- 657
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 34 سوره بقره - بخش پنجم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 34 سوره بقره - بخش پنجم
- سجده ملائکه به انسان کامل در واقع سجده بر خداوند
- خلقت انسان کامل میزان سنجش فرشته و جن
- ظهور کفرشیطانی با میزان انسانی
- مهمترین گناه شیطان استکبار بر خدا
أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوْا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
در سجود برای آدم(سلام الله علیه) همان طور که عنایت فرمودید دو قول بود یکی این که آدم مسجودٌ له نبود قبله بود و خدای سبحان مسجودٌ له است. قول دوم این بود که آدم نه تنها قبله بود بلکه مسجودٌ له بود مقام آدمیّت مسجود بود و وجود صوری آدم قبله بود. قول سومی که احیاناً بتواند بین این دو قول جمع کند آن است که همان طوری که در بسیاری از موارد، خدای سبحان کارهای خود را به دست خلیفهها انجام میدهد و کارهای انسانهای کامل را کار خود میداند، احترامی هم که برای انسانهای کامل هست، در حقیقت احترام خداست بالذّات از آنِ خداست، بالعرض برای انسان کامل است. یا بالأصاله از آنِ خداست، بالتَّبَع برای انسان کامل است.
انسان کامل مظهر *«هو الاوّل والآخر»*
بیان ذلک اینست که در طرف فاعلیّت همان طوری که آیهٴ سورهٴ انفال را ملاحظه فرمودید خدای سبحان کار پیامبر را کار خود میداند میفرماید: *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*﴿1﴾ اگر در طرف فاعلیّت کار پیامبر را کار خود میداند و پیامبر را مظهر *«هو الأوّل»*(2) میداند در طرف تکریم و احترام که وارد نظام غایی است کاری که برای پیغمبر میشود کار خود میداند و کار خود را برای پیغمبر در مقام اظهار بیان میکند. قهراً اگر چنان چه اصل کلّی را در سورهٴ انفال بیان کرد که *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*(3) آن اصل کلّی در جریان آدم(سلام الله علیه) هم هست هم در طرف فاعلیّت و هم در طرف غاییّت. امّا در طرف فاعل بودن میتوان گفت که خدای سبحان به آدم(سلام الله علیه) میگوید «و ما أَنبأْتَ الملائکة إذ أَنبأْتَهم ولکنّ الله أنبأهم» گرچه ما به تو گفتیم که *«یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بأسماء هؤلاء»*﴿4﴾ و تو هم اِنبا کردی و ملائکه را آگاه کردی ولی در حقیقت کار، کار خداست منتها با زبان تو. همان طوری که کار خداست به دست پیغمبر در مسألهٴ *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*﴿5﴾ اینجا هم کار، کار خداست منتها به زبان تو آدم. پس اگر آدم معلّم ملائکه شد خدای سبحان میتواند به آدم بگوید: «و ما علّمتَ الملائکة إذ علّمتهم ولکنّ الله علّمهم» یا «وما أنبأتَ الملائکة إذ أنباتهم ولکنّ الله أنبأهم» اگر از لحاظ نظام فاعلی، انسان کامل مظهر *«هو الأوّل»*﴿6﴾ است از لحاظ نظام غایی و هدف هم انسان کامل مظهر «هو الآخر» است آنگاه میتوان گفت که آدم بما أنّه آدم مسجود ملائکه نیست، بلکه آدم از آن جهت که مرآت حق است و آیت کبرای حق است مسجود ملائکه است. آنگاه میتوان گفت که «و ما سُجِدتَ إذ سُجِدتَ و لکنّ الله سُجِدَ»؛ یعنی تو آن وقتی که مسجود شدی در حقیقت تو مسجود نبودی اینها خدا را عبادت کردند منتها در آینهٴ وجود تو، که مسجود در حقیقت خداست و آدم(سلام الله علیه) آیت حق و مرآت حق است. فرشتگان خدا را در مرآت و در آیت انسان کامل دیدند و در برابر الله سجده کردند، نه در برابر این آینه. آنگاه بین این دو قول جمع میشود هم «لام» به معنای خودش خواهد بود نه به معنای «الی» و هم سجده برای غیر خدا نشد، سجده فقط برای خدا شد منتها انسان کامل مرآت حق است.
علی(علیه السلام) آئینه و آیت کبرای خدای سبحان
اگر بیان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) اینچنین است که فرمود: «ما لله آیة أکبر منّى»(7)؛ هیچ موجودی به اندازهٴ من آیت و علامت خدا نیست یعنی هیچ موجودی مثل من مرآت حق نیست قهراً انسان کامل میشود مرآت حق و اگر کار خدا به دست این مرآت انجام میگیرد در باب *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی»*(8) اوصاف خدایی در مقام فعل و نه در مقام ذات از لحاظ مبدأ غایی هم در انسان کامل ظهور میکند. پس احترامی که فرشتگان به انسان کامل گذاشتند در حقیقت تکریمی بود نسبت به ساحت اقدس اِله در آینهٴ انسان کامل.
شاهد روایی بر مظهر خدای سبحان بودن انسان کامل
شاهد این وجه سوم روایتی است که مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق در باب تفسیر رضا و سخط ذکر کرده است. بابی در توحید صدوق هست به نام «باب الرّضا و السخط» که رضای خدا یعنی چه و غضب خدا یعنی چه؟ آن باب از امام ششم(سلام الله علیه) چندین مسأله و شرح چندین آیه نقل شده است. یکی این که خدای سبحان رضا و سخطش همانند رضا و سخط انسانها نیست که با تأثّر و انفعال همراه باشد. انسان اگر راضی میشود و خوشحال در او یک نشاط درونی پیدا میشود و اگر غضبناک و متأثّر میشود در او یک حالت درونی پیدا میشود. امام ششم(سلام الله علیه) فرمود: خدای سبحان اینچنین نیست که رضا و غضب در او انفعال ایجاد کند. آنگاه یک اصل کلّی را إفاده فرمود. فرمود: خدای سبحان اولیایی آفرید، بندگان خاصّی آفرید که آنها اولیای الهی هستند آنگاه رضای آنها را رضای خود نامید سخط آنها را سخط خود نامید بیعت با آنها را بیعت خود نامید آنگاه به این آیات استشهاد میکند میفرماید به این که: *«فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ»*﴿9﴾ این که خدا فرمود: وقتی آنها ما را متأسّف کردند ما انتقام گرفتیم. خدای سبحان اهل تأسّف نیست چیزی را از دست بدهد و غمگین و متأثّر بشود، این طور نیست. چیزی نسبت به ساحت قدس اِله اثر نمیگذارد چون هرچه در جهان خارج هست هم مِلکش مال خداست هم مُلکش مال خداست. *«تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ»*﴿10﴾ او فرض أفسوس ندارد، چیزی را نمیشود از او کم کرد چه این که فرض رضا ندارد چون چیزی را نمیتوان بر ملک او افزود که او خوشحال بشود. پس این که فرمود: *«فلمّا ٰاسفونا انتقمنا منهم»*(11) وقتی ما را متأسّف و ما را متأثّر کردند ما انتقام گرفتیم یعنی وقتی اولیای ما را متأسّف کردند ما انتقام گرفتیم. أنبیا و معصومین اولیای الهی هستند و تأسّف اینها به منزلهٴ تأسّف خداست، بلکه تأسّف خداست در مقام فعل و نه در مقام ذات. آنگاه خدای سبحان تأسّف اولیای خود را تأسّف خود نامید.(12) مسألهٴ «من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربة»(13) و امثال ذلک را امام ششم در همان حدیث شریف ذکر میکند و از اینجا جریان مقام رضا و سخط فاطمه(علیها السّلام) هم روشن میشود که «فاطمة بضعة منّى من ٰاذاها فقد ٰاذانى و من ٰاذانى فقد ٰاذی الله»(14) یا رضای فاطمه رضای پیامبر است رضای پیامبر رضای خداست. این رضا و سخط را در مقام فعل بیان کردن و اولیای الهی را مظهر رضا و سخط خدا دانستن است. آنگاه به آیهٴ سورهٴ فتح هم امام ششم(سلام الله علیه) استشهاد میکند میفرماید: در سورهٴ فتح خدای سبحان بیعت با پیغمبر را بیعت خود میداند در آیهٴ ١٨ سورهٴ فتح اصل بیعت را مطرح میکند میفرماید: *«لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة»*﴿15﴾ ولی در آیهٔ 10 همین سورهٔ فتح میفرماید: *«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ»*﴿16﴾؛ آنها که با تو بیعت میکنند با الله بیعت میکنند. نه این که به منزلهٴ آنست که با الله بیعت میکنند. چون اصلاً بیعت با خدا صفت فعل است این صفت فعل مظهر میخواهد اینچنین نیست که کسانی که با تو بیعت میکنند به منزلهٴ آنست که با خدا بیعت کردند اصلاً بیعت با خدا یعنی بیعت با تو. چون این صفت که صفت ذات نیست که مخصوص ذات اقدس اِله باشد، صفت فعل است، صفت فعل را باید از مقام فعل انتزاع کرد، مقام فعل هم یک موجود ممکن است اصلاً بیعتِ با رسول الله یعنی روی شخصیّت حقوقی آن حضرت، عبارت از بیعت خداست *«مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ»*﴿17﴾؛ کسی که مطیع پیامبر است در حقیقت مطیع خداست. چون پیامبر از آن جهت که رسول است حرفی ندارد مگر این که پیام خدا را میرساند. بیعت با پیامبر از آن جهت که رسول خداست چیزی جز بیعت با خدا نیست. این بیعت خدا صفت فعل است. صفت فعل را که نمیشود به مقام ذات راه داد. بنابراین این نظیر مسألهٴ توحید نیست که مظهر طلب کند. توحید، ذات اقدس اله را به عنوان ذات هستی اَزَلی محض و اَبَدی بالذّات، انسان میشناسد و میگوید: «لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» یا «لا هو إلاّ هو» وامثال ذلک. امّا مقام فعل، صفات فعل را بایداز موجودات امکانی انتزاع کرد لذا در همین آیهٴ ١٠ سورهٴ فتح فرمود: آنهایی که با پیامبر بیعت میکنند با خدا بیعت کردهاند. پس هم دست پیامبر را در نظام فاعلی به منزلهٴ کار خود دانست فرمود: *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*﴿18﴾ این در سلسلهٴ فاعلی مظهر *«هو الأوّل»*﴿19﴾ است، هم دست پیامبر را در سلسلهٴ غایی به منزلهٴ دست خدا دانست. فرمود: *«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ»*(20)، احترام به پیغمبر، احترام خداست. کار پیغمبر کار، خداست پس همان طوری که در سورهٴ انفال فرمود: *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی»*(21) در سورهٴ فتح هم میتوان گفت که خدای سبحان به مردم میگوید که؛ و «ما بایعتم الرّسول إذ بایعتموه ولکن بایعتم الله» با خدا بیعت کردید رسول بما أنّه رسول پیامی جز پیام الله ندارد. احترام به رسول بما أنّه رسول جز احترام به الله چیز دیگر نیست.
پس هم در سلسلهٴ علل فاعلی مظهر *«هو الأوّل»*﴿22﴾ پیامبر است و انسان کامل، هم در سلسلهٴ علل غایی مظهر «هو الآخر» انسان کامل است. این قول میتواند به استناد این روایتی که مرحوم صدوق در توحید نقل کرد جمع بین قول اوّل و قول دوّم باشد.
درجات خلافت
مطلب بعدی آنست که اگر خلافت از آن شخصیّت حقوقی انسان است و آدم(سلامالله علیه) از آن بُعد معنویش، یعنی روی انسانیّتش خلیفه است پس هر که انسان است، خلیفه است منتها اگر انسان کامل بود خلیفهٴ مطلق است و همهٴ فرشتگان در برابر او خاضعند اگر انسان متوسّط بود، مقام خلافتش متوسّط است و فرشتگان متوسّط در برابر او خاضعند، آن فرشتگانی که حملهٴ عرشند در برابر انسانهای متوسّط خضوعی ندارند زیرا اینها به مراتب بالاترند، اینها که معلّم ملائکه نیستند و اگر کسی معلّم ملائکه نبود مسجود ملائکه نیست البتّه انسانهای متوسّط نسبت به ملائکهٴ متوسّط حقّ وساطت در فیض و مانند آن را دارند.
سؤال ...
جواب: بله دیگر، یک حقیقت ذات مراتب است.
سؤال ...
جواب: آیاتی که شخصیّت حقوقی را مطرح کرد در جلسهٴ قبل گذشت. آیهٴ سورهٴ اعراف میفرماید: *«خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ»*﴿23﴾ معلوم میشود مسجود، انسانیّت است که خدا همه را به قالب انسانیّت درآورد و آدم را الگو قرار داد فرمود: آدم مصداقی از آن انسانیّت است.
سؤال ...
جواب: نه آن مقام معلّم فرشتههاست. آن مقام گاهی به صورت آدم ظهور میکند، گاهی به صورت انبیا و اولیای دیگر. آن مقام که شخصیّت حقوقی است، در حقیقت معلّم است مثل مقام رسالت، مثل مقام نبوّت مثل مقام امامت و هر کسی به آن حد رسید به اندازهٴ خودش مسجود ملائکه است که فرشتگان در برابر او خاضعند و اگر از آن حد سقوط کرد در تحت ولایت شیطان است و ملائکه در برابر او هرگز خضوعی ندارند.
سؤال ...
خلیفهٴ خلیفة الله
جواب: منتها بعضی خلیفة الخلیفه هستند و از این راه خلافت معالواسطه دارند در همان حدیث معروف که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهمَّ ارحم خلفائى»(24) علما را و مبلّغین الهی را خلیفهٴ خود دانست اینها خلیفةالخلیفه هستند و هر اندازه که انسان از علوم الهی بهرهای داشت به همان اندازه از اسمای الهی سهمی دارد و به همان اندازه معلّم فرشتههاست.
مقام انسان، میزان الهی
مسألهٴ بعدی آنست که مقام انسانیّت میزان الهی است یعنی با این میزان ، با این مقام میشود حقّ و باطل و صدق و کذب را تشخیص داد. بیان ذلک اینست که قبل از آفرینش انسان کامل شیطان با فرشتهها باهم به سر میبردند و به حسب صورت عبادت میکردند، نهان اینها روشن نبود درون فرشتهها هم روشن نشده بود درون شیطان هم روشن نشده بود همه عبادت میکردند. وقتی انسان کامل خلق شد این میزان و این ترازو آفریده شد درون و بیرون فرشتگان که تسبیح و تقدیس است ظهور کرد. اینها به همان قِداست ماندند و درون اَبلیس که شیطنت و استکبار است ظهور کرد و طرد شد اگر میزانی نباشد خبیث از طیّب امتیاز پیدا نمیکند و تنها میزانی که بد را از خوب جدا کرد، آفرینش انسان کامل است. و اگر انسان کامل گفت من میزانم میشود با جریان قصهٴ آدم میزان بودن انسان کامل را پذیرفت.
اهل بیت(علیهم السلام) میزان اعمال
در روایات ما از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و سایر معصومین هست که ما میزان اعمالیم(25). یعنی عمل محصول خُلق است پس میزانِ اخلاق هستند خُلق محصول اعتقاد است پس میزانِ عقیدهاند، عقیده و خلق و عمل سازندهٴ انسانند پس اینها میزان انسانیّت هستند و افراد را اگر خواستند در قیامت بسنجند به ِولای علیّ و اولاد علیّ میسنجند، اینها انسان کاملند. در دنیا خیلیها در یک صف میایستند، روشن نیست که درون افراد چیست بعضی از افراد درونشان در دنیا روشن میشود امّا خیلی از افراد درونشان روشن نمیشود. یک روزی در پیش است به نام روز *«تُبْلَی السَّرَائِرُ»*﴿26﴾ آن روزی که خدا درون را آشکار میکند معیار و میزان چیست؟ در آن روز انسان کامل میزان است، امام میزان الأعمال است. به وسیلهٴ انسان کامل معلوم میشود چه کسی مؤمن راستین است و چه کسی مؤمن نیست. محبّت اینها میزان است پیروی اینها میزان است. اینها میزان الأعمال میباشند و هر کس دوست اینهاست درون و بیرونش فرشته خویی است و هر که دشمن اینهاست درون و بیرونش شیطنت است اینها انسانهای کاملند که میزانند. به وسیلهٴ اینها افراد سنجیده میشوند. پس اگر در روایتی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «أنا میزان الأعمال»(27) اینچنین نیست که انسان در این روایات مثلاً خدشه کند. انسان کامل میزان تشخیص فرشته و شیطنت است وگرنه شیطان در صف فرشتهها به حسب ظاهر سرگرم عبادت بود. بیان مبارک امیرالمؤمنین را در همان خطبهٴ قاصعه ملاحظه فرمودید که فرمود: ٦٠٠٠ سال او (ابلیس) مشغول عبادت بود. «لایُدری أمِن سنی الدّنیا أم من سنی الاخرة»(28) معلوم نیست این ٦٠٠٠ سال از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت. یعنی دیگران نمیدانند گرچه خود این انسان کامل میداند
علی(علیه السلام) قسیم جنت و نار
وقتی انسان کامل خلق شد صف شیطنت از صف فرشته بودن جدا شد در قیامت هم انسان کامل ظهور میکند فرمان *«و امتازوا الیوم أیّها المجرمون»*﴿29﴾ میرسد. لذا او میشود *«قسیم الجنّة و النّار»*(30) مسألهٴ «قسیم الجنّة و النّار» را که خب در روایات فراوان ملاحظه فرمودهاید.
این روایت هم قبلاً هم به عرضتان رسید مرحوم صدوق در کتاب شریفِ معانی الأخبار نقل میکند به این مضمون که از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چرا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ابوالقاسم میگویند؟ حضرت فرمود: او یک پسری داشت به نام قاسم و از این جهت پیغمبر کنیهاش ابوالقاسم بود. عرض کرد این را میدانم میخواهم یک قدری دقیقتر بفرمایید حضرت مطلبی فرمود که با شرح اجمالی و کوتاه اینست که فرمود: چون علی ابن أبی طالب قسیم الجنّة و النّار است، بهشت و جهنّم را او تقسیم میکند(31) به جهنّم میگوید: «هذا ولیّی فاترکیه، هذا عدوّی فخدیه»(32) این دشمن من است او را بگیر و این دوست من است او را رها کن. قسیم الجنّة و النّار علی ابن ابی طالب است این یک مقدمه و علی ابن ابی طالب در دامن رسالت و نبوّت از کودکی تربیت شده است و هر علومی را که یاد گرفته است در جهان ناسوت و در قوس صعود به وسیلهٴ پیغمبر است این دو مقدمه. چون مسألهٴ «أنا عبدٌ من عبید رسول الله»(33) در کافی هست که من شاگردی از شاگردان پیغمبر هستم مقدمهٴ سوم اینست که شاگرد به منزلهٴ فرزند است و معلّم به منزلهٴ پدر، بعد از این سه مقدمه حضرت فرمود: چون علی ابن ابی طالب «قسیم الجنّة و النّار»(34) است، چون علی ابن ابیطالب متعلّم و شاگرد پیغمبر است، چون شاگرد به منزلهٴ فرزند است و معلّم به منزلهٴ پدر، پس پیغمبر ابوالقاسم است. و اگر این راوی بیش از این سؤال میکرد باز حضرت توضیح بیشتری میداد خب.
ملاحظه میفرمایید طرز استفاده و برداشت لطائف از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود اگر چنانچه امام قسیم الجنّهٴ و النّار است یعنی آن الگوست. هر که، برابر دستور او عمل کرد اهل بهشت است هر که در برابر او ایستاد اهل جهنّم است میشود «قسیم الجنّة و النّار»
صعود متقین و سقوط شیطان
شیطان قبلاً در صف ملائکه بود، صف او از صف ملائکه جدا نبود انسان کامل که خلق شد سخن از امتیاز صف فرشتهها از صف شیطان شد سخن از *«فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا»*﴿35﴾ شد فرمود: اینجا جای تکبّر نیست پایین بیا. عدّهای در بالا ماندند، عدهای پایین آمدند. امتیاز صف این نیست که همه در یک سالن هستند منتها یکی در سمت راست یکی در سمت چپ، این چنین نیست. امتیاز صف اینست که اینها در سلسلهٴ عمودیند نه افقی. به یکی میگویند پایین برو، به بقیّه میگویند بالا بیا. به اهل قرآن به کسانی که قاریان قرآناند، «یقال لقارئِ القرآن: اقرأ و ارق»(36)؛ در بهشت به اهل قرآن میگویند بخوانید و بالا بروید. در قیامت هم به دوزخیان میگویند اینها را به طرف جهنّم پَرتشان کنید. یک عدّه را به عنوان *«نحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»*﴿37﴾ به عنوان یک هیأت گرانقدر اینها پیش خدا به عنوان وَفد و مهمانان میبرند، عدهای را هم *«نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَی جَهَنَّمَ»*﴿38﴾ اگر هم کلمهٴ سوق دربارهٴ مؤمنین آمده است این سوق بدرقه است. یک وقت فرشتگان انسان کامل را از جلو استقبال میکنند و از دنبال بدرقه میکنند. یک وقت مثل یک کسی که حیوان را از پشت سر سوق میدهد و میراند اگر دربارهٴ بهشتیها تعبیر سوق شده است آنجا سوق بدرقهای است دربارهٴ جهنّمیها سوقی است که یک حیوان دار، حیوان را سوق میدهد.
سؤال ...
جواب: اهل بیت همیناند دیگر ، انسان کامل معیار است، در بحث دیروز گذشت که مقام ، مقام انسان کامل است. انسان کامل میزان است. انسان کامل مسجود است، انسان کامل آن شخصیت حقوقی که دارد خلیفةالله است. بنابراین الیوم هم ولیّ عصر «ارواحنا فداه» مسجود همهٴ ملائکه است میزان اعمال است خلیفة الله است، اینها در برابر انسان کامل سجده کردند و چون انسان کامل میزان است در دنیا چه در آخرت هر که به این میزان کامل ارتباط پیدا کرد بالا میرود. *«یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»*﴿39﴾.
سؤال ...
جواب:
درجات مختلف خلافت الهی
مسجودٌ له، خلافت، امامت، انسانیّت همهٴ اینها ذات درجات است، اگر خدا در قرآن میفرماید: اینها درجاتند، یعنی مقامات حقیقی دارای درجاتند. گاهی در سورهٴ انفال میفرماید: *«لهم درجات»*﴿40﴾ گاهی در سورهٴ آل عمران میفرماید: *«هم درجات»*﴿41﴾ یعنی خود انسان درجه است نه این که یک «لام» محذوف باشد انسان به جایی میرسد که میشود عین درجه. اگر ایمان حال بود برای آدم سخن از لهم درجه است ولی اگر ایمان رسوخ کرد، ملکه شد با جان انسان عجین شد خود انسان میشود درجه نه این که یک «لام»ی در سورهٴ آلعمران محذوف باشد. فرمود: *«هم درجات»* پس انسانها درجات دارند قهراً مسألهٴ خلافت، مسألهٴ انسانیّت، مسألهٴ امامت مسألهٴ ولایت و مسجود بودن همه درجات دارند.
سؤال ...
جواب: آن در لحظهٴ ایمان در تحت ولایت فرشتگان است و عدّهای از فرشتگان مؤیّد او هستند. در لحظهٴ معصیت از ربقهٴ ایمان بیرون میرود.
کفر مستتر، عامل درونی مخالف شیطان
مسألهٴ بعدی آنست که شیطان از آن نظر که شیطان است صورتاً در صف بندگان بود سیرتاً کافر بود شیطان را کسی إغوا نکرد، شیطان نظیر انسانهای تبهکار نیست که با فطرت توحیدی خلق شده باشد و کسی او را گمراه کرده باشد. اصولاً شیطنت و ابلیس بودن ابلیس در کمونش تعبیه شد او *«کان من الکافرین»* و به حسب صورت و ظاهر در صف بندگان بود و انسان کامل که آفریده شد میزانی بود برای تشخیص مؤمن حقیقی از غیر حقیقی. این *«لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»*﴿42﴾ با آفرینش انسان کامل حاصل شد این که خدا فرمود: *«و کان من الکافرین»* نه «کَفَرَ» نشان میدهد که شیطان را کسی فریب نداد او اصولاً اهل استکبار است.
سؤال ...
جواب: چرا؟ نه جزو ذات است یعنی مجبور است او در عین حال که میتواند بندهٴ خاص خدا باشد در عین حال درونش طوری است که کبریا طلب است لازم نیست از بیرون کسی او را اغوا کند بعضی اینچنیناند در عین حال که خدای سبحان خود را نشان همه داد در عین حال که برای شیطان مقدور است که در برابر خدا استکبار نکند مع ذلک مستکبرانه برخورد کرد
شیطان امام متعصبین
طبق بیان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در همان خطبهٴ قاصعه او «امام المتعصّبین»(43) است. او را که کسی فریب نداد. او تعصّب را از جای دیگر نگرفت او پیشگام است برای اهل تعصّب. فرمود: شیطان امام المتعصّبین است نه مأموم یک امام دیگر باشد و إلاّ یلزم التّسلسل. این طور نیست که شیطان را کسی دیگر فریب داده باشد چه این که این طور هم نیست که شیطان مجبور بر معصیت باشد خدای سبحان او را امر کرد بعد با او سخن گفت او را عتاب کرد اگر مجبور بود که معاتب نمیشد، معاقب نمیشد و مانند آن.
سؤال ...
جواب: یعنی استکبار برای او نظیر زوجیّت أربعه نیست او خضوع و تذلّل هم میتواند داشته باشد، استکبار هم میتواند داشته باشد. منتها به سوء اختیار خود این استکبار را ترجیح داد. نه این که دیگری او را اغوا کرد. یک وقت انسان فطرتاً بر اساس توحید آفریده میشود دیگری او را اغوا میکند مثل انسانهای مؤمن. یک وقت با حالتی خلق میشود که در درون او دشمن تعبیه شده است امّا راه اطاعت او را هم نمیبندد لذا خدا او را امر کرد او را عتاب کرد از او توضیح خواست و گفت چرا اطاعت نکردی.
استکبار مهمترین معصیت
مطلب بعدی آنست که شیطان آن مهمترین گناهان کبیره را مرتکب شد نه تنها ترک سجود. ترک سجود یک فسقی است یک معصیت کبیره است امّا از همهٴ معاصی کبیره بزرگتر همان استکبار بر خداست. شیطان یک تفاخری دارد نسبت به آدم. یک استکباری دارد نسبت به خدا. در برابر خدا میگوید: من عقیدهام این است این همان اجتهاد در مقابل نصّ است. خدای سبحان میگوید چرا این کار را نکردی؟ میگوید گرچه شما دستور دادی ولی به نظر من نباید در برابر او سجده کرد اینست که کفر میآورد. وگرنه ترک یک سجده یا ترک یک صلات که کفر نمیآورد، معصیت کبیره است. حرف شیطان بعد از تمام شدن حجّت این بود که گرچه شما گفتید ولی من نظرم آنست که نباید در برابر آدم سجده کرد. این همان اجتهادی است در مقابل نصّ صریح بیان خدای سبحان. اول خدا اقرار گرفت فرمود: من که امر کردم تو هم که امر من را شنیدی *«مَا مَنَعَکَ أَن لاتَسْجُدَ إذ أمرتک»*﴿44﴾ نگفت امر به من نرسید یا من متوجّه نشدم یا یادم رفت اینها نبود، گفت امر شما را شنیدم امر کردی ولی من نظرم آن است که نباید امر میکردی. این استکبار است، این کفر میآورد، این امام المتعصّبین شدن از اینجاست.
سؤال ...
ادب حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام) و سوء تعبیر
جواب: این همان سوء تعبیر شیطنت است که بدی را به خدا نسبت میدهد. این هم از شیطنت اوست گفتند به این که انسان در اَدب عبادتها و همهٴ جملهها باید بدیها را به خودش نسبت بدهد ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) عرض میکند که پروردگارا! من کسی هستم که اگر مریض شدم تو شفا میدهی. *«إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»*﴿45﴾ نه «اذا أمرضتنى تشفین». در سورهٴ مبارکهٴ حمد هم گذشت که به ما آموختند که نگویید «صراط الّذین أنعمت علیهم غیر الّذین غضبتَ علیهم» به حسب ظاهر سیاق اقتضا میکرد که انسان اینچنین بگوید صراط الذین أنعمت علیهم غیر الذین غضبت علیهم، و حال این که در آن جا نگفت، گفتند غضب را به خدا نسبت ندهید بگویید *«غیر المغضوب علیهم»*﴿46﴾ انسان و دیگر تبهکاران استحقاق دریافت فیض ندارند نه این که از طرف خدا سخط میآید. از طرف خدا رحمت میآید اینها نمیتوانند بگیرند بنابراین این هم شیطنت او بود که جسورانه سخن گفت. گفت: *«فبما أغویتنی»*﴿47﴾ پس امام المتعصّبین از درون خود این استکبار را جوشاند.
*«کان»* در آیهٴ مورد بحث به معنای «صار» نیست
لذا خدای سبحان فرمود: *«و کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»* دیگر نمیشود گفت که این «کان» به معنای «صار» است که قبلاً استکبار نداشت از این به بعد «صار من الکافرین» تا انسان سؤال بکند خب اگر شیطان از کافرین نبود عاملی که او را در صف کفّار جا داد چه بود؟ بالآخره انسان باید به یک نکتهٴ اصلی برسد. اینچنین نیست که *«کان من الکافرین»* به معنای صار من الکافرین باشد، گرچه کان به معنای صار آمده. در قرآن هم هست امّا برای قرینهٴ خاصه است در قرآن سورهٴ مبارکهٴ هود، آیهٴ ٤٣ اینست وقتی نوح(سلام الله علیه) به فرزندش فرمود: *«یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ»*﴿48﴾ پسرش گفت: *«سَآوِی إِلَی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْمَاءِ»*﴿49﴾ نوح فرمود: *«لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ»*﴿50﴾ یعنی «فصار من المغرقین». اینجا هم به قرینهٴ مقام که قبلاً غرق نشده بود و بعد غرق شد، هم به تعبیر «فاء» که نشانهٴ ترتّب است یعنی قبلاً این صفت را نداشت الآن این صفت را پیدا کرده. هم آن قرینهٴ لبّی هم این قرینهٴ لفظیاش نشان میدهد که این «کان» به معنای «صار» است. امّا در مقام ما سخن از «فاء» نیست نفرمود «فکان من الکافرین». هم قرینهٴ لفظی بر این است که این «کان» همان «کان» است، به معنای «صار» نیست و هم قرینهٴ لبّی بر خلاف، اقامه میشود که اگر قبلاً این کفر درونی نداشت و از این لحظه به بعد جزو کفّار شده است منتها این سؤال مطرح میشود که عامل اغوای او چه بود؟ اگر شیطان در نهانش مؤمن بود مثل فرشته و بعداً جزو کفّار میشد که «صار من الکافرین» این سؤال مطرح است که چه کسی عامل کفر او شد؟ چه کسی او را وادار کرد؟ خود به خود که انسان یک صفتی را پیدا نمیکند. لابد از بیرون، یک صفتی باید بیاید. ولی اگر در درون این موجود این خبث تعبیه شده باشد دیگر سؤال منقطع است نمیشود سؤال کرد که چه کسی او را اغوا کرده است؟ پس این «کان» به معنای «صار» نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
(1) سورهٴ انفال، آیه 17.
(2) سورهٴ حدید، آیهٴ 3.
(3) سورهٴ انفال، آیهٴ 17.
(4) سورهٔ بقره، آیهٔ 33.
(5) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(6) سورهٔ حدید، آیهٔ 3.
(7) بحار، ج 23، ص 206؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 309.
(8) سورهٴ انفال، آیهٴ 17.
(9) سورهٔ زخرف، آیهٔ 55.
(10) سورهٔ ملک ، آیهٔ 1.
(11) سورهٴ زخرف، آیهٴ 55.
(12) توحید صدوق، ص 168؛ و بهذا الإسناد عن أحمد بن أبی عبدالله عن أبیه رفعه إلى أبی عبدالله(ع) فی قول الله عز وجل فلمّا آسَفُونا انْتَقمنا قال إن الله تبارک و تعالی لا یأسف کأسفنا ولکنه خلق أولیاء لنفسه یأسفون و یرضون و هم مخلوقون مدبرون فجعل رضاهم لنفسه رضی و سخطهم لنفسه سخطا و ذلک لانه جعلهم الدعاة إلیه و الأدلاء علیه فلذلک صاروا کذلک و لیس ان ذلک یصل إلى الله کما یصل إلى خلقه و لکن هذا معنى ما قال من ذلک و قد قال ایضاً من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة و دعائی إلیها و قال أیضاً مَنْ یُطع الرَّسول فقد أطاعَ الله وقال أیضاً إنّ الّذین یُبایعُونک إنّما یُبایعُون الله و کل هذا و شبهه على ما ذکرت لک و هکذا الرضا و الغضب و غیرهما من الأشیاء مما یشاکل ذلک ولو کان یصل إلى المکون الأسف والضجر وهو الّذی أحدثهما و أنشاهما لجاز لقائل أن یقول إن المکون یبید یوماً ما لأنّه إذا دخله الضجر والغضب دخله التغییر و إذا دخله التغییر لم یؤمن علیه الإبادة ولو کان ذلک کذلک لم یعرف المکون من المکون ولا القادر من المقدور ولا الخالق من المخلوق تعالى الله عن هذا القول علوا کبیراً هو الخالق للأشیاء لا لحاجة فإذا کان لا لحاجة استحال الحد و الکیف فیه فافهم ذلک إنشاء الله.
(13) همان.
(14) بحار، ج 30، ص 353.
(15) سورهٔ فتح، آیهٔ 18.
(16) سورهٔ فتح، آیهٔ 10.
(17) سورهٔ نساء، آیهٔ 80.
(18) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(19) سورهٔ حدید، آیهٔ 3.
(20) سورهٴ فتح، آیهٴ 10.
(21) سورهٴ انفال، آیهٴ 17.
(22) سورهٔ حدید، آیهٔ 36.
(23) سورهٔ اعراف ، آیهٔ 11.
(24) وسائل الشیعة، ج 27، ص 92.
(25) بحار، ج 7، ص 252؛ أنّ أمیر المؤمنین والائمّة من ذریته(علیهم السلام) هم الحوازین.
(26) سورهٔ طارق، آیهٔ 9.
(27) بحار، ج 7، ص 252؛ أنّ امیر المؤمنین والائمة من ذریته(علیه السلام) هم المیزان.
(28) نهج البلاغة، خطبهٴ 192.
(29) سورهٔ یس، آیهٔ 59.
(30) بحار، ج 38، ص 95.
(31) معانی الأخبار، ص 52، حدیث 3
(32) امالی مفید، حدیث 3، ص 6.
(33) کافی، ج 1، ص 90.
(34) بحار، ج 38، ص 95.
(35) سورهٔ اعراف، آیهٔ 13.
(36) وسائل الشیعة، ج 6، ص 189.
(37) سورهٔ مریم، آیهٔ 85.
(38) سورهٔ مریم، آیهٔ 86.
(39) سورهٔ مجادله، آیهٔ 11.
(40) سورهٔ انفال، آیهٔ 4.
(41) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 163.
(42) سورهٴ انفا، آیهٴ 37.
(43) نهج البلاغة، خطبهٴ 192.
(44) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(45) سورهٔ شعراء، آیهٔ 80.
(46) سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ 7.
(47) سورهٔ اعراف، آیهٔ 16.
(48) سورهٔ هود، آیهٔ 42.
(49) سورهٔ هود، آیهٔ 43.
(50) سورهٔ هود، آیهٔ 43.
- سجده ملائکه به انسان کامل در واقع سجده بر خداوند
- خلقت انسان کامل میزان سنجش فرشته و جن
- ظهور کفرشیطانی با میزان انسانی
- مهمترین گناه شیطان استکبار بر خدا
أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوْا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
در سجود برای آدم(سلام الله علیه) همان طور که عنایت فرمودید دو قول بود یکی این که آدم مسجودٌ له نبود قبله بود و خدای سبحان مسجودٌ له است. قول دوم این بود که آدم نه تنها قبله بود بلکه مسجودٌ له بود مقام آدمیّت مسجود بود و وجود صوری آدم قبله بود. قول سومی که احیاناً بتواند بین این دو قول جمع کند آن است که همان طوری که در بسیاری از موارد، خدای سبحان کارهای خود را به دست خلیفهها انجام میدهد و کارهای انسانهای کامل را کار خود میداند، احترامی هم که برای انسانهای کامل هست، در حقیقت احترام خداست بالذّات از آنِ خداست، بالعرض برای انسان کامل است. یا بالأصاله از آنِ خداست، بالتَّبَع برای انسان کامل است.
انسان کامل مظهر *«هو الاوّل والآخر»*
بیان ذلک اینست که در طرف فاعلیّت همان طوری که آیهٴ سورهٴ انفال را ملاحظه فرمودید خدای سبحان کار پیامبر را کار خود میداند میفرماید: *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*﴿1﴾ اگر در طرف فاعلیّت کار پیامبر را کار خود میداند و پیامبر را مظهر *«هو الأوّل»*(2) میداند در طرف تکریم و احترام که وارد نظام غایی است کاری که برای پیغمبر میشود کار خود میداند و کار خود را برای پیغمبر در مقام اظهار بیان میکند. قهراً اگر چنان چه اصل کلّی را در سورهٴ انفال بیان کرد که *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*(3) آن اصل کلّی در جریان آدم(سلام الله علیه) هم هست هم در طرف فاعلیّت و هم در طرف غاییّت. امّا در طرف فاعل بودن میتوان گفت که خدای سبحان به آدم(سلام الله علیه) میگوید «و ما أَنبأْتَ الملائکة إذ أَنبأْتَهم ولکنّ الله أنبأهم» گرچه ما به تو گفتیم که *«یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بأسماء هؤلاء»*﴿4﴾ و تو هم اِنبا کردی و ملائکه را آگاه کردی ولی در حقیقت کار، کار خداست منتها با زبان تو. همان طوری که کار خداست به دست پیغمبر در مسألهٴ *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*﴿5﴾ اینجا هم کار، کار خداست منتها به زبان تو آدم. پس اگر آدم معلّم ملائکه شد خدای سبحان میتواند به آدم بگوید: «و ما علّمتَ الملائکة إذ علّمتهم ولکنّ الله علّمهم» یا «وما أنبأتَ الملائکة إذ أنباتهم ولکنّ الله أنبأهم» اگر از لحاظ نظام فاعلی، انسان کامل مظهر *«هو الأوّل»*﴿6﴾ است از لحاظ نظام غایی و هدف هم انسان کامل مظهر «هو الآخر» است آنگاه میتوان گفت که آدم بما أنّه آدم مسجود ملائکه نیست، بلکه آدم از آن جهت که مرآت حق است و آیت کبرای حق است مسجود ملائکه است. آنگاه میتوان گفت که «و ما سُجِدتَ إذ سُجِدتَ و لکنّ الله سُجِدَ»؛ یعنی تو آن وقتی که مسجود شدی در حقیقت تو مسجود نبودی اینها خدا را عبادت کردند منتها در آینهٴ وجود تو، که مسجود در حقیقت خداست و آدم(سلام الله علیه) آیت حق و مرآت حق است. فرشتگان خدا را در مرآت و در آیت انسان کامل دیدند و در برابر الله سجده کردند، نه در برابر این آینه. آنگاه بین این دو قول جمع میشود هم «لام» به معنای خودش خواهد بود نه به معنای «الی» و هم سجده برای غیر خدا نشد، سجده فقط برای خدا شد منتها انسان کامل مرآت حق است.
علی(علیه السلام) آئینه و آیت کبرای خدای سبحان
اگر بیان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) اینچنین است که فرمود: «ما لله آیة أکبر منّى»(7)؛ هیچ موجودی به اندازهٴ من آیت و علامت خدا نیست یعنی هیچ موجودی مثل من مرآت حق نیست قهراً انسان کامل میشود مرآت حق و اگر کار خدا به دست این مرآت انجام میگیرد در باب *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی»*(8) اوصاف خدایی در مقام فعل و نه در مقام ذات از لحاظ مبدأ غایی هم در انسان کامل ظهور میکند. پس احترامی که فرشتگان به انسان کامل گذاشتند در حقیقت تکریمی بود نسبت به ساحت اقدس اِله در آینهٴ انسان کامل.
شاهد روایی بر مظهر خدای سبحان بودن انسان کامل
شاهد این وجه سوم روایتی است که مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق در باب تفسیر رضا و سخط ذکر کرده است. بابی در توحید صدوق هست به نام «باب الرّضا و السخط» که رضای خدا یعنی چه و غضب خدا یعنی چه؟ آن باب از امام ششم(سلام الله علیه) چندین مسأله و شرح چندین آیه نقل شده است. یکی این که خدای سبحان رضا و سخطش همانند رضا و سخط انسانها نیست که با تأثّر و انفعال همراه باشد. انسان اگر راضی میشود و خوشحال در او یک نشاط درونی پیدا میشود و اگر غضبناک و متأثّر میشود در او یک حالت درونی پیدا میشود. امام ششم(سلام الله علیه) فرمود: خدای سبحان اینچنین نیست که رضا و غضب در او انفعال ایجاد کند. آنگاه یک اصل کلّی را إفاده فرمود. فرمود: خدای سبحان اولیایی آفرید، بندگان خاصّی آفرید که آنها اولیای الهی هستند آنگاه رضای آنها را رضای خود نامید سخط آنها را سخط خود نامید بیعت با آنها را بیعت خود نامید آنگاه به این آیات استشهاد میکند میفرماید به این که: *«فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ»*﴿9﴾ این که خدا فرمود: وقتی آنها ما را متأسّف کردند ما انتقام گرفتیم. خدای سبحان اهل تأسّف نیست چیزی را از دست بدهد و غمگین و متأثّر بشود، این طور نیست. چیزی نسبت به ساحت قدس اِله اثر نمیگذارد چون هرچه در جهان خارج هست هم مِلکش مال خداست هم مُلکش مال خداست. *«تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ»*﴿10﴾ او فرض أفسوس ندارد، چیزی را نمیشود از او کم کرد چه این که فرض رضا ندارد چون چیزی را نمیتوان بر ملک او افزود که او خوشحال بشود. پس این که فرمود: *«فلمّا ٰاسفونا انتقمنا منهم»*(11) وقتی ما را متأسّف و ما را متأثّر کردند ما انتقام گرفتیم یعنی وقتی اولیای ما را متأسّف کردند ما انتقام گرفتیم. أنبیا و معصومین اولیای الهی هستند و تأسّف اینها به منزلهٴ تأسّف خداست، بلکه تأسّف خداست در مقام فعل و نه در مقام ذات. آنگاه خدای سبحان تأسّف اولیای خود را تأسّف خود نامید.(12) مسألهٴ «من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربة»(13) و امثال ذلک را امام ششم در همان حدیث شریف ذکر میکند و از اینجا جریان مقام رضا و سخط فاطمه(علیها السّلام) هم روشن میشود که «فاطمة بضعة منّى من ٰاذاها فقد ٰاذانى و من ٰاذانى فقد ٰاذی الله»(14) یا رضای فاطمه رضای پیامبر است رضای پیامبر رضای خداست. این رضا و سخط را در مقام فعل بیان کردن و اولیای الهی را مظهر رضا و سخط خدا دانستن است. آنگاه به آیهٴ سورهٴ فتح هم امام ششم(سلام الله علیه) استشهاد میکند میفرماید: در سورهٴ فتح خدای سبحان بیعت با پیغمبر را بیعت خود میداند در آیهٴ ١٨ سورهٴ فتح اصل بیعت را مطرح میکند میفرماید: *«لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة»*﴿15﴾ ولی در آیهٔ 10 همین سورهٔ فتح میفرماید: *«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ»*﴿16﴾؛ آنها که با تو بیعت میکنند با الله بیعت میکنند. نه این که به منزلهٴ آنست که با الله بیعت میکنند. چون اصلاً بیعت با خدا صفت فعل است این صفت فعل مظهر میخواهد اینچنین نیست که کسانی که با تو بیعت میکنند به منزلهٴ آنست که با خدا بیعت کردند اصلاً بیعت با خدا یعنی بیعت با تو. چون این صفت که صفت ذات نیست که مخصوص ذات اقدس اِله باشد، صفت فعل است، صفت فعل را باید از مقام فعل انتزاع کرد، مقام فعل هم یک موجود ممکن است اصلاً بیعتِ با رسول الله یعنی روی شخصیّت حقوقی آن حضرت، عبارت از بیعت خداست *«مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ»*﴿17﴾؛ کسی که مطیع پیامبر است در حقیقت مطیع خداست. چون پیامبر از آن جهت که رسول است حرفی ندارد مگر این که پیام خدا را میرساند. بیعت با پیامبر از آن جهت که رسول خداست چیزی جز بیعت با خدا نیست. این بیعت خدا صفت فعل است. صفت فعل را که نمیشود به مقام ذات راه داد. بنابراین این نظیر مسألهٴ توحید نیست که مظهر طلب کند. توحید، ذات اقدس اله را به عنوان ذات هستی اَزَلی محض و اَبَدی بالذّات، انسان میشناسد و میگوید: «لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» یا «لا هو إلاّ هو» وامثال ذلک. امّا مقام فعل، صفات فعل را بایداز موجودات امکانی انتزاع کرد لذا در همین آیهٴ ١٠ سورهٴ فتح فرمود: آنهایی که با پیامبر بیعت میکنند با خدا بیعت کردهاند. پس هم دست پیامبر را در نظام فاعلی به منزلهٴ کار خود دانست فرمود: *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى»*﴿18﴾ این در سلسلهٴ فاعلی مظهر *«هو الأوّل»*﴿19﴾ است، هم دست پیامبر را در سلسلهٴ غایی به منزلهٴ دست خدا دانست. فرمود: *«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ»*(20)، احترام به پیغمبر، احترام خداست. کار پیغمبر کار، خداست پس همان طوری که در سورهٴ انفال فرمود: *«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی»*(21) در سورهٴ فتح هم میتوان گفت که خدای سبحان به مردم میگوید که؛ و «ما بایعتم الرّسول إذ بایعتموه ولکن بایعتم الله» با خدا بیعت کردید رسول بما أنّه رسول پیامی جز پیام الله ندارد. احترام به رسول بما أنّه رسول جز احترام به الله چیز دیگر نیست.
پس هم در سلسلهٴ علل فاعلی مظهر *«هو الأوّل»*﴿22﴾ پیامبر است و انسان کامل، هم در سلسلهٴ علل غایی مظهر «هو الآخر» انسان کامل است. این قول میتواند به استناد این روایتی که مرحوم صدوق در توحید نقل کرد جمع بین قول اوّل و قول دوّم باشد.
درجات خلافت
مطلب بعدی آنست که اگر خلافت از آن شخصیّت حقوقی انسان است و آدم(سلامالله علیه) از آن بُعد معنویش، یعنی روی انسانیّتش خلیفه است پس هر که انسان است، خلیفه است منتها اگر انسان کامل بود خلیفهٴ مطلق است و همهٴ فرشتگان در برابر او خاضعند اگر انسان متوسّط بود، مقام خلافتش متوسّط است و فرشتگان متوسّط در برابر او خاضعند، آن فرشتگانی که حملهٴ عرشند در برابر انسانهای متوسّط خضوعی ندارند زیرا اینها به مراتب بالاترند، اینها که معلّم ملائکه نیستند و اگر کسی معلّم ملائکه نبود مسجود ملائکه نیست البتّه انسانهای متوسّط نسبت به ملائکهٴ متوسّط حقّ وساطت در فیض و مانند آن را دارند.
سؤال ...
جواب: بله دیگر، یک حقیقت ذات مراتب است.
سؤال ...
جواب: آیاتی که شخصیّت حقوقی را مطرح کرد در جلسهٴ قبل گذشت. آیهٴ سورهٴ اعراف میفرماید: *«خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ»*﴿23﴾ معلوم میشود مسجود، انسانیّت است که خدا همه را به قالب انسانیّت درآورد و آدم را الگو قرار داد فرمود: آدم مصداقی از آن انسانیّت است.
سؤال ...
جواب: نه آن مقام معلّم فرشتههاست. آن مقام گاهی به صورت آدم ظهور میکند، گاهی به صورت انبیا و اولیای دیگر. آن مقام که شخصیّت حقوقی است، در حقیقت معلّم است مثل مقام رسالت، مثل مقام نبوّت مثل مقام امامت و هر کسی به آن حد رسید به اندازهٴ خودش مسجود ملائکه است که فرشتگان در برابر او خاضعند و اگر از آن حد سقوط کرد در تحت ولایت شیطان است و ملائکه در برابر او هرگز خضوعی ندارند.
سؤال ...
خلیفهٴ خلیفة الله
جواب: منتها بعضی خلیفة الخلیفه هستند و از این راه خلافت معالواسطه دارند در همان حدیث معروف که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهمَّ ارحم خلفائى»(24) علما را و مبلّغین الهی را خلیفهٴ خود دانست اینها خلیفةالخلیفه هستند و هر اندازه که انسان از علوم الهی بهرهای داشت به همان اندازه از اسمای الهی سهمی دارد و به همان اندازه معلّم فرشتههاست.
مقام انسان، میزان الهی
مسألهٴ بعدی آنست که مقام انسانیّت میزان الهی است یعنی با این میزان ، با این مقام میشود حقّ و باطل و صدق و کذب را تشخیص داد. بیان ذلک اینست که قبل از آفرینش انسان کامل شیطان با فرشتهها باهم به سر میبردند و به حسب صورت عبادت میکردند، نهان اینها روشن نبود درون فرشتهها هم روشن نشده بود درون شیطان هم روشن نشده بود همه عبادت میکردند. وقتی انسان کامل خلق شد این میزان و این ترازو آفریده شد درون و بیرون فرشتگان که تسبیح و تقدیس است ظهور کرد. اینها به همان قِداست ماندند و درون اَبلیس که شیطنت و استکبار است ظهور کرد و طرد شد اگر میزانی نباشد خبیث از طیّب امتیاز پیدا نمیکند و تنها میزانی که بد را از خوب جدا کرد، آفرینش انسان کامل است. و اگر انسان کامل گفت من میزانم میشود با جریان قصهٴ آدم میزان بودن انسان کامل را پذیرفت.
اهل بیت(علیهم السلام) میزان اعمال
در روایات ما از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و سایر معصومین هست که ما میزان اعمالیم(25). یعنی عمل محصول خُلق است پس میزانِ اخلاق هستند خُلق محصول اعتقاد است پس میزانِ عقیدهاند، عقیده و خلق و عمل سازندهٴ انسانند پس اینها میزان انسانیّت هستند و افراد را اگر خواستند در قیامت بسنجند به ِولای علیّ و اولاد علیّ میسنجند، اینها انسان کاملند. در دنیا خیلیها در یک صف میایستند، روشن نیست که درون افراد چیست بعضی از افراد درونشان در دنیا روشن میشود امّا خیلی از افراد درونشان روشن نمیشود. یک روزی در پیش است به نام روز *«تُبْلَی السَّرَائِرُ»*﴿26﴾ آن روزی که خدا درون را آشکار میکند معیار و میزان چیست؟ در آن روز انسان کامل میزان است، امام میزان الأعمال است. به وسیلهٴ انسان کامل معلوم میشود چه کسی مؤمن راستین است و چه کسی مؤمن نیست. محبّت اینها میزان است پیروی اینها میزان است. اینها میزان الأعمال میباشند و هر کس دوست اینهاست درون و بیرونش فرشته خویی است و هر که دشمن اینهاست درون و بیرونش شیطنت است اینها انسانهای کاملند که میزانند. به وسیلهٴ اینها افراد سنجیده میشوند. پس اگر در روایتی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «أنا میزان الأعمال»(27) اینچنین نیست که انسان در این روایات مثلاً خدشه کند. انسان کامل میزان تشخیص فرشته و شیطنت است وگرنه شیطان در صف فرشتهها به حسب ظاهر سرگرم عبادت بود. بیان مبارک امیرالمؤمنین را در همان خطبهٴ قاصعه ملاحظه فرمودید که فرمود: ٦٠٠٠ سال او (ابلیس) مشغول عبادت بود. «لایُدری أمِن سنی الدّنیا أم من سنی الاخرة»(28) معلوم نیست این ٦٠٠٠ سال از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت. یعنی دیگران نمیدانند گرچه خود این انسان کامل میداند
علی(علیه السلام) قسیم جنت و نار
وقتی انسان کامل خلق شد صف شیطنت از صف فرشته بودن جدا شد در قیامت هم انسان کامل ظهور میکند فرمان *«و امتازوا الیوم أیّها المجرمون»*﴿29﴾ میرسد. لذا او میشود *«قسیم الجنّة و النّار»*(30) مسألهٴ «قسیم الجنّة و النّار» را که خب در روایات فراوان ملاحظه فرمودهاید.
این روایت هم قبلاً هم به عرضتان رسید مرحوم صدوق در کتاب شریفِ معانی الأخبار نقل میکند به این مضمون که از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چرا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ابوالقاسم میگویند؟ حضرت فرمود: او یک پسری داشت به نام قاسم و از این جهت پیغمبر کنیهاش ابوالقاسم بود. عرض کرد این را میدانم میخواهم یک قدری دقیقتر بفرمایید حضرت مطلبی فرمود که با شرح اجمالی و کوتاه اینست که فرمود: چون علی ابن أبی طالب قسیم الجنّة و النّار است، بهشت و جهنّم را او تقسیم میکند(31) به جهنّم میگوید: «هذا ولیّی فاترکیه، هذا عدوّی فخدیه»(32) این دشمن من است او را بگیر و این دوست من است او را رها کن. قسیم الجنّة و النّار علی ابن ابی طالب است این یک مقدمه و علی ابن ابی طالب در دامن رسالت و نبوّت از کودکی تربیت شده است و هر علومی را که یاد گرفته است در جهان ناسوت و در قوس صعود به وسیلهٴ پیغمبر است این دو مقدمه. چون مسألهٴ «أنا عبدٌ من عبید رسول الله»(33) در کافی هست که من شاگردی از شاگردان پیغمبر هستم مقدمهٴ سوم اینست که شاگرد به منزلهٴ فرزند است و معلّم به منزلهٴ پدر، بعد از این سه مقدمه حضرت فرمود: چون علی ابن ابی طالب «قسیم الجنّة و النّار»(34) است، چون علی ابن ابیطالب متعلّم و شاگرد پیغمبر است، چون شاگرد به منزلهٴ فرزند است و معلّم به منزلهٴ پدر، پس پیغمبر ابوالقاسم است. و اگر این راوی بیش از این سؤال میکرد باز حضرت توضیح بیشتری میداد خب.
ملاحظه میفرمایید طرز استفاده و برداشت لطائف از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود اگر چنانچه امام قسیم الجنّهٴ و النّار است یعنی آن الگوست. هر که، برابر دستور او عمل کرد اهل بهشت است هر که در برابر او ایستاد اهل جهنّم است میشود «قسیم الجنّة و النّار»
صعود متقین و سقوط شیطان
شیطان قبلاً در صف ملائکه بود، صف او از صف ملائکه جدا نبود انسان کامل که خلق شد سخن از امتیاز صف فرشتهها از صف شیطان شد سخن از *«فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا»*﴿35﴾ شد فرمود: اینجا جای تکبّر نیست پایین بیا. عدّهای در بالا ماندند، عدهای پایین آمدند. امتیاز صف این نیست که همه در یک سالن هستند منتها یکی در سمت راست یکی در سمت چپ، این چنین نیست. امتیاز صف اینست که اینها در سلسلهٴ عمودیند نه افقی. به یکی میگویند پایین برو، به بقیّه میگویند بالا بیا. به اهل قرآن به کسانی که قاریان قرآناند، «یقال لقارئِ القرآن: اقرأ و ارق»(36)؛ در بهشت به اهل قرآن میگویند بخوانید و بالا بروید. در قیامت هم به دوزخیان میگویند اینها را به طرف جهنّم پَرتشان کنید. یک عدّه را به عنوان *«نحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»*﴿37﴾ به عنوان یک هیأت گرانقدر اینها پیش خدا به عنوان وَفد و مهمانان میبرند، عدهای را هم *«نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَی جَهَنَّمَ»*﴿38﴾ اگر هم کلمهٴ سوق دربارهٴ مؤمنین آمده است این سوق بدرقه است. یک وقت فرشتگان انسان کامل را از جلو استقبال میکنند و از دنبال بدرقه میکنند. یک وقت مثل یک کسی که حیوان را از پشت سر سوق میدهد و میراند اگر دربارهٴ بهشتیها تعبیر سوق شده است آنجا سوق بدرقهای است دربارهٴ جهنّمیها سوقی است که یک حیوان دار، حیوان را سوق میدهد.
سؤال ...
جواب: اهل بیت همیناند دیگر ، انسان کامل معیار است، در بحث دیروز گذشت که مقام ، مقام انسان کامل است. انسان کامل میزان است. انسان کامل مسجود است، انسان کامل آن شخصیت حقوقی که دارد خلیفةالله است. بنابراین الیوم هم ولیّ عصر «ارواحنا فداه» مسجود همهٴ ملائکه است میزان اعمال است خلیفة الله است، اینها در برابر انسان کامل سجده کردند و چون انسان کامل میزان است در دنیا چه در آخرت هر که به این میزان کامل ارتباط پیدا کرد بالا میرود. *«یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»*﴿39﴾.
سؤال ...
جواب:
درجات مختلف خلافت الهی
مسجودٌ له، خلافت، امامت، انسانیّت همهٴ اینها ذات درجات است، اگر خدا در قرآن میفرماید: اینها درجاتند، یعنی مقامات حقیقی دارای درجاتند. گاهی در سورهٴ انفال میفرماید: *«لهم درجات»*﴿40﴾ گاهی در سورهٴ آل عمران میفرماید: *«هم درجات»*﴿41﴾ یعنی خود انسان درجه است نه این که یک «لام» محذوف باشد انسان به جایی میرسد که میشود عین درجه. اگر ایمان حال بود برای آدم سخن از لهم درجه است ولی اگر ایمان رسوخ کرد، ملکه شد با جان انسان عجین شد خود انسان میشود درجه نه این که یک «لام»ی در سورهٴ آلعمران محذوف باشد. فرمود: *«هم درجات»* پس انسانها درجات دارند قهراً مسألهٴ خلافت، مسألهٴ انسانیّت، مسألهٴ امامت مسألهٴ ولایت و مسجود بودن همه درجات دارند.
سؤال ...
جواب: آن در لحظهٴ ایمان در تحت ولایت فرشتگان است و عدّهای از فرشتگان مؤیّد او هستند. در لحظهٴ معصیت از ربقهٴ ایمان بیرون میرود.
کفر مستتر، عامل درونی مخالف شیطان
مسألهٴ بعدی آنست که شیطان از آن نظر که شیطان است صورتاً در صف بندگان بود سیرتاً کافر بود شیطان را کسی إغوا نکرد، شیطان نظیر انسانهای تبهکار نیست که با فطرت توحیدی خلق شده باشد و کسی او را گمراه کرده باشد. اصولاً شیطنت و ابلیس بودن ابلیس در کمونش تعبیه شد او *«کان من الکافرین»* و به حسب صورت و ظاهر در صف بندگان بود و انسان کامل که آفریده شد میزانی بود برای تشخیص مؤمن حقیقی از غیر حقیقی. این *«لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»*﴿42﴾ با آفرینش انسان کامل حاصل شد این که خدا فرمود: *«و کان من الکافرین»* نه «کَفَرَ» نشان میدهد که شیطان را کسی فریب نداد او اصولاً اهل استکبار است.
سؤال ...
جواب: چرا؟ نه جزو ذات است یعنی مجبور است او در عین حال که میتواند بندهٴ خاص خدا باشد در عین حال درونش طوری است که کبریا طلب است لازم نیست از بیرون کسی او را اغوا کند بعضی اینچنیناند در عین حال که خدای سبحان خود را نشان همه داد در عین حال که برای شیطان مقدور است که در برابر خدا استکبار نکند مع ذلک مستکبرانه برخورد کرد
شیطان امام متعصبین
طبق بیان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در همان خطبهٴ قاصعه او «امام المتعصّبین»(43) است. او را که کسی فریب نداد. او تعصّب را از جای دیگر نگرفت او پیشگام است برای اهل تعصّب. فرمود: شیطان امام المتعصّبین است نه مأموم یک امام دیگر باشد و إلاّ یلزم التّسلسل. این طور نیست که شیطان را کسی دیگر فریب داده باشد چه این که این طور هم نیست که شیطان مجبور بر معصیت باشد خدای سبحان او را امر کرد بعد با او سخن گفت او را عتاب کرد اگر مجبور بود که معاتب نمیشد، معاقب نمیشد و مانند آن.
سؤال ...
جواب: یعنی استکبار برای او نظیر زوجیّت أربعه نیست او خضوع و تذلّل هم میتواند داشته باشد، استکبار هم میتواند داشته باشد. منتها به سوء اختیار خود این استکبار را ترجیح داد. نه این که دیگری او را اغوا کرد. یک وقت انسان فطرتاً بر اساس توحید آفریده میشود دیگری او را اغوا میکند مثل انسانهای مؤمن. یک وقت با حالتی خلق میشود که در درون او دشمن تعبیه شده است امّا راه اطاعت او را هم نمیبندد لذا خدا او را امر کرد او را عتاب کرد از او توضیح خواست و گفت چرا اطاعت نکردی.
استکبار مهمترین معصیت
مطلب بعدی آنست که شیطان آن مهمترین گناهان کبیره را مرتکب شد نه تنها ترک سجود. ترک سجود یک فسقی است یک معصیت کبیره است امّا از همهٴ معاصی کبیره بزرگتر همان استکبار بر خداست. شیطان یک تفاخری دارد نسبت به آدم. یک استکباری دارد نسبت به خدا. در برابر خدا میگوید: من عقیدهام این است این همان اجتهاد در مقابل نصّ است. خدای سبحان میگوید چرا این کار را نکردی؟ میگوید گرچه شما دستور دادی ولی به نظر من نباید در برابر او سجده کرد اینست که کفر میآورد. وگرنه ترک یک سجده یا ترک یک صلات که کفر نمیآورد، معصیت کبیره است. حرف شیطان بعد از تمام شدن حجّت این بود که گرچه شما گفتید ولی من نظرم آنست که نباید در برابر آدم سجده کرد. این همان اجتهادی است در مقابل نصّ صریح بیان خدای سبحان. اول خدا اقرار گرفت فرمود: من که امر کردم تو هم که امر من را شنیدی *«مَا مَنَعَکَ أَن لاتَسْجُدَ إذ أمرتک»*﴿44﴾ نگفت امر به من نرسید یا من متوجّه نشدم یا یادم رفت اینها نبود، گفت امر شما را شنیدم امر کردی ولی من نظرم آن است که نباید امر میکردی. این استکبار است، این کفر میآورد، این امام المتعصّبین شدن از اینجاست.
سؤال ...
ادب حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام) و سوء تعبیر
جواب: این همان سوء تعبیر شیطنت است که بدی را به خدا نسبت میدهد. این هم از شیطنت اوست گفتند به این که انسان در اَدب عبادتها و همهٴ جملهها باید بدیها را به خودش نسبت بدهد ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) عرض میکند که پروردگارا! من کسی هستم که اگر مریض شدم تو شفا میدهی. *«إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»*﴿45﴾ نه «اذا أمرضتنى تشفین». در سورهٴ مبارکهٴ حمد هم گذشت که به ما آموختند که نگویید «صراط الّذین أنعمت علیهم غیر الّذین غضبتَ علیهم» به حسب ظاهر سیاق اقتضا میکرد که انسان اینچنین بگوید صراط الذین أنعمت علیهم غیر الذین غضبت علیهم، و حال این که در آن جا نگفت، گفتند غضب را به خدا نسبت ندهید بگویید *«غیر المغضوب علیهم»*﴿46﴾ انسان و دیگر تبهکاران استحقاق دریافت فیض ندارند نه این که از طرف خدا سخط میآید. از طرف خدا رحمت میآید اینها نمیتوانند بگیرند بنابراین این هم شیطنت او بود که جسورانه سخن گفت. گفت: *«فبما أغویتنی»*﴿47﴾ پس امام المتعصّبین از درون خود این استکبار را جوشاند.
*«کان»* در آیهٴ مورد بحث به معنای «صار» نیست
لذا خدای سبحان فرمود: *«و کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»* دیگر نمیشود گفت که این «کان» به معنای «صار» است که قبلاً استکبار نداشت از این به بعد «صار من الکافرین» تا انسان سؤال بکند خب اگر شیطان از کافرین نبود عاملی که او را در صف کفّار جا داد چه بود؟ بالآخره انسان باید به یک نکتهٴ اصلی برسد. اینچنین نیست که *«کان من الکافرین»* به معنای صار من الکافرین باشد، گرچه کان به معنای صار آمده. در قرآن هم هست امّا برای قرینهٴ خاصه است در قرآن سورهٴ مبارکهٴ هود، آیهٴ ٤٣ اینست وقتی نوح(سلام الله علیه) به فرزندش فرمود: *«یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ»*﴿48﴾ پسرش گفت: *«سَآوِی إِلَی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْمَاءِ»*﴿49﴾ نوح فرمود: *«لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ»*﴿50﴾ یعنی «فصار من المغرقین». اینجا هم به قرینهٴ مقام که قبلاً غرق نشده بود و بعد غرق شد، هم به تعبیر «فاء» که نشانهٴ ترتّب است یعنی قبلاً این صفت را نداشت الآن این صفت را پیدا کرده. هم آن قرینهٴ لبّی هم این قرینهٴ لفظیاش نشان میدهد که این «کان» به معنای «صار» است. امّا در مقام ما سخن از «فاء» نیست نفرمود «فکان من الکافرین». هم قرینهٴ لفظی بر این است که این «کان» همان «کان» است، به معنای «صار» نیست و هم قرینهٴ لبّی بر خلاف، اقامه میشود که اگر قبلاً این کفر درونی نداشت و از این لحظه به بعد جزو کفّار شده است منتها این سؤال مطرح میشود که عامل اغوای او چه بود؟ اگر شیطان در نهانش مؤمن بود مثل فرشته و بعداً جزو کفّار میشد که «صار من الکافرین» این سؤال مطرح است که چه کسی عامل کفر او شد؟ چه کسی او را وادار کرد؟ خود به خود که انسان یک صفتی را پیدا نمیکند. لابد از بیرون، یک صفتی باید بیاید. ولی اگر در درون این موجود این خبث تعبیه شده باشد دیگر سؤال منقطع است نمیشود سؤال کرد که چه کسی او را اغوا کرده است؟ پس این «کان» به معنای «صار» نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
(1) سورهٴ انفال، آیه 17.
(2) سورهٴ حدید، آیهٴ 3.
(3) سورهٴ انفال، آیهٴ 17.
(4) سورهٔ بقره، آیهٔ 33.
(5) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(6) سورهٔ حدید، آیهٔ 3.
(7) بحار، ج 23، ص 206؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 309.
(8) سورهٴ انفال، آیهٴ 17.
(9) سورهٔ زخرف، آیهٔ 55.
(10) سورهٔ ملک ، آیهٔ 1.
(11) سورهٴ زخرف، آیهٴ 55.
(12) توحید صدوق، ص 168؛ و بهذا الإسناد عن أحمد بن أبی عبدالله عن أبیه رفعه إلى أبی عبدالله(ع) فی قول الله عز وجل فلمّا آسَفُونا انْتَقمنا قال إن الله تبارک و تعالی لا یأسف کأسفنا ولکنه خلق أولیاء لنفسه یأسفون و یرضون و هم مخلوقون مدبرون فجعل رضاهم لنفسه رضی و سخطهم لنفسه سخطا و ذلک لانه جعلهم الدعاة إلیه و الأدلاء علیه فلذلک صاروا کذلک و لیس ان ذلک یصل إلى الله کما یصل إلى خلقه و لکن هذا معنى ما قال من ذلک و قد قال ایضاً من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة و دعائی إلیها و قال أیضاً مَنْ یُطع الرَّسول فقد أطاعَ الله وقال أیضاً إنّ الّذین یُبایعُونک إنّما یُبایعُون الله و کل هذا و شبهه على ما ذکرت لک و هکذا الرضا و الغضب و غیرهما من الأشیاء مما یشاکل ذلک ولو کان یصل إلى المکون الأسف والضجر وهو الّذی أحدثهما و أنشاهما لجاز لقائل أن یقول إن المکون یبید یوماً ما لأنّه إذا دخله الضجر والغضب دخله التغییر و إذا دخله التغییر لم یؤمن علیه الإبادة ولو کان ذلک کذلک لم یعرف المکون من المکون ولا القادر من المقدور ولا الخالق من المخلوق تعالى الله عن هذا القول علوا کبیراً هو الخالق للأشیاء لا لحاجة فإذا کان لا لحاجة استحال الحد و الکیف فیه فافهم ذلک إنشاء الله.
(13) همان.
(14) بحار، ج 30، ص 353.
(15) سورهٔ فتح، آیهٔ 18.
(16) سورهٔ فتح، آیهٔ 10.
(17) سورهٔ نساء، آیهٔ 80.
(18) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(19) سورهٔ حدید، آیهٔ 3.
(20) سورهٴ فتح، آیهٴ 10.
(21) سورهٴ انفال، آیهٴ 17.
(22) سورهٔ حدید، آیهٔ 36.
(23) سورهٔ اعراف ، آیهٔ 11.
(24) وسائل الشیعة، ج 27، ص 92.
(25) بحار، ج 7، ص 252؛ أنّ أمیر المؤمنین والائمّة من ذریته(علیهم السلام) هم الحوازین.
(26) سورهٔ طارق، آیهٔ 9.
(27) بحار، ج 7، ص 252؛ أنّ امیر المؤمنین والائمة من ذریته(علیه السلام) هم المیزان.
(28) نهج البلاغة، خطبهٴ 192.
(29) سورهٔ یس، آیهٔ 59.
(30) بحار، ج 38، ص 95.
(31) معانی الأخبار، ص 52، حدیث 3
(32) امالی مفید، حدیث 3، ص 6.
(33) کافی، ج 1، ص 90.
(34) بحار، ج 38، ص 95.
(35) سورهٔ اعراف، آیهٔ 13.
(36) وسائل الشیعة، ج 6، ص 189.
(37) سورهٔ مریم، آیهٔ 85.
(38) سورهٔ مریم، آیهٔ 86.
(39) سورهٔ مجادله، آیهٔ 11.
(40) سورهٔ انفال، آیهٔ 4.
(41) سورهٔ آلعمران، آیهٔ 163.
(42) سورهٴ انفا، آیهٴ 37.
(43) نهج البلاغة، خطبهٴ 192.
(44) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(45) سورهٔ شعراء، آیهٔ 80.
(46) سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ 7.
(47) سورهٔ اعراف، آیهٔ 16.
(48) سورهٔ هود، آیهٔ 42.
(49) سورهٔ هود، آیهٔ 43.
(50) سورهٔ هود، آیهٔ 43.
تاکنون نظری ثبت نشده است