- 2327
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 11 تا 13 سوره بقره – بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 11 تا 13 سوره بقره – بخش دوم
- نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل عملی و نظری سالم
- شناخت حسی و بینش مادی منافق
- معیار صدق و کذب
- اُسوه بودن مهاجران و انصار در ایمان
- سر سفاهت منافقان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون(11) ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون(12) و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السفّهاء و لکن لا یعلمون(13)
سر اختصاص هدایت قرآن برای اهل تقوا
ـ حرمان منافقان از عقل نظری و عملی سلیم
برای ایمان یک عقل نظری سالم لازم است که مسائل را درست بفهمند و یک عقل عملی سالم لازم است که فهمیدهها را درست پیاده کند. و منافقین نه از عقل نظری سالم برخوردارند که بتوانند مسائل عقلی را خوب بفهمند، نه از اراده و نیّتِ سالمِ عقلِ عملی برخوردارند که احکام را درست بتوانند پیاده کنند. اگر گروهی نه نیروی فهم خوب داشت و نه نیروی عمل، این گروه چگونه از قرآن استفاده میکنند؟! لذا خدای سبحان در عین حال که قرآن را برای هدایت همهٴ مردم انزال فرمود معذلک فرمود: تنها اهل تقوایند که از این قرآن استفاده میکنند. ﴿هدیً للمتّقین﴾ چرا؟ چون غیر اهل تقوا چه کافر چه منافق، نه راه اندیشهٴ صحیح را طی کرده است، نه راه عمل صالح را پیموده است. انسان با یک نیرو میفهمد، با یک نیرو فهمیده را عمل میکند. منافق نه نیروی فهم صحیح دارد، نه حاضر است چیزی را به عنوان عمل صالح عمل کند.
ـ نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل عملی سالم
نشانهاش این دو دستوری است که به او میدهند و آن دو عکسالعملی است که او نشان میدهد. دستور عملی این است که اگر به منافقین بگویند «در بین مسلمین فساد نکنید» میگویند: این کارهای ما کارهای اصلاحی است و ما مصلحیم و احیاناً از سران نفاق به عنوان مصلح کبیر یاد میکنند. سرّش آن است که اینها فساد را صلاح میپندارند. ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ دین برای نطم مردم آمده است. ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾ شما به متدیّنین بپیوندید و باعث فساد زمین نشوید. میگویند «آنچه ما انجام میدهیم صلاح است و ما مصلحیم» این ارتباطشان را با کفّار صلاح میدانند و این ایجاد تفرقه بین مسلمین را هم اصلاح میپندارند. گاهی هم سوگند یاد میکنند که ما میخواهیم بین مسلمین و بین کفّار، هماهنگی برقرار کنیم. ﴿إن أردنا إلاّ إحساناً و توفیقاً﴾ حرفشان این است که ما میخواهیم بین مسلمین و غیرمسلمین یک توافقی برقرار کنیم؛ پس ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون ٭ ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون٭﴾
ـ نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل نظری سالم
و از نظر مسائل اعتقادی هم اگر به آنها دستور اعتقاد داده بشود، میگویند: این بینش، بینش سفیهانه است. ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ میگویند: اعتقاد به عالم غیب، سفاهت است؛ زیرا معیار شناخت این گروه حسّ و تجربه است، میگویند: چیزی را که انسان با حسّ نبیند و تجربه نکند، اگر به او ایمان بیاورد؛ این ایمان، ایمان سفیهانه است و انبیاء را هم تسفیه میکردند؛ مستقیماً میگفتند: ﴿إنّا انراک فی سفاهةٍ﴾
ـ شناخت حسی و بینش مادی داشتن منافقان
سرّ اینکه منافق و کافر انبیاء را ـ معاذالله ـ سفیه میدانند آن است که معیار شناخت اینها حسّ است. چیزی که محسوس نیست اینها نمیشناسند، او را به رسمیّت نمیشناساند و انبیا انسانها را به غیب دعوت میکنند، خود به غیب ایمان دارند؛ لذا کسی که معیار شناخت او حسّ است، به کسی که انسانها را به غیر حس، یعنی به غیب دعوت میکند، میگوید: ﴿إنّا لنراک فی سفاهةٍ﴾ به پیامبر میگویند: مؤمنین را هم سفیه میدانند. بینش مسلمانها را بینش سفیهانه میپندارند. خود را روشنفکر میپندارند و انبیاء را ـ معاذالله ـ سفیه. ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ بنابراین قرآن هرگز نمیتواند منافقی که دیدش در علم آن است و در عمل این، هدایت کند؛ لذا فرمود: ﴿هدیً للمتّقین﴾
ـ عدم پذیرش نهی از منکر قرآن توسط منافقان
امّا دربارهٴ آن مطلب اوّل (که سخن از نهی از منکر است و نهی از فساد) فرمود: منافقین کسانیاند که این توطئه و ارتباط با کفّار را احسان و توفیق میپندارند و بر این هم سوگند یاد میکنند که ما هدفی جزء اصلاح و توفیق نداریم. آیهٴ 62 سورهٴ «نساء» این است ﴿فکیف إذا أصابتهم مصیبةٌ بما قدمّت أیدیهم ثّم جاءوک یحلفون بالله إن أردنا إلاّ إحساناً و توفیقاً﴾ تو اینها را دعوت کردی، اینها اعراض کردند در اثر بدرفتاری یک حادثهٴ تلخی به این اصابت کرد، برخورد کرد. اینها پیش تو میآیند و سوگند یاد میکنند، میگویند: این کار ما جزء احسان و ایجاد توافق بین مسلمین و غیر مسلمین نبود. ما هدفی جز ایجاد هماهنگی بین مسلمانها و غیرمسلمانها نداشتیم؛ و اگر با کفّار ارتباط داریم برای اینکه رابطهٴ کفّار و مسلمین را هماهنگ کنیم؛ در حالی که وقتی به کفّار رسیدند، میگویند: ﴿إنّا معکم إنّما نحن مستهزئون﴾ و این را هم اصلاح میپندارند. یا به عنوان اصلاح با مردم در میان میگذارند یا واقعاً دیدشان آن است که این اصلاح است. در سورهٴ «توبه» هم مشابه این تغییر آمده است که ما جزء حسنا هدف دیگری نداریم.
سوال.....
جواب: خدا را قبول ندارند، این مردم میگویند «اصلاحشان در این است که مکتب کفر اجرا بشود.
سوال...
جواب: میگویند این مردم را باید با این مکتبی که ما داریم، اصلاح کرد. نه اسلام را بخواهند. مسلمین «بما أنّهم مسلمین» را اینها سفیه میدانند، میگویند «اصلاح این مردم به مکتب ما است»
در سورهٴ «توبه» هم مشابه این تعبیر آمده است. آیهٴ 107 سورهٴ «توبه» وقتی جریان مسجد ضرار را تشریح میکند، میفرماید: حرف اینها این است که ﴿و لیحلفّن إن أردنا الحسنی﴾ سوگند یاد میکنند که ما جزء خصلت نیک، هدف دیگر نداریم. اگر مسجد ساختیم، غرضمان خیر بود. این تفرقه را خیر میپندارند. یا نه این تفرقه را به عنوان خیر القا میکنند. کسی که تفرقه را خیر میپندارد و فساد را صلاح میانگارد، هرگز از قرآن طرفی نمیبندد. نه تنها شخصاً عملشان این است، بلکه یکدیگر را به همین عمل تشویق میکنند.
ـ علاقهمند بودن منافقان به برگرداندن مردم به کفر جاهلی
با کدام آئیننامه و مکتب بر مردم حکومت بکنند؟ جزء آیین کفر! میخواستند مردم را به جاهلیّت برگردانند. ﴿ودّ الّذین کفروا لو تغفلون عن أسلحتکم و أمتعتکم﴾ بهترین سلاح مؤمن که کتاب آسمانی اوست، کفّار میخواهند مؤمنین از این سلاح آسمانی غفلت کنند. یا تعبیرات دیگر قرآن کریم این است که اینها علاقهمندند به اینکه شما برگردید به کفر جاهلی. آنها میخواهند مردم را اداره کنند یا نه؟ با کدام قانون اداره کنند؟ جز قانون جاهلیّت! پس آنها یک مکتب و کتابی دارند، کتاب جاهلی. مردم را به جاهلیّت دعوت میکنند، یعنی به کفر.
ـ عدم توحید ربوبی و عبادی منافقان
سوال....
جواب: بله؛ چون در جاهلیّت به «الله» معتقد بودند. «الله» را به عنوان خالق سماوات و أرض قبول داشتند، به عنوان «ربّ» نمیپذیرفتند. «الله» را به عنوان خالق میپذیرفتند. ﴿و لئن سألتهم مّن خلق السماوات و الأرض لیقولنّ الله﴾ حتّی در جاهلیّت، طواف هم که میکردند، میگفتند: ﴿لا شریک لک إلا شریک هو لک﴾ تو شریک داری و آن شریک هم مال توست «تملکه و ما ملک» آنها به عنوان خالق. الله را قبول داشتند و به الله هم سوگند یاد میکردند، ولی معذلک به عنوان ربّ نمیپذیرفتند. توحید ربوبی نداشتند، قهراً توحید عبادی هم نداشتند.
ـ معیار صدق و کذب
سوال....
جواب: آن سخنی که از جاحظ نقل شده است تام نیست، منتها چون معتَقَد گاهی عین واقع است؛ یعنی خبر اگر مطابق با واقع باشد، صدق است؛ وگرنه کذب. خبر را که با عقیده نمیسنجند با واقع میسنجند، منتها «مخبرعنه» گاهی عقیده است، گاهی غیر عقیده؛ بنابراین اگر دربارهٴ منافقین گفته شد که منافقین کاذباند نه برای اینکه مطابق با معتَقَد نبود و معیار صدق و کذب معتَقَد باشد، معیار صدق و کذب، واقع است. یک وقت انسان میگوید «جاء زیدٌ» از واقع خبر میدهد. یک وقت میگوید «إنّی أعتقَدُ» معتَقَد در آنجا واقع و مخبرعنه است،منتها این مخبرعنه وجود ندارد. این طور نیست که معیار صدق و کذب عقیده باشد، معیار صدق و کذب واقع است، مخبرعنه است؛ منتها مخبرعنه گاهی شیء خارجی است، گاهی شیء اعتقادی است.
سوال....
جواب: نه گاهی برای اهمیّت فاعل حذف میشود. گاهی فاعل برای احترام و اهمیّت، حذف میشود. ﴿قیل یا نوح اهبط بسلام منّا و برکات علیک﴾ به نوح گفته شد که درواد بر تو، پایین بیا. گاهی برای تجلیل و تکریم است. آنجا برای اینکه ـ همانطوری که در بحث قبل گذشت ـ فاعل هر که میخواهد باشد، قائل هر که میخواهد باشد. گاهی خداست، گاهی پیامبر است، گاهی مؤمنین.
ـ سر عدم دستیابی منافقان به عقل عملی و نظری سلیم
منافق که فساد را صلاح میپندارد و صلاح را فساد میپندارد؛ یکدیگر را به عنوان امر به منکر و نهی از معروف دعوت میکنند. در سورهٴ «توبه» آیهٴ 67 میفرماید: ﴿المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف﴾ نه اینکه چیزی را که خود منکَر میدانند، یکدیگر را به او امر بکنند. چیزی که عقل و وحی او را پنداشت و چیزی را که عقل و وحی معروف میشمارد و مردم را به آن معروف دعوت میکند، آنچه را که خود معروف پنداشت و چیزی را که عقل و وحی معروف میداند، منافق او را منکَر خیال میکند و مردم را از او باز نیدارد. ﴿یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون أیدیهم﴾ دستشان را از امّت اسلامی میکشند با آنها عماهنگی و همدستی ندارند؛ چون خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش کرده است.
بنابراین منافق در مسائل عملی آن اراده را ندارد، آن نیّت را ندارد که یک عقلِ عملیِ سالم داشته باشد و دستورالعملهای دین را درست عمل کند. در مقام عقل نظری هم آن جهانبینی را ندارد که به غیب ایمان بیاورد؛ لذا مؤمنین به غیب را سفها یاد میکنند ﴿و إذا قیل لهم آمنوا﴾ که این مربوط به اعتقاد است نه تنها مربوط به عمل. ﴿آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ اگر به اینها گفته شود که مانند این مسلمین ایمان بیاورید، اینها که ظاهرشان با باطنشان مطابق است. همانند اینها ایمان بیاورید. میگویند: ما روشنفکریم و اینها سفیه. این یک تجلیلی هم از مردم است و هم مردمِ مسلمان را برای دیگران الگو قرار دادن است. وقتی به منافقین گفته میشود: الگوی شما این مردمند، همانند این مردم ایمان بیاورید، اینها میگویند «ما اهل رشدیم و اینها اهل سفاهتاند.
سوال....
جواب: همینها را میخواهند روشن کنند، بیدارشان کنند به زعم خودشان. یک انسان عاقل به دنبال سفیه نمیرود، ولی سفیه به دنبال کسی به زعم خود سفیه است، میرود.
سوال...
جواب: ممکن است دستور خدا را به عنوان نقل آیه به اینها برسانند، ممکن است پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را به عنوان سنّت، سخنی به اینها بگوید؛ ممکن است مؤمنین به عنوان امر به معروف اینها را دعوت به ایمان بکنند؛ هر سه صحیح است.
سوال....
جواب: چرا، مؤمنین میشناسند به اینکه اینها در باطن کفر دارند. به اینها میگویند «مانند دیگران ایمان بیاورید» یک مسلمان اگر به اینها بگوید: مانند سایر مسلمین ایمان بیاورید، دو چهره نباشید، میگویند «اینها سفیهاند»
سوال...
جواب: اگر یکی از مؤمنین به اینها بگوید شما صفتان را از مسلمین جدا نکنید، این میگوید: ما اینها را سفیه میدانیم؛ وقتی در جمع اینها قرار میگیرد، میگوید که:﴿إنا معکم﴾
ـ سفیهانه دانستن انفاق مهاجران و انصار توسط منافقان
﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ اینها آن نثار و ایثار مسلمین را که میدیدند، میگفتند:این کار سفاهتاست، مهاجرین را میدیدند که دست از مال و زندگی میکشند، برای حفظ اسلام. انصار را میبینند که هرچه از زندگی دارند، بین خود و مهاجرین توزیع میکنند برای حفظ اسلام؛ این نثار و ایثار مالی و جانی را که میبینند، میگویند «این سفاهت است» انسان برای مال و برای جان زنده است؛ مگر میشود انسان دست از زندگیاش بکشد، دست از خانه و کار بکشد، به عنوان هجرت از مکّه به مدینه بیاید، این سفاهت است. انصار مدینه را که میدیدند اینها با ایثار ﴿و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة﴾ میگویند: مگر میشود یک انسان با نیازمندی خود هرچه دارد به دیگران بدهد و دیگران را بر خود ایثار کند، این سفاهت است. این را «سفیه» میدانند. ایثار را سفیه میداند، هجرت را سفاهت میپندارند.
ـ اسوه بودن مهاجران و انصار در ایمان
و قرآن کریم این مسلمین را الگو قرار داد؛ فرمود: مثل اینها اسلام بیاورید و اینها را در سورهٴ «حشر» معرّفی کرد که اینها چه گروهیاند. در سورهٴ «حشر» فرمود: اینها کسانیاند که آیه هشتم و نهم ﴿للفقراء المهاجرین الّذین أخرجوا من دیارهم و أموالهم یبتغون فضلاً من الله و رضواناً و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون﴾ مهاجرین را که میخواهد تعریف کند، میگوید: اینها از دیارشان تبعید شدند؛ اینها هجرت کردند برای ابتغا فضل خدا، برای نصرت دین خدا. انصار را وقتی که معرّفی میکند، میفرماید: ﴿و الّذین تبوّءوا الدّار و الإیمان من قبلهم یحبّون من هاجر إلیهم﴾انصار کسانیاند که مهاجرین را دوست دارند و آنها را پذیرایی میکنند. از نظر مسکن و غیر مسکن با آنها هماهنگی میکنند و اگر از غنائم سخنی به میان میآید، آنها را بر خویش مقدّم میدارند و ایثار میکنند. ﴿ولو کان بهم خصاصة﴾ گرچه خود خصاصه و حاجت و نیاز هم داشته باشند. این منافقین، مسلمین را که میبیننند، میبینند یک عدّه مهاجراند، آنجور فداکاری میکنند. یک عدّه انصارند، اینجور نثار و ایثار میکنند، میگویند «این سفاهت است» و قرآن هم میفرماید: مانند این مسلمین فداکار، ایمان بیاورید ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس﴾ مانند همین مردم ﴿قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ و این تجلیلی است که قرآن کریم از مسلمین میکند و اینها را الگو قرار میدهد و اگر چنان چه منافقین اینها را با چشم سفیهانه مینگریستند، خدای سبحان هم اینها را الگو قرار داد، هم منافقین را تسفیه کرد، فرمود: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾
ـ معرفی الگوهای قرآنی و بُعد سلبی و رشدی آنان
در سورهٴ «ممتحنه» وقتی جریان ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) و همراهان آن حضرت را معرفی میکند، به مؤمنین دیگر میفرماید: این گروه اسوهٴ شمایند. در سورهٴ «ممتحنه» اصولاً سورهٴ ائتسا و اقتدا است. در چندجا فرمود؛شما به این بزرگان اقتدا کنید. آیهٴ چهار و آیهٴ شش سورهٴ «ممتحنه» دستور اسوهگیری و اقتدا میدهد، منتها به همه نمیگوید «به پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] اقتدا کنید» چون مقدور همه نیست. به خواص مسلمین میگوید «به پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] اقتدا کنید. به تودهٴ مسلمین میگوید «به صحابه اقتدا کنید» در همان سورهٴ «ممتحنه» میفرماید: ﴿قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الّذین معه﴾ در سورهٴ «احزاب» جریان اقتدا به پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را مطرح میکند، ولی در سورهٴ «ممتحنه» میفرماید: ﴿قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الّذین معه إذ قالوا لقومهم إنّا برآء منکم و ممّا تعبدون من دون الله﴾ از نظر تبرّی، ابراهیم و صحابهٴ ابراهیم (سلام الله علیه و علیهم) اسوهٴ شمایند. آنگاه در آیهٴ شش میفرماید: ﴿لقد کان لکم فیهم أسوة حسنة﴾ به اینها تأسّی کنید. اگر بخواهید عاقل بشوید به اینها تأسّی کنید و اگر به اینها تأسّی نکردید و از، دین ابراهیم خلیل [سلام الله علیه] إعراض کردید، سفیه خواهید بود؛ چون ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ پس گاهی برای بُعد اثباتی دستور اقتدا به سیرهٴ ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) میدهد، گاهی هم تهدید میکند، آن بُعد سلبی را مطرح میکند، که اگر اقتدا نکردید و إعراض کردید، میشوید «سفیه» بُعد اثباتی را در سورهٴ «ممتحنه» بیان فرمود و بُعد سلبی را در همین سورهٴ بقره فرمود: ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ و معیارش را هم مشخّص کرد، فرمود: ﴿و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و کنّا به عالمین﴾ این الگوی رشد است. آن گاه فرمود: به این رشد و الگوی رشد اقتدا کنید و اگر به معیار رشد اقتدا نکردید، میشوید سفیه. اگر رشد ابراهیم (علیه السلام) را خدا داد و خدای سبحان ابراهیم (علیه السلام) را به عنوان راشد و رشید معرّفی کرد، فرمود: رشدش را ما به او دادیم. ﴿و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و کُنّا به عالمین﴾ بعد به ما دستور اقتدا داد، فرمود: ﴿لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة﴾ آن گاه فرمود: ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ سفه نفسه﴾
ـ سفیه دانستن مسلمانان در پندار منافقان
بنابراین منافقین مردم عادی را و مسلمین را تسفیه میکردند، وقتی از بلال یا از صُهیب یا از سلمان (رضوان الله علیهم) سخن به میان میآمد، میگفتند «سفیه» بنیفلان به آن قبیله نسبت میدادند؛ میگفتند: فلان سفیه ایمان آورده، ما ایمان بیاوریم. خود را روشنفکر میپنداشتند و مسلمین را سفیه و خداس سبحان میفرماید: مثل این مسلمانها ایمان بیاورید. اگر بخواهید عاقل باشید، مثل اینها ایمان بیاورید؛ این تجلیل از مسلمین است. تنها نفرمود «آمنوا» فرمود: ﴿آمنوا کما آمن النّاس﴾. مثل این مردمها این مردمی که مهاجرینشان از مکه آنچنان و انصارشان در مدینه اینچنیناند مثل اینها ایمان بیاورید.
سر سفاهت منافقان
ـ ماده و حس، معیار شناخت منافقان در جهانبینی
همین گروه چون معیار شناختشان مادّه و حسّ است به انبیاءشان میگویند: شما ـ معاذالله ـ سفیهید. در آیهٴ 65 سورهٴ «اعراف» وقتی سخن از هود (سلام الله علیه) مطرح است، میفرماید: ﴿و إلی عادٍ أخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إلهٍ غیره أ فلا تتّقون﴾ ﴿قال الملاُ الّذین کفروا من قومه إنّا لنراک فی سفاهة و إنّا لنظنّک من الکاذبین﴾
این یا برای آن است که میگویند «دنیا نقد است و آخرت نسیه» یا برای آن است که میگویند «دنیا مقطوع است و آخرت مشکوک» که معیار همهٴ اسن دیدها «اصالةالحسّ» است. انسانی که معیار شناختش حسّ است، میگوید «دنیا مقطوع است و آخرت مشکوک» چرا ما دست از یک امر یقینی برداریم، برای سک امر مشکوک. یا میگویند: دنیا نقد است و آخرت نسیه، ما چرا از نقد دست برداریم و به آخرت ـ که نسیه است ـ بپردازیم. در برابر این دید خداوند میفرماید: ﴿و الآخرة خیرٌ و أبقی﴾ آن نسیه نیست، آن مشکوک نیست. ﴿إنّ الدّار الآخرة لهی الحیوان﴾
ـ الگو بودن مؤمنان و اولیای الهی
﴿الآخرة خیر أبقی﴾ اگر انسان جزء اولیا الهی شد، سخن از آخرت نیست، سخن از ﴿و الله خیر و أبقی﴾ است. اوایل به انسانهای متوسّط میگویند: ﴿و ما عند الله خیر﴾ آنچه که خدا برای شما پیش خود ذخیره کرده است، خیر است به آن سمت حرکت کنید. وقتی انسان جلوتر رفت، میبیند خدا میفرماید: به فکر آخرت نباشید، به فکر «الله» باشید ﴿و الله خیر أبقی﴾ آنکه عبادتش جزء احرار است که برای بهشت عبادت نمیکند، گرچه بهشت در اختیار اوست. بهشت به دست او تقسیم میشود؛ مثل حضرت امیر (سلام الله علیه) که او «قسیم الجنّة و النّار» است. بهشت به این گونه از اولیای الهی فخر میکند. بهشت مشتاق لقای اهلبیت (علیهم السلام) است. خدا به این گروه نمیفرماید: ﴿و الآخرة خیرٌ و أبقی﴾ به این گروه میفرماید: ﴿و الله خیر و أبقی﴾ به تودهٴ مؤمنین و متوسّطین از اصحاب ایمان میفرماید: ﴿و الآخرة خیر و أبقی﴾ یا ﴿ما عند الله خیر و أبقی﴾ امّا وقتی که به اولیای خاص میرسد، سخن از «ما عند الله» نیست، سخن از «الله» است. میفرماید: ﴿و الله خیر و أبقی﴾ نظیر تذکاری که به مؤمنین میآموزد، میفرماید: ﴿اُذکروا نعمتی الّتی أنعمت علیکم﴾ وقتی انسان جلوتر رفت، میبیند وضع عوض میشود، سخن از ذکر نعمت نیست، سخن از ذکر مُنعم است، میفرماید: ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ آن اوایل امر است که میفرماید به یاد نعمتهای من باشید. وقتی انسان جلوتر رفت، میبیند وضع جور دیگر است. به انسان میگوید: خود را به نعمت من سرگرم نکن، خود را به بهشت من سرگرم نکن، بهشت من به تو سرگرم است. تو خود را به من سرگرم کن ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ برای تجلیل از مؤمنینی که اینچنین میاندیشند، خدای سبحان به این منافقین میفرماید: ﴿آمنوا کما آمن النّاس﴾ مثل این مردم.
ـ هدایت قرآن بر انسان واقعی
آن گاه معلوم میشود که چرا خدا فرمود: ﴿هدیً للنّاس﴾ یکی از جوابهایی که جمع میکرد بین ﴿هدیً للمتّقین﴾ و ﴿هدیً للنّاس﴾ این بود که در حقیقت «ناس» همان متقیناند و غیر متّقین را قرآن «ناس» نمیداند. برای اینکه ﴿إن هم إلاّ کالانعام بل هم أضّل﴾ دیگر نیازی به این جمعهای دیگر نبود. اشکالی نیست تا انسان جمع کند به وجوهی.
قرآن میفرماید: ﴿هدیً للنّاس﴾ بعد میفرماید: ﴿هدیً للمتّقین﴾ . در حقیقت متّقین همان ناساند، غیر از متّقین کسی «ناس» نیست ﴿اولئک کالانعام بل هم أضل﴾
سوال...
جواب: این همان «ناس» صوری است؛ وگرنه ناسی را که قرآن روی آن تکیه میکند و او را دیگر ﴿کالانعام﴾ نمیداند؛ همان ناسی است که از قرآن استفاده میکنند؛ لذا به منافقینی که دربارهٴ همین منافقین الآن فرمود: ﴿و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین﴾ به همین منافقین میفرماید: مثل مردم ایمان بیاورید. معلوم میشود منافقین را خدا انسان نمیداند. برای اینکه میفرماید: ﴿هدیً للنّاس﴾ جای دیگر هم میفرماید: ﴿أولئک کالأنعام بل هم أضل﴾ اینهائی که صورتاً ناسیاند سیرتاً انسان نیستند. خدا به اینها میفرماید: مثل کسانی که انسان واقعیاند، ایمان بیاورید ﴿آمنوا کما آمن النّاس﴾ مثل این مردم. آنوقت دیگر نیازی به آن جوابهای علیحدّه نبود که انسان جمع کند بین ﴿هدیً للمتّقین﴾ و ﴿هدیً للنّاس﴾ مردم واقعی متقیاند، میگویید نه، قیامت معلوم میشود؛ چون قیامت روز ظهور حق است. هر کس در قیامت به صورت انسان در آمده است او اهل تقواست. کی انسان است و کی انسان نیست؟ روز ظهور حق روشن میشود ﴿ذلک الیوم الحق﴾ روزی که حق ظهور میکند.
این هیکل و این پیکر که صورت انسانی نیست؛ این صورت عرض است نه صورت در برابر مادّه. صورت انسانی نفس انسان است. نفس انسانی هم امر جوهری است. این در قیامت معلوم میشود که انسان است یا حیوان. اینها خیلیها حیوان ناطقاند؛ یعنی حیوانی هستند که حرف میزنند، امّا آنکه عقل دارد و در حقیقت قرآن او را انسان میداند، او در قیامت باید انسان محشور بشود.
ـ سفیهانه بودن دستورات دینی در نزد منافقان
به منافقین میفرماید: شما که بینشتان در مسائل اعتقادی آن است و عملتان در مسایل عمل این است، خودتان را اصلاح کنید، مثل این مردم اسلام بیاورید و اینها کسانیاند که رهبران اسلامی را سفه میدانند، چه رسد به مسلمانها!
به هود (سلام الله علیه) گفتند: ﴿إنّا لنراک فی سفاهة﴾ با تأکید. ﴿إنّا لنراک فی سفاهة و إنّا لنظنُّک من الکاذبین﴾ آن گاه ادب حضرت هود (سلام الله علیه) را ملاحظه بفرمایید. رنجی که انبیا تحمل کردند ملاحظه بفرمایید. در برابر این بیادبی چگونه جواب دادند. فرمود: ﴿قال یا قوم لیس بی سفاهة﴾ ؛ من سفیه نیستم. ﴿و لکنّی رسول من ربّ العالمین ابلّغکم رسالات ربّی و أنا لکم ناصح أمینّ﴾ خب، اگر انسانی در برابر این ادب الهی قرار بگیرد و هدایت نشود، او انسانیّتش را میتواند حفظ بکند؟ یا «یومالقیامه» با آن صورتها محشور میشود که «یحسن عندها القردة» منافق دیدش این است که دین به عنوان یک امر سفیهانه در بین مردم مطرح است و باید این امر سفیهانه را برداشت.
ـ فقدان معیار شناخت تقوا و فجور، عامل فقاهت منافقان
و قرآن کریم هم میفرماید: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ چرا ﴿لا یعلمون﴾؟ برای اینکه معیار شناخت عقل است و این عقل در خلال غرائز شهوت و غضب دفن شد؛ لذا در سورهٴ «بقره» فرمود: نفسش سفیه است: ﴿إلاّ من سفه نفسه﴾ یعنی «سفه نفساً» جانش سفیه است؛ آن گاه شما با چی میخواهید [این را] بفهمانید. اگر کسی معیار شناختش را که آن ترازوی تشخیص تقوا و فجور است او را در بین و لابهلای غرائز دفن کرد ﴿و قد خاب من دسّاها﴾ ﴿دسّاها﴾ یعنی تدسیس کرده، دسیسه کرده، دفنش کرده. اگر کسی ترازو را زیر خاک دفن بکند با چه معیار و میزانی میتواند تشخیص بدهد، این کالا سبک است یا سنگین. وزن را دفن کرده. یک موزونی بیوزن و میزان نزدش مانده. با چه معیاری بفهمد، این سبک است یا سنگین؟ ترازو میزان است، یک واحد سنجشی دارد به نام «وزن» که این وزن را در یک کفّه ترازو میگذارند، آن موزون را که کالا است، در کفّه دیگر میگذارند. این میزان میسنجد. اگر کسی این میزان؛ یعنی ترازو و آن وزن؛ یعنی واحد سنجش را هر دو را در زیر خاک دفن بکند، آن گاه کالایی که در دست اوست با کدام معیار بسنجد؟! اگر کسی ﴿قد خاب من دسّاها﴾ یعنی این نفسش که میزان تشخیص فجور و تقوا است و خدای سبحان این ترازو را در نهاد و نهان انسانها فطرةً داد این را با شهوت و غضب در لابهلای شهوت دفن کرد، آن وقت با کدام معیار بسنجد؟! لذا میفرماید ﴿من سفه نفسه﴾ در آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿لا یشعرون﴾ ﴿لا یعلمون﴾ نمیدانند، شعور ندارند. آنکه باید بفهمد که دفن شد. آنکه زنده است، روی خاک ایستاده است او که نمیفهمد؛ لذا فرمود: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء﴾ با این تأکید و با این حصر ﴿و لکن لا یعلمون﴾ چرا؟ برای اینکه راه خودشان را بستند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل عملی و نظری سالم
- شناخت حسی و بینش مادی منافق
- معیار صدق و کذب
- اُسوه بودن مهاجران و انصار در ایمان
- سر سفاهت منافقان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون(11) ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون(12) و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السفّهاء و لکن لا یعلمون(13)
سر اختصاص هدایت قرآن برای اهل تقوا
ـ حرمان منافقان از عقل نظری و عملی سلیم
برای ایمان یک عقل نظری سالم لازم است که مسائل را درست بفهمند و یک عقل عملی سالم لازم است که فهمیدهها را درست پیاده کند. و منافقین نه از عقل نظری سالم برخوردارند که بتوانند مسائل عقلی را خوب بفهمند، نه از اراده و نیّتِ سالمِ عقلِ عملی برخوردارند که احکام را درست بتوانند پیاده کنند. اگر گروهی نه نیروی فهم خوب داشت و نه نیروی عمل، این گروه چگونه از قرآن استفاده میکنند؟! لذا خدای سبحان در عین حال که قرآن را برای هدایت همهٴ مردم انزال فرمود معذلک فرمود: تنها اهل تقوایند که از این قرآن استفاده میکنند. ﴿هدیً للمتّقین﴾ چرا؟ چون غیر اهل تقوا چه کافر چه منافق، نه راه اندیشهٴ صحیح را طی کرده است، نه راه عمل صالح را پیموده است. انسان با یک نیرو میفهمد، با یک نیرو فهمیده را عمل میکند. منافق نه نیروی فهم صحیح دارد، نه حاضر است چیزی را به عنوان عمل صالح عمل کند.
ـ نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل عملی سالم
نشانهاش این دو دستوری است که به او میدهند و آن دو عکسالعملی است که او نشان میدهد. دستور عملی این است که اگر به منافقین بگویند «در بین مسلمین فساد نکنید» میگویند: این کارهای ما کارهای اصلاحی است و ما مصلحیم و احیاناً از سران نفاق به عنوان مصلح کبیر یاد میکنند. سرّش آن است که اینها فساد را صلاح میپندارند. ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ دین برای نطم مردم آمده است. ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾ شما به متدیّنین بپیوندید و باعث فساد زمین نشوید. میگویند «آنچه ما انجام میدهیم صلاح است و ما مصلحیم» این ارتباطشان را با کفّار صلاح میدانند و این ایجاد تفرقه بین مسلمین را هم اصلاح میپندارند. گاهی هم سوگند یاد میکنند که ما میخواهیم بین مسلمین و بین کفّار، هماهنگی برقرار کنیم. ﴿إن أردنا إلاّ إحساناً و توفیقاً﴾ حرفشان این است که ما میخواهیم بین مسلمین و غیرمسلمین یک توافقی برقرار کنیم؛ پس ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون ٭ ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون٭﴾
ـ نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل نظری سالم
و از نظر مسائل اعتقادی هم اگر به آنها دستور اعتقاد داده بشود، میگویند: این بینش، بینش سفیهانه است. ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ میگویند: اعتقاد به عالم غیب، سفاهت است؛ زیرا معیار شناخت این گروه حسّ و تجربه است، میگویند: چیزی را که انسان با حسّ نبیند و تجربه نکند، اگر به او ایمان بیاورد؛ این ایمان، ایمان سفیهانه است و انبیاء را هم تسفیه میکردند؛ مستقیماً میگفتند: ﴿إنّا انراک فی سفاهةٍ﴾
ـ شناخت حسی و بینش مادی داشتن منافقان
سرّ اینکه منافق و کافر انبیاء را ـ معاذالله ـ سفیه میدانند آن است که معیار شناخت اینها حسّ است. چیزی که محسوس نیست اینها نمیشناسند، او را به رسمیّت نمیشناساند و انبیا انسانها را به غیب دعوت میکنند، خود به غیب ایمان دارند؛ لذا کسی که معیار شناخت او حسّ است، به کسی که انسانها را به غیر حس، یعنی به غیب دعوت میکند، میگوید: ﴿إنّا لنراک فی سفاهةٍ﴾ به پیامبر میگویند: مؤمنین را هم سفیه میدانند. بینش مسلمانها را بینش سفیهانه میپندارند. خود را روشنفکر میپندارند و انبیاء را ـ معاذالله ـ سفیه. ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ بنابراین قرآن هرگز نمیتواند منافقی که دیدش در علم آن است و در عمل این، هدایت کند؛ لذا فرمود: ﴿هدیً للمتّقین﴾
ـ عدم پذیرش نهی از منکر قرآن توسط منافقان
امّا دربارهٴ آن مطلب اوّل (که سخن از نهی از منکر است و نهی از فساد) فرمود: منافقین کسانیاند که این توطئه و ارتباط با کفّار را احسان و توفیق میپندارند و بر این هم سوگند یاد میکنند که ما هدفی جزء اصلاح و توفیق نداریم. آیهٴ 62 سورهٴ «نساء» این است ﴿فکیف إذا أصابتهم مصیبةٌ بما قدمّت أیدیهم ثّم جاءوک یحلفون بالله إن أردنا إلاّ إحساناً و توفیقاً﴾ تو اینها را دعوت کردی، اینها اعراض کردند در اثر بدرفتاری یک حادثهٴ تلخی به این اصابت کرد، برخورد کرد. اینها پیش تو میآیند و سوگند یاد میکنند، میگویند: این کار ما جزء احسان و ایجاد توافق بین مسلمین و غیر مسلمین نبود. ما هدفی جز ایجاد هماهنگی بین مسلمانها و غیرمسلمانها نداشتیم؛ و اگر با کفّار ارتباط داریم برای اینکه رابطهٴ کفّار و مسلمین را هماهنگ کنیم؛ در حالی که وقتی به کفّار رسیدند، میگویند: ﴿إنّا معکم إنّما نحن مستهزئون﴾ و این را هم اصلاح میپندارند. یا به عنوان اصلاح با مردم در میان میگذارند یا واقعاً دیدشان آن است که این اصلاح است. در سورهٴ «توبه» هم مشابه این تغییر آمده است که ما جزء حسنا هدف دیگری نداریم.
سوال.....
جواب: خدا را قبول ندارند، این مردم میگویند «اصلاحشان در این است که مکتب کفر اجرا بشود.
سوال...
جواب: میگویند این مردم را باید با این مکتبی که ما داریم، اصلاح کرد. نه اسلام را بخواهند. مسلمین «بما أنّهم مسلمین» را اینها سفیه میدانند، میگویند «اصلاح این مردم به مکتب ما است»
در سورهٴ «توبه» هم مشابه این تعبیر آمده است. آیهٴ 107 سورهٴ «توبه» وقتی جریان مسجد ضرار را تشریح میکند، میفرماید: حرف اینها این است که ﴿و لیحلفّن إن أردنا الحسنی﴾ سوگند یاد میکنند که ما جزء خصلت نیک، هدف دیگر نداریم. اگر مسجد ساختیم، غرضمان خیر بود. این تفرقه را خیر میپندارند. یا نه این تفرقه را به عنوان خیر القا میکنند. کسی که تفرقه را خیر میپندارد و فساد را صلاح میانگارد، هرگز از قرآن طرفی نمیبندد. نه تنها شخصاً عملشان این است، بلکه یکدیگر را به همین عمل تشویق میکنند.
ـ علاقهمند بودن منافقان به برگرداندن مردم به کفر جاهلی
با کدام آئیننامه و مکتب بر مردم حکومت بکنند؟ جزء آیین کفر! میخواستند مردم را به جاهلیّت برگردانند. ﴿ودّ الّذین کفروا لو تغفلون عن أسلحتکم و أمتعتکم﴾ بهترین سلاح مؤمن که کتاب آسمانی اوست، کفّار میخواهند مؤمنین از این سلاح آسمانی غفلت کنند. یا تعبیرات دیگر قرآن کریم این است که اینها علاقهمندند به اینکه شما برگردید به کفر جاهلی. آنها میخواهند مردم را اداره کنند یا نه؟ با کدام قانون اداره کنند؟ جز قانون جاهلیّت! پس آنها یک مکتب و کتابی دارند، کتاب جاهلی. مردم را به جاهلیّت دعوت میکنند، یعنی به کفر.
ـ عدم توحید ربوبی و عبادی منافقان
سوال....
جواب: بله؛ چون در جاهلیّت به «الله» معتقد بودند. «الله» را به عنوان خالق سماوات و أرض قبول داشتند، به عنوان «ربّ» نمیپذیرفتند. «الله» را به عنوان خالق میپذیرفتند. ﴿و لئن سألتهم مّن خلق السماوات و الأرض لیقولنّ الله﴾ حتّی در جاهلیّت، طواف هم که میکردند، میگفتند: ﴿لا شریک لک إلا شریک هو لک﴾ تو شریک داری و آن شریک هم مال توست «تملکه و ما ملک» آنها به عنوان خالق. الله را قبول داشتند و به الله هم سوگند یاد میکردند، ولی معذلک به عنوان ربّ نمیپذیرفتند. توحید ربوبی نداشتند، قهراً توحید عبادی هم نداشتند.
ـ معیار صدق و کذب
سوال....
جواب: آن سخنی که از جاحظ نقل شده است تام نیست، منتها چون معتَقَد گاهی عین واقع است؛ یعنی خبر اگر مطابق با واقع باشد، صدق است؛ وگرنه کذب. خبر را که با عقیده نمیسنجند با واقع میسنجند، منتها «مخبرعنه» گاهی عقیده است، گاهی غیر عقیده؛ بنابراین اگر دربارهٴ منافقین گفته شد که منافقین کاذباند نه برای اینکه مطابق با معتَقَد نبود و معیار صدق و کذب معتَقَد باشد، معیار صدق و کذب، واقع است. یک وقت انسان میگوید «جاء زیدٌ» از واقع خبر میدهد. یک وقت میگوید «إنّی أعتقَدُ» معتَقَد در آنجا واقع و مخبرعنه است،منتها این مخبرعنه وجود ندارد. این طور نیست که معیار صدق و کذب عقیده باشد، معیار صدق و کذب واقع است، مخبرعنه است؛ منتها مخبرعنه گاهی شیء خارجی است، گاهی شیء اعتقادی است.
سوال....
جواب: نه گاهی برای اهمیّت فاعل حذف میشود. گاهی فاعل برای احترام و اهمیّت، حذف میشود. ﴿قیل یا نوح اهبط بسلام منّا و برکات علیک﴾ به نوح گفته شد که درواد بر تو، پایین بیا. گاهی برای تجلیل و تکریم است. آنجا برای اینکه ـ همانطوری که در بحث قبل گذشت ـ فاعل هر که میخواهد باشد، قائل هر که میخواهد باشد. گاهی خداست، گاهی پیامبر است، گاهی مؤمنین.
ـ سر عدم دستیابی منافقان به عقل عملی و نظری سلیم
منافق که فساد را صلاح میپندارد و صلاح را فساد میپندارد؛ یکدیگر را به عنوان امر به منکر و نهی از معروف دعوت میکنند. در سورهٴ «توبه» آیهٴ 67 میفرماید: ﴿المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف﴾ نه اینکه چیزی را که خود منکَر میدانند، یکدیگر را به او امر بکنند. چیزی که عقل و وحی او را پنداشت و چیزی را که عقل و وحی معروف میشمارد و مردم را به آن معروف دعوت میکند، آنچه را که خود معروف پنداشت و چیزی را که عقل و وحی معروف میداند، منافق او را منکَر خیال میکند و مردم را از او باز نیدارد. ﴿یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون أیدیهم﴾ دستشان را از امّت اسلامی میکشند با آنها عماهنگی و همدستی ندارند؛ چون خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش کرده است.
بنابراین منافق در مسائل عملی آن اراده را ندارد، آن نیّت را ندارد که یک عقلِ عملیِ سالم داشته باشد و دستورالعملهای دین را درست عمل کند. در مقام عقل نظری هم آن جهانبینی را ندارد که به غیب ایمان بیاورد؛ لذا مؤمنین به غیب را سفها یاد میکنند ﴿و إذا قیل لهم آمنوا﴾ که این مربوط به اعتقاد است نه تنها مربوط به عمل. ﴿آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ اگر به اینها گفته شود که مانند این مسلمین ایمان بیاورید، اینها که ظاهرشان با باطنشان مطابق است. همانند اینها ایمان بیاورید. میگویند: ما روشنفکریم و اینها سفیه. این یک تجلیلی هم از مردم است و هم مردمِ مسلمان را برای دیگران الگو قرار دادن است. وقتی به منافقین گفته میشود: الگوی شما این مردمند، همانند این مردم ایمان بیاورید، اینها میگویند «ما اهل رشدیم و اینها اهل سفاهتاند.
سوال....
جواب: همینها را میخواهند روشن کنند، بیدارشان کنند به زعم خودشان. یک انسان عاقل به دنبال سفیه نمیرود، ولی سفیه به دنبال کسی به زعم خود سفیه است، میرود.
سوال...
جواب: ممکن است دستور خدا را به عنوان نقل آیه به اینها برسانند، ممکن است پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را به عنوان سنّت، سخنی به اینها بگوید؛ ممکن است مؤمنین به عنوان امر به معروف اینها را دعوت به ایمان بکنند؛ هر سه صحیح است.
سوال....
جواب: چرا، مؤمنین میشناسند به اینکه اینها در باطن کفر دارند. به اینها میگویند «مانند دیگران ایمان بیاورید» یک مسلمان اگر به اینها بگوید: مانند سایر مسلمین ایمان بیاورید، دو چهره نباشید، میگویند «اینها سفیهاند»
سوال...
جواب: اگر یکی از مؤمنین به اینها بگوید شما صفتان را از مسلمین جدا نکنید، این میگوید: ما اینها را سفیه میدانیم؛ وقتی در جمع اینها قرار میگیرد، میگوید که:﴿إنا معکم﴾
ـ سفیهانه دانستن انفاق مهاجران و انصار توسط منافقان
﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ اینها آن نثار و ایثار مسلمین را که میدیدند، میگفتند:این کار سفاهتاست، مهاجرین را میدیدند که دست از مال و زندگی میکشند، برای حفظ اسلام. انصار را میبینند که هرچه از زندگی دارند، بین خود و مهاجرین توزیع میکنند برای حفظ اسلام؛ این نثار و ایثار مالی و جانی را که میبینند، میگویند «این سفاهت است» انسان برای مال و برای جان زنده است؛ مگر میشود انسان دست از زندگیاش بکشد، دست از خانه و کار بکشد، به عنوان هجرت از مکّه به مدینه بیاید، این سفاهت است. انصار مدینه را که میدیدند اینها با ایثار ﴿و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة﴾ میگویند: مگر میشود یک انسان با نیازمندی خود هرچه دارد به دیگران بدهد و دیگران را بر خود ایثار کند، این سفاهت است. این را «سفیه» میدانند. ایثار را سفیه میداند، هجرت را سفاهت میپندارند.
ـ اسوه بودن مهاجران و انصار در ایمان
و قرآن کریم این مسلمین را الگو قرار داد؛ فرمود: مثل اینها اسلام بیاورید و اینها را در سورهٴ «حشر» معرّفی کرد که اینها چه گروهیاند. در سورهٴ «حشر» فرمود: اینها کسانیاند که آیه هشتم و نهم ﴿للفقراء المهاجرین الّذین أخرجوا من دیارهم و أموالهم یبتغون فضلاً من الله و رضواناً و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون﴾ مهاجرین را که میخواهد تعریف کند، میگوید: اینها از دیارشان تبعید شدند؛ اینها هجرت کردند برای ابتغا فضل خدا، برای نصرت دین خدا. انصار را وقتی که معرّفی میکند، میفرماید: ﴿و الّذین تبوّءوا الدّار و الإیمان من قبلهم یحبّون من هاجر إلیهم﴾انصار کسانیاند که مهاجرین را دوست دارند و آنها را پذیرایی میکنند. از نظر مسکن و غیر مسکن با آنها هماهنگی میکنند و اگر از غنائم سخنی به میان میآید، آنها را بر خویش مقدّم میدارند و ایثار میکنند. ﴿ولو کان بهم خصاصة﴾ گرچه خود خصاصه و حاجت و نیاز هم داشته باشند. این منافقین، مسلمین را که میبیننند، میبینند یک عدّه مهاجراند، آنجور فداکاری میکنند. یک عدّه انصارند، اینجور نثار و ایثار میکنند، میگویند «این سفاهت است» و قرآن هم میفرماید: مانند این مسلمین فداکار، ایمان بیاورید ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس﴾ مانند همین مردم ﴿قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ و این تجلیلی است که قرآن کریم از مسلمین میکند و اینها را الگو قرار میدهد و اگر چنان چه منافقین اینها را با چشم سفیهانه مینگریستند، خدای سبحان هم اینها را الگو قرار داد، هم منافقین را تسفیه کرد، فرمود: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾
ـ معرفی الگوهای قرآنی و بُعد سلبی و رشدی آنان
در سورهٴ «ممتحنه» وقتی جریان ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) و همراهان آن حضرت را معرفی میکند، به مؤمنین دیگر میفرماید: این گروه اسوهٴ شمایند. در سورهٴ «ممتحنه» اصولاً سورهٴ ائتسا و اقتدا است. در چندجا فرمود؛شما به این بزرگان اقتدا کنید. آیهٴ چهار و آیهٴ شش سورهٴ «ممتحنه» دستور اسوهگیری و اقتدا میدهد، منتها به همه نمیگوید «به پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] اقتدا کنید» چون مقدور همه نیست. به خواص مسلمین میگوید «به پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] اقتدا کنید. به تودهٴ مسلمین میگوید «به صحابه اقتدا کنید» در همان سورهٴ «ممتحنه» میفرماید: ﴿قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الّذین معه﴾ در سورهٴ «احزاب» جریان اقتدا به پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را مطرح میکند، ولی در سورهٴ «ممتحنه» میفرماید: ﴿قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الّذین معه إذ قالوا لقومهم إنّا برآء منکم و ممّا تعبدون من دون الله﴾ از نظر تبرّی، ابراهیم و صحابهٴ ابراهیم (سلام الله علیه و علیهم) اسوهٴ شمایند. آنگاه در آیهٴ شش میفرماید: ﴿لقد کان لکم فیهم أسوة حسنة﴾ به اینها تأسّی کنید. اگر بخواهید عاقل بشوید به اینها تأسّی کنید و اگر به اینها تأسّی نکردید و از، دین ابراهیم خلیل [سلام الله علیه] إعراض کردید، سفیه خواهید بود؛ چون ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ پس گاهی برای بُعد اثباتی دستور اقتدا به سیرهٴ ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) میدهد، گاهی هم تهدید میکند، آن بُعد سلبی را مطرح میکند، که اگر اقتدا نکردید و إعراض کردید، میشوید «سفیه» بُعد اثباتی را در سورهٴ «ممتحنه» بیان فرمود و بُعد سلبی را در همین سورهٴ بقره فرمود: ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ و معیارش را هم مشخّص کرد، فرمود: ﴿و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و کنّا به عالمین﴾ این الگوی رشد است. آن گاه فرمود: به این رشد و الگوی رشد اقتدا کنید و اگر به معیار رشد اقتدا نکردید، میشوید سفیه. اگر رشد ابراهیم (علیه السلام) را خدا داد و خدای سبحان ابراهیم (علیه السلام) را به عنوان راشد و رشید معرّفی کرد، فرمود: رشدش را ما به او دادیم. ﴿و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و کُنّا به عالمین﴾ بعد به ما دستور اقتدا داد، فرمود: ﴿لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة﴾ آن گاه فرمود: ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ سفه نفسه﴾
ـ سفیه دانستن مسلمانان در پندار منافقان
بنابراین منافقین مردم عادی را و مسلمین را تسفیه میکردند، وقتی از بلال یا از صُهیب یا از سلمان (رضوان الله علیهم) سخن به میان میآمد، میگفتند «سفیه» بنیفلان به آن قبیله نسبت میدادند؛ میگفتند: فلان سفیه ایمان آورده، ما ایمان بیاوریم. خود را روشنفکر میپنداشتند و مسلمین را سفیه و خداس سبحان میفرماید: مثل این مسلمانها ایمان بیاورید. اگر بخواهید عاقل باشید، مثل اینها ایمان بیاورید؛ این تجلیل از مسلمین است. تنها نفرمود «آمنوا» فرمود: ﴿آمنوا کما آمن النّاس﴾. مثل این مردمها این مردمی که مهاجرینشان از مکه آنچنان و انصارشان در مدینه اینچنیناند مثل اینها ایمان بیاورید.
سر سفاهت منافقان
ـ ماده و حس، معیار شناخت منافقان در جهانبینی
همین گروه چون معیار شناختشان مادّه و حسّ است به انبیاءشان میگویند: شما ـ معاذالله ـ سفیهید. در آیهٴ 65 سورهٴ «اعراف» وقتی سخن از هود (سلام الله علیه) مطرح است، میفرماید: ﴿و إلی عادٍ أخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إلهٍ غیره أ فلا تتّقون﴾ ﴿قال الملاُ الّذین کفروا من قومه إنّا لنراک فی سفاهة و إنّا لنظنّک من الکاذبین﴾
این یا برای آن است که میگویند «دنیا نقد است و آخرت نسیه» یا برای آن است که میگویند «دنیا مقطوع است و آخرت مشکوک» که معیار همهٴ اسن دیدها «اصالةالحسّ» است. انسانی که معیار شناختش حسّ است، میگوید «دنیا مقطوع است و آخرت مشکوک» چرا ما دست از یک امر یقینی برداریم، برای سک امر مشکوک. یا میگویند: دنیا نقد است و آخرت نسیه، ما چرا از نقد دست برداریم و به آخرت ـ که نسیه است ـ بپردازیم. در برابر این دید خداوند میفرماید: ﴿و الآخرة خیرٌ و أبقی﴾ آن نسیه نیست، آن مشکوک نیست. ﴿إنّ الدّار الآخرة لهی الحیوان﴾
ـ الگو بودن مؤمنان و اولیای الهی
﴿الآخرة خیر أبقی﴾ اگر انسان جزء اولیا الهی شد، سخن از آخرت نیست، سخن از ﴿و الله خیر و أبقی﴾ است. اوایل به انسانهای متوسّط میگویند: ﴿و ما عند الله خیر﴾ آنچه که خدا برای شما پیش خود ذخیره کرده است، خیر است به آن سمت حرکت کنید. وقتی انسان جلوتر رفت، میبیند خدا میفرماید: به فکر آخرت نباشید، به فکر «الله» باشید ﴿و الله خیر أبقی﴾ آنکه عبادتش جزء احرار است که برای بهشت عبادت نمیکند، گرچه بهشت در اختیار اوست. بهشت به دست او تقسیم میشود؛ مثل حضرت امیر (سلام الله علیه) که او «قسیم الجنّة و النّار» است. بهشت به این گونه از اولیای الهی فخر میکند. بهشت مشتاق لقای اهلبیت (علیهم السلام) است. خدا به این گروه نمیفرماید: ﴿و الآخرة خیرٌ و أبقی﴾ به این گروه میفرماید: ﴿و الله خیر و أبقی﴾ به تودهٴ مؤمنین و متوسّطین از اصحاب ایمان میفرماید: ﴿و الآخرة خیر و أبقی﴾ یا ﴿ما عند الله خیر و أبقی﴾ امّا وقتی که به اولیای خاص میرسد، سخن از «ما عند الله» نیست، سخن از «الله» است. میفرماید: ﴿و الله خیر و أبقی﴾ نظیر تذکاری که به مؤمنین میآموزد، میفرماید: ﴿اُذکروا نعمتی الّتی أنعمت علیکم﴾ وقتی انسان جلوتر رفت، میبیند وضع عوض میشود، سخن از ذکر نعمت نیست، سخن از ذکر مُنعم است، میفرماید: ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ آن اوایل امر است که میفرماید به یاد نعمتهای من باشید. وقتی انسان جلوتر رفت، میبیند وضع جور دیگر است. به انسان میگوید: خود را به نعمت من سرگرم نکن، خود را به بهشت من سرگرم نکن، بهشت من به تو سرگرم است. تو خود را به من سرگرم کن ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ برای تجلیل از مؤمنینی که اینچنین میاندیشند، خدای سبحان به این منافقین میفرماید: ﴿آمنوا کما آمن النّاس﴾ مثل این مردم.
ـ هدایت قرآن بر انسان واقعی
آن گاه معلوم میشود که چرا خدا فرمود: ﴿هدیً للنّاس﴾ یکی از جوابهایی که جمع میکرد بین ﴿هدیً للمتّقین﴾ و ﴿هدیً للنّاس﴾ این بود که در حقیقت «ناس» همان متقیناند و غیر متّقین را قرآن «ناس» نمیداند. برای اینکه ﴿إن هم إلاّ کالانعام بل هم أضّل﴾ دیگر نیازی به این جمعهای دیگر نبود. اشکالی نیست تا انسان جمع کند به وجوهی.
قرآن میفرماید: ﴿هدیً للنّاس﴾ بعد میفرماید: ﴿هدیً للمتّقین﴾ . در حقیقت متّقین همان ناساند، غیر از متّقین کسی «ناس» نیست ﴿اولئک کالانعام بل هم أضل﴾
سوال...
جواب: این همان «ناس» صوری است؛ وگرنه ناسی را که قرآن روی آن تکیه میکند و او را دیگر ﴿کالانعام﴾ نمیداند؛ همان ناسی است که از قرآن استفاده میکنند؛ لذا به منافقینی که دربارهٴ همین منافقین الآن فرمود: ﴿و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین﴾ به همین منافقین میفرماید: مثل مردم ایمان بیاورید. معلوم میشود منافقین را خدا انسان نمیداند. برای اینکه میفرماید: ﴿هدیً للنّاس﴾ جای دیگر هم میفرماید: ﴿أولئک کالأنعام بل هم أضل﴾ اینهائی که صورتاً ناسیاند سیرتاً انسان نیستند. خدا به اینها میفرماید: مثل کسانی که انسان واقعیاند، ایمان بیاورید ﴿آمنوا کما آمن النّاس﴾ مثل این مردم. آنوقت دیگر نیازی به آن جوابهای علیحدّه نبود که انسان جمع کند بین ﴿هدیً للمتّقین﴾ و ﴿هدیً للنّاس﴾ مردم واقعی متقیاند، میگویید نه، قیامت معلوم میشود؛ چون قیامت روز ظهور حق است. هر کس در قیامت به صورت انسان در آمده است او اهل تقواست. کی انسان است و کی انسان نیست؟ روز ظهور حق روشن میشود ﴿ذلک الیوم الحق﴾ روزی که حق ظهور میکند.
این هیکل و این پیکر که صورت انسانی نیست؛ این صورت عرض است نه صورت در برابر مادّه. صورت انسانی نفس انسان است. نفس انسانی هم امر جوهری است. این در قیامت معلوم میشود که انسان است یا حیوان. اینها خیلیها حیوان ناطقاند؛ یعنی حیوانی هستند که حرف میزنند، امّا آنکه عقل دارد و در حقیقت قرآن او را انسان میداند، او در قیامت باید انسان محشور بشود.
ـ سفیهانه بودن دستورات دینی در نزد منافقان
به منافقین میفرماید: شما که بینشتان در مسائل اعتقادی آن است و عملتان در مسایل عمل این است، خودتان را اصلاح کنید، مثل این مردم اسلام بیاورید و اینها کسانیاند که رهبران اسلامی را سفه میدانند، چه رسد به مسلمانها!
به هود (سلام الله علیه) گفتند: ﴿إنّا لنراک فی سفاهة﴾ با تأکید. ﴿إنّا لنراک فی سفاهة و إنّا لنظنُّک من الکاذبین﴾ آن گاه ادب حضرت هود (سلام الله علیه) را ملاحظه بفرمایید. رنجی که انبیا تحمل کردند ملاحظه بفرمایید. در برابر این بیادبی چگونه جواب دادند. فرمود: ﴿قال یا قوم لیس بی سفاهة﴾ ؛ من سفیه نیستم. ﴿و لکنّی رسول من ربّ العالمین ابلّغکم رسالات ربّی و أنا لکم ناصح أمینّ﴾ خب، اگر انسانی در برابر این ادب الهی قرار بگیرد و هدایت نشود، او انسانیّتش را میتواند حفظ بکند؟ یا «یومالقیامه» با آن صورتها محشور میشود که «یحسن عندها القردة» منافق دیدش این است که دین به عنوان یک امر سفیهانه در بین مردم مطرح است و باید این امر سفیهانه را برداشت.
ـ فقدان معیار شناخت تقوا و فجور، عامل فقاهت منافقان
و قرآن کریم هم میفرماید: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ چرا ﴿لا یعلمون﴾؟ برای اینکه معیار شناخت عقل است و این عقل در خلال غرائز شهوت و غضب دفن شد؛ لذا در سورهٴ «بقره» فرمود: نفسش سفیه است: ﴿إلاّ من سفه نفسه﴾ یعنی «سفه نفساً» جانش سفیه است؛ آن گاه شما با چی میخواهید [این را] بفهمانید. اگر کسی معیار شناختش را که آن ترازوی تشخیص تقوا و فجور است او را در بین و لابهلای غرائز دفن کرد ﴿و قد خاب من دسّاها﴾ ﴿دسّاها﴾ یعنی تدسیس کرده، دسیسه کرده، دفنش کرده. اگر کسی ترازو را زیر خاک دفن بکند با چه معیار و میزانی میتواند تشخیص بدهد، این کالا سبک است یا سنگین. وزن را دفن کرده. یک موزونی بیوزن و میزان نزدش مانده. با چه معیاری بفهمد، این سبک است یا سنگین؟ ترازو میزان است، یک واحد سنجشی دارد به نام «وزن» که این وزن را در یک کفّه ترازو میگذارند، آن موزون را که کالا است، در کفّه دیگر میگذارند. این میزان میسنجد. اگر کسی این میزان؛ یعنی ترازو و آن وزن؛ یعنی واحد سنجش را هر دو را در زیر خاک دفن بکند، آن گاه کالایی که در دست اوست با کدام معیار بسنجد؟! اگر کسی ﴿قد خاب من دسّاها﴾ یعنی این نفسش که میزان تشخیص فجور و تقوا است و خدای سبحان این ترازو را در نهاد و نهان انسانها فطرةً داد این را با شهوت و غضب در لابهلای شهوت دفن کرد، آن وقت با کدام معیار بسنجد؟! لذا میفرماید ﴿من سفه نفسه﴾ در آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿لا یشعرون﴾ ﴿لا یعلمون﴾ نمیدانند، شعور ندارند. آنکه باید بفهمد که دفن شد. آنکه زنده است، روی خاک ایستاده است او که نمیفهمد؛ لذا فرمود: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء﴾ با این تأکید و با این حصر ﴿و لکن لا یعلمون﴾ چرا؟ برای اینکه راه خودشان را بستند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است