display result search
منو
تفسیر آیه 66 تا 68 سوره هود

تفسیر آیه 66 تا 68 سوره هود

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 109 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 66 تا 68 سوره هود
- منشاء تکذیب قوم ثمود تمکن مالی و طغیان آنهاست
- توطئه قوم ثمود نسبت به حضرت صالح (ع)
- استعمار و کار کردن برای خود مستحب است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا صَالِحاً وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیرُ ٭ وَأَخَذَ الَّذیِنَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ ٭ کَأَن لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾

جریان حضرت صالح(سلام الله علیه) و قوم ثمود به طور متفرق در سوری از قرآن کریم بازگو شد این گروه یعنی قوم ثمود از نژاد عرب بودند نه از نژادهای دیگر و وضع آنها هم به ما قبل تاریخ برمی‌گردد زیرا بعد از جریان طوفان نوح بسیاری از این اقوام تا شکل بگیرند و ماندگار بشوند طول کشید تاریخ مبسوطی از اینها نرسید زیرا خود اینها هم بوسیله عذاب الهی منقرض شدند و در تورات کنونی هم چیزی از داستان ثمود مطرح نیست قرآن کریم که سخن خدایی است که ﴿و من أصدق من الله قیلاً﴾ خصوصیت‌های قوم ثمود را از یک سو ویژگی‌های حضرت صالح را از سوی دیگر و گفتگوهایی که بین قوم ثمود و پیامبرشان رخ داد از سوی سوم و درگیری‌ها و چالش‌هایی که بین مؤمنان و کافران در آن مقطع رخ داد از سوی چهارم کیفیت توطئه اینها درباره قتل حضرت صالح و اصحاب با وفایش از سوی دیگر کیفیت توطئه اینها درباره قتل آن ناقه از سوی دیگر نحوه معجزه بودن آن ناقه و کیفیت توزیع آب و کیفیت بهره برداری قوم ثمود از شیر این ناقه اینها به طور متفرق در قرآن کریم آمده منشأ عصیان و مقاومت اینها در برابر وحی و ثبوت اینها همان طغیان اینها است در سورهٴ مبارکهٴ شمس منشأ همه اینها را طغوا یعنی با طاءِ وقاف یعنی طغیاءِ اینها می‌داند فرمود ﴿کذَّبت ثمود بطغویٰها﴾ در سورهٴ مبارکهٴ شمس این طغوی در مقابل تقوای محمود و ممدوح است آن از وقایت است این از طغیان در اثر طغیان این دو گروه و نژاد اینها آیات الهی را تکذیب کردند منشأ طغیان اینها هم احیاناً همان تمکن‌های اقتصادی اینها است چون ﴿ان الانسان لیطغیٰ ٭ ان رآه اسْتغنیٰ﴾ غالباً این طور است کسانی که از امکانات مادی برخوردارند گرفتار طغیان می‌شوند ﴿ان الانسان لیطغی ٭ أن رءَاهُ اسْتغنی﴾ وقتی طغیان کرد در برابر وحی می‌ایستد پس ﴿کذبت ثمود بطغویٰها﴾ این یک مرحله منشأ طغیان اینها هم استغنای اینها است چه در بخش اقتصاد چه در بخش صنعت مرحله دیگر در سورهٴ مبارکهٴ شعرا استغنای اقتصادی اینها را از نظر کشاورزی مبسوطاً بازگو فرمود آیهٴ 141 سورهٴ مبارکهٴ شعرا به بعد این است ﴿کذبت ثمود المرسلین ٭ اذ قال لهم أخوهم صالح ألاٰ تتقون ٭ انی لکم رسول امین ٭ فاتقوا الله و أطیعون ٭ و ما اسئلکم علیه من أجرٍ ان أجری إلاّ علی رب العالمین﴾ این حرفی است که عامه انبیا می‌گفتند که هم ما دعوت‌مان حق است هم دعوایمان حق است هم رایگان و قربة الی الله دعوت داریم و و ادعا را به شما منتقل می‌کنیم و مانند آن منشأ طغیان شما همان استغنای شماست درحالی‌که شما باید بدانید این ثروت اقتصادی که دارید میراث گذشتگان است چه اینکه میراث شما هم نسبت به نسل آینده است شما چند روزی مهمان این سفره‌اید این باعث خضوع شما باشد نه طغیان شما ﴿أتترکون فیما هٰهُنٰا آمنین﴾ الان شما غرق نعمتید مگر همیشه همین‌طور است؟ چه کسی به شما سند داد که همیشه می‌مانید و این نعمتها قبلا در دست دیگران بود شما را رها می‌کنند که همچنان در ناز بمانید ﴿أتترکون فیما ههُنا آمنین ٭ فی جنّاتٍ و عیونٍ ٭ و زروعٍ ونخلٍ﴾ آبهای فراوانی دارید چشمه‌های فراوانی دارید چاه‌های فراوانی دارید نحرهای فراوانی دارید بنابراین کشاوزی ما دارند چون اینها بین مدینه و شام زندگی می‌کردند هم باغداری‌تان هم دامداری‌تان هم کشاورزی‌تان تأمین است پس در رفاه‌اید و از نظر صنعت هم نه تنها وسایل سنگ بری‌های سنگین در اختیارتان هست وسایل کوه بری هم دارید یک وقت است یک قومی در اثر پیشرفت وسایل صنعت امکانات‌شان طوری است که سنگهای فراوانی را می‌آورند سنگها را می‌برند و با سنگ قصر می‌سازند از اینها مهم‌تر کسانی هستند که امکانات کوه بری دارند لازم نیست سنگ را از دامنه‌های کوه بیاورند بلکه خودشان به دامنه‌های کوه می‌روند همان کوه را می‌شکافند و برش می‌زنند و برابر نقشه و مهندسی که دارند قصر را از همان آن کوه و سنگهای کوه درست می‌کنند اینها کوه برند نه تنها سنگ بر فرمود ﴿و تنحتون من الجبال بیوتاً فرهین﴾ الان شما به بعضی از قله‌های میراث فرهنگی که سری می‌زنید می‌بینید که سینه کوه است قله کوه است دامنه کوه است سنگی است و چند تا اتاق دارد ورود و خروجش مشخص است مهمان پذیری‌اش مشخص است و اینها این همان است که می‌تراشید از کوه‌ها خانه‌هایی که مرفهانه به سر ببرید خانه‌های تنگ و تاریخ هم نیست خوب پس بنابراین شما چه در بخش زمین چه در بخش کوه هم از کشاورزی و هم از صنعت روز برخوردارید و این استغنا باعث طغیان شما شد که ﴿إنَّ الانسان لیطغیٰ ٭ ان رآه استغنیٰ﴾ وجود مبارک صالح(سلام الله علیه) همه اینها را تحلیل کرد فرمود این امکانات کشاورزی و آن امکانات صنعتی از دیگران به شما رسیده است قبل از شما بالأخره ﴿ارم ذات العماد﴾ بودند ﴿التی لم یخلقْ مثلُها فی البلاد﴾ بعد هم نوبت به شما رسیده است این‌چنین نیست که شما همیشه رها بشوید در اینجا در حال امنیت بمانید ﴿فاتّقوا الله و أطیعون ٭ وَلاٰ تطیعوا أمر المسرفین﴾ یک عده تبه‌کاران البته اکثری شان در همان آن شهرشان به سر می‌بردند که تمام توطئه ها زیر سر آنها بود فرمود ﴿و لا تطیعوا أمر المسرفین ٭ الذین یفسدون فی الأرض و لا یصلحون﴾ فرمود شما گوش به این تبه کاران و زمامداران طغیان ندهید در بحثهای دیگر هم در آیات دیروز هم خوانده شد باز هم اشاره می‌شود که فرمود ﴿و کان فی المدینة تسعةُ رَهْطٍ یفسدون فی الأرض و لا یصلحون﴾ نه حزب نه گروه نه باند به شرارت بودند که افساد می‌کردند اهل صلاح و اصلاح نبودند وجود مبارک صالح(سلام الله علیه) به مؤمنان فرمود یا به افرادی که مخاطب او بودند فرمود ﴿و لا تطیعوا أمر المسرفین ٭ الذین یفسدون فی الأرض و لا یصلحون﴾ آنهایی که افراد عادی بودند و گوششان به حرف مستکبران‌شان بود که می‌گفتند ﴿انّا اطعْنٰا سادتَنٰا و کبرائَنٰا فأضلّونا السبیلا﴾ که همیشه اینها دنباله رو حزب تبه‌کارها بودند با دستوریابی از آن سران طغیان به حضرت صالح(سلام الله علیه) گفتند ﴿انما أنت من المسحّرین ٭ ما أنت إلاّ بشرٌ مثلنا فأت بایةٍ ان کنت من الصّادقین﴾ آنگاه وجود مبارک صالح فرمود اگر معجزه می‌خواهید ﴿هذه ناقةٌ لها شرْبٌ و لکم شرب یومٍ معلوم ٭ و لاٰ تمسُّوها بسوء فیأخذکم عذاب یومٍ عظیمٍ فعقروها فأصبحوا نادمین ٭ فأخذَهم العذاب ان فی ذلک لآیةً و ما کان اکثرهم مؤمنین﴾ این اجمالی از این بخش که در سورهٴ مبارکهٴ شعرا آمده آنها دوتا توطئه داشتند یکی قتل این ناقه که به حسب ظاهر دست‌رسی پیدا کردند یکی هم قتل حضرت صالح و اصحاب با وفای او که آن را موفق نشدند آن ناکامی‌شان در باره قتل صالح(سلام الله علیه) در سورهٴ مبارکهٴ نمل آمده که آیاتش در بحث دیروز خوانده شد از آیهٴ 45 به بعد سورهٴ مبارکهٴ نمل این است ﴿و لقد أرسلنا إلیٰ ثمود أخاهم صالحاً﴾ که ﴿ان اعبدوا الله فاذا هم فریقان یختصمون﴾ دو گروه شدند یک عده مستکبر یک عده مستضعف آنها ایمان آوردند مستکبران ایمان نیاورند درگیری و چالش و مسخره در درون این شهر شروع شد وجود مبارک صالح فرمود ﴿یا قوم لم تستعجلون بالسّیّئةِ قبل الحسنةِ لولا تستغفرون الله لعلَّکم ترحمون﴾ آنها گفتند تو برای ما نحسی همین حرفی که امروز یک گروهی که به شانس و به بخت و اتفاق معتقدند یعنی به خرافات معتقدند ولی به آن معارف توحیدی و برهانی اعتقادی ندارند گفتند شما نحسید برای ما، ما تطیّر می‌زنیم ﴿قالوا أطَّیَرنا بک و بمن معک﴾ وجود مبارک صالح فرمود ﴿طائرکم عند الله﴾ در سورهٴ مبارکهٴ یس به این گروه می‌فرماید خودتان نحسید نحسی در عالم نیست سراسر عالم رحمت است گاهی خدای سبحان برای اینکه ثابت کند که ما اصلاً نحسی در عالم نداریم اگر نحسی هست برای خود شما نحس است محصول کار شما نحس است وگرنه سراسر عالم رحمت و برکت است فرمود ﴿فی یَوْمِ نحسٍ مستمرًّ﴾ امروز برای شما نحس است که گرفتار عذاب می‌شوید وگرنه برای انبیا و اولیا و مؤمنین روز عید است امروز این چه نحسی است همان روزی که ﴿فی یوم نحس مستمر﴾ است برای پیغمبر و مؤمنان روز نشاط و عید است برای شما نحس است در سورهٴ مبارکهٴ یس دارد ﴿طائرکم معکم﴾ خودتان نحسید یعنی بیرون از عالم چه نحسی دارد انسان که بیراهه می‌رود عذاب در پی اوست این می‌شود نحس پس خود انسان شر است عقاید او اخلاق او رفتار و گفتار طاغیانه او شر است حالا این نه باند این نه گروه ماجراجو چند تا توطئه داشتند به یکی رسیدند به یکی نرسیدند به آنکه رسیدند جریان پی کردن و کشتن ناقه بود که رسیدند به آنکه نرسیدند این است ﴿و کان فی المدینة تسعة رهطٍ یفسدون فی الأرض و لا یصلحون ٭ قالوا تقاسموا﴾ با هم هم قسم بشوید بالأخره هر ملتی پیش خودش یک مقدّساتی دارد به آن سوگند یاد می‌کنند ﴿تقاسموا بِالله﴾ اینها الله را قبول داشتند چون قبلاً هم به این نتیجه رسیدیم که الله را بعنوان واجب الوجود قبول داشتند این وثنیین و بت‌پرستان به عنوان خالق کل قبول داشتند به عنوان مدیر عامل کل رب الارباب و رب العالمین قبول داشتند منتها به عنوان رب جزئی ربوبیت مقطعی این را داده بودند به بت‌ها و امثال اینها ﴿تقاسموا بالله لنبیتَّنه و أهله﴾ ما تبیت می‌کنیم شبیخون می‌زنیم اینها را یکجا می‌کشیم ﴿ثم لنقولنَّ لولیّه ما شهدنا مهلک أهله﴾ ما به بازمانده‌‌گاه و اولیای دم می‌گوییم ما نمی‌دانستیم ما چه می‌دانیم که چه کسی اینها را کشت و ما هم راست می‌گوییم ﴿و إنا لصادقون ٭ و مکروا مکراً﴾ اما ﴿و مکرنا مکراً و هم لا یشعرون ٭ فانظر کیف کان عاقبة مکرهم﴾ که به جای اینکه آنها حضرت صالح را بکشند عذاب الهی آمد به حیاة همه آنها خاتمه داد که ﴿أنّا دمّرنا هم و قومهم أجمیعن ٭ فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا إنّ فی ذلک لأیةً لقوم یعلمون ٭ و أنجینا الّذین آمنوا و کانوا یتّقون﴾ اینها می‌گفتند که ما حضرت صالح و مؤمنان را می‌کشیم ذات اقدس إله فرمود ما اینها را تدمیر کردیم و به هلاکت رساندیم حضرت صالح و قومش را نجات دادیم این هم یک بخش است قبل از اینکه بقیه بحث ادامه پیدا کند ما دیروز هم این روایات را این کتاب شریف وسایل را آوردیم که بخوانیم موفق نشدیم امروز هم اگر این بحث همچنان ادامه پیدا کند آنها را نخوانیم در بحثهای قبلی به ما دستور دادند که دعا می‌کنید دعایتان عمومی باشد استحباب تعمیم در دعا هست حالا آن دعاهایی که مال اوحدی اهل ایمان است «رب هب لی کمال الانقطاع» و امثال ذالک آن قله در دسترس همگان نیست وگرنه همان‌طوری که شواهدش قبلاً گذشت آنها هم خودشان به نحو عموم دعا می‌کردند هم به ما دستور دادند که در ماه مبارک رمضان که بهترین فصل برای دعا است دعاهای‌تان عموم باشد «اللهم اغن کل فقیراللهم اشبع کل جائع اللهم اکس کل عریان ... اللهم اشف کل مریض» برای همه دعا کنید از این ادعیه فراوان است اما آن دعای خصوصی خوب مربوط به قله اهل معرفت است که نصیب همه نیست بابی در وسایل هست که به عنوان باب تعمیم در دعا عنوان باب هم این است که این دعاها عمومی باشد که همگان فیض ببرند کتاب شریف وسائل جلد هفتم طبع موسسه آل‌البیت(علیهم السلام) کتاب الصلاة ابواب الدعا باب چهل از ابواب الدعای کتاب صلاة این است (باب استحباب العموم فی الدّعاء و تأکده فی إمٰام الجماعة) برای همه چه در نماز چه در غیر نماز چه فرادی چه غیر فرادی مستحب است که انسان دعا را به نحو عموم مطرح کند مخصوصا برای امام جماعت روایت اول که مرحوم کلینی نقل می‌کند از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این است که «قال قال رسول الله التحیّة إذا دعا أحدکم فلیعمَّ فإنَّه أوْجب للدُّعاء» تعمیم بدهد عمومیت را از دست ندهد برای اینکه این بهتر مستجاب می‌شود این روایت اول روایت دومش این است که اگر کسی مربوط به امام جماعت است اگر کسی پیش نماز شد امام جماعت شد فقط خودش را دعا کرد این در حقیقت حق مأمومین را ضایع کرده است «من صلّی بقومٍ فاختصّ نفسه بالدّعاء دونهم فقد خانهم» چون این سخن گوی مأمومین است وقتی سخن‌گوی مأمومین شد با خدای خود دارد سخن می‌گوید به عنوان سخن‌گوی همه نمازگزارها آن وقت خواسته خودش را مطرح کند وجهی ندارد که در روایات ما هم هست وقتی می‌خواهید اقتدا کنید ببنید سخنگوی‌تان چه کسی است شما یک وفدی هستید یک هیئتی هستید به مهمانی خدا می‌روید و یک وقتی که حضور یک بزرگوار می‌رود بالأخره یک نفر گوینده دارد فرمود شما که وفدی هستید گروهی هستید مهمانان خدا هستید به لقای الهی می‌روید امام جماعت شما از طرف شما حرف می‌زند ببینید چه کسی را سخنگوی‌تان قرار می‌دهید خوب به آن سخنگو هم گفتند تو بالأخره حرف همه را باید بزنی نه حرف خودت را نمازت که فرادی نیست تو سخن‌گوی مردمی حرف خودت و حرف مردم همه را به عرض ذات اقدس إله برسان لذا روایت دوم را مرحوم صدوق نقل می‌کند از وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) که آن حضرت فرمود «من صلّی بقوم فاختص نفسه بالدّعاء دونهم فقد خانهم» آنهایی که امام جماعت‌هایی که متوجه این نکاتند هستند یا آن دعاهایی که وارد شده است تغییر می‌دهند ضمیر متکلم وحده را به متکلم مع الغیر «هب لنا کمال الانقطاع» می‌گویند یا نه اگر برابر همان روایتی که وارد شده است ضمیر متکلم وحده است همان را می‌خوانند می‌گویند خدایا حاجت مرا برآورده کن بعد در ذهنش این است که حاجت من این است مشکلات این جامعه حل بشود که من هم جزء این جامعه‌ام آن کسی که می‌گوید «اقض لی حاجتی» درونش را که بشکافید چون به این روایت برخورد کرده است و مسئله را می‌داند از او بپرسند آقا تو که سخن‌گوی این جمعیتی چرا می‌گویی «اقض لی حاجتی» می‌گوید من بگوییم «اقض لی حاجتی» حاجت من رفع مشکلات این مردم است من چیزی برای خودم نمی‌خواهم یا اگر هم می‌خواهم در ردیف اینها می‌خواهم این دیگر خیانت نیست خیانت آن است که هم ضمیر متکلم وحده بیاورد هم اگر از او بپرسند که چه می‌خواهی بگوید من از خدا خواستم مشکل خودم را حل کنم خوب این راجع به تعمیم دعا.
اما مسئله ﴿واستعمرکم﴾ که در روایات آمده است شما کار بکنید خدای سبحان مستعمر شما است از شما عمران زمین را طلب کرده است از شما خواسته است که زمین بوسیله شما آباد بشود در آن بحثهای قبلی عرض شد به اینکه کار کردن مستحب است کارگری مستحب است و وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) دست کارگر را بوسیده است اینها یک بحث اما مزدوری مکروه است یعنی آدم برای دیگری کار بکند اگر گفتند کار مستحب است کارگر محبوب خداست معنایش این است که برای خودش چه کار بکند نه برای دیگری باب دوم از باب کتاب الاجاره و وسائل جلد نوزده ص 103 این است (باب کراهة إجارة الانسان نفسه مدّةً و عدم تحریمها) چون روایت نهی کرده این نهی نهی تنزیهی است نه تحریمی یعنی آدم اجیر دیگری بشود حرام نیست اما خوب مکروه است دیگر برای اینکه انسان باید آقا باشد آقایی با مزدوری سازگار نیست برای خودت کار بکن نه برای دیگری این است که تعاونی‌ها را نظام اسلامی تقویت کرد و می‌کند و باید به این سمت هم حرکت کنند که مردم صاحب کار بشوند و بخشها را به مردم واگذار کنند بدون استثمار سرمایه دار از کارگر همین است روایت اولی که مرحوم صاحب وسائل نقل می‌کند از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده که می‌گوید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود «من آجر نفسه فقد حظر علی نفسه الرّزق» کسی که مزدور دیگری شد روزی خود را محذور کرده است یعنی ممنوع کرده است یعنی در مدار بسته دارد روزی می‌خورد خوب برای خودت کار بکند که نفعش به جیب تو برود هم این همّت باید وسیع باشد هم باید امکانات را فراهم بکنند که مردم برای خوشان کار بکنند نه أجیر و مزدور دیگران این دوتا روایت بود مربوط به تعمیم دعا از یک سو و تفسیر معنای استحباب کار و محبوب بودن کارگر از سوی دیگر
اما حالا سؤالاتی که در این زمینه مطرح شد که طی زمان را برخی‌ها ممکن نمی‌دانند این چنین نیست آنی که محال است آن طفره است اولا چه چیز محال است چه چیزی محال نیست این از علوم تجربی ساخته نیست یعنی با قواعد طبی با قواعد فن کشاورزی با قواعد فن دریاداری با قواعد فن معدن‌شناسی با این علوم تجربی نه می‌تواند فهمید که معجره جایز است نه می‌توان فتوا داد باطل است کار علوم تجربی این نیست نعم اگر کسی صاحب فن تجربی بود و از حکمت و کلام هم برخودار بود به آن صبغه و جنبه حکمت و کلامش می‌تواند بگوید جایز است یا جایز نیست چه چیزی محال عقلی است چه چیزی محال عقلی نیست جزء علوم تجریدی است و نه تجربی تجربه فقط این مقدار را ثابت کرده است این هست آنچه را که ندید و نیازمد که درباره او فتوا نمی‌دهد این عقل تجریدی است که به نحو قضیه کلیه نسبت به گذشته نسبت به حال نسبت به آینده نسبت به موجود نسبت به معدوم توان نگرش و فتوا را دارد این کار عقل حکمی و کلامی است نه کار علوم تجربی این اصل مطلب که چه چیزی محال است چه چیزی ممکن این بحث ضرورت و امکان و امتناع در مسائل فلسفی است وگرنه در طب و سایر علوم تجربی مسئله جهات ثلاث و ضرورت و امکان و امتناع که راه ندارد اما حالا محال عقلی با محال عادی فرقش این است محال عقلی آن است که اگر چنانچه این اتفاق بیفتد مستلزم جمع نقیضین و مانند آن خواهد شد محال عادی این است که ما تا حال ندیدیم این چنین باشد تا حال ندیدیم آتش نسوزاند تا حال ندیدیم آب دریا دو قسمت بشود رفته‌ها بروند نرفته‌ها نیایند این وسط جاده خشک پیدا بشود ندیدیم تا حال اما حالا محال است یا نه چه برهانی است بر استحاله این، این خلاف عادت است نه خلاف عقل اگر یک چیزی خلاف عادت بود و محال عادی بود این در قلمرو معجزه راه دارد مرده را زنده کردن این طور است کور مادر زاد را معالجه کردن اینطور است اکمه و ابرص را درمان کردن این چنین است ﴿و ابریءُ الأکمه و الأبرص وَ أحی الموتیٰ باذن الله﴾ آنچه را که طب گذشته و حال از درمان او عاجزند وجود مبارک مسیح به اذن خدا شفا می‌دهد معصومین(سلام الله علیهم اجمعین) به اذن خدا شفا می‌دهند طی زمان مثل طی زمین ممکن است آنی که محال است طفره است فرق طفره با طی الزمان و طی المکان این است طفره آن است که ما یک بعدی داشته باشیم یک دو طرف این بعد قهراً از هم فاصله دارند یک موجود متحرکی بدون این که این مسیر مستقیم الف تا با را در بستر این خط یا فوق این خط یا زیر این خط یا کمربندی دور این خط طی کند مع ذلک همین که در الف هست با اینکه بین الف و با فاصله است در نقطه با باشد این می‌شود طفره و طفره مستحیل است بالأخره اگر ما یک خطی داشتیم یک طرفش الف بود یک طرف با یک موجود متحرک یا باید مستقیماً این صراط را طی کند یا هلالی از بالا طی کند یا هلالی از پایین طی کند یا کمربندی از طرف راست یا کمربندی از طرف چپ طی کند که الف به با برسد حال یا سریع یا بطیئ یا با سرعت نور یا خیلی سریع‌تر از سرعت نور که هنوز کشفش نکردند در جریان معراج وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که نقل دارد دارد که «خطوها مد البصر» یعنی یک خطوه یک گام ما یک قدم داریم یک گام قدم آنجایی که قوزک پاست تا پاشنه پا تا این سر انگشت را می‌گویند قدم این را می‌گویند قدم این قدم اول آن هم قدم دوم این وسطش را می‌گویند گام خطوه اینکه می‌گویند فاصله‌های نمازگزار یک خطوه باشد یا امام جماعت یا نمازگزار بین اذان و اقامه یک خطوه جلو برود و آن دعا را بخواند یعنی یک قد گام نه قدم خوب در روایات معراج دارد که «خطوها مد البصر» یعنی گام این براق به اندازه دید چشم است الان ما همین که نگاه بکنیم دورترین ستاره را می‌بینیم کهکشان‌ها را می‌بینیم مگر نگاه ما چقدر فاصله است یک ثانیه که نخواهد شد هرگز یک ثانیه نمی‌شود خیلی خیلی این همین که نگاه کردیم تا آنجا را می‌بینیم در روایات آمده است که یک گام این براق حضرت به اندازه مسیر دید بود
چنان رفته باز آمده باز پس که ناید در اندیشه هیچ کس
خوب این «خطوها مد البصر» شاید براق هم گفتند برای اینکه کالبرق است خاطف است این یا سریع است یا بطیئ است یا میانه فاصله این مبدأ و منتها را باید طی کند یا تند یا کند حالا یا به صورت نور یا صدها برابر سرعت نور چون ما دلیلی نداریم برای اینکه از این سریع‌تر ممکن نیست تا حال ما نیازمودیم یا اتفاق نیفتاده است مثل اینکه بالأخره آهن را که کسی نمی‌تواند مثل یک مشت خمیر در دستش نرم کند که وقتی ﴿و ألنّا له الحدید﴾ آمد بله می‌شود اما دوتا چهارتا شدنی نیست محال ذاتی است محال ذاتی غیر از محال عادی است فرمود کاملا آهن مثل یک بهره موم مثل یک مشت خمیر در دست وجود مبارک داوود نرم بود ﴿و ألنا له الحدید﴾ اینها محال عادی است و معجزه پذیر است طی زمان مثل طی مکان هر دو امکان دارد آنکه محال است طفره است اما طی این فاصله با سرعت هیچ محذوری ندارد و قانون علّیت طرد شدنی نیست اما قانون عادی چرا عادتاً بر این است که ما از آتش حرارت می‌بینیم از آهن تصلب می‌بینیم اینها امر عادی است بر خلاف عادت می‌شود اما قانون علیت که علّت تامّه با همه شرایطش و رفع موانع محقق بشود ولی معلول محقق نشود این شدنی نیست چون اگر علت تامه آسیب ببیند ما راهی برای اثبات مبدا نداریم به چه دلیل خدا هست برای اینکه این موجودات هستند خوب اگر قانون علیت آسیب ببنید ممکن است شیء خود به خود پدید بیاید اگر «معاذ الله» قانون علیت آسیب ببیند ما هیچ راهی برای اثبات مبدأ نداریم ما از اینکه می‌بینیم خودمان نیستیم بعد پیدا شدیم خوب می‌گوییم مبدأ داریم خوب چرا مبدأ داریم شاید خود به خود خلق شده باشیم بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج این است که انسان مثل علف خودرو و هرز نیست که خود به خود روییده بشود برای اینکه هر چیزی سببی دارد خوب اگر «معاذ الله» قانون علیت طرد بشود از بین برود خوب نه سبب ندارد قانون علیت آسیب پذیر نیست اما قوانین عادی چرا؟
سؤال ...
جواب: بله منتها علف هرز با این میوه‌ها که حساب شده است فرق می‌کند علف هرز را کسی شخص باغبانی عهده‌دار او نیست برخلاف این سبزی خوراکی انسانها از این جهت مورد قیاس قرار داده‌اند وگرنه برای علف هرز هم یقیناً یک زارعی هست ممکن است بدون زارع علف هرز هم سبز بشود خوب اینها چیزهایی بود که مربوط به سؤالهای قبلی بود و عذاب‌هایی که اتفاق می‌افتد این همیشه به معجره قرآن کریم است آنچه هم که برای عاد و ثمود بود از همین قبیل است آنچه هم در نظام اسلامی در جریان طبس اتفاق افتاده است هم همین قبیل است حالا ما چون در متن کرامت قرآن و عترتیم اینها را بررسی نمی‌کنیم خوب جریان طبس هم مثل جریان احزاب همین‌طور بود خدای سبحان با یک مشت شن مسئله را حل کرد این آمریکای پلید با آن وضع نظامی اگر آمده نیرو را در طبس پیاده کرده اگر آنجا می‌آمد لانه جاسوسی این جاسوس‌ها را آزاد می‌کرد و چند نفر را هم می‌کشت اوضاع انقلاب را دگرگون می‌کرد چه می‌شد چگونه شد که در جریان طبس اینها زمین‌گیر شدند هیچ کس که خبر نداشت بعد از گذشت اینها هواشناسی کردند آن ناوها را آوردند در کنار دریا فاصله آن ناو تا این سرزمین طبس را بررسی کردند وجب به وجب زمین و زمان را حساب کردند این‌طور نیست که اینها هواشناسی نکرده باشند که خوب چه کسی به این شن‌ها گفت برخیزید طوفان درست کنید این همان بود که ﴿و مکروا مکراً و مکرنا﴾ بعد از اینکه یک مشت شن مشکل طبس را حل کردند بعداً امام راحل(رضوان الله علیه) فهمید و مسئولین فهمیدند و توده ماها متوجه شدیم این گونه از معجزات همیشه در کمین است این‌طور نیست که در کمین نباشد آن که «معاذ الله» نه اهل عقل است نه اهل نقل نه اهل دین است نه اهل آیین می‌گوید شانس نیاوردیم خوب از خرافی‌ترین خرافات همین مسئله شانس است دیگر آن که اهل برهان است و نقل و عقل نیست به خرافات تکیه می‌کند یعنی شانس پس جریان برگردیم حالا به اصل بحث جریان قوم ثمود گرچه قبل تاریخند ولی آن‌طوری که قرآن کریم نقل می‌کند از نظر مسائل اقتصادی و دامداری و کشاورزی و آب یاری از یک سو مسائل صنعت خانه سازی و سنگ‌بری و بلکه کوه بری از سوی دیگر از این تمدن برخوردار بودند ولی همین این استغنای اینها به جای اینکه اینها را شاکر کند و اهل تقوی کند به دام آن تقوای طغیانی افتاده‌اند که ﴿کذبت ثمود بطغوٰیها﴾ سرش این است که ﴿إنّ الانسان لیطْغیٰ ٭ ان رٰاه استغنی﴾ اما وجود مبارک صالح(سلام الله علیه) یک شخصیت علمی بود برای اینکه خود قوم ثمود می‌گفتند تو مورد امید قبیله ما بودی ما قبل از اینکه تو این اعتراض را بکنی ﴿مرجُوّاً﴾ ما امیدوار بودیم به تو امید بسته بودیم برای اینکه از دودمان عقل و خردورزی هستید خودتان هم شخصیت خردمندی هستید ما به تو امیدوار بودیم این جریان صالح ﴿أنتهانا أنْ نعبد ما یعبد آباؤنا﴾ وجود مبارک صالح(سلام الله علیه) با برهان عقلی توحید را تثبیت کرد و شرک را ابطال کرد و مانند آن بعد شخصیت حضرت صالح هم از این جهت در سورهٴ مبارکهٴ هود و سایر سور کاملاً مشخص شده است آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ اعراف آمده است بخشی از این صحنه است که در نوبت دیروز هم خوانده شد آیهٴ 73 سورهٴ مبارکهٴ اعراف این است ﴿و الی ثمود أخاهم صالحاً قال یا قوم اعْبدوا الله ما لکم إله غیره قد جائتکم بیّنة من ربکم هذه ناقة الله لکم آیة فذروها تاکل فی ارض الله و لا تمسُّوها بسوء فیأخذکم عذابٌ ألیمٌ ٭ واذکروا إذجعلکم خلفاء من بعد عاد﴾ این تعبیرات در آیات قرآن کریم نسبت به اقوام کم نیست خدای سبحان به بعضی از مللی که بعد از ملت به هلاکت رسیده آمدند می‌فرماید ﴿و سکنتم فی مساکن الذین ظلموا﴾ یعنی بدانید به جای ظالمین نشسته‌اید اینکه می‌فرماید بدانید به جای ظالمین نشسته‌اید یعنی قبل از شما یک عده‌ای بودند در اثر ظلم سقوط کردند و معذّب شدند شما به جای آنها نشسته‌اید اگر شما هم راه آنها را طی کنید الکلام الکلام نظیر ﴿و إن عدتم عدنا﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ اسراء در بخشهای دیگر آمده است و عظمت اینها هم این است که فرمود ﴿واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بوّأکم فی الارض تتخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بیوتا﴾ شما نه تنها قصرهای روی زمین می‌سازید این سینه‌های کوه این سلسله جبال را می‌شکافید دیوارها در کوه سقف‌تان کوه است سطح‌تان هم کوه است وقتی شما در همین سلسله جبال قصر می‌سازید دیگر بام و سقف‌تان کوه جدارهایش کوه است سطحش هم کوه است دری هم که بخواهید درست کنید از همین این سنگهای کوهی درست می‌کنید شما آنچنان کوه برید که متن کوه را قطع می‌سازید مرفهانه هم به سر می‌برید بیاید حالا شاکر باشید ﴿فاذکروا آلاء الله﴾ اینها نعمتهایی است که خدا به شما داده است ﴿و لا تعثوا فی الأرض مفسدین﴾ آنگاه ﴿قال الملأ الذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمن آمن منهم أتعلمون أنَّ صالحاً مرسلٌ من ربه﴾ این همین بود که اینها ﴿فاذا هم فریقان یختصمون﴾ ﴿فریقان یختصمون﴾ یعنی این نزاع و درگیری مستکبر و مستضعف مستکبران به مستضعفان می‌گفتند ﴿أتعلمون أنَّ صالحاً مرسلٌ من ربه﴾ ما که به او کافریم ﴿قالوا إنّا بما أرسل به مؤمنون﴾ مستضعفین در برابر مستکبرین می‌گفتند ﴿انا بما أُرسل به مؤمنون ٭ قال لذین استکبروا انا بالّذی آمنتم به کافرون ٭ فعقروا الناقة وَ عتوا عن أمر ربهم﴾ بعد به صالح گفتند که خوب هر کاری بالأخره از دستت برمی‌آید بکن ﴿یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین ٭ فاخذتهم الرَّجفة فأصبحوا فی دارهم جاثمین﴾ اینها زمین گیر شدند بالأخره به رو افتادند ﴿تولّی عنهم و قال یا قوم لقد ابلغتکم رسالة ربی﴾ بقیه بحثها هم ظاهراً یک چیز جدیدی ندارد
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:43

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی