display result search
منو
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش هفتم

تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش هفتم

  • 1 تعداد قطعات
  • 28 دقیقه مدت قطعه
  • 205 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش هفتم
- تحدی قرآن کریم به اخبار غیب
- نمونه‌ای از تحدی خدا به اخبار غیب
- ردّ نظر سید مرتضی در مورد وجه اعجاز قرآن
- نظریه صرفه
-معجزه بودن قرآن

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ تحدی قرآن کریم به اخبار غیب، عدم اختلاف و علوم ادبی
بحث در تحدی قرآن کریم نسبت به اخبار غیب و امور دیگر بود. مسأله تحدی قرآن کریم به اخبار غیب و همچنین تحدی قرآن کریم به عدم اختلاف و تحدی قرآن کریم به علوم ادبی مثل فصاحت و بلاغت اشاره شد و گذشت.
٭ تحدی بودن آیه 54 سوره «مائده» ازنظر علامه طباطبایی
بیانی را از سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) نقل کردیم که نظر ایشان این است که آیه سوره «مائده» که می‌فرماید: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ این هم از موارد تحدّی است؛ یعنی قرآن با بیان قاطع از یک آیندهٴ پیروزی اسلام خبر می‌دهد که حتماً مسلمین پیروز می‌شوند، این را با ضرس قاطع بیان می‌کند و این بیان برای آن است که اگر کسی خواست به مبارزه علیه قرآن برخیزد، این کتاب را بشناسد که این کتاب درباره آینده دور با بیان قطعی خبر می‌دهد. تنها علوم ادبی نیست، تنها سخن از سَبعهٴ معلّقه و امثال سبعه معلّقه بافتن نیست، سخن از اخبارات غیبی هم هست.
٭ سرّ معجزه بودن قرآن کریم
و تحلیل قرآن کریم این است که اگر این کتاب معجزه است و احدی توان اتیان مثل او را ندارد، برای آن است که به یک حقیقتی متّکی است و آنها چون از حقیقت قرآن مستحضر نبودند، قرآن را انکار کردند: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَم یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ﴾ فرمودند: چون تأویل قرآن، آن بازگشت قرآن، آن حقیقتی که قرآن به آن مرجع تکیه می‌کند و برمی‌گردد اینها آگاه نیستند، به مبارزه علیه قرآن برخاسته‌اند [و] خیال کردند یک سلسله علوم ادبی است که به صورت سوره و کتاب درآمده است.
٭ اساس تحدی خدای سبحان در قرآن
اساس تحدی قرآن روی همان تکیه‌گاه این الفاظ است. وقتی خدای سبحان می‌خواهد از عظمت قرآن سخن بگوید، ما را به آن تکیه‌گاه مستحضر می‌کند که قرآن به یک تأویلی متّکی است و در این زمینه که قرآن به یک تأویل و بازگشت‌نگاه اصیل متّکی است خدا به همه منظومه و آفرینش قسم می‌خورد: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ ٭ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾ این قسم خوردن «بمواقع نجوم» در حقیقت، قسم خوردن به مجموعه نظام مشهود است و قسم خورد و فرمود: این قسم، قسم عظیمی است اگر بدانید. اما در همین حد خلاصه نکرد، نفرمود «فلا اقسم بمواقع النجوم فانّه لقسم لو تعلمون عظیم انّه لقران کریم» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ یعنی این قرآن یک قرآن دارد این کتاب یک کتاب دیگری دارد، شما از آن کتاب دیگر که اصل است، مستحضر نیستید آن کتاب مکنون و مستور از اوهام و خیالات شماست و در دسترس کسی نیست، جزء مطهرین که اهل بیت (علیهم السلام)اند دیگران به او دسترسی ندارند.
٭ مرجع ضمیر در ﴿لا یَمَسُّهُ﴾
این ضمیر ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾ اگر به «قرآن» برگردد، یک حکم فقهی از او استفاده می‌شود؛ یعنی کسی که طاهر نیست حق دست‌زدن به قرآن و بوسیدن آیات قرآن را هم ندارد. اگر کسی طاهر نباشد، نمی‌تواند تبرکاً آیه‌ای از آیات قرآن کریم را ببوسد که این آیه با گوشه‌ای از بدن یک انسان غیر طاهر برخورد کند، ولی اگر این ضمیر به آن ﴿کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ برگردد نه قرآن «انه لقران کریم فی کتاب مکنون» که ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یعنی آن کتاب مکنون را ﴿إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾ دیگر سخن از طهارت ظاهر نیست. نه به این معناست انسان تا وضو نداشت و غسل نداشت با آن «کتاب مکنون» تماس نمی‌گیرد. آنجای تنها جا طهارت ظاهر نیست، آنجا تنها با وضو و غسل نمی‌شود راه پیدا کرد او یک طهارت ضمیر می‌طلبد که جزء انسان موحّد دیگری را به آن کوی راه نیست.
٭ مناسب‌تر بودن بازگشت ضمیر ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ به ﴿کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾
و این ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ [اگر] ضمیرش به ﴿کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ برگردد، انسب است تا به قرآن برگردد؛ چون اقرب به اوست. قهراً یک انسان طاهر و مطهر است که باید قرآن بفهمد و هر اندازه که انسان از طهارت بهره‌ای داشت از قرآن و تفسیر قرآن بهره‌ای دارد.
٭ طهارت دل، راه رسیدن به مراحل برتر قرآن
این نظیر علوم دیگر یا بحثهای دیگر نیست که انسان یاد بگیرد ممکن است درسهای دیگر را انسان شرکت کند، یاد بگیرد [و] در آن زمینه کتاب هم بنویسد، اما قرآن نظیر درسها و بحثهای دیگر نیست که اگر یک کسی طاهر نبود و مطهّر نبود، بتواند قرآن یاد بگیرد، این‌چنین نیست. خدای سبحان برای عظمت این مسئله به کلّ نظام قسم می‌خورد، بعد می‌فرماید یک قسم عظیمی است: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ ٭ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ ؛ این کتاب در کتاب دیگر است این یک مخزنی دارد؛ مثل اینکه کتاب «ابرار» در کتاب است: ﴿إِنَّ کِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ کتاب ابرار در کتاب دیگر است، آن مخزن این کتاب است؛ دسترسی به آن مخزن بدون طهارت خزینه دل میسّر نیست و اگر کفّار می‌دانستند که این کتاب چه کتابی است به مبارزه علیه او بر نمی‌خاستند و خدای سبحان برای اینکه خوب معرفی کند، قسم یاد می‌کند.

٭ تفاوت قسمتهای قرآن با قسم در محافل بشری
قسمهای قرآن به تعبیر سیدنا الاستاد در برابر بیّنه نیست قسم خدا به بیّنه است نه در برابر بیّنه بیان ذلک این است که در محاکم بشری «مدّعی» بیّنه اقامه می‌کند و «مدّعی علیه» سوگند یاد می‌کند که «البیّنه علی المدّعی و الیمین علی من انکر» سوگند در برابر بیّنه است، آنکه بیّنه دارد شاهد اقامه می‌کند و آنکه بیّنه ندارد سوگند یاد می‌کند قسم در محاکم بشری در برابر بیّنه است، ولی قسمهای خدای سبحان به بیّنه است نه در برابر بیّنه؛ نه چون خدا دلیل ندارد قسم یاد می‌کند، بلکه خدا به دلیل قسم یاد می‌کند؛ مثل اینکه شما سوگند یاد کنید، بگویید «قسم به آفتاب، الآن روز است» این به دلیل قسم خوردن است نه در برابر دلیل. این طور نیست که قسمهای خدای سبحان در مقابل بیّنه باشد. که چون برهانی ندارد سوگند یاد می‌کند. خدای سبحان برای اینکه ما را به بیّنه (که همان «مقسمٴ به» است) توجّه بدهد، سوگند یاد می‌کند با این سوگندها آن حقیقت قرآن را تبیین می‌کند. گاهی می‌فرماید: ﴿وَالسَّماءِ ذَاتِ الرَّجْعِ ٭ وَالأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ ٭ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾ ؛ قسم به آسمان گردنده؛ قسم به زمین ذات شکاف؛ این کتاب کتاب، سنگین است.
٭ قرآن کریم، فصل محض بین حق و باطل
این یک قولی است فصل بین حق و باطل تا خود حق محض نباشد که فاصل بین همه حقوق و اباطیل نیست؛ هرگونه حق و باطلی در جهان باشد، قرآن فاصل است هیچ مکتبی در عالم و در روی زمین نیست؛ چه در عصر نزول قرآن؛ چه در عصرهای آینده؛ مگر اینکه این کتاب فاصل است، این طور نیست که انسان بگوید «این مکاتبی که تازه پیدا شده، قرآن درباره آنها داوری ندارد» این‌چنین نیست؛ این حقّ مطلق است و فصل محض. هر مکتبی که در عصر نزول قرآن و در اعصار آینده در بین بشر در ذهن بشر، رسوخ کند، قرآن داور است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾ این را «بالقول المطلق» فرمود و اگر خود حق محض نباشد، نمی‌تواند هر باطلی را از حق جدا کند.
٭ تحدی خدای سبحان در قرآن
خدای سبحان کتاب را با این خصوصیات معیّن کرد، بعد فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾؛ ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ﴾ ، ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ﴾ ، ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ﴾ این گونه از تحدّیها را کرده بعد فرمود خود را به زحمت نیندازید: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾ این را هم در مکه تحدّی فرمود هم در مدینه. الآن آیه محلّ بحث که در سوره «بقره» است در مدینه نازل شده است تا آخرین لحظه هم تحدّی‌اش را داشت، ولی فرمود شما بشناسید کتاب من و قرآن من چیست تا علیه او مبارزه کنید.
٭ نمونه‌ای از تحدی خدای سبحان اخبار غیب
در این کریمه‌ای که در پایان بحث دیروز اشاره شد که در سوره «مائده» آیه 5٤ فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ﴾ این هم جزء اخبارات غیبی قرآن کریم است به عنوان ملاحم یعنی حوادث مهمّ آینده که پیش‌بینی می‌شود آنها را می‌گویند: «ملاحم».
٭ فراگیر شدن دین مبین اسلام
خدای سبحان به عنوان بهترین و سنگین‌ترین ملحمه فرمود: در آینده اسلام پیروز است، منتها پیروزی اسلام به دست یک سلسله رزمنده‌هایی است که محبّ خدایند و محبوب خدا؛ گرچه در صدر اسلام به وسیلهٴ امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) بخشی از این آیه مصداق پیدا کرد یا در بعضی از روایات رسول خدا (صلّی اللّه علیه و اله وسلّم) به سلمان اشاره کرد، فرمود: «هذا و ذووه» این مرد و نژاد این مردند و بستگان این مردند که می‌توانند مصداق آیه باشند، اما تاکنون این آیه مصداق کامل پیدا نکرده است که اسلام و مسلمین ﴿أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ﴾ باشند؛ یعنی بر همه کفّار روی زمین اشراف داشته باشند، تا کنون این‌چنین نشده و قرآن کریم با وعده قطعی این را به ما اخبار داد. این یا «من اشراط الساعه» است یا از اشراط ؟هور حضرت حجت (سلام اللّه علیه) است، بالاخره ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ این وعده را خدای سبحان داد، فرمود: این کتاب باید عالمگیر بشود و خواهد شد. و این طور نیست که این قرآن رایگان بر همهٴ کتب آسمانی و غیر آسمانی بچربد و عالمگیر بشود و کسی هم به میدان نیاید؛ گرچه فرمود: ﴿أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَی وَدِینِ الحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ المُشْرِکُونَ﴾.

٭ عالمگیر شدن دین خدا به وسیله محبان و محبوبان الهی
اما این را به دست یک سلسله کسانی که محبان الهی‌اند و محبوبان الهی‌اند.
و همه فضایل هم در محور محبت دور می‌زند، بخشی از فضائل مربوط به محبان الهی است، بخش دیگرش (که مهمترین بخش است) مربوط به محبوبان الهی است. فرمود: یک سلسله افرادی که هم محب خدایند، هم محبوب خدایند، دین را عالمگیر می‌کنند. گرچه امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) هم محبّ خدا بود، هم محبوب خدا بود امّا عدّه‌ای از همراهان حضرت واجد این دو شرط اساسی نبودند: علی‌ایّ‌حال قرآن کریم این هشدار را داد که این کتاب عالم‌گیر می‌شود. قهرا این هم جزء اخبارات غیبیّه قرآن کریم است، آن گاه به اصل مسئله می‌پردازیم.
٭ نحوهٴ ردّ نظر مرحوم سید مرتضی در مورد توجه اعجاز قرآن
خدای سبحان وقتی که تحدّی کرد، فرمود: «کتابی مثل این یا ده سوره مثل این یا یک سوره مثل این بیاورید» این قرآن و سور قرآن را معرّفی کرد، بعد فرمود: «مثل این بیاورید» پس آن احتمالی که مرحوم سیّد از امامیّه و در برخی از کلمات امام رازی در تفسیر مشاهده می‌شود که اعجاز قرآن روی «صرف» است نه روی خصیصه خود سور و قرآن، این تام نیست ؛ برای اینکه خدای سبحان که تحدّی می‌کند از باب وصف به حال موصوف قرآن را می‌ستاید و می‌گوید: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾ شما هم کتابی بیاورید که قول فصل باشد یا ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ ؛ ما یک گفتار وزینی داریم؛ گفتار اگر مبرهن باشد ثقیل است، اگر بی‌برهان باشد خفیف است. فرمود: این گفتار وزین و سنگین است، شما هم قول ثقیل بیاورید؛ سنگین است نه دشوار.
٭ دو خصیصه در قرآن کریم
فرمود: این کتاب دو خصیصه دارد: یکی اینکه «ثقیل» است؛ یکی اینکه «یسیر» است؛ سنگین است چون مبرهن است، تهی از برهان نیست تا سبک باشد، سبک مغز نیست، وزین است. سنگین است، اما دشوار نیست که بر فطرت تحمیل باشد ﴿وَلَقَدْ یَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ ؛ کتابی است یسیر، آسان، سهل. سخت نیست، سنگین هست، اما سخت نیست. سختی بد است، [اما] سنگینی خوب است. حرف مُبرهن سنگین است و خوب، حرف بی‌برهان سبک است و تهی.
٭ نحوهٴ اجتماع دو صفت ثقیل و یسیر در قرآن
خدای سبحان این دو صفت را برای قرآن ذکر کرد که این کتاب سنگین است؛ چون همه سخنانش مبرهن است، وزن دارد، وزین است، خفیف نیست و چون با فطرت و حقیقت سازگار است، قبولش بر بشر یک تحمیل و تکلیف نیست، با فطرت انسانی سازگار است. اگر کسی اهل ذکر، حال، معنا و وارستگی باشد، این کتاب برای او بسیار سهل و روان است ﴿وَلَقَدْ یَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُدَّکِرٍ﴾ اگر کسی اهل تذکر و ذکری باشد، قرآن یک کتاب ساده و ورانی است، سخت نیست، آسان است در عین حال که سنگین است، آسان است و این همان سهل ممتنع است؛ یعنی مثل او سخن‌گفتن ممکن نیست و با فطرت هم مأنوس است، بر فطرت تحمیل نیست [و] چیزی را بر فطرت تحمیل نمی‌کند که قبولش دشوار باشد.
٭ شرط روان و آسان شدن کلام خدای سبحان برای انسان
لذا همان طوری که سوره «رحمن» با یک ترجیع‌بندهای ظریفی شروع می‌شود این سوره مبارکه هم که ﴿وَلَقَدْ یَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُدَّکِرٍ﴾ هم با ترجیع‌بندهای مکرر شروع و ختم می‌شود. چندین بار می‌فرماید: یک کسی هست که متذکر باشد؟ آیا کسی هست که به یاد خدا و قیامت باشد؟ اگر کسی به یاد خدا و قیامت باشد «مدکر باشد» متذکر باشد این کتاب کتاب، خوبی است، روان است، آسان است.
٭ بازگشت بحث (ردّ نظر مرحوم سید مرتضی در مورد وجه اعجاز قرآن)
ـ عدم بحث از مسئله «صرفه» در اعجاز قرآن
خدای سبحان این کتاب را با این خصائص معرّفی می‌کند، بعد می‌فرماید: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ﴾ آن گاه سخن از صرفه نیست، صرفه مال آنجایی است که خود کتاب دارای خصایص نباشد، یک کلام عادی و متعارف باشد، منتها خدای سبحان جلوی آوردن مثل این کلام متعارف را گرفته است. این وصف به حال متعلّق موصوف است نه به حال موصوف؛ در حالی که خدای سبحان این کتاب را با این خصایص معرّفی می‌کند، می‌گوید: قول فصل است، قول سنگین است قولی است با فطرت سازگار است، قولی است از گذشته‌ها و آینده قطعی خبر می‌دهد قولی است، که هماهنگ است اختلاف در او نیست، اینها همه اوصاف قرآن کریم است؛ پس سخن از صرفه نیست.
٭ ویژگیهای اعجاز در قرآن و تفاوت آن با مسئله «صرف»
مضافاً به اینکه وقتی قرآن می‌تواند معجزه باشد که نه در گذشته نزدیک یا دور مثل این گفته شده باشد و نه در آیندهٴ نزدیک یا دور اعجاز تنها راجع به آینده نیست، اگر در گذشته هم بشر مثل این سخن گفته بود، باز می‌تواند به عنوان نقض در برابر قرآن قیام کند؛ مثل عصای موسی (سلام الله علیه) که معجزه است، نه به این معنا هست که در آینده کسی مثل موسی (سلام الله علیه) نمی‌تواند عصا را به صورت مار درآورد، در گذشته تاریخ هم بشرح ایضاً [همچنین] یعنی از بشر ساخته نبود؛ چه در گذشته، چه در آینده که چوبی را مار کند و دوباره مار را چوب کند: ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الأُولَی﴾ این در بشر نبود؛ نه در گذشته، نه در آینده. در جریان «ناقهٴ صالح» این‌چنین است، ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی البَحْرِ یَبَساً﴾ این‌چنین است، همه معجزات این‌چنین‌اند اگر در گذشته این معجزه شبیهی می‌داشت یا در آینده این معجزه نظیری داشته باشد، این از اعجاز سقوط می‌کند. این کتاب که کلام‌اللّه است نه به این معناست که در عصر نزول وحی یا در آینده خدای سبحان اجازه نمی‌هد کسی مثل این سخن بگوید، بلکه در گذشتهٴ تاریخ هم تا کنون کسی مثل قرآن سخن نگفت و اگر مثل قرآن سخن گفته باشد کلام بشر می‌شود. این «صرف» را نسبت به گذشته که نمی‌شود گفت، بر فرض راجع به آینده بگوئیم.
٭ بیّن بودن بطلان مسئله «صرف»نسبت به اصل قرآن
و اگر مسئله «صرف» در خصوص سوره بطلانش خیلی بیّن نباشد، در اصل قرآن بطلانش بیّن است. یعنی قول به «صرف» درباره اصل قرآن «بیّن الغیّ» است که انسان بگوید قرآن ویژگی ندارد یک کلام متعارفی است که اتیان مثل او میسّر هست، ولی خدای سبحان جلوی اتیان مثل او را گرفته است؛ در حالی که خدای سبحان قرآن را با این خصائص معرّفی کرد.
٭ منکران رسالت رسول خدای (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)
مطلب دیگر آن است که، منکران رسالت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دو گروه بودند. عدّه‌ای منکر نبوّت عامّه بودند که می‌گفتند: «اصلاً بشر نمی‌تواند پیغمبر باشد»؛ عدّه‌ای منکر نبوّت خاصّه بودند که اصل رسالت و نبوّت را می‌پذیرفتند، ولی دربارهٴ رسالت حضرت شبهه‌ای داشتند.
٭ سخن منکران اصل رسالت بشر
آنها که اصل رسالت بشر را نمی‌پذیرفتند، می‌گفتند: «باید فرشته‌ای بشر باشد و مانند آن»، آن را در سوره مبارکه «انعام» و مانند آن سوره ، خدای سبحان بیان کرد و جواب داد که اگر ـ ان‌شاء‌اللّه ـ بحث به آنجا رسید آن مطرح می‌شود.
٭ سخن منکران نبوت پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)
امّا آنها که درباره نبوت خاصّه شک داشتند؛ یعنی اصل رسالت را می‌پذیرفتند می‌گفتند خدای سبحان پیامبری دارد، ولی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیغمبر نیست.
٭ تحدی خدای سبحان در برابر منکران رسالت
خدای سبحان در این زمینه تحدّی می‌کند و تحدّی را به محتوا و معنای قرآن ارجاع می‌دهد نه در لفظ قرآن؛ یعنی اساس معجزه بودن قرآن، بر همان تکیه‌گاه حقیقی است که قرآن به همان تکیه‌گاه متکی است؛ یعنی آن کتاب مکنونی که این قرآن در اوست؛ آن تأویلی که قرآن به آن تأویل تکیه می‌کند؛ البتّه امور ادبی، علوم ادبی، قراردادی لفظ، فصاحت و بلاغت اینها هم بی‌دخالت نیست امّا اساس اعجاز قرآن، بر آن معنویت و حقیقت اوست.
٭ سر رسالت پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)
این را در سوره مبارکه «قصص» عنایت می‌فرمائید، آیه ٤7 به بعد در سوره «قصص آیه ٤7 این‌چنین است: ﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ المُؤْمِنِینَ﴾ مبادا! یک حادثه دردناکی به شما اصابت کند یک مصیبتی روی بدهد در اثر اعمال بد شما، آن گاه شما بگویید: خدایا! چرا برای ما پیغمبر نفرستادی که ما را از بدی باز دارد و ما را هدایت کند که ما به این روز سیاه مبتلا نشویم؟ ما برای اینکه به این خطر نیفتید و آن روز اعتراض نکنید، برای شما پیغمبر فرستادیم: ﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا﴾ آن گاه اعتراض کنند، بگویند: ﴿رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً﴾ چرا برای ما پیغمبر نفرستادی که ما را هدایت کند؟ ﴿فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ المُؤْمِنِینَ﴾؛ ما برای این پیغمبر فرستادیم، برای اینکه «مبادا» بگویند. این در پایان سوره «طه» مشابه این هست، برای اینکه حجّتی بر ما نداشته باشند ما بهانه جویی‌های منکران رسالت پیغمر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیغمبر فرستادیم ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا﴾ ؛ وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با حق از نزد ما اعزام شد و به سراغ اینها رفت، ﴿قَالُوا لَوْلاَ أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَی﴾ ؛ چرا او با عصا و اژدها نیامده؟ چرا با ید بیضاء نیامنده؟ چرا یک کتاب تدریجی آورده؟ همان طوری که موسی (علیه السلام) تورات را دفعتاً دریافت کرد و آورد، پیغمبر هم قرآن را دفعتاً دریافت کند و بیاورد. چرا در فرصتهای مناسب یک آیه، یا چند آیه یک سوره یا کمتر یا بیشتر دریافت می‌کند و برای ما قرائت می‌کند؟ چرا مثل موسی یکجا تورات را دریافت نکرده است و نیاورده؟ اینها کسانی‌اند که اصل رسالت را قبول دارند و می‌گویند: «بشر نیازی به پیغمبر دارد، منتها به دنبال بهانه می‌گردند» ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلاَ أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَی﴾.
٭ منکران رسالت پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) وارث افکار نیاکان خویش
آن گاه می‌فرماید: ﴿أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَی مِن قَبْلُ﴾ مگر همین گروه نبودند، گذشتگان اینها هم مثل اینها می‌اندیشند، اینها هم وارث افکار نیاکان خودشان هستند، اینها هم مثل گذشتگان می‌اندیشند. مگر گذشتگان اینها درباره موسای پیغمبر (سلام الله علیه) نگفتند: او ساحر است! ﴿ أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَی مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾؛ گفتند دو سحری است که یکی را موسی آورده؛ دیگری را هارون یا یکی را موسی آورده، یکی را هم - معاذاللّه- رسول خدا (صلّی اللّه علیه و اله و سلّم) - معاذاللّه- اینها تظاهر دارند، یعنی ظهیر یکدیگرند، دو ساحرند - معاذاللّه- که متظاهرند، یعنی ظهیر و ظهر و پشتیبان یکدیگرند و علیه ما به دعوت برخاسته‌اند. ﴿وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ﴾ ما به همه اینها کافریم.
٭ تحدی خدای سبحان به تورات و قرآن کریم
آن گاه خدای سبحان تحدّی می‌کند می‌فرماید: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا﴾ ؛ شما یک کتابی بیاورید از نزد خدا که از تورات و قرآن هادی‌تر باشد. این گروه معلوم می‌شود «اللّه» را قبول داشته‌اند، رسالت را هم فی الجمله می‌پذیرفتند و می‌پذیرفتند که رسول خدا (صلّی اللّه علیه و اله و سلّم) باید از طرف خدا، از نزد خدا کتابی بیاورد که مردم را هدایت کند. امّا قرآن دراین زمینه و در این محدوده تحدّی می‌کند می‌فرماید: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا﴾ آن کتاب از تورات و قرآن «اهدی» باشد؛ یعنی هادی‌تر باشد، بهتر هدایت کند. در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ هذَا القُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ .
٭ تحدی خدای سبحان به محتوای قرآن کریم
در این کریمه می‌فرماید: «اگر شما در حقّانیّت این قرآن تردید دارید یک کتابی که اهدای از قرآن و تورات باشد، بیاورید». این تحدی به محتوای قرآن است، نه به فصاحت و بلاغت. آنچه که در هدایت نقش دارد، معارف و محتوا و مضمون کتاب است. این ﴿إِنَّ هذَا القُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ ناظر به مضمون و قوانین الهی است که از قرآن مستفاد است، یا ﴿ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا﴾ ناظر به محتوای قرآن کریم است، کتابی بیاورید که از قرآن و تورات اهدی باشد.
٭ شبهه: تحریف تورات، مانع برای تحدی
منتها این شبهه هست که تورات محرّف که هادی نیست تا آن کتاب اهدای از تورات باشد. اهدای از قرآن فرض دارد؛ یعنی در مقام لفظ، امّا اهدای از تورات محرّف فرض ندارد؛ چون اهدی گفتن، یعنی تورات هم کتاب هادی است، منتها شما هادی‌تر از تورات بیاورید، در حالی که تورات محرّف است.
٭ جواب شبهه: قرآن، احیا کنندهٴ تورات
جواب این شبهه آن است که البته تورات را قرآن احیا کرد. توراتی را که آنها تحریف کردند، بعد از جریان «بُخت النصّر» اصل [آن] از دست مردم رفت، بعد هم از خاطره‌ها و حافظه‌ها استفاده کردند [و] چیزی که در ذهنشان بود نوشتند، بعدها هم ﴿یُحَرِّفُونَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾ این تورات اصیل را از دست دادند، بعضی از آیاتش را حفظ کردند، قرآن کریم آمد آن تورات اصیل را احیا کرد که ـ قبلاً هم به عرض شما رسید ـ این از سخنان بلند مرحوم «کاشف الغطاء» است. الآن اگر در روی زمین بیش از سه میلیارد انسان می‌گوید «خدا، قیامت، پیغمبر» به برکت اسلام و قرآن است و اگر نبود قرآن، یهودیّت و مسیحیت دینی نبود که بتواند روی زمین بماند. هرچه علم و عقل پیشرفت بکند آن تورات و أنجیل محرّف، منزوی‌تر می‌شود. اگر شما دسترسی به این احدین تحریف شده داشته باشید، می‌بینید حق با مرحوم کاشف الغطاء است که قرآن آن تورات و انجیل اصیل را احیا کرده است، قرآن یهودیّت و مسیحیّت را سرپا نگه داشته است. الآن اگر بیش از سه میلیارد مردم روی زمین می‌گویند: «خدا، قیامت، ملائکه، وحی» و مانند آن؛ به برکت قرآن است.
٭ تحدی خدای سبحان به قرآن
پس اینکه فرمود: کتابی که اهدای از تورات و قرآن بیاورید به چون آن تورات در پرتو قرآن احیاء شده است، بازگشتش به این است که، شما کتابی که اهدای از قرآن باشد بیاورید؛ چون خود قرآن را که قبول ندارید؛ پس از این اهدی و هادی‌تر کتابی بیاورید، این تحدّی به محتوا است، نه تحدّی به فصاحت و بلاغت و مانند، این با آن آیه ﴿إِنَّ هذَا القُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ مناسب است.
٭ عکس العمل و ثنیین حجاز در برابر تحدی
آن گاه در برابر این تحدّی فصحایشان علمائشان خود توده وثنییّن حجاز، چاره جز این نداشتند که در محافل تحدی آهسته لباس بر سر بکشند، عبا برسر بکشند و سرخم کنند و در بروند، چاره جز این نبود در سوره «هود» آیه پنج این‌چنین است: ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِینَ یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ﴾؛ اینها مُنثنی می‌شوند، سرخم می‌کنند که کسی اینها را نبیند و از مجلس بیرون بروند «ثنی صدره»؛ یعنی سرخم کرد و بیرون رفت، «ثنی صدره»؛ یعنی منثنی شد، منحنی شد. ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخفُوا مِنْهُ﴾ در مجلس مبارزه شرمنده بیرون می‌روند؛ البته بعد دست به شمشیر می‌کنند﴿أَلاَ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخفُوا مِنْهُ﴾؛ کسی که از مجلس می‌خواهد بیرون برود این‌چنین است، سرخم می‌کند که دیگران او را نبینند. ﴿أَلاَّ حِینَ یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُم﴾؛ یا سرخم می‌کنند که کسی آنها را نبیند یا اگر سرخم نمی‌کنند لباس بر سر می‌کشند که کسی آنها را نبیند: ﴿أَلاَّ حِینَ یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُم﴾؛ یا آن ثیاب را «غاشیه» و غطا قرار می‌دهند که پوشیده بشوند و بیرون بروند یا منثنی، منحنی، منعطف و مُنحنیاً بیرون می‌روند. این عکس‌العمل وثنییّن حجاز در برابر تحدی است.
پرسش ...
پاسخ: آن - که خواست خدا- در بحث اعجاز خواهد آمد که فعلی است؛ برای اینکه اینها مبدأ قریب‌اند یعنی حقیقتاً معجزه از اولیای الهی صادر می‌شود و حقیقتاً از ذات اقدس الهی صادر می‌شود، منتها اینها مبدأ قریب‌اند و ذات اقدس الهی علت نخستین و «علة العلل».
٭ تحدی خدای سبحان به قرآن در تمامی زمانها
فتحصل [و] که قرآن از چند نظر تحدّی کرده است و تحدّیات قرآن الیوم هم موجود است. این طور نیست که الآن یک بحث تاریخی داشته باشیم، یک بحث زنده و بحث روز هم است. الآن هم قرآن می‌فرماید: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾ ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ﴾ اگر این کتاب جهانی است، دعوت آن هم جهانی است؛ یعنی هم کلّی است و هم دائم؛ چه اینکه که قبلاً گذشت؛ پس الآن هم قرآن تحدّی می‌کند [که] اگر کسی در حقانیت قرآن تردید دارد یک سوره ای مثل قرآن بیاورد.
٭ معجزه بودن قرآن
منتها بحث در این است که، روی این ادلّه ثابت شد که قرآن کتابی نیست که مثل او را بتوان آورد. و قهراً می‌شود معجزه چیزی که بشر از آوردن مثل او عاجز است این می‌شود «معجزه».
٭ طرح مباحث اعجاز
آن گاه معجزه را باید تحلیل کرد که معجزه چیست؟ منطقه نفوذ اعجاز تا کجاست؟ و چه ارتباطی بین اعجاز و صدق مدّعی رسالت است، چرا هر که معجزه آورد پیغمبر است؟ چطور اگر یک کسی معجزه آورد پیغمبر است؟ رابطه اعجاز با صدق دعوی رسالت چیست؟ و آیا معجزه در مسائل عقلی راه دارد یا در محالات عادی راه دارد؟ آیا معجزه با قانون علیّت و معلولیّت سازگار است یا سازگار نیست؟ و آیا آن ولی خدا که معجزه می‌آورد، مجرای کار است یا خودش مصدر قریب و مبدأ قریب است، خودش هم نقشی دارد، روح پاک او سهمی دارد؟ آیا او فقط مورد اعجاز است یا مبدأ قریب اعجاز هم هست؟ نفوس اولیای الهی اینها هیچ‌کاره‌اند؟ یا نه، به عنوان مبدأ قریب واقعاً مؤثرند؛ گرچه مبدأ نخست و علت علل، ذات اقدس الهی است و مانند آن. اینها مسائلی است که یکی پس از دیگری درباره اعجاز باید مطرح بشود.
٭ معنای معجزه
پس بحث اول این است که «الاعجاز ما هو»؟ عجاز عبارت از آن است که کاری را فرستادگان الهی انجام بدهند که بشر عادی از اتیان مثل او عاجز باشد؛ هرچه هم تحدّی کند، هرچه هم متخصصّان و کارشناسان آن رشته را فرا بخوانند، آنها هماهنگی کنند از اتیان مثل او عاجز باشند. این معنای «معجزه» است که «المعجزةُ ما هی»؟ معنایش این است: چیزی که بشر از اتیان مثل او عاجز است آن را می‌گویند: «معجزه».
٭ جهان امکان، منطقه نفوذ اعجاز
و این کار چون واقع شد و یک نفر یا دو نفر مثل او را آوردند، یعنی اصلش را آوردند و دیگران از اتیان مثل او عاجزند، معلوم می‌شود یک امر ممکن‌الوقوع است، یک امر شدنی است یک امری است، در خارج قابل تحقق. چیزی که در خارج قابل تحقق است محال نخواهد بود؛ زیرا اگر چیزی ممتنع بود، یعنی هستی برای او محال بود، چنین چیزی یقیناً موجود نمی‌شود؛ پس معجزه منطقه نفوذ او جهان امکان است؛ یعنی یک شیء ممکن الوجود می‌تواند متعلّق معجزه باشد.
٭ عدم دستیابی معجزه به عالم ضرورت
یک شیء ممتنع الوجود را نمی‌شود با اعجاز از بین برد؛ نه یک شیء واجب الوجود را می‌شود با اعجاز موجود کرد نه شیء ممتنع الوجود را می‌شود با اعجاز موجود کرد، دست اعجاز به عالم امکان می‌رسد نه به عالم ضرورت. اگر چیزی ضروری الوجود بود با اعجاز از بین نمی‌رود [واگر] چیزی «ضروری العدم» بود، با اعجاز موجود نمی‌شود. خواه این ضرورت ضرورت ازلی باشد - که فوق بحث است- خواه ضرورت، ضرورت ذاتی باشد. ضرورت ازلی؛ مثل ذات اقدس الهی و اسمای حسنایش فوق بحث است و بیرون از بحث ضرورتهای ذاتی؛ مثل ثبوت ذات برای ذات ثبوت اجزای ذات برای ذات، ثبوت لوازم ذات برای ذات، این گونه از موارد که رابطه بین محمول [و] موضوع ضرورت است، اینجا در دسترس اعجاز قرار نمی‌گیرد؛ یعنی یک معجزه‌ای بیاید ذاتی شیء را از شیء سلب بکند، این ممکن نیست [و] لازمه ذات را از ذات سلب بکند این ممکن نیست. همان طوری که ممکن نیست یک ممتنعی را موجود بکند، ممکن نیست یک واجبی را هم معدوم بکند [و] همان طوری که ممکن نیست دو دوتا را پنج‌تا کرد، ممکن نیست دو دو‌تا را از چهار بودن انداخت. ثبوت اربعه برای دو بعلاوه دو ضروری است نمی‌شود انسان کاری بکند که با اعجاز دو دو تا چهارتا نباشد و ثبوت خمسه برای دو بعلاوه دو محال است ممکن نیست کسی کاری بکند که به وسیله اعجاز خمسه را برای دو علاوه دو موجود کند. آنجا که جای ضرورت است، دست اعجاز به آنجا نمی‌رسد معجزه نه می‌تواند «ضروری الثّبوت» را معدوم کند و نه می‌تواند «ضروریّ العدم» را موجود کند، بلکه یک امر ممکن قابل وجود را از غیر راه علل و شرایط عادی موجود می‌کند این معنای معجزه است. آن گاه شواهدی که یافت می‌شود که چگونه ﴿یَانَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ و امثال ذلک. معلوم می‌شود آنجا کاری انجام نگرفت که محال عقلی باشد یک کاری است که محال عادی است که اگر خدای سبحان در این زمینه توفیق داد بحثش مطرح می‌شود.
٭ سر عدم دسترسی معجزه به ضروریات
اگر چیزی ممتنع الوجود بود، بخواهد با معجزه یافت بشود یا اگر چیزی «واجب الوجود» بود، بخواهد با معجزه از بین برود معنایش آن است که زیر بنای مسائل عقلی آب بسته می‌شود. اگر یک محال عقلی را از دست عقل بگیرند؛ یعنی سرمایه اندیشه را از عقل بگیرند، آن گاه عقل چگونه می‌تواند اعجاز را تشخیص بدهد؟ چگونه می‌تواند خدا را تشخیص بدهد؟ چگونه می‌تواند وحی و رسالت را تشخیص بدهد؟ چگونه می‌تواند ارتباط اعجاز با صدق مدّعی رسالت را تشخیص بدهد؟ اگر شمار ابزار را از دست عقل بگیرید، آن وقت عقل با کدام ابزار می‌اندیشد و شما را تصدیق می‌کند عقل با یک سلسله بدیهیّات اوّلیه - که رأس‌المال اوست- می‌اندیشد [و] اگر شما این سرمایه اندیشه را از عقل گرفتید، گفتید: محال را می‌شود موجود کرد، ممتنع را می‌شود موجود کرد، واجب را می‌شود معدوم کرد؛ یعنی چیزی به چیزی ربط ندارد، آن گاه عقل چگونه می‌تواند درست بیندیشد و سخن شما را تصدیق کند؟ مثل اینکه شما با نردبان بالا بروید دستتان به این سقف منبّت‌کاری شده برسد وقتی که با نردبان بالا رفتید، بگویید: نردبان چیست؟! خُب، اگر نردبان نبود که شما بالا نمی‌رفتی. اگر گفتید نردبان چیست؟ ناچار انسان همان‌جا سقوط می‌کند. اگرکسی گفت براهین عقلی چیست؟ خُب، اگر گفت براهین عقلی چیست، همان‌جا سقوط می‌کند. او اصلاً تکیه‌گاهی برای اندیشه ندارد. اگر کسی بتواند با معجزه نقیضین را جمع کند، ضدّین را جمع کند، مثلین را جمع کند، یک چیزی که «ممتنع الوجود» است آن را موجود کند، یک چیزی که واجب الوجود است او را معدوم کند؛ یعنی سرمایه اندیشه عقل را از عقل گرفته‌اند؛ یعنی چیزی در جهان به چیزی استوار نیست. آن گاه نه جا برای اعجاز می‌ماند؛ نه جا برای دعوا می‌ماند؛ نه جا برای تصدیق دعوای مدّعی. قهراً محدوده اعجاز در همان منطقه امکان است؛ یعنی چیزی که می‌تواند بشود و می‌تواند نشود از راههای غیر عادی اگر محقّق بشود این می‌شود «معجزه» آن هم نه هر کسی کار غیر عادی کرد او صاحب معجزه است [بلکه] قیود فراوانی دارد که یکی پس از دیگری آن قیود، این مشارکات در این جنس را خارج می‌کند، ولی اصل اعجاز در محدودهٴ امکان است؛ بنابراین معجزه نمی‌تواند چیزی که محال عقلی است او را از بین ببرد.
٭ ارتباط معجزه با اصل علیت
و خود معجزه معنایش این نیست که یک چیزی بی‌علّت یافت می‌شود. اصل علّیّت را هم عقل تثبیت کرده است؛ هم وحی. اصل علیّت معنایش آن است که چیزی که هستی او عین ذات او نیست این نیازمند به غیر است. اگر چیزی هستی او عین ذاتش بود [و] او محض هستی بود، محتاج به غیر نیست. و اگر چیزی هستی او عین ذات او نبود این محتاج به غیر است.
٭ تنظیم و تثبت قانون علیت و معلولیّت دو لسان حضرت علی (علیه‌السلام)
در این خطبه «توحیدیّه» امیر المؤمنین (سلام اللّه علیه) که مرحوم سیّد رضی در نهج‌البلاغه دارد: «تجمع هذه الخطبة من اصول المعالم ما لاتجمعهُ خطبة» در همان سطرهای سوّم و چهارم این خطبه بلند این است که، حضرت فرمود: «کل قائم فی سواه معلول» ؛ یعنی هر موجودی که به خود متّکی نیست و هستی او عین ذات او نیست این معلول است [و] این تنظیم و تثبیت قانون علیّت و معلولیّت است در لسان امیر المؤمنین (سلام اللّه علیه).
٭ شبهه‌ای در استناد اصل قانون علیت به کلام حضرت علی (علیه‌السلام)
آنها که حضرت را نشناخته‌اند، فکر کردند که این افکار فلسفی که در زمان حضرت نبود بعدها از یونان آمده؛ لذا در استناد خُطب حضرت به حضرت شک کردند. یکی از وجوه شکی که شکاکان نخواستند بپذیرند که این خطب مال امیر المؤمنین (سلام اللّه علیه) است، می‌گفتند: اینها جزء مفتریات سید رضی است - معاذاللّه- به حضرت نسبت داد این است که، در آن عصر که این سخنان عقلی و مسائل عقلی نبود، قانون علّیّت و معلولیّت نبود سخن از ازلیّت نبود، سخن از عدم‌تناهی نبود، این اصطلاحات فلسفی آن وقت در اسلام نبود، بعدها از یونان آمد؛ پس این خطب مال حضرت نیست. آنها که در صحّت استناد این خطب به امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) چندین اشکال کردند، مهمترین اشکالشان این است.
٭ جواب از شبههٴ شکّاکان
اینها چون معصومین را نشاختند، خیال کردند که اینها هم مانند حکمای عادی‌اند یا افراد عادی‌اند که به دنبال عصر و تاریخ حرکت می‌کنند؛ یعنی یک عصری باید بیاید و یک سلسله ابتکارات و تفکراتی باید بیاید، تا اینها دنباله آنها سخن بگویند؛ در حالی که خود آنها عصر را می‌سازند؛ خود آنها تاریخ را می‌سازند. خدای سبحان به روزگار آنها قسم می‌خورد، اگر می‌فرماید: ﴿وَالعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ﴾ حالا یا عصر نبوّت است یا عصر ولایت است یا عصر ظهور حضرت حجت (سلام اللّه علیه) است، بالاخره به روزگار اینها قسم می‌خورد و روزگار را اینها می‌سازند. این در بیانات امام رضا (سلام اللّه علیه) هست . اگر فقط در بیانات حضرت رضا (علیه السلام) بود خُب، آنها می‌توانستند بگویند این افکار بعداً آمده در اسلام و - معاذاللّه- حضرت از آن افکار متأثّر شد. امّا قبل از بیانات امام رضا (سلام اللّه علیه) در نهج‌البلاغه است. فرمود: «کلّ قائم فی سواه معلول» ؛ یعنی هر چیزی که به غیر تکیه می‌کند، معلول است و علّت می‌خواهد. اگر چیزی هستی او عین ذات او نبود، این معلول است [و] این را به عنوان یک قضیّه حقیقیّه و موجبه کلیّه بیان کرده است.

٭ ردّ اصول دیالکتیک در سخنان امیر المؤمنین (علیه‌السلام)
در همان خطبه هم بسیاری از اصول دیالکتیک را حضرت ابطال می‌کند، فرمود: «فاعل لا بمعنی الحرکات» «لا یجری علیه السکون و الحرکة و کیف یجری علیه ما هو اجراه ... و یحدث فیه ما هو احدثه» ؛ او منزّه از حرکت و سکون است این اصول دیالکتیکی جزء اصول مادیّت است و اصول منافقین است که هیچ سازگاری با اصول اسلامی نیست، این را حضرت در نهج‌البلاغه ردّ کرده است یکی از اصول جهان‌بینی منافقین این بود که هیچ موجودی نیست که حرکت نکند، هیچ موجودی نیست که از حرکت و تکامل بیرون باشد «کلّ موجود متحرّک» حضرت در آن خطبه معروف می‌فرماید: خدای سبحان منزّه از حرکت و سکون است؛ زیرا حرکت و سکون را او در عالم آفرید؛ چیزی را که خدا آفرید، هرگز بر خدا حاکم نیست که خدا محکوم قانون حرکت و تکامل باشد خُب، اگر یک فیلسوف بخواهد حرف بزند، نه به این قرصی می‌تواند حرف بزند، نه به این زیبایی فرمود: «لا یجری علیه السّکون و الحرکة و کیف یجری علیه ما هو اجراه ... و یحدث فیه ما هو أحدثه» «فاعل لا بمعنی الحرکات» این برای ردّ اصول دیالکتیک است که خدا موجود هست و منزّه از حرکت است او سبّوح است او قدّوس از حرکت و حدوث و تغیّر است. آنها چون درک نکردند که امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) من هو؟ گفتند: این خطب مال حضرت نیست، اینها را سیّد رضی بعداً جمع کرد. بسیاری از این خطب هست که عقل خود سیّد نمی‌رسد.

٭ مقام والای سیدرضی و سیدمرتضی در بین علامای شیعه
مرحوم سیدرضی از اوحدّی از علمای امامیّه است و امّا خُب، درک نکرده خیلی از اینها را، بعداً علما آمده‌اند و درک کردند. آنچه مرحوم محقّق طوسی از این خطبه می‌فهمند، خُب مرحوم سیّد آشنا نبود سیدرضی و سیدمرتضی کسانی بودند که وقتی مرحوم بحر‌العلوم (رضوان الله علیه) در رجالش نقل می‌کند، وقتی مرحوم خواجه نصیر در درس اسم سیدمرتضی را می‌برد، نه اینکه مثل ما بگوید مرحوم سیّد چنین فرمود [بلکه] می‌گفت: «قال السید المرتضی صلوات اللّه علیه» آن گاه برای رفع اعجاب حضّار در درس می‌گفت: «فکیف لایصلّی علی المرتضی»؛ چون خدا بر انسان «مرتضی» صلوات می‌فرستد. ﴿هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلاَئِکَتُهُ﴾ به استناد این آیه خدای سبحان در سوره «احزاب» فرمود: خدا بر شما صلوات می‌فرستد، ملائکه بر شما (که مؤمنید) صلوات میفرستند: ﴿ هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ اگر کسی «مرتضی» بود؛ یعنی دینش مرضّی خدای سبحان بود خدا بر او صلوات می‌فرستد، ملائکه بر او صلوات می‌فرستند؛ لذا مرحوم خواجه نصیر در درس اسم سیّد مرتضی را با این جلال نقل می‌کرد: «قال السیّد المرتضی صلوات اللّه علیه» به این فوائدالرّجالیّة مرحوم بحرالعلوم مراجعه فرمایید تا ادب برخورد با علما را هم عنایت کنید، با اینکه سیّد مرتضی به آن مقام رسیده بود، سیّد رضی به آن مقام رسیده بود، امّا به خیلی از مطالب نهج‌البلاغه خُب، آشنا نشدند. «فربّ حامل فقه لیس بفقیه و ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه» اینها فقیه بودند و نقل کردند: «الی من هو افقه منه».
٭ جواب نقضی از شبهه در استناد مسئلهٴ غلیّت به خطبه‌های امام علی (علیه‌السلام)
این مسأله نظام علّی و معلولی اگر فقط در بیانات امام رضا (سلام اللّه علیه) بود، انسان می‌توانست بگوید در عصر امین، مأمون و هارون این افکار از غیر کشورهای اسلامی به کشورهای اسلامی آمد آن وقت حضرت هم - معاذاللّه- از این اصطلاحات متأثّر شد؛ در حالی که خود اینها یاد دیگران دادند. «کلّ قائم فی سواه معلول» ؛ یعنی «کلّ موجود قائم بغیره فهو معلول للغیر»؛ یعنی هر موجود، یا هستی او عین ذات اوست، او قائم به غیر نیست، او معلول نیست، او خود علّت است یا نه این موجود هستی او عین ذات او نیست، به غیر متّکی است [که] این می‌شود معلول.
٭ وجود مسئله علیت و معلولیت در قرآن
و قرآن کریم هم در موارد فراوان برای هر پدیده سبب ذکر می‌کند، می‌فرماید: ما باران فرستادیم تا زمین سرسبز بشود؛ ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلأَنْعَامِکُم﴾ ما اگر خواستیم مزرع و مرتع شما سرسبز و خرّم بشود آفتاب را بر شما می‌تابانیم، باران را برای شما می‌بارانیم و مانند آن: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ؛ تا اینکه این پدیده‌ها سبز بشود. قرآن روی این نظام علّی و معلولی با ما سخن می‌گوید و اصل اصطلاح قانون علیت هم در بیانات حضرت امیر (سلام اللّه علیه) هست.

٭ محدودهٴ نفوذ اعجاز
حالا اگر معجزه خواست یک معلول را بی‌علّت ایجاد کند این ممکن نیست؛ یعنی یک پدیده‌ای بدون سبب بخواهد یافت بشود، این ممکن نیست، بلکه اعجاز در محدوده ای است که نسبت محمول به موضوع ممکن باشد و نه ضروری. تتمّه‌اش را بعد ملاحظه می‌فرمائید.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 28:18

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی