display result search
منو
تفسیر آیات 30 تا 33 سوره بقره – بخش دوم

تفسیر آیات 30 تا 33 سوره بقره – بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 137 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 30 تا 33 سوره بقره – بخش دوم
- دلیل تعیین خلیفه از سوی خدا
- انسان بار امانت الهی را پذیرفت اما مابقی موجودات عاجزند
- دلیل مخالفت شیطان با انسان
- مقام انسان کامل

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ٭ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ إِنی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
در مسألهٴ خلافت انسان مسائلی است که بعضی از آن‌ها به عرض رسید و بعضی از آن‌ها اینست که خلافت گاهی در اثر قصور فاعل است گاهی در اثر قصور قابل کسی خلیفه تعیین می‌کند که خود نتواند به کارها برسد. در زمان غیبت یا در زمان قصور جانشین تعیین می‌کند. و اگر کسی نه غیبت داشت چون دائم الحضور بود بکلّ شیء شهید بود و نه قصور داشت. چون *«بکلّ شَیءٍ محیط»*﴿1﴾ است ولی آن مستخلف علیه قادر نبود که از این موجود بهره بگیرد باز هم خلیفه تعیین می‌کند پس تعیین خلیفه گاهی در اثر قصور فاعل است چه این که مرسوم در تعیین خلیفه اینست انسان یا غیبت می‌کند یا می‌میرد یا در زمان حضور توان ادارهٴ بعضی از کارها را ندارد لذا جانشین تعیین می‌کند یا در اثر قصور است یا در اثر موت است یا در اثر غیبت است و مانند آن. گاهی هیچ کدام از این نقص‌ها نیست ولی آن مستخلف علیه، آن مورد استخلاف آن قادر و قابل نیست که بلاواسطه از این مبدأ فیض بگیرد لذا آن مبدأ فیّاض برای خود خلیفه تعیین می‌کند. نصب خلافت و تعیین خلیفه از طرف خدای سبحان از این قسم دوّم است نه از قسم اول. خدای سبحان گرچه دائم الفیض است نسبت به همهٴ موجودات و امّا موجودات أرضی آن توان را ندارند که بلاواسطه از خدای سبحان فیض دریافت کنند، احکام الهی را بلاواسطه از خدا دریافت کنند، علوم و معارف را بلاواسطه از خدا دریافت کنند، این‌ها نیاز دارند به کسی که به زبان این‌ها آشنا باشد و با زبان آن‌ها با آنها سخن بگوید این‌ها کسی را تا نبینند از او چیز یاد نمی‌گیرند و به او اقتدا نمی‌کنند چون انسان و موجودات أرضی قاصرند و توان بهره‌برداری بلاواسطه را از خدای سبحان ندارند از این جهت خدای سبحان خلیفه تعیین می‌کند فتحصّل که نصب خلیفه یا لقصور فاعل است کما هو المعروف یا لقصور قابل است کما در جریان نصب خلیفهٴ خدا نسبت به انسان کامل است.
خلیفة اللهِ مطلق، مظهر مطلق أسماء
و اگر کسی خلیفةالله شد باید سمت‌های همه جانبه داشته باشد از این جهت احیاناً گفته‌اند این «تاء» خلیفة «تاء» مبالغه است نظیر «تاء» علامة نظیر «تاء» بصیرة در *«بل الإنسان علی نفسه بصیرة»*﴿2﴾ «تاء» تأنیث و امثال ذلک نیست. گاهی «تاء» برای مبالغه است مثل این که می‌گوییم علامة یا *«بل الإنسان علی نفسه بصیرة»* که این «تاء» مبالغه است. یعنی انسان ولو ممکن است بهانه‌هایی برای تبه‌کاری‌هایش بتراشد ولی نسبت به خود خیلی بینش دارد خود را به خوبی می‌شناسد *«بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَلَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ »*﴿3﴾ اگر چه هم عذرها را بتراشد ، در قیامت بهانه هایی برای تبهکاری خود ارائه دهد ولی خود را به خوبی می‌شناسد. این «تاء» بصیرة، «تاء» مبالغه است نظیر «تاء» علامة این «تاء» خلیفة هم «تاء» مبالغه است آن موجود کاملی که همه جانبه می‌تواند آثار خدایی را در جهان پیاده کند او خلیفه است.
خلیفة الله مظهر اسماء فعلیه خدا، نه اسماء ذاتیّهٍ
پس اصل خلافت ضروری است لقصور القابل و آن کسی که خلیفةالله است باید همه جانبه حضور داشته باشد لذا از او به خلیفه یاد شده است. او به حق خلیفه است. *«و إذ قال ربّک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة»* خلیفهٴ خدای سبحان باید کسی باشد که مظهر اسمای حسنی باشد یعنی تمام اسمای فعلیهٴ خدای سبحان در او ظهور کند. اسمای ذاتیهٴ ذات اقدس إله مربوط به خود اوست و احدی را در آنجا راه نیست. امّا اسمای فعلیه آنچه که در جهان تکوین و خلقت ظهور دارد نظیر خلق، نظیر قبض، نظیر بسط، نظیر شفا، نظیر احیا، نظیر اماته و مانند آن. آن‌‌ها که اسمای فعلیه‌اند نه اسمای ذاتیه و از مقام فعل انتزاع می‌شود نه از مقام ذات و موجودِ ممکن هستند نه موجود واجب آن‌ها مظهر می‌طلبند. خلیفهٴ خدای سبحان باید که مظاهر همهٴ این اسمای حسنی باشد. که *«لله الأسماء الحسنی»*﴿4﴾ در ذیل کریمهٴ *«لله الأسماء الحسنی»* از امام صادق «سلام الله علیه» رسیده است که «نحن و الله الأسماء الحسنی»(5) ما اسمای حسناییم، اهل بیت «علیهم السّلام» اینچنینند. اسمی از اسمای فعلیهٴ خدای سبحان در جهان نیست مگر این که اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السّلام) مظهر آنند و همهٴ آن کارهایی که مربوط به فعل حق است این‌ها مظهر این فعلند.
حضور انسان کامل در سه نشئهٴ طبیعت، مثال و برزخ ، و عقل
پس خلیفهٴ خدا باید که مظهر همهٴ اسمای حسنای خدای سبحان باشد و این در غیر از انسان کامل راه ندارد. برای این که غیر انسان کامل هر که هست و هر چه هست در یک محدوده‌ای بسته است. تنها سخن فرشته این نیست که *«ما منّا إلاّ و له مقام معلوم»*﴿6﴾ موجودات أرضی حرفشان این است که *«ما منّا إلاّ له مقام معلوم»* حیوانات حرفشان این است که *«ما منّا إلاّ له مقام معلوم»* آسمان و اهل آسمان حرفشان است که *«ما منّا إلاّ له مقام معلوم»* هر کدام گوشه‌ای از گوشه‌های جهان خلقت را دارا هستند بعضی‌ها مجرّدند کارهای مادی ندارند بعضی مادّیند کارهای مجرد ندارند بعضی از تجرد برزخی برخوردارند کارهای تجرّد عقلی ندارند آن موجودی که هم در نشئهٴ طبیعت هست کار طبیعت را انجام می‌دهد هم در نشئهٴ مثال و برزخ هست کار مثال و برزخ را انجام می‌دهد هم در نشئهٴ عقل است کار موجودات مجرد تام را انجام می‌دهد انسان کامل است. لذا هیچ موجودی نیست مگر این که دارای مقام معلوم است «ما منّا إلاّ له مقام معلوم» تنها انسان است که به او گفته می‌شود *«یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»*﴿7﴾. یعنی از این نقطهٴ آغازین شروع کردی که *«خَلَقْتُک منْ قبل وَلَمْ تَکُ شَیْئاً»*﴿8﴾ از *«لَمْ تَکُ شَیْئاً»*﴿9﴾ شروع کردی بعد شدی نطفه و علقه بعد سر از *«إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»*(10) در می‌آوری. پس یک موجودی که یک سمتش به عالم طبیعت بسته است یک سمتش به لقاء الله بسته است این انسان است. این می‌تواند خلیفهٴ خدایی باشد که *«له الأسماء الحسنی»*﴿11﴾
انسان کامل، عالم اسماء و حامل بار امانت الهی
بنابراین اصل خلافت ضروری و خلیفه هم غیر از انسان کامل نمی‌تواند باشد. لذا خدای سبحان این کمالات را برای انسان در مواضع متفرّقه بیان می‌کند می‌فرماید به این که ما أسمایمان را به خیلی از موجودات دادیم آن‌ها نتوانستند بفهمند و نتوانستند این امانت را حمل کنند. گاهی می‌فرماید که ما امانت را بر آسمان و زمین عرضه کردیم آنها نمی‌توانستند حمل کنند. گاهی می‌فرماید که ما اسما و حقایق را بر ملائکه عرضه کردیم آن‌ها نتوانستند حمل بکنند. سخن از عرضه است یعنی ما همهٴ این اسمای حسنایمان را بر موجودات دیگر عرضه کردیم آن‌ها توان حمل این را نداشتند پس نمی‌توانند خلیفهٴ ما باشند تنها موجودی که می‌تواند خلیفهٴ ما باشد کسی است که هم آن امانتی که بر سماوات و أرض عرضه شد و نتوانستند حمل کنند او حمل کند هم این اسما و حقایقی که بر فرشتگان عرضه شد و این‌ها نتوانستند بفهمند او بفهمد و شاید همان امانتی که بر سماوات و أرض عرضه شد گوشه‌ای از همین حقایق الهیه باشد که بر فرشتگان عرضه شده است. چون کار خدای سبحان کار حکیم علیم است کسی می‌تواند خلیفهٴ خدای سبحان باشد که حضور همه‌جانبه داشته باشد و حضور همه‌جانبه بدون معرفت و آگاهی همه‌جانبه ممکن نیست و خدای سبحان این معرفت همه‌جانبه را دربارهٴ انسان‌ها اِعمال کرد. فرمود به این که ما این فیض‌ها را به خیلی‌ها دادیم ولی نتوانستند حمل کنند. حالا یا تمثیل است یا غیر تمثیل علی أی حال در جریان عرض امانت فرمود کاری که از انسان ساخته است از سماوات و أرض ساخته نیست. در جریان عرض اسماء بر انسان کامل فرمود: کاری که از انسان ساخته است از ملائکه ساخته نیست. پس هیچ موجودی در جهان نیست که کار انسان را بکند. کدام انسان؟ البته همان انسانی که به خودش اجازه می‌دهد بگوید: «نحن الأسماء الحسنىٰ»(12) و آن اهل بیت عصمت و طهارتند. بعد از آن‌ها هم سایر انبیا و اولیای الهی هستند.
خلافت، تفویض و واگذاری صحنه نیست
بنابراین اگر در زیارت جامعهٴ کبیر یا امثال ذلک به پیشگاه این ذات مقدسه عرض می‌کنیم «من أراد الله بدأ بکم»(13) نه یعنی این که کارهای خدا به شما تفویض شده است چون تفویض از دو نظر استحاله‌اش قبلاً ثابت شد. این‌ها مجاری کار خدایند. مثل این که اگر کسی تشنه شد بالآخره آب می‌خواهد، نه این که از آب کاری ساخته باشد مگر آب در رفع عطش مستقل است؟ اگر کسی گرسنه شد به کنار غذا می‌رود به حضور غذا می‌رود نه غذا در اطعام مستقل باشد مطعِم و ساقی دیگری است او *«یطعمنی و یسقین»*﴿14﴾ ساقی خداست و مطعِم هم خداست. امّا اگر انسان به کنار آب می‌رود برای رفع عطش. این سَقْی، فعلی از افعال خداست و این آب مظهر این فعل است. خدای سبحان هم به آب می‌گوید و ما سقیت إذ سقیت و لکّن الله سقیٰ. چون ساقی اوست. به نان هم می‌گوید: و ما أطعمت إذ أطعمت لکنّ الله أطعم چون مطعم اوست *«یطعِم و لا یطعَم»*﴿15﴾. و آن کسی که موحّد است می‌گوید *«یطعمنی و یسقین»*(16) آن که بینش توحیدی ندارد می‌گوید آب مرا سیراب کرد و نان مرا سیر کرد. این دو دید است. هیچ کاری از هیچ موجودی ساخته نیست مگر این که مظهر کار خداست. و اگر آب فقط رفع عطش می‌کند، نان فقط رفع گرسنگی می‌کند اهل بیت عصمت و طهارت همهٴ کارها را در عالم به اذن حق می‌کنند. این مظهر بودن است، این طور نیست که انسان به غیر خدا استقلال بدهد یا از ربوبیّت خدای سبحان بکاهد منتها یک اصل را قرآن به ما آموخت فرمود: بنشینید تدبّر کنید همان طوری که در بیانات روایات هم هست که «علینا القاء الأصول و علیکم التفریع»(17) یعنی ما اصول کلیه و خطوط کلیهٴ معارف را با شما درمیان می‌گذاریم شما بنشینید استنباط کنید اجتهاد کنید. تفریع از آنِ شما، اِلقای اصول از آنِ ما. این آیهٴ سورهٴ انفال یک اصل کلّی را به ما القا کرده است. فرمود: *«و ما رمیت إذ رمیت و لکنّ الله رمیٰ»*﴿18﴾. همه جا همین طور است نه این که کاری از دیگران ساخته باشد مثلاً آفتاب در نور دادن مستقل باشد و فلان موجود در حرکت لیل و نهار مستقل باشد اینچنین نیست. همهٴ این‌ها مجاری فیض خدای سبحانند و همهٴ این‌ها مظاهر فیض خدای سبحانند و خدای سبحان به آفتاب هم می‌گوید و ما أضأت إذ أضأت و لکنّ الله أضاء او مضىء است او نیِّر است و او نور می‌دهد در مقام فعل.
شئون وجودی خلیفة الله
در این کریمه هم فرمود کسی باید خلیفهٴ من باشد که همهٴ اسما را بتواند داشته باشد منتها این خلیفه یک سمتش به أرض بسته است که *«إِنی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ»*﴿19﴾ یک سمت دیگرش *«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی»*﴿20﴾ بسته است که لقای خاص است برای اوحدی از اولیای الهی این انسان که یک سمتش أرض و تراب است یک سمتش لقاء الله این می‌تواند خلیفه باشد. خدای سبحان این انسان را من البدء إلی الختم می‌بیند می‌گوید انسان کامل از یک سمتی به طین و تراب تکیه کرده است که *«إِنی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ»*(21) از سمت دیگر به لقای من بار دارد و راه دارد. من این موجود گسترده‌ای که دو نبش عالم زیر پای اوست او را خلیفهٴ خود قرار دادم.
پرهیز از نگاه مادی و پرسشهای استکباری
شیطان همان آغاز پیدایش انسان را می‌بیند ماده‌نگر است یک جور حرف می‌زند فرشته‌ها این وسط‌ها را می‌بینند یک‌جور حرف می‌زنند خدای سبحان کلّ جریان را می‌بیند همه را تفهیم می‌کند بیان ذلک اینست که وقتی خدای سبحان فرمود: *«إِنی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ»* دیگر شیطان مهلت نداد که دید دیگری داشته باشد و بالاتر از گل را بیاندیشد گفت: *«خلقتنی من نار و خلقته من طین»*﴿22﴾ این مادّه‌نگر و مادی‌نگر آن بینش را نداشت که یک قدری بالاتر بیاید که این فقط در گِل بسته نیست فرمود گرچه آغازش گِل است ولی وسطی دارد، قرب به نهایتی دارد، نهایتی دارد، لقاء اللهی دارد. این کسی که به لقای من راه دارد آن را خلیفه قرار دادم دیگران که *«کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»*﴿23﴾ آنها که خلیفةالله نیستند آنها که خدا از آن‌ها بیزار است ـ چنان که در بحث‌های قبل گذشت ـ آنها که خلیفةالله نیستند فرمود: *«وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إلى الناس یَوْمَ الحَجّ الأکبر أَنَّ اللّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ»*﴿24﴾. مشرکین که خلیفةالله نیستند کفّار که *«کالأنعام بل هم أضلّ»*(25) خلیفةالله نیستند. شیطان همین قدم اول آفرینش انسان را دید. گفت مرا از آتش آفریدی او را از گِل. *«خَلَقْتَنی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»*﴿26﴾. دیگر بالا نیامد که غیر از گِل و تراب جنبه‌های دیگر او را ببیند فرشته‌ها از مرحلهٴ طبیعت و ماده بالاتر اندیشیدند انسان را در گِل و تُراب خلاصه نکردند گفتند انسان یک صورتی دارد، یک نفسی دارد، قوایی دارد، شهوتی دارد، غضبی دارد خاصیّت شهوت و غضب سفک دماء و افساد فی الأرض است. *«أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ»*. تا این مرحله را دیدند امّا آن مرحلهٴ عالیه که *«فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی»*﴿27﴾ آن را دیگر ندیدند فرشتگان در ماده اکتفا نکردند بالاتر آمدند لذا سؤالشان برتر از سؤال شیطان است بالاتر از سؤال شیطان است. امّا به آن عمق نرسیدند گفتند انسان اصولاً یک موجودی است که دارای شهوت و غضب است و ظلوم جهول است اصولاً چون انسان را این‌ها می شناسند و خدای سبحان انسان را به عنوان ظلوم جهول معرفی کرد و این را فرشتگان می‌دانند که انسان قوایی دارد که آن قوا در اکثر افراد باعث ظلم و جهل است تا نشئهٴ ظلوم و جهول بودن انسان را فهمیدند از آن مرحله، دیگر بالاتر نیامدند. خدای سبحان فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* من در جریان خلافت، انسان چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید برای این که بسیاری از حقایق در عالم هست شما نمی‌دانید که در عالم چه حقیقتی هست و انسان می‌تواند به آن‌ها راه بیابد و شما نمی‌توانید به آن‌ها راه بیابید. از این جهت او خلیفهٴ من است. شما تنها ظلوم و جهول بودن او را نبینید آن *«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»*﴿28﴾ای که در انسان‌های کامل است آن را ببینید و اگر آن را می دیدید سؤال نمی کردید و فرشته‌ها وقتی فهمیدند در انسان کامل یک چنین مقامی است خضوع کردند و سجده کردند.
تفاوت سئوال فرشتگان و شیطان
هم سطح سؤال فرشته‌ها بالاتر از سطح سؤال شیطان است یعنی هم محور سؤال‌ها فرق می‌کند هم نحوهٴ سؤال. امّا محور سؤال فرق می‌کند برای این که شیطان فقط در محدودهٴ ماده سخن گفت. گفت: *«خَلَقْتَنی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»*﴿29﴾. فرشته‌ها از سطح ماده بالاتر اندیشیده‌اند دربارهٴ قوای نفسانی او سخن گفتند موجودی که دارای نفس است و شهوت و غضبی دارد قهراً سفک دماء و افساد فی الأرض دارد.
سؤال ...
جواب: اگر می‌دیدند که می‌شد مساوی. می‌خواستند بگویند به این که ما اهل تسبیح و تقدیسیم. او اهل سفک دماء و افساد فی الأرض است.
سؤال ...
جواب: اگر می‌دیدند نمی‌گفتند، چون ندیدند گفتند، چون ظلوم و جهول بودن انسان را دیدند و سفک دماء و افساد فی الارض انسان را دیدند دیگر *«یا أیتها النفس المطمئنة»*(30)ای که برای انسان‌های کامل است که ندیدند اگر می‌دیدند که سؤال نمی کردند.
سؤال ...
جواب: نه در محدودهٴ سؤال فعلاً بحث است در محور سؤال گفت: *«خلقتنی من نار و خلقته من طین»*(31)، *«أنا خیرٌ منه»* چرا؟ چون *«خلقتنی من نار و خلقته من طین»*.
محور سؤال شیطان محدودهٴ ماده است امّا محور سؤال فرشته‌ها از ماده بالاتر است فرشته‌ها نگفتند چون او را از گِل خلق کردی ما تسبیح و تقدیس می‌کنیم. گفتند او ظلومِ جهول است او سفک دماء دارد او قوهٴ شهوت و غضب دارد ما نداریم.
سؤال ...
جواب: فرشتگان، انسان کامل، کمال انسان را ندیدند اگر می‌دیدند خضوع مى‌کردند، این تازه آغاز کار است، بعدها انسان در عالم طبیعت درجاتی را پشت سر گذاشت این در آغاز آفرینش است.
پس هم محور سؤال فرشته‌‌ها با سؤال شیطان فرق می‌کند هم نحوهٴ سؤال. نحوهٴ سؤال اینست که فرشته‌ها استخباراً سؤال کردند شیطان استکباراً سؤال کرد. سؤال شیطان با اعتراض و تعنّت آمیخته بود سؤال فرشتگان برای تعلّم و استخبار است شیطان سؤال کرد تا کبریایی خود را ارایه دهد، کبیر بودن خود را ـ به زعم خود ـ ارائه دهد فرشته‌ها سؤال کردند تا خبیر بشوند این که در ادب تعلیم و تعلم ما آمده است که «سلْ متعلماً و لاتسأل متعنّتاً»(32). این است از بیانات مبارک امیرالمؤمنین «سلام الله علیه» آن طوری که مرحوم طبرسی «رضوان الله علیه» در احتجاج نقل کرده است اینست. در آداب المتعلّمین ملاحظه فرمودید به اینکه ادب تعلیم و تعلّم اینست که انسان متفقّهاً سؤال کند نه متعنّتاً . سؤال کند که یاد بگیرد اگر بلد است سؤال نکند و اگر می‌خواهد فخر فروشی کند و کسی را تحقیر کند این راه، راه شیطنت است و اگر می‌خواهد واقعاً چیز یاد بگیرد این راه فرشته شدن است. گفته‌اند «سل متعلماً و لاتسأل متعنّتاً» اگر کسی به قصد استکبار سؤال می‌کند این همان شیطان ممثل است، جزو شیاطین الإنس است، اگر کسی به قصد استخبار سؤال می‌کند که خبیر بشود این همان فرشتهٴ ممثّل است که احیاناً از فرشته‌ها هم می‌گذرد و گفتند یکی از برجسته‌ترین راه‌ عالم شدن اینست که انسان در دوران تحصیل مواظب نحوهٴ سؤالش باشد اگر چیزی بلد است از کسی سؤال نکند و اگر چیزی را بلد است به عنوان فخر فروشی بر کسی عرضه نکند و إلاّ ممکن است این علم از یاد او هم برود. پس نحوهٴ سؤال فرشته با شیطان‌ هم فرق می‌کند یکی استخباراً سؤال کرد واقعاً سؤال کرد که چیز بفهمد یکی استکباراً سؤال کرد که بگوید *«أنا خیرٌ منه»*﴿33﴾. این که می‌گوید *«أنا خیر منه»* دارد اعتراض می‌کند نمی‌خواهد بگوید چرا من در برابر او سجده کنم. رازش چیست برای من بیان کنید که من بفهمم این از اول خود را برتر از آدم می‌داند می‌گوید: *«خَلَقْتَنی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»*﴿34﴾. این نحوهٴ سؤال، سؤال استکباری است و نتیجهٴ سؤال استکباری هم اینست که در موقع امتحان جزو *«أبی و استکبر و کان من الکافرین»*﴿35﴾ در می‌آید. امّا نتیجهٴ سؤال استخباری اینست که *«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»*﴿36﴾ در می‌آید.
درس فرشته شدن
همان طوری که خدای سبحان ملائکه را با اوصافی می‌ستود نوع آن اوصاف را در قرآن به ما امر کرد در بخشی از قرآن اوصاف ملائکه را می‌شمارد در بخش دیگر به ما می‌گوید *«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»*﴿37﴾ اینچنین باشید این چنین باشید، این چنین باشید. در سورهٴ انبیاء می‌فرماید ملائکه بدون إذن خدا حرف نمی‌زنند جلو نمی‌افتد *«لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»*﴿38﴾ در سورهٴ حجرات به ما می‌فرماید: *«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَی اللَّهِ وَرسُولِهِ»*﴿39﴾ این به تعبیر سیّدنا الأستاد «رضوان الله علیه» درس فرشته شدن به آدم می‌دهد.(40) در سورهٴ انبیاء می‌فرماید: شما جلو نیفتید خدا را بگذرید خدا دستور بدهد بعد شما سخن بگوید و عمل کنید. در سورهٴ حجرات به ما می‌گوید مؤمنین شما جلو نیفتید بگذارید خدا دستور بدهد بعد شما اطاعت کنید. *«لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَی اللَّهِ وَرسُولِهِ»* این تقدّم در مقام فعل است وگرنه جلو افتادن خدا که ممکن نیست به ما نمی‌گویند خدا را جلو نیفتید ، خدا را جلو نیفتید یعنی چه؟ یعنی کاری نکنید که اوامر و دستورات الهی پشت‌سر باشد. آن کسانی که *«فنبذوه وراء ظهورهم»*﴿41﴾ این‌ها خدا و پیغمبر را جلو افتادند آن کسی که هوای خود را بر دین ترجیح می‌دهد، میل خود را بر دستور خدا ترجیح می‌دهد، فرمان خدا را پشت‌سر می‌گذارد امر خود و خواسته خود را جلو. این خدا را جلو افتاد این‌ها که *«فنبذوه وراء ظهورهم»* این چنین‌اند. وگرنه کسی ممکن نیست ذات اقدس اِله را جلو بیفتد. فرضش محال است نه فرض محال. خدایی که *«بکلّ شیء محیط»*﴿42﴾ است انسان چگونه او را جلو بیفتد. فرض ندارد نه فرض محال است.
سؤال ...
جواب: نه این که می‌شناسد که چه هستند و چگونه اخلاص دارند مثل یک انسان عاجزی که می‌گوید من تا این سقف می‌توانم بروم از آن به بالا را نمی‌توانم ببینم. اگر کسی گفت من ماورای سقف را نمی‌توانم ببینم نه معنایش آنست که من در آنجا حضور دارم از عجز خود خبر داد
سؤال ...
جواب: سقف قدرت شیطنت تا وهم و خیال است. تا آنجا که سخن از وهم و خیال است کاربرد شیطنت هست امّا وقتی به عقل محض رسید چون شیطان عاقل نیست شیطان متوهّم و خیّال است اصلاً نمی‌فهمد عاقل چه می‌کند وقتی عقل ندارد نمی‌تواند با عقلا در بیفتد وهم وخیال دارد با متخیّل‌ها و متوهّم‌ها در می‌افتد حالا یا شکست می‌خورد یا شکست می‌دهد یا بالآخره او را سرگرم می‌کند ولی اصلاً نمی‌تواند به سراغ عقل محض برود بنابراین هم محور سؤال شیطان و فرشته‌ها فرق می کند هم نحوهٴ سؤال فرشته‌ها و شیطان فرق می‌کند لذا خدای سبحان دربارهٴ یک سؤال خیلی تجلیل کرد آنها را ستود دربارهٴ دیگری آنها را رجم کرد و شیطان را رجم کرد.
سؤال ...
جواب: نه قوهٴ شهوت، قوهٴ غضب این مال نفس است. مال تجرّد است. این‌ها حد میانگین انسان را گرفته‌اند این‌ها نگفتند به این که انسان از گل خلق شد گفتند به این که انسان دارای روحی است دارای قواست شهوتی دارد غضبی دارد خاصیّت شهوت و غضب فساد است. در حدّ میانگین انسان حرکت کردند بالاتر از مرحلهٴ قوای شهوی و غضبی یعنی ظلوم و جهول بودن مرحلهٴ عقلانی انسان است به آن مرحله راه نیافتند.
سؤال ...
جواب: همین حجاب نوری است مثل این که انسان شمس را می‌بیند ولی نمی‌تواند درست تشخیص بدهد و جرم او را شناسایی کند این‌ها حجاب نوری است که در بحث‌های قبل گذشت. انسان یک نور قوی‌تر را می‌بیند ولی درست نمی‌شناسد خدای سبحان می‌فرماید: من آن نوری که در آن نشئه است می‌خواهم به عالم أرض متنزّل کنم از آن مخزن غیب این‌ها را پایین بیاورم.
عرضه اسماء بر ملائک و عرضه امانت بر آسمانها و زمین
بنابراین برای این که این مسأله برای نوع فرشته‌ها روشن بشود مسألهٴ تعلیم را مطرح کرده است. فرمود: *«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ»* به اعتبار لفظ اسما ضمیر مؤنّت آورده به اعتبار معنای اسما که همان حقایق اشیا است جمع مذکر سالم آورده است یکجا فرمود: *«کلّها»* یکجا فرمود: *«ثمّ عرضهم علی الملائکة»* پس نحوهٴ عرضی که امانت را بر سماوات و أرض عرضه می‌کند با نحوهٴ عرضی که حقایق اشیا را بر ملائکه عرضه می‌کند فرق می‌کند ولی خدای سبحان به عنوان اتمام حجّت بر همهٴ موجودات عالم این معارف را عرضه کرده است آن‌ها نتوانستند حمل بکنند. *«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا»*. این همان اِبا و اشفاق است در حقیقت *«فأبین أن یحملنها و أشفقن منها»*﴿43﴾ أبین أن یعلمنها و اشفقن منها. این‌ها نتوانستند آن اسما را بفهمند منتها تعبیر دربارهٴ فرشته‌ها خیلی تعبیر لطیفی است.
سؤال ...
جواب: در انسان کامل، انسان کامل مظهر همهٴ اسما است. اگر خدای سبحان این قابلیّت را به دیگران هم می‌داد آن‌ها هم می‌شدند انسان. اصولاً موجودی که یک سمتش در عالم طبیعت باشد یک سمتش در مثال و برزخ باشد یک سمتش در عالم عقل باشد این انسان است اگر کسی بگوید چرا خدای سبحان او را انسان قرار داد دیگری را ملک خب، اگر آن فرشته را به این خصوصیّات خلق می‌کرد و این انسان را با آن خصوصیّات. آن فرشته می‌شد انسان و این انسان می‌شد فرشته باز سؤال سرِجایش محفوظ است.
بالآخره نظام انسان می‌خواهد علیٰ أی حال یک موجودی که بتواند از جهان ماده حرکت بکند در جهان ماده حضور داشته باشد و همهٴ قوایی که با عالم ماده در ارتباط است آنها را هم داشته باشد و بتواند همهٴ قوا را مهار کند به عالم نفس مطمئنّه هم سری بزند این انسان است و اگر کسی بگوید چرا خدا این زید را انسان کرد و آن ملک را ملک کرد اگر کسی بگوید این خصوصیّات را به ملک بدهد مشکل حل می‌شود اینچنین نیست اگر این خصوصیات را به ملک بدهد او می‌شود انسان و اگر خصوصیت فرشته را به انسان بدهد انسان می‌شود ملک بالآخره در جهان یک انسانی لازم است یک ملک لازم است امّا حالا این‌ها کسبی است، موهبت است کسب و اختیار چه نقشی دارد این‌ها در سورهٴ مبارکهٴ نساء خواهد آمد که *«مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ»*(44).
سیر انسان حدیقف ندارد
امّا یک موجودی که بتواند مظهر *«رفیع الدّرجات ذوالعرش»*﴿45﴾ باشد یک سمتش *«یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق»*﴿46﴾ باشد یک سمتش *«فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی»*﴿47﴾ باشد که سراسر عالم زیر پوشش او باشد این انسان کامل است یک چنین چیزی وجودش لازم است اگر کسی بگوید چرا فرشته اینچنین نشد فرشته خب قاصر است نمی‌تواند. اگر کسی بگوید این خصیصه را چرا به فرشته نداد خب اگر این خصیصه را به فرشته می‌داد فرشته می‌شد انسان و این انسان می‌شد فرشته باز همان سؤال باقی بود. انسان کامل کسی است که این امانت را در همهٴ نشئات بتواند حفظ کند و سخن از *«ما منّا إلاّ و له مقام معلوم»*﴿48﴾ نیست سخن از *«یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»*(49) است یعنی لیس لک مقام معلومٌ *«فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی»*﴿50﴾ برای هر موجودی حدّ یقف هست مگر برای انسان کامل. قهراً آدم(سلام الله علیه) به عنوان مصداق این خلیفةالله است نه تمام محور.
انسان کامل، حد نصاب خلیفة الله شدن و عدم اختصاص آن به اکمل انسانها
و خلیفةالله انسان کامل است که نسبت به همهٴ موجوداتِ ماسوای انسان کمال دارد نه موجود اکمل نه این که در بین انسان‌ها آن که اکمل از همه است او خلیفه است آنکه اکمل از همه است یک سمت دیگری دارد. اینچنین نیست که این مقام مخصوص خاتم انبیا «علیهم آلاف التحیّة و الثناء» باشد این مقام مخصوص انسان کامل است هرکه انسان کامل داشت نصاب خلافت را داراست در بین انسان‌های کامل یک تفاوتی هست که خود آن انسان‌های کامل بعضی‌ها نسبت به بعض سایه‌افکن‌اند. مثل این‌که دربارهٴ رسول خدا فرمود به این که: *«جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً»*﴿51﴾؛ یعنی در قیامت از هر امّتی ما یک شهیدی، شاهد اَعمال حاضر می‌کنیم که همهٴ اعمال و عقاید آن‌ها را زیر پوشش داشته باشد و شهادت بدهد. *«جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ»* اما *«وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً»*. تو پیغمبر خاتم را شهید امم و انبیا قرار دادیم. تو هم شهید اممی هم شهید ائمه و انبیا پیشینی. تو شهید شهدایی هر امّتی شهیدی دارد انبیا شهدای اُممند تو شهید کل هستی. هم شهید بر اُممی هم شهید بر أنبیایى. لذا حضرت فرمود: «ٰادم و من دونه تحت لوائی یوم القیامة»(52) این مقام انسان أکمل است که صادر اول است و نصاب خلافت نصابی است که در انسان کامل موجود است. خود انسان‌های کامل بعضهم با بعض تفاوتی دارند آن باعث نمی‌شود که خلافت مخصوص انسان أکمل باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

پاورقی‌ها:
(1) سورهٔ فصّلت، آیهٔ 54.
(2) سورهٔ قیامت، آیهٔ 14.
(3) سورهٔ قیامت، آیات 14 ـ 15.
(4) سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
(5) الکافی، ج 1، ص 143؛ قال نحن والله الأسماء الحسنىٰ الّتی لا یقبل الله من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا.
(7) سورهٔ صافات، آیهٔ 164.
(8) سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6.
(7) سورهٔ مریم، آیهٔ 9.
(9) سور مریم ، آیهٔ 9.
(10) سورهٴ انشقاق، آیهٴ 6.
(11) سورهٔ طه ، آیهٔ 8.
(12) الکافی، ج 1، ص 143.
(13) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
(14) سورهٔ شعراء، آیهٔ 79.
(15) سورهٔ انعام، آیهٔ 14.
(16) سورهٴ شعراء، آیهٴ 79.
(17) وسائل الشیعة، ج 27، ص 62.
(18) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(19) سورهٔ ص ، آیهٔ 71.
(20) سورهٔ فجر، آیات 27 ـ 30.
(21) سورهٴ ص، آیهٴ 71.
(22) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(23) سورهٔ اعراف، آیهٔ 179.
(24) سورهٔ توبه، آیهٔ 36.
(25) سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
(26) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(27) سورهٔ فجر ، آیات 29 ـ 30.
(28) سورهٔ فجر، آیهٔ 27.
(29) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(30) سورهٴ فجر، آیهٴ 27.
(31) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(32) الاحتجاج، ج 1، ص 259.
(33) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(34) سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
(35) سورهٔ بقره، آیهٔ 34.
(36) سورهٔ حجر، ایه 30.
(37) سورهٔ نساء، آیهٔ 135.
(38) سورهٔ انبیاء، آیهٔ 27.
(39) سورهٔ حجرات، آیهٔ 1.
(40) المیزان، ج ، ص
فتکون الآیة قریبة المعنى من قوله تعالى فی صفة الملائکة: *«بل عباد مکرمون لا یسبقون بالقول وهم بامره یعلمون»*(سورهٴ انبیاء، آیهٴ 27) و هذا الاتباع الندوب الیه بقوله: «لا تقدموا بین یدی الله ورسوله» هو الدخول فی ولایة الله والوقوف فی موقف العبودیة والسیر فی مسیرها.
(41) سورهٔ آل عمران، آیهٔ 87.
(42) سورهٔ فصّلت، آیهٔ 54.
(43) سورهٔ احزاب، آیهٔ 72.
(44) سورهٔ نساء ، آیهٔ 79.
(45) سورهٔ غافر، آیهٔ 15.
(46) سورهٔ فرقان آیهٔ 7.
(47) سورهٔ فجر، آیهٔ 29 ـ 30.
(48) سورهٔ صافات، آیهٔ 164.
(38) سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6.
(49) سورهٔ فجر، آیهٔ 29 ـ 30.
(50) سورهٔ نساء، آیهٔ 41.
(51) بحار، ج 16، ص 402.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:44

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    خداوند استاد گرانقدر اقای جوادی املی راحفظ کند بسیار عالی بود تفسیر وبیاناتشان درمورد ایات ص 6سوره بقره بهره مند شدم

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی