- 1583
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 3 سوره بقره - بخش هفتم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 3 سوره بقره - بخش هفتم
- نقش انفاق در بهرهمندی از معارف قرآن
- سرّ بخلورزیدن
- روش درمان بیماری بخل در قرآن
- فسق، علت عدم قبول انفاق
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾
نقش انفاق در بهرهمندی از معارف قرآن
بحث در انفاق بود که خدای سبحان انفاق را یکی از اوصاف برجستهٴ متقیان میداند و اگر کسی انفاق نداشت این بُعد تقوایی در او نیست و قهراً به همین مقدار از معارف قرآن بهرهای ندارد، چون قرآن هدایت متقیان است و متّقی کسی است که دارای این اوصاف باشد و یکی از این اوصاف برجسته مسئلهٴ تقوای مالی است که اگر کسی تقوای مالی نداشت به همان مقدار از درک معارف قرآن محروم خواهد بود.
انفاق، راه درمان بخل
مسئله انفاق را از آن جهت که به حسب ظاهر، کمبود و نقص است، قرآن کریم تحلیل میکند که این نقص صوری، ازدیاد معنوی را در بر دارد. گرچه انفاق به حسب ظاهر از دست دادنِ مال است؛ اما این مالی که مورد انفاق شد، مانند همان آبی که از نهر گرفته بشود، فوراً آنجا را خدای سبحان پر میکند. و انسان از آن جهت که طبعاً به دنیا علاقهمند است، مال را که وسیلهٴ معیشت میداند دوست دارد و طبعاً انسان، بخیل و ممسک است و اگر خزاین عالَم طبیعت را هم به انسان بدهند، این سعی میکند که این خزاین را به خود اختصاص بدهد. قرآن کریم چون شفای بیماریهای درونی است، اوّل دردها را بازگو میکند، سپس راه شفا و درمان را هم تشریح میکند؛ به انسان میگوید «تو مریضی»، زیرا طبعاً مُمْسک و بخیلی و این بخل و امساک، مرض است. و این قرآن که شفای بیماریهاست، راه درمان انسان را از این بیماریِ درونی هم بیان میکند، چون قرآن مدّعی است که تمام اوصاف نفسانی را درمان میکند و معتقد است انسان طبعاً بخیل است و این بخل هم مرض است، آنگاه راه درمان را هم بیان میکند تا انسان در اثر تقوای مالی بشود سالم از مرض.
سرّ بخلورزیدن انسان در رحمتهای مادی و معنوی خدای سبحان
امّا اینکه انسان طبعاً مُمْسِک است و مالدوست، در سورهٴ «اسراء» آیهٴ صد اینچنین فرمود: ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لأَمْسَکْتُمْ﴾؛ اگر همهٴ خزاین رحمت حق را شما میداشتید، در اثر آن بخل و امساکی که دارید، سعی میکردید به کسی ندهید _خواه رحمتهای معنوی، خواه رحمتهای مادّی_ اگر شما خزاین رحمت حق را میداشتید هر آینه امساک و بخل میورزیدید، چرا؟، ﴿خَشْیَةَ الأَنفَاقِ﴾؛ میترسیدید تمام بشود. «أنفق» یعنی نَفَدَ (تمام شد)؛ هم «انفق» به معنای نَفَدَ است، هم «انفق» یعنی «أعطی»؛ هم معنای لازمی دارد و هم معنای متعدّی. فرمود: شما طبعتان این است [که] میترسید تمام بشود؛ در حالی که این یک خوفِ کاذب است، [خزینه رحمت الهی] هرگز تمام نمیشود: ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الأَنفَاقِ وَکَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾ ؛ انسان طبعاً بخیل و ممسک است؛ همان طوری که در سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ ؛ انسان طبعاً اینچنین است. پس این [شد] مرض؛ پس هر انسانی که اینچنین باشد، مریض است؛ هر انسانی که طبیعتش را در سایهٴ فطرتش تعدیل نکرد، مریض است. و قرآن هم مدّعی است که هر گونه بیماریهای درونی را هم شفا میدهد: ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ ، اکنون راه درمان این مرض را قرآن تشریح میکند که چگونه این مرضِ بخل و مرض امساک را معالجه میکند. [البته] علاقهٴ به مال (مالدوستی) را در حدّ اعتدال _که یک کمال و نعمت است_ خدا قرار داد، [چون] اگر کسی مالدوست نباشد که دنبالش نمیرود [و] وقتی دنبالش نرفت از گرسنگی میمیرد؛ امّا این افراطش که انسان بیجا آن را حفظ کند و زاید بر مقدار لازم حفظ کند، این مرض است. این از نظر طبیعتش است.
تعدیل اوصاف انسان به فطرت توحیدی
و امّا فطرتی که خدا به انسان داد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ ؛ گرچه یک طبیعت هلوع داد؛ اما یک فطرت توحیدی هم به او داد؛ یعنی طبیعتش این است و از آن طرف «خلق الانسان موحّداً و سخیّاً و بذولاً»، چون فطرتش آن است. خدا اگر انسان را مثل شجر و حجر میآفرید، یک بُعدی بود و گرفتار طبیعت بود؛ امّا همین خدایی که انسان را هلوع آفرید از نظر بُعد طبیعیاش، بُعد الهی هم به او داد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾؛ فطرت توحیدی که همواره با اعطا و سخاوت آمیخته است، خدا به انسان داد؛ طبیعت هلوعبودن را هم خدا داد. اگر آن فطرت نبود، این طبیعتِ هلوع، انسان را به خطر میانداخت و چون آن فطرت توحیدی هست، این طبیعت هلوع را باید تعدیل کرد، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ . اگر آیهٴ سورهٴ «روم» را در کنار آیهٴ سورهٴ «معارج» بیاوریم، میشود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ؛ [یا] ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ . اگر خدای سبحان انسان را فقط بر اساس بُعد طبیعیاش میآفرید، میشد هلوع؛ اما این بُعد طبیعیاش آمیخته با آن بُعد فطرت الهیِ اوست، لذا در همان سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾؛ مصلّین یعنی کسانی که آن فطرت توحیدی را حفظ کردند. اگر آن نباشد، بله؛ انسان، جزوع و منوع است.
روش درمان بیماری بخل در قرآن
بنابراین اگر یک طبیب حاذق بخواهد بیماری را درمان کند، اوّلاً باید به بیمار بفهماند تو مریضی _گاهی بعضی از بیماران هستند [که] در اثر اعتیاد، احساس مرض نمیکنند [لذا طبیب] باید به او بفهماند تو مریضی_ و بعد از اینکه [به او] فهماند [که او] مریض است، راه درمانش را هم یکی پس از دیگری بازگو کند. در سورهٴ «اسراء» فرمود: «انسان مریض است؛ انسانی که طبعش اینچنین است، این مریض است» [و] برای اینکه این مرض را درمان کند میفرماید: آنچه در اختیار انسان است، خواه جان و خواه مال و خواه علم و سایر کمالات که قابل انفاق است، این از یک طرف مالِ خود او نبود [و] خدای سبحان به او داد (این در آغازِ کار)، در پایان کار هم برای انسان ابدی نیست، از انسان میگیرند _چه بخواهد، چه نخواهد_ بین آن آغاز و این انجام هم انسان مالک نیست، بلکه نمایندهٴ مالک است؛ مستخلَف است (این سه). اگر به انسان گفتند «آنچه تو داری، مال خودت نبود، خدا به تو داد» و اگر به انسان بگویند «قبل از اینکه از دستت بگیرند از آن استفاده بکن» و اگر به انسان بگویند «تو اگر تعهّد کردی [و] میثاق سپردی [پس] بیعت کردی» یعنی مال و جانت را به خدا فروختی، پس مالک چیزی نیستی، [بلکه] نمایندهٴ خدایی در تصرّف اموالت [و] نباید بدون اذن خدا تصرّف کنی (این سه امر)، انسان میفهمد که نباید «قتور» و «بخیل» باشد. آیات قرآن کریم چند طایفه است: یک طایفه از آیات به انسان میفهماند مبدأ این رزق خداست، پس آنچه فعلاً داری، برای تو نبود، [بلکه] دیگری به تو داد، که یکی از آن آیات همین آیهٴ محل بحث است که ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾. این اشاره به آن است که آنچه در دست انسان است برای او نبود، کسی نمیتواند بگوید «من خودم زحمت کشیدم [و] پیدا کردم»، این رزقی است که خدای سبحان داد؛ خیلیها تلاش میکنند و چیزی نصیبشان نمیشود، پس کسی مجاز نیست مانند قارون بیندیشد و بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ ؛ من خودم علم اقتصاد داشتم [و] فراهم کردم (این صحیح نیست). اگر مبدأ این نعمتها خداست و خدا داد، پس انسان حق ندارد بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ (این یک)؛ پایانِ این کار هم یک سلسله از آیات تشریحگر آن است، میفرماید: قبل از اینکه بمیرید انفاق کنید ؛ این طور نیست ابدی باشید یا این نعمتها ابدی باشد. قبل از اینکه از دستتان برود، انفاق کنید (این دو)؛ بین آن آغاز و این انجام هم فرمود: اگر شما بیعت کردید پس مال و جانتان را بیع کردید و فروختید، پس خلیفةالله هستید؛ نه مالک؛ اگر به حق بیعت کردید و مسلمان شدید و با خدا میثاق بستید؛ یعنی جان و مالتان را به خدا فروختید [و] ﴿إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ شامل حال شما شد (اگر بیعت کردید [یعنی] جان و مالتان را به خدا بیع کردید و فروختید) پس خلیفةالله هستید؛ نه مالک (این سه) [لذا] دیگر وجهی ندارد [که] انسان در برابر خواستهٴ خدا بگوید «من انفاق نمیکنم». این آیات برای درمان بیماری «بخل» است.
بخل، بیماری درونی نفس
فرمود: تا این بیماری را هم درمان نکردید، روی فلاح را نمیبینید و فرمود: این بیماری، بیرونِ از جان شما نیست؛ این بیماری، درونِ جان شماست؛ یک مرض پوستی و جلدی نیست؛ یک مرضِ گوشتی یا استخوانی نیست؛ یک مرض قلبی است، فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ _«شّح» یعنی بخل_. فرمود: این مرض بخل در درون نفس است؛ کنار نفس است (جدا نیست)، این مرضِ نفسانی را معالجه کنید و راه درمانش هم این است.
تبیین بیماری «شُح» و راه درمان آن
اگر در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَکَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾ ، در بخش دیگری از قرآن فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ «شح» _که یک مرضِ درونی است_ بیرونِ از نفس نیست، [بلکه] در کنار نفس احضار شده است [و] همان جاست. و در دو جای قرآن هم فرمود: ﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ؛ اگر کسی از این شحّ (که بخل است، بخل قوی است و بخل مُطاع است) خود را حفظ کند، متّقی بشود، خود را با وقایه و تقوا از این شحّ حفظ کند و تقوای مالی پیدا کند، ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. و راه درمانش هم همین تحلیلهای قرآنی است که به انسان میفهماند که مبدأ این نعمتها و مُنتهای این نعمتها و بین آن مبدأ و منتهای این نعم را وقتی بنگرید، آنگاه به خودتان اجازه نمیدهید که بخل بورزید، بلکه وادار میشوید به انفاق.
پرسش ...
پاسخ: این دربارهٴ انبیا که نیست، آنها ﴿یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بله؛ عامی است که به وسیلهٴ آن مخصّصات تخصیص میخورد، ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ﴾ این است، ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً﴾ این است، چون اگر ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ است و اگر ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ است، فوراً ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ را استثنا کرده است.
درمان بخل در پرتو توجه به مبدأ و منتهای نعمتها
آیاتی که میفرماید: «مبدأ این روزیها خداست»، فراوان است؛ در همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» میفرماید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم﴾ ؛ یعنی آنچه را که دارید از آنِ ماست که به شما دادیم؛ گاهی تعبیر میفرماید (در سورهٴ «نور»): ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ ؛ یعنی اگر ما بگوییم به این بردگان [و] به این زیردستان انفاق کنید، [در واقع میگوییم] از مال خدا بدهید که خدا به شما داد؛ فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُم﴾، پس این دیگر فکر قارونی نیست که کسی بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ . پس مبدأ این نِعَم را این طایفهٴ از آیات مشخّص کرد که این نعمتها ازآنِ خداست و این آیات فراوان است: ﴿مِمَّا رَزَقْنَاکُم﴾ و امثال ذلک. و امّا منتهای این نِعَم (که پایان این نعمت چیست)، [و] در همان سورهٴ «بقره» آیهٴ 254 فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ﴾؛ فرمود: قبل از اینکه قیامتی برسد که هیچ کاری از دستتان ساخته نباشد، انفاق کنید.
بیتمری روابط و ضوابط دنیوی در قیامت
در قیامت، نه خریدوفروش هست، نه با روابط دوستانه مسئله حل میشود [و] نه شفاعتی هست (تا خدا اجازه ندهد). انسان در دنیا با ضوابط یا با روابط، مشکلاتش را حل میکند؛ با ضوابط آن است که خودش کسب میکند، کار میکند، دادوستد میکند و خودش را تأمین میکند؛ با روابط شرعی مثل اینکه پدر را پسر تأمین میکند، پسر را پدر تأمین میکند، اولاد را اولیایشان تأمین میکنند، «واجبالنفقه» را «من یجب علیه الإنفاق» تأمین میکند (اینها روابط شرعی است)؛ یک سلسله ضوابط مشروع است که انسان کسب حلال میکند [و] خودش را تأمین میکند؛ یک سلسله روابط مشروع است؛ نظیر وجوب انفاق به افرادی که شرع معیّن کرده است؛ در قیامت؛ نه ضوابط دنیاست، نه روابط دنیا؛ نه کسی را اجازه میدهند با کسب و بیع خودش را تأمین کند، نه اجازه میدهند که پدری از پسر [یا] پسری از پدر استمداد کند؛ اگر گرسنه است، برای همیشه گرسنه است. میماند مسئله شفاعت که شفاعت به دست خدای سبحان است که به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) اجازه میدهد، آن هم «لمن ارتضی دینه» ؛ کسانی که دینشان را خدای سبحان بپذیرد. این زنگ خطر است. پس، اوّلِ نعمت از خدا بود و پایان نعمت هم به دست خدا میرسد.
ندامت تبهکاران در قیامت به خاطر عدم انفاق
لذا در سورهٴ «منافقون» وقتی تبهکار هنگام مرگ آرزو میکند، میگوید «ای کاش! من برمیگشتم و انفاق میکردم و جزء صالحین میشدم»؛ در سورهٴ «منافقون» آیهٴ ده این است، فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم﴾، که این ناظر به مبدأ فاعلی است، ﴿مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ﴾، که این ناظر به مبدأ غایی است؛ صدرش میگوید آنچه ما به شما دادیم، ذیلش میگوید قبل از اینکه بروید، انفاق کنید ﴿مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ﴾؛ در آن حال مرگ میگوید: ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾؛ با تمنّی عرض میکند پروردگارا! یک مدّتی به من مهلت بده که من در این مدّتی که از کام مرگ در آمدم و به من مهلت دادی چه بکنم و کدام عمل برای من خیر است که از لبهٴ مرگ در آمدم آن را انجام بدهم؟ آن این است که ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ﴾ ؛ یعنی «فاَتَصَدّق»؛ یعنی صدقه بدهم؛ یعنی انفاق بکنم، این از آن برجستهترین دستورات دینی است که انسانی که از کام مرگ در بیاید میگوید: من صدقه بدهم تا جزء صالحین بشوم: ﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِنَ الصَّالِحِینَ﴾.
پرسش...
پاسخ: این ﴿أنفِقُوا﴾ یا مطلق است [و] متعلّقش ﴿مِمَّا رَزَقْنا﴾؛ یا اینکه «حصر متعلق یدلّ علی العموم» که هم مستحب و هم واجب را شامل میشود. البتّه صدقهٴ واجب حکم واجب را دارد [و] صدقهٴ مستحب حکم مستحب را دارد.
ترغیب قرآن به انفاق در راه خدا
و همچنین آیاتی که میفرماید: انفاق کنید برای اینکه همهٴ آنچه در جهان هست، خدا به ارث میبرد، [که] این نشانهٴ آن است که نه شما ابدی هستید [و] نه آن روزهایی که خدای سبحان به شما داد؛ آن را هم در آیه ده سورهٴ «حدید» اینچنین بیان میفرماید: ﴿وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ چرا در راه خدا انفاق نمیکنید؟ برای اینکه ﴿وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾. این ﴿مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾؛ یعنی حتی خود شما هم جزء میراث خدایید؛ خدا شما را هم به ارث میبرد، چون گاهی خدا میفرماید ما زمین را به ارث میبریم؛ گاهی میفرماید: ﴿نَرِثُ الأَرْضَ وَمَنْ عَلَیْهَا﴾ ؛ ما زمین و اهل زمین را به ارث میبریم، پس همهٴ اینها مِلْک و مُلک حقّاند و به الله برمیگردند. در این کریمه فرمود: چرا انفاق نمیکنید؟ برای اینکه خودتان و این کلّ نظام ازدستدادنی است و به خدای سبحان میرسد: ﴿وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾ در حالی که ﴿وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ . گاهی میفرماید: چرا انفاق نمیکنید مالی را که خدا به شما داد؛ گاهی میفرماید: چرا انفاق نمیکنید چیزی که برای شما نمیماند؛ [به عبارت دیگر] گاهی ناظر به انجام کار است؛ گاهی ناظر به آغاز کار.
انسان، جانشین خدا در دنیا
امّا آنچه مربوط به بین آن آغاز و این انجام است (یعنی [مربوط به] بین آن مبدأ و این منتهاست) همین آیهٴ هفت سورهٴ «حدید» بود که دیروز هم اشاره شد، فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾؛ یعنی گرچه هر کسی هر چه از راه حلال فراهم کرد مِلکِ طِلق اوست؛ اما وقتی نسبت به خدای سبحان سنجیده میشود، انسان مالک نیست، بلکه خلیفةالله است. پس هم مبدأ را مشخّص کرد که مال خدا بود و به انسان داد؛ هم منتها را مشخّص کرد که از آدم میگیرد [و] هم در این بین به انسان هشدار دادند که تو مالک نیستی نسبت به خدا؛ تو خلیفةالله هستی؛ تو مستخلَفی و خدا مستخلِف، یک مستخلَف باید طبق دستور مستخلِف انجام وظیفه کند؛ والاّ میشود غاصب.
توجه به مبدأ و منتهای نعمت، راه درمان بیماریهای نفس
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر؛ یعنی آنچه انسان فکر میکرد که مال اوست یا مال دیگران است معلوم میشود مال خداست، در حقیقت ظهور علمی است؛ نظیر اینکه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ﴾ ؛ یعنی برای شما آن روز معلوم میشود که خدا خبیر بود؛ نه اینکه خدا آن روز خبیر است؛ اینکه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ﴾ نه اینکه الآن که دنیاست خدا خبیر نیست؛ خدا در دنیا هم خبیر است، در برزخ هم خبیر است، در قیامت هم خبیر است. در قیامت که اوضاع عوض شد، برای انسان روشن میشود که همهٴ کارهای او را خدا میدید. الآن هم ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ ، و اینکه میگوییم «مال من»، «مال او»، «مال زید»، «مال عمرو»، این در اثر غطای دنیا و غشاوهٴ دنیاست؛ اینکه برداشته شد معلوم میشود که مال به مالک خودش برگشت. بنابراین راهِ درمان نفس این است که انسان متوجّه بشود همهٴ این نِعَمی که فعلاً در اختیار اوست، مبدأش خدا، منتهایش خدا، مالک بین آن مبدأ و منتها هم خدا [و] انسان در وسط خلیفةالله خواهد بود؛ آنگاه انفاق را غنیمت میداند و نه غرامت.
عمومیت انفاق نسبت به زکات
و این انفاق از نظر سعهٴ شمول از زکات قویتر است، چون معمولاً انفاقِ جان را شاید زکات نگویند؛ اما «انفاقِ جان فیسبیلالله» مثل «انفاقِ مالِ فیسبیلالله» قابل استعمال و مطرحشدن است. نمیگویند آیهٴ زکات شامل جهاد میشود؛ اما آیهٴ انفاق شامل جهاد میشود؛ کسی که جانش را در راه خدا ایثار میکند، این جانش را دارد نفقه میدهد. پس این خطوطِ کلی انفاق که راه درمان است.
ضرورت توأمبودن انفاق با حسن فعلی و فاعلی
اما خدای سبحان از چه کسی قبول میکند و چه چیز را قبول میکند؟ فرمود: اگر حلال بود [و] با خلوص بود، هر چه بود خدا قبول میکند (چه کم، چه زیاد)؛ اگر حرام بود یا بیخلوص بود قبول نمیکند (چه کم، چه زیاد). عمده در انفاق آن است که مال، طیّب باشد و از یک نفس طوبا صادر بشود؛ هم حُسن فعلی داشته باشد؛ هم حسن فاعلی؛ هم کار را بشود در راه خدا انجام داد و هم از یک نفس طیّبه و طوبا صادر شده باشد. اگر این دو رکن شد؛ چه قلیل، چه کثیر، همه را قبول میکند؛ «یا من یقبل الیسیر» را یکی از اوصاف حق میدانند؛ «یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» . لذا به ما فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ﴾ ؛ از آن بهترین و پاکترین مال انفاق کنید؛ همانطوری که وقتی خواستید استفاده کنید: ﴿کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بله؛ تنها حلالبودن نیست؛ انسان لباسِ نو را میتواند انفاق کند، لباس کهنه را هم میتواند انفاق کند، هر دو روزی خداست؛ امّا فرمود: طیب را بدهید. آن لباس مانده جزء طیّبات نیست، حلال است؛ اما جزء طیّبات نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ آن قبول حَسَن است؛ عالیترین درجهٴ قبول مربوط به کسی است که طیّب را اعطا کند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اگر در معرض ضیاع باشد و فساد باشد، نه؛ امّا اگر انسان دو لباس دارد؛ یک لباس نو [و] یک لباس غیرنو) آن لباس غیرنو را بدهد، خدای سبحان «یقبل الیسیر» ؛ قبول میکند؛ منتها خود انسان بخواهد به مقام ابرار برسد، شرطش آن است که ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ که بحثش میآید انشاءالله.
حلیّت مال و اخلاص انفاق کننده، شرط قبولی انفاق
اگر [مال] حلال بود و شخص به قصد خلوص اعطا کرد؛ یعنی مال طیّب و حلال بود و از نفس طوبا صادر شده است، خدا قبول میکند. این معنا را در سورهٴ «توبه» آیهٴ 121 اینچنین فرمود؛ فرمود: اینها که در جبهه یا پشت جبهه کمک میکنند، ﴿وَلاَیُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً وَلاَیَقْطَعُونَ وَادِیاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ﴾؛ کسی که به جبهه کمک میکند؛ چه کم، چه زیاد [به حسابش نوشته میشود] قبلش هم فرمود: ﴿مَاکَانَ لأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾؛ اینها حق ندارند که وقتی حضرت عازم جبهه شد، اینها در مدینه یا در روستاهای دیگر بمانند، ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ ؛ که راغب باشند خودشان را حفظ کنند و حضرت مثلاً آسیب ببیند (این حق را ندارند)، بلکه خودشان را باید سپر قرار بدهند و حضرت را حفظ بکنند. اینکه تشویق به جبههرفتن و کمک به جبهه است، استدلالش این است که میفرماید: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لاَیُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾؛ هیچ تشنگی، رنج و گرسنگی به اینها اصابت نمیکند در راه خدا، ﴿وَلاَیَطَأُونَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ﴾؛ هیچ جایی پا نمینهند که کفار را خشمگین کنند، ﴿وَلاَیَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً﴾ ؛ چیزی هم از پیروزی نصیبشان نمیشود؛ مگر اینکه همهٴ آن رنجها و همهٴ این پیروزیها را ما به عنوان عمل صالح مینویسیم. اگر تیر زدند، عمل صالح است [و اگر] تیر خوردند [نیز] عمل صالح [است]؛ این طور نیست که اگر کسی تیر خورد و مصدومِ انقلاب شد ثوابش بیش از کسی باشد که تیر زد و انقلاب را یاری کرد (این طور نیست)؛ تا [ببینیم] چه کسی عملش خالصتر باشد و بُرد کارش بیشتر باشد. ممکن است یک فاتح اجرش از یک شهید کمتر نباشد یا معادل باشد یا احیاناً بیشتر باشد؛ مثل «ضربة علیًّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» ، لذا فرمود: تیر بزنید یا تیر بخورید، هر دو را ما به عنوان عمل صالح مینویسیم. ﴿وَلاَیَطَأُونَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ﴾؛ یعنی هیچ جایی قدم نمینهند که کفّار را خشمگین کنند ﴿إِلاَّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَیُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿وَلاَیُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً﴾ . در مسائل دفاع از اسلام، همین که مال حلال بود و انسان این مال حلال را در راه خدا داد؛ چه کم، چه زیاد خدا قبول میکند: ﴿وَلاَیَقْطَعُونَ وَادِیاً إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ .
سرّ غرامتبودن انفاق نزد کفار و منافقان
و امّا اینکه کفّار و منافقین، انفاق را غرامت میدانستند، برای اینکه آنها معتقد به اِخلاف الهی نبودند؛ معتقد نبودند چیزی را که انسان میدهد، فوراً خدا جایش را پر میکند. خدای سبحان در سورهٴ «سبأ» به این اصل کلّی اشاره کرد؛ [در] آیهٴ 39 سورهٴ «سبأ» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ﴾؛ هر چه را که شما در راه خدا انفاق بکنید، فوراً خدای سبحان، خَلَف آن را پر میکند. «اِخلاف» یعنی چیزی را خلف چیزی قراردادن؛ این سلسلهٴ نِعَم، پشتسر هم است، منتظر است که یکی جایش را تغییر بدهد که دیگری فوراً آنجا را پر کند؛ مثل سلسلهٴ قطرات آب یک رودخانه [که] این آبِ جاری منتظر است تا آن آبِ قبلی برود [و] دومی جای آن را پر کند. روزیهای الهی (دربارهٴ انفاق) این طور است لذا فرمود: ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ .
دلایل عدم قبول انفاق از کفار و منافقان
امّا دربارهٴ کفّار؛ یا مالشان حلال نیست یا اگر مالشان حلال باشد، نفسشان خبیث است؛ نفسشان طیّب و طوبا نیست، لذا؛ چه در سورهٴ «انفال»، چه در سورهٴ «توبه» فرمود: کافر و منافق (این گروه)، هر انفاقی بکنند مقبول حق نیست، برای اینکه یا مالشان آلوده است یا اگر مال را به حسب ظاهر از کسب حلال به دست آوردند، چون به خدا و قیامت معتقد نیستند، فیسبیلالله نیست؛ کسی که در تحت ولایت شیطان است، کارهای او هم فیسبیل الشیطان خواهد بود (لذا؛ چه در سورهٴ «توبه» [و] چه در دیگر سور فرمود: کارهای منافقین و کفّار مقبول نیست).
فسق، علت عدم قبول انفاق
در همین سورهٴ «توبه» آیهٴ 53 به بعد این است _به این منافقین خطاب میکند_ فرمود: ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾؛ چه با میل، چه بیمیل، ﴿لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُمْ﴾؛ از شما مقبول نیست، چرا؟ چون ﴿إِنَّکُمْ کُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِینَ﴾. این سوراخهای زمین را که موش در این سوراخها میخزد، میگویند «نافقات» و این سوراخ را میگویند «نَفَقْ»، منافق کسی است که در دل خاک؛ مثل این موشها از یک طرف میآید و از یک طرف دیگر در میرود (منافق فیالأرض این است)؛ «نافَقَ» یعنی از یک روزنه آمد، از یک روزنهٴ دیگر در رفت. به همین مناسبت منافقین را میگویند «فاسق»اند، «فَسَقَ» یعنی «انحرف عن الطریق». فرمود: چون شما فاسقید، انفاقتان مقبول نیست.
کراهت منافقان از نماز و انفاق
آیهٴ بعد این است که ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ ؛ نماز هم که میخوانند کَسِلاند، چون بر اساس خلوص که نیست؛ انفاق هم که میکنند بر اساس کراهت درونی است، چون بر اساس ایمان که نیست. بنابراین این گونه از انفاقها مقبول نیست؛ گرچه مالشان حلال باشد (از راه حلال هم فراهم کرده باشند)، چون حُسن فاعلی ندارند، و خلوص ندارند، مقبول نیست. بعد هم فرمود: ﴿فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ .
نیل بهمقام ابرار در پرتو انفاق «محبوب»
اگر انسان خواست انفاقش این قدر مؤثّر باشد که خدای سبحان به او عالیترین پاداش را اعطا کند، وظیفهاش آن است که آن بهترین دستوری که دربارهٴ انفاق است آن را عمل کند، چون سراسر قرآن کریم نور است؛ امّا بعضی از دستورات نورانیتر است، لذا فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾ ؛ همهاش حَسَن است، همهاش نور است، فرمود: گرچه همهٴ آیات و احکام نورانی است؛ امّا آن آیهای که نورانیّت بیشتری دارد آن را بگیرید؛ واجب و مستحب هر دو نورانی است [ولی] مستحب نورانیّت بیشتری دارد، چون همان واجب را در بر دارد و اضافه؛ مثل نماز اوّل وقت؛ نماز اوّل وقت با نماز آخر وقت هر دو نورانی است منتها این نورانیّتش بیشتر است؛ ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن رَبِّکُم﴾ . اگر لازم است انسان تابع احسنالاحکام باشد، در سورهٴ «آل عمران» فرمود: _گرچه همهٴ این قسمتهای انفاق را خدای سبحان قبول دارد؛ امّا_ آنچه محبوب شماست، آن را در راه خدا انفاق کنید؛ آیهٴ 92 سورهٴ «آل عمران»: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾؛ از آنچه دوست دارید [و محبوب شماست] انفاق کنید. مگر نه آن است که میخواهید به مقام «برّ» برسید؟ این به مقام «برّ» رسیدن شرطش انفاق محبوب است؛ اگر جان است، اگر بهترین مال است، این را در راه خدا بدهید تا به مقام «ابرار» برسید.
سرّ معرفی نیکان در پاسخ به سؤال از چیستی نیکی در سوره «بقره»
در سورهٴ «بقره» است که «برّ» را وقتی تشریح میکنند؛ آیهٴ 177 سورهٴ بقره این است: ﴿لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ﴾؛ برّ این نیست که به سمت شرق و غرب چون مسیحی و غیرمسیحی متوجّه بشوید (این برّ نیست)، ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ الْسَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا﴾. در این کریمهٴ مبسوط، چند نکته است: یکی اینکه خدای سبحان وقتی [میخواهد] نیکی را معرّفی کند «نیکان» را معرفی میکند؛ بنای آیه بر این است که نیکی را معرّفی کند، بفرماید «بِرّ چیست»؛ اما «بَرّ» را به جامعه معرفی میکند، چون نیکی را معرفیکردن یک [نوع] تئوری خشک است؛ اما «نیکان» را به جامعه معرّفیکردن یک نیکیِ به ثمر رسیده است. فرمود: میدانید نیکی چیست؟ نیکی عبارت است از این آدمها؛ یعنی افرادی که به نیکی رسیدهاند، نفرمود «و لکنّ البّر هو الإیمان بالله و ملائکته و رسله»؛ «نیکان» را معرفی میکند؛ نه فقط نیکی را تبیین کند که بشود یک دستورالعمل خشک. این یک نکته است که چطور فرمود: ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ﴾، خبر «بِرّ» باید ایمان باشد، نه «مَن»، باید انسان بگوید که «لکنّ البرّ هو الإیمان بالله و ملائکته»؛ نیکی عبارت از ایمان به خدا و پیغمبر است؛ نه «نیکی» کسی است که ایمان آورده باشد، آن «نیک» است نه «نیکی».
توصیه قرآن به انفاق از مال محبوب، و چگونگی محبوب بودن مال
و در بخش اعطای مالی هم میفرماید: ﴿وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ﴾ ؛ آن مالی که محبوب است یا زمان، زمانِ گرسنگی است، خود آن مال محبوب است؛ مثل صدر اسلام که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ؛ یا زمان، زمانِ گرسنگی نیست؛ ولی این مال و این غذا محبوب است؛ مثل آن کاری که ائمّه (علیهم السّلام) میکردند؛ مخصوصاً امام رضا(سلام الله علیه) که هنگامی که سفره پهن میکردند، یک غذای خوبی در سفره بود، حضرت کاسهٴ خالی طلب میکرد، از بهترین غذای سفره در آن کاسهٴ خالی میریخت و میفرمود: این را اعطا کنید در راه حق و این آیات را تلاوت میکرد که ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ﴾ ، بعد شروع به غذاخوردن میکردند. میفرمود: [اگر] غذا بخوریم و سیر بشویم [آنگاه] ماندهٴ سفره را به دیگری بدهیم، این [کار] عقبه را طیکردن نیست؛ قبل از خوردن، انسان به یاد مستمند باشد، این طیِّ عقبه است. «عقبه» یعنی گردنه؛ قرآن میفرماید: چرا اینها [به] گردنه نمیروند؛ سر کُتلها نمیروند، فقط روی همین بیابانهای پهن راه میروند؟ در زمین پهن و مسطّح راهرفتن، خب کار آسانی است، میسور همه است؛ امّا روی این کُتل رفتن سخت است. تعبیر قرآن کریم این است که چرا اینها [در] گردنه راه نمیروند؟ [چرا] آنجا که بلندی است بروند خیلی از جاها را ببینند راه نمیروند، همهاش در همین پایهٴ کوه هستند؟ خب، البته پایهٴ کوه جای نرمی است و رفتنش هم آسان است. بنابراین یا مال، محبوب است یا زمان، زمانی است که آن مال محبوب است؛ مثل صدر اسلام.
پرسش ...
پاسخ: اگر ملاک خلوص است، انسان سعی میکند خود را و محبوب خود را در راه خدای سبحان انفاق بکند. [این] چه خلوصی است که سعی میکند سیر بشود [و] ماندهٴ غذا را به دیگری بدهد؟!
بنابراین چون «برّ» عبارت از این مقام است [که] در سورهٴ «بقره» فرمود: «برّ» عبارت از مقامی است که این افراد و صاحبان این اوصاف دارند: ﴿لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ تا آخر، [لذا] در سورهٴ «آل عمران» میفرماید: اگر بخواهید به مقام «برّ» برسید، چاره جز این نیست: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ . گرچه در آن آیهٴ بسیاری از این دستورات مطرح است؛ امّا مسئلهٴ انفاقِ «محبوب» فیسبیلالله از برجستهترین دستورات آن آیه بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- نقش انفاق در بهرهمندی از معارف قرآن
- سرّ بخلورزیدن
- روش درمان بیماری بخل در قرآن
- فسق، علت عدم قبول انفاق
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾
نقش انفاق در بهرهمندی از معارف قرآن
بحث در انفاق بود که خدای سبحان انفاق را یکی از اوصاف برجستهٴ متقیان میداند و اگر کسی انفاق نداشت این بُعد تقوایی در او نیست و قهراً به همین مقدار از معارف قرآن بهرهای ندارد، چون قرآن هدایت متقیان است و متّقی کسی است که دارای این اوصاف باشد و یکی از این اوصاف برجسته مسئلهٴ تقوای مالی است که اگر کسی تقوای مالی نداشت به همان مقدار از درک معارف قرآن محروم خواهد بود.
انفاق، راه درمان بخل
مسئله انفاق را از آن جهت که به حسب ظاهر، کمبود و نقص است، قرآن کریم تحلیل میکند که این نقص صوری، ازدیاد معنوی را در بر دارد. گرچه انفاق به حسب ظاهر از دست دادنِ مال است؛ اما این مالی که مورد انفاق شد، مانند همان آبی که از نهر گرفته بشود، فوراً آنجا را خدای سبحان پر میکند. و انسان از آن جهت که طبعاً به دنیا علاقهمند است، مال را که وسیلهٴ معیشت میداند دوست دارد و طبعاً انسان، بخیل و ممسک است و اگر خزاین عالَم طبیعت را هم به انسان بدهند، این سعی میکند که این خزاین را به خود اختصاص بدهد. قرآن کریم چون شفای بیماریهای درونی است، اوّل دردها را بازگو میکند، سپس راه شفا و درمان را هم تشریح میکند؛ به انسان میگوید «تو مریضی»، زیرا طبعاً مُمْسک و بخیلی و این بخل و امساک، مرض است. و این قرآن که شفای بیماریهاست، راه درمان انسان را از این بیماریِ درونی هم بیان میکند، چون قرآن مدّعی است که تمام اوصاف نفسانی را درمان میکند و معتقد است انسان طبعاً بخیل است و این بخل هم مرض است، آنگاه راه درمان را هم بیان میکند تا انسان در اثر تقوای مالی بشود سالم از مرض.
سرّ بخلورزیدن انسان در رحمتهای مادی و معنوی خدای سبحان
امّا اینکه انسان طبعاً مُمْسِک است و مالدوست، در سورهٴ «اسراء» آیهٴ صد اینچنین فرمود: ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لأَمْسَکْتُمْ﴾؛ اگر همهٴ خزاین رحمت حق را شما میداشتید، در اثر آن بخل و امساکی که دارید، سعی میکردید به کسی ندهید _خواه رحمتهای معنوی، خواه رحمتهای مادّی_ اگر شما خزاین رحمت حق را میداشتید هر آینه امساک و بخل میورزیدید، چرا؟، ﴿خَشْیَةَ الأَنفَاقِ﴾؛ میترسیدید تمام بشود. «أنفق» یعنی نَفَدَ (تمام شد)؛ هم «انفق» به معنای نَفَدَ است، هم «انفق» یعنی «أعطی»؛ هم معنای لازمی دارد و هم معنای متعدّی. فرمود: شما طبعتان این است [که] میترسید تمام بشود؛ در حالی که این یک خوفِ کاذب است، [خزینه رحمت الهی] هرگز تمام نمیشود: ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الأَنفَاقِ وَکَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾ ؛ انسان طبعاً بخیل و ممسک است؛ همان طوری که در سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ ؛ انسان طبعاً اینچنین است. پس این [شد] مرض؛ پس هر انسانی که اینچنین باشد، مریض است؛ هر انسانی که طبیعتش را در سایهٴ فطرتش تعدیل نکرد، مریض است. و قرآن هم مدّعی است که هر گونه بیماریهای درونی را هم شفا میدهد: ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ ، اکنون راه درمان این مرض را قرآن تشریح میکند که چگونه این مرضِ بخل و مرض امساک را معالجه میکند. [البته] علاقهٴ به مال (مالدوستی) را در حدّ اعتدال _که یک کمال و نعمت است_ خدا قرار داد، [چون] اگر کسی مالدوست نباشد که دنبالش نمیرود [و] وقتی دنبالش نرفت از گرسنگی میمیرد؛ امّا این افراطش که انسان بیجا آن را حفظ کند و زاید بر مقدار لازم حفظ کند، این مرض است. این از نظر طبیعتش است.
تعدیل اوصاف انسان به فطرت توحیدی
و امّا فطرتی که خدا به انسان داد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ ؛ گرچه یک طبیعت هلوع داد؛ اما یک فطرت توحیدی هم به او داد؛ یعنی طبیعتش این است و از آن طرف «خلق الانسان موحّداً و سخیّاً و بذولاً»، چون فطرتش آن است. خدا اگر انسان را مثل شجر و حجر میآفرید، یک بُعدی بود و گرفتار طبیعت بود؛ امّا همین خدایی که انسان را هلوع آفرید از نظر بُعد طبیعیاش، بُعد الهی هم به او داد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾؛ فطرت توحیدی که همواره با اعطا و سخاوت آمیخته است، خدا به انسان داد؛ طبیعت هلوعبودن را هم خدا داد. اگر آن فطرت نبود، این طبیعتِ هلوع، انسان را به خطر میانداخت و چون آن فطرت توحیدی هست، این طبیعت هلوع را باید تعدیل کرد، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ . اگر آیهٴ سورهٴ «روم» را در کنار آیهٴ سورهٴ «معارج» بیاوریم، میشود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ؛ [یا] ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ . اگر خدای سبحان انسان را فقط بر اساس بُعد طبیعیاش میآفرید، میشد هلوع؛ اما این بُعد طبیعیاش آمیخته با آن بُعد فطرت الهیِ اوست، لذا در همان سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾؛ مصلّین یعنی کسانی که آن فطرت توحیدی را حفظ کردند. اگر آن نباشد، بله؛ انسان، جزوع و منوع است.
روش درمان بیماری بخل در قرآن
بنابراین اگر یک طبیب حاذق بخواهد بیماری را درمان کند، اوّلاً باید به بیمار بفهماند تو مریضی _گاهی بعضی از بیماران هستند [که] در اثر اعتیاد، احساس مرض نمیکنند [لذا طبیب] باید به او بفهماند تو مریضی_ و بعد از اینکه [به او] فهماند [که او] مریض است، راه درمانش را هم یکی پس از دیگری بازگو کند. در سورهٴ «اسراء» فرمود: «انسان مریض است؛ انسانی که طبعش اینچنین است، این مریض است» [و] برای اینکه این مرض را درمان کند میفرماید: آنچه در اختیار انسان است، خواه جان و خواه مال و خواه علم و سایر کمالات که قابل انفاق است، این از یک طرف مالِ خود او نبود [و] خدای سبحان به او داد (این در آغازِ کار)، در پایان کار هم برای انسان ابدی نیست، از انسان میگیرند _چه بخواهد، چه نخواهد_ بین آن آغاز و این انجام هم انسان مالک نیست، بلکه نمایندهٴ مالک است؛ مستخلَف است (این سه). اگر به انسان گفتند «آنچه تو داری، مال خودت نبود، خدا به تو داد» و اگر به انسان بگویند «قبل از اینکه از دستت بگیرند از آن استفاده بکن» و اگر به انسان بگویند «تو اگر تعهّد کردی [و] میثاق سپردی [پس] بیعت کردی» یعنی مال و جانت را به خدا فروختی، پس مالک چیزی نیستی، [بلکه] نمایندهٴ خدایی در تصرّف اموالت [و] نباید بدون اذن خدا تصرّف کنی (این سه امر)، انسان میفهمد که نباید «قتور» و «بخیل» باشد. آیات قرآن کریم چند طایفه است: یک طایفه از آیات به انسان میفهماند مبدأ این رزق خداست، پس آنچه فعلاً داری، برای تو نبود، [بلکه] دیگری به تو داد، که یکی از آن آیات همین آیهٴ محل بحث است که ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾. این اشاره به آن است که آنچه در دست انسان است برای او نبود، کسی نمیتواند بگوید «من خودم زحمت کشیدم [و] پیدا کردم»، این رزقی است که خدای سبحان داد؛ خیلیها تلاش میکنند و چیزی نصیبشان نمیشود، پس کسی مجاز نیست مانند قارون بیندیشد و بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ ؛ من خودم علم اقتصاد داشتم [و] فراهم کردم (این صحیح نیست). اگر مبدأ این نعمتها خداست و خدا داد، پس انسان حق ندارد بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ (این یک)؛ پایانِ این کار هم یک سلسله از آیات تشریحگر آن است، میفرماید: قبل از اینکه بمیرید انفاق کنید ؛ این طور نیست ابدی باشید یا این نعمتها ابدی باشد. قبل از اینکه از دستتان برود، انفاق کنید (این دو)؛ بین آن آغاز و این انجام هم فرمود: اگر شما بیعت کردید پس مال و جانتان را بیع کردید و فروختید، پس خلیفةالله هستید؛ نه مالک؛ اگر به حق بیعت کردید و مسلمان شدید و با خدا میثاق بستید؛ یعنی جان و مالتان را به خدا فروختید [و] ﴿إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ شامل حال شما شد (اگر بیعت کردید [یعنی] جان و مالتان را به خدا بیع کردید و فروختید) پس خلیفةالله هستید؛ نه مالک (این سه) [لذا] دیگر وجهی ندارد [که] انسان در برابر خواستهٴ خدا بگوید «من انفاق نمیکنم». این آیات برای درمان بیماری «بخل» است.
بخل، بیماری درونی نفس
فرمود: تا این بیماری را هم درمان نکردید، روی فلاح را نمیبینید و فرمود: این بیماری، بیرونِ از جان شما نیست؛ این بیماری، درونِ جان شماست؛ یک مرض پوستی و جلدی نیست؛ یک مرضِ گوشتی یا استخوانی نیست؛ یک مرض قلبی است، فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ _«شّح» یعنی بخل_. فرمود: این مرض بخل در درون نفس است؛ کنار نفس است (جدا نیست)، این مرضِ نفسانی را معالجه کنید و راه درمانش هم این است.
تبیین بیماری «شُح» و راه درمان آن
اگر در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَکَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾ ، در بخش دیگری از قرآن فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ «شح» _که یک مرضِ درونی است_ بیرونِ از نفس نیست، [بلکه] در کنار نفس احضار شده است [و] همان جاست. و در دو جای قرآن هم فرمود: ﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ؛ اگر کسی از این شحّ (که بخل است، بخل قوی است و بخل مُطاع است) خود را حفظ کند، متّقی بشود، خود را با وقایه و تقوا از این شحّ حفظ کند و تقوای مالی پیدا کند، ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. و راه درمانش هم همین تحلیلهای قرآنی است که به انسان میفهماند که مبدأ این نعمتها و مُنتهای این نعمتها و بین آن مبدأ و منتهای این نعم را وقتی بنگرید، آنگاه به خودتان اجازه نمیدهید که بخل بورزید، بلکه وادار میشوید به انفاق.
پرسش ...
پاسخ: این دربارهٴ انبیا که نیست، آنها ﴿یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بله؛ عامی است که به وسیلهٴ آن مخصّصات تخصیص میخورد، ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ﴾ این است، ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً﴾ این است، چون اگر ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ است و اگر ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ است، فوراً ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ را استثنا کرده است.
درمان بخل در پرتو توجه به مبدأ و منتهای نعمتها
آیاتی که میفرماید: «مبدأ این روزیها خداست»، فراوان است؛ در همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» میفرماید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم﴾ ؛ یعنی آنچه را که دارید از آنِ ماست که به شما دادیم؛ گاهی تعبیر میفرماید (در سورهٴ «نور»): ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ ؛ یعنی اگر ما بگوییم به این بردگان [و] به این زیردستان انفاق کنید، [در واقع میگوییم] از مال خدا بدهید که خدا به شما داد؛ فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُم﴾، پس این دیگر فکر قارونی نیست که کسی بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ . پس مبدأ این نِعَم را این طایفهٴ از آیات مشخّص کرد که این نعمتها ازآنِ خداست و این آیات فراوان است: ﴿مِمَّا رَزَقْنَاکُم﴾ و امثال ذلک. و امّا منتهای این نِعَم (که پایان این نعمت چیست)، [و] در همان سورهٴ «بقره» آیهٴ 254 فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ﴾؛ فرمود: قبل از اینکه قیامتی برسد که هیچ کاری از دستتان ساخته نباشد، انفاق کنید.
بیتمری روابط و ضوابط دنیوی در قیامت
در قیامت، نه خریدوفروش هست، نه با روابط دوستانه مسئله حل میشود [و] نه شفاعتی هست (تا خدا اجازه ندهد). انسان در دنیا با ضوابط یا با روابط، مشکلاتش را حل میکند؛ با ضوابط آن است که خودش کسب میکند، کار میکند، دادوستد میکند و خودش را تأمین میکند؛ با روابط شرعی مثل اینکه پدر را پسر تأمین میکند، پسر را پدر تأمین میکند، اولاد را اولیایشان تأمین میکنند، «واجبالنفقه» را «من یجب علیه الإنفاق» تأمین میکند (اینها روابط شرعی است)؛ یک سلسله ضوابط مشروع است که انسان کسب حلال میکند [و] خودش را تأمین میکند؛ یک سلسله روابط مشروع است؛ نظیر وجوب انفاق به افرادی که شرع معیّن کرده است؛ در قیامت؛ نه ضوابط دنیاست، نه روابط دنیا؛ نه کسی را اجازه میدهند با کسب و بیع خودش را تأمین کند، نه اجازه میدهند که پدری از پسر [یا] پسری از پدر استمداد کند؛ اگر گرسنه است، برای همیشه گرسنه است. میماند مسئله شفاعت که شفاعت به دست خدای سبحان است که به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) اجازه میدهد، آن هم «لمن ارتضی دینه» ؛ کسانی که دینشان را خدای سبحان بپذیرد. این زنگ خطر است. پس، اوّلِ نعمت از خدا بود و پایان نعمت هم به دست خدا میرسد.
ندامت تبهکاران در قیامت به خاطر عدم انفاق
لذا در سورهٴ «منافقون» وقتی تبهکار هنگام مرگ آرزو میکند، میگوید «ای کاش! من برمیگشتم و انفاق میکردم و جزء صالحین میشدم»؛ در سورهٴ «منافقون» آیهٴ ده این است، فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم﴾، که این ناظر به مبدأ فاعلی است، ﴿مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ﴾، که این ناظر به مبدأ غایی است؛ صدرش میگوید آنچه ما به شما دادیم، ذیلش میگوید قبل از اینکه بروید، انفاق کنید ﴿مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ﴾؛ در آن حال مرگ میگوید: ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾؛ با تمنّی عرض میکند پروردگارا! یک مدّتی به من مهلت بده که من در این مدّتی که از کام مرگ در آمدم و به من مهلت دادی چه بکنم و کدام عمل برای من خیر است که از لبهٴ مرگ در آمدم آن را انجام بدهم؟ آن این است که ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ﴾ ؛ یعنی «فاَتَصَدّق»؛ یعنی صدقه بدهم؛ یعنی انفاق بکنم، این از آن برجستهترین دستورات دینی است که انسانی که از کام مرگ در بیاید میگوید: من صدقه بدهم تا جزء صالحین بشوم: ﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِنَ الصَّالِحِینَ﴾.
پرسش...
پاسخ: این ﴿أنفِقُوا﴾ یا مطلق است [و] متعلّقش ﴿مِمَّا رَزَقْنا﴾؛ یا اینکه «حصر متعلق یدلّ علی العموم» که هم مستحب و هم واجب را شامل میشود. البتّه صدقهٴ واجب حکم واجب را دارد [و] صدقهٴ مستحب حکم مستحب را دارد.
ترغیب قرآن به انفاق در راه خدا
و همچنین آیاتی که میفرماید: انفاق کنید برای اینکه همهٴ آنچه در جهان هست، خدا به ارث میبرد، [که] این نشانهٴ آن است که نه شما ابدی هستید [و] نه آن روزهایی که خدای سبحان به شما داد؛ آن را هم در آیه ده سورهٴ «حدید» اینچنین بیان میفرماید: ﴿وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ چرا در راه خدا انفاق نمیکنید؟ برای اینکه ﴿وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾. این ﴿مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾؛ یعنی حتی خود شما هم جزء میراث خدایید؛ خدا شما را هم به ارث میبرد، چون گاهی خدا میفرماید ما زمین را به ارث میبریم؛ گاهی میفرماید: ﴿نَرِثُ الأَرْضَ وَمَنْ عَلَیْهَا﴾ ؛ ما زمین و اهل زمین را به ارث میبریم، پس همهٴ اینها مِلْک و مُلک حقّاند و به الله برمیگردند. در این کریمه فرمود: چرا انفاق نمیکنید؟ برای اینکه خودتان و این کلّ نظام ازدستدادنی است و به خدای سبحان میرسد: ﴿وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾ در حالی که ﴿وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ . گاهی میفرماید: چرا انفاق نمیکنید مالی را که خدا به شما داد؛ گاهی میفرماید: چرا انفاق نمیکنید چیزی که برای شما نمیماند؛ [به عبارت دیگر] گاهی ناظر به انجام کار است؛ گاهی ناظر به آغاز کار.
انسان، جانشین خدا در دنیا
امّا آنچه مربوط به بین آن آغاز و این انجام است (یعنی [مربوط به] بین آن مبدأ و این منتهاست) همین آیهٴ هفت سورهٴ «حدید» بود که دیروز هم اشاره شد، فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾؛ یعنی گرچه هر کسی هر چه از راه حلال فراهم کرد مِلکِ طِلق اوست؛ اما وقتی نسبت به خدای سبحان سنجیده میشود، انسان مالک نیست، بلکه خلیفةالله است. پس هم مبدأ را مشخّص کرد که مال خدا بود و به انسان داد؛ هم منتها را مشخّص کرد که از آدم میگیرد [و] هم در این بین به انسان هشدار دادند که تو مالک نیستی نسبت به خدا؛ تو خلیفةالله هستی؛ تو مستخلَفی و خدا مستخلِف، یک مستخلَف باید طبق دستور مستخلِف انجام وظیفه کند؛ والاّ میشود غاصب.
توجه به مبدأ و منتهای نعمت، راه درمان بیماریهای نفس
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر؛ یعنی آنچه انسان فکر میکرد که مال اوست یا مال دیگران است معلوم میشود مال خداست، در حقیقت ظهور علمی است؛ نظیر اینکه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ﴾ ؛ یعنی برای شما آن روز معلوم میشود که خدا خبیر بود؛ نه اینکه خدا آن روز خبیر است؛ اینکه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ﴾ نه اینکه الآن که دنیاست خدا خبیر نیست؛ خدا در دنیا هم خبیر است، در برزخ هم خبیر است، در قیامت هم خبیر است. در قیامت که اوضاع عوض شد، برای انسان روشن میشود که همهٴ کارهای او را خدا میدید. الآن هم ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ ، و اینکه میگوییم «مال من»، «مال او»، «مال زید»، «مال عمرو»، این در اثر غطای دنیا و غشاوهٴ دنیاست؛ اینکه برداشته شد معلوم میشود که مال به مالک خودش برگشت. بنابراین راهِ درمان نفس این است که انسان متوجّه بشود همهٴ این نِعَمی که فعلاً در اختیار اوست، مبدأش خدا، منتهایش خدا، مالک بین آن مبدأ و منتها هم خدا [و] انسان در وسط خلیفةالله خواهد بود؛ آنگاه انفاق را غنیمت میداند و نه غرامت.
عمومیت انفاق نسبت به زکات
و این انفاق از نظر سعهٴ شمول از زکات قویتر است، چون معمولاً انفاقِ جان را شاید زکات نگویند؛ اما «انفاقِ جان فیسبیلالله» مثل «انفاقِ مالِ فیسبیلالله» قابل استعمال و مطرحشدن است. نمیگویند آیهٴ زکات شامل جهاد میشود؛ اما آیهٴ انفاق شامل جهاد میشود؛ کسی که جانش را در راه خدا ایثار میکند، این جانش را دارد نفقه میدهد. پس این خطوطِ کلی انفاق که راه درمان است.
ضرورت توأمبودن انفاق با حسن فعلی و فاعلی
اما خدای سبحان از چه کسی قبول میکند و چه چیز را قبول میکند؟ فرمود: اگر حلال بود [و] با خلوص بود، هر چه بود خدا قبول میکند (چه کم، چه زیاد)؛ اگر حرام بود یا بیخلوص بود قبول نمیکند (چه کم، چه زیاد). عمده در انفاق آن است که مال، طیّب باشد و از یک نفس طوبا صادر بشود؛ هم حُسن فعلی داشته باشد؛ هم حسن فاعلی؛ هم کار را بشود در راه خدا انجام داد و هم از یک نفس طیّبه و طوبا صادر شده باشد. اگر این دو رکن شد؛ چه قلیل، چه کثیر، همه را قبول میکند؛ «یا من یقبل الیسیر» را یکی از اوصاف حق میدانند؛ «یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» . لذا به ما فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ﴾ ؛ از آن بهترین و پاکترین مال انفاق کنید؛ همانطوری که وقتی خواستید استفاده کنید: ﴿کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بله؛ تنها حلالبودن نیست؛ انسان لباسِ نو را میتواند انفاق کند، لباس کهنه را هم میتواند انفاق کند، هر دو روزی خداست؛ امّا فرمود: طیب را بدهید. آن لباس مانده جزء طیّبات نیست، حلال است؛ اما جزء طیّبات نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ آن قبول حَسَن است؛ عالیترین درجهٴ قبول مربوط به کسی است که طیّب را اعطا کند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اگر در معرض ضیاع باشد و فساد باشد، نه؛ امّا اگر انسان دو لباس دارد؛ یک لباس نو [و] یک لباس غیرنو) آن لباس غیرنو را بدهد، خدای سبحان «یقبل الیسیر» ؛ قبول میکند؛ منتها خود انسان بخواهد به مقام ابرار برسد، شرطش آن است که ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ که بحثش میآید انشاءالله.
حلیّت مال و اخلاص انفاق کننده، شرط قبولی انفاق
اگر [مال] حلال بود و شخص به قصد خلوص اعطا کرد؛ یعنی مال طیّب و حلال بود و از نفس طوبا صادر شده است، خدا قبول میکند. این معنا را در سورهٴ «توبه» آیهٴ 121 اینچنین فرمود؛ فرمود: اینها که در جبهه یا پشت جبهه کمک میکنند، ﴿وَلاَیُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً وَلاَیَقْطَعُونَ وَادِیاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ﴾؛ کسی که به جبهه کمک میکند؛ چه کم، چه زیاد [به حسابش نوشته میشود] قبلش هم فرمود: ﴿مَاکَانَ لأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾؛ اینها حق ندارند که وقتی حضرت عازم جبهه شد، اینها در مدینه یا در روستاهای دیگر بمانند، ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ ؛ که راغب باشند خودشان را حفظ کنند و حضرت مثلاً آسیب ببیند (این حق را ندارند)، بلکه خودشان را باید سپر قرار بدهند و حضرت را حفظ بکنند. اینکه تشویق به جبههرفتن و کمک به جبهه است، استدلالش این است که میفرماید: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لاَیُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾؛ هیچ تشنگی، رنج و گرسنگی به اینها اصابت نمیکند در راه خدا، ﴿وَلاَیَطَأُونَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ﴾؛ هیچ جایی پا نمینهند که کفار را خشمگین کنند، ﴿وَلاَیَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً﴾ ؛ چیزی هم از پیروزی نصیبشان نمیشود؛ مگر اینکه همهٴ آن رنجها و همهٴ این پیروزیها را ما به عنوان عمل صالح مینویسیم. اگر تیر زدند، عمل صالح است [و اگر] تیر خوردند [نیز] عمل صالح [است]؛ این طور نیست که اگر کسی تیر خورد و مصدومِ انقلاب شد ثوابش بیش از کسی باشد که تیر زد و انقلاب را یاری کرد (این طور نیست)؛ تا [ببینیم] چه کسی عملش خالصتر باشد و بُرد کارش بیشتر باشد. ممکن است یک فاتح اجرش از یک شهید کمتر نباشد یا معادل باشد یا احیاناً بیشتر باشد؛ مثل «ضربة علیًّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» ، لذا فرمود: تیر بزنید یا تیر بخورید، هر دو را ما به عنوان عمل صالح مینویسیم. ﴿وَلاَیَطَأُونَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ﴾؛ یعنی هیچ جایی قدم نمینهند که کفّار را خشمگین کنند ﴿إِلاَّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَیُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿وَلاَیُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً﴾ . در مسائل دفاع از اسلام، همین که مال حلال بود و انسان این مال حلال را در راه خدا داد؛ چه کم، چه زیاد خدا قبول میکند: ﴿وَلاَیَقْطَعُونَ وَادِیاً إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ .
سرّ غرامتبودن انفاق نزد کفار و منافقان
و امّا اینکه کفّار و منافقین، انفاق را غرامت میدانستند، برای اینکه آنها معتقد به اِخلاف الهی نبودند؛ معتقد نبودند چیزی را که انسان میدهد، فوراً خدا جایش را پر میکند. خدای سبحان در سورهٴ «سبأ» به این اصل کلّی اشاره کرد؛ [در] آیهٴ 39 سورهٴ «سبأ» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ﴾؛ هر چه را که شما در راه خدا انفاق بکنید، فوراً خدای سبحان، خَلَف آن را پر میکند. «اِخلاف» یعنی چیزی را خلف چیزی قراردادن؛ این سلسلهٴ نِعَم، پشتسر هم است، منتظر است که یکی جایش را تغییر بدهد که دیگری فوراً آنجا را پر کند؛ مثل سلسلهٴ قطرات آب یک رودخانه [که] این آبِ جاری منتظر است تا آن آبِ قبلی برود [و] دومی جای آن را پر کند. روزیهای الهی (دربارهٴ انفاق) این طور است لذا فرمود: ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ .
دلایل عدم قبول انفاق از کفار و منافقان
امّا دربارهٴ کفّار؛ یا مالشان حلال نیست یا اگر مالشان حلال باشد، نفسشان خبیث است؛ نفسشان طیّب و طوبا نیست، لذا؛ چه در سورهٴ «انفال»، چه در سورهٴ «توبه» فرمود: کافر و منافق (این گروه)، هر انفاقی بکنند مقبول حق نیست، برای اینکه یا مالشان آلوده است یا اگر مال را به حسب ظاهر از کسب حلال به دست آوردند، چون به خدا و قیامت معتقد نیستند، فیسبیلالله نیست؛ کسی که در تحت ولایت شیطان است، کارهای او هم فیسبیل الشیطان خواهد بود (لذا؛ چه در سورهٴ «توبه» [و] چه در دیگر سور فرمود: کارهای منافقین و کفّار مقبول نیست).
فسق، علت عدم قبول انفاق
در همین سورهٴ «توبه» آیهٴ 53 به بعد این است _به این منافقین خطاب میکند_ فرمود: ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾؛ چه با میل، چه بیمیل، ﴿لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُمْ﴾؛ از شما مقبول نیست، چرا؟ چون ﴿إِنَّکُمْ کُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِینَ﴾. این سوراخهای زمین را که موش در این سوراخها میخزد، میگویند «نافقات» و این سوراخ را میگویند «نَفَقْ»، منافق کسی است که در دل خاک؛ مثل این موشها از یک طرف میآید و از یک طرف دیگر در میرود (منافق فیالأرض این است)؛ «نافَقَ» یعنی از یک روزنه آمد، از یک روزنهٴ دیگر در رفت. به همین مناسبت منافقین را میگویند «فاسق»اند، «فَسَقَ» یعنی «انحرف عن الطریق». فرمود: چون شما فاسقید، انفاقتان مقبول نیست.
کراهت منافقان از نماز و انفاق
آیهٴ بعد این است که ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ ؛ نماز هم که میخوانند کَسِلاند، چون بر اساس خلوص که نیست؛ انفاق هم که میکنند بر اساس کراهت درونی است، چون بر اساس ایمان که نیست. بنابراین این گونه از انفاقها مقبول نیست؛ گرچه مالشان حلال باشد (از راه حلال هم فراهم کرده باشند)، چون حُسن فاعلی ندارند، و خلوص ندارند، مقبول نیست. بعد هم فرمود: ﴿فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ .
نیل بهمقام ابرار در پرتو انفاق «محبوب»
اگر انسان خواست انفاقش این قدر مؤثّر باشد که خدای سبحان به او عالیترین پاداش را اعطا کند، وظیفهاش آن است که آن بهترین دستوری که دربارهٴ انفاق است آن را عمل کند، چون سراسر قرآن کریم نور است؛ امّا بعضی از دستورات نورانیتر است، لذا فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾ ؛ همهاش حَسَن است، همهاش نور است، فرمود: گرچه همهٴ آیات و احکام نورانی است؛ امّا آن آیهای که نورانیّت بیشتری دارد آن را بگیرید؛ واجب و مستحب هر دو نورانی است [ولی] مستحب نورانیّت بیشتری دارد، چون همان واجب را در بر دارد و اضافه؛ مثل نماز اوّل وقت؛ نماز اوّل وقت با نماز آخر وقت هر دو نورانی است منتها این نورانیّتش بیشتر است؛ ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن رَبِّکُم﴾ . اگر لازم است انسان تابع احسنالاحکام باشد، در سورهٴ «آل عمران» فرمود: _گرچه همهٴ این قسمتهای انفاق را خدای سبحان قبول دارد؛ امّا_ آنچه محبوب شماست، آن را در راه خدا انفاق کنید؛ آیهٴ 92 سورهٴ «آل عمران»: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾؛ از آنچه دوست دارید [و محبوب شماست] انفاق کنید. مگر نه آن است که میخواهید به مقام «برّ» برسید؟ این به مقام «برّ» رسیدن شرطش انفاق محبوب است؛ اگر جان است، اگر بهترین مال است، این را در راه خدا بدهید تا به مقام «ابرار» برسید.
سرّ معرفی نیکان در پاسخ به سؤال از چیستی نیکی در سوره «بقره»
در سورهٴ «بقره» است که «برّ» را وقتی تشریح میکنند؛ آیهٴ 177 سورهٴ بقره این است: ﴿لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ﴾؛ برّ این نیست که به سمت شرق و غرب چون مسیحی و غیرمسیحی متوجّه بشوید (این برّ نیست)، ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ الْسَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا﴾. در این کریمهٴ مبسوط، چند نکته است: یکی اینکه خدای سبحان وقتی [میخواهد] نیکی را معرّفی کند «نیکان» را معرفی میکند؛ بنای آیه بر این است که نیکی را معرّفی کند، بفرماید «بِرّ چیست»؛ اما «بَرّ» را به جامعه معرفی میکند، چون نیکی را معرفیکردن یک [نوع] تئوری خشک است؛ اما «نیکان» را به جامعه معرّفیکردن یک نیکیِ به ثمر رسیده است. فرمود: میدانید نیکی چیست؟ نیکی عبارت است از این آدمها؛ یعنی افرادی که به نیکی رسیدهاند، نفرمود «و لکنّ البّر هو الإیمان بالله و ملائکته و رسله»؛ «نیکان» را معرفی میکند؛ نه فقط نیکی را تبیین کند که بشود یک دستورالعمل خشک. این یک نکته است که چطور فرمود: ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ﴾، خبر «بِرّ» باید ایمان باشد، نه «مَن»، باید انسان بگوید که «لکنّ البرّ هو الإیمان بالله و ملائکته»؛ نیکی عبارت از ایمان به خدا و پیغمبر است؛ نه «نیکی» کسی است که ایمان آورده باشد، آن «نیک» است نه «نیکی».
توصیه قرآن به انفاق از مال محبوب، و چگونگی محبوب بودن مال
و در بخش اعطای مالی هم میفرماید: ﴿وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ﴾ ؛ آن مالی که محبوب است یا زمان، زمانِ گرسنگی است، خود آن مال محبوب است؛ مثل صدر اسلام که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ؛ یا زمان، زمانِ گرسنگی نیست؛ ولی این مال و این غذا محبوب است؛ مثل آن کاری که ائمّه (علیهم السّلام) میکردند؛ مخصوصاً امام رضا(سلام الله علیه) که هنگامی که سفره پهن میکردند، یک غذای خوبی در سفره بود، حضرت کاسهٴ خالی طلب میکرد، از بهترین غذای سفره در آن کاسهٴ خالی میریخت و میفرمود: این را اعطا کنید در راه حق و این آیات را تلاوت میکرد که ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ﴾ ، بعد شروع به غذاخوردن میکردند. میفرمود: [اگر] غذا بخوریم و سیر بشویم [آنگاه] ماندهٴ سفره را به دیگری بدهیم، این [کار] عقبه را طیکردن نیست؛ قبل از خوردن، انسان به یاد مستمند باشد، این طیِّ عقبه است. «عقبه» یعنی گردنه؛ قرآن میفرماید: چرا اینها [به] گردنه نمیروند؛ سر کُتلها نمیروند، فقط روی همین بیابانهای پهن راه میروند؟ در زمین پهن و مسطّح راهرفتن، خب کار آسانی است، میسور همه است؛ امّا روی این کُتل رفتن سخت است. تعبیر قرآن کریم این است که چرا اینها [در] گردنه راه نمیروند؟ [چرا] آنجا که بلندی است بروند خیلی از جاها را ببینند راه نمیروند، همهاش در همین پایهٴ کوه هستند؟ خب، البته پایهٴ کوه جای نرمی است و رفتنش هم آسان است. بنابراین یا مال، محبوب است یا زمان، زمانی است که آن مال محبوب است؛ مثل صدر اسلام.
پرسش ...
پاسخ: اگر ملاک خلوص است، انسان سعی میکند خود را و محبوب خود را در راه خدای سبحان انفاق بکند. [این] چه خلوصی است که سعی میکند سیر بشود [و] ماندهٴ غذا را به دیگری بدهد؟!
بنابراین چون «برّ» عبارت از این مقام است [که] در سورهٴ «بقره» فرمود: «برّ» عبارت از مقامی است که این افراد و صاحبان این اوصاف دارند: ﴿لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ تا آخر، [لذا] در سورهٴ «آل عمران» میفرماید: اگر بخواهید به مقام «برّ» برسید، چاره جز این نیست: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ . گرچه در آن آیهٴ بسیاری از این دستورات مطرح است؛ امّا مسئلهٴ انفاقِ «محبوب» فیسبیلالله از برجستهترین دستورات آن آیه بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است