- 2872
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 11 تا 13 سوره بقره - بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 11 تا 13 سوره بقره - بخش اول
- مبنای تقسیم انسانها به مؤمن، کافر و منافق
- راز عدم استفاده منافقان از هدایت قرآن
- جنگ و جهاد
- منطق مشترک کافران و منافقان
- عقل کفار، اسیر شهوت و غضب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون(11) ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون(12) و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أ نؤمن کما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون(13)
ـ مبنای تقسیم انسانها به مؤمن، کافر و منافق
در بیان اینکه قرآن کریم با اینکه ﴿هدیً للنّاس﴾ است. چگونه به عنوان ﴿هدیً للمتّقین﴾ معرّفی شد. خدای سبحان مردم را در این بخش از سورهٴ «بقره» به سه قسمت تقسیم کرد که این سه قسمت، تقسیمِ طولی است، نه تقسیم عرضی. به حسب قسمت اوّل، انسان یا درون و بیرون او موافق هم دین را میپذیرد، این میشود مؤمن و اهل تقوا، یا اینچنین نیست که درون و بیرون او دین را بپذیرد، ظاهر و باطن او اسلام را بپذیرد. اگر ظاهراً و باطناً اسلام را پذیرفت که مؤمن باتقواست و اگر اینچنین نشد (یعنی ظاهراً و باطناً اسلام را نپذیرفت) یا هم ظاهراً و باطناً اسلام را نفی میکند [که] میشود «کافر» یا باطناً اسلام را نفی میکند [و] ظاهراً میپذیرد، میشود «منافق» مجموع این دو منفصله سه ضلع دارد: قهراً انسان یا مؤمن است یا کافر است یا منافق. این در اثر دو تقسیم است: انسان یا ظاهر و باطنش دین را میپذید یا نه [نمیپذیرد] این یک منفصل حقیقیه است. آن که ظاهر و باطنش دین را پذیرفت مؤمنِ باتقواست، آن که ظاهر و باطن [او] دین را نپذیرفت [پس] یا ظاهراً و باطناً دین را نفی میکند [که] میشود «کافر» یا باطناً دین را بپذیرد و ظاهراً نفی کند [که] این در حال تقّیه است: ﴿إلاّ من اکره و قلبه مطمئنُّ بالإیمان﴾ که در حقیقت جزء مؤمنینِ باتقواست.
سوال.....
جواب: آن کفر عملی است؛ نظیر ﴿و لله علی النّاس حج البیت من استطاع إلیه سبیلاً و من کفر فإنّ الله غنیُّ عن العالمین﴾ این کفر در ذیل آیه «حج» کفرِ عملی است؛ چون ایمان هم در قلب باید اثر داشته باشد، هم در زبان، هم در عمل. اگر ایمان اعتقاد به جَنان، اقرار به لسان و عمل به ارکان است قهراً در هر مرتبه اگر ایمان نبود، کفر همان جا ظهور میکند.
ـ سر عدم بهرهوری غیر پارسایان از هدایت قرآن
پس انسان به حسب این تقسیم در اثر دو منفصله حقیقیه به سه قسم تقسیم میشود: مؤمن، کافر، منافق.
قرآن کریم ادّعایش این است که ﴿هدیً للنّاس﴾ است، ﴿نذیراً للبشر﴾ و مانند آن [است] معذلک در اوایل سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿هدیً للمتّقین﴾ این مدّعا را باید مدّلل کند، باید دلیل بیاورد که چرا ﴿هدی للمتّقین﴾ است. نسبت به کفّار استدلال فرمود که ﴿سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون﴾ که بحثش مبسوطاً گذشت. پس کافر به این دلیل از قرآن استفاده نمیکند که «انذار»و «لا انذار» نزد او «علیالسّواء» است، امّا منافق چرا از قرآن استفاده نمیکند و قرآن چرا هدایت برای منافقین نیست؟ برای اینکه منافق قرآن را اسطوره و افسانه میداند. اگر کسی این کتاب الهی را افسانه بپندارد، یقیناً از این کتاب استفاده نمیکند.
ـ راز عدم استفاده منافقان از هدایت قرآن
آنگاه در این بخشها خدای سبحان برای استدلال این مطلب که چرا قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ است و منافقین از قرآن بهره نمیبرند، این مطلب را باز میکند. میفرماید: دین گرچه برای نورانیکردن فرد و امّت آمده است: ﴿کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظلمات إلی النّور﴾ و گرچه برای آن آمده است که در مقام عمل، همه اهل قسط و عدل باشند: ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾ ولی این قیامِ به قسط را در سورهٴ «نحل» به دو امر واجب و حرام تحلیل کرد، فرمود: دین یک سلسله دستورات واجب دارد، یک سلسله دستورات محرَّم. آن واجبها را به عنوان امر به معروف بر مردم لازم کرد، آن حرامها را به عنوان نهی از منکر بر مردم تحریم کرد، فرمود: ﴿إنّ الله یأمر بالعدل و الإحسان و إیتاه ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی﴾ پس اسلام به دو قسمت تقسیم میشود: یک قسمت واجب، یک قسمت حرام. برای همان تعدیل جناح تبّری و تولّی در انسان. آنگاه در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» استدلال میکند میفرماید: ما آنها را به واجبها دستور میدهیم، میگویند «این سفاهت است» ما آنها را به پرهیز از حرام دستور میدهیم، میگویند «کار ما اصلاح است» خب، گروهی که مبنایش این است [که] فساد را صلاح میپندارد و ایمان را سفاهت و سادهلوحی میپندارد، چنین انسانی از قرآن استفاده نمیکند. این تفاوت و اختلاف مبنایی با مسلمین دارد، چگونه قرآن برای او هدایت باشد؟ لذا در این دو آیه پشتسر هم اینچنین میفرماید، میفرماید: ما اگر گفتیم قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ برای آن است که قرآن انسان را به صلاح دعوت میکند و از فساد باز میدارد (یک) قرآن انسان را به ایمان دعوت میکند و از کفر باز میدارد (دو) ما این هر دو مطلب را به اینها میگوییم، اینها میگویند «این سفاهت است» میگویند: این فساد است و کار ما اصلاح: ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض﴾ چه فساد فردی، چه فساد جمعی. نه فاسد باشید و نه مفسد؛ یعنی وقتی نهی از منکر کردیم [و] آن بخشهای محرَّم دین را به اینها ابلاغ کردیم ﴿قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ یعنی آنچه ما انجام میدهیم صلاح است و ما جز اصلاح کار دیگر نداریم. خب، کسی که در برابر نهی الهی میگوید «کار من صلاح است» چگونه از قرآن استفاده کند؟ او کسی است که قرآن را افسانه میپندارد! آیات دیگر وقتی جریان کفّار را تشریح میکند، میگوید کفّار این قرآن را اسطوره و افسانه کهن میدانند. خب، اگر کسی دیدش دربارهٴ قرآن این بود، از قرآن بهرهای نمیبرد. پس راجع به نهی از منکر، آنها میگویند: ما خود صالح و مصلحیم: ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ نهتنها [میگویند] ما هم مصلحیم [بلکه] میگویند: تنها کارِ ما اصلاح است، ما جز اصلاح کار دیگر نداریم ﴿ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون﴾ که باید علیحدّه بحث بشود. و در جناح امر به معروف هم اگر به آنها جریان ایمان را گوشزد کنیم میگویند: ایمان سفاهت است:
ـ کذب خبری منافقان
﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أ نؤمن کما آمن السّفها﴾؛ این مردمِ عوامِ سادهٴ سفیهاند که مسلماناند، ما خردمند و روشنفکریم. [آنها] این دین را ـ معاذالله ـ سفاهت میدانند. کسی که دین را سفاهت بداند چگونه از قرآن بهره ببرد؟
این همان است که دیروز عرض شد [که] اینها گرچه کذب خبری دارند، ولی کذب مخبری ندارند؛ اینها کاذب مخبری نیستند، گرچه سخن اینها باطل است و کذب است، ولی اینها مخدوع و فریبخوردهاند و نه کاذب. کاذب کسی است که بداند آنچه میگوید خلاف است؛ ولی اگر کسی خود را صالح و مصلح بپندارد (در اثر آن عدم شعور و سفاهت درونی) این خیال میکند حق میگوید، خیال میکند صلاح و رشاد میگوید. این همان کسی است که عمل فاسد او (در اثر تسویل نفس) برای او صلاح جلوه داده شد، فساد را صلاح دید و سفاهت را عقل دید [و] با این دید سخن میگوید
وقتی قرآن از فرعون و امثال فرعون سخن میگوید، میگوید: این عمل بد اینها برای اینها به عنوان زینت تجلّی کرد و خود را رشید و مردم را بهع رشاد دعوت میکردند و موسای کلیم «سلام الله علیه» را به عنوان «مفسد فی الأرض» میدانستند. کسی که دیدش این است، با اسلام تفاوت مبنایی دارد. او خب، یقیناً از قرآن بهره نمیبرد؛
ـ استدلال قرآن در عدم بهرهوری غیر پارسایان
بنابراین پس اگر خدا ادّعا فرمود [که] این قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ است برای اینکه غیر اهل تقوا بهره نمیبرند [آن را] کاملاً استدلال کرد، فرمود: هدایت یا تلاوت آیات است یا بیان حدیث رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» است یا راهنمایی امّت اسلامی است (به عنوان امر به معروف و نهی از منکر) این ﴿إذا قیل﴾ فاعلش روشن نیست کیست. گاهی پیام خدا را برای اینها میخوانند، گاهی روایت امام را برای اینها میخوانند، گاهی هدایت مردم به اینها میرسد. از هر جا به اینها بگویند ﴿لا تفسدوا﴾ و فاعلش هر که باشد (یا خداست اگر آیه را برای او بخوانند، یا رسول خدا «صلّی الله علیه و آله و سلم» است اگر حدیث را بخوانند، یا مؤمن است اگر از باب امر به معروف و نهی از منکر ـ کهاز دین برداشت کرد ـ او را هدایت کند). ﴿و غذا قیل لهم﴾ فاعلش هر که میخواهد باشد، هر کس به او بگوید ﴿لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾. در مسئله ایمان هم ﴿و إذا قیل لهم آمنوا﴾ قائل هر که میخواهد باشد (یا الله است یا رسول الله یا مؤمنین؛ یا آیه است یا روایت یا پند مؤمنین) در برابر این امر به معروف میگوید ﴿أ نؤمن کما آمن السّفهاء﴾؛ اینها عواماند و بسیطاند که ایمان آوردهاند، ما اهل نقشه و بینش سیاسی هستیم، ما چرا ایمان بیاوریم؟
سوال....
جواب: بله؛ وقتی که به آنها گفته بشود، دلشان این است که ما هرگز مانند سفها ایمان نمیآوریم، امّا ﴿و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا﴾
سوال.....
جواب: بله؛ چون منافق دو قول دارد: قول قلبی، قول لسانی؛ هر دو را اینجا بیان کرده است. قول قلبیاش این است که ﴿أ نؤمن کما آمن السّفهاء﴾ قول لسانیاش این است که ﴿و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا﴾ کار منافق (که دو چهره است) این است.
سوال....
جواب: نه؛ اینها دین را افسانه میدانند، میگویند: اینها (مسلمین) دراثر بساطت و عوامی اسلام را قبول کردهاند. حالا شواهد دیگری که دربارهٴ کفّار و منافقین ـ چون یک طرز فکر دارند ـ ملاحظه میفرمایید که دیدشان دربارهٴ اسلام چیست.
سوال....
جواب: بله دیگر؛ یعنی اینها فریب مکتبشان را خوردند، یعنی این مکتب ـ معاذالله ـ مکتبِ فریب است.
سوال....
جواب: با خودشان میگویند. در جمع خودشان یعنی ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ میگویند ﴿غرّ هولاء دینهم﴾
سوال....
جواب: [به] خودشان وقتی که رسیدند واقعشان را میگویند، حرف قلبشان را میگویند. وقتی با مؤمنین برخورد کردند حرف زبانشان را میگویند.
ـ تحقیق بیجای سران نفاق و تقلید کورکورانه پیروان آنان
سوال....
جواب: او منافق نیست؛ او ضعیفالإیمان است. او اگر این مرضِ ضعف را درمان نکند، ممکن است ـ معاذالله ـ به نفاق بیفتد.
و امّا اگر کسی سمپات آنها بود، تقلیداً حرف آنها را میپذیرد [و] ایمان دارد به صحّت آن مکتب. این ایمان یا تحقیقی است (منتها بر اساس جهل مرکّب، مانند سران نفاق) یا تقلیدی است (برای دنبالهرو نفاق) بالاخره اعتقاد یا منشأ برهانی دارد یا منشأ تقلیدی، برای سردمداران نفاق بر اساس روشنفکریهای بیجا و باطلشان [که] تحقیق را باطل کردند، به خیال خام خود به آن راه افتادند [و] دنبالهروهای اینها [نیز] تقلیدیاند دیگر.
ـ جنگ و جهاد، عامل افشای تفاق منافقان
سوال....
جواب: این قبلاً بحثش گذشت؛ اینها در حال عادی نه به آن سمت گرایش دارند، نه به این سمت. وقتی که جنگ و انقلاب و امثالذلک پیش بیاید ﴿هم للکفر یومئذٍ أقرب منهم للایمان﴾ چه اینکه عدّهای از منافقین قبل از انقلاب اسلامی ﴿لا إلی هؤلاء و لا الی هؤلاء﴾ با هر دو گروه بودند. وقتی که مسئله انقلاب مطرح شد ﴿هم للکفر یومئذٍ أقرب منهم للایمان﴾ . انسان در حالی که وارد معرکه بشود البته به آن سمت گرایش دارد که قلب او گرایش دارد؛ این بحثش قبلاً گذشت.
ـ سر امتناع منافقان از ایمان به خدای سبحان و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
در سورهٴ «نحل» وقتی آیه نازل بشود از مؤمنین سؤال کنند چه چیز نازل شده است؟ میگویند خیر و رحمت و برکت نازل شد؛ یک دستور تازهای نازل شد. از کفّار وقتی سؤال بکنند چه چیز نازل شد؟ میگویند چیزی نازل نشد، یک افسانهای او بافت؛ آیهٴ 24 این است که ﴿و إذا قیل لهم ما ذا أنزل ربّکم﴾ خدا چه چیز نازل کرد؟ ﴿قالوا أساطیر الأولین﴾ به «رفع» نه «أسَاطِیرً الْأوَّلِینَ» ﴿قالوا أسَاطِیرً الْأوَّلیِنَ﴾. با این «رفعِ» اساطیر دو حرف را زدند: یکی اینکه اوّلاً چیزی نازل نکرد؛ چون اگر انزال و وحی را قبول میکردند، این را به «نصب» جواب میداند [و] میگفتند «أسَاطِیرً الأوَّلیِنَ» یعنی «أَنْزَلَ أسَاطِیرَ الْأوَّلِینَ» اصل وحی را منکر شدند (این یک مطلب) پس انزالی در کار نیست. مطلب دوم اینکه آنچه الآن مطرح است اسطوره و افسانه است. نه چیزی نازل شد و نه این حق است ﴿قالوا أسَاطِیرُ الْأوَّلِینَ﴾ جواب مطابق با سؤال نیست. سؤال کردند: ﴿ما ذا أنزَلَ رَبَّکُمْ﴾ اینها باید بگ.یند «أسَاطِیرُ الْأوَّلِینَ» یعنی یک اسطوره را نازل کرده است، امّا جوابش این است که ﴿أسَاطِیرُ الْأوَّلِینَ﴾ یعنی اوّلاً چیزی نازل نکرد، این وحی نیست و خودِ این شخص ساخت، آن هم ساختهٴ او ـ معاذالله ـ یک سلسله اسطوره و افسانه بیش نیست.
سوال...
جواب: یعنی دیگران املا و دیکته میکنند [و] او میآید برای ما میخواند؛ چون خودش امّی است، نمیتواند بنویسد، دیگران املامیکنند [و] این میآید برای ما میگوید. این حرف کفّار، امّا حرف مؤمنین درهمین سورهٴ «نحل» آیه سی.
ـ سخن مؤمنان و منافقان دربارهٴ تنزل آیات
در همین سورهٴ «نحل» آیهٴ سی این است که ﴿و قیل للّذین اتّقوا ما ذا أنزل ربّکم قالوا خیراً﴾ اینها با ﴿قالوا خیراً﴾ که منصوب است دو مطلب را تفهیم میکنند: یکی اصل اِنزال را میپذیرند که خدا نازل کرد، یکی اینکه این چیز هم که نازل شده است خیر، رحمت و برکت است. خب، پس «مؤمن» عقیدهاش این است که این قرآن، سُور و آیات را خدا نازل میکند، مبدأ فاعلیاش خداست، خودش هم خیر و رحمت است. «کافر» و «منافق» که باطناً کافر است نظرش آن است که «خدایی در کار نیست که چیزی نازل بکند و آنچه را که پیامبر بر ایمان میخواند اسطوره و افسانه است» این تفاوتِ یک حرکت این دو معنا را میسازد. ﴿و إذا قیل لهم﴾ وقتی به کفّار گفته بشود ﴿ما ذا أنزل ربّکم قالوا أساطیر الأوّلین﴾ امّا اگر به مؤمنین گفته بشود ﴿و قیل للّذین اتّقوا ما ذا أنزل ربّکم قالوا خیراً﴾ یعنی «أنزل ربّنا خیراً» هم اصل اِنزال و وحی را قبول دارند، هم اینکه این کتاب، آیات و سُوَر خیر و رحمت است.
سوال....
جواب: و إذا قُلنا فی سورة نساء ﴿إنّ الله جامعُ المنافقین و الکّفار فی جهنّم جمیعاً﴾ و إذا قال الله سبحانه و تعالی ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ یستفاد اَن الشّاطین هم الکّفار اِخوان المنافقین».
سوال....
جواب: لا؛ لأنّه قال سبحانه قال ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾. شیاطینهم هم الکفّار. إذا خلوا أی المنافقون إلی شیاطینهم، أی الکفّار. إنّ الله جامع الکفّار و المنافقین جمیعاً؛ لأنّ المنافق کافر لبّاً و قلباً».
اکر کافر حرفش این است که قرآن اسطوره است، دیگر ممکن نیست از قرآن استفاده کند و چون حرف خود را حق میپندارد، گرچه او باطل است و کذب خبری، امّا او خود را محقّ و صادق میپندارد. این همان است که قبلاً بحثش گذشت که ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾
ـ محروم بودن فرعون از عقل نظری و عملی سلیم
در تأیید این مطلب که انسان گاهی به جایی میرسد که باطل را حق و حق را باطل میپندارد، جریان موسی و هارون (علیهما السّلام) از یک طرف و فرعون، قارون و آن گروه و هامان از طرف دیگر مطرح است. دربارهٴ فرعون سخنش این است؛ در سورهٴ «غافر» سخن فرعون این است که ﴿قال فرعون ما أُریکم إلاّ ما أری و ما أهدیکم إلاّ سبیل الرشاد﴾ همین فرعونی که خدا میفرماید ﴿فأکثروا فیها الفساد﴾ همین فرعونی که خدای سبحان او را «مفسد فی الأرض» معرّفی کرد، سخن فرعون این است که من جز راه هدایت و ارشاد چیزی به شما مردم مصر نمیگویم ﴿قال فرعون ما أریکم إلاّ ما أری و ما أهدیکم إلاّ سبیل الرشاد﴾ در حالی که سخن مؤمن آلفرعون این است که او میگفت «از موسی و هارون پیروی کنید که صلاح در آن است». خب، سرّ اینکه فرعون دیدش این بود همان آیهٴ 37 سورهٴ «غافر» است که خدای سبحان میفرماید: ﴿و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله﴾؛ یعنی این بدعملی برای او مزّین شده است. او را زیبا میبیند که این در اثر تسویل نفس مسوّله است که بحثش گذشت. نفس مسوّله آن قدرت را دارد که باطل را حق نشان بدهد و زشت را زیبا نشان بدهد. انسان، باطل را حق ببیند. اگر باطل را حق دید، قهراً سخنش باطل است، ولی خود را محق میپندارد و دیدشان دربارهٴ موسای کلیم (سلام الله علیه) این است که موسای کلیم ـ معاذالله ـ مفسد است. به فرعون گقتند: ﴿و قال الْملا الذین کفروا﴾ به فرعون گفتند: ﴿أتذر موسی و قومه لیفسدوا فی الأرض﴾ که موسی (سلام الله علیه) و پیروانش را «مفسد فی الأرض» میدانند، خود را «مصلح فی الأرض» میدانند:
ـ منطق مشترک کافران و منافقان
﴿أتذر موسی لیفسدوا فی الأرض﴾ در سورهٴ «احقاف» آیهٴ یازده سخن کفّار را به این صورت بیان میکند، میفرماید: حرف کفّار این است: ﴿و قال الّذین کفروا للّذین آمنوا لو کان خیراً ما سبقونا إلیه﴾؛ ایمان و اسلام اگر یک مکتب سودمندی بود ما میپذیرفتیم؛ چون یک چیز خیر و سودمندی نیست، ما رها کردیم و اینها گرفتند. اگر خیر بود، هرگز آنها سبقت نمیگرفتند، ما قبلاً میپذیرفتیم، امّا چون خیر نیست، ما رهایش کردیم. خب، کسی که دیدش این است این چگونه از قرآن استفاده میکند؟ ﴿و قال الّذین کفروا للّذین آمنوا لو کان خیراً ما سبقونا إلیه و إذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا إفک قدیم﴾ چون از این قرآن بهرهای نبردند، گفتند «این افک است». افک یعنی آن دروغهایبافته. قدیم، یعنی کهن، یعنی این افسانهای است کهن.
پیش از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بود، انبیای پیشین هم بودند که داعیان مدّعیان نبوّت بودند، یا نه؛ آنچه را که پیامبر آورد افسانهٴ نوح و ابراهیم (علیها السلام) که یک افسانهٴ کهنی است. این ﴿هذا إفک قدیمٌ﴾ یا به این معناست که قبل از این شخص هم مدّعیان نبوّت بودند [و] دروغبافی داشتند ـ معاذالله ـ یا منظور آن است که این شخص افسانههای نوح و ابراهیم را آورده است که ـ معاذالله ـ افسانههای کهن است: ﴿هذا فک قدیم﴾
بنابراین دید اینها اختلاف مبنایی با اسلام است؛ نه از این قرآن بهره میبرند و نه میتوان گفت اینها کاذب مخبریاند؛ اینها مخدوعاند (در اثر جهل مرکّب) لذا قرآن کریم در هر دو بخشی که محل بحث است (در سورهٴ مبارکهٴ «بقره») میفرماید: هم در آن مسئله نهی از منکر که جواب بد دادند نمیفهمند چه میگویند، هم در مسئله امر به معروف که جواب بد دادند باز هم نمیفهمندکه چه میگویند.
ـ عقل کفار اسیر شهوت و غضب
سوال....
جواب: اگر برای اینها حق روشن میشد (نظیر فرعون) میفرمود: ﴿و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً﴾ آن هم برای آن است که در آن جمع آن علمِ به را پیدا کردند، آن علم نهایی را پیدا نکردند و خود را همین فرعون به عنوان رهبرِ رشد معرّفی میکند، میگوید که ﴿ما أریکم إلاّ ما أری و ما أهدیکم إلاّ سبیل الرّشاد﴾ ولی دربارهٴ این دو گروه قرآن نفرمود «حق برایشان روشن شد» فرمود «نمیخواهند حق را بفهمند، نمیخواهند بیایند بحث کنند، نمیخواهند آیات بر ایشان روشن بشود». البتّه حق روشن است ﴿قد تبیّن الرّشد من الغیّ﴾ در اینها هم کسانی هستند که نظیر ابوسفیان و امثال اینها که حق را تشخیص دادهاند، امّا آن طوری که باید خود را تسلیم حق بکنند نیستند؛ برای اینکه این عقل ضعیفشان که حق را تشخیص داد در اسارت شهوت است: «کم من عقل اسیر تحت هویً امیر» آنچه در جان اینها حاکم است همان شهوت و غضب است، حرف شهوت و غضب این است. انسانی که در جهاد اکبر فریب خورد، عقلش را شهوت به اسارت میگیرد؛ پس سخنگوی این انسان همان شهوت است، هر حرفی که میزند «غضبش» میگوید نه «عقل» او. طبق بیان حضرت امیر «سلام الله علیه» که فرمود «کم من عقل أسیر تحت هویً أمیر» اگر کسی در میدان جهاد اکبر (که بین عقل و شهوت او جنگ است) عقلش به اسارت رفت، شهوت دست عقل را بست، هر سخنی که این شخص میگوید سخنگوی او همان شهوت و غضب اوست، عقل او که اسیر است حرفی ندارد. اگر عقل به اسارت غضب رفت، اگر عقل به اسارت شهوت رفت، انسان در جهاد اکبر شکست خورد و اسیر هوس شد گویندهٴ همهٴ حرفهای او شهوت و غضب اوست. لذا در هر دو بخش خدا میفرماید: اینها نمیفهمند دارند چه میگویند. چرا؟ چون آن که باید بفهمد عقل است [و] آن را که در جهاد اکبر باختند، این خدعه که «ألحرب خدعة» در جهاد اکبر ثمرش این شد که بین شهوت و عقل اینها یا بین غضب و عقل اینها در درون جنگ بود و عقل به اسارت رفت و شهوت به امارت رسید [و] هر حرفی که این شخص میزند یعنی شهوتش میگوید؛ هر سخنی که میگوید غضبش میگوید؛ این عقلِ اسیر حرفی ندارد، درکی ندارد. اوّل خدا فرمود: اینها دارند خودشان را فریب میدهند و نمیفهمند ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ اینها با خودشان نیرنگبازی میکنند که بر اساس خدعه و نیرنگ عقل را به اسارت بگیرند و شهوت را به امارت بنشانند.
ـ عاقبت به اسارت رفتن عقل منافقان و کفار
حالا که اینچنین شد، عقل به اسارت رفت و شهوت و غضب امیر شد، میگویند «ما مصلحیم، ما عاقلیم، مردم و مسلمین مفسدند، مردم سفیهاند» این حرف آنهاست. ﴿و إذا قیل لهم﴾ که قائل هر که میخواهد باشد [که] یا خدا یا رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] یا مردم یا به عنوان آیه یا به عنوان حدیث یا به عنوان امر به معروف و نهی از منکر ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون ٭ ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون﴾ نمیفهمند چرا؟ چون آن که باید بفهمد که عقل است، عقل هم که به اسارت رفت و حقِ فهم ندارد. انسانِ شَهَوی قدرت اندیشه ندارد. آن که باید بفهمد و فرمان بدهد عقل است، او که اسیر شد، آن که نمیفهمد فریاد میزند ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ خدا میفرماید ﴿ألا﴾. این ﴿ألا﴾ ضمناً حصر را هم میرساند؛ چون یک «همزه» است با یک حرف «نفی». ﴿ألا﴾ نظیر ﴿أ لیس ذلک بقادر علی أن یحیی الموتی﴾ نظیر آن لسان است. ﴿ألا﴾ مگر نه آن است که مطلب اینچنین است. فرمود ﴿ألا﴾ تنها به معنای آگاهی و تنبیه نیست آنگاه فرمود: ﴿ألا إنّهم هم المفسدون﴾ که حصر است ﴿و لکن لا یشعرون﴾ نمیفهمند چه کار میکنند؛ چون آن که باید بفهمد به اسارت رفت، آن که نمیفهمد حرف میزند. اگر اینها خودشان را در جهاد اکبر فریب دادند و خویشتن خویش را به اسارت گرفتند و به شهوت سپردند آن که باید بفهمد که اسیر است، آن که باید حرف بزند که اسیر است، آن که نمیفهمد و حرف میزند امیر است: ﴿ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون﴾ در مسئله امر به معروف و ایمان هم همین طور جواب داد، فرمود: ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ اگر عقل اسیر شد و شهوت امیر شد [لذا] شهوت خود را عقل میپندارد و عقل را سفیه میداند، میگوید: این مردم سادهلوح سفیهانه ایمان آوردند، ما که روشنفکریم ﴿أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ باز هم خدای سبحان میفرماید: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ آن که باید بفهمد که اسیر شده است، آن که الآن سخن میگوید که شهوت و غضب اوست او که نمیفهمد: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ چون دین «عقل» است ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾
ـ شاخصهٴ عقل عملی سلیم
اگر عقل در جوامع روایی ما به این بیان طبق بیان سیّدنا الأستاد «رضوان الله علیه» مشخّص شد که «العقل ما یُعبد به الرحّمن» عکس نقیض این قضیه چه خواهد بود؟ هر چه «لا یعبد به الرّحمن فلیس بعقل» در روایات مگر عقل به این تعبیر شریف تفسیر نشده است که «العقل ما عبد به الرّحمن» أو «ما یعبد به الرّحمن» این عقل است، این یک قضیه است. العقل ما هو؟ العقل (که این عقل، عقل عملی است) (این موضوع) ما لا یعبد به الرّحمن (این هم محمول). عکس نقیضش این است که «ما لایعبد به الرّحمن فلیس بعقل» آن نیرویی که با داشتن او خدا عبادت نمیشود او عقل نیست، این عکسِ نقیض را آن آیهٴ کریمه تبیین کرد که ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ ؛ اگر کسی در نهاد او چیزی نیست که خدا را عبادت کند او سفیه است. چرا؟ چون عقل آن است که به وسیلهٴ او انسان خدا را عبادت کند و اگر چیزی وسیلهٴ عبادت نبود، عقل نیست، یعنی سفاهت است. این عکسِ نقیض در آن کریمه بیان شده است که اگر این آیهٴ کریمهٴ ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ را با آن بیانی که از معصوم (سلام الله علیه) رسیده است کنار هم ملاحظه بفرمایید که «العقل ما یعبد به الرّحمن» همین نتیجه را میگیرید. العقل ما هو؟ عقل چیزی است که «یعبد به الرّحمن» عکس نقیض این قضیه چیست؟ «ما لا یعبد به الرّحمن فلیس بعقل». در نهان انسان اگر چیزی باشد که انسان را بندهٴ خدا نکند او سفاهت است، او عقل نیست؛ لذا فرمود: ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ این اصل کلّی. مصداقش را هم بیان فرمود که منافق اینچنین است: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن یعلمون﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- مبنای تقسیم انسانها به مؤمن، کافر و منافق
- راز عدم استفاده منافقان از هدایت قرآن
- جنگ و جهاد
- منطق مشترک کافران و منافقان
- عقل کفار، اسیر شهوت و غضب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون(11) ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون(12) و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أ نؤمن کما آمن السّفهاء ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون(13)
ـ مبنای تقسیم انسانها به مؤمن، کافر و منافق
در بیان اینکه قرآن کریم با اینکه ﴿هدیً للنّاس﴾ است. چگونه به عنوان ﴿هدیً للمتّقین﴾ معرّفی شد. خدای سبحان مردم را در این بخش از سورهٴ «بقره» به سه قسمت تقسیم کرد که این سه قسمت، تقسیمِ طولی است، نه تقسیم عرضی. به حسب قسمت اوّل، انسان یا درون و بیرون او موافق هم دین را میپذیرد، این میشود مؤمن و اهل تقوا، یا اینچنین نیست که درون و بیرون او دین را بپذیرد، ظاهر و باطن او اسلام را بپذیرد. اگر ظاهراً و باطناً اسلام را پذیرفت که مؤمن باتقواست و اگر اینچنین نشد (یعنی ظاهراً و باطناً اسلام را نپذیرفت) یا هم ظاهراً و باطناً اسلام را نفی میکند [که] میشود «کافر» یا باطناً اسلام را نفی میکند [و] ظاهراً میپذیرد، میشود «منافق» مجموع این دو منفصله سه ضلع دارد: قهراً انسان یا مؤمن است یا کافر است یا منافق. این در اثر دو تقسیم است: انسان یا ظاهر و باطنش دین را میپذید یا نه [نمیپذیرد] این یک منفصل حقیقیه است. آن که ظاهر و باطنش دین را پذیرفت مؤمنِ باتقواست، آن که ظاهر و باطن [او] دین را نپذیرفت [پس] یا ظاهراً و باطناً دین را نفی میکند [که] میشود «کافر» یا باطناً دین را بپذیرد و ظاهراً نفی کند [که] این در حال تقّیه است: ﴿إلاّ من اکره و قلبه مطمئنُّ بالإیمان﴾ که در حقیقت جزء مؤمنینِ باتقواست.
سوال.....
جواب: آن کفر عملی است؛ نظیر ﴿و لله علی النّاس حج البیت من استطاع إلیه سبیلاً و من کفر فإنّ الله غنیُّ عن العالمین﴾ این کفر در ذیل آیه «حج» کفرِ عملی است؛ چون ایمان هم در قلب باید اثر داشته باشد، هم در زبان، هم در عمل. اگر ایمان اعتقاد به جَنان، اقرار به لسان و عمل به ارکان است قهراً در هر مرتبه اگر ایمان نبود، کفر همان جا ظهور میکند.
ـ سر عدم بهرهوری غیر پارسایان از هدایت قرآن
پس انسان به حسب این تقسیم در اثر دو منفصله حقیقیه به سه قسم تقسیم میشود: مؤمن، کافر، منافق.
قرآن کریم ادّعایش این است که ﴿هدیً للنّاس﴾ است، ﴿نذیراً للبشر﴾ و مانند آن [است] معذلک در اوایل سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿هدیً للمتّقین﴾ این مدّعا را باید مدّلل کند، باید دلیل بیاورد که چرا ﴿هدی للمتّقین﴾ است. نسبت به کفّار استدلال فرمود که ﴿سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون﴾ که بحثش مبسوطاً گذشت. پس کافر به این دلیل از قرآن استفاده نمیکند که «انذار»و «لا انذار» نزد او «علیالسّواء» است، امّا منافق چرا از قرآن استفاده نمیکند و قرآن چرا هدایت برای منافقین نیست؟ برای اینکه منافق قرآن را اسطوره و افسانه میداند. اگر کسی این کتاب الهی را افسانه بپندارد، یقیناً از این کتاب استفاده نمیکند.
ـ راز عدم استفاده منافقان از هدایت قرآن
آنگاه در این بخشها خدای سبحان برای استدلال این مطلب که چرا قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ است و منافقین از قرآن بهره نمیبرند، این مطلب را باز میکند. میفرماید: دین گرچه برای نورانیکردن فرد و امّت آمده است: ﴿کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظلمات إلی النّور﴾ و گرچه برای آن آمده است که در مقام عمل، همه اهل قسط و عدل باشند: ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾ ولی این قیامِ به قسط را در سورهٴ «نحل» به دو امر واجب و حرام تحلیل کرد، فرمود: دین یک سلسله دستورات واجب دارد، یک سلسله دستورات محرَّم. آن واجبها را به عنوان امر به معروف بر مردم لازم کرد، آن حرامها را به عنوان نهی از منکر بر مردم تحریم کرد، فرمود: ﴿إنّ الله یأمر بالعدل و الإحسان و إیتاه ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی﴾ پس اسلام به دو قسمت تقسیم میشود: یک قسمت واجب، یک قسمت حرام. برای همان تعدیل جناح تبّری و تولّی در انسان. آنگاه در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» استدلال میکند میفرماید: ما آنها را به واجبها دستور میدهیم، میگویند «این سفاهت است» ما آنها را به پرهیز از حرام دستور میدهیم، میگویند «کار ما اصلاح است» خب، گروهی که مبنایش این است [که] فساد را صلاح میپندارد و ایمان را سفاهت و سادهلوحی میپندارد، چنین انسانی از قرآن استفاده نمیکند. این تفاوت و اختلاف مبنایی با مسلمین دارد، چگونه قرآن برای او هدایت باشد؟ لذا در این دو آیه پشتسر هم اینچنین میفرماید، میفرماید: ما اگر گفتیم قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ برای آن است که قرآن انسان را به صلاح دعوت میکند و از فساد باز میدارد (یک) قرآن انسان را به ایمان دعوت میکند و از کفر باز میدارد (دو) ما این هر دو مطلب را به اینها میگوییم، اینها میگویند «این سفاهت است» میگویند: این فساد است و کار ما اصلاح: ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض﴾ چه فساد فردی، چه فساد جمعی. نه فاسد باشید و نه مفسد؛ یعنی وقتی نهی از منکر کردیم [و] آن بخشهای محرَّم دین را به اینها ابلاغ کردیم ﴿قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ یعنی آنچه ما انجام میدهیم صلاح است و ما جز اصلاح کار دیگر نداریم. خب، کسی که در برابر نهی الهی میگوید «کار من صلاح است» چگونه از قرآن استفاده کند؟ او کسی است که قرآن را افسانه میپندارد! آیات دیگر وقتی جریان کفّار را تشریح میکند، میگوید کفّار این قرآن را اسطوره و افسانه کهن میدانند. خب، اگر کسی دیدش دربارهٴ قرآن این بود، از قرآن بهرهای نمیبرد. پس راجع به نهی از منکر، آنها میگویند: ما خود صالح و مصلحیم: ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ نهتنها [میگویند] ما هم مصلحیم [بلکه] میگویند: تنها کارِ ما اصلاح است، ما جز اصلاح کار دیگر نداریم ﴿ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون﴾ که باید علیحدّه بحث بشود. و در جناح امر به معروف هم اگر به آنها جریان ایمان را گوشزد کنیم میگویند: ایمان سفاهت است:
ـ کذب خبری منافقان
﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أ نؤمن کما آمن السّفها﴾؛ این مردمِ عوامِ سادهٴ سفیهاند که مسلماناند، ما خردمند و روشنفکریم. [آنها] این دین را ـ معاذالله ـ سفاهت میدانند. کسی که دین را سفاهت بداند چگونه از قرآن بهره ببرد؟
این همان است که دیروز عرض شد [که] اینها گرچه کذب خبری دارند، ولی کذب مخبری ندارند؛ اینها کاذب مخبری نیستند، گرچه سخن اینها باطل است و کذب است، ولی اینها مخدوع و فریبخوردهاند و نه کاذب. کاذب کسی است که بداند آنچه میگوید خلاف است؛ ولی اگر کسی خود را صالح و مصلح بپندارد (در اثر آن عدم شعور و سفاهت درونی) این خیال میکند حق میگوید، خیال میکند صلاح و رشاد میگوید. این همان کسی است که عمل فاسد او (در اثر تسویل نفس) برای او صلاح جلوه داده شد، فساد را صلاح دید و سفاهت را عقل دید [و] با این دید سخن میگوید
وقتی قرآن از فرعون و امثال فرعون سخن میگوید، میگوید: این عمل بد اینها برای اینها به عنوان زینت تجلّی کرد و خود را رشید و مردم را بهع رشاد دعوت میکردند و موسای کلیم «سلام الله علیه» را به عنوان «مفسد فی الأرض» میدانستند. کسی که دیدش این است، با اسلام تفاوت مبنایی دارد. او خب، یقیناً از قرآن بهره نمیبرد؛
ـ استدلال قرآن در عدم بهرهوری غیر پارسایان
بنابراین پس اگر خدا ادّعا فرمود [که] این قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ است برای اینکه غیر اهل تقوا بهره نمیبرند [آن را] کاملاً استدلال کرد، فرمود: هدایت یا تلاوت آیات است یا بیان حدیث رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» است یا راهنمایی امّت اسلامی است (به عنوان امر به معروف و نهی از منکر) این ﴿إذا قیل﴾ فاعلش روشن نیست کیست. گاهی پیام خدا را برای اینها میخوانند، گاهی روایت امام را برای اینها میخوانند، گاهی هدایت مردم به اینها میرسد. از هر جا به اینها بگویند ﴿لا تفسدوا﴾ و فاعلش هر که باشد (یا خداست اگر آیه را برای او بخوانند، یا رسول خدا «صلّی الله علیه و آله و سلم» است اگر حدیث را بخوانند، یا مؤمن است اگر از باب امر به معروف و نهی از منکر ـ کهاز دین برداشت کرد ـ او را هدایت کند). ﴿و غذا قیل لهم﴾ فاعلش هر که میخواهد باشد، هر کس به او بگوید ﴿لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾. در مسئله ایمان هم ﴿و إذا قیل لهم آمنوا﴾ قائل هر که میخواهد باشد (یا الله است یا رسول الله یا مؤمنین؛ یا آیه است یا روایت یا پند مؤمنین) در برابر این امر به معروف میگوید ﴿أ نؤمن کما آمن السّفهاء﴾؛ اینها عواماند و بسیطاند که ایمان آوردهاند، ما اهل نقشه و بینش سیاسی هستیم، ما چرا ایمان بیاوریم؟
سوال....
جواب: بله؛ وقتی که به آنها گفته بشود، دلشان این است که ما هرگز مانند سفها ایمان نمیآوریم، امّا ﴿و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا﴾
سوال.....
جواب: بله؛ چون منافق دو قول دارد: قول قلبی، قول لسانی؛ هر دو را اینجا بیان کرده است. قول قلبیاش این است که ﴿أ نؤمن کما آمن السّفهاء﴾ قول لسانیاش این است که ﴿و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا﴾ کار منافق (که دو چهره است) این است.
سوال....
جواب: نه؛ اینها دین را افسانه میدانند، میگویند: اینها (مسلمین) دراثر بساطت و عوامی اسلام را قبول کردهاند. حالا شواهد دیگری که دربارهٴ کفّار و منافقین ـ چون یک طرز فکر دارند ـ ملاحظه میفرمایید که دیدشان دربارهٴ اسلام چیست.
سوال....
جواب: بله دیگر؛ یعنی اینها فریب مکتبشان را خوردند، یعنی این مکتب ـ معاذالله ـ مکتبِ فریب است.
سوال....
جواب: با خودشان میگویند. در جمع خودشان یعنی ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ میگویند ﴿غرّ هولاء دینهم﴾
سوال....
جواب: [به] خودشان وقتی که رسیدند واقعشان را میگویند، حرف قلبشان را میگویند. وقتی با مؤمنین برخورد کردند حرف زبانشان را میگویند.
ـ تحقیق بیجای سران نفاق و تقلید کورکورانه پیروان آنان
سوال....
جواب: او منافق نیست؛ او ضعیفالإیمان است. او اگر این مرضِ ضعف را درمان نکند، ممکن است ـ معاذالله ـ به نفاق بیفتد.
و امّا اگر کسی سمپات آنها بود، تقلیداً حرف آنها را میپذیرد [و] ایمان دارد به صحّت آن مکتب. این ایمان یا تحقیقی است (منتها بر اساس جهل مرکّب، مانند سران نفاق) یا تقلیدی است (برای دنبالهرو نفاق) بالاخره اعتقاد یا منشأ برهانی دارد یا منشأ تقلیدی، برای سردمداران نفاق بر اساس روشنفکریهای بیجا و باطلشان [که] تحقیق را باطل کردند، به خیال خام خود به آن راه افتادند [و] دنبالهروهای اینها [نیز] تقلیدیاند دیگر.
ـ جنگ و جهاد، عامل افشای تفاق منافقان
سوال....
جواب: این قبلاً بحثش گذشت؛ اینها در حال عادی نه به آن سمت گرایش دارند، نه به این سمت. وقتی که جنگ و انقلاب و امثالذلک پیش بیاید ﴿هم للکفر یومئذٍ أقرب منهم للایمان﴾ چه اینکه عدّهای از منافقین قبل از انقلاب اسلامی ﴿لا إلی هؤلاء و لا الی هؤلاء﴾ با هر دو گروه بودند. وقتی که مسئله انقلاب مطرح شد ﴿هم للکفر یومئذٍ أقرب منهم للایمان﴾ . انسان در حالی که وارد معرکه بشود البته به آن سمت گرایش دارد که قلب او گرایش دارد؛ این بحثش قبلاً گذشت.
ـ سر امتناع منافقان از ایمان به خدای سبحان و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
در سورهٴ «نحل» وقتی آیه نازل بشود از مؤمنین سؤال کنند چه چیز نازل شده است؟ میگویند خیر و رحمت و برکت نازل شد؛ یک دستور تازهای نازل شد. از کفّار وقتی سؤال بکنند چه چیز نازل شد؟ میگویند چیزی نازل نشد، یک افسانهای او بافت؛ آیهٴ 24 این است که ﴿و إذا قیل لهم ما ذا أنزل ربّکم﴾ خدا چه چیز نازل کرد؟ ﴿قالوا أساطیر الأولین﴾ به «رفع» نه «أسَاطِیرً الْأوَّلِینَ» ﴿قالوا أسَاطِیرً الْأوَّلیِنَ﴾. با این «رفعِ» اساطیر دو حرف را زدند: یکی اینکه اوّلاً چیزی نازل نکرد؛ چون اگر انزال و وحی را قبول میکردند، این را به «نصب» جواب میداند [و] میگفتند «أسَاطِیرً الأوَّلیِنَ» یعنی «أَنْزَلَ أسَاطِیرَ الْأوَّلِینَ» اصل وحی را منکر شدند (این یک مطلب) پس انزالی در کار نیست. مطلب دوم اینکه آنچه الآن مطرح است اسطوره و افسانه است. نه چیزی نازل شد و نه این حق است ﴿قالوا أسَاطِیرُ الْأوَّلِینَ﴾ جواب مطابق با سؤال نیست. سؤال کردند: ﴿ما ذا أنزَلَ رَبَّکُمْ﴾ اینها باید بگ.یند «أسَاطِیرُ الْأوَّلِینَ» یعنی یک اسطوره را نازل کرده است، امّا جوابش این است که ﴿أسَاطِیرُ الْأوَّلِینَ﴾ یعنی اوّلاً چیزی نازل نکرد، این وحی نیست و خودِ این شخص ساخت، آن هم ساختهٴ او ـ معاذالله ـ یک سلسله اسطوره و افسانه بیش نیست.
سوال...
جواب: یعنی دیگران املا و دیکته میکنند [و] او میآید برای ما میخواند؛ چون خودش امّی است، نمیتواند بنویسد، دیگران املامیکنند [و] این میآید برای ما میگوید. این حرف کفّار، امّا حرف مؤمنین درهمین سورهٴ «نحل» آیه سی.
ـ سخن مؤمنان و منافقان دربارهٴ تنزل آیات
در همین سورهٴ «نحل» آیهٴ سی این است که ﴿و قیل للّذین اتّقوا ما ذا أنزل ربّکم قالوا خیراً﴾ اینها با ﴿قالوا خیراً﴾ که منصوب است دو مطلب را تفهیم میکنند: یکی اصل اِنزال را میپذیرند که خدا نازل کرد، یکی اینکه این چیز هم که نازل شده است خیر، رحمت و برکت است. خب، پس «مؤمن» عقیدهاش این است که این قرآن، سُور و آیات را خدا نازل میکند، مبدأ فاعلیاش خداست، خودش هم خیر و رحمت است. «کافر» و «منافق» که باطناً کافر است نظرش آن است که «خدایی در کار نیست که چیزی نازل بکند و آنچه را که پیامبر بر ایمان میخواند اسطوره و افسانه است» این تفاوتِ یک حرکت این دو معنا را میسازد. ﴿و إذا قیل لهم﴾ وقتی به کفّار گفته بشود ﴿ما ذا أنزل ربّکم قالوا أساطیر الأوّلین﴾ امّا اگر به مؤمنین گفته بشود ﴿و قیل للّذین اتّقوا ما ذا أنزل ربّکم قالوا خیراً﴾ یعنی «أنزل ربّنا خیراً» هم اصل اِنزال و وحی را قبول دارند، هم اینکه این کتاب، آیات و سُوَر خیر و رحمت است.
سوال....
جواب: و إذا قُلنا فی سورة نساء ﴿إنّ الله جامعُ المنافقین و الکّفار فی جهنّم جمیعاً﴾ و إذا قال الله سبحانه و تعالی ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ یستفاد اَن الشّاطین هم الکّفار اِخوان المنافقین».
سوال....
جواب: لا؛ لأنّه قال سبحانه قال ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾. شیاطینهم هم الکفّار. إذا خلوا أی المنافقون إلی شیاطینهم، أی الکفّار. إنّ الله جامع الکفّار و المنافقین جمیعاً؛ لأنّ المنافق کافر لبّاً و قلباً».
اکر کافر حرفش این است که قرآن اسطوره است، دیگر ممکن نیست از قرآن استفاده کند و چون حرف خود را حق میپندارد، گرچه او باطل است و کذب خبری، امّا او خود را محقّ و صادق میپندارد. این همان است که قبلاً بحثش گذشت که ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾
ـ محروم بودن فرعون از عقل نظری و عملی سلیم
در تأیید این مطلب که انسان گاهی به جایی میرسد که باطل را حق و حق را باطل میپندارد، جریان موسی و هارون (علیهما السّلام) از یک طرف و فرعون، قارون و آن گروه و هامان از طرف دیگر مطرح است. دربارهٴ فرعون سخنش این است؛ در سورهٴ «غافر» سخن فرعون این است که ﴿قال فرعون ما أُریکم إلاّ ما أری و ما أهدیکم إلاّ سبیل الرشاد﴾ همین فرعونی که خدا میفرماید ﴿فأکثروا فیها الفساد﴾ همین فرعونی که خدای سبحان او را «مفسد فی الأرض» معرّفی کرد، سخن فرعون این است که من جز راه هدایت و ارشاد چیزی به شما مردم مصر نمیگویم ﴿قال فرعون ما أریکم إلاّ ما أری و ما أهدیکم إلاّ سبیل الرشاد﴾ در حالی که سخن مؤمن آلفرعون این است که او میگفت «از موسی و هارون پیروی کنید که صلاح در آن است». خب، سرّ اینکه فرعون دیدش این بود همان آیهٴ 37 سورهٴ «غافر» است که خدای سبحان میفرماید: ﴿و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله﴾؛ یعنی این بدعملی برای او مزّین شده است. او را زیبا میبیند که این در اثر تسویل نفس مسوّله است که بحثش گذشت. نفس مسوّله آن قدرت را دارد که باطل را حق نشان بدهد و زشت را زیبا نشان بدهد. انسان، باطل را حق ببیند. اگر باطل را حق دید، قهراً سخنش باطل است، ولی خود را محق میپندارد و دیدشان دربارهٴ موسای کلیم (سلام الله علیه) این است که موسای کلیم ـ معاذالله ـ مفسد است. به فرعون گقتند: ﴿و قال الْملا الذین کفروا﴾ به فرعون گفتند: ﴿أتذر موسی و قومه لیفسدوا فی الأرض﴾ که موسی (سلام الله علیه) و پیروانش را «مفسد فی الأرض» میدانند، خود را «مصلح فی الأرض» میدانند:
ـ منطق مشترک کافران و منافقان
﴿أتذر موسی لیفسدوا فی الأرض﴾ در سورهٴ «احقاف» آیهٴ یازده سخن کفّار را به این صورت بیان میکند، میفرماید: حرف کفّار این است: ﴿و قال الّذین کفروا للّذین آمنوا لو کان خیراً ما سبقونا إلیه﴾؛ ایمان و اسلام اگر یک مکتب سودمندی بود ما میپذیرفتیم؛ چون یک چیز خیر و سودمندی نیست، ما رها کردیم و اینها گرفتند. اگر خیر بود، هرگز آنها سبقت نمیگرفتند، ما قبلاً میپذیرفتیم، امّا چون خیر نیست، ما رهایش کردیم. خب، کسی که دیدش این است این چگونه از قرآن استفاده میکند؟ ﴿و قال الّذین کفروا للّذین آمنوا لو کان خیراً ما سبقونا إلیه و إذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا إفک قدیم﴾ چون از این قرآن بهرهای نبردند، گفتند «این افک است». افک یعنی آن دروغهایبافته. قدیم، یعنی کهن، یعنی این افسانهای است کهن.
پیش از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بود، انبیای پیشین هم بودند که داعیان مدّعیان نبوّت بودند، یا نه؛ آنچه را که پیامبر آورد افسانهٴ نوح و ابراهیم (علیها السلام) که یک افسانهٴ کهنی است. این ﴿هذا إفک قدیمٌ﴾ یا به این معناست که قبل از این شخص هم مدّعیان نبوّت بودند [و] دروغبافی داشتند ـ معاذالله ـ یا منظور آن است که این شخص افسانههای نوح و ابراهیم را آورده است که ـ معاذالله ـ افسانههای کهن است: ﴿هذا فک قدیم﴾
بنابراین دید اینها اختلاف مبنایی با اسلام است؛ نه از این قرآن بهره میبرند و نه میتوان گفت اینها کاذب مخبریاند؛ اینها مخدوعاند (در اثر جهل مرکّب) لذا قرآن کریم در هر دو بخشی که محل بحث است (در سورهٴ مبارکهٴ «بقره») میفرماید: هم در آن مسئله نهی از منکر که جواب بد دادند نمیفهمند چه میگویند، هم در مسئله امر به معروف که جواب بد دادند باز هم نمیفهمندکه چه میگویند.
ـ عقل کفار اسیر شهوت و غضب
سوال....
جواب: اگر برای اینها حق روشن میشد (نظیر فرعون) میفرمود: ﴿و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً﴾ آن هم برای آن است که در آن جمع آن علمِ به را پیدا کردند، آن علم نهایی را پیدا نکردند و خود را همین فرعون به عنوان رهبرِ رشد معرّفی میکند، میگوید که ﴿ما أریکم إلاّ ما أری و ما أهدیکم إلاّ سبیل الرّشاد﴾ ولی دربارهٴ این دو گروه قرآن نفرمود «حق برایشان روشن شد» فرمود «نمیخواهند حق را بفهمند، نمیخواهند بیایند بحث کنند، نمیخواهند آیات بر ایشان روشن بشود». البتّه حق روشن است ﴿قد تبیّن الرّشد من الغیّ﴾ در اینها هم کسانی هستند که نظیر ابوسفیان و امثال اینها که حق را تشخیص دادهاند، امّا آن طوری که باید خود را تسلیم حق بکنند نیستند؛ برای اینکه این عقل ضعیفشان که حق را تشخیص داد در اسارت شهوت است: «کم من عقل اسیر تحت هویً امیر» آنچه در جان اینها حاکم است همان شهوت و غضب است، حرف شهوت و غضب این است. انسانی که در جهاد اکبر فریب خورد، عقلش را شهوت به اسارت میگیرد؛ پس سخنگوی این انسان همان شهوت است، هر حرفی که میزند «غضبش» میگوید نه «عقل» او. طبق بیان حضرت امیر «سلام الله علیه» که فرمود «کم من عقل أسیر تحت هویً أمیر» اگر کسی در میدان جهاد اکبر (که بین عقل و شهوت او جنگ است) عقلش به اسارت رفت، شهوت دست عقل را بست، هر سخنی که این شخص میگوید سخنگوی او همان شهوت و غضب اوست، عقل او که اسیر است حرفی ندارد. اگر عقل به اسارت غضب رفت، اگر عقل به اسارت شهوت رفت، انسان در جهاد اکبر شکست خورد و اسیر هوس شد گویندهٴ همهٴ حرفهای او شهوت و غضب اوست. لذا در هر دو بخش خدا میفرماید: اینها نمیفهمند دارند چه میگویند. چرا؟ چون آن که باید بفهمد عقل است [و] آن را که در جهاد اکبر باختند، این خدعه که «ألحرب خدعة» در جهاد اکبر ثمرش این شد که بین شهوت و عقل اینها یا بین غضب و عقل اینها در درون جنگ بود و عقل به اسارت رفت و شهوت به امارت رسید [و] هر حرفی که این شخص میزند یعنی شهوتش میگوید؛ هر سخنی که میگوید غضبش میگوید؛ این عقلِ اسیر حرفی ندارد، درکی ندارد. اوّل خدا فرمود: اینها دارند خودشان را فریب میدهند و نمیفهمند ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ اینها با خودشان نیرنگبازی میکنند که بر اساس خدعه و نیرنگ عقل را به اسارت بگیرند و شهوت را به امارت بنشانند.
ـ عاقبت به اسارت رفتن عقل منافقان و کفار
حالا که اینچنین شد، عقل به اسارت رفت و شهوت و غضب امیر شد، میگویند «ما مصلحیم، ما عاقلیم، مردم و مسلمین مفسدند، مردم سفیهاند» این حرف آنهاست. ﴿و إذا قیل لهم﴾ که قائل هر که میخواهد باشد [که] یا خدا یا رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] یا مردم یا به عنوان آیه یا به عنوان حدیث یا به عنوان امر به معروف و نهی از منکر ﴿و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون ٭ ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون﴾ نمیفهمند چرا؟ چون آن که باید بفهمد که عقل است، عقل هم که به اسارت رفت و حقِ فهم ندارد. انسانِ شَهَوی قدرت اندیشه ندارد. آن که باید بفهمد و فرمان بدهد عقل است، او که اسیر شد، آن که نمیفهمد فریاد میزند ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ خدا میفرماید ﴿ألا﴾. این ﴿ألا﴾ ضمناً حصر را هم میرساند؛ چون یک «همزه» است با یک حرف «نفی». ﴿ألا﴾ نظیر ﴿أ لیس ذلک بقادر علی أن یحیی الموتی﴾ نظیر آن لسان است. ﴿ألا﴾ مگر نه آن است که مطلب اینچنین است. فرمود ﴿ألا﴾ تنها به معنای آگاهی و تنبیه نیست آنگاه فرمود: ﴿ألا إنّهم هم المفسدون﴾ که حصر است ﴿و لکن لا یشعرون﴾ نمیفهمند چه کار میکنند؛ چون آن که باید بفهمد به اسارت رفت، آن که نمیفهمد حرف میزند. اگر اینها خودشان را در جهاد اکبر فریب دادند و خویشتن خویش را به اسارت گرفتند و به شهوت سپردند آن که باید بفهمد که اسیر است، آن که باید حرف بزند که اسیر است، آن که نمیفهمد و حرف میزند امیر است: ﴿ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون﴾ در مسئله امر به معروف و ایمان هم همین طور جواب داد، فرمود: ﴿و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن النّاس قالوا أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ اگر عقل اسیر شد و شهوت امیر شد [لذا] شهوت خود را عقل میپندارد و عقل را سفیه میداند، میگوید: این مردم سادهلوح سفیهانه ایمان آوردند، ما که روشنفکریم ﴿أنؤمن کما آمن السّفهاء﴾ باز هم خدای سبحان میفرماید: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ آن که باید بفهمد که اسیر شده است، آن که الآن سخن میگوید که شهوت و غضب اوست او که نمیفهمد: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون﴾ چون دین «عقل» است ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾
ـ شاخصهٴ عقل عملی سلیم
اگر عقل در جوامع روایی ما به این بیان طبق بیان سیّدنا الأستاد «رضوان الله علیه» مشخّص شد که «العقل ما یُعبد به الرحّمن» عکس نقیض این قضیه چه خواهد بود؟ هر چه «لا یعبد به الرّحمن فلیس بعقل» در روایات مگر عقل به این تعبیر شریف تفسیر نشده است که «العقل ما عبد به الرّحمن» أو «ما یعبد به الرّحمن» این عقل است، این یک قضیه است. العقل ما هو؟ العقل (که این عقل، عقل عملی است) (این موضوع) ما لا یعبد به الرّحمن (این هم محمول). عکس نقیضش این است که «ما لایعبد به الرّحمن فلیس بعقل» آن نیرویی که با داشتن او خدا عبادت نمیشود او عقل نیست، این عکسِ نقیض را آن آیهٴ کریمه تبیین کرد که ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ ؛ اگر کسی در نهاد او چیزی نیست که خدا را عبادت کند او سفیه است. چرا؟ چون عقل آن است که به وسیلهٴ او انسان خدا را عبادت کند و اگر چیزی وسیلهٴ عبادت نبود، عقل نیست، یعنی سفاهت است. این عکسِ نقیض در آن کریمه بیان شده است که اگر این آیهٴ کریمهٴ ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ را با آن بیانی که از معصوم (سلام الله علیه) رسیده است کنار هم ملاحظه بفرمایید که «العقل ما یعبد به الرّحمن» همین نتیجه را میگیرید. العقل ما هو؟ عقل چیزی است که «یعبد به الرّحمن» عکس نقیض این قضیه چیست؟ «ما لا یعبد به الرّحمن فلیس بعقل». در نهان انسان اگر چیزی باشد که انسان را بندهٴ خدا نکند او سفاهت است، او عقل نیست؛ لذا فرمود: ﴿و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ این اصل کلّی. مصداقش را هم بیان فرمود که منافق اینچنین است: ﴿ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن یعلمون﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است