- 889
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش دوازدهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش دوازدهم
- امتیاز اعجاز نسبت به علوم غریبه
- معنای اذن الهی
- فرق معجزه با امور غیر عادی
- منشأ شکستناپذیری معجزه
- انحصار معجزه در نبوت
- تفاوت معجزه با کرامت
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ امتیاز اعجاز نسبت به علوم غریبه
ـ اصل کلی حاکم بر موجودات امکانی
بحث در معجزه و امتیاز اعجاز از سایر علوم غریبه بود. یک اصل کلّی بر تمام موجودات امکانی حاکم است که معجزه از این اصل کلّی بیرون نیست و آن این است که هرچه در جهان خارج واقع میشود به اذن اللّه است. کاری که خدای سبحان به اشیا نسبت میدهد، این کار مال خود اشیاست، اسناد آن کار به آن اشیاء از باب اسناد الی ماهوله است؛ زیرا نظام علّی و معلولی را قرآن اثبات میکند و اشیا را هم مبادی قریب کارهای خود میداند، ولی در عین حال که این کارها از اشیا خارجیّه صادر است، به اذن خدای سبحان است؛ پس اینها در انجام کار مستقل نیستند.
٭ معنای اذن الهی
و اینکه فرمود: کار از اشیا به اذن خدای سبحان صادر میشود، لازمهاش آن است که اشیا اقتضا داشته باشند، منتها اذن از طرف خداست. اذن یعنی رفع منع معنای این سخن آن است که اقتضاء مال خود اشیاست، ولی خدا اذن میدهد؛ یعنی رفع منع به عهدهٴ خداست، ولی اقتضاء مال اشیاست.
٭ اذن و اقتضا همهٴ خوجودات به دست خدای سبحان
لذا از این مرحله هم قرآن کریم ما را جلوتر میبرد میگوید نه تنها اذن مال خداست بلکه اقتضایی هم که این اشیاء دارند و تأثیری هم که مال خود اینهاست در حقیقت مال خداست. زیرا این اشیاء آیات الهیاند و شئون حقّاند در درجات فاعلیّت. فاعلیّت خدای سبحان از اسمای فعلیّه اوست، نه از اسمای ذاتیه و این فاعلیّت شئونی دارد که اشیای خارجیّه، شئون فاعلیّت حقّاند. این اصل کلّی که به این سه قسم منحل میشود، شامل همهٴ موجودات جهان امکان خواهد بود، معجزه هم از این اصل کلّی بیرون نیست؛ لذا گاهی خدای سبحان معجزه را به انبیا نسبت میدهد که انبیاء (علیهم السلام) معجزه میآورند؛ گاهی میفرماید: اگر خواستند معجزه بیاورند باید به اذن خدا باشد؛ گاهی هم میفرماید: این امر خداست که به دست انبیاء ظاهر شده است، همهٴ این سه مطلب را دربارهٴ معجزات هم فرمود.
٭ فرق معجزه با موجودات دیگر
فرق معجزه با موجودات دیگر آن است که امور دیگر یک امور عادی است؛ یعنی در دسترس همگان است همهٴ میتوانند یاد بگیرند و مثل آن بیاورند.
٭ فرق معجزه با امور غیر عادی
فرق معجزه با امور عادی روشن است، امّا فرق معجزه با امور غیر عادی؛ مثل سحر و شعبده و سایر علوم غریبه این است که آنها راه فکری دارند؛ گرچه در دسترس تودهٴ مردم نیست، ولی خواص از انسانها میتوانند یاد بگیرند و مثل آن بیاورند؛ یعنی راه فکری دارد راه علمی دارد. همان طوری که سایر علوم راه فکری دارد و میتوان یاد گرفت، سحر و شعبده و سایر علوم غریبه هم اینچنین هستند، همهٴ اینها راه فکری دارند؛ یعنی میتوان اینها را فهمید و مثل اینها آورد ولی معجزه راه فکری ندارد یعنی انسان نمیتواند بفهمد پیغمبر چه میکند که درخت خشکیده سرسبز میشود یا انسان مرده زنده میشود این راه علمی ندارد که کسی با آن فرمول این را بفهمد، این مربوط به قداست روح و تهذیب نفس است.
٭ شکستناپذیری معجزه
مطلب دیگر آن است که معجزه هرگز شکست نمیخورد، به هیچ وجه قابل شکست نیست. این معنا را قرآن کریم تکیه میکند که معجزه شکستپذیر نیست. آیهٴ سورهٴ «مجادله» و آیهٴ سوره «صافّات» _که دیروز خوانده شد_ نشانهٴ شکستناپذیری معجزه است. آیه این بود که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ ؛ یعنی این جزء تثبیتشدههای نظام هستی است که خدا و انبیا خدا پیروزند. نه انبیای الهی پیروزند؛ یعنی در جبهههای جنگ شکست نمیخورند؛ گاهی ممکن است به حسب ظاهر شکست بخورند و آنها را شهید بکنند، امّا هرگز منطق آنها شکست نمیخورد. ممکن نیست که منطق انبیا شکست بخورد همواره پیروز است، یا اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرْسَلِینَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ المَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الغَالِبُونَ﴾ فرمود انبیاء همواره منصورند این بالقول المطلق نصرت را به انبیا نسبت داد که اینها منصورند و همواره اینها غالباند و پیروزند. نه یعنی در میدان جنگ هرگز شهید نمیشوند؛ چون شهادت یک کمال است شکست نیست و اینکه فرمود: انبیا شکست نمیخورند؛ یعنی منطق و معجزهٴ اینها هرگز شکست نمیخورد. این را به عنوان اصل کلّی.
بیان کرد آن گاه در موارد جزئیّه به انبیای معیّن میفرمود: شما شکست نمیخورید. معجزهٴ شما فائق بر همهٴ دستاوردهای آنهاست. همان طوری که دربارهٴ اصل وحی، نبوّت و اعجاز فرمود: هر کاری را که انبیا میکنند به اذن خداست بعد جریان عیسای مسیح را به طور گسترده بیان کرد فرمود تو مرده را زنده میکنی، امّا به اذن من و از گل به صورت پرنده میسازی و در آن میدمی و آنها پرواز میکنند به اذن من؛ یعنی یک اصل کلّی را درسورهٴ «مؤمن» فرمود که ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ بعد این را در سورهٴ «مائده» در طیّ جریان عیسیٰ (علیه السلام) باز کرد فرمود: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتَی بِإِذْنِی﴾ یا ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِی﴾ همه اینها را باز کرد، در این مطلب هم که معجزه شکست نمیخورد و همواره پیروز است این را به عنوان اصل کلّی در سوره «مجادله» و در سوره «صافّات» بیان کرد.
آن گاه در جریان موسای کلیم فرمود: تو عصا را بینداز هرگز شکست نمیخوری. در سورهٴ «طه»، اینچنین فرمود: آیه 6٤ به بعد اینچنین فرمود آنها گفتند: هر کس برتری جست به مقصد میرسد؛ ﴿فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ منطق فرعون [و] سایر درباریان او این بود که هر که مستعلی و مستکبر بود او به فلاح میرسد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾؛ منطق موسای کلیم (سلام اللّه علیه) این بود که: ﴿لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ اینها همهٴ کارشناسان سحر را جمع کردند در برابر موسی کلیم به مبارزه برخاستند. ﴿قَالُوا یَامُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ القَی٭ قَالَ بَلْ القُوا﴾ ؛ تمام این گفتههای موسای کلیم به اذن خدای سبحان است فرمود: شما القاء کنید. یعنی آنچه را که فراهم کردید در میدان مبارزه اوّل شما بیندازید. ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ ؛ وقتی این چوبها و طنابها را القاء کردند در قوّهٴ متخیّله بینندهها اثر کردند و آنها دیدند که یک سلسله مارهایی است که در میدان حرکت میکند [و] این میدان شده میدان مار. ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ موسای کلیم هراسناک شد.
٭ ـ علت واهمه حضرت موسی (علیهالسلام) در هنگام مبارزه با ساحران
این هراس موسیٰ را در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) در نهجالبلاغه تبیین کرد که ترس موسی از این مارهای ساحران نبود. اینکه موسای کلیم در درونش احساس ترس کرد، از این مارهای ساختگی ساحران نبود [بلکه] ترس موسای کلیم این بود که اگر من هم عصا را القا کنم و به صورت مار در آید و این تماشاچیها نتوانند بین سحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند، چه کنم ؟! این را امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) در اوائل نهجالبلاغه بیان کرد فرمود: انسان هرگز وقتی حق را دید، شک نمیکند «ما شَکَکتُ فی الحق مُذ أریتُه» از آن لحظهای که حق را به من نشان دادند من تردید نکردم؛ زیرا آن موطنی را که اولیای الهی راه دارند آن موطن جای شک نیست.
٭ منشأ شک
منشأ شک وجود باطل است هر جا باطل هست انسان شک میکند [و] جایی که باطل راه نداشته باشد انسان شک نمیکند. اگر در یک موطنی جز حق چیز دیگر نبود انسان هرچه در آن موطن میبیند، یقین دارد که حق است و اینکه احیاناً ما در بعضی از مطالب شک میکنیم برای آن است که در این نشئه هم حق وجود دارد، هم باطل؛ لذا گاهی که به یک مطلب میرسیم، نمیدانیم این مطلب جزء حق است یا جزء باطل. اگر انسان در عظمت روح به جایی رسید که در آن موطن باطل راه نداشت [و] هر چه بود حق بود انسان هرگز شک نمیکند.
٭ متفرع بودن شک بر وجود دو امر
شک همواره در اثر وجود دو چیز است: اگر «الف» موجود باشد و «باء» ما یک شیء را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا این الف است یا «باء»؟ ولی اگر در یک موطنی فقط «الف» وجود داشت، اصلاً غیر «الف» چیزی وجود نداشت، ما هرچه از دور و نزدیک ببینیم، یقین داریم که «الف» است. به عنوان مثال اگر در این سالن کتابی جز قرآن نباشد، ما هر کتابی را از دور و نزدیک ببینیم میفهمیم قرآن است، ولی اگر در این سالن هم قرآن و هم غیر قرآن از کتابهای عادی وجود داشته باشد ما یک کتابی را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا غیر قرآن؟ همواره شک متفرّع بر وجود دو امر است اگر «الف» موجود باشد و «باء» بیننده از دور شک میکند که این شیء «الف» است یا «باء»؟ ولی اگر در یک موطن غیر از یک رقم کالا هیچ چیزی وجود نداشت شک هم وجود ندارد.
٭ علت عدم راهیابی شیطان به مقام انبیا و اولیای الهی
اولیای الهی به موطنی راه دارند که در آن موطن شیطان راه ندارد چون شیطان مرزش محدود است، تا به حد تجرّد وهمی و خیالی میرسد. در حدّ تجرّد عقلی شیطان راه ندارد؛ لذا گفت: در مرحله اخلاص راهی برای من نیست: ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ ؛ پس در منطقه اخلاص جا برای شیطان نیست وقتی شیطنت راه نداشت وهم و خیال و باطل راه ندارد. وقتی وهم و خیال و اطل راه نداشت، هرچه در آن موطن موجود است؛ حق است لذا انبیا و اولیای الهی هرگز شک نمیکنند. از این جهت حضرت امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) فرمود: «ما شَکَکتُ فی الحقّ مُذ اریته» از آن لحظهای که حق را به من نشان دادند تا الآن من در حق شک نکردم. جا برای شک نیست.
٭ بازگشت به بحث (علت واهمه حضرت موسی (علیه السلام) در هنگام مبارزه با ساحران)
آن گاه به عنوان جواب سؤال مقدّر میفرماید اگر موسای کلیم در هنگام مبارزه احساس خوف کرد برای خود احساس خوف نکرد. نه در بطلان کار ساحران شک داشت و نه درمصونبودن خود از این مارهای ساختگی شک داشت تا او بترسد، بلکه ترس موسیٰ از جهل مردم بود که مبادا در اثر جهل مردم بین معجزه و سحر فرق گذاشته نشود، آن وقت دولت باطل پیروز بشود: «من غلبة الجهّال و دول الضّلال» ترس موسای کلیم این بود که مبادا ناظران نتوانند بین سحر و معجزه فرق بگذارند آن گاه دولت ضلالت و گمراهی غالب بشود؛ لذا ترس موسی [علیه السلام] از جهل مردم بود نه از جریان واقعه ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ آن گاه خدای سبحان فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ ؛ گفتیم: تو از این صحنه نترس، تو پیروزی. به شهادت ذیل آیه، ترس موسی [علیه السلام] از مار و عقرب و امثال ذلک نبود، ترس از جهل مردم بود. خدای سبحان فرمود من این معجزه را طوری آفریدم که تو پیروز میشوی، جا برای ترس و شک نیست. گفتیم: نترس؛ برای اینکه تو پیروز میشوی. ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾؛ معلوم میشود ترس موسی [علیه السلام] برای خود نبود؛ وگرنه خدای سبحان میفرمود: نترس این مارها کاری به تو ندارند و حال آنکه خدای سبحان فرمود: تو نترس؛ برای اینکه تو پیروزی؛ زیرا این معجزه شکستپذیر نیست. اگر آن سحرها بتوانند این معجزه را باطل کنند، این شکست معجزه است ولی تو پیروزی: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ چون این معجزه به جایی مرتبط است که شکستپذیر نیست. ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی ٭ وَالقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ آنچه در دست داری، القا کن ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ ؛ آنچه را که اینها کردند، معجزهٴ تو اینها را میبلعد ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ ؛ آنچه را که اینها انجام دادند یک نقشهٴ ساحرانه است ﴿لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ ؛ اینها ساحرند و ساحر هرگز پیروز نمیشود؛ پس اینها پیروز نمیشوند.
٭ نحوه القای عصای حضرت موسی (علیه السلام) در بین اهل معنا و تفسیر
مشهور بین اهل تفسیر این است که عصای موسی که القا شد، همهٴ این مارها را بلعید و آن جریانی هم که از امام هشتم (سلام اللّه علیه) صاحب این روضهٴ منورّه رسیده است در بعضی از تاریخها همین جریان را تأیید میکند، امّا بعضی از بزرگان اهل معنا اینچنین گفتند که ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ ، نه یعنی این عصایی که تو القا کردی و مار شد این مار آن مارها را میخورد، آن چوبها و طنابها را میخورد نفرمود: آن مواد را میخورد فرمود: «کید» اینها را میخورد، نه این مواد را، این چوبها و طنابها را میخورد. فرمود: آنچه که اینها «کید» کردند میخورد، نه خود این مواد را: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه که اینها کردند. آن گاه فرمود: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ ؛ اینها مکر کردند، این عصای تو مکر را میخورد، نه چوبها و طنابها را.
بیان ذلک این است که، قبل از اینکه تو معجزه را القا کنی، آنها در خیال بینندهها اثر گذاشتند که ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ ؛ آنها دیدند این میدان، میدان مار است، مارهایی در حرکت هستند، ولی وقتی تو عصا را القا کردی [و] این مار، مار حقیقی شد همه آنها رسوا میشوند؛ یعنی آن چوبها و طنابها که به صورت مار درآمدند، آن سیرتشان ظاهر میشود، آنکه چوب بود معلوم میشود چوب است [و] سرجای خودش قرار میگیرد، آنکه طناب بود، معلوم میشود طناب است و سرجای خودش قرار میگیرد. وقتی تو عصا را انداختی، باطل اینها ظاهر میشود، مردم میفهمند که یک مار است که در میدان دارد حرکت میکند، بقیّه یک سلسله چوبهاست که افتادند، یک سلسله طنابهاست که افتادند، این را میگویند «لقف»؛ ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ . این به صورت یک قیاس مرکب است. یعنی یک صغرا و یک کبرا و یک نتیجه و آن نتیجه با مقدّمهٴ دیگر ضمیمه میشود یک قیاس دیگر و نتیجه دیگر دارد. فرمود: آنچه که اینها انجام دادند (صنعتگری کردند) کار تو آن صنعتگری را «لقف» میکند، میبلعد: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ خُب، ﴿مَا صَنَعُوا﴾ چیست؟ ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾؛ یعنی کار تو کید را میبلعد، نه آن موادی که کید روی آن مواد پیاده شد آنها را ببلعد، نه اینکه این چوبها را بخورد یا طنابها را بخورد کید را میخورد: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾؛ پس کار تو کید را میبلعد، کار تو آنچه را که اینها انجام دادند میبلعد و آنچه که اینها انجام دادند چوب یا طناب نبود، بلکه یک مکری بود روی چوب و طناب: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ آن وقت این قیاس نتیجهاش این خواهد شد که کار تو صنعت اینها را میبلعد و صنعت اینها مکر است؛ پس کار تو مکر را میبلعد، نه چوبها را، نه طنابها را؛ چون چوب و طناب کار اینها نبود و چوب و طناب هم مکر نبود. وقتی موسای کلیم (سلام اللّه علیه) این عصا را القا کرد و شدهاند مار، همهٴ آنها از حرکت افتادند (این هم یک وجه).
علیایّحال به هر دو بیان (چه وجه مشهور و چه این وجه غیر مشهور) این معجزه شکست نخورد. خدای سبحان فرمود: پیامبران من منصور و پپیروزند. این اصل کلّی را در ضمن جریان موسای کلیم (سلام اللّه علیه) روشن کرد، فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ .
٭ قابل ابطال نبودن معجزه
و همان طوری که دربارهٴ اصل قرآن کریم آمده است که قرآن به هیچ وجه بطلانپذیر نیست، معجزه اینچنین است: به هیچ وجه بطلانپذیر نیست. فرق بین دینی که پیامبر آورده است با ادیانی که انبیای الهی (علیهم السلام) آوردند، در یک سلسله مسائل جزئی و فروع دین است در اصل دین و خطوط کلّی دین فرقی بین انبیاء نیست؛ چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ و اسلام هرگز بطلانپذیر نیست، نسخپذیر نیست. آن شریعت است، آن دستورات جزئی است که نسخ میشود و نسخ هم روحاً به تخصیص زمانی برمیگردد، نه اینکه بطلان قبلی روشن شده باشد خدای سبحان دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ البَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ یعنی این کتاب بطلان پذیر نیست نه در عصر خود نه در اعصار آینده. این نشانه درهمهٴ معجزات هست. در معجزات همهٴ انبیاء هست که ﴿لاَ یَأْتِیهِ البَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ نه در عصر صدور معجزه قابل ابطال است نه در اعصار دیگر.
٭ تفاوت اساسی اعجاز با علوم غریبه
پس فرق دوّم معجزه با علوم غریبه دیگر آن است که علوم غریبه دیگر قابل شکست هست؛ یعنی یک ساحر زبردستی میتواند سحر ساحر گذشته را ابطال کند ولی معجزه به هیچ وجه قابل شکست نیست این فرق اساسی اعجاز با علوم غریبه: یکی اینکه آنها راه فکری دارند و راه درس و بحث باز است، انسان میتواند از راه فکر آن رشته را فراهم کند دیگر اینکه آنها قابل شکستند و این قابل شکست نیست.
٭ منشأ شکستناپذیری معجزه
امّا منشأ اینکه چرا معجزه قابل شکست نیست؟ این را قرآن کریم بیان کرد، فرمود: گرچه همهٴ موجودات به اذن خداست [و] به امر خداست، امّا معجزه از یک امر خاصّی مایه میگیرد، همان طوری که معیّت را خدای سبحان در قرآن به دو قسم تقسیم کرد امر را هم در قرآن به دو قسم تقسیم کرد.
٭ معیّت عام و خاص الهی
معیّت به دو قسم منقسم است: یک معیّت عامّه است که خدای سبحان با هر انسانی و با هر چیزی هست: ﴿هُوَ مَعَکُم أیْنَ مَا کُنتُم﴾ یک معیّت خاصّه است که مال اولیای الهی است ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾ ، ﴿َإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِینَ﴾ ، «انّ اللّه مع ...» این معیّت خاصّه است که نصیب دیگران نیست. اگر معیّت خاصّه نصیب یک کسی شد آن شخص شکست نمیخورد امر الهی هم اینچنین است؛ گرچه همهٴ موجودات به امر خدای سبحان یافت میشوند، ولی خدای سبحان یک امر خاص دارد که آن امر را به وسیله انبیا و اولیای خود اظهار میکند، آن امر هرگز شکستپذیر نیست؛ چون ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ این ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ را در سورهٴ «طلاق» آیه سوّم بیان کرد فرمود: ﴿وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ گرچه هیچ چیزی در خارج یافت نمیشود؛ مگر به امر الهی، امّا آن امرهای خاصّی که خدای سبحان به انبیا و اولیای الهی میدهد، آن را به مقصد میرساند، آن قابل شکست نیست.
٭ شکستناپذیری در معیت خاصه الهی
سرّش همان است که در بحث دیروز عنایت فرمودید. انبیای الهی به مفتح غیب رابطه دارند هرچه در جهان طبیعت میگذرد از مخزن غیب تنزّل میکند که در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ ؛ پس هرچه در جهان طبیعت است ریشهاش از مخزن غیب است در بین موجودات طبیعی چیزی یافت نمیشود که با معجزه درافتد؛ زیرا معجزه مستقیماً از مخزن غیب مدد میگیرد و در آنجا هم جا برای تنازع و تزاحم نیست و در موطن غیب و مخزن الهی جا برای تضاد و تزاحم نیست که چیزی چیزی را از بین ببرد و در این موطن طبیعت که جای تزاحم و درگیری است، چیزی نمیتواند معجزه را از بین ببرد. آنجا که جای تزاحم است، چیزی در برابر معجزه توان مبارزه ندارد [و] آنجا که جای قدرت است و عظمت از آن آنجاست، آنجا جای تزاحم نیست. [در] مخزن الهی هیچ موجودی با موجودی دیگر ناهماهنگ نیست. اینکه میبینیم «الأنبیاء اخوة امّهاتهم شتّیٰ و دینهم واحد»؛ برای اینکه در نشئه عقلاند. در نشئه عقل جا برای ناسازگاری نیست، آنجا جا برای تزاحم نیست چرا این همه فرشتگانی _که عددشان مشخص نیست_ هیچ فرشتهای دشمن با فرشته دیگر نیست؟ چون عداوت را شیطنت به بار میآورد و شیطنت هم سقفش محدود است؛ یعنی تا مرحلهٴ تجرّد خیال و وهم که رسید، دیگر بالاتر نمیرود. در موطن فرشتهها جا برای عداوت نیست، هیچ ملکی با ملک دیگر دشمن نیست، همهٴ اینها میگویند: ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر کسی مشغول کار خودش است. انبیا هم اینچنیناند، هیچ تزاحمی در آن نشئه نیست؛ زیرا هر کدام نورند و در بین انوار تزاحم نیست؛ پس آنجا که جای قدرت است، تزاحم نیست و این نشئهٴ طبیعت که جای تزاحم است معجزه قادر است، غیر معجزه توان مبارزه را ندارد.
٭ بازگشت به بحث (شکستناپذیری معجزه)
از این جهت معجزه قابل شکست نیست؛ زیرا از امر خاص مدد میگیرد و آنجا که امر خاص زمینهٴ اعجاز را فراهم میکند جای قدرت است [و] در آن موطن که جای قدرت است، جای تزاحم نیست و این موطن طبیعت که جای تزاحم است، اینها قادرند.
پرسش ...
پاسخ: قدرت شکست یعنی قدرت بر تزاحم و حال اینکه آنجا جای تزاحم نیست هرچه که انبیای پیشین داشتند، خاتم انبیا (علیهم السلام) دارد اهل بیت (علیهم السّلام) دارند همه نورند.
٭ نقش اعجاز در نبوّت
مطلب بعدی آن است که چه ارتباطی بین معجزه و صدق گفته پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] که معجزه آورد، است [و] چه تلازمی است؟ این اشکال را سیدنا الاستاد (رضوان اللّه علیه) مطرح کردهاند، دیگران هم کم و بیش به آن اشاره میکنند که چگونه از اعجاز پی به صدق دعوت انبیا ببریم ؟ انبیا انسانها را به مبدأ و معاد و وحی دعوت میکنند، انسان را به عدل و احسان دعوت میکنند و معجزهای هم میآورند. چه ارتباطی بین معجزهٴ اینها و صدق دعوت اینهاست؟ حالا اگر یک کسی معجزه آورد، به چه دلیل دعوت او نسبت به مبدأ و معاد حق است؟ او میگوید: خدا موجود است و خدا واحد است و «لا شریک له» و معجزهای هم آورده است؛ مثلاً چوب را به صورت مار درآوردهٴ حالا اگر کسی چوب را به صورت مار دربیاورد، چه دلالتی میکند بر اینکه در جهان یک خداست و خدا موجود است؟ در جهان معادی هست و روز حسابی هست؟ اگر معجزه دلیل صدق دعوت انبیاست، باید بین دلیل و مدلول یک پیوندی باشد، چه پیوندی بین این دلیل و آن مدلول هست؟ مضافاً به اینکه دعوت انبیا با براهین همراه است؛ یعنی انبیا که گفتند «خدا موجود است» برهان اقامه کردند و گفتند «خدا واحد است» برهان اقامه کردند اینچنین نیست که به عنوان یک تعبّد انسانها را به اصول دین دعوت کرده باشند. هیچ پیامبری بدون دلیل مردم را به اصل وجود حق و به وحدانیّت حق دعوت نکرده است اگر گفتند: ﴿أَفِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ دلیلش ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ در کنار او هست؛ یعنی او که فاطر سماوات و ارض است که مشکوک نخواهد بود. اگر گفتند: خدا بعد از ثبوت وجودش واحد است و تعدّد بردار نیست برهان اقامه کردند که ﴿لَو کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ ؛ پس حرفشان در اصول دین با برهان همراه است با براهین عقلی آمیخته است وقتی با براهین عقلیّه آمیخته شد، چه نیازی به اینکه حالا یک چوب را مار بکند. نه نیازی است، نه بر فرض آنها این کار را بکنند، این کار دلالت میکند بر صدق دعوت اینها؛ چون هیچ ارتباطی نیست بین اینکه یک چوبی مار بشود و بین اینکه در عالم فقط یک خداست مثلاً، یا برای انسانها یک معادی هست. حالا اگر یک درخت پژمردهای به اذن پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] سرسبز شد، این معجزه چه دلالت میکند بر اینکه جهان معادی دارد، انبیا ما را به مبدأ و معاد و امثال ذلک دعوت میکنند. پس نه معجزه ضرورتی دارد و نه دلالتی دارد و نه یک رابطهای بین معجزه و دعوت انبیاست. انبیا دعوتشان را با براهین اقامه کردند و آن براهین عقلی کافی نیست.
٭ اثبات دعوا و ادعای انبیا به وسیلهٴ معجزه
جواب شبهه این است که: انبیا یک دعوتی دارند و یک دعوایی دعوت میکنند انسان را به مبدأ و معاد و امثال ذلک و دعوا دارند؛ یعنی ادّعا دارند، میگویند: «ما پیغمبریم، از طرف او آمدیم» هم انسان را به مبدأ و معاد دعوت میکنند و هم مدّعی وحی و رسالتاند، میگویند: بر ما وحی نازل میشود فرشتهها بر ما نازل میشوند، ما با جهان غیب ارتباط داریم؛ پس هر پیغمبری یک دعوتی دارد و یک دعوا و ادّعایی. دعوتش را با برهان تبیین میکند، دعوا و ادّعای خود را با معجزه اثبات میکند تا فروع دیگر و مطالب دیگر تأمین بشود. ما صدها حکم را باید از او دریافت بکنیم او ما را به فروع دین متعبّد میکند. ما صدها دستور را باید از او تلقّی بکنیم [و] اگر دعوای رسالت او اثبات نشود که ما فروع دین را نمیتوانیم از او تلقّی کنیم. دین که تنها اصول نیست، ما همهٴ احکام را باید از او دریافت بکنیم او مدّعی رسالت است، این ادّعا را باید اثبات بکند؛ پس اگر چنانچه معجزه مطرح است برای صدق دعوت نیست، برای اثبات دعواست که اینها چون مدّعی رسالتاند، باید دلیل اقامه کنند که پیغمبرند تا ما احکام و فروع دین را از آنها دریافت کنیم و در تکمیل اصول دین آنچه را که عقل راه ندارد باید از اینها مدد بگیریم.
پس معجزه برای اثبات دعوای انبیاست، نه دعوت آنها. وقتی دعوا و ادّعای اینها تثبیت شد و ثابت شد که اینها پیغمبرند، آن گاه همهٴ فروع دین را از اینها میگیریم و اصول دین، آن مقدار را که عقل میفهمد با گفتهٴ وحی تأیید میکنیم، آن مقدار را هم که عقل نمیفهمد با پرورش وحی میفهمیم این خصیصه است این خاصیّت را بدون معجزه نمیشود اثبات کرد، چرا؟ چون پیغمبر مدّعی یک امر خارق عادت است و میگوید: من با جهان غیب رابطه دارم فرشتگان بر من نازل میشوند این یک امری خارق عادت است چون ادعای یک امر خارق عادت میکند، باید یک کار خارق عادت انجام بدهد تا ما بفهمیم او با جهان غیب رابطه دارد و ممکن است کار خارق عادت از دست او صادر بشود؛ پس معجزه برای اثبات دعوای انبیاست، نه صدق دعوت آنها؛ چون اصول دین تنها توحید و معاد نیست وحی و رسالت هم هست. ما اگر بخواهیم تصدیق کنیم که او رسول خداست، خودش از یک راه مشخصی تصدیق میکند.
٭ چگونگی فهمیدن پیغمبر از رسالت خود
در روایات ما از معصومین (علیهم السلام) سؤال کردند که پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] از چه راه میفهمد که پیغمبر شده؟ حضرت فرمود: «یُوفّق لذلک» یعنی یک راهی است که با پیمودن آن راه جا برای اشتباه نیست اصل وحی در عالم موجود است انسان میتواند به وحی آشنا بشود و راهی هست که با پیمودن آن راه وحی را تشخیص بدهد و اشتباه نکند و شک نکند که آیا وحی است یا نه و مانند آن اینها در خارج موجود است «و یوفّق لذلک».
٭ انحصار معجزه در نبوّت
امّا دیگران از کجا بفهمند که او پیغمبر است؟ پس معجزه چون یک امر خارق عادت است دعوای او را تأیید میکند. او مدّعی یک امر خارق عادت است، میگوید: من با جهان غیب ارتباط دارم که دیگران ندارند، فرشتهها بر من نازل میشوند که بر دیگران نازل نمیشوند. چون مدّعی یک امر خارق عادت است باید یک کار خارق عادت بکند تا ما بفهمیم ارتباط با غیب دارد. کسی معجزه را دلیل بر صدق دعوت پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] نیاورد. در هیچ جا برهان اقامه نکرند که معاد حق است، به دلیل اینکه چوب اژدها شد یا به دلیل اینکه درخت پژمرده سرسبز شد .برای اصول دین که به معجزه استدلال نکردند [بلکه] برای اصل نبوّت پیغمبر و صدق دعوای او به معجزه استدلال کردند. وقتی که اصل نبوّت او با معجزه ثابت شد، آن گاه همهٴ دستورات دین را انسان با اطمینان از محضرش دریافت میکند، پس معجزه برای این است.
٭ تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت
و اگر کسی اینچنین توهّم کند که ممکن است این شخص پیغمبر نباشد معذلک معجزه بیاورد، یعنی بین معجزه و علوم غریبه به دو جهت فرق گذاشته شد و روشن شد که معجزه قابل شکست نیست، امّا در تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت تردید کند، بگوید: ممکن است کسی معجزه بیاورد و پیغمبر نباشد؛ این را قرآن کریم نفی کرده است که ممکن نیست معجزه به دست غیر پیغمبر بیاید.
٭ عدم دسترسی مدّعیان دروغین به معجزه
برهان عقلیاش هم این است، قرآن به عنوان افادهٴ برهان میگوید نه به عنوان تعبّد، میفرماید: بشر در برابر یک امر خارق عادت شکستناپذیر تسلیم است، ممکن است عدّهای مستکبرانه تسلیم نشوند، امّا طبع انسان این است، خوی اکثری قاطع انسان این است که در برابر امر خارق عادت غیر قابل شکست تسلیم میشوند. الآن اگر حدود چهار میلیارد بشر روی زمین (یعنی چهار پنجم مردم روی زمین) میگویند: «خدا وقیامت و معاد» به برکت همین معجزات است؛ یعنی انبیا آمدند معجزه آوردند و بشر پذیرفت؛ حالا خواه کلیمیان؛ خواه مسیحیان؛ خواه مسلمین، بشر در برابر امر خارق عادت شکستناپذیر تسلیم است اگر این عمل را خدای سبحان اجازه بدهد که به دست هر متنبّی هم صادر بشود آن کسی هم که متنبّی است و نبیّ نیست پیغمبر نیست نبوّت را به دروغ به خود بست او هم بتواند معجزه بیاورد، اینکه با حکمت حق سازگار نیست، اینکه با عنایت حق سازگار نیست خدای سبحان بشر را همین طور رها بکند، برای آنها نبیّای نفرستد، یک عدّه افراد دروغین به عنوان متنبّیان بیایند معجزه بیاورند و مردم را به فریب به طرف خود دعوت کنند این با عنایت حق سازگار نیست، با حکمت حق سازگار نیست.
برهانی که امام هشتم (سلام اللّه علیه) برای ضرورت وحی و نبوّت اقامه کرده است همان عنایت و حکمت حقّ است که خدای سبحان حکیم، است و حکیم بندگان را بیسرپرت رها نمیکند؛ پس خدای سبحان بندگان را بدون هادی و سرپرست رها نمیکند . سرپرستی که خدای سبحان تعیین میکند، نبی خواهد بود که با معجزه میآید و اگر غیر نبی هم بتواند معجزه اقامه کند یک متنبّی دروغین هم بتواند مردم را بفریبد این دیگر با حکمت حق سازگار نیست خدای سبحان این قدرت شکستناپذیر را به دست افراد کاذب نخواهد داد.
٭ عدم دسترسی مدعیان دروغین به مخزن غیب الهی
مضافاً به اینکه اگر فرق معجزه با علوم غریبه دیگر روشن شد که معجزه سقفش مقام تجرّد عقلی است [و] مرحلهٴ بالاست، مگر میشود یک انسان متنبّی دروغین به آن پایگاه رفیع برسد که بتواند قاهر و غالب بر همهٴ علوم باشد! آیا انسان کاذب میتواند به مخزن غیب راه پیدا کند؟ خدای سبحانی که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّیَاطِینِ﴾ این خدای سبحانی که فرمود شیطنت به این مقام بلند راه ندارد، مگر اجازه میدهد که متنبّی دستش به مخزن غیب برسد و معجزه بیاورد! ممکن نیست یک انسان دروغگو، قدرت روحی پیدا کند، بتواند معجزه بیاورد. آری، میتواند سحر کند، میتواند از سائر علوم غریبه مدد بگیرد، امّا از اعجاز محروم است، زیرا نه مبدأ قابلی آن لیاقت را دارد که به آن پایگاه رفیع راه یابد [و] نه مبدأ فاعلی که خدای حکیم و با عنایت است، اجازه میدهد.
٭ دو برهان بر انحصار معجزه به انبیا
دو برهان میشود اقامه کرد که یکی از راه علّت قابلی و دیگری از راه علّت فاعلی که معجزه به دست غیر پیغمبر صادر نمیشود. امّا مبدأ قابلی این است که، انسان متنبّی و دروغگو هرگز روحش به آن قدرت و تجرّد نمیرسد که به آن پایگاه مخزن غیب راه یابد این آن لیاقت را ندارد و انسان فاسق و کاذب، هرگز به تجرّد عقلی نمیرسد، فقط در محدودهٴ وهم است عقل مال یک انسان وارسته است [و] انسان غیر وارسته، انسان دورغگو یک متخیّل و متوهّمی بیش نیست، به مرحلهٴ عقل نمیرسد؛ پس او لیاقت آن مقام بلند را ندارد (این از جهت مبدأ قابلی) خدای سبحان کار خود را به دست هر فرد ناسالم نمیدهد که مردم را گمراه کند از لحاظ مبدأ فاعلی خدا حکیم است و حکیم دین خود را به دست افراد ناصالح نمیدهد؛ پس خدای سبحان دین خود را به دست متنبیّان نمیدهد (این از لحاظ مبدأ فاعلی) از لحاظ مبدأ قابلی هم افراد متنبّی، ضالّ و گمراهاند و انسان ضالّ و گمراه به مقام اعجاز راه ندارد و به مقام علوم غریبهٴ دیگر راه دارد؛ پس از دو راه میتوان ثابت کرد که هرگز معجزه به دست غیر ولیّ حق صادر نمیشود.
٭ تفاوت معجزه با کرامت
آن گاه یک فرقی بین معجزه و کرامت خواهد بود آن دیگر فرق جوهری نیست فرق معجزه با علوم غریبهٴ دیگر فرق جوهری بود، امّا فرق معجزه با کرامت جزء شئون ولایت است، فرق جوهری نیست؛ یعنی آن کاری را که پیغمبر (علیه آلاف التحیّه و الثناء) میکند، مشابه آن را اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) میکنند. اگر احیای «موتی» است، اینها هم میتوانند. هر کاری که انبیای پیشین میکردند، معصومین (علیهم السلام) هم میتوانند، منتها مسئله وحی تشریعی البتّه مخصوص پیغمبر است امّا این کارهای اعجازآمیز از اهل بیت (علیهم السّلام) هم ساخته است، منتها این را کرامت میگویند و نه معجزه.
اگر این امر خارق عادت با تحدّی؛ یعنی مبارزطلبکردن همراه شد اصطلاحاً میگویند «معجزه» و اگر با تحدّی همراه نشد، نمیگویند «معجزه» اگر با دعوای رسالت همراه بود، میگویند «معجزه» اگر با دعوای رسالت همراه نبود نمیگویند «معجزه» ممکن است تحدّی به امامت بکند، امّا تحدّی به رسالت نمیکند. در احتجاجات معصومین (علیهم السّلام) هست که آنها برای اثبات امامت خود کرامت میآوردند: میفرمودند اگر شما در کرامت ما تردید دارید، مثل این کار انجام دهید. نظیر آنچه که منسوب بر امام سجّاد (سلام اللّه علیه) است در جریان «الحجرالاسود» و مانند آن، امام (سلام اللّه علیه) ممکن است برای اثبات امامت خود تحدّی کند و کرامت بیاورد، ولی هرگز مدّعی رسالت نیست؛ پس آن امر خارق عادت شکستناپذیری که با دعوای رسالت همراه است معجزه نامیده میشود و آن امر خارق عادت شکستناپذیری که با دعوای رسالت همراه نیست آن کرامت نامیده میشود.
٭ عدم اختصاص کرامت به پیامبران و امامان (علیهم السلام)
و امّا اینکه غیر پیغمبر و غیر امام معصوم کسی میتواند کرامت بیاورد یا نه برهان عقلی بر خلافش اقامه نشده است، ممکن است اولیای الهی به اذن حق بتوانند این کار را انجام دهند افرادی هم باشند مستجاب الدّعوه؛ چون استجابت دعا هم به نوبه خود کرامتی است؛ یعنی ممکن است یک بیمار با علل و عوامل طبیعی درمان بشود امّا با یک توسّل و یک دعا وقتی که درمان بشود، دیگر شکستناپذیر نیست، این میشود کرامت اگر این بیمار را از راههای عادی درمان کنند، این میشود امر عادی و قابل شکست و مبارزه است؛ یعنی ممکن است در حین درمان این بیمار با این دارو، دیگری داروی دیگر بدهد که او را به همان حالت بیماری باقی بدارد، امّا اگر دعای یک مستجاب الدعوهای بخواهد مستجاب بشود اینچنین نیست این شکستناپذیر است این هم کرامت است.
٭ استناد استجابت دعا به خدای سبحان
اصل استجابت دعا را خدای سبحان در سورهٴ «بقره» به خود نسبت داد فرمود: «من این کار را میکنم» همان آیه 186 سوره «بقره» این است که ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِیْ وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ﴾؛ اگر مرا خواستند من نزدیکم و اجابت میکنم. اجابت دعا، جزء کرامتهاست و غیر قابل شکست هم هست این کرامت را ممکن است غیر انبیاء هم داشته باشند؛ البتّه شاگردان اینها و با پیمودن راه اینها آنچه که به مریم (علیها السلام) نسبت داده شد آن هم نشانهٴ آن است که غیر امام و پیغمبر میتوانند کرامت داشته باشند؛ آنچه هم که به فاطمهٴ زهرا (سلام اللّه علیها) نسبت داده شد اینچنین است.
٭ تبیین معنای «ارهاص»
احیاناً بعضیها میگویند: آن کرامتهایی که به دست مریم (علیها السلام) ظاهر شد، اینها ارهاص؛ است ارهاص یعنی پیشدرآمد معجزه؛ یعنی اینها در حقیقت به برکت عیسای مسیح است که به دست مریم (علیها السلام) ظاهر شد که ﴿ کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا المَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ ؛ این در حقیقت معجزه عیسای مسیح است که به دست مریم (علیها السلام) ظاهر شد، این را «ارهاص» میگویند به اصطلاح کلام ارهاص؛ یعنی پیشدرآمد معجزه که مال یک پیغمبر است و به دست غیر پیغمبر ظهور میکند و این دلیل بر او هم نیست؛ چون ما برهان نتواستیم اقامه کنیم که کرامت مثل معجزه مخصوص انبیاست و مخصوص امامان است نه، اولیای الهی هم میتوانند این را داشته باشند؛ البته «باذن اللّه».
«و الحمد للّه ربّ العالمین»
- امتیاز اعجاز نسبت به علوم غریبه
- معنای اذن الهی
- فرق معجزه با امور غیر عادی
- منشأ شکستناپذیری معجزه
- انحصار معجزه در نبوت
- تفاوت معجزه با کرامت
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ امتیاز اعجاز نسبت به علوم غریبه
ـ اصل کلی حاکم بر موجودات امکانی
بحث در معجزه و امتیاز اعجاز از سایر علوم غریبه بود. یک اصل کلّی بر تمام موجودات امکانی حاکم است که معجزه از این اصل کلّی بیرون نیست و آن این است که هرچه در جهان خارج واقع میشود به اذن اللّه است. کاری که خدای سبحان به اشیا نسبت میدهد، این کار مال خود اشیاست، اسناد آن کار به آن اشیاء از باب اسناد الی ماهوله است؛ زیرا نظام علّی و معلولی را قرآن اثبات میکند و اشیا را هم مبادی قریب کارهای خود میداند، ولی در عین حال که این کارها از اشیا خارجیّه صادر است، به اذن خدای سبحان است؛ پس اینها در انجام کار مستقل نیستند.
٭ معنای اذن الهی
و اینکه فرمود: کار از اشیا به اذن خدای سبحان صادر میشود، لازمهاش آن است که اشیا اقتضا داشته باشند، منتها اذن از طرف خداست. اذن یعنی رفع منع معنای این سخن آن است که اقتضاء مال خود اشیاست، ولی خدا اذن میدهد؛ یعنی رفع منع به عهدهٴ خداست، ولی اقتضاء مال اشیاست.
٭ اذن و اقتضا همهٴ خوجودات به دست خدای سبحان
لذا از این مرحله هم قرآن کریم ما را جلوتر میبرد میگوید نه تنها اذن مال خداست بلکه اقتضایی هم که این اشیاء دارند و تأثیری هم که مال خود اینهاست در حقیقت مال خداست. زیرا این اشیاء آیات الهیاند و شئون حقّاند در درجات فاعلیّت. فاعلیّت خدای سبحان از اسمای فعلیّه اوست، نه از اسمای ذاتیه و این فاعلیّت شئونی دارد که اشیای خارجیّه، شئون فاعلیّت حقّاند. این اصل کلّی که به این سه قسم منحل میشود، شامل همهٴ موجودات جهان امکان خواهد بود، معجزه هم از این اصل کلّی بیرون نیست؛ لذا گاهی خدای سبحان معجزه را به انبیا نسبت میدهد که انبیاء (علیهم السلام) معجزه میآورند؛ گاهی میفرماید: اگر خواستند معجزه بیاورند باید به اذن خدا باشد؛ گاهی هم میفرماید: این امر خداست که به دست انبیاء ظاهر شده است، همهٴ این سه مطلب را دربارهٴ معجزات هم فرمود.
٭ فرق معجزه با موجودات دیگر
فرق معجزه با موجودات دیگر آن است که امور دیگر یک امور عادی است؛ یعنی در دسترس همگان است همهٴ میتوانند یاد بگیرند و مثل آن بیاورند.
٭ فرق معجزه با امور غیر عادی
فرق معجزه با امور عادی روشن است، امّا فرق معجزه با امور غیر عادی؛ مثل سحر و شعبده و سایر علوم غریبه این است که آنها راه فکری دارند؛ گرچه در دسترس تودهٴ مردم نیست، ولی خواص از انسانها میتوانند یاد بگیرند و مثل آن بیاورند؛ یعنی راه فکری دارد راه علمی دارد. همان طوری که سایر علوم راه فکری دارد و میتوان یاد گرفت، سحر و شعبده و سایر علوم غریبه هم اینچنین هستند، همهٴ اینها راه فکری دارند؛ یعنی میتوان اینها را فهمید و مثل اینها آورد ولی معجزه راه فکری ندارد یعنی انسان نمیتواند بفهمد پیغمبر چه میکند که درخت خشکیده سرسبز میشود یا انسان مرده زنده میشود این راه علمی ندارد که کسی با آن فرمول این را بفهمد، این مربوط به قداست روح و تهذیب نفس است.
٭ شکستناپذیری معجزه
مطلب دیگر آن است که معجزه هرگز شکست نمیخورد، به هیچ وجه قابل شکست نیست. این معنا را قرآن کریم تکیه میکند که معجزه شکستپذیر نیست. آیهٴ سورهٴ «مجادله» و آیهٴ سوره «صافّات» _که دیروز خوانده شد_ نشانهٴ شکستناپذیری معجزه است. آیه این بود که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ ؛ یعنی این جزء تثبیتشدههای نظام هستی است که خدا و انبیا خدا پیروزند. نه انبیای الهی پیروزند؛ یعنی در جبهههای جنگ شکست نمیخورند؛ گاهی ممکن است به حسب ظاهر شکست بخورند و آنها را شهید بکنند، امّا هرگز منطق آنها شکست نمیخورد. ممکن نیست که منطق انبیا شکست بخورد همواره پیروز است، یا اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرْسَلِینَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ المَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الغَالِبُونَ﴾ فرمود انبیاء همواره منصورند این بالقول المطلق نصرت را به انبیا نسبت داد که اینها منصورند و همواره اینها غالباند و پیروزند. نه یعنی در میدان جنگ هرگز شهید نمیشوند؛ چون شهادت یک کمال است شکست نیست و اینکه فرمود: انبیا شکست نمیخورند؛ یعنی منطق و معجزهٴ اینها هرگز شکست نمیخورد. این را به عنوان اصل کلّی.
بیان کرد آن گاه در موارد جزئیّه به انبیای معیّن میفرمود: شما شکست نمیخورید. معجزهٴ شما فائق بر همهٴ دستاوردهای آنهاست. همان طوری که دربارهٴ اصل وحی، نبوّت و اعجاز فرمود: هر کاری را که انبیا میکنند به اذن خداست بعد جریان عیسای مسیح را به طور گسترده بیان کرد فرمود تو مرده را زنده میکنی، امّا به اذن من و از گل به صورت پرنده میسازی و در آن میدمی و آنها پرواز میکنند به اذن من؛ یعنی یک اصل کلّی را درسورهٴ «مؤمن» فرمود که ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ بعد این را در سورهٴ «مائده» در طیّ جریان عیسیٰ (علیه السلام) باز کرد فرمود: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتَی بِإِذْنِی﴾ یا ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِی﴾ همه اینها را باز کرد، در این مطلب هم که معجزه شکست نمیخورد و همواره پیروز است این را به عنوان اصل کلّی در سوره «مجادله» و در سوره «صافّات» بیان کرد.
آن گاه در جریان موسای کلیم فرمود: تو عصا را بینداز هرگز شکست نمیخوری. در سورهٴ «طه»، اینچنین فرمود: آیه 6٤ به بعد اینچنین فرمود آنها گفتند: هر کس برتری جست به مقصد میرسد؛ ﴿فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ منطق فرعون [و] سایر درباریان او این بود که هر که مستعلی و مستکبر بود او به فلاح میرسد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾؛ منطق موسای کلیم (سلام اللّه علیه) این بود که: ﴿لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ اینها همهٴ کارشناسان سحر را جمع کردند در برابر موسی کلیم به مبارزه برخاستند. ﴿قَالُوا یَامُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ القَی٭ قَالَ بَلْ القُوا﴾ ؛ تمام این گفتههای موسای کلیم به اذن خدای سبحان است فرمود: شما القاء کنید. یعنی آنچه را که فراهم کردید در میدان مبارزه اوّل شما بیندازید. ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ ؛ وقتی این چوبها و طنابها را القاء کردند در قوّهٴ متخیّله بینندهها اثر کردند و آنها دیدند که یک سلسله مارهایی است که در میدان حرکت میکند [و] این میدان شده میدان مار. ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ موسای کلیم هراسناک شد.
٭ ـ علت واهمه حضرت موسی (علیهالسلام) در هنگام مبارزه با ساحران
این هراس موسیٰ را در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) در نهجالبلاغه تبیین کرد که ترس موسی از این مارهای ساحران نبود. اینکه موسای کلیم در درونش احساس ترس کرد، از این مارهای ساختگی ساحران نبود [بلکه] ترس موسای کلیم این بود که اگر من هم عصا را القا کنم و به صورت مار در آید و این تماشاچیها نتوانند بین سحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند، چه کنم ؟! این را امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) در اوائل نهجالبلاغه بیان کرد فرمود: انسان هرگز وقتی حق را دید، شک نمیکند «ما شَکَکتُ فی الحق مُذ أریتُه» از آن لحظهای که حق را به من نشان دادند من تردید نکردم؛ زیرا آن موطنی را که اولیای الهی راه دارند آن موطن جای شک نیست.
٭ منشأ شک
منشأ شک وجود باطل است هر جا باطل هست انسان شک میکند [و] جایی که باطل راه نداشته باشد انسان شک نمیکند. اگر در یک موطنی جز حق چیز دیگر نبود انسان هرچه در آن موطن میبیند، یقین دارد که حق است و اینکه احیاناً ما در بعضی از مطالب شک میکنیم برای آن است که در این نشئه هم حق وجود دارد، هم باطل؛ لذا گاهی که به یک مطلب میرسیم، نمیدانیم این مطلب جزء حق است یا جزء باطل. اگر انسان در عظمت روح به جایی رسید که در آن موطن باطل راه نداشت [و] هر چه بود حق بود انسان هرگز شک نمیکند.
٭ متفرع بودن شک بر وجود دو امر
شک همواره در اثر وجود دو چیز است: اگر «الف» موجود باشد و «باء» ما یک شیء را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا این الف است یا «باء»؟ ولی اگر در یک موطنی فقط «الف» وجود داشت، اصلاً غیر «الف» چیزی وجود نداشت، ما هرچه از دور و نزدیک ببینیم، یقین داریم که «الف» است. به عنوان مثال اگر در این سالن کتابی جز قرآن نباشد، ما هر کتابی را از دور و نزدیک ببینیم میفهمیم قرآن است، ولی اگر در این سالن هم قرآن و هم غیر قرآن از کتابهای عادی وجود داشته باشد ما یک کتابی را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا غیر قرآن؟ همواره شک متفرّع بر وجود دو امر است اگر «الف» موجود باشد و «باء» بیننده از دور شک میکند که این شیء «الف» است یا «باء»؟ ولی اگر در یک موطن غیر از یک رقم کالا هیچ چیزی وجود نداشت شک هم وجود ندارد.
٭ علت عدم راهیابی شیطان به مقام انبیا و اولیای الهی
اولیای الهی به موطنی راه دارند که در آن موطن شیطان راه ندارد چون شیطان مرزش محدود است، تا به حد تجرّد وهمی و خیالی میرسد. در حدّ تجرّد عقلی شیطان راه ندارد؛ لذا گفت: در مرحله اخلاص راهی برای من نیست: ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ ؛ پس در منطقه اخلاص جا برای شیطان نیست وقتی شیطنت راه نداشت وهم و خیال و باطل راه ندارد. وقتی وهم و خیال و اطل راه نداشت، هرچه در آن موطن موجود است؛ حق است لذا انبیا و اولیای الهی هرگز شک نمیکنند. از این جهت حضرت امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) فرمود: «ما شَکَکتُ فی الحقّ مُذ اریته» از آن لحظهای که حق را به من نشان دادند تا الآن من در حق شک نکردم. جا برای شک نیست.
٭ بازگشت به بحث (علت واهمه حضرت موسی (علیه السلام) در هنگام مبارزه با ساحران)
آن گاه به عنوان جواب سؤال مقدّر میفرماید اگر موسای کلیم در هنگام مبارزه احساس خوف کرد برای خود احساس خوف نکرد. نه در بطلان کار ساحران شک داشت و نه درمصونبودن خود از این مارهای ساختگی شک داشت تا او بترسد، بلکه ترس موسیٰ از جهل مردم بود که مبادا در اثر جهل مردم بین معجزه و سحر فرق گذاشته نشود، آن وقت دولت باطل پیروز بشود: «من غلبة الجهّال و دول الضّلال» ترس موسای کلیم این بود که مبادا ناظران نتوانند بین سحر و معجزه فرق بگذارند آن گاه دولت ضلالت و گمراهی غالب بشود؛ لذا ترس موسی [علیه السلام] از جهل مردم بود نه از جریان واقعه ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ آن گاه خدای سبحان فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ ؛ گفتیم: تو از این صحنه نترس، تو پیروزی. به شهادت ذیل آیه، ترس موسی [علیه السلام] از مار و عقرب و امثال ذلک نبود، ترس از جهل مردم بود. خدای سبحان فرمود من این معجزه را طوری آفریدم که تو پیروز میشوی، جا برای ترس و شک نیست. گفتیم: نترس؛ برای اینکه تو پیروز میشوی. ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾؛ معلوم میشود ترس موسی [علیه السلام] برای خود نبود؛ وگرنه خدای سبحان میفرمود: نترس این مارها کاری به تو ندارند و حال آنکه خدای سبحان فرمود: تو نترس؛ برای اینکه تو پیروزی؛ زیرا این معجزه شکستپذیر نیست. اگر آن سحرها بتوانند این معجزه را باطل کنند، این شکست معجزه است ولی تو پیروزی: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ چون این معجزه به جایی مرتبط است که شکستپذیر نیست. ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی ٭ وَالقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ آنچه در دست داری، القا کن ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ ؛ آنچه را که اینها کردند، معجزهٴ تو اینها را میبلعد ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ ؛ آنچه را که اینها انجام دادند یک نقشهٴ ساحرانه است ﴿لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ ؛ اینها ساحرند و ساحر هرگز پیروز نمیشود؛ پس اینها پیروز نمیشوند.
٭ نحوه القای عصای حضرت موسی (علیه السلام) در بین اهل معنا و تفسیر
مشهور بین اهل تفسیر این است که عصای موسی که القا شد، همهٴ این مارها را بلعید و آن جریانی هم که از امام هشتم (سلام اللّه علیه) صاحب این روضهٴ منورّه رسیده است در بعضی از تاریخها همین جریان را تأیید میکند، امّا بعضی از بزرگان اهل معنا اینچنین گفتند که ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ ، نه یعنی این عصایی که تو القا کردی و مار شد این مار آن مارها را میخورد، آن چوبها و طنابها را میخورد نفرمود: آن مواد را میخورد فرمود: «کید» اینها را میخورد، نه این مواد را، این چوبها و طنابها را میخورد. فرمود: آنچه که اینها «کید» کردند میخورد، نه خود این مواد را: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه که اینها کردند. آن گاه فرمود: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ ؛ اینها مکر کردند، این عصای تو مکر را میخورد، نه چوبها و طنابها را.
بیان ذلک این است که، قبل از اینکه تو معجزه را القا کنی، آنها در خیال بینندهها اثر گذاشتند که ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ ؛ آنها دیدند این میدان، میدان مار است، مارهایی در حرکت هستند، ولی وقتی تو عصا را القا کردی [و] این مار، مار حقیقی شد همه آنها رسوا میشوند؛ یعنی آن چوبها و طنابها که به صورت مار درآمدند، آن سیرتشان ظاهر میشود، آنکه چوب بود معلوم میشود چوب است [و] سرجای خودش قرار میگیرد، آنکه طناب بود، معلوم میشود طناب است و سرجای خودش قرار میگیرد. وقتی تو عصا را انداختی، باطل اینها ظاهر میشود، مردم میفهمند که یک مار است که در میدان دارد حرکت میکند، بقیّه یک سلسله چوبهاست که افتادند، یک سلسله طنابهاست که افتادند، این را میگویند «لقف»؛ ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ . این به صورت یک قیاس مرکب است. یعنی یک صغرا و یک کبرا و یک نتیجه و آن نتیجه با مقدّمهٴ دیگر ضمیمه میشود یک قیاس دیگر و نتیجه دیگر دارد. فرمود: آنچه که اینها انجام دادند (صنعتگری کردند) کار تو آن صنعتگری را «لقف» میکند، میبلعد: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ خُب، ﴿مَا صَنَعُوا﴾ چیست؟ ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾؛ یعنی کار تو کید را میبلعد، نه آن موادی که کید روی آن مواد پیاده شد آنها را ببلعد، نه اینکه این چوبها را بخورد یا طنابها را بخورد کید را میخورد: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾؛ پس کار تو کید را میبلعد، کار تو آنچه را که اینها انجام دادند میبلعد و آنچه که اینها انجام دادند چوب یا طناب نبود، بلکه یک مکری بود روی چوب و طناب: ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ آن وقت این قیاس نتیجهاش این خواهد شد که کار تو صنعت اینها را میبلعد و صنعت اینها مکر است؛ پس کار تو مکر را میبلعد، نه چوبها را، نه طنابها را؛ چون چوب و طناب کار اینها نبود و چوب و طناب هم مکر نبود. وقتی موسای کلیم (سلام اللّه علیه) این عصا را القا کرد و شدهاند مار، همهٴ آنها از حرکت افتادند (این هم یک وجه).
علیایّحال به هر دو بیان (چه وجه مشهور و چه این وجه غیر مشهور) این معجزه شکست نخورد. خدای سبحان فرمود: پیامبران من منصور و پپیروزند. این اصل کلّی را در ضمن جریان موسای کلیم (سلام اللّه علیه) روشن کرد، فرمود: ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ .
٭ قابل ابطال نبودن معجزه
و همان طوری که دربارهٴ اصل قرآن کریم آمده است که قرآن به هیچ وجه بطلانپذیر نیست، معجزه اینچنین است: به هیچ وجه بطلانپذیر نیست. فرق بین دینی که پیامبر آورده است با ادیانی که انبیای الهی (علیهم السلام) آوردند، در یک سلسله مسائل جزئی و فروع دین است در اصل دین و خطوط کلّی دین فرقی بین انبیاء نیست؛ چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ و اسلام هرگز بطلانپذیر نیست، نسخپذیر نیست. آن شریعت است، آن دستورات جزئی است که نسخ میشود و نسخ هم روحاً به تخصیص زمانی برمیگردد، نه اینکه بطلان قبلی روشن شده باشد خدای سبحان دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ البَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ یعنی این کتاب بطلان پذیر نیست نه در عصر خود نه در اعصار آینده. این نشانه درهمهٴ معجزات هست. در معجزات همهٴ انبیاء هست که ﴿لاَ یَأْتِیهِ البَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ نه در عصر صدور معجزه قابل ابطال است نه در اعصار دیگر.
٭ تفاوت اساسی اعجاز با علوم غریبه
پس فرق دوّم معجزه با علوم غریبه دیگر آن است که علوم غریبه دیگر قابل شکست هست؛ یعنی یک ساحر زبردستی میتواند سحر ساحر گذشته را ابطال کند ولی معجزه به هیچ وجه قابل شکست نیست این فرق اساسی اعجاز با علوم غریبه: یکی اینکه آنها راه فکری دارند و راه درس و بحث باز است، انسان میتواند از راه فکر آن رشته را فراهم کند دیگر اینکه آنها قابل شکستند و این قابل شکست نیست.
٭ منشأ شکستناپذیری معجزه
امّا منشأ اینکه چرا معجزه قابل شکست نیست؟ این را قرآن کریم بیان کرد، فرمود: گرچه همهٴ موجودات به اذن خداست [و] به امر خداست، امّا معجزه از یک امر خاصّی مایه میگیرد، همان طوری که معیّت را خدای سبحان در قرآن به دو قسم تقسیم کرد امر را هم در قرآن به دو قسم تقسیم کرد.
٭ معیّت عام و خاص الهی
معیّت به دو قسم منقسم است: یک معیّت عامّه است که خدای سبحان با هر انسانی و با هر چیزی هست: ﴿هُوَ مَعَکُم أیْنَ مَا کُنتُم﴾ یک معیّت خاصّه است که مال اولیای الهی است ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾ ، ﴿َإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِینَ﴾ ، «انّ اللّه مع ...» این معیّت خاصّه است که نصیب دیگران نیست. اگر معیّت خاصّه نصیب یک کسی شد آن شخص شکست نمیخورد امر الهی هم اینچنین است؛ گرچه همهٴ موجودات به امر خدای سبحان یافت میشوند، ولی خدای سبحان یک امر خاص دارد که آن امر را به وسیله انبیا و اولیای خود اظهار میکند، آن امر هرگز شکستپذیر نیست؛ چون ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ این ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ را در سورهٴ «طلاق» آیه سوّم بیان کرد فرمود: ﴿وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ گرچه هیچ چیزی در خارج یافت نمیشود؛ مگر به امر الهی، امّا آن امرهای خاصّی که خدای سبحان به انبیا و اولیای الهی میدهد، آن را به مقصد میرساند، آن قابل شکست نیست.
٭ شکستناپذیری در معیت خاصه الهی
سرّش همان است که در بحث دیروز عنایت فرمودید. انبیای الهی به مفتح غیب رابطه دارند هرچه در جهان طبیعت میگذرد از مخزن غیب تنزّل میکند که در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ ؛ پس هرچه در جهان طبیعت است ریشهاش از مخزن غیب است در بین موجودات طبیعی چیزی یافت نمیشود که با معجزه درافتد؛ زیرا معجزه مستقیماً از مخزن غیب مدد میگیرد و در آنجا هم جا برای تنازع و تزاحم نیست و در موطن غیب و مخزن الهی جا برای تضاد و تزاحم نیست که چیزی چیزی را از بین ببرد و در این موطن طبیعت که جای تزاحم و درگیری است، چیزی نمیتواند معجزه را از بین ببرد. آنجا که جای تزاحم است، چیزی در برابر معجزه توان مبارزه ندارد [و] آنجا که جای قدرت است و عظمت از آن آنجاست، آنجا جای تزاحم نیست. [در] مخزن الهی هیچ موجودی با موجودی دیگر ناهماهنگ نیست. اینکه میبینیم «الأنبیاء اخوة امّهاتهم شتّیٰ و دینهم واحد»؛ برای اینکه در نشئه عقلاند. در نشئه عقل جا برای ناسازگاری نیست، آنجا جا برای تزاحم نیست چرا این همه فرشتگانی _که عددشان مشخص نیست_ هیچ فرشتهای دشمن با فرشته دیگر نیست؟ چون عداوت را شیطنت به بار میآورد و شیطنت هم سقفش محدود است؛ یعنی تا مرحلهٴ تجرّد خیال و وهم که رسید، دیگر بالاتر نمیرود. در موطن فرشتهها جا برای عداوت نیست، هیچ ملکی با ملک دیگر دشمن نیست، همهٴ اینها میگویند: ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر کسی مشغول کار خودش است. انبیا هم اینچنیناند، هیچ تزاحمی در آن نشئه نیست؛ زیرا هر کدام نورند و در بین انوار تزاحم نیست؛ پس آنجا که جای قدرت است، تزاحم نیست و این نشئهٴ طبیعت که جای تزاحم است معجزه قادر است، غیر معجزه توان مبارزه را ندارد.
٭ بازگشت به بحث (شکستناپذیری معجزه)
از این جهت معجزه قابل شکست نیست؛ زیرا از امر خاص مدد میگیرد و آنجا که امر خاص زمینهٴ اعجاز را فراهم میکند جای قدرت است [و] در آن موطن که جای قدرت است، جای تزاحم نیست و این موطن طبیعت که جای تزاحم است، اینها قادرند.
پرسش ...
پاسخ: قدرت شکست یعنی قدرت بر تزاحم و حال اینکه آنجا جای تزاحم نیست هرچه که انبیای پیشین داشتند، خاتم انبیا (علیهم السلام) دارد اهل بیت (علیهم السّلام) دارند همه نورند.
٭ نقش اعجاز در نبوّت
مطلب بعدی آن است که چه ارتباطی بین معجزه و صدق گفته پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] که معجزه آورد، است [و] چه تلازمی است؟ این اشکال را سیدنا الاستاد (رضوان اللّه علیه) مطرح کردهاند، دیگران هم کم و بیش به آن اشاره میکنند که چگونه از اعجاز پی به صدق دعوت انبیا ببریم ؟ انبیا انسانها را به مبدأ و معاد و وحی دعوت میکنند، انسان را به عدل و احسان دعوت میکنند و معجزهای هم میآورند. چه ارتباطی بین معجزهٴ اینها و صدق دعوت اینهاست؟ حالا اگر یک کسی معجزه آورد، به چه دلیل دعوت او نسبت به مبدأ و معاد حق است؟ او میگوید: خدا موجود است و خدا واحد است و «لا شریک له» و معجزهای هم آورده است؛ مثلاً چوب را به صورت مار درآوردهٴ حالا اگر کسی چوب را به صورت مار دربیاورد، چه دلالتی میکند بر اینکه در جهان یک خداست و خدا موجود است؟ در جهان معادی هست و روز حسابی هست؟ اگر معجزه دلیل صدق دعوت انبیاست، باید بین دلیل و مدلول یک پیوندی باشد، چه پیوندی بین این دلیل و آن مدلول هست؟ مضافاً به اینکه دعوت انبیا با براهین همراه است؛ یعنی انبیا که گفتند «خدا موجود است» برهان اقامه کردند و گفتند «خدا واحد است» برهان اقامه کردند اینچنین نیست که به عنوان یک تعبّد انسانها را به اصول دین دعوت کرده باشند. هیچ پیامبری بدون دلیل مردم را به اصل وجود حق و به وحدانیّت حق دعوت نکرده است اگر گفتند: ﴿أَفِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ دلیلش ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ در کنار او هست؛ یعنی او که فاطر سماوات و ارض است که مشکوک نخواهد بود. اگر گفتند: خدا بعد از ثبوت وجودش واحد است و تعدّد بردار نیست برهان اقامه کردند که ﴿لَو کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ ؛ پس حرفشان در اصول دین با برهان همراه است با براهین عقلی آمیخته است وقتی با براهین عقلیّه آمیخته شد، چه نیازی به اینکه حالا یک چوب را مار بکند. نه نیازی است، نه بر فرض آنها این کار را بکنند، این کار دلالت میکند بر صدق دعوت اینها؛ چون هیچ ارتباطی نیست بین اینکه یک چوبی مار بشود و بین اینکه در عالم فقط یک خداست مثلاً، یا برای انسانها یک معادی هست. حالا اگر یک درخت پژمردهای به اذن پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] سرسبز شد، این معجزه چه دلالت میکند بر اینکه جهان معادی دارد، انبیا ما را به مبدأ و معاد و امثال ذلک دعوت میکنند. پس نه معجزه ضرورتی دارد و نه دلالتی دارد و نه یک رابطهای بین معجزه و دعوت انبیاست. انبیا دعوتشان را با براهین اقامه کردند و آن براهین عقلی کافی نیست.
٭ اثبات دعوا و ادعای انبیا به وسیلهٴ معجزه
جواب شبهه این است که: انبیا یک دعوتی دارند و یک دعوایی دعوت میکنند انسان را به مبدأ و معاد و امثال ذلک و دعوا دارند؛ یعنی ادّعا دارند، میگویند: «ما پیغمبریم، از طرف او آمدیم» هم انسان را به مبدأ و معاد دعوت میکنند و هم مدّعی وحی و رسالتاند، میگویند: بر ما وحی نازل میشود فرشتهها بر ما نازل میشوند، ما با جهان غیب ارتباط داریم؛ پس هر پیغمبری یک دعوتی دارد و یک دعوا و ادّعایی. دعوتش را با برهان تبیین میکند، دعوا و ادّعای خود را با معجزه اثبات میکند تا فروع دیگر و مطالب دیگر تأمین بشود. ما صدها حکم را باید از او دریافت بکنیم او ما را به فروع دین متعبّد میکند. ما صدها دستور را باید از او تلقّی بکنیم [و] اگر دعوای رسالت او اثبات نشود که ما فروع دین را نمیتوانیم از او تلقّی کنیم. دین که تنها اصول نیست، ما همهٴ احکام را باید از او دریافت بکنیم او مدّعی رسالت است، این ادّعا را باید اثبات بکند؛ پس اگر چنانچه معجزه مطرح است برای صدق دعوت نیست، برای اثبات دعواست که اینها چون مدّعی رسالتاند، باید دلیل اقامه کنند که پیغمبرند تا ما احکام و فروع دین را از آنها دریافت کنیم و در تکمیل اصول دین آنچه را که عقل راه ندارد باید از اینها مدد بگیریم.
پس معجزه برای اثبات دعوای انبیاست، نه دعوت آنها. وقتی دعوا و ادّعای اینها تثبیت شد و ثابت شد که اینها پیغمبرند، آن گاه همهٴ فروع دین را از اینها میگیریم و اصول دین، آن مقدار را که عقل میفهمد با گفتهٴ وحی تأیید میکنیم، آن مقدار را هم که عقل نمیفهمد با پرورش وحی میفهمیم این خصیصه است این خاصیّت را بدون معجزه نمیشود اثبات کرد، چرا؟ چون پیغمبر مدّعی یک امر خارق عادت است و میگوید: من با جهان غیب رابطه دارم فرشتگان بر من نازل میشوند این یک امری خارق عادت است چون ادعای یک امر خارق عادت میکند، باید یک کار خارق عادت انجام بدهد تا ما بفهمیم او با جهان غیب رابطه دارد و ممکن است کار خارق عادت از دست او صادر بشود؛ پس معجزه برای اثبات دعوای انبیاست، نه صدق دعوت آنها؛ چون اصول دین تنها توحید و معاد نیست وحی و رسالت هم هست. ما اگر بخواهیم تصدیق کنیم که او رسول خداست، خودش از یک راه مشخصی تصدیق میکند.
٭ چگونگی فهمیدن پیغمبر از رسالت خود
در روایات ما از معصومین (علیهم السلام) سؤال کردند که پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] از چه راه میفهمد که پیغمبر شده؟ حضرت فرمود: «یُوفّق لذلک» یعنی یک راهی است که با پیمودن آن راه جا برای اشتباه نیست اصل وحی در عالم موجود است انسان میتواند به وحی آشنا بشود و راهی هست که با پیمودن آن راه وحی را تشخیص بدهد و اشتباه نکند و شک نکند که آیا وحی است یا نه و مانند آن اینها در خارج موجود است «و یوفّق لذلک».
٭ انحصار معجزه در نبوّت
امّا دیگران از کجا بفهمند که او پیغمبر است؟ پس معجزه چون یک امر خارق عادت است دعوای او را تأیید میکند. او مدّعی یک امر خارق عادت است، میگوید: من با جهان غیب ارتباط دارم که دیگران ندارند، فرشتهها بر من نازل میشوند که بر دیگران نازل نمیشوند. چون مدّعی یک امر خارق عادت است باید یک کار خارق عادت بکند تا ما بفهمیم ارتباط با غیب دارد. کسی معجزه را دلیل بر صدق دعوت پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] نیاورد. در هیچ جا برهان اقامه نکرند که معاد حق است، به دلیل اینکه چوب اژدها شد یا به دلیل اینکه درخت پژمرده سرسبز شد .برای اصول دین که به معجزه استدلال نکردند [بلکه] برای اصل نبوّت پیغمبر و صدق دعوای او به معجزه استدلال کردند. وقتی که اصل نبوّت او با معجزه ثابت شد، آن گاه همهٴ دستورات دین را انسان با اطمینان از محضرش دریافت میکند، پس معجزه برای این است.
٭ تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت
و اگر کسی اینچنین توهّم کند که ممکن است این شخص پیغمبر نباشد معذلک معجزه بیاورد، یعنی بین معجزه و علوم غریبه به دو جهت فرق گذاشته شد و روشن شد که معجزه قابل شکست نیست، امّا در تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت تردید کند، بگوید: ممکن است کسی معجزه بیاورد و پیغمبر نباشد؛ این را قرآن کریم نفی کرده است که ممکن نیست معجزه به دست غیر پیغمبر بیاید.
٭ عدم دسترسی مدّعیان دروغین به معجزه
برهان عقلیاش هم این است، قرآن به عنوان افادهٴ برهان میگوید نه به عنوان تعبّد، میفرماید: بشر در برابر یک امر خارق عادت شکستناپذیر تسلیم است، ممکن است عدّهای مستکبرانه تسلیم نشوند، امّا طبع انسان این است، خوی اکثری قاطع انسان این است که در برابر امر خارق عادت غیر قابل شکست تسلیم میشوند. الآن اگر حدود چهار میلیارد بشر روی زمین (یعنی چهار پنجم مردم روی زمین) میگویند: «خدا وقیامت و معاد» به برکت همین معجزات است؛ یعنی انبیا آمدند معجزه آوردند و بشر پذیرفت؛ حالا خواه کلیمیان؛ خواه مسیحیان؛ خواه مسلمین، بشر در برابر امر خارق عادت شکستناپذیر تسلیم است اگر این عمل را خدای سبحان اجازه بدهد که به دست هر متنبّی هم صادر بشود آن کسی هم که متنبّی است و نبیّ نیست پیغمبر نیست نبوّت را به دروغ به خود بست او هم بتواند معجزه بیاورد، اینکه با حکمت حق سازگار نیست، اینکه با عنایت حق سازگار نیست خدای سبحان بشر را همین طور رها بکند، برای آنها نبیّای نفرستد، یک عدّه افراد دروغین به عنوان متنبّیان بیایند معجزه بیاورند و مردم را به فریب به طرف خود دعوت کنند این با عنایت حق سازگار نیست، با حکمت حق سازگار نیست.
برهانی که امام هشتم (سلام اللّه علیه) برای ضرورت وحی و نبوّت اقامه کرده است همان عنایت و حکمت حقّ است که خدای سبحان حکیم، است و حکیم بندگان را بیسرپرت رها نمیکند؛ پس خدای سبحان بندگان را بدون هادی و سرپرست رها نمیکند . سرپرستی که خدای سبحان تعیین میکند، نبی خواهد بود که با معجزه میآید و اگر غیر نبی هم بتواند معجزه اقامه کند یک متنبّی دروغین هم بتواند مردم را بفریبد این دیگر با حکمت حق سازگار نیست خدای سبحان این قدرت شکستناپذیر را به دست افراد کاذب نخواهد داد.
٭ عدم دسترسی مدعیان دروغین به مخزن غیب الهی
مضافاً به اینکه اگر فرق معجزه با علوم غریبه دیگر روشن شد که معجزه سقفش مقام تجرّد عقلی است [و] مرحلهٴ بالاست، مگر میشود یک انسان متنبّی دروغین به آن پایگاه رفیع برسد که بتواند قاهر و غالب بر همهٴ علوم باشد! آیا انسان کاذب میتواند به مخزن غیب راه پیدا کند؟ خدای سبحانی که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّیَاطِینِ﴾ این خدای سبحانی که فرمود شیطنت به این مقام بلند راه ندارد، مگر اجازه میدهد که متنبّی دستش به مخزن غیب برسد و معجزه بیاورد! ممکن نیست یک انسان دروغگو، قدرت روحی پیدا کند، بتواند معجزه بیاورد. آری، میتواند سحر کند، میتواند از سائر علوم غریبه مدد بگیرد، امّا از اعجاز محروم است، زیرا نه مبدأ قابلی آن لیاقت را دارد که به آن پایگاه رفیع راه یابد [و] نه مبدأ فاعلی که خدای حکیم و با عنایت است، اجازه میدهد.
٭ دو برهان بر انحصار معجزه به انبیا
دو برهان میشود اقامه کرد که یکی از راه علّت قابلی و دیگری از راه علّت فاعلی که معجزه به دست غیر پیغمبر صادر نمیشود. امّا مبدأ قابلی این است که، انسان متنبّی و دروغگو هرگز روحش به آن قدرت و تجرّد نمیرسد که به آن پایگاه مخزن غیب راه یابد این آن لیاقت را ندارد و انسان فاسق و کاذب، هرگز به تجرّد عقلی نمیرسد، فقط در محدودهٴ وهم است عقل مال یک انسان وارسته است [و] انسان غیر وارسته، انسان دورغگو یک متخیّل و متوهّمی بیش نیست، به مرحلهٴ عقل نمیرسد؛ پس او لیاقت آن مقام بلند را ندارد (این از جهت مبدأ قابلی) خدای سبحان کار خود را به دست هر فرد ناسالم نمیدهد که مردم را گمراه کند از لحاظ مبدأ فاعلی خدا حکیم است و حکیم دین خود را به دست افراد ناصالح نمیدهد؛ پس خدای سبحان دین خود را به دست متنبیّان نمیدهد (این از لحاظ مبدأ فاعلی) از لحاظ مبدأ قابلی هم افراد متنبّی، ضالّ و گمراهاند و انسان ضالّ و گمراه به مقام اعجاز راه ندارد و به مقام علوم غریبهٴ دیگر راه دارد؛ پس از دو راه میتوان ثابت کرد که هرگز معجزه به دست غیر ولیّ حق صادر نمیشود.
٭ تفاوت معجزه با کرامت
آن گاه یک فرقی بین معجزه و کرامت خواهد بود آن دیگر فرق جوهری نیست فرق معجزه با علوم غریبهٴ دیگر فرق جوهری بود، امّا فرق معجزه با کرامت جزء شئون ولایت است، فرق جوهری نیست؛ یعنی آن کاری را که پیغمبر (علیه آلاف التحیّه و الثناء) میکند، مشابه آن را اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) میکنند. اگر احیای «موتی» است، اینها هم میتوانند. هر کاری که انبیای پیشین میکردند، معصومین (علیهم السلام) هم میتوانند، منتها مسئله وحی تشریعی البتّه مخصوص پیغمبر است امّا این کارهای اعجازآمیز از اهل بیت (علیهم السّلام) هم ساخته است، منتها این را کرامت میگویند و نه معجزه.
اگر این امر خارق عادت با تحدّی؛ یعنی مبارزطلبکردن همراه شد اصطلاحاً میگویند «معجزه» و اگر با تحدّی همراه نشد، نمیگویند «معجزه» اگر با دعوای رسالت همراه بود، میگویند «معجزه» اگر با دعوای رسالت همراه نبود نمیگویند «معجزه» ممکن است تحدّی به امامت بکند، امّا تحدّی به رسالت نمیکند. در احتجاجات معصومین (علیهم السّلام) هست که آنها برای اثبات امامت خود کرامت میآوردند: میفرمودند اگر شما در کرامت ما تردید دارید، مثل این کار انجام دهید. نظیر آنچه که منسوب بر امام سجّاد (سلام اللّه علیه) است در جریان «الحجرالاسود» و مانند آن، امام (سلام اللّه علیه) ممکن است برای اثبات امامت خود تحدّی کند و کرامت بیاورد، ولی هرگز مدّعی رسالت نیست؛ پس آن امر خارق عادت شکستناپذیری که با دعوای رسالت همراه است معجزه نامیده میشود و آن امر خارق عادت شکستناپذیری که با دعوای رسالت همراه نیست آن کرامت نامیده میشود.
٭ عدم اختصاص کرامت به پیامبران و امامان (علیهم السلام)
و امّا اینکه غیر پیغمبر و غیر امام معصوم کسی میتواند کرامت بیاورد یا نه برهان عقلی بر خلافش اقامه نشده است، ممکن است اولیای الهی به اذن حق بتوانند این کار را انجام دهند افرادی هم باشند مستجاب الدّعوه؛ چون استجابت دعا هم به نوبه خود کرامتی است؛ یعنی ممکن است یک بیمار با علل و عوامل طبیعی درمان بشود امّا با یک توسّل و یک دعا وقتی که درمان بشود، دیگر شکستناپذیر نیست، این میشود کرامت اگر این بیمار را از راههای عادی درمان کنند، این میشود امر عادی و قابل شکست و مبارزه است؛ یعنی ممکن است در حین درمان این بیمار با این دارو، دیگری داروی دیگر بدهد که او را به همان حالت بیماری باقی بدارد، امّا اگر دعای یک مستجاب الدعوهای بخواهد مستجاب بشود اینچنین نیست این شکستناپذیر است این هم کرامت است.
٭ استناد استجابت دعا به خدای سبحان
اصل استجابت دعا را خدای سبحان در سورهٴ «بقره» به خود نسبت داد فرمود: «من این کار را میکنم» همان آیه 186 سوره «بقره» این است که ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِیْ وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ﴾؛ اگر مرا خواستند من نزدیکم و اجابت میکنم. اجابت دعا، جزء کرامتهاست و غیر قابل شکست هم هست این کرامت را ممکن است غیر انبیاء هم داشته باشند؛ البتّه شاگردان اینها و با پیمودن راه اینها آنچه که به مریم (علیها السلام) نسبت داده شد آن هم نشانهٴ آن است که غیر امام و پیغمبر میتوانند کرامت داشته باشند؛ آنچه هم که به فاطمهٴ زهرا (سلام اللّه علیها) نسبت داده شد اینچنین است.
٭ تبیین معنای «ارهاص»
احیاناً بعضیها میگویند: آن کرامتهایی که به دست مریم (علیها السلام) ظاهر شد، اینها ارهاص؛ است ارهاص یعنی پیشدرآمد معجزه؛ یعنی اینها در حقیقت به برکت عیسای مسیح است که به دست مریم (علیها السلام) ظاهر شد که ﴿ کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا المَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ ؛ این در حقیقت معجزه عیسای مسیح است که به دست مریم (علیها السلام) ظاهر شد، این را «ارهاص» میگویند به اصطلاح کلام ارهاص؛ یعنی پیشدرآمد معجزه که مال یک پیغمبر است و به دست غیر پیغمبر ظهور میکند و این دلیل بر او هم نیست؛ چون ما برهان نتواستیم اقامه کنیم که کرامت مثل معجزه مخصوص انبیاست و مخصوص امامان است نه، اولیای الهی هم میتوانند این را داشته باشند؛ البته «باذن اللّه».
«و الحمد للّه ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است