- 623
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 تا 108 سوره هود – بخش نهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 105 تا 108 سوره هود – بخش نهم
- ادامه بحث خلود و مباحث پیرامون آن
- دروغ مصلحت آمیز و نسبت آن با حس ذاتی و احکام مطلق اخلاقی و حل تعارض اخلاقی
- متد تفسیر آیه به آیه، منحصر در علامه طباطبایی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یوم یأت لاتکلم نفس الا باذنه فمنهم شقیٌ و سعید ٭ فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق ٭ خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک ان ربک فعال لما یرید ٭ واما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ ٭ فلا تک فی مریة مما یعبد هولاء ما یعبدون الا کما یعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصیبهم غیر منقوص﴾
جریان خلود اهل قیامت در آیات فراوانی مطرح شد تا حدودی آنچه که لازمه این بخش از آیات سورهٴ مبارکهٴ هود بود ارائه شد البته آیات بعدی هم که در پیش است ممکن است اشکالات جدیدتری و پاسخ تازهتری ارائه بشود اما چند مطلبی که در نوشتههای آقایان بود به آنها بپردازیم تا این بخش به پایان برسد به خواست خدا یکی اینکه گرچه برخیها گفتند کفار وقتی در جهنم مخلد شدند سالیان متمادی معذب شدند آن عذاب برایشان عذب میشود اما این حرف پذیرفته نشد لکن نمیشود جریان بهشتی را با جهنمی قیاس کرد در جریان بهشت دوتا مطلب هست که به خوبی قابل درک است یکی اینکه أبدیت با فیض و فضل و احسان الاهی هماهنگ است این قابل درک است گرچه خود شخص به اندازه أبد اطاعت نکرد ولی فیض أبدی الاهی روی فضل خدا به انسان برسد این اشکال عقلی ندارد دوم اینکه بهشتی انسان است حقیقتاً انسان است و تمام این نعمتهایی که در بهشت است با هویت انسانی سازگار است و لذت میبرد اما در جریان
جهنم این دوتا اشکال هست یکی اینکه اگر عذاب أبدی باشد این نه تنها با احسان خدا سازگار نیست با عدل خدا باید توجیه بشود که توجیهش در بحث دیروز گذشت ولی بالأخره یک معضلی است این یک دوم اینکه باید مشخص بشود این شخص واقعاً حیوان میشود یا صورتاً حیوان میشود اگر واقعاً به صورت گرگ و مار و عقرب دربیاید آن نیش زدنهای او برای او درد آور نیست حالا اگر لذت بخش نباشد دردآور نیست آنچه را که لوازم عمل اوست لوازم عمل هر نوعی مناسب با آن نوع است ملایم با آن نوع است برای او عذاب نیست اگر یک سمندری فرض شد که در آتش زندگی میکند این حشرش با آتش برای او لذت آور است درد آور نیست زیرا این حیوان انسش و عرض ذاتیاش و افعال مناسبش هم بودن در محدوده آتش است اگر واقعاً این جهنمی حیوان بشود ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ یا «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان» آن وقت آن دیگر عذاب نخواهد بود عوارض ذاتی هر نوعی برای او گواراست البته عوارض بیرونی نظیر اینکه حیوان را بسوزانند برای او سوخت و سوز عذاب است دوم اینکه اگر واقعاً انسان باشد نه حیوان و حیوانیتش عرضی باشد که به صورت حیوان در آمده عرضی بالأخره بر اساس آن حرفی که آن آقایان دارند زایل میشود قصر دایم نداریم این باید از بین برود گرچه این دو شبهه قابل جواب هست جواب داده شد و قابل حل هست اما بالأخره همچنان یک دغدغه فکری است بنابراین قیاس بهشت با جهنم از این جهت قیاس مع الفارق است مطلب دیگر اینکه ما در دنیا گناه أبد نداریم بالأخره شخص محدود است بر فرض هم یک عده زیادی را گمراه بکند یک میلیون گناه یک میلیون سال دو میلیون سال بالأخره محدود است و طولانی بودن ممکن هست اما أبدیت فرض ندارد بنابراین آن اشکال که چگونه گناه محدود است و عذاب نامحدود با عدل خدا چگونه هماهنگ است آن باز مطرح است مگر اینکه با آن بیانی که در بحث دیروز ارائه شد حل بشود.
مطلب بعدی آن است که گرچه در جهنم یک عده باز دهن کجی میکنند و اما این دهن کجی اینها کفر نیست چون آنجا دار تکلیف نیست که کسی معصیت بکند یا اطاعت بکند آنجا اگر دار تکلیف باشد باز نیازمند به وحی و رسالت و نبوت و شریعت است میشود دنیا آنها که در قیامت کفر میورزند حتی به مالک دوزخ (سلام الله علیه) میگویند ﴿یا مالک لیقض علینا ربک﴾ این ظهور ملکات کفر آمیز دنیایی آنهاست در دنیا یک آدم لجوجی بودند آنجا هم لجبازیهایشان ظهور میکند نه اینکه آنجا واقعاً دار تکلیف باشد میتوانند اطاعت بکنند ایمان بیاورند ولی ایمان نمیآورند و معصیت میکنند بنابراین عصیانشان میشود دایمی این از عصیان دایمی فرض ندارد
مطلب بعدی آن است که گرچه مرحوم علامه (رضوان الله علیه) میفرماید ما أبدیت در پیش داریم درباره أبدیت کسی مخالف نیست بالأخره قیامت أبدی است یک بهشت أبدی است دو جهنم أبدی است سه اهل بهشت أبدیاند چهار اهل جهنم أبدیاند پنج اینها محل اختلاف نیست محل اختلاف این است که آن أبدیتی که در بهشت است أبدیت شخصی است یعنی این بهشت با این بهشتی أبدی است اما درباره أبدیت جهنم چند تا مسئله بود که اشاره شد یکی اینکه جهنم أبدی است اما أبدیت جهنمی نوعی است یا شخصی نظیر مهدویت نوعی و شخصی که بود اینجا هم همین طور است همواره در جهنم یک عدهای هستند اما این زید کافر این أبداً در جهنم باشد یا نه که أبدیت شخصی باشد این محل بحث بود.
مطلب دیگر آن است که قبول هست که جهنم أبدی است آتش هم أبدی است و این شخص کافر ملحد هم أبداً در جهنم هست سوخت و سوز هم است اما این سوخت و سوز عذب است یا عذاب محل بحث بود بنابراین اگر سخن از أبدیت است آن مفروغ عنه است تفاوت بهشت و جهنم در این نکات است که آیا واقعاً عذاب أبدی است یا نه یک حالت عادی است مثل سمندر گونه به مقداری که گناه کردند میچشند عذاب هست از آن به بعد دیگر عادت میکنند مثل حیواناتی که با برخی از اشیاء پلید مأنوسند دیگر برای آنها لذتآور است انسآور است این جعل و امثال آنها که با آلودگیها زندگی میکنند این چنین نیست که برای آنها دردآور باشد برای آنها لذتآور است بنابراین مسئله أبدیت مورد اتفاق است منتها در این شئون اختلاف است گرچه طبق بحثهایی که تا حال به اینجا رسیدیم این است که أبدیت شخصی است و عذاب هم شخصی است و سوخت و سوزش هم به نحو عذاب است.
مطلب بعدی که سؤال شده اینکه برخیها فکر میکردند که کذب مثلاً وقتی که منتهی بشود به عدل احسان الاهی تفضل الاهی قبیح نیست کذب ذاتاً قبیح نیست و آنجایی که منتهی بشود به قبیح بد است و آنجایی که منتهی به قبیح و ظلم نشود بد نیست این طور نیست کذب ذاتاً نقص است و صدق ذاتاً کمال در مواردی که انسان خبر کذب دارد برای نجات یک کسی اینچنین نیست که کذب قبیح باشد صدق مصلحت مهم دارد و نجات غریق مصلحت أهم دارد نجات مؤمن مصلحت أهم دارد آن مهم فدای این اهم میشود نه اینکه در آنجا کذب مصلحت داشته باشد دروغ مصلحت آمیز نه معنایش این است که دروغ بهتر از کذب است معنایش آن است که انسان اگر ببیند یک ظالمی به دنبال یک عالم مظلومی است میخواهد او را بگیرد و به دار اعدام بکشد اگر از او سؤال کردند او را دیدی میگوید من ندیدم این ندیدم که دروغ است مصلحت ندارد نه اینکه قبیح نباشد آن نجات مؤمن مصلحتش بیش از مصلحت صدق است منتها این کذب برای آن است که آن مقدمه آن نجات است و قبح این جبرانش به آن مصلحت أهمی است که نجات مؤمن را به همراه دارد میشود دروغ مصلحت آمیز نه اینکه واقعاً دروغ بشود کمال دروغ در هر حالتی که باشد نقص است صدق در هر حالتی که باشد کمال است عمده آن مسئله نجات مؤمن است که ترمیم کننده کمبود این مصلحت است نه هدف هر گز وسیله را توجیه نمیکند هدف خاص باید از راه خاص برود یک بیان نورانی حضرت سید الشهدا (سلام الله علیه) دارد که برابر او فرمود هیچ هدفی وسیله را توجیه نمیکند این از بیانات نورانی حضرت سید الشهدا (سلام الله علیه) است که «من حاول أمرا بمعصیة الله کان افوت لما یرجوا و اسرع لمجیء ما یحذر» یعنی اگر کسی به خیال اینکه هدف وسیله را توجیه میکند بخواهد از راه گناه به مقصد برسد «من حاول امرا بمعصیة الله» این معصیت بیراهه است راه نیست این دوتا مشکل را به همراه دارد یک «کان افوت لما یرجوا» زودتر از دیگران آنچه مورد امید و هدف و تکیه گاه اوست آن را از دست میدهد دو «و اسرع لمجیء ما یحذر» آنچه را که او از او برحذر است و فرار میکند و از او هراس دارد و مبادا به آن مبتلا بشود زودتر از دیگران گرفتار میشود برای اینکه گناه بیراهه است راه نیست انسان به هر جایی که باید برسد بالأخره از راه باید وارد بشود دیگر راه همان صراط مستقیم است این که در سورهٴ مبارکهٴ انعام فرمود ﴿و ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله﴾ همین است فرمود ﴿فاین تذهبون﴾ شما میخواهید زودتر به مقصد برسید خوب حالا رفتید جاده خاکی و آن طرف دره سقوط کردید که به مقصد نمیرسید که جاده خاکی سقوط به دره اینها بیراهه است راه نیست گناه واقعاً این طور است آنجایی که به ما اجازه دادند دروغ بگوییم گناه نیست برای اینکه برابر مصالح و مفاسد خفیه که احکام شکل میگیرد برابر ملاکات احکام که احکام صادر میشود این کسر و انکسار در ملاکات باعث شده است که آن نجات مؤمن که مصلحت أهم است این مصلحت صدق را زیر پوشش خود بگیرد دیگر فعلاً از صدق صرف نظر بکنید آن مفسده کذب را با این ترمیم میکند نه اینکه کذب قبیح نیست یا مفسده ندارد نه خیر کذب قبیح است مفسده دارد منتها یک مصلحت بالاتری که مزاحم این است این را ترمیم میکند در اصول ملاحظه فرمودید اینها را در باب تزاحم ذکر میکنند نه تعارض در اینجا سخن از تعارض نجات مؤمن و کذب نیست تعارض مال مقام اثبات و استدلال و دلیل است این دلیل با آن دلیل معارض است حالا باید دید کدام نص است کدام ظاهر کدام أظهر است کدام ظاهر تا نص و أظهر را مقدم بدارند این مربوط به تعارض است که مال أدلّه است اما ملاکات جای تعارض نیست جای تزاحم است در تعارض ما میدانیم یکی حق است و دیگری باطل وقتی یکی حق است دیگری باطل باید ارزیابی کرد احدالدلیلین را مقدم داشت اما در تزاحم ما میدانیم هر دو حق است کدام را بگیریم مثل نجات غریق هم این مؤمن هم آن مؤمن هر دو در شرف غرقند یا هر دو مفسده دارد ما کدام را ترک بکنیم ویران کردن خانه مردم مفسده دارد رها کردن خیابان به این وضع که مستلزم تصادفهای زیاد هلاکتهای زیاد کشتار زیاد آنها مفسده دارد کدام مقدم است ما در تزاحم هیچ تردید نداریم که در یک بخشی هر دو حق است در یک بخشی هر دو باطل منتها داریم أهم و مهم را ملاحظه میکنیم در جریان کذب همیشه کذب بد است منتها مربوط به تزاحم است در تزاحم یکی را انسان میپذیرد دیگری را نمیپذیرد تزاحم هم مال کسی است که دارای قدرت محدود است و اگر کسی قدرت نامحدود باشد که تزاحم درباره او فرض ندارد که مثل اینکه تعارض در مال کسی است که علمش محدود است اما کسی که علمش نامحدود باشد فرض ندارد که آن نداند که کدام اظهر است کدام ظاهر یا کدام حق است کدام باطل بنابراین تعارض مال مقام استدلال و ادله است و برای کسی که عالم مطلق است تعارض دلیلین فرض ندارد تزاحم هم مال ملاکات است برای کسی که قادر مطلق است تزاحم فرض ندارد برای ما که قدرت محدود داریم بخواهیم دو نفر را دفعتاً واحدة نجات بدهیم مقدورمان نیست ما ملاکها را ارزیابی میکنیم آن کسی که أعلم است أتقی است أعدل است أصلح است سعی میکنیم او را نجات بدهیم وظیفه ما هم همین است در مسائل مالی این طور است حقوقی این طور است بخشهای فرهنگی این طور است و مانند آن حالا اگر کسی مبدئی دارای قدرت نامتناهی بود خب هر دو را باهم نجات میدهد تزاحم در بخش ملاکات تعارض در بخش ادله نسبت به کسی که قادر مطلق است یا علیم مطلق است فرض ندارد در جریان کذب همانطوری که از نظر حکمت عملی قبیح است از نظر حکمت نظری نقص است صدق همان طوری که از نظر حکمت عملی حسن است از نظر حکمت نظری کمال وجودی است و قبل از اینکه سخن از حسن و قبح حکمت عملی مطرح بشود کمال و نقص حکمت نظری مطرح است ذات اقدس إلاه که کمال محض است واجد هر گونه کمال است و منزه از هر گونه نقص این بیان نورانی امام در دعاهای روز ماه رجب که «فاقد کل مفقود» یعنی هر امر عدمی را نقص را سلبی را شما الحمد لله ندارید این که سلب در سلب موجب اثبات است «فاقد کل مفقود» هر امر مفقود ناقص عدمی سلبی را شما ندارید این سلب در سلب موجب اثبات است یعنی همه کمالات را شما دارید «موجد کل موجود و محصی کل معدود»ید و «فاقد کل مفقود» خب قبل از اینکه سخن از حکم عملی به میان بیاید و حسن و قبح مطرح بشود حکمت نظری متولی این کار است و نقص و کمال به وجود میآید صدق کمال وجودی است کذب نقص وجودی است و ذات اقدس إلاه یک وجود کاملی است این کذب را ندارد این کذب از اوصاف سلبیه خدای سبحان است زیرا منشأ کذب یا جهل علمی است یا جهالت عملی یا ضعف قدرت و مانند آن یک گزارشگر وقتی دروغ میگوید برای چه دروغ میگوید یا این کذب برای آن است که نمیداند چون به او اشتباه رساندند او هم اشتباه گزارش میدهد او در صدد دروغ گفتن نیست اما خبرش کذب است گرچه او میخواهد از کذب مخبری نجات پیدا کند ولی خبرش دروغ است بالأخره منشأ کذب خبری جهل علمی مخبر است او نمیخواهد گزارش دروغ بدهد ولی به او کذباً گزارش دادند او هم همین طور باور کرده دارد گزارش میدهد پس منشأ کذب خبری جهل علمی مخبر است این یک آنجا که مخبر نمیداند و اگر مخبر علیم محض بود ﴿بکل شیء علیم﴾ بود فرض ندارد که نداند یک وقت است که نه مخبر عالم است یعنی گرفتار کذب مخبری است دارد دروغ میگوید چرا طمعی دارد یا تحلیف کردند یا تهدید کردند یا او را خریدند یا ترساندند در اثر عجزش ضعفش علل و عوامل دیگر او به دام کذب مخبری افتاد حالا دارد دروغ میگوید اگر یک گزارشگری قدیر محض باشد مالک محض باشد ﴿بیده الملک﴾ باشد ﴿بیده ملکوت کل شیء﴾ باشد فرض ندارد که کسی در او نفوذ کند تهدیدش کند او را وادار کند که دروغ بگوید بنابراین کذب درباره خدای سبحان فرض ندارد «یجب عنه الصدق و یمتنع عنه الکذب» نه علیه الکذب خب بنابراین در باره ذات اقدس إلاه قبل از اینکه جریان حسن و قبح مطرح بشود نقص و کمال وجودی مطرح است کذب فرض ندارد بخشهای مربوط به معاد اگر به اشخاص برگردد اینها تقریباً شبیه وعید است و خلف وعید محذوری ندارد ما هیچ جزم نداریم که ذات اقدس إلاه نسبت به فلان شخص معصیت کار او را عذاب میکند ما چه میدانیم شاید عفو بکند شاید فرزند صالحی خدا به او داد دعا کرد عفو کرد ولی این را یقین داریم که یک عده تبهکار در قیامت معذب میشوند و لا ریب فیه اما حالا زید است یا عمر است او را ما نمیدانیم البته معصوم میداند ولی ما جزم این چنینی نسبت به اشخاص نداریم فرمود ﴿ان الله یغفر الذنوب جمیعا﴾ البته مال کسی که ﴿وَ یغفر ما دون ذلک لمن یشاء﴾ مال کسی که شرک نورزیده باشد ما که از درون این شخص خبر نداریم از عاقبت این شخص خبر نداریم نسبت به تک تک اشخاص مگر این که معصوم (سلام الله علیه) خبر بدهد ما به حسب ظاهر میگوییم این جهنمی است وقتی میبینیم معصیت کرده ظاهراً جهنمی است اما جزم ریاضی داشته باشیم که خدا عفو نمیکند که نداریم که البته معصوم میداند لکن نسبت به فی الجمله نه بالجمله جهنم هست و عذاب هست و خلود هست و یک عده گرفتار سوخت و سوزند این را جزم داریم برای اینکه اینها را خبر داد نه وعده این آیاتی که به این سبک از سلسله معارف برمیگردد اخبارات قرآنی است نه انشاءات وقتی اخبار شد اگر خلاف دربیاید «معاذ الله» میشود کذب کذب هم که محال عن الله است نه محال علی الله بنابراین ما فی الجمله جزم داریم گرچه نسبت به بالجمله به حسب ظاهر حکم میکنیم میگوییم بله ظاهراً فلان شخص معذب است اما حالا ذات اقدس الاه عفو میکند یا نه آن را خبر نداریم مطلب بعدی آن است که در سورهٴ مبارکهٴ زمر داشت که ﴿الحمد لله الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوأ من الجنة حیث نشاء﴾ در برابر ارض سمایی هست اگر در برابر ارض سمایی هست آن سماء جنس است نه فرد لذا میتواند هماهنگ باشد با آیه سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم که فرمود ﴿یوم تبدل الارض غیر الارض و السمٰوات﴾ آنجا که در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم جمع آورد با آن جنسی که مستفاد از سوره زمر است میتواند هماهنگ باشد نه اینکه او مفرد است یعنی یک دانه آسمان آن جنس است و قابل انطباق بر کثیرین هم خواهد بود ارضی هست و سمایی هم هست اینها مطالبی است که بخشی مربوط به سوالات آقایان است و بخشی هم مربوط به تتمه بحثهایی که عرض شد این جریانی که از طبری نقل شد و از فخر رازی نقل شد و از بحر المحیط اندلسی نقل شد ابوالحیان و امروز از کشاف زمخشری نقل میکنیم این ناظر به آن است که آیه مصدق آیه است ناطق به آیه است این در روایات ما هست در نهج البلاغه هم هست که ائمه (علیهم السلام) فرمودند ﴿قرآن ینطق بعضه ببعض﴾ «یصدق بعضه بعضا» و سیّدنا الاستاد مرحوم علامه (رضوان الله علیه) اینها را از نهج البلاغه و سایر جوامع رواییمان نقل کرد که قرآن «ینطق بعضه ببعض» «یصدق بعضه بعضا» هم در حدیث نبوی که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند هست هم در بیانات نورانی اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) اما اصطلاح اینکه «والقرآن یفسر بعضه بعضا» این اخیراً پیدا نشده این در تفسیر طبری هست که مال اقدم از همه اینهاست و سند برای خیلی از اینهاست بعد تفسیر طبری هست تفسیر فخر رازی هست تفسیر ابوحیان است تفسیر زمخشری هست که الان میخوانیم فرق طبری با دیگران این است که دیگران مرسلاتی را ارائه میکنند او همهاش مسانید ارائه میکند طبری با دیگران خیلی فرق میکند شما ببینید در مجمع البیان مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) هست که سدی این چنین گفته مقاتل این چنین گفته مجاهد این چنین گفته و اینها مرسلات به اسناد مرسلاتی است که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تبیان دارد آن هم همین طور است که عن السدی عن مقاتل عن مجاهد اینها اما طبری شاگرد کسانی است که با همه اینها سلسله سند تفسیری دارد حدثنا فلان استاد عن شیخه عن شیخه عن سدی این تا سدی و مقاتل و مجاهد و قتاده سند دارد این درس تفسیر خوانده است این سلسله تفسیری دارد این روات تفسیری دارد این تا آن ٢٠٠ سال قبل خودش را رسانده لذا این را با تفسیرهای دیگر نباید خلط کرد و آنها هم از او نقل میکنند دیگر شما در ابوالفتوح رازی (رضوان الله علیه) از علمای شیعه شیخ طوسی از علمای شیعه بعد هم مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) از امامیه اینها و از آن طرف هم فخر رازی نگاه میکنید زمخشری را نگاه میکنید میبینید سدی گفته مقاتل گفته خب آخر چه کسی گفته که سدی گفته مقاتل گفته سدی گفته قتاده گفته میبینید طبری گفته او هم وقتی تفسیر طبری را مراجعه میکنید او نمیگوید عن السدی که میگوید حدثنا فلان قال حدثنا فلان قال حدثنا فلان قال قتاده این با آنها خیلی فرق میکند خوب زمخشری در کشاف ذیل همین آیه محل بحث چه اینکه ابوحیان توحیدی هم ذیل همین آیه محل بحث که ﴿خالدین فیها ما دامت السمٰوات و الارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ﴾ از این ﴿عطاء غیر مجذوذ﴾ خواستند استفاده بکنند که نعمتهای بهشت دایمی است به کمک آیه سوره اذا وقع که ﴿لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾ به کمک آیه دیگر که ﴿لهم اجر غیر ممنون﴾ ﴿ممنون﴾ یعنی مقطوع ﴿لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾ یعنی منقطع نیست به کمک آن آیات میخواهند این ﴿عطاء غیر مجذوذ﴾ را شکوفاتر کنند زمخشری هم همین کار را کرده بعد در ذیل این آیه سورهٴ مبارکهٴ هود که محل بحث است ﴿الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ﴾ آنجا دارد که ﴿ان ربک فعال لما یرید﴾ دارد که «انه یفعل باهل النار ما یرید من العذاب کما یعطی لأهل الجنة عطاءه الذی لا انقطاع له» «فتامله فان القرآن یفسر بعضه بعضا» منتها ابتکار سیّدنا الاستاد در این بخش بود که قبلاً هم عرض شد دیگران اگر بخواهند از باب تفسیر قرآن به قرآن کمک بگیرند در همان مدار المعجم و امثال ذلک میگردند یعنی این آیه را ارزیابی میکنند کلمات و لغات و مفرداتش را بررسی میکنند فیش برداری میکنند در هر آیهای این کلمات و لغات و جملهها آمده آنها را هم فیش برداری میکنند بعد به جمع بندی میکنند این قبلاً هم بود بعداً هم که رواج پیدا کرد اما آن کاری که فن آوری سیّدنا الاستاد است این است که اگر یک آیهای است مطلب با این آیه محل بحث مرتبط باشد اما هیچ لغتی مشترک نباشد هیچ جملهای مشترک نباشد هیچ کلمهای مشترک نباشد ایشان استنباط میکنند این از نوآوریهای ایشان است این مطلب ممکن است در آیهای دیگر با زبانی دیگر بیان شده باشد این «والقرآن یفسر بعضه بعضا» این یک حضور مستمر در خدمت قرآن کریم بودن لازم دارد یک حیات قرآنی لازم دارد اینکه در بعضی از روایات دارد که مثلاً عمار یاسر «من قرنه الی قدمه» ایمان بود اینها بعضیها از مردان الاهیاند که این معارف قرآنی «من قرنه الی قدمه» در او هویت او در ساختار او اثر کرده لذا میبینید خیلی از حرفها هست که در کتابهای دیگر نه شیعه نه سنی نیست و ایشان فرمودند بعدیها هم بالأخره نتوانستند این راه را پیدا کنند این را ذات اقدس إلاه وعده داده است به همه شما هم وعده داد این راه را انشاءالله که طی کنید میتوانید ﴿ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها﴾ بشوید اما این که فرمود ﴿ان ربک فعال لما یرید﴾ اراده او حکیمانه است این طور نیست که «معاذ الله» هرچه بخواهد بکند چه مطابق حکمت چه مطابق حکمت نباشد بیان نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه این است «وَ یا من لا تبدل حکمته الوسائل» ای خدایی که گرچه به ما فرمودی ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ ما هر توسلی بجوییم هر وسیلهای را ابتغا بکنیم بخواهیم تو یک کاری بکنی که برخلاف حکمت باشد هرگز نمیکنی یعنی اینکه به ما فرمودی ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ یعنی در راستای کارهای حکیمانهات برای اینکه نصیب زید بشود زید باید توسل داشته باشد نه اینکه با وسیله بشود کار غیرحکیمانه را از خدا درخواست کرد «یا من لا تبدل حکمته الوسائل» .
«و الحمد لله رب العالمین»
- ادامه بحث خلود و مباحث پیرامون آن
- دروغ مصلحت آمیز و نسبت آن با حس ذاتی و احکام مطلق اخلاقی و حل تعارض اخلاقی
- متد تفسیر آیه به آیه، منحصر در علامه طباطبایی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یوم یأت لاتکلم نفس الا باذنه فمنهم شقیٌ و سعید ٭ فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق ٭ خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک ان ربک فعال لما یرید ٭ واما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ ٭ فلا تک فی مریة مما یعبد هولاء ما یعبدون الا کما یعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصیبهم غیر منقوص﴾
جریان خلود اهل قیامت در آیات فراوانی مطرح شد تا حدودی آنچه که لازمه این بخش از آیات سورهٴ مبارکهٴ هود بود ارائه شد البته آیات بعدی هم که در پیش است ممکن است اشکالات جدیدتری و پاسخ تازهتری ارائه بشود اما چند مطلبی که در نوشتههای آقایان بود به آنها بپردازیم تا این بخش به پایان برسد به خواست خدا یکی اینکه گرچه برخیها گفتند کفار وقتی در جهنم مخلد شدند سالیان متمادی معذب شدند آن عذاب برایشان عذب میشود اما این حرف پذیرفته نشد لکن نمیشود جریان بهشتی را با جهنمی قیاس کرد در جریان بهشت دوتا مطلب هست که به خوبی قابل درک است یکی اینکه أبدیت با فیض و فضل و احسان الاهی هماهنگ است این قابل درک است گرچه خود شخص به اندازه أبد اطاعت نکرد ولی فیض أبدی الاهی روی فضل خدا به انسان برسد این اشکال عقلی ندارد دوم اینکه بهشتی انسان است حقیقتاً انسان است و تمام این نعمتهایی که در بهشت است با هویت انسانی سازگار است و لذت میبرد اما در جریان
جهنم این دوتا اشکال هست یکی اینکه اگر عذاب أبدی باشد این نه تنها با احسان خدا سازگار نیست با عدل خدا باید توجیه بشود که توجیهش در بحث دیروز گذشت ولی بالأخره یک معضلی است این یک دوم اینکه باید مشخص بشود این شخص واقعاً حیوان میشود یا صورتاً حیوان میشود اگر واقعاً به صورت گرگ و مار و عقرب دربیاید آن نیش زدنهای او برای او درد آور نیست حالا اگر لذت بخش نباشد دردآور نیست آنچه را که لوازم عمل اوست لوازم عمل هر نوعی مناسب با آن نوع است ملایم با آن نوع است برای او عذاب نیست اگر یک سمندری فرض شد که در آتش زندگی میکند این حشرش با آتش برای او لذت آور است درد آور نیست زیرا این حیوان انسش و عرض ذاتیاش و افعال مناسبش هم بودن در محدوده آتش است اگر واقعاً این جهنمی حیوان بشود ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ یا «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان» آن وقت آن دیگر عذاب نخواهد بود عوارض ذاتی هر نوعی برای او گواراست البته عوارض بیرونی نظیر اینکه حیوان را بسوزانند برای او سوخت و سوز عذاب است دوم اینکه اگر واقعاً انسان باشد نه حیوان و حیوانیتش عرضی باشد که به صورت حیوان در آمده عرضی بالأخره بر اساس آن حرفی که آن آقایان دارند زایل میشود قصر دایم نداریم این باید از بین برود گرچه این دو شبهه قابل جواب هست جواب داده شد و قابل حل هست اما بالأخره همچنان یک دغدغه فکری است بنابراین قیاس بهشت با جهنم از این جهت قیاس مع الفارق است مطلب دیگر اینکه ما در دنیا گناه أبد نداریم بالأخره شخص محدود است بر فرض هم یک عده زیادی را گمراه بکند یک میلیون گناه یک میلیون سال دو میلیون سال بالأخره محدود است و طولانی بودن ممکن هست اما أبدیت فرض ندارد بنابراین آن اشکال که چگونه گناه محدود است و عذاب نامحدود با عدل خدا چگونه هماهنگ است آن باز مطرح است مگر اینکه با آن بیانی که در بحث دیروز ارائه شد حل بشود.
مطلب بعدی آن است که گرچه در جهنم یک عده باز دهن کجی میکنند و اما این دهن کجی اینها کفر نیست چون آنجا دار تکلیف نیست که کسی معصیت بکند یا اطاعت بکند آنجا اگر دار تکلیف باشد باز نیازمند به وحی و رسالت و نبوت و شریعت است میشود دنیا آنها که در قیامت کفر میورزند حتی به مالک دوزخ (سلام الله علیه) میگویند ﴿یا مالک لیقض علینا ربک﴾ این ظهور ملکات کفر آمیز دنیایی آنهاست در دنیا یک آدم لجوجی بودند آنجا هم لجبازیهایشان ظهور میکند نه اینکه آنجا واقعاً دار تکلیف باشد میتوانند اطاعت بکنند ایمان بیاورند ولی ایمان نمیآورند و معصیت میکنند بنابراین عصیانشان میشود دایمی این از عصیان دایمی فرض ندارد
مطلب بعدی آن است که گرچه مرحوم علامه (رضوان الله علیه) میفرماید ما أبدیت در پیش داریم درباره أبدیت کسی مخالف نیست بالأخره قیامت أبدی است یک بهشت أبدی است دو جهنم أبدی است سه اهل بهشت أبدیاند چهار اهل جهنم أبدیاند پنج اینها محل اختلاف نیست محل اختلاف این است که آن أبدیتی که در بهشت است أبدیت شخصی است یعنی این بهشت با این بهشتی أبدی است اما درباره أبدیت جهنم چند تا مسئله بود که اشاره شد یکی اینکه جهنم أبدی است اما أبدیت جهنمی نوعی است یا شخصی نظیر مهدویت نوعی و شخصی که بود اینجا هم همین طور است همواره در جهنم یک عدهای هستند اما این زید کافر این أبداً در جهنم باشد یا نه که أبدیت شخصی باشد این محل بحث بود.
مطلب دیگر آن است که قبول هست که جهنم أبدی است آتش هم أبدی است و این شخص کافر ملحد هم أبداً در جهنم هست سوخت و سوز هم است اما این سوخت و سوز عذب است یا عذاب محل بحث بود بنابراین اگر سخن از أبدیت است آن مفروغ عنه است تفاوت بهشت و جهنم در این نکات است که آیا واقعاً عذاب أبدی است یا نه یک حالت عادی است مثل سمندر گونه به مقداری که گناه کردند میچشند عذاب هست از آن به بعد دیگر عادت میکنند مثل حیواناتی که با برخی از اشیاء پلید مأنوسند دیگر برای آنها لذتآور است انسآور است این جعل و امثال آنها که با آلودگیها زندگی میکنند این چنین نیست که برای آنها دردآور باشد برای آنها لذتآور است بنابراین مسئله أبدیت مورد اتفاق است منتها در این شئون اختلاف است گرچه طبق بحثهایی که تا حال به اینجا رسیدیم این است که أبدیت شخصی است و عذاب هم شخصی است و سوخت و سوزش هم به نحو عذاب است.
مطلب بعدی که سؤال شده اینکه برخیها فکر میکردند که کذب مثلاً وقتی که منتهی بشود به عدل احسان الاهی تفضل الاهی قبیح نیست کذب ذاتاً قبیح نیست و آنجایی که منتهی بشود به قبیح بد است و آنجایی که منتهی به قبیح و ظلم نشود بد نیست این طور نیست کذب ذاتاً نقص است و صدق ذاتاً کمال در مواردی که انسان خبر کذب دارد برای نجات یک کسی اینچنین نیست که کذب قبیح باشد صدق مصلحت مهم دارد و نجات غریق مصلحت أهم دارد نجات مؤمن مصلحت أهم دارد آن مهم فدای این اهم میشود نه اینکه در آنجا کذب مصلحت داشته باشد دروغ مصلحت آمیز نه معنایش این است که دروغ بهتر از کذب است معنایش آن است که انسان اگر ببیند یک ظالمی به دنبال یک عالم مظلومی است میخواهد او را بگیرد و به دار اعدام بکشد اگر از او سؤال کردند او را دیدی میگوید من ندیدم این ندیدم که دروغ است مصلحت ندارد نه اینکه قبیح نباشد آن نجات مؤمن مصلحتش بیش از مصلحت صدق است منتها این کذب برای آن است که آن مقدمه آن نجات است و قبح این جبرانش به آن مصلحت أهمی است که نجات مؤمن را به همراه دارد میشود دروغ مصلحت آمیز نه اینکه واقعاً دروغ بشود کمال دروغ در هر حالتی که باشد نقص است صدق در هر حالتی که باشد کمال است عمده آن مسئله نجات مؤمن است که ترمیم کننده کمبود این مصلحت است نه هدف هر گز وسیله را توجیه نمیکند هدف خاص باید از راه خاص برود یک بیان نورانی حضرت سید الشهدا (سلام الله علیه) دارد که برابر او فرمود هیچ هدفی وسیله را توجیه نمیکند این از بیانات نورانی حضرت سید الشهدا (سلام الله علیه) است که «من حاول أمرا بمعصیة الله کان افوت لما یرجوا و اسرع لمجیء ما یحذر» یعنی اگر کسی به خیال اینکه هدف وسیله را توجیه میکند بخواهد از راه گناه به مقصد برسد «من حاول امرا بمعصیة الله» این معصیت بیراهه است راه نیست این دوتا مشکل را به همراه دارد یک «کان افوت لما یرجوا» زودتر از دیگران آنچه مورد امید و هدف و تکیه گاه اوست آن را از دست میدهد دو «و اسرع لمجیء ما یحذر» آنچه را که او از او برحذر است و فرار میکند و از او هراس دارد و مبادا به آن مبتلا بشود زودتر از دیگران گرفتار میشود برای اینکه گناه بیراهه است راه نیست انسان به هر جایی که باید برسد بالأخره از راه باید وارد بشود دیگر راه همان صراط مستقیم است این که در سورهٴ مبارکهٴ انعام فرمود ﴿و ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله﴾ همین است فرمود ﴿فاین تذهبون﴾ شما میخواهید زودتر به مقصد برسید خوب حالا رفتید جاده خاکی و آن طرف دره سقوط کردید که به مقصد نمیرسید که جاده خاکی سقوط به دره اینها بیراهه است راه نیست گناه واقعاً این طور است آنجایی که به ما اجازه دادند دروغ بگوییم گناه نیست برای اینکه برابر مصالح و مفاسد خفیه که احکام شکل میگیرد برابر ملاکات احکام که احکام صادر میشود این کسر و انکسار در ملاکات باعث شده است که آن نجات مؤمن که مصلحت أهم است این مصلحت صدق را زیر پوشش خود بگیرد دیگر فعلاً از صدق صرف نظر بکنید آن مفسده کذب را با این ترمیم میکند نه اینکه کذب قبیح نیست یا مفسده ندارد نه خیر کذب قبیح است مفسده دارد منتها یک مصلحت بالاتری که مزاحم این است این را ترمیم میکند در اصول ملاحظه فرمودید اینها را در باب تزاحم ذکر میکنند نه تعارض در اینجا سخن از تعارض نجات مؤمن و کذب نیست تعارض مال مقام اثبات و استدلال و دلیل است این دلیل با آن دلیل معارض است حالا باید دید کدام نص است کدام ظاهر کدام أظهر است کدام ظاهر تا نص و أظهر را مقدم بدارند این مربوط به تعارض است که مال أدلّه است اما ملاکات جای تعارض نیست جای تزاحم است در تعارض ما میدانیم یکی حق است و دیگری باطل وقتی یکی حق است دیگری باطل باید ارزیابی کرد احدالدلیلین را مقدم داشت اما در تزاحم ما میدانیم هر دو حق است کدام را بگیریم مثل نجات غریق هم این مؤمن هم آن مؤمن هر دو در شرف غرقند یا هر دو مفسده دارد ما کدام را ترک بکنیم ویران کردن خانه مردم مفسده دارد رها کردن خیابان به این وضع که مستلزم تصادفهای زیاد هلاکتهای زیاد کشتار زیاد آنها مفسده دارد کدام مقدم است ما در تزاحم هیچ تردید نداریم که در یک بخشی هر دو حق است در یک بخشی هر دو باطل منتها داریم أهم و مهم را ملاحظه میکنیم در جریان کذب همیشه کذب بد است منتها مربوط به تزاحم است در تزاحم یکی را انسان میپذیرد دیگری را نمیپذیرد تزاحم هم مال کسی است که دارای قدرت محدود است و اگر کسی قدرت نامحدود باشد که تزاحم درباره او فرض ندارد که مثل اینکه تعارض در مال کسی است که علمش محدود است اما کسی که علمش نامحدود باشد فرض ندارد که آن نداند که کدام اظهر است کدام ظاهر یا کدام حق است کدام باطل بنابراین تعارض مال مقام استدلال و ادله است و برای کسی که عالم مطلق است تعارض دلیلین فرض ندارد تزاحم هم مال ملاکات است برای کسی که قادر مطلق است تزاحم فرض ندارد برای ما که قدرت محدود داریم بخواهیم دو نفر را دفعتاً واحدة نجات بدهیم مقدورمان نیست ما ملاکها را ارزیابی میکنیم آن کسی که أعلم است أتقی است أعدل است أصلح است سعی میکنیم او را نجات بدهیم وظیفه ما هم همین است در مسائل مالی این طور است حقوقی این طور است بخشهای فرهنگی این طور است و مانند آن حالا اگر کسی مبدئی دارای قدرت نامتناهی بود خب هر دو را باهم نجات میدهد تزاحم در بخش ملاکات تعارض در بخش ادله نسبت به کسی که قادر مطلق است یا علیم مطلق است فرض ندارد در جریان کذب همانطوری که از نظر حکمت عملی قبیح است از نظر حکمت نظری نقص است صدق همان طوری که از نظر حکمت عملی حسن است از نظر حکمت نظری کمال وجودی است و قبل از اینکه سخن از حسن و قبح حکمت عملی مطرح بشود کمال و نقص حکمت نظری مطرح است ذات اقدس إلاه که کمال محض است واجد هر گونه کمال است و منزه از هر گونه نقص این بیان نورانی امام در دعاهای روز ماه رجب که «فاقد کل مفقود» یعنی هر امر عدمی را نقص را سلبی را شما الحمد لله ندارید این که سلب در سلب موجب اثبات است «فاقد کل مفقود» هر امر مفقود ناقص عدمی سلبی را شما ندارید این سلب در سلب موجب اثبات است یعنی همه کمالات را شما دارید «موجد کل موجود و محصی کل معدود»ید و «فاقد کل مفقود» خب قبل از اینکه سخن از حکم عملی به میان بیاید و حسن و قبح مطرح بشود حکمت نظری متولی این کار است و نقص و کمال به وجود میآید صدق کمال وجودی است کذب نقص وجودی است و ذات اقدس إلاه یک وجود کاملی است این کذب را ندارد این کذب از اوصاف سلبیه خدای سبحان است زیرا منشأ کذب یا جهل علمی است یا جهالت عملی یا ضعف قدرت و مانند آن یک گزارشگر وقتی دروغ میگوید برای چه دروغ میگوید یا این کذب برای آن است که نمیداند چون به او اشتباه رساندند او هم اشتباه گزارش میدهد او در صدد دروغ گفتن نیست اما خبرش کذب است گرچه او میخواهد از کذب مخبری نجات پیدا کند ولی خبرش دروغ است بالأخره منشأ کذب خبری جهل علمی مخبر است او نمیخواهد گزارش دروغ بدهد ولی به او کذباً گزارش دادند او هم همین طور باور کرده دارد گزارش میدهد پس منشأ کذب خبری جهل علمی مخبر است این یک آنجا که مخبر نمیداند و اگر مخبر علیم محض بود ﴿بکل شیء علیم﴾ بود فرض ندارد که نداند یک وقت است که نه مخبر عالم است یعنی گرفتار کذب مخبری است دارد دروغ میگوید چرا طمعی دارد یا تحلیف کردند یا تهدید کردند یا او را خریدند یا ترساندند در اثر عجزش ضعفش علل و عوامل دیگر او به دام کذب مخبری افتاد حالا دارد دروغ میگوید اگر یک گزارشگری قدیر محض باشد مالک محض باشد ﴿بیده الملک﴾ باشد ﴿بیده ملکوت کل شیء﴾ باشد فرض ندارد که کسی در او نفوذ کند تهدیدش کند او را وادار کند که دروغ بگوید بنابراین کذب درباره خدای سبحان فرض ندارد «یجب عنه الصدق و یمتنع عنه الکذب» نه علیه الکذب خب بنابراین در باره ذات اقدس إلاه قبل از اینکه جریان حسن و قبح مطرح بشود نقص و کمال وجودی مطرح است کذب فرض ندارد بخشهای مربوط به معاد اگر به اشخاص برگردد اینها تقریباً شبیه وعید است و خلف وعید محذوری ندارد ما هیچ جزم نداریم که ذات اقدس إلاه نسبت به فلان شخص معصیت کار او را عذاب میکند ما چه میدانیم شاید عفو بکند شاید فرزند صالحی خدا به او داد دعا کرد عفو کرد ولی این را یقین داریم که یک عده تبهکار در قیامت معذب میشوند و لا ریب فیه اما حالا زید است یا عمر است او را ما نمیدانیم البته معصوم میداند ولی ما جزم این چنینی نسبت به اشخاص نداریم فرمود ﴿ان الله یغفر الذنوب جمیعا﴾ البته مال کسی که ﴿وَ یغفر ما دون ذلک لمن یشاء﴾ مال کسی که شرک نورزیده باشد ما که از درون این شخص خبر نداریم از عاقبت این شخص خبر نداریم نسبت به تک تک اشخاص مگر این که معصوم (سلام الله علیه) خبر بدهد ما به حسب ظاهر میگوییم این جهنمی است وقتی میبینیم معصیت کرده ظاهراً جهنمی است اما جزم ریاضی داشته باشیم که خدا عفو نمیکند که نداریم که البته معصوم میداند لکن نسبت به فی الجمله نه بالجمله جهنم هست و عذاب هست و خلود هست و یک عده گرفتار سوخت و سوزند این را جزم داریم برای اینکه اینها را خبر داد نه وعده این آیاتی که به این سبک از سلسله معارف برمیگردد اخبارات قرآنی است نه انشاءات وقتی اخبار شد اگر خلاف دربیاید «معاذ الله» میشود کذب کذب هم که محال عن الله است نه محال علی الله بنابراین ما فی الجمله جزم داریم گرچه نسبت به بالجمله به حسب ظاهر حکم میکنیم میگوییم بله ظاهراً فلان شخص معذب است اما حالا ذات اقدس الاه عفو میکند یا نه آن را خبر نداریم مطلب بعدی آن است که در سورهٴ مبارکهٴ زمر داشت که ﴿الحمد لله الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوأ من الجنة حیث نشاء﴾ در برابر ارض سمایی هست اگر در برابر ارض سمایی هست آن سماء جنس است نه فرد لذا میتواند هماهنگ باشد با آیه سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم که فرمود ﴿یوم تبدل الارض غیر الارض و السمٰوات﴾ آنجا که در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم جمع آورد با آن جنسی که مستفاد از سوره زمر است میتواند هماهنگ باشد نه اینکه او مفرد است یعنی یک دانه آسمان آن جنس است و قابل انطباق بر کثیرین هم خواهد بود ارضی هست و سمایی هم هست اینها مطالبی است که بخشی مربوط به سوالات آقایان است و بخشی هم مربوط به تتمه بحثهایی که عرض شد این جریانی که از طبری نقل شد و از فخر رازی نقل شد و از بحر المحیط اندلسی نقل شد ابوالحیان و امروز از کشاف زمخشری نقل میکنیم این ناظر به آن است که آیه مصدق آیه است ناطق به آیه است این در روایات ما هست در نهج البلاغه هم هست که ائمه (علیهم السلام) فرمودند ﴿قرآن ینطق بعضه ببعض﴾ «یصدق بعضه بعضا» و سیّدنا الاستاد مرحوم علامه (رضوان الله علیه) اینها را از نهج البلاغه و سایر جوامع رواییمان نقل کرد که قرآن «ینطق بعضه ببعض» «یصدق بعضه بعضا» هم در حدیث نبوی که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند هست هم در بیانات نورانی اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) اما اصطلاح اینکه «والقرآن یفسر بعضه بعضا» این اخیراً پیدا نشده این در تفسیر طبری هست که مال اقدم از همه اینهاست و سند برای خیلی از اینهاست بعد تفسیر طبری هست تفسیر فخر رازی هست تفسیر ابوحیان است تفسیر زمخشری هست که الان میخوانیم فرق طبری با دیگران این است که دیگران مرسلاتی را ارائه میکنند او همهاش مسانید ارائه میکند طبری با دیگران خیلی فرق میکند شما ببینید در مجمع البیان مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) هست که سدی این چنین گفته مقاتل این چنین گفته مجاهد این چنین گفته و اینها مرسلات به اسناد مرسلاتی است که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تبیان دارد آن هم همین طور است که عن السدی عن مقاتل عن مجاهد اینها اما طبری شاگرد کسانی است که با همه اینها سلسله سند تفسیری دارد حدثنا فلان استاد عن شیخه عن شیخه عن سدی این تا سدی و مقاتل و مجاهد و قتاده سند دارد این درس تفسیر خوانده است این سلسله تفسیری دارد این روات تفسیری دارد این تا آن ٢٠٠ سال قبل خودش را رسانده لذا این را با تفسیرهای دیگر نباید خلط کرد و آنها هم از او نقل میکنند دیگر شما در ابوالفتوح رازی (رضوان الله علیه) از علمای شیعه شیخ طوسی از علمای شیعه بعد هم مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) از امامیه اینها و از آن طرف هم فخر رازی نگاه میکنید زمخشری را نگاه میکنید میبینید سدی گفته مقاتل گفته خب آخر چه کسی گفته که سدی گفته مقاتل گفته سدی گفته قتاده گفته میبینید طبری گفته او هم وقتی تفسیر طبری را مراجعه میکنید او نمیگوید عن السدی که میگوید حدثنا فلان قال حدثنا فلان قال حدثنا فلان قال قتاده این با آنها خیلی فرق میکند خوب زمخشری در کشاف ذیل همین آیه محل بحث چه اینکه ابوحیان توحیدی هم ذیل همین آیه محل بحث که ﴿خالدین فیها ما دامت السمٰوات و الارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ﴾ از این ﴿عطاء غیر مجذوذ﴾ خواستند استفاده بکنند که نعمتهای بهشت دایمی است به کمک آیه سوره اذا وقع که ﴿لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾ به کمک آیه دیگر که ﴿لهم اجر غیر ممنون﴾ ﴿ممنون﴾ یعنی مقطوع ﴿لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾ یعنی منقطع نیست به کمک آن آیات میخواهند این ﴿عطاء غیر مجذوذ﴾ را شکوفاتر کنند زمخشری هم همین کار را کرده بعد در ذیل این آیه سورهٴ مبارکهٴ هود که محل بحث است ﴿الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ﴾ آنجا دارد که ﴿ان ربک فعال لما یرید﴾ دارد که «انه یفعل باهل النار ما یرید من العذاب کما یعطی لأهل الجنة عطاءه الذی لا انقطاع له» «فتامله فان القرآن یفسر بعضه بعضا» منتها ابتکار سیّدنا الاستاد در این بخش بود که قبلاً هم عرض شد دیگران اگر بخواهند از باب تفسیر قرآن به قرآن کمک بگیرند در همان مدار المعجم و امثال ذلک میگردند یعنی این آیه را ارزیابی میکنند کلمات و لغات و مفرداتش را بررسی میکنند فیش برداری میکنند در هر آیهای این کلمات و لغات و جملهها آمده آنها را هم فیش برداری میکنند بعد به جمع بندی میکنند این قبلاً هم بود بعداً هم که رواج پیدا کرد اما آن کاری که فن آوری سیّدنا الاستاد است این است که اگر یک آیهای است مطلب با این آیه محل بحث مرتبط باشد اما هیچ لغتی مشترک نباشد هیچ جملهای مشترک نباشد هیچ کلمهای مشترک نباشد ایشان استنباط میکنند این از نوآوریهای ایشان است این مطلب ممکن است در آیهای دیگر با زبانی دیگر بیان شده باشد این «والقرآن یفسر بعضه بعضا» این یک حضور مستمر در خدمت قرآن کریم بودن لازم دارد یک حیات قرآنی لازم دارد اینکه در بعضی از روایات دارد که مثلاً عمار یاسر «من قرنه الی قدمه» ایمان بود اینها بعضیها از مردان الاهیاند که این معارف قرآنی «من قرنه الی قدمه» در او هویت او در ساختار او اثر کرده لذا میبینید خیلی از حرفها هست که در کتابهای دیگر نه شیعه نه سنی نیست و ایشان فرمودند بعدیها هم بالأخره نتوانستند این راه را پیدا کنند این را ذات اقدس إلاه وعده داده است به همه شما هم وعده داد این راه را انشاءالله که طی کنید میتوانید ﴿ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها﴾ بشوید اما این که فرمود ﴿ان ربک فعال لما یرید﴾ اراده او حکیمانه است این طور نیست که «معاذ الله» هرچه بخواهد بکند چه مطابق حکمت چه مطابق حکمت نباشد بیان نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه این است «وَ یا من لا تبدل حکمته الوسائل» ای خدایی که گرچه به ما فرمودی ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ ما هر توسلی بجوییم هر وسیلهای را ابتغا بکنیم بخواهیم تو یک کاری بکنی که برخلاف حکمت باشد هرگز نمیکنی یعنی اینکه به ما فرمودی ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ یعنی در راستای کارهای حکیمانهات برای اینکه نصیب زید بشود زید باید توسل داشته باشد نه اینکه با وسیله بشود کار غیرحکیمانه را از خدا درخواست کرد «یا من لا تبدل حکمته الوسائل» .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است