- 1214
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 109 تا 119 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 109 تا 119 سوره هود
- واکاوی اختلاف حسن و قبح
- منشاء اختلاف از ناحیه عالمان است بی واسطه؛ و از ناحیه مردم با واسطه
- حق و باطل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فلا تک فی مریة مما یعبد هؤلاء ما یعبدون الا کما یعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصیبهم غیر منقوص ٭ و لقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه و لولا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم و انهم لفی شک منه مریب٭ و ان کلا لما لیوفینهم ربک اعمالهم انه بما یعملون خبیر٭ فاستقم کما أمرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر﴾
بعد از نقل داستان انبیا (علیهم السلام) و امتهای آنها هم برای بازگو کردن خلق و خوی غالب مردم و هم برای دستور صبر و استقامت به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود جامعه اسلامی بدانند مستقیماً شما آگاه باشید بعد آنها هم آگاه باشند که آنچه را که مشرکان رفتار میکنند نظیر پیشینیان آنهاست که ﴿تشابهت قلوبهم﴾ و همان طوری که گذشتگان آنها بی نتیجه ماندند و به دست عذاب سپرده شدند این گروه هم بی نتیجه میمانند و معذَّب خواهند شد و روز عذاب اینها هم روز مشخص است به نام قیامت بعد از بازگو کردن جریان مشرکان حجاز فرمود اینها که مشرک و بت پرست بودند و بت پرستاند اگر مشکلی دارند خیلی مهم نیست آنها که دین وجود مبارک موسای کلیم را پذیرفتند بعد از قبول نکول کردند و این مشکلات را به بار آوردند ﴿ولقد آتینا موسی الکتاب﴾ اینها هم قبول کردند بعد ﴿فاختلف فیه﴾ بعد از قبول اختلاف کردند خطر مهم آن است که اختلاف در کتاب از توده مردم نیست یک وقت است اختلاف در تقسیم اراضی است اختلاف در تقسیم معدن نفت و گاز است اینجا ممکن است مردم دو گروه یا سه گروه بشوند گرچه در آنگونه از موارد هم قسمت مهم این اختلاف به عهده رهبران سیاسی است لکن هر گونه اختلافی که در مسائل دینی پدید بیاید مسئول مستقیمش رهبران دینیاند یعنی علمای دیناند در این بخش مستقیماً ذات اقدس الاه با بازگو کردن اختلاف در دین عالمان دین را مسئول میدانند اگر آنها اختلاف نمیکردند توده مردم در تفسیر تورات در تفسیر انجیل و مانند آن اختلافی نداشتند امر به استقامت هم ناظر به رهبران دینی و علمی است اگر اینها واقعاً مستقیم باشند توده مردم هم مستقیماند غرض آن است که اگر مسائل اقتصادی یا مانند آن مطرح بشود توده مردم هم ممکن است سهم مستقیم داشته باشند گرچه آنجا هم اولین حرف را رهبران سیاسی میزنند لکن در مسائل اعتقادی فرهنگی فکری و دینی مسئولیت مستقیم به عهده عالمان دین است یعنی حوزویان و دانشگاهیان که رهبران فکری مردماند اگر در مسائل دینی اختلاف نداشته باشند جامعه یکدست خواهد بود فرمود ﴿ولقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه﴾ این اختلاف گاهی به این است که هر دو طرفِ اختلاف در نارند یکی به این سمت افراط میکشد یکی به سمت تفریط سوق میدهد که هر دو در عذاباند یک وقت است نه یک طرف حق است دیگری باطل یک چیزی افراط است دیگری معتدل یا یکی تفریط است و دیگری معتدل دیگری حرفی در قبال آن دارد یا نه برای هر دو گروه روشن است که مقصود این آیه که در تورات یا انجیل است چیست لکن یکی از این دو گروه عالماً عامداً بیراهه میرود و دیگری او را نهی از منکر میکند یک عده مرتکب منکرند یک عده هم ناهیان عن المنکر این هم یک نحوه اختلاف پس اختلاف گاهی به این است که هر دو طرف معذباند مثل اینکه یکی اهل افراط باشد یکی اهل تفریط یا احد الطرفین معذباند این احد الطرفین یا به این است که یکی اهل افراط باشد دیگری معتدل یا یکی اهل تفریط باشد دیگری معتدل یا یکی اهل تفریط یا افراط باشد و دیگری ناهی از منکر که احدهما فی النار است و دیگری اهل نجات این اختلاف باعث ارباً ارباً شدن جامعه است فرمود ﴿ولقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه﴾ اما چه کسی اختلاف کرد زمینهٴ چنین اختلافی چه چیزی بود این را در سایر سور مشخص فرمود که منشأ اختلاف در دین چه گروهیاند سورهٴ مبارکهٴ جاثیه آیه شانزده به بعد این است ﴿ولقد آتینا بنی اسرائیل الکتاب والحکم والنبوة و رزقناهم من الطیبات و فضّلناهم علی العالمین﴾ اینها نعمتهای الاهی بود که به بنی اسرائیل عطا کرد ﴿وآتیناهم بینات من الامر﴾ معجزات فراوانی هم به اینها عطا کرد ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ یعنی اختلاف آنها بعد العلم است علم در اینگونه از موارد مصداق روشنش همان است که عالمان دین دارند پیروان اگر عالماند علم تقلیدی دارند قهراً ثبوت و سقوط آن به ثبوت و سقوط علم آن رهبران فکری آنهاست فرمود ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ پس این اختلاف بعد العلم است یعنی طرفین میدانند حق چیست و با کیست لکن اختلاف دارند سرّش آن است که آن بخشی که عهدهدار انگیزه است که بارها ملاحظه فرمودید کاملاً از بخشی که مسئول اندیشه است جداست ما اگر با اختلاف زندگی کردیم بالا آمدیم بعد هم وقتی که وارد جامعه شدیم اولین مصیبت برای مردم ماییم برای اینکه خود ما با دو منظر و با دو دید و با دو دستگاه وارد جامعه شدیم آن کارِ اندیشهٴ ما جدای از انگیزهٴ ما بود کار انگیزهٴ ما جدای از اندیشهٴ ما بود به اصطلاح آن عقل نظری که عهدهدار فکر بود جدای از عقل عملی بود عقل عملی که «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» جدای از علم بود اینها دو دستگاه بودند گاهی با هم هماهنگ میشدند مثل اینکه نمازی میخواندند روزهای میگرفتند این کارهایی که سود و زیانش هم مشخص نیست به حسب ظاهر آنچه را که میدانند عمل میکنند اما آنجا که جاه و منافع و اینها مطرح باشد جدایی بین این دو مرزبان بیشتر میشود آن وقت چنین کسی که با خودش اختلاف دارد یعنی مرز اندیشهاش از انگیزه جداست مرز انگیزهاش از اندیشه جداست محدوده عقل نظرش از عقل عمل جداست محدوده عقل عمل از محدوده عقل نظر جداست این انسان دوبین وارد صحنه شده آن وقت بر آن ملت چه میگذرد خدا میداند اگر دهها نفر این چنین وارد جامعه بشوند دیگر بر این ملت چه میگذرد خدا میداند فرمود ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ این ناظر به توده مردم نیست این ناظر به عالمان دین است برای اینکه توده مردم که رهبرانشان میگفتند که تورات هست آنها میگفتند آری معنای تورات این است میگفتند آری درباره انجیل بشرح ایضاً همچنین درباره قرآن به بشرح ایضاً درباره زبور بشرح ایضاً همچنین درباره صحف ابراهیم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بشرح ایضاً همچنین اینطور نیست که حالا خدای سبحان درباره توده مردم بفرماید ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ این ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ ناظر به همان عالمان دین است در سورهٴ مبارکهٴ شوری آیه سیزده و چهارده این است ﴿شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین ولاتتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب٭ و ما تفرقوا﴾ ما گفتیم ﴿اقیموا الدین و لا تتفرقوا﴾ اما ﴿و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ این ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ پیام مستقیمش متوجه عالمان دین است دیگر توده مردم که علم تقلیدی دارند اینها یک حجتی به آنها رسیده است از طرف رهبران دینی ﴿و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم﴾ این یک ظلمی است، آن هم ظلمی است یک وقت است انسان تهاجم کرده فرش کسی را ببرد یک گوشه فرش را زید میبرد یک گوشه فرش را عمرو میبرد فرش را پاره میکنند بالأخره غارت میکنند اما اگر خدای ناکرده یک چنین کاری درباره تورات انجیل قرآن صحف ابراهیم انبیای دیگر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بشود این میشود همان ﴿الذین جعلوا القرآن عضین﴾ این یکی این آیه را میگیرد به میل خود معنی میکند آن یکی آن آیه را میگیرد به میل خود معنا میکند مثل یک فرشی است که هر کدام یک گوشهاش را گرفتند حرفشان ﴿نؤمن ببعض و نکفر ببعض﴾ فرمود عالمانه اختلاف کردند ﴿و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم﴾ منتها عذاب این گروه مربوط به قیامت است هر عذابی را نمیشود در دنیا اعمال کرد دنیا ظرف بعضی از عذابهاست نه ظرف هر عذابی ﴿ولولا کلمة سبقت من ربک الی اجل مسمی لقضی بینهم و ان الذین أورثوا الکتاب من بعدهم لفی شک منه مریب﴾ بعد فرمود ﴿فلذلک فادع واستقم کما امرت﴾ در سورهٴ شوری دیگر ﴿و من تاب معک﴾ ندارد که باز هم در جریان استقامت از همین آیهٴ سورهٴ شوری ممکن است کمک گرفته شود در بخشهای دیگر هم جریان اختلاف بعد العلم را ذکر کردند نظیر همان آیه سورهٴ مبارکهٴ بقره که دیروز خواندیم که ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ از اینجا معلوم میشود که امر استقامت و پایداری نهی از طغیان و امثال ذلک اینها مستقیماً متوجه به رهبران فکری جامعه است یعنی حوزویان و دانشگاهیان اینها اگر مشکل فقهی در جامعه نداشته باشند جامعه یکدست و سالم است مسائل بعدی هم زیر مجموعه همین رهبران فکری حل میشود اگر یک عدهای خدای ناکرده ﴿وَجعلناهم ائمةً یدعون الی النار﴾ بشود در برابر یک عدهای هم ﴿و جعلنا منهم ائمةً یهدون بامرنا لما صبروا﴾ بشود این جامعه روی فلاح و صلاح را نمیبیند برای اینکه بالأخره مردم خودشان اهل تحقیق نیستند آنها هم اگر حوزه میآمدند مثل ما یا بهتر از ما میشدند ما اگر این توفیق را پیدا نمیکردیم حوزه نمیآمدیم مثل اینها یا پایینتر از اینها هم میشدیم حالا که این توفیق نصیب بعضیها شد با کتاب الاهی مأنوساند باید مثل خود قرآن بیندیشند مثل خود خدای سبحان رفتار بکنند خداوند به انسان خیلی بها میدهد میفرماید ببینید من چه کار میکنم شما همان کار را بکنید این نهایت حرمت به انسان است نمیگوید ببین زید چه کار میکند مثل زید باش که رفتار خودش را ذکر میکند گفتار خودش را ذکر میکند میگوید حالا این دو تا منطقه که منطقه ممنوعه است کسی راه ندارد کسی طمعش هم نمیکند کسی را هم دعوت نکردند آن مقام ذات منطقه ممنوعه است یک، اکتناه به صفات ذاتِ هم چون عین ذات است منطقه ممنوعه است دو، ما خیال میکنیم خدا را به اندازه خودمان میشناسیم آن بیان سیدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) را در آن مصباح الهدایه ملاحظه فرمودید انبیا آنجا راه ندارند نه میشناسند نه عبادت میکنند از باب تشبیه معقول و محسوس الان این آفتابی که در بالای سر ماست ما هیچ تردیدی نداریم که وقتی چشم باز میکنیم داریم آفتاب را میبینیم ولی یک اخترشناس به ما میگوید اینکه آفتاب نیست آفتاب دیدنی نیست شما شعاعش را میبینید آن وقتی که کسوف شده یک مقداری قمر بین زمین و شمس فاصله شده آن وقت یک گوشهاش را اگر تازه بخواهید ببینید باید با چشم مسلَّح ببینید وگرنه کور میشوید آن وقتش وگرنه اینکه ما میبینیم نور اوست نه خود او حالا اگر فرض کنید شمس نامتناهی بود نور او نامتناهی بود اوضاع چه میشد ذات اقدس الاه ذاتش در درک هیچ پیغمبری نیست هیچ امام و ولی نیست مقام ربوبیت است مقام خالقیت است همه اینها افعال الاهیاند اما آن هویت مطلقه شما این مصباح را ملاحظه بفرمایید فرمود او نه معروف پیغمبری است نه معبود ولیی است نه مشهود احدی است آنجا احدی راه ندارد اینکه گفتند «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» همین است خب آن دو تا منطقه که منطقه ممنوعه است که احدی به آن دسترسی ندارد از آنها بگذریم میماند مقام فعل خدا ظهور خدا وجه خدا میشود ﴿الله نور السمٰوات والارض﴾ تازه ﴿مثل نوره﴾ نه مثله مثل نورِ نور او این است خب ما با نور السمٰوات والارض کار داریم خدای سبحان آن حرمتی که برای ما قائل است میفرماید ببینید من چه کار میکنم شما همان کار را انجام بدهید من کارهایم مستقیم است ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ شما هم ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ دیگر نمیگوید زید را نگاه کن عمرو را نگاه کن این خیلی مقام است میفرماید من چطور حرف میزنم این که قرآن کتاب من است این با هم اختلاف ندارد صدر و ساقه این کتاب مثانی است ﴿الله نزل احسن الحدیث کتاباً متشابهاً مثانی﴾ صدر و ساقهاش شبیه هم است انثنا دارد انعطاف دارد همه به یکدیگر مایلاند همه نگران یکدیگرند همه مایل یکدیگرند به تعبیر آن بزرگوار «چشم نرگس به شقایق نگران خواهد بود» این آیات همه مثنا مثنایاند الان این ستونها هیچ کدام مثنا مثنا نیستند هر کدام قد افراشتند برای خودشان مستقیماند اما آن بناهای هلالی همهشان مٌنْثنیاند منعطفاند هر کدام ثانی اثنین دیگریاند در انثنا دارند انعطاف دارند مثنایاند فرمود سراسر قرآن مَثناست ﴿الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی﴾ فرمود کتاب من این است هیچ اختلاف در آن نیست شما هم اینطور باشید میفرماید این کتاب اختلاف ندارد «یصدّق بعضه بعضا» انبیا هم که آمدند یصدق بعضه بعضا شدند آنها مثل کتاب من کار میکنند درباره قرآن وجود مبارک حضرت امیر نفرمود «وَ ینطق بعضه ببعضٍ» «یصدق بعضه بعضا» فرمود انبیا را دیدید چه کار میکنند اینها مثل آیات قرآنیاند همانطور که آیات قرآنی «یصدق بعضه بعضا» «وَ ینطق بعضه ببعض» انبیا هم این چنیناند هر کدام آمدند ﴿مصدقا لما بین یدیه﴾ شما بالأخره مثل پیامبران باشید شما مثل قرآن من باشید یکدست باشید با هم بسازید که آبروی خودتان را حفظ بکنید آبروی نظام را هم حفظ بکنید آبروی جامعه را هم حفظ بکنید ارباً اربا نکنید اگر واقعاً عالمان و رهبران فکری جامعه یعنی حوزویان و دانشگاهیان مشکلی از نظر اختلاف بعد العلم نداشته باشند جامعه میشود جامعه منتظِر وجود مبارک حضرت چنین جامعهای خواهد بود وگرنه جامعه را هرگز نمیشود پر از عدل و داد کرد بدون فرهنگ عمومی، وجود مبارک حضرت که ظهور میکند آن روایاتش را هم ملاحظه بفرمایید دارد که قبل از این قلوب مردم را «یملاء الله قلوب امة محمد غنیً» پر از بی نیازی میکند دلهای مردم را مردم را آزاده میکند مردم را عاقل میکند مردم را عالِم میکند بعد «یملاء الارض قسطا و عدلا» اجرای عدل در یک جامعه عاقل آسان است سخت نیست غرض این است که ذات اقدس الاه اگر فرمود ﴿فاستقم﴾ چون خودش را معرفی کرد ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ ما کارهایمان مستقیم است اگر فرمود با هم اختلاف نداشته باشید فرمود من حرفهایم با هم اختلاف ندارد «یصدق بعضه بعضا» شما تلاش و کوششتان این است که خلیفه مناید حرف من را باید بزنید خب خلیفه حرمتش به این است که حرف مستخلف عنه را بزند نه حرف دیگری را ما تمام حیثیت و آبرویمان این است که خلیفة الله باشیم و هستیم ان شاءالله سعی بکنیم باشیم خب حالا در کنار سفره خلافت نشستیم نان خلافت را مصرف میکنیم آن وقت حرف غیر مستخلف عنه را بزنیم اینکه خلافت نشد حالا اگر کسی قائم مقام زید شد به جای زید نشست از این جانشینی زید حرمتی کسب کرده است آن وقت حرف عمرو را بزند یا حرف خودش را بزند اینکه خلافت نشد خلیفه آن است که حرف مستخلف عنه را بزند حرف منوب عنه خودش را بزند فرمود من وضعم این است علی صراط مستقیم هستم که حالا باید آن آیاتش هم اشاره میشود در بخشهای دیگر هم از همین جریان اختلاف و خطر اختلاف پرداختند و اشاره کردند فرمودند اگر آن اوضاع قبلی نبود ما جریان را در همان دنیا پیاده میکردیم ولی بنا بر این است که بخشی از عذاب را ما به قیامت واگذار کنیم آن عذاب نهایی مربوط به جریان قیامت است و در دنیا آن ظرفیت نیست که خدای سبحان افراد را به آن عذاب ابدی مبتلا بکند در آیهٴ 47 سورهٴ مبارکهٴ یونس قبلاً خواندیم ﴿ولکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط﴾ دیگر با قسط و عدل داوری میشود بالأخره یک عده هلاک میشوند یک عده میمانند نظیر جریان نوح (سلام الله علیه) نظیر جریان شعیب و لوط و امثال ذلک اما اینگونه از عذابها که مربوط به رهبران فکری است مربوط به اختلافهای دینی است اینها را فرمود باید در قیامت ظهور بکند اینها امتحان الاهی است که ادامه پیدا میکند و در قیامت هم ظهور خاص خودش را به همراه دارد و آن آیهای که فرمود ﴿قضی بینهم بالقسط﴾ ناظر به جریان دنیاست آیه نوزده سورهٴ مبارکهٴ یونس که قبلاً گذشت این بود ﴿و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون﴾ منشأ این اختلاف مردمی را آیه محل بحث آیات سورهٴ جاثیه اینها مشخص کرده است که اختلاف مردم به وسیله اختلاف عالمان دین است و اختلاف عالمان دین هم منشاءش بغیاً بینهم و حبّاً للدنیا که رأس کل خطیئه است و مانند آن است وگرنه مردم به این سبک اختلاف ندارند نه داعیهای دارند نه اهل ادراک عمیقاند نسبت به معارف وحیانی اینکه فرمود ﴿فاختلفوا﴾ طبق آیه محل بحث در سوره هود آیه سوره شوری آیه سوره بقره میفرماید ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ خب توده مردم که اهل تحقیق نیستند که بفهمند که معنای آیه این است یا معنای آیه آن است سپس بعد العلم اختلاف بکنند که پس توده مردم اختلافشان مع الواسطه است اختلاف بلاواسطه همان اختلاف رهبران دینی است و ذات اقدس الاه فرمود ما آن عذاب نهایی را گذاشتیم برای جریان قیامت شما تردید نداشته باشید و آنها که اهل کتاب بودند بعد از قبول کتاب این مشکل برایشان پیش آمد حالا اینها که مشرکاند که ﴿و انهم لفی شک منهم مریب﴾ این مریب ضمن اینکه تأکید شک است آن شک آزار دهنده، یک وقت انسان شک دارد شک عالمانه است محققانه است شک چیز خوبی است این تردید دارد که آیا حق است یا نه این به بحث علمی برمیگردد این جهل بسیط است این کار این شک زمینه علم است فحص هم است یک وقت است که این شک به آن مسئله عقل عملی برمیگردد که به آن میگویند تردید که این مریب میتواند ناظر به آن بخش باشد که بپذیرم یا نپذیرم بگویم یا نگویم با اینکه معلوم است حق چیست یعنی آن دستگاهی که متولی اندیشه است برای او مشخص است که مطلب چیست منتها انگیزه این شخص با اندیشه او گره نخورده که هر چه فهمیده باور کند در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید قضیه را میگویند عقد برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده است «و تسمی القضیة عقد» این یک گره که بین موضوع و محمول گره خورده است شما میگویید فلان موضوع فلان حکم را دارا است این است یک گرهی است که موضوع و محمول را به هم میبندد این میشود علم این میشود دانش این میشود کارِ عقل نظری اما مسئولیت دیگر این است که عصاره این علم با جان شخص گره بخورد بشود عقیده این گره دوم را میگویند عقیده که این شخص معتقد به مضمون این حرف است شما میدانید یک کسی در زیانبار بودن سیگار یک مقاله مفصل عالمانه مینویسد اما سیگار دستش است این عالم است ولی معتقد نیست یعنی باور نکرده است دیگری هم همین طور است اینکه میبینید در حرمت غیبت یک رساله مینویسد ولی زبانش باز است برای اینکه عقد علمی دارد ولی عقیده عملی ندارد یعنی عصاره آن علم را به جان خود گره نزد آن وقت عالماً عامداً بیراهه میرود بعضی هستند که در شک مریباند که آیا گره بزنیم نزنیم باور بکنیم یا نکنیم قبول بکنیم نکنیم مسئولیت بپذیریم یا نپذیریم این مربوط به بخش انگیزه است فرمود حالا که عالم شدید بپذیرید اصلاً علم برای همان است اگر انسان با خودش اختلاف نداشته باشد انسان دو بین نباشد دو انسان نباشد این مشکل پیدا نمیشود چون این بیچاره حاکمِ معزول است یعنی آن بخشی که باید تصمیم بگیرد حاکم معزول است این بخشی که فهمید کارآمد نبود این معذَّب میشود به خاطر همین اختلاف حالتهایی که داشت فرمود ﴿وَ انهم لفی شک منه مریب﴾ شک مریب نظیر ظلّ ظلیل هم میتواند تأکید باشد هم ناظر به اینکه هر شکی نیست این یک شک عالمانه نیست این یک شک عامدانه است که نمیخواهد باور بکند و گرفتار تردید میشود بعد از اینکه آنها را به این وضع معرفی کرد فرمود ﴿و ان کلاً لما لیوفینهم ربک اعمالهم انه بما یعملون خبیر﴾ جناب فخر رازی در تفسیرش میگوید من از بعضی فضلای ادیب که انس به ادبیات داشتند شنیدم که گفته است در همین یک سطر همین جمله هفت تا تأکید وجود دارد یکی انّ است یکی کلمه کلاً است یکی لما است این لامی است که بر ما داخل شده یکی هم مای موصوله است که در اینگونه از موارد مفید تأکید است یکی هم لام قسم است یکی هم نون تأکید ثقیله است جمعاً شده هفت تا یکی کلمه انّ است دومی کلمه کل سومی لامی است که داخل بر خبر ان است چهارمی حرف ما است حرف ما اگر موصوله باشد در اینگونه از موارد مفید تأکید است پنجمی آن قسم مضمَر است چون لام قسم، قسم یعنی والله مضمر است یعنی «والله لیوفینهم» ششمی لام دومی است که بر جواب قسم آمده هفتمی هم نون تأکید است که در لیوفینهم آمده در کتابهای ادبی مثل جامی و مغنی و اینها ملاحظه فرمودید که این لمّا چه سمتی دارد و اینها. ابوحیان توحیدی یک مطلبی را نقل میکند که سیدنا الاستاد همان را در تعبیر این کلمه لما میپذیرد و شاید معنای الا باشد و ان کلاً یعنی تحقیقاً همه گروهها در صحنه هستند هیچ کدام نیست مگر اینکه خدای سبحان اعمال اینها را کاملاً توفیه میکند بدون کمبود دیگر غیر منقوص اینجا نیامده چون نیازی به غیر منقوص بودن نیست همه اعمالِ اینها را توفیه میکند اگر وفاقی بود که اجرشان را وفا میکند اگر خلاف بود ﴿جزاءً وفاقاً﴾ و به آنها عطا میکند چرا برای اینکه ﴿انه بما یعملون خبیر﴾ خدای سبحان به تمام اعمال اینها آگاهی دارد اهل خبره است میفهمد چه کسی این کار را کرده چرا این کار را کردند با چه انگیزهای این کار را کردند انجام میدهند بعد با فای تفریع فرمود حالا که صحنه این است تو مستقیم باش ﴿فاستقم کما امرت﴾ ما به شما امر دادیم که این راه را بروید خود ما هم ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ این است ما کارمان در راه راست است یک، هدفمند است دو، تو هم همین طور باش اینکه خدای سبحان کار خودش را بررسی میکند در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون فرمود ما کارمان هدفمند است کاری را بی هدف نمیکنیم گزاف نمیکنیم آیه 115 سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون این است ﴿افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم إلینا لاترجعون﴾ خب اگر کار کجراهه باشد که به هدف نمیرسد که راه کج که به مقصد نمیرسد که ما راهمان مستقیم است به مقصد میرسد ما هدفمندانه کار میکنیم در سورهٴ مبارکهٴ ص هم فرمود که ﴿و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا و ویل للذین کفروا من النار﴾ ما کارمان عبث و باطل نیست راه مستقیم هدف مشخص پس ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ کل نظام را هم ما به همین راه اداره میکنیم بعد از اینکه فرمود ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها﴾ فرمود ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ فرمود هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه رهبری آنها و زمامداری آنها را خدا به عهده دارد بعد خدا چطوری اداره میکند ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ پس کل نظام هر کدام راه خودشان را میروند این انسان است که گاهی ممکن است کجراهه برود فرمود کار خودت را شبیه کار خدای سبحان انجام بده این که شبیه ذات نیست محال باشد شبیه اکتناه صفات ذات نیست محال باشد آن بیان نورانی امام رضا (سلام الله علیه) که مرحوم صاحب تحف نقل کرده است که مؤمن مؤمن نیست مگر اینکه «فیه ثلاث خصال سنة من ربه وَ سنة من نبیه (ص) و سنة من ولیه» آن بخش اول ناظر به همین است اینکه فرمود مؤمن وقتی ایمانش کامل میشود که سنتی از خدا در او باشد یعنی روش الاهی داشته باشد یعنی واقعاً خلیفة الله باشد خلیفه کار مستخلف عنه را میکند دیگر حالا لازم نیست کسی مثل انسان کامل وجود مبارک پیغمبر یا اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) خلیفه صد در صد باشد که بالأخره ایمان هر کسی هر درجه دارد به همان درجه خلیفة الله است دیگر از آن به بعد را که انسان نمیداند و نمیتواند که از او نخواستند که، همان ده درجه که مقدور ماست برابر درک ما و قدرت ما ایمان داریم آن مقداری که نمیفهمیم و نمیتوانیم که از ما نمیخواهند به همین مقدار باید خلیفة الله باشیم این بیان نورانی حضرت امام رضا این نیست که انسان در جمیع جهات سنت الاهی را داشته باشد هر کسی بر اساس ﴿هم درجاتٌ﴾ بر اساس ﴿لهم درجاتٌ﴾ اگر سعه هستی این شخص ده درجه است ایمانش ده درجه است عمل صالحش ده درجه است در همین ده درجه خلیفة الله است خب بقیه را نه میداند نه میتواند نه مورد تکلیف اوست این صدر آن حدیث خیلی حدیث پر محتوایی است بخش پر محتوایی است که مؤمن مؤمن نیست «حتی تکون فیه ثلاث خصال سنة من ربه» حالا سنت من نبی و سنت من الولی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) حساب خاص خودش را دارد اینجا هم فرمود ﴿و ما خلقنا السماء والارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا﴾ اگر در سورهٴ مبارکهٴ شوری آنجا فرمود که ﴿فاستقم﴾ آن هم ناظر به همین است آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ شوری این بود که ﴿فلذلک فادع واستقم کما امرت﴾ در اینجا دارد ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ آنها که همراهان تو هستند هم مثل تو مستقیم باشند اینجا هم ظاهرا مستقیماً ناظر به همان عالمان دینی است گرچه همه مردم به دنبال پیغمبر حرکت میکنند اما آنکه پیشاپیش در صف مقدم است و مردم را به پیغمبر دعوت میکند همان عالمان دیناند اگر عالمان دین تبعاً للنبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مستقیم در دین باشند مردم هم به دنبال همینها راه میافتند البته آنها که کجراهه میروند که حسابشان جداست آنها حسابشان جداست آنها اختلاف عن الدین است نه اختلاف در دین الان بحث در اختلاف در دین است در سورهٴ مبارکهٴ هود که الان محل بحث است فرمود الان مشکل اینها اختلاف در دین است این اختلاف در دین را به عنوان قرائتهای مختلف اول بر خودشان تحمیل میکنند بعد بر جامعه تحمیل میکنند بالأخره اختلاف قرائت که نظیر یفقهون تفقهون نیست که شما میخواهید دو تا معنای متضاد از این آیه در بیاورید این را به حساب دین بیاورید این نه اختلاف قرائت است نه مانند آن این یک اختلاف در دین است نه اختلاف قرائت بنابراین فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ اگر عدهای که مستقیما تابع تو هستند به دنبال تو حرکت بکنند معک باشند یعنی عالمان دین چه حوزوی چه دانشگاهی جامعه هم یکدست خواهد بود
سؤال: ... جواب: بله این اختلاف، ذات اقدس الاه انسان را به علم امتحان میکند نه به اختلاف قدرت استدلال قدرت علم قدرت درس خواندن قدرت بحث کردن این نعمتها را میدهد بعد امتحان میکند این شخص هم اگر واقعاً مسئله برایش حل نشد آن میشود جزء دو اختلاف محمود و ممدوح که در نوبتهای قبل داشتیم یکی از آنها اختلاف قبل العلم بود اختلاف قبل العلم مثل همین که در ما حوزویها هست در آن آقایان دانشگاهی هست که اختلافِ نظر، نظریهپردازی که آیا مطلب این است یا آن ممکن است چند جلسه هم طول بکشد تا به یک نتیجه برسند این اختلاف محمود است چون هر دو طرف در تلاش و کوششاند که ببینند مقصد چیست به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) نظیر اختلاف کفَّیَةِ المیزان است که هر دو یک حرف را میزنند یعنی اگر وزن کمتر بود یا موزون کمتر بود این دو کفّه ترازو با هم اختلاف دارند و بسیار خوب هم هست این اختلاف برای اینکه هر دو حرفشان این است که بالأخره چرا ما باید کم و زیاد باشیم وزن مطابق موزون، موزون مطابق با وزن آنجا که وزن نمیآید آن پله وزن نمیآید حق با اوست آنجا که پله موزون نمیآید حق با اوست هر دو یک حرف دارند میگویند ما برابر شاهین باید با هم یکسان باشیم وزن و موزون یکی باشد اما اگر وزن و موزون مشکلی نداشت کسی آمده این ترازو را دستکاری کرده این دیگر اختلاف بعد العلم است فرمود اختلاف قبل العلم همان تضارب آرا همان مباحثه همان «اضربوا بعض الرای ببعض یتولد منه الصواب» چیز بسیار بابرکتی است و نور و رحمت است این همان نظیر جرقههایی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود زند و مسعار اینها قبلاً سنگِ چخماق همین طور بود دیگر این دو تا که به هم میخورد نور پدید میآمد اما مشکل اختلاف بعد العلم است اختلاف بعد العلم دیگر امتحان نیست اختلاف بعد العلم سوء اختیار خود آن اشخاص است امکانات دادن همهاش نعمت است و امتحان الاهی است سوء استفاده کردنش دیگر نقمت است و بد رفتاری و اینها خب فرمود که ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ اینها که با تو هستند هم ﴿فاستقم کما امرت و من تاب﴾ آنهایی که تابوا و رجعوا عن الشرک و عن الالحاد الی الاسلام اینها با تو هستند دیگر اینها اگر مستقیم باشند جامعه یکدست است ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ طه و اینها به صورت شکل اول مسئله را تنظیم کرد فرمود ﴿و لا تطغوا فیه فیحل علیکم غضبی و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾ این به صورت یک صغرا و کبرا و شکل اول منطقی است ﴿وَ لا تطغوا﴾ چرا؟ چون ﴿فیحل علیکم غضبی﴾ خب بعد چه میشود ﴿و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾ یعنی «کل من طغی فقد حل علیه الغضب و کل من حل علیه الغضب فقد هوی و سقط و کل من طغی فقد هوی و سقط» این شکل اول منطقی شفاف و روشن این خطرش را آنجا ذکر کرده اما اینجا فرمود ﴿و لاتطغوا﴾ چرا؟ برای اینکه خدای علیم حکیم میبیند که شما چه کردید اما با شما چه میکند برابر سوره طه فرمود عمل میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- واکاوی اختلاف حسن و قبح
- منشاء اختلاف از ناحیه عالمان است بی واسطه؛ و از ناحیه مردم با واسطه
- حق و باطل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فلا تک فی مریة مما یعبد هؤلاء ما یعبدون الا کما یعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصیبهم غیر منقوص ٭ و لقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه و لولا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم و انهم لفی شک منه مریب٭ و ان کلا لما لیوفینهم ربک اعمالهم انه بما یعملون خبیر٭ فاستقم کما أمرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر﴾
بعد از نقل داستان انبیا (علیهم السلام) و امتهای آنها هم برای بازگو کردن خلق و خوی غالب مردم و هم برای دستور صبر و استقامت به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود جامعه اسلامی بدانند مستقیماً شما آگاه باشید بعد آنها هم آگاه باشند که آنچه را که مشرکان رفتار میکنند نظیر پیشینیان آنهاست که ﴿تشابهت قلوبهم﴾ و همان طوری که گذشتگان آنها بی نتیجه ماندند و به دست عذاب سپرده شدند این گروه هم بی نتیجه میمانند و معذَّب خواهند شد و روز عذاب اینها هم روز مشخص است به نام قیامت بعد از بازگو کردن جریان مشرکان حجاز فرمود اینها که مشرک و بت پرست بودند و بت پرستاند اگر مشکلی دارند خیلی مهم نیست آنها که دین وجود مبارک موسای کلیم را پذیرفتند بعد از قبول نکول کردند و این مشکلات را به بار آوردند ﴿ولقد آتینا موسی الکتاب﴾ اینها هم قبول کردند بعد ﴿فاختلف فیه﴾ بعد از قبول اختلاف کردند خطر مهم آن است که اختلاف در کتاب از توده مردم نیست یک وقت است اختلاف در تقسیم اراضی است اختلاف در تقسیم معدن نفت و گاز است اینجا ممکن است مردم دو گروه یا سه گروه بشوند گرچه در آنگونه از موارد هم قسمت مهم این اختلاف به عهده رهبران سیاسی است لکن هر گونه اختلافی که در مسائل دینی پدید بیاید مسئول مستقیمش رهبران دینیاند یعنی علمای دیناند در این بخش مستقیماً ذات اقدس الاه با بازگو کردن اختلاف در دین عالمان دین را مسئول میدانند اگر آنها اختلاف نمیکردند توده مردم در تفسیر تورات در تفسیر انجیل و مانند آن اختلافی نداشتند امر به استقامت هم ناظر به رهبران دینی و علمی است اگر اینها واقعاً مستقیم باشند توده مردم هم مستقیماند غرض آن است که اگر مسائل اقتصادی یا مانند آن مطرح بشود توده مردم هم ممکن است سهم مستقیم داشته باشند گرچه آنجا هم اولین حرف را رهبران سیاسی میزنند لکن در مسائل اعتقادی فرهنگی فکری و دینی مسئولیت مستقیم به عهده عالمان دین است یعنی حوزویان و دانشگاهیان که رهبران فکری مردماند اگر در مسائل دینی اختلاف نداشته باشند جامعه یکدست خواهد بود فرمود ﴿ولقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه﴾ این اختلاف گاهی به این است که هر دو طرفِ اختلاف در نارند یکی به این سمت افراط میکشد یکی به سمت تفریط سوق میدهد که هر دو در عذاباند یک وقت است نه یک طرف حق است دیگری باطل یک چیزی افراط است دیگری معتدل یا یکی تفریط است و دیگری معتدل دیگری حرفی در قبال آن دارد یا نه برای هر دو گروه روشن است که مقصود این آیه که در تورات یا انجیل است چیست لکن یکی از این دو گروه عالماً عامداً بیراهه میرود و دیگری او را نهی از منکر میکند یک عده مرتکب منکرند یک عده هم ناهیان عن المنکر این هم یک نحوه اختلاف پس اختلاف گاهی به این است که هر دو طرف معذباند مثل اینکه یکی اهل افراط باشد یکی اهل تفریط یا احد الطرفین معذباند این احد الطرفین یا به این است که یکی اهل افراط باشد دیگری معتدل یا یکی اهل تفریط باشد دیگری معتدل یا یکی اهل تفریط یا افراط باشد و دیگری ناهی از منکر که احدهما فی النار است و دیگری اهل نجات این اختلاف باعث ارباً ارباً شدن جامعه است فرمود ﴿ولقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه﴾ اما چه کسی اختلاف کرد زمینهٴ چنین اختلافی چه چیزی بود این را در سایر سور مشخص فرمود که منشأ اختلاف در دین چه گروهیاند سورهٴ مبارکهٴ جاثیه آیه شانزده به بعد این است ﴿ولقد آتینا بنی اسرائیل الکتاب والحکم والنبوة و رزقناهم من الطیبات و فضّلناهم علی العالمین﴾ اینها نعمتهای الاهی بود که به بنی اسرائیل عطا کرد ﴿وآتیناهم بینات من الامر﴾ معجزات فراوانی هم به اینها عطا کرد ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ یعنی اختلاف آنها بعد العلم است علم در اینگونه از موارد مصداق روشنش همان است که عالمان دین دارند پیروان اگر عالماند علم تقلیدی دارند قهراً ثبوت و سقوط آن به ثبوت و سقوط علم آن رهبران فکری آنهاست فرمود ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ پس این اختلاف بعد العلم است یعنی طرفین میدانند حق چیست و با کیست لکن اختلاف دارند سرّش آن است که آن بخشی که عهدهدار انگیزه است که بارها ملاحظه فرمودید کاملاً از بخشی که مسئول اندیشه است جداست ما اگر با اختلاف زندگی کردیم بالا آمدیم بعد هم وقتی که وارد جامعه شدیم اولین مصیبت برای مردم ماییم برای اینکه خود ما با دو منظر و با دو دید و با دو دستگاه وارد جامعه شدیم آن کارِ اندیشهٴ ما جدای از انگیزهٴ ما بود کار انگیزهٴ ما جدای از اندیشهٴ ما بود به اصطلاح آن عقل نظری که عهدهدار فکر بود جدای از عقل عملی بود عقل عملی که «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» جدای از علم بود اینها دو دستگاه بودند گاهی با هم هماهنگ میشدند مثل اینکه نمازی میخواندند روزهای میگرفتند این کارهایی که سود و زیانش هم مشخص نیست به حسب ظاهر آنچه را که میدانند عمل میکنند اما آنجا که جاه و منافع و اینها مطرح باشد جدایی بین این دو مرزبان بیشتر میشود آن وقت چنین کسی که با خودش اختلاف دارد یعنی مرز اندیشهاش از انگیزه جداست مرز انگیزهاش از اندیشه جداست محدوده عقل نظرش از عقل عمل جداست محدوده عقل عمل از محدوده عقل نظر جداست این انسان دوبین وارد صحنه شده آن وقت بر آن ملت چه میگذرد خدا میداند اگر دهها نفر این چنین وارد جامعه بشوند دیگر بر این ملت چه میگذرد خدا میداند فرمود ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ این ناظر به توده مردم نیست این ناظر به عالمان دین است برای اینکه توده مردم که رهبرانشان میگفتند که تورات هست آنها میگفتند آری معنای تورات این است میگفتند آری درباره انجیل بشرح ایضاً همچنین درباره قرآن به بشرح ایضاً درباره زبور بشرح ایضاً همچنین درباره صحف ابراهیم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بشرح ایضاً همچنین اینطور نیست که حالا خدای سبحان درباره توده مردم بفرماید ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ این ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ ناظر به همان عالمان دین است در سورهٴ مبارکهٴ شوری آیه سیزده و چهارده این است ﴿شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین ولاتتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب٭ و ما تفرقوا﴾ ما گفتیم ﴿اقیموا الدین و لا تتفرقوا﴾ اما ﴿و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ این ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ پیام مستقیمش متوجه عالمان دین است دیگر توده مردم که علم تقلیدی دارند اینها یک حجتی به آنها رسیده است از طرف رهبران دینی ﴿و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم﴾ این یک ظلمی است، آن هم ظلمی است یک وقت است انسان تهاجم کرده فرش کسی را ببرد یک گوشه فرش را زید میبرد یک گوشه فرش را عمرو میبرد فرش را پاره میکنند بالأخره غارت میکنند اما اگر خدای ناکرده یک چنین کاری درباره تورات انجیل قرآن صحف ابراهیم انبیای دیگر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بشود این میشود همان ﴿الذین جعلوا القرآن عضین﴾ این یکی این آیه را میگیرد به میل خود معنی میکند آن یکی آن آیه را میگیرد به میل خود معنا میکند مثل یک فرشی است که هر کدام یک گوشهاش را گرفتند حرفشان ﴿نؤمن ببعض و نکفر ببعض﴾ فرمود عالمانه اختلاف کردند ﴿و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم﴾ منتها عذاب این گروه مربوط به قیامت است هر عذابی را نمیشود در دنیا اعمال کرد دنیا ظرف بعضی از عذابهاست نه ظرف هر عذابی ﴿ولولا کلمة سبقت من ربک الی اجل مسمی لقضی بینهم و ان الذین أورثوا الکتاب من بعدهم لفی شک منه مریب﴾ بعد فرمود ﴿فلذلک فادع واستقم کما امرت﴾ در سورهٴ شوری دیگر ﴿و من تاب معک﴾ ندارد که باز هم در جریان استقامت از همین آیهٴ سورهٴ شوری ممکن است کمک گرفته شود در بخشهای دیگر هم جریان اختلاف بعد العلم را ذکر کردند نظیر همان آیه سورهٴ مبارکهٴ بقره که دیروز خواندیم که ﴿فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم﴾ از اینجا معلوم میشود که امر استقامت و پایداری نهی از طغیان و امثال ذلک اینها مستقیماً متوجه به رهبران فکری جامعه است یعنی حوزویان و دانشگاهیان اینها اگر مشکل فقهی در جامعه نداشته باشند جامعه یکدست و سالم است مسائل بعدی هم زیر مجموعه همین رهبران فکری حل میشود اگر یک عدهای خدای ناکرده ﴿وَجعلناهم ائمةً یدعون الی النار﴾ بشود در برابر یک عدهای هم ﴿و جعلنا منهم ائمةً یهدون بامرنا لما صبروا﴾ بشود این جامعه روی فلاح و صلاح را نمیبیند برای اینکه بالأخره مردم خودشان اهل تحقیق نیستند آنها هم اگر حوزه میآمدند مثل ما یا بهتر از ما میشدند ما اگر این توفیق را پیدا نمیکردیم حوزه نمیآمدیم مثل اینها یا پایینتر از اینها هم میشدیم حالا که این توفیق نصیب بعضیها شد با کتاب الاهی مأنوساند باید مثل خود قرآن بیندیشند مثل خود خدای سبحان رفتار بکنند خداوند به انسان خیلی بها میدهد میفرماید ببینید من چه کار میکنم شما همان کار را بکنید این نهایت حرمت به انسان است نمیگوید ببین زید چه کار میکند مثل زید باش که رفتار خودش را ذکر میکند گفتار خودش را ذکر میکند میگوید حالا این دو تا منطقه که منطقه ممنوعه است کسی راه ندارد کسی طمعش هم نمیکند کسی را هم دعوت نکردند آن مقام ذات منطقه ممنوعه است یک، اکتناه به صفات ذاتِ هم چون عین ذات است منطقه ممنوعه است دو، ما خیال میکنیم خدا را به اندازه خودمان میشناسیم آن بیان سیدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) را در آن مصباح الهدایه ملاحظه فرمودید انبیا آنجا راه ندارند نه میشناسند نه عبادت میکنند از باب تشبیه معقول و محسوس الان این آفتابی که در بالای سر ماست ما هیچ تردیدی نداریم که وقتی چشم باز میکنیم داریم آفتاب را میبینیم ولی یک اخترشناس به ما میگوید اینکه آفتاب نیست آفتاب دیدنی نیست شما شعاعش را میبینید آن وقتی که کسوف شده یک مقداری قمر بین زمین و شمس فاصله شده آن وقت یک گوشهاش را اگر تازه بخواهید ببینید باید با چشم مسلَّح ببینید وگرنه کور میشوید آن وقتش وگرنه اینکه ما میبینیم نور اوست نه خود او حالا اگر فرض کنید شمس نامتناهی بود نور او نامتناهی بود اوضاع چه میشد ذات اقدس الاه ذاتش در درک هیچ پیغمبری نیست هیچ امام و ولی نیست مقام ربوبیت است مقام خالقیت است همه اینها افعال الاهیاند اما آن هویت مطلقه شما این مصباح را ملاحظه بفرمایید فرمود او نه معروف پیغمبری است نه معبود ولیی است نه مشهود احدی است آنجا احدی راه ندارد اینکه گفتند «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» همین است خب آن دو تا منطقه که منطقه ممنوعه است که احدی به آن دسترسی ندارد از آنها بگذریم میماند مقام فعل خدا ظهور خدا وجه خدا میشود ﴿الله نور السمٰوات والارض﴾ تازه ﴿مثل نوره﴾ نه مثله مثل نورِ نور او این است خب ما با نور السمٰوات والارض کار داریم خدای سبحان آن حرمتی که برای ما قائل است میفرماید ببینید من چه کار میکنم شما همان کار را انجام بدهید من کارهایم مستقیم است ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ شما هم ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ دیگر نمیگوید زید را نگاه کن عمرو را نگاه کن این خیلی مقام است میفرماید من چطور حرف میزنم این که قرآن کتاب من است این با هم اختلاف ندارد صدر و ساقه این کتاب مثانی است ﴿الله نزل احسن الحدیث کتاباً متشابهاً مثانی﴾ صدر و ساقهاش شبیه هم است انثنا دارد انعطاف دارد همه به یکدیگر مایلاند همه نگران یکدیگرند همه مایل یکدیگرند به تعبیر آن بزرگوار «چشم نرگس به شقایق نگران خواهد بود» این آیات همه مثنا مثنایاند الان این ستونها هیچ کدام مثنا مثنا نیستند هر کدام قد افراشتند برای خودشان مستقیماند اما آن بناهای هلالی همهشان مٌنْثنیاند منعطفاند هر کدام ثانی اثنین دیگریاند در انثنا دارند انعطاف دارند مثنایاند فرمود سراسر قرآن مَثناست ﴿الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی﴾ فرمود کتاب من این است هیچ اختلاف در آن نیست شما هم اینطور باشید میفرماید این کتاب اختلاف ندارد «یصدّق بعضه بعضا» انبیا هم که آمدند یصدق بعضه بعضا شدند آنها مثل کتاب من کار میکنند درباره قرآن وجود مبارک حضرت امیر نفرمود «وَ ینطق بعضه ببعضٍ» «یصدق بعضه بعضا» فرمود انبیا را دیدید چه کار میکنند اینها مثل آیات قرآنیاند همانطور که آیات قرآنی «یصدق بعضه بعضا» «وَ ینطق بعضه ببعض» انبیا هم این چنیناند هر کدام آمدند ﴿مصدقا لما بین یدیه﴾ شما بالأخره مثل پیامبران باشید شما مثل قرآن من باشید یکدست باشید با هم بسازید که آبروی خودتان را حفظ بکنید آبروی نظام را هم حفظ بکنید آبروی جامعه را هم حفظ بکنید ارباً اربا نکنید اگر واقعاً عالمان و رهبران فکری جامعه یعنی حوزویان و دانشگاهیان مشکلی از نظر اختلاف بعد العلم نداشته باشند جامعه میشود جامعه منتظِر وجود مبارک حضرت چنین جامعهای خواهد بود وگرنه جامعه را هرگز نمیشود پر از عدل و داد کرد بدون فرهنگ عمومی، وجود مبارک حضرت که ظهور میکند آن روایاتش را هم ملاحظه بفرمایید دارد که قبل از این قلوب مردم را «یملاء الله قلوب امة محمد غنیً» پر از بی نیازی میکند دلهای مردم را مردم را آزاده میکند مردم را عاقل میکند مردم را عالِم میکند بعد «یملاء الارض قسطا و عدلا» اجرای عدل در یک جامعه عاقل آسان است سخت نیست غرض این است که ذات اقدس الاه اگر فرمود ﴿فاستقم﴾ چون خودش را معرفی کرد ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ ما کارهایمان مستقیم است اگر فرمود با هم اختلاف نداشته باشید فرمود من حرفهایم با هم اختلاف ندارد «یصدق بعضه بعضا» شما تلاش و کوششتان این است که خلیفه مناید حرف من را باید بزنید خب خلیفه حرمتش به این است که حرف مستخلف عنه را بزند نه حرف دیگری را ما تمام حیثیت و آبرویمان این است که خلیفة الله باشیم و هستیم ان شاءالله سعی بکنیم باشیم خب حالا در کنار سفره خلافت نشستیم نان خلافت را مصرف میکنیم آن وقت حرف غیر مستخلف عنه را بزنیم اینکه خلافت نشد حالا اگر کسی قائم مقام زید شد به جای زید نشست از این جانشینی زید حرمتی کسب کرده است آن وقت حرف عمرو را بزند یا حرف خودش را بزند اینکه خلافت نشد خلیفه آن است که حرف مستخلف عنه را بزند حرف منوب عنه خودش را بزند فرمود من وضعم این است علی صراط مستقیم هستم که حالا باید آن آیاتش هم اشاره میشود در بخشهای دیگر هم از همین جریان اختلاف و خطر اختلاف پرداختند و اشاره کردند فرمودند اگر آن اوضاع قبلی نبود ما جریان را در همان دنیا پیاده میکردیم ولی بنا بر این است که بخشی از عذاب را ما به قیامت واگذار کنیم آن عذاب نهایی مربوط به جریان قیامت است و در دنیا آن ظرفیت نیست که خدای سبحان افراد را به آن عذاب ابدی مبتلا بکند در آیهٴ 47 سورهٴ مبارکهٴ یونس قبلاً خواندیم ﴿ولکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط﴾ دیگر با قسط و عدل داوری میشود بالأخره یک عده هلاک میشوند یک عده میمانند نظیر جریان نوح (سلام الله علیه) نظیر جریان شعیب و لوط و امثال ذلک اما اینگونه از عذابها که مربوط به رهبران فکری است مربوط به اختلافهای دینی است اینها را فرمود باید در قیامت ظهور بکند اینها امتحان الاهی است که ادامه پیدا میکند و در قیامت هم ظهور خاص خودش را به همراه دارد و آن آیهای که فرمود ﴿قضی بینهم بالقسط﴾ ناظر به جریان دنیاست آیه نوزده سورهٴ مبارکهٴ یونس که قبلاً گذشت این بود ﴿و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون﴾ منشأ این اختلاف مردمی را آیه محل بحث آیات سورهٴ جاثیه اینها مشخص کرده است که اختلاف مردم به وسیله اختلاف عالمان دین است و اختلاف عالمان دین هم منشاءش بغیاً بینهم و حبّاً للدنیا که رأس کل خطیئه است و مانند آن است وگرنه مردم به این سبک اختلاف ندارند نه داعیهای دارند نه اهل ادراک عمیقاند نسبت به معارف وحیانی اینکه فرمود ﴿فاختلفوا﴾ طبق آیه محل بحث در سوره هود آیه سوره شوری آیه سوره بقره میفرماید ﴿من بعد ما جاءهم العلم﴾ خب توده مردم که اهل تحقیق نیستند که بفهمند که معنای آیه این است یا معنای آیه آن است سپس بعد العلم اختلاف بکنند که پس توده مردم اختلافشان مع الواسطه است اختلاف بلاواسطه همان اختلاف رهبران دینی است و ذات اقدس الاه فرمود ما آن عذاب نهایی را گذاشتیم برای جریان قیامت شما تردید نداشته باشید و آنها که اهل کتاب بودند بعد از قبول کتاب این مشکل برایشان پیش آمد حالا اینها که مشرکاند که ﴿و انهم لفی شک منهم مریب﴾ این مریب ضمن اینکه تأکید شک است آن شک آزار دهنده، یک وقت انسان شک دارد شک عالمانه است محققانه است شک چیز خوبی است این تردید دارد که آیا حق است یا نه این به بحث علمی برمیگردد این جهل بسیط است این کار این شک زمینه علم است فحص هم است یک وقت است که این شک به آن مسئله عقل عملی برمیگردد که به آن میگویند تردید که این مریب میتواند ناظر به آن بخش باشد که بپذیرم یا نپذیرم بگویم یا نگویم با اینکه معلوم است حق چیست یعنی آن دستگاهی که متولی اندیشه است برای او مشخص است که مطلب چیست منتها انگیزه این شخص با اندیشه او گره نخورده که هر چه فهمیده باور کند در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید قضیه را میگویند عقد برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده است «و تسمی القضیة عقد» این یک گره که بین موضوع و محمول گره خورده است شما میگویید فلان موضوع فلان حکم را دارا است این است یک گرهی است که موضوع و محمول را به هم میبندد این میشود علم این میشود دانش این میشود کارِ عقل نظری اما مسئولیت دیگر این است که عصاره این علم با جان شخص گره بخورد بشود عقیده این گره دوم را میگویند عقیده که این شخص معتقد به مضمون این حرف است شما میدانید یک کسی در زیانبار بودن سیگار یک مقاله مفصل عالمانه مینویسد اما سیگار دستش است این عالم است ولی معتقد نیست یعنی باور نکرده است دیگری هم همین طور است اینکه میبینید در حرمت غیبت یک رساله مینویسد ولی زبانش باز است برای اینکه عقد علمی دارد ولی عقیده عملی ندارد یعنی عصاره آن علم را به جان خود گره نزد آن وقت عالماً عامداً بیراهه میرود بعضی هستند که در شک مریباند که آیا گره بزنیم نزنیم باور بکنیم یا نکنیم قبول بکنیم نکنیم مسئولیت بپذیریم یا نپذیریم این مربوط به بخش انگیزه است فرمود حالا که عالم شدید بپذیرید اصلاً علم برای همان است اگر انسان با خودش اختلاف نداشته باشد انسان دو بین نباشد دو انسان نباشد این مشکل پیدا نمیشود چون این بیچاره حاکمِ معزول است یعنی آن بخشی که باید تصمیم بگیرد حاکم معزول است این بخشی که فهمید کارآمد نبود این معذَّب میشود به خاطر همین اختلاف حالتهایی که داشت فرمود ﴿وَ انهم لفی شک منه مریب﴾ شک مریب نظیر ظلّ ظلیل هم میتواند تأکید باشد هم ناظر به اینکه هر شکی نیست این یک شک عالمانه نیست این یک شک عامدانه است که نمیخواهد باور بکند و گرفتار تردید میشود بعد از اینکه آنها را به این وضع معرفی کرد فرمود ﴿و ان کلاً لما لیوفینهم ربک اعمالهم انه بما یعملون خبیر﴾ جناب فخر رازی در تفسیرش میگوید من از بعضی فضلای ادیب که انس به ادبیات داشتند شنیدم که گفته است در همین یک سطر همین جمله هفت تا تأکید وجود دارد یکی انّ است یکی کلمه کلاً است یکی لما است این لامی است که بر ما داخل شده یکی هم مای موصوله است که در اینگونه از موارد مفید تأکید است یکی هم لام قسم است یکی هم نون تأکید ثقیله است جمعاً شده هفت تا یکی کلمه انّ است دومی کلمه کل سومی لامی است که داخل بر خبر ان است چهارمی حرف ما است حرف ما اگر موصوله باشد در اینگونه از موارد مفید تأکید است پنجمی آن قسم مضمَر است چون لام قسم، قسم یعنی والله مضمر است یعنی «والله لیوفینهم» ششمی لام دومی است که بر جواب قسم آمده هفتمی هم نون تأکید است که در لیوفینهم آمده در کتابهای ادبی مثل جامی و مغنی و اینها ملاحظه فرمودید که این لمّا چه سمتی دارد و اینها. ابوحیان توحیدی یک مطلبی را نقل میکند که سیدنا الاستاد همان را در تعبیر این کلمه لما میپذیرد و شاید معنای الا باشد و ان کلاً یعنی تحقیقاً همه گروهها در صحنه هستند هیچ کدام نیست مگر اینکه خدای سبحان اعمال اینها را کاملاً توفیه میکند بدون کمبود دیگر غیر منقوص اینجا نیامده چون نیازی به غیر منقوص بودن نیست همه اعمالِ اینها را توفیه میکند اگر وفاقی بود که اجرشان را وفا میکند اگر خلاف بود ﴿جزاءً وفاقاً﴾ و به آنها عطا میکند چرا برای اینکه ﴿انه بما یعملون خبیر﴾ خدای سبحان به تمام اعمال اینها آگاهی دارد اهل خبره است میفهمد چه کسی این کار را کرده چرا این کار را کردند با چه انگیزهای این کار را کردند انجام میدهند بعد با فای تفریع فرمود حالا که صحنه این است تو مستقیم باش ﴿فاستقم کما امرت﴾ ما به شما امر دادیم که این راه را بروید خود ما هم ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ این است ما کارمان در راه راست است یک، هدفمند است دو، تو هم همین طور باش اینکه خدای سبحان کار خودش را بررسی میکند در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون فرمود ما کارمان هدفمند است کاری را بی هدف نمیکنیم گزاف نمیکنیم آیه 115 سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون این است ﴿افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم إلینا لاترجعون﴾ خب اگر کار کجراهه باشد که به هدف نمیرسد که راه کج که به مقصد نمیرسد که ما راهمان مستقیم است به مقصد میرسد ما هدفمندانه کار میکنیم در سورهٴ مبارکهٴ ص هم فرمود که ﴿و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا و ویل للذین کفروا من النار﴾ ما کارمان عبث و باطل نیست راه مستقیم هدف مشخص پس ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ کل نظام را هم ما به همین راه اداره میکنیم بعد از اینکه فرمود ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها﴾ فرمود ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ فرمود هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه رهبری آنها و زمامداری آنها را خدا به عهده دارد بعد خدا چطوری اداره میکند ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ پس کل نظام هر کدام راه خودشان را میروند این انسان است که گاهی ممکن است کجراهه برود فرمود کار خودت را شبیه کار خدای سبحان انجام بده این که شبیه ذات نیست محال باشد شبیه اکتناه صفات ذات نیست محال باشد آن بیان نورانی امام رضا (سلام الله علیه) که مرحوم صاحب تحف نقل کرده است که مؤمن مؤمن نیست مگر اینکه «فیه ثلاث خصال سنة من ربه وَ سنة من نبیه (ص) و سنة من ولیه» آن بخش اول ناظر به همین است اینکه فرمود مؤمن وقتی ایمانش کامل میشود که سنتی از خدا در او باشد یعنی روش الاهی داشته باشد یعنی واقعاً خلیفة الله باشد خلیفه کار مستخلف عنه را میکند دیگر حالا لازم نیست کسی مثل انسان کامل وجود مبارک پیغمبر یا اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) خلیفه صد در صد باشد که بالأخره ایمان هر کسی هر درجه دارد به همان درجه خلیفة الله است دیگر از آن به بعد را که انسان نمیداند و نمیتواند که از او نخواستند که، همان ده درجه که مقدور ماست برابر درک ما و قدرت ما ایمان داریم آن مقداری که نمیفهمیم و نمیتوانیم که از ما نمیخواهند به همین مقدار باید خلیفة الله باشیم این بیان نورانی حضرت امام رضا این نیست که انسان در جمیع جهات سنت الاهی را داشته باشد هر کسی بر اساس ﴿هم درجاتٌ﴾ بر اساس ﴿لهم درجاتٌ﴾ اگر سعه هستی این شخص ده درجه است ایمانش ده درجه است عمل صالحش ده درجه است در همین ده درجه خلیفة الله است خب بقیه را نه میداند نه میتواند نه مورد تکلیف اوست این صدر آن حدیث خیلی حدیث پر محتوایی است بخش پر محتوایی است که مؤمن مؤمن نیست «حتی تکون فیه ثلاث خصال سنة من ربه» حالا سنت من نبی و سنت من الولی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) حساب خاص خودش را دارد اینجا هم فرمود ﴿و ما خلقنا السماء والارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا﴾ اگر در سورهٴ مبارکهٴ شوری آنجا فرمود که ﴿فاستقم﴾ آن هم ناظر به همین است آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ شوری این بود که ﴿فلذلک فادع واستقم کما امرت﴾ در اینجا دارد ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ آنها که همراهان تو هستند هم مثل تو مستقیم باشند اینجا هم ظاهرا مستقیماً ناظر به همان عالمان دینی است گرچه همه مردم به دنبال پیغمبر حرکت میکنند اما آنکه پیشاپیش در صف مقدم است و مردم را به پیغمبر دعوت میکند همان عالمان دیناند اگر عالمان دین تبعاً للنبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مستقیم در دین باشند مردم هم به دنبال همینها راه میافتند البته آنها که کجراهه میروند که حسابشان جداست آنها حسابشان جداست آنها اختلاف عن الدین است نه اختلاف در دین الان بحث در اختلاف در دین است در سورهٴ مبارکهٴ هود که الان محل بحث است فرمود الان مشکل اینها اختلاف در دین است این اختلاف در دین را به عنوان قرائتهای مختلف اول بر خودشان تحمیل میکنند بعد بر جامعه تحمیل میکنند بالأخره اختلاف قرائت که نظیر یفقهون تفقهون نیست که شما میخواهید دو تا معنای متضاد از این آیه در بیاورید این را به حساب دین بیاورید این نه اختلاف قرائت است نه مانند آن این یک اختلاف در دین است نه اختلاف قرائت بنابراین فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ اگر عدهای که مستقیما تابع تو هستند به دنبال تو حرکت بکنند معک باشند یعنی عالمان دین چه حوزوی چه دانشگاهی جامعه هم یکدست خواهد بود
سؤال: ... جواب: بله این اختلاف، ذات اقدس الاه انسان را به علم امتحان میکند نه به اختلاف قدرت استدلال قدرت علم قدرت درس خواندن قدرت بحث کردن این نعمتها را میدهد بعد امتحان میکند این شخص هم اگر واقعاً مسئله برایش حل نشد آن میشود جزء دو اختلاف محمود و ممدوح که در نوبتهای قبل داشتیم یکی از آنها اختلاف قبل العلم بود اختلاف قبل العلم مثل همین که در ما حوزویها هست در آن آقایان دانشگاهی هست که اختلافِ نظر، نظریهپردازی که آیا مطلب این است یا آن ممکن است چند جلسه هم طول بکشد تا به یک نتیجه برسند این اختلاف محمود است چون هر دو طرف در تلاش و کوششاند که ببینند مقصد چیست به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) نظیر اختلاف کفَّیَةِ المیزان است که هر دو یک حرف را میزنند یعنی اگر وزن کمتر بود یا موزون کمتر بود این دو کفّه ترازو با هم اختلاف دارند و بسیار خوب هم هست این اختلاف برای اینکه هر دو حرفشان این است که بالأخره چرا ما باید کم و زیاد باشیم وزن مطابق موزون، موزون مطابق با وزن آنجا که وزن نمیآید آن پله وزن نمیآید حق با اوست آنجا که پله موزون نمیآید حق با اوست هر دو یک حرف دارند میگویند ما برابر شاهین باید با هم یکسان باشیم وزن و موزون یکی باشد اما اگر وزن و موزون مشکلی نداشت کسی آمده این ترازو را دستکاری کرده این دیگر اختلاف بعد العلم است فرمود اختلاف قبل العلم همان تضارب آرا همان مباحثه همان «اضربوا بعض الرای ببعض یتولد منه الصواب» چیز بسیار بابرکتی است و نور و رحمت است این همان نظیر جرقههایی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود زند و مسعار اینها قبلاً سنگِ چخماق همین طور بود دیگر این دو تا که به هم میخورد نور پدید میآمد اما مشکل اختلاف بعد العلم است اختلاف بعد العلم دیگر امتحان نیست اختلاف بعد العلم سوء اختیار خود آن اشخاص است امکانات دادن همهاش نعمت است و امتحان الاهی است سوء استفاده کردنش دیگر نقمت است و بد رفتاری و اینها خب فرمود که ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ اینها که با تو هستند هم ﴿فاستقم کما امرت و من تاب﴾ آنهایی که تابوا و رجعوا عن الشرک و عن الالحاد الی الاسلام اینها با تو هستند دیگر اینها اگر مستقیم باشند جامعه یکدست است ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ طه و اینها به صورت شکل اول مسئله را تنظیم کرد فرمود ﴿و لا تطغوا فیه فیحل علیکم غضبی و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾ این به صورت یک صغرا و کبرا و شکل اول منطقی است ﴿وَ لا تطغوا﴾ چرا؟ چون ﴿فیحل علیکم غضبی﴾ خب بعد چه میشود ﴿و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾ یعنی «کل من طغی فقد حل علیه الغضب و کل من حل علیه الغضب فقد هوی و سقط و کل من طغی فقد هوی و سقط» این شکل اول منطقی شفاف و روشن این خطرش را آنجا ذکر کرده اما اینجا فرمود ﴿و لاتطغوا﴾ چرا؟ برای اینکه خدای علیم حکیم میبیند که شما چه کردید اما با شما چه میکند برابر سوره طه فرمود عمل میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است