display result search
منو
تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش اول

تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 4 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش اول"

جامعیّت و عظمت آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ﴾
عقیده موحّدان در انحصاری بودن اعطا و اخذ مُلک حق تعالى
مراد از امتحان به خیر و شرّ در قرآن کریم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾

جامعیّت و عظمت آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ﴾
این دو آیه مبارکه که مشتمل بر ده وصف از اوصاف ذات اقدس الهی است، جزء غرر آیات توحیدی این سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» است. در سورهٴ «آل‌عمران» آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ و این آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ به منزله آیةالکرسی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین به منزلهٴ خود سورهٴ مبارکهٴ «فاتحةالکتاب‌»اند که شأن نزولی برای این چهار آیه در تفسیر شریف مجمع‌البیان هست که لابد ملاحظه فرمودید .
از اینکه فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ جامعیت این آیه نسبت به آیات دیگر که در همین زمینه وارد شده است این است که سایر آیات مملوکها را ذکر می‌کند، بعد می‌فرماید این مملوکها برای خدا هستند. مثل اینکه می‌فرماید: ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ این یک طایفه است که ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ که در قرآن از این طایفه کم نیست.
طایفه ثانیه آیاتی‌اند که مُلک را منحصراً از آنِ خدا می‌دانند که ﴿لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ﴾ این ظاهرش حَصر است، نظیر اول سورهٴ «ملک» که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ این تقدیم ﴿بِیَدِهِ﴾ بر «مُلک»، «الملک بیده» نیامد ﴿بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ آمد این هم مفید حصر است.
طایفه ثالثه همین حصر را به صورت روشن‌تر با نفی شریک دلالت می‌کنند، نظیر آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که مسئله نَفی شرک مطرح است. پایان سورهٴ «اسراء» این است که ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً﴾ این طایفه به صراحت نفی شریک می‌کند، پس اگر از طایفه قبل نظیر ﴿لَّهُ الْمَلِکُ﴾ یا ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ به طور ظهور، حصر استفاده می‌شود و در نتیجه نفی شریک هم استفاده خواهد شد، از این طایفهٴ دیگر که شریک را بالصراحة نفی می‌کنند آن مسئله صریح‌تر روشن می‌شود، قهراً همه این مطالبی که مربوط به این چند طایفه است زیر پوشش این کریمه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ خواهد بود «المُلک بالقول المطلق» مملوک توست، نه تنها آسمان و زمین مملوک توست هرگونه سلطنتی چه حقیقی چه اعتباری مملوک توست، تو مالکِ سلطنتی چه حقیقی چه اعتباری چه دنیا چه آخرت چه درباره آسمان و زمین چه غیر آسمان و زمین ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾.

عقیده موحّدان در انحصاری بودن اعطا و اخذ مُلک حق تعالى
آن‌گاه این مُلک را به هر که بخواهی خواهی داد ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این مُلک، خواه معنوی باشد، نظیر نبوت، رسالت، امامت، ولایت و مانند آن، خواه ظاهری باشد، نظیر سلطنت و مانند آن همهٴ اینها برای توست و چون تو حکیمِ محضی مشیئت و اراده شما براساس حکمت است آن کس را که مَلِک می‌کنی براساس حکمت است و آن کسی را که معزول می‌کنی براساس حکمت است ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
آنها که بینش توحیدی دارند همواره می‌گویند ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ در بهترین حالتهای آنها که تعقیبات نماز است این آیات را تلاوت می‌کنند و اگر هم مُلکی به اینها رسیده است خدا را شکر می‌کنند، می‌گویند خدای سبحان این مُلک را به ما داد.

تفاوت نگرش موحّدان با ملحدان درباره اعطا و اخذ مُلک
سخن سلیمان و یوسف(علیهما السلام) را که قرآن کریم نقل می‌کند همین سخن موحّدانه است. آیهٴ 101 سورهٴ «یوسف» این است که ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الاَحَادیثِ﴾؛ خدایا! تو به من مُلک داده‌ای، نمی‌گوید من به مُلک رسیده‌ام عرض می‌کند خدایا! تو به من مُلک داده‌ای و همچنین وقتی سلیمان(سلام الله علیه) آن تخت ملکهٴ سبأ را در نزد خود حاضر یافت، آن‌‌طوری که در آیهٴ چهل سورهٴ «نمل» آمده عرض کرد که این فضل خداست ﴿قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ﴾ پس یک موحّد وقتی مُلکی به او رسیده است می‌گوید این عطیّهٴ الهی است برای شکر و خدمت است؛ اما یک غیرموحّد یعنی یک انسان ملحد وقتی مُلکی به دست او آمد خود را مالک آن مِلک و مُلک می‌پندارد، چه اینکه از سورهٴ «زخرف» برمی‌آید که ﴿وَنَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الاَنْهَار تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ٭ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ این را به خود اسناد می‌دهد می‌گوید این مُلک مصر برای من است.
پس دید ملحد آن است که به خود اسناد می‌دهد خواه به صورت فرعون دربیاید، خواه به صورت قارون. قارون می‌گوید ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ آن مال را، فرعون هم می‌گوید ﴿أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾ و اما موحّدان عالم می‌گویند خدا را شکر که این نعمت را به ما عطا کرد. پس موحّد می‌گوید ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ غیرموحّد می‌گوید «الملک لی» یا ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ﴾.

خیر مطلق بودن افعال الهی و نحوه انتزاع شرّ
چون در کنارش آمده است که ﴿وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ معلوم می‌شود آنچه ذات اقدس الهی افاضه می‌کند خیر است یا به عنوان امتحان است که خیر است تا درون انسان روشن بشود یا به عنوان یک پاداش است که آن هم خیر است ولی اگر یک وقت خواست کسی را عِقاب کند و مؤاخذه کند او را از راه استدراج می‌گیرد و او را به مقامی می‌رساند که این هم خیر است، چون تنبیه یک انسان متعدّی خیر است، گرچه ممکن است به حال خودِ شخص خیر نباشد؛ اما نسبت به کل نظام خیر است. شر در عالم جز قیاس و سنجش چیز دیگر نیست؛ شیئی باشد به نام شر اصلاً در عالم وجود ندارد یعنی موجودی نداریم که این معنای شر را از ذات او انتزاع بکنیم که چنین چیزی نیست، بلکه اگر موجودی را به موجود دیگر اسناد دادیم و در این پیوند یک سلسله آسیبی از این یکی به آن رسید حالا یا آسیبی است که اصل ذاتی را از بین می‌برد یا آسیبی است که وصفی از اوصاف آن دو شیء ثانی را از بین می‌برد، اینجا مفهوم شرّ اتنزاع می‌‌شود. مثلاً اگر گفته شد مار و عقرب شرّ است نه یعنی مار و عقرب برای خودشان شرّند مار و عقرب همان لذّت را از زندگی می‌برند که طوطی و کبوتر می‌برند آنها هم از تغذیه لذّت می‌برند، از مراسم نکاح لذّت می‌برند، از آشیانه ساختن و در آشیانه آرامیدن و از خوابیدن و استراحت لذّت می‌برند و مانند آن.
آنها هم برای فرزندانشان خیرند، چه اینکه طوطی و کبوتر هم برای فرزندانشان خیرند. از آن جهت که اینها موجودی‌اند زاد و ولد دارند، تغذیه‌ای دارند، تولیدی دارند، نموی دارند و استراحتی دارند هیچ فرقی بین یک موجودی سمّی و غیرسمّی نیست و اگر این مار و عقرب در عمرشان به کسی نیش نزنند شر بالعرض هم ندارند پس اینها خیرِ نفسی‌اند. اگر هم نسبت به عابر احیاناً صدمه‌ای وارد بشود، اینجا شرّ انتزاع می‌شود و معنای شر این نیست که عقرب شر است، بلکه آن شخص مسموم و مصدوم که حیات خود را از دست می‌دهد به اصطلاح «لیست» تامّه پیدا می‌شود یا سلامت خود را از دست می‌دهد یعنی «لیست» ناقصه پیدا می‌شود از آن زوال‌الحیات یا زوال‌السلامه شرّ انتزاع می‌شود [که] این می‌شود امر عدمی، پس هیچ شیئی فی نفسه در عالم شر نیست نمی‌تواند شر باشد و ارتباط به غیر هم اگر سودی به غیر برساند باز شرّ نیست و اگر ذات غیر یا کمالی از کمالات غیر را سلب بکند می‌شود شرّ که بازگشتش به امر عدمی است و آنچه از ذات اقدس الهی نشئت می‌گیرد فیوضات است و برکات، لذا «بیده الخیر» است.

مراد از امتحان به خیر و شرّ در قرآن کریم
گاهی به وسیله بعضی از امور یک سلسله کمالاتی از انسان سلب می‌شود که اینها شر است این شر چون حالا یا زوالِ ذات است یا زوالِ سلامت است عدمِ محض نیست ریشه‌ای در امر وجودی دارد آن امر وجودی را بالأخره ذات اقدس الهی آفرید از آن جهت خدا می‌فرماید ما مردم را به خیر و شر امتحان می‌کنیم ﴿وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ .
ذیل این آیه کریمه ﴿وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ مرحوم امین‌الاسلام حدیثی را از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل می‌کند که حضرت مریض بود کسی به عیادت حضرت رفت به حضرت عرض کرد که در چه حالت هستید حالتان چطور است، فرمود: «بشرٍّ» به حضرت عرض کردند شما هم تعبیر شرّ را به کار می‌برید، فرمود آری خدای سبحان فرمود: ﴿وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ و این مَرض شرّ است و ما را خدا با این شر امتحان می‌کند. این تعبیرات هم هست ؛ اما آنچه از ذات اقدس الهی نشئت می‌گیرد خیر است.
پرسش:...
پاسخ: سَم فی حد نفسه هم خیر است، موجودی است برای خیلی از بخشهای درمانی سودمند است، برای مار و عقرب که اصلاً شر نیست نه بالعرض، نه بالذات وسیله صید اوست، او از سم‌سازی لذّت می‌برد همان‌طوری که آهوی خَتن از مشک‌سازی لذت می‌برد او کار اوست و محصول اوست و وسیله اوست و برای خود مار که شرّ نیست نه بالذات نه بالعرض، بخشهای درمانی و دارویی هم که هر دوی رکنش با او تأمین می‌شود. حالا اگر عابری را مصدوم کردند که عابر حیات خود را یا سلامت خود را از دست داد این زوال‌‌الحیاة یا زوال‌السلامة می‌شود شر، از این معنای عدمی شرّ انتزاع می‌شود.
چون ذات اقدس الهی منشأ خیر است پس هر جا مُلک و مِلکی اعطا می‌کند خیر است، اگر کسی حق‌شناس نبود، نظیر فرعون که گفت ﴿أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾ این شخص مثل کسی است که از باصرهٴ خود بهرهٴ صحیح نبرد، از سامعه خود استفاده درست نکند و مانند آن. این‌‌چنین نیست که آن مُلک بد باشد یا افاضه مُلک بد باشد، نه هستی بد است، نه ایجاد هستی؛ منتها این شیء موجود است که باید از هستی‌اش بهرهٴ صحیح ببرد، چون مشیئت الهی براساس حکمت است، لذا محذوری در بین نیست که انسان بالقول‌المطلق بگوید ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.

اشکال مرحوم بلاغی بر شیخ طوسی در نحوه اعطای مُلک به ظالم
اینجا بیانی را مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف تفسیرآلاءالرحمن نسبت به مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارند که آن بیان را ملاحظه فرمایید و کتاب شریف تبیان را هم ملاحظه فرمایید. مرحوم آقای بلاغی دارند که در ذیل همین آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ﴾ می‌فرمایند که در کلمات مرحوم شیخ طوسی یک ناهماهنگی هست، زیرا مرحوم شیخ طوسی در ذیل آیهٴ 258 سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ فرمود این ضمیر ﴿آتَاهُ﴾ این ضمیر مفعول، به آن محاجّ برمی‌گردد یعنی به نمرود ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾. این بیان، در تبیان نیست در آلاءالرحمن هم نیست در بحثهای ذیل این آیه گذشت که بنابر اینکه ضمیر به آن محاج برگردد به نمرود برگردد، معنایش این است که ببین خدای سبحان به این شخص مُلک و قدرت داد او به جای اینکه شکرگزار باشد کفر می‌ورزد، نظیر ﴿أَن کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ﴾ این ﴿أَن کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ﴾ بیان آن است که خدای سبحان به او مال و فرزند داد او به جای اینکه شاکر باشد کافر شد، بنابر این که ضمیر ﴿أَنْ آتَاهُ﴾ به آن ﴿الَّذِی﴾ برگردد، معنا این می‌شود که خدا، با اینکه به این شخص قدرت داد این به جای اینکه موحد باشد، ملحد شد. به هر حال اگر ضمیر به آن شخص برگردد بر اساس این عنایت است.
مرحوم آقای بلاغی می‌فرمایند که مرحوم شیخ در تبیان فرمود این ضمیر به ﴿الَّذِی حَاجَّ﴾ یعنی مُحاج برمی‌گردد این یک مطلب و احتمال اینکه این ضمیر به ﴿ابراهیم﴾ برگردد این را به «قیل» نسبت داد یعنی «قیل» که ضمیر ﴿آتَاهُ﴾ این ضمیر مفعول به ﴿ابراهیم﴾ برمی‌گردد، این را در سورهٴ «بقره» فرمود؛ اما در ذیل آیهٴ محل بحث ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ فرمود که جایز نیست خدای سبحان، مُلک را به کافر و فاسق بدهد، برای اینکه مُلک عهد الهی است و خدا فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ .
مقدمتاً خود مرحوم آقای بلاغی فرمودند مُلک دو قِسم است: یک مُلک الهی است، یک مُلک دنیایی است. آن مُلک الهی عهد خداست، نظیر نبوت، رسالت، خلافت، ولایت، امثال ذلک که اینها عهد الهی است و اگر عهد الهی شد به ظالمین نمی‌رسد ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾.
قِسم دوم مُلک به معنای مال و سلطنت و قدرتهای دنیایی است که خدا به هر کسی ممکن است اعطا کند. این مقدمه را خودشان ذکر کردند، بعد فرمودند که این ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ اگر مُلک به معنای نبوت و رسالت و خلافت باشد این هرگز به ظالمین نمی‌رسد، بر اساس آن اصل کلی که ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ و اگر منظور مُلک ظاهری باشد این را خدا ممکن است به همه اعطا کند. بعد سخن مرحوم شیخ را نقل کرد که شیخ در تبیان فرمود ضمیر ﴿آتَاهُ﴾ این ضمیر مفعول به آن مُحاج برمی‌گردد و احتمال اینکه به ﴿ابراهیم﴾ برگردد این را به «قیل» نسبت می‌دهد و از طرفی ذیل این آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ می‌فرماید مُلک را نمی‌شود به فاسق داد . این یک ناهماهنگی است در کلمات مرحوم شیخ، بین تفسیر آیهٴ سورهٴ «بقره» و تفسیر سورهٴ «آل‌عمران» و این ناهماهنگی در مجمع‌البیان نیست، برای اینکه آن فرصت بیشتری داشت مبسوطاً بحث کرد ناهماهنگی را برطرف کرد ولی در تبیان براساس اختصارش این ناهماهنگی هست، این خلاصه فرمایش مرحوم آقای بلاغی در آلاءالرحمن.

ناصواب بودن اشکال مرحوم بلاغی بر شیخ طوسی
پرسش:...
پاسخ: بله؛ ایشان می‌فرمایند که وجه تدافع هم همین است، آنجا که ضمیر ﴿آتَاهُ﴾ را به «محاج» برمی‌گرداند به معنای مال است، قدرت دنیاست. اینجا که می‌فرماید: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ﴾ این برای معنویت و رسالت و نبوت است، لذا به فاسق نمی‌شود داد. وجه تدافع همین است؛ اما انسان باید که در هر دو جا راه را درست مشخص کند، نه اینکه طوری حرف بزند که دیگری بیاید اشکال کند و سوّمی بیاید اشکال را با این وجه برطرف کند که بگوییم آنجا که گفت ضمیر به آن مُحاج برمی‌گردد مُلک دنیاست، اینجا که فرمود مُلک را نمی‌شود به غیراولیاء داد مُلک معنوی است. این خلاصه فرمایش ایشان است؛ اما اصلاً نقل درست نیست مرحوم شیخ چنین سخنی ندارند. مرحوم شیخ در ذیل همان آیه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ﴾ خیلی دقیق بحث کرد، اینجا هم دقیق بحث کرد در آنجا هم نقل کرد در اینجا هم نقل کرد، نه اینکه در آنجا ﴿آتَاهُ﴾ را به شخص نسبت داد و احتمال رجوع ضمیر به ﴿ابراهیم﴾ را به «قیل» این‌طور نیست که آ‌ن را خودش قبول کرده باشد این را به «قیل» نسبت داده باشد.
بیان‌ذلک این است که در ذیل آیهٴ سورهٴ «بقره» فرمود آیا ضمیر به آن شخص برمی‌گردد به محاج برمی‌گردد یا به ﴿ابراهیم﴾ دو قول است؛ بلخی در آنجا و اینجا یک نظر دارد، دیگران در آ‌نجا و این ذیل آیه نظر دیگر دارند. آن دو قول این است. قول اول این است که ضمیر به آن محاج برمی‌گردد، قول دوم این است که ضمیر به ﴿ابراهیم﴾ برمی‌گردد(سلام الله علیه). بنا بر قول دوم اشکال نیست که خدا به ابراهیم مُلک داد، برای اینکه ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ هست و بسیاری از آیاتی در این قبیل هست. بنابر اینکه ضمیر به ﴿ابراهیم﴾ برگردد مشکلی نیست؛ اما بنابر اینکه ضمیر به آن شخص برگردد که محاجّ است اشکال هست که چطور مُلک را خدا به ظالمین می‌دهد این اشکال. بعد می‌فرماید مُلک دو قِسم است: یک قِسم به معنای تدبیر است و سیاست است و امر است و نهی است و امثال ذلک، یک قسمت همین قدرتهای مالی و اتّساع حال و امثال ذلک است. اگر ضمیر به «المحاج» که نمرود است برگردد این به معنای همان مال است و اتساع‌الحال نه به معنای امر و نهی، پس اگر ضمیر به آن «المحاج» برگردد مُلک به معنای کثرت مال و اتّساع حال است و اگر ضمیر به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) برگردد که اصلاً اشکالی وارد نیست تا ما جواب بدهیم، این خلاصه فرمایش ایشان در سورهٴ «بقره».
در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» هم در ذیل همین آیه هم اوّلین بحثی که دارد باز نقل قول می‌کند، «قال البلخی کذا»؛ بلخی می‌گوید و این بلخی همان است که در ذیل آن آیه فرمود ضمیر به ﴿ابراهیم﴾ برمی‌گردد، می‌فرماید مُلک را نمی‌شود به فاسق داد یعنی امر و نهی و حق قانونگذاری و حکومت را خدا به فاسقین نمی‌دهد آنهاغاصب‌اند، چرا، چون عهد الهی است و خدا فرمود عهد به ظالمین نمی‌رسد ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ . بنابراین مرحوم شیخ در تبیان با اینکه مختصر است نسبت به مجمع‌البیان منسجم سخن گفت (اولاً) قولی را خودش انتخاب نکرد در هر دو جا نقل است و (ثانیاً) اگر ضمیر به آن محاج برگردد آن را مشخص کرد که مُلک به چه معناست، اگر ضمیر به ﴿ابراهیم﴾ برگردد آن را مشخص کرد که مُلک به چه معناست. پس آنچه در ذیل آیه سورهٴ «بقره» فرمود هماهنگ با چیزی است که در ذیل آیه سورهٴ «آل‌عمران» بیان کرده است.

هدف خداوند از عطای مُلک معنوی به انسانها
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ اگر مُلک را به معنای معنویّت بگیریم، نظیر ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ هم است، این‌‌چنین نیست که همه بتوانند معنویت را برای همیشه حفظ کنند، مگر سامری کم آدمی بود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ معنویت مطلق است، مگر سامری کم آدمی بود، مگر ذات اقدس الهی به او کم نعمت داد. اینکه می‌گوید در بین همه اینها من فقط اثر آن فرستادهٴ حق را دیدم هیچ‌کس ندید ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ این کم آدمی نبود، نظیر همان بلعم مگر او کم آدمی بود. فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از پوست درآمده این هم به جای اینکه در راه توحید قدم بردارد از همان قدرت معنوی مسئلهٴ گوساله‌پرستی را ترویج کرده است وگرنه او یک آدم عادی که نبود که مردم حرف او را گوش بدهند که، با اینکه همه این مظاهر فضیلت را از موسای کلیم دیدند و هارون(سلام الله علیه) هم در بین مردم بود این در جلوی چشم هارونِ پیغمبر مسئله گوساله‌پرستی را راه انداخت، چون یک آدم معمولی که نمی‌آید کاری بکند که مردم بپذیرند که.
خب، قدرتی را خدای سبحان می‌دهد اینها از پوست درمی‌آیند. اینها معنویت است، البته نبوت این‌‌چنین است که ذات اقدس الهی وقتی نبی را به مقامی می‌خواهد برساند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ می‌داند او تا آخر در این وضع می‌ماند، کسی نیست از پوست دربیاید و اما اصل معنویت را خدا به خیلیها داد که توان حفظش را نداشتند.
به هر حال در فرمایشات مرحوم شیخ ناهماهنگی نیست ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ چیزی در عالم نیست که خدا ندهد دیگر، ممکن است کسی نسبت به دیگری غصب بکند؛ اما این‌‌چنین نیست که در کارگاه الهی کسی غصب بکند که، خدا می‌دهد به عنوان امتحان یا خدا می‌دهد به عنوان کیفر «مُستدرج بالاحسان» خدای سبحان وقتی بخواهد کسی را بگیرد به او حیثیت و شرف و عزّت و آبرو می‌دهد تا فوراً او از این عزّت و شرف بهرهٴ سوء ببرد با دست خود سقوط کند ـ معاذالله‌ـ این «مُستدرج بالاحسان» همین است. آن آیه مبارکه‌ای که فرمود گروهی که به مُلک رسیده‌اند اگر مهلتی به آنها داده می‌شود خیال می‌کنند ﴿أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَ نْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ همین قبیل است، اگر کسی قدرتی دارد با مهلت، نباید خیال بکند خیری نصیب او شده است. فرمود این اِمهال خیر نیست [بلکه] این اِمهال برای آن است که ما او را کم‌کم «من حیث لا یشعر» کیفر کنیم، به هر حال هر چه در جهان هستی راه دارد براساس توحید افعالی فعل خداست حالا شرور و نقایص و اینها که به خدا اسناد ندارد مسئلة اُخری.
پرسش:...
پاسخ: ظلم و تعدّی را در نظام شرع، ظلم و تعدّی می‌گویند وگرنه در نظام تکوینی که کسی نمی‌تواند چیزی را بدون اراده حق بگیرد، مثل اینکه انسان با چشم خود گناه می‌کند بالأخره مالک حقیقی این چشم و گوش خداست که ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾ که در بحث دیروز گذشت. مُلک به معنای صلاحیت امر و نهی و امثال ذلک این را البته ذات اقدس الهی عهد خود می‌داند فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در زمان فترت هم بالأخره اوصیای انبیا هستند نبی نیست؛ اما اوصیای آنها حضور دارند، کتاب آنها حضور دارند. مردم اگر ستم‌پذیر باشند به سوء اختیار خودشان زیر بار ستم رفتند؛ اما ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ شد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾ درمی‌آید، اگر مردم ستم‌پذیر نباشند که آ‌نها مسلّط نخواهند شد.
پرسش:...
پاسخ: چرا ندارد، این مقداری که می‌فهمند این شخص دارد خلاف می‌گوید که، آن ظلم و آدم‌کُشی را که می‌فهمند بد است. خب، نباید تحمل بکنند دیگر.
اعطا و اخذ مُلک براساس مشیئت حکیمانه الهی
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود ما به آل‌ابراهیم مُلک عظیم دادیم ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُلْکاً عَظِیماً﴾ این همان حکومت حقّه است که ذات اقدس الهی به آل‌ابراهیم مرحمت کرده است، نمودار کاملش در جریان حضرت سلیمان و داود ظهور کرده است وگرنه درباره سایر انبیای بنی‌اسرائیل هم بود. پس چیزی در جهان نیست که برخلاف مشیئت ذات اقدس الهی باشد و هرچه هم هست براساس حکمت اوست، چه آنجا که اعطا می‌کند، چه آنجا که نزع می‌کند و می‌کَند.

تبیین اقسام عزّت
﴿وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ این دو وصف، مقابل آن دو وصف است یعنی همتای آن دو وصف است. اعطای مُلک، نظیر عزیز کردن است، نزع ملک، نظیر ذلیل کردن است. عزّت در بحثهای قبل هم گذشت که لغتاً به معنای نفوذناپذیری است که آن زمین سخت و نفوذناپذیر را می‌گویند «أرضٌ عزاز» نشود با بیل و کلنگ در آن نفوذ کرد، یک انسان این‌‌چنین که تسلیم‌ناشدنی است انسان عزیز است و چون لازمهٴ این وصف، پیروزی بر رقیب است از این جهت عزّت را به معنای غلبهٴ بر خصم تفسیر کردند وگرنه این تفسیر به لازم است نه تفسیر به درونِ معنا. عزّت ظاهراً به معنای غلبه نیست، به معنای صلابت و نفوذناپذیری است و اگر چیزی در دسترس نیست می‌گویند «عزیز الوجود» است «عزیز المنال» است به همین مناسبت است که نمی‌شود در او راه پیدا کرد و ذات اقدس الهی، عزیز است برای اینکه هیچ‌کسی نمی‌تواند در او نفوذ پیدا کند. مؤمن هم عزیز است، برای اینکه هیچ دشمن درونی یا بیرونی نمی‌تواند در او راه پیدا کند، این می‌شود عزیز.
یک عزّت بیجا و بی‌جهت یک عزّت کاذبی است که در بین تبهکارها رواج دارد که اینها عزیزان بی‌جهت‌اند. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که عده‌ای هستند که ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ این عزیزِ بی‌جهت است یعنی با گناه می‌خواهد عزیز بشود با گناه خود را عزیز کرده است. منافق هم خود را عزیز می‌پنداشت در صدر اسلام آنها می‌گفتند ما قدرتمندیم و عزیز و مؤمنین ذلیل‌اند که می‌گفتند ﴿لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ﴾ اینها خیال می‌کردند که اگر کسی یک قدرت ظاهری دارد و یک چند صباحی به زور رسیده است عزیز است و خود را عزیز می‌پنداشتند و مؤمنین را ذلیل می‌پنداشتند اینجاست که ذات اقدس الهی فرمود عزّت برای خدا و پیامبر و مؤمنین، است، منافقین این معنا را درک نمی‌کنند آنها خیال می‌کنند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ ، «من عزّ بز» در حالی که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ یا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ و مانند آن، این‌‌چنین نیست ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ این‌طور نیست.
چون آن دیدِ باطل را داشتند، فکر می‌کردند خودشان عزیزند.

ظهور عزّت مطلقه الهی در پیامبران و مؤمنان
قرآن می‌فرماید عزّت برای خدا و پیامبر و مؤمنین است. در بحثهای قبل هم باز ملاحظه فرمودید که این از اسمای حُسنای حق است که بالاصالة برای خداست و ظهورش در بندگان خداست یعنی اگر یک جا سخن از تثلیث است جای دیگر سخن از توحید است، اگر یک جا سخن از این است که عزّت، برای خدا و پیامبر و مؤمنین است در جای دیگر این است که ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ این‌‌چنین نیست که هم خدا عزیز باشد، هم پیامبر، هم مؤمنین. معلوم می‌شود عزّتی که مؤمنین و پیامبر دارند ظهور همان خدای عزیز است و می‌شود به این صورت گفت که ای کسی که عزیزی! تو عزیز نیستی، بلکه عزّت خداست در تو ظهور کرده همان‌طوری که درباره کار می‌شود گفت ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ درباره وصف هم می‌شود گفت که تو عزیز نیستی عزّت خداست که در تو ظهور کرده و تو امین‌العزّتی نه عزیز. اگر ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ بنابراین رسول اگر عزیز است، مؤمنین اگر عزیزند مظهر همان خدای عزیز است.
در این کریمه فرمود: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ یعنی ﴿مَنْ تَشَاءُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «منافقون» مشخص شد که ﴿مَنْ تَشَاءُ﴾ پیامبر است و مؤمنین، چون بیش از دو گروه را خدا عزیز نکرد این‌‌چنین نیست که بفرماید هر که را خدا بخواهد عزیز بکند و نمونه ذکر نکند. در آنجا فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ لسانش هم لسانی است که مفید حصر است چون آنها خود را عزیز می‌پنداشتند و مؤمنین را ذلیل. فرمود اینها منافقین این مسائل را درک نمی‌کنند ﴿وَلکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ﴾ ، ﴿لاَ یَعْلَمُونَ﴾ چند جمله است در همان سورهٴ «منافقون».
پس ﴿مَن تَشَاءُ﴾ مشخص شد که چه کسی است، لذا اگر کافر طَرْفی از مال بست، خدا می‌فرماید او خیال نکند ما عزیزش کردیم، مهلت هست نه عزّت ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَ نْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ مهلت را او عزّت نپندارد عزّت برای همین سه نفر است. یکی بالاصالة است دو تا هم بالتبع ، دیگر کس دیگر که عزیز نیست.

برخورد عزیزانه مجاهدان با کفّار
همین مؤمنین و همین کسانی که مجاهدین فی سبیل‌الله‌اند اینها را هم ذات اقدس الهی عزیز می‌داند می‌فرماید اگر شما دیر جنبیدید و برگشتید ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرینَ﴾ ؛ اینها رزمنده‌هایی هستند که در راه ذات اقدس الهی تلاش کردند اینها نسبت به داخله که می‌رسند، نسبت به مسلمانان که می‌رسند خیلی متواضع‌اند؛ ذلول‌اند نه ذلیل. نرم‌اند، متواضع‌اند، خاکسارند، طلبکار نیستند که ما رفتیم جنگ، طلبشان را ذات اقدس الهی خواهد داد و می‌دهد؛ اما نسبت به دشمنان اسلام که می‌رسند گردن‌فرازند ﴿أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرینَ﴾ اینجا دیگر عزیزانه برخورد می‌کنند. انسان ادبی دارد، و عزّتی برخوردش ادیبانه است؛ اما عزیزانه است. نسبت به مؤمنین که می‌رسد در عین حال که ادیبانه است، ذلولانه است ـ نه ذلیلانه‌ـ نرم‌اند، خاکسارند ﴿ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ نسبت به بیگانه‌ها که می‌رسند گردن‌فرازند، این گردن‌فرازی رزمنده هم عزّتی است که ذات اقدس الهی به اینها داده است ﴿أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرینَ﴾، پس اگر فرمود: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ مصادیق را هم یکی پس از دیگری بازگو کرد و سرّش هم و سببش هم ذکر کرد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن