- 1975
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 تا 18 سوره بقره – بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 17 تا 18 سوره بقره – بخش اول
- نقش تمثیل در شناخت
- اصل مثل در شناخت برای تقریب ذهن
- بهرهمندی عالمان از مثل در قرآن
- مقدمه بودن علم و هدف بودن عقل
- زندگی بیفروغ منافقان
- خاموش کردن آتش جنگ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلّما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون (17) صمّ بکم عمیٌ فهم لا یرجعون (18)
ـ سر عدم بهرهمندی منافقان از هدایت قرآن
ـ نقش تمثیل در شناخت
برای استدلال قسمت سلبی مدّعا که منافقین از قرآن بهرهای ندارند ادّلهای اقامه شد [و] آن ادّله برای اثبات مدّعا کافی بود، ولی از آن جهت که قرآن کریم نور همهٴ مردم است: ﴿هدیً للنّاس﴾ است و مردم در فهم معارف قرآن یکسان نیستند؛ لذا گذشته از آن تحلیلهای عقلی، مطلب را با «مَثل» هم تبیین میکند. خاصیّت «مَثل» این است که دامنهٴ مطلب را تنزّل میدهد تا در سطح فکر دیگران قرار بگیرد، آنگاه بتوانند او را بفهمند. در بسیاری از موارد قرآن کریم «مَثَل» ذکر میکند. گاهی میفرماید ما در هر امری «مَثَل» ذکر میکنیم برای اینکه مردم بفهمند، گاهی میفرماید [که] ما از تمثیل به مسایل ساده پرهیزی نداریم: ﴿إنّ الله لا یسحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضةً فما فوقها﴾ چون در بحثهای بعد خواهد آمد.
ـ اصل مثل در شناخت، برای تقریب ذهن
اصل «مَثَل» در شناخت، نه شناخت جوهری و ذاتی شیء را نشان میدهد؛ نه آن لوازم ذات را نشان میدهد. «مثل» برای تقریب ذهن یک عامل خوبی است. شناختها را که در منطق به چهار قسمت تقسیم کردند: یا حد تام است یا ناقص، یا رسم تام است یا ناقص. در کنار این شناختهای چهارگانه یک شناخت پنجمی هم در منطق مطرح است به نام «تمثیل» «تمثیل» نه کار حدّ را انجام میدهد، نه کار رسم را؛ نه ذاتّیات شیء را نشان میدهد؛ نه عوارض ذات را [بلکه] در حدّ یک توصیف است تا مطلب را به ذهن نزدیک کند. مثلاً میگویند: نَفس در بدن مثل ناخدای کشتی است یا سلطانِ مدینه است. این تمثیلها برای تقریب به ذهن است؛ وگرنه نه برای بیان جنس و فصل و ذاتیّات شیء است؛ نه برای بیان عوارض ذاتی؛ تمثیل نقشش این است. لذا قرآن کریم هر جا «مَثَل» ذکر میکند آن ممّثل را قبلاً یا بعداً با براهین عقلی مستدل میکند، آنگاه با «مثل» یک کمکی به فهم افراد متوسّط میکند.
ـ تنزل معارف معقول به مطالب محسوس توسط مَثَل
در سورهٴ «اسراء» میفرماید: ما در این قرآن از هر نوع «مثل» یاد کردیم تا اینها آگاه بشوند؛ آیهٴ 89 سورهٴ «اسراء» این است: ﴿و لقد صرّفنا للنّاس فی هذا القرآن من کلّ مثلٍ فأبی أکثر النّاس إلاّ کفوراً﴾ این مضمون در چند جای قرآن آمده است (با یک تفاوت کوتاهی). در بعضی از جاها این ﴿للنّاس﴾ مقدّم است، مثل سورهٴ «اسراء» در بعضی از جاها این ﴿للنّاس﴾ مؤخر است: ﴿و لقد صرفّنا فی هذا القرآن للنّاس من کلّ مثلٍ﴾ برای مردم «مثل» ذکرکردن این خاصیّت را دارد که آن مطلب معقول را به صورت متخیّل و محسوس میکند. انسان هر چه سادهاندیشتر باشد احتیاجش به «مثل» بیشتر است و هر چه به معارف عمیق بیشتر انس بگیرد در بحثها نیازی به «مثل» ندارد. هر چه انسان عمیقتر شد احتیاجش به مثل کمتر است. ممکن است یک متفکّر ریاضی مسئله را بدون مثل حل کند، امّا وقتی مسایل ریاضی را برای یک انسان نوآموز مطرح کنند، حتماً به کمک «مثل» ذکر میکنند، مخصوصاً مسایل هندسی را. آن مطلب معقول را به صورت محسوس در میآورند تا به کمک حس، اینها بفهمند. در قرآن فرمود: ما برای هر مطلب «مثل» ذکر میکنیم تا همگان بفهمند.
ـ تبیین معرفت توحید ربوبی در قالب مَثَل
براهین توحید را که از مهمترین مسائل عقلی قرآن کریم است در ضمن استدلال با «مثل» ذکر میکند؛ مثلاً برهان تمانع را در عین حال که میفرماید ﴿لو کان فیها الهة إلاّ الله لفسدتا﴾ به عنوان یک قیاس استثایی تبیین میکند همین معنای بلند عقلی را به صورت یک «مثل» ذکر میکند، میفرماید اگر یک غلامی دارای چند مولای بداخلاق نساز باشد، آیا وضع این غلام با غلامی که در اختیار یک مولای واحد خوشاخلاق است یکسان است یعنی اگر عالم را چند مبدأ بخواهند اداره کنند میپاشد و متلاشی میشود؛ مثل آنکه یک غلام را چند مولای بد اخلاقِ ناسازگارِ ناهماهنگ بخواهند اداره کنند. همین مسئله برهان «تمانع» را برای افراد ساده به صورت یک «مثل» ذکر میکند لذا میفرماید: ﴿و لقد صرفّنا للنّاس فی هذا القرآن من کلّ مثلٍ فأبی أکثر النّاس إلاّ کفوراً﴾ اگر در عظمت قرآن مثلاً میفرماید ﴿إنّا سنقلی علیک قولاً ثقیلاً﴾ یا میفرماید ﴿إنّک لتقلّی القرآن من لدن حکیمٍ علیمٍ﴾ ؛ قرآن را به عنوان یک علم لدّنی معرّفی میکند، برای فهمیدن تودهٴ مردم و پیبُردن اکثری مردم به حقیقت قرآن کریم آن «مثل» سورهٴ «حشر» را ذکر میکند که ﴿لو أنزلنا هذا القرآن علی جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة الله و تلک الأمثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون﴾ خاصیّت «مثل» آن است که آن مطلب معقول را متنزّل میکند، در حدّ حس یا تخیّل قرار میدهد، آنگاه فهمش دشوار نیست.
ـ مقصود بودن ممثل در تمثیل
ولی انسان اگر در همین محدودهٴ «مثل» اکتفا بکند به عمق ممّثل نمیرسد؛ لذا قرآن در عین حال که «مثل» ذکر میکند میفرماید: بکوشید شما از این «مثل» به آن ممثّل که عمق مطلب است برسید و این راه را علما میتوانند طی کنند و این علم زمینهٴ انتقال از «مثل» است به ممّثل، تا از علم به عقل برسد، لذا میفرماید: ﴿و تلک الأمثال نضربها للنّاس و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ 42 اینچنین فرمود، یعنی بعد از اینکه فرمود ﴿مثل الّذین اتّخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً و إنّ أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون﴾ ؛ تمسّک به غیر خدا مثل تمسّک به بیت عنکبوت است،
ـ بهرهمندی عالمان از مثل در قرآن
آنگاه میفرماید: این مَثَلها را که ما میزنیم برای روشن شدن مردم است و تنها علما هستند که از این مَثَلها استفاده میکنند. پس «مَثَل» میزند تا مطلب را تنزل بدهد، ولی هشدار هم میدهد که مطلب در حدّ این «مثل» نیست. هشدار میدهد که این «مثل» یک سَرپُلی است که شما را باید به ممّثل برساند و هشدار میدهد که تنها علما هستند که این راه را طی میکنند و از مثال پی به ممّثل میبرند.
ـ مقدمّه بودن علم هدف بودن عقل
و هشدار میدهد که علم نردبان است و اگر کسی به وسیلهٴ داشتن علم از «مثل» به ممّثل نرسد عاقل نمیشود و هشدار میدهد که علم مقدّمه است و عقل هدف و علم هرگز هدف نیست. عاقل شدن هدف است؛ نه عالم شدن. فرمود: ﴿و تلک الأمثال نضربها للنّاس﴾ برای اینکه تعقّل کنند. خُب، چه افرادی تعقّل میکنند؟ علما تعقل میکنند: ﴿و متا یعقلها إلاّ العالمون﴾ . خب اگر کسی عالم بود و عاقل نشد [پس] این نردبانی تهیّه کرد که به مقصد نرسید. [او] وسیلهای تحصیل کرد که به هدف نرسید. علم برای آن است که انسان را عاقل کند. اگر کسی عاقل شد، برکت عقل در بُعد عمل همان است که العقل «ما عبد به الرّحمن و یکتسب به الجنان» ؛ عاقل هرگز گناه نمیکند. عالم گناه میکند، ولی عاقل گناه نمیکند. عقل آن است که همهٴ غرایز را عِقال کند و مهار کند؛ چه اینکه بحثش گذشت. اینها هشدارهایی است که قرآن کریم به همهٴ ما در سطوح مختلف میدهد. از اینکه فرمود «ما مَثَل میزنیم» نشانهٴ آن است که قرآن معارفی عمیقتر از این دارد؛ پس کسی خود را در حدّ «مثل» محدود نکند. مَثَل، مِثل آن است که طنابی را از بالا آویختند که انسان این طناب را بگیرد و بالا برود؛ نه اینکه طناب را بگیرد و محکم نگه دارد و بالا نرود. جُمود بر «مَثَل» مِثل آن است که انسان این طنابی که از بالا آویخته شده، محکم بگیرد و بالا نرود. خاصیّت «مثل» آن است که انسان متوسّط را به ممثّل منتقل کند و اگر کسی در حدّ «مَثَل» بماند که حق تمثیل ادا نشد
ـ علم، وسیله عبور از مَثَل به مُمَثّل
لذا میفرماد شما حتماً باید از این «مثل» به آن ممّثل و عمق عبور کنید و راه عبور از «مثل» به ممّثل علم است. عالم است که میتواند به عمق از راه «مثل» عبور کند؛ جاهل این قدرت را ندارد، در حدّ «مثل» میماند و علم است که توان آن را دارد که انسان را عبور بدهد. و اگر انسان با داشتن علم عبور نکرد، یعنی با داشتن وسیله به مقصد نرسیده است: ﴿و تلک الأمثال نضربها للنّاس و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ معلوم میشود عقل هدف است و علم وسیله است و انسان با داشتن علم باید به مرحلهٴ عقل برسد.
ـ تلاش قرآن برای رسیدن انسان به ایمان متعالی
سوال...
جواب: قرآن ﴿هدیً للنّاس﴾ است، ولی گفتند «إقرأ و ارق» ؛ بخوانید و بالا بروید و فرمودند: ﴿یرفع الله الّذین آمنوا منکم و الّذین أوتوا العلم درجاتٍ﴾ ؛ اگر کسی در حدّ ایمان ساده بهسربَرَد درجه دارد، ولی اگر از حدّ ایمان ساده گذشت به ایمان متعالی رسید، درجاتی دارد. اینچنین نیست که برای قشر خاصّ باشد؛ همه از قرآن استفاده میکنند، ولی همّ قرآن این است که انسان را بالا ببرد.
سوال...
جواب: عالم به علوم اسلامی. اینکه مطالبی که قرآن مطرح کرده است در توحید، در نبوّت، در وحی و امثال ذلک. آنچه را که قرآن بیان کرده است فرمود: کسانی که این علوم را دارند باید با داشتن این علوم به مرحلهٴ عقل برشند؛ چون علم یک نردبان خوبی است و اگر کسی عمری را به تحصیل علم گذراند مثل آن است که عمری را به نردبانسازی و نردبانتراشی بهسربرد. کسی که عمری دارد نردبان میسازد که هرگز پشتبام نمیرود. علم برای آن است که انسان را عاقل کند: ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾
سوال.....
جواب: لأنّ العلم وسیلة التعقّل؛ ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ و لا یصل الیها ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ «فالعلم مقدّم علی العقل». لو لم یکن لهم علم لا ینالون إلی العقل. فإذا کان لهم عقل بالفعل لا یحتاجون أن یتحرّکوا إلیه، قال سبحانه و تعالی: ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ بالفعل، الّذین هم العالمون بالفعل، لهم أن یعقلوا، فهم علماء بالفعل و عقلاء بالقوة. فهم علماء بالفعل و عقلا بالقوة یعنی أنّ العلم وسیلة للّنیل إلی العقل. عقل میشود هدف و علم میشود وسیله.
ـ توانمندی عالم در عاقل شدن
فرمود: علما هستند که میتوانند عاقل بشوند؛ عالم است که میتواند عاقل بشود؛ یعنی این شخص عالمِ بالفعل است، عاقل بالقّوة است؛ هنوز عاقل نشد، ولی میتواند عاقل بشود: ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ . اگر در کریمهٴ ﴿إنمّا یخشی الله من عباده العلماء﴾ بیان کرد نشانهٴ آن است که علم هم وسیلهٴ خشیّت است.
سوال...
جواب: آن عقل بسیط در همه هست، امّا این عقلی که «عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان» مهم است. بنابراین این هشداری که داده است، نظیر همان هشداری که فرمود: ﴿إنّما یخشی الله من عباده العلماء﴾ ؛ یعنی علم آن است که زمینهٴ خشیت باشد که امام صادق «سلام الله علیه» در ذیل این کریمه فرمود: یعنی «بالعلماء من صدّق فعله قوله» ؛ اگر کسی بداند و عمل نکند عالم نیست. یعنی عاقل نیست؛ زیرا العلم ما یعبد به الرّحمن که نیامد العقل «ما عبد به الرّحمن» آمد.
سوال...
جواب: این عقل ساده که در همه هست، این عقل تحصیل علم است؛ مثل کسی که عقل دارد و با این عقل نردبان میسازد، امّا عقلی که با این نردبان بالا برود ندارد. یک مقدار عقلی دارد، ـ علمی تحصیل کند که در جامعه محترم باشد.
مَثَلهای قرآن کریم اینچنین است. در هر رشتهای، خواه دربارهٴ اهمیّت قرآن کریم، خواه دربارهٴ مسایل دیگر مثال ذکر فرمودند که در طیّ آیات دیگر به خواست خدا خواهد آمد.
ـ زندگی بیفروغ منافقان
در جریان منافقین، بعد از اینکه با آن براهین عقلی خوب تحلیل فرمود که چطور اهل نفاق از قرآن استفاده نمیکنند، آنگاه یک مَثَلی ذکر میکند، میفرماید: انسان خود نور ندارد و اگر از نورِ ﴿نور السموات و الأرض﴾ استفاده نکند در تاریکی فرو میماند. منافق ذاتاً نور ندارد و از نور خدایی که ﴿نور السموات و الأرض﴾ است استفاده نکرده است؛ چون ایمان نیاورده، گرچه قالوا ﴿امّنا بالله و بالیوم الآخر﴾ امّا ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ وقتی به خدا ایمان نیاورد، از نورِ ﴿نور السموات و الأرض﴾ بهرهای نبرد و اگر از آن نور بهرهای نبرد جای دیگر برای تحصیل نور نیست؛ لقوله سبحانه و تعالی: ﴿و من لّم یجعل الله له نوراً فما له من نور﴾ و اگر انسان مسافر است و مسافر بدون نور ممکن نیست، جریان منافق را در این اسیر ابدی تبیین میکند که اینها نور درونی ندارند، از بیرون نور طلب کردند و این نورشان همین که جلوی پای اینها را روشن کرده است خدا تمام نورهای اینها را خاموش کرده است: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ لذا متحیّرند.
ـ عدم بهرهوری منافق از لطف خاص خدای سبحان
فرمود: ﴿مثلهم﴾ مثل منافقین ﴿کمثل الّذی استوقد ناراً أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾؛ جریان نفاق مثل آن است که کسی ناری را افروخته کند، وقتی که این نار اطراف این شخص را روشن کرده است: ﴿فلمّا أضاءت﴾ آن نار ﴿ما حوله﴾ اطراف این شخص را که مستوقد است، یا ﴿فلمّا أضاءت ما حوله﴾؛ یعنی اشیایی که حول این شخص است (بنابر اینکه این ﴿أضاءت﴾ لازم باشد و نه متعدّی، در هر دو حال) همین که اطراف این شخص روشن شد فرصت طیّ طریق به او داده نمیشود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾؛ به وسیلهٴ تندباد یا به وسیلهٴ باران یا علل و عوامل دیگر این نور را خاموش میکند. وقتی این نور را خاموش کرد ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ اینها را رها میکند. رها میکند؛ نه یعنی تفویض میکند، کار اینها را به خود اینها واگذار میکند. ممکن نیست خدای سبحان کسی را به حال خود او رها کند و کسی از تحت ربوبیّت ربّ العالمین بیرون برود. رها میکند، یعنی آن لطف خاصّ را نسبت به اینها اعمال نمیکند؛ دیگر فیضی به اینها نخواهد داد؛ اینها میمانند و قهر خدا، اینها میمانند و مأموران قهری خدای سبحان ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾
ـ معنای فراموش شدن منافقان توسط خدای سبحان
این همان تعبیری است که در سورهٴ «توبه» آمده است که ﴿نسوا الله فنسیهم إنّ المنافقین هم الفاسقون﴾ اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش کرده است. خدا که فراموشکار نیست؛ چون فرمود: ﴿و ما کان ربّک نسیّاً﴾ چیزی که علم محض است نسیانپذیر نیست. اگر یک موجودی عین علم بود و نسیان کرد، میشود جمع بین نقیضین. نسیان، یعنی غفلت و عدمالعلم. چیزی که عین علم است، نسیان دربارهٴ او فرض ندارد؛ نه فرض محال است، بلکه فرضش محال است. مگر علم میشود نسیان بشود! خدای سبحان فرض نسیان دربارهاش محال است؛ چون او عین علم است. اگر عین علم است، علم بشود نسیان! لذا فرمود: ﴿و ما کان ربّک نسیاً﴾ او اصلاً نسیانپذیر نیست؛ چون علم محض است. علمِ محض که نمیشود غفلت و نسیان باشد؛ لذا از اینکه فرمود ﴿نسوا الله فنسیهم﴾ ؛ یعنی خدا را اینها فراموش کردند و خدای سبحان لطف و مهربانی و رأفت خود را از اینها گرفت و دیگر احدی نیست که به اینها نور اعطا کند. آن نور را خدای سبحان به افراد خاصّ مرحمت میکند و آدر هم داد که جایش کجاست.
ـ حرمان منافقان از نور هدایت تکوینی
در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿الله نور السّماوات و الأرض مثل نوره کمکشاةٍ فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنّها کوکب درّیٌ یوقد من جرة مبارکةٍ زیتونةٍ لاّ شرقّیةٍ و لا غربیةٍ﴾ آنگاه در ذیلش فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ یک نور همگانی است که نور هستی است [و] خدای سبحان آن نور را به همه داد، منافق هم از آن هستی سهمی دارد، فکری دارد، شعوری دارد، ابزار درک و تحریکی دارد و هستی دارد، اینها جزء آن نور تکوینی خدای سبحان است که همه برخوردارند، امّا در ذیل آیهٴ «نور» فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ این نور دیگر آن نور عمومی نیست، این نور جزء آن نور ﴿نور السّماوات و الأرض﴾ نیست؛ چون آن نور ﴿نور السّماوات و الأرض﴾ همه را پوشانده و همه از آن نور بهره دارند، چه کافر، چه مؤمن؛ چه بهشت، چه جهنّم، امّا این نور خصوصی است که خدای سبحان فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ این نور، نور توفیق است، نور ایمان است و آدرس هم داد که جایش کجاست. آن نور (نور عمومی) آدرس مشخّص ندارد: ﴿الله نور السموات و الأرض﴾ آن هستی جهان از خدای سبحان است و نور جهان به همان هستی است که خدای سبحان اعطا کرده است و امّا این نور خاص را به هر کس نمیدهد؛ به افراد مخصوص میدهد، فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ باز هم فرمود: ﴿و یضرب الله الأمثال للنّاس و الله بکلّ شیء علیم﴾.
ـ تابشگاه نور خاص الهی
خُب، این سؤال مطرح است که آن خاصّ کجاست؟ آن نور عمومی که ﴿نور السموات و الأرض﴾ است ﴿أین ما توّلوا فثّم وجه الله﴾ آن نور عمومی است. این نور خصوصی که فرمود ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ این جایش کجاست؟ فرمود: این جایش ﴿فی بیوت أذن الله أن ترفع﴾ این در مسجد هست، در خانه اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است، این آنجاست. بروید در مساجد، بروید در خانهٴ اهلبیت (علیهم السلام) آن نور آنجاست. این نور، نوری نیست که هر جا پیدا بشود. جز «ثقلین» که یکی جایش مسجد است و یکی هم أهلبیت (علیهم السّلام) جا برای نور نیست. این ﴿إنّی تارک فیکم الثّقلین﴾ نشانهٴ آن نور خاص است.
ـ اذن تکوینی خداوند بر ترفیع مساجد و خانهٴ اهلبیت (علیهم السلام)
اگر فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ نشانه هم داد که این نور کجاست، فرمود: ﴿فی بیوت أذن الله أن ترفع﴾ خدا میخواهد این خانهها رفیع بشود. اذن تکوینی داد؛ نه إذن تشریعی که به همه داد، جلوی هیچ کس را نگرفتند، جلوی هیچ بیوت و خانههایی را نگرفتند. به همه گفتند: سعی کنید خانههایتان را رفیع کنید؛ نه خانههایتان را چند اُشکوبه خانه بسازید. آن را در «کتاب المَسْکَن» وسایل و دیگر جوامع روایی ملاحظه میفرمایید که اگر کسی مافوق نیاز خود خانه بسازد فرتگان میگویند: «یا أفسق الفاسقین أین ترید» ؛ کجا میآیی؟ این منظور رفعت مکانی نیست که انسان روی هم بسازد. اینکه فرمود: خدای سبحان اجازهٴ رفعت میدهد؛ یعنی این را به درجات عالیه میرساند، این اذن تشریعاش عام است، خدا به همه اجازه داد که خانهاش رفیع بشود، جلوی هیچ کس را نگرفتند، نگفتند بیت شما، بیت رفیع نباشد. همه را هم دعوت کردند و تشویق کردند، امّا خیلیها توفیق این رفعت را پیدا نمیکنند. بعضی از خانهها هستند که خدای سبحان اذن تکوینی داد؛ گذشته از اذن تشریعی، آن مساجد است که «بیوت الله فی الأرض» است و خانههای اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است که در حکم مساجد است. فرمود: این نور اختصاصی در مرکز ثقلین است؛ یعنی جای قرآن و جای حدیث، جای نور خصوصی است: ﴿فی بیوت أذن الله أن ترفع﴾ بنابراین منافق که کاری با مسجد ندارد، کاری با قرآن ندارد، کاری با حدیث اهلبیت (علیهم السلام) ندارد، او از نور بیبهره است: ﴿و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور﴾
ـ معنای رها ساختن منافق به حال خود
این است که خدای سبحان او را به حال خودش رها میکند، میشود ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ نه اینکه خدای سبحان ترک کرد، اینها را رها کرد؛ چون ممکن نیست چیزی از حیطهٴ قدرت خدای سبحان بیرون برود، این لازمهاش استقلالِ یک ممکن است! اینکه در دعاها عرض میکنیم: «إلهی لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً» ؛ نه یعنی ما را به حال خودمان رها نکن. مگر رها کردن ممکن است! مگر ممکن است خدای سبحان ما را به حال خودمان رها کند! یک چیزی که عین فقر ربط به خداست، فرض ندارد که خدای سبحان آن را رها بکند و او موجود باشد. منظور آن است که خدایا! آن لطف خاص را، آن رحمت مخصوصت را آنی از ما نگیر! ما را اگر به حال غرایزمان بسپاری و آن فطرت ما را با عقل و وحی شکوفا نکنی ما سقوط میکنیم. این از آن دعاهای پُر برکتی است که رسول خدا «علیه آلاف التّحیة و الثناء» مکرّر عرض میکرد: «الهی لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً» یا در دیگر ادعیه است که «و لا تکلنا إلی غیرک و لا تمنعنا من خیرک» ؛ نه تنها ما را به حال ما رها نکن، ما را به دیگری هم نسپار! نه خود ما توان ادارهٴ خود را داریم [و] نه دیگری توان ادارهٴ ما را دارد؛ ما را فقط خودت اداره کن و بس و ما را از خیرت ممنوع نکن! اگر کسی گرفتار نفاق شد، از نور ثقلین محروم شد، این راه را نمیتواند طی کند؛ لذا همان جا میماند: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾؛ راه را نمیتواند ببیند. آن ظلمت قبلی یک طرف، تحیّر بعدی طرف دیگر: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾.
ـ روشن کردن شعلهٴ نفاق توسط سران آنان
امّا از اینکه منافقین را در هنگام «مثَل» فرمود: جریان آنها مانند جریان کسی است که آتش را روشن کرده است، شاید نکتهاش این باشد که اصولاً شعلهٴ نفاق را آن سردمدار نفاق یک نفر است که روشن میکند و دیگران را به دنبال خود میکشاند؛ لذا از این طرف در «مثَل» مفرد ذکر کرد، فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد﴾؛ نه کمثل الّذین استوقدوا، برای اینکه نفاق را در یک کشور، در یک مملکت، یک نفر این کبریت را میزند آتش را روشن میکند وعدّهای را میسوزاند و این نار هرگز کار آن نور الهی را نمیکند.
سوال.......
جواب: او رهبر نفاق است و دیگران را به دنبال خود جمع کرده است. وقتی کبریت زد و آتش روشن کرد و آتش نفاق را روشن کرد، آنگاه طرفداران نفاق فراواناند؛ و إلا اوّل کبریت نفاق را یک نفر میزند.
﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله﴾ همین که اطراف خودش را روشن کرد ﴿ذهب الله بنورهم﴾ این «باء» برای تعدیه است «ذهب» یعنی رفت، ولی «ذهب به» یعنی برد؛ ﴿اذهب الله نورهم﴾ یعنی «أذهب الله نورهم» نورِ اینها را میبَرَد.
سوال...
جواب: این جریان را با محسوس تشبیه میکند، میفرماید اگر در شب تاری مسافرماندهای آتش روشن کرد برای اینکه راه را ببیند و این راه را طی کند، همین که آتش روشن شد روشنشدن همان و خاموش شدن همان، او را به نار حسّی تشبیه میکند.
عاقبت نور حق و نار نفاق
ـ ناتوانی منافقان در خاموش کردن نور الهی
در قرآن کریم این هشدار را داد و این وعده را هم به مؤمنین داد. نسبت به کفّار به عنوان تهدید، نسبت به مؤمنین به عنوان وعده، این دو اصل کلّی را قرآن بیان کرد، فرمود: بدانید! هرگاه بخواهند نور الهی را خاموش کنند، هرگز قدرت ندارند و خدا این نورش را تتمیم میکند. این را چه در سورهٴ «توبه»؛ چه در سورهٴ «صف» با یک تفاوت کوتاهی فرمود که ﴿یریدون لیطئفوا نور الله بأفواههم و الله متّم نوره و لو کره الکافرون﴾ یا ﴿یریدون أن یطفئوا نور الله بأفواههم و بأبی الله إلاّ أن یتّم نوره﴾ با یک تفاوت کوتاهی در تعبیر. فرمود: آنها میخواهند با دهان جلوی نور را بگیرند. مگر انسان با فوت کردن میتواند جلوی نور شمس رابگیرد! مگر اینکه خودش را خسته کند. فرمود: با این تبلیغات سوء مثل اینکه دارند با فوت جلوی نور شمس را میگیرند: ﴿و یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم﴾ اینها خیال کردند این نور مثل یک نار کبریت هست که با فوت خاموش میشود، اینچنین نیست. این یک وعدهٴ آرامشبخشی است که خدای سبحان به مؤمنین داد.
ـ خاموش کردن آتش جنگ کفر و نفاق توسط خدای سبحان
نسبت به کفّار هم این تهدید را کرد، فرمود: شما مطمئن باشید هر وقت آتش جنگ را روشن کردید من شخصاً خاموش میکنم: ﴿کلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله﴾ هر وقت کفر و نفاق، علیه دین آتش جنگ را روشن کردند من خودم خاموش میکنم. هم به خود نسبت داد، هم از او فعل ماضی یاد کرد؛ نفرمود: «من به ملائکه دستور میدهم، به سماوات و جنود سماوات دستور میدهم که اینها خاموش بکنند بعداً. این نشانه از قطعی بودن امر است. هم به خود نسبت داد بدون واسطه، هم از او به فعل ماضی یاد کرد. فرمود: اینچنین نیست که من دین را به وسیلهٴ انبیا برای مردم فرستاده باشم، آنگاه عدّهای بخواهند دین را خاموش کنند و اتش جنگ علیه دین مشتعل کنند و من به اینها مهلت بدهم، این شدنی نیست. نشانه این است که دنیای کنونی را الآن این پیامبران اداره میکنند و الآن هم اگر سرِنیهها را از این اتّحاد جماهیر شوروی یا از آن ابرقدرت غرب بردارند، همه مسلمان میشوند. الآن هم زیر سلطهٴ این دو بلوک است که عدّهای قدرت کشیدن ندارند. این وعدهٴ قرآن کریم است بدون کمترین تردید. فرمود: ﴿کلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله﴾ ؛ اگر علیه دین کسی بخواهد آتش روشن کند به طور جزم خدا خاموش میکند. این در ضمن اینکه هشداری به کفّار و منافقین است، یک تشویق و ترغیب هم هست به اهل ایمان.
ـ تمثیلی برای منافق به انسان سردرگم در شب ظلمانی
آنگاه به منافق میگوید: تو با کدام نور میخواهی حرکت کنی! در بحثهای قبل از مستدرک نهج البلاغه این حدیث شریف از بیانات حضرت امیر «سلام الله علیه» استفاده شد و نقل شد که فرمود: آن کسی که اهل دین و اهل ایمان نیست، در این سیر طولانی مثل آن مسافری است که در شب تار گرفتار امواج مهآلودِ شب ظلمانی است و گاهی رعد و برق میجهد و با جهش برق یک چند لحظهای جلوی پای خود را میبیند. این برق همان لحظه که جهید، فوراً خاموش میشود. حضرت فرمود: یک مسافرِ راهگمکرده در شبِ تار به امید برق نمیتواند به مقصد برسد: «لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظّلمة» آن کسی که در تاریکی فرو رفت، او نمیتواند انتظار برق هوا راه پیدا کند، آن یک لحظه است فرمود: زرق و برق دنیا یک لحظه جلوی پای انسان را روشن میکند، انسان یک سیر ابد دارد. هرگز با زرق و برق فریبای دنیا انسان نمیتواند راه را ببیند تا طی کند، که آن با آیهٴ بعدی مناسبتر است که ﴿أو کصّیبٍ من السماء فیه ظلمات و رعدٌ و برق﴾
ـ نتیجه بحث
علیأیّحال اگر کسی نور الهی نداشت که خدای سبحان آن نور را مشخّص کرد، خصوصیّاتش را هم گفت، آدرسش را هم بیان کرد، اثرش را هم گفت [که] اگر کسی آن نور را نداشت ممکن نیست این راه را طی کند. ناچار یک آتشی روشن میکند که با این «نار» نوری بگیرد، فوراً همواره مانده است. نهتنها در اخرت، در دنیا هم مانده است و مهمترین حالت آن وقتی برای نفاق ظهور میکند که حالت احتضار فرا برسد؛ یعنی اگر یک زرق و برق کاذبی هم چند صباحی داشت و به اطمینان آن زرق و برق کاذب چند قدم جلو رفت، لحظهٴ مرگ که فرا میرسد میبیند ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمین»
- نقش تمثیل در شناخت
- اصل مثل در شناخت برای تقریب ذهن
- بهرهمندی عالمان از مثل در قرآن
- مقدمه بودن علم و هدف بودن عقل
- زندگی بیفروغ منافقان
- خاموش کردن آتش جنگ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلّما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون (17) صمّ بکم عمیٌ فهم لا یرجعون (18)
ـ سر عدم بهرهمندی منافقان از هدایت قرآن
ـ نقش تمثیل در شناخت
برای استدلال قسمت سلبی مدّعا که منافقین از قرآن بهرهای ندارند ادّلهای اقامه شد [و] آن ادّله برای اثبات مدّعا کافی بود، ولی از آن جهت که قرآن کریم نور همهٴ مردم است: ﴿هدیً للنّاس﴾ است و مردم در فهم معارف قرآن یکسان نیستند؛ لذا گذشته از آن تحلیلهای عقلی، مطلب را با «مَثل» هم تبیین میکند. خاصیّت «مَثل» این است که دامنهٴ مطلب را تنزّل میدهد تا در سطح فکر دیگران قرار بگیرد، آنگاه بتوانند او را بفهمند. در بسیاری از موارد قرآن کریم «مَثَل» ذکر میکند. گاهی میفرماید ما در هر امری «مَثَل» ذکر میکنیم برای اینکه مردم بفهمند، گاهی میفرماید [که] ما از تمثیل به مسایل ساده پرهیزی نداریم: ﴿إنّ الله لا یسحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضةً فما فوقها﴾ چون در بحثهای بعد خواهد آمد.
ـ اصل مثل در شناخت، برای تقریب ذهن
اصل «مَثَل» در شناخت، نه شناخت جوهری و ذاتی شیء را نشان میدهد؛ نه آن لوازم ذات را نشان میدهد. «مثل» برای تقریب ذهن یک عامل خوبی است. شناختها را که در منطق به چهار قسمت تقسیم کردند: یا حد تام است یا ناقص، یا رسم تام است یا ناقص. در کنار این شناختهای چهارگانه یک شناخت پنجمی هم در منطق مطرح است به نام «تمثیل» «تمثیل» نه کار حدّ را انجام میدهد، نه کار رسم را؛ نه ذاتّیات شیء را نشان میدهد؛ نه عوارض ذات را [بلکه] در حدّ یک توصیف است تا مطلب را به ذهن نزدیک کند. مثلاً میگویند: نَفس در بدن مثل ناخدای کشتی است یا سلطانِ مدینه است. این تمثیلها برای تقریب به ذهن است؛ وگرنه نه برای بیان جنس و فصل و ذاتیّات شیء است؛ نه برای بیان عوارض ذاتی؛ تمثیل نقشش این است. لذا قرآن کریم هر جا «مَثَل» ذکر میکند آن ممّثل را قبلاً یا بعداً با براهین عقلی مستدل میکند، آنگاه با «مثل» یک کمکی به فهم افراد متوسّط میکند.
ـ تنزل معارف معقول به مطالب محسوس توسط مَثَل
در سورهٴ «اسراء» میفرماید: ما در این قرآن از هر نوع «مثل» یاد کردیم تا اینها آگاه بشوند؛ آیهٴ 89 سورهٴ «اسراء» این است: ﴿و لقد صرّفنا للنّاس فی هذا القرآن من کلّ مثلٍ فأبی أکثر النّاس إلاّ کفوراً﴾ این مضمون در چند جای قرآن آمده است (با یک تفاوت کوتاهی). در بعضی از جاها این ﴿للنّاس﴾ مقدّم است، مثل سورهٴ «اسراء» در بعضی از جاها این ﴿للنّاس﴾ مؤخر است: ﴿و لقد صرفّنا فی هذا القرآن للنّاس من کلّ مثلٍ﴾ برای مردم «مثل» ذکرکردن این خاصیّت را دارد که آن مطلب معقول را به صورت متخیّل و محسوس میکند. انسان هر چه سادهاندیشتر باشد احتیاجش به «مثل» بیشتر است و هر چه به معارف عمیق بیشتر انس بگیرد در بحثها نیازی به «مثل» ندارد. هر چه انسان عمیقتر شد احتیاجش به مثل کمتر است. ممکن است یک متفکّر ریاضی مسئله را بدون مثل حل کند، امّا وقتی مسایل ریاضی را برای یک انسان نوآموز مطرح کنند، حتماً به کمک «مثل» ذکر میکنند، مخصوصاً مسایل هندسی را. آن مطلب معقول را به صورت محسوس در میآورند تا به کمک حس، اینها بفهمند. در قرآن فرمود: ما برای هر مطلب «مثل» ذکر میکنیم تا همگان بفهمند.
ـ تبیین معرفت توحید ربوبی در قالب مَثَل
براهین توحید را که از مهمترین مسائل عقلی قرآن کریم است در ضمن استدلال با «مثل» ذکر میکند؛ مثلاً برهان تمانع را در عین حال که میفرماید ﴿لو کان فیها الهة إلاّ الله لفسدتا﴾ به عنوان یک قیاس استثایی تبیین میکند همین معنای بلند عقلی را به صورت یک «مثل» ذکر میکند، میفرماید اگر یک غلامی دارای چند مولای بداخلاق نساز باشد، آیا وضع این غلام با غلامی که در اختیار یک مولای واحد خوشاخلاق است یکسان است یعنی اگر عالم را چند مبدأ بخواهند اداره کنند میپاشد و متلاشی میشود؛ مثل آنکه یک غلام را چند مولای بد اخلاقِ ناسازگارِ ناهماهنگ بخواهند اداره کنند. همین مسئله برهان «تمانع» را برای افراد ساده به صورت یک «مثل» ذکر میکند لذا میفرماید: ﴿و لقد صرفّنا للنّاس فی هذا القرآن من کلّ مثلٍ فأبی أکثر النّاس إلاّ کفوراً﴾ اگر در عظمت قرآن مثلاً میفرماید ﴿إنّا سنقلی علیک قولاً ثقیلاً﴾ یا میفرماید ﴿إنّک لتقلّی القرآن من لدن حکیمٍ علیمٍ﴾ ؛ قرآن را به عنوان یک علم لدّنی معرّفی میکند، برای فهمیدن تودهٴ مردم و پیبُردن اکثری مردم به حقیقت قرآن کریم آن «مثل» سورهٴ «حشر» را ذکر میکند که ﴿لو أنزلنا هذا القرآن علی جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة الله و تلک الأمثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون﴾ خاصیّت «مثل» آن است که آن مطلب معقول را متنزّل میکند، در حدّ حس یا تخیّل قرار میدهد، آنگاه فهمش دشوار نیست.
ـ مقصود بودن ممثل در تمثیل
ولی انسان اگر در همین محدودهٴ «مثل» اکتفا بکند به عمق ممّثل نمیرسد؛ لذا قرآن در عین حال که «مثل» ذکر میکند میفرماید: بکوشید شما از این «مثل» به آن ممثّل که عمق مطلب است برسید و این راه را علما میتوانند طی کنند و این علم زمینهٴ انتقال از «مثل» است به ممّثل، تا از علم به عقل برسد، لذا میفرماید: ﴿و تلک الأمثال نضربها للنّاس و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ 42 اینچنین فرمود، یعنی بعد از اینکه فرمود ﴿مثل الّذین اتّخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً و إنّ أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون﴾ ؛ تمسّک به غیر خدا مثل تمسّک به بیت عنکبوت است،
ـ بهرهمندی عالمان از مثل در قرآن
آنگاه میفرماید: این مَثَلها را که ما میزنیم برای روشن شدن مردم است و تنها علما هستند که از این مَثَلها استفاده میکنند. پس «مَثَل» میزند تا مطلب را تنزل بدهد، ولی هشدار هم میدهد که مطلب در حدّ این «مثل» نیست. هشدار میدهد که این «مثل» یک سَرپُلی است که شما را باید به ممّثل برساند و هشدار میدهد که تنها علما هستند که این راه را طی میکنند و از مثال پی به ممّثل میبرند.
ـ مقدمّه بودن علم هدف بودن عقل
و هشدار میدهد که علم نردبان است و اگر کسی به وسیلهٴ داشتن علم از «مثل» به ممّثل نرسد عاقل نمیشود و هشدار میدهد که علم مقدّمه است و عقل هدف و علم هرگز هدف نیست. عاقل شدن هدف است؛ نه عالم شدن. فرمود: ﴿و تلک الأمثال نضربها للنّاس﴾ برای اینکه تعقّل کنند. خُب، چه افرادی تعقّل میکنند؟ علما تعقل میکنند: ﴿و متا یعقلها إلاّ العالمون﴾ . خب اگر کسی عالم بود و عاقل نشد [پس] این نردبانی تهیّه کرد که به مقصد نرسید. [او] وسیلهای تحصیل کرد که به هدف نرسید. علم برای آن است که انسان را عاقل کند. اگر کسی عاقل شد، برکت عقل در بُعد عمل همان است که العقل «ما عبد به الرّحمن و یکتسب به الجنان» ؛ عاقل هرگز گناه نمیکند. عالم گناه میکند، ولی عاقل گناه نمیکند. عقل آن است که همهٴ غرایز را عِقال کند و مهار کند؛ چه اینکه بحثش گذشت. اینها هشدارهایی است که قرآن کریم به همهٴ ما در سطوح مختلف میدهد. از اینکه فرمود «ما مَثَل میزنیم» نشانهٴ آن است که قرآن معارفی عمیقتر از این دارد؛ پس کسی خود را در حدّ «مثل» محدود نکند. مَثَل، مِثل آن است که طنابی را از بالا آویختند که انسان این طناب را بگیرد و بالا برود؛ نه اینکه طناب را بگیرد و محکم نگه دارد و بالا نرود. جُمود بر «مَثَل» مِثل آن است که انسان این طنابی که از بالا آویخته شده، محکم بگیرد و بالا نرود. خاصیّت «مثل» آن است که انسان متوسّط را به ممثّل منتقل کند و اگر کسی در حدّ «مَثَل» بماند که حق تمثیل ادا نشد
ـ علم، وسیله عبور از مَثَل به مُمَثّل
لذا میفرماد شما حتماً باید از این «مثل» به آن ممّثل و عمق عبور کنید و راه عبور از «مثل» به ممّثل علم است. عالم است که میتواند به عمق از راه «مثل» عبور کند؛ جاهل این قدرت را ندارد، در حدّ «مثل» میماند و علم است که توان آن را دارد که انسان را عبور بدهد. و اگر انسان با داشتن علم عبور نکرد، یعنی با داشتن وسیله به مقصد نرسیده است: ﴿و تلک الأمثال نضربها للنّاس و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ معلوم میشود عقل هدف است و علم وسیله است و انسان با داشتن علم باید به مرحلهٴ عقل برسد.
ـ تلاش قرآن برای رسیدن انسان به ایمان متعالی
سوال...
جواب: قرآن ﴿هدیً للنّاس﴾ است، ولی گفتند «إقرأ و ارق» ؛ بخوانید و بالا بروید و فرمودند: ﴿یرفع الله الّذین آمنوا منکم و الّذین أوتوا العلم درجاتٍ﴾ ؛ اگر کسی در حدّ ایمان ساده بهسربَرَد درجه دارد، ولی اگر از حدّ ایمان ساده گذشت به ایمان متعالی رسید، درجاتی دارد. اینچنین نیست که برای قشر خاصّ باشد؛ همه از قرآن استفاده میکنند، ولی همّ قرآن این است که انسان را بالا ببرد.
سوال...
جواب: عالم به علوم اسلامی. اینکه مطالبی که قرآن مطرح کرده است در توحید، در نبوّت، در وحی و امثال ذلک. آنچه را که قرآن بیان کرده است فرمود: کسانی که این علوم را دارند باید با داشتن این علوم به مرحلهٴ عقل برشند؛ چون علم یک نردبان خوبی است و اگر کسی عمری را به تحصیل علم گذراند مثل آن است که عمری را به نردبانسازی و نردبانتراشی بهسربرد. کسی که عمری دارد نردبان میسازد که هرگز پشتبام نمیرود. علم برای آن است که انسان را عاقل کند: ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾
سوال.....
جواب: لأنّ العلم وسیلة التعقّل؛ ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ و لا یصل الیها ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ «فالعلم مقدّم علی العقل». لو لم یکن لهم علم لا ینالون إلی العقل. فإذا کان لهم عقل بالفعل لا یحتاجون أن یتحرّکوا إلیه، قال سبحانه و تعالی: ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ بالفعل، الّذین هم العالمون بالفعل، لهم أن یعقلوا، فهم علماء بالفعل و عقلاء بالقوة. فهم علماء بالفعل و عقلا بالقوة یعنی أنّ العلم وسیلة للّنیل إلی العقل. عقل میشود هدف و علم میشود وسیله.
ـ توانمندی عالم در عاقل شدن
فرمود: علما هستند که میتوانند عاقل بشوند؛ عالم است که میتواند عاقل بشود؛ یعنی این شخص عالمِ بالفعل است، عاقل بالقّوة است؛ هنوز عاقل نشد، ولی میتواند عاقل بشود: ﴿و ما یعقلها إلاّ العالمون﴾ . اگر در کریمهٴ ﴿إنمّا یخشی الله من عباده العلماء﴾ بیان کرد نشانهٴ آن است که علم هم وسیلهٴ خشیّت است.
سوال...
جواب: آن عقل بسیط در همه هست، امّا این عقلی که «عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان» مهم است. بنابراین این هشداری که داده است، نظیر همان هشداری که فرمود: ﴿إنّما یخشی الله من عباده العلماء﴾ ؛ یعنی علم آن است که زمینهٴ خشیت باشد که امام صادق «سلام الله علیه» در ذیل این کریمه فرمود: یعنی «بالعلماء من صدّق فعله قوله» ؛ اگر کسی بداند و عمل نکند عالم نیست. یعنی عاقل نیست؛ زیرا العلم ما یعبد به الرّحمن که نیامد العقل «ما عبد به الرّحمن» آمد.
سوال...
جواب: این عقل ساده که در همه هست، این عقل تحصیل علم است؛ مثل کسی که عقل دارد و با این عقل نردبان میسازد، امّا عقلی که با این نردبان بالا برود ندارد. یک مقدار عقلی دارد، ـ علمی تحصیل کند که در جامعه محترم باشد.
مَثَلهای قرآن کریم اینچنین است. در هر رشتهای، خواه دربارهٴ اهمیّت قرآن کریم، خواه دربارهٴ مسایل دیگر مثال ذکر فرمودند که در طیّ آیات دیگر به خواست خدا خواهد آمد.
ـ زندگی بیفروغ منافقان
در جریان منافقین، بعد از اینکه با آن براهین عقلی خوب تحلیل فرمود که چطور اهل نفاق از قرآن استفاده نمیکنند، آنگاه یک مَثَلی ذکر میکند، میفرماید: انسان خود نور ندارد و اگر از نورِ ﴿نور السموات و الأرض﴾ استفاده نکند در تاریکی فرو میماند. منافق ذاتاً نور ندارد و از نور خدایی که ﴿نور السموات و الأرض﴾ است استفاده نکرده است؛ چون ایمان نیاورده، گرچه قالوا ﴿امّنا بالله و بالیوم الآخر﴾ امّا ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ وقتی به خدا ایمان نیاورد، از نورِ ﴿نور السموات و الأرض﴾ بهرهای نبرد و اگر از آن نور بهرهای نبرد جای دیگر برای تحصیل نور نیست؛ لقوله سبحانه و تعالی: ﴿و من لّم یجعل الله له نوراً فما له من نور﴾ و اگر انسان مسافر است و مسافر بدون نور ممکن نیست، جریان منافق را در این اسیر ابدی تبیین میکند که اینها نور درونی ندارند، از بیرون نور طلب کردند و این نورشان همین که جلوی پای اینها را روشن کرده است خدا تمام نورهای اینها را خاموش کرده است: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ لذا متحیّرند.
ـ عدم بهرهوری منافق از لطف خاص خدای سبحان
فرمود: ﴿مثلهم﴾ مثل منافقین ﴿کمثل الّذی استوقد ناراً أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾؛ جریان نفاق مثل آن است که کسی ناری را افروخته کند، وقتی که این نار اطراف این شخص را روشن کرده است: ﴿فلمّا أضاءت﴾ آن نار ﴿ما حوله﴾ اطراف این شخص را که مستوقد است، یا ﴿فلمّا أضاءت ما حوله﴾؛ یعنی اشیایی که حول این شخص است (بنابر اینکه این ﴿أضاءت﴾ لازم باشد و نه متعدّی، در هر دو حال) همین که اطراف این شخص روشن شد فرصت طیّ طریق به او داده نمیشود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾؛ به وسیلهٴ تندباد یا به وسیلهٴ باران یا علل و عوامل دیگر این نور را خاموش میکند. وقتی این نور را خاموش کرد ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ اینها را رها میکند. رها میکند؛ نه یعنی تفویض میکند، کار اینها را به خود اینها واگذار میکند. ممکن نیست خدای سبحان کسی را به حال خود او رها کند و کسی از تحت ربوبیّت ربّ العالمین بیرون برود. رها میکند، یعنی آن لطف خاصّ را نسبت به اینها اعمال نمیکند؛ دیگر فیضی به اینها نخواهد داد؛ اینها میمانند و قهر خدا، اینها میمانند و مأموران قهری خدای سبحان ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾
ـ معنای فراموش شدن منافقان توسط خدای سبحان
این همان تعبیری است که در سورهٴ «توبه» آمده است که ﴿نسوا الله فنسیهم إنّ المنافقین هم الفاسقون﴾ اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش کرده است. خدا که فراموشکار نیست؛ چون فرمود: ﴿و ما کان ربّک نسیّاً﴾ چیزی که علم محض است نسیانپذیر نیست. اگر یک موجودی عین علم بود و نسیان کرد، میشود جمع بین نقیضین. نسیان، یعنی غفلت و عدمالعلم. چیزی که عین علم است، نسیان دربارهٴ او فرض ندارد؛ نه فرض محال است، بلکه فرضش محال است. مگر علم میشود نسیان بشود! خدای سبحان فرض نسیان دربارهاش محال است؛ چون او عین علم است. اگر عین علم است، علم بشود نسیان! لذا فرمود: ﴿و ما کان ربّک نسیاً﴾ او اصلاً نسیانپذیر نیست؛ چون علم محض است. علمِ محض که نمیشود غفلت و نسیان باشد؛ لذا از اینکه فرمود ﴿نسوا الله فنسیهم﴾ ؛ یعنی خدا را اینها فراموش کردند و خدای سبحان لطف و مهربانی و رأفت خود را از اینها گرفت و دیگر احدی نیست که به اینها نور اعطا کند. آن نور را خدای سبحان به افراد خاصّ مرحمت میکند و آدر هم داد که جایش کجاست.
ـ حرمان منافقان از نور هدایت تکوینی
در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿الله نور السّماوات و الأرض مثل نوره کمکشاةٍ فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنّها کوکب درّیٌ یوقد من جرة مبارکةٍ زیتونةٍ لاّ شرقّیةٍ و لا غربیةٍ﴾ آنگاه در ذیلش فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ یک نور همگانی است که نور هستی است [و] خدای سبحان آن نور را به همه داد، منافق هم از آن هستی سهمی دارد، فکری دارد، شعوری دارد، ابزار درک و تحریکی دارد و هستی دارد، اینها جزء آن نور تکوینی خدای سبحان است که همه برخوردارند، امّا در ذیل آیهٴ «نور» فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ این نور دیگر آن نور عمومی نیست، این نور جزء آن نور ﴿نور السّماوات و الأرض﴾ نیست؛ چون آن نور ﴿نور السّماوات و الأرض﴾ همه را پوشانده و همه از آن نور بهره دارند، چه کافر، چه مؤمن؛ چه بهشت، چه جهنّم، امّا این نور خصوصی است که خدای سبحان فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ این نور، نور توفیق است، نور ایمان است و آدرس هم داد که جایش کجاست. آن نور (نور عمومی) آدرس مشخّص ندارد: ﴿الله نور السموات و الأرض﴾ آن هستی جهان از خدای سبحان است و نور جهان به همان هستی است که خدای سبحان اعطا کرده است و امّا این نور خاص را به هر کس نمیدهد؛ به افراد مخصوص میدهد، فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ باز هم فرمود: ﴿و یضرب الله الأمثال للنّاس و الله بکلّ شیء علیم﴾.
ـ تابشگاه نور خاص الهی
خُب، این سؤال مطرح است که آن خاصّ کجاست؟ آن نور عمومی که ﴿نور السموات و الأرض﴾ است ﴿أین ما توّلوا فثّم وجه الله﴾ آن نور عمومی است. این نور خصوصی که فرمود ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ این جایش کجاست؟ فرمود: این جایش ﴿فی بیوت أذن الله أن ترفع﴾ این در مسجد هست، در خانه اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است، این آنجاست. بروید در مساجد، بروید در خانهٴ اهلبیت (علیهم السلام) آن نور آنجاست. این نور، نوری نیست که هر جا پیدا بشود. جز «ثقلین» که یکی جایش مسجد است و یکی هم أهلبیت (علیهم السّلام) جا برای نور نیست. این ﴿إنّی تارک فیکم الثّقلین﴾ نشانهٴ آن نور خاص است.
ـ اذن تکوینی خداوند بر ترفیع مساجد و خانهٴ اهلبیت (علیهم السلام)
اگر فرمود: ﴿یهدی الله لنوره من یشاء﴾ نشانه هم داد که این نور کجاست، فرمود: ﴿فی بیوت أذن الله أن ترفع﴾ خدا میخواهد این خانهها رفیع بشود. اذن تکوینی داد؛ نه إذن تشریعی که به همه داد، جلوی هیچ کس را نگرفتند، جلوی هیچ بیوت و خانههایی را نگرفتند. به همه گفتند: سعی کنید خانههایتان را رفیع کنید؛ نه خانههایتان را چند اُشکوبه خانه بسازید. آن را در «کتاب المَسْکَن» وسایل و دیگر جوامع روایی ملاحظه میفرمایید که اگر کسی مافوق نیاز خود خانه بسازد فرتگان میگویند: «یا أفسق الفاسقین أین ترید» ؛ کجا میآیی؟ این منظور رفعت مکانی نیست که انسان روی هم بسازد. اینکه فرمود: خدای سبحان اجازهٴ رفعت میدهد؛ یعنی این را به درجات عالیه میرساند، این اذن تشریعاش عام است، خدا به همه اجازه داد که خانهاش رفیع بشود، جلوی هیچ کس را نگرفتند، نگفتند بیت شما، بیت رفیع نباشد. همه را هم دعوت کردند و تشویق کردند، امّا خیلیها توفیق این رفعت را پیدا نمیکنند. بعضی از خانهها هستند که خدای سبحان اذن تکوینی داد؛ گذشته از اذن تشریعی، آن مساجد است که «بیوت الله فی الأرض» است و خانههای اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است که در حکم مساجد است. فرمود: این نور اختصاصی در مرکز ثقلین است؛ یعنی جای قرآن و جای حدیث، جای نور خصوصی است: ﴿فی بیوت أذن الله أن ترفع﴾ بنابراین منافق که کاری با مسجد ندارد، کاری با قرآن ندارد، کاری با حدیث اهلبیت (علیهم السلام) ندارد، او از نور بیبهره است: ﴿و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور﴾
ـ معنای رها ساختن منافق به حال خود
این است که خدای سبحان او را به حال خودش رها میکند، میشود ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ نه اینکه خدای سبحان ترک کرد، اینها را رها کرد؛ چون ممکن نیست چیزی از حیطهٴ قدرت خدای سبحان بیرون برود، این لازمهاش استقلالِ یک ممکن است! اینکه در دعاها عرض میکنیم: «إلهی لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً» ؛ نه یعنی ما را به حال خودمان رها نکن. مگر رها کردن ممکن است! مگر ممکن است خدای سبحان ما را به حال خودمان رها کند! یک چیزی که عین فقر ربط به خداست، فرض ندارد که خدای سبحان آن را رها بکند و او موجود باشد. منظور آن است که خدایا! آن لطف خاص را، آن رحمت مخصوصت را آنی از ما نگیر! ما را اگر به حال غرایزمان بسپاری و آن فطرت ما را با عقل و وحی شکوفا نکنی ما سقوط میکنیم. این از آن دعاهای پُر برکتی است که رسول خدا «علیه آلاف التّحیة و الثناء» مکرّر عرض میکرد: «الهی لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً» یا در دیگر ادعیه است که «و لا تکلنا إلی غیرک و لا تمنعنا من خیرک» ؛ نه تنها ما را به حال ما رها نکن، ما را به دیگری هم نسپار! نه خود ما توان ادارهٴ خود را داریم [و] نه دیگری توان ادارهٴ ما را دارد؛ ما را فقط خودت اداره کن و بس و ما را از خیرت ممنوع نکن! اگر کسی گرفتار نفاق شد، از نور ثقلین محروم شد، این راه را نمیتواند طی کند؛ لذا همان جا میماند: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾؛ راه را نمیتواند ببیند. آن ظلمت قبلی یک طرف، تحیّر بعدی طرف دیگر: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾.
ـ روشن کردن شعلهٴ نفاق توسط سران آنان
امّا از اینکه منافقین را در هنگام «مثَل» فرمود: جریان آنها مانند جریان کسی است که آتش را روشن کرده است، شاید نکتهاش این باشد که اصولاً شعلهٴ نفاق را آن سردمدار نفاق یک نفر است که روشن میکند و دیگران را به دنبال خود میکشاند؛ لذا از این طرف در «مثَل» مفرد ذکر کرد، فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد﴾؛ نه کمثل الّذین استوقدوا، برای اینکه نفاق را در یک کشور، در یک مملکت، یک نفر این کبریت را میزند آتش را روشن میکند وعدّهای را میسوزاند و این نار هرگز کار آن نور الهی را نمیکند.
سوال.......
جواب: او رهبر نفاق است و دیگران را به دنبال خود جمع کرده است. وقتی کبریت زد و آتش روشن کرد و آتش نفاق را روشن کرد، آنگاه طرفداران نفاق فراواناند؛ و إلا اوّل کبریت نفاق را یک نفر میزند.
﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله﴾ همین که اطراف خودش را روشن کرد ﴿ذهب الله بنورهم﴾ این «باء» برای تعدیه است «ذهب» یعنی رفت، ولی «ذهب به» یعنی برد؛ ﴿اذهب الله نورهم﴾ یعنی «أذهب الله نورهم» نورِ اینها را میبَرَد.
سوال...
جواب: این جریان را با محسوس تشبیه میکند، میفرماید اگر در شب تاری مسافرماندهای آتش روشن کرد برای اینکه راه را ببیند و این راه را طی کند، همین که آتش روشن شد روشنشدن همان و خاموش شدن همان، او را به نار حسّی تشبیه میکند.
عاقبت نور حق و نار نفاق
ـ ناتوانی منافقان در خاموش کردن نور الهی
در قرآن کریم این هشدار را داد و این وعده را هم به مؤمنین داد. نسبت به کفّار به عنوان تهدید، نسبت به مؤمنین به عنوان وعده، این دو اصل کلّی را قرآن بیان کرد، فرمود: بدانید! هرگاه بخواهند نور الهی را خاموش کنند، هرگز قدرت ندارند و خدا این نورش را تتمیم میکند. این را چه در سورهٴ «توبه»؛ چه در سورهٴ «صف» با یک تفاوت کوتاهی فرمود که ﴿یریدون لیطئفوا نور الله بأفواههم و الله متّم نوره و لو کره الکافرون﴾ یا ﴿یریدون أن یطفئوا نور الله بأفواههم و بأبی الله إلاّ أن یتّم نوره﴾ با یک تفاوت کوتاهی در تعبیر. فرمود: آنها میخواهند با دهان جلوی نور را بگیرند. مگر انسان با فوت کردن میتواند جلوی نور شمس رابگیرد! مگر اینکه خودش را خسته کند. فرمود: با این تبلیغات سوء مثل اینکه دارند با فوت جلوی نور شمس را میگیرند: ﴿و یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم﴾ اینها خیال کردند این نور مثل یک نار کبریت هست که با فوت خاموش میشود، اینچنین نیست. این یک وعدهٴ آرامشبخشی است که خدای سبحان به مؤمنین داد.
ـ خاموش کردن آتش جنگ کفر و نفاق توسط خدای سبحان
نسبت به کفّار هم این تهدید را کرد، فرمود: شما مطمئن باشید هر وقت آتش جنگ را روشن کردید من شخصاً خاموش میکنم: ﴿کلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله﴾ هر وقت کفر و نفاق، علیه دین آتش جنگ را روشن کردند من خودم خاموش میکنم. هم به خود نسبت داد، هم از او فعل ماضی یاد کرد؛ نفرمود: «من به ملائکه دستور میدهم، به سماوات و جنود سماوات دستور میدهم که اینها خاموش بکنند بعداً. این نشانه از قطعی بودن امر است. هم به خود نسبت داد بدون واسطه، هم از او به فعل ماضی یاد کرد. فرمود: اینچنین نیست که من دین را به وسیلهٴ انبیا برای مردم فرستاده باشم، آنگاه عدّهای بخواهند دین را خاموش کنند و اتش جنگ علیه دین مشتعل کنند و من به اینها مهلت بدهم، این شدنی نیست. نشانه این است که دنیای کنونی را الآن این پیامبران اداره میکنند و الآن هم اگر سرِنیهها را از این اتّحاد جماهیر شوروی یا از آن ابرقدرت غرب بردارند، همه مسلمان میشوند. الآن هم زیر سلطهٴ این دو بلوک است که عدّهای قدرت کشیدن ندارند. این وعدهٴ قرآن کریم است بدون کمترین تردید. فرمود: ﴿کلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله﴾ ؛ اگر علیه دین کسی بخواهد آتش روشن کند به طور جزم خدا خاموش میکند. این در ضمن اینکه هشداری به کفّار و منافقین است، یک تشویق و ترغیب هم هست به اهل ایمان.
ـ تمثیلی برای منافق به انسان سردرگم در شب ظلمانی
آنگاه به منافق میگوید: تو با کدام نور میخواهی حرکت کنی! در بحثهای قبل از مستدرک نهج البلاغه این حدیث شریف از بیانات حضرت امیر «سلام الله علیه» استفاده شد و نقل شد که فرمود: آن کسی که اهل دین و اهل ایمان نیست، در این سیر طولانی مثل آن مسافری است که در شب تار گرفتار امواج مهآلودِ شب ظلمانی است و گاهی رعد و برق میجهد و با جهش برق یک چند لحظهای جلوی پای خود را میبیند. این برق همان لحظه که جهید، فوراً خاموش میشود. حضرت فرمود: یک مسافرِ راهگمکرده در شبِ تار به امید برق نمیتواند به مقصد برسد: «لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظّلمة» آن کسی که در تاریکی فرو رفت، او نمیتواند انتظار برق هوا راه پیدا کند، آن یک لحظه است فرمود: زرق و برق دنیا یک لحظه جلوی پای انسان را روشن میکند، انسان یک سیر ابد دارد. هرگز با زرق و برق فریبای دنیا انسان نمیتواند راه را ببیند تا طی کند، که آن با آیهٴ بعدی مناسبتر است که ﴿أو کصّیبٍ من السماء فیه ظلمات و رعدٌ و برق﴾
ـ نتیجه بحث
علیأیّحال اگر کسی نور الهی نداشت که خدای سبحان آن نور را مشخّص کرد، خصوصیّاتش را هم گفت، آدرسش را هم بیان کرد، اثرش را هم گفت [که] اگر کسی آن نور را نداشت ممکن نیست این راه را طی کند. ناچار یک آتشی روشن میکند که با این «نار» نوری بگیرد، فوراً همواره مانده است. نهتنها در اخرت، در دنیا هم مانده است و مهمترین حالت آن وقتی برای نفاق ظهور میکند که حالت احتضار فرا برسد؛ یعنی اگر یک زرق و برق کاذبی هم چند صباحی داشت و به اطمینان آن زرق و برق کاذب چند قدم جلو رفت، لحظهٴ مرگ که فرا میرسد میبیند ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است