- 654
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش هفتم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش هفتم
- بیان وجوه در موضوع طوفان نوح (ع) و جهانی بودن آن
- تبیین قانون علیت
- معجزه الهی
- رسالت الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومُک من قبل هذا فاصبر إنَّ العاقبة للمتّقین﴾
جریان نوح(سلام الله علیه) مطالب فراوانی را به همراه داشت بخشی از آن مطالب در تقریبا 25 صفحه از کتاب تفسیر قیم المیزان بازگو شد که بخشی مربوط به عالمَی بودن طوفان است بخشی مربوط به زمین شناسیست بخشی هم مربوط به جمع بندی آیات است در این زمینه و نتیجه این شد که انسان جزم پیدا کند به اینکه طوفان عالمَی بود کار آسانی نیست چه اینکه نفی مطلق هم بی دلیل است امکانش هست و اینکه آب تا بخشی از دامنههای کوه را گرفته یا کوههای اطراف آن منطقه را گرفته که کشتی روی کوه جودی فرود آمد این دلیل نیست که کل خاورمیانه را آب گرفته باشد زیرا بخش وسیعی از خاورمیانه دارای سلسلهٴ جبال بلند است این سلسلهٴ جبال البرز در شمال یا زاگرس در قسمتهای جنوب یا الوند در دماوند یا سبلان در اردبیل اینها کوههای مرتفع است این کوههای مرتفع را میگویند جوانترین کوه است چون عمرش خیلی کوتاه است بعد در اثر فشار روزگار و طوفانها و بادها و سایشها ریزشهایی پدید میآید کم کم اینها کوچک میشوند اینها مثل یک جوان قد کشیدهایاند که در اثر عمر طولانی کم کم فرسوده خواهند شد بلندترین کوه جوانترین کوه است در حقیقت، خوب این کوههای مرتفعی که در خاورمیانه هشت شاید مانع آبگرفتگی کلّ این منطقه باشد نمیشود گفت که چون کوه ﴿سَآوِی إلیٰ جبلٍ یعصمنی من المْاء﴾ آن قسمت از کوهها را آب گرفته پس کل خاورمیانه را آب گرفته البته آن بخشهایی که کوه نداشت آن قسمت را ممکن است آب گرفته باشد گذشته از اینکه دریا در دسترس آنها بود خوب آبها اگر فراوان باشد به طرف شیبی که مایل است به دریا میریزد
مطلب دیگر آن است که این طوفان طوفانِ معجزه است نه طبیعی طوفان طبیعی برای او همان سطوح مشخص مطرح است اما طوفان وقتی معجزه باشد میداند کجا برود آب کجا برود کجا نرود نظیر آنچه که در ﴿سخرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیة أیّامٍ﴾ آمده است آیهٴ شش و هفت سورهٴ مبارکهٴ حاقه است که ﴿وَ أمّا عادٌ فأهلکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیةٍ ٭ سخَّرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیةَ أیّامٍ حسوماً فتری القومَ فیها صَرْعیٰ کأَنّهم أعجازُ نخلٍ خاویةٍ﴾ میگویند در آن طوفان بادی وقتی به مؤمن میرسید کاری به او نداشت به کافر که میرسید او را تدمیر میکرد بنابراین اثبات اینکه طوفان معجزهای مثل طوفان طبیعیست یکسان باید برود این هم نیازمند به دلیل است و استفادهٴ عمومیتِ طوفان از ﴿ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً﴾ هم قبلاً گذشت اگر احتمال بدهیم که این کلمه ارض لامش لام عهده باشد نه لام جنس نظیر ﴿و تکونَ لکما الکبریاء فی الأرض﴾ که فرعون به موسی و هارون(سلام الله علیهما) گفته است یعنی همان منطقه و حوزه رسالتی شما و مردمی که در آنجا زندگی میکنند نه مطلق کره زمین اثبات اینکه این ارض جنس است نه عهد هم کار آسانی نیست البته جزمِ به خلاف هم هرگز ممکن نیست روایات هم دو طایفه است بعضی روایات عمومیت را تأیید میکند بعضی روایات عمومیت را نفی میکند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) نظرش این است که از آیات میتوان عمومیت را استفاده کرد قهراً روایات دو طایفهاند آن طایفهای که دلالت بر عمومیت طوفان میکند مطابق با قرآن است آن طایفهای که دلالت میکند بر عدم عمومیت مطابق با قرآن نیست و مردود است حالا ممکن است در اثنای بحث شواهد دیگری هم باز پیدا بشود آن پنج فصلی که مربوط به رسوبات و زمینشناسیست اینها هم هیچکدام دلیل قاطع نیست بر اینکه طوفان عالمَی بود البته نشانه آن است که کل زمین را به تدریج آب گرفته است اما یک جا گرفته باشد آن را ثابت نمیکند آن هم طوفانی که در ظرف چند روز باشد اینکه زمین را تبدیل به صورت رملی و شن نمیکند البته آن منطقهای که رملی است مسیل است یا بطایح ابطح است بطحاست رمل بالاخره شنزار است آنها نشانه سابقه آب گرفتگی دارند اما طوفان وقتی طوفان نوح مثلاً در این مدت یک هفته یا یک ماه اینها هرگز زمین را تبدیل به رمل نمیکند تراب را به رمل تبدیل نمیکند شاید ﴿لعلَّ الله یُحدث بعد ذلک أمراً﴾ هنوز ما در اثناء جریان نوح(سلام الله علیه) هستیم مطلب مهم آن است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) تقریباً 25 صفحه را اختصاص دادند به آ ن مسائل ارزیابی طوفان نوح و 27 صفحه هم در طی سیزده عنوان درباره جریان بت پرستی و پیدایش بت پرستی و کیفیت مبارزهٴ بتپرستی و کیفیت آیین بودا و هندو و کیفیت تناسخ در پیش تناسخیه و امثال اینهاست که المیزانیِ المیزان اینجاها معلوم میشود فرق المیزان با مجمع البیان و سایر کتابها در اینگونه از موارد است البته سایر مسائل هم آن فرق خاص خودش را دارد اما این تحلیل در اینگونه از مسائل این دیگر مخصوص المیزان است اینها را حتماً ملاحظه میفرمایید یعنی این 27 صفحه را دقیقاً همانطوری که کفایه و مکاسب را مطالعه میکنید آنطور مطالعه کنید یعنی حدّاقلش اینطور فصل اولش این است که انسان با قانون علّی و معلولی سر و کار دارد مستحضرید که قانون علی و معلولی یک امر بیّنالرشد است چیزی که اگر آن را اثبات بکنیم ثابت میشود آن را نفی بکنیم باز ثابت میشود درباره او شک بکنیم باز هم ثابت است معلوم میشود چنین چیزی بیّن است قانون علیت از همین قبیل است ما اگر دلیل آوردیم قانون علیت را ثابت کردیم ثابت است دلیل آوردیم نفی کردیم قانون علیت را باز ثابت است دلیل آوردیم طبق یک دلیلی گفتیم که ما باید شک بکنیم شک داریم باز هم این قانون ثابت است چرا؟ برای اینکه ما اگر دلیلی آوردیم با یک صغرا با یک کبرا مقدمهچینی کردیم به نتیجه رسیدیم ثابت کردیم که قانون علیت حق است که خوب باز ثابت است چرا؟ برای اینکه مقدمتین علت نتیجهاند ما در فضای علیت نفس میکشیم اگر علیت را بردارند اصلاً راه اندیشه بسته است اندیشه نفس نمیکشد این مال اثبات حالا اگر دلیل آوردیم ثابت کردیم علیت نیست باز هم علیت را ثابت کردیم چرا؟ برای اینکه دلیل آوردیم یعنی چه؟ استدلال کردیم مقدمات چیدیم صغرا و کبرا ذکر کردیم گفتیم این صغرا و این کبرا به این دلیل علیت نیست خوب مقدمتین علت نتیجهاند ما اصلاً در هوای علیت نفس میکشیم اگر این علیت را بردارند همانطوری که هیچ زندهای نفس نمیکشد ما هیچ اندیشهای نداریم اگر کسی بخواهد بگوید من شک دارم شک هم بالاخره یک نظام علّیست دیگر شک که دارد میگوید چون ادله نفی از یک طرف ادله اثبات از طرف دیگر اینها متعارضاند و من نمیتوانم ترجیح بدهم و هر کسی که بین دو گروه از ادله سرگردان بود و قدرت ترجیح نداشت شک میکند پس من شک دارم همه اینها روی صغرا و کبر است و هر صغرا و کبرایی که قیاس تشکیل میدهد دلیلِ نتیجه است علّت نتیجه است این شخصی که شک دارد شکش معلول استدلال اوست پس چیزی که اگر آن را اثبات کردیم ثابت میشود اگر آن را نفی کردیم باز ثابت میشود اگر درباره آن شک کردیم باز هم ثابت میشود چنین چیزی بیّن است ما فقط باید آن را تبیین کنیم اگر یک عده درباره آن غفلت دارند ما تنبیه بدهیم نه اینکه تعلیل کنیم استدلال پذیر نیست دلیل پذیر نیست قابل تعلیل نیست قانون علیت اینچنین است
سؤال ...
جواب: چرا میگویند آن اشیا بودی ندارند نمودی دارند منتها ذات اقدس إله تشئنش در مورد نمودها و آیات است نه اینکه علیت را، علیت را ترقیق میکنند تطلیف میکنند میگویند اینها نمود او هستند نه اینکه در برابر او یک بودی داشته باشند خوب بنابراین ما قانون علیت را انتخابی هم نیست که ما انتخاب بکنیم ما چه بخواهیم چه نخواهیم اصلاً در فضای علیت نفس میکشیم و با علیت زندگی میکنیم این برای هر انسانی هست منتها در حدود علیت، علیت فاعلی و غایی و اینها دیگران مشکل دارند چون انسان با قانون علیت مأنوس است این بیانِ نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که فرمود «و کلّ قائمٍ فی سِوَاه معلولٌ» ناظر به تبیین همین است فرمود هر چیزی که هستیِ او عین ذات او نیست این علت دارد قبل از اینکه فلسفه از یونان به منطقه عرب نشین بیاید به حجاز بیاید این حرف در کتاب و سنت ما مطرح است فرمود «و کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» این بیان نورانی هم در نهج البلاغه هست هم قبل از نهجالبلاغه در توحید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) است که ائمه در محاجّاتشان مناظرات علمیشان به قانون علیت اشاره میکردند میفرمودند این موجود بالاخره یا هستیِ او عین ذات اوست مثل ذات اقدس إله یا هستی او عین ذات او نیست به دلیل اینکه گاهی هست گاهی نیست اگر چیزی هستیِ او عین ذات او باشد که دیگر گاهی باشد و گاهی نباشد نیست میشود ازلی مثل خدای سبحان چون شیء گاهی هست گاهی نیست معلوم میشود هستیِ او عین ذات او نیست و هر چه که هستی او عین ذات او نیست به غیر تکیه میکند پس معلولِ غیر است «و کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» خوب این نظام علّی اگر این نظام علّی را این هم مثل «وَ لا ینقض الیقین بالشّک» میشود این را بدهید به فلاسفه میبینید چه در می آید از آن مثل اینکه آن را دادند به اصولیین چه درآمد از آن برکات فراوانی هم داشت این ﴿و ما کنّا معذّبین﴾ را دادند به اصولیین آن همه برکات داشت «رفع عن أُمتی» را دادند به اصولیین این همه برکات داشت «و کلّ قائم فی سواه معلولٌ» را بدهید به حکما ببینید چه بهرههای فراوانی دارد این نظام علّی این با فطرت هر کسی هست انسان هر صدایی را که میشنود میبیند از کجا آمده هر چیزی را کالایی که میبیند میآید بررسی میکند چه کسی آورده هر غذایی را که میبیند بررسی میکند ببینید چه کسی درست کرده یک ظرف آب را که میبیند میگوید که چه کسی آورده یک جایی را که تر هست آبی ریخته بررسی میکند که چه کسی ریخته اینطور نیست که بگوید خود به خود ریخته اصلاً انسان در فضای علیت زندگی میکند اینطور نیست بگوید خوب آب خودش ریخت یا این غذا خودش پیدا شد اینطور نیست روی همین قانون علیت میگوید من خوب خودم چه؟ این جهان چه؟ رابطه من و جهان چه؟ خوب من را چه کسی آفرید؟ جهان را چه کسی آفرید؟ پیوند من و جهان را چه کسی آفرید؟ این دغدغه برای بشر از دیر زمان بود و هست و خواهد بود و چه بخواهد چه نخواهد در درون او همیشه بلواست که بالاخره من از کجا آمدم کجا میروم چه میشود؟ ممکن است احیاناً خود را به سرگرمیهای کاذب مشغول بکند ولی در درون او غوغاست و اهمیت مسئله هم این است که با سرنوشت او تماس دارد یک وقت است که نمیداند این اتومبیلی که در فلان کوچه پارک کردند این از آنِ کیست؟ میگوید خوب حالا چه بدانم چه ندانم چه فایده به حال من دارد این دیگر «ذلک علم لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» اما من از کجا پیدا شدم چه کسی من را خلق کرد وظیفه من چیست کجا میروم؟ این دیگر علمی نیست که «لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» که، در درون او همیشه بلواست تا بررسی میکند بالاخره ثابت میکند من به جایی وابستهام همانی که همه را آفریده مرا هم آفریده اینطور نیست که طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج، فرمود «زعموا أنَّهم کالنبات ما لهم زارع» اینها یک علف خودرو هستند پیدا شدند؟ «هل یکون بناءٌ من غیر بانٍ» اینها براهینیست که حضرت در نهج البلاغه برای تبیین قانون علیت ذکر میکند نه تعلیل فرمود مگر هیچ بنایی بدون بنا هست هیچ درختی بدون غارس هست هیچ خوشه و شاخهای بدون غارس هست علف خودرو هستند این بشر؟ این که نیست که زرع بدون زارع نمیشود بِنا بدون بَنّا نمیشود جنایت بدون جانی نمیشود اینها حدود وسطایی است که در نهج البلاغه هست «زعموا أنَّهم کالنبات ما لهم زارع ... وَ هَلْ یکونُ بناءُ من غیر بانٍ أو جنایةُ من غیر جانٍ» آن وقت انسان روی همین بررسیها منتهی میشود به اینکه بالاخره یک کسی هست که او را آفرید لذا در بحثهای روایی ما اینچنین آمده است که اصلاً خدای سبحان قابل انکار نیست هیچکس نمیتواند خدا را انکار بکند منکرِ به آن معنا اصلاً در عالم نیست بالاخره انسان خودش را به یک جایی وابسته میداند منتها اشتباه میکند خیال میکند طبیعت او را خلق کرده بالاخره خودش را وابسته میداند این هم از روایات نورانیست که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کافی نقل کرده که ذات اقدس إله «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کلّ جاهل» خدای سبحان پیش هر کافری شناخته شده است هیچ کس منکر خدا نخواهد بود اصلاً نمیتواند منکر او باشد «معروف عند کلّ جاهلٍ» چه اینکه خودش «عارف بالمجهول» هر چیزی پیش دیگران مجهول است پیش خدا معلوم است و خود خدا هم پیش همه معلوم است هیچ کس منکر خدا نمیتواند باشد برای اینکه خودش را مییابد وابستگی خودش را هم مییابد خوب من نبودم آمدم بعد هم میروم کسی بالاخره من را آورد دیگر، خوب اینها یک مطالبی است که برای هر انسان ملحد و موحد هست منتها گاهی غافلاند گاهی آگاهاند و مانند آن آنهایی که درباره خودشان تأمّل کردند به این نتیجه رسیدند که یک کسی هست که مرا آفریده جهان را آفریده ربط بین من و جهان را آفریده آن کیست و چیست روی گرایشهایی که انسان به حس دارد به چند دلیل انسان حسگراست یکی اینکه نزدیکترین ابزار معرفتشناسی حسّ است انسان اگر بخواهد چیزی را ببیند درک بکند با حس، اولین ابزار درک او حسّ است دیگر و همین را هم آیه سوره نحل تایید میکند که ﴿واللهُ أخرجکم من بطون أُمَّهاتکم لا تعلمن شیئاً و جعل لکم السّمع و الأبصار و الأفئده لعلّکم تشکرون﴾ مجاری ادراک به شما دادند تا درک بکنید وگرنه بشر اوّلی از نظر علم حصولی فاقد هر دانش است خوب پس با حس رابطه دارد این یک و نیازهای او را هم خودش هم با حس برطرف میکند اگر گرسنه است که با حس تأمین میکند اگر برهنه است که با حس تأمین میکند اگر تشنه است که با حس تأمین میکند با همین ابزار حسی لوازم مسکن و پوشاک و خوراک و اینها را تأمین میکند اگر آن اولین ابزار معرفت شناسیِ او که آن حس است یک و مهمترین ابزار رفع نیاز او که حس است دو این دوتا که همراه با هر نوع کودک و نوجوان و جوان است بیفتد در فضای دانشگاهی این شخص برود در علوم تجربی هر درسی که میخواند همین علم تجربی باشد آن وقت چه درمیآید؟ غیر از حسگرایی چیز دیگری بار نخواهد داد این اگر به یک سمت دیگری مراجعه کند که فطرت او را شکوفا میکند «یثیروا لهم دفائن العقول» میشود یک انسان جامع و اگر «یثیروا لهم دفائن العقول» نباشد این تلی از حسگرایی روی آن فطرت او بنا بشود میشود ﴿و قد خٰابَ من دسّاها﴾ دسیها دسیها دسیها دسّیها این هر روز دارد تدسیس میکند تدسیس نه یعنی دسیسههای سیاسی انسان که چیزی را، روی خاک را برمیدارد و یک امری را در درون خاک مدفون میکند دفن میکند بعد رویش خاک میریزد میگویند دسیسه مدسوس ﴿أمْ یدسّه فی التّراب﴾ همین است آن دسیسههای سیاسی را که دسیسه میگویند روی همین جهت است که انسان یک سلسله کارهایی را مدفون میکند پوشیده میکند رویش هم یک مشت اغراض و غرایض و عوام فریبی میریزد این را در وسط دفن میکند خب این سه جهت هر روز دارد یک مشت خاک میریزد روی آن فطرت یعنی آنچه را که او میبیند و میشنود اولین ابزار معرفتی اوست حس است با همین حس مشکلات خودش را هم برطرف میکند با همین انسان در دانشکده سر کلاس سر و کار دارد فلان جا آزمایشگاه است فلان جا آزمایش است فلان جا عکس برداریست همین است اینها پشت سر هم هر کدام یک فُرقون خاک است روی آن فطرت این مدسوس کردن فطرت است روی این اضلاع سهگانه اما اگر گفتند نمازت را بخوان نمازت را اول وقت بخوان نماز جماعت بخوان یک مناجاتی داشته باشد یک زیارتی داشته باش یک «بِک یا الله» بگو برای اینکه او نخوابد او مدسوس نشود اینها فطرت را زنده نگه میدارند انسان دارد با او مناجات میکند این دعاها نقش تعیین کننده دارد که نمیگذارد آن فطرت بخوابد انسان با کسی گفتگو میکند که نه محسوس است نه ملموس است نه مشموم است نه مذوق است نه مانند آن خوب نه مبصَر است نه اینگونه از محسوسات چون از آن طرف با براهین عقلی سرو کار ندارد از آن طرف هم در خدمت وحی نیست که «یثیروا لهم دفائن العقول» بشود اوست با تلی از محسوسات وقتی تلی از محسوسات ابزار کار او بود آنچه را که با تحلیلیات به نام خالق برای او یک صورتی ترسیم و تصویر میکند این تحلیلِ پیدایشِ بتپرستی است که حالا کم کم به آنجا میرسیم چون شناخت بالاخره خدایی هست از آن طرف هم هر چه میبیند و میشنود محسوس است کلیات عقلی را هم به زحمت درک میکند وقتی شما بگویید شجر این شجر را این درخت را این شین و جیم و را، را در پرتو همین اینکه ساقه و شاخه و برگ و اینها دارد درک میکند او نمیتواند مفهوم درخت را یعنی دال و را و خا و تای نقطه دار را بدون شاخ و برگ و ریشه و تنه و ساقه درک بکند این مفهوم حیوان مفترِس، اسد، شیر را این نمیتواند بدون یال و کوپال و دم و دست و پا درک بکند میگوید شیر بی یال و دم که دید؟ خوب آن شیر محسوس یال و دم دارد آن شیر متصوَر خیالی یال و دم دارد اما این شیر مفهوم که یال و دم ندارد که این مفهوم کلی است مفهوم کلّی که در آن دست و پا و چشم و گوش نیست و درک آن مفهوم کلی هم بدون ابزار کار بسیار سختی است بعضیها که به اوج رسیدند آنها توانایی این را دارند بعضیها هم به کمک ابزار خیالی که عصای دست آنهاست میتوانند به زحمت او را درک کنند و گرنه شما غالباً وقتی گفتید شجر کلی یعنی یک چیزی که شاخه دارد و ساقه دارد و برگ دارد در ذهنها میآید کمتر کسی است که آن توفیق را داشته باشد معنای درخت را درک بکند بدون اینکه این صورت خیالی به ذهن بیاید صورت خیالی صورت خیالی است مفهوم کلی عقلی مفهوم کلی عقلی است آن یک عالم دیگری است این یک چیز دیگری است حقایق کلی که مدرسهای و حوزوی و دانشگاهی است یک چنین سرنوشتی دارد چه رسد به حقیقتهایی که کلّی سِعیاند کلی سِعی که از سنخ مفهوم نیست آن میخواهد حالا معنای وحی را درک کند معنای عصمت را درک کند معنای نبوت را درک کند معنای ولایت را درک کند؟ این در خلال صور درک میکند چه رسد به معنای الوهیت او خیال میکند خدا یک نوریست روی عرش همین، در آسمانها، خیلیها هم که سر بالا میکنند همین است مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در این کتاب شریف توحیدشان دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله وسلم) داشتند عبور میکردند دیدند یک کسی دارد دعا میکند دست بلند کرد را به آسمان سر بلند کرد فرمود «غُضَّ بصرک فانک لن تراه» آخر سرت را بیاور پایین کجا را نگاه میکنی سرت را که خم بکنی خداست بالا ببری خداست ﴿و هو الّذی فی السماء إله و فی الأرض إله﴾ وقتی به سجده رفتی آنجا گفتند گاهی همان حالت که میگویی «سبحان ربّی الأعْلی» همان حالت به طرف الله هستی اینچنین نیست که انسان همیشه باید دست بالا کند سر بالا کند به طرف بالا، بالا بروی این طرف است پایین بیایی این طرف است الان اینها که سوار آپولو شدند رفتند به کره ماه این بیچارهها در هر دو طرف سر بالایی رفتند به خیال خودشان از این طرف که میرفتند قمر بالاتری نبود وقتی به کره قمر رسیدند زمین را نگاه میکنند میبینند زمین بالای سرشان است در این فضای معلق اینطور نیست که زمین پایین باشد که این بیچارهها خیال کردند هر دو طرف سربالایی رفتند بالا و پایین ندارد که ﴿وَ هو الّذی فی السماء إله و فی الأرض إله﴾ حضرت فرمود «غُضَّ بصرک» کجا را داری نگاه میکنی؟ این سری بکن دلت را نگاه بکن ببین «أنا عند المنکسرة قلوبهم» آنجا هست یا نیست وگرنه آسمان که جای خدا نیست زمین که جای خدا نیست ﴿وَ هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله﴾ خوب
سؤال ...
جواب: بله؟
سؤال ...
جواب: بله نه به طرف آسمان الیک.
سؤال ...
جواب: وجهی، این طرف الان این کسی که در حالِ سجده است سرش را به خاک کرده «نصبت وجهی و الیک یا ربّ مددت یدی»
سؤال ...
جواب: و این رفع ید این برای آن است که یک تمثلی باشد از آن حقیقت رفیع که ﴿رفیع الدَّرجات﴾ وگرنه در تشهد گفتند دستهایتان حتماً باید روی زانوتان باشد در حال سجده دستهایتان حتماً باید طرف زمین باشد ادعیه حالات مختلفی دارد گاهی دست به طرف آسمان است گاهی دست به طرف زمین است تا ثابت شود ﴿وَ هو الذی فی السّماء إلهٌ و فی الأرض اله﴾ بهترین حالت همان حالت سجده است
سؤال ...
جواب: آن نه تنها اگر انسان برود در کره مریخ هم باز ﴿و فی السَّمٰاء رزقُکُم و ما تُوْعدون﴾ این سما که آن سماءِ مریخی و اینها نیست در قرآن کریم فرمود راهِ آسمان به روی کفار بسته است اما الان شما ببینید کفار آنجا ترمینال درست کردند این که در قرآن دارد ﴿لا تفتح لهم أبواب السماء﴾ درهای آسمان به روی کفار باز نمیشود این آسمان نیست این آسمان که الان میدان تاخت و تاز اینهاست فرمود ﴿و فی السَّماء رزقُکُم و ما تُوْعدون ٭ ... إنه لحق مثل ما أنّکم تنطقون﴾ خود سما هم رزق شماست ما درهای آسمان را هرگز به روی کفار باز نمیکنیم اینها همهشان زمین است همانطوری که آنجا که رفتند این کره ارض را به عنوان یک ستاره میبینند خود کره ارض هم ستارهایست از ستارههای منظومه شمسی آنجا هم نور میدهد اینطور نیست که حالا آن بشود آسمان این بشود زمین آن سما اصلاً به روی کفار باز نمیشود این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) هم این را دارند در احتجاجات مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) هست وقتی که از حضرت سؤال کردند که «و کم بین الارض و السماء»؟ فرمود، وقتی که سؤال کردند بین آسمان و زمین چقدر فاصله است فرمود «مد البصر و دعوة المظلوم» سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید این از غرر روایات ماست «مد البصر و دعوة المظلوم» یعنی اگر منظور آسمان ظاهریست تا چشم میبیند حدّی برای آن نیست اگر آسمان معنوی منظورتان است آه مظلوم آه مظلوم، به آسمان میرسد چون مظلوم هیچ پناهگاهی که ندارد دعای او خالصانه است دعای خالص را ذات اقدس إله جواب میدهد اگر کسی به او ستم شده باشد به میز و پست و عشیره وقبیله و قدرت خود تکیه کرد ضمناً دعا هم کرد یک دعای مخلصانه نیست اما آنکه هیچ پناهگاهی غیر از خدا ندارد دعای او مخلصانه است دیگر او به مقصد میرسد فرمود «مد البصر و دعوة المظلوم» خوب پس این آسمان ظاهری که میدان تاخت و تاز کفار است این مشمول ﴿لا تفتَّح لهم أبواب السماء﴾ نیست یک آسمان دیگر است به ما گفتند در هر حالی هستید به هر سمتی [رو] بکنید ﴿فأینما تولّوا فثَّم وجهُ الله﴾ او هم که وجهش چون داخل در اشیاست «لا علی الممازجه» وجه نورانیاش فراگیر است منتها انسان متوسط یا ضعیف وقتی کلّی سِعی درک میکند این خیال میکند یک موجود گسترده است پهن است مثل دریاست مثل اقیانوس است وقتی کلی مفهومی درک میکند او را هم یک فرد منتشر میداند لذا اگر او بخواهد اسد به عنوان حیوان مفترس مفهوم کلی شیر را درک بکند غالباً با یال و کوپال و دم است بخواهد آن کلی سعی را درک بکند معنای ﴿الله نور السموات﴾ را درک بکند با یک نور شمس و قمر تشبیه میکند این بشر با این دید خدای خود را در حد یک موجود متصوّر خیالی ترسیم میکند این کمکم کمکم کمکم نتیجه تجسیم را به دنبال دارد که زمینه بت پرستی است شما ببینید در بین محققان و پژوهشگران آنها که روی مطالب تجریدی بهتر توجه دارند مسئله فیلم و سینما و اینها برای آنها جاذبه ندارد برای اینکه این بر فرض هم درست باشد یک مقطع را نشان میدهد او به دنبال چیزی میگردد که گذشته و آینده را زیر پوشش دارد آنکه اهل تفکر تجریدی نیست به دنبال فیلم است البته به دنبال فیلم حق فیلم حق، چهره حق تصویر حق برای او یک مطلب صحیح را منتقل میکند در حد محدوده صورت و خیال اما آنکه بخواهد مطلب عقلی را درک بکند او به دنبال مسائل تجریدیست خوب او سریال حضرت امیر را میخواهد برای جنگ جمل یا جنگ صفین و مانند آن، آن محقق وجود مبارک حضرت امیر را میخواهد برای اینکه حضرت فرمود «سلونی عمّا شئتم قبل أنّ تفقدونی إنّی بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض» او که در فیلم نمیآید او دنبال چیز دیگر است تا انسان اهل کدام مرتبه باشد به دنبال کدام مکتب باشد به دنبال کدام راه و روش باشد خوب پس این مطلب اولی بود که ایشان بیان فرمودند قانون علیت چیست انسان در برابر علیت چه نقشی دارد حسگرایی سه مرحلهای چیست؟ محصول خداشناسی انسان متوسط چیست؟ اینها مجموعا عصاره آن مطلب اول است مطلب دوم ایشان آن که عنوان دوم است این است که حالا که خدا را با این حد شناخت در پیشگاه او خضوع دارد برای اینکه باور کرده است او را خدا آفرید و برای او تعیین کننده است برای اینکه او اگر بداند که یک موجودی است مبدئی دارد خوب حرف او را گوش میدهد اگر بداند که مثل علف خودروست خود را رها میپندارد این ﴿أیحسب الإنسان أن یترک سدی﴾ همین است آنکه خیال میکند ـ معاذالله ـ ﴿إنْ هی إلاّ حیاتنا الدّنیا﴾ خبری نیست خود را رها میپندارد آنکه ثابت شده است که برای او مبدئی هست میگوید او مرا آفرید یک تکه خاک را یک قطره آب را به این صورت درآورده است باید حرف او را گوش بدهم در برابر او خضوع کنم قانون او را بپذیرم بعد از مرگ به طرف او میروم خوب برای خودش یک برنامهای خواهد داشت این است که تعیین کننده است جریان خداشناسی برای هر کسی حالا چون شناخت اینها را در آن عنوان اول فرمودند حالا که شناخت در برابر او خضوع دارد خضوعی که میخواهد بکند چه را خضوع بکند این بشر اوّلی «سبحان ربّی الأعلی» میفهمد یا بالاخره ﴿اجْعل لنا إلٰهاً کما لهم آلهة﴾ به دنبال اوست این بشر محسوس حسگرای حس زده اگر بخواهد چیزی را تجلیل کند تکریم کند و او را عبادت کند آیا در همان طلیعه امر به دنبال «سبحان ربی العظیم» و« سبحان ربی الاعلی» میرود؟ یا به دنبال ﴿اجْعل لنا إلٰهاً کما لهم آلهة﴾ میرود؟ این کمکم کمکم کمکم زمینه بتپرستی است این ضعف بینش هست از آن طرف شیادان هم در راهاند که شیطان گفت من در کمین اینها هستم ﴿لأقْعدنّ لهم صراطک المستقیم﴾ من سر راهشان مینشینم اینهایی را که از راه راست منحرف کردم بردم جای دیگر آنجاها که حضور ندارم که آنجا دیگر تیول خود من است من فقط میآیم در راه مسجد و کار خیر مینشینم من میآیم تو حوزه و دانشگاه من میروم جاهای خیر خب یک کسی که بخواهد ماهی صید کند میرود کنار دریا اینکه در خشکی ماهی صید نمیکند که این میخواهد انسان صید کند این میرود در دریایی که جای فکر و اندیشه و دین است این جاها گفت ﴿لاقْعدنّ لهم صراطک المستقیم﴾ سبیل غی فراوان است من آدرسم آنجاست شیطان هم در کمین است ضعف بینش هم این است اما مرتب انبیا میآیند ﴿لقد وصّلنا لهم القول﴾ خدای سبحان فرمود ما نگذاشتیم این رابطه قطع بشود این موالات قطع بشود پشت سر هم انبیا و صحف الهی فرستادیم تا به آنها بگوییم خدا هست ﴿لیس کمثله شیء﴾ هست سمیع است ﴿لیس کمثله شیء﴾ قدیر است ﴿لیس کمثله شیء﴾ رازق است ﴿لیس کمثله شی﴾ این ﴿لیس کمثله شی﴾ از محکمترین محکمات قرآن کریم است فرمود ما اسمای حسنایی که برای خدای سبحان ذکر میکنیم مبادا شما خیال بکنید اگر سمیع است اگر بصیر است اگر فرمود ﴿لما خلقت بیدیّ﴾ و مانند آن از سنخ انسانهاست یا محصولات دیگر است این ﴿لیس کمثله شی﴾ یک سرفصلی است برای همه مطالب انسان اگر ﴿لیس کمثله شی﴾ را رعایت نکند آن ندای فطرت را هم گوش ندهد خواه و ناخواه به دام وثنیت و ثنویت میافتد اما این سؤال که اگر، این مربوط به مسائل حجیت عقل است، که اگر عقل یک مطلبی را بر خلاف نقل گفته است حجت است یا نه این در خلال مباحث قبلی روشن شد عقلی معیار حجیت شرعی است که اول مبدأ را ثابت بکند معاد را ثابت بکند وحی و نبوت را ثابت بکند ضرورت اسناد را ثابت بکند در فضای دین نفس بکشد و اگر ـ معاذالله ـ یک کسی یا یک خردی یک خردورزی از این فاز و فضا بیرون برود که آن سفاهت است عقل نیست ﴿و من یرْغب عن ملّة إبرهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ بیان شد عقل با همان معیار و مولّفهها و شاخصهایی که با همان شاخصها ثابت کرد خدایی هست و قیامتی هست و وحی و نبوت و رسالتی هست و صحیفهای هست و معجزهای هست با همان ابزار و فنون اگر مطلبی را ثابت کرده است میشود حجت حالا بقیه سؤالها بخشی مربوط به کیفیت بحث و درس و تفسیر است که ممکن است حضوراً آن بزرگوار بیایند توجیه بشوند بخشی هم به نوبت به تدریج بازگو میشود
«و الحمد لله رب العالمین»
- بیان وجوه در موضوع طوفان نوح (ع) و جهانی بودن آن
- تبیین قانون علیت
- معجزه الهی
- رسالت الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومُک من قبل هذا فاصبر إنَّ العاقبة للمتّقین﴾
جریان نوح(سلام الله علیه) مطالب فراوانی را به همراه داشت بخشی از آن مطالب در تقریبا 25 صفحه از کتاب تفسیر قیم المیزان بازگو شد که بخشی مربوط به عالمَی بودن طوفان است بخشی مربوط به زمین شناسیست بخشی هم مربوط به جمع بندی آیات است در این زمینه و نتیجه این شد که انسان جزم پیدا کند به اینکه طوفان عالمَی بود کار آسانی نیست چه اینکه نفی مطلق هم بی دلیل است امکانش هست و اینکه آب تا بخشی از دامنههای کوه را گرفته یا کوههای اطراف آن منطقه را گرفته که کشتی روی کوه جودی فرود آمد این دلیل نیست که کل خاورمیانه را آب گرفته باشد زیرا بخش وسیعی از خاورمیانه دارای سلسلهٴ جبال بلند است این سلسلهٴ جبال البرز در شمال یا زاگرس در قسمتهای جنوب یا الوند در دماوند یا سبلان در اردبیل اینها کوههای مرتفع است این کوههای مرتفع را میگویند جوانترین کوه است چون عمرش خیلی کوتاه است بعد در اثر فشار روزگار و طوفانها و بادها و سایشها ریزشهایی پدید میآید کم کم اینها کوچک میشوند اینها مثل یک جوان قد کشیدهایاند که در اثر عمر طولانی کم کم فرسوده خواهند شد بلندترین کوه جوانترین کوه است در حقیقت، خوب این کوههای مرتفعی که در خاورمیانه هشت شاید مانع آبگرفتگی کلّ این منطقه باشد نمیشود گفت که چون کوه ﴿سَآوِی إلیٰ جبلٍ یعصمنی من المْاء﴾ آن قسمت از کوهها را آب گرفته پس کل خاورمیانه را آب گرفته البته آن بخشهایی که کوه نداشت آن قسمت را ممکن است آب گرفته باشد گذشته از اینکه دریا در دسترس آنها بود خوب آبها اگر فراوان باشد به طرف شیبی که مایل است به دریا میریزد
مطلب دیگر آن است که این طوفان طوفانِ معجزه است نه طبیعی طوفان طبیعی برای او همان سطوح مشخص مطرح است اما طوفان وقتی معجزه باشد میداند کجا برود آب کجا برود کجا نرود نظیر آنچه که در ﴿سخرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیة أیّامٍ﴾ آمده است آیهٴ شش و هفت سورهٴ مبارکهٴ حاقه است که ﴿وَ أمّا عادٌ فأهلکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیةٍ ٭ سخَّرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیةَ أیّامٍ حسوماً فتری القومَ فیها صَرْعیٰ کأَنّهم أعجازُ نخلٍ خاویةٍ﴾ میگویند در آن طوفان بادی وقتی به مؤمن میرسید کاری به او نداشت به کافر که میرسید او را تدمیر میکرد بنابراین اثبات اینکه طوفان معجزهای مثل طوفان طبیعیست یکسان باید برود این هم نیازمند به دلیل است و استفادهٴ عمومیتِ طوفان از ﴿ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً﴾ هم قبلاً گذشت اگر احتمال بدهیم که این کلمه ارض لامش لام عهده باشد نه لام جنس نظیر ﴿و تکونَ لکما الکبریاء فی الأرض﴾ که فرعون به موسی و هارون(سلام الله علیهما) گفته است یعنی همان منطقه و حوزه رسالتی شما و مردمی که در آنجا زندگی میکنند نه مطلق کره زمین اثبات اینکه این ارض جنس است نه عهد هم کار آسانی نیست البته جزمِ به خلاف هم هرگز ممکن نیست روایات هم دو طایفه است بعضی روایات عمومیت را تأیید میکند بعضی روایات عمومیت را نفی میکند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) نظرش این است که از آیات میتوان عمومیت را استفاده کرد قهراً روایات دو طایفهاند آن طایفهای که دلالت بر عمومیت طوفان میکند مطابق با قرآن است آن طایفهای که دلالت میکند بر عدم عمومیت مطابق با قرآن نیست و مردود است حالا ممکن است در اثنای بحث شواهد دیگری هم باز پیدا بشود آن پنج فصلی که مربوط به رسوبات و زمینشناسیست اینها هم هیچکدام دلیل قاطع نیست بر اینکه طوفان عالمَی بود البته نشانه آن است که کل زمین را به تدریج آب گرفته است اما یک جا گرفته باشد آن را ثابت نمیکند آن هم طوفانی که در ظرف چند روز باشد اینکه زمین را تبدیل به صورت رملی و شن نمیکند البته آن منطقهای که رملی است مسیل است یا بطایح ابطح است بطحاست رمل بالاخره شنزار است آنها نشانه سابقه آب گرفتگی دارند اما طوفان وقتی طوفان نوح مثلاً در این مدت یک هفته یا یک ماه اینها هرگز زمین را تبدیل به رمل نمیکند تراب را به رمل تبدیل نمیکند شاید ﴿لعلَّ الله یُحدث بعد ذلک أمراً﴾ هنوز ما در اثناء جریان نوح(سلام الله علیه) هستیم مطلب مهم آن است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) تقریباً 25 صفحه را اختصاص دادند به آ ن مسائل ارزیابی طوفان نوح و 27 صفحه هم در طی سیزده عنوان درباره جریان بت پرستی و پیدایش بت پرستی و کیفیت مبارزهٴ بتپرستی و کیفیت آیین بودا و هندو و کیفیت تناسخ در پیش تناسخیه و امثال اینهاست که المیزانیِ المیزان اینجاها معلوم میشود فرق المیزان با مجمع البیان و سایر کتابها در اینگونه از موارد است البته سایر مسائل هم آن فرق خاص خودش را دارد اما این تحلیل در اینگونه از مسائل این دیگر مخصوص المیزان است اینها را حتماً ملاحظه میفرمایید یعنی این 27 صفحه را دقیقاً همانطوری که کفایه و مکاسب را مطالعه میکنید آنطور مطالعه کنید یعنی حدّاقلش اینطور فصل اولش این است که انسان با قانون علّی و معلولی سر و کار دارد مستحضرید که قانون علی و معلولی یک امر بیّنالرشد است چیزی که اگر آن را اثبات بکنیم ثابت میشود آن را نفی بکنیم باز ثابت میشود درباره او شک بکنیم باز هم ثابت است معلوم میشود چنین چیزی بیّن است قانون علیت از همین قبیل است ما اگر دلیل آوردیم قانون علیت را ثابت کردیم ثابت است دلیل آوردیم نفی کردیم قانون علیت را باز ثابت است دلیل آوردیم طبق یک دلیلی گفتیم که ما باید شک بکنیم شک داریم باز هم این قانون ثابت است چرا؟ برای اینکه ما اگر دلیلی آوردیم با یک صغرا با یک کبرا مقدمهچینی کردیم به نتیجه رسیدیم ثابت کردیم که قانون علیت حق است که خوب باز ثابت است چرا؟ برای اینکه مقدمتین علت نتیجهاند ما در فضای علیت نفس میکشیم اگر علیت را بردارند اصلاً راه اندیشه بسته است اندیشه نفس نمیکشد این مال اثبات حالا اگر دلیل آوردیم ثابت کردیم علیت نیست باز هم علیت را ثابت کردیم چرا؟ برای اینکه دلیل آوردیم یعنی چه؟ استدلال کردیم مقدمات چیدیم صغرا و کبرا ذکر کردیم گفتیم این صغرا و این کبرا به این دلیل علیت نیست خوب مقدمتین علت نتیجهاند ما اصلاً در هوای علیت نفس میکشیم اگر این علیت را بردارند همانطوری که هیچ زندهای نفس نمیکشد ما هیچ اندیشهای نداریم اگر کسی بخواهد بگوید من شک دارم شک هم بالاخره یک نظام علّیست دیگر شک که دارد میگوید چون ادله نفی از یک طرف ادله اثبات از طرف دیگر اینها متعارضاند و من نمیتوانم ترجیح بدهم و هر کسی که بین دو گروه از ادله سرگردان بود و قدرت ترجیح نداشت شک میکند پس من شک دارم همه اینها روی صغرا و کبر است و هر صغرا و کبرایی که قیاس تشکیل میدهد دلیلِ نتیجه است علّت نتیجه است این شخصی که شک دارد شکش معلول استدلال اوست پس چیزی که اگر آن را اثبات کردیم ثابت میشود اگر آن را نفی کردیم باز ثابت میشود اگر درباره آن شک کردیم باز هم ثابت میشود چنین چیزی بیّن است ما فقط باید آن را تبیین کنیم اگر یک عده درباره آن غفلت دارند ما تنبیه بدهیم نه اینکه تعلیل کنیم استدلال پذیر نیست دلیل پذیر نیست قابل تعلیل نیست قانون علیت اینچنین است
سؤال ...
جواب: چرا میگویند آن اشیا بودی ندارند نمودی دارند منتها ذات اقدس إله تشئنش در مورد نمودها و آیات است نه اینکه علیت را، علیت را ترقیق میکنند تطلیف میکنند میگویند اینها نمود او هستند نه اینکه در برابر او یک بودی داشته باشند خوب بنابراین ما قانون علیت را انتخابی هم نیست که ما انتخاب بکنیم ما چه بخواهیم چه نخواهیم اصلاً در فضای علیت نفس میکشیم و با علیت زندگی میکنیم این برای هر انسانی هست منتها در حدود علیت، علیت فاعلی و غایی و اینها دیگران مشکل دارند چون انسان با قانون علیت مأنوس است این بیانِ نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که فرمود «و کلّ قائمٍ فی سِوَاه معلولٌ» ناظر به تبیین همین است فرمود هر چیزی که هستیِ او عین ذات او نیست این علت دارد قبل از اینکه فلسفه از یونان به منطقه عرب نشین بیاید به حجاز بیاید این حرف در کتاب و سنت ما مطرح است فرمود «و کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» این بیان نورانی هم در نهج البلاغه هست هم قبل از نهجالبلاغه در توحید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) است که ائمه در محاجّاتشان مناظرات علمیشان به قانون علیت اشاره میکردند میفرمودند این موجود بالاخره یا هستیِ او عین ذات اوست مثل ذات اقدس إله یا هستی او عین ذات او نیست به دلیل اینکه گاهی هست گاهی نیست اگر چیزی هستیِ او عین ذات او باشد که دیگر گاهی باشد و گاهی نباشد نیست میشود ازلی مثل خدای سبحان چون شیء گاهی هست گاهی نیست معلوم میشود هستیِ او عین ذات او نیست و هر چه که هستی او عین ذات او نیست به غیر تکیه میکند پس معلولِ غیر است «و کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» خوب این نظام علّی اگر این نظام علّی را این هم مثل «وَ لا ینقض الیقین بالشّک» میشود این را بدهید به فلاسفه میبینید چه در می آید از آن مثل اینکه آن را دادند به اصولیین چه درآمد از آن برکات فراوانی هم داشت این ﴿و ما کنّا معذّبین﴾ را دادند به اصولیین آن همه برکات داشت «رفع عن أُمتی» را دادند به اصولیین این همه برکات داشت «و کلّ قائم فی سواه معلولٌ» را بدهید به حکما ببینید چه بهرههای فراوانی دارد این نظام علّی این با فطرت هر کسی هست انسان هر صدایی را که میشنود میبیند از کجا آمده هر چیزی را کالایی که میبیند میآید بررسی میکند چه کسی آورده هر غذایی را که میبیند بررسی میکند ببینید چه کسی درست کرده یک ظرف آب را که میبیند میگوید که چه کسی آورده یک جایی را که تر هست آبی ریخته بررسی میکند که چه کسی ریخته اینطور نیست که بگوید خود به خود ریخته اصلاً انسان در فضای علیت زندگی میکند اینطور نیست بگوید خوب آب خودش ریخت یا این غذا خودش پیدا شد اینطور نیست روی همین قانون علیت میگوید من خوب خودم چه؟ این جهان چه؟ رابطه من و جهان چه؟ خوب من را چه کسی آفرید؟ جهان را چه کسی آفرید؟ پیوند من و جهان را چه کسی آفرید؟ این دغدغه برای بشر از دیر زمان بود و هست و خواهد بود و چه بخواهد چه نخواهد در درون او همیشه بلواست که بالاخره من از کجا آمدم کجا میروم چه میشود؟ ممکن است احیاناً خود را به سرگرمیهای کاذب مشغول بکند ولی در درون او غوغاست و اهمیت مسئله هم این است که با سرنوشت او تماس دارد یک وقت است که نمیداند این اتومبیلی که در فلان کوچه پارک کردند این از آنِ کیست؟ میگوید خوب حالا چه بدانم چه ندانم چه فایده به حال من دارد این دیگر «ذلک علم لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» اما من از کجا پیدا شدم چه کسی من را خلق کرد وظیفه من چیست کجا میروم؟ این دیگر علمی نیست که «لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» که، در درون او همیشه بلواست تا بررسی میکند بالاخره ثابت میکند من به جایی وابستهام همانی که همه را آفریده مرا هم آفریده اینطور نیست که طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج، فرمود «زعموا أنَّهم کالنبات ما لهم زارع» اینها یک علف خودرو هستند پیدا شدند؟ «هل یکون بناءٌ من غیر بانٍ» اینها براهینیست که حضرت در نهج البلاغه برای تبیین قانون علیت ذکر میکند نه تعلیل فرمود مگر هیچ بنایی بدون بنا هست هیچ درختی بدون غارس هست هیچ خوشه و شاخهای بدون غارس هست علف خودرو هستند این بشر؟ این که نیست که زرع بدون زارع نمیشود بِنا بدون بَنّا نمیشود جنایت بدون جانی نمیشود اینها حدود وسطایی است که در نهج البلاغه هست «زعموا أنَّهم کالنبات ما لهم زارع ... وَ هَلْ یکونُ بناءُ من غیر بانٍ أو جنایةُ من غیر جانٍ» آن وقت انسان روی همین بررسیها منتهی میشود به اینکه بالاخره یک کسی هست که او را آفرید لذا در بحثهای روایی ما اینچنین آمده است که اصلاً خدای سبحان قابل انکار نیست هیچکس نمیتواند خدا را انکار بکند منکرِ به آن معنا اصلاً در عالم نیست بالاخره انسان خودش را به یک جایی وابسته میداند منتها اشتباه میکند خیال میکند طبیعت او را خلق کرده بالاخره خودش را وابسته میداند این هم از روایات نورانیست که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کافی نقل کرده که ذات اقدس إله «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کلّ جاهل» خدای سبحان پیش هر کافری شناخته شده است هیچ کس منکر خدا نخواهد بود اصلاً نمیتواند منکر او باشد «معروف عند کلّ جاهلٍ» چه اینکه خودش «عارف بالمجهول» هر چیزی پیش دیگران مجهول است پیش خدا معلوم است و خود خدا هم پیش همه معلوم است هیچ کس منکر خدا نمیتواند باشد برای اینکه خودش را مییابد وابستگی خودش را هم مییابد خوب من نبودم آمدم بعد هم میروم کسی بالاخره من را آورد دیگر، خوب اینها یک مطالبی است که برای هر انسان ملحد و موحد هست منتها گاهی غافلاند گاهی آگاهاند و مانند آن آنهایی که درباره خودشان تأمّل کردند به این نتیجه رسیدند که یک کسی هست که مرا آفریده جهان را آفریده ربط بین من و جهان را آفریده آن کیست و چیست روی گرایشهایی که انسان به حس دارد به چند دلیل انسان حسگراست یکی اینکه نزدیکترین ابزار معرفتشناسی حسّ است انسان اگر بخواهد چیزی را ببیند درک بکند با حس، اولین ابزار درک او حسّ است دیگر و همین را هم آیه سوره نحل تایید میکند که ﴿واللهُ أخرجکم من بطون أُمَّهاتکم لا تعلمن شیئاً و جعل لکم السّمع و الأبصار و الأفئده لعلّکم تشکرون﴾ مجاری ادراک به شما دادند تا درک بکنید وگرنه بشر اوّلی از نظر علم حصولی فاقد هر دانش است خوب پس با حس رابطه دارد این یک و نیازهای او را هم خودش هم با حس برطرف میکند اگر گرسنه است که با حس تأمین میکند اگر برهنه است که با حس تأمین میکند اگر تشنه است که با حس تأمین میکند با همین ابزار حسی لوازم مسکن و پوشاک و خوراک و اینها را تأمین میکند اگر آن اولین ابزار معرفت شناسیِ او که آن حس است یک و مهمترین ابزار رفع نیاز او که حس است دو این دوتا که همراه با هر نوع کودک و نوجوان و جوان است بیفتد در فضای دانشگاهی این شخص برود در علوم تجربی هر درسی که میخواند همین علم تجربی باشد آن وقت چه درمیآید؟ غیر از حسگرایی چیز دیگری بار نخواهد داد این اگر به یک سمت دیگری مراجعه کند که فطرت او را شکوفا میکند «یثیروا لهم دفائن العقول» میشود یک انسان جامع و اگر «یثیروا لهم دفائن العقول» نباشد این تلی از حسگرایی روی آن فطرت او بنا بشود میشود ﴿و قد خٰابَ من دسّاها﴾ دسیها دسیها دسیها دسّیها این هر روز دارد تدسیس میکند تدسیس نه یعنی دسیسههای سیاسی انسان که چیزی را، روی خاک را برمیدارد و یک امری را در درون خاک مدفون میکند دفن میکند بعد رویش خاک میریزد میگویند دسیسه مدسوس ﴿أمْ یدسّه فی التّراب﴾ همین است آن دسیسههای سیاسی را که دسیسه میگویند روی همین جهت است که انسان یک سلسله کارهایی را مدفون میکند پوشیده میکند رویش هم یک مشت اغراض و غرایض و عوام فریبی میریزد این را در وسط دفن میکند خب این سه جهت هر روز دارد یک مشت خاک میریزد روی آن فطرت یعنی آنچه را که او میبیند و میشنود اولین ابزار معرفتی اوست حس است با همین حس مشکلات خودش را هم برطرف میکند با همین انسان در دانشکده سر کلاس سر و کار دارد فلان جا آزمایشگاه است فلان جا آزمایش است فلان جا عکس برداریست همین است اینها پشت سر هم هر کدام یک فُرقون خاک است روی آن فطرت این مدسوس کردن فطرت است روی این اضلاع سهگانه اما اگر گفتند نمازت را بخوان نمازت را اول وقت بخوان نماز جماعت بخوان یک مناجاتی داشته باشد یک زیارتی داشته باش یک «بِک یا الله» بگو برای اینکه او نخوابد او مدسوس نشود اینها فطرت را زنده نگه میدارند انسان دارد با او مناجات میکند این دعاها نقش تعیین کننده دارد که نمیگذارد آن فطرت بخوابد انسان با کسی گفتگو میکند که نه محسوس است نه ملموس است نه مشموم است نه مذوق است نه مانند آن خوب نه مبصَر است نه اینگونه از محسوسات چون از آن طرف با براهین عقلی سرو کار ندارد از آن طرف هم در خدمت وحی نیست که «یثیروا لهم دفائن العقول» بشود اوست با تلی از محسوسات وقتی تلی از محسوسات ابزار کار او بود آنچه را که با تحلیلیات به نام خالق برای او یک صورتی ترسیم و تصویر میکند این تحلیلِ پیدایشِ بتپرستی است که حالا کم کم به آنجا میرسیم چون شناخت بالاخره خدایی هست از آن طرف هم هر چه میبیند و میشنود محسوس است کلیات عقلی را هم به زحمت درک میکند وقتی شما بگویید شجر این شجر را این درخت را این شین و جیم و را، را در پرتو همین اینکه ساقه و شاخه و برگ و اینها دارد درک میکند او نمیتواند مفهوم درخت را یعنی دال و را و خا و تای نقطه دار را بدون شاخ و برگ و ریشه و تنه و ساقه درک بکند این مفهوم حیوان مفترِس، اسد، شیر را این نمیتواند بدون یال و کوپال و دم و دست و پا درک بکند میگوید شیر بی یال و دم که دید؟ خوب آن شیر محسوس یال و دم دارد آن شیر متصوَر خیالی یال و دم دارد اما این شیر مفهوم که یال و دم ندارد که این مفهوم کلی است مفهوم کلّی که در آن دست و پا و چشم و گوش نیست و درک آن مفهوم کلی هم بدون ابزار کار بسیار سختی است بعضیها که به اوج رسیدند آنها توانایی این را دارند بعضیها هم به کمک ابزار خیالی که عصای دست آنهاست میتوانند به زحمت او را درک کنند و گرنه شما غالباً وقتی گفتید شجر کلی یعنی یک چیزی که شاخه دارد و ساقه دارد و برگ دارد در ذهنها میآید کمتر کسی است که آن توفیق را داشته باشد معنای درخت را درک بکند بدون اینکه این صورت خیالی به ذهن بیاید صورت خیالی صورت خیالی است مفهوم کلی عقلی مفهوم کلی عقلی است آن یک عالم دیگری است این یک چیز دیگری است حقایق کلی که مدرسهای و حوزوی و دانشگاهی است یک چنین سرنوشتی دارد چه رسد به حقیقتهایی که کلّی سِعیاند کلی سِعی که از سنخ مفهوم نیست آن میخواهد حالا معنای وحی را درک کند معنای عصمت را درک کند معنای نبوت را درک کند معنای ولایت را درک کند؟ این در خلال صور درک میکند چه رسد به معنای الوهیت او خیال میکند خدا یک نوریست روی عرش همین، در آسمانها، خیلیها هم که سر بالا میکنند همین است مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در این کتاب شریف توحیدشان دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله وسلم) داشتند عبور میکردند دیدند یک کسی دارد دعا میکند دست بلند کرد را به آسمان سر بلند کرد فرمود «غُضَّ بصرک فانک لن تراه» آخر سرت را بیاور پایین کجا را نگاه میکنی سرت را که خم بکنی خداست بالا ببری خداست ﴿و هو الّذی فی السماء إله و فی الأرض إله﴾ وقتی به سجده رفتی آنجا گفتند گاهی همان حالت که میگویی «سبحان ربّی الأعْلی» همان حالت به طرف الله هستی اینچنین نیست که انسان همیشه باید دست بالا کند سر بالا کند به طرف بالا، بالا بروی این طرف است پایین بیایی این طرف است الان اینها که سوار آپولو شدند رفتند به کره ماه این بیچارهها در هر دو طرف سر بالایی رفتند به خیال خودشان از این طرف که میرفتند قمر بالاتری نبود وقتی به کره قمر رسیدند زمین را نگاه میکنند میبینند زمین بالای سرشان است در این فضای معلق اینطور نیست که زمین پایین باشد که این بیچارهها خیال کردند هر دو طرف سربالایی رفتند بالا و پایین ندارد که ﴿وَ هو الّذی فی السماء إله و فی الأرض إله﴾ حضرت فرمود «غُضَّ بصرک» کجا را داری نگاه میکنی؟ این سری بکن دلت را نگاه بکن ببین «أنا عند المنکسرة قلوبهم» آنجا هست یا نیست وگرنه آسمان که جای خدا نیست زمین که جای خدا نیست ﴿وَ هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله﴾ خوب
سؤال ...
جواب: بله؟
سؤال ...
جواب: بله نه به طرف آسمان الیک.
سؤال ...
جواب: وجهی، این طرف الان این کسی که در حالِ سجده است سرش را به خاک کرده «نصبت وجهی و الیک یا ربّ مددت یدی»
سؤال ...
جواب: و این رفع ید این برای آن است که یک تمثلی باشد از آن حقیقت رفیع که ﴿رفیع الدَّرجات﴾ وگرنه در تشهد گفتند دستهایتان حتماً باید روی زانوتان باشد در حال سجده دستهایتان حتماً باید طرف زمین باشد ادعیه حالات مختلفی دارد گاهی دست به طرف آسمان است گاهی دست به طرف زمین است تا ثابت شود ﴿وَ هو الذی فی السّماء إلهٌ و فی الأرض اله﴾ بهترین حالت همان حالت سجده است
سؤال ...
جواب: آن نه تنها اگر انسان برود در کره مریخ هم باز ﴿و فی السَّمٰاء رزقُکُم و ما تُوْعدون﴾ این سما که آن سماءِ مریخی و اینها نیست در قرآن کریم فرمود راهِ آسمان به روی کفار بسته است اما الان شما ببینید کفار آنجا ترمینال درست کردند این که در قرآن دارد ﴿لا تفتح لهم أبواب السماء﴾ درهای آسمان به روی کفار باز نمیشود این آسمان نیست این آسمان که الان میدان تاخت و تاز اینهاست فرمود ﴿و فی السَّماء رزقُکُم و ما تُوْعدون ٭ ... إنه لحق مثل ما أنّکم تنطقون﴾ خود سما هم رزق شماست ما درهای آسمان را هرگز به روی کفار باز نمیکنیم اینها همهشان زمین است همانطوری که آنجا که رفتند این کره ارض را به عنوان یک ستاره میبینند خود کره ارض هم ستارهایست از ستارههای منظومه شمسی آنجا هم نور میدهد اینطور نیست که حالا آن بشود آسمان این بشود زمین آن سما اصلاً به روی کفار باز نمیشود این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) هم این را دارند در احتجاجات مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) هست وقتی که از حضرت سؤال کردند که «و کم بین الارض و السماء»؟ فرمود، وقتی که سؤال کردند بین آسمان و زمین چقدر فاصله است فرمود «مد البصر و دعوة المظلوم» سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید این از غرر روایات ماست «مد البصر و دعوة المظلوم» یعنی اگر منظور آسمان ظاهریست تا چشم میبیند حدّی برای آن نیست اگر آسمان معنوی منظورتان است آه مظلوم آه مظلوم، به آسمان میرسد چون مظلوم هیچ پناهگاهی که ندارد دعای او خالصانه است دعای خالص را ذات اقدس إله جواب میدهد اگر کسی به او ستم شده باشد به میز و پست و عشیره وقبیله و قدرت خود تکیه کرد ضمناً دعا هم کرد یک دعای مخلصانه نیست اما آنکه هیچ پناهگاهی غیر از خدا ندارد دعای او مخلصانه است دیگر او به مقصد میرسد فرمود «مد البصر و دعوة المظلوم» خوب پس این آسمان ظاهری که میدان تاخت و تاز کفار است این مشمول ﴿لا تفتَّح لهم أبواب السماء﴾ نیست یک آسمان دیگر است به ما گفتند در هر حالی هستید به هر سمتی [رو] بکنید ﴿فأینما تولّوا فثَّم وجهُ الله﴾ او هم که وجهش چون داخل در اشیاست «لا علی الممازجه» وجه نورانیاش فراگیر است منتها انسان متوسط یا ضعیف وقتی کلّی سِعی درک میکند این خیال میکند یک موجود گسترده است پهن است مثل دریاست مثل اقیانوس است وقتی کلی مفهومی درک میکند او را هم یک فرد منتشر میداند لذا اگر او بخواهد اسد به عنوان حیوان مفترس مفهوم کلی شیر را درک بکند غالباً با یال و کوپال و دم است بخواهد آن کلی سعی را درک بکند معنای ﴿الله نور السموات﴾ را درک بکند با یک نور شمس و قمر تشبیه میکند این بشر با این دید خدای خود را در حد یک موجود متصوّر خیالی ترسیم میکند این کمکم کمکم کمکم نتیجه تجسیم را به دنبال دارد که زمینه بت پرستی است شما ببینید در بین محققان و پژوهشگران آنها که روی مطالب تجریدی بهتر توجه دارند مسئله فیلم و سینما و اینها برای آنها جاذبه ندارد برای اینکه این بر فرض هم درست باشد یک مقطع را نشان میدهد او به دنبال چیزی میگردد که گذشته و آینده را زیر پوشش دارد آنکه اهل تفکر تجریدی نیست به دنبال فیلم است البته به دنبال فیلم حق فیلم حق، چهره حق تصویر حق برای او یک مطلب صحیح را منتقل میکند در حد محدوده صورت و خیال اما آنکه بخواهد مطلب عقلی را درک بکند او به دنبال مسائل تجریدیست خوب او سریال حضرت امیر را میخواهد برای جنگ جمل یا جنگ صفین و مانند آن، آن محقق وجود مبارک حضرت امیر را میخواهد برای اینکه حضرت فرمود «سلونی عمّا شئتم قبل أنّ تفقدونی إنّی بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض» او که در فیلم نمیآید او دنبال چیز دیگر است تا انسان اهل کدام مرتبه باشد به دنبال کدام مکتب باشد به دنبال کدام راه و روش باشد خوب پس این مطلب اولی بود که ایشان بیان فرمودند قانون علیت چیست انسان در برابر علیت چه نقشی دارد حسگرایی سه مرحلهای چیست؟ محصول خداشناسی انسان متوسط چیست؟ اینها مجموعا عصاره آن مطلب اول است مطلب دوم ایشان آن که عنوان دوم است این است که حالا که خدا را با این حد شناخت در پیشگاه او خضوع دارد برای اینکه باور کرده است او را خدا آفرید و برای او تعیین کننده است برای اینکه او اگر بداند که یک موجودی است مبدئی دارد خوب حرف او را گوش میدهد اگر بداند که مثل علف خودروست خود را رها میپندارد این ﴿أیحسب الإنسان أن یترک سدی﴾ همین است آنکه خیال میکند ـ معاذالله ـ ﴿إنْ هی إلاّ حیاتنا الدّنیا﴾ خبری نیست خود را رها میپندارد آنکه ثابت شده است که برای او مبدئی هست میگوید او مرا آفرید یک تکه خاک را یک قطره آب را به این صورت درآورده است باید حرف او را گوش بدهم در برابر او خضوع کنم قانون او را بپذیرم بعد از مرگ به طرف او میروم خوب برای خودش یک برنامهای خواهد داشت این است که تعیین کننده است جریان خداشناسی برای هر کسی حالا چون شناخت اینها را در آن عنوان اول فرمودند حالا که شناخت در برابر او خضوع دارد خضوعی که میخواهد بکند چه را خضوع بکند این بشر اوّلی «سبحان ربّی الأعلی» میفهمد یا بالاخره ﴿اجْعل لنا إلٰهاً کما لهم آلهة﴾ به دنبال اوست این بشر محسوس حسگرای حس زده اگر بخواهد چیزی را تجلیل کند تکریم کند و او را عبادت کند آیا در همان طلیعه امر به دنبال «سبحان ربی العظیم» و« سبحان ربی الاعلی» میرود؟ یا به دنبال ﴿اجْعل لنا إلٰهاً کما لهم آلهة﴾ میرود؟ این کمکم کمکم کمکم زمینه بتپرستی است این ضعف بینش هست از آن طرف شیادان هم در راهاند که شیطان گفت من در کمین اینها هستم ﴿لأقْعدنّ لهم صراطک المستقیم﴾ من سر راهشان مینشینم اینهایی را که از راه راست منحرف کردم بردم جای دیگر آنجاها که حضور ندارم که آنجا دیگر تیول خود من است من فقط میآیم در راه مسجد و کار خیر مینشینم من میآیم تو حوزه و دانشگاه من میروم جاهای خیر خب یک کسی که بخواهد ماهی صید کند میرود کنار دریا اینکه در خشکی ماهی صید نمیکند که این میخواهد انسان صید کند این میرود در دریایی که جای فکر و اندیشه و دین است این جاها گفت ﴿لاقْعدنّ لهم صراطک المستقیم﴾ سبیل غی فراوان است من آدرسم آنجاست شیطان هم در کمین است ضعف بینش هم این است اما مرتب انبیا میآیند ﴿لقد وصّلنا لهم القول﴾ خدای سبحان فرمود ما نگذاشتیم این رابطه قطع بشود این موالات قطع بشود پشت سر هم انبیا و صحف الهی فرستادیم تا به آنها بگوییم خدا هست ﴿لیس کمثله شیء﴾ هست سمیع است ﴿لیس کمثله شیء﴾ قدیر است ﴿لیس کمثله شیء﴾ رازق است ﴿لیس کمثله شی﴾ این ﴿لیس کمثله شی﴾ از محکمترین محکمات قرآن کریم است فرمود ما اسمای حسنایی که برای خدای سبحان ذکر میکنیم مبادا شما خیال بکنید اگر سمیع است اگر بصیر است اگر فرمود ﴿لما خلقت بیدیّ﴾ و مانند آن از سنخ انسانهاست یا محصولات دیگر است این ﴿لیس کمثله شی﴾ یک سرفصلی است برای همه مطالب انسان اگر ﴿لیس کمثله شی﴾ را رعایت نکند آن ندای فطرت را هم گوش ندهد خواه و ناخواه به دام وثنیت و ثنویت میافتد اما این سؤال که اگر، این مربوط به مسائل حجیت عقل است، که اگر عقل یک مطلبی را بر خلاف نقل گفته است حجت است یا نه این در خلال مباحث قبلی روشن شد عقلی معیار حجیت شرعی است که اول مبدأ را ثابت بکند معاد را ثابت بکند وحی و نبوت را ثابت بکند ضرورت اسناد را ثابت بکند در فضای دین نفس بکشد و اگر ـ معاذالله ـ یک کسی یا یک خردی یک خردورزی از این فاز و فضا بیرون برود که آن سفاهت است عقل نیست ﴿و من یرْغب عن ملّة إبرهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ بیان شد عقل با همان معیار و مولّفهها و شاخصهایی که با همان شاخصها ثابت کرد خدایی هست و قیامتی هست و وحی و نبوت و رسالتی هست و صحیفهای هست و معجزهای هست با همان ابزار و فنون اگر مطلبی را ثابت کرده است میشود حجت حالا بقیه سؤالها بخشی مربوط به کیفیت بحث و درس و تفسیر است که ممکن است حضوراً آن بزرگوار بیایند توجیه بشوند بخشی هم به نوبت به تدریج بازگو میشود
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است