display result search
منو
تفسیر آیه 6 تا 7 سوره یوسف

تفسیر آیه 6 تا 7 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 175 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 6 تا 7 سوره یوسف
- تعلیم و تعلم انبیاء، نظری و عملی است
- حسادت برادران یوسف
- تشویق و تحسین عقلی و منطقی یعقوب
- نقل‌های تاریخی قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین ٭ اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبةٌ ان ابانا لفی ضلال مبین ٭ اقتلوا یوسف أوِ اطرحوهُ أرضاً یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین ٭ قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف و ألْقوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾
همان‌طوری که قرآن کریم هم دارای علوم قرآنی است هم دارای مفاهیم قرآنی که بخش علوم قرآنی جدای از بخش تفسیر است قصص انبیا(علیهم السلام) هم همین‌طور است یک بخشی مربوط به علم آن پیامبر است که موقعیت او و وضع او در چه فضایی بود و مانند آن و پیامد داستانش از کجا شروع شد به کجا ختم شد یک بخشی هم مربوط به بررسی داخلی سیره آن پیامبر است جریان قصه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم همین دو فصل را دارد که در بحث دیروز اشاره شد که فصل اول نظیر علوم قرآن است فصل دوم نظیر تفسیر در فصل اول از بیرون به این قصه نگاه می‌شود در فصل دوم از درون مطلب دیگر آن است که گاهی ذات اقدس إلهی یک سلسله مطالب را به انبیا(علیهم السلام) القا می‌کند و آنها یاد می‌گیرند گاهی آنها را محور عمل قرار می‌دهد که با عمل یک چیزی را یاد بگیرند چه اینکه خود آنها هم نسبت به شاگردانشان این‌چنین بودند گاهی یک سلسله مفاهیم کلی را ارائه می‌کردند گاهی از راه عمل یک چیزی را می‌فهماندند جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) از همین قبیل است گاهی به یک پیامبری گفته می‌شود که اگر شما مقاومت کنید پیروزید گاهی عملاً در برابر بت شکنی و ﴿حرّقوه وانصروا آلهتکم﴾ و امثال ذلک این پیامبر صابر و بردبار است و پیروزی را احساس می‌کند خیلی فرق است بین اینکه به یک پیامبری بگویند اگر صابر بودی پیروزی و بین یک پیامبری که عملاً و علناً ﴿حرقوه وانصروا آلهتکم﴾ را تجربه بکند چه اینکه جریان جهاد هم همین‌طور است از همین قبیل می‌توان گفت قصه و رویا و اینها هم همین‌طور است گاهی به یک پیامبری و انسان کاملی می‌گویند رویا منشأ عقلی دارد اگر چنانچه برخاسته از اضغاث و احلام نباشد مبدئی دارد منتهایی دارد بعضی بی تعبیرند بعضی با تعبیر حاصل می‌شوند گاهی همین مطلب را عملاً به یک پیغمبر می‌فهمانند جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) از همین قبیل بود مثل جریان حضرت ابراهیم درباره احیای موتی از همین قبیل است یک وقتی یک کسی از خدای سبحان سؤال می‌کند که چگونه مرده‌ها را زنده می‌کنی خداوند در برابر او مرده‌ها را زنده می‌کند او می‌فهمد یا خود او را می‌میراند دوباره زنده می‌کند یا بالاتر از این به دست او مرده‌ها را زنده می‌کند مثل جریان حضرت ابراهیم که فرمود این چهار مرغ را بگیرید و اینها را ذبح کنید و بکوبید و بخوانید و زنده می‌شوند این تعلیم مسئله احیا است از راه عمل یک وقتی می‌فرمایند خدای سبحان که قادر مطلق است وقتی این موجود را که معدوم بود آفرید الان که متفرق شد یقیناً می‌تواند مثل حالت اول برگرداند این یک استدلال است یک وقت است که نه عملاً به دست او مرده را زنده می‌کند جریان حضرت یوسف از نظر رویا از همین قبیل است که نه تنها تأویل رویا را از دیگر یا از راه غیب به آن حضرت آموخت بلکه عملاً در حوزه هستی او پیاده کرد یعنی او را خواباند و در خواب رویا را نصیبش کرد و او را بیدار کرد و در بیداری آنچه را که در رویا دید عمل کرد بالأخره خواباندن هم به عهده اوست بیدار کردن هم به عهده او این دعاهایی که می‌گویند بعد از بیدار شدن بگویید «الحمد لله الذی احیانی بعد ما أماتنی» همین است انسان که می‌خوابد هر چه هم بخواهد بخوابد ولو با قرص خواب هم بخواهد بخوابد تا آن خدای سبحان که محیی و ممیت است نخواهد کسی به خواب نمی‌رود چه اینکه تا او نخواهد کسی هم بیدار نمی‌شود چون اصل هستی که در اختیار اوست نوم و یقضه هم در اختیار اوست در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) بخش مهمی از این معارف عملی بود یعنی در درون حوزه هستی او مسئله رویا و مسئله تعبیر رویا و اینها پیاده شد مطلب دیگر اینکه برادران یوسف احساس کردند که وجود مبارک یعقوب نسبت به یوسف و برادرش مهربان‌تر از دیگران است این نه برای آن است که حالا حضرت یعقوب(سلام الله علیه) اظهار محبت بیشتری می‌کرد این یک مسئله خلاف اخلاقی است بالأخره یک پدر بعضی از فرزندها را بر دیگری ترجیح بدهد در اظهار اول می‌گویند این روشی که مثلاً حضرت یعقوب داشت باعث ‌حسادت شد ظاهراً این‌طور نبود بیت شریف و رفیع حضرت یعقوب بیت نبوت و رسالت و مرجعیت و فقاهت و اینها بود.
سؤال ...
جواب: مرجع دستورات هم همین بود عده زیادی هم مراجعه می‌کردند اگر بیت بیت نبوت و رسالت و مرجعیت باشد هم کارهای علمی زیاد است هم کارهای اجرایی زیاد است بنابراین ارباب رجوع زیاد بوده است مراجعات زیاد بود شئون و مشاغل زیاد بود و در غالب این کارها وجود مبارک یوسف یا پیشنهاد خوبی می‌داد حرف خوبی می‌‌زد خوب اداره می‌کرد خوب امانت‌داری می‌کرد خوب برخورد می‌کرد در هر کاری هم تشویق می‌شد این یک ترجیح معقول است خب اگر کسی در بین فرزندان یک کار خوبی کرد انسان نسبت به او قدردانی کرد اینکه دیگر ترجیح بی جهت نیست یک حرف خوبی زد انسان او را تشویق کرد یک سؤال خوبی کرد انسان او را تشویق کرد یک طرح خوبی ارائه کرد تشویق کرد رفتنش آمدنش نشستنش به موقع سؤال کردنش به موقع جواب دادنش همه کارها کارهایی بود که تحسین‌برانگیز بود خب قهراً وجود مبارک یعقوب که نمی‌تواند در برابر کارهای فراوان تحسین‌برانگیز بی‌تفاوت باشد این هم دستورات دینی ماست این تعبیر جزء روایاتی است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دیگران آموخت که این مضمون حدیث معتبری است که «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزوجل» بالأخره اگر کسی نسبت به ما احسان کرد ما هیچ تشکر نکنیم یا بکنیم؟ منتها بدانیم که این وسیله‌ای است خدای سبحان او را فرستاده در همه موارد همین‌طور است «من لم یشکر المنعم من المخلوقین» یعنی لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق نه من یشکر زید اگر ما هیچ برخورد نکنیم خب این برخلاف ادب اجتماعی ماست با اینکه نباید گفت فلان کس وظیفه‌اش را انجام داد بله فلان کس وظیفه‌اش را انجام داد ولی وقتی او وظیفه‌اش را انجام داد ما هم یک وظیفه داریم در سورهٴ مبارکهٴ توبه فرمود آنها موظفند وجوه شرعی را مثلاً زکوات را به تو بپردازند تو هم از اینها بگیر وقتی ﴿خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها﴾ شد ﴿و صل علیهم ان صلاتک سکن لهم﴾ برخی‌ها مختص حضرت دانستند برخی‌ها تعمیم دادند قائلین به تعمیم گاهی فتوا به وجوب دادند گاهی فتوا به استحباب دادند که بالأخره این مراجع که وجوه می‌گیرند دعا بکنند آنها که زکات دریافت می‌کنند دعا بکنند حتی بعضی فتوا به وجوب دادند چون امر است بعضی می‌گویند درست است ولی مخصوص پیغمبر است بعضیها می‌گویند نه پیغمبر اسوه است برای دیگران فرمود ﴿و صلّ علیهم ان صلاتک سکن لهم﴾ دعا بکن تشکر بکن خب این دعا تشکر است دیگر آن «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزوجلّ» هم همین است منتها ما باید بدانیم که این فرستاده خداست «من لم یشکر المنعم من المخلوقین» یا ان لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق همان‌طوری که در نهج البلاغه این جزء احادیث نورانی آن حضرت است که «المسکین رسول الله» روی همین مبنا هم می‌شود گفت المعطی رسول الله فرمود این مستمند این مسکینی که به شما مراجعه کرده است این فرستاده خداست رسول الله نه یعنی پیامبر یعنی این را خدا فرستاده خدا از یک سو به شما قدرت داده مال داده از یک سو هم یک مستمندی را به در خانه شما فرستاده ببیند چه می‌کنید «المسکین رسول الله» است اگر این یک وقت است یک گدای حرفه‌ای است خب گدایی حرفه‌ای را خیلی‌ها گفتند تکدی حرام است دیگر یک وقتی گدای حرفه‌ای نیست یک فقیر آبرومندی است آمده در خانه شما آمده در خانه شما شما بدان او را خدا فرستاده این از آن غرر روایات وجود مبارک حضرت امیر است در نهج البلاغه «المسکین رسول الله» نه یعنی پیامبر است یعنی فرستاده خداست خب از آن طرف خدای سبحان نعمت داد از این طرف هم یک مستمندی را به در خانه شما فرستاد ببیند چه می‌کنید خب اگر «المسکین رسول الله» است آن هم که آمده معطی بکند آن هم رسول الله است دیگر پس بنابراین «من لم یشکرالمخلوق» یعنی لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق نه زید این بازگشتش به شکر به خداست منتها این آقا هم خوشحال می‌شود ادب اجتماعی هم محفوظ است خب بیتش رفیع وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) مرکز مراجعات مردم آن منطقه بود هم مراجعات علمی داشتند هم مراجعات اجتماعی و سیاسی داشتند هم مراجعات اخلاقی داشتند و آنهایی که گردانندگان این بیتند برخوردهایی دارند آن کسی که بهتر از همه برخورد می‌کند جواب قانع کننده می‌دهد مهمان را خوب پذیرایی می‌کند ورود و خروج مهمانها را درست کنترل می‌کند هر کاری که انجام می‌دهد بالأخره جای شایان تشویق و تشکر است دیگر وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در بیت رفیع حضرت یعقوب سمتهایی داشت برادران هم بودند این هم بود در برابر هر کاری خیری که انجام می‌داد جا برای تشکر بود آنها می‌دیدند کاری که یوسف می‌کند بهتر و بیشتر از دیگران است قهراً در برابر کارهای فراوانی که انجام می‌دهد اگر چند تایش را وجود مبارک یعقوب تشکر نکند دو تایش را که باید تشکر بکند همین باعث مزید لطف و احسان پدر نسبت به این پسر است از این راه فهمیدند که این محبوب‌تر است این‌چنین نیست که او بی‌خود و بی‌جهت یک اضافه لطفی نسبت به او داشته باشد یا اظهار بی‌ناروایی داشته باشد که حسد برانگیز باشد.
سؤال ...
جواب: احتمالش کافی است همین که ما احتمال دادیم بیت مرجعیت بود بیت رفیع فقاهت بود این می‌تواند چون با اخلاقیات کلی انبیا هم باید هماهنگ باشد خب یک پیامبر که بهانه به دست بیگانه نمی‌دهد که به ما گفتند بچه‌ها را یکسان نوازش کنید در عطا و سخا یکسان اینها را بپرورانید اگر وارد شدید هم دختر در منزل دارید هم پسر اول دختر را نوازش کنید بعد پسر را اینها همه را به ما گفتند تحمل پسر بچه بیشتر از دختر بچه است خب اینها را گفتند برابر این دستور هم آدم انجام می‌دهد این دیگر مشکل نیست اما بی‌جهت یک پیامبری یکی از این بچه‌ها را ترجیح بدهد بر دیگری که زمینه حسد و فساد باشد که آن کار را نمی‌کنند که خب این را می‌گویند مخصص لبی متصل.
سؤال ...
جواب: بله ابراز محبت می‌کرد اما بی‌جهت نبود این می‌تواند جهت‌دار باشد یک وقت است سؤال در این است که چرا وجود مبارک یعقوب این همه لطف زائد را نسبت به یوسف اعمال می‌کرد که زمینه حسد فراهم بکند چرا بهانه به دست دیگری می‌داد این سؤال با آن بیان تحلیلی پاسخ می‌یابد که بیت رفیع مرجع و رسول و نبی جای مراجعات فراوان و کارهای فراوان است و این پسر بهتر از دیگران خدمات ارائه می‌داد گفتنش نشستنش آمدنش بهتر و لطیف‌تر و زیباتر از دیگران بود در برابر هر کاری هم خب جای تشکری یک لبخندی اظهار علاقه‌ای هست این‌طور نبود که وجود مبارک یعقوب بی‌جهت یک احسان زائدی محبت زائدی داشته باشد تا زمینه حسد باشد مطلب دیگر هم این است که
سؤال ...
جواب: نه این را گفتند دوازده ساله بوده خب آنها وقتی که یک کسی باشد ﴿و آتیناه الحکم صبیّا﴾ اگر کوچک هم باشد بالأخره ادب و کوچک هم باشد لطف و صفا و ادب کامل داشته باشد این احسان برانگیزتر از آن است که یک میان‌سال این کارها را انجام بدهد وقتی که این کارها را وجود مبارک یوسف انجام ‌می‌داد خب محبوب‌تر از دیگران جلوه می‌کرد جریان حسد خدا کسی را به او مبتلا نکند این اگر شکوفا شد دیگر کنترلش مشکل است در درون خب مثل یک ویروسی است که ایمان خود شخص را می‌خورد این هم در بیانات نورانی اهل بیت(علیهم السلام) هست که «الحسد» یا «ان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب» این مال درون است اما اگر گل کرد و بیرون کرد و ظاهر شد دیگر نمی‌شود او را کنترل کرد لذا گفتند استعاذه کنید ﴿و من شرّ حاسدٍ اذا حسد﴾ این ﴿اذا حسد﴾ دیگر هیچ طوری کنترل بردار نیست مرحوم محدث قمی نقل کرده بعضی از بزرگان اهل معرفت نقل کردند شیعه‌ها نقل کردند سنی‌ها نقل کردند حالا ممکن است اصلش به عنوان تاریخ نه به عنوان روایت هم در کتابهای اهل سنت است هم در کتابهای شیعه است به عنوان تاریخ نه به عنوان روایت یک کسی در اثر حسادت نسبت به همسایه‌اش به غلامش گفت شب که شد من را می‌بری پشت بام حلق‌آویز می‌کنی بعد این جسدم را می‌اندازی یا خودش رفته این کار را کرده حلق‌‌آویز کرده به دیگری گفته مرا بینداز پشت بام همسایه تا بعد از مرگ من دو روز او را ببرند زندان من راحت بشوم همین که او این را کشته این را هم محدث قمی نقل کرده هم دیگری این خطر هست برای حسد و در برخی از طوایف هم متأسفانه این حرف بیشتر است مرحوم شیخ صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف خصال در باب سته که خداوند شش گروه را با شش امر آزمود یا مثلاً مبتلا کرد یکی هم بعضی از فرق هستند بالهزل لذا اگر خدای ناکرده انسان گرفتار حسادت شد و این حسادت ظهور کرد کنترلش مشکل است ﴿وَ من شر حاسد اذا حسد﴾ و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزانه از شش چیز به خدا پناه می‌برد البته در بعضی از روایات دارد هشت چیز اینها مثبتانند معارض هم نیستند «اعوذ بالله من الشرک والشک و الحمیة والغضب والبغی والحسد» از این امور سته به خدا پناه می‌برد این حسد وقتی شکوفا شد دیگر کنترلش مشکل است چون این‌چنین است وجود مبارک یعقوب بهانه به دست اینها نمی‌داد حداقل این تشویق و محبت را اعلام می‌کرد اما اینکه چه‌طور درباره برادر یوسف این تصمیم گرفته نشد برای اینکه قسمت مهم آن فضیلتی که آن برادر یوسف داشت به وسیله همین حضرت یوسف بود چون او هم با این مأنوس بود در سایه تعلیم تربیت این بود و او محور اصلی بود لذا تصمیم گرفتند یوسف را از سر راه بردارند و قهراً برادر یوسف هم دیگر جایگاهی نداشت اینها که گرفتار این حسد شدند گفتند که چون او احب است ﴿الی ابینا منا﴾ ما هم محبوبیم منتها او محبوب‌تر است و ما ﴿و نحن عصبة﴾ یک جماعتی هستیم که «یتعصب بعضنا لبعض» هم نیرومندیم هم هماهنگ با هم هستیم این ﴿وَ نحن عصبة﴾ در چند جا است یکی اینجاست یکی در موقع پیشنهاد به میدان مسابقه رفتن به حضرت یعقوب عرض کردند که ما آنجا می‌رویم ﴿و نحن عصبة﴾ و یوسف محفوظ می‌ماند از گرگ و امثال گرگ خب اولین کاری که کردند این بود که نسبت به وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) آن ادب را رعایت نکردند گفتند ﴿إنَّ ابانا لفی ضلال مبین﴾ این اولین اثر ظهور حسد است خب حالا تصمیمی که گرفتند چه کار کردند بعضی‌ها که تندروی داشتند پیشنهادشان این بود که یوسف باید معدوم بشود یا به قتل یا آوارگی این دو پیشنهاد درباره این گروه بود گفتند ﴿اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضاً﴾ این ﴿ارضاً﴾ که نکرده است یعنی یک جای ناشناسی او را گم کنید که نه او بتواند بیاید نه کسی به او دسترسی داشته باشد نه او به کسی دسترسی داشته باشد قهراً نابود خواهد شد ﴿او اطرحوه ارضاً﴾ در قبال پیشنهاد دیگر دیگری آن پیشنهاد برادر دیگر که در بحث دیروز اشاره شد که مشخصات چاه را مشخص کرد که چه چاهی باشد چگونه باشد و کجا باشد و برای چه من پیشنهاد می‌دهم که او را در آن چاه بیندازید آن سه چهار نکته‌ای که در بحث دیروز بود خب خیلی فرق دارد با این پیشنهاد ﴿او اطرحوه ارضاً﴾ که گم بشود بالأخره نه بتواند بیاید نه کسی به او دسترسی داشته باشد آن روز هم که وسیله نقلیه نبود بیابان بود و گرگ یا راهزن ﴿او اطرحوه ارضاً﴾ پس دو تا پیشنهاد بود یا مرگ یا به منزله مرگ
سؤال ...
جواب: بله دیگر ضمیر
سؤال ...
جواب: نه دیگر ارضاً نمی‌گویند که .... خب ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ یعنی الان چهره پدر فارغ نیست تخلیه شده نیست مشغول است قلب او مشغول است محبت یوسف و برادر این قلب را پر کرد ما می‌خواهیم این قلب را تخلیه کنیم وقتی این قلب تخلیه شد خب متوجه شما می‌شود دیگر ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ فقط شما را دوست دارند مخصوص شما خواهد بود الان فارغ نیست پر هست می‌خواهیم تخلیه‌اش کنیم وقتی محبوب از بین رفت محبت هم از بین می‌رود این دل خالی می‌شود این چهره خالی می‌شود وقتی چهره خالی شد شما می‌روید پر می‌کنید ﴿وتکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ البته احتمال اینکه هم صلاح آخرت باشد و توبه و اینها را مطرح کردند که بعید نیست و هم قسمت مهم آن اینکه وقتی او پیغمبر است مرجع امور است همه مردم به او مراجعه می‌کنند و بیت او محل رفت و آمد است او متوجه شما باشد شما نه تنها پیروزید بلکه ملت پیروزید نگفتند تکونوا من بعده صالحین گفتند ﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ به چه درباره چه گروهی می‌گویند قوم صالح؟ به گروهی گفته می‌شود قوم صالح که صلاح و فلاح مقوم آنها باشد می‌شوند ملت این‌چنین یک وقتی می‌گوییم اینها بزرگوارند یک وقتی می‌گوییم ملت بزرگوار است یعنی بزرگواری مقوم اینهاست این کلمه ﴿قوماً﴾ سهم تعیین کننده‌ای دارد در آن پرورش معنا ﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ این پیشنهاد عده‌ای از آنها بود
سؤال ...
جواب: صالح؟
سؤال ...
جواب: بله دیگر توجه داشته باشند توجه هم نشأت گرفته از قلب است کسی که رویش که منظور نیست که به طرف شما باشد که چهره قلبش متوجه شما باشد این چهره قلب الان پر است ما می‌خواهیم خالی کنیم خالی کنیم آن وقت چه کسی در آن چهره خالی جایگزین بشود محبت شما، شما و محبت شما.
سؤال ...
جواب: همین که اول گفته شد دیگر ﴿قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجب﴾ خب این پیشنهاد با آن پیشنهاد دو ضلعی مرگبار خیلی فرق دارد آن پیشنهاد دو ضلع داشت و گفتند یا مرگ یا در حکم مرگ یا بکشید یا یک بیابانی این را گمش کنید ﴿او اطرحوه أرضاً﴾ این یکی گفت که نه هر دو را نفی کرد گفت اولی که نباید باشد ﴿لاتقتلوا یوسف﴾ ﴿قائل منهم لاتقتلوا یوسف﴾ هر دو پیشنهاد را رد کرد یک پیشنهاد سوم داد منتها آن پیشنهاد سوم را ضمن طرح پیشنهاد دوم بیان کرد فرمود ﴿لاتقتلوا یوسف﴾ پس اینکه گفتید ﴿اقتلوا یوسف﴾ آن کار را نکنید و این که گفتید ﴿او اطرحوه ارضاً﴾ نه خیر یک جای ناشناسی این را نفرستید که گم بشود که کسی به او دسترسی نداشته باشد ﴿و القوه فی غیابت الجب﴾ کدام جب جب یعنی چاه چاه را گفتند جب چون جُب و جَب یعنی قطع کردن از این جهت که این خاکها را قطع می‌کنند فاصله می‌دهند و می‌ریزند دور این را گفتند جب مثل آن قاعده که «الاسلام یجب ما قبله» یعنی یقطع ما قبله الجَب والجُب همان قطع است خب چه چاهی باشد دیروز سه چهار نکته‌ای که مربوط به چاه بود اشاره شد ﴿فی غیابت الجب﴾ آنها چاههای فراوانی می‌کندند که عابران که از این مسیر رسمی می‌گذرند این آب باران آنجا جمع می‌شود اینها استفاده می‌کنند خوب پس معلوم می‌شود یک چاه عمیقی که انسان در منزل‌ها و اینها می‌کند که چند متر گود است از آنها نبود برای رفع نیاز سیاره بود سیاره یعنی قافله جمع سیار است سیار یعنی مسافر سیاره جمع است این سیاره این قافله که می‌آید اینکه همه‌شان دلوهای طولانی و طنابهای طولانی و اینها که ندارند همین یک متر دو متر سه متر فاصله باشد کافی است مثلاً یا حالا یک قدری بیشتر آن چاههای عمیق که خطرناک باشد نیست در دسترس باشد این آب در دسترس است که اینها می‌آیند می‌گیرند رفع تشنگی می‌کنند این باید سر راه باشد نه جای دیگر گرچه آب باران می‌تواند جای دیگر هم جمع بشود ولی بر جاده که باشد این قافله می‌بینند این قافله چون رفت و آمد می‌کنند می‌بینند آن چاههایی که در منطقه‌های دوردست می‌کنند نه یک راه باریک روستایی که گاهی رهگذر می‌گذرد نه راه رسمی که سالی یکبار حاجیان می‌روند مثل راه مکه آن هم نه راه رسمی روزانه خب چون مصر مرکز بود دیگر پایتخت بود مرکز بود سر همین راه تمام این قافله‌ها و کاروانها که می‌آیند از همین جاها می‌گذرند دیگر اینها هم آب می‌خواهند هم سری به این چاه می‌زنند هر قافله‌ای که آمده می‌گیرند آبشان را می‌گیرند نیازشان برطرف می‌شود پس این زود این پسره نجات پیدا می‌کند این بزرگوار گفت شما آن ﴿او اطرحوه أرضاً﴾ آن کار را نکنید در چاههای دور دست هم نیندازید در چاههای عمیق هم نیندازید یک چاهی بیندازید که آن یک مخفی گاه هم دارد که ایشان می‌تواند خودش را حفظ بکند وقتی قافله می‌آید این را بگیرد همین کار را بکنید ﴿و ألقوه﴾ غیابت جب یعنی آن مخفی گاه جب آنجا بگذارید که خودش محفوظ بماند ﴿یلتقطه بعض السیارة﴾ این قافله‌ای که می‌آید این را بگیرد التقاط بکنند نیندازید که بکشید طوری هم نیندازی که بمیرد در آن مخفیگاهش بگذارید آرام بگذارید که قافله می‌آید این را بگیرد
سؤال ...
جواب: خب همان مقدار هم البته اعانت جبرئیل لازم است ولی ظاهر قرآن این است که قابل دسترسی این سیاره هست این چنین نیست که این قدر عمیق باشد که فقط اینها بیایند چاه آب بگیرند و بروند دسترسی نداشته باشند اگر آن قدر چاه عمیق باشد که خوب هم این در معرض تلف است هم آنها دسترسی ندارند حفر چاه عمیق برای قافله ای که سر راه است می‌خواهد آب بگیرد برای چیست؟ و چه کسی می‌آید این هزینه را تحمل بکند که چاه عمیق بکند برای قافله‌ای که سر راه است آب می‌خواهد برای قافله‌ای که سر راه است همین چاههایی که تناله الایدی و دلاء است این را درست می‌کنند که به آسانی این قافله بتواند آب بگیرد و این نوجوان هم محفوظ می‌ماند و در دسترس آب گیران قرار می‌گیرد و نجات پیدا می‌کند اگر ظاهر قرآن این است باید آن روایات را برابر ظاهر قرآن کرد گرچه روایات هم معتبر نیست خوب
سؤال ...
جواب: ﴿یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾ در جریان قال قائل آنجاهایی که قبلاً این هم می‌افتد در بخش علوم قرآنی یعنی به منزله علم قصه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است نه تفسیر این اصل کلی حالا جزئیاتش می‌افتد در مسئله تفسیر در قرآن کریم بین قصه‌ای که خودش فرمود: ﴿نحن نقص علیک أحسن القصص﴾ با تاریخ فرق است در تاریخ مشخص می‌کند چه کسی آمده چه کسی رفته پیشنهاد دهنده چه کسی بود کدامیک از برادران این حرفها را زدند درحالی‌که اصلاً در قرآن کریم از اینها سخنی نیست برای اینکه اینها تأثیری ندارد آنجایی‌که مشخص است گوینده کیست حالا گوینده پیامبر است یا امام است اینها را مشخص می‌فرماید یا جبهه مخالف مثل فرعون و امثال اینهاست آنها را هم مشخص می‌فرماید اما افراد عادی که طرحی دارند یا به نفع یا به ضرر چون دانستن نام آنها «لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» آنها را ذکر نمی‌کنند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ یس آمده آنجا دارد که ﴿و جاء من اقصی المدینة یسعی﴾ خب اینکه ﴿من اقصی المدینه﴾ یک مردی آمده آن مرد چه کسی بود اصلاً ذکر نمی‌کند در جریان سورهٴ مبارکهٴ یس دارد که آیه 20 ﴿و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی﴾ نام این شخص چه کسی بود مطرح نمی‌کند در سورهٴ مبارکهٴ غافر هم همین‌طور است آیهٴ 28 این است ﴿و قال رجل مومن من آل‌فرعون یکتم ایمانه أتقتلون رجلاً ان یقول ربی الله﴾ اینها چون ما بدانیم چه کسی بود یا ندانیم نه علمش سود آور است نه جهلش زیانبار اینها را ذکر نمی‌کند ولی آنجاییکه باید لازم است مثل اینکه پیامبر فرمود یا وجود مبارک یوسف فرمود یا وجود مبارک یعقوب فرمود آنها را ذکر می‌کند لذا فرمود ﴿قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾ برخی‌ها در ذیل این آیه نقل کردند که اصلاً قصد این برادر این بود که شبانه یا مثلاً فردای آن روز خودش برود و یوسف را نجات بدهد خب البته او باید ثابت بشود لکن از آیه بیش از این برنمی‌آید که این باید در دسترس باشد گفتند در دسترس باشد چاه سر راه باشد مردمی که از شام و غیر شام مرتب می‌آمدند به طرف مصر هر روز می‌آمدند با فاصله‌های کم هم این قافله‌ها از اینجا رد می‌شدند لذا این ممکن بود به زودی نجات پیدا کند چه اینکه به زودی هم نجات پیدا کرده خوب.
سؤال ...
جواب: نه فایده ندارد آن کار حالا الان ما چند قرن از آن صحنه گذشته نه آنها هستند نه فرزندان آنها بودند و می‌شناسیم حالا بازگو کند برای چه بر فرض طبق برخی از نقلهایی که در تفسیر است اسم فلان برادر روبین بود خب حالا نه از احوال آنها خبری است نه از نبیره های آنها خبری است یک چیزی نیست که آدم بداند بر معلوماتش افزوده می‌شود نداند یک نقصی باشد آن ستار العیوب بودن مال در صحنه حضور یک جامعه است البته خدای سبحان تا آنجایی که ممکن است ستاری می‌کند و اگر کسی خودش هتک حیثیت دیگری را به عهده گرفت یا حتک حیثیت اسلام را آن‌گاه خدای سبحان ممکن است که پرده دری بکند
سؤال ...
جواب: آن برای چه؟ خود حضرت یعقوب فهمید اینها دروغ می‌گویند دیگر ﴿و جاؤ علی قمیصه بدم کذب﴾ وجود مبارک حضرت یعقوب فرمود این دروغ است چه می‌گویید شما؟ چه می‌گویید شما؟ شاید تا بیایند قافله آمده آنها را گرفته برده ولی این حضرت یعقوب(سلام الله علیه) فرمود اینکه شما می‌گویید دروغ است ﴿و جاءُ اباهم عشاء یبکون﴾ اما اینکه گاهی سؤال می‌شود که البته بحث خوبی است بعد هم می‌آید که چه‌طور وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) از فاصله چند فرسخی از وجود مبارک یوسف با خبر می‌شود ﴿وَ لمّا فصلت العیر﴾ آن وقت فرمود ﴿انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ اما فاصله چند کیلومتری که بالأخره این در اطراف کنعان بود در حواشی شهر کنعان بود که بردند به عنوان مسابقه و بازی این بچه به این وضع مبتلا شد قبلاً هم اشاره شد که خدای سبحان فیض را می‌رساند اما بعضی از فیضها به آزمون تکیه می‌کند حتی اگر بخواهد این مقام باطنی را به وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) بدهد که او بگوید ﴿انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ آن را بعد از آزمایشهای زیاد به فراغ یعقوب یوسف مبتلا کردن که ببینید این در تمام حالات به چه کسی متوجه است به درد حجران مبتلا کردن بعد گرچه برخی از اهل تفسیر گفتند این در حقیقت مشتاق لقای حق بود و این بنده صالح حق بود و از آن راه وجود مبارک یعقوب آسیب دید ولی بالأخره باید امتحان بدهد که در این فراز و نشیب به چه کسی پناه می‌برد آیا حرفی می‌زند که بر خلاف آن منطق ﴿و الله المستعان﴾ باشد بر خلاف ﴿اشکو بثی و حزنی الی الله﴾ باشد یا نه وقتی کاملاً آزموده شد امتحان شد در تمام حالات یا می‌گفت﴿ انما أشکوا بثی و حزنی الی الله﴾ یا می‌گفت ﴿و الله المستعان﴾ یا می‌گفت ﴿صبرا جمیلا﴾ همه کلمات نورانی از او صادر می‌شد آن‌گاه خدای سبحان این شامه او را باز کرد گفت ﴿انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ هم چنان رایگان آن کمال را به هر کسی نمی‌دهند این نه نظیر علم ظاهری است که انسان باید سی چهل سال درس بخواند و بفهمد و مجتهد بشود و کامل بشود نه نظیر مال است این مفاهیم را خدا ممکن است به خیلی‌ها بدهد اما آن مقام را که شامه را باز بکند باطن را آدم ببیند این چیزی نیست که به هر کسی بدهد اگر انبیا را هم بخواهد بدهد بالأخره آزمایش می‌کند جریان ایوب(سلام الله علیه) هم همین‌طور بود این‌طور نبود که به دست مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) همان در طلیعه امر مرده‌ها زنده می‌شوند باید یک آزمایشی بشود یک آزمونی بشود یک تبری در دست بگیرد بت‌شکنی بکند چهار تا خطر را تحمل بکند ﴿حرّقوه﴾ را تحمل بکند تا کم کم این دست آن دستی بشود و این زبان آن زبانی بشود که وقتی بخواند بگوید یا فلان این حیوان زنده بشود هم‌چنین که از راه آدم برسد خدا به او معجزه بدهد که نیست که خب گاهی البته معجزات ابتدایی هست نظیر آنچه که وجود مبارک حضرت عیسی در گهواره داشت خب آن ضرورت اقتضا می‌کرد اما هر کمالی را در هر مقطع از عمر به انبیا بدهند یک چنین چیزی نیست حالا تتمه‌اش برای روز بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:55

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی