- 1099
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 69 تا 76 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 69 تا 76 سوره هود
- میهمانان حضرت ابراهیم (ع)
- اضطراب و ترس حضرت ابراهیم (ع) از آمدن فرشتگان خدا و بشارتهای فرشتگان
- تفاوت مجادله حضرت نوح (ع) و حضرت ابراهیم (ع) با خدا در باب شفاعت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیَم بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ٭ فَلَمَّا رَأى أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ٭ وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ ٭ قَالَتْ یَا وَیْلَتَی ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ ٭ قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ ٭ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ ٭ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ ٭ یَاإِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیِهمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ﴾
جریان ضیف ابراهیم(علیه السلام) چهارمین قصهای است که قرآن کریم طرح میکند اول داستان حضرت نوح(سلام الله علیه) بود بعد حضرت هود(سلام الله علیه) بعد حضرت صالح(سلام الله علیه) بعد جریان ضیف ابراهیم(علیه السلام) داستان خود حضرت ابراهیم مشروحاً در جای دیگر مطرح است فعلاً در این مقطع داستان ضیف ابراهیم و برخورد مهمان با میزبان و امثال اینهاست چه اینکه قصه لوط که دنباله این قصه است پنجمین داستان این سورهٴ مبارکهٴ هود مطرح است این سؤالهای فراوانی که مطرح شده در این نوشتهها برای آن است که خود این مطلب مسئله انگیز است که چگونه فرشتهها آمدند و به صورت مهمان وارد شدند اگر فرشتهاند که غذا نمیخورند چطور ابراهیم(سلام الله علیه) اینها را نشناخت و چطور همین گروه وارد منطقه قوم لوط شدند و چطور تبهکاران قوم لوط آنها را دیدند مگر میشود یک انسان فاسق فرشته را ببیند اینها قسمت مهمش در جریان قوم لوط حل میشود که چگونه آنها دیدند و آیا این فرشتهها به همان صورتی که وارد بر حضرت ابراهیم شدند به همان صورت وارد منطقه قوم لوط شدند یا آنجا به یک صورت دیگری در آمدند به صورت زیباتری درآمدند و به صورت مرد در آمدند اینها کم کم باید روشن بشود آنچه که از این مقطع به دست میآید این است که اینها به صورت میهمان در آمدند نه به صورت فرشتهای که وحی میآورد فرشتههایی هم که از طرف خدای سبحان مأموریت پیدا میکنند انواع فراوانی دارند ﴿و ما یعلم جنود ربک الا هو﴾ همه اینها که مسئول وحی نیستند همه اینها که مسئول اخبارات غیبی نیستند در نوبت دیروز اشاره شد که چهار فرشته رسمی و بزرگ الاهی حضرت جبرئیل(سلام الله علیه) عزرائیل(سلام الله علیه) میکائیل(سلام الله علیه) اسرافیل(سلام الله علیهم اجمعین) اینها هر کدام زیر مجموعه فراوانی دارند و برنامههای خاصی هم دارند اما اینها ملائکه شناخته شدهاند و زیر مجموعه اینها هم شناخته شده است اما ملائکه همینها هستند یا ارقام و اصناف و سنخهای اینها فراوان است و قابل احصا نیست مطلب دیگری است آیا همه ملائکه همتای مثلاً فرشتگان وحی آور اینچنیناند یا نه بعضی از ملائکه دارای بدناند آنها هم بالاخره قابل نفی نیست غرض این نیست که تمام ملائکه یک سنخ باشند اما آنچه که در این جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) است با خطوط همان کلی ملائکه در ذهن همه ماست منافاتی ندارد حالا یکی پس از دیگری این قصه که بازگو بشود معلوم میشود تنافی در کار نیست اینها اولاً به صورت یک مهمان در آمدند نه به صورت پیک رسمی که خبرهای غیبی میآورند و وجود مبارک حضرت ابراهیم هم از کسانی بود که به شدت به مهمان علاقهمند بود آنطوری که فخر رازی و برخی دیگر نقل میکنند مدتی برای حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) مهمان نرسید این بی صبرانه منتظر ورود مهمان بود هم مهمان دوست بود هم چند روز برای آن حضرت مهمان نرسید و هم این فرستادههای الاهی به صورت ضیف در آمدند در چند بخش قرآن کریم دارد که آیا ضیف ابراهیم، داستان ضیف ابراهیم را شنیدهاید یا نه داستان ضیف ابراهیم اینطور بود یعنی این فرشتهها به صورت مهمان در آمدند خب تا خدای سبحان به یک پیامبری نفرماید که وضع چیست این پیامبر که مثل خدای سبحان عالم بالذات نیست اینها لحظه به لحظه علمشان را از خدای سبحان دریافت میکنند اینچنین نیست که حالا اگر کسی پیامبر شد ذاتا عالم باشد ولو ـ معاذ الله ـ خدا به او القا نکند اگر خدای سبحان بنایش بر این باشد که به عنوان مهمان کسی را بفرستد بعدها معلوم بشود او هم اینچنین خواهد بود اول به عنوان ضیف تلقی میکند بعد معلوم میشود فرشته است ما نباید توقع داشته باشیم که کسی که پیغمبر شد همه چیز را ذاتا ـ معاذ الله ـ میداند آنکه ذاتاً میداند خدای سبحان است اگر مصلحت در این باشد که خدای سبحان اول فرستادههای خود را ملائکه را به عنوان مهمان بفرستد تا چهار گزارش محقق بشود بعد به آن پیامبر بفرماید که ما فرستاده خداییم و مأموریتی داریم این چه محذوری دارد خب این یک مطلب
مطلب دوم اینکه در این تبشیر یک قسمتْ بشارتْ ناظر به این است که چون وجود مبارک حضرت ابراهیم از اینکه دید اینها دستشان به طرف غذا دراز نمیشود خب یک مهمانانی، اینها معمولاً در بادیه و اینها زندگی میکردند در جایی ناشناسی یک عده ناشناسی وارد بشوند بعد دستشان به غذا دراز نشود در آن روزگار یا برای مردم آن منطقه یک عداوت و خصومتی تلقی میشد اینها خیال کردند که برای اِعمال عداوت آمدند یا نه متوجه شدند که اینها فرشتهاند غذا نمیخورند لکن آن روعشان برای این بود که مبادا اینها برای خشم نسبت به این منطقه آمده باشند وجود مبارک حضرت ابراهیم هم افراد فراوانی را دید که آنها حاضر شدند بر اساس ﴿حرّقوه و أنصروا آلهتکم﴾ آن مراسم آتش سوزی را هم راه اندازی کنند مبادا خدای ناکرده مشیت الاه تعلق گرفته باشد که این قوم را عذاب بکند بنابراین یک روع و هراسی پیش آمد و این روع و هراس را هم قرآن کریم با عظمت و نیکی یاد کرده است نه با مثلاً نقص و کمبود و اینها
مطلب دیگر آن است که چندتا بشارت در اینجا هست یکی بشارت به اینکه ما در اینجا به عنوان منطقه امن آمدیم کاری با این منطقه نداریم این روع برطرف شد یک قسمت بشارت نسبت به هلاکت تبهکاران قوم لوط است که باعث مسرت بعضی از اعضای خانواده حضرت ابراهیم شد خود حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) هم خوشحال شد یک قسمت بشارت مربوط به میلاد حضرت اسحاق و نوه حضرت ابراهیم به نام یعقوب(سلام الله علیهم اجمعین) است یک بخشی از بشارتها مربوط به وجود مبارک حضرت اسماعیل است که این بشارتها در قرآن کریم متفرق است پس یک بشارت نسبت به اینکه در این منطقه ما مأموریت تعذیب نداریم یک بخش مربوط به هلاکت قوم تبهکار لوط است یک بخش مربوط به اسحاق و یعقوب است یک بخشی هم مربوط به حضرت اسماعیل اینها آیاتی است که باید بعد از جمعبندی روشن بشود برخیها خواستند بگویند از اینکه کلمه تبشیر بعد از کلمه ضحک است ﴿فَضحکت فبشرناها﴾ این از باب تقدیم و تأخیر است یعنی همانطوری که گاهی مبتدا مقدم میشود خبر مؤخر گاهی هم فعل مقدم میشود فعل اول که جایش دوم است اول قرار میگیرد فعل دوم که جایش اول است دوم قرار میگیرد از این باب است یعنی بشرناها فضحکت برخیها خواستند بگویند نه ظاهرش همین این تقدیم ما حقه التقدیم است نه تقدیم ما حقه التاخیر اول ضحک است بعد بشارت منظور از این ضحک هم همان نشاطی است که محصول بشارت اول است یعنی بعد از اینکه بشارت دادند که ما در این منطقه خطری نیست و ما مأموریت تعذیب نداریم این خوشحال شد که ﴿فلمّا ذهب عن ابراهیم الرّوع﴾ آن ذهاب روع باعث شده است آن زوال ترس و خوف باعث شده است که این بانو هم خندید و آن ﴿ضحکت﴾ به این معناست و بشارت به فرزند هم بعد از این ضحک است این ضحک مربوط به آن بشارت فرزند نیست برخیها خواستند بگویند این ﴿ضحکت﴾ به معنی حاضت است نه ﴿ضحکت﴾ یعنی خندید در آن زمان این عادت شد بعد همراه با این عادت بشارت دادند و او هم قبول کرد برای اینکه علامت مادر شدن را یافت لکن همانطوری که از راغب در بحث دیروز نقل شد ﴿ضحکت﴾ به معنی حاضت نیست ﴿ضحکت﴾ همان معنای خاص خودش را دارد ولی از نظر بحثهای تاریخی همزمان با آن بشارت این عادت ماهانهاش شروع شد فهمید که این معجزه واقع شدنی است و این گزارش عملی است پس تقدیم و تأخیر بشارت بر ضحک روی این دو سه نکته است ﴿وامرأته قائمةٌ فضحکت فبشَّرناها بإسحاق و من وراء اسحاق یعقوب﴾ آن ﴿ضحکت﴾ اگر به معنای یعنی همزمان آن این حالت پیش آمده باشد این بشارت به فرزند باعث پذیرش این گزارش است برای اینکه نشانه را این بانو در خود یافت.
حالا میماند این چند نکته یکی اینکه جریان مجادله حضرت ابراهیم چگونه مورد قبول خدا شد و جریان شفاعت حضرت نوح مورد قبول نشد آنجا با سختی جواب داده شد حضرت نوح برای نجات فرزندش از خدای سبحان درخواستی کرد و با او سخنی گفت و خداوند در کمال صراحت این خواسته را رد کرد بعد به نوح(سلام الله علیه) فرمود ﴿انّی أعظک ان تکون من الجاهلین﴾ در این باره با من سخن نگو و مانند آن خب حضرت ابراهیم هم درباره نجات یک عدهای با خدا و فرشتگان خدا سخن میگوید چرا مثلاً این تعبیر نیامده؟ از صدر و ساقه این مجادله برمیآید که او به قصد نجات یک گروه کافر سخن نگفت برای اینکه در بعد از این جریان ﴿یجادلنا فی قوم لوط﴾ سه وصف از اوصاف کمالی حضرت ابراهیم را ذکر فرمود فرمود ﴿ان ابراهیم لحلیم أوّاه منیب﴾ این مجادلهای که محفوف به اوصاف کمالی مجادله است معلوم میشود یک جدال احسن است اجمال قضیه این است اما چه بود و چه گفت در چه زمینه گفت هنوز باید روشن بشود ولی اجمالاً باید معلوم میشود این جدال جدال احسن است که ﴿یجادلنا فی قوم لوط﴾ این یجادلنا بجدال احسن چرا؟ برای اینکه طرف مجادله ما یک پیامبریست حلیم، اواه، منیب این اوصاف نشان میدهد که جدال در محدوده حلم است و تَأوّه است و انابه زیرا اوصاف مجادل را ذکر کردن در حقیقت صبغه جدال را بیان کردن است اگر بگویند زید دارد مجادله میکند زید حکیم خردورز عاقل عادل است یعنی این جدال جدال احسن است اوصاف مجادل را ذکر کردن به جدال صبغه و جهت دادن است ﴿یجادلنا فی قوم لوط ٭ ان ابراهیم لحلیم أوّاه منیب﴾ از شواهد دیگر برمیآید وجود مبارک حضرت ابراهیم یا در صدد تأخیر بود چون حلیم وقتی که حرف بزند دعوت به حلم میکند مثلاً اگر بگویند فلان مهندس دارد مجادله میکند یعنی در فن هندسه و بحثهای ریاضی اظهار نظر میکند فلان فقیه دارد مجادله میکند یعنی درباره مسائل فقهی دارد جدال میکند فلان ادیب دارد مجادله میکند یعنی در ادبیات دارد جدال میکند از نظر مسائل اخلاقی و حقوقی هم بشرح ایضاً [همچنین] اگر گفتند یک حلیم دارد مجادله میکند یعنی درباره حلم و بردباری و صبر و تأخیر عذاب و اینها دارد مجادله میکند اوصاف مجادل را ذکر کردن در حقیقت محدوده جدال را بیان کردن است یعنی شما صبر بکنید بلکه آنها توبه کنند بلکه انابه کنند و مانند آن در همین زمینه بخشهای دیگری که از همین مجادله ذکر شده است کاملاً مشخص کرده است که وجود مبارک حضرت ابراهیم به حمایت از تبهکارها برنخواست آن طوری که برخی از مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت نقل کردهاند گرچه این به روایت معتبر نقل نشده صبغه تاریخیاش بیش از صبغه روایی آن است نمیشود یک مفسر به اینها اعتماد تفسیری داشته باشد اما زمینه احتمال هست که وجود مبارک حضرت ابراهیم به فرستادگان الاهی گفت حالا شما که قصد تخریب این منطقه را دارید خب اگر این مقدار موحّد در آن منطقه باشد چه؟ آنها گفتند نه این مقدار موحد نیست مثلاً پنجاه خانوار بعد فرمود اگر چهل خانوار موحّد در آنجا باشند چه؟ گفتند نه این مقدار هم نیست تا رسید به جریان حضرت لوط که لوط و خاندانش که مؤمناند ﴿ان فیها لوطا﴾ آنها گفتند بله ﴿نحن أعلم بمن فیها لننجّینّه﴾ بله ما میدانیم که این خانوار مسلماناند حضرت لوط هم آنجا تشریف دارند ما کاملاً امنیتشان را تأمین میکنیم بعد از تأمین امنیت لوط و مؤمنان لوط که بیتٍ من المسلمین بیش از این نیستند بعداً ما بقیه را به عذاب میسپریم خب این مجادله که مجادله حکمیانه و عاقلانه و عادلانه است این با جریان حضرت نوح خیلی فرق میکند نوح خواست از کسی که کافر بود منتها معلوم الکفر نبود درباره شخص معینی آن هم اینگونه گفتگو کند یک صغرایی یک کبرایی خدایا ﴿ان ابنی من أهلی﴾ این صغرا و شما هم که فرمودید کسانی که اهل تواند در سفینه نجات راه دارند و در اماناند خب این اهل من است اهل من هم طبق وعده شما باید نجات پیدا کند این کبرا پس پسرم باید نجات پیدا کند این نتیجه ﴿و إنَّ وعدک الحقّ﴾ تو که خلف وعده نداری تو وعده دادی وعده تو حق است پس این وعده حق است این محصول دوتا قیاس است و دوتا شکل اوّل پسر من اهل من است و اهل من هم باید نجات پیدا کند برای اینکه شما گفتی اهلت پس پسرم باید نجات پیدا کند یک، تو وعده دادی اهل من محفوظ باشند وعده تو حق است پس نجات بچههای من حق است این دو بر اساس همه این معیارها دارد با خدای یک چنین گفتگویی در میان میگذارد بعد البته کمال عصمت و ادب را هم رعایت کرده است فرمود ﴿و أنت أحکم الحاکمین﴾ حکم تو حق محض است همانطوری که وعده تو حق است مشکل ما مشکل این است که باید بفهمیم سرّش چیست؟ اما وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) طبق این گفتگوهایی که برخی از مفسران سنی برخی از مفسران شیعه بازگو کردند درباره نجات کافر نیست یا تأخیر است که اینها توبه کنند یا درباره مؤمنان است که مؤمنانی که در این منطقه هستند تکلیفشان چه میشود آنها گفتند ما میدانیم که این مقدار مؤمنی که تو پیشنهاد میدهی نیستند سرانجام به حضرت لوط رسید که ﴿ان فیها لوطاً﴾ خب لوط را که قبول دارید بعد گفت ﴿نحن أعلم بمن فیها لننجینّه﴾ بله ما این گروه کم را به ایمان میشناسیم و امنیتش را هم تأمین میکنیم بنابراین این جدال با آن جدال خیلی فرق دارد اینجا هم گفتند ﴿یا ابراهیم اعرض عن هذا﴾ دست بردار منتها آنجا یک مقداری لحنش تند تر است برای اینکه به حضرت نوح آنجا گفتند که ﴿قال یا نوح انه لیس من أهلک انه عملٌ غیرُ صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم إنی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ این هم فوراً ترمیم کرد ﴿قال رب انی أعوذ بک أن اسئلک ما لیس لی به علم﴾ پس بنابراین فضای این سؤالها کاملاً فرق میکند ﴿قالوا أتعجبین من امر الله﴾ خدای سبحان یک اصل کلی دارد که این اصل کلی چه درباره تشریع چه درباره تکوین قابل اجراست درباره تشریع فرمود ﴿ان الله یأمر بالعدل و الإحسان﴾ به این چیزها امر میکند یا این درباره تکوین هم میفرماید اینها امر خداست چه اینکه فرمود ﴿قل الرّوح من أمر ربی﴾ هم آنها از مسائل تکوینی است هم این از مسائل ﴿ان الله یأمر بالعدل و الاحسان﴾ است و تشریعی است یک اصل کلی دارد که ﴿والله غالبٌ علی أمره﴾ این ﴿والله غالبٌ علی أمره﴾ در مسائل روح شناسی تعیین کننده است هیچ کس نمیتواند بگوید بالاخره من اینچنین میاندیشم و خود را مستقل ببیند و به طور تفویضی ـ معاذ الله ـ فکر بکند این طور نیست برای اینکه این روح مِن امر الله است این صغرا و خدای سبحان بر تمام امرهای خود غالب و قاهر است این کبرا غیر از این که ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ است ﴿فَسبحان الذی بیده ملکوت کل شیءٍ﴾ است هر چیزی از ملک و ملکوت تحت قهر خدای سبحان است او قادر بر کل شیء است غیر از آن اطلاقات و عمومات در جریان امر الله این طور است که اگر چیزی امر خدا بود مستقیماً تحت قیوم بودن خدای سبحان است مغلوب خدای سبحان است ﴿والله غالبٌ علی امره﴾ بنابراین چه بهتر که انسان روح خودش را به او بسپارد این روح آنچنان نیست این نفس آنچنان نیست که در اختیار ما باشد یا در اختیار، ما اگر او را به یک صاحب اختیاری نسپردیم یا خودمان ادارهاش میکنیم که به مصالحمان آگاه نیستیم یا دیگری قیم ما میشود به نام شیطان و مانند آن چون او ﴿والله غالب علی امره﴾ و این قل الروح هم من امر ربه است چه بهتر اینکه این را به او بسپاریم در این جریان ﴿أتعجبین من امر الله﴾ هم همچنین است به امر خدا هم مغلوب خداست وقتی او بخواهد یک بانوی سالخورده فرتوتی مادر بشود میتواند اینها جزء امور عادی است امور عقلی که نیست که محال عقلی باشد آنجا هم ملاحظه فرمودید چندین برهان آورد فرمود ﴿رحمت الله و برکاته علیکم أهل البیت﴾ همانطور که در جریان جدال این سه وصفی را که برای حضرت ابراهیم ذکر کرد اوصافی که برای مجادِل ذکر میشود جهت جدال را مشخص میکند اوصافی هم که برای دودمان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ذکر کرد جهت آن امر را هم مشخص میکند میفرماید این امر بله امر قریب است اما مگر رحمت خدا برای شما قریب نبود برکات خدا برای شما عجیب نبود این همه برکات این همه رحمتهایی که خدا به شما داده است مگر از راه معجزه نبود مگر آن ﴿حرقوه و انْصروا آلهتکم﴾ را شما پشت سر نگذاشتید مگر آن ﴿فجعلهم جذاذاً الا کبیراً لهم﴾ را شما پشت سر نگذاشتید مگر جریان ﴿ربی الذی یحیی و یمیت﴾ را شما پشت سر نگذاشتید مگر ﴿ربنا إنّی أسکنت من ذریتی بوادٍ غیر ذی زرعٍ﴾ را بعدها پشت سر نمیگذارید همه اینها برکات است دیگر بنابراین شما درباره کار غیر عادی چه تعجبی دارید تعجب کردن نسبت به افراد عادی بله درست است اما شما که در کنار اینگونه از نعم نشستهاید جا برای تعجب نیست ﴿قالوا أتعجبین من امر الله﴾ خب اینها جزء اموری است که مغلوب اراده ازلی خدای سبحان است و امور ممکنالوجود هم هست ما بخشی از این اسباب و علل را میبینیم بله با اینها هم کار داریم هیچ مسبَّبی بی سبب یافت نمیشود اما غالب اینها یا علل معدّهاند یا بر فرض هم سبب تام باشند سبب منحصر نیستند یعنی اگر این داروها سبب درمان باشد یا به نحو عادت است نه علیت علت چیز دیگر است یا اگر هم به نحو علیت باشد چه کسی گفت اینها علت منحصرهاند شما در اصول در بحث مفهوم شک ملاحظه فرمودید وقتی این شرط مفهوم دارد که ما علیت بفهمیم یک تمام العلیه بفهمیم دو علیت منحصره بفهمیم سه یعنی اگر «ان خفی الجدران فقصر» آمده است در صورتی که خفاء جدران سبب نماز قصر بشود سببیتش تام باشد و تنها سبب باشد آنگاه اگر یک روایت دیگری آمده «اذا خفی علیه الأذان قصِّر» اینها با هم درگیرند چون دوتا منحصر که نمیشود که اما اگر این سبب تام بود آن هم سبب تام بود هر دو میتوانند سبب باشند تعارضی هم بین اینها نیست هم «إذا خفی علیه الاذان قصر» هم «اذا خفی الجدران فقصر» آن هم سببیت دارد یک سبب تام است دو این هم سببیت دارد یک سبب تام است دو مفهوم هیچ کدام با منطوق دیگری درگیر نیست وقتی تعارض مفهوم و منطوق است که سببیت باشد مستقل باشد و منحصر اگر منحصر شد معنایش این است که «اذا خفی علیه الاذان قصّر» و اگر اذان مخفی نشد چه جدران مخفی بشود چه نشود قصر نیست آن وقت تعارض شروع میشود در اینگونه از موارد
سؤال ...
جواب: بله نه آخر نه اینکه نسبت به قدرت خدای سبحان کار بکنند نسبت به علل قابلی اشکال دارند چون همه اینها در تمام این موارد به علل قابلی اسناد میدادند یکی میگفت که ﴿و أنا عجوزٌ و هذا بعلی شیخا﴾ دیگر نمیگفتند ـ معاذ الله ـ تو قدرتت کفایت نمیکند میفرمایند تو قدرتت کافی است ولی ما آخر آن صلاحیت را نداریم جواب میدهند که شما را هم ما صالح میکنیم این جریان ﴿و أصلحنا له زوجه﴾ هم از همین قبیل است تنها صلاحیتهای متافیزیکی نیست صلاحیتهای فیزیکی هم هست خب او گفت ﴿رب إنی وهنَ الْعظم منّی واشْتعل الرّاس شیبا﴾ ﴿وَ لَمْ أکن بدعائک رب شقیا﴾ اینها مبادی قابلی و فاعلی را کاملاً تفکیک میکنند میگویند از طرف تو هیچ مشکلی نیست اما مشکل از طرف ماست در دعای نورانی حضرت زکریا این دو نکته از هم جدا شد عرض کرد ﴿ربّ انی وهن العظم منّی وَ اشْتعل الرّأس شیباً﴾ اما ﴿و لم أکن بدعائک رب شقیا﴾ خب تو هر چه بخواهی توان آن را داری یعنی اگر مشکلی هست در طرف قابل است نه در طرف فاعل اینجا هم ﴿وامرأتُهُ قائمةً﴾ او هم همین حرف را میزند میگویند ﴿أالد و أنا عجوز و هذا بعلی شیخاً﴾ آنگاه ذات اقدس إلاه پاسخی میدهند میگویند که شما که در طرف مبدأ فاعلی مشکلی نمیبینید که در طرف قابل نقص میبینید بله قابل نقص دارد اما نقص قابل هم قابل برطرف است یعنی نقص این قابل هم برطرف شدنی است به دلیل شروع عادت ماهیانه همین الان، درست است که بالاخره کار روی نظم است اما اینچنین نیست که خدای سبحان مقهور نظم از پیش تعیین شده باشد که خدا را که نباید در حد یک پیغمبر و امام تلقی کرد ـ معاذ الله ـ که اینها برابر نظم عالم کار میکنند بله اما نظم عالم در اختیار ﴿و الله غالب علی امره﴾ است فرمود شما دوتا مسئله است نسبت به مبدأ فاعلی که مشکل ندارید میماند مبدأ قابلی بله ما هم قبول داریم الان در سن فرتوتی کسی پدر و مادر نمیشود ولی ما این را برمیگردانیم نشانهاش همین عادت ماهانه است که شروع شده آنجا هم درباره حضرت زکریا ذات اقدس إلاه فرمود ﴿و أصلحنا له زوجه﴾ ما فوراً وضع همسرش را برگرداندیم ﴿و کانت امرأتی عاقرا﴾ الان دیگر ولود است خب چه کسی عاقر را ولود میکند چه کسی ولود را عاقر میکند ﴿و یهب لمن یشاء الذّکور﴾ ﴿و یهب لمن یشاء الذّکور ٭ او یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاء عقیماً﴾ این چهار کار به دست اوست فرمودند شما که در امر خدا تعجب نباید بکنید که مشکل شما مشکل قابلی است این را هم ما برمیگردانیم فوراً نشانهاش همین عادت ماهانه است ﴿أتعجبین من أمر الله﴾ چون او ﴿غالب علی امره﴾ یک وقت است یک کسی مثل پیغمبر است امام است برابر امر خدا قضای خدا قدر خدا مقدرات الاهی کار میکند بله این یک نفس الامری دارد یک واقعیتی دارد یک قضا و قدری دارد گاهی شهید میشوند گاهی رحلت عادی میکنند گاهی مسموم میشوند گاهی دعایشان مستجاب میشود گاهی مصلحت نیست مستجاب نمیشود اینها تابع قضا و قدر الاهی است این درست است اما ذات اقدس إلاه ﴿والله غالب علی امره﴾ او «باسط الیدین» است نمیشود که گفت خدای سبحان مقهور نظم است نه خیر ﴿والله غالب علی امره﴾ چون خودش مقرر کرد امر او کار اوست خب کار خدا که حاکم بر خدا نیست فرمود ﴿أتعجبین من امر الله﴾ شما که ﴿رحمت الله و برکاته علیکم أهل البیت﴾ را هم دیدید از طرفی هم که خدا حمیدِ مجید است پس فاعل حمیدِ مجید است همواره محمود است همواره مشکور است خب اگر همواره نعمتی نداشته باشد که محمود نیست نه ممدوح نیست محمود نیست شما چه چیزی را میخواهید حمد بکنید اگر همواره حمد میکنید پس معلوم میشود او همواره دارد نعمت میدهد پس او «دائم الفضل علی البریّه» است میشود همواره حمید اینچنین نیست که یک وقتی بدهد یک وقتی ندهد که اگر او «دائم الفضل» است دائم الفیض است پس دائم الحمد است و مجد و عظمت و بزرگواری هم میدهد پس مجید است پس جا برای تعجب نیست ﴿یا ابراهیم أعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم آتیهم عذاب غیر مردودٍ﴾ میماند حالا ﴿و لما جاءت رسلنا لوطا سیء بهم و اق بهم ذرعاً و قال هذا یومٌ عصیبٌ﴾ در مقطع ورود این مهمانها برای حضرت ابراهیم آن حادثه پیش آمد حالا این قسمت البته بخشی از این قسمتها ممکن است در اثنای بحث بازگو بشود در پایان مسافرت این مهمانان وارد بر حضرت لوط میشوند و میخواهند آن مأموریت را پیدا کنند اینجا یک برخوردی حضرت لوط دارد یک برخوردی قوم لوط دارند که اینها را جداگانه مطرح میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- میهمانان حضرت ابراهیم (ع)
- اضطراب و ترس حضرت ابراهیم (ع) از آمدن فرشتگان خدا و بشارتهای فرشتگان
- تفاوت مجادله حضرت نوح (ع) و حضرت ابراهیم (ع) با خدا در باب شفاعت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیَم بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ٭ فَلَمَّا رَأى أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ٭ وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ ٭ قَالَتْ یَا وَیْلَتَی ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ ٭ قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ ٭ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ ٭ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ ٭ یَاإِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیِهمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ﴾
جریان ضیف ابراهیم(علیه السلام) چهارمین قصهای است که قرآن کریم طرح میکند اول داستان حضرت نوح(سلام الله علیه) بود بعد حضرت هود(سلام الله علیه) بعد حضرت صالح(سلام الله علیه) بعد جریان ضیف ابراهیم(علیه السلام) داستان خود حضرت ابراهیم مشروحاً در جای دیگر مطرح است فعلاً در این مقطع داستان ضیف ابراهیم و برخورد مهمان با میزبان و امثال اینهاست چه اینکه قصه لوط که دنباله این قصه است پنجمین داستان این سورهٴ مبارکهٴ هود مطرح است این سؤالهای فراوانی که مطرح شده در این نوشتهها برای آن است که خود این مطلب مسئله انگیز است که چگونه فرشتهها آمدند و به صورت مهمان وارد شدند اگر فرشتهاند که غذا نمیخورند چطور ابراهیم(سلام الله علیه) اینها را نشناخت و چطور همین گروه وارد منطقه قوم لوط شدند و چطور تبهکاران قوم لوط آنها را دیدند مگر میشود یک انسان فاسق فرشته را ببیند اینها قسمت مهمش در جریان قوم لوط حل میشود که چگونه آنها دیدند و آیا این فرشتهها به همان صورتی که وارد بر حضرت ابراهیم شدند به همان صورت وارد منطقه قوم لوط شدند یا آنجا به یک صورت دیگری در آمدند به صورت زیباتری درآمدند و به صورت مرد در آمدند اینها کم کم باید روشن بشود آنچه که از این مقطع به دست میآید این است که اینها به صورت میهمان در آمدند نه به صورت فرشتهای که وحی میآورد فرشتههایی هم که از طرف خدای سبحان مأموریت پیدا میکنند انواع فراوانی دارند ﴿و ما یعلم جنود ربک الا هو﴾ همه اینها که مسئول وحی نیستند همه اینها که مسئول اخبارات غیبی نیستند در نوبت دیروز اشاره شد که چهار فرشته رسمی و بزرگ الاهی حضرت جبرئیل(سلام الله علیه) عزرائیل(سلام الله علیه) میکائیل(سلام الله علیه) اسرافیل(سلام الله علیهم اجمعین) اینها هر کدام زیر مجموعه فراوانی دارند و برنامههای خاصی هم دارند اما اینها ملائکه شناخته شدهاند و زیر مجموعه اینها هم شناخته شده است اما ملائکه همینها هستند یا ارقام و اصناف و سنخهای اینها فراوان است و قابل احصا نیست مطلب دیگری است آیا همه ملائکه همتای مثلاً فرشتگان وحی آور اینچنیناند یا نه بعضی از ملائکه دارای بدناند آنها هم بالاخره قابل نفی نیست غرض این نیست که تمام ملائکه یک سنخ باشند اما آنچه که در این جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) است با خطوط همان کلی ملائکه در ذهن همه ماست منافاتی ندارد حالا یکی پس از دیگری این قصه که بازگو بشود معلوم میشود تنافی در کار نیست اینها اولاً به صورت یک مهمان در آمدند نه به صورت پیک رسمی که خبرهای غیبی میآورند و وجود مبارک حضرت ابراهیم هم از کسانی بود که به شدت به مهمان علاقهمند بود آنطوری که فخر رازی و برخی دیگر نقل میکنند مدتی برای حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) مهمان نرسید این بی صبرانه منتظر ورود مهمان بود هم مهمان دوست بود هم چند روز برای آن حضرت مهمان نرسید و هم این فرستادههای الاهی به صورت ضیف در آمدند در چند بخش قرآن کریم دارد که آیا ضیف ابراهیم، داستان ضیف ابراهیم را شنیدهاید یا نه داستان ضیف ابراهیم اینطور بود یعنی این فرشتهها به صورت مهمان در آمدند خب تا خدای سبحان به یک پیامبری نفرماید که وضع چیست این پیامبر که مثل خدای سبحان عالم بالذات نیست اینها لحظه به لحظه علمشان را از خدای سبحان دریافت میکنند اینچنین نیست که حالا اگر کسی پیامبر شد ذاتا عالم باشد ولو ـ معاذ الله ـ خدا به او القا نکند اگر خدای سبحان بنایش بر این باشد که به عنوان مهمان کسی را بفرستد بعدها معلوم بشود او هم اینچنین خواهد بود اول به عنوان ضیف تلقی میکند بعد معلوم میشود فرشته است ما نباید توقع داشته باشیم که کسی که پیغمبر شد همه چیز را ذاتا ـ معاذ الله ـ میداند آنکه ذاتاً میداند خدای سبحان است اگر مصلحت در این باشد که خدای سبحان اول فرستادههای خود را ملائکه را به عنوان مهمان بفرستد تا چهار گزارش محقق بشود بعد به آن پیامبر بفرماید که ما فرستاده خداییم و مأموریتی داریم این چه محذوری دارد خب این یک مطلب
مطلب دوم اینکه در این تبشیر یک قسمتْ بشارتْ ناظر به این است که چون وجود مبارک حضرت ابراهیم از اینکه دید اینها دستشان به طرف غذا دراز نمیشود خب یک مهمانانی، اینها معمولاً در بادیه و اینها زندگی میکردند در جایی ناشناسی یک عده ناشناسی وارد بشوند بعد دستشان به غذا دراز نشود در آن روزگار یا برای مردم آن منطقه یک عداوت و خصومتی تلقی میشد اینها خیال کردند که برای اِعمال عداوت آمدند یا نه متوجه شدند که اینها فرشتهاند غذا نمیخورند لکن آن روعشان برای این بود که مبادا اینها برای خشم نسبت به این منطقه آمده باشند وجود مبارک حضرت ابراهیم هم افراد فراوانی را دید که آنها حاضر شدند بر اساس ﴿حرّقوه و أنصروا آلهتکم﴾ آن مراسم آتش سوزی را هم راه اندازی کنند مبادا خدای ناکرده مشیت الاه تعلق گرفته باشد که این قوم را عذاب بکند بنابراین یک روع و هراسی پیش آمد و این روع و هراس را هم قرآن کریم با عظمت و نیکی یاد کرده است نه با مثلاً نقص و کمبود و اینها
مطلب دیگر آن است که چندتا بشارت در اینجا هست یکی بشارت به اینکه ما در اینجا به عنوان منطقه امن آمدیم کاری با این منطقه نداریم این روع برطرف شد یک قسمت بشارت نسبت به هلاکت تبهکاران قوم لوط است که باعث مسرت بعضی از اعضای خانواده حضرت ابراهیم شد خود حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) هم خوشحال شد یک قسمت بشارت مربوط به میلاد حضرت اسحاق و نوه حضرت ابراهیم به نام یعقوب(سلام الله علیهم اجمعین) است یک بخشی از بشارتها مربوط به وجود مبارک حضرت اسماعیل است که این بشارتها در قرآن کریم متفرق است پس یک بشارت نسبت به اینکه در این منطقه ما مأموریت تعذیب نداریم یک بخش مربوط به هلاکت قوم تبهکار لوط است یک بخش مربوط به اسحاق و یعقوب است یک بخشی هم مربوط به حضرت اسماعیل اینها آیاتی است که باید بعد از جمعبندی روشن بشود برخیها خواستند بگویند از اینکه کلمه تبشیر بعد از کلمه ضحک است ﴿فَضحکت فبشرناها﴾ این از باب تقدیم و تأخیر است یعنی همانطوری که گاهی مبتدا مقدم میشود خبر مؤخر گاهی هم فعل مقدم میشود فعل اول که جایش دوم است اول قرار میگیرد فعل دوم که جایش اول است دوم قرار میگیرد از این باب است یعنی بشرناها فضحکت برخیها خواستند بگویند نه ظاهرش همین این تقدیم ما حقه التقدیم است نه تقدیم ما حقه التاخیر اول ضحک است بعد بشارت منظور از این ضحک هم همان نشاطی است که محصول بشارت اول است یعنی بعد از اینکه بشارت دادند که ما در این منطقه خطری نیست و ما مأموریت تعذیب نداریم این خوشحال شد که ﴿فلمّا ذهب عن ابراهیم الرّوع﴾ آن ذهاب روع باعث شده است آن زوال ترس و خوف باعث شده است که این بانو هم خندید و آن ﴿ضحکت﴾ به این معناست و بشارت به فرزند هم بعد از این ضحک است این ضحک مربوط به آن بشارت فرزند نیست برخیها خواستند بگویند این ﴿ضحکت﴾ به معنی حاضت است نه ﴿ضحکت﴾ یعنی خندید در آن زمان این عادت شد بعد همراه با این عادت بشارت دادند و او هم قبول کرد برای اینکه علامت مادر شدن را یافت لکن همانطوری که از راغب در بحث دیروز نقل شد ﴿ضحکت﴾ به معنی حاضت نیست ﴿ضحکت﴾ همان معنای خاص خودش را دارد ولی از نظر بحثهای تاریخی همزمان با آن بشارت این عادت ماهانهاش شروع شد فهمید که این معجزه واقع شدنی است و این گزارش عملی است پس تقدیم و تأخیر بشارت بر ضحک روی این دو سه نکته است ﴿وامرأته قائمةٌ فضحکت فبشَّرناها بإسحاق و من وراء اسحاق یعقوب﴾ آن ﴿ضحکت﴾ اگر به معنای یعنی همزمان آن این حالت پیش آمده باشد این بشارت به فرزند باعث پذیرش این گزارش است برای اینکه نشانه را این بانو در خود یافت.
حالا میماند این چند نکته یکی اینکه جریان مجادله حضرت ابراهیم چگونه مورد قبول خدا شد و جریان شفاعت حضرت نوح مورد قبول نشد آنجا با سختی جواب داده شد حضرت نوح برای نجات فرزندش از خدای سبحان درخواستی کرد و با او سخنی گفت و خداوند در کمال صراحت این خواسته را رد کرد بعد به نوح(سلام الله علیه) فرمود ﴿انّی أعظک ان تکون من الجاهلین﴾ در این باره با من سخن نگو و مانند آن خب حضرت ابراهیم هم درباره نجات یک عدهای با خدا و فرشتگان خدا سخن میگوید چرا مثلاً این تعبیر نیامده؟ از صدر و ساقه این مجادله برمیآید که او به قصد نجات یک گروه کافر سخن نگفت برای اینکه در بعد از این جریان ﴿یجادلنا فی قوم لوط﴾ سه وصف از اوصاف کمالی حضرت ابراهیم را ذکر فرمود فرمود ﴿ان ابراهیم لحلیم أوّاه منیب﴾ این مجادلهای که محفوف به اوصاف کمالی مجادله است معلوم میشود یک جدال احسن است اجمال قضیه این است اما چه بود و چه گفت در چه زمینه گفت هنوز باید روشن بشود ولی اجمالاً باید معلوم میشود این جدال جدال احسن است که ﴿یجادلنا فی قوم لوط﴾ این یجادلنا بجدال احسن چرا؟ برای اینکه طرف مجادله ما یک پیامبریست حلیم، اواه، منیب این اوصاف نشان میدهد که جدال در محدوده حلم است و تَأوّه است و انابه زیرا اوصاف مجادل را ذکر کردن در حقیقت صبغه جدال را بیان کردن است اگر بگویند زید دارد مجادله میکند زید حکیم خردورز عاقل عادل است یعنی این جدال جدال احسن است اوصاف مجادل را ذکر کردن به جدال صبغه و جهت دادن است ﴿یجادلنا فی قوم لوط ٭ ان ابراهیم لحلیم أوّاه منیب﴾ از شواهد دیگر برمیآید وجود مبارک حضرت ابراهیم یا در صدد تأخیر بود چون حلیم وقتی که حرف بزند دعوت به حلم میکند مثلاً اگر بگویند فلان مهندس دارد مجادله میکند یعنی در فن هندسه و بحثهای ریاضی اظهار نظر میکند فلان فقیه دارد مجادله میکند یعنی درباره مسائل فقهی دارد جدال میکند فلان ادیب دارد مجادله میکند یعنی در ادبیات دارد جدال میکند از نظر مسائل اخلاقی و حقوقی هم بشرح ایضاً [همچنین] اگر گفتند یک حلیم دارد مجادله میکند یعنی درباره حلم و بردباری و صبر و تأخیر عذاب و اینها دارد مجادله میکند اوصاف مجادل را ذکر کردن در حقیقت محدوده جدال را بیان کردن است یعنی شما صبر بکنید بلکه آنها توبه کنند بلکه انابه کنند و مانند آن در همین زمینه بخشهای دیگری که از همین مجادله ذکر شده است کاملاً مشخص کرده است که وجود مبارک حضرت ابراهیم به حمایت از تبهکارها برنخواست آن طوری که برخی از مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت نقل کردهاند گرچه این به روایت معتبر نقل نشده صبغه تاریخیاش بیش از صبغه روایی آن است نمیشود یک مفسر به اینها اعتماد تفسیری داشته باشد اما زمینه احتمال هست که وجود مبارک حضرت ابراهیم به فرستادگان الاهی گفت حالا شما که قصد تخریب این منطقه را دارید خب اگر این مقدار موحّد در آن منطقه باشد چه؟ آنها گفتند نه این مقدار موحد نیست مثلاً پنجاه خانوار بعد فرمود اگر چهل خانوار موحّد در آنجا باشند چه؟ گفتند نه این مقدار هم نیست تا رسید به جریان حضرت لوط که لوط و خاندانش که مؤمناند ﴿ان فیها لوطا﴾ آنها گفتند بله ﴿نحن أعلم بمن فیها لننجّینّه﴾ بله ما میدانیم که این خانوار مسلماناند حضرت لوط هم آنجا تشریف دارند ما کاملاً امنیتشان را تأمین میکنیم بعد از تأمین امنیت لوط و مؤمنان لوط که بیتٍ من المسلمین بیش از این نیستند بعداً ما بقیه را به عذاب میسپریم خب این مجادله که مجادله حکمیانه و عاقلانه و عادلانه است این با جریان حضرت نوح خیلی فرق میکند نوح خواست از کسی که کافر بود منتها معلوم الکفر نبود درباره شخص معینی آن هم اینگونه گفتگو کند یک صغرایی یک کبرایی خدایا ﴿ان ابنی من أهلی﴾ این صغرا و شما هم که فرمودید کسانی که اهل تواند در سفینه نجات راه دارند و در اماناند خب این اهل من است اهل من هم طبق وعده شما باید نجات پیدا کند این کبرا پس پسرم باید نجات پیدا کند این نتیجه ﴿و إنَّ وعدک الحقّ﴾ تو که خلف وعده نداری تو وعده دادی وعده تو حق است پس این وعده حق است این محصول دوتا قیاس است و دوتا شکل اوّل پسر من اهل من است و اهل من هم باید نجات پیدا کند برای اینکه شما گفتی اهلت پس پسرم باید نجات پیدا کند یک، تو وعده دادی اهل من محفوظ باشند وعده تو حق است پس نجات بچههای من حق است این دو بر اساس همه این معیارها دارد با خدای یک چنین گفتگویی در میان میگذارد بعد البته کمال عصمت و ادب را هم رعایت کرده است فرمود ﴿و أنت أحکم الحاکمین﴾ حکم تو حق محض است همانطوری که وعده تو حق است مشکل ما مشکل این است که باید بفهمیم سرّش چیست؟ اما وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) طبق این گفتگوهایی که برخی از مفسران سنی برخی از مفسران شیعه بازگو کردند درباره نجات کافر نیست یا تأخیر است که اینها توبه کنند یا درباره مؤمنان است که مؤمنانی که در این منطقه هستند تکلیفشان چه میشود آنها گفتند ما میدانیم که این مقدار مؤمنی که تو پیشنهاد میدهی نیستند سرانجام به حضرت لوط رسید که ﴿ان فیها لوطاً﴾ خب لوط را که قبول دارید بعد گفت ﴿نحن أعلم بمن فیها لننجینّه﴾ بله ما این گروه کم را به ایمان میشناسیم و امنیتش را هم تأمین میکنیم بنابراین این جدال با آن جدال خیلی فرق دارد اینجا هم گفتند ﴿یا ابراهیم اعرض عن هذا﴾ دست بردار منتها آنجا یک مقداری لحنش تند تر است برای اینکه به حضرت نوح آنجا گفتند که ﴿قال یا نوح انه لیس من أهلک انه عملٌ غیرُ صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم إنی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ این هم فوراً ترمیم کرد ﴿قال رب انی أعوذ بک أن اسئلک ما لیس لی به علم﴾ پس بنابراین فضای این سؤالها کاملاً فرق میکند ﴿قالوا أتعجبین من امر الله﴾ خدای سبحان یک اصل کلی دارد که این اصل کلی چه درباره تشریع چه درباره تکوین قابل اجراست درباره تشریع فرمود ﴿ان الله یأمر بالعدل و الإحسان﴾ به این چیزها امر میکند یا این درباره تکوین هم میفرماید اینها امر خداست چه اینکه فرمود ﴿قل الرّوح من أمر ربی﴾ هم آنها از مسائل تکوینی است هم این از مسائل ﴿ان الله یأمر بالعدل و الاحسان﴾ است و تشریعی است یک اصل کلی دارد که ﴿والله غالبٌ علی أمره﴾ این ﴿والله غالبٌ علی أمره﴾ در مسائل روح شناسی تعیین کننده است هیچ کس نمیتواند بگوید بالاخره من اینچنین میاندیشم و خود را مستقل ببیند و به طور تفویضی ـ معاذ الله ـ فکر بکند این طور نیست برای اینکه این روح مِن امر الله است این صغرا و خدای سبحان بر تمام امرهای خود غالب و قاهر است این کبرا غیر از این که ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ است ﴿فَسبحان الذی بیده ملکوت کل شیءٍ﴾ است هر چیزی از ملک و ملکوت تحت قهر خدای سبحان است او قادر بر کل شیء است غیر از آن اطلاقات و عمومات در جریان امر الله این طور است که اگر چیزی امر خدا بود مستقیماً تحت قیوم بودن خدای سبحان است مغلوب خدای سبحان است ﴿والله غالبٌ علی امره﴾ بنابراین چه بهتر که انسان روح خودش را به او بسپارد این روح آنچنان نیست این نفس آنچنان نیست که در اختیار ما باشد یا در اختیار، ما اگر او را به یک صاحب اختیاری نسپردیم یا خودمان ادارهاش میکنیم که به مصالحمان آگاه نیستیم یا دیگری قیم ما میشود به نام شیطان و مانند آن چون او ﴿والله غالب علی امره﴾ و این قل الروح هم من امر ربه است چه بهتر اینکه این را به او بسپاریم در این جریان ﴿أتعجبین من امر الله﴾ هم همچنین است به امر خدا هم مغلوب خداست وقتی او بخواهد یک بانوی سالخورده فرتوتی مادر بشود میتواند اینها جزء امور عادی است امور عقلی که نیست که محال عقلی باشد آنجا هم ملاحظه فرمودید چندین برهان آورد فرمود ﴿رحمت الله و برکاته علیکم أهل البیت﴾ همانطور که در جریان جدال این سه وصفی را که برای حضرت ابراهیم ذکر کرد اوصافی که برای مجادِل ذکر میشود جهت جدال را مشخص میکند اوصافی هم که برای دودمان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ذکر کرد جهت آن امر را هم مشخص میکند میفرماید این امر بله امر قریب است اما مگر رحمت خدا برای شما قریب نبود برکات خدا برای شما عجیب نبود این همه برکات این همه رحمتهایی که خدا به شما داده است مگر از راه معجزه نبود مگر آن ﴿حرقوه و انْصروا آلهتکم﴾ را شما پشت سر نگذاشتید مگر آن ﴿فجعلهم جذاذاً الا کبیراً لهم﴾ را شما پشت سر نگذاشتید مگر جریان ﴿ربی الذی یحیی و یمیت﴾ را شما پشت سر نگذاشتید مگر ﴿ربنا إنّی أسکنت من ذریتی بوادٍ غیر ذی زرعٍ﴾ را بعدها پشت سر نمیگذارید همه اینها برکات است دیگر بنابراین شما درباره کار غیر عادی چه تعجبی دارید تعجب کردن نسبت به افراد عادی بله درست است اما شما که در کنار اینگونه از نعم نشستهاید جا برای تعجب نیست ﴿قالوا أتعجبین من امر الله﴾ خب اینها جزء اموری است که مغلوب اراده ازلی خدای سبحان است و امور ممکنالوجود هم هست ما بخشی از این اسباب و علل را میبینیم بله با اینها هم کار داریم هیچ مسبَّبی بی سبب یافت نمیشود اما غالب اینها یا علل معدّهاند یا بر فرض هم سبب تام باشند سبب منحصر نیستند یعنی اگر این داروها سبب درمان باشد یا به نحو عادت است نه علیت علت چیز دیگر است یا اگر هم به نحو علیت باشد چه کسی گفت اینها علت منحصرهاند شما در اصول در بحث مفهوم شک ملاحظه فرمودید وقتی این شرط مفهوم دارد که ما علیت بفهمیم یک تمام العلیه بفهمیم دو علیت منحصره بفهمیم سه یعنی اگر «ان خفی الجدران فقصر» آمده است در صورتی که خفاء جدران سبب نماز قصر بشود سببیتش تام باشد و تنها سبب باشد آنگاه اگر یک روایت دیگری آمده «اذا خفی علیه الأذان قصِّر» اینها با هم درگیرند چون دوتا منحصر که نمیشود که اما اگر این سبب تام بود آن هم سبب تام بود هر دو میتوانند سبب باشند تعارضی هم بین اینها نیست هم «إذا خفی علیه الاذان قصر» هم «اذا خفی الجدران فقصر» آن هم سببیت دارد یک سبب تام است دو این هم سببیت دارد یک سبب تام است دو مفهوم هیچ کدام با منطوق دیگری درگیر نیست وقتی تعارض مفهوم و منطوق است که سببیت باشد مستقل باشد و منحصر اگر منحصر شد معنایش این است که «اذا خفی علیه الاذان قصّر» و اگر اذان مخفی نشد چه جدران مخفی بشود چه نشود قصر نیست آن وقت تعارض شروع میشود در اینگونه از موارد
سؤال ...
جواب: بله نه آخر نه اینکه نسبت به قدرت خدای سبحان کار بکنند نسبت به علل قابلی اشکال دارند چون همه اینها در تمام این موارد به علل قابلی اسناد میدادند یکی میگفت که ﴿و أنا عجوزٌ و هذا بعلی شیخا﴾ دیگر نمیگفتند ـ معاذ الله ـ تو قدرتت کفایت نمیکند میفرمایند تو قدرتت کافی است ولی ما آخر آن صلاحیت را نداریم جواب میدهند که شما را هم ما صالح میکنیم این جریان ﴿و أصلحنا له زوجه﴾ هم از همین قبیل است تنها صلاحیتهای متافیزیکی نیست صلاحیتهای فیزیکی هم هست خب او گفت ﴿رب إنی وهنَ الْعظم منّی واشْتعل الرّاس شیبا﴾ ﴿وَ لَمْ أکن بدعائک رب شقیا﴾ اینها مبادی قابلی و فاعلی را کاملاً تفکیک میکنند میگویند از طرف تو هیچ مشکلی نیست اما مشکل از طرف ماست در دعای نورانی حضرت زکریا این دو نکته از هم جدا شد عرض کرد ﴿ربّ انی وهن العظم منّی وَ اشْتعل الرّأس شیباً﴾ اما ﴿و لم أکن بدعائک رب شقیا﴾ خب تو هر چه بخواهی توان آن را داری یعنی اگر مشکلی هست در طرف قابل است نه در طرف فاعل اینجا هم ﴿وامرأتُهُ قائمةً﴾ او هم همین حرف را میزند میگویند ﴿أالد و أنا عجوز و هذا بعلی شیخاً﴾ آنگاه ذات اقدس إلاه پاسخی میدهند میگویند که شما که در طرف مبدأ فاعلی مشکلی نمیبینید که در طرف قابل نقص میبینید بله قابل نقص دارد اما نقص قابل هم قابل برطرف است یعنی نقص این قابل هم برطرف شدنی است به دلیل شروع عادت ماهیانه همین الان، درست است که بالاخره کار روی نظم است اما اینچنین نیست که خدای سبحان مقهور نظم از پیش تعیین شده باشد که خدا را که نباید در حد یک پیغمبر و امام تلقی کرد ـ معاذ الله ـ که اینها برابر نظم عالم کار میکنند بله اما نظم عالم در اختیار ﴿و الله غالب علی امره﴾ است فرمود شما دوتا مسئله است نسبت به مبدأ فاعلی که مشکل ندارید میماند مبدأ قابلی بله ما هم قبول داریم الان در سن فرتوتی کسی پدر و مادر نمیشود ولی ما این را برمیگردانیم نشانهاش همین عادت ماهانه است که شروع شده آنجا هم درباره حضرت زکریا ذات اقدس إلاه فرمود ﴿و أصلحنا له زوجه﴾ ما فوراً وضع همسرش را برگرداندیم ﴿و کانت امرأتی عاقرا﴾ الان دیگر ولود است خب چه کسی عاقر را ولود میکند چه کسی ولود را عاقر میکند ﴿و یهب لمن یشاء الذّکور﴾ ﴿و یهب لمن یشاء الذّکور ٭ او یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاء عقیماً﴾ این چهار کار به دست اوست فرمودند شما که در امر خدا تعجب نباید بکنید که مشکل شما مشکل قابلی است این را هم ما برمیگردانیم فوراً نشانهاش همین عادت ماهانه است ﴿أتعجبین من أمر الله﴾ چون او ﴿غالب علی امره﴾ یک وقت است یک کسی مثل پیغمبر است امام است برابر امر خدا قضای خدا قدر خدا مقدرات الاهی کار میکند بله این یک نفس الامری دارد یک واقعیتی دارد یک قضا و قدری دارد گاهی شهید میشوند گاهی رحلت عادی میکنند گاهی مسموم میشوند گاهی دعایشان مستجاب میشود گاهی مصلحت نیست مستجاب نمیشود اینها تابع قضا و قدر الاهی است این درست است اما ذات اقدس إلاه ﴿والله غالب علی امره﴾ او «باسط الیدین» است نمیشود که گفت خدای سبحان مقهور نظم است نه خیر ﴿والله غالب علی امره﴾ چون خودش مقرر کرد امر او کار اوست خب کار خدا که حاکم بر خدا نیست فرمود ﴿أتعجبین من امر الله﴾ شما که ﴿رحمت الله و برکاته علیکم أهل البیت﴾ را هم دیدید از طرفی هم که خدا حمیدِ مجید است پس فاعل حمیدِ مجید است همواره محمود است همواره مشکور است خب اگر همواره نعمتی نداشته باشد که محمود نیست نه ممدوح نیست محمود نیست شما چه چیزی را میخواهید حمد بکنید اگر همواره حمد میکنید پس معلوم میشود او همواره دارد نعمت میدهد پس او «دائم الفضل علی البریّه» است میشود همواره حمید اینچنین نیست که یک وقتی بدهد یک وقتی ندهد که اگر او «دائم الفضل» است دائم الفیض است پس دائم الحمد است و مجد و عظمت و بزرگواری هم میدهد پس مجید است پس جا برای تعجب نیست ﴿یا ابراهیم أعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم آتیهم عذاب غیر مردودٍ﴾ میماند حالا ﴿و لما جاءت رسلنا لوطا سیء بهم و اق بهم ذرعاً و قال هذا یومٌ عصیبٌ﴾ در مقطع ورود این مهمانها برای حضرت ابراهیم آن حادثه پیش آمد حالا این قسمت البته بخشی از این قسمتها ممکن است در اثنای بحث بازگو بشود در پایان مسافرت این مهمانان وارد بر حضرت لوط میشوند و میخواهند آن مأموریت را پیدا کنند اینجا یک برخوردی حضرت لوط دارد یک برخوردی قوم لوط دارند که اینها را جداگانه مطرح میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است