display result search
منو
تفسیر آیه 16 سوره بقره - بخش اول

تفسیر آیه 16 سوره بقره - بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 27 دقیقه مدت قطعه
  • 168 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 16 سوره بقره – بخش اول
- صحنهٴ زندگی آدم، میدان تجارت با خدا یا تبادل با شیطان
- چهار امر لازم در تجارت انسانی
- تجارت سودآور و زیانبار
- نمونه‌ای از فروش جان و خرید رضوان
- تجارت معنوی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أولئک الّذین اشتروا الضّلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین٭

ـ خلاصه جلسات گذشته (سرعدم بهره‌وری غیر پارسایان از هدایت قران)
معمولاً در استدلال بعد از ذکر مقدّمات، نتیجه‌گیری می‌شود و این نتیجه برای تثبیت مدّعاست. خدای سبحان در اوایل این سورهٴ مبارکه، سه ادّعا کرد: یکی اینکه این کتاب الهی ﴿هدیً للمتّقین﴾ است که یک ادّعای اثباتی است. دوّم اینکه ﴿هدیً﴾ برای کفّار نیست، «لیس هدیً للکفّار» سوّم اینکه «لیس هدیً للمنافقین» ادّعای اثباتیِ اوّل را با تبیین اوصاف پنج‌گانه اهل تقوا مستدل کرد که اهل تقوا، چون ایمان به غیب دارند و سایر شرایط را دارند، از قرآن بهره می‌برند. در ضمن دو آیه، آن ادّعای سلبیِ راجع به کفّار را مستدل کرد که چرا کافر از قرآن بهره نمی‌برد؟ در طی چند آیه، آن بُعد سلبیِ ناظر به اهل نفاق را مستدل کرد که چرا منافقین از قرآن بهره نمی‌برد؟

ـ علت عدم بهره‌مند منافقان از هدایت قرآن
همان‌طوری که در قسمت اوّل، بعد از استنتاج فرمود: ﴿أولئک علی هدیً من ربّهم و أولئک هم المفحون﴾ در این قسمت سوّم راجع به تحلیل مسئله نفاق بعد از اتنتاج می‌فرماید: ﴿أولئک الّذین اشتروا الضلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین﴾ یعنی قرآن؛ گرچه ﴿هدیً للنّاس﴾ است، امّا این سرمایهٴ احترام به قرآن را منافق فروخت؛ لذا به قرآن و اهل قرآن استهزا می‌کند. اگر کسی سرمایهٴ احترام به قرآن را بفروشد، آن وقت چگونه از قرآن استفاده بکند؟! اگر قرآن ﴿شفاءً لما فی الصدور﴾ است، به منزلهٴ داروخانه و طبیب و راهنمایِ درمان است، آن بیماری که طبیب را و داروخانه را و دارو دادن را و دارو خوردن را مسخره می‌کند، چگونه شفا پیدا کند؟! اگر کسی به نام منافق، منطقش این است؛ ﴿انما نحن مستهزءون﴾ او اگر به قرآن ـ که مرکز شفاست ـ استهزا بکند، یقیناً سودی نمی‌برد. سایر علل و عوامل را در همین آیات، خدای سبحان تشریح کرد آن گاه فرمود: ﴿أولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی﴾

ـ صحنهٴ زندگی آدم، میدان تجارت با خدا یا تبادل با شیطان
تعبیر اشترا، بیع، بایع، مشتری، تجارت، خسران، سود، غبن، همه و همه که در قرآن کریم آمده است، ناظر به آن است که یک صحنهٴ تبادلی هست که انسان چیزی می‌دهد و چیزی می‌گیرد. اینکه چیزی می‌دهد و چیزی می‌گیرد، گاهی به عنوان «بیع» تعبیر می‌شود، گاهی به عنوان «اشترا»؛ پس اصلش «مفروع‌عنه» است. گاهی تعبیر آن است که انسان می‌فروشد، گاهی تعبیر آن است که انسان می‌خرد، گاهی تعبیر آن است که انسان در تجارت سود نمی‌برد یا سود می‌برد، گاهی تعبیر آن است که عدّه‌ای سرمایه را می‌بازند [و] عدّه‌ای از سرمایه استفاده می‌کنند، گاهی تعبیر آن است که عدّه‌ای سود می‌برند، گاهی تعبیر آن است که قیامت روز ظهور غَبن است. همهٴ اینها نشانهٴ آن است که یک تبادلی هست.

ـ چهار امر در تجارت انسانی
در تبادل بالاخره چند چیز لازم است [و] این امور باید از هم جدا باشد، حالا یا حقیقتاً از هم جدا باشند یا اعتباراً؛ پس بحث در دو مقام است: مقام اوّل در ان مواردی که این امور از یک‌دیگر حقیقتاً جداست، مقام ثانی دربارهٴ آنجاست که این امور اعتباراً از هم جداست و نه حقیقتاً. وقتی مقام اوّل و مقام دوّم از هم جدا شد، معلوم می‌شود که قسمت مهمِ هدایتِ قرآن کریم به همان مقام ثانی برمی‌گردد، نه مقام اوّل. بیان ذلک این است که در اشترا، یک مالی است به نام «مثمن» یک صاحب مالی به نام «بایع» یک مالی است به نام «ثمن» و یک صاحب مالی است به نام «مشتری» که این را با یک قرار مشخّصی جا‌به‌جا می‌کنند. فروشنده متاعی را به خریدار در برابر آن بها می‌دهد، طبق یک ضوابطی. این به نام بیع و شرا است. گاهی انسان این متاع را به‌جا می‌فروشد و نفعی می‌برد، این می‌شود «تجارت رابحه» این تجارت را می‌گویند «سودآور است» گاهی انسان مغبون می‌شود، گاهی اصلاً سرمایه را می‌بازد. یا سود نمی‌برد، مغبون می‌شود یا در حدّ غبن نیست، در حدّ خسارت است که سرمایه را می‌بازد. اینها شئون تجارت است و همهٴ این شئون را قرآن کریم تبیین کرد که اگر انسان چگونه داد و ستد بکند سود می‌برد و چگونه داد و ستد بکند ضرر می‌بیند؟ اینها را مشخّصکرد.

ـ امور شش‌گانه در تجارتهای مهم
در سوره مبارکه «توبه» هم برای این امر مهّم، شش چیز را تبیین کرد، چون در داد و ستدهای غیر مهم، همین امور چهارگانه است که یاد شده؛ یعنی بایع، مشتری، مبیع، ثمن. در تجارتهای مهّم (داد و ستدهای قابل اهمیّت) گذشته از این امور چهارگانه، دو امر هم ضمیمه است: یکی قباله و سند و یکی هم شاهد. انسان در کارهای عادی اگر بخواهد یک کتابی بخرد، دیگر قباله تنظیم بکند و عدّه‌ای را به عنوان شاهد در حین داد و ستد استشهاد کند، این‌چنین نیست، ولی اگر خواست یک مسکنی تهیّه کند، قباله‌ای لازم است و شاهدی؛ پس در تجارتهای غیرمهم همین چهار چیز لازم است، در تجارتهای مهم شش چیز لازم است

ـ شش امر لازم در تجارت الهی
قرآن کریم به تجارت‌های انسانی بها می‌دهد، می‌فرماید: در سورهٴ «توبه» آیهٴ 111 وقتی که بایع و مشتری و مبیع و ثمن را بیان می‌کند، آن گاه به شاهد و قباله هم می‌پردازد که گوشه‌ای از این بحث قبلاً اشاره شد. در سورهٴ «توبه» آیهٴ 111 این است: ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعداً علیه حقّاً فی التّوراة و الإنجیل و القرآن و من أوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم﴾ در اینجا به امور شش‌گانه اشاره کرد، فرمود: مشتری: خدای سبحان است، خریدار: خدای سبحان، فروشنده: مؤمن، مبیع و کالا: جان و مال که خدای سبحان جان و مال مؤمن را می‌خرد، نه غیر مؤمن را. ثمن: بهشت ابد، شاهد: موسای کلیم و عیسای مسیح و قباله: هم همین آیهٴ سورهٴ قرآن کریم.
خدای سبحان در این سند، شاهدها را معرّفی کرده است. تورات موسای کلیم [علیه السلام] شاهد است، انجیل عیسای مسیح [علیه السلام] شاهد است که اگر کسی جانش و مالش را در راه خدا بدهد و به جبهه برود و از اسلام حمایت کند و بکشد و کشته شود، بهشت به انتظار اوست. در این امر، خود این آیهٴ مبارکهٴ قرآن کریم، قبالهٴ این داد و ستد است، سند خود این قرآن است، شاهد هم تورات و انجیل خواهد بود، خریدار و مشتری: خدای سبحان، فروشنده و بایع: مؤمن، متاع جان و مال، بها: بهشت ابد. اینها یک تجارتهای سودآور است که این تجارتِ سوداور را در سورهٴ «صفّ» مشخّص کرد، فرمود: ﴿یا ایها الّذین آمنوا هل أدّلّکم علی تجارةٍ تنحیکم من عذابٍ ألیم ٭ تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیرٌ لکم إن کنتم تعملون﴾ که بحثش قبلاً گذشت. این گونه از تجارتها را می‌فرمایند: تجارتهای سودآور. عدّه‌ای که اهل این گونه داد و ستدند، خدا می‌فرماید: ﴿یرجون تجارةً لن تبور﴾ در بخش دیگر قرآن می‌فرماید: اینها امیدوار یک تجارتی‌اند که بَوار و هلاک ندارد؛

ـ تجارت رابحه و باتره
بنابراین تجارت از نظر قرآن کریم دو قسمت خواهد بود: یک تجارت رابحه، یک تجارت بائره ـ بائر آن سرزمین هالکی است که چیزی از او نمی‌روید، گرچه می‌تواند برویاند، امّا چیزی از او روییده نمی‌شود، آن گونه از سرزمینها را می‌گویند «سرزمین بایر» افراد را خدای کریم در قرآن به دو قسمت تقسیم می‌کند: بعضی بائرند بعضی دائرند، تجارتها هم همچنین. افراد را می‌فرماید: «و کنتم قوماً بوراً» فرمود: شما یک ملّت بایری هستید، ملّت بایر هرگز ثمر نمی‌دهد. دربارهٴ یک عدّه هم می‌فرماید که: تجارت اینها بایر نیست ﴿یرجون تجارةً لن تبور﴾ در برابر تجارتِ بائره، تجارت بائره: آن تجراتی است که سودآور نیست. پ تجارت از نظر قرآن کریم دو قسم است: یک تجارت رابحه است، یک تجارت بائره؛ تجارت سودآور، تجارت هالک، اینها را مشخص کرد و بعضیها سرمایه را می‌بازند که فرمود: ﴿و العصر إن الإنسان لفی خسر﴾ که اینها خسارت می‌بیند، سرمایه را می‌بازند و بعضی ممکن است یا سرمایه را ببازند یا درست از سرماه استفاده نکنند که اینها مغبون‌اند

ـ قیامت، روز ظهور خسارت
مغبون؛ یعنی کسی که به مقداری که مال داد، معادل مالش را نگرفت، این غَبن دارد، این نتضّرر است. قیامت روز تغابن است؛ یعنی روز ظهورِ غَبن است. بعضیها در آن روز معلوم می‌شود که سرمایه را باختند. بعضیها سرمایه را نباختند، ولی سودی نبردند، بعضیها سود بردند، ولی کم استفاده کردند. غَبن همه در آن روز روشن می‌شود؛ مگر آنهایی که به حق تجارت رابحه کردند که آن در قسم دوّم رون خواهد شد.
در سورهٴ «تغابن» آیه 9 فرمود: ﴿یوم یجمعکملیوم الجمع ذلک یوم التغابن﴾ آن روز غبنها ظهور می‌کند، نه انسان در آن روز مغبون می‌شود، آن روز ﴿لا یبع فیه و لا خلّه﴾ آن روز جا برای خرید و فروش نیست. انسان در آن روز داد و ستد ندارد تا مغبون بشود، داد و ستد در دنیا است، قیامت روز ظهور غبن است. مؤمنین مغبون‌اند که چرا بیش از این فداکاری نکردند. دیگران مغبون‌اند که چرا بیراهه رفتند. علی‌ای‌حال روز ظهور غبن است. این اجمالی از مقام اوّل.

ـ جدا بودن ارکان تجارت به شکل حقیقی یا اعتباری
امّا عمده، مقام ثانی است. تجارتها یک وقت این امور یاد شده در تجارت از یکدیگر حقیقتاً جدای‌اند؛ مثل اینکه یک انسانی یک متاعی را می‌فروشد به یک انسان دیگر و ثمنی را از او دریافت می‌کند که اینجا خریدار و فروشنده از هم جدا هستند و مبیع هم از ثمن جداست.گاهی انسان مولایی است که عبد مملوک را وکالت می‌دهد [و] می‌گوید: تو که عبد منی و ملک منی و هر چه در اختیار تو است مال من است، من به تو وکالت و اختیار می‌دهم که خود را بفروشی یا به من بفروش یا به بیگانه، مختاری. اگر به من فروختی، آزادی و اگر به دیگران فروختی، بردهٴ دیگرانی؛ آزادی. در اینجا بایع، عین مبیع است، منتها فرقش به اعتبار است. این عبد وقتی که می‌خواهد بفروشد، می‌گوید «بعتُ نفسی» خودم را فروختم. به چه کسی فروختم؟ یا به مولایش می‌فروشد که وعدهٴ عِتق به او داد، یا به بیگانه می‌فروشد که بیگانه او را به بردگی دوچندان استرقاق می‌کند. مولای کریم به این عبدِ رقّ گفته است: تو وکیل منی در بیع و شرا. تو که مال منی، من به تو اجازه دادم که خود را بفروشی. اگر به من فروختی، آزادی. اگر به غیر فروختی، برده‌خواهی شد، مختاری. د این گونه از موارد تفاوت بایع و مبیع، تفاوت اعتباری است نه حقیقی؛ زیرا عبد خودش را دارد می‌فروشد نه مالش را. آنجا که مالی در دست اوست و از طرف مولی می‌فروشد، بالاخره بایع کسی است و مبیع چیز دیگر؛ ولی آنجا که عبدِ رِقّ خود را از طرف مولا می‌فروشد، بایع غیر از مبیع چیز دیگر نیست؛ مشتری هم این‌چنین است، منتها درک این معنا دربارهٴ مشتری مقداری دشوار است. گاهی مشتری بها می‌دهد و کالا را می‌گیرد، گاهی مشتری لقای خود را نصیب بایع می‌کند. گاهی مشتری به بایع می‌گوید: اگر این متاع را به من فروختی، من اجازهٴ دیدار به تو می‌دهم که با من ملاقات کنی. اگر انسان در حدّ یک مؤمن متوسط بود، یک رمندهٴ متوسّط بود، یک مجاهد فی سبیل‌الله [در] جبههٴ جنگ در حدّ متوسّط بود، این عبدی است که خود را به خدا فروخت تا از خدا بهشت بگیرد. این ﴿‌ فی جنّات تجری من تحتها الاٴنهار﴾ ولی اگر جزء اوحدی از اهل ایمان بود، این خود را می فروشد تا با خدای خود اجازهٴ دیدار بگیرد. این است که به لقای حق می‌رسد. این انسان گذشته از آنکه ﴿جنّات تجری من تحتها الأنهار﴾ را داراست ﴿فی معتقد صدق عند ملیک مقتدر﴾ هم جای اوست که فرمود: ﴿ان المتّقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ این ﴿عند ملیک﴾ شدن؛ یعنی اجازهٴ دیدار گرفتن، یعنی به لقای حق رسیدن [و] در آنجا دیگر ثمن غیر از مشتری چیز دیگر نیست؛ ثمن لقای مشتری است، دیدار مشتری است. مثمن هستی خود عبدِ رقِّ است. انسان خود را به مولایش می‌فروشد، بایع می‌شود عین مبیع. خریدار او خداست و ثمن او هم لقای خداست. این ﴿طوبی له و حسن ماب﴾

ـ تجارت رابحه در کلام امام علی (علیه السلام)
این تجارتهاست که در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) اشاره شد که این تجارت رابحه است. این در بیانات حضرت آمده است که تقوا انسان را آزاد می‌کند، یعنی در این دنیا که «الدّنیا سوق ربح فیها قوم و خسرو فیها اخرون» فرمود: ه این فکر باشید که خودتان را بفروشید و به غیر خدا هم نفروشید. اگر خودتان را به غیر خدا فروختید، خسارت است و غبن. به خدا فروختید، تجارت رابحه است.

ـ نمونه‌ای از فروش جان و خرید رضوان
وقتی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در «لیلة‌المبیت» در فراش رسول خدا (علیه آلاف التحیة و الثناء) می‌خوابد و به استقبال آن شمشیرهای چها نفر از چهل قبیلهٴ حجاز می‌رود، کریمه ﴿و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ نازل می‌شود. این خود را به خدا فروخت. اینجا بایع غیر از مبیع نیست، مشتری غیر از ثمن نیست. این خود را به لقای حق فروریخت. این اشترا و این فداکاری، بهترین عبادت است و اگر امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) می‌فرماید: من خدا را خوفاً یا طمعاً عبادت نمی‌کنم، بلکه حُبّاً عبادت می‌کنم، از بهترین مظاهر عبادت آن حضرت همین جریان «لیلة‌المبیت» اوست که خود را فروخت و ثمنش لقای حق است. تعبیر قرآن کریم این است: ﴿و من النّاس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ او رضوان می‌خواهد که رضوان، صاحب بهشت است. بهشت در زیر پوشش رضوان است. اینجا مبیع، عین بیع است و ثمن، لقای مشتری است. یک چنین تجارتی را قرآن فرا راه ما نصب کرده است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 207 وقتی جریان بیع و شرای امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) را مطرح می‌کند، می‌فرماید: و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد﴾ این نه برای آن است که به بهشت برود یا از جهنّم نجات پیدا کند، آن کسی که «قسیم الجنّة و النار» است، فوق آن است که برای ترس از جهنّم یا برای طمع بهشت عبادت کند؛ گرچه از جهنّم مصون است؛ گرچه به بهشت می‌رود، امّا برای بهشت عبادت نمی‌کند، برای دیدار مشتری عبادت می‌کند.

ـ عینیت فروشنده و کالا در معامله با شیطان
چه اینکه دیگران هم که در نقطهٴ مقابل قرار گرفته‌اند، بایع عین مبیع است. خودشان را به کسی که انان را زیر یوغ خود ـ به عنوان بردهٴ زرخرید می‌برد ـ فروختند انسان خود را به شیطان می‌فروشد. تعبیر قرآن کریم دربارهٴ کفّار و منافقین و مانند آن، آن است که خودشان را فروختند. انسان وقتی مالک هوس خود نباشد، معلوم می‌شود خود را فروخت. اینکه می‌بینید یک انسان گنه‌کار می‌گوید: من نمی‌توانم خود را مهار کنم؛ یعنی صاحب اختیار خودم نیستم. دیگری به من بگوید: نگاه بکن، من نگاه می‌کنم. دیگری به من بگوید: حرف بزن، حرف می‌زنم. اگر کسی به حق اظهار عجز کرد، گفت: نمی‌توانم گناه نکنم؛ یعنی من خودم را فروختم به شیطان، من مالک نیستم. او به من می‌گوید: نگاه بکن، من نگاه می‌کنم. همین بیانی که در کلمات حضرت امیر (سلام الله علیه) قبلاً گذشت که فرمود «فنظر بأعینهم نطق بالسنتهم» انسان اگر به جایی رسید که نتوانست خود را مهار کند، بداند که خود را فروخت، چگونه می‌شود انسان مالک خود باشد و نتواند هوسش را رام بکند. اینکه گفته‌اند: خود را میزان قرار بدهید، ببینید آیا بندهٴ حقّید یا بندهٴ خدا، راهش این است. این راهی نیست که انسان نتواند طی کند، نتواند بفهمد آزاد است یا بنده است. ممکن نیست ما نتوانیم، بفهمیم که آزادیم یا بنده‌ایم. گفتند: عبد مکاتَب اگر با مولا ارتباط برقرار کرد، آزاد می‌شود. اگر از طرف مولا وکالت داشت که بفروشد، خود را به دیگری فروخت، از رقّیتی به رقّیتِ دیگر منتقل شد. لذا تعبیر قرآن کریم این است، گرچه سخن از بیع و شرا است، امّا در حقیقت بایع و مبیع یکی است، مشتری و ثمن، وجه و ذی وجه‌اند. دربارهٴ آن گروه کفر و نفاق، تعبیر قرآن کریم این است: سورهٴ «بقره» آیهٴ نود: ﴿بئسما اشتروا به انفسهم ان یکفروا بما انزل الله﴾ اینها که به وحی کافرند، خود را بد فروختند. خدای سبحان به اینها گفت: خودتان را یا به من بفروشید یا به دیگری. اینها خودشان را به شیطان فروختند. در همین سورهٴ «بقره» آیهٴ 102 بعد از اینکه جریان هاروت و ماروت را بازگو می‌کند و جریان سحر را تشریح می‌کند، می‌فرماید ﴿و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون﴾ اینها اگر بدانند، می‌فهمند خودشان را بد فروختند، خیلی ارزان فروختند.

ـ اثر خودفروشی کافران و منافقان در مسدود بودن تحصیل سرمایه
انسان اگر خود را بفروشد، دیگر راه برای درآمد ندارد. این است که می‌شود خسارت. اگر انسان مال را بفروشد، سرمایهٴ ظاهری را بفروشد ـ که بایع غیر از مبیع است ـ راه برای تحصیلِ سرمایهٴ مجدّد هست و امّا اگر خود را فروخت، دیگر راه برای تحصیل سرمایه نیست. انسان اگر یک مغازه‌ای که مرکز درآمد او بود، فروخت، ولو ممکن است چند روزی بی‌کار باشد، ولی بالاخره راه دارد که یک وسیلهٴ کسبِ دیگر تهیّه کند. امّا اگر خود را فروخت، او چگونه می‌تواند درآمد جدید داشته باشد؟! منافق خود را فروخت، کافر خود را فروخت، خودی ندارد؛ لذا راه برای درآمد جدید ندارد. تعبیر قرآن کریم: گاهی شرا است، گاهی بیع است؛ البته تعبیر شرا بیش از بیع است. تعبیر اشترا آمده است، تعبیر شرا هم آمده است. «یشری، اشتری، شروا» فراوان آمده است، ولی تعبیر به بیع هم آمده است. مُبایعه و مششارات، هر دو بر طرفین اطلاق می‌شود. دو نفر که مشغول خرید و فروشند، می‌گویند: اینها در حال مُبایعه هستند، در حال مشارات‌اند. مشارات، یعنی شرای طرفین مبایعه؛ یعنی بیع طرفینی. بیع هم به این معنا آمده است. این‌چنین نیست که خدای سبحان فقط در قرآن کریم تعبیر به شرا و اشترا کرده باشد ـ البّته [تعبیر به] شرا و اشترا بیشتری است ـ ولی تعبیر به بیع هم کرده است. در همین آیهٴ 111 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به﴾ من به شما بشارت می‌دهم در این خرید و فروش، خود را به خوب خریداری فروختید. شما که خود را به خدایتان فروختید، من به شما تبریک می‌گویم ﴿فاستبشروا ببیعکم﴾ این بیع چیست؟ همان بیعت است. ﴿ببیعکم الّذی بایعتم به﴾ با من مبایعه کردید؛ یعنی با من بیع کردید، چیزی را فروختید، من خریدم. بایع و مبیع یکی بود، ثمن و مشتری هم وجه و ذی وجه‌اند. ﴿فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به﴾

ـ معبد، بازار تجارت با خدای سبحان
و شاید در سورهٴ «حج» ـ که از معبد تَرساها به عنوان بیع یاد شده است ـ ناظر به همین قسمت باشد. آیهٴ چهل سورهٴ «حج» فرمود: ﴿و لولا دفع الله النّاس بعضهم ببعضٍ لّهدّمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً و لینصرنّ الله من ینصره إنّ الله لقویٌ عزیز﴾ فرمود: اگر نباشد قانون دفاع که جلوی تجاوز را بگیرد، متجاوز در درجهٴ اوّل به مراکز عبادی مردم حمله می‌کند، بعد مردم را استرقاق می‌کند. تنها پایگاهی که نمی‌گذارد انسان زیر سلطهٴ بشر برود، مراکز عبادی است و اگر بخواهد دیگران را زیر سلطهٴ خود بگیرد، اوّل به مراکز عبادی حمله می‌کند، بعد به مراکز مالی و مانند آن. فرمود: ﴿و لولا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لّهدّمت صوامع و بیعٌ﴾ نه صومعه‌ای می‌ماند که راهبِ منزوی در او به رهبانّیتش بپردازد. نه بیع می‌ماند (که جمع بیعه است و معبد مسیحیهاست) نه بیع می‌ماند تا تَرسایان در آنجا با خدا بیعت کنند. وقتی میدان بار را (میدان خرید و فروش را) بازار را خراب کردند، شما چه جایی برای خرید و فروش دارید؟ فرمود: مرکز عبادت مسیحیّت، بِیَع است. آنجایی است که اینها می‌خواهند با خدا بیعت کنند، جانشان را بفروشند، مالشان را بفروشند. این بازار را، آن متجاوز ویران می‌کند. جا برای خرید و فروش نیست. مسجد بازار است، کلیسا بازار است. بازاری است که انسان در آن بازار، خود را می‌فروشد و لقای حق را می‌خرد فرمود: اگر دفاع نباشد، بیگانه این بازار خرید و فروش را ویران می‌کند و این نکته باعث شد که از کلیسا به بِیَع تعبیر شد. آنجا که جای بیعت است، جای بِیع است، جای خرید و فروش است. انسان خود را به خدا می‌فروشد؛ مثل عبد مُکاتبی که خود را به مولا می‌فروشد و آزاد می‌شود. ﴿و صلوات و مساجد﴾ از دیگر معبد و عبادتگاهها به نام صلوات و صلات یاد کرده است که چون جای نماز است. و از مرکز عبادت مسلمین به عنوان مساجد یاد کرده است. و آنچه را که به عنوان بیعت آمده است ﴿إنّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون الله﴾ آن بیعت هم از آن جهت است که انسان با خدا مبایعه می‌کند؛ یعنی خود را می‌فروشد و خدای سبحان می‌خرد؛ مثل عبد مکاتبی که خود را به مولای خود بفروشد.

ـ تجارت معنوی در سخنان امام علی (علیه السلام)
در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج [البلاغه] این است که توقا انسان را آزاد می‌کند؛ یعنی تقوا مثل آن فروشی است که عبد مکاتب از طرف مولا وکالت دارد که خلاصه خود را بخرد، خود را به مولا می‌دهد و خود را از مولا می‌خرد. خود را از مولا می‌خرد یعنی چه؟ یعنی از رِقّ و بردگی شیطان آزاد می‌شود. از بندگی هوس آزاد می‌شود، دیگر هوس بر او مالک نیست. تعبیرات نهج البلاغه دربارهٴ اینکه اگر انسان اهل حساب باشد سود می‌برد، این تعبیرات کم نیست. در کلمات قصار آن کلمهٴ مبارکهٴ 208 این است که «من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر» اگر کسی از خود غافل بود، سرمایه را می‌بازد؛ چون انسان که از خود غافل باشد، شیطان که غافل نیست، می‌آید سرمایه را می‌برد. ولی انسان اگر حساب‌گر خویش باشد، به خوبی استفاده می‌کند، چون می‌داند خود را به چه کسی بفروشد. تعبیر دیگر حضرت در کلمهٴ 131 این است که وقتی اولیای الهی را می‌شمارد، آنها که دنیا را به خوبی شناختند، می‌فرماید: اینها کسانی‌اند که در دنیا تجارت کرده‌اند، چون کسی دنیا را مذمّت کرد، حضرت به او فرمود: تو بر دنیا جنایت کردی، نه دنیا. دنیا چه جنایتی کرد؟! دنیا تمام زشتیها را به تو نشان داد. صدر جریان این است که فرمود: «و قد سمع رجلاً یذّم الدّنیا» حضرت به او فرمود: «أیّها الذّام للدنیا المغتّر بغرورها المخدوع باباطیلها أتغترّ بالدّنیا ثمّ تذّمها أنت المتجرّم علیها ام هی المتجرمّة علیک» تو مُجرمی نه او. او چه کار کرد؟! او قبرستان را به تو نشان نداد، او چه کار کرد؟ او هر چه داشت به تو نشان داد. آن گاه می‌فرماید: اگر کسی دنیاشناس باشد، از این دنیا بهرهٴ خوب می‌برد. «إن الدّنیا دار صدق لمن صدقها .... و متجر اولیاء الله» اولیای الهی در دنیا تجارت می‌کنند «اکتسبوا فیها الرّحمه و ربحوا فیها الجنّه» بهشت را به عنوان ربح می‌برند. آن اولیایی که در حدّ متوسّط‌اند ﴿جنات تجری من تحتها الأنهار» ربح تجارت آنهاست. آنها که جزء اوحدّی اهل ایمان‌اند «جنّة‌اللقاء» جزء ربح آنهاست.
دربارهٴ عقل و عمل صالح در کلمهٴ 113 [از نهج البلاغه] این‌چنین می‌فرماید: ﴿و لا تجاره کالعمل الصالح و لا ربح کالثواب﴾ عمل صالح، تجارت است و ثوابی که انسان می‌برد، ربح است.
در تعبیراتی دیگر در کلمهٴ 37 از کلمات قصار [در نهج البلاغه] وقتی فهمید عدّه‌ای به دنبال او کرنش کردند، تعظیم بی‌جایی کرده‌اند، فرمود: چرا خودتان را خسته می‌کنید، در دنیا خسته و در آخرت خسارت می‌بینید، این نحوه تعظیم بی‌جایی کرده‌اند، فرمود: چرا خودتان را خسته می‌کنید، در دنیا خسته و در آخرت خسارت می‌بینید، این نحوه تعظیم و بزرگداشت را نسبت به ما روا ندارید. آن گاه فرمود: «و ما أخسر المشقه وراءها العقاب و اربح الدعة معها الأمان من النار» چقدر بد است که انسان در دنیا مشقّت ببیند و در آخرت هم عذاب. آن احترامی که به سلاطین جور می‌کردند و چقدر خوب است که انسان در دنیا راحت باشد و در آخرت هم عذاب نبیند؛ یعنی وقتی مسئولین را می‌بیند یک برادر را دیده‌اید، هیچ فرقی نمی‌کند. خودتان را به زحمت نیندازید، فرمود: من که امیرالمؤمنین هستم وقتی که مرا دیدید؛ مثل یک انسان عادی. در دنیا با دَعَة با راحتی، با رفاه به سر ببر، در اخرت هم از آتش در امان باش، برخلاف آنچه که به سلاطین عجم روا می‌داشتند.

ـ تقوا در کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام)
ولی تعبیر اثم در خطبهٴ 230 [از نهج البلاغه] هست که می‌فرماید «فانّ تقوی الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکه» تقوا، انسان را آزاد می‌کند. انسانی که بنده است، خود را از مولای خود می‌خرد و از غیرِ بندِ خدا آزاد می‌شود. در بعضی از نخ «هلکه» است، اینجا ملکه است؛ یعنی انسان از هر مالکی نجات پیدا می‌کنند، می‌شود آزاد.

ـ تجارت پرسود و زیانبار
بنابراین تجارت بین رقّیت و حرّیت است. یا انسان کاری می‌کند که خود را بنده کند یا کاری می‌کند که خود را آزاد کند، فکِّ ملک کند، تحریرِ رقبه کند. منافق تجارتش این است که خود را بنده کند، بردهٴ شیطان کند. مؤمن تلاشش این است که خود را از باب عتق رقبه آزاد کند؛ لذا یک عدّه ﴿یرجون تجاره لن تبور﴾ یک عدّه ﴿فما ربحت تجارتهم﴾ که توضیحش به جلسهٴ بعد ـ ان‌شاء‌الله ـ
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 27:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی