- 1192
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش سوم
- هدف از خلقت و ممات
- بحث حیات و ممات منطقی و فلسفی
- حقیقت و وجوب برزخ
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭
انبیا به مردم گفتند خدا قابل شک نیست یعنی اگر شما شک کردید خود این شک دلیل بر این است که خدا موجود است چون شک یک امر وجودی است این امر وجودی بالاخره به یک مبدأ هستی هستی بالذّات تکیه میکند چگونه شما در خدا شک میکنید؟ در آیة سورة ابراهیم مسألة آفرینش جهان را مطرح کرد فرمود خدایی که آفریدگار جهان است خالق جهان است قابل شک نیست «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» کسی که فاطر این نظام است مشکوک نیست در آیة محل بحث سورة بقره آفرینش انسان مطرح است فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» یعنی دربارة خودتان اگر بیندیشید جزم پیدا میکنید به خدا. برای این که شما نبودید و بود شدید خاکی بودید که از حیات برخوردارتان کردم «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» پس وزان آیة سورة بقره یعنی همین آیة محل بحث از یک نظر میتواند وزان آیة سورة ابراهیم باشد که لسان لسان تعجّب باشد چگونه شما دربارة خدا شک میکنید در حالی که خدا شما را آفرید یا چگونه دربارة خدا شک میکنید در حالی که خدا فاطر کل است فاطر سماوات و أرض است که فاطر شما هم خواهد بود.
آنگاه در آیة سورة ابراهیم هم مسألة نبوّت را اشاره کرد بعد از توحید و هم مسألة معاد را فرمود «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» این ناظر به توحید است «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ» این ناظر به وحی و رسالت است یعنی خدا شما را دعوت میکند خدا به لسان وحی و انبیا شما را هدایت میکند «لِیَغْفِرَ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً» این ناظر به معاد است.
اصول سه گانه را در آیة سورة ابراهیم اشاره کرد در آیة محل بحث در سورة بقره بر دو اصل از سه اصل اشاره کرده است. فرمود: «وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» که این ناظر به مسألة معاد است به مبدأ و معاد اشاره شد اگر مبدأ و معاد محل بحث است نبوّت و رسالت هم قهراً محل بحث است. زیرا اگر هدف هست راه هست و اگر راه هست راهنما هست. گاهی خدای سبحان از این جهت که انسان هدف دارد این را حدّ وسط قرار میدهد برای مسألة وحی و رسالت گاهی مسألة معاد دلیل میشود بر مسألة وحی و رسالت چون انسان هدفی دارد یقیناً یک راهی هست چون راهی هست یک راهنما لازم است.
خدای سبحان گاهی از ضرورت معاد مسألة رسالت را اثبات میکند. چنان که از راه وحی و رسالت هم ضرورت معاد را اثبات میکند. در بسیاری از آیات فرمود: انبیا حق میگویند و معصومند و انبیا شما را به معاد انذار میکنند و به روز قیامت هشدارتان میدهند. پس گاهی از راه ضرورت معاد مسألة رسالت تضمین میشود گاهی با قول انبیا و مرسلین مسألة معاد اثبات میشود در آیة محل بحث به دو اصل از اصول سهگانه اشاره کرد. فرمود: شما مرده بودید خدا به شما حیات داد بعد شما را میمیراند و دوباره زنده میکند پس یک حیات بعدی به نام قیامت هست اگر قیامت هست پس هدف هست اگر هدف هست پس راهی هست که ما با طیّ آن راه باید به آن هدف برسیم اگر راه هست یک راهنمایی هست.
گاهی خدای سبحان به دو اصل از اصول سه گانه اشاره میکند برای این که آن اصل نبوّت و رسالت در وسط تضمین شده است چگونه ممکن است انسان آغاز داشته باشد و انجام داشته باشد و راه نداشته باشد؟! اگر انسان با مرگ نابود نمیشود و از بین نمیرود بلکه مرگ یک انتقال است از نشئه به نشئة دیگر یک هدفی در پیش دارد پس راه دارد اگر راه دارد راهنما لازم دارد. راه میشود صراط مستقیم و دین راهنما میشود پیغمبر.
گاهی خدای سبحان از راه ضرورت معاد مسألة وحی و رسالت را اثبات میکند اگر لسان آیة سورة بقره که محلّ بحث است لسان آیة سورة ابراهیم باشد این کیف کیف تعجّبی هم باشد یعنی جای این تعجّب هست که شما با مشاهدة آیات مبدأ و معاد کفر میورزید «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ».
قبلاً ملاحظه فرمودید که تمام نزاع بین موحّد و ملحد در این است که موحد میگوید موتی بود و احیایی و اماتهای ملحد میگوید موتی بود و حیاتی بود و موتی. او اماته و احیا را منکر است ارتباط موت و حیات را به خالق نمیپذیرد نمیپذیرد که کسی هست بیده الموت و الحیاة. کسی که محیی و ممیت باشد نمیپذیرد میگوید انسان قبلاً مرده بود هم اکنون زنده است بعد میمیرد موحد میگوید انسان قبلاً مرده بود مبدأ عالم او را زنده کرد بعد مبدأ عالم او را از این عالم به نشئة دیگر منتقل میکند تمام نزاع بین موحد و ملحد آنست که یکی میگوید حیات یکی میگوید احیا یکی میگوید موت یکی میگوید اماته. اصلی موتو حیات را او میپذیرد میگوید که «إنّ هی إلاّ حیوتنا الدّنیا نموت و نحیا» مبدئی که این حیات و ممات به دست او باشد نمیپذیرد.
قرآن کریم میگوید حیات بدون احیا ممکن نیست چنان که موت هم بدون اماته ممکن نیست. موت که به معنای زوال و نابودی نیست که شیء خود به خود بپوسد. موت به معنای انتقال است اگر انتقال و هجرت است ناقل میطلبد ناقل همان ممیت است که انسان را از نشئهای به نشئة دیگر منتقل میکند لذا فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» تا اینجا محسوس است یعنی موت قبلی و حیات فعلی و حیات فعلی و موت بعدی و حیات بعدی منتها ارتباطش با فاعل معقول است که قرآن کریم میگوید این حیات و ممات به احیا و اماتة خدای سبحان است یک انسان مادی میگوید حیات و ممات خودساخته است. امّا مرحلة بعد از موت آن اینست که فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» این مسألة احیا بعد از اماته و مسألة رجوع الی الله از کجا استفاده میشود؟ این را قرآن دارد خبر میدهد در مقام احتجاج خدای سبحان دارد خبر میدهد؟ کسی که اصل مسألة وحی برای او روشن نشد به اخبار کی اتّکا کند؟ به اخبار پیغمبر اتّکا کند که حیاتی هست بعد از موت و رجوع الی الله است؟ این «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» چه نقشی دارد؟ دارد خبر میدهد به کافری که به اصل وحی معتقد نیست؟ خبر میدهد به کافری که به رسالت سرنسپرد؟ به کی خبر میدهد؟ خبر میدهد یا در سیاق احتجاج است؟ ظاهراً اخبار محض نیست چون اخبار در اینجا نقشی ندارد به کافر انسان خبر بدهد که بعد از موت حیاتی هست خوب نمیپذیرد. مگر آن که بگوییم باید لسان، لسان احتجاج باشد لسان احتجاج را بعضی از مفسّرین اینچنین معنا کردهاند گفتهاند به این که شما را میمیراند دوباره همنوعان شما را احیا میکند که «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» به بقاء نوع است آن احیای اولی راجع به شخص است یعنی شخصتان مرده بودید خدا زنده کرد بعد شخصتان را از بین میبرد و اشخاص دیگر را احیا میکند که نوع محفوظ بماند. که آن را به صورت احتجاج بیان کردهاند منتها «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» را راجع به احیا نوع گرفتهاند در نشئة دنیا. یعنی شما مرده بودید شما را زنده کرد بعد اشخاص شما را از بین برد اشخاص دیگر را احیا کرد که نوع محفوظ بماند. «فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» و چون ناظر به نوع است وحدت نوعی مصحّح خطاب است. این تا حدودی میتواند مقداری از مشکل را حل کند ولی راهگشای کافی نیست. زیرا احتجاج اگر یک حدّ وسط جدیدی باشد میتواند حجّت تازهای باشد امّا حدّ وسط جدیدی در اینجا نیست بالاخره همه در یک حکم محکومند و آن اینست که آنچه که از انسانهایی که قبلاً بودند یا انسانهایی که بعداً هستند یا فعلاً هستند یا انسانهایی که بعداً میآیند همة اینها سابقة موت داشتند و خدای سبحان اینها را احیا کرد. این حرف جدیدی نیست که مثلاً انسان دوباره بگوید شما را از بین میبرد یک عدّة دیگر را احیا میکند خُب، یک عدة دیگر را احیا میکند احیای آنها مثل احیای خود ما و نیاکان و گذشتگان ماست این یک حرف جدیدی نیست اگر خدای سبحان بخواهد استدلال کند تنها حدّ وسط اینست که شما مرده بودید به شما حیات داد شما اختصاصی هم ندارید گذشتگان اینچنین بودند آیندگان هم اینچنینند اینها از باب تکثیر مثال است نه حجّت جدید.
گاهی انسان میگوید که شما مرده بودید خدا شما را زنده کرد بعد میمیراند گاهی همین را تکثیر میکند میفرماید: گذشتگان اینچنین بودند آیندگان اینچنینند اینها تکثیر مثال است نه حجّت جدید و نه تتمّة حجّت است. چون حجّت اولی حجّت تام است. نه مسألة احیای افراد بعدی و ابقای نوع تتمّه حجّت است چون حجّت اولی حجّت تام است نه یک حجّت جدید است برای این که تکثیر مثال است پس این احتمال را که مرحوم آقای بلاغی «قدّس سرّه» در «آلاء الرّحمن» دادند احتمال تامّی نمیتواند باشد. این «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» نه تتمّه حجّت قبلی است نه احتجاج جدید است لابد به یک معنای علیٰ حدّهای باید حمل بشود فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» این در حقیقت احتجاج بر معاد است و این کفّار هم راجع به مبدأ کفر میورزیدند هم راجع به معاد. هم دربارة هو الأول کافر بودند هم دربارة هو الآخر. نه مبدأ را میپذیرند نه معاد را. مبدأ را نمیپذیرند میگفتند «وَ مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» معاد را نمیپذیرند میگفتند «نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» و امثال ذلک. گاهی با این جمله «وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» معاد را انکار میکردند گاهی با جملة «وَ مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» مبداء را منکر بودند حرفشان اینست حرف یک مادی و ملحد اینست میگوید عالم نه آغازی دارد و نه انجامی این روزگار است که انسان را به تدریج فرسوده میکند. «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» این حصر است یعنی آخرت خبری نیست در دنیا هم جز حیات و ممات خبر دیگر نیست سخن از احیا و اماته نیست. «نموت و نحیا» قیامت نیست چون «و ما نحن بمبعوثین» مبدأ نیست. چون «و ما یهلکنا إلاّ الدّهر» با این گروه خدای سبحان احتجاج میکند میگوید: «الله» که احیا به دست اوست حیات به دست اوست او حتماً مبدأ حکیم است اگر حیّ بالذّات نباشد که احیا به دست او نیست حیّ بالذّات حکیم است اگر حکیم است حکیم کار یاوه نمیکند که خاکی را زنده کند دوباره زنده را خاک کند و بعد از مرگ خبری نباشد این میشود عبث.
این همانست که خدای سبحان در سورة مؤمنون آیة ١١٥ فرمود به این که؛ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ» خدای حکیم کار عبث نمیکند اگر خدای سبحان خاکی را به صورت انسان درآورد و حیاتش ببخشد و دوباره این را خاک بکند و هیچ اثری بعد از موت دوباره بر او مترتب نباشد این زندگی، زندگی عبثی است. خدا حکیم است و حکیم کار عبث نمیکند پس خدا اینچنین کار نمیکند که بیافریند و معدوم کند اگر «الله» یعنی آن ذاتی که همة کمالات را داراست او به شما حیات داد و شما را از این عالم منتقل کرد و حیاتتان را گرفت یقیناً هدفی در پیش دارید. «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» آن خدا کار عبث نمیکند همان طوری که این حیات شما لابد به دست یک مبدأ است آن مبدأ کار یاوه نمیکند پس اصل حیات شما به دست اوست میشود احیا او هم که حکیم است کار یاوه نمیکند پس به دنبال اماته شما یک احیای دیگری هم در پیش هست وگرنه میشود لغو.
بنابراین این هم میتواند احتجاج بر مبدأ باشد برای این که حیات بدون احیا نمیشود خودساخته که نیست. روی همان تحلیلات گذشته (درسهای قبل). اگر حیاتی هست احیایی داریم و اگر احیا است به دست حکیم است حکیم هم کار عبث نمیکند که شما را بیافریند بعد شما را خاک کند اینچنین نیست. اگر «ثمّ یمیتکم» هست به دنبال «ثمّ یمیتکم» یقیناً «ثمّ یحییکم» باید باشد. به این خدا نمیتوانید کفر بورزید مبدئی است حکیم. مبدأ است چون به شما حیات داد حکیم است زیرا تا حکیم نباشد حیّ بالذّات نیست و حیّ بالذّات نباشد به شما حیات نمیدهد. حیات را باید یک حیّ بالذّات بدهد. آن حیات را خود از دیگری گرفت یا ذاتی اوست؟ اگر چیزی ذاتاً حیات دارد ذاتاً علیم است و قدیر است و حکیم است اگر چیزی ذاتاً علیم و قدیر و حکیم بود کار عبث نمیکند. پس به دنبال اماته یک احیا هم یقیناً هست. «ثمّ یحییکم». خُب، آن احیای بعدی مثل احیای فعلی است که در بین احیا آن عالم هم کسانی باشند که بگویند «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»؟ یا آن احیای بعدی احیایی است که جز خدا احدی حکم نمیکند «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» نه یعنی بعداً رجوعتان به خداست الآن هم بازگشتتان به خداست منتها در دنیا جا برای معصیت و گناه هست (به عنوان امتحان) آن نشئه نشئهای است که حاکم جز خدا احدی نیست. انسان وسیلهای ندارد که با آن وسیله گناه کند.
«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» نه انسان از راه نسب و پیوند میتواند کاری انجام بدهد (به اصطلاح روابط) نه با اصول سبب و مسبب میتواند کاری انجام دهد یعنی ضوابط نه با رابطة انسان میتواند کاری بکند برای این که «لا بیع فیها و لا خلّة» نه دوستبازی در آنجاست نه خرید و فروش در آنجاست نه با ضوابط و علل و معلول میتواند کاری بکند چون «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» نظام علّی دیگر در اختیار انسان نیست. انسان در دنیا بالاخره با أحد الأمرین میتواند مشکلش را حل کند یا از راه دوست و رفیق و امثال ذلک یا از راه علل و معلول یا با کار و کوشش خود یا به کمک دوست در قیامت نه سخن از دوست است «وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ» سخن از خلیل و شفیع نیست سخن از دوست و کمک نیست و از آن طرف هم «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» یک چنین عالمی است بنابراین این میتواند حجّت جدید باشد دعوت به معاد باشد از راه این که خدا حکیم است اگر خدا حکیم است کار یاوه نمیکند و آفرینش انسان اگر به خاک ختم بشود کار یاوه است و خدا منزّه از این کار است پس آن خدایی که حیات بخشید بعد شما را از این عالم به عالم دیگر منتقل میکند چون سخن از اماته است نه اعدام پس یک هدفی در پیش دارید «ثمّ یحییکم» و آن احیا هم احیایی است غیر از حیات دنیا «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» بازگشت همة شما به سوی خدای سبحان است. بعضیها نظیر آنچه که به عنوان احتمال نظیر آنچه در تفسیر طبری آمده و مرحوم شیخ طوسی هم در تبیان به آن اشاره کرده و بعضی پذیرفتند احتمال دادهاند که این آیة محل بحث سورة بقره نظیر آیة سورة غافر (مؤمن) باشد. آیة ١١ سورة غافر اینست؛ جهنّمیها در قیامت از راه دور ندای الهی را میشنوند. «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوْا یُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِن مَقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمَانِ فَتَکْفُرُونَ» آنگاه جهنّمیها در جهنّم نالهشان به این نحو بلند است «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» اینها چون راه خروج بر ایشان بسته است هیچ قدرت خروج ندارند. «کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا» جهنّم جایی نیست که کافر بتواند خارج بشود. اولاً دست و بالش بسته است ثانیاً در جهنّم سراسر بسته است «فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» گر چه او قدرت رفتن ندارد امّا بستن در یک عذابی است فوق عذاب. اگر دست و بال انسان را ببندند دست و بالی که «مقرّبین فی الأصفاد» باشد «أُلْقُوا مِنْهَا مَکَاناً ضَیِّقاً» باشد در جای تنگ و بسته قدرت حرکت در همان محدوده ندارند فضلاً عن الخروج. امّا در جهنّم هم سراسر بسته است. «فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» برای این که عذابی است فوق عذاب و نحوهاش چگونه است خدای میداند. ولی اجمالاً در سورة فجر فرمود: طوری خدا کافر را عذاب میکند که احدی مانند خدا قدرت تعذیب ندارد. «لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ» اصلاً فکر بشر نمیرسد هر نوع شکنجهای که علم پیشرفت کند و بخواهد با آن شکنجه کند ممکن نیست نظیر جهنّم باشد یعنی ممکن نیست علم طوری پیشرفت کند که بتوانند کسی را در دنیا مثل جهنّم شکنجه کنند این وعید الهی است. فرمود: اصلاً شدنی نیست. «لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ». أعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا چنین چیزی است.
بنابراین همان طوری که علم در مسألة رفاه طوری پیشرفت نمیکند که مثل بهشت در دنیا بسازد علم در مسألة شکنجه و تعذیب ممکن نیست طوری پیشرفت کند که بتواند مثل جهنّم کسی را در دنیا شکنجه کنند این اخبار قطعی خدای سبحان است. «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً» در جهنّم آنها میگویند که «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» عرض میکنند خدای ما را دوباره اماته کردی و دوباره احیا کردی ما به گناهانمان اعتراف میکنیم راه بدهید ما برویم بیرون نه برویم بیرون که راحت بشویم برویم بیرون که ایمان تحصیل کنیم بعد بفهمیم چه خبر است.
در قیامت حق ظهور میکند جای علم هست نه جای ایمان. ایمان مکرّر ملاحظه فرمودید که یک فعل اختیاری است بین نفس و ایمان اراده فاصله است انسان میتواند ایمان بیاورد و میتواند ایمان نیاورد امّا علم فعل ارادی نفس نیست وقتی مقدّمات روشن شد نفس مضطرّ به فهمیدن است نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم فهم در اختیار انسان نیست مقدّمات فهم مقدور انسان است. انسان میتواند بگوید من مطالعه نمیکنم یا گوش نمیدهم دربارة این مسأله فکر نمیکنم نمیاندیشم اینها مقدّمات است امّا وقتی مقدّمتین طرح شد کسی نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم فهم ضرورتاً بر انسان تحمیل میشود از این جهت میگویند این مقدّمه ضروری است. اگر هم نظری میشد و به ضروری برگشت باز میشود ضروری و انسان هم در برابر ضروری مضطرّ است یعنی در برابر یک امر ضروری قرار میگیرد. لذا علم از آن جهت که علم است فعل اختیاری نفس نیست فعل نیست جزو کارهای عملی نفس نیست جزو شئون علمی نفس است و اگر مقدّمات حاصل شد نفس جزم پیدا میکند بالإضطرار امّا ایمان فعل اختیاری نفس است ممکن است بعد از روشن شدن حق بر اثر آن خودسری و خودخواهی کسی گردن ننهد و ایمان نیاورد که «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» ممکن است. یعنی انسان با این که حق برای او ثابت شد حاضر نیست تسلیم بشود ایمان بیاورد ایمان یک فعل اختیاری است. فعل اختیاری در نشئة قیامت راه ندارد که انسان چیزی را با اختیار کسب کند. لذا در جهنّم حق برای جهنّمیها روشن میشود میگویند: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» امّا «فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً» این جاجای ایمان نیست جای امنّا نیست جای اَبْصَرنا وسمعنا است عرض میکنند ما را بهدنیا که موطن اختیار و تکلیف است بیرون ببرید که نعمل صالحاً و از بهترین اعمال صالح همان ایمان است. جهنّمیها عرض میکنند «فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا» یعنی این دیگر روشن است برای ما سیّئات ما را به ما نشان دادی ما میگفتیم قیامتی نیست ولی الآن فهمیدیم هست. امّا «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» آیا راه باز است که برویم ایمان بیاوریم یا نه؟ در این آیه سخن از دو اماته هست و دو احیا «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» این آیه را گفتند از ادلّة وجود برزخ است. زیرا یک اماته همانست که انسان را از دنیا وارد عالم دیگر میکند «ربّنا امّتنا» ما را از دنیا به عالم دیگر بردی این یک اماته امّا اماته دوم بدون تخلّل احیا ممکن نیست این اماتة دوم کجاست؟ کفّار که در جهنّم میگویند پروردگارا یکبار ما را میراندی بار دیگر ما را اماته کردی این اماتة دوم حتماً مسبوق به یک احیا است یعنی بعد از اماتة اول ما را زنده کردی و بعداز زنده کردن میراندی اماته کردی اگر احیاء بعد اماته نباشد دیگر اماتة دوم معنا ندارد چون اماتة دوم معنا دارد گفتند «ربّنا أمّتنا إثنتین» گر چه حرف حرف کافر است. امّا در مشهد حق و در محضر خدا این حرف را دارند. و اگر حرف باطلی باشد که خدا رد میکند قرآن کریم که کتاب قصّه نیست که بگوید «العهدة علی الرّاوی» این کتاب حدیث نیست این کتاب قصّه نیست هر چه در این کتاب است حق است اگر قرآن سخنی را نقل کرد و باطل بود یقیناً ابطالش میکند. کتابی نیست که حرف و افکار دیگران را نقل کند و بگوید «العهدة علی الرّاوی» اگر حق بود روی او صحّه میگذارد یا همانجا یا در موارد دیگر و اگر باطل بود یقیناً ابطال میکند یا همانجا یا در موارد دیگر. این طور نیست که یک مطلبی از یک کسی قرآن نقل بکند و دربارة او بیتفاوت باشد. این حرف در مشهد خدای سبحان است در قیامت و قیامت جا برای دروغ نیست. نه جا برای کذب خبری است و نه کذب مخبری. چون صحنه صحنة ظهور حق است. نه در آنجا دروغ ممکن است کسی اشتباه کند و نه کسی ممکن است آنجا عمداً دروغ بگوید. ملکات کاذبة انسان دروغگو در آنجا ظهور میکند. امّا آنجا به عنوان جدّ خبر نمیدهد وقتی بتپرست را تعذیب میکنند میگویند چرا بتپرستی کردی میگوید من که بت نپرستیدم خدای سبحان به پیغمبرش در قیامت فرمود: «انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ» ببین چه جور دروغ میگویند این کذب نیست. این جدّ رد کذب نیست این مثل انسان بد دهن لجبازی که وقتی زیر تازیانه قرار بگیرد باز هم فحش میدهد. این عادت کرده به بد گفتن. مثل آدم دروغگو که در خواب هم که حرف میزند بار دروغ میگوید. این جدّ نیست این ظهور ملکات نفسانی است این اخبار جدّی نیست یا انسان دروغگو اگر خواب بخواهد. ببیند خواب کاذب میبیند. در خواب هم که بخواهد حرف بزند کاذب میزند. اینچنین نیست که انسان دروغگو خواب صادق ببیند نفسی که پلید شد روءیای صادقه نصیب انسان دروغگو نمیشود انسان اگر جانی فراهم کرد کاذب و دروغگو این در عام روءیا خواب خوب هم نصیبش نمیشود و در خواب هم اگر خواست حرف بزند حرف دروغین دارد این خصیصة ملکات نفسانی است که در عالم روءیا ظهور میکند یا در خواب یا در رؤیا در قیامت ملکات کاذبة مشرکین ظهور میکند میگویند ما که بتها را نپرستیدیم این اخبار جدّی نیست امّا اخبار جدّیشان اینست که عرض میکنند. «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» این حرف حرف حق است و خدا هم روی او صحّه گذاشت پس دو اماته است. امّاتة اول همانست که انسان از دنیا وارد برزخ میشود اماتة دوم آنست که در برزخ یک حیاتی باید باشد اگر در برزخ حیاتی نباشد انسان بعد از مرگ دیگر زنده نشود اماتة دوم معنا ندارد. «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ» اماتة دوم کجاست؟ جواب سؤال: بله دو موت و سه احیاء حالا آنها را هم بحث خواهیم کرد الان در تقریب استدلال به این آیه در برزخیم آنگاه این استدلال را عدهای رد کردهاند و سیدنا الاستاد جمع نظر نهایی راگرفتهاند چون اماتة دوم مطرح است معلوم میشود بین اماتة اول و اماتة دوم یک حیاتی متخلل است یعنی انسان که از دنیا رخت بربست به حیات برزخی زنده میشود. یک حیاتی است آنگاه از حیات برزخی وارد صحنة قیامت کبری میشود این میشود انتقال جدید این میشود این میشود اماتة دوم پس اماته از دنیاست و ورود در برزخ که در برزخ شخص زنده میشود احیای برزخی است آنگاه از برزخ میمیرد وارد قیامت کبری میشود که اماتة ثانیه است و اماته هم همان طوری که ملاحظه فرمودید به معنای نقل است نه به معنای اعدام.
خدای سبحان که کسی را میمیراند اینچنین نیست که او را نابود کند فرمود: «یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» انسان که میمیرد ینتقل من دار الی دار منتها این شخص که از دنیا رخت برمیبندد به جهان دیگر سفر میکند چون جایش در دنیا خالی است و ما او را نمیبینیم این چهره مرگ را ما زوال میپنداریم در حالی که آن مست مرگ میلاد است انسان که میمیرد یعنی دنیا را پشتسر میگذارد وارد نشئة دیگر میشود این نسبت به برزخ میلاد جدید است. چون ما او را در دنیا نمیبینیم از این جهت مرگ را زوال میپنداریم وگرنه پیش برزخیان کسی که میمیرد یک میلاد جدیدی پیدا شده است یک دوست تازهای برای آنها آمده است. چون یک اماته است و یک اماته هم بعد از این اماته معلوم میشود وسط یک حیات تازهای است انسان از دنیا رخت برمیبندد وارد عالم دیگر میشود این یک اماته ورودش در عالم دیگر که همان حیات برزخی است یک احیای دومی است این میشود یک حیات از برزخ که وارد عالم اکبر و قیامت کبری میشود نسبت به برزخ اماته است نسبت به قیامت کبری احیا. پس میشود دو اماته و احیا.
اماته از دنیا و احیا برزخی اماته از برزخ و احیای قیامت کبری دو اماته است و دو احیا جهنّمیها میگویند «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» این تقریب استدلال کسانی که به این کریمه بر برزخ استدلال کردهاند گر چه برای برزخ آیات و روایات فراوانی هست بعضیها خواستند بگویند که این آیه سورة غافر به وزان آیة سورة بقره است (آَیة محل بحث) و آیة محل بحث بر برزخ دلالت ندارد پس آن آیه هم بر برزخ دلالت ندارد این آیه محل بحث سورة بقره را مبیّن و مفسّر آیة سورة غافر قرار دادهاند. گفتند آیهای که در سورة غافر هست که میگوید: «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» آن آیه میگوید دو اماته است و دو احیا و روشن نمیکند که این دو اماته و دو احیا چیست. این آیة سورة بقره تمام این مقاطع چهارگانه را بیان میکند و در هیچ یک از این مقاطع چهارگانه سخن از برزخ نیست. پس از این آیه نمیشود جریان برزخ را استفاده کرد چرا؟ زیرا در آیه چنین فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» این یک «فأحیاکم» این یک موت و یک احیا «ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم» در آیة سورة غافر به طور اجمال دو اماته و دو احیا را ثابت کرد امّا این دو اماته کدام است و دو احیا کدام است بیان نکرد.
در سورة بقره فرمود یک موت است که انسان قبل از این که به حیات دنیایی زنده بشود مرده بود حالا یا نطفه بود یا تراب بالاخره قبل از حیات مرگی بود و یک حیات است که حیات دنیایی اوست که فرمود: «کنتم امواتاً فأحیاکم» یک اماتة دوم هست که انسان را از دنیا بیرون میبرند که «ثمّ یمیتکم» یک احیا هست که مربوط به قیامت کبری است که فرمود: «ثمّ یحییکم» دیگر مسألة برزخ کجاست؟ پس آیة سورة غافر که چهار مقطع درست کرد روشن نکرد این مقاطع چهارگانه چیست؟ سورة بقره این مقاطع چهارگانه را به خوبی بیان کرد. پس آن آیه به کمک سوره بقره حل میشود واز آیة سورة بقره جریان برزخ استفاده نمیشود این توهّم بعضیها بود امّا جواب؛ اگر چنان چه بنا باشد که برای سورة بقره یک وزانی از قرآن کریم استنباط کنیم آیة سورة غافر وزان این آیه نیست آیاتی دیگری موازن این آیه است زیرا در سورة غافر مقاطع چهارگانهای که بیان شده است سخن از اماتتین و احیایین است دو اماته و دو احیا در سورة بقره سخن از یک موت است و یک اماته و دو احیا اینست که ارتباطی با هم ندارند. در سورة غافر سخن از دو اماته است و دو احیا... ربنا امتنا اثنتین دو اماته و دو احیاء در آیه محل بحث یعنی سوره بقره سخن از یک موت است و یک اماته و دو احیاء نه سخن از دو اماته و دو احیاء فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» این موت است نه اماته این موت قبلی را هم میپذیرند فرمود: شما قبلاً مرده بودید حالا به صورت نطفه یا به صورت خاک و امثال ذلک مرده بودید. اماته آنست که مسبوق به حیات باشد اماته گذشته از آن که ارتباط با فاعل را تنظیم میکند سبق حیات را هم در بر دارد خصیصه موت با اماته آنست که موت ارتباط به فاعل را در بر ندارد و سابقة حیات را هم تفهیم نمیکند امّا اماته هم ارتباط به فاعل را در بر دارد هم سابقة حیات را در بر دارد.
بنابراین نمیشود موتی که در سورة بقره است با موتی که در سوره غافر هست یکی دانست پس مقطع اول از مقاطع چهارگانة سوره بقره موت است و نه اماته و مقطع اول از مقاطع چهارگانه سوره غافر اماته است اماته غیر از موت است به این دو نکتهای که بین اماته و موت فرق است پس این آیه نمیتواند مبیّن آن آیه باشد اگر از آیة سورة بقره ما نتوانستیم مسألة برزخ را استفاده کنیم و از آیة سورة غافر برزخ استفاده شد اینها مخالف هم نیستند چون یکی ساکت است یکی ناطق آیة سورة بقره که برزخ را نفی نمیکند دلالت بر برزخ ندارد نه دلالت بر عدم برزخ دارد و آیة سورة غافر به خوبی دلالت بر برزخ دارد. این اولاً.
و ثانیاً؛ از آیة سورة بقره هم میتوان مسألة برزخ را با اشاره استفاده کرد. زیرا فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» معلوم میشود آن رجوع إلی الله غیر از این احیا است نفرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» ریا نفرمود ثمَّ الیه ترجعون فرمود ثم یحییکم ثم الیه ترجعون با دو جملة آن هم با حرف ثمّ ذکر کرده است معلوم میشود بین احیا بعدی و رجوع الی الله فاصله است. فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
بنابراین فتحصّل که آیة سورة غافر به وزان آیة سورة بقره نیست اولاً و سرّ این که هموزن و هممعنا نیستند همان دو نکتهای است که بین موت و اماته فرق است ثانیاً؛ اگر آیة سورة بقره دلالت بر برزخ نداشت منافات ندارد با آیة سورة غافر که دلالت بر برزخ میکند چون یکی ساکت است یکی ناطق. ثالثاً؛ از آیة سورة بقره هم میتوان مسألة برزخ را به عنوان اشعار استفاده کرد زیرا فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» یعنی بعد از احیا یک ارجاع دیگری هم هست و اگر مسألة «یحییکم» همان مسألة حیات قیامت کبریٰ باشد. همان رجوع إلی الله است حشر است دیگر. «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» نخواهد بود.
جواب سؤال: اماته مسبوق به حیات است نه مسبوق به احیا لذا آنجا اول اماته است برای این که انسان را از عالم دنیا میبرد به عالم برزخ و از عالم برزخ میبرد به عالم قیامت کبریٰ و امّا آن نکته که لازمهاش آنست که ما پنج مقطع داشته باشیم نه چهار مقطع یا یک موت باشد و دو اماته باشد و سه احیا. گر چه از جمع بین آیة سورة بقره و سورة غافر استفاده میشود که دو اماته است و سه احیا یکی احیا در دنیاست یکی احیا در برزخ است یکی احیا در قیامت کبریٰ است. امّا احیای دنیایی باعث ظهور حق نیست به تعبیر سیّدنا الأستاد کفّار در جهنّم میخواهند. دلیلی که با آن دلیل که حق را برای آنها روشن کرده است ذکر کنند و آن احیا برزخی است و احیا قیامت کبریٰ وگرنه احیای دنیا که در دنیا بودند حق در دو حیات دنیا برای ایشان روشن نیست. اینها در دنیا یا نمییابند با احیای الهی زندهاند محیی را نمیبینند در برزخ است که با چشم برزخی مأموران احیای الهی را میبینند در قیامت کبریٰ است که مأموران احیای الهی را مینگرند. اینها در حیات دنیا که احیای الهی را ندیدند آن حیاتی که زمینة اعتراف اینها را فراهم میکند حیات برزخی است و حیات قیامت کبریٰ. زیرا آنجاست که حق روشن میشود وگرنه حیات دنیا حیاتی نیست که حق در حیات دنیا روشن بشود و با احیای دنیایی آنها بفهمند که حق محیی آنهاست. لذا اصلاً حیات دنیا را مطرح نکردند. عرض کردند خدای تو با چهار کار خودت را ما نشان دادی. یکبار ما را میراندی در حال احتضار دیدیم یکبار در برزخ ما را زنده کردی دیدیم بار سوم از برزخ به قیامت منتقل کردی دیدیم بارچهارم حیات قیامت کبریٰ به ما دادی دیدیم با این آیات اربع تو را دیدیم در دنیا که چنین حیاتی نبود حیاتش مشوب به موت است آتش مشوب به غیر آیت است برای اینها خیلی روشن نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- هدف از خلقت و ممات
- بحث حیات و ممات منطقی و فلسفی
- حقیقت و وجوب برزخ
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭
انبیا به مردم گفتند خدا قابل شک نیست یعنی اگر شما شک کردید خود این شک دلیل بر این است که خدا موجود است چون شک یک امر وجودی است این امر وجودی بالاخره به یک مبدأ هستی هستی بالذّات تکیه میکند چگونه شما در خدا شک میکنید؟ در آیة سورة ابراهیم مسألة آفرینش جهان را مطرح کرد فرمود خدایی که آفریدگار جهان است خالق جهان است قابل شک نیست «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» کسی که فاطر این نظام است مشکوک نیست در آیة محل بحث سورة بقره آفرینش انسان مطرح است فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» یعنی دربارة خودتان اگر بیندیشید جزم پیدا میکنید به خدا. برای این که شما نبودید و بود شدید خاکی بودید که از حیات برخوردارتان کردم «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» پس وزان آیة سورة بقره یعنی همین آیة محل بحث از یک نظر میتواند وزان آیة سورة ابراهیم باشد که لسان لسان تعجّب باشد چگونه شما دربارة خدا شک میکنید در حالی که خدا شما را آفرید یا چگونه دربارة خدا شک میکنید در حالی که خدا فاطر کل است فاطر سماوات و أرض است که فاطر شما هم خواهد بود.
آنگاه در آیة سورة ابراهیم هم مسألة نبوّت را اشاره کرد بعد از توحید و هم مسألة معاد را فرمود «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» این ناظر به توحید است «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ» این ناظر به وحی و رسالت است یعنی خدا شما را دعوت میکند خدا به لسان وحی و انبیا شما را هدایت میکند «لِیَغْفِرَ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً» این ناظر به معاد است.
اصول سه گانه را در آیة سورة ابراهیم اشاره کرد در آیة محل بحث در سورة بقره بر دو اصل از سه اصل اشاره کرده است. فرمود: «وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» که این ناظر به مسألة معاد است به مبدأ و معاد اشاره شد اگر مبدأ و معاد محل بحث است نبوّت و رسالت هم قهراً محل بحث است. زیرا اگر هدف هست راه هست و اگر راه هست راهنما هست. گاهی خدای سبحان از این جهت که انسان هدف دارد این را حدّ وسط قرار میدهد برای مسألة وحی و رسالت گاهی مسألة معاد دلیل میشود بر مسألة وحی و رسالت چون انسان هدفی دارد یقیناً یک راهی هست چون راهی هست یک راهنما لازم است.
خدای سبحان گاهی از ضرورت معاد مسألة رسالت را اثبات میکند. چنان که از راه وحی و رسالت هم ضرورت معاد را اثبات میکند. در بسیاری از آیات فرمود: انبیا حق میگویند و معصومند و انبیا شما را به معاد انذار میکنند و به روز قیامت هشدارتان میدهند. پس گاهی از راه ضرورت معاد مسألة رسالت تضمین میشود گاهی با قول انبیا و مرسلین مسألة معاد اثبات میشود در آیة محل بحث به دو اصل از اصول سهگانه اشاره کرد. فرمود: شما مرده بودید خدا به شما حیات داد بعد شما را میمیراند و دوباره زنده میکند پس یک حیات بعدی به نام قیامت هست اگر قیامت هست پس هدف هست اگر هدف هست پس راهی هست که ما با طیّ آن راه باید به آن هدف برسیم اگر راه هست یک راهنمایی هست.
گاهی خدای سبحان به دو اصل از اصول سه گانه اشاره میکند برای این که آن اصل نبوّت و رسالت در وسط تضمین شده است چگونه ممکن است انسان آغاز داشته باشد و انجام داشته باشد و راه نداشته باشد؟! اگر انسان با مرگ نابود نمیشود و از بین نمیرود بلکه مرگ یک انتقال است از نشئه به نشئة دیگر یک هدفی در پیش دارد پس راه دارد اگر راه دارد راهنما لازم دارد. راه میشود صراط مستقیم و دین راهنما میشود پیغمبر.
گاهی خدای سبحان از راه ضرورت معاد مسألة وحی و رسالت را اثبات میکند اگر لسان آیة سورة بقره که محلّ بحث است لسان آیة سورة ابراهیم باشد این کیف کیف تعجّبی هم باشد یعنی جای این تعجّب هست که شما با مشاهدة آیات مبدأ و معاد کفر میورزید «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ».
قبلاً ملاحظه فرمودید که تمام نزاع بین موحّد و ملحد در این است که موحد میگوید موتی بود و احیایی و اماتهای ملحد میگوید موتی بود و حیاتی بود و موتی. او اماته و احیا را منکر است ارتباط موت و حیات را به خالق نمیپذیرد نمیپذیرد که کسی هست بیده الموت و الحیاة. کسی که محیی و ممیت باشد نمیپذیرد میگوید انسان قبلاً مرده بود هم اکنون زنده است بعد میمیرد موحد میگوید انسان قبلاً مرده بود مبدأ عالم او را زنده کرد بعد مبدأ عالم او را از این عالم به نشئة دیگر منتقل میکند تمام نزاع بین موحد و ملحد آنست که یکی میگوید حیات یکی میگوید احیا یکی میگوید موت یکی میگوید اماته. اصلی موتو حیات را او میپذیرد میگوید که «إنّ هی إلاّ حیوتنا الدّنیا نموت و نحیا» مبدئی که این حیات و ممات به دست او باشد نمیپذیرد.
قرآن کریم میگوید حیات بدون احیا ممکن نیست چنان که موت هم بدون اماته ممکن نیست. موت که به معنای زوال و نابودی نیست که شیء خود به خود بپوسد. موت به معنای انتقال است اگر انتقال و هجرت است ناقل میطلبد ناقل همان ممیت است که انسان را از نشئهای به نشئة دیگر منتقل میکند لذا فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» تا اینجا محسوس است یعنی موت قبلی و حیات فعلی و حیات فعلی و موت بعدی و حیات بعدی منتها ارتباطش با فاعل معقول است که قرآن کریم میگوید این حیات و ممات به احیا و اماتة خدای سبحان است یک انسان مادی میگوید حیات و ممات خودساخته است. امّا مرحلة بعد از موت آن اینست که فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» این مسألة احیا بعد از اماته و مسألة رجوع الی الله از کجا استفاده میشود؟ این را قرآن دارد خبر میدهد در مقام احتجاج خدای سبحان دارد خبر میدهد؟ کسی که اصل مسألة وحی برای او روشن نشد به اخبار کی اتّکا کند؟ به اخبار پیغمبر اتّکا کند که حیاتی هست بعد از موت و رجوع الی الله است؟ این «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» چه نقشی دارد؟ دارد خبر میدهد به کافری که به اصل وحی معتقد نیست؟ خبر میدهد به کافری که به رسالت سرنسپرد؟ به کی خبر میدهد؟ خبر میدهد یا در سیاق احتجاج است؟ ظاهراً اخبار محض نیست چون اخبار در اینجا نقشی ندارد به کافر انسان خبر بدهد که بعد از موت حیاتی هست خوب نمیپذیرد. مگر آن که بگوییم باید لسان، لسان احتجاج باشد لسان احتجاج را بعضی از مفسّرین اینچنین معنا کردهاند گفتهاند به این که شما را میمیراند دوباره همنوعان شما را احیا میکند که «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» به بقاء نوع است آن احیای اولی راجع به شخص است یعنی شخصتان مرده بودید خدا زنده کرد بعد شخصتان را از بین میبرد و اشخاص دیگر را احیا میکند که نوع محفوظ بماند. که آن را به صورت احتجاج بیان کردهاند منتها «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» را راجع به احیا نوع گرفتهاند در نشئة دنیا. یعنی شما مرده بودید شما را زنده کرد بعد اشخاص شما را از بین برد اشخاص دیگر را احیا کرد که نوع محفوظ بماند. «فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» و چون ناظر به نوع است وحدت نوعی مصحّح خطاب است. این تا حدودی میتواند مقداری از مشکل را حل کند ولی راهگشای کافی نیست. زیرا احتجاج اگر یک حدّ وسط جدیدی باشد میتواند حجّت تازهای باشد امّا حدّ وسط جدیدی در اینجا نیست بالاخره همه در یک حکم محکومند و آن اینست که آنچه که از انسانهایی که قبلاً بودند یا انسانهایی که بعداً هستند یا فعلاً هستند یا انسانهایی که بعداً میآیند همة اینها سابقة موت داشتند و خدای سبحان اینها را احیا کرد. این حرف جدیدی نیست که مثلاً انسان دوباره بگوید شما را از بین میبرد یک عدّة دیگر را احیا میکند خُب، یک عدة دیگر را احیا میکند احیای آنها مثل احیای خود ما و نیاکان و گذشتگان ماست این یک حرف جدیدی نیست اگر خدای سبحان بخواهد استدلال کند تنها حدّ وسط اینست که شما مرده بودید به شما حیات داد شما اختصاصی هم ندارید گذشتگان اینچنین بودند آیندگان هم اینچنینند اینها از باب تکثیر مثال است نه حجّت جدید.
گاهی انسان میگوید که شما مرده بودید خدا شما را زنده کرد بعد میمیراند گاهی همین را تکثیر میکند میفرماید: گذشتگان اینچنین بودند آیندگان اینچنینند اینها تکثیر مثال است نه حجّت جدید و نه تتمّة حجّت است. چون حجّت اولی حجّت تام است. نه مسألة احیای افراد بعدی و ابقای نوع تتمّه حجّت است چون حجّت اولی حجّت تام است نه یک حجّت جدید است برای این که تکثیر مثال است پس این احتمال را که مرحوم آقای بلاغی «قدّس سرّه» در «آلاء الرّحمن» دادند احتمال تامّی نمیتواند باشد. این «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» نه تتمّه حجّت قبلی است نه احتجاج جدید است لابد به یک معنای علیٰ حدّهای باید حمل بشود فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» این در حقیقت احتجاج بر معاد است و این کفّار هم راجع به مبدأ کفر میورزیدند هم راجع به معاد. هم دربارة هو الأول کافر بودند هم دربارة هو الآخر. نه مبدأ را میپذیرند نه معاد را. مبدأ را نمیپذیرند میگفتند «وَ مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» معاد را نمیپذیرند میگفتند «نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» و امثال ذلک. گاهی با این جمله «وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» معاد را انکار میکردند گاهی با جملة «وَ مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» مبداء را منکر بودند حرفشان اینست حرف یک مادی و ملحد اینست میگوید عالم نه آغازی دارد و نه انجامی این روزگار است که انسان را به تدریج فرسوده میکند. «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» این حصر است یعنی آخرت خبری نیست در دنیا هم جز حیات و ممات خبر دیگر نیست سخن از احیا و اماته نیست. «نموت و نحیا» قیامت نیست چون «و ما نحن بمبعوثین» مبدأ نیست. چون «و ما یهلکنا إلاّ الدّهر» با این گروه خدای سبحان احتجاج میکند میگوید: «الله» که احیا به دست اوست حیات به دست اوست او حتماً مبدأ حکیم است اگر حیّ بالذّات نباشد که احیا به دست او نیست حیّ بالذّات حکیم است اگر حکیم است حکیم کار یاوه نمیکند که خاکی را زنده کند دوباره زنده را خاک کند و بعد از مرگ خبری نباشد این میشود عبث.
این همانست که خدای سبحان در سورة مؤمنون آیة ١١٥ فرمود به این که؛ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ» خدای حکیم کار عبث نمیکند اگر خدای سبحان خاکی را به صورت انسان درآورد و حیاتش ببخشد و دوباره این را خاک بکند و هیچ اثری بعد از موت دوباره بر او مترتب نباشد این زندگی، زندگی عبثی است. خدا حکیم است و حکیم کار عبث نمیکند پس خدا اینچنین کار نمیکند که بیافریند و معدوم کند اگر «الله» یعنی آن ذاتی که همة کمالات را داراست او به شما حیات داد و شما را از این عالم منتقل کرد و حیاتتان را گرفت یقیناً هدفی در پیش دارید. «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» آن خدا کار عبث نمیکند همان طوری که این حیات شما لابد به دست یک مبدأ است آن مبدأ کار یاوه نمیکند پس اصل حیات شما به دست اوست میشود احیا او هم که حکیم است کار یاوه نمیکند پس به دنبال اماته شما یک احیای دیگری هم در پیش هست وگرنه میشود لغو.
بنابراین این هم میتواند احتجاج بر مبدأ باشد برای این که حیات بدون احیا نمیشود خودساخته که نیست. روی همان تحلیلات گذشته (درسهای قبل). اگر حیاتی هست احیایی داریم و اگر احیا است به دست حکیم است حکیم هم کار عبث نمیکند که شما را بیافریند بعد شما را خاک کند اینچنین نیست. اگر «ثمّ یمیتکم» هست به دنبال «ثمّ یمیتکم» یقیناً «ثمّ یحییکم» باید باشد. به این خدا نمیتوانید کفر بورزید مبدئی است حکیم. مبدأ است چون به شما حیات داد حکیم است زیرا تا حکیم نباشد حیّ بالذّات نیست و حیّ بالذّات نباشد به شما حیات نمیدهد. حیات را باید یک حیّ بالذّات بدهد. آن حیات را خود از دیگری گرفت یا ذاتی اوست؟ اگر چیزی ذاتاً حیات دارد ذاتاً علیم است و قدیر است و حکیم است اگر چیزی ذاتاً علیم و قدیر و حکیم بود کار عبث نمیکند. پس به دنبال اماته یک احیا هم یقیناً هست. «ثمّ یحییکم». خُب، آن احیای بعدی مثل احیای فعلی است که در بین احیا آن عالم هم کسانی باشند که بگویند «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»؟ یا آن احیای بعدی احیایی است که جز خدا احدی حکم نمیکند «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» نه یعنی بعداً رجوعتان به خداست الآن هم بازگشتتان به خداست منتها در دنیا جا برای معصیت و گناه هست (به عنوان امتحان) آن نشئه نشئهای است که حاکم جز خدا احدی نیست. انسان وسیلهای ندارد که با آن وسیله گناه کند.
«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» نه انسان از راه نسب و پیوند میتواند کاری انجام بدهد (به اصطلاح روابط) نه با اصول سبب و مسبب میتواند کاری انجام دهد یعنی ضوابط نه با رابطة انسان میتواند کاری بکند برای این که «لا بیع فیها و لا خلّة» نه دوستبازی در آنجاست نه خرید و فروش در آنجاست نه با ضوابط و علل و معلول میتواند کاری بکند چون «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» نظام علّی دیگر در اختیار انسان نیست. انسان در دنیا بالاخره با أحد الأمرین میتواند مشکلش را حل کند یا از راه دوست و رفیق و امثال ذلک یا از راه علل و معلول یا با کار و کوشش خود یا به کمک دوست در قیامت نه سخن از دوست است «وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ» سخن از خلیل و شفیع نیست سخن از دوست و کمک نیست و از آن طرف هم «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» یک چنین عالمی است بنابراین این میتواند حجّت جدید باشد دعوت به معاد باشد از راه این که خدا حکیم است اگر خدا حکیم است کار یاوه نمیکند و آفرینش انسان اگر به خاک ختم بشود کار یاوه است و خدا منزّه از این کار است پس آن خدایی که حیات بخشید بعد شما را از این عالم به عالم دیگر منتقل میکند چون سخن از اماته است نه اعدام پس یک هدفی در پیش دارید «ثمّ یحییکم» و آن احیا هم احیایی است غیر از حیات دنیا «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» بازگشت همة شما به سوی خدای سبحان است. بعضیها نظیر آنچه که به عنوان احتمال نظیر آنچه در تفسیر طبری آمده و مرحوم شیخ طوسی هم در تبیان به آن اشاره کرده و بعضی پذیرفتند احتمال دادهاند که این آیة محل بحث سورة بقره نظیر آیة سورة غافر (مؤمن) باشد. آیة ١١ سورة غافر اینست؛ جهنّمیها در قیامت از راه دور ندای الهی را میشنوند. «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوْا یُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِن مَقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمَانِ فَتَکْفُرُونَ» آنگاه جهنّمیها در جهنّم نالهشان به این نحو بلند است «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» اینها چون راه خروج بر ایشان بسته است هیچ قدرت خروج ندارند. «کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا» جهنّم جایی نیست که کافر بتواند خارج بشود. اولاً دست و بالش بسته است ثانیاً در جهنّم سراسر بسته است «فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» گر چه او قدرت رفتن ندارد امّا بستن در یک عذابی است فوق عذاب. اگر دست و بال انسان را ببندند دست و بالی که «مقرّبین فی الأصفاد» باشد «أُلْقُوا مِنْهَا مَکَاناً ضَیِّقاً» باشد در جای تنگ و بسته قدرت حرکت در همان محدوده ندارند فضلاً عن الخروج. امّا در جهنّم هم سراسر بسته است. «فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» برای این که عذابی است فوق عذاب و نحوهاش چگونه است خدای میداند. ولی اجمالاً در سورة فجر فرمود: طوری خدا کافر را عذاب میکند که احدی مانند خدا قدرت تعذیب ندارد. «لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ» اصلاً فکر بشر نمیرسد هر نوع شکنجهای که علم پیشرفت کند و بخواهد با آن شکنجه کند ممکن نیست نظیر جهنّم باشد یعنی ممکن نیست علم طوری پیشرفت کند که بتوانند کسی را در دنیا مثل جهنّم شکنجه کنند این وعید الهی است. فرمود: اصلاً شدنی نیست. «لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ». أعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا چنین چیزی است.
بنابراین همان طوری که علم در مسألة رفاه طوری پیشرفت نمیکند که مثل بهشت در دنیا بسازد علم در مسألة شکنجه و تعذیب ممکن نیست طوری پیشرفت کند که بتواند مثل جهنّم کسی را در دنیا شکنجه کنند این اخبار قطعی خدای سبحان است. «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً» در جهنّم آنها میگویند که «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» عرض میکنند خدای ما را دوباره اماته کردی و دوباره احیا کردی ما به گناهانمان اعتراف میکنیم راه بدهید ما برویم بیرون نه برویم بیرون که راحت بشویم برویم بیرون که ایمان تحصیل کنیم بعد بفهمیم چه خبر است.
در قیامت حق ظهور میکند جای علم هست نه جای ایمان. ایمان مکرّر ملاحظه فرمودید که یک فعل اختیاری است بین نفس و ایمان اراده فاصله است انسان میتواند ایمان بیاورد و میتواند ایمان نیاورد امّا علم فعل ارادی نفس نیست وقتی مقدّمات روشن شد نفس مضطرّ به فهمیدن است نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم فهم در اختیار انسان نیست مقدّمات فهم مقدور انسان است. انسان میتواند بگوید من مطالعه نمیکنم یا گوش نمیدهم دربارة این مسأله فکر نمیکنم نمیاندیشم اینها مقدّمات است امّا وقتی مقدّمتین طرح شد کسی نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم فهم ضرورتاً بر انسان تحمیل میشود از این جهت میگویند این مقدّمه ضروری است. اگر هم نظری میشد و به ضروری برگشت باز میشود ضروری و انسان هم در برابر ضروری مضطرّ است یعنی در برابر یک امر ضروری قرار میگیرد. لذا علم از آن جهت که علم است فعل اختیاری نفس نیست فعل نیست جزو کارهای عملی نفس نیست جزو شئون علمی نفس است و اگر مقدّمات حاصل شد نفس جزم پیدا میکند بالإضطرار امّا ایمان فعل اختیاری نفس است ممکن است بعد از روشن شدن حق بر اثر آن خودسری و خودخواهی کسی گردن ننهد و ایمان نیاورد که «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» ممکن است. یعنی انسان با این که حق برای او ثابت شد حاضر نیست تسلیم بشود ایمان بیاورد ایمان یک فعل اختیاری است. فعل اختیاری در نشئة قیامت راه ندارد که انسان چیزی را با اختیار کسب کند. لذا در جهنّم حق برای جهنّمیها روشن میشود میگویند: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» امّا «فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً» این جاجای ایمان نیست جای امنّا نیست جای اَبْصَرنا وسمعنا است عرض میکنند ما را بهدنیا که موطن اختیار و تکلیف است بیرون ببرید که نعمل صالحاً و از بهترین اعمال صالح همان ایمان است. جهنّمیها عرض میکنند «فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا» یعنی این دیگر روشن است برای ما سیّئات ما را به ما نشان دادی ما میگفتیم قیامتی نیست ولی الآن فهمیدیم هست. امّا «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» آیا راه باز است که برویم ایمان بیاوریم یا نه؟ در این آیه سخن از دو اماته هست و دو احیا «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» این آیه را گفتند از ادلّة وجود برزخ است. زیرا یک اماته همانست که انسان را از دنیا وارد عالم دیگر میکند «ربّنا امّتنا» ما را از دنیا به عالم دیگر بردی این یک اماته امّا اماته دوم بدون تخلّل احیا ممکن نیست این اماتة دوم کجاست؟ کفّار که در جهنّم میگویند پروردگارا یکبار ما را میراندی بار دیگر ما را اماته کردی این اماتة دوم حتماً مسبوق به یک احیا است یعنی بعد از اماتة اول ما را زنده کردی و بعداز زنده کردن میراندی اماته کردی اگر احیاء بعد اماته نباشد دیگر اماتة دوم معنا ندارد چون اماتة دوم معنا دارد گفتند «ربّنا أمّتنا إثنتین» گر چه حرف حرف کافر است. امّا در مشهد حق و در محضر خدا این حرف را دارند. و اگر حرف باطلی باشد که خدا رد میکند قرآن کریم که کتاب قصّه نیست که بگوید «العهدة علی الرّاوی» این کتاب حدیث نیست این کتاب قصّه نیست هر چه در این کتاب است حق است اگر قرآن سخنی را نقل کرد و باطل بود یقیناً ابطالش میکند. کتابی نیست که حرف و افکار دیگران را نقل کند و بگوید «العهدة علی الرّاوی» اگر حق بود روی او صحّه میگذارد یا همانجا یا در موارد دیگر و اگر باطل بود یقیناً ابطال میکند یا همانجا یا در موارد دیگر. این طور نیست که یک مطلبی از یک کسی قرآن نقل بکند و دربارة او بیتفاوت باشد. این حرف در مشهد خدای سبحان است در قیامت و قیامت جا برای دروغ نیست. نه جا برای کذب خبری است و نه کذب مخبری. چون صحنه صحنة ظهور حق است. نه در آنجا دروغ ممکن است کسی اشتباه کند و نه کسی ممکن است آنجا عمداً دروغ بگوید. ملکات کاذبة انسان دروغگو در آنجا ظهور میکند. امّا آنجا به عنوان جدّ خبر نمیدهد وقتی بتپرست را تعذیب میکنند میگویند چرا بتپرستی کردی میگوید من که بت نپرستیدم خدای سبحان به پیغمبرش در قیامت فرمود: «انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ» ببین چه جور دروغ میگویند این کذب نیست. این جدّ رد کذب نیست این مثل انسان بد دهن لجبازی که وقتی زیر تازیانه قرار بگیرد باز هم فحش میدهد. این عادت کرده به بد گفتن. مثل آدم دروغگو که در خواب هم که حرف میزند بار دروغ میگوید. این جدّ نیست این ظهور ملکات نفسانی است این اخبار جدّی نیست یا انسان دروغگو اگر خواب بخواهد. ببیند خواب کاذب میبیند. در خواب هم که بخواهد حرف بزند کاذب میزند. اینچنین نیست که انسان دروغگو خواب صادق ببیند نفسی که پلید شد روءیای صادقه نصیب انسان دروغگو نمیشود انسان اگر جانی فراهم کرد کاذب و دروغگو این در عام روءیا خواب خوب هم نصیبش نمیشود و در خواب هم اگر خواست حرف بزند حرف دروغین دارد این خصیصة ملکات نفسانی است که در عالم روءیا ظهور میکند یا در خواب یا در رؤیا در قیامت ملکات کاذبة مشرکین ظهور میکند میگویند ما که بتها را نپرستیدیم این اخبار جدّی نیست امّا اخبار جدّیشان اینست که عرض میکنند. «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» این حرف حرف حق است و خدا هم روی او صحّه گذاشت پس دو اماته است. امّاتة اول همانست که انسان از دنیا وارد برزخ میشود اماتة دوم آنست که در برزخ یک حیاتی باید باشد اگر در برزخ حیاتی نباشد انسان بعد از مرگ دیگر زنده نشود اماتة دوم معنا ندارد. «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ» اماتة دوم کجاست؟ جواب سؤال: بله دو موت و سه احیاء حالا آنها را هم بحث خواهیم کرد الان در تقریب استدلال به این آیه در برزخیم آنگاه این استدلال را عدهای رد کردهاند و سیدنا الاستاد جمع نظر نهایی راگرفتهاند چون اماتة دوم مطرح است معلوم میشود بین اماتة اول و اماتة دوم یک حیاتی متخلل است یعنی انسان که از دنیا رخت بربست به حیات برزخی زنده میشود. یک حیاتی است آنگاه از حیات برزخی وارد صحنة قیامت کبری میشود این میشود انتقال جدید این میشود این میشود اماتة دوم پس اماته از دنیاست و ورود در برزخ که در برزخ شخص زنده میشود احیای برزخی است آنگاه از برزخ میمیرد وارد قیامت کبری میشود که اماتة ثانیه است و اماته هم همان طوری که ملاحظه فرمودید به معنای نقل است نه به معنای اعدام.
خدای سبحان که کسی را میمیراند اینچنین نیست که او را نابود کند فرمود: «یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» انسان که میمیرد ینتقل من دار الی دار منتها این شخص که از دنیا رخت برمیبندد به جهان دیگر سفر میکند چون جایش در دنیا خالی است و ما او را نمیبینیم این چهره مرگ را ما زوال میپنداریم در حالی که آن مست مرگ میلاد است انسان که میمیرد یعنی دنیا را پشتسر میگذارد وارد نشئة دیگر میشود این نسبت به برزخ میلاد جدید است. چون ما او را در دنیا نمیبینیم از این جهت مرگ را زوال میپنداریم وگرنه پیش برزخیان کسی که میمیرد یک میلاد جدیدی پیدا شده است یک دوست تازهای برای آنها آمده است. چون یک اماته است و یک اماته هم بعد از این اماته معلوم میشود وسط یک حیات تازهای است انسان از دنیا رخت برمیبندد وارد عالم دیگر میشود این یک اماته ورودش در عالم دیگر که همان حیات برزخی است یک احیای دومی است این میشود یک حیات از برزخ که وارد عالم اکبر و قیامت کبری میشود نسبت به برزخ اماته است نسبت به قیامت کبری احیا. پس میشود دو اماته و احیا.
اماته از دنیا و احیا برزخی اماته از برزخ و احیای قیامت کبری دو اماته است و دو احیا جهنّمیها میگویند «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» این تقریب استدلال کسانی که به این کریمه بر برزخ استدلال کردهاند گر چه برای برزخ آیات و روایات فراوانی هست بعضیها خواستند بگویند که این آیه سورة غافر به وزان آیة سورة بقره است (آَیة محل بحث) و آیة محل بحث بر برزخ دلالت ندارد پس آن آیه هم بر برزخ دلالت ندارد این آیه محل بحث سورة بقره را مبیّن و مفسّر آیة سورة غافر قرار دادهاند. گفتند آیهای که در سورة غافر هست که میگوید: «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» آن آیه میگوید دو اماته است و دو احیا و روشن نمیکند که این دو اماته و دو احیا چیست. این آیة سورة بقره تمام این مقاطع چهارگانه را بیان میکند و در هیچ یک از این مقاطع چهارگانه سخن از برزخ نیست. پس از این آیه نمیشود جریان برزخ را استفاده کرد چرا؟ زیرا در آیه چنین فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» این یک «فأحیاکم» این یک موت و یک احیا «ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم» در آیة سورة غافر به طور اجمال دو اماته و دو احیا را ثابت کرد امّا این دو اماته کدام است و دو احیا کدام است بیان نکرد.
در سورة بقره فرمود یک موت است که انسان قبل از این که به حیات دنیایی زنده بشود مرده بود حالا یا نطفه بود یا تراب بالاخره قبل از حیات مرگی بود و یک حیات است که حیات دنیایی اوست که فرمود: «کنتم امواتاً فأحیاکم» یک اماتة دوم هست که انسان را از دنیا بیرون میبرند که «ثمّ یمیتکم» یک احیا هست که مربوط به قیامت کبری است که فرمود: «ثمّ یحییکم» دیگر مسألة برزخ کجاست؟ پس آیة سورة غافر که چهار مقطع درست کرد روشن نکرد این مقاطع چهارگانه چیست؟ سورة بقره این مقاطع چهارگانه را به خوبی بیان کرد. پس آن آیه به کمک سوره بقره حل میشود واز آیة سورة بقره جریان برزخ استفاده نمیشود این توهّم بعضیها بود امّا جواب؛ اگر چنان چه بنا باشد که برای سورة بقره یک وزانی از قرآن کریم استنباط کنیم آیة سورة غافر وزان این آیه نیست آیاتی دیگری موازن این آیه است زیرا در سورة غافر مقاطع چهارگانهای که بیان شده است سخن از اماتتین و احیایین است دو اماته و دو احیا در سورة بقره سخن از یک موت است و یک اماته و دو احیا اینست که ارتباطی با هم ندارند. در سورة غافر سخن از دو اماته است و دو احیا... ربنا امتنا اثنتین دو اماته و دو احیاء در آیه محل بحث یعنی سوره بقره سخن از یک موت است و یک اماته و دو احیاء نه سخن از دو اماته و دو احیاء فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» این موت است نه اماته این موت قبلی را هم میپذیرند فرمود: شما قبلاً مرده بودید حالا به صورت نطفه یا به صورت خاک و امثال ذلک مرده بودید. اماته آنست که مسبوق به حیات باشد اماته گذشته از آن که ارتباط با فاعل را تنظیم میکند سبق حیات را هم در بر دارد خصیصه موت با اماته آنست که موت ارتباط به فاعل را در بر ندارد و سابقة حیات را هم تفهیم نمیکند امّا اماته هم ارتباط به فاعل را در بر دارد هم سابقة حیات را در بر دارد.
بنابراین نمیشود موتی که در سورة بقره است با موتی که در سوره غافر هست یکی دانست پس مقطع اول از مقاطع چهارگانة سوره بقره موت است و نه اماته و مقطع اول از مقاطع چهارگانه سوره غافر اماته است اماته غیر از موت است به این دو نکتهای که بین اماته و موت فرق است پس این آیه نمیتواند مبیّن آن آیه باشد اگر از آیة سورة بقره ما نتوانستیم مسألة برزخ را استفاده کنیم و از آیة سورة غافر برزخ استفاده شد اینها مخالف هم نیستند چون یکی ساکت است یکی ناطق آیة سورة بقره که برزخ را نفی نمیکند دلالت بر برزخ ندارد نه دلالت بر عدم برزخ دارد و آیة سورة غافر به خوبی دلالت بر برزخ دارد. این اولاً.
و ثانیاً؛ از آیة سورة بقره هم میتوان مسألة برزخ را با اشاره استفاده کرد. زیرا فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» معلوم میشود آن رجوع إلی الله غیر از این احیا است نفرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» ریا نفرمود ثمَّ الیه ترجعون فرمود ثم یحییکم ثم الیه ترجعون با دو جملة آن هم با حرف ثمّ ذکر کرده است معلوم میشود بین احیا بعدی و رجوع الی الله فاصله است. فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
بنابراین فتحصّل که آیة سورة غافر به وزان آیة سورة بقره نیست اولاً و سرّ این که هموزن و هممعنا نیستند همان دو نکتهای است که بین موت و اماته فرق است ثانیاً؛ اگر آیة سورة بقره دلالت بر برزخ نداشت منافات ندارد با آیة سورة غافر که دلالت بر برزخ میکند چون یکی ساکت است یکی ناطق. ثالثاً؛ از آیة سورة بقره هم میتوان مسألة برزخ را به عنوان اشعار استفاده کرد زیرا فرمود: «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» یعنی بعد از احیا یک ارجاع دیگری هم هست و اگر مسألة «یحییکم» همان مسألة حیات قیامت کبریٰ باشد. همان رجوع إلی الله است حشر است دیگر. «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» نخواهد بود.
جواب سؤال: اماته مسبوق به حیات است نه مسبوق به احیا لذا آنجا اول اماته است برای این که انسان را از عالم دنیا میبرد به عالم برزخ و از عالم برزخ میبرد به عالم قیامت کبریٰ و امّا آن نکته که لازمهاش آنست که ما پنج مقطع داشته باشیم نه چهار مقطع یا یک موت باشد و دو اماته باشد و سه احیا. گر چه از جمع بین آیة سورة بقره و سورة غافر استفاده میشود که دو اماته است و سه احیا یکی احیا در دنیاست یکی احیا در برزخ است یکی احیا در قیامت کبریٰ است. امّا احیای دنیایی باعث ظهور حق نیست به تعبیر سیّدنا الأستاد کفّار در جهنّم میخواهند. دلیلی که با آن دلیل که حق را برای آنها روشن کرده است ذکر کنند و آن احیا برزخی است و احیا قیامت کبریٰ وگرنه احیای دنیا که در دنیا بودند حق در دو حیات دنیا برای ایشان روشن نیست. اینها در دنیا یا نمییابند با احیای الهی زندهاند محیی را نمیبینند در برزخ است که با چشم برزخی مأموران احیای الهی را میبینند در قیامت کبریٰ است که مأموران احیای الهی را مینگرند. اینها در حیات دنیا که احیای الهی را ندیدند آن حیاتی که زمینة اعتراف اینها را فراهم میکند حیات برزخی است و حیات قیامت کبریٰ. زیرا آنجاست که حق روشن میشود وگرنه حیات دنیا حیاتی نیست که حق در حیات دنیا روشن بشود و با احیای دنیایی آنها بفهمند که حق محیی آنهاست. لذا اصلاً حیات دنیا را مطرح نکردند. عرض کردند خدای تو با چهار کار خودت را ما نشان دادی. یکبار ما را میراندی در حال احتضار دیدیم یکبار در برزخ ما را زنده کردی دیدیم بار سوم از برزخ به قیامت منتقل کردی دیدیم بارچهارم حیات قیامت کبریٰ به ما دادی دیدیم با این آیات اربع تو را دیدیم در دنیا که چنین حیاتی نبود حیاتش مشوب به موت است آتش مشوب به غیر آیت است برای اینها خیلی روشن نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است