- 2642
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 19 تا 20 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر تفسیر آیات 19 تا 20 سوره بقره
- فقدان دوبعد «بینش» و «رفتار» در منافقان
- زندگی پرهراس منافقان
- واکنش منافقان در برابر خطر «رعد»
- سقوط کورکورانه منافقان
- کافر و منافق، ممّثل دنیا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أو کصیّبٍ من السّماء فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین (19) یکاد البرق یخطف أبصارهم کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیر (20)
ـ مثلهای قرآنی برای اعمال منافقان
ـ فقدان دو بعد «بینش» و «رفتار» در منافقان
بعد از استدلال بر این مسئله که منافق از نور معرفت و قرآن بهرهای نمیبرد، دو مثَل در این زمینه ذکر کرد تا ممّثل را روشنتر بفرماید. مَثَل اوّل دربارهٴ بینش اهل نفاق بود، مَثل دوم دربارهٴ رفتار اهل نفاق است؛ چون انسان یک بینشی دارد و یک عملی، یک اعتقادی دارد و یک کاری. همان طوری که در وصف اولیای مخلَص خدای سبحان فرمود: اینها دارای دست و چشماند: ﴿إنّا أخلصناهم بخالصةٍ ذکری الدّار﴾ . در وصف ابراهیم، اسحاق و یعقوب «علیهم الصّلاة و علیهم السّلام» فرمود: ﴿أولی الأیدی و الأبصار﴾ یعی اینها هم خوب میفهمند، هم خوب کار میکنند؛ هم بینش آنها خوب است، هم عمل آنها خوب [است] دربارهٴ اهل نفاق میفرماد: اینها فاقد هر دو خصیصهاند؛ نه میفهمند، نه درست راه میروند. انسان با نورِ اندیشه میفهمد و با قدرت بدن میرود. قدرت برای رفتن است و معرفت و بینش برای شناختن. دو مثال ذکر فرمود؛ در مثال اوّل روشن و رفتار در کرد که منافق اهل بینش و معرفت نیست، در مثال دوم فرمود: منافق اهل رفن نیست. او راه برای رفتن ندارد.
ـ تبیین فقدان بینش منافقان از مثالهای قرآنی
در مثال اوّل فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾ اینجا سخن از گرفتن نور است؛ یعنی بینش برای منافق نیست که او چیزی را درست درک کند، سخن از رفتن نیست. البّته کسی که نبیند متوقّف است، نمیتواند برود، ولی مَصَبّ مثَل اول، نفی ِ بینش اهل نفاق است. دربارهٴ مثال دوم آن لبه حرف متوّجه به عمل است که اینها قدرت رفتن ندارند؛ البّته کسی که قدرت رفتن ندارد در اثر ندانستن است که نمیرود، امّا لبه حرف در مثال اول مربوط به نفی بینش است و در مثال دوّم مربوط به نفی عمل و روش؛ لذا در آن کریمه فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾ در این کریمه فرمود: ﴿و إذا أظلم علیهم قاموا﴾ در آنجا فرمود: بینش ندارند، در اینجا فرمود: روش ندارند. در آنجا فرمود: نمیفهمند، در اینجا فرمود: نمیروند
ـ زندگی پرهراس منافقان
﴿أو کصیّبٍ من السّماء﴾؛ فرمود: مَثَل اهل نفاق میثل افرادی است که باران فراوانی از آسمان ببارد، البّته همهٴ باران از بالا میبارد، امّا یک وقت یک چند قطره باران از یک گوشهٴ بالای سر میبارد، یک وقت نه؛ تمام فضای بالای سر، جایِ بارشِ باران است، فرمود: منافق مثل کسی است که از سراسر آسمانِ زندگی او باران ببارد: ﴿أو کصّیبٍ من السّماء﴾ نه یک گوشهای از آسمان. از سراسر آن فضای بالای او باران ببارد و او با داشتن این همه نعمت فقط گرفتار ظلمت، رعد و برق بشود. هیچ بهرهای از این همه باران نبرد: ﴿أو کصیّبٍ من السّماء﴾ آن باران فراوانی که از سراسر آسمان ببارد: ﴿فیه ظلمات و رعدٌ و برق﴾ او فقط گرفتار ظلمت است و از خطر رعد و از اسیب برق در امان نیست و هیچ طَرفی از این همه باران که بارید نمیبندد: ﴿فیه ظلمات و رعد و برق﴾
سوال...
جواب: باران نعمت است، ولی همراهی دارد که او گرفتار همراه است، او از باران استفاده نمیکند.
ـ رفتار منافقان در برابر خطر «ظلمت، رعد،برق»
آنگاه این سه خطری را که در این مثال گوشزد کرد سؤالانگیز است که آنها با این سه خطر چه میکنند؟ با ظلمات چه میکنند؟ با رعد چه میکنند؟ با برق چه میکنند؟ آنگاه در این کریمه، سه مبحث را مطرح کرد (راجع به ظلمت، رعد و برق)
ـ واکنش منافقان در برابر خطر«رعد»
امّا دربارهٴ رعد فرمود: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق﴾ چون برق میجهد و رعدی دارد، این رعد احیاناً با صاعقه همراه است، اینها از شدّت این رعد و خروش این سحاب و ابر، دستها را در گوش میگذارند که مبادا از شدّت این رعد جان بسپارند.
ـ سرّ تعبیر به «اصابع» در آیه
همان طوری که در جلسهٴ قبل عنایت فرمودید، تعبیر از «انامل» به «اصابع» که نفرمود «سرانگشت را در گوش میگذارند» بلکه فرمود: «أصابع» را در گوش میگذارند، گذشته از اینکه یک تعبیر رایجی است به تعبیر زمخشری این همان مبالغه را دربردارد که اگر بگویند «سر انگشت را در گوش گذاشت» آن تأثیر را ندارد که بگویند «انگشت را در گوش گذاشت». تعبیر از «أنامل» و «أصابع» برای شدّت هراس است که گویا تمام انگشت را در گوش میگذارند،
منتها نکتهٴ دیگری که هست این است که ممکن است انسان برای حفظ مبالغه نام «أنامل» و سر انگشت را نبرد؛ اسمی از انگشت ببرد، ولی معمولاً این انگشت سبّابه را در لای گوش میگذارند که از خروش رعد محفوظ بماند، حرف زمخشری این است که چرا خدای سبحان نفرمود «اینها سبّابه را در گوش میگذارند» میگوید «تأدّب در تعبیرات قرآن کریم ایجاب میکند که از این انگشت سبّابه نام نبرد» چون سبّابه، «سبّ» یعنی بدگویی. «سبّاب» یعنی پُربدگو، انسان فحّاش و مانند آن. کلمهای که سبّ و فحش و امثالذلک را یادآور میشود در قرآن کریم سعی شده است که به کار برده نشود،
ـ استعمال کلمهٴ «سبّابه» به مسبّحه و مهللّه در اسلام
منتها این نکته مطرح است که در اسلام همین کلمهٴ «سبّابه» را که دیگران سبّابه مینامیدند به «مسبّحه» و «مهللّه» و مانند آن نامیدهاند؛ چون انسان در حال تسبیح و تقدیس حق وقتی به آسمان اشاره میکند با این انگشت میگوید: «سبحان الله» لذا این انگشت مسبّحه شده، یا در هنگام تهلیل که شایسته است ـ در ادب نیایش ـ انسان دست به سوی خدا دراز کند یا به سوی آسمان اشاره کند [و] بگوید: «لا إله إلا الله» که با انگشت سبّابه اشاره میکند. این سبّابه بعد از رونق اسلام مسبّحه و مهللّه شد
امّا این تعبیر چون رایج نبود و مأنوس نبود قرآن کریم از استعمال این تعبیر هم خودداری کرد؛ پس این انگشت سبّابه را که تا قبل از اسلام سبّابه میگفتند و الآن در بین مسلمین به عنوان مهللّه یعنی «لا إله إلا الله» را با او اشاره میکنند [و] مسبّحه یعنی تسبیح را با او اشاره میکنند قرآن کریم سبّابه نگفت؛ برای اینکه آن خاطرهٴ ناگوار را در ذهنها احیا نکند. مهللّه یا مسبّحه نفرمود، برای اینکه مأنوس نبود؛ لذا کلمهٴ «اصابع» را به کار برد: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق﴾ آن خطری که از صاعقه نشئت میگیرد
ـ عدم اصابت صاعقه به ذاکر حق
و این صاعقه هم در ورایات هست که انسانِ ذاکر و متذّکر به یاد حق را اصابه نمیکند که صاعقه «لا تصیب الذّاکر» . در ثواب ذکر (در جوامع روایی) آمده است که انسان اگر در بیابان هم بهسرببرد، مادامی که متذّکر به یاد حق و ذاکر حق باشد صاعقه به او اصابت نمیکند و میگویند: هیچ حیوانی در حال ذکرِ حق، تیر به او اصابت نمیکند؛ در هر لحظهای که حیوان غافل شد، تیر به او اصابت میکند. این در فضیلت ذکر در روایات هست.
ـ تبیین دو نوع «احاطه» و «معصیت» خدای سبحان
آنگاه فرمود: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت﴾ امّا به عنوان جملهٴ معترضه این خطر را هشدار داد که ﴿و الله محیط بالکافرین﴾ این احاطه، احاطهٴ قهر است؛ گرچه خدای سبحان ﴿کلّ شیء محیط﴾ است امّا وقتی که فرمود: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾ یعنی قهر خدا فراگیر است؛ نظیر آن معیّت خاصّهای که خدای سبحان با مؤمنین دارد؛ گرچه خدای سبحان ﴿هو معکم أین ما کنتم﴾ ؛ با هر انسانی هست، امّا آن معیّتِ خاصّهاش نصیب مؤمنین و اهل تقواست: ﴿إنّ الله مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون﴾ یا ﴿إنّ الله معنا﴾ که موسای کلیم «سلام الله علیه» فرمود. یک معیّت مطلقه است که معیّت قیومیّه است، فراگیر است، خدا با هر انسان است: ﴿هو معکم أین ما کنتم﴾ یک معیّت خاصّه است که با رحمت و لطف همراه است، مثل ﴿إنّ الله مع الّذین اتّقوا﴾ یا ﴿إنّ الله معنا﴾ احاطهٴ خدای سبحان هم بشرح أیضاً [همچنین] یک احاطهٴ مطلقه است که خدا ﴿بکل شیء محیط﴾ است، یک احاطه قهرآلود است که فرمود: ﴿و الله محیطٌ بالکافرین﴾.
ـ سر اطلاق کافر بر منافق در آیه
کافری که ﴿أحاطت به خطیئته﴾ خدای سبحان احاهٴ قهری دارد؛ چون منافق روحاً کافر است، در خلال تشریح اوصاف منافق، خدا بیان احاطهٴ به کافر را ذکر میکند، نمیفرماید «و الله محیطٌ بالمنافقین﴾ چون منافق، کافر را شامل نمیشود، ولی کافر منافق را شامل میشود، از این جهت فرمود: ﴿و الله محیطٌ بالکافرین﴾ بحث در منافق بود، بحث در کافر نبود، امّا منافق روحاً کافر است و خدا معیّت قهری با کافر دارد، خواه آن کافر، درون و بیرونش کفر باشد یا درونش کفر باشد، بیرونش اسلام (به نام منافق) از این جهت فرمود: ﴿و الله محیطٌ بالکافرین﴾. عنایت فرمودید بحث در منافقین است، امّا معذلک خدای سبحان میفرماید: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾
سوال...
جواب: برای اینکه بفهماند و به او هم هشدار بدهد که روحاً کافری [و] یک معنای عام را میخواهد ذکر کند. اگر خصوصِ منافق را میفرمود کافر را شاکل نمیشد، امّا کافر را که بگوید، هم به منافق هشدار میدهد که تو کافری و هم میفرماید که اختصاصی به منافق ندارد: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾
و خب، در بین این سه خطر، یک خطر بحثش گذشت یعنی مسئله «رعد» بحثش گذشت چون در آنمثال فرمود: ﴿أو کصیّب من السّماء فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾. سه خطر را گوشزد کرد، آنگاه این سؤال مطرح است که این افرادی که در بین راه با این سه خطر روبهرویند با این سه خطر چه میکنند. باید آیه در سه بحث به این سه سؤال جواب بدهد که با ظلمت چه میکنند؟ با رعد چه میکنند؟ با برق چه میکنند؟ جریان «رعد» تمام شد، جریان «برق» و جریان «ظلمت» مانده است و چون اساس، جریان ظلمت است که مانع ادامهٴ سیرِ اهل نفاق است آن را برای آخرِ گذاشت.
ـ تبیین خطر برق در مَثَل
امّا جریان «برق» میفرماید: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾ «برق» یعنی همین برقی که در این «صیّب» بود، در این سحاب بود: ﴿أو کصّیبٍ من السّماء فیه ظلمات و رعد و برقٌ﴾ این «الف و لام»، «الف و لام» عهد است؛ یعنی این برق به قدری خطرناک و تیز است که ممکن است دید را از اینها بگیرد، اینها به جای اینکه با این برق راه را ببینند، چشم و دیده را از دست میدهند: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾. پس خطر «برق» هم این است.
ـ چگونگی سازگار بودن «ظلمات» با «برق» در مثل
این «برق» یک جهش مقطعی دارد و یک نور زودگذر، آنگاه سؤال مطرح است که اگر ظلمات است، ظلمات با برق سازگار نیست، در حالی که خدا فرمود: ﴿فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾. اگر رق است، دیگر ظلمات نیست. اگر ظلمات است، دیگر برق نیست. فرمود: این ظلمتها فراگیر است [و] برق، لحظهای است و زود میدرخشد و زود خاموش میشود. برخلاف آن افرادی که جزء اولیای الهیاند که یک لحظه برق میکِشَد و اینها یکشبه رهِ صد ساله میروند. گاهی میبینید یک حالتی به انسان دست میدهد و انسان در تصمیمگیری برای ابد راحت خواهد بود. آن برقِ یک لحظهای، انسان را صدساله جلو میبرد، امّا برقِ اهل نفاق، یک لحظه اینها را جلو میبرد و در ظلماتِ متراکم غرق میکند و متوقّفشان میسازد. برقی نیست که آنها از این برق نفع ببرند؛ لذا فرمود: ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه﴾؛ هر وقت این برق جهید و گوشهای از این ظلمات را کنار زد، چند قدم جلو میروند، امّا ﴿و إذا أظلم علیهم قاموا﴾ در اضائة با «لام» تعبیر فرمود، در اظلام با «علی» که سازگار نفع و ضرر باشد. فرمود: ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا﴾؛ همین که برق بتابد، اینها حرکت میکنند و اگر خاموش بشود (علیه اینها) و اینها را زیر پوشش خود فرو ببرد ﴿قاموا﴾؛ متوقّف میشوند؛ نظیر همان بیانی که ﴿و من النّاس من یعبد الله علی حرف فإن أصابه خیرٌ اطمأنّ و إن أصابته فتنتهٌ انقلب علی وجهه﴾ ؛ تا مادامی که به نفع اینهاست با اسلام هستند، مادامی که به ضرر اینهاست از اسلام برمیگردند.
سوال...
جواب: الآن سخن از آن است که اینها نمیتوانند روششان را ادامه بدهند. در آن مثال فرمود: نور ا ینها را خدا خاموش میکند.یک انسانی که مسافر است، در بین راه آتشی روشن کرده است که از آن نار، نور بگیرد، خدای سبحان نور آنها را (نوری که خودشان برافروختهاند) خاموش میکند.
ـ علت عدم راهیابی منافقان به مقصد
سوال...
جواب: یعنی دو مرحله بود؛ در بخش اوّل ﴿فی ظلمات لا یبصرون﴾ معنایش این است که اینها نمیتوانند بروند چون نور ندارند، در بخش دوّم فرمود: نهتنها نور ندارند، بلکه دیده ندارند. انسان که نمیرود، گاهی برای اینکه مانع موجود است، گاهی برای اینکه مقتضی موجود نیست. منافق که راه را ادامه نمیدهد، در قدم اوّل برای آن است که مانعی سر راه خود ایجاد کرده است، در قدم دوم برای اینکه مقتضیِ رفتن را ندارد.
ـ تفاوت قیام مؤمنان با منافقان
امّا در این کریمه فرمود: ﴿و إذا أظلم علیهم﴾ این نور خاموش میشود و اینها را زیر پوشش ظلمت و تاریکی بگیرد که همان ظلمات اوّلیه است. ﴿قاموا﴾ میایتند. یک «قاموا» به معنای ایستا بودن [توقف داشتن] است، یک «قاموا» به معنای ایستادگی. در مواردی که قرآن کریم با مؤمنین سخن میگوید، میگوید: ﴿الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا﴾ که این ﴿استقاموا﴾ همان قیام است که ﴿أن تقوموا لله مثنی و فرادی﴾ . آنجا «قاموا» یعنی قیام کردند، آنجا «قاموا» و ﴿استقاموا﴾ یعنی ایستادگی کردند. ﴿أن تقوموا لله مثنی و فرادی﴾ یعنی ایستادگی کنید! امّا این قیامی که منافقین دارند به معنای «ایستا» [توقف] است، نه ایستادگی. فرمود: اینها میآیستند؛ «قاموا» نه با دیگان میروند، نه میتوانند راه خود را ادامه دهند. یک موجودِ ایستا [متوقف]، نه همراه دیگران به تیبَع میرود، نه خود راهی دارد. پس قیام مؤمنین ایستادگی است و قیام منافقین، ایستایی و سکون است. هر دو جا قرآن تعبیر به قیام کرد، امّا یک جا به معنای ایستا بودن [متوقف بودن]، یک جا به معنای ایستادگی کدن. «قاموا» یعنی مثل چوب خشک میایستند: ﴿و إذا أظلم علیهم قاموا﴾
ـ سر مهلت دادن خدای سبحان به منافقان
باز به این خطر هشدار داد، فرمود: ما اگر چند لحظه به اینها مهلت دادیم برای اینکه ببینیم آیا جلوی پای خود را میبینند و برمیگردند یا نه؛ وگرنه آن رعدی که ما مثال زدیم یا آن برقی که ما مثال زدیم به آن رعد و برق دستور میدادیم همان بار اول چشم و گوش اینها را بگیرد: ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾ یعنی اگر خدا میخواست آن برق، آن رعد را یک مقدار بیشتر فشار میداد که گوش اینها را از بین ببرد و این برق را هم بیشتر فشار میداد که دید اینها را از بین ببرد. این دو خطر را باز قرآن کریم دوباره ذکر کرد، فرمود: ما اگر به آن رعد خیلی دستور سرعت و تندی ندادیم برای آزمون بود و به این برق اگر دستور سرعت و تیزی ندادیم برای امتحان بود؛ وگرنه خدای سبحان میتوانست در همان اولین لحظه، آن رعد را آنچنان پُرخُروش کند که ﴿لذهب بسمعهم﴾ و آن برق را آنچنان تیز کند که لذهب بأبصارهم ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾
ـ فرق «ذهب بسمعهم» و «اذهب سمعهم»
این را هم عنایت فرمودد که نفرمود «أذهب سمعهم و أبصارهم» نظیر آن بحث قبل که نفرمود «أذهب الله بنورهم» فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾ . این «ذهب به» گرچه معنای «أذهبه» دارد «أذهب» متعدّی است [زیرا] این همزه برای تعدیه است، «ذهب به» هم این «باء» برای تعدیه است، امّا آن لطافتی که در «ذهب به» هست در «أذهبه» نیست. در «ذهب به» یعنی چون «باء» معنای الصاق و صحابت را حفظ میکند «ذهب به» یعنی دستش را گرفت و برد. انسان اگر یک وقت بخواهد کسی را از صحنه بیرون کند، یک وقتی با تَشَر میگوید برو، اینجا میشود «أذهبه». یک وقتی بلند میشود به کسی میگوید: دستش را بگیر و بیرون کن، اینجا میگویند افاده نمیکرد؛ لذا در آن کریمه هم فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾ در این کریمه هم فرمود: ﴿لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾
سوال...
جواب: آنجا لطافت در «أذهب» است؛ برای اینکه رجسی نبود که دست رجس را بگیرد ببرد.
ـ عدم استفادهٴ منافقان از رحمت الهی
سوال...
جواب: چون اسلام یک نوری است و بارانی است که بارید، به همه هم عرضه شد، منتها این با داشتن همهٴ این امکانات و وسایل حیاتبخش که باران است و نور است و هیچ استفاده نمیکند. عرضه شد؛ نه اینکه بر او عرضه نشده است. او مستعضف نیست که احکام به او نرسیده باشد. عرضه شد، ولی او از این نور و این رحمت طرفی نیست.
سوال...
جواب: اگر راه باشد و اگر راهبلد باشند. امّا انسانی که هر جا درّه است کجا میتواند [برود] شما دست منافق را بگیرید در آن دامنههای پُر خطر رها کنید، میشود «قاموا» میشود ایستا. [متوقف]
ـ سقوط کورکورانه منافقان
جواب سؤال: کورکورانه دارند سقوط میکنند؛ مثل انسانی که چشمش را بستند یا دیدش را از دست داد، از این جادّه مستقیم پرت شد، حالا دارد به ته درّه میرود، این رفتن به ته درّه است؛ اینکه رفتن نیست. این سقوط است. خُب البته انسان ساقط هم حرکت میکند، امّا یک وقتی خبردار میشود که تمام اعضایش شکسته است و ته درّه است. او هم دارد سقوط میکند. در همان جریان شرک در سورهٴ «حج» مثال زد، فرمود: ﴿و من یشرک بالله فکأنّما خرّ من السّماء﴾ . مثل کسی که از آسمان افتاد: ﴿فتخطفه الطّیر أو تهوی به الرّیح فی مکانٍ سحیقٍ﴾ ؛ تندباد او را میبرد، امّا ته درّه میبرد. یک وقتی بیدار میشود که همهٴ اعضای او خُرد شده است. آن رفتن نیست، آن سقوط است.
سوال....
جواب: [آن براساس] اُنس قبلی است. انسان وقتی که از این مسجد هم بخواهد بیرون برود 0در شب تار) مقدورش هست؛ چون راه را بلد است (بر اساس اُنس قبلی) امّا اگر همین انسان کر و کور را در دل کوه رها کنی او اصلاً نمیداند راه کجاست! چاه کجاست! او چارهای جز ایستایی ندارد. در این راهی که انسان هیچ چیزش را آشنا نیست چاره جز ایستایی ندارد.
ـ قدرت بیکران خداوند سبحان
در آن کریمهٴ قبل فرمود: ﴿ والله محیط بالکافرین﴾ این هشدار به عذاب بود، در اینجا تصریح به نحوهٴ عذاب است. آنگاه استدلال میفرماید که ﴿إنّ الله علی کلّ شیء قدیر﴾. هم خدای سبحان میتواند اینها را از راه رعد بگیرد، هم میتوانید اینها را از راه برق بگیرد، هم میتواند اینها را گرفتار آن ظلمات بکند که توان رفتن ندارند. علیأیّحال آنچه قرآن کریم در این بخش فرمود، فرمود: منافق ایستاست. هرگز اهل حرکت نیست؛ چه اینکه منافق کور است و هرگز اهل بینش نیست.
ـ اوصاف منافقان در سخنان امام علی (علیه السلام)
در بحثهای قبل عنایت فرمودید که حضرت امیر «سلام الله علیه» فرمود: همهٴ حقایق را خدای سبحان در قرآن کریم فرمود؛ «فاستنطقوه» ؛ شما استنطاق کنید؛ یعنی قرآن را به حرف در بیاورید، امّا و لن ینطق با شما سخن نمیگود. ولکنّ اخیرکم عنه؛ منم که سخنگوی قرآنم و قرآن را به حرف در میآورم. حالا ببینم حضرت در زمینهٴ کفر و نفاق، با استمداد از این بخشهای رعد و برق چگونه تحلیلی دارد. حضرت میفرماید: جریان ما و جریان کفّار و منافقین این است: آنها هر چه دارند رعد و برق [است] و هیچ بارشی ندارند، امّا ما اول میباریم و سیل راه میاندازیم، بعد احیاناً یک رعد و برقی هم داریم. فرق ما و اینها این است! حضرت با منافقین روبهرو بود؛ حضرت که با کفّار و مشرکین روبهرو نبود. اصولاً سران حکومت اموی تاریخ زندگی اینها در دو بخش خلاصه میشد. اینها قبل از فتح مکّه کافرِ مطلق بودند و بعد از فتح مکّه هم منافق مطلق شدند. لحظهای این سرانِ حکومت اموی ایمان نیاوردند و مسلم نشدند. اموی اینچنین بودند. حضرت هم با منافقین روبهرو بود. فرمودک اینها رعد و برقشان فراوان است، امّا هیچ نمیبارند، نمی پس نمیدهند. امّا ماییم که اوّل میباریم، بعد سیل راه میاندازیم، احیاناً یک رعد و برقی هم کنارش هست. این را در خطبهٴ نهم فرمودند. این را در اوصاف اصحاب جَمَل میگوید. اینها هم منافق شدند [و] اینها ناکثن بودند: «و قد أرعدوا و أبرقوا» ؛ با رعدها و برقها به میدان آمدند، امّا مو مع هذین الأمرین الفَشَل» ؛ با همهٴ این رعد و برقی که داشتند جز «فَشَل» و وهن و ضعف چیز دیگر نبود. «فشل» همان ضعف است. اینکه فرمود: «لا تنازعوا فتفشلوا» یعنی باهم اختلاف نکنید که «فشل» و ضعف دامنگیرتان میشود. امّا «و لسنا نرعد حتّی نوقع و لا نسیل حتّی نمطر» ؛ ما تا کار را نکنیم هرگز رعدی نداریم و تا باران نباریم داعیه سیل نداریم. ما میباریم تا به صورت سیل در بیاید، آنگاه یک خروشی هم همراهش هست؛ امّا منافق هر چه دارد رعد و برق است وکاری از پیش نمیبرد. در تحلیلهای قبلی هم عنایت فرمودید که حضرت منشأ این خطرها را دنیامیداند.
ـ نمونهای از رعد و خروش حضرت علی (علیه السلام)
سوال...
جواب: فرمود: در برابر من اگر بایستید «لاضربنّک بسیفی الّذی ما ضربت به احداً إلاّ دخل النّار» . این رعد و خروش حضرت است؛ فرمود: اگر در برابر من بایستی، با این شمشیر تو را میزنم که هیچ کسی را با این شمشیر من نکشتم، مگر اینکه مستقیماً وارد آتش شد. بدا به حال کسی که با شمشیر امام کشته شود! اینکه میگویند ابنملجم «أشقی الأشقیاء» است «أشقی الآخرین یتبع أشقی الأوّلین» با اینکه شمر «علیه اللّعنه» آن کار تاریخی را در کربلا کرد، ولی ابنملجم «أشقی الأشقیاء» شد که «أشقی الآخرین یتبع أشقی الأوّلین» برای آن است که به شمشیر او امامی کشته شد و با شمشیرِ امام معصومی هم او سقط شد و بین دو امام قرار گرفت. بدا به حال کسی که با شمشیر او امامِ معصوم شهید بشود و بدا به حال کس که با شمشیر امام معصوم کشته بشود. فرمود: من با این شمشیر هر که را کشتهام «دَخَلَ النّار» این خروش حضرت است.
ـ دنیا، علت نفاق منافقان
در بخشهای دیگر همان طوری که ملاحظه فرمودید، حضزت تمام خطر نفاق و امثالذلک را به دنیا استناد میدهد، میفرماید: اینها از رعد و برق دنیا مغرور شدند و خودشان را باختند. اصولاً دنیا رعدش و برقش همین خطر را دارد، بارش ندارد. دنیا هرگز برای کسی نمیبارد؛ دنیا عطش را رفع نمیکند؛ دنیا مزرعهٴ کسی را سبز نمیکند؛ جز رعد و برق خالی چیز دیگر نیست.
سوال...
جواب: این را هم قبلاً گذشت که حضرت فرمود: انسان اگر در دنیا گرفتار غرور دنیا نشود، اهل عبادت، اطاعت، ایثار و نثار باشد این مزرعه است، و الاّ دنیا ﴿و اعملوا أنّما الحیاة الدّنیا لعبٌ و لهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد﴾ این هرگز مزرعهٴ آخرت نیست.
ـ دنیا در منظر امام علی (علیه السلام)
دربارهٴ دنیا حضرت در خطبهٴ 191 اینچنین فرمود: «و کونوا عن الدّنیا نزّاهاً»؛ خود را از دنیا تنزیه کند؛ نه یعنی کار نکنید، تولید نکنید، دامداری و کشا.رزی نکنید، اینها دنیا نیست. خدمت کردن برای رضای خدا (به خلق خدا) این عبادت است، این آخرت است، امّا آن تکاثر و مانند آن دنیاست: «و کونوا عن الدّنیا نزّاهاً و إلی الآخرة ولاّهاً» . «وَلَه» داشته باشید به طرف آخرت، یعنی به طرف کارهایی که شما را به بهشت میرساند و در بهشت سربلند میکند «واله» و شیدا و مشتاق باشید، «وله» داشته باشید به تحصیل علم الهی؛ نه اینکه این هم یک ابزاری باشد، یک عادتی باشد. «و إلی الآخرة ولاّهاً و لا تضعفوا من رفعته التّقوی و لا ترفعوا من رفعته الدّنیا» ؛ کسی را که تقوا بلند کرد شما کوچکش نشمارید و کسی را که دنیا او را بلند کرد شما او را عظیم ندانید: «و لا تضعفوا من رفعته التّقوی» ؛ انسانی را که در اثر تقوا بلند شد شما تحقیر نکنید و انسانی که دنیا او را بلند کرد شما تعظیمش نکنید: «و لا تشیموا بارقها» ؛ به این فکر نباشید که این ابر دنیا برای شما باران ببارد، این طور نیست. آن برای هیچ کسی باران نبارید «و لا تسمعوا ناطقها» ؛ گوش به سخنگوی دنیا ندهید «و لا تجیبوا ناعقها و لا تستضیئوا باشراقها و لا تفتنوا بأعلاقها» . «اعلاق» یعنی چیزهای علق، نفیس، گرانبها و گرانمایه. به متاعهای گران و ارزشمندِ صوری دنیا، فتنه شما را نگیرد و فریب نخورید. چرا؟ «فإنّ برقها خالب و نطقها کاذب» ؛ کشاورز باید بداند که این برق، برق کاذب است. «خالب» یعنی خادع و مکّار. فرمود: برق دنیا، برقِ مکر است، برقی نیست که کنارش باران باشد و نطقِ دنیا، نطق صادق نیست، از حقیقت خبر نمیدهد.
ـ کافر و منافق، ممّثل دنیا
و منافق باطنش را که بشکافی دنیاست. دنیا را اگر بخواهید ممّثل کنید، میشود کافر و منافق. دنیا اگر به صورت یک انسانی بخواهد دربیاید، میشود منافق و کافر. کافر را اگر بخواهید تحلیل کنید، میشود دنیا. فرمود: «فإنّ برقها خالب و نطقها کاذب» .
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- فقدان دوبعد «بینش» و «رفتار» در منافقان
- زندگی پرهراس منافقان
- واکنش منافقان در برابر خطر «رعد»
- سقوط کورکورانه منافقان
- کافر و منافق، ممّثل دنیا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أو کصیّبٍ من السّماء فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین (19) یکاد البرق یخطف أبصارهم کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیر (20)
ـ مثلهای قرآنی برای اعمال منافقان
ـ فقدان دو بعد «بینش» و «رفتار» در منافقان
بعد از استدلال بر این مسئله که منافق از نور معرفت و قرآن بهرهای نمیبرد، دو مثَل در این زمینه ذکر کرد تا ممّثل را روشنتر بفرماید. مَثَل اوّل دربارهٴ بینش اهل نفاق بود، مَثل دوم دربارهٴ رفتار اهل نفاق است؛ چون انسان یک بینشی دارد و یک عملی، یک اعتقادی دارد و یک کاری. همان طوری که در وصف اولیای مخلَص خدای سبحان فرمود: اینها دارای دست و چشماند: ﴿إنّا أخلصناهم بخالصةٍ ذکری الدّار﴾ . در وصف ابراهیم، اسحاق و یعقوب «علیهم الصّلاة و علیهم السّلام» فرمود: ﴿أولی الأیدی و الأبصار﴾ یعی اینها هم خوب میفهمند، هم خوب کار میکنند؛ هم بینش آنها خوب است، هم عمل آنها خوب [است] دربارهٴ اهل نفاق میفرماد: اینها فاقد هر دو خصیصهاند؛ نه میفهمند، نه درست راه میروند. انسان با نورِ اندیشه میفهمد و با قدرت بدن میرود. قدرت برای رفتن است و معرفت و بینش برای شناختن. دو مثال ذکر فرمود؛ در مثال اوّل روشن و رفتار در کرد که منافق اهل بینش و معرفت نیست، در مثال دوم فرمود: منافق اهل رفن نیست. او راه برای رفتن ندارد.
ـ تبیین فقدان بینش منافقان از مثالهای قرآنی
در مثال اوّل فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾ اینجا سخن از گرفتن نور است؛ یعنی بینش برای منافق نیست که او چیزی را درست درک کند، سخن از رفتن نیست. البّته کسی که نبیند متوقّف است، نمیتواند برود، ولی مَصَبّ مثَل اول، نفی ِ بینش اهل نفاق است. دربارهٴ مثال دوم آن لبه حرف متوّجه به عمل است که اینها قدرت رفتن ندارند؛ البّته کسی که قدرت رفتن ندارد در اثر ندانستن است که نمیرود، امّا لبه حرف در مثال اول مربوط به نفی بینش است و در مثال دوّم مربوط به نفی عمل و روش؛ لذا در آن کریمه فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾ در این کریمه فرمود: ﴿و إذا أظلم علیهم قاموا﴾ در آنجا فرمود: بینش ندارند، در اینجا فرمود: روش ندارند. در آنجا فرمود: نمیفهمند، در اینجا فرمود: نمیروند
ـ زندگی پرهراس منافقان
﴿أو کصیّبٍ من السّماء﴾؛ فرمود: مَثَل اهل نفاق میثل افرادی است که باران فراوانی از آسمان ببارد، البّته همهٴ باران از بالا میبارد، امّا یک وقت یک چند قطره باران از یک گوشهٴ بالای سر میبارد، یک وقت نه؛ تمام فضای بالای سر، جایِ بارشِ باران است، فرمود: منافق مثل کسی است که از سراسر آسمانِ زندگی او باران ببارد: ﴿أو کصّیبٍ من السّماء﴾ نه یک گوشهای از آسمان. از سراسر آن فضای بالای او باران ببارد و او با داشتن این همه نعمت فقط گرفتار ظلمت، رعد و برق بشود. هیچ بهرهای از این همه باران نبرد: ﴿أو کصیّبٍ من السّماء﴾ آن باران فراوانی که از سراسر آسمان ببارد: ﴿فیه ظلمات و رعدٌ و برق﴾ او فقط گرفتار ظلمت است و از خطر رعد و از اسیب برق در امان نیست و هیچ طَرفی از این همه باران که بارید نمیبندد: ﴿فیه ظلمات و رعد و برق﴾
سوال...
جواب: باران نعمت است، ولی همراهی دارد که او گرفتار همراه است، او از باران استفاده نمیکند.
ـ رفتار منافقان در برابر خطر «ظلمت، رعد،برق»
آنگاه این سه خطری را که در این مثال گوشزد کرد سؤالانگیز است که آنها با این سه خطر چه میکنند؟ با ظلمات چه میکنند؟ با رعد چه میکنند؟ با برق چه میکنند؟ آنگاه در این کریمه، سه مبحث را مطرح کرد (راجع به ظلمت، رعد و برق)
ـ واکنش منافقان در برابر خطر«رعد»
امّا دربارهٴ رعد فرمود: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق﴾ چون برق میجهد و رعدی دارد، این رعد احیاناً با صاعقه همراه است، اینها از شدّت این رعد و خروش این سحاب و ابر، دستها را در گوش میگذارند که مبادا از شدّت این رعد جان بسپارند.
ـ سرّ تعبیر به «اصابع» در آیه
همان طوری که در جلسهٴ قبل عنایت فرمودید، تعبیر از «انامل» به «اصابع» که نفرمود «سرانگشت را در گوش میگذارند» بلکه فرمود: «أصابع» را در گوش میگذارند، گذشته از اینکه یک تعبیر رایجی است به تعبیر زمخشری این همان مبالغه را دربردارد که اگر بگویند «سر انگشت را در گوش گذاشت» آن تأثیر را ندارد که بگویند «انگشت را در گوش گذاشت». تعبیر از «أنامل» و «أصابع» برای شدّت هراس است که گویا تمام انگشت را در گوش میگذارند،
منتها نکتهٴ دیگری که هست این است که ممکن است انسان برای حفظ مبالغه نام «أنامل» و سر انگشت را نبرد؛ اسمی از انگشت ببرد، ولی معمولاً این انگشت سبّابه را در لای گوش میگذارند که از خروش رعد محفوظ بماند، حرف زمخشری این است که چرا خدای سبحان نفرمود «اینها سبّابه را در گوش میگذارند» میگوید «تأدّب در تعبیرات قرآن کریم ایجاب میکند که از این انگشت سبّابه نام نبرد» چون سبّابه، «سبّ» یعنی بدگویی. «سبّاب» یعنی پُربدگو، انسان فحّاش و مانند آن. کلمهای که سبّ و فحش و امثالذلک را یادآور میشود در قرآن کریم سعی شده است که به کار برده نشود،
ـ استعمال کلمهٴ «سبّابه» به مسبّحه و مهللّه در اسلام
منتها این نکته مطرح است که در اسلام همین کلمهٴ «سبّابه» را که دیگران سبّابه مینامیدند به «مسبّحه» و «مهللّه» و مانند آن نامیدهاند؛ چون انسان در حال تسبیح و تقدیس حق وقتی به آسمان اشاره میکند با این انگشت میگوید: «سبحان الله» لذا این انگشت مسبّحه شده، یا در هنگام تهلیل که شایسته است ـ در ادب نیایش ـ انسان دست به سوی خدا دراز کند یا به سوی آسمان اشاره کند [و] بگوید: «لا إله إلا الله» که با انگشت سبّابه اشاره میکند. این سبّابه بعد از رونق اسلام مسبّحه و مهللّه شد
امّا این تعبیر چون رایج نبود و مأنوس نبود قرآن کریم از استعمال این تعبیر هم خودداری کرد؛ پس این انگشت سبّابه را که تا قبل از اسلام سبّابه میگفتند و الآن در بین مسلمین به عنوان مهللّه یعنی «لا إله إلا الله» را با او اشاره میکنند [و] مسبّحه یعنی تسبیح را با او اشاره میکنند قرآن کریم سبّابه نگفت؛ برای اینکه آن خاطرهٴ ناگوار را در ذهنها احیا نکند. مهللّه یا مسبّحه نفرمود، برای اینکه مأنوس نبود؛ لذا کلمهٴ «اصابع» را به کار برد: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق﴾ آن خطری که از صاعقه نشئت میگیرد
ـ عدم اصابت صاعقه به ذاکر حق
و این صاعقه هم در ورایات هست که انسانِ ذاکر و متذّکر به یاد حق را اصابه نمیکند که صاعقه «لا تصیب الذّاکر» . در ثواب ذکر (در جوامع روایی) آمده است که انسان اگر در بیابان هم بهسرببرد، مادامی که متذّکر به یاد حق و ذاکر حق باشد صاعقه به او اصابت نمیکند و میگویند: هیچ حیوانی در حال ذکرِ حق، تیر به او اصابت نمیکند؛ در هر لحظهای که حیوان غافل شد، تیر به او اصابت میکند. این در فضیلت ذکر در روایات هست.
ـ تبیین دو نوع «احاطه» و «معصیت» خدای سبحان
آنگاه فرمود: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت﴾ امّا به عنوان جملهٴ معترضه این خطر را هشدار داد که ﴿و الله محیط بالکافرین﴾ این احاطه، احاطهٴ قهر است؛ گرچه خدای سبحان ﴿کلّ شیء محیط﴾ است امّا وقتی که فرمود: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾ یعنی قهر خدا فراگیر است؛ نظیر آن معیّت خاصّهای که خدای سبحان با مؤمنین دارد؛ گرچه خدای سبحان ﴿هو معکم أین ما کنتم﴾ ؛ با هر انسانی هست، امّا آن معیّتِ خاصّهاش نصیب مؤمنین و اهل تقواست: ﴿إنّ الله مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون﴾ یا ﴿إنّ الله معنا﴾ که موسای کلیم «سلام الله علیه» فرمود. یک معیّت مطلقه است که معیّت قیومیّه است، فراگیر است، خدا با هر انسان است: ﴿هو معکم أین ما کنتم﴾ یک معیّت خاصّه است که با رحمت و لطف همراه است، مثل ﴿إنّ الله مع الّذین اتّقوا﴾ یا ﴿إنّ الله معنا﴾ احاطهٴ خدای سبحان هم بشرح أیضاً [همچنین] یک احاطهٴ مطلقه است که خدا ﴿بکل شیء محیط﴾ است، یک احاطه قهرآلود است که فرمود: ﴿و الله محیطٌ بالکافرین﴾.
ـ سر اطلاق کافر بر منافق در آیه
کافری که ﴿أحاطت به خطیئته﴾ خدای سبحان احاهٴ قهری دارد؛ چون منافق روحاً کافر است، در خلال تشریح اوصاف منافق، خدا بیان احاطهٴ به کافر را ذکر میکند، نمیفرماید «و الله محیطٌ بالمنافقین﴾ چون منافق، کافر را شامل نمیشود، ولی کافر منافق را شامل میشود، از این جهت فرمود: ﴿و الله محیطٌ بالکافرین﴾ بحث در منافق بود، بحث در کافر نبود، امّا منافق روحاً کافر است و خدا معیّت قهری با کافر دارد، خواه آن کافر، درون و بیرونش کفر باشد یا درونش کفر باشد، بیرونش اسلام (به نام منافق) از این جهت فرمود: ﴿و الله محیطٌ بالکافرین﴾. عنایت فرمودید بحث در منافقین است، امّا معذلک خدای سبحان میفرماید: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾
سوال...
جواب: برای اینکه بفهماند و به او هم هشدار بدهد که روحاً کافری [و] یک معنای عام را میخواهد ذکر کند. اگر خصوصِ منافق را میفرمود کافر را شاکل نمیشد، امّا کافر را که بگوید، هم به منافق هشدار میدهد که تو کافری و هم میفرماید که اختصاصی به منافق ندارد: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾
و خب، در بین این سه خطر، یک خطر بحثش گذشت یعنی مسئله «رعد» بحثش گذشت چون در آنمثال فرمود: ﴿أو کصیّب من السّماء فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾. سه خطر را گوشزد کرد، آنگاه این سؤال مطرح است که این افرادی که در بین راه با این سه خطر روبهرویند با این سه خطر چه میکنند. باید آیه در سه بحث به این سه سؤال جواب بدهد که با ظلمت چه میکنند؟ با رعد چه میکنند؟ با برق چه میکنند؟ جریان «رعد» تمام شد، جریان «برق» و جریان «ظلمت» مانده است و چون اساس، جریان ظلمت است که مانع ادامهٴ سیرِ اهل نفاق است آن را برای آخرِ گذاشت.
ـ تبیین خطر برق در مَثَل
امّا جریان «برق» میفرماید: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾ «برق» یعنی همین برقی که در این «صیّب» بود، در این سحاب بود: ﴿أو کصّیبٍ من السّماء فیه ظلمات و رعد و برقٌ﴾ این «الف و لام»، «الف و لام» عهد است؛ یعنی این برق به قدری خطرناک و تیز است که ممکن است دید را از اینها بگیرد، اینها به جای اینکه با این برق راه را ببینند، چشم و دیده را از دست میدهند: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾. پس خطر «برق» هم این است.
ـ چگونگی سازگار بودن «ظلمات» با «برق» در مثل
این «برق» یک جهش مقطعی دارد و یک نور زودگذر، آنگاه سؤال مطرح است که اگر ظلمات است، ظلمات با برق سازگار نیست، در حالی که خدا فرمود: ﴿فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾. اگر رق است، دیگر ظلمات نیست. اگر ظلمات است، دیگر برق نیست. فرمود: این ظلمتها فراگیر است [و] برق، لحظهای است و زود میدرخشد و زود خاموش میشود. برخلاف آن افرادی که جزء اولیای الهیاند که یک لحظه برق میکِشَد و اینها یکشبه رهِ صد ساله میروند. گاهی میبینید یک حالتی به انسان دست میدهد و انسان در تصمیمگیری برای ابد راحت خواهد بود. آن برقِ یک لحظهای، انسان را صدساله جلو میبرد، امّا برقِ اهل نفاق، یک لحظه اینها را جلو میبرد و در ظلماتِ متراکم غرق میکند و متوقّفشان میسازد. برقی نیست که آنها از این برق نفع ببرند؛ لذا فرمود: ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه﴾؛ هر وقت این برق جهید و گوشهای از این ظلمات را کنار زد، چند قدم جلو میروند، امّا ﴿و إذا أظلم علیهم قاموا﴾ در اضائة با «لام» تعبیر فرمود، در اظلام با «علی» که سازگار نفع و ضرر باشد. فرمود: ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا﴾؛ همین که برق بتابد، اینها حرکت میکنند و اگر خاموش بشود (علیه اینها) و اینها را زیر پوشش خود فرو ببرد ﴿قاموا﴾؛ متوقّف میشوند؛ نظیر همان بیانی که ﴿و من النّاس من یعبد الله علی حرف فإن أصابه خیرٌ اطمأنّ و إن أصابته فتنتهٌ انقلب علی وجهه﴾ ؛ تا مادامی که به نفع اینهاست با اسلام هستند، مادامی که به ضرر اینهاست از اسلام برمیگردند.
سوال...
جواب: الآن سخن از آن است که اینها نمیتوانند روششان را ادامه بدهند. در آن مثال فرمود: نور ا ینها را خدا خاموش میکند.یک انسانی که مسافر است، در بین راه آتشی روشن کرده است که از آن نار، نور بگیرد، خدای سبحان نور آنها را (نوری که خودشان برافروختهاند) خاموش میکند.
ـ علت عدم راهیابی منافقان به مقصد
سوال...
جواب: یعنی دو مرحله بود؛ در بخش اوّل ﴿فی ظلمات لا یبصرون﴾ معنایش این است که اینها نمیتوانند بروند چون نور ندارند، در بخش دوّم فرمود: نهتنها نور ندارند، بلکه دیده ندارند. انسان که نمیرود، گاهی برای اینکه مانع موجود است، گاهی برای اینکه مقتضی موجود نیست. منافق که راه را ادامه نمیدهد، در قدم اوّل برای آن است که مانعی سر راه خود ایجاد کرده است، در قدم دوم برای اینکه مقتضیِ رفتن را ندارد.
ـ تفاوت قیام مؤمنان با منافقان
امّا در این کریمه فرمود: ﴿و إذا أظلم علیهم﴾ این نور خاموش میشود و اینها را زیر پوشش ظلمت و تاریکی بگیرد که همان ظلمات اوّلیه است. ﴿قاموا﴾ میایتند. یک «قاموا» به معنای ایستا بودن [توقف داشتن] است، یک «قاموا» به معنای ایستادگی. در مواردی که قرآن کریم با مؤمنین سخن میگوید، میگوید: ﴿الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا﴾ که این ﴿استقاموا﴾ همان قیام است که ﴿أن تقوموا لله مثنی و فرادی﴾ . آنجا «قاموا» یعنی قیام کردند، آنجا «قاموا» و ﴿استقاموا﴾ یعنی ایستادگی کردند. ﴿أن تقوموا لله مثنی و فرادی﴾ یعنی ایستادگی کنید! امّا این قیامی که منافقین دارند به معنای «ایستا» [توقف] است، نه ایستادگی. فرمود: اینها میآیستند؛ «قاموا» نه با دیگان میروند، نه میتوانند راه خود را ادامه دهند. یک موجودِ ایستا [متوقف]، نه همراه دیگران به تیبَع میرود، نه خود راهی دارد. پس قیام مؤمنین ایستادگی است و قیام منافقین، ایستایی و سکون است. هر دو جا قرآن تعبیر به قیام کرد، امّا یک جا به معنای ایستا بودن [متوقف بودن]، یک جا به معنای ایستادگی کدن. «قاموا» یعنی مثل چوب خشک میایستند: ﴿و إذا أظلم علیهم قاموا﴾
ـ سر مهلت دادن خدای سبحان به منافقان
باز به این خطر هشدار داد، فرمود: ما اگر چند لحظه به اینها مهلت دادیم برای اینکه ببینیم آیا جلوی پای خود را میبینند و برمیگردند یا نه؛ وگرنه آن رعدی که ما مثال زدیم یا آن برقی که ما مثال زدیم به آن رعد و برق دستور میدادیم همان بار اول چشم و گوش اینها را بگیرد: ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾ یعنی اگر خدا میخواست آن برق، آن رعد را یک مقدار بیشتر فشار میداد که گوش اینها را از بین ببرد و این برق را هم بیشتر فشار میداد که دید اینها را از بین ببرد. این دو خطر را باز قرآن کریم دوباره ذکر کرد، فرمود: ما اگر به آن رعد خیلی دستور سرعت و تندی ندادیم برای آزمون بود و به این برق اگر دستور سرعت و تیزی ندادیم برای امتحان بود؛ وگرنه خدای سبحان میتوانست در همان اولین لحظه، آن رعد را آنچنان پُرخُروش کند که ﴿لذهب بسمعهم﴾ و آن برق را آنچنان تیز کند که لذهب بأبصارهم ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾
ـ فرق «ذهب بسمعهم» و «اذهب سمعهم»
این را هم عنایت فرمودد که نفرمود «أذهب سمعهم و أبصارهم» نظیر آن بحث قبل که نفرمود «أذهب الله بنورهم» فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾ . این «ذهب به» گرچه معنای «أذهبه» دارد «أذهب» متعدّی است [زیرا] این همزه برای تعدیه است، «ذهب به» هم این «باء» برای تعدیه است، امّا آن لطافتی که در «ذهب به» هست در «أذهبه» نیست. در «ذهب به» یعنی چون «باء» معنای الصاق و صحابت را حفظ میکند «ذهب به» یعنی دستش را گرفت و برد. انسان اگر یک وقت بخواهد کسی را از صحنه بیرون کند، یک وقتی با تَشَر میگوید برو، اینجا میشود «أذهبه». یک وقتی بلند میشود به کسی میگوید: دستش را بگیر و بیرون کن، اینجا میگویند افاده نمیکرد؛ لذا در آن کریمه هم فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾ در این کریمه هم فرمود: ﴿لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾
سوال...
جواب: آنجا لطافت در «أذهب» است؛ برای اینکه رجسی نبود که دست رجس را بگیرد ببرد.
ـ عدم استفادهٴ منافقان از رحمت الهی
سوال...
جواب: چون اسلام یک نوری است و بارانی است که بارید، به همه هم عرضه شد، منتها این با داشتن همهٴ این امکانات و وسایل حیاتبخش که باران است و نور است و هیچ استفاده نمیکند. عرضه شد؛ نه اینکه بر او عرضه نشده است. او مستعضف نیست که احکام به او نرسیده باشد. عرضه شد، ولی او از این نور و این رحمت طرفی نیست.
سوال...
جواب: اگر راه باشد و اگر راهبلد باشند. امّا انسانی که هر جا درّه است کجا میتواند [برود] شما دست منافق را بگیرید در آن دامنههای پُر خطر رها کنید، میشود «قاموا» میشود ایستا. [متوقف]
ـ سقوط کورکورانه منافقان
جواب سؤال: کورکورانه دارند سقوط میکنند؛ مثل انسانی که چشمش را بستند یا دیدش را از دست داد، از این جادّه مستقیم پرت شد، حالا دارد به ته درّه میرود، این رفتن به ته درّه است؛ اینکه رفتن نیست. این سقوط است. خُب البته انسان ساقط هم حرکت میکند، امّا یک وقتی خبردار میشود که تمام اعضایش شکسته است و ته درّه است. او هم دارد سقوط میکند. در همان جریان شرک در سورهٴ «حج» مثال زد، فرمود: ﴿و من یشرک بالله فکأنّما خرّ من السّماء﴾ . مثل کسی که از آسمان افتاد: ﴿فتخطفه الطّیر أو تهوی به الرّیح فی مکانٍ سحیقٍ﴾ ؛ تندباد او را میبرد، امّا ته درّه میبرد. یک وقتی بیدار میشود که همهٴ اعضای او خُرد شده است. آن رفتن نیست، آن سقوط است.
سوال....
جواب: [آن براساس] اُنس قبلی است. انسان وقتی که از این مسجد هم بخواهد بیرون برود 0در شب تار) مقدورش هست؛ چون راه را بلد است (بر اساس اُنس قبلی) امّا اگر همین انسان کر و کور را در دل کوه رها کنی او اصلاً نمیداند راه کجاست! چاه کجاست! او چارهای جز ایستایی ندارد. در این راهی که انسان هیچ چیزش را آشنا نیست چاره جز ایستایی ندارد.
ـ قدرت بیکران خداوند سبحان
در آن کریمهٴ قبل فرمود: ﴿ والله محیط بالکافرین﴾ این هشدار به عذاب بود، در اینجا تصریح به نحوهٴ عذاب است. آنگاه استدلال میفرماید که ﴿إنّ الله علی کلّ شیء قدیر﴾. هم خدای سبحان میتواند اینها را از راه رعد بگیرد، هم میتوانید اینها را از راه برق بگیرد، هم میتواند اینها را گرفتار آن ظلمات بکند که توان رفتن ندارند. علیأیّحال آنچه قرآن کریم در این بخش فرمود، فرمود: منافق ایستاست. هرگز اهل حرکت نیست؛ چه اینکه منافق کور است و هرگز اهل بینش نیست.
ـ اوصاف منافقان در سخنان امام علی (علیه السلام)
در بحثهای قبل عنایت فرمودید که حضرت امیر «سلام الله علیه» فرمود: همهٴ حقایق را خدای سبحان در قرآن کریم فرمود؛ «فاستنطقوه» ؛ شما استنطاق کنید؛ یعنی قرآن را به حرف در بیاورید، امّا و لن ینطق با شما سخن نمیگود. ولکنّ اخیرکم عنه؛ منم که سخنگوی قرآنم و قرآن را به حرف در میآورم. حالا ببینم حضرت در زمینهٴ کفر و نفاق، با استمداد از این بخشهای رعد و برق چگونه تحلیلی دارد. حضرت میفرماید: جریان ما و جریان کفّار و منافقین این است: آنها هر چه دارند رعد و برق [است] و هیچ بارشی ندارند، امّا ما اول میباریم و سیل راه میاندازیم، بعد احیاناً یک رعد و برقی هم داریم. فرق ما و اینها این است! حضرت با منافقین روبهرو بود؛ حضرت که با کفّار و مشرکین روبهرو نبود. اصولاً سران حکومت اموی تاریخ زندگی اینها در دو بخش خلاصه میشد. اینها قبل از فتح مکّه کافرِ مطلق بودند و بعد از فتح مکّه هم منافق مطلق شدند. لحظهای این سرانِ حکومت اموی ایمان نیاوردند و مسلم نشدند. اموی اینچنین بودند. حضرت هم با منافقین روبهرو بود. فرمودک اینها رعد و برقشان فراوان است، امّا هیچ نمیبارند، نمی پس نمیدهند. امّا ماییم که اوّل میباریم، بعد سیل راه میاندازیم، احیاناً یک رعد و برقی هم کنارش هست. این را در خطبهٴ نهم فرمودند. این را در اوصاف اصحاب جَمَل میگوید. اینها هم منافق شدند [و] اینها ناکثن بودند: «و قد أرعدوا و أبرقوا» ؛ با رعدها و برقها به میدان آمدند، امّا مو مع هذین الأمرین الفَشَل» ؛ با همهٴ این رعد و برقی که داشتند جز «فَشَل» و وهن و ضعف چیز دیگر نبود. «فشل» همان ضعف است. اینکه فرمود: «لا تنازعوا فتفشلوا» یعنی باهم اختلاف نکنید که «فشل» و ضعف دامنگیرتان میشود. امّا «و لسنا نرعد حتّی نوقع و لا نسیل حتّی نمطر» ؛ ما تا کار را نکنیم هرگز رعدی نداریم و تا باران نباریم داعیه سیل نداریم. ما میباریم تا به صورت سیل در بیاید، آنگاه یک خروشی هم همراهش هست؛ امّا منافق هر چه دارد رعد و برق است وکاری از پیش نمیبرد. در تحلیلهای قبلی هم عنایت فرمودید که حضرت منشأ این خطرها را دنیامیداند.
ـ نمونهای از رعد و خروش حضرت علی (علیه السلام)
سوال...
جواب: فرمود: در برابر من اگر بایستید «لاضربنّک بسیفی الّذی ما ضربت به احداً إلاّ دخل النّار» . این رعد و خروش حضرت است؛ فرمود: اگر در برابر من بایستی، با این شمشیر تو را میزنم که هیچ کسی را با این شمشیر من نکشتم، مگر اینکه مستقیماً وارد آتش شد. بدا به حال کسی که با شمشیر امام کشته شود! اینکه میگویند ابنملجم «أشقی الأشقیاء» است «أشقی الآخرین یتبع أشقی الأوّلین» با اینکه شمر «علیه اللّعنه» آن کار تاریخی را در کربلا کرد، ولی ابنملجم «أشقی الأشقیاء» شد که «أشقی الآخرین یتبع أشقی الأوّلین» برای آن است که به شمشیر او امامی کشته شد و با شمشیرِ امام معصومی هم او سقط شد و بین دو امام قرار گرفت. بدا به حال کسی که با شمشیر او امامِ معصوم شهید بشود و بدا به حال کس که با شمشیر امام معصوم کشته بشود. فرمود: من با این شمشیر هر که را کشتهام «دَخَلَ النّار» این خروش حضرت است.
ـ دنیا، علت نفاق منافقان
در بخشهای دیگر همان طوری که ملاحظه فرمودید، حضزت تمام خطر نفاق و امثالذلک را به دنیا استناد میدهد، میفرماید: اینها از رعد و برق دنیا مغرور شدند و خودشان را باختند. اصولاً دنیا رعدش و برقش همین خطر را دارد، بارش ندارد. دنیا هرگز برای کسی نمیبارد؛ دنیا عطش را رفع نمیکند؛ دنیا مزرعهٴ کسی را سبز نمیکند؛ جز رعد و برق خالی چیز دیگر نیست.
سوال...
جواب: این را هم قبلاً گذشت که حضرت فرمود: انسان اگر در دنیا گرفتار غرور دنیا نشود، اهل عبادت، اطاعت، ایثار و نثار باشد این مزرعه است، و الاّ دنیا ﴿و اعملوا أنّما الحیاة الدّنیا لعبٌ و لهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد﴾ این هرگز مزرعهٴ آخرت نیست.
ـ دنیا در منظر امام علی (علیه السلام)
دربارهٴ دنیا حضرت در خطبهٴ 191 اینچنین فرمود: «و کونوا عن الدّنیا نزّاهاً»؛ خود را از دنیا تنزیه کند؛ نه یعنی کار نکنید، تولید نکنید، دامداری و کشا.رزی نکنید، اینها دنیا نیست. خدمت کردن برای رضای خدا (به خلق خدا) این عبادت است، این آخرت است، امّا آن تکاثر و مانند آن دنیاست: «و کونوا عن الدّنیا نزّاهاً و إلی الآخرة ولاّهاً» . «وَلَه» داشته باشید به طرف آخرت، یعنی به طرف کارهایی که شما را به بهشت میرساند و در بهشت سربلند میکند «واله» و شیدا و مشتاق باشید، «وله» داشته باشید به تحصیل علم الهی؛ نه اینکه این هم یک ابزاری باشد، یک عادتی باشد. «و إلی الآخرة ولاّهاً و لا تضعفوا من رفعته التّقوی و لا ترفعوا من رفعته الدّنیا» ؛ کسی را که تقوا بلند کرد شما کوچکش نشمارید و کسی را که دنیا او را بلند کرد شما او را عظیم ندانید: «و لا تضعفوا من رفعته التّقوی» ؛ انسانی را که در اثر تقوا بلند شد شما تحقیر نکنید و انسانی که دنیا او را بلند کرد شما تعظیمش نکنید: «و لا تشیموا بارقها» ؛ به این فکر نباشید که این ابر دنیا برای شما باران ببارد، این طور نیست. آن برای هیچ کسی باران نبارید «و لا تسمعوا ناطقها» ؛ گوش به سخنگوی دنیا ندهید «و لا تجیبوا ناعقها و لا تستضیئوا باشراقها و لا تفتنوا بأعلاقها» . «اعلاق» یعنی چیزهای علق، نفیس، گرانبها و گرانمایه. به متاعهای گران و ارزشمندِ صوری دنیا، فتنه شما را نگیرد و فریب نخورید. چرا؟ «فإنّ برقها خالب و نطقها کاذب» ؛ کشاورز باید بداند که این برق، برق کاذب است. «خالب» یعنی خادع و مکّار. فرمود: برق دنیا، برقِ مکر است، برقی نیست که کنارش باران باشد و نطقِ دنیا، نطق صادق نیست، از حقیقت خبر نمیدهد.
ـ کافر و منافق، ممّثل دنیا
و منافق باطنش را که بشکافی دنیاست. دنیا را اگر بخواهید ممّثل کنید، میشود کافر و منافق. دنیا اگر به صورت یک انسانی بخواهد دربیاید، میشود منافق و کافر. کافر را اگر بخواهید تحلیل کنید، میشود دنیا. فرمود: «فإنّ برقها خالب و نطقها کاذب» .
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است