display result search
منو
تفسیر آیه 1 تا 4 سوره یوسف

تفسیر آیه 1 تا 4 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 200 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 1 تا 4 سوره یوسف
- متن آهنگین قرآن
- معانی بین‌المللی قرآن
- رشد عقلانی انسان با قرآن
-سجده ستارگان و ماه و خورشید بر یوسف
- معانی حقیقی و مجاز در قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الر تلک آیات الکتاب المبین ٭ انا انزلناهُ قرآناً عربیاً لَّعلَّکم تعقلون ٭ نحن نقصُّ علیک أحسن القصص بما أوحینا إلیک هذا القرآنَ و إن کنت من قبله لمن الغافلین ٭ اذ قال یوسف لأبیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین ٭ قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین﴾

در آغاز سورهٴ مبارکهٴ یونس و مانند آن سخن از کتاب حکیم به میان آمده بود همین تعبیر ﴿الر﴾ هست منتها ﴿تلک﴾ یا ﴿ذلک﴾ کتابِ حکیم است اما اینجا چون در صدد تبیین یک مطلب بی‌سابقه است به عنوان کتابِ مبین یاد شده است کاری که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به تعلیم الهی کرده است این است که مسلمانها را در مدینه به خطوط کلی سیرهٴ انبیای الهی و کتابهای آسمانی و دین مشترک بین همه آنها اگر این تعبیر صحیح باشد به خطوط کلی ادیان آشنا کرد قبل از اینکه آنها به مدینه مهاجرت کنند با اهل کتاب و یهودیها و مسیحیها به گفتگو بپردازند قبلاً خطوط کلی ادیان گذشته را برای اینها تشریح کرد اینها با یک اطلاع کافی از ادیان گذشته، کتابهای آسمانی، انبیا و سیره‌های آنها از مکه به مدینه آمدند وقتی با علمای یهود برخورد می‌کردند با دست پر برخورد می‌کردند بخشهای وسیعی از جریان انبیا (علیهم السلام) در مکه نازل شد تعبیر به کتابِ مبین شاید به این مناسبت باشد.
مطلب دیگر این است که بعضی از نوشته‌ها به حرف درمی‌آید قابل خواندن است قابل پردازش با آهنگ است و مانند آن بعضی از کتابهاست این‌طور نیست خب کتابهای عربی فراوان است شما با غالب اینها هم مأنوسید حتی کتابهای حدیث هم این‌چنین است شما آن‌طوری که قرآن را می‌خوانید با آهنگ می‌خوانید با ترتیل می‌خوانید با آن صداهای خاص می‌خوانید نهج‌البلاغه حتی به آن صورت قابل خواندن نیست با اینکه نهج‌البلاغه تالی تلو است ادعیه حساب دیگری دارد شما این‌همه کتابهایی که عربها نوشتند محقق نوشته علامه نوشته اینها بخش وسیعی از کتابهای فقهی را این بزرگان عرب‌زبان نوشتند این هم عربی است اما هیچ‌کدام قرآن نیست قرآن از قرء است یعنی خواندن تلاوت‌کردن حالا یا با آهنگ یا بی آهنگ اصلاً به صدا درنمی‌آید نامه‌هایی هم که عربها می‌نویسند این‌چنین نیست یا نوشته‌های عربی که خود علمای مثلاً غیر عرب می‌نویسند این‌طور نیست که بتواند اینها را تلاوت کند با ترتیل بخواند و مانند آن یک کمی شروع می‌کند به خواندن می‌بیند نمی‌آید فرمود: ما این را قرآن قرار دادیم یعنی ما این را نه تنها کتاب خب کتاب بر همه کتابهای آسمانی صادق است ﴿انا انزلناه﴾ در حالی که ﴿قرآناً﴾ قرآن از قرء است نه قرن این نون جزء کلمه نیست یعنی ما یقرء، ما یصلح ان یقرء، ما یحسن ان یقرء، ما یلیق ان یقرء، ما ینبغی ان یقرء چنین چیزی است شاید یک وقتی هم به عرضتان رسید سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) می‌فرمودند: وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد این رادیوهای غربی هم احیاناً می‌خواستند یک آثار مذهبی را پخش کنند قرآن را پخش می‌کردند حتی مسیحیان می‌گفتند: انجیل به آهنگ درنمی‌آید انجیل یا تورات یک کتابی نیست که آدم او را بتواند نظیر عبدالباسطی پیدا بشود این را بخواند و اینها این‌طورها نیست به هر تقدیر این قرآن قراردادن کار خدای سبحان است یعنی نه تنها این معجزه است به آهنگ هم درمی‌آید قابل خواندن است بعد بگوییم ﴿و رتل القرآن ترتیلا﴾ بعد بگوییم ﴿فاقرؤا ما تیسر من القرآن﴾ تا می‌توانید قرآن بخوانید خب این‌طور نیست که مثلاً آدم این کتابهای عربی را هر چند بخواهد همین که موقع درس خواندن مجبور می‌شود چند سطر را روی کتاب بخواند برایش تکلف است بعد دیگر سر بلند می‌کند مطلبش را از بیرون تأدیه می‌کند اینها کتابهایی نیستند که به آهنگ دربیایند قابل ترتیل باشند این هم ﴿رتل القرآن﴾ در آن هست هم ﴿فاقرؤا ما تیسر من القرآن﴾ در آن هست ﴿انا انزلناه قرآناً﴾ اما این مطلبی که سؤال شده است که اگر عربی مبین است و فرهنگهای دیگر این خصیصه را ندارند پس درک لطایف قرآن مخصوص قوم عرب خواهد بود آن بیان این نتیجه تلخ را نمی‌دهد آن بیان این نتیجه شیرین را می‌دهد که اگر کسی خواست از لطایف قرآنی در محدوده ادبیات استفاده کند باید عربی بداند نه عرب‌زبان باشد کسانی هستند که عرب‌زبان‌اند ولی امی‌اند از لطایف ادبی بی‌خبرند شما مستحضرید بسیاری از ادبیات عرب را همین ایرانیها نوشتند نحوش را صرفش را معانی و بیانش را عروض و قافیه‌اش را حتی مفردات قرآن کریم را مفردات حدیث را فقهِ لغت را بسیاری از اینها را همین ادبای ایران نوشتند بخشی را هم غیر ایرانی که عرب نبودند نوشتند این سیبویه است که این کار را کرده آن صاحب قاموس است این کار را کرده اینها همه ایرانی بودند از مفاخر این سرزمین‌اند در آنها به زحمت شما مثلاً یک ادیب فحلی پیدا می‌کنید شعر می‌گفتند اما حالا عالم باشند این‌چنین متوسط‌اند آنها نه خیلی عمیق بنابراین انس با لطایف قرآنی برای مأنوسان با قواعد عربی است نه با عربها و آن کلمات بسیط را هر که یاد بگیرد بالأخره می‌فهمد مطلبی که قبلاً هم اشاره شد این است که اینها سخنان میانی قرآن است اما آن سخنان نهایی قرآن آن نه عبری است نه عربی آن معارف آن معانی معنا که عبری و عربی نیست آن معانی بلند یک شرط مشترکی دارد که آن شرط مشترک بین عرب و غیر عرب فرقی نیست همان‌طوری که «لاصلاة الا بطهور» اینجا هم ﴿لا یمسه الا المطهرون﴾ ممکن است ادبیات قرآن بخشهای ابتدایی قرآن را کسانی که از قواعد ادبی و عربی برخوردارند متنعم بشوند اما آن معارف بلند قرآن نه گیر عرب می‌آید نه گیر عجم فقط گیر انسانهای طیب و طاهر می‌آید ﴿انه لقرآن کریمٌ ٭ فی کتاب مکنون ٭ لا یمسه الا المطهرون﴾ این ضمیر ﴿لا یمسه﴾ اگر به قرآن برگردد حکم فقهی درمی‌آید یعنی کسی تا طاهر نباشد نمی‌تواند دست به آیات قرآنی بزند اما اگر به آن مکنون برگردد که به آن نزدیک است یک حکم معرفتی درمی‌آید نه حکم فقهی.
پرسش ... کلمات دیگری در قرآن به کار رفته ... کلمات دیگری هم در او ممزوج شده
پاسخ: خیلی کم آنها هم تعریب شده خیلی کم یک انگشت‌شمار تعریب‌شده به کار رفته است اما حالا آن معانی که نه عبری است نه عربی آن ﴿انه لقرآنٌ کریمٌ ٭ فی کتاب مکنون﴾ که ﴿لایمسه الا المطهرون﴾ این ضمیر ﴿لایمسه﴾ اگر به آن بعید برگردد یعنی قرآن حکم فقهی در آن درمی‌آید به قریب برگردد دیگر حکم فقهی نیست سخن از تماس با اعضا و جوارح نیست این یک فؤاد طیب و طاهر می‌طلبد یک جان پاک می‌طلبد تا بتواند او را درک کند هر که جان طیب و طاهر داشت با آن معنا و لطیفهٴ قرآن که در کتاب مکنون است تماس می‌گیرد لذا سلمان فارسی با اینکه عرب نبود از اباذر عربی با اینکه عرب بود (رضوان الله علیهما) پیشگام‌تر است خب درجه ایمان سلمان بالاتر از درجه ایمان اباذر است با اینکه آن هم از اوحدی از مؤمنان بود بنابراین اینجا سخن از ﴿لایمسه الا المطهرون﴾ است مسجد را خدای سبحان برای محل طهارت و پرورش انسانهای طیب و طاهر قرار داد که ﴿فیه رجال یحبون ان یتطهروا﴾ ﴿لمسجداً اسّسَ علی التقوی من أول یوم أحق﴾ یا نسبت به مسجدهای دیگر برای اینکه ﴿فیه رجال یحبون ان یتطهروا﴾ کسی خب اگر کسی طاهر بود متطهر بود طیب بود متطیب بود این جانش با حقیقت قرآن تماس بیشتری دارد چه عرب چه غیر عرب بنابراین این سؤال که عربی چون نسبت به فرهنگ دیگر قوی‌تر است پس عربها هم در درک مطالب قوی‌ترند این‌چنین نیست هر که عربی بهتر بلد باشد به قواعد عربی آگاه باشد در این مطالب ابتدایی یا میانی از دیگران قوی‌تر است و اگر کسی طیب و طاهرتر بود چه عرب چه غیر عرب آن در درک آنچه در کتاب مکنون است کامیاب‌تر است.
پرسش این به خاطر اینکه یکی از معانی که انتشار دین است که اصول دین در عربی است و عربی [را] همه نمی‌دانند.
پاسخ: اصول دین در عربی نیست اصول دین در درون هر انسان است و هر انسانی با آن آشناست ﴿فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ آن‌وقت آن مطالب بعدی را که خب ترجمه کردند هم از آن سوی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) مبلغان را به حبشه فرستاد به کشورهای دیگر فرستاد آنها هم می‌آمدند وفدها می‌آمدند و یاد می‌گرفتند زبان را اینکه مثلاً گفتند: «اطلبوا العلم ولو بالصین» یعنی اول زبان چینی را یاد بگیر بعد برو چین فرهنگ چین را یاد بگیر دیگران هم مأمور می‌شوند که اول زبان عربی را یاد بگیرند بعد احکام دینشان را بفهمند خب اینکه فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصین» معنایش این نیست که زبان ندانسته به چین برو که معنایش این است که اول زبان یاد بگیر بعد برو به چین حالا آن روز چین معروف بود ﴿انا انزلناه﴾ در همین یک سطر کوتاه
پرسش ... تماس ظاهری جسمی ندارند ... لایفهمه الا المطهرون
پاسخ: نه «مساس کل شیء بحسبه» تا ضمیر به چه چیزی برمی‌گردد اینکه فرمود: ﴿انه لقرآنٌ کریمٌ ٭ فی کتاب مکنون ٭ لا یمسه الا المطهرون﴾ این ضمیر ﴿یمسه﴾ یعنی ضمیر مفعول به آن بعید برمی‌گردد یا به قریب اگر به بعید برگردد همین تماس ظاهری است و حکم فقهی اما اگر نه [به] قریب برگردد تماس قلبی است و چون با کتاب مکنون که انسان تماس ظاهری ندارد که قلب انسان چیزی را که درک کرده است تماس پیدا کرد دیگر مثل اینکه می‌گوییم خدای سبحان جان هر کسی را در هنگام موت قبض می‌کند و به دست می‌گیرد این‌چنین نیست ـ معاذالله ـ امساک ظاهری باشد که هر کس که می‌میرد ﴿الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضیٰ علیها الموت و یرسل الأخری﴾
پرسش آنجا قرینه عقلیه هست دیگر
پاسخ: اینجا هم عقل حاکم است دیگر دلیل لبی متصل این دلیل لبی متصل برای قاری قرآن کاملاً او را همراهی می‌کند که اگر این ضمیر مفعول به قرآن برگردد حکم فقهی درمی‌آید به کتاب مکنون برگردد دیگر کاری به حکم فقهی ندارد چون کتاب مکنون کسی به او دسترسی ندارد تا کسی بگویند بی‌وضو به او دست نزن که خب پنج یا شش بار به عنوان آیات به عنوان کتاب وصف مبین ﴿انا انزلناه﴾ که ضمیر است ﴿قرآناً﴾ با وصف عربی این پنج شش بار در همین یک سطر از قرآن کریم به عظمت نام بردند گاهی با اسم گاهی با وصف گاهی با ضمیر اسم بردند بعد فرمود: تمام این کارها برای این است که شما عاقل بشوید گاهی قرآن کریم می‌فرماید: ما این حرفها را مثالها را می‌زنیم یا این آیات را نازل می‌کنیم تا شما فکر بکنید ﴿تلک الأمثال نضربها للناس لعلّهم یتفکرون﴾ خب حالا تفکر کردید بررسی کردید چه می‌شوید؟ خب کسی که فکر بکند و ارزیابی بکند عالم و دانشمند می‌شود بعد حالا عالم و دانشمند شد مشکل حل می‌شود یا تازه اول مشکل است اگر عقل نباشد در سورهٴ مبارکهٴ عنکبوت فرمود: آنچه را که ما قبلاً گفتیم این امثال را ذکر می‌کنیم برای اینکه شما تفکر پیدا بکنید اینها اوایل راه است و آنچه هم که در آیات دیگر گفتیم که شما بعد از تفکر عالم و اندیشمند و خردمند بشوید این میانه راه است عالم‌شدن وسط راه است انسان عالم می‌شود که عاقل بشود وقتی عاقل شد «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» هم خودش راحت است هم دیگران از شر او راحت‌اند دین برای علم نیست دین برای عقل است منتها عاقل‌شدن بدون علم نمی‌شود بدون فکر نمی‌شود بدون درس و بحث نمی‌شود اینها می‌شود مقدمات واجب لذا این سه بخش از آیات در طول هم قرار دارد آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ حشر است فرمود: ما این مثالها را می‌زنیم تا شما فکر بکنید خب حالا فکر کردید نتیجه فکرتان این است که عالم ‌می‌شوید دیگر در آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ حشر این است: ﴿لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله و تلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون﴾ خب حالا فکر کردند و به جایی رسیدند یک متفکر وقتی فکر کرد حرکت کرد از مبادی به مطالب از مطالب به مبادی چه می‌شود عالم و دانشمند می‌شود این عالم و دانشمند شدن اگر خدای ناکرده تحت رهبری عقل این علمش کار نکند تازه اول فساد است لذا در سورهٴ مبارکهٴ عنکبوت فرمود: ما این حرفها را می‌گوییم و علما از این حرفها کمک می‌گیرند و عاقل می‌شوند آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ عنکبوت این است: ﴿و تلک الأمثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون﴾ معلوم می‌شود علم وسیله است در آن آیه سورهٴ مبارکهٴ توبه هم قبلاً خواندیم که فقیه‌شدن هم تازه وسیله است حالا اینها هجرت کنند به حوزه‌های علمیه بروند ﴿فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین﴾ این ﴿لیتفقهوا فی الدین﴾ در راه است بین راه است بعد چه کار بکنند؟ بعد بروند درس بگویند سخنرانی بکنند کتاب بنویسند که این می‌شود حرفه و شغل برای این نیامدند حوزه ﴿و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ معلوم می‌شود درس‌گفتن و بحث‌کردن و کتاب‌نوشتن و سخنرانی‌کردن آنها هم مقدمه است تا انذار حاصل بشود آدم باید از قیامت بترسد اگر این شد خب نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد اگر اهل درس و بحث و سخنرانی و کتاب بود اما از قیامت نترسید این در راه مانده است این ﴿اربعین سنه یتیهون فی الارض﴾ این چهل سال هم در حوزه بماند یا در شهر دیگر بماند این ﴿أربعین سنة یتیهون فی الارض﴾ است این ﴿لیعلموا﴾ است ﴿لیتفقهوا﴾ است اما ﴿ولینذروا﴾ نیست مستحضرید مردم هم حرف هر کسی را گوش نمی‌دهند بالأخره ما بخواهیم به مردم از چیزی خبر بدهیم که نه دیدند نه شنیدند نه لمس کردند نه احساس کردند از همه حواس آنها دور است قابل تجربه نیست آزمایش نیست به قول پوپر قابل ابطال نیست قابل اثبات نیست با علوم تجربی این صاف صاف باید حرف شما را قبول بکند که جهنمی هست و بهشتی هست و بعد از مرگ، که هیچ اثری از آن نیست این فقط ﴿یؤمنون بالغیب﴾ می‌خواهد اینکه پیغمبر را ندیده امام (سلام الله علیهما) را ندیده که معجزه را ببیند این شما را می‌بیند این اگر بخواهد تمام زندگی‌اش را در اختیار حرف شما قرار بدهد باید با یک جاذبه‌ای حرف شما دلپذیر باشد شما قبل از اینکه در گوش او اثر بگذارید در جان او اثر بگذارید و حرف هم تا از جان برنخیزد در جان نمی‌نشیند پس بنابراین آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ حشر است ﴿لعلهم یتفکرون﴾ است آنچه که در جای دیگر است ﴿لعلهم یتفقهوا﴾ ﴿یعلموا﴾ امثال ذلک است اما حرف اساسی در سورهٴ مبارکهٴ عنکبوت است که فرمود: ﴿و ما یعقلها الا العالمون﴾ معلوم می‌شود عالم‌شدن تازه سر پل است به نردبان رسیدن است تا انسان بشود عاقل وقتی عاقل شد «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» کاملاً راحت است حشرش با انبیاست مردم هم حرف او را گوش می‌دهند این سورهٴ مبارکهٴ یوسف که فرمود: ما این حرفها را گفتیم ﴿لعلکم تعقلون﴾ به آن بخش نهایی اشاره فرمود نه ﴿لعلکم تتفکرون﴾ یا ﴿لعلکم تعلمون﴾ اینها نیست خب حالا آغاز قصه از اینکه فرمود: ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ یعنی آنچه را که ما می‌گوییم اولاً تقدیم نحن برای افاده حصر است چون بعضی گفتند که ـ معاذالله ـ ﴿اساطیر الاولین اکتتبها فهی تملیٰ علیه بکرة واصیلا﴾ این اسطوره‌هاست و افسانه‌هاست که خودش بافته سر هم کرده برای ما می‌خواند بعضیها هم برای اینکه جعلی و بدلی قرار بدهند به مرزهای ایران و امثال ایران سفر می‌کردند قصه رستم و اسفندیار و اینها را یاد می‌گرفتند می‌رفتند در مجالس ‌می‌خواندند می‌گفتند که او از نوح و هود می‌گوید ما از رستم و اسفندیار می‌گوییم همه قصه است قرآن فرمود: نه ما یک واقعیتی را داریم می‌گوییم آثارش هم آن است دلیلش هم این است در کتابهای آسمانی‌تان هم هست ﴿فأتوا بالتوراة فاتلوها ان کنتم صادقین﴾ در بعضی از موارد فرمود: آن تورات‌هایی که پنهان کردید قایم کردید آنها را دربیاورید می‌بینید همین حرفهاست اصلاً شکل تورات خطی را وجود مبارک پیغمبر در مدت عمر ندید در مکه هم از اینها خبری نبود او هم که تورات ندید انجیل ندید این کتابهایی که در کتابخانه‌هایتان قایم کردید آنها را دربیاورید تطبیق کنید زیباتر و بهترین وجهی که در عهدین است در قرآن کریم آمده پس این احسن‌القصص‌بودن مخصوص به جریان حضرت یوسف نیست ﴿نحن نقص﴾ نه نقص نحن ما این حرفها را می‌زنیم نه این است که ﴿لسان الذی یلحدون الیه اعجمیٌ و هذا لسان عربیٌ﴾ ما احتیاجی به او داشته باشیم این نیست نه اینکه ﴿اساطیر الاولین اکتتبها فهی تملیٰ علیه بکرة و اصیلا﴾ از آن قبیل نیست ما این حرفها را داریم می‌گوییم ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ و در بخشهایی از این سورهٴ مبارکه نشانه حسن و زیبایی یا احسن‌بودنِ این را بازگو می‌کنیم نه اینکه این احسن است نسبت به قصه‌های دیگر، احسن است نسبت به کتابهای دیگر یعنی تمام قرآن نسبت به کتابهای دیگر احسن است چون ﴿الله نزّل احسن الحدیث﴾ تمام قصص قرآنی نسبت به قصصی که در کتابهای دیگر است احسن است چون ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ عین حق را می‌گوییم کم و زیاد نمی‌گوییم آن زواید را حذف می‌کنیم آنکه سودمند نیست ذکر نمی‌کنیم لذا فرمود: در این قصه حضرت یوسف(سلام الله علیه) ﴿آیاتٌ للسّائلین﴾ هست در همین اوایل سوره در بخش پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ فرمود: ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الالباب﴾ هم آیه است هم عبرت است خب ﴿نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن﴾
پرسش مفهومی دیگر نمی‌شود از آن گرفت که بفهماند که بقیه خوب‌اند ولی مثلاً قرآن احسن است
پاسخ: نه قرآن احسن است چون دارد که ﴿الله نزل احسن الحدیث﴾ این یک، ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ دو، خب قصص دیگر که قرآنی نیست دیگر احسن نیست دیگر
پرسش حسن چطور؟
پاسخ: ممکن، اگر حق باشد حسن است اگر باطل باشد این افعل تعیین است اگر آنها صحیح باشد که آنها هم از کتابهای آسمانی گرفته شدند این افعل تفضیل است اگر آنها باطل باشد این افعل تعیین است نظیر ﴿اولوا الارحام بعضهم اولی ببعضٍ﴾ مثل ﴿ا فمن یهدی الی الحق أحق ان یتبع أمن لا یهدی الا ان یهدی﴾ که آنجاها به قرینه‌ای که همراه اوست افعل افعلِ تعیینی است نه تفضیلی
پرسش ....
پاسخ: نسبت به قصص دیگر احسن‌اند نسبت به خودشان احسنها هم درجات دارند دیگر
پرسش ....
پاسخ: در خود قرآن هم درجات دارند نسبت به غیر قرآن همه‌شان احسن‌اند خود این احسنها هم مراتبی دارند برای اینکه خود انبیا مراتب دارند ﴿تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض﴾ ﴿تلک النبیین فضلنا بعضهم علی بعض﴾ درجات برای انبیا است درجات برای مرسلین است قهراً درجات برای قصص آنها هم است زیبایی قصه برای زیبایی صاحب آن قصه است اصلاً قصه را قصه گفتند برای اینکه مسرود است متتابع است مثل اینکه سیره را سیره گفتند به همین جهت است دیگر یعنی شخصی که در مدت چند سال به یک خلق و خوی به سر می‌برد سیرش در همین است می‌شود سیره اگر انبیا متفاوت‌اند مرسلین متفاوت‌اند قصص آنها هم متفاوت است اما انبیا نسبت به دیگران معصوم‌اند و برترند همه انبیا نسبت به افراد دیگر برترند گرچه خودشان با یکدیگر تفاوتی هم دارند تمایزی هم دارند خب اینکه فرمود: ﴿نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن و ان کنت من قبله لمن الغافلین﴾ غفلت آن است که یک چیزی موجود باشد انسان از او اطلاع نداشته باشد در جهل ممکن است سالبه به انتفای موضوع باشد به انتفای محمول یک چیزی را که انسان جاهل است گاهی ممکن است موجود باشد و انسان نداند یا نه اصلاً موجود نیست اما در غفلت معمولاً کاربردش جایی است که آن شیء موجود است ولی انسان نمی‌داند اصل جریان قصه جریان انبیا و مرسلینِ گذشته جریان حضرت یوسف مطرح بود چه اینکه در کتابهای آسمانی پیشین هم مطرح بود ولی تو و قومت، مردم مکه، امت اسلامی هیچ‌کدام از این جریان باخبر نبودید ﴿و ان کنت من قبله لمن الغافلین﴾ گرچه وجود مبارک پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) همه علوم را به اذن خدا دارد اما به اذن خدا دارد به تعلیم الهی دارد قبل از تعلیم الهی که واجد نیست فرمود: ﴿و علمک ما لم تکن تعلم﴾ ایمان هم این‌چنین است که در بحث دیروز خوانده شد ﴿ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان﴾ اینکه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ بقره آمده است ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله﴾ خب پیامبر باید ایمان بیاورد به خدا و اسمای حسنای خدا و کتابهای آسمانی و ملائکه و اینها خب اگر او از توحید باخبر نباشد از اسمای حسنای خدا باخبر نباشد از صحف آسمانی باخبر نباشد از ملائکه باخبر نباشد چه ایمان می‌آورد فرمود: ما یک دین داریم و یک ایمان دین مجموعه آنچه که خدای سبحان تقریر فرمود آن به نام دین است ایمان یک وصفی است برای شخص که این شخص می‌شود مؤمن شخص اگر بخواهد مؤمن بشود باید به دین اطلاع پیدا کند بعد به او بگرود بشود ایمان فرمود: اینها را قبلاً ما به تو گفتیم کسی که به شما نگفته بود که خودت هم که نمی‌دانستی که ﴿و ان کنت من قبله لمن الغافلین﴾ است ﴿و علمک ما لم تکن تعلم﴾ است ﴿ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان﴾ هست وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) اول کسی است که به خدای سبحان ایمان آورده است اما به تعلیم الهی به تربیت الهی و به وحی الهی ﴿و ان کنت من قبله لمن الغافلین﴾
پرسش با توجه به اینکه قرآن دو بار نازل شده یک بار به صورت انزال بوده،
پاسخ: آن بار هم مسبوق به تعلیم الهی است این تنزیل تفصیلی مسبوق به انزال است پس مسبوق به تعلیم است آن مسبوق به غفلت قبلی است که با انزال دفعی آن غفلت زدوده شده آن جهل زدوده شده هر مرحله‌ای را که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) داراست ولو در مرحله «کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین» در بعضی از روایات دارد «نُبِّئْتُ» یعنی «جعلنی الله (سبحانه و تعالی) نبیا» وگرنه اینها که نبوت را از خود ندارند حتی می‌گویند: وجود مبارک پیامبر وقتی بخواهد به مقام ﴿دنا فتدلی﴾ برسد اگر از این حجاب نوری نگذرد راهش نمی‌دهند این نباید نبوت را ببیند نباید رسالت را ببیند اگر نبوت را دید همان‌جا می‌ماند اگر رسالت را دید همان‌جا می‌ماند باید به آن معطی و آن فیاض علی‌الاطلاق بنگرد حتی نبوت می‌شود حجاب نوری حتی رسالت می‌شود حجاب نوری غرض آن است که ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود: همه این علوم را من به تو دادم و درست هم است ولو اینکه فرمود: «نبئت و آدم بین الماء والتین» اما «نبئت» یعنی «جعلنی الله سبحانه و تعالی نبیا» اگر فرمود: «کنت نبیاً» بعد از آن تنبئه است یعنی بعد از اینکه خدای سبحان مرا نبی کرده است من خبر می‌دهم «کنت نبیا و آدم بین الماء والطین» .
پرسش مرحوم بوعلی در نمط العارفین یا در باب نفس فرمود: «خلق الاول اولاً» بعد آن وقت همه چیز را اضافه فرمود
پاسخ: بالذات یعنی او را «خلقه عالماً» همان‌طوری که هویت او به عنایت الهی است وصف او هم به عنایت الهی است بالأخره عالم‌بودن قادربودن ولی‌بودن کمالات دیگر همه اینها در شعاع هویت اوست و هویت او هم مخلوق خدای سبحان است «جعله کذا» «خلقه کذا» «خلقکم الله انواراً فجعلکم بعرشه محرقین» یعنی اگرچه اینها حاملان عرش‌اند محیط به عرش‌اند محدق به عرش‌اند به جعل الهی‌اند آن‌که در ازل و ابد بود و هست و خواهد بود آن فقط ذات اقدس الهی است خب ﴿و ان کنت من قبله لمن الغافلین﴾ حالا آغاز قصه یعنی ﴿اذ﴾ متذکر باش ﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین﴾ فرمود: متذکر آن صحنه باش که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به پدرش گفت: ﴿یا ابتِ﴾ همه اینها با عاطفه و اینها همراه است این را به صورت جمله اسمیه گفته است با قطع گفته است با حرفهای تأکید گفته است بدون تردید ﴿انی رأیت احد عشر کوکباً﴾ من دیدم یازده ستاره و همچنین دیدم شمس و قمر برای من سجده کردند چون فاصله شد کلمه ﴿رأیت﴾ تکرار شده است اگر فاصله نمی‌شد به همان یک ﴿رأیت﴾ اکتفا می‌شد و اینها درباره این یازده جرم آسمانی و درباره شمس و قمر که تعبیر به سجده شده است چون کار ذوی‌العقول از آنها صادر شده است به جمع سالم مذکر بیان شد نفرمود ساجدات گذشته از اینکه قرآن کریم اینها را اهل ادراک و شعور می‌داند می‌بینید همین‌ها که عرب‌زبان‌اند همین‌ها که عربی خواندند عرب‌زبان‌اند می‌گویند که، نشانه‌اش مرحوم مثلاً آقا سید عبدالحسین شرف‌الدین جبل‌عاملی خب این یک فحلی است یک بزرگواری است صاحب المراجعات و اینها اما این مطالب خیلی بلندتر از آن سطح است غالب این حرفهای رؤیت و ذکر و اینها را حمل به مجاز می‌کند می‌گوید این تمثیل است ﴿فقال لها و للأرض ائتیا طوعا او کرها قالتا أتینا طائعین﴾ این تمثیل است خیر همین ایرانیها به آن عربها می‌گویند خودت بالا بیا چرا قرآن را پایین می‌آوری تو از کجا فهمیدی که اینها درک ندارند این‌همه آیاتی که در قرآن کریم هست آیه سجده یک طایفه است نه یک آیه، آیهٴ اسلام یک طایفه است نه یک آیه آیهٴ اطاعت چندین تعبیر دارد آیه تسبیح یک طایفه است نه یک آیه این همه آیات انقیاد ﴿له اسلم من فی السمٰوات والارض﴾ ، ﴿یسبح له ما فی السمٰوات والارض﴾ ، ﴿یسجد لله ما فی السموات والارض﴾، ﴿فقال لها وللارض﴾ پنج طایفه پنج طایفه یعنی پنج طایفه نه پنج آیه این همه آیات را شما حمل بر مجاز می‌کنید؟ خب خودت بالا بیا «خویش را تأویل کن نی ذکر را» چرا می‌گویی مجاز است؟ مرحوم شیخ طوسی نقل کرد بعد هم مرحوم طبرسی نقل کرد جناب زمخشری هم نقل کرد شیعه و سنی نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود: قبل از اینکه من به مقام نبوت برسم در دوران جاهلیت یک سنگی بود که هر وقت من را می‌دید سلام ‌می‌کرد «کان یسلم علی قبل أن أبعث إنى لأعرفه الآن» الآن می‌شناسمش خب همه اینها را بگوییم مجاز است بعد هم شما ممکن است یک روایت یا دو روایت را حمل بر مجاز بکنید اما دویست سیصد تا را چه کار می‌کنید این همه روایاتی که زمین حرف می‌زند زمین شهادت ‌می‌دهد زمین شکایت می‌کند مسجد شهادت می‌دهد مسجد شکایت می‌کند از همسایه‌ها بگوییم همه‌اش مجاز است زمین هر روز حرف می‌زند «انا بیت الغربه، انا بیت الوحده، انا بیت الوحشه» بگوییم مجاز است آخر یکی دو تا نیست شما در برابر دویست سیصد تا روایت چه کار می‌کنید همین ایرانی غیر عرب‌زبان به عرب‌زبان می‌گوید: بالا بیا «خویش را تأویل کن نی ذکر را» بنابراین اینها می‌گویند چون این اجرام سماوی چیز نمی‌فهمند اگر جمع مذکر سالم که برای ذوی‌العقول است به اینها اسناد داده شد یا مجاز است یا برای اینکه اینجا یک کار عاقلانه کردند می‌گویند نه خیر حقیقت است اینها می‌فهمند به دلیل اینکه شهادت می‌دهند به دلیل تسبیح ﴿وَان من شیء الا یسبح بحمده﴾ ، ﴿یسجد له من فی السمٰوات﴾ ، «یسجد له ما فی السموات»، ﴿له أسلم مِن فی السمٰوات﴾ ، «له اسلم ما فی السموات»‌ همه مسلم‌اند همه منقادند همه مطیع‌اند ﴿فقال لها و للأرض ائتیا طوعا او کرها قالتا أتینا طائعین﴾ ما فرمانبرداریم این‌طوری است یک دستور داد ﴿فخسفنا به و بداره الأرض﴾ گفتند چَشم فرو ببر چَشم مگر درباره قارون همین نبود این شق‌الارض همین است آن شق‌القمر همین است آن شق‌البحر همین است آن شق‌الحجر همین است ﴿اضرب بعصاک الحجر﴾ سنگ بشکاف چَشم آب بده چَشم خب چه چیزی از این عاقل‌تر این‌چنین نیست که اینها نباشند و درک نکنند و خیلیها که ادعا کردند آنها که اهل معرفت‌اند می‌گویند که ما کاملاً می‌شنویم تسبیح موجودات را می‌گویند می‌شنویم
پرسش ﴿الدار الآخره لهی الحیوان﴾ پس دارالدنیا هم این‌طور است
پاسخ: بله منتها حیات مقول به تشکیک است ﴿ان الدار الآخرة لهی الحیوان﴾ دنیا هم همین‌طور است منتها حیات مقوله به تشکیک است این‌طور نیست که، خب بالأخره اینها شهادت می‌دهند مسجد شهادت می‌دهد که چه کسی آمده نماز خوانده و کدام همسایه نیامده یا شکایت می‌کند خب این شهادت می‌دهد در یوم‌القیامه قیامه ظرف ادای شهادت است یک، هر ظرف ادایی مسبوق به ظرف تحمل است این دو، تا شاهد در صحنه حادثه حضور نداشته باشد متن جریان را خوب درک نکند گفتن او در محکمه و ادای شهادت او که مسموع نیست خب اینها اگر در دنیا نمی‌فهمند در قیامت شهادت می‌دهند آن شخص در قیامت به خدا می‌گوید خدایا تو اینها را حرف یاد دادی اینها که حرف بلد نبودند که آن‌وقت چه حجتی دارد خدا؟ یوم‌القیامه که یوم‌الشهادة است زمین شهادت می‌دهد آن زمینی که انسان گناه کرده شهادت می‌دهد معلوم می‌شود می‌فهمد دیگر خب ما اگر چشم و گوشمان بسته است و حرفهای آنها را نمی‌شنویم دلیل نیست که آنها هم چیز نمی‌فهمند که
پرسش ... پاسخ: بله
پرسش: وقتی که زمین یا ... درک داشته باشند درکشان،
پاسخ: درکشان هم در حد هویت آنهاست درکشان با اختیار همراه است بعضی از جاها به اذن خدا ستاری می‌کنند هر جا درک باشد لوازم درک هم هست اختیار هست اراده هست با اختیار اطاعت می‌کنند ﴿قالتا أتینا طائعِین﴾ نه طائعَیْن اول تثنیه است، سؤال تثنیه است جواب جمع است ﴿فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا﴾ این تثنیه است یعنی ارض و سما ﴿قالتا﴾ یعنی ارض و سما ﴿اتینا طائعِین﴾ نه طائعَین یعنی ما با همه موجودات در خدمت توایم «در بندگی آنجا که تو را حلقه مرا گوش» ما تابع توایم اینکه وجود مبارک پیغمبر فرمود: «انی لأعرفه الآن» همین است فرمود: این سنگ به من سلام می‌کرده سنگها هم، حالا شما بیایید ﴿و ان منها لما یهبط من خشیة الله﴾ به چه زحمت افتادند همین مفسرین عرب‌زبان که بیایند توجیه کنند مگر سنگ از ترس خدا جابه‌جا می‌شود می‌شکافد اینها چیست اینها مجاز است اینها خیال کردند که قرآن را با سبعهٴ معلقه باید بسنجند و آن‌طور معنا کنند که از قبیل خطاب به اتلال و دمن است نه خیر ظاهرش را بگیرید اگر برهان عقلی یا نقلی معتبر بر خلاف ظاهر داشتید بله توجیه کنید اما برهان عقلی که تأیید می‌کند شواهد نقلی دیگر تأیید می‌کند خب چرا دست به ظاهر می‌زنید واقعاً بعضی از سنگها می‌ترسند واقعاً از جایی به جایی تکان می‌خورند سقوط می‌کنند از ترس خداست ﴿و ان منها لما یهبط من خشیة الله﴾ این است ﴿لما یتفجر منه الأنهار وإن منها یشقق فیخرج منه الماء﴾ پس بنابراین نمی‌شود اینها را حمل بر مجاز کرد به دلیل آن شواهد این ساجدین هم حقیقت است منتها یعنی فعل جمع مذکر سالم آوردن به مناسبت این است که خود اینها عاقل‌اند کارشان هم که کار عاقلانه بود.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:55

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی