- 1056
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 تا 61 سوره بقره _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 60 تا 61 سوره بقره _ بخش دوم
- لجاجت بنیاسرائیل در برابر حضرت موسی (ع)
- عزت و ملک و ذلت به دست خداست
- کفرپیشگی بنیاسرائیل
- سیطره خیمه ذلت بر بنیاسرائیل
- بنیاسرائیل مغضوب الهی
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا
وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَ لْتُمْ
وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِکَ بِأَ نَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ
وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِمَا عَصَوا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭
در شمارش خاطرههایی که بر بنی اسرائیل گذشت به این قسمت رسیدیم که خدای سبحان میفرماید: شما وقتی به موسای کلیم گفتید: ما دیگر بر طعام واحد صبر نمیکنیم و خواستهتان هم این نبود که خدای سبحان محبت و عنایت کند و یک غذای جدیدی برای شما نازل کند بلکه به عنوان اعتراض و استکبار علیه فرمان موسای کلیم گفتید: «لن نصبر» آن دستوری که موسای کلیم داده بود که «استعینوا بالله و اصبروا» تا به هدف نهایی برسید در برابر آن دستور میگویید: «لن نصبر» یک وقت سخن از تحمّل ظلم است و یک وقت سخن از مسائل رفاهی است علی ایّ حال موظّفید که صبر کنید تا به آن هدف نهایی برسید، کسی که به پیغمبرش میگوید: ما دیگر صبر نمیکنیم معلوم است که از روی لجاجت سخن میگوید نه از راه مسئلت آنگاه موسای کلیم از طرف خدای سبحان فرمود: شما آنچه طیّب و خیر است آن را از دست میدهید و آنچه ادنیٰ و دنی است آن را میگیرید این لغت تبدیل و استبدال گاهی بدون حرف جارّ ذکر میشود نظیر «یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم» و امثال ذلک که در بسیاری از موارد این کلمه تبدیل و استبدال بدون حرف جزّ ذکر میشود نظیر همین آیهٔ 59 که قبلاً بحثش گذشت که «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ» که در اینجا تبدیل بدون حرف جرّ ذکر شده است. ولی گاهی هم ما حرف جرّ ذکر میشود آنجایی که با حرف جرّ میآید این حرف جرّ آن طوری که در قرآن کریم آمده است روی مطلبی درمیآید که انسان آن مطلب یا آن کالا را از دست میدهد و کالای دیگری میدهد کسی که مرتد میشود ایمان را میدهد و کفر را میگیرد در این زمینه خدای سبحان فرمود: «وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ» ایمان را از دست میدهد و کفر را میگیرد که این با روی چیزی درآورده است که انسان آن را از دست میدهد در آیهٔ محل بحث هم فرمود: «تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَیْرٌ» یعنی آنچه که یخر است به نام منّ و سلویٰ آن را از دست میدهی و چیزی که غیر خیر استمیگیری این کلمه «وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ» در همین سورهٔ مبارکه بقره آیهٔ 108 آمده است فرمود: «أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ» به مسلمین صدر اسلام خطاب میکند که شما هم میخواهید از پیامبرتان خیری را سؤال کنید درخواست کنید که موسای کلیم با آن درخواست روبرو شد «أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ» هر کس کفر را به ایمان تبدیل کند یعنی ایمان را بدهد و کفر را بگیرد آن راه مستقیم را گم کرده است در این کریمه هم فرمود: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَیْرٌ» یعنی این سؤال شما زمینه از دست دادن آن نعمت خیر است و مبتلا شدن به چیزی که ادنیٰ و اخسّ است یعنی خسیستر است، آنگاه فرمود: «اهبطوا مصراً» خدای سبحان که بر شما مقرّر کرده است که سالیان متمادی در این صحرا سرگردان باشید اگر نتوانستید بروید یکی از این شهرهای مجاور و آنچه را که خواستید خودتان با کشاورزی فراهم کنید چون اگر آنجا رفتید با معجزه چیزی برای شما فراهم نمیشود باید روی کار کشاورزی به این سبزی و پیاز و گندم و خیار و امثال ذلک برسید. اگر نتوانستید بروید آنچه را خواستید میتوانید بگیرید در واقع فرمود: که خدای سبحان برای شما سرگردانی چهل ساله را مقرّر کرده است برای شما مقدور نیست که بروید ولی اگر رفتید این نعمت الهی رایگان را از دست میدهید و گرفتار آن کار پرمشقّت خواهید شد آنگاه دربارهٔ همین بنی اسرائیلی که مقداری از جریان لجاجت آنها گذشت خدای سبحان میفرماید: «وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِکَ بِأَ نَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِمَا عَصَوا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ» میفرماید: بر بنی اسرائیل ذلت و مسکنت زده شد آن طوری که سکه را میزنند یا آن طوری که خیمه میزنند خیمه بر اهلش محیط است و نشان بر سکّه وقتی قرار گرفت ثابت است و زوالناپذیر فرمود: این ذلّت و مستکنت مثل خیمهای بود که بر بالای سر بنی اسرائیل زده شد یا به نام اینها سکه ذلت زده شد اینها شدند ذلیلی و همواره با ذلّت دست به گریبان هستند سبب این ذلت را هم خدای سبحان ذکر میکند که چرا اینها اینقدر خوار و ذلیل شدند، در قرآن کریم عزتو ذلت را مانند سایر امور بدست خدای سبحان میداند یعنی قرآن عزت و لذت را به دست خدا میداند و میفرماید: هر که را خدا بخواهد عزیز میکند و هر که را خدا بخواهد ذلیل میکند، بعد میفرماید: آنچه که در دست خداست خیر است یعنی اگر کسی را ذلیل میکند روی حق و خیر او را ذلیل میکند و اگر کسی را عزیز میکند روی حق و خیر او را عزیز میکند ممکن است کسی که ذلیل شده است گرفتار شرّ باشد ولی کار خدا یخر است زیرا بجا و به حق کسی را ذلیل کرد این هم دو مطلب مطلب سوم آن است که راههای عزیز شدن را بیان میکند و راههای ذلیل شدن را هم بیان میکند مطلب چهارم آن است آنها که به عزت رسیدند و راه عزت را پیش گرفتند و عزیز شدند آنها را هم معرفی میکند آنها که راه ذلت را طی کردندو ذلیل شدند آنها را هم معرفی میکند اینها را یکی پس از دیگری آیات قرآن بازگو میکند امّا مطلب اول که اصل عزت و ذلّت بدست خدای سبحان است در آیهٔ 26 سورهٔ آل عمران اینچنین فرمود: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» فرمود بگو پروردگارا نه تنها تو مالکی بلکه مَلِک هم هستی نه تنها مَلِکی بلکه مالک مُلک هم هستی اگر کسی بخواهد مالک شود تو باید تملیک کنی و اگر کسی بخواهد ملک بشود تو باید ملک اعطا کنی چون هم مِلک مال توست هم مُلک مال توست نه تو تنها مالکی بلکه ملک و مالک ملکی مالک طلطنتی، هر که را تو بخواهی سلطان میکنی و هر که را تو نخواهی سلطان نمیکنی دربارهٔ سلیمان فرمود: ما به او مُلک دادیم و امثال ذلک آنگاه فرمود: هر که تو را بخواهی عزیز میکنی و هر که را تو بخواهی ذلیل میکنی و در ذیل فرمود: «بیدک الخیر» یعنی آنچه در دستگاه تو نیست خیر است، در پایانآیه فرمود: «إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» نه تنها خیر در دستگاه توست توان کار خیر را هم داری اینچنین نیست که خیر بدست تو باشد و تو نتوانی خیر را انجام بدهی پس هر چه در پیشگاه خداستخیر استو هر که را هم بخواهد میدهد چون «بکُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» است پس اصل عزّت و ذلت پیش خداستو اگر خدا کسی را عزیز میکند خیر است و اگر کسی را ذلیل میکند خیر است نه این که خدا بد کرده باشد خدا کیفر تبهکار را ذلّت قرار داد و این عدل است گر چه بر آن ذلیل شرّ است ولی کار خدا خیر است «بیدک الخیر» آنگاه یک اصل کلی را مشخص فرمود که خدای سبحان چه گروهی را ذلیل میکند و چه گروهی را عزیز، دربارهٔ افرادی که به ذلت مبتلا شدند در سورهٔ مجادله اینچنین فرمود: آیهٔ 20: «إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ» کسی که از حد اطاعت تجاوز میکند در مقابل حد خدا حدی برای خود قائل است از حد بندگی بیرون میرود و با خدا محادّه دارد حد بندی و موضعگیری دارد و حق خدا را علیحده و حق خود را هم علیحده میهداند و از حد بندگی بیرون میرود این شخص در حدود ذلیلان ثبت نام میکند و در بین ذلیلان بسر میبرد اینهم یک اصل کلّی چه این که نشانه عزّت را هم فرمود که هر کس بخواهد عزیز بشود «العزّة لله» راه عزیز شدن این است که «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» این را در سورهٔ مبارکه فاطر مشخص کرد که عزت فقط از آنِ خداست و در دستگاه خداست و اگر کسی خواست عزیز شود راهش کلمه طیّبه است و عمل صالح آیهٔ 10 سورهٔ فاطر این استکه «من کان یرید العزّة» اگر کسی خواست عزیز شود باید بداند که عزتّ فقط مال خداست یعنی اگر در بخش دیگری از قرآن آمده است «العزّة لله و لرسوله و للمؤمنین» در این آیه میفرماید: پیغمبر اگر عزیز است ما او را عزیز کردهایم مؤمنین اگر عزیزند ما آنها را عزیز کردهایم وگرنه «فالّه العزّة جمیعاً» اینچنین نیست که رسول خدا مؤمنین در عرض عزت خدا از عزت سهمی داشته باشند این آیهٔ 10 سورهٔ فاطر حاکم بر آن آیهٔ دیگری است که فرمود: «للعزّة لله و لرسوله و للمؤمنین» به حسب ظاهر از آن آیه استفاده میشود که خدا و پیغمبر و مؤمینن عزیزند امّا این آیهٔ 10 سورهٔ فاطر میفرماید: اگر پیامبر و مؤمنین عزیزند خدا به اینها عزّت داد نه این که آنها در عرض خدای سبحان عزیز باشند که خدا و پیغمبر و مؤمنین عزیز باشند بلکه عزت از آنِ خداست و لاغیر اگر پیغمبر و مؤمنین عزیزند به اعطای الهی دست به استناد آیهٔ سورهٔ آل عمران که فرمود: «تعزّ من تشاء» پس در آیهٔ سورهٔ فاطر میفرماید: همهٔ عزت مال خداست در سورهٔ آل عمران میفرماید: ما هر که را بخواهیم عزیز میکنیم در آن آیهٔ دیگر میفرماید: که ما خواستیم پیامبر و مؤمنین را عزیز کنیم راه عزت را هم نشان میدهد در همین آیهٔ 10 سورهٔ فاطر راه عزیز شدن را هم بیان میکند میفرماید: «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» این ارائه طریق است یک وقت تعلیم است میفرماید: خدا عزیز است حکیم است الی صراط العزیز الحکیم آن هم تعلیم است و ارائه راه حکمت هدایت امّا آن ظهورش در توصیف خداوند سبحان است شمارش اسمای حسنای خداوند سبحان است امّا این آیهٔ دارد راه نشان میدهد یعنی اگر کسی بخواهد عزیز بشود باید این دو مطلب را بداند که تنها مخزن عزّّت خداست و تنها راهش هم اعتقاد و عمل صالح است «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» پس باید بداند که غیرخدا هرگز ذاتاً عزیز نیست راه عزیز شدن هم این است که «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» پس مخزن عزت خداست راه رسیدن به این مخزن هم کلمه طیّب، عقیده طیّب، ایمان و عمل صالح است منتها عقیده پیشتاز است و جلو میرود و عمل تابع عقیده است و او را از پشت سر کمک میکند، عمل فرع معرفت است «و العمل الصالح یرفعه» پس راه عزیز شدن هم مشخص است چه این که راه ذلیل شدن را هم مشخص کرد آنگاه کسانی که عزیز شدند یعنی این راه را طی کردند و به عزت رسیدند آن را در سورهٔ منافقون مشخص کرد و فرمود به این که اینها فکر میکنند که خودشان عزیزند و شما ذلیلید و میگویند آیهٔ 8 سورهٔ منافقون «لَئِن رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» امّا باید بدانند که «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ» چرا پیغمبر و مؤمنین عزیزند؟ برای اینکه راه عزّت را طی کردند راه عزّت کلمه طیبه است، اعتقاد طیب است و عمل صالح. نوبت به نقطه مقابل میرسد که چرا بنی اسرائیل ذلیلند؟ برای این که راه ذلّت را در آیهٔ سورهٔ مجادله مشخص کرد که «إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ» هر کس در برابر خدا برای خود قائل شود و با خدا محادّه کند یعنی با عزّت محادّه کرده است و در برابر عزت چیزی جز ذلت نیست، در مقابل عزیز ایستادن نتیجهای جز ذلیل شدن ندارد روی آن اصل کلّی در سورهٔ اعراف فرمود: بنی اسرائیل در برابر خدا ایستادند آیهٔ 152 سورهٔ اعراف این بود که «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» چرا؟ چون اینها محاده کردند باید خدا بپرستند حدی جز حد عبودیت قائل شدند و برای خود مرزی دیگر قائل شدند این از آن بیانات الهی و غرر روایات ماست که امیرالمؤمینن (سلاماللهعلیه) فرمود: «الهی کفابی عراً أن أکون لک عبداً و کفابی فخراً أن تکون لی ربّاً أنت کما احب فجعلنی کما عقب» عرض کرد خدایا: عزت من همین بس که بنده توام، یعنی راه عزیز شدن این است و فخر من همین بس که تو مولای من هستی چون راه دیگری نیست این است که پیامبر به عدهای میفرماید: «فأین تذهبون؟» کجا میروید؟ اگر میخواهید عزیز شوید، راه عزّت اطاعت خداست این که حضرت عرض میکند «الهی کفابی عزاً أن أکون لک عبداً» یعنی تنها راه عزّت همین است و انسان غیر از این عزیز نخواهد بود، اصل کلی عزت و راه عزیز شدن و راهیان به مقصد رسیده را قرآن مشخص کرد اصل کلی ذلت، راه ذلت، منحرفین راه ذلّت رامشخص کرد فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» در دنیا ذلیلند البته در آخرت حساب دیگری دارد که اینها هم خذی اخروی خواهند داشت و در آن عالم به عذاب هون و مُهین مبتلا خواهند بود بعد از این که فرمود: کسانی که گوسالهپرستی را در برابر خداپرستی رواج دادند گرفتار ذلت میشوند و اینها را تهدید کرده است در این آیهٔ محل بحث سورهٔ بقره فرمود: ما به تهدیدمان عمل کردیم «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ» سکّه ذلّت به نام اینها زده شد، خیمه ذلت بر بالای سر اینها نصب شد «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ» امّا معنای ذلّت و عزّت چیست؟ ذلت آن نرمش آمیخته با خواری است آن موود ستمپذیر خوار هر چیزی را قبول میکند ارض ذلول ارضی است که هر عاملی بتواند آن را کند و کاو کند، ارض عزاز ارضی است که نتوان با خیش و کلنگ و بیل در آن نفوذ کرد، زمین سخت و محکم را میگویند ارض عزاز یعنی این زمین عزیز است نمیشود با کلنگ در آن نفوذ کرد زمین سست را میگویند ارض ذلول گرچه کل زمین برای انسان ذلول آفریده شد امّا یک ذلت و عزت نسبی هم برای زمینها هست، انسانی که هر ستم را تحمل میکند ذلیل است یعنی نرم است، ذلت یک نرمی مذموم است، غیر از تواضع است که ز من ممدوح است. در بیانات امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) آمده است که «لا یحتمل المظلم الاّ الذلیل» یعنی ظلم را جز انسان ذلیل احدی تحمّل نمیکند زیرا ذلیل فرومایه و خوار و پست است که هر حادثهای را میپذیرد این میشود ذلّت و آن نفوذناپذیری میشود عزّت مؤمن چون نفوذناپذیر است عزیز است و لازمه عزت پیروزی و غلبه بر خصم است نه این که عزت معنای غلبه باشد، عزت آن وصف صلابت نفوذ نفوذناپذیری است لازمه نفوذناپذیری غلبه و پیروزی است، این معنای عزت و آنهم معنای ذلّت، یک وقت ذلّت به عنوان یک امر عارضی است و قابل زوال است یک وقت ذلت دائمی است حالا چطور انسان گاهی به عنوان یک وصف عارضی ذلیل میشود و گاهی به عنوان یک وصف دائم ذلیل میشود برای همان است که اگر سبب ذلت دائمی بود ذلت هم دائمی است سبب علت عاریت بود ذلت هم عاریت است راه ذلیل شدن را قرآن گناه میداند اگر گناه برای یک عده ملکه و عاد شد، سکه ذلّت هم به نام اینها زده میشود در این کریمه میفرماید: که گناه برای بنی اسرائیل ملکه شد تعبیر «کانوا» دارد، «ذلک بأنّهم کانوا یکفرون» نفرمود «کفروا» این کان که در اینگونه از موارد ذکر میشود نشانه استمرار است «کانوا یکفرون» یعنی کارشان این بود با مشاهده هر آیه و معجزهای که میدیدند باز دوباره کفر میورزیدند «کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ» یعنی «کانوا یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ» ذکریا را اینها شهید کردند، یحیای زاهد و یحیای شهید را اینها شهید کردند، سایر انبیای بنی اسرائیل را اینها شهید کردند که یحیای شهید به عنوان زاهد معروف شده است خوب آنها که طعم شهادت را نچشیدهاند این پیغمبری که عظمتش در شهادت بود او را با چهره زهد میشناسند در حالی که به شهادت معروف است یحیای شهید است نه تنها یحیای زاهد، زهوش تحت الشعاع شهادت او بود میفرماید: اینها چون انبیا را میکشتند و سنّت اینها این بود که کفر بودند سیره اینها این بود که انبیایشان مثل ذکریّا، یحیٰ و دیگران را شهید کنند، از این جهت سکّه ذلّت به نام اینها زده شد. هر جا سخن از ذلت بر بنی اسرائیل است خداوند در کنار آن علتش را هم بیان میکند مثل آیهٔ 112 سورهٔ آل عمران باز همین سند را ذکر میکند میفرماید: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا» اینها هر جا باشند ذلیل هستند «الاّ بحبل من الله» مگر این که برگردند و به حبل الهی اعتصام کنند و موحّد و مسلمان بشوند و «حبلٍ من النّاس» که این ناس هم یا ناس ممدوحند که بالاخره حبلشان حبل خداست یا ناس مذمومند که این بار دیگری است بر دوش بنی اسرائیل که وقتی به این آیه رسیدیم بحث میکنیم، آنگاه فرمود: «وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ» این «کانوا» نشانه آن است که سنت آنها بر این قرار گرفت که با انبیا درافتند و آنها بکشند گاهی نبیّین تعبیر میکند و گاهی انبیا تعبیر میکند که این که با «الف و لام» آمده است نشانه این است که اینها بسیاری از انبیا را شهید کردند امّا این که فرمود: مسکنت بر اینها زده شد، مسکنت هم مثل ذلت دو قسم است یک ذلت ممدوح داشتیم که انسان ذلیل خدا باشد، عبد خدا باشد که امیرالمؤمینن عرض کرد: این ذلّت ممدوح است که انسان در پیشگاه خداوند ذلیل باشد چون لازمهاش عزّت است یک ذلت مذموم بود که شرحش گذشت مسکنت هم همین طور است یک مسکون ممدوح است یک سکون مذموم، سکون ممدوح آن است که انسان به قدری سنگین است که دیگری نمیتواند او را از جا برکند یک سکون مذموم است که انسان بقدری ذلیل است که نمیتواند او را از جا برکند یک سکون مذموم است که انسان بقدری ذلیل است که نمیتواند برخیزد و از خود دفاع کند آن سکون ممدوح به عنوان سکینه یاد میشود که خدای سبحان میفرماید ما بر پیغمبر و بر مؤمنین در صحنه جنگ سکینه را نازل کردیم یعنی بقدری اینها ازسکون و طمأنینه آرامش برخوردار بودند که هیچ حادثهای نتوانست اینها را مظطرب کند چه این که این سکون ممدوح را خدای سبحان به پیامبرش آموخت که در هنگام گرفتن زکات به اینها دعا کن «وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» باعث سکون اینهاست باعث آرامش اینهاست قلب وقتی ساکن شد، آرمید، چیزی نمیتواند این قلب را مضطرب کند در جنگ وقتی سکینه بر پیغمبر و مؤمنین نازل بشود هیچ عاملی نمیتواند اینها را صحنه بیرون کند اینها یک سکون ممدوح است و مورد درخواست. امّا آن سکون مذموم که انسان در برابر قیام و حرکت ساکن باشد یعنی نتواند از خود دفاع کند این سکون را به مسکنت یاد میکند که از همین قسم مسکین مشتق میشود مسکین یعنی آدمی که نتواند برخیزد زمینگیر لذا گاهی این مسکنت با زمینگیری آمیخته میشود «مسکیناً ذا متربة» یعنی مسکینی که به تراب چسبید، به خاک چسبید زمینگیر شد و قدرت قیام ندارد، به همین مناسبت مسکین را فقیر هم میگویند؛ فقیر نه یعنی ندار فقیر یعنی کسی که مهرههای ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد چون کسی که ضعف اقتصادی دارد قدرت قیام ندارد از این جهت به او میگویند فقیر وگرنه لغتاً فقیر به معنی کسی است که ستون فقراتش شکسته است قدرت قیام ندارد میشود زمینگیر مسکین به همین مناسبت خواهد بود او قدرت قیام ندارد او مسکین است یعنی زمینگیر است سکون در برابر حرکت است، سکون در برابر قیام است فرمود: «مسکیناً ذا متربةٍ» که اینها گرفتارتراند و به خاک چسبیدهاند آن یک سکون مذموم است، همین سکون که به معنای زمینگری و ضعف از قیام در پیشگاه خدای سبحان ممدوح است انسان اظهار مسکنت کند بگوید: «الهی عبیدک بفناءک» فناء یعنی آستان، این جلوی حیاط را میگویند فناء الدّار و «علی الأرواح الّتی حلّت بفناءک» یعنی سلام ما بر ارواح آن شهداء که بر آستان شما سرسائیدند نه «فَناءک» بلکه «فِنائک» «فِناء الدّار ساحتها» این پیشگاه جلوی حیاط را میگویند «فِناء الدّار» در این دعا عرض میکنیم «عبیدک بفناءک، مسکینک بفناءک» مسکینتو به پیشگاه تو آمده است این یک مسکنت ممدوح است که انسان در برابر خداوند سبحان اظهار مسکنت کند امّا در برابر دیگران هرگز اظهار مسکنت و ضعف نکند که فرمودند: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» فرمود: شما در برابر دیگران نگویید: ما مسکینیم، اظهار ضعف و مسکنت نکنید، چون عزیزید، امّا فقط در پیشگاه خدا بگویید: «مسکینک بفناءک» بنابراین آن سکون به معنای آرامش و طمأنینه ممدوح است و آن در جنگ و چه در غیرجنگ چه در جهاد اکبر در جهاد اصغر برکت الهی است و نافع است، این سکون به معنای مسکنت چه در جهاد اکبر چه در جهاد اصغر مذموم است که سکّه مسکنت به نام اسرائیل زده شد و اگر دیگران نتوانستند این دلیلی که در خیمه مسکنت و ذلّت بسر برد آن را از بین ببرند برای این که راه نفوذ را نشناختند و خود عزیز نشدند وگرنه ممکن نیست مسلمین عزیز باشند و نتوانند شرّ اسرائیل را بکنند. چون «ضرب علیهم الذلة و المسکنة» آنگاه فرمود: نه تنها ذلیل و مسکینند بلکه غضب الهی هم بر اینها رواست که این خود غضب خدا بود منتها این «و باور بغضبٍ من الله» برای آن است که عذاب اخروی را هم تبیین کند، چون هر کس مشمول غضب خدا باشد یقیناً در قیامت گرفتار عذاب میشود لذا فرمود: «و باءو» یعنی «رجعوا بغضب من الله» اینها آمدند در این میدان دنیا امّا دستاورد اینها غضب خداست با غضب برگشتند آمدند در چهارسوق تجارت که دنیا سوق است «ربح فیها قوم و خسر فیها آخرون» اینها آمدند در بازار دنیا امّا دستاورد اینها غضب خداست اینها غضب خدا را خریدند، «باءر» «رجعوا بغضب من الله» غضب خدا را خریدند چرا؟ سکه ذلت و خیمه مسکنت به نام اینها زده شد در اثر آن استمرار اینها بر کفر است «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ» این همه معجزات بیّن و روشنی که دیدند چه علیه آل فرعون، چه به سود خود نیست به همهٔ آنها کفر ورزیدند «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ» یعنی «کانوا یقتلون النبیین» کارشان این بود آنهم «بغیر الحق» خوب البته قتل غیرمؤمن قتل است چه رسد به قتل انبیا این کلمه «بغیر حق» گویای چند نکته است یکی قتل پیغمبر با حق نخواهد بود لازمه قتل بیحق بودن است این وصف ملازم است این لسان غیر از آن است که گفته شد این برای تأکید است البته این که برای تأکید است نکته دیگری است امّا میخواهد بگوید: که لازمه پیغمبرکشی ناحق بودن است مثل آنچه در سورهٔ مؤمنون ذکر فرمود: در پایان این سوره اینچنین آمده است آیهٔ 117 فرمود: «وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» فرمود: اگر کسی مشرک باشد وغیر خدا، خدای دیگر را بخواهد که دلیل ندارد حسابش پیش خداست این جمله «لا برهان له به» صفت «الهاً آخره» است منتها به عنوان وصف لازم فرمود: «وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» این جوابش «فإنّما» است فرمود: اگر کسی غیرخدا، خدای دیگر را بخواند که دلیل ندارد این که دلیل نداردلازمه شرک است یعنی شرک بیدلیلی است چون شرک محال است و محال دلیل ندارد ذاتی نیست که راهنما داشته باشد لازمه توحید دلیل داشتن و لازمه شرک بیدلیل بودن است در این کریمه که فرمود: «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یا در آن آیه فرمود: «یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ» یعنی لازمه پیغمبرکشی بیحق بودن و ناحق بودن است یک وقت انسان احتمال میدهد و خود را مغرور میداند و مانند آن میتواند برای خود یک راه توجیهی باز کند امّا اینها که نبوّت برایشان مسلّم بود هم مقام اینها ثبوتاً مسلم بود و هم سمت اینها اثباتاً بر بنی اسرائیل روشن بود لازمه پیغمبر کشتن ناحق بودن است این وصف لازم و نکته دوم هم آن است که برای تأکید شده است اینها هم میدانستند که اینها انبیا هستند و میدانستند که این قتل ناحق است معذلک است به این کار زدند «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» آنگاه هم یک دلیل دیگر ذکر میکند که آن باید علیحده بحث شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- لجاجت بنیاسرائیل در برابر حضرت موسی (ع)
- عزت و ملک و ذلت به دست خداست
- کفرپیشگی بنیاسرائیل
- سیطره خیمه ذلت بر بنیاسرائیل
- بنیاسرائیل مغضوب الهی
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا
وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَ لْتُمْ
وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِکَ بِأَ نَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ
وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِمَا عَصَوا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭
در شمارش خاطرههایی که بر بنی اسرائیل گذشت به این قسمت رسیدیم که خدای سبحان میفرماید: شما وقتی به موسای کلیم گفتید: ما دیگر بر طعام واحد صبر نمیکنیم و خواستهتان هم این نبود که خدای سبحان محبت و عنایت کند و یک غذای جدیدی برای شما نازل کند بلکه به عنوان اعتراض و استکبار علیه فرمان موسای کلیم گفتید: «لن نصبر» آن دستوری که موسای کلیم داده بود که «استعینوا بالله و اصبروا» تا به هدف نهایی برسید در برابر آن دستور میگویید: «لن نصبر» یک وقت سخن از تحمّل ظلم است و یک وقت سخن از مسائل رفاهی است علی ایّ حال موظّفید که صبر کنید تا به آن هدف نهایی برسید، کسی که به پیغمبرش میگوید: ما دیگر صبر نمیکنیم معلوم است که از روی لجاجت سخن میگوید نه از راه مسئلت آنگاه موسای کلیم از طرف خدای سبحان فرمود: شما آنچه طیّب و خیر است آن را از دست میدهید و آنچه ادنیٰ و دنی است آن را میگیرید این لغت تبدیل و استبدال گاهی بدون حرف جارّ ذکر میشود نظیر «یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم» و امثال ذلک که در بسیاری از موارد این کلمه تبدیل و استبدال بدون حرف جزّ ذکر میشود نظیر همین آیهٔ 59 که قبلاً بحثش گذشت که «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ» که در اینجا تبدیل بدون حرف جرّ ذکر شده است. ولی گاهی هم ما حرف جرّ ذکر میشود آنجایی که با حرف جرّ میآید این حرف جرّ آن طوری که در قرآن کریم آمده است روی مطلبی درمیآید که انسان آن مطلب یا آن کالا را از دست میدهد و کالای دیگری میدهد کسی که مرتد میشود ایمان را میدهد و کفر را میگیرد در این زمینه خدای سبحان فرمود: «وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ» ایمان را از دست میدهد و کفر را میگیرد که این با روی چیزی درآورده است که انسان آن را از دست میدهد در آیهٔ محل بحث هم فرمود: «تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَیْرٌ» یعنی آنچه که یخر است به نام منّ و سلویٰ آن را از دست میدهی و چیزی که غیر خیر استمیگیری این کلمه «وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ» در همین سورهٔ مبارکه بقره آیهٔ 108 آمده است فرمود: «أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ» به مسلمین صدر اسلام خطاب میکند که شما هم میخواهید از پیامبرتان خیری را سؤال کنید درخواست کنید که موسای کلیم با آن درخواست روبرو شد «أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ» هر کس کفر را به ایمان تبدیل کند یعنی ایمان را بدهد و کفر را بگیرد آن راه مستقیم را گم کرده است در این کریمه هم فرمود: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَیْرٌ» یعنی این سؤال شما زمینه از دست دادن آن نعمت خیر است و مبتلا شدن به چیزی که ادنیٰ و اخسّ است یعنی خسیستر است، آنگاه فرمود: «اهبطوا مصراً» خدای سبحان که بر شما مقرّر کرده است که سالیان متمادی در این صحرا سرگردان باشید اگر نتوانستید بروید یکی از این شهرهای مجاور و آنچه را که خواستید خودتان با کشاورزی فراهم کنید چون اگر آنجا رفتید با معجزه چیزی برای شما فراهم نمیشود باید روی کار کشاورزی به این سبزی و پیاز و گندم و خیار و امثال ذلک برسید. اگر نتوانستید بروید آنچه را خواستید میتوانید بگیرید در واقع فرمود: که خدای سبحان برای شما سرگردانی چهل ساله را مقرّر کرده است برای شما مقدور نیست که بروید ولی اگر رفتید این نعمت الهی رایگان را از دست میدهید و گرفتار آن کار پرمشقّت خواهید شد آنگاه دربارهٔ همین بنی اسرائیلی که مقداری از جریان لجاجت آنها گذشت خدای سبحان میفرماید: «وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِکَ بِأَ نَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِمَا عَصَوا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ» میفرماید: بر بنی اسرائیل ذلت و مسکنت زده شد آن طوری که سکه را میزنند یا آن طوری که خیمه میزنند خیمه بر اهلش محیط است و نشان بر سکّه وقتی قرار گرفت ثابت است و زوالناپذیر فرمود: این ذلّت و مستکنت مثل خیمهای بود که بر بالای سر بنی اسرائیل زده شد یا به نام اینها سکه ذلت زده شد اینها شدند ذلیلی و همواره با ذلّت دست به گریبان هستند سبب این ذلت را هم خدای سبحان ذکر میکند که چرا اینها اینقدر خوار و ذلیل شدند، در قرآن کریم عزتو ذلت را مانند سایر امور بدست خدای سبحان میداند یعنی قرآن عزت و لذت را به دست خدا میداند و میفرماید: هر که را خدا بخواهد عزیز میکند و هر که را خدا بخواهد ذلیل میکند، بعد میفرماید: آنچه که در دست خداست خیر است یعنی اگر کسی را ذلیل میکند روی حق و خیر او را ذلیل میکند و اگر کسی را عزیز میکند روی حق و خیر او را عزیز میکند ممکن است کسی که ذلیل شده است گرفتار شرّ باشد ولی کار خدا یخر است زیرا بجا و به حق کسی را ذلیل کرد این هم دو مطلب مطلب سوم آن است که راههای عزیز شدن را بیان میکند و راههای ذلیل شدن را هم بیان میکند مطلب چهارم آن است آنها که به عزت رسیدند و راه عزت را پیش گرفتند و عزیز شدند آنها را هم معرفی میکند آنها که راه ذلت را طی کردندو ذلیل شدند آنها را هم معرفی میکند اینها را یکی پس از دیگری آیات قرآن بازگو میکند امّا مطلب اول که اصل عزت و ذلّت بدست خدای سبحان است در آیهٔ 26 سورهٔ آل عمران اینچنین فرمود: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» فرمود بگو پروردگارا نه تنها تو مالکی بلکه مَلِک هم هستی نه تنها مَلِکی بلکه مالک مُلک هم هستی اگر کسی بخواهد مالک شود تو باید تملیک کنی و اگر کسی بخواهد ملک بشود تو باید ملک اعطا کنی چون هم مِلک مال توست هم مُلک مال توست نه تو تنها مالکی بلکه ملک و مالک ملکی مالک طلطنتی، هر که را تو بخواهی سلطان میکنی و هر که را تو نخواهی سلطان نمیکنی دربارهٔ سلیمان فرمود: ما به او مُلک دادیم و امثال ذلک آنگاه فرمود: هر که تو را بخواهی عزیز میکنی و هر که را تو بخواهی ذلیل میکنی و در ذیل فرمود: «بیدک الخیر» یعنی آنچه در دستگاه تو نیست خیر است، در پایانآیه فرمود: «إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» نه تنها خیر در دستگاه توست توان کار خیر را هم داری اینچنین نیست که خیر بدست تو باشد و تو نتوانی خیر را انجام بدهی پس هر چه در پیشگاه خداستخیر استو هر که را هم بخواهد میدهد چون «بکُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» است پس اصل عزّت و ذلت پیش خداستو اگر خدا کسی را عزیز میکند خیر است و اگر کسی را ذلیل میکند خیر است نه این که خدا بد کرده باشد خدا کیفر تبهکار را ذلّت قرار داد و این عدل است گر چه بر آن ذلیل شرّ است ولی کار خدا خیر است «بیدک الخیر» آنگاه یک اصل کلی را مشخص فرمود که خدای سبحان چه گروهی را ذلیل میکند و چه گروهی را عزیز، دربارهٔ افرادی که به ذلت مبتلا شدند در سورهٔ مجادله اینچنین فرمود: آیهٔ 20: «إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ» کسی که از حد اطاعت تجاوز میکند در مقابل حد خدا حدی برای خود قائل است از حد بندگی بیرون میرود و با خدا محادّه دارد حد بندی و موضعگیری دارد و حق خدا را علیحده و حق خود را هم علیحده میهداند و از حد بندگی بیرون میرود این شخص در حدود ذلیلان ثبت نام میکند و در بین ذلیلان بسر میبرد اینهم یک اصل کلّی چه این که نشانه عزّت را هم فرمود که هر کس بخواهد عزیز بشود «العزّة لله» راه عزیز شدن این است که «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» این را در سورهٔ مبارکه فاطر مشخص کرد که عزت فقط از آنِ خداست و در دستگاه خداست و اگر کسی خواست عزیز شود راهش کلمه طیّبه است و عمل صالح آیهٔ 10 سورهٔ فاطر این استکه «من کان یرید العزّة» اگر کسی خواست عزیز شود باید بداند که عزتّ فقط مال خداست یعنی اگر در بخش دیگری از قرآن آمده است «العزّة لله و لرسوله و للمؤمنین» در این آیه میفرماید: پیغمبر اگر عزیز است ما او را عزیز کردهایم مؤمنین اگر عزیزند ما آنها را عزیز کردهایم وگرنه «فالّه العزّة جمیعاً» اینچنین نیست که رسول خدا مؤمنین در عرض عزت خدا از عزت سهمی داشته باشند این آیهٔ 10 سورهٔ فاطر حاکم بر آن آیهٔ دیگری است که فرمود: «للعزّة لله و لرسوله و للمؤمنین» به حسب ظاهر از آن آیه استفاده میشود که خدا و پیغمبر و مؤمینن عزیزند امّا این آیهٔ 10 سورهٔ فاطر میفرماید: اگر پیامبر و مؤمنین عزیزند خدا به اینها عزّت داد نه این که آنها در عرض خدای سبحان عزیز باشند که خدا و پیغمبر و مؤمنین عزیز باشند بلکه عزت از آنِ خداست و لاغیر اگر پیغمبر و مؤمنین عزیزند به اعطای الهی دست به استناد آیهٔ سورهٔ آل عمران که فرمود: «تعزّ من تشاء» پس در آیهٔ سورهٔ فاطر میفرماید: همهٔ عزت مال خداست در سورهٔ آل عمران میفرماید: ما هر که را بخواهیم عزیز میکنیم در آن آیهٔ دیگر میفرماید: که ما خواستیم پیامبر و مؤمنین را عزیز کنیم راه عزت را هم نشان میدهد در همین آیهٔ 10 سورهٔ فاطر راه عزیز شدن را هم بیان میکند میفرماید: «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» این ارائه طریق است یک وقت تعلیم است میفرماید: خدا عزیز است حکیم است الی صراط العزیز الحکیم آن هم تعلیم است و ارائه راه حکمت هدایت امّا آن ظهورش در توصیف خداوند سبحان است شمارش اسمای حسنای خداوند سبحان است امّا این آیهٔ دارد راه نشان میدهد یعنی اگر کسی بخواهد عزیز بشود باید این دو مطلب را بداند که تنها مخزن عزّّت خداست و تنها راهش هم اعتقاد و عمل صالح است «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» پس باید بداند که غیرخدا هرگز ذاتاً عزیز نیست راه عزیز شدن هم این است که «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» پس مخزن عزت خداست راه رسیدن به این مخزن هم کلمه طیّب، عقیده طیّب، ایمان و عمل صالح است منتها عقیده پیشتاز است و جلو میرود و عمل تابع عقیده است و او را از پشت سر کمک میکند، عمل فرع معرفت است «و العمل الصالح یرفعه» پس راه عزیز شدن هم مشخص است چه این که راه ذلیل شدن را هم مشخص کرد آنگاه کسانی که عزیز شدند یعنی این راه را طی کردند و به عزت رسیدند آن را در سورهٔ منافقون مشخص کرد و فرمود به این که اینها فکر میکنند که خودشان عزیزند و شما ذلیلید و میگویند آیهٔ 8 سورهٔ منافقون «لَئِن رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» امّا باید بدانند که «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ» چرا پیغمبر و مؤمنین عزیزند؟ برای اینکه راه عزّت را طی کردند راه عزّت کلمه طیبه است، اعتقاد طیب است و عمل صالح. نوبت به نقطه مقابل میرسد که چرا بنی اسرائیل ذلیلند؟ برای این که راه ذلّت را در آیهٔ سورهٔ مجادله مشخص کرد که «إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ» هر کس در برابر خدا برای خود قائل شود و با خدا محادّه کند یعنی با عزّت محادّه کرده است و در برابر عزت چیزی جز ذلت نیست، در مقابل عزیز ایستادن نتیجهای جز ذلیل شدن ندارد روی آن اصل کلّی در سورهٔ اعراف فرمود: بنی اسرائیل در برابر خدا ایستادند آیهٔ 152 سورهٔ اعراف این بود که «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» چرا؟ چون اینها محاده کردند باید خدا بپرستند حدی جز حد عبودیت قائل شدند و برای خود مرزی دیگر قائل شدند این از آن بیانات الهی و غرر روایات ماست که امیرالمؤمینن (سلاماللهعلیه) فرمود: «الهی کفابی عراً أن أکون لک عبداً و کفابی فخراً أن تکون لی ربّاً أنت کما احب فجعلنی کما عقب» عرض کرد خدایا: عزت من همین بس که بنده توام، یعنی راه عزیز شدن این است و فخر من همین بس که تو مولای من هستی چون راه دیگری نیست این است که پیامبر به عدهای میفرماید: «فأین تذهبون؟» کجا میروید؟ اگر میخواهید عزیز شوید، راه عزّت اطاعت خداست این که حضرت عرض میکند «الهی کفابی عزاً أن أکون لک عبداً» یعنی تنها راه عزّت همین است و انسان غیر از این عزیز نخواهد بود، اصل کلی عزت و راه عزیز شدن و راهیان به مقصد رسیده را قرآن مشخص کرد اصل کلی ذلت، راه ذلت، منحرفین راه ذلّت رامشخص کرد فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» در دنیا ذلیلند البته در آخرت حساب دیگری دارد که اینها هم خذی اخروی خواهند داشت و در آن عالم به عذاب هون و مُهین مبتلا خواهند بود بعد از این که فرمود: کسانی که گوسالهپرستی را در برابر خداپرستی رواج دادند گرفتار ذلت میشوند و اینها را تهدید کرده است در این آیهٔ محل بحث سورهٔ بقره فرمود: ما به تهدیدمان عمل کردیم «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ» سکّه ذلّت به نام اینها زده شد، خیمه ذلت بر بالای سر اینها نصب شد «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ» امّا معنای ذلّت و عزّت چیست؟ ذلت آن نرمش آمیخته با خواری است آن موود ستمپذیر خوار هر چیزی را قبول میکند ارض ذلول ارضی است که هر عاملی بتواند آن را کند و کاو کند، ارض عزاز ارضی است که نتوان با خیش و کلنگ و بیل در آن نفوذ کرد، زمین سخت و محکم را میگویند ارض عزاز یعنی این زمین عزیز است نمیشود با کلنگ در آن نفوذ کرد زمین سست را میگویند ارض ذلول گرچه کل زمین برای انسان ذلول آفریده شد امّا یک ذلت و عزت نسبی هم برای زمینها هست، انسانی که هر ستم را تحمل میکند ذلیل است یعنی نرم است، ذلت یک نرمی مذموم است، غیر از تواضع است که ز من ممدوح است. در بیانات امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) آمده است که «لا یحتمل المظلم الاّ الذلیل» یعنی ظلم را جز انسان ذلیل احدی تحمّل نمیکند زیرا ذلیل فرومایه و خوار و پست است که هر حادثهای را میپذیرد این میشود ذلّت و آن نفوذناپذیری میشود عزّت مؤمن چون نفوذناپذیر است عزیز است و لازمه عزت پیروزی و غلبه بر خصم است نه این که عزت معنای غلبه باشد، عزت آن وصف صلابت نفوذ نفوذناپذیری است لازمه نفوذناپذیری غلبه و پیروزی است، این معنای عزت و آنهم معنای ذلّت، یک وقت ذلّت به عنوان یک امر عارضی است و قابل زوال است یک وقت ذلت دائمی است حالا چطور انسان گاهی به عنوان یک وصف عارضی ذلیل میشود و گاهی به عنوان یک وصف دائم ذلیل میشود برای همان است که اگر سبب ذلت دائمی بود ذلت هم دائمی است سبب علت عاریت بود ذلت هم عاریت است راه ذلیل شدن را قرآن گناه میداند اگر گناه برای یک عده ملکه و عاد شد، سکه ذلّت هم به نام اینها زده میشود در این کریمه میفرماید: که گناه برای بنی اسرائیل ملکه شد تعبیر «کانوا» دارد، «ذلک بأنّهم کانوا یکفرون» نفرمود «کفروا» این کان که در اینگونه از موارد ذکر میشود نشانه استمرار است «کانوا یکفرون» یعنی کارشان این بود با مشاهده هر آیه و معجزهای که میدیدند باز دوباره کفر میورزیدند «کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ» یعنی «کانوا یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ» ذکریا را اینها شهید کردند، یحیای زاهد و یحیای شهید را اینها شهید کردند، سایر انبیای بنی اسرائیل را اینها شهید کردند که یحیای شهید به عنوان زاهد معروف شده است خوب آنها که طعم شهادت را نچشیدهاند این پیغمبری که عظمتش در شهادت بود او را با چهره زهد میشناسند در حالی که به شهادت معروف است یحیای شهید است نه تنها یحیای زاهد، زهوش تحت الشعاع شهادت او بود میفرماید: اینها چون انبیا را میکشتند و سنّت اینها این بود که کفر بودند سیره اینها این بود که انبیایشان مثل ذکریّا، یحیٰ و دیگران را شهید کنند، از این جهت سکّه ذلّت به نام اینها زده شد. هر جا سخن از ذلت بر بنی اسرائیل است خداوند در کنار آن علتش را هم بیان میکند مثل آیهٔ 112 سورهٔ آل عمران باز همین سند را ذکر میکند میفرماید: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا» اینها هر جا باشند ذلیل هستند «الاّ بحبل من الله» مگر این که برگردند و به حبل الهی اعتصام کنند و موحّد و مسلمان بشوند و «حبلٍ من النّاس» که این ناس هم یا ناس ممدوحند که بالاخره حبلشان حبل خداست یا ناس مذمومند که این بار دیگری است بر دوش بنی اسرائیل که وقتی به این آیه رسیدیم بحث میکنیم، آنگاه فرمود: «وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ» این «کانوا» نشانه آن است که سنت آنها بر این قرار گرفت که با انبیا درافتند و آنها بکشند گاهی نبیّین تعبیر میکند و گاهی انبیا تعبیر میکند که این که با «الف و لام» آمده است نشانه این است که اینها بسیاری از انبیا را شهید کردند امّا این که فرمود: مسکنت بر اینها زده شد، مسکنت هم مثل ذلت دو قسم است یک ذلت ممدوح داشتیم که انسان ذلیل خدا باشد، عبد خدا باشد که امیرالمؤمینن عرض کرد: این ذلّت ممدوح است که انسان در پیشگاه خداوند ذلیل باشد چون لازمهاش عزّت است یک ذلت مذموم بود که شرحش گذشت مسکنت هم همین طور است یک مسکون ممدوح است یک سکون مذموم، سکون ممدوح آن است که انسان به قدری سنگین است که دیگری نمیتواند او را از جا برکند یک سکون مذموم است که انسان بقدری ذلیل است که نمیتواند او را از جا برکند یک سکون مذموم است که انسان بقدری ذلیل است که نمیتواند برخیزد و از خود دفاع کند آن سکون ممدوح به عنوان سکینه یاد میشود که خدای سبحان میفرماید ما بر پیغمبر و بر مؤمنین در صحنه جنگ سکینه را نازل کردیم یعنی بقدری اینها ازسکون و طمأنینه آرامش برخوردار بودند که هیچ حادثهای نتوانست اینها را مظطرب کند چه این که این سکون ممدوح را خدای سبحان به پیامبرش آموخت که در هنگام گرفتن زکات به اینها دعا کن «وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» باعث سکون اینهاست باعث آرامش اینهاست قلب وقتی ساکن شد، آرمید، چیزی نمیتواند این قلب را مضطرب کند در جنگ وقتی سکینه بر پیغمبر و مؤمنین نازل بشود هیچ عاملی نمیتواند اینها را صحنه بیرون کند اینها یک سکون ممدوح است و مورد درخواست. امّا آن سکون مذموم که انسان در برابر قیام و حرکت ساکن باشد یعنی نتواند از خود دفاع کند این سکون را به مسکنت یاد میکند که از همین قسم مسکین مشتق میشود مسکین یعنی آدمی که نتواند برخیزد زمینگیر لذا گاهی این مسکنت با زمینگیری آمیخته میشود «مسکیناً ذا متربة» یعنی مسکینی که به تراب چسبید، به خاک چسبید زمینگیر شد و قدرت قیام ندارد، به همین مناسبت مسکین را فقیر هم میگویند؛ فقیر نه یعنی ندار فقیر یعنی کسی که مهرههای ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد چون کسی که ضعف اقتصادی دارد قدرت قیام ندارد از این جهت به او میگویند فقیر وگرنه لغتاً فقیر به معنی کسی است که ستون فقراتش شکسته است قدرت قیام ندارد میشود زمینگیر مسکین به همین مناسبت خواهد بود او قدرت قیام ندارد او مسکین است یعنی زمینگیر است سکون در برابر حرکت است، سکون در برابر قیام است فرمود: «مسکیناً ذا متربةٍ» که اینها گرفتارتراند و به خاک چسبیدهاند آن یک سکون مذموم است، همین سکون که به معنای زمینگری و ضعف از قیام در پیشگاه خدای سبحان ممدوح است انسان اظهار مسکنت کند بگوید: «الهی عبیدک بفناءک» فناء یعنی آستان، این جلوی حیاط را میگویند فناء الدّار و «علی الأرواح الّتی حلّت بفناءک» یعنی سلام ما بر ارواح آن شهداء که بر آستان شما سرسائیدند نه «فَناءک» بلکه «فِنائک» «فِناء الدّار ساحتها» این پیشگاه جلوی حیاط را میگویند «فِناء الدّار» در این دعا عرض میکنیم «عبیدک بفناءک، مسکینک بفناءک» مسکینتو به پیشگاه تو آمده است این یک مسکنت ممدوح است که انسان در برابر خداوند سبحان اظهار مسکنت کند امّا در برابر دیگران هرگز اظهار مسکنت و ضعف نکند که فرمودند: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» فرمود: شما در برابر دیگران نگویید: ما مسکینیم، اظهار ضعف و مسکنت نکنید، چون عزیزید، امّا فقط در پیشگاه خدا بگویید: «مسکینک بفناءک» بنابراین آن سکون به معنای آرامش و طمأنینه ممدوح است و آن در جنگ و چه در غیرجنگ چه در جهاد اکبر در جهاد اصغر برکت الهی است و نافع است، این سکون به معنای مسکنت چه در جهاد اکبر چه در جهاد اصغر مذموم است که سکّه مسکنت به نام اسرائیل زده شد و اگر دیگران نتوانستند این دلیلی که در خیمه مسکنت و ذلّت بسر برد آن را از بین ببرند برای این که راه نفوذ را نشناختند و خود عزیز نشدند وگرنه ممکن نیست مسلمین عزیز باشند و نتوانند شرّ اسرائیل را بکنند. چون «ضرب علیهم الذلة و المسکنة» آنگاه فرمود: نه تنها ذلیل و مسکینند بلکه غضب الهی هم بر اینها رواست که این خود غضب خدا بود منتها این «و باور بغضبٍ من الله» برای آن است که عذاب اخروی را هم تبیین کند، چون هر کس مشمول غضب خدا باشد یقیناً در قیامت گرفتار عذاب میشود لذا فرمود: «و باءو» یعنی «رجعوا بغضب من الله» اینها آمدند در این میدان دنیا امّا دستاورد اینها غضب خداست با غضب برگشتند آمدند در چهارسوق تجارت که دنیا سوق است «ربح فیها قوم و خسر فیها آخرون» اینها آمدند در بازار دنیا امّا دستاورد اینها غضب خداست اینها غضب خدا را خریدند، «باءر» «رجعوا بغضب من الله» غضب خدا را خریدند چرا؟ سکه ذلت و خیمه مسکنت به نام اینها زده شد در اثر آن استمرار اینها بر کفر است «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ» این همه معجزات بیّن و روشنی که دیدند چه علیه آل فرعون، چه به سود خود نیست به همهٔ آنها کفر ورزیدند «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ» یعنی «کانوا یقتلون النبیین» کارشان این بود آنهم «بغیر الحق» خوب البته قتل غیرمؤمن قتل است چه رسد به قتل انبیا این کلمه «بغیر حق» گویای چند نکته است یکی قتل پیغمبر با حق نخواهد بود لازمه قتل بیحق بودن است این وصف ملازم است این لسان غیر از آن است که گفته شد این برای تأکید است البته این که برای تأکید است نکته دیگری است امّا میخواهد بگوید: که لازمه پیغمبرکشی ناحق بودن است مثل آنچه در سورهٔ مؤمنون ذکر فرمود: در پایان این سوره اینچنین آمده است آیهٔ 117 فرمود: «وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» فرمود: اگر کسی مشرک باشد وغیر خدا، خدای دیگر را بخواهد که دلیل ندارد حسابش پیش خداست این جمله «لا برهان له به» صفت «الهاً آخره» است منتها به عنوان وصف لازم فرمود: «وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» این جوابش «فإنّما» است فرمود: اگر کسی غیرخدا، خدای دیگر را بخواند که دلیل ندارد این که دلیل نداردلازمه شرک است یعنی شرک بیدلیلی است چون شرک محال است و محال دلیل ندارد ذاتی نیست که راهنما داشته باشد لازمه توحید دلیل داشتن و لازمه شرک بیدلیل بودن است در این کریمه که فرمود: «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یا در آن آیه فرمود: «یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ» یعنی لازمه پیغمبرکشی بیحق بودن و ناحق بودن است یک وقت انسان احتمال میدهد و خود را مغرور میداند و مانند آن میتواند برای خود یک راه توجیهی باز کند امّا اینها که نبوّت برایشان مسلّم بود هم مقام اینها ثبوتاً مسلم بود و هم سمت اینها اثباتاً بر بنی اسرائیل روشن بود لازمه پیغمبر کشتن ناحق بودن است این وصف لازم و نکته دوم هم آن است که برای تأکید شده است اینها هم میدانستند که اینها انبیا هستند و میدانستند که این قتل ناحق است معذلک است به این کار زدند «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» آنگاه هم یک دلیل دیگر ذکر میکند که آن باید علیحده بحث شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است