display result search
منو
نقش امام سجاد (ع) در رویش دوباره اسلام – جلسه اول

نقش امام سجاد (ع) در رویش دوباره اسلام – جلسه اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 47 دقیقه مدت قطعه
  • 498 دریافت شده
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین کاشانی با موضوع "نقش امام سجاد (ع) در رویش دوباره اسلام"، جلسه اول، سال 1395

*مظلومیّت امام زین العابدین علیه الصّلاه و السّلام*

یکی از مظلوم‌ترین ائمّه‌ی ما حضرت سجّاد صلوات الله علیه است. به این جهت که هم در دهه‌ی اوّل محرّم به خاطر عدم شهادت ایشان در کربلا روزی به ایشان اختصاص ندارد که همه‌ی آشنایی ما با سیره‌ی اهل بیت علیهم الصّلاه و السّلام و مباحث عقیدتی عمدتاً همان دهه‌ی اوّل محرّم است. لذا چون در دهه‌ی اوّل محرّم حضرت سجّاد صلوات الله علیه متأسّفانه نقشی ندارند، ما محروم هستیم از این‌که بدانیم ایشان چه کردند. از طرف دیگر آن بزرگوار در یک شرایط خفقان و تنگایی امامت کردند و زمینه برای ائمّه‌ی بعدی فراهم کردند که از این جهت در زمان ایشان نه راوی زیاد داریم و نه عالم زیاد داریم. این روات و علما گزارشگر بودند تا خبر دهند که چه اتّفاقی افتاده است. یعنی یا باید جنگی می‌شد که خبرنگار دشمن توضیح دهد چه اتّفاقی افتاده است یا عالم و دانشمند بود که توضیح می‌داد ما رفتیم دیدیم که چه شد مانند زمان حضرت صادق صلوات الله علیه. کما این‌‌که در دوران‌هایی مانند دوران امام صادق علیه الصّلاه و السّلام آن زمانی‌هایی که بنی امیّه به حضرت فشار می‌آورند، باز ما آن‌جا زیاد گزارش نداریم. منتها فرصت امامت حضرت صادق زیاد بود. یک وقت‌هایی فرصت ارتباط با شاگردان بود و لذا آن‌ها نقل کردند.

*بیعت امام زین العابدین علیه السّلام با یزید*

عنوان این بحثی که این سه جلسه می‌خواهیم با نهایت اختصار خدمت شما ارائه کنیم که حاصل آن هم یک مکتوب 40 یا 50 صفحه‌ای است که آن هم مختصر یک بحث طولانی‌تری است، اگر دوستان خواستند برای نقد و بررسی تقدیم می‌کنند که نقد کنند، این است که راهبرد اصلی امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام چه بود؟ در چه بحرانی سعی کردند به آن هدفی که می‌خواستند برسند؟

چون فرصت اندک است، بعضی از جملات را به صورت فتوا و جمله‌ی نهایی عرض می‌کنم. اگر بررسی شود که چرا امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام قیام نکردند در برابر یزیدی که پدر ایشان قیام کردند، سیّد الشّهداء فرمود: «مثلی لا یبایع مثله» وجود مبارک زین العابدین علیه الصّلاه و السّلام با یزید بیعت کرد. بیعت که می‌گوییم معانی مختلف دارد. یک حالت آن اثباتی و ایجابی است که من بروم دست در دست کسی بگذارم و بگویم جان و مال خود را می‌دهم و ولایت شما را می‌خرم، این بیعت می‌شود. امّا معنای مصطلح بیعت که در مناسبات سیاسی آن زمان مطرح بوده است و چه بسا الآن هم است، این است که موقع انعقاد حکومت شخص، کسی ابراز مخالفت نکند، یعنی یک شخصیّت قابل اعتنایی ابراز مخالفت نکند به این بیعت می‌گویند. کما این‌که وجود مبارک امیر المؤمنین علیه السّلام ابراز مخالفت کرد، داخل خانه جمع شدند و آن قضایای شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها پیش آمد. یا همین مَلِک سلمان که در عربستان آمد دیدید چند نفر با نماد او دست دادند. بالاخره تمام کشور که نمی‌توانند بیایند دست بدهند. همین که ابراز مخالفت نکنند بیعت محسوب می‌شود.


*اهداف سیّد الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام در برپایی قیام عاشورا*

در مورد ولایت عهدی یزید وقتی معاویه می‌خواست برای ولایت عهدی تلاش کند چهار تا جریان… این‌که می‌گویند چهار نفر یعنی چهار جریان؛ عبد الرّحمن ابی بکر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و سیّد الشّهداء صلوات الله علیه. منتها عبد الله بن عباس ابتدا بیعت نکرد، ولی چون عبدالله بن عباس را ذیل سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌دانند می‌گویند چهار نفر. عبدالله بن عمر معامله کرد، عبدالله بن ابی‌ بکر کشته شد، تحرّکات عبدالله بن زبیر و سیّد الشّهداء علیه السّلام هم مشخّص است. این‌که می‌‌گویند این‌ها بیعت نکردن، چون ابراز مخالفت کردند این‌‌ها بیعت نکرده‌ها شدند.

سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و آله و سلّم دنبال اهدافی بودند که این‌ها را به طور مفصّل در سیره‌ی دو بحث می‌کنیم. ماحصل آن این است که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و آله و سلّم چهار هدف داشتند و دو تای اوّل آن این دو بود: اوّل اعاده‌ی حیثیّت جایگاه اهل بیت علیهم السّلام به عنوان مرجع دینی و سیاسی، اجتماعی. این از جامعه کنار گذاشته شده بود و دوم هم ابراز مخالفت، تخریب شخصیّت و ابطال باطلی که بنی امیّه باشد و قبل از بنی امیّه باشد. این دو هدف اوّلیّه‌ی سید الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام است و چون ما فرصت نداریم و خیلی از از دوستان از ما شنیدند ما همین‌طور ادّعایی عرض می‌کنم. در آن مقاله سعی کردم شواهدی از آن را عرض کنم.

*عمل نکردن به آخرین وصیّت پیامبر در مورد ثقلین*

حالا امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام به امامت رسیدند. بحران دوران حضرت همان چیزی است که زمان سیّد الشّهداء علیه السّلام است، چون یزید همان یزید است. این دو بحران را کمی توضیح دهم که فضای زمانه‌ی حضرت روشن شود که وقتی به امامت رسیدند اوضاع چگونه بود. رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم فرمودند اگر می‌خواهید گمراه نشوید ثقلین! تا وقتی با هم هستند گمراه نمی‌شوید، اگر هم از کنار هم جدا شوند و یکی انتخاب شود شما گمراه خواهید شد. از همان روزهای اوّل دو تا شد یکی، بعد سه تا شد؛ سیره‌ی شیخین، بعد چهار تا شد و رأی و نظر را هم به آن اضافه کردند. هر چیزی که شما به این اضافه کنید یا کم کنید در واقع آن هویّت ثقلین را از دست می‌دهید. منتها آن جبهه‌ی فکری و اتاق فکر این‌ها دو تا کار دیگر -غیر از این‌هایی که به گوش شما خورده است- انجام داد. یعنی غیر از این‌که یک وقتی برداشت ثقلین را به «حسبنا کتاب الله» تبدیل کرد و بعد به کتاب و سنّت و سیره و رأی تبدیل کرد که امروز اجتهاد می‌گویند. نه رأی به معنی هر چیزی که خواستم، سعی می‌کردند آن را روتوش کنند.

*سخت شدن ارتباط با اهل بیت به خصوص در دوران حضرت سجّاد علیه السّلام*

برای این‌‌که دست اهل بیت علیهم السّلام را از جامعه کوتاه کنند و دست مردم را از دامن اهل بیت، دو کار مهمّ دیگر هم کردند. یکی این‌که که هزینه‌ی ارتباط با اهل بیت خیلی زیاد شد، طوری که کسی جرأت نکند با اهل بیت ارتباط بگیرد. مثلاً فرض کنید به ادنی اتّهامی طرف را می‌کشتند. این از امام باقر معروف است که فرمود: اگر کسی را به کفر یا زنا متهّم می‌‌کردند برای آن شخص بسیار ساده‌تر بود تا او را به علوی‌گری متّهم می‌کردند. این جرم نابخشودنی بود. یعنی به هیچ شکلی از آن نمی‌گذشتند.

مثلاً دوران حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام را نگاه کنید برادر رضاعی ایشان یا بردار خوانده‌ی ایشان که یحیی بن امّ طویل است، آوردند و دست و پای او را بریدند، یعنی به این شکل! یعنی نه این‌که فقط یک تیر در سر او بزنند. در اخبار تاریخی ما است که وقتی امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام به امامت رسیدند چهار نفر ایشان را باور داشت! یعنی فقر یاران را این‌طور می‌شود درک کرد. در کشّی آمده است که امام چهار یار داشت، تازه یکی از آن‌ها به نام ابو خالد کابلی بعداً ملحق شد. از ابتدا سه تا بودند. چون خود او (ابوخالد کابلی) گفته است که من از ابتدا باور به امامت امام سجّاد علیه السّلام نداشتم.

از این چهار نفر تشیّع دو نفر اصلاً روشن نیست؛ یکی سعید بن مصیّب و دیگری سعید بن جبیر. یکی هم یحیی بن امّ طویل بود. یعنی شرایطی که امام به حکومت رسید این شرایط است. ابداً کسی امامت را باور ندارد، آن هم در چه شرایطی! دو تا از علمای برجسته‌ی اهل سنّتکه حالا باید بحث شود خیلی از بزرگان مانند شهید ثانی ابداً سعید بن مصیّب را شیعه نمی‌دانند. حالا نمی‌خواهم وارد بحث آن شوم. ابو خالد کابلی که گفت من اوّل قائل به محمّد بن حنفیه بودم، بعد این‌ها آمدند با من صحبت کردند، نقد کردند و من باور کردم. یکی هم یحیی بن امّ طویل بود که او را مقابل حجاج آوردند و دست و پای او را بریدند. سعید بن جبیر را هم همین‌طور. یعنی کسی جرأت نکند به اهل بیت نزدیک شود.

مثلاً نقل‌ها این‌طور است که سعید بن جبیر متّهم شد که هوا خواه علیّ بن الحسین علیه السّلام است و او را گرفتند و کشتند. در قاموس الرّجال این‌طور آمده است. مثلاً فلانی در دانشگاه کدام یک از اساتید را می‌پسندد؟ لذا کسی جرأت نمی‌کرد ابراز کند.

*حکمت کرامت مالی امام حسن مجتبی علیه الصّلاه و السّلام*

بنده معتقد هستم یکی از دلایلی که امام مجتبی صلوات الله علیه اهل کرامت مالی هستند همین است. وقتی ارتباط با خانه‌ی خطر امنیّتی دارد… امام حسن علیه السّلام دید در خانه‌ی اهل بیت دارد بسته می‌شود یعنی کسی نمی‌آید. حالا یک مشکل دوم هم است که بعد می‌خواهم عرض کنم. لذا هر کسی می‌آمد که تقریباً دوست نبود -همه یا مخالف بودند یا بی‌اعتنا بودند- حضرت پول می‌داد. لذا وقتی درِ خانه‌ی امام حسن علیه السّلام در مدینه باز می‌شد شلوغ می‌شد. چون بالاخره مردم هر سلیقه‌ی سیاسی داشته باشند، اگر به آن‌ها بگویند که فلان جا سکّه می‌دهند بالاخره جمع می‌شوند و شلوغ می‌شود. شاید روضه باشد و شلوغ نشود، ولی اگر بگویند سکّه می‌دهند حتماً شلوغ می‌شود، شک نکنید. یعنی در خانه‌ی ابا محمّد که باز می‌شد مردم جمع می‌شدند. چرا؟ چون می‌دانستند پول می‌دهد. این پول دادن حضرت مجتبی صلوات الله علیه غرض داشت؛ حدّاقل مردم فراموش نکنند که پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم یک اهل بیتی هم دارد.

*قائل شدن جایگاه ویژه به سادات برای کمرنگ کردن جایگاه اهل بیت علیهم السّلام*

مشکل دوم که مشکل مدیریّتی جدّی بود این بود. برای این‌که جا بیفتد از این‌جا شروع می‌کنم؛ الآن شما نسبت به سادات چه حالتی دارید؟ احترام قائل هستید، بعضی از علما وقتی سیّد وارد مجلس می‌شد و مثلاً آقا داشت سخنرانی می‌کرد… من به یاد دارم که مرحوم آقای سیبویه با دست میکروفن را کنار می‌زد و اگر روی منبر هم بود بلند می‌شد می‌ایستاد. بعد اگر بعضی‌ها بلند نمی‌شدند آن‌ها را توبیخ می‌کرد و می‌گفت به فرزندان رسول خدا احترام بگذارید! خیلی هم چیز خوبی است. هنر طواغیت این بود که از این مسئله برای تخریب اهل البیت علیهم السّلام استفاده کردند. ما یک اهل بیت داریم که مصداق آن جز پیغمبر چهار نفر بیشتر نیست و یک فامیل‌های پیامبر داریم که احترام آن‌ها برای ما لازم است و سادات بنی هاشم هستند.
این دو مقوله است؛ شما از اهل بیت علیهم السّلام انتظار امامت دارید، افتراض طاعت دارید، عصمت قائل هستید، علم غیب قائل هستید. برای سیّدها که این‌طور نیست، احترام قائل هستید، ولی شما برای فتوا سراغ یک سیّد نمی‌روید. بله، مگر این‌که آن سیّد عالم دینی باشد. مرجع دینی شما نیست، ولی احترام او واجب است. اگر در انتخابات بخواهید رأی بدهید نمی‌گویید چون فلان دوست من سیّد است، رأی می‌دهد، من هم به همان کسی که او می‌گوید رأی می‌دهم. یعنی مرجع سیاسی شما نیست، ولی احترام او واجب است.

*کم توجهی جامعه به اهل بیت (ع) در دوران بنی عباس*

این‌ها آمدند خلط کردند، تبلیغ کردند اهل البیت پیغمبر صلوات الله علیه همان سادات بنی هاشم هستند. سادات بنی هاشم چند نفر بودند؟ مثلاً ده هزار نفر. نتیجه هم تابع اخصّ مقدّمتین. یعنی اشتراک این ده هزار نفر چه بود؟ علم بود؟ خیر. تقوا بود؟ خیر. معاذ الله بعضی از این‌ها فاسق بودند. غیر از این چهار بزرگوار اهل بیت افراد ویژه در این سادات بودند، امّا افراد بی‌موالات هم بودند. گنهکار بود، فاسق بود، جاهل بود. اشتراک این‌ها مهم است. یعنی این‌ها همه اهل بیت شدند. اشتراک آن چه بود؟ فامیل پیغمبر شدند. یادگار بودند، در یادگار بودن مشترک بودند. همین باعث شد که توجّه جامعه به اهل البیت علیهم السّلام به حدّاقل برسد.

اگر بخواهم مثال بزنم فرض کنید بگویند یک سنگ فیروزه‌ای در نیشابور پیدا کردند که رنگ خاصّی دارد و در دنیا نمونه ندارد. اصلاً نمی‌شود برای آن قیمت گذاری کرد. بعد می‌گویند یک سنگی هم است که 11 هزار تا از آن تولید کردیم. اصلاً قابل مقایسه نیست. یا کتاب نسخه‌ی خطی با کتابی که ده هزار بار از آن چاپ شود. همه برای آن ده هزار تایی پول دادند، ولی برای آن نسخه‌ی خطّی نه. یعنی این تکثّر باعث کم شدن توجّه می‌شود.

*توهّم بنی عبّاس نسبت به این‌که اهل بیت پیغمبر هستند*

غیر از این‌که نگاه می‌کردند مرجعیّتی در کار نیست. بعد در ده هزار نفر شما بالاخره می‌توانید افرادی را پیدا کنید که آن‌ها را مدیریّت کنید، بخرید. مثلاً قحطی آب شده بود و مردم منتظر بودند که به پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم و یا اهل بیت پیغمبر توسّل کنند. خلیفه‌ی دوم رفت به عبّاس عموی پیغمبر توسّل کرد. در صورتی که عبّاس نه از عبّاد معروف است و نه از مجاهدان معروف و نه از سابقین در اسلام است. در فتح مکّه اسلام آورده بود.

همین امر باعث شد که بنی عبّاس سال‌ها مردم را بیچاره کردند تحت این عنوان که ما اهل بیت پیغمبر هستیم! حتّی بنده معتقد هستم شخص مهمّی مانند ابن عبّاس مقهور همین بود و همواره خود را اهل بیت صدا می‌کرد. همیشه یک فاصله‌ای بین خود و ائمّه قائل بود، مثلاً سیّد الشّهداء را سیّد اهل البیت می‌دانست، ولی می‌گفت ما هم از اهل بیت هستیم! نه این‌که او اهل بیت است و ما از سادات هستیم. این فرق دارد. تازه سادات بنی هاشم با سادات بنی الزّهرا فرق دارند. ما ساداتی که در جامعه داریم عمدتاً سادات بنی الزّهرا هستند، یعنی فرزندان پیغمبر هستند نه از کلّ بنی هاشم. برای آن‌ها هم احترام قائل هستیم، ولی فرق دارد، برای ما متفاوت است.

*سعد بن ابی وقّاص و شورای شش نفره*

کما این‌که معروف است. می‌گویند سعد بن ابی وقّاص همیشه سر به زیر بود. در شورای شش نفره که رفت دید قرین علیّ بن ابی‌طالب کاندیدا شده است! همین که مسلّم نبود من برتر هستم یا علی، اگر نه که من را حذف می‌کردند. من را کاندیداتور و نامزد انتخاب نمی‌کردند. اگر مسلّم شود که یکی برتر است اصلاً این دو را کنار هم قرار نمی‌دهند. جایی که معلوم نیست، واضح و مبرهن نیست به رأی می‌گذارند. هیچ وقت نمی‌آیند در دانشگاه بگویند می‌خواهیم برای 9 ربیع الاوّل و امامت امام زمان علیه السّلام به شما سکّه‌ بدهیم، حالا سکّه‌ی طلا بدهیم یا سکّه‌ی پانصد تومانی؟ هیچ وقت چنین چیزی را به رأی نمی‌گذارند، خود آن‌ها تصمیم می‌گیرند چون معلوم است که نتیجه چه خواهد شد.

او گفت وقتی من را کنار علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام گذاشتند… معروف است که بعد از شورای شش نفره رفتار سعد بن ابی‌ وقّاص عوض شد و برای همین هم با امیر المؤمنین بیعت نکرد و حضرت هم زوری بیعت نمی‌گرفت. با معاویه هم فاصله‌ی خود را حفظ می‌کرد. معاویه می‌دانست که او چه اخلاقی دارد به او فشار نمی‌آورد که بیعت بگیرد.

رفتار بنی عبّاس محرز است، این فکری که آن‌ها کار کردند روی آن‌ها اثر گذاشت. خود آن‌ها هم باور کرده بودند که اهل بیت هستند! ادبیات ابن عبّاس را هر کسی دنبال کند می‌بیند که شبیه اهل بیت حرف می‌زند: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ» مثلاً می‌خواهند بگویند چرا فرزند شما از دنیا می‌رود رفتار شما با جزع و فزع نیست؟ در این مورد مثلاً امام سجّاد می‌فرماید ما اهل بیتی هستیم که آنچه خدا به ما بدهد راضی هستیم و اگر بگیرد صبر می‌کنیم. نمی‌فرماید من این‌طور هستم، می‌فرماید: «إِنَّا أَهْلُ بَیْت نَشکُرُ اللهَ فی نَعَماتِه» با صیغه‌ی جمع بیان می‌کند. یعنی سبک زندگی اهل بیت این است. شما به بحث‌هایی که ابن عبّاس کرده است نگاه کنید معمولاً این‌طور است: «إِنَّا أَهْلُ بَیْت‏» یا مثلاً می‌گویند: «نَحنُ مَعشَرُ أهلُ البَیت» ما اهل بیت این‌طور هستیم. لذا ما همیشه با ابن عبّاس دچار درگیری هستیم. موارد آن فراوان است.

*کم رنگ شدن مرجعیّت سیاسی و دینی امام حسن و سیّد الشّهداء علیهم السّلام*

این‌که اهل البیت یک جمع زیادی هستند خود این منهدم کننده‌ی شخصیّت اهل بیت بود. چون مردم که جرأت نمی‌کردند در خانه‌ی اهل بیت بروند و ارتباط بگیرند. از طرفی دیگران تبلیغ می‌شدند مانند بنی عبّاس، مانند بنی امیّه. ابن تیمیه می‌گوید مردم شام برای یزید قائل به نبوّت یزید هستند! نبوّت یزید را قبول داشتند. دیگر آن کسانی که خیلی محتاط بودند می‌گفتند اهل بیت پیغمبر است، فامیل پیغمبر است، چون عمّه‌ی او همسر پیغمبر است، فامیل پیغمبر است. وقتی اهل البیت از آن مقام قدسی چهار یا پنچ نفر مفترض الطاعه، معصومِ علم غیب «بِهِم فَتَحَ اللّهُ الأَمرُ وَ بِهِم یَختِم‏»، «بِهِمْ یُمْسِکُ السَّماءَ»پایین بیاید و تبدیل به فامیل شود. حالا عمّه یا دختر عمه، فرقی نمی‌کند فامیل می‌شود دیگر، یعنی بنی امیّه می‌تواند اهل بیت پیغمبر شود! بین امام حسین و بنی امیّه در تبلیغ… نمی‌خواهم بگویم… هیچ جریان اجتماعی موفّقیّت صد درصد ندارد. یعنی کسی خیال نکند که می‌تواند برای حرف ما مثال نقض پیدا کند. چون این حکم کلّی نیست، این دو دو تا چهار تا نیست که شما بگویید مثال نقض پیدا شد. هر جریان اجتماعی… الآن اگر جریمه‌ی 200 هزار تومان عبور از چراغ قرمز را 20 میلیون هم کنند باز هم یک مرد پیدا می‌شود که از چراغ قرمز رد شود. یعنی مسائل اجتماعی موفقیّت صد درصد ندارد که شما نروید بگویید… یک جایی در تاریخ من دیدم به امام حسین احترام خاص گذاشتند. بله، بالاخره باورهای همه‌ی مردم که نمرد، ولی این تلاش جدّی توسّط حکومت صورت گرفت و آثار خود را گذاشت.

نتیجه هم این شد که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و امام حسن علیه الصّلاه و السّلام از مرجعیّت دینی و سیاسی افتادند. امام حسین علیه السّلام با ولایت عهدی یزید مخالفت کرد. عموم مردم مدینه حالا روی ترس یا روی اعتقاد بیعت کردند. همان زمانی که معاویه زنده بود با امام حسین علیه السّلام همراهی نکردند. حتّی این نفوذ فرهنگی بنی هاشم را بیش از هر زمان درگیر کرد.

*چرا افرادی از بنی هاشم در واقعه‌ی کربلا غایب بودند؟*

ما بنی هاشم را یکی از مقصّرترین افراد در حادثه‌ی کربلا می‌دانیم. همین‌هایی که آن‌ها را کردند، چون این‌ها 17 شهید دادند. در حالی که این‌ها شاید ده هزار نفر بودند. خود بنی هاشم اگر سیّد الشّهداء را یاری می‌کرد ابدا، هیچ وقت شکست نمی‌خورد. ما همیشه به ابن عبّاس و محمد حنیفه ایراد می‌گیریم، این دو سه نفر را چماق کردیم و در سر آن‌ها می‌کوبیم. این‌ها دو سه نفر بودند، مثلاً به هر دلیلی مریض بودند، فلج بودند، نابینا بودند، هر چه که بود. این جمعیّت زیاد آل ابی‌طالب، بعد آل عبد المطلّب و بعد بنی هاشم. اصلاً توجیه ندارد که این‌ها یاری نکردند. چند نفر این‌ها مأمور و نماینده‌ی امام بودند؟ حالا سه یا پنج پسر عبدالله بن جعفر شهید شده است و آدم می‌تواند بگوید بالاخره سه یا پنج فرزند او شهید شده است. چون فرزندان مسلم بن عقیل ممکن است فرزندان عبدالله بن جعفر باشند، یعنی مشهور تاریخ آن است. حالا یا سه فرزند یا پنج فرزند او شهید شدند. فرزندان ابن عبّاس یا محمّد حنیفه به کربلا هم نیامدند!

حالا این‌ها را کنار بگذاریم که این سه یا چهار نفر معاریف هستند. کلّ آل ابی طالب، کلّ آل بنی هاشم جمعیّت خیلی زیادی هستند که نیامدند! حتّی از فرزندان امیر المؤمنین علیه السّلام و امام حسن علیه السّلام هم تعدادی نیامدند.

*عدم وجود احادیث فقهی از امام حسن و سیّد الشّهداء علیه السّلام*

این نشان می‌دهد که نفوذ فرهنگی کار خود را کرده است. یعنی اگر کسی ادّعا کند که محمّد حنیفه هم امامت سیّد الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام را به معنایی که ما قبول داریم قبول ندارد من اصلاً تعجّبی نمی‌‌کنم! یعنی اجازه‌ی بیان حق داده نمی‌شود، رفتن در خانه‌ی اهل بیت علیهم السّلام مجازات دارد.

17 روز قبل از کربلا میثم تمّار که شخصیّت برجسته‌ای است، به آن شکل مجازات می‌شود و هیچ کسی هم نمی‌تواند حرفی بزند. از طرفی جمعیّت اهل البیت تغییر کرده است، لذا مرجعیّتی دینی و سیاسی اهل البیت کنار گذارده شده است. لذا شما بگردید از سیّد الشّهداء و امام حسن علیهم السّلام استفتاء پیدا نمی‌کنید. یعنی یک گزارش نرسیده است که یک نفر از این‌ها سؤال کرده باشد که آقا مثلاً نماز چطور بخوانیم. آقا چطور حج برویم، امر به معروف و نهی از منکر چطور است، شرایط آن چطور است. یک مورد هم نیست. در حالی که از امام جواد علیه الصّلاه و السّلام دو جلد استفتاء داریم! تازه در کودکی امامت پیدا کرده است و بعضی‌ها مشکوک شدند ولی دو جلد استفتاء داریم. از امام حسن و امام حسین علیهم السّلام مجموعاً یک مکتوب هم نیست.

مرحوم علّامه ادّعا می‌کنند که بنده به صورت مکتوب گشتم. علّامه طباطبایی هم می‌فرماید که شفاهی هم نیست، یعنی حدیث فقهی از این دو بزرگوار نیست. حدیث نیست یعنی چه؟ امام که جعل ندارد، باید یک مخاطبی باشد بیان کند ولی نیست. لذا می‌بینید که زبان همه در مقابل امام حسین علیه السّلام دراز است که نرو. مدام توصیه می‌کنند. مثل این‌که ما برویم مرجع تقلید خود را توصیه کنیم. این‌که او نظر بدهد نیست، ما مدام به او نظر می‌دهیم.

*نافله نخواندن حضرت سجّاد علیه السّلام در سفر حج*

این مسئله زمان حضرت سجّاد علیه السّلام کاملاً روشن است. یک مثال بگویم و وارد بحث امام سجّاد علیه السّلام بشویم. امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام که به زینت عابدان معروف است که در مورد آن توضیح می‌دهیم، وقتی می‌خواست به حج مشرّف شود، در حج… کسانی که کلّاً اهل عبادت نیستند بالاخره ایّام محرّم و شب قدر تحت تأثیر قرار می‌گیرند. آدم‌هایی که اهل این‌ها نیستند در ایّام حج اهل عابد و زاهد و مسلمان می‌شوند. امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام که یکی از عبادات او هزار رکعت نماز است که الآن توضیح می‌دهم، ایشان وقتی داشتند حج می‌رفتند نماز ظهر را که می‌خواندند نافله‌ی ظهر را نمی‌خواندند. چون در سفر نافله‌ی ظهر و عصر به اجماع ساقط است. امام هزار رکعتی –امام سجّاد هزار رکعت نماز می‌خواند- ظهر را که می‌خواند نافله نمی‌خواند، عصر را هم می‌خواند و دوباره راه می‌افتاد برود. بعد این همراهان؛ تازه همراهان امام سجّاد که حالا نمی‌گویم شیعه هستند. بالاخره این‌ها امام سجّاد را پسندیده بودند. بالاخره در سفر گاهی ناشناس بود و گاهی شناس بود. این‌ها می‌دیدند این شخصیّتی که این همه اهل عبادت است…،

*برخورد امام سجّاد علیه السّلام با شتر خود در سفر حج*

اصلاً حالات ایشان را در سفر با شتر نوشتند خیلی حیرت برانگیز است. برای عرب خیلی عجیب است که یک نفر حدود 20 سفر را با یک شتر به حج برود، چهارصد و چند کیلومتر. بعد یک بار با این طناب، تسمه به شتر نزند که چپ برو یا راست برو. اصلاً با این ضربه‌ای که به چپ یا راست می‌زنند این شتر دردی احساس نمی‌کند. یعنی یک طوری فرمان او است. گفتند آن چیزی که برای ما تعجّب برانگیز بود این بود که امام سجّاد علیه السّلام 20 سفر با این شتر رفت یک بار با این تسمه یا افسار را به گردن شتر نزد که چپ برو یا راست برو! مثلاً دست مبارک خود را روی گردن شتر می‌گذاشت و این شتر این طرفی می‌رفت و یا دست چپ را می‌گذاشت و شتر سمت چپ می‌رفت.

*نبود مرجعیّت دینی برای امام زین العابدین علیه السّلام*

این شخصیّت که ریز به ریز زندگی او مورد توجّه بود، می‌دیدند که نماز ظهر و عصر را در سفر خواند، نافله نخواند، در حالی که هزار رکعت نماز می‌خواند! این‌طور نقل کردند که امام سجّاد علیه السّلام منتظر می‌ایستاد. این‌ها عابد و زاهد شده بودند. حالا هر کاره‌ای که بودند الآن می‌خواستند حج بروند. این‌ها می‌ایستادند نافله‌های خود را بخوانند. می‌دیدند امام سجّاد علیه السّلام… اگر معاذ الله امام سجّاد علیه السّلام تنبلی می‌کرد، یعنی می‌خواستند حساب کنند می‌گفتند الآن که منتظر ما است بیکار است، او هم می‌تواند بیاید نماز بخواند، امّا او جلوی خیمه یا مرکب خود می‌ایستاد، آن‌ها نافله خود را می‌خواندند و بعد حرکت می‌کردند. همین نشان می‌دهد که امام سجّاد مرجعیّت دینی نداشت.
اگر ما با یک عالمی به یک جایی برویم بیشتر از این‌که بخواهیم کاری کنیم نگاه می‌کنیم که او چه کار می‌کند. آن کسی که هزار رکعت نماز می‌خواند چرا نافله‌ی ظهر و عصر نمی‌خواند؟ حالا یک وقتی است که می‌گوییم کار داشت، نشد. امّا الآن که معطّل ما است، بیکار ایستاده است. چون می‌خواهد بفرماید که من این را قبول ندارم و هیچ کسی هم سؤال نمی‌کرد. یعنی اهل بیت علیهم السّلام مرجعیّت دینی نداشتند، مردم نسبت به آن‌ها طوری رفتار می‌کردند کأنّه مرجع نیستند. سیّد السّاجدین می‌خواست این معضل را حل کند. لذا حضرت یک طرحی در انداخت.

خیلی خلاصه چیزهایی که تا این‌جا گفتم را دوباره بیان کنم و یک مورد دیگر به آن اضافه کنم. برای هدایت ما رسول الله ثقلین را دستور دادند. یک وقتی این ثقلین را به یکی تبدیل کردند، یک وقت به سه تا تبدیل کردند و یک وقت به چهار تا تبدیل کردند. یک وقت فقط قرآن شد، یک وقت قرآن و عترت و سیره‌ی شیخین شد، یک وقت هم این سه مورد شد به اضافه‌ی اجتهاد یا رأی. بعد دل آن‌ها آرام نگرفت، مردم را با بزن و بکوب از در خانه‌ی اهل بیت علیهم السّلام جدا کردند، مثال زدیم برادر رضاعی یا برادر خوانده امام سجّاد علیه السّلام را که دست و پای یحیی بن امّ طویل را بریدند قبل از این‌که او را بکشند. به چه جرمی؟ به جرم علوی بودن. یعنی وقتی امامت امام سجّاد علیه السّلام شروع شد چهار طرفدار داشتند؛ سعید بن جبیر و یحیی بن امّ طویل در بین این چهار نفر که این دو را زجر کش کردند تا از دنیا رفتند. لذا کسی جرأت نمی‌کرد به در خانه‌ی اهل بیت علیهم السّلام برود.

از طرفی دامنه‌ی اهل البیت را وسیع کردند و تعریف اهل البیت به سادات بنی هاشم تبدیل شد. یعنی فامیل‌های پیامبر. اشتراک فامیل‌های پیامبر نه عصمت بود، نه افتراض طاعت بود، نه علم غیب بود، اشتراک آن‌ها فقط فامیل پیامبر بودن بود، در بین این‌ها فاسق بود، فاجر بود، سارق بود. خیلی خوب هم بود. خیلی خوب‌ها که فایده ندارد. وقتی شما می‌گویید اهل البیت ده هزار نفر هستند پایین‌ترین حدّ اشتراک که در همه مشترک است محسوب می‌شود و آن چه بود؟ این بود که این‌ها فامیل پیامبر هستند. همان‌طور که نگاه شما به سادات احترام آمیز است و مرجعیّت دینی و سیاسی نیست، همسایه‌ی شما در انتخابات اگر سیّد باشد، دست او را هم ببوسید، ممکن است کارشناس باشد و نظر او را قبول کنید، ولی در انتخابات به خاطر این‌که او سیّد است نظر شما، رأی شما تغییر نمی‌کند یا از او فتوا نمی‌گیرید. مردم هم همین‌طور شدند.

امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام وقتی به امامت رسیدند چهار نفر طرفدار دارند. این چهار نفر که کتب رجالی ما نوشتند؛ البتّه من نمی‌خواهم بگویم که دقیقاً همین چهار نفر هستند. بالاخره چهار نفر ثبت شده است. چهار نفر یعنی چهارصد نفر نیست، چهار نفر یعنی چهار هزار نفر نیست. نمی‌خواهم روی عدد چهار تمرکز کنم. به قول اصولیّون عدد مفهوم ندارد، ولی از چهار نفر که چهار هزار نفر در نمی‌آید! یعنی این‌قدر کم است.

امام که به امامت رسیدند داشتیم این مثال را می‌زدیم. حتّی در این نافله می‌دیدند که عابدترین مردم هزار رکعت نماز می‌خواند و آن کار را انجام نمی‌دهد. برای آن‌ها هم سؤال پیش نمی‌آمد. گویا من و شما به سفر برویم. شما کار خود را می‌کنید و من کار خود را می‌کنم. هیچ وقت به هم نمی‌گوییم که شما چرا این‌طور نماز خواندید. نگاه شما به من مرجعیّتی نیست. دو تا دوست هستیم و داریم می‌رویم. شما چطور غذا خوردید، چه چیزی دوست دارید. من این را دوست دارم و شما آن را دوست دارید. اصلاً حالت مرجعیّت از بین رفته است.

*دوران ارتداد بعد از حادثه کربلا و شهادت امام حسین علیه السّلام*

وجود مبارک حضرت سجّاد علیه السّلام در این شرایط می‌خواهند جایگاه اهل البیت را به جامعه برگردانند. یک مشکل دیگر هم دارند. بعد از قتل سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و آله و سلّم یک ناامیدی دامنگیر جهان اسلام شد. یعنی عدّه‌‌ای گفتند که اصل این دین… این عبارت «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْن‏» را شنیدید. ارتداد لزوماً به معنای مرتد شدن نیست. یعنی مردم می‌گفتند پسر پیغمبر کشته شد و آسمان به زمین نیامد! همه چیز سر جای خود است، زلزله نشد! پس خدا چه وقتی قرار است در صحنه‌های اجتماعی ما ورود کند؟! هر اتّفاقی بیفتد این خدا ورود نمی‌کند. معاذ الله فرض کنید این اتّفاق برای مرجع تقلید شما بیفتد. ببینید چه ناامیدی حیرت آوری می‌شود. عکس العمل علمای ما را نگاه کنید که بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری چطور است. حالا اصلاً شیخ فضل الله که قابل قیاس با امام معصوم نیست. وقتی امام حسین علیه السّلام به شهادت رسید، آن‌هایی که اهل دین و دیانت بودند از دین ناامید شدند. می‌گفتند پس خدا چه زمانی می‌آید ما را کمک کند. آن‌هایی که خیلی اهل دین و دیانت نبودند گفتند آخوندهایی هستند که آن‌ها دارند بنی امیّه را ترویج می‌کنند.

*تلاش فقهای منافق برای تخریب چهره‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام*

آن زمان دو جریان مهم داریم که عین روزگار ما که دنبال دو قطبی و سه قطبی هستند، آن جریان‌ها هم دنبال تخریب سیّد الشّهداء علیه السّلام با دو قطبی و سه قطبی کردن بودند. یکی جریان عبدالله بن عمر است که این‌ها زاهدان طرفدار بنی امیّه هستند. این‌ها می‌گفتند این عمل که سیّد الشّهداء علیه السّلام انجام داده است حرام بوده است و مردم می‌دیدند که این‌ها دارند بنی امیّه را تجلیل می‌کنند و یک گروه هم فقها و شاگردان ابن مسعود هستند. این‌ها رسماً با حکومت‌ها نبودند، ولی مردم را از این‌که مبارزه کنند منع می‌کردند.
مرحوم امام رحمت الله در تحریر الوسیله یک فتوای خیلی جالبی دارند. می‌فرمایند اگر علمای دین ببینند سکوت آن‌ها باعث توسعه‌ی منکر است واجب است که قیام کنند. اگر ببینند سکوت آن‌ها باعث عدم توسعه‌ی معروف است واجب است که قیام کنند. اگر ببینند تأثیر نمی‌گذارد واجب است که قیام کنند. اگر ببینند کشته می‌شوند هم واجب است که قیام کنند. حضرت امام رحمت الله علیه کجا است؟! این‌جا می‌فرماید: اهمّیّت مطلب مهم است.

بعد یک حرف مهم دیگر می‌زند. می‌گوید فرض کنید که سکوت این‌ها… این‌ها ببینند اگر قیام کنند نه معروف منتشر می‌شود، نه منکر محدود می‌شود، نه تأثیر روی ظالم می‌گذارد و نه تأثیر روی اجتماع می‌گذارد. می‌فرماید باز هم واجب است که قیام کنند چون مردم، مؤمنین، مسلمان‌ها –منظور من آن‌جایی است که هتک حرمت اسلام است- خیال نکنند که دست این عالم در دست ظلمه است، در دست طواغیت است. ولو اگر کشته شود می‌گویند کشته شد که نگویند دست من با آن ظالم در دست هم است. هیچ اتّفاقی هم که نیفتد حدّاقل از عالم دینی رفع اتّهام کنند.

امامت امام زین العابدین علیه الصّلاه و السّلام سخت‌ترین دوران امامت اهل بیت
در واقعه‌ی کربلا مردم دیدند که عالمان دینی آن عصر یا کار سیّد الشّهداء را غیر عاقلانه حساب کردند یا حرام حساب کردند یا هر گونه تحرّکی را نگاه می‌کردند و می‌گفتند این چه دینی است که همیشه عقربه‌ی آن به سمت ظالم‌ها است! عقربه‌ی دینی که عالمان ترویج می‌کنند به سمت یزید می‌رود. از طرفی سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شدند و هیچ اتّفاق ماورایی نیفتاد.

لذا وقتی که امام سجّاد علیه السّلام به امامت رسید افسردگی شدیدی عالم اسلام را فرا گرفته بود. شما وضع روحی حضرت را هم در نظر بگیرید. ما فقط بتوانیم تصوّر کنیم یک فردی روز عاشورا را دیده است، صحنه‌های اسارت را دیده است که غیرت الله اعظم است و بعد نسیان او هم صفر است، یعنی هیچ پرده‌ای روی حافظه‌ی حضرت نمی‌افتد. 34 سال بعد هم همان شکلی است. در آن شرایط امامت حضرت شروع شده است، یعنی نه جایگاهی برای او تعریف شده است.

اصلاً به حضرت نگاه اهل البیتی نمی‌شود. مثال نافله را زدیم. عدّه‌ی زیادی ادّعا دارند که ما اهل بیت هستیم، در عداد شما هستیم. کما این‌که اگر نخواهیم بپذیریم که محمّد حنفیه بعداً از تشیّع خارج شد، محمّد حنفیه ادّعای امامت کرد که وجود دارد. یعنی برای پسر امیر المؤمنین علیه السّلام روشن نیست که باید برای چه کسی رجوع کند. حالا یا شهوت النّفس او اوّل کار اجازه نمی‌دهد و خیال می‌کند امام است یا اصلاًچنین باوری ندارد. حالا شما چه توقّعی از مردم دارید!

مردم برای امام حسین و امام حسن علیهم السّلام چنین جایگاهی قائل نیستند، با این‌که به یاد دارند پیغمبر آن‌ها را روی دوش خود می‌نشاند. به یاد دارند وقتی به پیغمبر گفتند یا رسول الله «نِعمَهَ المَطیَّ» کجا نشسته است؟! حضرت فرمود: «نِعْمَ الرَّاکِب‏» ببینید چه کسی نشسته است! یعنی افتخار می‌کنم به این‌که روی دوش من نشسته است. این‌ها را برای امام حسین علیه السّلام دیده بودند که آن وضع اتّفاق افتاد. برای امام سجّاد که چنین چیزی ندیده بودند.

*شکوفایی مجدّد اسلام در دوران امامت حضرت سجّاد علیه السّلام*

إن‌شاءالله خدا به علّامه سیّد جعفر مرتضی عاملی شفای عاجل بدهد، از این بیماری سختی که دارند إن‌شاءالله بیرون بیایند. مقاله‌ی ایشان در مورد امام سجّاد این است «الإمام السَّجاد علیه السلام باعِثُ الاسلامُ مِن جَدید» یعنی امام علیّ بن الحسین پیغمبر دوباره‌ی اسلام است، یعنی اسلام نابود شده را دوباره بلند کردند. چیزی نمانده است. حضرت جایگاهی ندارد که او را بشناسند. معلوم است که امام سجّاد چه کسی است ولی مردم نمی‌شناسند. آن فاجعه‌ی عظیم رخ داده است. شما هم وضع روحی حضرت را لحاظ کنید که لطیف‌ترین و رئوف‌ترین شخص عالم وجود خود امام معصوم است. ببینید چقدر مصیبت کشیده است. مردم هم ناامید هستند، از دین برگشتند؛ البتّه نه فقط به خاطر روایت «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْن‏».
یعنی شما تاریخ را نگاه کنید عدّه‌ای وارد فسق و فجور شدند. دیدید بعضی‌ها برای این‌که خود را از مشکلات رها کنند وارد مسیر دیگری می‌شوند که همه چیز را رها کنند. فسق و فجور زمان امام سجّاد علیه السّلام خیلی زیاد است. یک نمونه‌ی آن این است که شنیدند یک رقّاصه‌ای در بصره آمده است که یک روش جدیدی دارد یا یک سبک جدیدی دارد که إبن عبد ربّه می‌گوید همه‌ی جوان‌های مدینه اعم از زن و مرد به بصره سفر کردند تا ببینید که او چه کار می‌کنند. برای کنسرت او بلیط خریدند. در این شرایط امام سجّاد امامت کردند.

حضرت یک مشکل بزرگ دیگر هم دارد و آن این است که به خاطر حفظ جان ایشان نه تنها تنصیص عمومی ایشان نشده است، بلکه تنصیص به شخص دیگری شده است که من امروز روضه‌ی خود را این قرار می‌دهم. یعنی به جای این‌که سیّد الشّهداء… نمی‌خواهم بگویم بر امام سجّاد صلوات الله علیه نصّ امامت نداریم! نه، این را نمی‌خواهم بگویم، خاصّ الخاص‌ها یک چیزهایی شنیدند. ولی آن چیزی که بین شیعیان مسلّم است این است که استقرار امامت علیّ بن الحسین صلوات الله علیه به شخصیّت ایشان بود نه به نص! هم شیخ صدوق، هم شیخ مفید، هم شیخ طوسی و هم طبرسی فرمودند. یعنی بگویند ایشان به چه دلیل امام است؟ بگویند که همه شنیدند پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم ایشان را امام بعد از امام حسین علیه السّلام می‌داند یا همه شنیدند که امام حسین علیه السّلام ایشان را امام بعد از خود اعلام کرده است. حتّی وقتی سیّد الشّهداء صلوات الله علیه به امّ سلمه رداء امامت را دادند فرمودند بعد از من یکی از فرزندان من می‌آید و این را از شما طلب می‌کند. در این شرایط به صورت متواترِ علنی نص بر امامت نکرد. از طرفی سیّد الشّهداء علیه السّلام برای حفظ جان ایشان نصّ بر امامت بر علی اکبر علیه السّلام کرد. لذا من امروز می‌خواهم به این بزرگوار متوسّل شوم.

*شباهت‌های امام زمان به پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلّم در میان اهل سنّت*

چند جمله خلاصه عرض کنم. این کلمه اشبه النّاس خیلی کلمه‌ی رفیعی است. اهل سنّت ابدا برای هیچ کسی قائل نیستند که اشبه النّاس به رسول الله صلوات الله علیه و آله و سلّم است. برای فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها می‌گویند اشبه النّاس از جهت چهره و نوع راه رفتن؛ یعنی همان «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً» را برای صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها قائل نیستند. چرا قائل نیستند؟ چون موضوع خیلی مهم است. برای سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌گویند اشبه النّاس در نوع راه رفتن. برای امام حسن علیه الصّلاه و السّلام می‌گویند اشبه النّاس در بالا تنه‌ی حضرت، چهره‌ی مبارک ایشان، دست ایشان، شانه‌ی ایشان شبیه پیغمبر بود.

حتّی ابن عربی که می‌گوید من امام زمان علیه السّلام را دیدم. ایشان عارف است و می‌گوید خود من امام حیّ را دیدم. ابن فاطمه، ابن الحسین کسی که اهل سنّت می‌دانند وقتی ایشان تشریف بیاورند…، از پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم نقل می‌کنند که «کَیْفَ بِکُمْ إِذَا نَزَلَ بِکُمُ ابْنُ مَرْیَمَ فَأَمَّکُمْ أَوْ قَالَ: إِمَامُکُمْ مِنْکُمْ» عیسی وقتی نازل شود پیغمبر اولو العزم است. این در صحیح بخاری است. برای آن‌ها معروف است که وقتی حضرت عیسی بیاید به مهدی سلام الله علیه اقتدا می‌کند. بنابراین حضرت حجّت علیه السّلام باید افضل از عیسی باشد.
با این‌ حال ابن عربی می‌گوید: «یَشبَه رَسولَ اللّه» شبیه پیغمبر است در خَلق –این عارف معروف که یک قدم از همه‌ی اهل سنّت جلو است این را می‌‌گوید- ولی در خُلق «یَنزِلُ»، پایین‌تر است. یعنی نمی‌گوید «یَشبَهُ فِی الخَلقِ وَ فِی الخُلق». یعنی عبارتی که بنده در اهل سنّت پیدا کردم این است که امام زمانی که افضل از عیسی است به اجماع، ایشان «یَشبَهُ فِی الخَلق وَ یَنزِلُ فِی الخُلُق» است. در خُلق از پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم پایین‌تر است. یعنی نمی‌گویند «یَشبَهُ فِی الخَلقِ وَ الخُلق».

در روایات ما وقتی می‌خواهند ائمّه را تعریف کنند می‌گویند که… مثلاً امام باقر علیه السّلام که به صورت خصوصی ادّعای امامت کردند و بعضی‌ها قبول کردند، گفتند چون أشبه النّاس به رسول الله است -در خُلق و منطق تصریح نکردند- پس امام است. برای امام سجّاد علیه السّلام گفتند او شبیه‌ترین مردم به امیر المؤمنین علیه السّلام است. برای چند امام دیگر ما هم اگر بگردید این عبارت است. قطعاً این نص بر امامت است. روشن‌ترین نوع نصّ بر امامت همین است.

*نقش حضرت علی اکبر صلوات الله علیه در حفظ سلسله‌ی امامت*

حالا بنده نمی‌خواهم بگویم که سیّد الشّهداء علیه السّلام نصّ بر امامت کرد، می‌خواهم بگویم از این نصّ بر امامت برداشت می‌شود. لذا اگر وجود مبارک علی اکبر صلوات الله علیه بعد از کربلا زنده می‌ماند… مگر این‌که خود ایشان رد می‌کرد. کسی در امامت ایشان شک نمی‌کرد. این را نمی‌خواهم عرض کنم که وجود مبارک حضرت علی اکبر علیه السّلام صلاحیّت نداشت، ولی سیّد الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام برای این‌‌که ایشان مورد توجّه قرار بگیرد و ذهن مردم از علی بن الحسین صلوات الله علیه منصرف شود این کار را کردند. لذا این نقل هم در کوفه شده است و هم در شام که وقتی به امام سجّاد علیه الصّلاه و السّلام گفتند اسم تو چیست؟ فرمودند علیّ بن الحسین، گفتند او که در کربلا کشته شد!

این‌طور نیست که عبیدالله یا یزید همه‌ی شهدای کربلا را به اسم بشناسند. بگوید جون را می‌شناسم، اسلم غلام ترکی را هم می‌شناسم نه. ولی آن چیزی که مهم بود این بود که خود او را کشتیم، آن کسی را هم که بعد از او می‌توانست قیادت و رهبری بر عهده بگیرد کشتیم. لذا خود این باعث شد که توجّه‌ها از حضرت سجّاد علیه السّلام کم شود. چون بعضی‌ها خواستند توجیه کنند که امام سجّاد علیه السّلام چرا در کربلا کشته نشد، چون این‌ها همه‌ی مردها را کشتند. بعضی‌ها قائل به عدم بلوغ حضرت شدند که حالا نمی‌خواهم وارد آن شوم. مسلّم است که اشتباه است، یعنی هیچ توجیهی پیدا نکردند که چرا امام سجّاد کشته نشد. طبیعی این بود که حضرت را بکشند. آن‌ها که مریض و اسیر نمی‌فهمیدند. در غارت خیام بعضی از اطفال را با شمشیر کشتند! آن‌ها این چیزها را نمی‌فهمیدند. سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و آله و سلّم ذهن این‌ها را منصرف کرد. لذا تا عالم است، بنده هر جایی چند جلسه برای وجود مبارک حضرت سجّاد علیه السّلام بخواهم حرف بزنم در شروع آن حتماً سراغ حضرت علی اکبر علیه السّلام می‌روم. اگر ایشان نبود امام سجّاد زنده نمی‌ماند!

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 47:46

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    باسلام خیلی ممنون از زحماتتون این سخنرانی خوب ضبط نشده
  • کاربر مهمان
    کیفیت صوت پایینه
  • کاربر مهمان
    عاااااااااااالی

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی