- 3307
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 40 تا 43 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 40 تا 43 سوره بقره
- تعبیر یا بنی اسرائیل خطاب تشریفی است
- ترس برای شروع سلوک است و تقوا برای میانه راه سلوک
- بنی اسرائیل دو مشکل داشتند: یکی گمراهی و دیگری اضلال (گمراه کردن دیگران و کتمان حق)
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یَا بَنِی اسراییل اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ ٭ وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکُمْ وَلاَ تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ ٭ وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
این خطاب *«یا بنی اسراییل»* یک خطاب تشریفی است نظیر *«یا بنی آدم»*﴿1﴾ برخلاف خطاب *«یا أیّها النّاس»*﴿2﴾ که در خطاب *«یا أیّها الناس»* آن نکته تشریف نیست. امّا وقتی گفته شد *«یا بنی آدم»* انسان را به کسی منتسب میکند که معلم همهٴ ملائکه است مسجود همه ملائکه است و همه اسما را میداند و نظایر آن.
خطاب *«یا بنی آدم»* یک خطاب تشریفی است. چه این که خطاب *«یا بنی اسراییل»* نسبت به اهل کتاب هم یک خطاب تشریفی است. اینها را به عنوان فرزند اسراییل(سلام الله علیه) میشناسند اسراییل همان لقب یعقوب(سلام الله علیه) است که خدای سبحان از یعقوب با تجلیل و عظمت یاد میکند و میفرماید: *«و إنّه لذو علم لما علّمناه»*﴿3﴾ از یعقوب با جلال و شکوه یاد میکند. بنابراین، وقتی خدای سبحان به انسان میفرماید: *«یا بنی آدم»* یعنی راهی را طی کنید که پدرتان که معلّم ملائکه است آن راه را طی کرد. و اگر به اهل کتاب گفته میشود *«یا بنی اسراییل»* یعنی راه یعقوب(سلام الله علیه) را طی کنید. از آنها به عنوان یهود هم نام برده میشود که نسل چهارم اسراییل و یعقوب(سلام الله علیه) است. امّا عمده تعبیری که خدای سبحان از اهل کتاب میکند همان *«بنی اسراییل»* است. اینها را به عظمت یعقوب آشنا میکند. گاهی مجموع فرزندان یعقوب و فرزندان اسراییل یعنی بنیاسراییل و بنیاسماعیل را به عنوان بنیابراهیم و اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) پدر شماست یاد میکند.
حضرت ابراهیم(ع) پدر اهل توحید و قاطبهٴ مسلمانان
در پایان سورهٴ مبارکهٴ حج مسلمانها را فرزند ابراهیم میداند و میفرماید: *«وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ»*﴿4﴾ بنیاسراییل و بنیاسماعیل همه فرزندان ابراهیم هستند، اما ایرانیان و امثال ایرانیان از سایر فِرَق اسلامی اینها بنیابراهیم نیستند نه بنیاسراییل هستند نه بنیاسماعیل، اسراییل که لقب یعقوب(سلام الله علیه) است و یعقوب از اسحاق نشأت گرفته است اسحاق و اسماعیل از فرزندان ابراهیم هستند اما ایرانیان و سایر فِرَق اسلامی اینها نه جزو بنیاسراییل هستند نه جزو بنیاسماعیل، ولی خدای سبحان اینها را فرزندان ابراهیم میداند چون انبیا پدران مردم میباشند و امت فرزند پیامبر به حساب میآیند. لذا خدای سبحان میفرماید: *«مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا»*﴿5﴾ اینکه فرمود ابراهیم پدر شماست و شما فرزندان ابراهیم هستید اختصاصی به فرزندان صلبی ندارد اختصاصی به عرب و مانند آنها ندارد آنها که فرزندان اسماعیل یا فرزندان اسحاق هستند منحصراً آنها مراد نیستند هر کس مسلمان است فرزند ابراهیم است اینکه خدای سبحان، ابراهیم را پدر معرفی میکند برای همان تکریم و تجلیلی است که میخواهد از مسلمین به عمل بیاورد که شما فرزندان معنوی ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هستید و او پدر شماست.
فرق أب و والد
چون «أب» غیر از «والد» است. «والد» معمولاً به همان پدر صلبی اطلاق میشود ولی «أب» هم بر پدر صلبی، هم بر معلّم، هم بر مربّی و مانند آن اطلاق میشود *«مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا»* بنابراین، اینکه در بسیاری از آیات خدای سبحان یهود را به عنوان *«یا بنی إسراییل»* یاد میکند برای آن است که اینها همان خطّ مشی اسراییل(سلام الله علیه) یعنی حضرت یعقوب (سلام الله علیه) را ادامه میدهند.
میفرماید: *«یا بنی إسراییل»* به یاد نِعَم من باشید چون نعمتی که خدا به آباء اینها اعطا کرده است در حقیقت به همین فرزندان اعطا کرده است چون آنها یک رشته خواهند بود.
در پایان آیهٴ اوّل فرمود: *«و إیّای فارهبون»* که سه نکته در این *«إیّای فارهبون»* بود که به عرض رسید.
توحید در تقوا و رابطهٴ تقوا و رهبت
در آیه دوم هم میفرماید به اینکه *«و إیّای فاتّقون»* باز اینجا هم سه نکته است این ضمیر منفصل آوردن آن را قبل از فعل ذکر کردن حرف «فاء» را روی امر در آوردن که نشانهٴ جواب شرط محذوف است و نون هم مکسور باشد که کسره نون نشانهٴ حذف «یاء» است همه و همه اینها علائم تأکید است یعنی تنها از من بترسید گفتم رهبت برای مراحل اوّلیه سلوک است، تقوا برای مراحل وسطیٰ و نهایی. انسان، اوّل باید بترسد بعد براه بیافتد. لذا در آیه قبل فرمود: *«إیّای فارهبون»* در آیه بعد فرمود: *«إیّای فاتّقون»* انسان تا راهب نباشد نهراسد نمیپرهیزد. پرهیز بعد از ترس است اگر کسی ترس نداشته باشد پرهیزی ندارد اگر کسی راه را پرخطر بداند میترسد و اگر کسی ترسید میپرهیزد لذا اوّل رهبت را ایجاد کرد فرمود: *«إیّای فارهبون»* وقتی که انسان ترسید آنگاه میپرهیزد تا از ترس نجات پیدا کند.
تقوا تنها ره توشه
تنها چیزی که انسان را نجات میدهد و پرهیز از او سودمند است تقوای خداست. فرمود: *«و إیّای فاتّقون»* و تنها زاد راه را هم قرآن کریم تقوا میداند یعنی به انسان هشدار میدهد که شما مسافر هستید یک موجودی نیستید که مثل سنگ یا غیر سنگ سر جایتان بمانید. *«یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»*﴿6﴾ پس اصل سفر برای انسان یک امر ضروری است و انسان اینچنین نیست که بتواند دائماً در دنیا بماند پس انسان مسافر است و مسافر هم که بدون زاد و توشه نمیتواند سفر کند اگر انسان مسافر است و اگر مسافر بدون زاد و توشه نمیتواند سفر کند زاد و توشهاش را قرآن مشخص کرد فرمود: *«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»*﴿7﴾ به غیر تقوا هم دستور نداده است. نه انسان میتواند بگوید من سفر نمیکنم نه میتواند بگوید مسافر زاد راه نمیخواهد نه میتواند بگوید زاد راه مسافری که اِلی الله سفر میکند غیر از تقواست. بنابراین، فرمود: *«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»* ولی تقوا مال کسی است که میترسد و اگر کسی اهل ترس نیست اهل پرهیز نیست لذا خدای سبحان به یک عدّه دستور تقوا نمیدهد و میفرماید: *«إعملوا ما شئتم»*﴿8﴾ هر چه خواستید بکنید دستور تقوا مال کسی است که از خدا بترسد. اگر کسی از خطر آینده میترسد طبیب به او دستور پرهیز میدهد تا از آن خطر در امان باشد. ولی اگر کسی مرگ برای او یقینی شد او از مرگ نباید بترسد چون یقیناً میمیرد دیگر جا برای پرهیز نیست. اینکه خدای سبحان نسبت به یک عدهای دستور تقوا میدهد میفرماید: *«فاتّقوا»*﴿9﴾ یا *«فلیتّقوا الله»*﴿10﴾ و امثال ذلک و نسبت به عدّهای هم دستور تقوا نمیدهد میفرماید: *«إعملوا ما شئتم»*﴿11﴾ هر کاری خواستید بکنید، مثل آن است که طبیب گاهی به بیماری که قابل علاج است دستور پرهیز میدهد ولی بیماری که کارش از علاج گذشت به او میگوید هر چه میل داری بخور او باید بفهمد کار از علاج گذشته، نه یعنی سالم شدی اینکه خدای سبحان به یک عدّه دستور تقوا میدهد به یک عدّه میگوید هر چه خواستید بکنید.
سؤال ...
جواب: نه آن که از خدا میترسد میپرهیزد، ترس از خدا نعمت خوبی است. لذا هر سه گروه را در همان بیانی که از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و از امام حسین(سلام الله علیه) و از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است به عنوان عابدین الهی شمردهاند. منتها یک عدّه خوفاً و رهبتاً، یک عدّه شوقاً و رغبتاً، یک عدّه حبّاً لله که «تلک عبادة الأحرار»(12) هر سه گروه عبادتشان مقبول است.
سؤال ...
جواب: بله، خوف از خدا نعمت خوبی است ترس از خدا، نعمت خوبی است و این ترس زمینه پرهیز را فراهم میکند انسان که میترسد میپرهیزد آنکه نمیترسد پرهیزی ندارد لذا خدای سبحان به یک عدّه که اهل ترسند و اهل راهند به آنها دستور تقوا میدهد عدهای که حرفشان این است که *«سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ»*﴿13﴾ و امثال ذلک به پیغمبر میفرماید: *«وَسَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»*﴿14﴾ اینها حرف تو را نمیپذیرند درباره این گروه میفرماید: *«اعملوا ما شئتم»*(15)؛ هر چه خواستید بکنید این *«اعملوا ما شئتم»* مثل آن است که طبیب به بیماری که کارش از علاج گذشت میگوید: هر چه میل داری بخور. اینکه میگوید هر چه میل داری بخور یعنی کارت از علاج گذشت نه یعنی سالم شدی. خدای سبحان هم به یک عدّه دستور تقوا میدهد به یک عدّه میگوید هر چه میخواهید بکنید بکنید.
سؤال ...
جواب: پرهیز زاد راه است. سالم به مقصد میرسد. لذا در آیهٴ کریمه قبل، اوّل دستور رهبت و ترس داد در آیه بعد دستور تقوا داد. انسانی که میترسد به راه میافتد، به راه خدا. و انسانی که در راه خدا زاد و راحله میخواهد و زاد و راحله مسافر اِلی الله تقواست که *«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»*﴿16﴾.
سؤال ...
جواب: نه، کسی که اهل سیر اِلی الله است ترس او را وادار میکند که حرکت کند اگر نترسد که سیر به سمت لقای حق ندارد. این ترس زمینه است آن ترس وقتی زمینه شد انسان به راه میافتد وقتی که بخواهد براه بیافتد زاد راه تهیه میکند که آن تقواست.
سؤال ...
جواب: بسیار خوب. اما در این آیه که در کنار هم قرار گرفتند تکرار نیست رهبت غیر از تقواست. مرادف هم نیستند و همرتبه هم نیستند نه ترادف است، نه تساوی. نه این دو لفظ به یک معناست نه این دو معنا همسان هستند. بلکه رهبت مقدمه تقواست.
گناه مشترک و گناه خاص
بنیاسراییل به دو گناه مبتلا بودند یک گناه مشترک بود بین احبار و رهبان و بین توده بنیاسراییل و یک گناه دیگر مخصوص اَحبار و رهبان آنها بود آن گناهی که مشترک بود همان ضلالت بود آن گناهی که مخصوص اَحبار و رهبان است اِضلال است. لذا خدای سبحان هم مسأله خطر ضلالت را بیان میکند هم خطر اِضلال را فرمود گم نشوید و عدّهای را هم گمراه نکنید آنکه فرمود گم نشوید یک نهی مشترک است اینکه فرمود گمراه نشوید یک نهی خاص است که ناظر به علما و اَحبار و رهبان است. آنها هستند که انجیلشناس و توراتشناس بودند و تحریف میکردند و به رأی خود تفسیر میکردند و کتمان میکردند. این گروه همانند فراعنه حق را فهمیدند و انکار کردند. همان طوری که دربارهٴ فراعنه خدای سبحان فرمود: *«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»*﴿17﴾ یعنی با اینکه یقین پیدا کردند مع ذلک حرف موسای کلیم ـ سلام الله علیه ـ را رد کردند دربارهٴ علمای اهل کتاب هم فرمود *«فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ»*﴿18﴾ یعنی در عین حال که شناختند کافر شدند. وقتی که قرآن آمد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ خود را معرفی کرد و آنها رسول خدا را شناختند بعد از معرفت، کفر ورزیدند با این که فهمیدند در همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آیهٴ ٨٩ اینچنین فرمود: *«وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ»*﴿19﴾ همانکه در بحث دیروز گذشت که *«یعرفونه کما یعرفون أبناءهم»*﴿20﴾ یعنی با این که حق برایشان روشن شد انکار کردند نظیر فراعنه که *«لقد استکبروا فی انفسهم»*﴿21﴾ با این که فهمیدند حق با موسای کلیم است روی استکبار انکار کردند *«و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم»*﴿22﴾ در اینجا هم فرمود: *«فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکَافِرِینَ»*﴿23﴾.
جامهٴ باطل بر اندام حق و کتمان حق
در بخشهای دیگر خدای سبحان فرمود به اینکه شما کتمان میکنید و حق را پشت سر میگذارید و این پشتسر گذاشتن هم باعث میشود که در قیامت هم نامه اعمال شما پشت سر شما به شما القا خواهد شد و اعطا خواهد شد در تتمه همین آیات فرمودند به اینکه *«وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ ٭ وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*؛ شما حق را به باطل مخلوط نکنید، ملتبس و مشتبه نکنید بگذارید مردم، حق را بشناسند و همچنین حق را به لباس باطل نپوشانید که حق را کتمان کنید و باطل را روکش آن قرار بدهید و باطل را لباس قرار دهید و حق را ملبوس و متلبس به لباس کنید که مردم لباس را ببینند و حق را که متلبس است نبینند این کار را نکنید. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* این *«و أنتم تعلمون»* نظیر همان *«فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به»*(24) است. مشابه همان است که دربارهٴ فراعنه فرمود که اینها شناختند *«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»*(25) اینجا فرمود شما که میدانید چرا کتمان میکنید؟ چرا حق را با لباس باطل میپوشانید که حق پوشیده بشود. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* این معنا را گاهی به صورت استفهام ذکر میکند گاهی به صورت نهی گاهی میفرماید: *«لم تلبسون الحق بالباطل»*﴿26﴾ گاهی هم نهی دارد نهیش همین آیه است که الآن خوانده شد.
منشأ کتمان حق از نظر قرآن
دربارهٴ کتمان حق خدای سبحان فرمود هر کس حق را کتمان کرد قلبش معصیتکار است خواه دربارهٴ اهل کتاب خواه غیر اهل کتاب خواه دربارهٴ اصل دین خواه دربارهٴ بعضی از فروع دین. این آیه که دربارهٴ کتمان شهادت نازل شده است آیهٴ 283 سورهٴ بقره مخصوص کتمان شهادت نیست فرمود به اینکه *«وَلاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»*﴿27﴾ اگر کسی حق را بداند و در محکمهٴ عدل اِله در نظام اسلامی در حضور قاضی عادل شهادت ندهد و کتمان کند قلب او معصیت کرده است *«و من یکتمها فإنّه آثمّ قلبه»* کتمان شهادت نشانه آن است که قلب انسانِ کاتم معصیت کرده است که خدای سبحان گناه را به قلب نسبت داد در حقیقت قلب است که گناه میکند.
مراد از قلب در قرآن
و منظور از قلب همان روح انسانی و حقیقت و جان آدمی است، نه این قلبی که در پیکر انسان در قسمت چپ قرار دارد. آن را قرآن خیلی معتبر نمیشمارد اینکه میفرماید: هر کس دارای قلب باشد این معنا را میفهمد نه یعنی این قلب ظاهری که در قسمت چپ پیکر هر انسانی قرار دارد چون این قلب را هم انسان دارد هم حیوان این قلب را دارد و مانند آن اینکه فرمود سخنان ما را کسی درک میکند که *«مَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ»*﴿28﴾ آنکه دارای قلب باشد سخنان الهی را درک میکند یعنی کسی که دارای آن لطیفهٴ الهی و روح الهی باشد.
سؤال ...
جواب: چون صدر هم میتواند مرتبهٴ بالاتری برای قلب باشد وگرنه خدای سبحان، قلب انسانی که اهل کتمان شهادت است او را معصیتکار میداند و قلب همین گروه را هم میفرماید مریض است. *«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»*﴿29﴾ دربارهٴ اهل نفاق دارد *«فی قلوبهم مرض»* دربارهٴ افراد ضعیفالإیمان دارد *«فی قلوبهم مرض»* دربارهٴ کسی که به شنیدن صدای نامحرم تحریک میشود و طمع میکند تعبیر به مرض کرده است در سورهٴ احزاب، به زنان پیغمبر دستور داد به این که: *«لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»*﴿30﴾؛ معلوم میشود آن مردی که با شنیدن صدای نامحرم طمع میکند این قلبش مریض است. این قلبی که قرآن مریض میداند غیر از قلبی است که یک متخصص قلب از آن نوار برمیدارد و میگوید این قلب سالم است. قلب انسان گنهکار مریض است زیرا گناه مرض است و در حقیقت روح آدمی است که گناه میکند و آن روح بیمار است در اینجا معصیت را به قلب نسبت داده است. *«فإنّه آثم قلبه»*﴿31﴾.
و آنها که کتمان کلی دارند قلبشان به مراتب بیمارتر است. تا کسی که یک معصیت دارد اگر کسی کتمان شهادت کرده است در محکمهٴ قاضی عدل، قلبش مریض است کسی که اصل نبوت خاتم أنبیا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انکار میکند یقیناً قلبش مریض است لذا فرمود شما کتمان نکنید. *«و أنتم تعلمون»*.
سؤال ...
جواب: اینها (اَحبار) آنچه که در تورات و انجیل بود که جریان اسلام بود، بشارت به ظهور خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود اینها را کتمان میکردند آنکه اظهار میشد که اسلام واقعی بود اگر او ظهور میکرد بساط آن کاری که اَحبار و رهبان داشتند جمع میشد. لذا آن را کتمان کردند تا اسلام نیاید. اصولاً یهودیها جریان مسیح ـ سلام الله علیه ـ را هم کتمان کردند. جریان عیسی(سلام الله علیه) و مریم(علیها سلام) همه و همه در تورات آمده است، احبار تورات، این را هم کتمان کردند گفتند هنوز عیسی نیامده است. چنان که دربارهٴ اسلام هم همین کار را کردند. خدای سبحان میفرماید: آنچه در تورات و انجیل شما هست چرا آن را کتمان میکنید و برای مردم نمیگویید؟ آن حق را کتمان نکنید برای مردم بازگو نکنید. و حق را به لباس باطل نپوشانید که مردم باطل را ببینند و حق را نبینند. *«و تکتموا الحقّ»* یعنی «لا تکتموا الحق».
سؤال ...
جواب:
اشتقاق *«لا تلبسوا»* از مادهٴ لَبس یا از ریشهٴ لُبس؟
یا از لَبس است یا از لُبس یا از پوشیدن است یا از اشتباه کردن. لَبس یعنی اشتباه *«بل هُمْ فی لَبس من خلقٍ جدید»*﴿32﴾ یعنی در جریان آینده و قیامت در لبس و اشتباه هستند. لُبس یعنی پوشیدن فرمود شما حق را با باطل مشتبه نکنید که مردم نشناسند و همچنین حق را به لباس باطل نپوشانید که مردم حق را نبینند هر دو منهی است. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*.
در یکی از صحنههای جنگ وقتی به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) عرض کردند که این همه افرادی که در مقابل ما ایستادهاند همه بر باطل هستند و ما بر حق میباشیم؟ حضرت فرمود به اینکه تو حق را با مردم نشناس «اِعرف الحقّ تعرف أهله»(33) تو حق را بشناس، ذیحق شناخته میشود. هرگز حق را با مردم نشناس بلکه محقق باش که خود حق را بشناسی اگر حق را شناختی محقین را هم میشناسی. خدای سبحان به علمای اهل کتاب دستور میدهد که شما حق را برای مردم بیان کنید تا مردم حق را بشناسند نه خود را به مردم معرفی کنید تا مردم شما را بشناسند و هر چه شما گفتید بپذیرند. شما حق را برای مردم بیان کنید. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* این گروهی که حق را کتمان کردند.
پیمان تبیین حقایق کتب آسمانی
در بعضی از آیات خدای سبحان میفرماید که ما حق را به شما آموختیم که *«لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»*﴿34﴾ این دربارهٴ اهل کتاب است آیهٴ ١٨٧ سورهٴ آلعمران اینچنین است. *«وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ»*﴿35﴾؛ فرمود ما از اینها پیمان گرفتیم که حق را برای مردم بیان کنند خب این پیمان از علمای اهل کتاب است نه از تودهٴ اهل کتاب *«لتبیّننّه للنّاس»* حتماً باید برای مردم بیان کنید و کتمان نکنید. اینها کتاب خدا را پشتسر انداختند *«فنبذوه وراء ظهورهم»* بعد خودشان را مطرح کردند. این علمای اهل کتاب، کتاب الهی را پشتسر انداختند و خودشان را جلو. خودشان را مطرح کردند این گروه کسانی هستند که نامهٴ اعمال اینها را در قیامت از وراء ظهر اینها به اینها میدهند. میگویند نامهتان را باید از پشتسر بگیرید. حالا چگونه اینها دستشان باز میشود که نامه را از پشتسر دریافت کنند یک عذابی است توانفرسا. فرمود: آنچه را که شما در دنیا انجام دادید در قیامت به آن صورت ظهور میکند. این گروه در سورهٴ مبارکهٴ آلعمران آیهٴ 71 و 72 نقش دیگری را اعمال کردهاند. در آیهٴ 71 دارد که *«یَا أَهْلَ الکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»*﴿36﴾ این *«یا أهل الکتاب»* نظیر آن خطابهایی است که نظیر تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است یعنی ما که به شما کتاب حقیقی دادیم چرا آن را کتمان کردید؟ شما مگر اهل تورات نبودید اهل انجیل نبودید؟ مگر اهلیّت ندارید برای تورات و انجیل؟ چرا تورات و انجیل را کتمان کردید. آنجا که فرمود: *«یا بنی إسراییل»* یعنی چرا راه یعقوب(سلام الله علیه) را نمیروید؟ اینجا که دارد *«یا أهل الکتاب»* یعنی چرا تورات و انجیل را برای مردم بیان نمیکنید؟ *«لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*﴿37﴾ این لسان، لسان استفهام توبیخی است و این آیه مورد بحث سوره بقره همان لسان نهی است.
سؤال ...
جواب: درست است.
معنای وضع میزان یا عدم وضع میزان برای تبهکاران
درباره آن گروه خدای سبحان میفرماید به اینکه ما برای اینها میزانی وضع نمیکنیم یک بحث در این است که اینها نامه ندارند، کتاب ندارند، میزان ندارند، یک بحث دیگر در این است که اینها میزان دارند کتاب دارند بیان ذلک این است که در بعضی از قسمتهای قرآن فرمود به این که آنها که کافرند *«فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً»*﴿38﴾ ما برای اینها میزان طرح نمیکنیم چون ترازو برای سنجش کالاست و کسی که هیچ کالا به همراه نیاورده چه را بسنجد؟ برای اینکه *«و الّذین کفروا أعمالهم کسراب»*﴿39﴾ سراب را که نمیسنجند. وقتی عمل کافر مثل سراب شد هیچ بود هیچ را نمیسنجند لذا ظاهراً در سورهٴ کهف است فرمود: *«فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً»*(40) ما برای اینها ترازو وضع نمیکنیم چون چیزی ندارند سبنجند یک بخش دیگر این است که گر چه ترازو ندارند که ما اعمال خیر اینها را بسنجیم اما بالآخره بدیهای اینها هم یکسان نیست اینها از نظر درکات باید مشخص بشود در کدام درکه جا دارند کافر در درکه وسط جا دارد منافق در درکه اسفل جا دارد. این را باید با یک سنجشی مشخص کرد. اگر *«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»*﴿41﴾ پس حساب شده است و اگر کافر در نار است حساب شده است اگر درکات نار حسابی هست کسانی که وارد درکات نار میشوند حساب است چه اینکه درجات بهشت حسابی دارد و کسانی که لهم درجات هم حسابی پس گرچه برای کفّار در قیامت میزانی نیست تا حسنات اینها را بسنجد. *«فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً»*(42) چون حسنهای ندارند اما درکاتشان میزان دارد. دربارهٴ کتاب هم اینچنین است اینها نامه حق ندارند اما *«کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجّینٍ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ»*﴿43﴾ خود سجّین کتاب اینهاست نامه اعمال اینهاست که آن را مشاهده میکنند.
نمونهای از دسیسهٴ اهل کتاب
این گروه نه تنها حق را کتمان کردند یک دسیسه دیگری هم اعمال کردند که در آیهٴ 72 سورهٴ آلعمران بعد از این که فرمود: *«لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*﴿44﴾ فرمود به این که *«وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»*﴿45﴾. همین دسیسه را اعمال کردند عدّهای را وادار کردند گفتند بروید در مسجد مسلمین، بروید در صفوف مسلمانها شرکت کنید در اوّل روز به رهبرشان ایمان بیاورید در آخر روز برگردید بگویید ما رفتیم آمدیم دیدیم خبری نبود دست از اسلام کشیدیم این نقشه را در صدر اسلام همین یهودیها اعمال کردند. *«وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ»* یعنی در طلیعهٴ روز، در آغاز روز بروید اسلام بیاورید *«و اکفروا آخره»* در آخر روز کافر بشوید بگویید ما رفتیم دیدیم خبری نبود برگشتیم. با این دسیسه جلوی اسلام آوردن دیگران را هم بگیرید *«لعلّهم یرجعون»* تا آنها هم که مسلمان شدهاند دست از اسلام بکشند. و عدّهای که خواستند اسلام بیاورند اسلام نیاورند.
گر چه این کریمه را طرز دیگر هم معنا کردهاند گفتهاند مراد آن است: *«آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ»* یعنی آنچه که اوّل بر پیغمبر نازل شد که قبله، بیتالمقدس است به او ایمان بیاورید *«و اکفروا آخره»* یعنی آخر آنچه که نازل شده است بر پیامبر که قبله شما کعبه است نه بیتالمقدس به آن کفر بورزید. این را هم معنا کردهاند که این وجهالنهار قید باشد برای *«اُنزل علی الّذین آمنوا»* نه *«آمِنوا»* علی أیّ حال آنها این مکرها را هم داشتند.
بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات
قرآن کریم به اینها میفرماید به اینکه شما که میدانید چرا حق را کتمان میکنید؟ اینها دستورات نهی بود که از آلودگی اینها نجات پیدا کنند چه ضلالت چه إضلال آنگاه دستورات مثبت را شروع میکند میفرماید به اینکه: *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الْرَّاکِعِینَ»*﴿46﴾ تاکنون سخن از نهی بود الآن سخن از امر است که نماز را اقامه کنید زکات را ایتا کنید و بپردازید و با رکوعکنندگان راکع باشید. مسألهٴ اقامهٴ صلات برای همهٴ امم و ملل و انبیا بود. نماز همان بهترین رابطهٴ عبد و مولاست در آغاز رسالت موسای کلیم ـ سلام الله علیه ـ سخن از صلات است. به موسای کلیم میفرماید به اینکه: *«أقم الصّلوة»*﴿47﴾ در آنجا سخن از یاد حق است و نماز در طلیعه وحییابی موسای کلیم. که چند مطلب را خداوند سبحان در آن آغاز به حضرتش تلقین میکند یکی از آن مسائل، مسأله نماز است فرمود: *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ»*﴿48﴾ نماز را اقامه کنید که ارتباطتان با خدایتان مستحکم باشد زکات را ایتا کنید که رابطهتان با خلق خدا در پرتو هدایت خدا حفظ باشد، که زکات یک امر عبادی است. و اگر امر عبادی است کم و کیفش را خدا باید معین کند اولا وً امتثالش هم باید به قصد قربت باشد ثانیا و اگر چنان چه مسأله لله نباشد هرگز پیوند بین انسانها هم برقرار نخواهد بود لذا اگر زکات عالم ارتباط انسانها به یکدیگر است برای اینکه همه اینها به یک مبدأ ختم میشود و آن خداست که لله انسان زکات میدهد چون زکات جزو بهترین عبادات است. اینچنین نیست که اگر کسی به غیر قصد قربت داد آن زکاتش قبول باشد و امر خدا را امتثال کرده باشد *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الْرَّاکِعِینَ»* هم مسأله جماعت را حفظ میکند و هم به راکعین پیوستن که راکعین حقیقی در حقیقت اولیا و انبیای الهی هستند اشاره میکند و هم اصل صلات را. اصل صلات گرچه عبادت است ولی برجستهترین صلات همان صلات جماعت است. این را در باب جماعت ملاحظه فرمودید مرحوم صاحب وسائل هم این حدیث شریف را نقل کرد که اعمایی به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلّم) عرض کرد من گاهی قائد دارم که دستم را میگیرد و به مسجد میآورد گاهی کسی که قائد باشد و دستم را بگیرد و به مسجد بیاورد ندارم چه کنم؟ فرمود بین منزل خود و مسجد یک طناب و نخی رسم کن و آن نخ را بگیر به مسجد بیا و از فضیلت نماز جماعت مسجد محروم نباش.(49) اگر کسی را نداشتی که دستت را بگیرد و به مسجد بیاورد آن طناب را که بین منزلت و مسجد رسم کردی بگیر و به مسجد بیا که از جماعت فاصله نگیری، لذا در نوع این موارد هم لسان، لسان جمع است به عنوان *«أقیموا»* و *«آتوا»* و هم دستور آن است که *«اِرکعوا مع الرّاکعین»* یا *«کونوا مع الصّادقین»*(50) و امثال ذلک. *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الْرَّاکِعِینَ»*﴿51﴾
مسأله مهمی است که برای بنیاسراییل بود همان کتمان بود شما جریان بنیاسراییل را که در تاریخ ملاحظه میفرمایید میبینید به این که مهمترین خطری که اسلام را تهدید میکرد همین خطر یهودیّت بود. اینها وقتی دیدند که اسلام در حجاز رشد کرد و در مدینه برای خود بازاری فراهم کرد هم شروع کردند به پیمانشکنی هم شروع کردند به دسیسه علیه مسلمین با کفّار و مشرکین حجاز هماهنگ شدن، لذا آیات بعدی را پشتسر هم تقریباً بیش از صد آیه است که در همین سورهٴ مبارکهٴ خطاب به بنیاسراییل است دربارهٴ پیمانشکنی آنها، توطئه اینها علیه مسلمین، بخشی از اینها ناظر به عبادت بود که این را اشاره کرد و فوراً گذشت باز میفرماید: *«أتأمرون النّاس بالبرّ»*﴿52﴾ که طلیعه بحث بعدی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
(1) سورهٔ اعراف، آیهٔ 27.
(2) سورهٔ بقره، آیهٔ 21.
(3) سورهٔ یوسف، آیهٔ 68.
(4) سورهٔ حج، آیهٔ 78.
(5) سورهٔ حج، آیهٔ 78.
(6) سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6.
(7) سورهٔ بقره، آیهٔ 197.
(8) سورهٔ فصّلت، آیهٔ 406.
(9) سورهٔ بقره، آیهٔ 24.
(10) سورهٔ نساء، آیهٔ 90.
(11) سورهٔ فصّلت، آیهٔ 40.
(12) کافی، ج 2، ص 84.
(13) سورهٔ شعراء، آیهٔ 136.
(14) سورهٔ یٰس، آیهٔ 10.
(15) سورهٴ فصّلت، آیهٴ 40.
(16) سورهٔ بقره، آیهٔ 197.
(17) سورهٔ نمل، آیهٔ 14.
(18) سورهٔ بقره، آیهٔ 89.
(19) سورهٔ بقره، آیهٔ 89.
(20) سورهٔ بقره، آیهٔ 146.
(21) سورهٔ فرقان، آیهٔ 21.
(22) سورهٔ نمل، آیهٔ 14.
(23) سورهٔ بقره، آیهٔ 89.
(24) سورهٴ بقره، آیهٴ 89.
(25) سورهٴ نمل، آیهٴ 14.
(26) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(27) سورهٔ بقره، آیهٔ 283.
(28) سورهٔ ق، آیهٔ 37.
(29) سورهٔ بقره، آیهٔ 10.
(30) سورهٔ احزاب، آیهٔ 32.
(31) سورهٔ بقره، آیهٔ 283.
(32) سورهٔ ق، آیهٔ 15.
(33) ارشاد القلوب، ج 2، ص 296.
(34) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 187.
(35) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 187.
(36) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(37) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(38) سورهٔ کهف، آیهٔ 105.
(39) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(40) سورهٴ کهف، آیهٴ 105.
(41) سورهٔ نساء، آیهٔ 145.
(42) سورهٴ کهف، آیهٴ 105.
(43) سورهٔ مطفّفین، آیات 7 ـ 9.
(44) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(45) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 72.
(46) سورهٔ بقره، آیهٔ 43.
(47) سورهٔ طٰهٰ، آیهٔ 14.
(48) سورهٔ بقره، آیهٔ 43.
(49) وسائل الشیعة، ج 8، ص 293.
(50) سورهٴ توبه، آیهٴ 119.
(51) سورهٔ بقره، آیهٔ 43.
(52) سورهٔ بقره، آیهٔ 44.
- تعبیر یا بنی اسرائیل خطاب تشریفی است
- ترس برای شروع سلوک است و تقوا برای میانه راه سلوک
- بنی اسرائیل دو مشکل داشتند: یکی گمراهی و دیگری اضلال (گمراه کردن دیگران و کتمان حق)
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یَا بَنِی اسراییل اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ ٭ وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکُمْ وَلاَ تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ ٭ وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
این خطاب *«یا بنی اسراییل»* یک خطاب تشریفی است نظیر *«یا بنی آدم»*﴿1﴾ برخلاف خطاب *«یا أیّها النّاس»*﴿2﴾ که در خطاب *«یا أیّها الناس»* آن نکته تشریف نیست. امّا وقتی گفته شد *«یا بنی آدم»* انسان را به کسی منتسب میکند که معلم همهٴ ملائکه است مسجود همه ملائکه است و همه اسما را میداند و نظایر آن.
خطاب *«یا بنی آدم»* یک خطاب تشریفی است. چه این که خطاب *«یا بنی اسراییل»* نسبت به اهل کتاب هم یک خطاب تشریفی است. اینها را به عنوان فرزند اسراییل(سلام الله علیه) میشناسند اسراییل همان لقب یعقوب(سلام الله علیه) است که خدای سبحان از یعقوب با تجلیل و عظمت یاد میکند و میفرماید: *«و إنّه لذو علم لما علّمناه»*﴿3﴾ از یعقوب با جلال و شکوه یاد میکند. بنابراین، وقتی خدای سبحان به انسان میفرماید: *«یا بنی آدم»* یعنی راهی را طی کنید که پدرتان که معلّم ملائکه است آن راه را طی کرد. و اگر به اهل کتاب گفته میشود *«یا بنی اسراییل»* یعنی راه یعقوب(سلام الله علیه) را طی کنید. از آنها به عنوان یهود هم نام برده میشود که نسل چهارم اسراییل و یعقوب(سلام الله علیه) است. امّا عمده تعبیری که خدای سبحان از اهل کتاب میکند همان *«بنی اسراییل»* است. اینها را به عظمت یعقوب آشنا میکند. گاهی مجموع فرزندان یعقوب و فرزندان اسراییل یعنی بنیاسراییل و بنیاسماعیل را به عنوان بنیابراهیم و اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) پدر شماست یاد میکند.
حضرت ابراهیم(ع) پدر اهل توحید و قاطبهٴ مسلمانان
در پایان سورهٴ مبارکهٴ حج مسلمانها را فرزند ابراهیم میداند و میفرماید: *«وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ»*﴿4﴾ بنیاسراییل و بنیاسماعیل همه فرزندان ابراهیم هستند، اما ایرانیان و امثال ایرانیان از سایر فِرَق اسلامی اینها بنیابراهیم نیستند نه بنیاسراییل هستند نه بنیاسماعیل، اسراییل که لقب یعقوب(سلام الله علیه) است و یعقوب از اسحاق نشأت گرفته است اسحاق و اسماعیل از فرزندان ابراهیم هستند اما ایرانیان و سایر فِرَق اسلامی اینها نه جزو بنیاسراییل هستند نه جزو بنیاسماعیل، ولی خدای سبحان اینها را فرزندان ابراهیم میداند چون انبیا پدران مردم میباشند و امت فرزند پیامبر به حساب میآیند. لذا خدای سبحان میفرماید: *«مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا»*﴿5﴾ اینکه فرمود ابراهیم پدر شماست و شما فرزندان ابراهیم هستید اختصاصی به فرزندان صلبی ندارد اختصاصی به عرب و مانند آنها ندارد آنها که فرزندان اسماعیل یا فرزندان اسحاق هستند منحصراً آنها مراد نیستند هر کس مسلمان است فرزند ابراهیم است اینکه خدای سبحان، ابراهیم را پدر معرفی میکند برای همان تکریم و تجلیلی است که میخواهد از مسلمین به عمل بیاورد که شما فرزندان معنوی ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هستید و او پدر شماست.
فرق أب و والد
چون «أب» غیر از «والد» است. «والد» معمولاً به همان پدر صلبی اطلاق میشود ولی «أب» هم بر پدر صلبی، هم بر معلّم، هم بر مربّی و مانند آن اطلاق میشود *«مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا»* بنابراین، اینکه در بسیاری از آیات خدای سبحان یهود را به عنوان *«یا بنی إسراییل»* یاد میکند برای آن است که اینها همان خطّ مشی اسراییل(سلام الله علیه) یعنی حضرت یعقوب (سلام الله علیه) را ادامه میدهند.
میفرماید: *«یا بنی إسراییل»* به یاد نِعَم من باشید چون نعمتی که خدا به آباء اینها اعطا کرده است در حقیقت به همین فرزندان اعطا کرده است چون آنها یک رشته خواهند بود.
در پایان آیهٴ اوّل فرمود: *«و إیّای فارهبون»* که سه نکته در این *«إیّای فارهبون»* بود که به عرض رسید.
توحید در تقوا و رابطهٴ تقوا و رهبت
در آیه دوم هم میفرماید به اینکه *«و إیّای فاتّقون»* باز اینجا هم سه نکته است این ضمیر منفصل آوردن آن را قبل از فعل ذکر کردن حرف «فاء» را روی امر در آوردن که نشانهٴ جواب شرط محذوف است و نون هم مکسور باشد که کسره نون نشانهٴ حذف «یاء» است همه و همه اینها علائم تأکید است یعنی تنها از من بترسید گفتم رهبت برای مراحل اوّلیه سلوک است، تقوا برای مراحل وسطیٰ و نهایی. انسان، اوّل باید بترسد بعد براه بیافتد. لذا در آیه قبل فرمود: *«إیّای فارهبون»* در آیه بعد فرمود: *«إیّای فاتّقون»* انسان تا راهب نباشد نهراسد نمیپرهیزد. پرهیز بعد از ترس است اگر کسی ترس نداشته باشد پرهیزی ندارد اگر کسی راه را پرخطر بداند میترسد و اگر کسی ترسید میپرهیزد لذا اوّل رهبت را ایجاد کرد فرمود: *«إیّای فارهبون»* وقتی که انسان ترسید آنگاه میپرهیزد تا از ترس نجات پیدا کند.
تقوا تنها ره توشه
تنها چیزی که انسان را نجات میدهد و پرهیز از او سودمند است تقوای خداست. فرمود: *«و إیّای فاتّقون»* و تنها زاد راه را هم قرآن کریم تقوا میداند یعنی به انسان هشدار میدهد که شما مسافر هستید یک موجودی نیستید که مثل سنگ یا غیر سنگ سر جایتان بمانید. *«یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»*﴿6﴾ پس اصل سفر برای انسان یک امر ضروری است و انسان اینچنین نیست که بتواند دائماً در دنیا بماند پس انسان مسافر است و مسافر هم که بدون زاد و توشه نمیتواند سفر کند اگر انسان مسافر است و اگر مسافر بدون زاد و توشه نمیتواند سفر کند زاد و توشهاش را قرآن مشخص کرد فرمود: *«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»*﴿7﴾ به غیر تقوا هم دستور نداده است. نه انسان میتواند بگوید من سفر نمیکنم نه میتواند بگوید مسافر زاد راه نمیخواهد نه میتواند بگوید زاد راه مسافری که اِلی الله سفر میکند غیر از تقواست. بنابراین، فرمود: *«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»* ولی تقوا مال کسی است که میترسد و اگر کسی اهل ترس نیست اهل پرهیز نیست لذا خدای سبحان به یک عدّه دستور تقوا نمیدهد و میفرماید: *«إعملوا ما شئتم»*﴿8﴾ هر چه خواستید بکنید دستور تقوا مال کسی است که از خدا بترسد. اگر کسی از خطر آینده میترسد طبیب به او دستور پرهیز میدهد تا از آن خطر در امان باشد. ولی اگر کسی مرگ برای او یقینی شد او از مرگ نباید بترسد چون یقیناً میمیرد دیگر جا برای پرهیز نیست. اینکه خدای سبحان نسبت به یک عدهای دستور تقوا میدهد میفرماید: *«فاتّقوا»*﴿9﴾ یا *«فلیتّقوا الله»*﴿10﴾ و امثال ذلک و نسبت به عدّهای هم دستور تقوا نمیدهد میفرماید: *«إعملوا ما شئتم»*﴿11﴾ هر کاری خواستید بکنید، مثل آن است که طبیب گاهی به بیماری که قابل علاج است دستور پرهیز میدهد ولی بیماری که کارش از علاج گذشت به او میگوید هر چه میل داری بخور او باید بفهمد کار از علاج گذشته، نه یعنی سالم شدی اینکه خدای سبحان به یک عدّه دستور تقوا میدهد به یک عدّه میگوید هر چه خواستید بکنید.
سؤال ...
جواب: نه آن که از خدا میترسد میپرهیزد، ترس از خدا نعمت خوبی است. لذا هر سه گروه را در همان بیانی که از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و از امام حسین(سلام الله علیه) و از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است به عنوان عابدین الهی شمردهاند. منتها یک عدّه خوفاً و رهبتاً، یک عدّه شوقاً و رغبتاً، یک عدّه حبّاً لله که «تلک عبادة الأحرار»(12) هر سه گروه عبادتشان مقبول است.
سؤال ...
جواب: بله، خوف از خدا نعمت خوبی است ترس از خدا، نعمت خوبی است و این ترس زمینه پرهیز را فراهم میکند انسان که میترسد میپرهیزد آنکه نمیترسد پرهیزی ندارد لذا خدای سبحان به یک عدّه که اهل ترسند و اهل راهند به آنها دستور تقوا میدهد عدهای که حرفشان این است که *«سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ»*﴿13﴾ و امثال ذلک به پیغمبر میفرماید: *«وَسَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»*﴿14﴾ اینها حرف تو را نمیپذیرند درباره این گروه میفرماید: *«اعملوا ما شئتم»*(15)؛ هر چه خواستید بکنید این *«اعملوا ما شئتم»* مثل آن است که طبیب به بیماری که کارش از علاج گذشت میگوید: هر چه میل داری بخور. اینکه میگوید هر چه میل داری بخور یعنی کارت از علاج گذشت نه یعنی سالم شدی. خدای سبحان هم به یک عدّه دستور تقوا میدهد به یک عدّه میگوید هر چه میخواهید بکنید بکنید.
سؤال ...
جواب: پرهیز زاد راه است. سالم به مقصد میرسد. لذا در آیهٴ کریمه قبل، اوّل دستور رهبت و ترس داد در آیه بعد دستور تقوا داد. انسانی که میترسد به راه میافتد، به راه خدا. و انسانی که در راه خدا زاد و راحله میخواهد و زاد و راحله مسافر اِلی الله تقواست که *«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»*﴿16﴾.
سؤال ...
جواب: نه، کسی که اهل سیر اِلی الله است ترس او را وادار میکند که حرکت کند اگر نترسد که سیر به سمت لقای حق ندارد. این ترس زمینه است آن ترس وقتی زمینه شد انسان به راه میافتد وقتی که بخواهد براه بیافتد زاد راه تهیه میکند که آن تقواست.
سؤال ...
جواب: بسیار خوب. اما در این آیه که در کنار هم قرار گرفتند تکرار نیست رهبت غیر از تقواست. مرادف هم نیستند و همرتبه هم نیستند نه ترادف است، نه تساوی. نه این دو لفظ به یک معناست نه این دو معنا همسان هستند. بلکه رهبت مقدمه تقواست.
گناه مشترک و گناه خاص
بنیاسراییل به دو گناه مبتلا بودند یک گناه مشترک بود بین احبار و رهبان و بین توده بنیاسراییل و یک گناه دیگر مخصوص اَحبار و رهبان آنها بود آن گناهی که مشترک بود همان ضلالت بود آن گناهی که مخصوص اَحبار و رهبان است اِضلال است. لذا خدای سبحان هم مسأله خطر ضلالت را بیان میکند هم خطر اِضلال را فرمود گم نشوید و عدّهای را هم گمراه نکنید آنکه فرمود گم نشوید یک نهی مشترک است اینکه فرمود گمراه نشوید یک نهی خاص است که ناظر به علما و اَحبار و رهبان است. آنها هستند که انجیلشناس و توراتشناس بودند و تحریف میکردند و به رأی خود تفسیر میکردند و کتمان میکردند. این گروه همانند فراعنه حق را فهمیدند و انکار کردند. همان طوری که دربارهٴ فراعنه خدای سبحان فرمود: *«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»*﴿17﴾ یعنی با اینکه یقین پیدا کردند مع ذلک حرف موسای کلیم ـ سلام الله علیه ـ را رد کردند دربارهٴ علمای اهل کتاب هم فرمود *«فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ»*﴿18﴾ یعنی در عین حال که شناختند کافر شدند. وقتی که قرآن آمد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ خود را معرفی کرد و آنها رسول خدا را شناختند بعد از معرفت، کفر ورزیدند با این که فهمیدند در همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آیهٴ ٨٩ اینچنین فرمود: *«وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ»*﴿19﴾ همانکه در بحث دیروز گذشت که *«یعرفونه کما یعرفون أبناءهم»*﴿20﴾ یعنی با این که حق برایشان روشن شد انکار کردند نظیر فراعنه که *«لقد استکبروا فی انفسهم»*﴿21﴾ با این که فهمیدند حق با موسای کلیم است روی استکبار انکار کردند *«و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم»*﴿22﴾ در اینجا هم فرمود: *«فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکَافِرِینَ»*﴿23﴾.
جامهٴ باطل بر اندام حق و کتمان حق
در بخشهای دیگر خدای سبحان فرمود به اینکه شما کتمان میکنید و حق را پشت سر میگذارید و این پشتسر گذاشتن هم باعث میشود که در قیامت هم نامه اعمال شما پشت سر شما به شما القا خواهد شد و اعطا خواهد شد در تتمه همین آیات فرمودند به اینکه *«وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ ٭ وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*؛ شما حق را به باطل مخلوط نکنید، ملتبس و مشتبه نکنید بگذارید مردم، حق را بشناسند و همچنین حق را به لباس باطل نپوشانید که حق را کتمان کنید و باطل را روکش آن قرار بدهید و باطل را لباس قرار دهید و حق را ملبوس و متلبس به لباس کنید که مردم لباس را ببینند و حق را که متلبس است نبینند این کار را نکنید. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* این *«و أنتم تعلمون»* نظیر همان *«فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به»*(24) است. مشابه همان است که دربارهٴ فراعنه فرمود که اینها شناختند *«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»*(25) اینجا فرمود شما که میدانید چرا کتمان میکنید؟ چرا حق را با لباس باطل میپوشانید که حق پوشیده بشود. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* این معنا را گاهی به صورت استفهام ذکر میکند گاهی به صورت نهی گاهی میفرماید: *«لم تلبسون الحق بالباطل»*﴿26﴾ گاهی هم نهی دارد نهیش همین آیه است که الآن خوانده شد.
منشأ کتمان حق از نظر قرآن
دربارهٴ کتمان حق خدای سبحان فرمود هر کس حق را کتمان کرد قلبش معصیتکار است خواه دربارهٴ اهل کتاب خواه غیر اهل کتاب خواه دربارهٴ اصل دین خواه دربارهٴ بعضی از فروع دین. این آیه که دربارهٴ کتمان شهادت نازل شده است آیهٴ 283 سورهٴ بقره مخصوص کتمان شهادت نیست فرمود به اینکه *«وَلاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»*﴿27﴾ اگر کسی حق را بداند و در محکمهٴ عدل اِله در نظام اسلامی در حضور قاضی عادل شهادت ندهد و کتمان کند قلب او معصیت کرده است *«و من یکتمها فإنّه آثمّ قلبه»* کتمان شهادت نشانه آن است که قلب انسانِ کاتم معصیت کرده است که خدای سبحان گناه را به قلب نسبت داد در حقیقت قلب است که گناه میکند.
مراد از قلب در قرآن
و منظور از قلب همان روح انسانی و حقیقت و جان آدمی است، نه این قلبی که در پیکر انسان در قسمت چپ قرار دارد. آن را قرآن خیلی معتبر نمیشمارد اینکه میفرماید: هر کس دارای قلب باشد این معنا را میفهمد نه یعنی این قلب ظاهری که در قسمت چپ پیکر هر انسانی قرار دارد چون این قلب را هم انسان دارد هم حیوان این قلب را دارد و مانند آن اینکه فرمود سخنان ما را کسی درک میکند که *«مَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ»*﴿28﴾ آنکه دارای قلب باشد سخنان الهی را درک میکند یعنی کسی که دارای آن لطیفهٴ الهی و روح الهی باشد.
سؤال ...
جواب: چون صدر هم میتواند مرتبهٴ بالاتری برای قلب باشد وگرنه خدای سبحان، قلب انسانی که اهل کتمان شهادت است او را معصیتکار میداند و قلب همین گروه را هم میفرماید مریض است. *«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»*﴿29﴾ دربارهٴ اهل نفاق دارد *«فی قلوبهم مرض»* دربارهٴ افراد ضعیفالإیمان دارد *«فی قلوبهم مرض»* دربارهٴ کسی که به شنیدن صدای نامحرم تحریک میشود و طمع میکند تعبیر به مرض کرده است در سورهٴ احزاب، به زنان پیغمبر دستور داد به این که: *«لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»*﴿30﴾؛ معلوم میشود آن مردی که با شنیدن صدای نامحرم طمع میکند این قلبش مریض است. این قلبی که قرآن مریض میداند غیر از قلبی است که یک متخصص قلب از آن نوار برمیدارد و میگوید این قلب سالم است. قلب انسان گنهکار مریض است زیرا گناه مرض است و در حقیقت روح آدمی است که گناه میکند و آن روح بیمار است در اینجا معصیت را به قلب نسبت داده است. *«فإنّه آثم قلبه»*﴿31﴾.
و آنها که کتمان کلی دارند قلبشان به مراتب بیمارتر است. تا کسی که یک معصیت دارد اگر کسی کتمان شهادت کرده است در محکمهٴ قاضی عدل، قلبش مریض است کسی که اصل نبوت خاتم أنبیا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انکار میکند یقیناً قلبش مریض است لذا فرمود شما کتمان نکنید. *«و أنتم تعلمون»*.
سؤال ...
جواب: اینها (اَحبار) آنچه که در تورات و انجیل بود که جریان اسلام بود، بشارت به ظهور خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود اینها را کتمان میکردند آنکه اظهار میشد که اسلام واقعی بود اگر او ظهور میکرد بساط آن کاری که اَحبار و رهبان داشتند جمع میشد. لذا آن را کتمان کردند تا اسلام نیاید. اصولاً یهودیها جریان مسیح ـ سلام الله علیه ـ را هم کتمان کردند. جریان عیسی(سلام الله علیه) و مریم(علیها سلام) همه و همه در تورات آمده است، احبار تورات، این را هم کتمان کردند گفتند هنوز عیسی نیامده است. چنان که دربارهٴ اسلام هم همین کار را کردند. خدای سبحان میفرماید: آنچه در تورات و انجیل شما هست چرا آن را کتمان میکنید و برای مردم نمیگویید؟ آن حق را کتمان نکنید برای مردم بازگو نکنید. و حق را به لباس باطل نپوشانید که مردم باطل را ببینند و حق را نبینند. *«و تکتموا الحقّ»* یعنی «لا تکتموا الحق».
سؤال ...
جواب:
اشتقاق *«لا تلبسوا»* از مادهٴ لَبس یا از ریشهٴ لُبس؟
یا از لَبس است یا از لُبس یا از پوشیدن است یا از اشتباه کردن. لَبس یعنی اشتباه *«بل هُمْ فی لَبس من خلقٍ جدید»*﴿32﴾ یعنی در جریان آینده و قیامت در لبس و اشتباه هستند. لُبس یعنی پوشیدن فرمود شما حق را با باطل مشتبه نکنید که مردم نشناسند و همچنین حق را به لباس باطل نپوشانید که مردم حق را نبینند هر دو منهی است. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*.
در یکی از صحنههای جنگ وقتی به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) عرض کردند که این همه افرادی که در مقابل ما ایستادهاند همه بر باطل هستند و ما بر حق میباشیم؟ حضرت فرمود به اینکه تو حق را با مردم نشناس «اِعرف الحقّ تعرف أهله»(33) تو حق را بشناس، ذیحق شناخته میشود. هرگز حق را با مردم نشناس بلکه محقق باش که خود حق را بشناسی اگر حق را شناختی محقین را هم میشناسی. خدای سبحان به علمای اهل کتاب دستور میدهد که شما حق را برای مردم بیان کنید تا مردم حق را بشناسند نه خود را به مردم معرفی کنید تا مردم شما را بشناسند و هر چه شما گفتید بپذیرند. شما حق را برای مردم بیان کنید. *«وَلاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»* این گروهی که حق را کتمان کردند.
پیمان تبیین حقایق کتب آسمانی
در بعضی از آیات خدای سبحان میفرماید که ما حق را به شما آموختیم که *«لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»*﴿34﴾ این دربارهٴ اهل کتاب است آیهٴ ١٨٧ سورهٴ آلعمران اینچنین است. *«وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ»*﴿35﴾؛ فرمود ما از اینها پیمان گرفتیم که حق را برای مردم بیان کنند خب این پیمان از علمای اهل کتاب است نه از تودهٴ اهل کتاب *«لتبیّننّه للنّاس»* حتماً باید برای مردم بیان کنید و کتمان نکنید. اینها کتاب خدا را پشتسر انداختند *«فنبذوه وراء ظهورهم»* بعد خودشان را مطرح کردند. این علمای اهل کتاب، کتاب الهی را پشتسر انداختند و خودشان را جلو. خودشان را مطرح کردند این گروه کسانی هستند که نامهٴ اعمال اینها را در قیامت از وراء ظهر اینها به اینها میدهند. میگویند نامهتان را باید از پشتسر بگیرید. حالا چگونه اینها دستشان باز میشود که نامه را از پشتسر دریافت کنند یک عذابی است توانفرسا. فرمود: آنچه را که شما در دنیا انجام دادید در قیامت به آن صورت ظهور میکند. این گروه در سورهٴ مبارکهٴ آلعمران آیهٴ 71 و 72 نقش دیگری را اعمال کردهاند. در آیهٴ 71 دارد که *«یَا أَهْلَ الکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»*﴿36﴾ این *«یا أهل الکتاب»* نظیر آن خطابهایی است که نظیر تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است یعنی ما که به شما کتاب حقیقی دادیم چرا آن را کتمان کردید؟ شما مگر اهل تورات نبودید اهل انجیل نبودید؟ مگر اهلیّت ندارید برای تورات و انجیل؟ چرا تورات و انجیل را کتمان کردید. آنجا که فرمود: *«یا بنی إسراییل»* یعنی چرا راه یعقوب(سلام الله علیه) را نمیروید؟ اینجا که دارد *«یا أهل الکتاب»* یعنی چرا تورات و انجیل را برای مردم بیان نمیکنید؟ *«لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*﴿37﴾ این لسان، لسان استفهام توبیخی است و این آیه مورد بحث سوره بقره همان لسان نهی است.
سؤال ...
جواب: درست است.
معنای وضع میزان یا عدم وضع میزان برای تبهکاران
درباره آن گروه خدای سبحان میفرماید به اینکه ما برای اینها میزانی وضع نمیکنیم یک بحث در این است که اینها نامه ندارند، کتاب ندارند، میزان ندارند، یک بحث دیگر در این است که اینها میزان دارند کتاب دارند بیان ذلک این است که در بعضی از قسمتهای قرآن فرمود به این که آنها که کافرند *«فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً»*﴿38﴾ ما برای اینها میزان طرح نمیکنیم چون ترازو برای سنجش کالاست و کسی که هیچ کالا به همراه نیاورده چه را بسنجد؟ برای اینکه *«و الّذین کفروا أعمالهم کسراب»*﴿39﴾ سراب را که نمیسنجند. وقتی عمل کافر مثل سراب شد هیچ بود هیچ را نمیسنجند لذا ظاهراً در سورهٴ کهف است فرمود: *«فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً»*(40) ما برای اینها ترازو وضع نمیکنیم چون چیزی ندارند سبنجند یک بخش دیگر این است که گر چه ترازو ندارند که ما اعمال خیر اینها را بسنجیم اما بالآخره بدیهای اینها هم یکسان نیست اینها از نظر درکات باید مشخص بشود در کدام درکه جا دارند کافر در درکه وسط جا دارد منافق در درکه اسفل جا دارد. این را باید با یک سنجشی مشخص کرد. اگر *«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»*﴿41﴾ پس حساب شده است و اگر کافر در نار است حساب شده است اگر درکات نار حسابی هست کسانی که وارد درکات نار میشوند حساب است چه اینکه درجات بهشت حسابی دارد و کسانی که لهم درجات هم حسابی پس گرچه برای کفّار در قیامت میزانی نیست تا حسنات اینها را بسنجد. *«فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً»*(42) چون حسنهای ندارند اما درکاتشان میزان دارد. دربارهٴ کتاب هم اینچنین است اینها نامه حق ندارند اما *«کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجّینٍ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ»*﴿43﴾ خود سجّین کتاب اینهاست نامه اعمال اینهاست که آن را مشاهده میکنند.
نمونهای از دسیسهٴ اهل کتاب
این گروه نه تنها حق را کتمان کردند یک دسیسه دیگری هم اعمال کردند که در آیهٴ 72 سورهٴ آلعمران بعد از این که فرمود: *«لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»*﴿44﴾ فرمود به این که *«وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»*﴿45﴾. همین دسیسه را اعمال کردند عدّهای را وادار کردند گفتند بروید در مسجد مسلمین، بروید در صفوف مسلمانها شرکت کنید در اوّل روز به رهبرشان ایمان بیاورید در آخر روز برگردید بگویید ما رفتیم آمدیم دیدیم خبری نبود دست از اسلام کشیدیم این نقشه را در صدر اسلام همین یهودیها اعمال کردند. *«وَقَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ»* یعنی در طلیعهٴ روز، در آغاز روز بروید اسلام بیاورید *«و اکفروا آخره»* در آخر روز کافر بشوید بگویید ما رفتیم دیدیم خبری نبود برگشتیم. با این دسیسه جلوی اسلام آوردن دیگران را هم بگیرید *«لعلّهم یرجعون»* تا آنها هم که مسلمان شدهاند دست از اسلام بکشند. و عدّهای که خواستند اسلام بیاورند اسلام نیاورند.
گر چه این کریمه را طرز دیگر هم معنا کردهاند گفتهاند مراد آن است: *«آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ»* یعنی آنچه که اوّل بر پیغمبر نازل شد که قبله، بیتالمقدس است به او ایمان بیاورید *«و اکفروا آخره»* یعنی آخر آنچه که نازل شده است بر پیامبر که قبله شما کعبه است نه بیتالمقدس به آن کفر بورزید. این را هم معنا کردهاند که این وجهالنهار قید باشد برای *«اُنزل علی الّذین آمنوا»* نه *«آمِنوا»* علی أیّ حال آنها این مکرها را هم داشتند.
بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات
قرآن کریم به اینها میفرماید به اینکه شما که میدانید چرا حق را کتمان میکنید؟ اینها دستورات نهی بود که از آلودگی اینها نجات پیدا کنند چه ضلالت چه إضلال آنگاه دستورات مثبت را شروع میکند میفرماید به اینکه: *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الْرَّاکِعِینَ»*﴿46﴾ تاکنون سخن از نهی بود الآن سخن از امر است که نماز را اقامه کنید زکات را ایتا کنید و بپردازید و با رکوعکنندگان راکع باشید. مسألهٴ اقامهٴ صلات برای همهٴ امم و ملل و انبیا بود. نماز همان بهترین رابطهٴ عبد و مولاست در آغاز رسالت موسای کلیم ـ سلام الله علیه ـ سخن از صلات است. به موسای کلیم میفرماید به اینکه: *«أقم الصّلوة»*﴿47﴾ در آنجا سخن از یاد حق است و نماز در طلیعه وحییابی موسای کلیم. که چند مطلب را خداوند سبحان در آن آغاز به حضرتش تلقین میکند یکی از آن مسائل، مسأله نماز است فرمود: *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ»*﴿48﴾ نماز را اقامه کنید که ارتباطتان با خدایتان مستحکم باشد زکات را ایتا کنید که رابطهتان با خلق خدا در پرتو هدایت خدا حفظ باشد، که زکات یک امر عبادی است. و اگر امر عبادی است کم و کیفش را خدا باید معین کند اولا وً امتثالش هم باید به قصد قربت باشد ثانیا و اگر چنان چه مسأله لله نباشد هرگز پیوند بین انسانها هم برقرار نخواهد بود لذا اگر زکات عالم ارتباط انسانها به یکدیگر است برای اینکه همه اینها به یک مبدأ ختم میشود و آن خداست که لله انسان زکات میدهد چون زکات جزو بهترین عبادات است. اینچنین نیست که اگر کسی به غیر قصد قربت داد آن زکاتش قبول باشد و امر خدا را امتثال کرده باشد *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الْرَّاکِعِینَ»* هم مسأله جماعت را حفظ میکند و هم به راکعین پیوستن که راکعین حقیقی در حقیقت اولیا و انبیای الهی هستند اشاره میکند و هم اصل صلات را. اصل صلات گرچه عبادت است ولی برجستهترین صلات همان صلات جماعت است. این را در باب جماعت ملاحظه فرمودید مرحوم صاحب وسائل هم این حدیث شریف را نقل کرد که اعمایی به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلّم) عرض کرد من گاهی قائد دارم که دستم را میگیرد و به مسجد میآورد گاهی کسی که قائد باشد و دستم را بگیرد و به مسجد بیاورد ندارم چه کنم؟ فرمود بین منزل خود و مسجد یک طناب و نخی رسم کن و آن نخ را بگیر به مسجد بیا و از فضیلت نماز جماعت مسجد محروم نباش.(49) اگر کسی را نداشتی که دستت را بگیرد و به مسجد بیاورد آن طناب را که بین منزلت و مسجد رسم کردی بگیر و به مسجد بیا که از جماعت فاصله نگیری، لذا در نوع این موارد هم لسان، لسان جمع است به عنوان *«أقیموا»* و *«آتوا»* و هم دستور آن است که *«اِرکعوا مع الرّاکعین»* یا *«کونوا مع الصّادقین»*(50) و امثال ذلک. *«وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الْرَّاکِعِینَ»*﴿51﴾
مسأله مهمی است که برای بنیاسراییل بود همان کتمان بود شما جریان بنیاسراییل را که در تاریخ ملاحظه میفرمایید میبینید به این که مهمترین خطری که اسلام را تهدید میکرد همین خطر یهودیّت بود. اینها وقتی دیدند که اسلام در حجاز رشد کرد و در مدینه برای خود بازاری فراهم کرد هم شروع کردند به پیمانشکنی هم شروع کردند به دسیسه علیه مسلمین با کفّار و مشرکین حجاز هماهنگ شدن، لذا آیات بعدی را پشتسر هم تقریباً بیش از صد آیه است که در همین سورهٴ مبارکهٴ خطاب به بنیاسراییل است دربارهٴ پیمانشکنی آنها، توطئه اینها علیه مسلمین، بخشی از اینها ناظر به عبادت بود که این را اشاره کرد و فوراً گذشت باز میفرماید: *«أتأمرون النّاس بالبرّ»*﴿52﴾ که طلیعه بحث بعدی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
(1) سورهٔ اعراف، آیهٔ 27.
(2) سورهٔ بقره، آیهٔ 21.
(3) سورهٔ یوسف، آیهٔ 68.
(4) سورهٔ حج، آیهٔ 78.
(5) سورهٔ حج، آیهٔ 78.
(6) سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6.
(7) سورهٔ بقره، آیهٔ 197.
(8) سورهٔ فصّلت، آیهٔ 406.
(9) سورهٔ بقره، آیهٔ 24.
(10) سورهٔ نساء، آیهٔ 90.
(11) سورهٔ فصّلت، آیهٔ 40.
(12) کافی، ج 2، ص 84.
(13) سورهٔ شعراء، آیهٔ 136.
(14) سورهٔ یٰس، آیهٔ 10.
(15) سورهٴ فصّلت، آیهٴ 40.
(16) سورهٔ بقره، آیهٔ 197.
(17) سورهٔ نمل، آیهٔ 14.
(18) سورهٔ بقره، آیهٔ 89.
(19) سورهٔ بقره، آیهٔ 89.
(20) سورهٔ بقره، آیهٔ 146.
(21) سورهٔ فرقان، آیهٔ 21.
(22) سورهٔ نمل، آیهٔ 14.
(23) سورهٔ بقره، آیهٔ 89.
(24) سورهٴ بقره، آیهٴ 89.
(25) سورهٴ نمل، آیهٴ 14.
(26) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(27) سورهٔ بقره، آیهٔ 283.
(28) سورهٔ ق، آیهٔ 37.
(29) سورهٔ بقره، آیهٔ 10.
(30) سورهٔ احزاب، آیهٔ 32.
(31) سورهٔ بقره، آیهٔ 283.
(32) سورهٔ ق، آیهٔ 15.
(33) ارشاد القلوب، ج 2، ص 296.
(34) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 187.
(35) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 187.
(36) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(37) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(38) سورهٔ کهف، آیهٔ 105.
(39) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(40) سورهٴ کهف، آیهٴ 105.
(41) سورهٔ نساء، آیهٔ 145.
(42) سورهٴ کهف، آیهٴ 105.
(43) سورهٔ مطفّفین، آیات 7 ـ 9.
(44) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 71.
(45) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 72.
(46) سورهٔ بقره، آیهٔ 43.
(47) سورهٔ طٰهٰ، آیهٔ 14.
(48) سورهٔ بقره، آیهٔ 43.
(49) وسائل الشیعة، ج 8، ص 293.
(50) سورهٴ توبه، آیهٴ 119.
(51) سورهٔ بقره، آیهٔ 43.
(52) سورهٔ بقره، آیهٔ 44.
تاکنون نظری ثبت نشده است