display result search
منو
تفسیر آیات 23 تا 25 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

تفسیر آیات 23 تا 25 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

  • 2 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 12 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 25 سوره آل‌عمران _ بخش دوم"

اعراض از آیات الهی، سنت سیئه یهود
ردّ ادّعای مؤقت بودن عقوبت اهل کتاب
سرّ عدم راهیابی شک در صحنه قیامت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلَمْ تَرَ إَلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَی کِتَابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ﴿23﴾ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴿24﴾ فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴿25﴾

احتمالات معنای جمله ﴿الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾
تاکنون سه احتمال درباره تعبیر ﴿أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾ به عرض رسید که این یا ناظر به تحریف است یا ناظر به ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ است یا این تنوینش، تنوین تفخیم و تعظیم است که این سه احتمال گذشت.
احتمال چهارمی در بین مطرح است و آن این است که این تنوین، تنوین تحقیر باشد یعنی اینها یک مختصر از کتاب خودشان را بلدند، حالا یا اطلاعات سطحی دارند یا فقط در پیرامون قرائات و الفاظ آن آیات کتاب آسمانی‌شان کار کردند، به هر حال یک مختصر سوادی از کتاب آسمانی دارند و در برابر قرآن به کتاب الله مقاومت می‌کنند. ﴿یُدْعَوْنَ إِلَی کِتَابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی﴾.

همتایی دعوت به توحید با دعوت به رسول
دعوت، همان‌طوری که دعوت به خدا صحیح است، دعوت به رسول خدا صحیح است، چون پیام خدا را دارند. دعوت به اسلام صحیح است، چون همان ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ دعوت به کتاب هم صحیح است، چون کلام خداست. لذا همان‌طوری که دعوت به الله تعلّق می‌گیرد که اینها ﴿إِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ دعوت به الله درست است، دعوت به رسول و دعوت به کتاب و دعوت به اسلام هم درست است، چون اینها بالعرض در حقیقت دعوت به الله است، لذا در سورهٴ «صف» سخن از دعوت الی‌الاسلام است در آیهٴ هفت سورهٴ «صف» این است ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَی إِلَی الْإِسْلاَمِ﴾ این‌گونه از عناوین، محور دعوت بالعرض‌اند و ذات اقدس الهی، مدار دعوت بالذات.
مطلب سوم آن است که این ﴿لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ﴾ کتاب در حقیقت، حکومتش همان حکومت الله است و اگر گفته شد پیامبر حُکم بکند یا کتاب حکم بکند یا اسلام حکم بکند اینها بالعرض است و اسناد حکم به کتاب هم در قرآن کریم آمده است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» آیهٴ 29 این است که خدا در قیامت می‌فرماید: ﴿هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ﴾ بنابراین هم می‌شود گفت خدا حاکم است، چون ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ هم می‌شود گفت رسولش حاکم است ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ هم می‌شود گفت کتابش حاکم است در اینجا هم فرمود: ﴿یُدْعَوْنَ إِلَی کِتَابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ﴾.

اعراض از آیات الهی، سنّت سیئه یهود
نکته چهارم آن است که ﴿ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ﴾ اشاره شد این کلمهٴ ﴿مُعْرِضُونَ﴾ تنها حالی نیست که همتای فعل باشد. یک وقت است انسان، حالی می‌آورد که همتای فعل است، یک وقت حالی می‌آورد که فراگیر است، آن فعل را زمان فعل را شامل می‌شود، قبل از آن فعل را شامل می‌شود، بعد از آن فعل را هم شامل می‌شود، مثل اینکه می‌گویید من دیدم زید با فلان کس پرخاش کرده است در حالی که عصبانی بود این حال، حال مؤکّده است. یک وقت می‌گویید من دیدم زید با فلان کس برخورد کرده است و او عصبانی است، او عصبانی است این بیان سیره و سنّت سیّئه زید است یعنی او تبعاً بد اخلاق است چه قبل از این قضیه شخصی، چه در متن این قضیه شخصی، چه بعدها. این بیان سنّت سیّئهٴ آن زید است. در آیهٴ محل بحث هم که فرمود: ﴿ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ﴾ این بیان سنّت سیّئه اینهاست یعنی اینها اصولاً عادتشان این است که از حق رو برمی‌گردانند.
از این اعراض آنها در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» پرده برداشت، فرمود اینها اصولاً این‌‌چنین‌اند که رو برگردان از حق‌اند، اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ درباره همین گروه است. آیهٴ 74 به بعد سورهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ آن‌گاه [در آیهٴ بعد] می‌فرماید: ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ﴾؛ اینها قسی‌القلب‌اند، شما طمع دارید که اینها به اسلام بگروند و ایمان بیاورند ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ﴾ در حالی که ﴿وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾ سه صفت بر اینها ذکر کرد: اینها سمیع‌اند، اینها عاقل‌اند، اینها عالم‌اند یعنی هیچ ابهامی در اندیشه اینها نیست، خوب درک می‌کنند، خوب می‌فهمند، خوب گوش می‌دهند؛ اما قلبشان قَسی است ﴿وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ شنیده‌اند ﴿مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾ تحریف کردند، پس حق به گوششان رسید، معنایش را خوب درک کردند، خوب اندیشیدند، مع‌ذلک تحریف کردند. بنابراین گروهی از اینها طبعشان اعراض عن‌الحق است.

ردّ ادّعای موقت بودن عقوبت اهل کتاب
آن‌گاه منشأ این اعراض را آیهٴ بعد مشخص کرد فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ گرچه می‌گویند در توارت فعلی و در انجیل فعلی سخن از معاد و بهشت و جهنم و امثال ذلک نیست و همهٴ وعد و وعید را دربارهٴ دنیا خلاصه می‌کنند یعنی کسی عبادت کرد وضعش در دنیا خوب می‌شود و اگر کسی عصیان کرد وضعش در دنیا بد می‌شود، بر فرض صحّت این نسبت این معلوم می‌شود تحریف شد وگرنه سخنان اهل کتاب در صدر اسلام همین بود سخن از بهشت بود، سخن از جهنم بود، امثال ذلک. این گروه باورشان شد که عزّتی نزد خدا دارند و می‌گفتند که ما یک چند روزی بر فرض هم که گناه کردیم بیش از چند روزی نمی‌سوزیم: ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ ذات اقدس الهی این منطق باطل را چند جا نقل می‌کند و در هر جا هم مناسب با همان مورد پاسخ می‌دهند.
یکی همان بحث دیروز بود که فرمود: ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾ یکی هم بحثی است در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 111 که خدا از اینها دلیل می‌خواهد، می‌فرماید: ﴿وَقَالُوا لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَی﴾ این تحلیل می‌شود به دو جمله یعنی «قالت الیهود لن یدخل الجنة الا من کان هودا» و «قالت النصاریٰ لن یدخل الجنة الا من کان نصاریٰ» آن‌گاه می‌فرماید: ﴿تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ﴾؛ اینها در حدّ اُمنیه و آرزو سخن می‌گویند ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ خب اگر برهان و دلیل دارید ارائه بدهید، چرا بهشت وقف شماست ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ ٭ بَلَی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾

ردّ انحصار طلبی یهود دو نصاری در ورود به بهشت
بعد می‌فرماید اینها نه تنها درباره اسلام چنین اُمنیه و آروزیی دارند و زنده به آرزویند نه زنده به عمل و فکر، یکدیگر هم این‌‌چنین‌اند ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْ‏ءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَی لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْ‏ءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیَما کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾ .
در آن بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که اینها یک حُکم مطلقی دارند به نحو سالبهٴ کلیه که به غیر از یهودیها هیچ‌کس بهشت نمی‌رود، مسیحها می‌گفتند غیر از مسیحیها هیچ‌کس بهشت نمی‌رود، ولی اسلام این‌‌چنین نمی‌گوید [بلکه] اسلام می‌فرماید اگر یهودی به تورات اصیلش عمل بکند و اگر مسیحی به انجیل اصیلش عمل بکند بهشت می‌روند، مادامی که به دین خدا عمل نکنند بهشت نمی‌روند. این سه بیان است از سه مکتب دو تایش باطل است یکی‌اش حق. آنکه باطل است این است که به طور سالبهٴ کلیه یکجا حکم کردند ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْ‏ءٍ﴾ مسیحیها می‌گویند که ﴿لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْ‏ءٍ﴾ ، اما اسلام می‌گوید ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ﴾ نه اینکه «لستم علی شیء» یعنی یهودِ منهای تورات «لیس علی شیء» مسیحیِ منهای انجیل «لیس علی شیء»؛ اما یهود می‌گوید مسیحی به علاوه انجیل مثل مسیحی منهای انجیل «لیس علی شیء» ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْ‏ءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَی لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْ‏ءٍ﴾ این حُکم را می‌گویند قضا؛ اما اسلام می‌فرماید یهودیِ به علاوه تورات «علی شیء» است، مسیحی به علاوه انجیل «علی شیء» است، اهل کتاب منهای کتاب «لیس علی شیء»، ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بالأخره حُکم، همان است که ملّت و مذهب خاص نقشی ندارد؛ منتها اینها باید به دنبال یک تورات و انجیل اصیل بگردند و کتابی ارائه بدهند که بین آنها و بین خدا حجت باشد و چیزی حجت است که قرآن چون مهیمن است آن را تصدیق بکند. پس قرآن این مسئله را چند جا از آنها نقل کرد و از آنها دلیل خواست؛ گاهی به صورت ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾ با آنها سخن گفت، گاهی به صورت ﴿هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ با آنها بحث کرد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ انجیل اصیل، بشارت می‌دهد ولی اگر اینها بر اساس آن بشارت عمل نکردند قرآن جِزیه را هم قبول می‌کند، این‌‌چنین نیست که آنها در کلّ دین باطل باشند، چون خطوط اصلی دین یعنی حق‌تعالی، معاد، نبوت عامه تا برسد به حضرت موسی یا حضرت عیسی(علیهما السلام) نمی‌پذیرند فقط در نبوت خاصه گیر دارند و شریعت. لذا گرچه باطل‌اند و معذّب می‌شوند؛ اما مخلّد نیستند و مورد پذیرش جِزیه هم هستند ولی اگر نداشته باشند جزیه نیست در حقیقت.

چگونگی تسویل نفس انسان توسط شیطان
پس منشأ آن اعراض این است که اول دروغ گفتند، افترا بستند، بعد فریب خوردند. در مسائل بدنی این‌‌چنین است. در مسائل روانی هم همین‌طور است؛ منتها مسائل روانی چون دقیق است آدم غافل می‌شود. در مسائل عملی اول تن به یک گناه می‌دهد، بعد کم‌کم عادت می‌کند و مَلکه می‌شود این موادّ مخدّر برای او. در مسائل روانی، چون نفس مسوّله در کمین است او می‌داند چگونه انسان را صید کند. خاصیت نفس مسوّله آن است که امّارهٴ بالسوء را به صورت امّارهٴ بالحُسن معرفی می‌کند، تسویل غیر از امر به سوء است. انسان اوایل مبتلا به یک گناه می‌شود این نفس امّاره می‌گوید چون در جنگ داخلیِ بین شهوت و عقل یا غضب و عقل شکست خوردی، عقلت اسیر شد الآن عالماً عامداً که می‌دانی این گناه است باید بکنی، این را می‌گویند امّارهٴ بالسوء در این مرحله نفس امر به سوء می‌کند، چون امر به سوء می‌کند بالأخره انسان از آینده‌اش هراسناک است همیشه دست به گریبان است، کار را با فشار انجام می‌دهد کمتر گناه می‌کند، دیرتر گناه می‌کند و اگر گناه کرد سعی می‌کند توبه کند در صدد استغفار است. این دشمن می‌بیند نشد، می‌بیند در مرحلهٴ امّارهٴ به سوء بودن، گرچه مقداری تجاوز کرد ولی تمام شخص را به اسارت نگرفت، برای اینکه همیشه این نزاع هست؛ شخص می‌داند این گناه است این اسیر، آن امیر هم دستور گناه می‌دهد یک همکاری و کندکاری در درون هست، شخص با نگرانی گناه می‌کند بعد هم به فکر حل است که استغفار کند و مانند آن.
این شیطان را راضی نمی‌کند، لذا می‌کوشد از ابزار دیگر استفاده کند آن مرحله تسویل است که نفس مسوّله غیر از نفس امّاره است آن یک رنگ دیگری است که برادران یوسف در برادرکُشی یا چاه انداختن برادر به آن مبتلا شدند که یعقوب(سلام الله علیه) فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً﴾ سامری پلید، در راه‌اندازی گوساله‌پرستی با نفس مسوّله روبه‌رو شد که ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ کارِ تسویل این است که درونِ انسان را از نظر مسئله روان‌شناسی دقیقاً بررسی می‌کند که انسان از چه چیزی خوش‌اش می‌آید و نقطه ضعف او هم چیست، لذا همه آن رذایل اخلاقی را در پشت پرده پنهان می‌کنند و جلوی این رذایل اخلاقی را به صورت یک تابلوی زرّین، قشنگ، زیبا نشان می‌دهد انسان وقتی این کار را می‌بیند می‌پسندد، مثل یک هنرمند خائنی که توان هنری‌اش در روی تابلوست، نه پشت تابلو. پشت تابلو را با همهٴ مفاسد و لجنها پُر کرده، یک قشر زیبایی روی لجن کشیده به انسان تحویل می‌دهد، انسان ظاهر تابلو را می‌بیند برّاق است همین که این تابلو را خرید و برد منزل بویش در می‌آید.

عواقب تزیین گناه توسط نفس مسوّله
کارِ نفس مسوّله این است که ﴿زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ در این حد است، اینجاست ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ در این حد است. این نفس مسوّله هر روز یک تابلوی زرّینی به آدم نشان می‌دهد، هر روز آن لجنها را زیر پوشش یک برگ زرّین تابلوی تسویلی به خورد انسان می‌دهد بعد انسان ده‌بار، بیست‌بار، سی‌بار، صدبار، چهارصدبار وقتی که گناه کرد نظیر همان کسی می‌شود که عمری در کنیف می‌گذراند؛ مُغنّی است او اصلاً بعداً که حالا عادت کرده، مَلکه شده وقتی درون کنیف می‌رود برای تنغیه کنیف که بینی نمی‌گیرد، این اگر به بازار عطرفروشها بیفتد مدهوش می‌شود که قصه‌اش معروف است.
اوایل این‌‌چنین است، پس اول در مسائل بدنی انسان تا آخر قفلش را می‌فهمد، چون محسوس است کسی که معتاد است، گرچه نمی‌تواند ترک کند ولی می‌فهمد که به دام بدی افتاده است؛ اما در مسائل روانی خود فهم را متعفّن می‌کند آن وقت چه چیزی بفهمد وقتی فهم را آلوده کردند انسان با فهمِ آلوده که نمی‌تواند اگر بینی کسی بسته شد، او دیگر بوی بد را استشمام نمی‌کند، اگر چشم کسی احول شد یا کور شد دیگر نمی‌بیند که، اگر فهم کسی بدبو شد او دیگر خوب را تشخیص نمی‌دهد. اوایل، دروغ است و غرور است و افتراست، بعد هم خود آدم باورش می‌شود، لذا فرمود: ﴿وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ این ﴿مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ چون نشانه استمرار و سنّت سیّئه اینهاست، معلوم می‌شود که سالیان متمادی اینها افترا بستند بر خدا و به خورد مردم دادند نوشتهٴ خود را گفتند کلام الله است، بعد کم‌کم خود فریب خوردند، اگر خودِ فهم و اندیشه بدبو بشود انسان هرگز بویِ بد گناه را استشمام نمی‌کند، خب.
پرسش ...
پاسخ: بله؟ توبه اگر کسی نصیبش بشود دوباره آن حال اوّلی‌اش برمی‌گردد، مثل کسی که چشم ضایعه‌ای داشت حالا بینا شد و درمان کرد.
می‌فرماید: ﴿وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا﴾ چیزی که ﴿کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ است.

تفاوت قرآن با تورات در نزاهت قرآن از تحریف و افترا
تورات و انجیل از آن نظر که الفاظ آنها تحدّی نشده است، لذا مشایخ سوء می‌توانستند کلماتی را با دست خود بنویسند این دست‌‌نویس خود را به صورت کلام خدا به مردم ارائه بدهند ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ چه اینکه می‌توانستند تفسیر به رأی بکنند بعد بگویند این معنای قرآن است ولی درباره قرآن کریم یکی از این دو راه ندارد، گرچه دیگری راه دارد یعنی تفسیر به رأی هست و روایاتی که درباره تحریف وارد شده یعنی تفسیر به رأی کردند و به مردم گفتند، نه یعنی ـ معاذ الله ـ قرآن کم شد یا زیاد شد یا تغییری پیدا کرد و حرفی کم شد یا کلمه‌ای کم شد و مانند آن.
قرآن اصولاً افترابردار نیست، وقتی خدای سبحان قرآن را می‌ستاید چند صفت برایش ذکر می‌کند، همان طوری که صفات ثبوتیه برای قرآن کریم ذکر می‌کنند، صفت سلبیه هم برای قرآن ذکر می‌کنند. صفات ثبوتیه قرآن این است که او نور است، هدایت است و امثال ذلک. صفت سلبیه این است که قرآن کتاب افترابردار نیست یعنی اصلاً مثل او نمی‌شود حرف زد. در سورهٴ «یونس» آیهٴ 37 این است ﴿وَمَا کَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن یُفْتَرَی مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اصلاً نمی‌شود مثل قرآن حرف زد، این صفت سلبی است بدلی ندارد، چون کلام کسی است که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ این هم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ این آیتِ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ است، این کتاب افترابردار نیست یعنی هیچ‌کس ممکن نیست این‌‌چنین حرف بزند، به خدا نسبت بدهد.
پرسش ...
پاسخ: اگر خدای سبحان به اسم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ تجلّی بکند بله؛ اما اگر خدای سبحان به اسم علیم تجلّی کرد، به اسم قدیر تجلّی کرد به سایر اسما تجلی کرد، آن‌گاه بدلی دارد و جعل‌پذیر است؛ اما اگر با اسم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ تجلّی کرد دیگر بدلی ندارد و بدیل ندارد، لذا فرمود: ﴿وَمَا کَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن یُفْتَرَی مِن دُونِ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ اصلاً کتابی نیست که بشود مثل او حرف زد، این جزء اوصاف سلبیه قرآن است ﴿وَلکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ الْکِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾ حالا ملاحظه می‌فرمایید. در سورهٴ مبارکهٴ «هود» تعبیر قرآن کریم این‌‌چنین است، آیهٴ 13 سورهٴ «هود» ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾ یکی از تهمتهای ملحدان این است که این کتاب ـ معاذ الله ـ کتاب الله و کلام الله نیست و وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ این کلام را خودش درست کرده به خدا نسبت داد ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾ آن‌گاه خدا می‌فرماید: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ﴾ اگر شما می‌گویید این کتاب، که کتاب بشر است و کلام بشر است، ده سوره مثل این بیاورید. آن ده سوره‌ای که شما آوردید می‌شود مُفترا، این مُفترا نیست، آنچه را که شما بیاورید می‌شود مفترا ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ﴾ آنهایی که شما جعل کردید می‌شود مُفترا؛ اما قرآن کتابی نیست که بشود به او به عنوان افترا به خدای سبحان اسناد داد.

دلالت کلمه ‌«‌ایّام» بر مدّت بیش از ده روز
مطلب بعدی آن است که این غرور اینها که مایهٴ فریب اینها شد و خود اینها ساختند و بعد به دام این افتادند و پذیرفتند، خدای سبحان این را رد می‌کند [و] می‌فرماید: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾؛ می‌فرماید ما به همه این نیرنگها خاتمه خواهیم داد، اینها اهل جهنم‌اند و سخن از ایام معدوده هم نیست. بحثهایی در بعضی از کتب تفسیری اهل سنّت هست که این ایّام معدوده ردّی بر ابی‌حنیفه است، برای اینکه ایشان خواستند به این حدیث «دَعی الصَّلاةَ اَیّامَ اَقرائِک» تمسّک کند که اقلّ العادة سه روز است و اکثرالعادة ده روز، برای اینکه نه کمتر از سه روز را ایام می‌گویند، نه بیشتر از ده روز را ایام می‌گویند کمتر از سه روز را یوم یا یومین می‌گویند، بیشتر از ده روز را احد عشر می‌گویند [و] ایام نمی‌گویند. بنابراین «دعی الصلاة ایام اقرائک» این نشان می‌دهد اقلّش سه روز است، اکثرش ده روز است. بعد ایشان رد کردند که این کلمه ایام بر یک ماه هم اطلاق شده است، نظیر آیه‌ای که دیروز خوانده شد ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿أَیَّاماً مَعْدُودَاتٍ﴾ این ﴿أَیَّاماً مَعْدُودَاتٍ﴾ بالأخره شامل یک ماه می‌شود، حالا یا سی روز یا 29 روز و جریان ﴿أَیَّاماً مَعْدُودَاتٍ﴾ که اهل کتاب دارند این هم هست که آنها سخن از ده روز نبود یعنی اقلّش سه روز و اکثرش ده روز این‌‌چنین نبود که بشود یک هفته، این ایام معدوده بیش از اینها را هم شامل می‌شود، این بحثهای تفسیری است که آ‌نها با هم دارند مهم نیست.

مراد از ‌«‌لا ریب فیه» بودن قیامت
عمده این است که فرمود: ﴿فَکَیْفَ﴾ یعنی حال آنها چطور است آن وقتی که ما اینها همه را جمع می‌کنیم برای یک روزی، این ﴿لِیَوْمٍ﴾ نظیر ﴿یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ﴾ یا ﴿یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ آن روز ظرف حضور است، مجمع است؛ اما هدف چیز دیگر است و در آن روز شک نیست ﴿لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ این دو تا احتمال گذشت که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ که درباره قیامت آمده است ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ به دو معنا خواهد بود: یکی اینکه «لا ریب فی وقوعه» این «لا ریب فی وقوعه» همان معنایی را دارد که در کتابهای عقلی از آن به عنوان ضرورت یاد می‌کنند، می‌گویند قضیه ضروریه است وقتی چیزی ضروری بود، می‌گویند ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، «المعاد حقٌ لا ریب فیه» اگر به اصطلاح کتابهای معقول گفته شود، می‌گویند «المعاد حقّ بالضرورة» این قضیه، قضیه ممکنه نیست، قضیه مطلقه نیست، قضیه مشروطه نیست، قضیه حینیه نیست، قضیه دایمه نیست، قضیه ضروریه است «المعاد حقّ بالضرورة» مثل «الموت حقّ بالضرورة» «الساعة آتیة بالضرورة» این ﴿لاَ رَیْبَ فُیهَ﴾ به منزلهٴ جهتِ ضروریِ قضایای موجّهه است که «المعاد حقّ بالضرورة»، نه اینکه ممکن است، محال نیست [بلکه] خدا معادی دارد، نه خدا حتماً معادی دارد این یک معنا.
معنای دوم این است که آن روز ﴿لاَ رَیْبَ فیهِ﴾ است روزی است؛ که شک در آن نیست، چون همه چیز روشن است نشئه غیب به شهادت مبدّل می‌شود نه امر بر انسان مشتبه می‌شود، نه وضع کسی برای انسان مشکوک است ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ خواهد بود و روزی است که به همه اختلافها هم ذات اقدس الهی خاتمه می‌دهد. پس هرگونه شکّی آن روز زدوده می‌شود، مثل اینکه ما بگوییم در نور شک نیست یعنی وقتی نور تابید، شب نیست که انسان درباره اشیاء شک داشته باشد که آیا این فلان کتاب است یا فلان کتاب، فلان ظرف است یا فلان ظرف، فلان شخص است یا فلان شخص می‌بیند دیگر، آن روز نه متعلَّق شک است، نه ظرف شک ﴿لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. بنابر معنای اول یعنی متعلَّق ریب نیست «لا ریب أنه واقع بالضروة»، متعلّق [هم] ریب نیست که کسی شک کند آیا قیامت هست یا نه، شک‌بردار نیست «المعاد حقّ بالضرورة».

سرّ عدم راهیابی شک در صحنه قیامت
معنای دوم این است که ظرف شک نیست، همان طوری که متعلَّق شک نیست، ظرف شک هم نیست، بالأخره این شک ظرفی می‌خواهد، دنیا می‌تواند ظرف شک باشد کسی که در دنیا هست می‌تواند شک کند، چون در دنیا کتمان روا هست، غیبت روا هست، پوشیدگی هست انسان بعضی چیزها را می‌فهمد، بعضی چیزها را نمی‌فهمد، لذا شک دارد. دنیا ظرفِ شک است ولی آخرت ظرف شک نیست، مثل اینکه شب ظرف شک هست، تاریکی ظرف شک هست؛ اما روز ظرف شک نیست، انسان در تاریکی، در شبِ تار شک می‌کند که آیا این شخص که دارد می‌آید فلان کس است یا فلان کس؛ اما در روز علی بیّنة است، دیگر شک نیست. روز، ظرف شک نیست، گرچه شب ظرف شک است. قیامت ظرف شک نیست، چون همه چیز روشن است.
برای ما اسرار درونی خود ما روشن است آنچه را که ما فکر می‌کردیم خوب است معلوم شد که بد درآمد، درون دیگران هم که برای ما روشن شد جایی نیست که مثلاً انسان بگوید چون فلان شخص در پشت فلان تپه ماهوری یا دیوار و جدار و درخت است من نمی‌دانم، چون سخن از تَل و تپه نیست، سخن از سلسله جبال و درّه و کوه نیست ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ ؛ نه اعوجاج و کجی و پشت دیوار و انحراف است که کسی در آن زاویه انحرافی خودش را پنهان کند. از این طرف چشم هم الی ما شاء الله هر جا را بخواهد می‌بیند ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ اگر حجابی در ساهرهٴ قیامت نیست و اگر بیننده چشمش تیز است، حدّت دارد، حدید است پس هر جا را بخواهد می‌نگرد، آن وقت جا برای شک نیست، لذا قیامت نه متعلَّق شک است، نه ظرف شک.
پرسش ...
پاسخ: حجابهای نوری در بهشت است البته، در جهنم حجابهای ظلمانی است. حجابهای نوری این است کسی که مثلاً دارای درجه صد از ایمان است، کسی که دارای درجه هشتاد است نمی‌تواند مقام آن درجه صد را درک کند.
﴿فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾

وعده و وعید بودن عبارت ﴿وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾
این ﴿وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ﴾ نسبت به اعمال خیر وعده است، نسبت به اعمال شر وعید. لذا ممکن است عمل هر کسی را اگر خیر باشد ذات اقدس الهی جزای وافی بدهد، بلکه از باب ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ جزای اوفیٰ هم بدهد، نه تنها جزای وافی، چه اینکه در سورهٴ «نجم» فرمود: ﴿لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی ٭ وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَی ٭ ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزَاءَ الاَوْفَی﴾ نه تنها جزایِ عملِ خیر وافی است، بلکه أوفیٰ هم خواهد بود ولی درباره عمل بد، یقیناً کیفر از عمل بیشتر نیست، برای اینکه ﴿وَ لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ در نوع مواردی که فرمود: ﴿ووُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ﴾ کلمهٴ ﴿وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ هست، مثل همین مورد ولی این چون وعید است و خُلف وعید محال نیست ممکن است ذات اقدس الهی عفو کند با شفاعت عفو کند؛ اما کسی با این امید جَری نمی‌شود؛ بگوید خُلف وعده محال است، اگر کسی کار خیر کرد یقیناً خدا توفیق جزا را به عهده دارد و جزای وافی می‌دهد؛ اما خلف وعید که محال نیست ممکن است وعید داشته باشد بگوید عذاب می‌کنم و نکند، این هرگز کسی را مغرور نباید بکند: ﴿مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ﴾ اما باید در انسان امید ایجاد بکند، انسان اگر گناه کرد ناامید نباشد راه برای پذیرش او باز است. این وعید است که فرمود: ﴿وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ از اینجا آن نکته اینکه چرا در قرآن کریم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ در خصوص سیّئه آمده، درباره پاداش ایمان و مؤمنان نیامده فقط درباره کیفر تبهکاران آمده هم روشن می‌شود، این ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ فقط و فقط در مورد بدن‌اندیشان و بدعملان هست یعنی جزاء وِفق کار اینهاست؛ اما درباره مؤمنین هرگز نفرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ بلکه وعده ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ امثال ذلک هم داده است، حرفی هم که در تفسیر المنار هست در یک شرایطی حرف خوبی است، در صورتی که بوی وهابیت ندهد، اگر کسی بگوید این تفکّر اول در یهودیت بود، بعد در مسیحیت آمد بعد در بین مسلمین رواج کرد او چه می‌خواهد بگوید در این تفسیر المنار.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن