آروی زیارت امام صادق(ع)
1403/02/15
|
به مناسبت ایام شهادت امام صادق علیه السلام شما رو دعوت می کنیم به شنیدن نکته و گفتاری ناب با عنوان «آروی زیارت امام صادق(ع)» با بیان حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام میگوید که همسرم گفت که خیلی دلِ من برای امام صادق علیه السلام تنگ شده است، بلند شو تا به مدینه برویم.
آن زمان سفر سخت بود، دو هزار کیلومتر با استر و خر و شتر و… در این بیابانها و… خیلیها وصیّت میکردند، چون معلوم نبود زنده برگردند، ممکن بود راهزن بیاید و مشکل امنیتی پیش بیاید، یا ممکن بود طوفان بیاید، یا راه را گُم کنند، یا از تشنگی هلاک بشوند، سفر کردن خیلی سخت بود.
اینها راه افتادند، وقتی نزدیک ورودی مدینه شدند، حال این خانم آنقدر خراب شد که محتضر شد. شوهر او نشست که گریه کند، به شوهر خود گفت: بلند شو برو و تا زمانی که من نمردم به امام صادق علیه السلام بگو که همسر من هزار کیلومتر راه آمده بود تا شما را ببیند اما نتوانست شما را ببیند…
ما غافل هستیم که میتوانیم با مبلغ اندکی امروز به مشهد برویم و فردا برگردیم، اما فرصت را از دست میدهیم…
همسر او گریهکنان میدوید، تا اینکه به درِ خانهی امام صادق علیه السلام رسید و اذن گرفت و داخل رفت.
همینطور که گریه میکرد حضرت فرمود: چه اتفاقی افتاده است؟ عرض کرد: همسرم خیلی دوست داشت شما را ببیند، ما از کوفه به مدینه آمدهایم.
حضرت فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: همسرم مُرد.
حضرت فرمودند: برگرد و با همسرت بیا.
عرض کرد: او از دنیا رفت.
حضرت فرمودند: برو و با همسرت برگرد.
این شخص برگشت و دید همسرِ او نشسته است! سؤال کرد: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: وقتی تو رفتی من هم از این دنیا رفتم، خواستند روح مرا منتقل کنند، جناب قابض الأرواح هم ایستاده بود، آقا آمد…
این راوی میگوید وقتی من امام صادق علیه السلام را دیدم فلان لباس را به تن داشت… همسر او هم گفت که امام صادق علیه السلام را با فلان لباس دیدم که آمد و به جناب عزرائیل فرمود: فلانی! او را برگردانید. او هم گفت: «نَعَم أیُّهَا الإمَام»، فهمیدم که امام فقط امام ما نیست، امام حضرت عزرائیل هم هست.
آن زمان سفر سخت بود، دو هزار کیلومتر با استر و خر و شتر و… در این بیابانها و… خیلیها وصیّت میکردند، چون معلوم نبود زنده برگردند، ممکن بود راهزن بیاید و مشکل امنیتی پیش بیاید، یا ممکن بود طوفان بیاید، یا راه را گُم کنند، یا از تشنگی هلاک بشوند، سفر کردن خیلی سخت بود.
اینها راه افتادند، وقتی نزدیک ورودی مدینه شدند، حال این خانم آنقدر خراب شد که محتضر شد. شوهر او نشست که گریه کند، به شوهر خود گفت: بلند شو برو و تا زمانی که من نمردم به امام صادق علیه السلام بگو که همسر من هزار کیلومتر راه آمده بود تا شما را ببیند اما نتوانست شما را ببیند…
ما غافل هستیم که میتوانیم با مبلغ اندکی امروز به مشهد برویم و فردا برگردیم، اما فرصت را از دست میدهیم…
همسر او گریهکنان میدوید، تا اینکه به درِ خانهی امام صادق علیه السلام رسید و اذن گرفت و داخل رفت.
همینطور که گریه میکرد حضرت فرمود: چه اتفاقی افتاده است؟ عرض کرد: همسرم خیلی دوست داشت شما را ببیند، ما از کوفه به مدینه آمدهایم.
حضرت فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: همسرم مُرد.
حضرت فرمودند: برگرد و با همسرت بیا.
عرض کرد: او از دنیا رفت.
حضرت فرمودند: برو و با همسرت برگرد.
این شخص برگشت و دید همسرِ او نشسته است! سؤال کرد: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: وقتی تو رفتی من هم از این دنیا رفتم، خواستند روح مرا منتقل کنند، جناب قابض الأرواح هم ایستاده بود، آقا آمد…
این راوی میگوید وقتی من امام صادق علیه السلام را دیدم فلان لباس را به تن داشت… همسر او هم گفت که امام صادق علیه السلام را با فلان لباس دیدم که آمد و به جناب عزرائیل فرمود: فلانی! او را برگردانید. او هم گفت: «نَعَم أیُّهَا الإمَام»، فهمیدم که امام فقط امام ما نیست، امام حضرت عزرائیل هم هست.
صدای گفتگو
-
عنوانزمان
-
2:21
کاربر مهمان