display result search
منو
تفسیر آیه 53 تا 56 سوره هود – بخش دوم

تفسیر آیه 53 تا 56 سوره هود – بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 105 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 53 تا 56 سوره هود - بخش دوم
- نپذیرفتن دعوت و دعوای حضرت هود (ع) توسط قومش
- برائت حضرت هود (ع) از اعتقادات قومش
- خداوند نظام هستی را روی صراط مستقیم اداره میکند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالُوا یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَن قَوْلِکَ وَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ ٭ إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ٭ مِن دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمیعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ ٭ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾

بعد از اینکه وجود مبارک هود(سلام الله علیه) قوم عاد را به توحید عبادی دعوت کرده است و رسالت خود را هم به آنها اعلام کرده است که فرمود من رسول خدای تعالی هستم آنها هم توحید عبادی را انکار کردند هم نبوّت او را و گفتند تو نه بر توحید دلیل آوردی نه برای نبوّت حجّت اقامه کردی در حالی‌که خدای سبحان هم برهان عقلی را به وسیلهٴ هود(سلام الله علیه) به آنها منتقل کرد هم معجزات را لذا فرمود ﴿و تلک عادٌ جحدوا بآیات ربهم﴾ آنها گفتند که ما در اثر قول تو دست از بتهای خود برنمی‌داریم این کلمهٴ ﴿عن قولک﴾ متعلّق به ﴿تارک﴾ است یعنی ما ترک نمی‌کنیم صادراً ﴿عن قولک﴾ که این ترک ما از قول تو صادر شده باشد ترکاً صادراً عن قولک که این ﴿عن قولک﴾ متعلق به ﴿تارک﴾ است و معنای صدور را می‌دهد و ما چون معجزه‌ای اقامه نکردی به تو ایمان نمی‌آوریم و چون دعوت تو و ادّعای تو بر خلاف دلیل است تو یک انسان ـ معاذالله ـ سفیه یا مجنونی گاهی تعبیر به سفاهت دارند ﴿انّا لنراک فی سفاهةٍ﴾ که در آیات دیگر است گاهی از جنّ زدگی او خبر می‌دهند که ﴿ان نقول الاّ اعتراک بعض آلهتنا بسوءٍ﴾ که مثلاً مجنون شدی چرا؟ سفاهت و جنون تو دربارهٴ دعوت این است که دست از بتها برداریم درحالی‌که نیاکان ما اینها را می‌پرستیدند و مانند آن و اینها شفیع مایند مقرّب مایند و پیش ما محترم‌اند دعوای تو دربارهٴ نبوت است این هم سفاهت و جنون است برای اینکه انسان که پیغمبر نمی‌شود اگر از طرف خدا موجودی به عنوان پیام آور بیاید باید حتماً فرشته باشد انسان این سمت را پیدا نمی‌کند ﴿أبشر یهدوننا﴾ مشکل بسیاری از این وثنیین بود که بشریّت با نبوّت سازگار نیست اگر کسی از طرف خدای سبحان پیام می‌آورد حتماً باید فرشته باشد این تعبیرات که بخشی مربوط به دعوت است بخشی مربوط به دعوا در سخنان قوم هود هست گاهی به این صورت بیان می‌کنند که ﴿انا لنراک فی سفاهةٍ﴾ ما تو را در سفاهت می‌بینیم و انسان سفیه حرفش مقبول نیست این حرف را که ﴿انا لنراک فی سفاهةٍ﴾ دربارهٴ بسیاری از انبیا می‌زدند مخصوصاً دربارهٴ حضرت هود و حضرت نوح دربارهٴ حضرت نوح آیهٴ 60 سورهٴ اعراف این بود که ﴿انا لنراک فی ضلال مبین﴾ بعد از او جریان حضرت هود پیش آمد که در سورهٴ اعراف آیهٴ 66 به این صورت است ﴿قال الملأ الذین کفروا من قومه إنّا لنراک فی سفاهةٍ﴾ بعد از اینکه فرمود ﴿و الی عاد أخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا لله ما لکم من اله غیره أفلا تتقون ٭ قال الملأ الذین کفروا من قومه إنا لنراک فی سفاهةٍ و إنّا لنظنُّک من الکاذبین﴾ آنگاه هود(سلام الله علیه) فرمود ﴿یا قوم لیس بی سفاهةٌ ولکنی رسول من رب العالمین﴾ منشاء سفیه عاد نسبت به حضرت هود هم دربارهٴ دعوت است و هم دربارهٴ دعوا که اصلاً نه می‌شود دست از آلهه‌ای که نیاکان ما می‌پرستیدند برداریم و نه یک انسانی می‌تواند پیغمبر بشود پیغمبر الاّ و لابد باید فرشته باشد در سورهٴ مبارکهٴ احقاف آیهٴ 21 و 22 به این صورت بیان شده است ﴿و اذْکر أخا عاد إذ أنذر قومه بالأحقاف وقد خلت النّار من بین یدیه و من خلفه ألاّ تعبدوا إلا الله إنی أخاف علیکم عذاب یومٍ عظیم﴾ ﴿قالوا أجئتنا﴾ آیهٴ 22 سورهٴ احقاف ﴿أجئتنا لتأفکنا عن آلهتنا﴾ تو می‌خواهی ما را از آلههٴ‌مان منصرف بکنی این برای ما خیلی محترم و مقدّس هستند اینها ﴿فأتنا بما تعدُنا إن کنت من الصّادقین﴾ در بخشهای دیگر هم از جریان سفاهت آن حضرت ـ معاذالله ـ دربارهٴ اینکه انسان نمی‌تواند پیامبر بشود بازگو می‌کند که مگر انسان پیغمبر شدنی است؟ سورهٴ مبارکهٴ فصلت آیهٴ 13 به بعد این است فرمود ﴿فان أعرضوا فَقُل أنذرتکم صاعقةً مثل صاعقة عادٍ و ثمود﴾ خوب قوم عاد و ثمود چه می‌گفتند ﴿اذ جائتهم الرسل من بین أیدیهم و من خلفهم ألا تعبدوا إلا الله قالوا لو شاءَ ربنا لأزل ملائکةً فانا بما أرسلتم به کافرون﴾ خوب اگر خدا می‌خواست بشر را هدایت کند پیامبرش باید فرشته باشد یک فرشته ای را باید می‌فرستاد نه شما را که بشرید ﴿فأما عاد فاستکبروا فی الأرض بغیر الحق و قالوا من اشد منّا قوة أوَ لم یروا ان الله الذی خلقهم هو أشد منهم قوة﴾ بنابراین اینها هم دربارهٴ آلهه که مورد پذیرش نیاکانشان بود خیلی لجاجت داشتند و اصرار می‌ورزیدند هم دربارهٴ اینکه بشر نمی‌تواند پیغمبر بشود روی این دو نظر هم دعوت و هم دعوا را سفاهت و جنون می‌پنداشتند می‌گفتند ﴿انا لنراک فی سفاهة﴾ یک ﴿ان نقول الا اعتراک بعض آلهتنا بسوءٍ﴾ این دو انبیا مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به انسان عظمت دادند که انسان خلیفة الله است از کرامت برخوردار است دارای نفس قدسی است می‌تواند وحی دریافت کند آن‌طوری که انبیا مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) انسان را تکریم کردند تجلیل کردند به بالاترین مقام رساندند که انسان می‌تواند کار فرشته‌ها را بکند فرشته منش باشد وحی بگیرد وحی را به مردم ابلاغ کند و رسول از طرف خدای سبحان باشد این بالاترین مقام است در کتابهای حکمت و فلسفه هم از هر دو مبنا و از هر دو منظر این مشکل را حل کردند در بخش الهیات برهانی اقامه می‌کنند برای ضرورت وحی و نبوت که حدّ وسط آن برهان حکمت خدا هدایت خدا ربوبیّت خدا است خدای حکیم مردم را رها نمی‌کند خدای هادی مردم را بدون سرپرست رها نمی‌کند خدایی که رب است ربوبیّت انسان را در تعلیم و تربیت می‌داند براهینی از همین حدود وسطا که اسمای الهی هستند تشکیل می‌دهند هر کدام از این حد وسط عهده دار یک برهان خاص است از هر برهانی هم نتیجه می‌گیرند که وحی و نبوت به لحاظ مبدأ فاعلی ضروری است امّا کی می‌تواند پیغمبر باشد آن را در علم النفس فلسفه ثابت می‌کنند که نفس درجاتی دارد قلهٴ درجات نفس قوّهٴ قدّسی است انسان می‌تواند دارای قوهٴ قدّسی باشد و در سایهٴ قوهٴ قدّسی وحی الهی را دریافت کند کلام خدا را بشنود معصوم بشود و مانند آن مبدأ قابلی وحی یابی را در علم النفس ثابت می‌کنند مبدأ فاعلی اعطای وحی را در الهیات فلسفه ثابت می‌کنند بعدها در کتابهای کلامی هم کم و بیش این مطالب ظهور خاص خودش را نشان داده و همهٴ اینها به برکت وحی و نبوت الهی مخصوصاً قرآن کریم است که انسان را به آن درجه رساند که می‌تواند وحی خدا را دریافت کند مشکل اصلی وثنیین در انکار وحی و نبوت این بود که بشر نمی‌تواند پیغمبر بشود این که می‌گفتند ﴿ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشیٰ فی الأسواق﴾ اینکه می‌گفتند ﴿أبشر یهدوننا﴾ همین است این از دیر زمان بود تنها مخصوص مشرکین حجاز نبود حرفهای قوم نوح این بود قوم هود این بود قوم هود این بود مثل اینکه عاد و ثمود هر دو همین حرف را می‌زدند می‌گفتند به اینکه ﴿لو شاء ربنا لأنزل ملائکةً﴾ خوب خدا اگر می‌خواهد ما را هدایت کند فرشته می‌فرستاد پیامش را او باید بیاورد نه بشر وجود مبارک نوح مانند سایر انبیای بعدی و وجود مبارک هود مانند سایر انبیای قبلی و بعدی هم برهان بر توحید ربوبی اقامه می‌کردند است هم برهان برای اینکه بشر می‌تواند پیامبر بشود هم دعوت را هم دعوا را با این جمله اینها شروع کردند به تثبیت دعوت و دعوا فرمود به اینکه ﴿انی اشهد الله﴾ شما گفتید به اینکه من در اثر اینکه توحید ربوبی را آوردم و شرک شما را باطل می‌کنم مورد اصابت بعضی از آلههٴ شما هستم من الان یک قطعنامه صادر می‌کنم این قطعنامه، قطعنامه همان اعلام تبرّی است و انشا است نه اخبار یک و تبرّی است و قطع پیوند است در قبال تولّی این دو هم تولّی انشا است نه اخبار و هم تبرّی اینکه اعلان برائت می‌کنند یعنی بدانید ما هم اکنون داریم رابطه را قطع می‌کنیم این منافات ندارد به اینکه قبلاً هم قطع کرده باشد این خبر نیست این انشا است و اثرش هم در همین انشا بودن است وجود مبارک هود یک قطعنامه‌ای صادر کرده که در این قطعنامه هم برهان توحید در آن هست هم برهان نبوّت در آن هست و هم در مسائل سیاسی و اجتماعی پایگاه اینها را تضعیف کرده آنها از یک سو می‌گفتند که آلههٴ ما قداستی دارند تو آمدی ﴿لتأفکنا عن آلهتنا﴾ از سوی دیگر هم می‌گفتند ﴿لو شاء ربنا لانزل ملائکة﴾ مگر بشر پیامبر می‌شود از سویی هم می‌گفتند ﴿من اشدّ منّا قوة﴾ وجود مبارک هود(سلام الله علیه) با همین یک جملهٴ یک خطی هر سه را ابطال کرده است ﴿قال انی أشهد الله﴾ آن خدایی که واحد است لا شریک له او را شاهد می‌گیرم و شما همه هم شاهد باشید که من از این بتها بیزارم می‌بینید اینها چه می‌کنند و شما از دستتان چه برمی‌آید من حرفم این است که اینها چوب خشکند کاری از اینها ساخته نیست دلیلش هم این است که هیچ‌کاره‌اند اینها شما می‌گویید ﴿ان نقول الا اعتراک بعض آلهتنا﴾ من که الان صریحاً رو در رو با اینها در چالش هستم درگیر هستم آن وقتی که می‌گفتم خدا واحد است ﴿لا شریک له﴾ یک حرف علمی محض داشتم امّا الان اعلام انزجار می‌کنم از اینها می‌بینم چه کار می‌کنند اینها این چوبها چکار می‌کنند من از اینها بریء هستم اعلام انزجار می‌کنم و شما هم شاهد باشید شما هم که ... ﴿من اشد منّا قوة﴾ شاهد باشید پس اینها خدا نیستند چون چوب محض‌اند من پیغمبرم برای اینکه از این موضع قدرت سخن می‌گویم خوب من یک نفر هستم شما هم که بله به حسب ظاهر ﴿من أشد منا قوه﴾ حرفتان از نظر قدرت مالی درست است ﴿إرم ذات العماد﴾ درست است ﴿التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ درست است شما الان کارهایی دارید بناهایی دارید قدرتّهایی دارید که در روی زمین نظیر ندارید همه‌اش درست است و من هم تنها هستم و از همهٴ شما هم اعلام انزجار می‌کنم ببینم شما چه کار می‌کنید ﴿فکیدونی جمیعا﴾ خوب اگر من به جایی تکیه نداشته باشم که این حرف را نمی‌زنم که شما همهٴ‌تان تصمیم بگیرید ببینیم چه کار می‌کنید این تعجیز است امر تعجیزی است از شما هیچ کاری ساخته نیست مشابه این امر تعجیزی در قیامت ذات اقدس إله به کفار خطاب می‌کند سورهٴ مبارکهٴ مرسلات آیهٴ 38 و 39 این است ﴿هذا یوم الفصل جمعناکم و الأولین ٭ فان کان لکم کیدٌ فکیدون ٭ ویلٌ یومئذٍ للمکذّبین﴾ آخر تو قیامت که کاری از آنها ساخته نیست این امر ﴿فکیدون﴾ امر تعجیز است دیگر آن روز که کار از اینها ساخته نیست این امر را می‌گویند امر تعجیز یعنی اظهار عجر کردن یعنی عجز شما را ما داریم ظاهر می‌کنیم شمایی که می‌گویید ﴿من اشد منا قوة﴾ درست است ما هم امضا کردیم ﴿لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ این هم درست است امّا نسبت به یکدیگر مقتدرید نسبت به وحی الهی قدرت الهی لاشیئ هستید و ا ین حرف را پیامبر می‌گوید نه فرد عادی شما می‌خواهید ببینید من پیامبر هستم یا نه خوب همین معجزه است دیگر وقتی من یک نفر هستم و بی سلاح و شما هم می‌گویید ﴿من أشد منّا قوة﴾ و درست می‌گویید و خدای سبحان هم امضا کرده است ﴿ارم ذات العماد ٭ التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ ببینم چه می‌کنید این هم بتهای شما این هم شما آنها هیچ کاره‌اند چون من صریحاً به اینها بد می‌گویم از اینها منزجرم آن وقتی که می‌گفتم ﴿لااله الا لله﴾ شما گفتید بعضی آله اثر گذاشته الان که با خو د اینها درگیرم از اینها منزجرم این هم برهان بر توحید است هم برهان بر نبوّت است و هم نفی ربوبیّت و الوهیّت این چوبها است خوب من این حرفها را از کجا می‌گویم من رسول هستم وقتی رسول هستم از طرف مرسلم دارم این حرف می‌زنم دیگر پس آن مرسل من واحد ﴿لا شریک له﴾ پس دعوت من حقّ است دعوای من هم حقّ است می‌گویید نه بیازمایید بعد هم ﴿سخَّرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیة أیّام﴾ که بساط قوم عاد برچیده شد بنابراین این جملهٴ نورانی حضرت هود که فرمود ﴿انی اشهد الله و اشهدوا انی بریء مما تشرکون من دونه﴾ این ﴿من دونه﴾ مفعول بواسطه است برای ﴿تشرکون﴾ و به معنای ما سوا است یعنی غیر از خدا شریک دیگر قائل هستید در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که معنای شریک این نیست که یک قدری خدا یک قدری بتها معنای شریک این است که این سمت ربوبیّت که مال خدا است و لا غیر شما به بتها می‌دهید و لا غیر عبادت که مال خدا است و لا غیر شما به بتها می‌دهید و لا غیر این‌چنین نیست که اینها یک قدری خدا را عبادت کنند یک قدری بت را که اینها فقط بت پرستند برای خدا شریک گرفتن معنایش این است که این سمتی که مال خدا است این سمت را به بیگانه می‌دهید برای او شریک قرار دادید نه اینکه یک قدری خدا را عبادت می‌کنید یک قدری غیر خدا را عبادت می‌کنید که این بشود ریا آن کار مرائی است نه کار بت پرست بت پرست که اصلاً خدا پرست نیست کلاً غیر خدا را می‌پرستد معنای شرک این است که این صفتی که مال خداست این سمتی که مال خداست دربست به بیگانه می‌دهید پس دیگری را به جای خدا نشاندید برای او شریک قائل شدید خوب پس این سخن نورانی حضرت هود که فرمود ﴿انی أشهد الله و اشْهدوا أنّی بریءٌ مما تشرکون من دونه فکیدونی جمیعاً ثم لا تنظرون﴾ این هم معجزه است هم برهان هم برهان است بر نفی الوهیّت این چوبهای سرد بی خاصیّت هم معجزه است بر رسالت تو و هم برهان است بر توحید مرسل خوب اگر من رسولم رسول از طرف خدا هستم دیگر پس الوهیّت خدا ثابت است رسالت من ثابت است و چوب خشک بودن این بتها هم ثابت است می‌گویید نه بیازمایید و آزمودند خوب این را با ضرس قاطع کی می‌گوید کسی که ﴿انی توکلت علی الله﴾ دارد این ﴿انی توکلت﴾ برهان همین مسئله است خوب فان قیل اگر به حضرت هود(سلام الله علیه) گفته بشود شما این سه تا حرفی که زدید نفی الوهیّت این اصنام اثبات رسالت خود و بیان توحید الهی که در ضمن همهٴ بتها و بت پرستها را ریخت دور به کدام قدرت می‌گویید ﴿انی﴾ این برهان مسئله است یعنی لأنّی چون من به یک جایگاه قوی تکیه کردم ﴿انی توکلت علی الله ربی و ربکم﴾ که روی عدل کار می‌کند این برهان مسئله است البته خود ﴿الله﴾ حدَ وسط است برای برهان اوّل ربوبیّت خدای سبحان حدّ وسط است برای برهان دوّم در سورهٴ مبارکهٴ حمد ملاحظه فرمودید آنجا که دارد ﴿الحمد﴾ چندتا برهان است که همه مال خداست اوّلین دلیل است که او الله است یک وقتی می‌گویی احمده که هویّت را کسی بخواهد حمد بکند این دلیل می‌خواهد چرا او را حمد می‌کنید امّا وقتی گفتید ﴿الحمد لله﴾ مثل اینکه بگویید الحمد للکریم الحمد للسخی الحمد للمعلم این تعلیق حکم بر وصف است و مشعر به علیّت است که او جامع همهٴ کمالات است حمد مال او است خوب آن همهٴ کمالات چیست ﴿رب العالمین﴾ بودن او است ﴿مالک یوم الدین﴾ بودن او است همهٴ اینها حدّ وسط است خدا ﴿مالک یوم الدّین﴾ است هر مالکی هم محمود و ممدوح است پس خدا محمود است خدا ﴿رب العالمین﴾ است هر ربی محمود و ممدوح است پس خدا محمود و ممدوح است اینها هر کدام حد وسط است برای آن برهان استحقاق حمد برای خدا اینجا هم سه دلیل است الوهیّت خدا ربوبیّت خدا آنها جایگاه خاص خودشان را دارند عمده رهبری عمومی خدا است من به کسی تکیه کردم که زمامدار همه هم هست یک و همه را هم روی عدل می‌برد دو خوب ما هم در نظام عدل داریم حرکت می‌کنیم با هم در این راه عدل می‌رویم ببینیم کی پیروز می‌شود آنی‌که کج راهه می‌رود پیروز می‌شود یا آنی‌که معتدل است و مواظب عدل است پیروز می‌شود زمام همه هم که به دست او است او هم که راه راست می‌برد خوب شما که می‌خواهید برگردید شما در حقیقت مرتجع هستید نه ما شما کج راهه می‌روید نه ما او همه را به سمت کمال می‌برد و عادلانه می‌برد کسی بخواهد برگردد در جهت خلاف شنا می‌کند یک کمی مقاومت می‌کند بعد خسته می‌شود و می‌ماند کسی بخواهد کج راهه برود یک کمی مقاومت می‌کند بعد می‌ماند ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ خوب این ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ یعنی چی؟ نه یعنی ـ معاذالله ـ خودش در راه راست راه می‌رود روی راه راست رهبری می‌کند این صفت عین ذات که نیست یک چون ذات منطقهٴ ممنوعه است صفات ذات هم که عین ذات است تقریباً منطقهٴ ممنوعه است الان ما در صفات فعل خدای سبحان کار می‌کنیم خدای سبحان هم روی راه راست نظام را اداره می‌کند یعنی روی نظام عدل اداره می‌کند آنی‌که تفکر اشعری دارد بر اساس برداشت باطلی که از ﴿لا یُسئل عمّا یفعل و هم یُسئلون﴾ دارد حسن و قبح عقلی را منکر است می‌گوید هر کاری را خدا بکند حقّ است امّا آن کاری که آنجا که حسن و قبح عقلی را قائل است مثل امامیّه مثل معتزله می‌گوید عقل را خدای سبحان آفرید عقل خیلی چیزها را می‌فهمد خوبی عدل را می‌فهمد بدی ظلم را می‌فهمد معنای حسن عدل و قبح ظلم در آن جامعهٴ انسانی به صورت باید و نباید است ولی دربارهٴ ذات اقدس إله به صورت بود و نبود است او ظلم نمی‌کند نه نباید بکند که یک رسالهٴ عملی برای او باشد او عدل می‌کند نه عدل باید بکند تا یک حکم تکلیفی برایش باشد عدل کمال است و او همهٴ کمالات را دارا است ظلم نقص است او از همهٴ نقایص منزه است سبّوح است قدّوس است ﴿و لا یظلم ربک أحداً﴾ از اینجا اختلاف داخلی امامیه با معتزله پدید می‌آید که همهٴ اینها حسن و قبح عقلی را قائلند معتزله هم مثل ما حسن و قبح عقلی را قائل است منتها مشکلشان این است که اینها می‌گویند خدا باید عادل باشد ما می‌گوییم خدا یقیناً عادل هست فرقشان این است که اینها این را بردند در مسئلهٴ حکمت عملی در باید نباید اعتباری ما در حکمت نظری و حکمت جهان بینی و هستی شناسی بود و نبود بحث می‌کنیم این یک فرق اساسی فرق دیگر این است که این وجوبی که آنها می‌گویند یک وجوب اخلاقی حقوقی فقهی است این وجوبی که ما می‌گوییم یک وجوب منطقی و فلسفی و کلامی است به معنی ضرورت است ما می‌گوییم یجب عن الله یعنی یصدر عنه بالضروره آنها می‌گویند یجب علی الله بین یجب علی الله که چیزی بر خدا حاکم است ـ معاذالله ـ با یجب عن الله که چیزی بر خدا حاکم نیست ولی ما یقین داریم خدا عدل می‌کند و غیر از عدل محال است خدا صادر بشود برای اینکه منشأ عدل علم است و قدرت است که دارد منشأ ظلم جهل است و عجز است که منزه است او یقیناً عدل دارد و عادلانه کار می‌کند سنّت او این است تبدیل پذیر نیست سیرت او این است روش ذات اقدس إله این است که هر چیزی را بر منهج عقل و عدل اداره می‌کند ﴿ان ربی﴾ یعنی سنّت رب من برنامهٴ رب من کار رب من ﴿علی صراط مستقیم﴾ است ﴿صراط مستقیم﴾ هم آن است که نه اختلاف در آن هست نه تخلّف اختلاف و تخلّف فرقش این است در اختلاف گاهی مثلاً الف هست و گاهی با جای الف را می‌گیرد الف رخت برمی‌بندد خلفهٴ الف خلیفهٴ الف در خلف الف با به جای الف می‌نشیند و گاهی هم به عکس این کار را می‌گویند اختلاف این رفت و آمد را می‌گویند اختلاف «اختلاف أمتی رحمة» هم همین رفت و آمدها است وقتی به اهل بیت(علیهم السلام) سلام عرض می‌کنیم عرض می‌کنیم «السلام علیکم یا ... مختلف الملائکة» یعنی فرشتگان رفت و آمد دارند این را می‌گویند اختلاف که گاهی الف هست گاهی با تخلّف آن است که الف سرجای خود بود رخت بر بندد بدون اینکه خلفه‌ای خلفی خلیفه‌ای جای او را پر کند که می‌شود فوت تخلّف آن است که عضوی از این حلقات رخت بربندد بدون جانشین اختلاف آن است که این حلقات جانشین هم بشوند در ﴿صراط مستقیم﴾ نه اختلاف هست نه تخلف همه چیز سرجای خودشان هستند و ذات اقدس إله کار او هم ﴿علی صراط مستقیم﴾ است در آیهٴ 6 همین سورهٴ مبارکهٴ هود هم فرمود به اینکه تأمین روزی هر جنبنده‌ای به دست ذات اقدس إله است در همین سورهٴ هود آیهٴ 6 به این صورت آمده است ﴿و ما من دابّة فی الأرض إلاّ علی الله رزقها و یعلم مستقرّها و مستودعها کلّ فی کتاب مبین﴾ تأمین روزی هر جنبنده‌ای به عهده خدا است و مستقر و مستودع هر جنبنده‌ای را او می‌داند چرا؟ برای اینکه زمامدار هر جنبنده او است ﴿ما من دابة الاّ هو آخذ بناصیتها﴾ آنهایی که اهل ظریف اندیشی و ظرافتهای قرآنی دارند می‌گویند از این جملهٴ ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها﴾ هیچ دابّه‌ای نیست مگر خدا ﴿هو﴾ خدا آخذ به ناصیهٴ دابه است رسالت و مأموریت حضرت هود هم مشخص می‌شود زیرا ﴿هو﴾ اگر ناصیه دابه را بگیرد می‌شود هود اگر ﴿هو﴾ اوّل دابه را که ناصیهٴ دابه است آن دال است بگیرد می‌شود هود وظیفهٴ هود هم از اینجا مشخص می‌شود که این کار رهبری را ﴿علی صراط مستقیم﴾ را بعهده بگیرد حالا این گونه از ظرافت اندیشی‌ها از باب تفسیر عادی و مصطلح بیرون هست و ما هم که متأسفانه اهل این رشته نیستیم آنها بالاخره این لطایف را هم دارند و چون صفت فعل خدا است مظهر می‌طلبد وجود مبارک هود هم این کاره است اگر دربارهٴ وجود مبارک ولی عصر گفته شد که «بیمنه رزق الوری» چون بالأخر این فعل است فعل مظهر می‌طلبد نه ذات است نه صفت ذات چون ﴿ما من دابة فی الأرض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها﴾ به استناد ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها﴾ است بنابراین هیچ موجودی از روزیش محروم نخواهد شد همه بر صراط مستقیم حرکت می‌کنند و عادلانه روزی آنها می‌رسند هیچ مار و عقربی بی روزی نمی‌ماند هیچ آهو و طیهو هم چون حالا لذیذاند بیشتر از سهم خود نمی‌برند همه در نظام هستی ﴿علی صراط مستقیم﴾ روزی اینها تأمین شده است من به یک هم چنین خدایی تکیه کرده‌ام ﴿انی توکلت علی الله﴾ یک ﴿ربی و ربکم﴾ دوتا حد وسط می‌شود دو برهان سه ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم﴾ من به عدل محض حکم کردم قهراً نظام را در مسئلهٴ حکمت نظری توحید اداره می‌کند در مسئلهٴ حکمت عملی عدل اداره می‌کند در اینجا هم سخن از توحید خدا است هم از عدل خدا و اگر واقعاً مسئلهٴ توحید و عدل به خوبی روشن بشود معاد هم روشن خواهد شد در جریان معاد که در فطرت همهٴ انسانها نهادینه شده است آنهایی که معاد را انکار کرده‌اند در حقیقت معاد را فراموش کرده‌اند چون اشتیاق به معاد علاقهٴ به رجوع و بازگشت به خدای حکیم در درون همه نهادینه شده است لذا در سورهٴ صاد فرمود ﴿ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذابٌ شدید بما نسوا یوم الحساب﴾ این یک دلیل که نسیان است حتّی منکران و ملحدان معاد را فراموش کرده‌اند دلیل دوّم به اطلاق نسیان هم این است که انبیا آمدند اینها را یادآوری کردند متذکّر کردند تبیینشان دادند بعد از اینکه انبیا آمدند سالیان متمادی مسئلهٴ معاد را گفتند، گفتند هیچ کاری بی جزا نیست هیچ گناهی بی کیفر نیست هیچ اطاعتی بی پاداش نیست اینها را پشت گوش گذاشتند عمداً فراموش کردند در حقیقت تناسی است اینها فراموشاندند عمداً فراموش کردند در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که اینها «و ما نسوا بل تناسوا» اینها فراموش نکردند بلکه عمداً فراموش کردند تناسی است نه نسیان نظیر اینکه می‌گوییم فلان کس تجاهل کرده است نه جهل نه اینکه نمی‌داند خود را به جهل می‌زند در بخشهای دیگر فرمایشات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که فرمود «ذهب المتذکّرون و بقی النّاسون او المتناسون» آنهایی که اهل یاد بودند اهل تذکره بودند مبدأ و معاد یادشان بود یادآور مبدأ و معاد بودند آنها رحلت کردند یا شهید شدند یا مردند اینهایی که ناسی یا متناسی هستند ماندند «ذهب المتذکّرون و بقی النّاسون أو المتناسون» بنابراین ملحدان هم در حقیقت متناسی هستند
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی