- 1552
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 و 9 سوره بقره – بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 8 و 9 سوره بقره – بخش اول
- نفی ایمان به توحید، رسالت و معاد
- تظاهر به ایمان منافقان
- امتحان الهی
- زمان افشای کفر منافقان
- وسوسههای شیطان، آزمون الهی
- خودفریبی منافقان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ ٭ یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾
ضرورت وجود اوصاف پنجگانه جهت بهرهمندی از قرآن
قرآن برای هدایت همهٴ مردم تنزّل کرد که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ؛ ولی بعد از تنزّل قرآن مردم به سه قسمت تقسیم شدند: عدّهای در اثر ایمان خالص از قرآن بهره میبرند؛ عدّهای در اثر کفر محض یا کفرِ آمیختهٴ با سایر رذایل نفسانی از قرآن محروماند؛ در اوایل این سوره، مردم به سه قسمت تقسیم شدند: قسمت اوّل، کسانی که ایمانشان خالص و محض است؛ قسمت دوم، کسانی که کفرشان محض است؛ قسمت سوم، کسانی که گذشته از کفر دارای رذایل اخلاقی هم خواهند بود؛ نظیر مکر، خدعه، استهزا، کتمان، دروغ و مانند آن. برای استفادهٴ از قرآن کریم پنج وصف لازم بود که سه وصفش جزء اصول دین بود و دو وصفش به عنوان نمونه از فروع دین یاد شده است: ایمان به غیب (یعنی توحید)؛ ایمان به وحی و رسالت عامّه و خاصّه و یقین به آخرت، در کنار این اصول اعتقادی (که تقوای اعتقادی نامیده شد) تقوای عبادی و مالی هم مطرح است [که] تقوای عبادی به عنوان نماز یاد شد و تقوای مالی به عنوان انفاق یاد شد. کفّار کسانیاند که هیچ یک از این اصول را؛ چه اعتقادی، چه غیراعتقادی ندارند؛ منافق کسی است که وانمود میکند که دارای این اصول و اعمال است؛ ولی هیچکدام از این اصول و اعمال را دارا نیست [و] مؤمن کسی است که به توحید، معاد و رسالت مؤمن باشد، نماز را اقامه کند و آنچه خدای سبحان به او روزی داد در راه خدا انفاق کند.
نفی ایمان به توحید، رسالت و معاد
همهٴ این اوصاف را خدای سبحان دربارهٴ منافقین به عنوان قضیّهٴ سلبیّه مطرح کرد؛ بخشی از آنها را در سورهٴ «بقره» و بخشی را هم در سایر سور. در سورهٴ «بقره» _همین آیاتی که محل بحث است_ راجع به اعتقاد به مبدأ و معاد بیانی دارد که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ در برابر اهل تقوا که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، ﴿وَبِا لآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ، منافق مدّعی ایمان به غیب (یعنی مبدأ) و ایمان به آخرت است (یعنی معاد) ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾. اهل تقوا ایمان به مبدأ و ایقان به آخرت دارند؛ منافق مدّعی ایمان به مبدأ و معاد است ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾ ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ [یعنی منافقان] اینها را به عنوان وصف، سلب کرد از گروهِ باایمان؛ نفرمود «و لم یؤمنوا» [بلکه] فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ اصلاً اینها به حساب طوایف مؤمنین به شمار نمیآیند. دربارهٴ توحید و رسالت اینجا التزاماً یا ضمناً نفی شده است نه صریحاً و مطابقتاً؛ لکن در سورهٴ «منافقین» بالصراحه ناظر به مسئله وحی و رسالت، سخنانِ اینها تکذیب شد؛ در سورهٴ «منافقین» آیهٴ اوّلش بعد از ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرحمن الرحیم﴾ این است: ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾؛ دربارهٴ رسالت، داعیه دارِ شهادت به رسالت بودند و خدای سبحان میفرماید: خدا میداند که اینها دروغ میگویند.
پس اصول سهگانهٴ اعتقادی را قرآن از اینها سلب کرده است [که] در برابر اصول اعتقادی اهل تقوا، اینها فاقد این سه اصلاند؛ دو اصلش در سورهٴ «بقره» همین آیات محلّ بحث، یک اصلش هم در سورهٴ «منافقون» [آمده است].
نفی تقوای عبادی و مالی از منافقان
امّا دربارهٴ تقوای عبادی و مالی، در آیهٴ 54 سورهٴ «توبه» به این نفیِ تقوای عبادی و مالی اشاره کرد؛ در شمارش اوصاف منافقین اینچنین میفرماید: ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ که تقریباً این جامعترین آیاتی است که تا حال دربارهٴ منافقین بیان شده؛ هم به کفر اعتقادی اینها اشاره شد [و] هم به کفر عملی اینها. دربارهٴ کفر اعتقادی مسئله مبدأ و وحی مطرح شد، قهراً مسئله معاد را هم التزاماً یا ضمناً منکرند و دربارهٴ کفر عملی هم فرمود: ﴿وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی﴾ و دربارهٴ کفرِ انفاق و نفی تقوای مالی هم فرمود: ﴿وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾؛ اگر هم انفاق میکنند بر اساس میل نیست، بر اساس کراهت است [یا] اگر نماز میخوانند بر اساس کسالت است؛ یعنی برای حفظ ظاهر است؛ نه برای اینکه تکلیفی را امتثال کرده باشند. بنابراین آنچه برای اهل تقوا یاد شده است از منافقین سلب شده است؛ دربارهٴ اهل تقوا، ایمان به غیب بود: ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ بود [و] ﴿وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ چه اینکه دربارهٴ اهل تقوا ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ بود و ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾ ؛ این پنج صفت را یاد فرمود، همهٴ این اوصاف ثبوتیهٴ اهلِ تقوا از منافق مسلوب است، گذشته از اینکه در کنار این کفر، آن خدیعه و استهزا را هم ضمیمه کرده است که در آیات بعد مطرح است.
تظاهر به ایمان منافقان
انسان این خصیصه را دارد که میتواند از فرشته هم برتر بشود و [یا] از حیوان هم فرومایهتر بشود، (این خصیصه را خدای سبحان به او داد).
انسان این خصیصه را دارد که آنچه در نهان اوست کتمان کند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگوید و آن کسی که نهان انسان را آفرید (یعنی خدای سبحان) از درون اینها باخبر است و درون اینها را آشکار خواهد کرد. به رسولش فرمود: اینها فقط با دهان ایمان میآورند، اگر میگویند «ما مؤمنیم» گفتارشان فقط از دهان است؛ نه از دل. گاهی قول بر آن عقیده و بر منطق درونی هم اطلاق میشود؛ مثل اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا» ؛ بگویید؛ نه یعنی با زبان بگویید [بلکه] منطقتان این باشد؛ یعنی با دل بپذیرید و با زبان هم بگویید، اقرار به زبان و اعتقاد به جنان (این معنای «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا» است). اگر ما گفتیم فلان شخص حرفش این است یعنی اعتقاد قلبی و گفتار ظاهریاش این است؛ امّا وقتی منافق میگوید: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾، خدای سبحان از این قول پرده برمیدارد [و] میگوید: این قول، از آنِ دهان است نه از آنِ دل؛ این را در سورهٴ «مائده» آیهٴ 41 اینچنین بیان میفرماید [که] فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ که این ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ متعلّق به ﴿قَالُوا﴾ است: «قالوا بأفواههم امنّا»؛ «قول» با دهان است؛ امّا چون گاهی قول با اعتقاد آمیخته است و گاهی بی اعتقاد، اینجا خدای سبحان فرمود: اینها فقط با دهان میگویند ﴿آمَنَّا﴾؛ ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ﴾. بنابراین این گروه با دهان ایمان آوردند و کفر در نهانشان تعبیه شده است و روزی خدای سبحان آن نهانِ اینها را آشکار خواهد کرد.
امتحان الهی، زمان افشای کفر منافقان
دربارهٴ این گروه که با دهان ایمان آوردهاند وقتی خطر پیش نیاید آن کفر درونی در نهان مستقر است و این ایمان بیرونی به عنوان لقلقلهٴ زبان مطرح است و امّا در روز امتحان، اینچنین نیست [که] زبان در عرض دل باشد، چون اصلِ انسان را قلب انسان تأمین میکند: «أصل الانسان لبّه» ، در روز امتحان و روز خطر ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ ؛ اینها به کفر نزدیکترند و شتابزده به [سمت] کفر حرکت میکنند، چون آنچه اساس است درون اینهاست که کفر پُر کرده [و] گذشته از کفر، یک کتمان، خدعه، استهزا و کذبی هم در کنار کفر هست. از این جهت منافق ﴿فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است، زیرا آن که کفرش کفرِ محض است دیگر به این تباهیهایِ نفسانیِ دیگر مبتلا نیست؛ ولی منافق گذشته از آن کفرِ عجینشده، با این تباهیها آمیخته شد و مبتلاست (از این جهت ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است). و در روز خطر به کفر نزدیکتر از ایمان است؛ نه یعنی واقعاً به ایمان نزدیک است ولی به کفر نزدیکتر؛ اینکه فرمود در روز خطر اینها به کفر نزدیکترند، از همان مواردی است که «أفعل تفضیل» مفید تعیّن است؛ نظیر ﴿أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ .
افشای کفر درونی منافقان هنگام جهاد
در آیهٴ 167 سورهٴ «آل عمران» بخشی از این مسائل را آنجا مطرح فرمود؛ فرمود: آنچه در جریان جنگ بدر و امثال بدر برای شما مسلمین پیش آمد آزمون الهی بود، ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾؛ تا وضع منافقین روشن بشود، ﴿وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾؛ فرمود: وقتی در جریان حملهٴ بدر و مانند آن به اینها گفته میشود در این جبهه شرکت کنید، میگویند «اگر ما این جنگ را مصلحت میدیدیم حضور پیدا میکردیم»!؛ مسئولین الهی به اینها میگویند: یا در راه خدا بجنگید یا لااقل از خود دفاع کنید: ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾، اینها میگویند: ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ﴾، آنگاه فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾؛ اینها ارتباطشان با کفّار بیش از ارتباطشان با مؤمنین است؛ اینها قربشان به کفر بیش از قربشان به ایمان است، زیرا کفر در درون اینها جا کرده است و ایمان از دهان اینها تجاوز نکرده است؛ نظیر آنچه در حال برزخ یا غیر برزخ به کفّار گفته میشود؛ یک انسان تبهکار در برزخ میگوید: ﴿... رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً...﴾ ، جوابش این است: ﴿کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ _این به قرینهٴ سیاق از مواردی است که «لقب» مفهوم دارد_ ﴿قَائِلُهَا﴾ یعنی [او] فاعلِ این کلمه نیست [بلکه] حرفی است که میگوید. «لقب» در موارد خاصّه در اثر اقتران با قرینه ممکن است مفهوم پیدا کند؛ اینکه فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾؛ یعنی «لیس بفاعلها». در موارد دیگر انسان اگر بگوید «او قائل این کلمه است»، دلیل بر مفهومداشتن نیست؛ امّا اینجا چون با قرینه همراه است معلوم میشود که «قائل» در برابر «فاعل» است، قول در برابر فعل است. فرمود: این الآن در حال خطر میگوید: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً ...﴾ [اگر] ما او را برگردانیم، باز همان طوری است که است.
سرّ عدم برگشت منافقان از جهنم به دنیا
از امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند: آیا خدای سبحان به معدومات علم دارد؟ فرمود: نه تنها به معدومات علم دارد، بلکه به ممتنعات علم دارد، بلکه میداند اگر این معدوم یا این ممتنع، موجود میشد چه اثر داشت (همهٴ اینها را میداند)، آنگاه به این کریمه استدلال کرد، فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ ؛ فرمود: کفّار از جهنّم به دنیا برنمیگردند، چون بساط دنیا برچیده میشود و قیامت گسترده میشود، دیگر دنیایی نیست تا اینها برگردند و رجوعِ از جهنّم به دنیا برای کفّار محال است؛ ولی اگر این کفّار از جهنّم برگردند [و] بیایند در دنیا، باز همان رفتار بد را ادامه میدهند؛ ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ . این درونی است که خدای سبحان میداند و آشکار میکند؛ ولی فرمود: در روز آزمایش اینها به کفر نزدیکتر از ایماناند و در روز عادی، ایمانِ صوری را با کفر درونی جمع میکنند.
گرایش شتابزده منافقان به سمت کفار
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ کافر هستند ولی در جمع مسلمیناند [و] ارتباطِ مرموزشان با کفّار برقرار است. در همان سورهٴ «مائده» فرمود: وقتی حوادث پیش میآید، اینها مستقیماً، شتابزده به طرف کفر حرکت میکنند.
پرسش ...
پاسخ: «أقرب إلیالکفر» هستند؛ یعنی «أقرب الی العمل» به مقتضای کفر قلبیاند؛ یعنی به زودی کفر درونیشان را آشکار میکنند
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصولاً نفاق، خصیصهاش این است که در روز خطر آن کفر را آشکار کنند. در سورهٴ «مائده» راجع به گروهی از همین منافقین فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ ؛ فرمود: وقتی حوادث جنگ و مانند آن پیش میآید، این منافقین شتابزده به سمت کفّار گرایش پیدا میکنند و حرفشان این است که شاید اسلام و حکومت اسلامی شکست بخورد و کفّار برگردند و پیروز بشوند [پس] ما چرا در وسط آسیب ببینیم؟! آیهٴ 52 سورهٴ «مائده» میفرماید: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ اینها که قلبشان بیمار است با شتاب به سمت کفّار حرکت میکنند؛ نه اینکه تازه میخواهند کافر بشوند، نفرمود «یسارعون إلیهم»، تازه نمیخواهند کافر بشوند [بلکه] اینها کافرند؛ امّا فوراً جایشان را پیدا میکنند؛ ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ نه «یسارعون إلیهم» اینها کافرند [و] کفرشان مسلّم است؛ ولی در روز خطر فوراً موضعگیریشان مشخّص میشود؛ ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ نه «إلیهم»، چون کفر در نهادشان تعبیهشده بود، الآن میبینید در جمع آنها پیدا میشوند و حرفشان هم این است که ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ حرفشان این است که شاید اوضاع برگردد، شاید مسلمین شکست بخورند؛ دیگر به این فکر نیستند که انسان تا زنده است باید وظیفهاش را انجام بدهد، حرفشان این است که شاید اوضاع برگردد: ﴿نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾، آنگاه خدای سبحان میفرماید: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ ؛ شاید خدای سبحان فتح و پیروزی نصیب مسلمین کرد، آنگاه ﴿فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ ؛ اینها پشیمان میشوند که چرا در درون، کفر را به عنوان سرّ و راز مکتوم کردند. او در بین مسلمین است؛ امّا وقتی که صفها جدا میشود کمکم میبینید سعی میکند به صف کفّار متّصل بشود، لذا فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ ، این را در سورهٴ آلعمران بیان فرمود.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ آن ﴿الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا﴾ ارتداد است؛ نه نفاق.
پرسش ...
پاسخ: آن کسی که گاهی ایمان میآورد و گاهی کفر میورزد [این] ارتداد است؛ آن کسی که واقعاً کافر است و در بیرون آشکارا خود را مسلمان معرّفی میکند، این منافق است.
بنابراین اگر در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾ ، برای آن است که انسان با قلب کار میکند؛ نه با زبان؛ اگر با قلب کار میکند (و نه با زبان) و قلب کفر ورزید، در روز خطر این شخص به کفر نزدیکتر است تا ایمان، و هرگز راه نفوذ ایمان باز نیست.
آنگاه در هنگام تعبیر هم با یک تعبیرِ آمیخته با تأکید بیان میکند؛ در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» سخنشان این است که ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾، نمیگویند «امنّا بالله و الیوم الآخر»، تکرار «باء» مفید تأکید است؛ یعنی «امنّا بالله و امنّا بالیوم الاخر»، از نظر گفتار خیلی اکید حرف میزنند؛ امّا ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾. این اصرارشان است، لذا گاهی با سوگند یاد میکنند [و] گاهی هم با حرفهای تأکیدی بیان میکنند؛ میگویند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾؛ ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾.
اعم بودن ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ از منافقان
پرسش ...
پاسخ: بله؛ امّا بیماری فرق میکند، چون دربارهٴ همینها هم آمده است: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ ؛ گاهی که در مقابلِ منافق قرار میگیرند به قرینهٴ تقابل [معلوم میشود که] ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ غیر از منافقین خواهد بود؛ نظیر آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده است که ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ ؛ اینها گروه[های] مختلفیاند (یک گروه نیستند) بعضی افراد ضعیفالایماناند؛ بعضی شایعهپراکنیهای بیجا دارند؛ بعضی دلمُردهاند و بعضی منافقاند. اینکه فرمود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ اینها از هم جدایند (به قرینهٴ تقابل) امّا در اینجا در همین آیات سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾.
یک وقت است که مریض در برابر منافق قرار میگیرد [یا] یک وقت مریض در برابر مرده قرار میگیرد [که] اینها قرینهٴ تقابل است؛ مثل آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده یا آنچه در سورهٴ «حج» هست و امّا در صورتی که مقابل هم قرار نگیرند، مریض بر منافق هم اطلاق میشود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ و امّا در سورهٴ «حج» مثلاً مردم را به سه قسمت تقسیم فرمود؛ فرمود: بعضی زندهاند و سالم؛ بعضی مردهاند [و] بعضی زندهاند و مریض (این را در سورهٴ «حج» تقسیم فرمود)؛ فرمود: مؤمن زنده است و سالم؛ کافر و همچنین منافق مرده است، و انسانِ ضعیفالایمان زندهٴ بیمار است.
وسوسههای شیطان، آزمون الهی
آیهٴ 52 به بعد سورهٴ «حج» این است؛ فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾؛ ما هر پیامبری که اعزام کردیم، شیطان در مورد خواستههای او وسوسه القا میکند که مورد خواستههای او در خارج پیاده نشود، آنگاه ﴿فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ﴾؛ خدای سبحان دسیسههای شیطنت را نسخ میکند و زایل میکند، ﴿ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾، آنگاه این دسیسههای شیطانی برای آن است که مردم امتحان بشوند: ﴿لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ...﴾ ؛ فرمود: هر پیامبری که آمد، شیطان در خواستههای او و تحقّق دستورات او در خارج، وسوسه میکند، خدای سبحان وساوس شیطان را نسخ میکند و رسالت انبیا را در خارج محقّق میکند؛ ولی این وسوسه برای آن است که آنها که مریضاند و آنها که دلمردهاند آزمون بشوند و آنها که مؤمنیناند بفهمند؛ در اینجا مردم را سه قسمت فرمود.
پرسش ...
پاسخ: شیطانِ انس و جن، چون «شیاطین الإنس و الجنّ» وسوسه میکنند. نه شیطانِ انسی به انبیا راه دارند؛ نه شیطان جنّی، برای اینکه کسی که حق را میبیند؛ نه شیطان انسی در حریم او راه دارد، نه شیطان جنّی. وقتی دستورات انبیا و خواستههای انبیا بخواهد در خارج پیاده بشود، در تحقّق خواستههای انبیا شیاطین وسوسه میکنند؛ نه در حرم امن قلب انبیا، آنجا نه شیطان انسی راه دارد، نه شیطان جنّی.
پرسش ...
پاسخ: راه پیدا نکرد. آن تمثّلی بود در آن جنّت که هنور سخن از تکلیف نبود، هنوز سخن از وحی و رسالت نبود، هنوز سخن از حلال و حرام و واجب و مستحب نبود. حالا انشاءالله [در] بحثهای [مربوط به] حضرت آدم روشن میشود که آن بهشت چه بهشتی بود، چون بعداً دستورات وحی، حلال و حرام و واجب و مستحب آمد.
حیات، ممات و بیماریهای قلبی انسان در قرآن
اینکه فرمود: وساوس شیطان برای آن است که خواستههای انبیا در خارج محقّق نشود، سرّش یک امتحان الهی است [که] در این امتحان دو گروه میمانند و یک گروه پیروز میشود. آن دو گروه این است: ﴿لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ ؛ افرادی که زندهاند ولی بیمارند؛ مثل مؤمنینِ ضعیفالایمان ﴿وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ؛ آنهایی که دلهایشان قسی و مرده است؛ مثل کفّار و منافقین. همانطوری که انسان از نظر جسدِ ظاهری، یا زنده و سالم است یا زنده و مریض است یا مرده است، از نظر قلب هم یا زنده و سالم است، یا زنده و مریض است، یا مرده است. کافر و منافق از نظر قلب مردهاند و قرآن اینها را میّت میداند (اموات میداند)؛ مؤمنِ ضعیفالایمان قلبش زنده است؛ ولی مریض [و] مؤمنِ قویالایمان قلبش زنده و سالم است (این سه گروه). ﴿فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾؛ افراد ضعیفالایمان که ایمان در قلبشان هست، قلبشان زنده است؛ ولی مریض، ﴿وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾؛ آنهایی که قلبشان مرده است، ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ﴾ و گروه سوم کسانی هستند که زنده و سالماند: ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ ؛ اینها کسانیاند که در قیامت ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ خواهند بود، اینها کسانیاند که ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ شامل حالشان میشود و مانند آن. بنابراین به قرینهٴ تقابل، گاهی ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ غیر از منافقین خواهد بود؛ نظیر همان آیهای که قبلاً بیان شد که ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ و اما در مواردی که تقابل نباشد، مریضالقب بر خود منافق هم اطلاق میشود؛ یعنی البته آن مرضی که برای او مهلک است، لذا در همین آیات محل بحث سورهٴ بقره فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ . بنابراین تمام اوصاف پنجگانهای که خدا برای اهل تقوا ذکر کرد از منافق سلب کرد؛ بعضی را در سورهٴ «بقره»؛ بعضی را در سورهٴ «مائده»؛ بعضی را در سورهٴ «آل عمران»؛ بعضی [را] هم در سورهٴ «منافقون».
پرسش ...
پاسخ: ﴿مُذَبْذَبِینَ﴾ ، نه یعنی مردّدند؛ یعنی کفر در درون اینهاست و ایمان در دهان اینهاست. در همین آیات محل بحث سورهٴ «بقره» میفرماید: گاهی وقتی با کفّار رسیدند میگویند «ما با شماییم»، وقتی با مؤمنین هستند میگویند «ما با شماییم» تکلیفشان را یکسره نمیکنند؛ نه ایمانشان محض است، نه کفرشان محض.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ کافرند. عملاً خود را به صف کفّار یا به صف مؤمنین نمیآورند؛ و الاّ در درونشان کفر است و هنگامی که نتیجهٴ عملی داشته باشد، ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ .
بنابراین این گروه هرگز از قرآن استفاده نمیکنند.
خودفریبی منافقان
حالا این مکر که ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ اینها واقعاً دارند با خدا یا با مؤمنین مکر میکنند؛ یا هر خدعه و مکری که انسان دارد با خود دارد، خود را فریب میدهد؟ اینکه فرمود: ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ یعنی خدا و مؤمنین را میخواهند فریب بدهند؛ خدا را فریب بدهند، چون به گفتار ظاهری اکتفا میشود، اگر کسی ظاهراً اسلام آورد خونش هدر نیست، مالش محترم است و مانند آن؛ مؤمنین را فریب میدهند، برای اینکه مؤمنین از درون و راز نهانی اینها مستحضر نیستند. اینها واقعاً خدا و مؤمنین را فریب میدهند یا خیال میکنند که دارند دیگران را فریب میدهند؟ ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ امّا ﴿وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اینها جز خود احدی را فریب نخواهند داد. انسان هر کاری که میکند؛ یا به سود جان خود است یا علیه جان خود، ممکن نیست عمل انسان از انسان جدا بشود و در دیگری اثر بگذارد.
اختصاص عمل به عامل
این اختصاص عمل به عامل که طبق آیهٴ سورهٴ «اسراء» مشخّص شد: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ میگوید عمل زنده است و از بین نمیرود (اوّلاً) و یک موجود زنده در جهان به جایی مرتبط است، چون نظام، نظام علّی و معلولی است (ثانیاً) تنها تکیهگاهی که عمل به آن مرتبط است و از آن جدا نمیشود صاحبعمل است (ثالثاً)، پس ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ طبق این سه اصل. آنگاه اگر زیانِ یک عمل به غیر میرسد، این به منزلهٴ آن سایهای است که به دیگری اصابت میکند؛ یا اگر سود عمل به کسی میرسد این به منزلهٴ رایحهٴ گلی است که انسان در بوستان خود غرس کرده و رایحهاش به دیگری میرسد. عمل، بالاصاله از آنِ عامل است، بالتبع و بالعرض به غیر سرایت میکند، لذا اگر خوب است، برای خود انسان است: ﴿مَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ﴾ و اگر بد است، علیه خود انسان است که ﴿مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهِا﴾ ، لذا نفاق جز خُدعه با نفسِ منافق، نقش دیگر ندارد: ﴿وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾، اینها اگر از نظر عِلمالنفس میدانستند که عمل از عامل جدا نیست و هر نیرنگی که انسان اِعمال کرد علیه جان خود اِعمال میکند، هرگز دست به این نفاق نمیزنند؛ منتها نمیدانند؛ نه خود را شناختند، نه رابطهٴ نفس و صفت را شناختند و نه رابطهٴ انسان و عمل را شناختند. اینها خیال میکنند [که] دارند دیگران را فریب میدهند؛ [ولی] ﴿وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾. این نه تنها دربارهٴ نفاق است، دربارهٴ هر گناهی هم اینچنین است؛ هر گناهی از هر گناهکار صادر بشود علیه جان خود آدم است و لاغیر، و اگر آثار این گناه به دیگران میرسد این اثرِ بالتبع است نه بالعرض.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- نفی ایمان به توحید، رسالت و معاد
- تظاهر به ایمان منافقان
- امتحان الهی
- زمان افشای کفر منافقان
- وسوسههای شیطان، آزمون الهی
- خودفریبی منافقان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ ٭ یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾
ضرورت وجود اوصاف پنجگانه جهت بهرهمندی از قرآن
قرآن برای هدایت همهٴ مردم تنزّل کرد که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ؛ ولی بعد از تنزّل قرآن مردم به سه قسمت تقسیم شدند: عدّهای در اثر ایمان خالص از قرآن بهره میبرند؛ عدّهای در اثر کفر محض یا کفرِ آمیختهٴ با سایر رذایل نفسانی از قرآن محروماند؛ در اوایل این سوره، مردم به سه قسمت تقسیم شدند: قسمت اوّل، کسانی که ایمانشان خالص و محض است؛ قسمت دوم، کسانی که کفرشان محض است؛ قسمت سوم، کسانی که گذشته از کفر دارای رذایل اخلاقی هم خواهند بود؛ نظیر مکر، خدعه، استهزا، کتمان، دروغ و مانند آن. برای استفادهٴ از قرآن کریم پنج وصف لازم بود که سه وصفش جزء اصول دین بود و دو وصفش به عنوان نمونه از فروع دین یاد شده است: ایمان به غیب (یعنی توحید)؛ ایمان به وحی و رسالت عامّه و خاصّه و یقین به آخرت، در کنار این اصول اعتقادی (که تقوای اعتقادی نامیده شد) تقوای عبادی و مالی هم مطرح است [که] تقوای عبادی به عنوان نماز یاد شد و تقوای مالی به عنوان انفاق یاد شد. کفّار کسانیاند که هیچ یک از این اصول را؛ چه اعتقادی، چه غیراعتقادی ندارند؛ منافق کسی است که وانمود میکند که دارای این اصول و اعمال است؛ ولی هیچکدام از این اصول و اعمال را دارا نیست [و] مؤمن کسی است که به توحید، معاد و رسالت مؤمن باشد، نماز را اقامه کند و آنچه خدای سبحان به او روزی داد در راه خدا انفاق کند.
نفی ایمان به توحید، رسالت و معاد
همهٴ این اوصاف را خدای سبحان دربارهٴ منافقین به عنوان قضیّهٴ سلبیّه مطرح کرد؛ بخشی از آنها را در سورهٴ «بقره» و بخشی را هم در سایر سور. در سورهٴ «بقره» _همین آیاتی که محل بحث است_ راجع به اعتقاد به مبدأ و معاد بیانی دارد که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ در برابر اهل تقوا که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، ﴿وَبِا لآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ، منافق مدّعی ایمان به غیب (یعنی مبدأ) و ایمان به آخرت است (یعنی معاد) ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾. اهل تقوا ایمان به مبدأ و ایقان به آخرت دارند؛ منافق مدّعی ایمان به مبدأ و معاد است ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾ ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ [یعنی منافقان] اینها را به عنوان وصف، سلب کرد از گروهِ باایمان؛ نفرمود «و لم یؤمنوا» [بلکه] فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾؛ اصلاً اینها به حساب طوایف مؤمنین به شمار نمیآیند. دربارهٴ توحید و رسالت اینجا التزاماً یا ضمناً نفی شده است نه صریحاً و مطابقتاً؛ لکن در سورهٴ «منافقین» بالصراحه ناظر به مسئله وحی و رسالت، سخنانِ اینها تکذیب شد؛ در سورهٴ «منافقین» آیهٴ اوّلش بعد از ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرحمن الرحیم﴾ این است: ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾؛ دربارهٴ رسالت، داعیه دارِ شهادت به رسالت بودند و خدای سبحان میفرماید: خدا میداند که اینها دروغ میگویند.
پس اصول سهگانهٴ اعتقادی را قرآن از اینها سلب کرده است [که] در برابر اصول اعتقادی اهل تقوا، اینها فاقد این سه اصلاند؛ دو اصلش در سورهٴ «بقره» همین آیات محلّ بحث، یک اصلش هم در سورهٴ «منافقون» [آمده است].
نفی تقوای عبادی و مالی از منافقان
امّا دربارهٴ تقوای عبادی و مالی، در آیهٴ 54 سورهٴ «توبه» به این نفیِ تقوای عبادی و مالی اشاره کرد؛ در شمارش اوصاف منافقین اینچنین میفرماید: ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ که تقریباً این جامعترین آیاتی است که تا حال دربارهٴ منافقین بیان شده؛ هم به کفر اعتقادی اینها اشاره شد [و] هم به کفر عملی اینها. دربارهٴ کفر اعتقادی مسئله مبدأ و وحی مطرح شد، قهراً مسئله معاد را هم التزاماً یا ضمناً منکرند و دربارهٴ کفر عملی هم فرمود: ﴿وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی﴾ و دربارهٴ کفرِ انفاق و نفی تقوای مالی هم فرمود: ﴿وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾؛ اگر هم انفاق میکنند بر اساس میل نیست، بر اساس کراهت است [یا] اگر نماز میخوانند بر اساس کسالت است؛ یعنی برای حفظ ظاهر است؛ نه برای اینکه تکلیفی را امتثال کرده باشند. بنابراین آنچه برای اهل تقوا یاد شده است از منافقین سلب شده است؛ دربارهٴ اهل تقوا، ایمان به غیب بود: ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ بود [و] ﴿وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ چه اینکه دربارهٴ اهل تقوا ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ بود و ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾ ؛ این پنج صفت را یاد فرمود، همهٴ این اوصاف ثبوتیهٴ اهلِ تقوا از منافق مسلوب است، گذشته از اینکه در کنار این کفر، آن خدیعه و استهزا را هم ضمیمه کرده است که در آیات بعد مطرح است.
تظاهر به ایمان منافقان
انسان این خصیصه را دارد که میتواند از فرشته هم برتر بشود و [یا] از حیوان هم فرومایهتر بشود، (این خصیصه را خدای سبحان به او داد).
انسان این خصیصه را دارد که آنچه در نهان اوست کتمان کند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگوید و آن کسی که نهان انسان را آفرید (یعنی خدای سبحان) از درون اینها باخبر است و درون اینها را آشکار خواهد کرد. به رسولش فرمود: اینها فقط با دهان ایمان میآورند، اگر میگویند «ما مؤمنیم» گفتارشان فقط از دهان است؛ نه از دل. گاهی قول بر آن عقیده و بر منطق درونی هم اطلاق میشود؛ مثل اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا» ؛ بگویید؛ نه یعنی با زبان بگویید [بلکه] منطقتان این باشد؛ یعنی با دل بپذیرید و با زبان هم بگویید، اقرار به زبان و اعتقاد به جنان (این معنای «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا» است). اگر ما گفتیم فلان شخص حرفش این است یعنی اعتقاد قلبی و گفتار ظاهریاش این است؛ امّا وقتی منافق میگوید: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾، خدای سبحان از این قول پرده برمیدارد [و] میگوید: این قول، از آنِ دهان است نه از آنِ دل؛ این را در سورهٴ «مائده» آیهٴ 41 اینچنین بیان میفرماید [که] فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ که این ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ متعلّق به ﴿قَالُوا﴾ است: «قالوا بأفواههم امنّا»؛ «قول» با دهان است؛ امّا چون گاهی قول با اعتقاد آمیخته است و گاهی بی اعتقاد، اینجا خدای سبحان فرمود: اینها فقط با دهان میگویند ﴿آمَنَّا﴾؛ ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ﴾. بنابراین این گروه با دهان ایمان آوردند و کفر در نهانشان تعبیه شده است و روزی خدای سبحان آن نهانِ اینها را آشکار خواهد کرد.
امتحان الهی، زمان افشای کفر منافقان
دربارهٴ این گروه که با دهان ایمان آوردهاند وقتی خطر پیش نیاید آن کفر درونی در نهان مستقر است و این ایمان بیرونی به عنوان لقلقلهٴ زبان مطرح است و امّا در روز امتحان، اینچنین نیست [که] زبان در عرض دل باشد، چون اصلِ انسان را قلب انسان تأمین میکند: «أصل الانسان لبّه» ، در روز امتحان و روز خطر ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ ؛ اینها به کفر نزدیکترند و شتابزده به [سمت] کفر حرکت میکنند، چون آنچه اساس است درون اینهاست که کفر پُر کرده [و] گذشته از کفر، یک کتمان، خدعه، استهزا و کذبی هم در کنار کفر هست. از این جهت منافق ﴿فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است، زیرا آن که کفرش کفرِ محض است دیگر به این تباهیهایِ نفسانیِ دیگر مبتلا نیست؛ ولی منافق گذشته از آن کفرِ عجینشده، با این تباهیها آمیخته شد و مبتلاست (از این جهت ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است). و در روز خطر به کفر نزدیکتر از ایمان است؛ نه یعنی واقعاً به ایمان نزدیک است ولی به کفر نزدیکتر؛ اینکه فرمود در روز خطر اینها به کفر نزدیکترند، از همان مواردی است که «أفعل تفضیل» مفید تعیّن است؛ نظیر ﴿أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ .
افشای کفر درونی منافقان هنگام جهاد
در آیهٴ 167 سورهٴ «آل عمران» بخشی از این مسائل را آنجا مطرح فرمود؛ فرمود: آنچه در جریان جنگ بدر و امثال بدر برای شما مسلمین پیش آمد آزمون الهی بود، ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾؛ تا وضع منافقین روشن بشود، ﴿وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾؛ فرمود: وقتی در جریان حملهٴ بدر و مانند آن به اینها گفته میشود در این جبهه شرکت کنید، میگویند «اگر ما این جنگ را مصلحت میدیدیم حضور پیدا میکردیم»!؛ مسئولین الهی به اینها میگویند: یا در راه خدا بجنگید یا لااقل از خود دفاع کنید: ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾، اینها میگویند: ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ﴾، آنگاه فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾؛ اینها ارتباطشان با کفّار بیش از ارتباطشان با مؤمنین است؛ اینها قربشان به کفر بیش از قربشان به ایمان است، زیرا کفر در درون اینها جا کرده است و ایمان از دهان اینها تجاوز نکرده است؛ نظیر آنچه در حال برزخ یا غیر برزخ به کفّار گفته میشود؛ یک انسان تبهکار در برزخ میگوید: ﴿... رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً...﴾ ، جوابش این است: ﴿کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ _این به قرینهٴ سیاق از مواردی است که «لقب» مفهوم دارد_ ﴿قَائِلُهَا﴾ یعنی [او] فاعلِ این کلمه نیست [بلکه] حرفی است که میگوید. «لقب» در موارد خاصّه در اثر اقتران با قرینه ممکن است مفهوم پیدا کند؛ اینکه فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾؛ یعنی «لیس بفاعلها». در موارد دیگر انسان اگر بگوید «او قائل این کلمه است»، دلیل بر مفهومداشتن نیست؛ امّا اینجا چون با قرینه همراه است معلوم میشود که «قائل» در برابر «فاعل» است، قول در برابر فعل است. فرمود: این الآن در حال خطر میگوید: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً ...﴾ [اگر] ما او را برگردانیم، باز همان طوری است که است.
سرّ عدم برگشت منافقان از جهنم به دنیا
از امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند: آیا خدای سبحان به معدومات علم دارد؟ فرمود: نه تنها به معدومات علم دارد، بلکه به ممتنعات علم دارد، بلکه میداند اگر این معدوم یا این ممتنع، موجود میشد چه اثر داشت (همهٴ اینها را میداند)، آنگاه به این کریمه استدلال کرد، فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ ؛ فرمود: کفّار از جهنّم به دنیا برنمیگردند، چون بساط دنیا برچیده میشود و قیامت گسترده میشود، دیگر دنیایی نیست تا اینها برگردند و رجوعِ از جهنّم به دنیا برای کفّار محال است؛ ولی اگر این کفّار از جهنّم برگردند [و] بیایند در دنیا، باز همان رفتار بد را ادامه میدهند؛ ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ . این درونی است که خدای سبحان میداند و آشکار میکند؛ ولی فرمود: در روز آزمایش اینها به کفر نزدیکتر از ایماناند و در روز عادی، ایمانِ صوری را با کفر درونی جمع میکنند.
گرایش شتابزده منافقان به سمت کفار
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ کافر هستند ولی در جمع مسلمیناند [و] ارتباطِ مرموزشان با کفّار برقرار است. در همان سورهٴ «مائده» فرمود: وقتی حوادث پیش میآید، اینها مستقیماً، شتابزده به طرف کفر حرکت میکنند.
پرسش ...
پاسخ: «أقرب إلیالکفر» هستند؛ یعنی «أقرب الی العمل» به مقتضای کفر قلبیاند؛ یعنی به زودی کفر درونیشان را آشکار میکنند
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصولاً نفاق، خصیصهاش این است که در روز خطر آن کفر را آشکار کنند. در سورهٴ «مائده» راجع به گروهی از همین منافقین فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ ؛ فرمود: وقتی حوادث جنگ و مانند آن پیش میآید، این منافقین شتابزده به سمت کفّار گرایش پیدا میکنند و حرفشان این است که شاید اسلام و حکومت اسلامی شکست بخورد و کفّار برگردند و پیروز بشوند [پس] ما چرا در وسط آسیب ببینیم؟! آیهٴ 52 سورهٴ «مائده» میفرماید: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ اینها که قلبشان بیمار است با شتاب به سمت کفّار حرکت میکنند؛ نه اینکه تازه میخواهند کافر بشوند، نفرمود «یسارعون إلیهم»، تازه نمیخواهند کافر بشوند [بلکه] اینها کافرند؛ امّا فوراً جایشان را پیدا میکنند؛ ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ نه «یسارعون إلیهم» اینها کافرند [و] کفرشان مسلّم است؛ ولی در روز خطر فوراً موضعگیریشان مشخّص میشود؛ ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ نه «إلیهم»، چون کفر در نهادشان تعبیهشده بود، الآن میبینید در جمع آنها پیدا میشوند و حرفشان هم این است که ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ حرفشان این است که شاید اوضاع برگردد، شاید مسلمین شکست بخورند؛ دیگر به این فکر نیستند که انسان تا زنده است باید وظیفهاش را انجام بدهد، حرفشان این است که شاید اوضاع برگردد: ﴿نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾، آنگاه خدای سبحان میفرماید: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ ؛ شاید خدای سبحان فتح و پیروزی نصیب مسلمین کرد، آنگاه ﴿فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ ؛ اینها پشیمان میشوند که چرا در درون، کفر را به عنوان سرّ و راز مکتوم کردند. او در بین مسلمین است؛ امّا وقتی که صفها جدا میشود کمکم میبینید سعی میکند به صف کفّار متّصل بشود، لذا فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ ، این را در سورهٴ آلعمران بیان فرمود.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ آن ﴿الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا﴾ ارتداد است؛ نه نفاق.
پرسش ...
پاسخ: آن کسی که گاهی ایمان میآورد و گاهی کفر میورزد [این] ارتداد است؛ آن کسی که واقعاً کافر است و در بیرون آشکارا خود را مسلمان معرّفی میکند، این منافق است.
بنابراین اگر در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾ ، برای آن است که انسان با قلب کار میکند؛ نه با زبان؛ اگر با قلب کار میکند (و نه با زبان) و قلب کفر ورزید، در روز خطر این شخص به کفر نزدیکتر است تا ایمان، و هرگز راه نفوذ ایمان باز نیست.
آنگاه در هنگام تعبیر هم با یک تعبیرِ آمیخته با تأکید بیان میکند؛ در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» سخنشان این است که ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾، نمیگویند «امنّا بالله و الیوم الآخر»، تکرار «باء» مفید تأکید است؛ یعنی «امنّا بالله و امنّا بالیوم الاخر»، از نظر گفتار خیلی اکید حرف میزنند؛ امّا ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾. این اصرارشان است، لذا گاهی با سوگند یاد میکنند [و] گاهی هم با حرفهای تأکیدی بیان میکنند؛ میگویند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾؛ ولی ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ﴾.
اعم بودن ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ از منافقان
پرسش ...
پاسخ: بله؛ امّا بیماری فرق میکند، چون دربارهٴ همینها هم آمده است: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ ؛ گاهی که در مقابلِ منافق قرار میگیرند به قرینهٴ تقابل [معلوم میشود که] ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ غیر از منافقین خواهد بود؛ نظیر آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده است که ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ ؛ اینها گروه[های] مختلفیاند (یک گروه نیستند) بعضی افراد ضعیفالایماناند؛ بعضی شایعهپراکنیهای بیجا دارند؛ بعضی دلمُردهاند و بعضی منافقاند. اینکه فرمود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ اینها از هم جدایند (به قرینهٴ تقابل) امّا در اینجا در همین آیات سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾.
یک وقت است که مریض در برابر منافق قرار میگیرد [یا] یک وقت مریض در برابر مرده قرار میگیرد [که] اینها قرینهٴ تقابل است؛ مثل آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده یا آنچه در سورهٴ «حج» هست و امّا در صورتی که مقابل هم قرار نگیرند، مریض بر منافق هم اطلاق میشود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ و امّا در سورهٴ «حج» مثلاً مردم را به سه قسمت تقسیم فرمود؛ فرمود: بعضی زندهاند و سالم؛ بعضی مردهاند [و] بعضی زندهاند و مریض (این را در سورهٴ «حج» تقسیم فرمود)؛ فرمود: مؤمن زنده است و سالم؛ کافر و همچنین منافق مرده است، و انسانِ ضعیفالایمان زندهٴ بیمار است.
وسوسههای شیطان، آزمون الهی
آیهٴ 52 به بعد سورهٴ «حج» این است؛ فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾؛ ما هر پیامبری که اعزام کردیم، شیطان در مورد خواستههای او وسوسه القا میکند که مورد خواستههای او در خارج پیاده نشود، آنگاه ﴿فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ﴾؛ خدای سبحان دسیسههای شیطنت را نسخ میکند و زایل میکند، ﴿ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾، آنگاه این دسیسههای شیطانی برای آن است که مردم امتحان بشوند: ﴿لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ...﴾ ؛ فرمود: هر پیامبری که آمد، شیطان در خواستههای او و تحقّق دستورات او در خارج، وسوسه میکند، خدای سبحان وساوس شیطان را نسخ میکند و رسالت انبیا را در خارج محقّق میکند؛ ولی این وسوسه برای آن است که آنها که مریضاند و آنها که دلمردهاند آزمون بشوند و آنها که مؤمنیناند بفهمند؛ در اینجا مردم را سه قسمت فرمود.
پرسش ...
پاسخ: شیطانِ انس و جن، چون «شیاطین الإنس و الجنّ» وسوسه میکنند. نه شیطانِ انسی به انبیا راه دارند؛ نه شیطان جنّی، برای اینکه کسی که حق را میبیند؛ نه شیطان انسی در حریم او راه دارد، نه شیطان جنّی. وقتی دستورات انبیا و خواستههای انبیا بخواهد در خارج پیاده بشود، در تحقّق خواستههای انبیا شیاطین وسوسه میکنند؛ نه در حرم امن قلب انبیا، آنجا نه شیطان انسی راه دارد، نه شیطان جنّی.
پرسش ...
پاسخ: راه پیدا نکرد. آن تمثّلی بود در آن جنّت که هنور سخن از تکلیف نبود، هنوز سخن از وحی و رسالت نبود، هنوز سخن از حلال و حرام و واجب و مستحب نبود. حالا انشاءالله [در] بحثهای [مربوط به] حضرت آدم روشن میشود که آن بهشت چه بهشتی بود، چون بعداً دستورات وحی، حلال و حرام و واجب و مستحب آمد.
حیات، ممات و بیماریهای قلبی انسان در قرآن
اینکه فرمود: وساوس شیطان برای آن است که خواستههای انبیا در خارج محقّق نشود، سرّش یک امتحان الهی است [که] در این امتحان دو گروه میمانند و یک گروه پیروز میشود. آن دو گروه این است: ﴿لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ ؛ افرادی که زندهاند ولی بیمارند؛ مثل مؤمنینِ ضعیفالایمان ﴿وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ؛ آنهایی که دلهایشان قسی و مرده است؛ مثل کفّار و منافقین. همانطوری که انسان از نظر جسدِ ظاهری، یا زنده و سالم است یا زنده و مریض است یا مرده است، از نظر قلب هم یا زنده و سالم است، یا زنده و مریض است، یا مرده است. کافر و منافق از نظر قلب مردهاند و قرآن اینها را میّت میداند (اموات میداند)؛ مؤمنِ ضعیفالایمان قلبش زنده است؛ ولی مریض [و] مؤمنِ قویالایمان قلبش زنده و سالم است (این سه گروه). ﴿فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾؛ افراد ضعیفالایمان که ایمان در قلبشان هست، قلبشان زنده است؛ ولی مریض، ﴿وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾؛ آنهایی که قلبشان مرده است، ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ﴾ و گروه سوم کسانی هستند که زنده و سالماند: ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ ؛ اینها کسانیاند که در قیامت ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ خواهند بود، اینها کسانیاند که ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ شامل حالشان میشود و مانند آن. بنابراین به قرینهٴ تقابل، گاهی ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ غیر از منافقین خواهد بود؛ نظیر همان آیهای که قبلاً بیان شد که ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ و اما در مواردی که تقابل نباشد، مریضالقب بر خود منافق هم اطلاق میشود؛ یعنی البته آن مرضی که برای او مهلک است، لذا در همین آیات محل بحث سورهٴ بقره فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ . بنابراین تمام اوصاف پنجگانهای که خدا برای اهل تقوا ذکر کرد از منافق سلب کرد؛ بعضی را در سورهٴ «بقره»؛ بعضی را در سورهٴ «مائده»؛ بعضی را در سورهٴ «آل عمران»؛ بعضی [را] هم در سورهٴ «منافقون».
پرسش ...
پاسخ: ﴿مُذَبْذَبِینَ﴾ ، نه یعنی مردّدند؛ یعنی کفر در درون اینهاست و ایمان در دهان اینهاست. در همین آیات محل بحث سورهٴ «بقره» میفرماید: گاهی وقتی با کفّار رسیدند میگویند «ما با شماییم»، وقتی با مؤمنین هستند میگویند «ما با شماییم» تکلیفشان را یکسره نمیکنند؛ نه ایمانشان محض است، نه کفرشان محض.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ کافرند. عملاً خود را به صف کفّار یا به صف مؤمنین نمیآورند؛ و الاّ در درونشان کفر است و هنگامی که نتیجهٴ عملی داشته باشد، ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ .
بنابراین این گروه هرگز از قرآن استفاده نمیکنند.
خودفریبی منافقان
حالا این مکر که ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ اینها واقعاً دارند با خدا یا با مؤمنین مکر میکنند؛ یا هر خدعه و مکری که انسان دارد با خود دارد، خود را فریب میدهد؟ اینکه فرمود: ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ یعنی خدا و مؤمنین را میخواهند فریب بدهند؛ خدا را فریب بدهند، چون به گفتار ظاهری اکتفا میشود، اگر کسی ظاهراً اسلام آورد خونش هدر نیست، مالش محترم است و مانند آن؛ مؤمنین را فریب میدهند، برای اینکه مؤمنین از درون و راز نهانی اینها مستحضر نیستند. اینها واقعاً خدا و مؤمنین را فریب میدهند یا خیال میکنند که دارند دیگران را فریب میدهند؟ ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ امّا ﴿وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اینها جز خود احدی را فریب نخواهند داد. انسان هر کاری که میکند؛ یا به سود جان خود است یا علیه جان خود، ممکن نیست عمل انسان از انسان جدا بشود و در دیگری اثر بگذارد.
اختصاص عمل به عامل
این اختصاص عمل به عامل که طبق آیهٴ سورهٴ «اسراء» مشخّص شد: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ میگوید عمل زنده است و از بین نمیرود (اوّلاً) و یک موجود زنده در جهان به جایی مرتبط است، چون نظام، نظام علّی و معلولی است (ثانیاً) تنها تکیهگاهی که عمل به آن مرتبط است و از آن جدا نمیشود صاحبعمل است (ثالثاً)، پس ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ طبق این سه اصل. آنگاه اگر زیانِ یک عمل به غیر میرسد، این به منزلهٴ آن سایهای است که به دیگری اصابت میکند؛ یا اگر سود عمل به کسی میرسد این به منزلهٴ رایحهٴ گلی است که انسان در بوستان خود غرس کرده و رایحهاش به دیگری میرسد. عمل، بالاصاله از آنِ عامل است، بالتبع و بالعرض به غیر سرایت میکند، لذا اگر خوب است، برای خود انسان است: ﴿مَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ﴾ و اگر بد است، علیه خود انسان است که ﴿مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهِا﴾ ، لذا نفاق جز خُدعه با نفسِ منافق، نقش دیگر ندارد: ﴿وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾، اینها اگر از نظر عِلمالنفس میدانستند که عمل از عامل جدا نیست و هر نیرنگی که انسان اِعمال کرد علیه جان خود اِعمال میکند، هرگز دست به این نفاق نمیزنند؛ منتها نمیدانند؛ نه خود را شناختند، نه رابطهٴ نفس و صفت را شناختند و نه رابطهٴ انسان و عمل را شناختند. اینها خیال میکنند [که] دارند دیگران را فریب میدهند؛ [ولی] ﴿وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾. این نه تنها دربارهٴ نفاق است، دربارهٴ هر گناهی هم اینچنین است؛ هر گناهی از هر گناهکار صادر بشود علیه جان خود آدم است و لاغیر، و اگر آثار این گناه به دیگران میرسد این اثرِ بالتبع است نه بالعرض.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است