display result search
منو
تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش سوم

تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 211 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 49 سوره هود -بخش سوم
- عقل اسلامی حجت شرعی است
-دلیل عقلی و نقلی و تجربی
- تاریخ اسلامی
- اگر عقل از قید هوس رها شود اسلامی خواهد اندیشید

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومک من قبل هذا فاصبر إنّ العاقبة للمتّقین﴾

اشاره شد که قصه در قرآن بعنوان یکی از مهمترین علوم اسلامی مطرح است و علمی اسلامی است که بتواند با او احتجاج کرد و این هم سه راه دارد یا همه خصوصیات موضوع و محمول و مبادی تصدیقی را دلیل نقلی بیان می‌کند مثل اینکه در خود قرآن یا روایات به آن اشاره بشود یا نه این‌چنین نیست که همه مبادی را ادله نقلی ارائه کند بلکه یک اصلی را دلیل نقلی ارائه می‌کند استنباط و اجتهاد آن را به عهده عقل برهانی قرار می‌دهد بر اساس «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» محصولش می‌شود علم اسلامی نظیر علم اصول یا به حسب ظاهر هیچ کدام از صغری و کبری و مقدمات نقلی را دلیل نقلی بیان نمی‌کند همه‌ اینها را عقل به عهده دارد لکن عقل الهی عقلی که با مبادی قطعی خدا و قیامت و وحی و نبوّت را اثبات کرده است چنین عقلی در چنین استنتاجی می‌گوید خدای سبحان این‌چنین کرده است و از ما هم این توقع را دارد و باید در این راه هم صرف بشود همین که مورد احتجاج شد باعث اطاعت و عصیان وجوب و حرمت وعده و وعید مدح و ذم و در نتیجه ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم را همراه داشت می‌شود علم اسلامی تنها این نیست که این عالمش مسلمان است حالا درباره قسم سوم ممکن است نیازی به توضیح دیگری داشته باشد که آیا شیمی اسلامی داریم یا نداریم و مانند آن اما در قسم اول و دوّمش تردیدی نیست قسم اوّلش نظیر فقه که بسیاری از مقدّمات و مبادی را خود ادله نقلی به عهده دارند می‌شود جزء علوم اسلامی گرچه آنجا هم اجتهاد راه دارد قسم دوم آن است که بعضی از خطوط کلّی را ادله نقلی ارائه می‌کنند قسمت مهمش را عقل استنباط می‌کند نظیر علم اصول خوب یک حدیث رفع است در حقیقت یا یک ﴿ما کنّا معذبین﴾ هست اما این همه مسائل فراوان اصولی که در کتاب شریف برائت مطرح است از همین جا گرفته شده یا یک «لا ینقض الیقین بالشک» است اما همه این مسائل عمیق اصولی که در استصحاب مطرح است از همین حدیث شریف گرفته شده این می‌شود علم اسلامی که یک خط را نقل می‌گوید یک کتاب را عقل می‌گوید یعنی استصحاب یک کتاب است در حقیقت نه یک رساله یا مقاله و تمام این کتاب درباره یک خط است برائت یک کتاب است نه تنها یک وقت است شما می‌گویید برائت مرحوم شیخ انصاری یا برائت مرحوم آخوند یک وقتی می‌گویید برائت در اصول وقتی می‌گویید برائت در اصول باید آراء سایر اصولیین را هم در نظر بگیرید اگر سایر محقّقان اصول هرچه فرمودند درباره برائت انسان بخواهد جمع بندی بکند یک کتاب قطور خواهد بود در استصحاب هم همین‌طور است در سایر مسائل اصولی هم همین‌طور است خوب یک خطش را قرآن می‌گوید یا روایت می‌گوید یک کتابش را عقل می‌فهمد این عقل در مدار همین یک خط به استناد مبادی و مبانی که با آن مبادی و مبانی مبدأ ثابت شد معاد ثابت شد وحی و نبوت ثابت شد و بسیاری از خطوط کلی ثابت شد این می‌شود اسلامی و اگر گفته شد کاربردش را شارع معیّن کرده است گفت ضرر حرام است بی‌جا نباید مصرف کرد اینها را مستحضرید تحریم ضرر تحریم تعدّی تحریم ظلم اینها جزء دستورات امضایی شارع مقدس است نه تأسیسی، تأسیسی شارع مقدس مثل اینکه بفرماید «لا تعاد الصّلاة إلاّ من خمسة» خوب یک فقه تعبّدی تأسیسی است اما ضرر نرسانید کسی را مُکْرَه نکنید وادار نکنید تعدّی نکنید تجاوز نکنید اینها ارشاد به حکم عقل است این‌طور نیست اگر ما دلیل نقلی نداشته باشیم بر حرمت ظلم هیچ دلیلی نداشته باشیم بر حرمت عقل این‌چنین نیست لذا در این مسائل می‌گویند یدل علیه العقل و النقل و یدل علیه قبل النقل العقل این‌چنین است آن‌وقت آن نقل مؤیّد این عقل خواهد بود پس بنابراین خود عقل این امور را استنباط می‌کند و کاربردش را هم می‌گوید منتها عقل عمیق و نه عقل اصیل عقلی عقل اسلامی است که در نبرد با هوس امیرانه پیروز بشود این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود «کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر» چه بسا عقلی که در نبرد با هوس اسیر است آن عقل اسیر فتوای اسیرانه هم می‌دهد یعنی اگر چنانچه بحثهای اتم شناسی را موشکافی کرده پی برده فتوای عقل اسیر ساختن مسئله اتم است بمب است ساختن کار وسایل انفجاری است و تخریبی است و آدم کشی عقل اسیر فتوایی جز خواسته نفس امیر نمی‌دهد که اماره بالسوء است «کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر» اما اگر عقل امیر بود و از اسارت تقل به در آمد این فتوای حق می‌دهد این قسمت را هم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد فرمود: این حرفهایی که من زدم «شهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسر الهوی» اگر عقل از اسارت درآمد از زندان هوس درآمد آزاد شد آن وقت می‌فهمد من چه می‌گویم پس این عقل می‌شود عقل اسلامی می‌ماند محل اختلاف آن قسم سوم که اگر یک چیزی اصلاً در قرآن یا در روایت نبود خود عقل استنباط کرد باز هم اسلامی است یا نه حق این است که این عقلی که «خرج من أسر الهوی» از اسارت هوس در آمد این عقل هم حجت شرعی است این هیچ فرقی بین این عقل با صحیحه زراره نیست صحیحه زراره قائم می‌شود به اینکه فلان کار را خدا این‌چنین کرده است این‌چنین گفته است این عقل هم قائم می‌شود به این که فلان کار را خدا چنین کرده است و چنین می‌خواهد خوب اگر چیزی باعث ورود بهشت یا جهنّم است باعث اطاعت و عصیان است باعث مدح و ذم است باعث ثواب و عقاب است باعث وعد و وعید است این می‌شود حجّت شرعی اگر حجّت شرعی شد می‌شود اسلامی دیگر مشکل ما اینها است که ما اسلام را در نقل خلاصه می‌کنیم و عقل را خلع سلاح می‌کنیم و عقل را به بشر می‌دهیم و نقل را به خدای سبحان می‌دهیم خیال می‌کنیم این درک مال خود بشر است این درک را بشر به همراه خود داشت در حالی‌که این‌چنین نیست فرمود: ﴿والله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لا تعلمون شیئاً﴾ این یک سرمایه‌ای است ما به شما دادیم منتها سرمایه را گاهی از راه محمد بن مسلم و زراره و ابن مسکان و عبد الله بن سنان و اینها به شما می‌دهیم گاهی هم روی همان ﴿علّم الإنسان ما لم یعلم﴾ می‌دهیم هر دو حجّت خدا است هیچ فرقی ندارد اگر چنانچه بحثهای اصولی با این شکل می‌گیرد این نظیر همان صیحه زراره است اگر تمام مسائل استصحاب و برائت را ما با روایات معتبر ثابت می‌کردیم می‌شد اصول ما اسلامی اصول ما اسلامی می‌شد الان هم که با ادله نقلی داریم استنباط می‌کنیم این‌چنین است اما در آن سؤالی که مطرح شد ما دو طور یقین داریم یک یقین عقلی داریم یک یقین قلبی داریم یقین قلبی باید با برهان حاصل بشود یقین عقلی با موثّقه و اینها حاصل می‌شود اوّلاّ عقل در قبال قلب آن قلب یقین شهودی می‌طلبد آن عین الیقین است نه یقین مفهوم حصولی آن در کریمه ﴿کلاّ لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم﴾ آن یقین قلبی آن است اینجا که نشسته بهشت را ببیند جهنم را ببیند چه اینکه عده‌ای به اینجا رسیدند مثل حارثة بن مالک این کاره بودند آن را می‌گویند یقین قلبی که در دسترس غالب ما‌ها نیست اما یقین عقلی یعنی یقین منطقی یقین استدلالی این یقین جز با برهان حاصل نخواهد شد و به دست کسی هم نیست لذا تعبّد پذیر نیست اگر مبادی‌اش حاصل شد خوب انسان یقین پیدا می‌کند اگر مبادی‌اش حاصل نشد یقین پیدا نمی‌کند یقین منطقی یعنی جزم منطقی این تحت تکلیف نیست تحت تکلیف چیز دیگر است که بارها اشاره شد آن یقین منطقی اگر مبادی‌اش حاصل نشد هیچ ممکن نیست به انسان بگویند آقا یقین پیدا کن اگر مبادی‌اش حاصل شد هیچ هم ممکن نیست کسی بتواند نهی بکند بگوید آقا این را نفهم نه فهمیدن تحت تکلیف است نه نفهمیدن نمی‌توان گفت بفهم نمی‌توان گفت نفهم اگر چنانچه مبادی حاصل شد انسان تصدیق پیدا می‌کند می‌فهمد اگر مبادی حاصل نشد برهان ناتمام بود انسان نمی‌فهمد تصدیق و تکذیب یعنی تصدیق و تکذیب علمی جزم منطقی نفی واثباتش در اختیار کسی نیست لذا تکلیف پذیر هم نیست اما ایمان چرا ایمان تحت اختیار است یعنی انسان مطلبی را که فهمید ممکن است قبول داشته باشد گردن بنهد به او ایمان بیاورد و ممکن هم هست که ایمان بیاورند که قبلاً هم ملاحظه فرمودید ما دوتا گره داریم یک گره بین موضوع و محمول است که اصطلاحاً در منطق از قضیه به عقد یاد می‌ کنند قضیه را چرا عقد می‌گویند برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده است تسمی القضیه عقدا برای اینکه لانعقاد الموضوع بالمحمول و الانعقاد المحمول بالموضوع این را به آن می‌گویند عقد این محور به دست برهان است اگر برهان حاصل بود آدم می‌فهمد و اگر برهان حاصل نشد هم نمی‌فهمد اما عقیده چیز دیگری است عقیده آن است که انسان محصول این علم را با جان خود گره ببندد این می‌شود ایمان این یک فعل اختیاری است یعنی بین نفس و بین ایمان اراده متخلّل است انسان اگر اراده کرد ایمان می‌آورد اگر اراده نکرد ایمان نمی‌آورد اما بین نفس و بین فهم اراده فاصله نیست که من بخواهم بفهمم من بخواهم نفهمم بله انسان می‌تواند گوش بدهد یا گوش ندهد مطالعه بکند یا مطالعه نکند فکر بکند یا فکر نکند اینها فعل است انسان می‌تواند یک چیزی را گوش ندهد، یا یک چیزی را گوش بدهد، یک چیزی را مطالعه بکند، یک چیزی را مطالعه نکند در زمینه چیزی فکر بکند یا نکند اینها همه افعال است و تحت تکلیف است و اختیار است و بین نفس و بین این افعال اراده فاصله است و جزء تکلیف پذیر است اما حالا فکر کرد و مقدّمات حاصل شد و صغری و کبری حاصل شد و در این مطلب ریاضی دیگر نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم این در اختیارش نیست این را می‌گویند مضطر، مضطر به کسی می‌گویند که در برابر امر ضروری قرار بگیرد ما در برابر امر نظری مضطر نیستیم چون باید فکر بکنیم ممکن است فکر نکنیم اما در برابر امر ضروری مضطریم یعنی ما اگر یک قضایای ریاضی داشتیم نظیر دو دوتا چهارتا به این نتیجه رسیدیم که اگر این الف را در با ضرب بکنیم فلان نتیجه را می‌دهد حالا ضرب کردیم نتیجه هم حاصل شد کس دیگری هم نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم آدم می‌شود مضطر به کسی می‌گویند مضطر که در قبال امر ضروری قرار بگیرد نتیجه ریاضی هم یک امر ضروری است و اگر کسی مضطر بود در قلمرو اضطرار تکلیف نیست هرگز نمی‌شود گفت بفهم و هر گز نمی‌شود گفت نفهم این عقد است به اصطلاح اما محصول این علم را باید به جان خود گره بزند این عقد دوّم را به آن می‌گویند عقیده این می‌شود ایمان این فعل نفس است فعل اختیاری هم نفس هست قبول و نکول هم دارد ایمان و کفر هم دارد تکلیف پذیر هم هست انسان یک چیزی را که فهمید کاملاً ممکن است به آن گردن ندهند و در برابر او هم بایستد در جریان فرعون این طور بود وجود مبارک موسی کلیم(سلام الله علیه) به فرعون گفت تو آخه فهمیدی حق با من است دیگر معجزه است ﴿لقد علمت ما أنزل هؤلاء إلاّ ربّ السّمٰوات و الأرض و بصائر﴾ خوب ایمان بیاورید خدای سبحان هم فرمود ﴿و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم﴾ الان شما ببینید دوتا طلبه «معاذالله» با اینکه دارند مقدّمات بحث می‌کنند با اینکه در حجره ثالث‌شان غیر از خدا کسی نیست این با اینکه فهمید حق با رقیب او است بالأخره می‌خواهد حرف خودش را تثبیت کند این بعداً یک روحانی نمای مشئومی درمی‌آید یک فرعونی در درون او هست خوب وقتی از اول ثابت شد حق با رفیق تو است دیگر چرا بحث می‌کنی اگر کسی خودش خدای ناکرده خودش را در همین مقدّمات خواندن نساخت بعد هم برای خودش مشکل ایجاد می‌کند هم برای دیگران خوب آدم وقتی فهمید به جان خود گره می‌زند اینکه شما می‌بینید در بحثها با اینکه برای شخص معلوم شد که حق با دیگری است باز دارد لجاج می‌کند این همین است یعنی ﴿جحدوا بها و استقیتنها أنفسهم﴾ با اینکه در فهمیدن هیچ تردیدی ندارد اما نمی‌خواهد قبول بکند این قبول و نکول فعل نفس است یک بین نفس و فعل او اراده فاصله است دو لذا این تکلیف پذیر است سه اما فهم فعل نفس نیست که نفس بخواهد بفهمد یا نفهمد اگر مقدّمات حاصل شد یقیناً می‌فهمد چه بخواهد چه نخواهد. خوب
سؤال ...
جواب: ایمان محصول یقین است اگر یقین بود یقین داشت بالاخره ایمان پیدا می‌کند غالباً این‌طور است اگر کسی یقین پیدا کرد به مطلبی ایمان می‌آورد مگر اینکه «معاذالله» در اوایل خودش را نساخته باشد در درون او یک فرعون‌چه‌ای بوده بعد فرعون بزرگ شده شیاطین الانس شده با اینکه یقین پیدا کرد ایمان ندارد ولی غالباً افراد صحیح النفس و سلیم النفس وقتی به چیزی یقین پیدا کردند ایمان دارند خوب آن یقین قلبی که در کتاب‌ها احیاناً می‌آید آن ناظر به ﴿لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم﴾ است که مال اوحدی از انسانها است که نصیب ماها نیست یقین منطقی، عقلی حکمت و کلام اینها تحصیلش خیلی سخت نیست اینها ممکن است این یقین و این یقین غالباً ایمان را به همراه دارد اما ایمان مردم اگر بخواهد ایمان واقعی باشد به یقین وابسته است حالا این یقین را گاهی انسان با برهان بدست می‌آورد گاهی از قول معصوم(سلام الله علیه) بدست می‌آورد که به تعبیر مرحوم صدر المتألهین قول معصوم می‌تواند حدّ وسطی در برهان قرار بگیرد یعنی حالا زراره‌ای که در خدمت معصوم(سلام الله علیه) نشسته است او اگر یک چیزی را از معصوم(سلام الله علیه) بشنود مثل برهان ریاضی است هیچ تردیدی ندارد که سخن همین است که امام فرمود اگر بیگانه‌ای ننشسته باشد تقیه‌ای در کار نباشد و مانند آن یقین دارد که چون صدورش دیگر قطعی است جهت صدورش هم که قطعی است دلالتش هم که نص است با این تثلیث مشکل یقین حل می‌شود اما ماها که دستی به از دور داریم به روایات سند برای ما ظنّی است دلالت برای ما ظنّی است احیاناً جهت صدور مشکل دارد ما در حد طمئنینه ممکن است ایمان بیاوریم و ضعیف‌تر از طمئنینه مظنّه اگر مربوط به فروع دین بود خوب ظن خاص حجت است به آن عمل می‌کنیم و اما اگر مربوط به اصول دین بود که با این مظنه حاصل نمی‌شود به دست ما نیست که ما بگوییم حالا زراره این‌چنین گفته است یا محمد بن مسلم این‌چنین نقل کرده است ما با یک مثلت ظنّی روبرو هستیم سند ظنی جهت صدور ظنی صدور ظنی جهت صدور ظنی دلالت ظنی ما با این ظنون متراکم چگونه جزم پیدا کنیم چگونه گره ببندیم اگر هم گره بستیم گره ظنی است می‌گویند گمان من این است که امام چنین فرموده است در همین حد معذورم هستیم بیش از این آخر مقدورمان نیست ما اگر دلیل‌مان ظنّی است نمی‌توانیم باورمان یقینی باشد که این‌که دیگر دست ما نیست ما می‌توانیم بگوییم گمان ما این است که وضع آسمان و زمین این‌طور است این ستّة ایام این طور است اگر آن دلیل ظنی بود اگر طمئنینه بخش بود که ما می‌گوییم مطمئنیم این‌چنین است و اگر یقینی بود مثل اینکه خود زراره در خدمت امام نشسته است یا ما خبر متواتر داشتیم یا واحد محفوف به قرائن قطعی داشتیم در همه موارد انسان جزم پیدا می‌کند خوب پس اسلامی بودن سه قسمت است این قسمت سوم برای بعضی‌ها مشکل است اما قسمت اول و دوم اول که بین الرشد است و حرفی در آن نیست دوم هم همین‌طور است ما در بسیاری از مسائل بیش از آن مقداری که در اصول دلیل داریم درباره مسائل سپهرشناسی، کیهان‌شناسی، دریاشناسی گیاه، شناسی، جانورشناسی، مردم شناسی دلیل داریم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لایحضر نقل می‌کند که وجود مبارک علی بن ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) از بازار مسگرها عبور می‌کردند کسی در خدمت حضرت بود عرض کرد این مس چیست فرمود: اگر اینها قدرتی که داشتند عالمانه تلاش و کوشش می‌کردند خوب تصفیه می‌کردند آن ذرات نقره را از اینها جدا می‌کردند اینها یک مقداری ذرات نقره دارد اگر چنانچه بررسی می‌کردند نقره‌اش را جدا می‌کردند خوب این نمی‌تواند نظیر «لا تنقض الیقین بالشک» زمینه علوم معدن شناس‌ها باشد مگر این آقایانی که می‌گویند شک در مقتضی و رافع این بحثهای استصحاب و تعلیق و تنجیزی و ده‌ها مسائل را اینها را از قرآن گرفتند یا از روایت از هیچ جا نه گرفتند فقط از عقل گرفتند که عقل حجت باطنی خدا است منتها در همین چهارچوب شریعت عقل گرفتند یعنی عقلی که خدا را قبول دارد قیامت را قبول دارد وحی و نبوت را قبول دارد عصمت را قبول دارد این عقل با آن مبادی که به آنها آسیبی نرسد و نرساند یک چیزهایی استنباط می‌کنند عقل وقتی در این فضای معطر نفس بکشد فتوای او می‌شود اسلامی اما اگر نه عقلی اسیر هوی بود در فضای آلوده نفس می‌کشد او محصول کارش هم جزء بمب سازی و کشتن امثال ذلک چیز دیگری نیست نتیجه حرف کسی که می‌گوید ﴿إن هی إلاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحییٰ﴾ «معاذالله» چیزی هم جز تبه‌کاری نیست حالا بحثهای فراوانی هم اینجا سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کرده‌اند که همه اینها را باید شما ملاحظه بفرمایید در اینها.
سؤال ...
جواب: از خدا است لازم نیست از آیه باشد که البته آیات الهی چون مجرای فیض خالقیت هستند نور هستند رحمت هستند برکت هستند مثل انسان کامل که «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء» آن در مسئله شفاعت در مسئله توسل آنها حل است بالأخره اینها برکات فراوانی دارند که از آنجا درمی‌آید یک وقت است یک کسی عالما عامدا درباره ﴿ثم استوی الی السّماء و هی دخان﴾ فحص می‌کند خوب همانطوری که با ما کنا معذبین را محور قرار می‌دهد ده تا قول در آن در می‌آید این را هم محور قرار می‌دهد ده تا قول در آن درمی‌آید اگر اقوال را جای دیگر گفتند آنرا انسان می‌آورد در خدمت ﴿ثم استوی الی السّماء وهی دخان﴾ آن وقت تطبیق می‌دهد با سایر خطوط کلی می‌شود زمین شناسی اسلامی می‌شود معدن شناسی اسلامی می‌شود آسمان شناسی و کیهان شناسی اسلامی هر حرفی که ما در ﴿ما کنّا معذبین﴾ داریم که این یک خط قرآن یک کتاب را به ما داد در سایر قسمتها هم همین‌طور است اگر فرمود در سورهٴ انبیا ﴿أولم یر ... أنّ السّمٰوات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما﴾ شما بروید بینید می‌فرماید این امر روشنی است بروید تحقیقت کنید بینید اینها اول یکی بودند بعد متولد شدند این ستاره‌ها متولد شدند اینها از یکدیگر با دنباله یا بی دنباله بالأخره از هم جدا شدند، شدند مجموعه یک نظام این‌ها یکی بودند چرا نمی‌روید بینید خوب این که طولانی‌تر از ﴿ما کنّا معذبین﴾ است اگر این آیه یک کتاب را بهمراه داشته باشد آن کتاب می‌شود راه شیری شناسی اسلامی، اخترشناسی اسلامی مشکل در آن قسم سوم است که اصلاً ما دلیل نقلی نداریم اما آنچه که فعلا در بحث حضرت نوح(سلام الله علیه) مطرح است این است که تاریخ را
سؤال ...
جواب: بله خوب حالا دوتا حرف است اینها جزء توسّلیّات دین است نه جزء تعبّدیات دین شما اگر بخواهید بحث فقهی داشته باشید بله حال اگر بحث تفسیری دارید بحث تفسیری با یک آزمایشگاه عمیق به نتیجه رسیدید که این ستاره‌ها از چه زمانی و از چه چیزی متولد شده‌اند کاملاً می‌توانید بگویید معنای آیه ﴿أو لم یر ... أنّ السّمٰوات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما﴾ این است بعد هم اگر معلوم شد بعد از ده قرن بیست قرن کمتر و بیشتر اشتباه کردیم می‌گویید ببخشید ما اشتباه کردیم خوب در فقه مگر همین‌طور نیست این در جریان نزع بئر سخن از اشتباه یک فقیه و دو فقیه و صد فقیه و پانصد فقیه نیست غالب فقهای آن عصر(رضوان الله علیهم) به استثنای محمد بصراوی شاید یکی دونفر دیگر همه فقها یعنی همه وقتی می‌گوییم همه یعنی همه، همه فقها می‌گفتند به اینکه آب بئر با اینکه ماده دارد با افتادن این مردار‌ها با اینکه ماده دارد نجس می‌شود و نزعش واجب است بعد از مرحوم علامه و شهید همه فقها برگشتند همه یعنی همه الان دیگر کسی فتوا نمی‌دهد به وجوب نزع بئر و نجاست بئر پس یک نسلی اشتباه کرده و معذور هم بودند للمخطئ اجر واحد و للمصیب اجران خوب آنجا همین‌طور انسان که اینجا نمی‌گوید انما همین است که من فهمیدم می‌گوید حجت بین من و بین خدا این است اگر هم بد فهمیدیم خوب معذورم منتها روش‌مندانه باشد نه اینکه کسی از راه برسد استنباط بکند یعنی بعد از اینکه سی چهل سال درس خوانده در خدمت قرآن و روایات بوده مجاز است که بگوید آیه این را می‌گوید روایت این را می‌گوید در این صورت است که اگر مصیب بود له اجران و اگر مخطئ بود له اجر واحد اما از راه برسد نه در فقه راهش می‌دهد نه در اصول راهش می‌دهند نه در بخشهای دیگر توسّلیّات هم فراوان است تعبّدیات هم فراوان است نه بر ما واجب است که بفهمیم که این ستاره‌های دنباله دار چگونه آمدند نه اثر عملی دارد و اما اگر خواستیم بهره برداری کنیم الان فرض در این است که شما بیش از این مقداری که در این کوچه پس کوچه‌تان موتور و دوچرخه هست در این بالای سر شما ماهواره است اگر هم به ما گفتند ﴿و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة﴾ شما سری بزنید به این بالا شما چهارتا ماهواره داشته باشید شما هم در کره‌های دیگر مسافر پیاده کنید با این رباطاتی که دارید وسیله‌ای فراهم بکنید که از آنجا با خبر بشوید ما هم می‌توانیم از اصول قرآنی کمک بگیریم آنچه را که خدای سبحان بر اساس عقل به ما داده است نگوییم از خانه پدرمان آورده‌ایم این میراث ما است نگوییم بشر این را دارد و خدا آن‌گونه گفته است خیر بشر هیچ چیزی نداشت و هیچ چیزی هم ندارد ﴿والله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لا تعلمون شیئا﴾ این شمالا جنوبا هم ﴿و منکم من یتوفیّٰ و منکم من یردّ إلی أرذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئاً﴾ خوب اگر شرق و غرب ما یا شمال و جنوب ما جهل است و سهو است و نسیان این وسطها ما چه حق داریم بگوییم که این بشر است که می‌فهمد خوب قبلش که آن بود بعدش هم که این است اینها یک چیز علم غیب نیست که آدم نبیند اینها چیز ی است که روزانه ما داریم می‌بینیم این کودک ﴿والله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لا تعلمون شیئا﴾ است که روزانه داریم می‌بینیم این خانه سالمندان هم ﴿منکم من یتوفّی و منکم من یردّ الی أرذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئاً﴾ است که روزانه داریم می‌بینیم خوب اینکه شرقش جهل است غربش جهل است شمالش سهو است جنوبش نسیان است این چه چیزی دارد که حالا بگوید من بشرم من چیزی می‌فهمم ببینم دین چه می‌گوید نه‌خیر آن چند روزی که می‌فهمد حجت خدا است به او داده است ﴿علّم الإنسان ما لم یعلم﴾ این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود اگر کسی آزاد بود عقل را از قید هوس آزاد کرد می‌فهمد من چه می‌گویم «شهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسر الهوی» اگر از اسارت هوس و خودخواهی به دربیاید می‌فهمد من چه می‌گویم اگر در نیامد که «کم من عقل أسیر تحت هوی امیر» خوب او اسلام و غیر اسلام نمی‌شناسد که این اگر کار بشر است بشر این‌طور می‌گوید خدا آن‌طور می‌گوید اما اگر کسی نه خود را در فضای اسلامی می‌بینید هیچ فرقی بین فهم خود با صحیحه زراره نمی‌بیند می‌گوید حجت خدا است حالا اگر صحیحه زراره اقامه شده به اینکه این مس یک ذرّات نقره‌ای هم دارد این نه واجب تعبّدی است نه اثر عملی دارد که انسان حالا این را فهمیده نظیر نماز اول ماه دو رکعت نماز بخواند این که نیست حالا این فهم او هم مثل همان است اگر بخواهد به خدای سبحان نسبت بدهد می‌گوید خدای سبحان این‌چنین کرده است و عقل من هم می‌گوید باید راه‌بردش این‌چنین باشد اینکه شیطان گفت من تلاش و کوشش می‌کنم که ﴿فلیغیّرن خلق الله﴾ این بخشی ناظر به همین پیشرفتهای باطل صنعتهای روز است آنها کتاب تدوینی خدا را احبار و رهبان تحریف کردند ﴿یکتبون الکتاب بأیدیهم ثمّ یقولون هذا من عند الله﴾ که ﴿ویلُ﴾ برای این گروه اینها کتابهای تدوینی خدا را تحریف کردند این عالمان علم جدید کتاب تکوینی خدا را تحریف کردند کتاب تکوینی خدا به این است که ذات اقدس إله اینها را آفریده برای ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾ باشد لیکون ﴿منافع للناس﴾ باشد ﴿أنزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس﴾ باشد این یک ﴿منافع للناس﴾ را کرده مضار للناس برای بمب سازی کار گذاری کرده همین این تحریف کتاب تکوین خداست ﴿فلیغیّرن خلق الله﴾ همین است یکی از مصادیق تغییر خلقت خدا همین است اگر کسی اسلامی بیندیشد قهراً علمش هم می‌تواند اسلامی باشد منتها در اسلام تعبّدیات فراوان داریم توسّلیّات فراوان داریم این همه خواصی که شما در اطعمه و اشربه چون متأسفانه اطعمه و اشربه فعلاً رایج نیست که در کتابها خوانده شود در فقه حوزه‌ها این همه آثاری که برای گیاهان ذکر کردند این نه واجب تعبّدی است نه مستحب تعبّدی است نه اثر عملی دارد که انسان دو رکعت نماز بخواند این می‌تواند داروهای گیاهی را راه اندازی کند الان تمام بدن ما با گیاه تأمین می‌شود بدن ما که با ابزار شیمی اداره نمی‌شود از صدر و ساقه بدن ما غذای ما رشد و نمو ما با گیاهان است یعنی یا با سبزی‌ها است یا با لبنیات و لحوم است که از سبزی است حالا یا بلا واسطه یا مع الواسطه بالأخره ما هستیم و این گیاهان غذای ما یا برنج و گندم و امثال ذلک است که گیاهی است یا گوشت و لبنیات است که از گیاه است فقط یک نمک است که شیمیایی است و در بدن ما راه دارد و جزء می‌گویند یک سمّ سفید است وگرنه بدن ما گیاهی است این همه خواصی که برای گیاهان ذکر کردند این می‌تواند دارو سازی گیاهی را راه اندازی کند خوب اگر بروند به دنبالش از ﴿ما کنّا معذّبین﴾ یک کتاب در می‌آورند از «رفع عن امتی» یک کتاب در می‌آورند از خواص گیاهان هم یک کتاب طبّی در می‌آورند این می‌شود دارو سازی اسلامی، گیاه‌شناسی اسلامی، پزشکی اسلامی، نه معنای پزشک اسلامی این است که بخش زنان را از مردان جدا بکنید این وظیفه مسلمانها است نه طب اسلامی دانشگاه اسلامی هم این است آن وقت این هو ﴿الأوّل و الآخر﴾ را انسان در فضای همه علوم مطرح می‌کند البته این بحث دامنه‌دار است در فرصتهای بعدی بازگو خواهیم کرد به خواست خدا.
حالا برسیم به دنباله بحث خودمان جریان تاریخ این‌طور است دیگران هم تاریخ دارند اسلام هم تاریخ دارد تاریخ را قبول دارند که تاریخ اسلامی داریم و غیر اسلامی داریم اما در تاریخ اسلامی در هر مجموعه‌ای خدای سبحان تحقیق می‌کند که آغازش کجا بود انجامش کجا بود سرّ شکست چه بود سرّ پیروزی چه بود مدیر عامل و کارگردانش چه کسی است در تمام قصص این‌طور است یک وقتی است کتاب قصه و تاریخ است بدون این معارف آن دیگر افسانه است که گفتند قصّاص‌ها را از مسجد بیرون کنید بعضی از ائمه(علیهم السلام) دیدند قصّاصی در مسجد مشغول این‌گونه از افسانه سرایی است فرمود این را از مسجد بیرون کنید یک وقت است نه خدای سبحان قصّه سرایی می‌کند که ﴿نحن نقص علیک﴾ تمام داستانهای الهی احسن القصص است نه قصه یوسف قصه یوسف جزء قصصی است که همه اینها احسن القصص است اصلا خدای سبحان وقتی که طرز قصه سرایی خود را که می‌خواهد ذکر کند می‌فرماید ﴿نحن نقص علیک أحسن القصص﴾ نه احسن القِصص این قصص مصدر است این منصوب است مفعول مطلق نوعی است یعنی نحن نقص قصصاً هو أحسن ما هر جا حرف می‌زنیم به بهترین وجه می‌گوییم از آدم تا خاتم هر قصه‌ای که می‌گوییم ﴿أحسن﴾ است از او بهتر دیگر ممکن نیست نه احسن القِصص احسن القصص که نیست این که جمع نیست این مفرد است مفعول مطلق نوعی است یعنی ما قصه آدم را گفتیم ﴿أحسن القصص﴾ است قصه نوح را گفتیم ﴿احسن القصص﴾ است حق است و صدق است و آموزنده است و ثمربخش چنین چیزی می‌شود ﴿أحسن﴾ ما حرف باطل و یاوه و اغراق و مبالغه و پرگویی و بی‌جاگویی نداریم آنچه را که نباید بگوییم فایده ندارد آنها را اصلاً نمی‌گوییم آنچه را که حق بود عین واقع را می‌گوییم بدون کم و زیاد ﴿نحن نقص علیک أحسن القصص﴾ یعنی قصصا هو ﴿أحسن﴾ که همه حرفهای‌مان ﴿أحسن﴾ است ﴿الله نّزل أحسن الحدیث کتابها متشاباً مثانی﴾ ما هر حرفی می‌زنیم ﴿أحسن﴾ است از این بهتر ممکن نیست از این حق بودن ﴿و من أصدق من الله قیلاً﴾ ﴿فماذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال﴾ او یقول ﴿قوله الحق﴾ اگر حق محض است صدق صرف است می‌شد ﴿احسن﴾ از این بهتر چیست منتها در جریان حضرت نوح ما الان دستمان خالی است نمی‌توانیم بگوییم به اینکه بین حضرت آدم و بین حضرت نوح پیامبری نیامده چون خود قرآن کریم چه در سوره مکی چه در سوره مدنی فرمود ما قصه بخشی از انبیا را نگفتیم در سورهٴ مبارکهٴ غافر زمر که آنجا آن سوره سورهٴ مبارکهٴ غافر که سورهٴ مبارکهٴ غافر مکی است آیه 78 فرمود: ﴿و لقد أرسلنا رسلاً من قبلک منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک﴾ خوب آنهایی که آن طرف آب شرقند یا آن طرف آب غربند آن طرف اقیانوس اطلسند یا آنطرف اقیانوس کبیرند دسترسی به آنها نبود که کسی قصه آنها را نقل کند چون قصه را خدای سبحان نقل می‌کند برای نتیجه‌گیری بعد به دنبالش می‌فرماید ﴿فسیروا فی الأرض فانظروا کیف کان﴾ ﴿کیف کان﴾ ﴿کیف کان﴾ بروید تحقیق کنید خوب آن طرف اقیانوس کبیر که رفتن ممکن نبود آن طرف اقیانوس اطلس که رفتن ممکن نبود نباید گفت چه‌طور همه انبیاء خاور میانه‌ای‌اند خیلی از انبیا غربیند خیلی از انبیاء شرقیند هیچ جا بشر نیست که خدای سبحان او را بی رهبر بگذارد حرف همه انبیاء این است ﴿ولو شئنا لبعثنا فی کل قریة نذیراً﴾ هیچ قریه‌ای نیست ﴿انْ إنت إلاّ نذیر﴾ ﴿لکل قوم ماد﴾ ﴿لقد بعثنا فی کل أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ چه آن طرف اقیانوس اطلس چه این طرف اقیانوس کبیر حتماً پیغمبر یا پیغمبرانی داشتند در این سورهٴ مبارکهٴ مکی یعنی سورهٴ غافر فرمود ما قصّهٴ بعضی از انبیا را نگفتیم برای شما البتّه ائمه(علیهم السلام) می‌دانند این که شما می‌بینید مواعظ خیلی از انبیا(علیهم السلام) بوسیله روایات حل شده است که وجود مبارک امام صادق می‌فرمود فلان پیامبر این‌چنین بود فلان پیامبر این‌چنین کرد فلان پیامبر این‌چنین کرد این را بوسیله وحی به پیغمبر بعد به اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است در سورهٴ مبارکهٴ نساء که مدنی است مشابه این آیه آمده است آیهٴ 164 سورهٴ مبارکهٴ نساء این است بعد از اینکه فرمود ﴿إنّا أوحینا الیک کما أوحینا الی نوحٍ و النّبیّین من بعده و أوحینا إلی إبراهیم و اسماعیل﴾ در آیهٴ 164 می‌فرماید و ﴿رسلاً قد قصصناهم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک و کلّم الله موسیٰ تکلیماً﴾ ما دستمان خالی است نمی‌توانیم بگوییم بین حضرت آدم و حضرت نوح احدی بعنوان پیامبر نیامده اما آن مقداری که ما داریم این است یعنی آن مقداری که را که ذات اقدس إله در قرآن کریم بیان فرموده بعد از جریان حضرت آدم جریان حضرت نوح است که مبسوطاً ذکر کرده حالا باید دید طوفان عالمی بود یا نبود این مطلب باید در اذهان شریف‌تان باشد اگر علم به طور قطعی ثابت کرد که روز یا روزگاری نگذشت که کل زمین را آب بگیرد در حد فرضیّه نه در حد قطع یا طمئنینه زمین شناسی در یکی از این دو صورت یعنی برای زمین شناسان بصورت جزم ریاضی ثابت شده باشد یا در حد طمئنینه نود در صد اگر این شد این می‌شود دلیل لبیّ منفصل این را انسان از کارشناسان وام می‌گیرد می‌آورد در خدمت این آیه این آیه ﴿و فجّرنا الأرض عیوناً فالتقی الماء علی أمر قد قدر﴾ یا ﴿ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً﴾ اگر این ارض ظاهر در جنس بود انسان به دلیل لبّی منفصل از این ظاهر صرف نظر می‌کند می‌گوید منظور از این ارض همان خاور میانه بود همان منطقه خودش بود هیچ محذوری ندارد اصول را انسان خوانده برای همین که ما مخصص لبّی داریم مقیّد لبّی داریم قرینه لبّی داریم لبّی گاهی اجماع است گاهی عقل است همین جریان اللهمّ العن بنی‌امیّة قاطبة که مرحوم آخوند(رضوان الله تعالی علیه) مطرح می‌کند از همین قبیل است خوب اگر چهارتا مؤمن هم در بنی امیه بود اینکه ملعون نیست این را مخصص لبی داریم یعنی عقل مقید لبی داریم که خارج می‌کند دلیل عقلی دلیل علمی خواه به صورت جزم باشد خواه به صورت طمئنینه این مخصص لبی مقید لبّی قرینه لبّی است اما اگر ما هیچ دلیلی نداشتیم که کل زمین را آب گرفته هیچ دلیل نداریم که کل زمین یک وقتی زیر آب بود هیچ دلیلی نداریم در حدّ شواهد مقطعی داریم اما نه جزم ریاضی او را همراهی می‌کند نه طمئنینه هیچ کدام از اینها نیست خوب اگر یک مفسّری گفت ظاهر این آیه جنس است ﴿ربّ لاتذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً﴾ یا ﴿و فجّرنا الأرض عیوناً فالتقی الماء علی أمر قد قدر﴾ یا ظاهر سورهٴ مبارکهٴ صافات دارد که ﴿و جعلنا ذرّیته هم الباقین﴾ آنهایی که روی زمین ماندند نسل بشر را تشکیل دادند همین ذرّیه حضرت نوح بودند و ساکنان کشتی خوب آدم این را به ظاهرش عمل می‌کند اینجا که نمی‌شود گفت قرآن مخالف با علم است این تعارض علم و دینی که از خیلی‌ها در آمده روی همین مشکلات است اینها خیال کردند آنچه را که عقل فهمیده است از خودشان است و دین فقط در نقل خلاصه می‌شود و عقل حجّت شرعی نیست و داده خدا نیست و مانند آن درحالی‌که عقل کار روایت را می‌کند تخصیص تقیید قرینه همه از عقل برهانی برمی‌آید اگر ما دلیلی نداشتیم که کل زمین را آب گرفته خوب این اطلاقات را بعضی‌ها حالا می‌ماند ما و تفسیر و استظهار بعضی‌ها ممکن است بگویند بله امکان دارد ولی ظاهر عهد الف و لام الف و لام عهد است این یک قول بعضی‌ها می‌گویند نه ظاهر الف و لام الف و لام جنس است این قول دیگر هر دو ممکن است درست باشد هر کسی ما دیگر برهانی نداریم برخلاف آن کسی که می‌گوید برهان طوفان مقطعی بود نه عالمی یا کسی بگوید طوفان عالمی بود نه مقطعی خوب فیه وجهان و قولان حالا تتمه بحث ان شاء الله در نوبت‌های دیگر
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:22

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی