را گوش می‌دهد می‌فهمد انباری است یا حساب‌شده است آنها هم می‌فهمند این تعبیری که دهن باز کرده گفته انی کذا و کذا و کذا این ضغثی است یا حساب‌شده است آن هم یک رشته خاصی است دیگر
پرسش: اینکه قصد نیست ... پاسخ: بله دیگر اینها چون اهلش نبودند ضغثی پنداشتند نظیر اینکه خیلی از معجزات را سحر می‌پندارند اما آنها که اهلش هستند می‌گویند نه خیر این معجزه است دیگران یعنی فرعون و درباریان فرعون کار موسای کلیم (سلام الله علیه) را می‌گفتند سحر است ﴿انه لکبیرکم الذی علمکم السحر﴾ اما کارشناسان فهمیدند نه این سحر نیست در کارشناسها مثل وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) می‌فرمودند: این ضغث نیست تعبیری دارد و آنها اما دیگران نه خیلی برایشان روشن نبود مثل اینکه خیلی از معجزات را می‌گفتند این سحر است کهانت است و مانند آن اما آن کارشناس واقعی یعنی حضرت یوسف (سلام الله علیه) فرمود: این ضغث نیست این یک خوابی است از جایی برخواست و به جایی هم می‌نشیند این در بین راه این آقایان را دیده یک کبوتری که جایی پرواز کرده به جایی می‌نشیند یک مبدئی دارد یک مقصدی در بین راه کسی این را می‌بیند آن کسی که طایر‌شناس است می‌داند که این از کجا حرکت کرده به کجا می‌رسد اما این ماهی‌شناس می‌بینید یک ماهی را که در دریا می‌بینند می‌گویند این از کدام بندر حرکت کرده به کجا می‌خواهد برود چه زمانی هم می‌رسد اما یک رهگذر یک ماهی را در آب می‌بیند یا یک رهگذر یک پرنده‌ای را در فضا می‌بیند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گفت: این خواب از کجا آمده به کجا ختم می‌شود و چه زمانی فاصله دارد در طی آن چهارده سال چه می‌شود بعد از چهارده سال، سال پانزدهم چه می‌شود اینها همه را گفته خب
پرسش: در زمان حضرت یوسف ما چه می‌دانیم تعبیر خواب پیشرفت داشته؟ پاسخ: بله خب اما این‌چنین نبود که خوابهای عمیق را هم بتوانند بیاموزند چون تعبیر رواج داشت ملک مصر گفته بود ﴿افتونی فی رءْیای﴾. ﴿و قال الذی نجا منهما﴾ در چنین فضایی آن ساقی که هم زندانی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) بود و از زندان آزاد شد بر خلاف آن کسی که مسئول مطبح و آبدارخانه بود که او اعدام شد ﴿ و قال الذی نجا منهما﴾ از آن دو نفر که اینها همه تأیید می‌کند که این ﴿و قال الملک﴾ عطف می‌شود بر آن ﴿قال احدهما﴾ که در یک صفحه قبل بود یعنی ﴿و دخل معه السجن فتیان قال أحدهما انی أرانی أعصر خمرا﴾ تا آخر این و ﴿قال الملک انی أریٰ﴾ این عطف است بر ﴿قال احدهما انی أرانی اعصر خمرا﴾ گرچه یک صفحه فاصله است اما تناسب معنوی ایجاب می‌کند که این به آن عطف بشود خب در این کریمه فرمود: ﴿ و قال الذی نجا منهما و ادّکر بعد أمة انا أنبأکم﴾ من گزارش به شما می‌دهم من می‌دانم که چه کسی می‌تواند تعبیر کند یادش آمد که در زندان یک رؤیایی دیدند و یک زندانی بود و برایشان رؤیا تعبیر کرد و رؤیا صادق درآمد صدق شد مطابق با واقع شد گفتند: ﴿انا أنبأکم بتأویله فارسلون﴾ نگفت من فتوا می‌دهم ملک مصر گفت: ﴿افتونی﴾ این نگفت «افتیکم» من فتوا می‌دهم گفت من شما را گزارش می‌دهم یعنی یک کسی که فتوای این کار را بلد است من از او خبر می‌گیرم به شما گزارش می‌دهم من را پیش او بفرستید ﴿فارسلون﴾ یعنی «فارسلونی الیه» حالا رفت پیش وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) آنها هم موافقت کردند و ملاقات گرفتند و به زندان رفت و به حضرت یوسف این حرفها را زد ﴿ یوسف ایها الصدیق﴾ این وصف صدیق را آن ساقی آزاد شده به حضرت یوسف (سلام الله علیه) داد و قرآن کریم هم امضا کرد اینکه ملاحظه می‌فرمایید می‌گویند در اصول فعل معصوم قول معصوم سکوت معصوم حجت است این سکوت به تقریر برمی‌گردد یعنی چیزی را که در حضور معصوم (علیه السلام) بگویند و او در حال تقیه نباشد و بتواند رد کند و ردع نکند و رد ننماید می‌شود حجت قرآن کریم هم دأبش بر این است اگر یک چیزی را نقل کرده حق ندانست که خب ابطال می‌کند اگر ابطال نکرد معلوم می‌شود حق است وصفی را که آن زندانی آزاد شده به حضرت یوسف (سلام الله علیه) داد وصف صدیق بود این وصف را قرآن با سکوت امضا کرده است ﴿ یوسف ایها الصدیق افتنا﴾ در آنجا ملک گفت: ﴿افتونی﴾ چون مشکل برای خود ملک بود اما اینجا مشکل برای همه شد یعنی هم برای ملک شد هم برای ملأ شد و چون از ملأ به جامعه مصر رسید مشکل مردم مصر هم شد همه منتظرند بی‌صبرانه که این رؤیا حل بشود لذا به صورت متکلم مع الغیر تعبیر کرد گفت: ﴿افتنا﴾ آن‌گاه کل خواب را بدون کم و زیاد برای حضرت یوسف (سلام الله علیه) نقل کرد ﴿ افتنا فی سبع بقرات سمان یاکلهن﴾ که ﴿سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات﴾ آن دو نکته‌ای که قبلاً بود اینجا هم هست یعنی از آن ﴿سبع﴾ می‌شود استفاده کرد که این خوشه‌های خشک هم هفت تا بودند و از آن ﴿یاکلهن﴾ هم می‌شود استفاده کرد که این خوشه‌های خشک باعث از بین‌رفتن آن خوشه‌های سبزند یعنی هرچه آن خوشه‌های سبز را شما فراهم کردید این خوشه‌های خشک آنها را مصرف می‌کنند این‌چنین نیست که یک مقدار خوشه‌های سبز داشته باشید یک مقدار خوشه‌های خشک کاری با هم نداشته باشند یا هفت گاو چاق داشته باشید هفت گاو لاغر کاری به هم نداشته باشند نه خیر الآن مثلاً در شرق عالم خشک‌سالی باشد در غرب عالَم پربار خب اینها کاری به هم ندارند ولی یک‌جا یک سال پربار باشد ذخیره داشته باشد سال بعد بیاید همه آن ذخیره‌ها را از بین ببرد می‌گویند این خشکسالی همه آن ذخیره‌ها را و انبارها را خالی کرده خب ﴿و اخر یابسات﴾ شما به ما فتوا بدهید تا من این فتوای شما را به درباریان مصر منتقل بکنم برای دو نکته وقتی آنجا منتقل کردم همه می‌فهمند این ﴿لعلی ارجع الی الناس﴾ یا برای آن است که خبر در خود مصر منتشر بشود یا نه چون زمامداران مصر در دربار فرعون‌اند و آنها به حساب نمایندگان مردم‌اند حیرت آنها حیرت مردم است علم آنها علم مردم است اگر من گزارش به درباریان بدهم آنها بفهمند مثل اینکه مردم فهمیدند به هر کدام از دو عنایت باشد این ﴿لعلی ارجع الی الناس﴾ مصحح دارد آن‌گاه وقتی فهمیدند از تو هم باخبر می‌شوند بی‌گناهی تو هم روشن می‌شود وسیله آزادی تو هم مشخص می‌شود دوتا لعل مطرح است یکی ﴿لعلی ارجع الی الناس﴾ یکی هم ﴿لعلهم یعلمون﴾ وقتی که اصل مطلب را فهمیدند از علم تو هم باخبر می‌شوند از بی‌گناهی تو هم با خبر می‌شوند وسیله آزادی تو هم فراهم می‌شود خب
رسش: چه لزومی داشت که یک پادشاه یک خوابی دیده این‌قدر به آن اهمیت بدهند که مسئله بشود و این مسئله، پاسخ: چون احساس خطر کرده دیگر یک خواب خطرناکی است این گاوهای لاغر گاوهای چاق را می‌خورند برای کسی که مسئول مملکت است احتمال حمله می‌دهد بالأخره این ساده‌ترینش همان جریان خشکسالی و قحطی بود وگرنه احتمال حمله خب هست دیگر این گاو با شاخ همین است دیگر
پرسش: آخر چون یک ملک این همه حرفها زد جواب را به ملک ... برساند؟ پاسخ: چون اگر ملک به درباریها گفت: ﴿یا ایها الملأ افتونی﴾ معلوم می‌شود همه اینها منتظر بودند خب حالا وجود مبارک یوسف دارد تعبیر می‌کند به صورت ضرس قاطع دارد تعبیر می‌کند نه به عنوان یک معبّر به عنوان یک سیاستمدار به عنوان یک حافظ مملکت به عنوان یک دلسوز و راهنما و هادی یک وقت است که کار عالمانه انجام می‌دهد می‌گوید این خواب تعبیرش این است این خواب تعبیرش این است یک گزاره خبری است مثل اینکه کسی که در کلاس دانشکده پزشکی درس می‌خواند اگر از استاد سؤال بکند این بیماری چیست از کجا پیدا شده می‌گوید این بیماری صدرش آن است و ساقه‌اش این است و راه درمانش این است می‌شود گزاره و خبر اما یک راهنما یک سیاستمدار یک مسئول که کار معلم را انجام نمی‌دهد کار امام را انجام می‌دهد او پیشوای مردم است این فرمان صادر کرده که خطر در پیش است بروید این کارها را انجام بدهید این جمله‌های خبریه همه به داعیه انشا القا شده فرمان است ﴿تزرعون سبع سنین﴾ یعنی بروید هفت سال کشاورزی‌تان را تقویت کند یعنی «ازرعوا» به قرینه ذیلش هم که امر کرده ﴿فذروه فی سنبله﴾ این‌گونه از موارد که امام سخن می‌گوید غیر از آن است که یک عالم سخن بگوید یا یک مرجع سخن بگوید امام آن حکم علمی را با اجرا همراه می‌کند اصولاً هدایت این‌چنین است در سورهٴ مبارکهٴ صف آیه ده به این صورت آمده است: ﴿یا أیها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم ٭ تؤمنون بالله و رسوله﴾ یعنی «آمنوا بالله و رسوله» نه خبر بدهد و گزاره بدهد که این کار را می‌کنی نه خیر این کار را بکنید ﴿تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون﴾ آن‌گاه ﴿یغفر لکم﴾ یعنی اگر این کار را کردید ﴿یغفر لکم﴾ چون این ﴿تؤمنون﴾ که فعل است و مرفوع هم است به حسب ظاهر در حکم انشا است آن خبرش شده مجزوم دیگر «یغفروا» نیست ﴿یغفر لکم﴾ ﴿تومنون﴾ یعنی «آمنوا» چون «آمنوا» ﴿یغفر لکم﴾ نه «یغفروا لکم» ﴿یغفر لکم ذنوبکم و یدخلْکم﴾ نه «یدخلُکم» اینجا هم وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) فرمود: ﴿تزرعون سبع سنین﴾ یعنی «ازرعوا» «ازرعوا» به این شخص که نمی‌گوید که به همان ملأ می‌گوید به مسئولان مصر می‌گوید این گزارشگر ‌هم می‌رود به مسئولان دربار مصر می‌گوید که این صدیق گفت «ازرعوا» فرمان صادر کرده است ﴿تزرعون سبع سنین دابا﴾ هفت سال پشت سر هم کشاورزی‌تان را تقویت می‌کنید این «دأب» یا به معنای عادت مستمر است نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم آمده است که آیه 33 سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم ﴿و سخر لکم الشمس و القمر دائبین و سخّر لکم اللّیل و النهار﴾ دائب از همان دئب است دئب عادت مستمره است مثلاً ﴿کدأب آل فرعون﴾ یعنی عادت مستمره‌شان این بود دأب فلان شخص این است یعنی عادت مستمره‌اش این است هفت سال پشت سر هم متوالیاً کشاورزی کنید این یک دوم اینکه دأب را گفتند به معنای نعب و رنج شدید است یعنی با تلاش و کوشش پی‌گیر و مرتب هفت سال کشاورزی کنید هر جا ممکن است کشاورزی کنید هر کس ممکن است از قدرتش کمک بگیرد کشاورزی را تقویت کند ﴿تزرعون سبع سنین دأبا﴾ خب این هفت سال از آن گاوهای چاق و لاغر و خوشه‌های سبز و خشک پی بردند به اینکه منظور آن است که دامداری‌تان و کشاورزی‌تان ضعیف می‌شود آن روز هم که مسئله صنعت رواج نداشت محور اصلی اقتصاد هم در آن منطقه کشاورزی و دامداری بود خب اگر کشاورزی و دامداری ضعیف بشود اینها در قحطی گرفتار می‌شوند ﴿تزرعون سبع سنین دأبا فما حصدتم﴾ خب وقتی که این مزرعه‌ها پربار شد «یوم الحصاد» فرا می‌رسد یعنی پاییز که شما باید درو کنید محصود یعنی دروشده ﴿منها قائم و حصید﴾ این ﴿حصید﴾ هم به معنی محصود است نظیر قتیل به معنی مقتول یعنی دروشده آن درو‌شده‌ها را در انبار نگه بدارید مغزها را از پوست در نیاورید این شلتوکها را بگذارید باشد تا محفوظ بماند مقدار کمی از اینها را از پوست در بیاورید که مورد استفاده این هفت سال شما باشد بقیه را در همان پوست نگه دارید که بتواند بماند ﴿فما حصدتم﴾ یعنی آنچه را که شما درو کردید﴿فذروه فی سنبله﴾ در همان خوشه در آن غلافش بگذارید بماند ﴿ الا قلیلا مما تاکلون﴾ یک مقداری صرفه‌جویی کنید قناعت یک مقدار کمی را ببرید آسیا آرد کنید مصرف کنید بقیه را ذخیره کنید برای آن هفت سال بعد که خشکسالی است این برای هفت سال اول ﴿ ثم یأتی من بعد ذلک سبع شداد﴾ هفت سال سختی [را] در پیش دارید بعد از این هفت سال این شداد تنها به معنای شدید و قوی نیست مثل ﴿بنینا فوقکم سبعاً شدادا﴾ سبع شداد این آسمانهای هفت‌گانه مستحکم‌اند فروپاشی ندارند و مانند آن شدید یعنی غلیظ، محکم این شداد گاهی از شدت به معنای هجمه وحمله و تطاول است که این با معنای دوم سازگارتر است یعنی هفت سالِ مهاجم در راه است هفت سالِ حمله‌کننده در راه است به قرینه اینکه فرمود: ﴿ثم یاتی من بعد ذلک سبع شداد یاکلن ما قدمتم لهن﴾ مثل اینکه گرگی که به آدم حمله می‌کند یا سگ گرسنه که حمله می‌کند آدم چه کار می‌کند بالأخره یک تکه گوشتی چیزی پرت می‌کند که او حمله نکند به آدم کاری به آدم نداشته باشد این هر گوشتی که پیش این گرگ شما بیندازید این «یاکل ما قدمتم له ثم یهاجم» کار او این است این هفت سال قحطی و خشکسالی شما هر چه به او بدهید می‌خورد باز حمله می‌کند تا تمام بشود ﴿ یاکلن ما قدمتم لهن﴾ نه «تأکلون فی تلک السنین» نه شما آنچه که ذخیره کردید می‌خورید این نشان می‌دهد که این سبع شداد نه یعنی هفت سال سخت هفت سال مهاجم هفت سال حمله‌کننده مثل هفت گرگ حمله‌کننده این را وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) شاید از همان تعبیر سبع عجاف که ﴿یاکلهن سبع عجاف﴾ استفاده کرده یعنی این هفت گاو چاق را آن هفت گاو لاغر هزینه می‌کنند آنها می‌خورند اگر این هفت گاو لاغر در جایی بودند هفت گاو چاق در جایی بودند که مهاجم نبودند این هفت گاو لاغر حمله می‌کنند به آنها آنها را از بین می‌برند می‌فرماید: این هفت سال قحطی در سرزمین شماست مثل هفت گرگ مهاجم است که شما هرچه بفرستید می‌خورند دوباره حمله می‌کنند تا باشند تا هستند این‌طور است ﴿یأکلن ما قدمتم لهن﴾ فقط یک مختصری برای شما می‌ماند این را هم باید بدانید شما باید بدانید که قناعت کنید صرفه‌جویی کنید حداقل هزینه برای شما می‌ماند این هفت سالِ دوم را به سختی باید بگذرانید هفت سال اول را هم در اثر ذخیره‌کردن با سختی می‌گذرانید هفت سال دوم را برای اینکه ندارید اصلاً پس بنابراین چهارده سال شما در زحمتید بعد از چهارده سال دیگر یک عنایتی از طرف خدای سبحان می‌شود که وضع شما رو به بهبودی است
پرسش ... پاسخ: همین آنچه را که شما قبلاً فرمودید: ﴿فذروه فی سنبله﴾ شما اینها را در خوشه‌ها و در شلتوکها و در انبارها نگاه داشتید حصن یعنی قلعه احصان یعنی چیزی را انسان در قلعه نگهداری کند در انبار نگهداری کند آنچه را که فرمود: ﴿فذروه فی سنبله﴾ این جزء تحصنون است دیگر شما احصان کردید با صاد یعنی اینها را در حصن و دژ و قلعه و انبار نگه داشتید کمی از این انباریها و آنهایی که در قلعه نگه داشتید در انبار نگه داشتید برای شما می‌ماند که این هزینهٴ این هفت سال گرانی شماست و قحطی شماست
پرسش ... پاسخ: یک سال که نمی‌توانند که به تدریج دیگر فعل مضارع است و مفید تدریج است دیگر
پرسش ... پاسخ: بله کل هفت سال یک امر تدریجی است امر دفعی که نیست فرمود: هرچه شما بدهید در طی این هفت سال این‌طور نیست که حالا یک سال هزینه کردید تمام بشود نه هر چه بدهید تا هست همین‌طور است تا این هفت سال قحطی و خشکی هست هرچه شما بدهید او مصرف می‌کند این‌طور نیست که از زمین و زمان روزی برای شما بیاید که شما ناچارید هر چه که ذخیره کردید بدهید به این هفت سال بعدی کمی برای شما می‌ماند پس شما باید بدانید که چهارده سال ریاضت بکشید چهارده سال قناعت داشته باشید آن هفت سال اول را پس‌انداز کنید نخورید ﴿الا قلیلا﴾ هفت سال دوم هم که ندارید بخورید برای اینکه پشت سر هم از شما می‌گیرد دیگر
سؤال ... جواب: خب البته آن هم برای اینکه سرمایه است دیگر خب آن‌گاه فرمود: بعد از این چهارده سال ﴿ثم یاتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ دو مطلب هست در این کریمه یکی اینکه معنای آیه چیست که خب این تا حدودی روشن است یکی اینکه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) این را از کجا فهمید که یک مطلب مهمی است که مربوط به جلسه بعد می‌شود به خواست خدا چون خوابِ آنها چهارده‌ساله بود بالاخره هفت گاو چاق هفت گاو لاغر هفت خوشه سبز هفت خوشه خشک سخن از پانزدهمی نبود که این پانزدهمی را وجود مبارک یوسف از کجا فهمید از کجا خبر داد فرمود: بعد از گذشت این چهارده سال ﴿ ثم یاتی من بعد ذلک عام﴾ یک سالی فرا می‌رسد که ﴿و فیه یغاث الناس﴾ سال عادی نیست سال پربرکت است این‌طور نیست که سال پانزدهم به حالت قبل از این چهارده سال برگردد بشود سال عادی نه سال پرباری است که در آن سال مردم مغاث‌اند این مجهول‌بودن که ﴿یغاث الناس﴾ یا از غوث است یعنی نصرت الهی که می‌گوییم «الغیاث الغیاث» «اغثنی اغثنی» این در حقیقت با اجوف واوی است نه یایی غوث یعنی نصرت یعنی کمک بکن به ما یا نه یایی است غیث است غیث یعنی باران بی‌تناسب نیست غوث و غیث و همان‌طوری که غیث یعنی باران مشکل افراد را حل می‌کند کمک الهی هم مثل غیث مشکل افراد را حل می‌کند «امطرعلینا رحمتک» «علیه شعاعیب رحمتک» این تعبیرهایی که در کتابها هست از همین قبیل است باران رحمت، باران رحمت در همه اینها اطلاق می‌شود پس یا از غوث است یا از غیث بیانی را سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) نقل کردند که برخی غیث را یعنی یایی را به معنای گیاه و نبات و اینها هم آوردند که ناظر به کشاورزی است ﴿فیه یغاث الناس﴾ از غیث است یک غیث هم به معنای مطر نیست به معنای گیاه است دو یعنی کشاورزی‌تان خوب می‌شود این معنا لطیف است خوب است ولی آن‌طوری که از نهایه ابن اثیر برمی‌آید این است که غیثِ به معنای نبات لازمه غیثِ به معنای مطر است نه معنای غیث گاهی به معنی مطر باشد گاهی به معنای گیاه بنابراین اگر ﴿یغاث﴾ به معنای اینکه باران رحمت فراوان می‌شود این أوْلیٰ است تا غوث بگیریم چون آن غوث نصرت یک معنای جامعی است و کلی است خب از چه راه خدای سبحان اینها را کمک می‌کند می‌فرماید نه از راه کشاورزی وقتی باران بیاید هم کشاورزی‌شان تأمین است هم دامداری‌شان دیگر غیث می‌آید و غیث که آمد کشاورزی و دامداری همه تأمین می‌شود و کلمه ﴿و فیه یعصرون﴾ هم تأیید می‌کند اینها فشار می‌دهند عصاره می‌گیرند عصر دارند همه اینها به قطرات باران و اینها وابسته است برخیها اشکال کردند که مصر سرنوشتش به جزر و مد نیل وابسته است نه باران اگر نیل بالا آمد خب آبش در دسترس مردم مصر است و کشاورزی و دامداری‌شان تأمین است اگر فروکش کرد مدی نداشت اینها در زحمت‌اند مصر آبادی و اقتصادش به نیل وابسته است نه به باران این را هم سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) نقل کردند که بخش مهم جزر و مد نیل هم به باران وابسته است آمدن باران مستقیماً همه مناطق را سرسبز می‌کند و در خود نیل هم اثر دارد حالا برسیم به آن مطلب بعدی.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:59

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی