display result search
منو
تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش سوم

تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 6 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش سوم"

تفاوت خیر با نفع و تقابل آن دو با شرّ و ضرر
نحوه دلالت کلمه «خیر» بر نسبت و افضلیت
اعطای رزق بر اساس مشیئت حکیمانه الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾

علت سلب مُلک و عزّت از انسانها
چون مُلک بالقول‌المطلق از آنِ خدای سبحان است پس هر کس به ملک می‌‌رسد به اعطای الهی است و همچنین چون عزّت بالقول المطلق از آنِ خداست که ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ هر کس به عزّت می‌رسد از آن ناحیه خدای سبحان است. گاهی مُلکی را خداوند به وسیله مؤمنین از کسی سلب می‌کند و همچنین گاهی عزّت را به وسیله مؤمنین از کسی سلب می‌کند، نظیر آنچه در جریان سلیمان(سلام الله علیه) آمده است که فرمود به مَلکهٴ سبا پیام داد که اگر شما مسلماً و منقاداً لله خضوع نکنید ﴿فَلَنَأْتِیَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً﴾ در این‌گونه از موارد نَزع قدرت و مُلک به دست مؤمنین است و تبدیل عزّت به ذلّت هم به دست مؤمنین. گاهی در اثر کیفر اعمال، خدا به دست ظالمی، ظالم دیگری را ذلیل می‌کند و مُلک را از او نزع می‌کند، نظیر آنچه در آیهٴ 129 سورهٴ «انعام» آمده است که ﴿وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ که در ذیل این کریمه، حدیثی از امام باقر(سلام الله علیه) هست که سنّت خدا در بعضی از موارد به این نحو هست که ظالمی را بر ظالم دیگر مسلّط کند، ظالمی را والی ظالم دیگر قرار دهد ﴿بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾، ﴿وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ در این‌گونه از موارد نَزع مُلک و تبدیل عزّت به ذلّت به دست ظالمی است علیه ظالم دیگر و این کار به اقدار الهی است یعنی خدای سبحان کیفر بعضی از این ظالمین را این قرار می‌دهد که یک ظالم دیگری را بر اینها مسلط ‌کند.

پرسش:...
پاسخ: همین عزّتی که ﴿بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ﴾ که عزّت بود ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ﴾ که عزّت نزد مردم بود؛ منتها عزّت راستین نبود، همان‌طوری که در بحث دیروز روشن شد اگر موجودی عزیز باشد نفوذناپذیر است و اگر دیدیدم با عاملی، کسی فروریخت معلوم می‌شود عزّتش راستین نبود.

تفاوت خیر با نفع و تقابل آن دو با شرّ و ضرر
﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ در کلمه خیر بحث مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند که ملاحظه فرمودید. خیر در مقابل شر است چه اینکه نفع در مقابل ضرر.
مطلب دیگر آن است که خیر و شر به لحاظ هدف است و نفع و ضرر به لحاظ راه. یعنی اگر گفتند فلان شیء خیر است و فلان شیء شرّ است یعنی باید او را انتخاب کرد و از شرّ پرهیز کرد. هدف را خیر می‌گویند و آنچه برای رسیدن به این هدف سودمند است نافع می‌نامند، چه اینکه هدف را خیر می‌گویند، آنچه جلوی رسیدن به این هدف را می‌گیرد، ضارّ می‌نامند که نفع و ضرر به لحاظ طریق است و خیر و شر به لحاظ مقصد.

نحوه دلالت کمله ‌«‌خیر» بر نسبت و افضلیت
در خیر گرچه نسبت هست؛ اما معنای افضلیّت را به همراه ندارد چون هرجا سخن از افضلیّت است، سخن از سنجش هست؛ اما هرجا سخن از سنجش هست، سخن از افضلیت نیست. اگر ما گفتیم فلان شخص اعلم است یعنی اعلم است من غیره حتماً غیری در کار هست و باید عالِم باشد این دو خصوصیت باید باشد تا ما بگوییم زید اعلم است، اگر سنجشی در کار نباشد یا طرف سنجش دارای ملاک فضیلت نباشد، جایِ افعل تفضیل نیست.
اما در خیر یکی از این دو امر معتبر است، نه هر دو یعنی در خیر سنجش معتبر هست؛ اما نه اینکه طرف سنجش هم از این ماده فضیلت برخوردار باشد، لذا وقتی گفته می‌شود ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾ هر دو درست است بدون تکلّف عنایت. هم ما عندالله خیر از تجارت است که دارای دو قید است که خیر در اینجا هر دو قید را داراست یعنی هم سنجش در آن هست، هم آن مقیس‌علیه فضیلتی دارد، چون تجارت خیر است؛ اما ما ﴿عِندَ اللَّهِ﴾ خیر از تجارت است.
و اما آن کلمهٴ اول که فرمود: ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾ نشان می‌دهد که در استعمال کلمهٴ خیر فقط یک امر معتبر است و آن سنجش است؛ دیگر لازم نیست آن مقیس‌علیه از ماده فضیلت برخوردار باشد، لذا خیر به معنای أخیَر نیست که اصلش اخیر بود الفش حذف شد و امثال ذلک. خیر مثل حَسن نیست، حَسن و خوب بودن و زیبا بودن سنجش در آن نیست این شیء خوب است، نیکوست، نه اینکه این کار را ما با غیر سنجیدیم و بعد فهمیدیم این کار خیرِ حَسن است و دیگری قبیح، در معنای حُسن و در معنای حَسن سنجش مأخوذ نیست البته احسن و اقبح این‌‌چنین است؛ اما در حُسن و قبح یا حَسن و قبیح، سنجش در او نیست، البته وقتی گفته می‌شود فلان شیء، حَسن است یعنی نسبت به زید حسن است، نسبت به عمرو ممکن است حَسن نباشد، این نسبت به آن شخص و مانند آن هست، لذا نسبی خواهد بود این‌گونه از امور تا برسیم به حُسن مطلق ولی مقیس‌علیهی در کار نیست که ما بگوییم مثلاً «الف» بالقیاس به «باء» حَسن است. در معنای حَسن گرچه نسبت به آن شخص ملحوظ است؛ اما مقیس‌علیهی در کار نیست ولی خیر این‌‌چنین است یک مقیس‌علیهی را هم به همراه دارد؛ گفتند خیر است یعنی نسبت به غیر خیر است؛ منتها آن مقیس‌علیه لازم نیست از ماده فضیلت برخوردار باشد، لذا وقتی گفته می‌شود ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾ عنایت و تکلّفی به کار برده نشد.

سرّ انتساب ‌«‌شرّ» به جهنم
مطلب بعدی آن است که گرچه در این کریمه فرمود: ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ یعنی خیر در دست توست؛ اما در مواردی دیگر آنچه در اختیار خداست تقسیم فرمود به بیماری و سلامت یا بهشت و جهنم. بهشت را خیر می‌‌داند و جهنم را شر و جهنم هم زمامش به دست خداست.
خب، زِمام جهنم به ید حق است و جهنم هم شر است؛ اما مع‌ذلک ما می‌گوییم ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ این ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ گرچه حصر خیر در دستِ خداست، نه حصر آنچه در دست خداست خیر است، یعنی از ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ نمی‌شود استفاده کرد که هر چه خدا می‌کند خیر است، بلکه می‌توان استنباط کرد که هر چه خیر است به دست خداست، اما جهنم که به دست خداست شرّ به دست خدا نیست جهنم خیر است، رحمت است، چون تعذیب ظالمین خیر است و این تعذیب به وسیله جهنم انجام می‌گیرد و اگر جهنم نباشد اکثری مردم به تباهی تن درمی‌دهند، اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت می‌کنند و از گناه پرهیز می‌کنند و خودشان را نجات می‌دهند. جهنم نسبت به اهل جهنم شر است وگرنه نسبت به کلّ نظام، خیر است و ذات اقدس الهی با جهنم تبهکارها را تعذیب می‌کند و تعذیب الهی عدل است و عدل خیر است، گرچه ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ نمی‌رساند که آ‌نچه در دست توست خیر است، بلکه می‌فهماند آنچه خیر است به دست توست؛ اما از آن جهت که شرّ، نقص است به ذات اقدس الهی اسناد ندارد و آنچه کار خداست خیر است، آفرینش جهنم خیر است، تعذیب کافران خیر است و مانند آن، لذا وقتی در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» نعمتهای الهی شمرده می‌شود و از جن و انس اقرار گرفته می‌شود ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ همان‌طوری که بهشت و سایر نِعَم بهشتی به عنوان آلای الهی به شمار می‌آید، جهنم و عذابهای جهنمی هم به عنوان آلای الهی به شمار می‌آید ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ جهنم بسیار نعمت خوبی است و اگر می‌بینید اکثری انسانها نجات پیدا کرده‌اند از ترس جهنم است، بنابراین جهنم متنِ رحمت است، با اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه آمده است «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» ؛ هیچ رحمتی در جهنم نیست؛ اما وقتی که نسبت به کلّ نظام سنجیده می‌شود، همان‌طوری که بهشت رحمت حق است، جهنم هم رحمت حق. خدا بد نکرد، بدان را تنبیه کردن خیر است و جهنّم جایِ تنبیه بدان است، جهنّم برای بدان ناگوار است نه جهنم جایِ بدی باشد یا به جهنّم بردن کارِ بدی باشد.

مراتب درک خیر بودن خداوند و افعال آن
بنابراین این کلمهٴ خیر معنای قیاس را به همراه دارد ولی معنای افضلیت را به همراه ندارد و چون قیاس هست گاهی قیاس این است که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ را بر «له» می‌سنجند، این معلوم می‌شود که «ما عندالله خیر من الله». مرحله بعدی وقتی بخواهند بسنجند که «ما عِند الله خیر مِنَ التِّجارَة» می‌بینیم همه حاضر نیستند بپذیرند، مرحله اول را که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ خیرِ از «لهو» است قبول دارند؛ اما خیرِ از تجارت است قبول ندارند، لذا ‌«تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ‌» گروهی که فهمیدند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ﴾ از لهو، اِعراض می‌کنند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ که از لهو اِعراض دارند و به تجارت می‌پردازند؛ اما تجارت را مُلهی نمی‌دانند ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ چون می‌دانند که «ما عند الله خیر من التجارة»، لذا به تجارت تن درمی‌دهند و مشغول تجارت‌اند؛ اما هیچ‌گونه از این کارهای تجاری و داد و ستد آنها را از یاد خدا بازنمی‌دارد.
از این مرحله بالاتر می‌رسیم به جایی که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ که دیگر آنچه این شخص از تجارت به دست آورد، می‌کوشد که در راه خدا صرف کند تبدیل کند به احسن، که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾. از این مرحله به مرتبهٴ چهارم می‌رسیم که آن مرتبه دیگر زیر پوشش این کریمه نیست ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ نیست، آن مرحله این نیست که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ باشد، بلکه ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ دیگر سخن از ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ نیست آن البته برای اوحدی از انسانهای سالک است، آن‌که می‌گوید من تو را برای بهشتت عبادت نمی‌کنم اگر هم به من بهشت ندهی باز عبادت می‌کنم و من تو را عبادت نمی‌کنم، برای اینکه به جهنم نبری اگر هم به جهنم ببری باز عبادت می‌کنم ، او الله را می‌خواهد که ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾.

پرسش:...
پاسخ: آن وقت دیگر این شخص از همه چیز می‌گذرد یعنی نه خود را می‌بیند، نه کمالات و اوصاف خود را می‌بیند، فقط ذات اقدس الهی را که جمیل محض است و جمال صِرف می‌نگرد ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ که در پایان آیهٴ اول است ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ هر چه شیء است زیر پوشش قدرت حق است ولو اقدار دیگری باشد، ولو تعلیم دیگری باشد، ولو اعطای مُلک باشد ولو نَزع مُلک، ولو اعطای عزّت باشد ولو نزع عزّت و تحمیل ذلّت و مانند آن. اینها اموری است که قسمت مهمّش در مسائل اعتباری است، چه اینکه بخشی از اینها در مسائل تکوینی است.

آیت و نشانه الهی بودن شب و روز
اما ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ که پنج وصف دیگر را ذکر می‌فرماید اینها قسمت مهمّش درباره تکوینی است، گرچه بعضی از مسائل اعتباری را نظیر رزق شامل می‌شود، چون رزق اعتباری را هم می‌گیرد. ‌«ولوج‌‌» یعنی ورود ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا﴾ که در سورهٴ «سبأ» آمده اوایل سورهٴ «سبأ» آمده، اوایل سورهٴ «حدید» آمده یعنی آ‌نچه را که در زمین فرو می‌رود خدا می‌داند. در این کریمه راجع به «ایلاج لیل فی النهار و ایلاج نهار فی اللیل» سخن به میان آمده، چه اینکه اخراج حیّ از میّت و اخراج میّت از حیّ مورد بحث قرار گرفت.
لیل و نهار که در مقابل هم‌اند گاهی بر هر دوی اینها یوم اطلاق می‌شود «یوم بلیلة» گاهی هم یوم به معنای نهار است در مقابل لیل. آیاتی که درباره لیل و نهار است چند طایفه است یک طایفه اینکه اصل لیل و اصل نهار را مخلوق حق‌تعالی می‌داند و هر کدام را بنفسه آیت الهی می‌شمارد که لیل آیت حق است و نهار آیت حق است. لیل برای سکونت و آرامش هست، نهار برای کسب و کار هست و مانند آن. ابتغای فضل الهی را به نهار اسناد می‌دهد، آرامش را برای شب قرار می‌دهد که ﴿جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً﴾ ، ﴿جَعَلَ لَکُمُ الَّیْلَ لِبَاساً﴾ و امثال ذلک.
اما در خلال اینکه لیل را لباس می‌داند و سَکن می‌داند و جای آرامش می‌داند و سَبت و سبات با «سین» می‌شمارد، می‌فرماید یک آرامشی نیست که فقط تن بیارامد، آرامشی است که دل در او می‌آرامد که ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ لذا فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ که برای احیای شب آن دستور را می‌دهد: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ .
بخش دیگر و طایفه دیگر آیاتی‌اند که می‌فرمایند این لیل، آن‌چنان آیت الهی است و وسیله آرامش شماست که اگر خدا، حرکت را به سکون تبدیل کند یا نحوهٴ حرکت را دگرگون کند دیگر شب نصیبتان نمی‌شود: اگر روز را برای شما سرمدی قرار بدهد و یا طوری خلق می‌کرد که همه‌اش روز بود، حرکتی در کار نبود، قابل زیست نبود کرهٴ ارض یا طرزی قرار می‌داد که همه‌اش شب بود چه کسی روز می‌آورد لذا گرچه قانون حرکت و برهان حرکت به این صراحت در قرآ‌ن کریم نیست؛ اما مصادیق برهان حرکت در قرآن کریم فراوان است. فرمود این آیت خداست، این فیض و عنایت خداست که کارها را طوری تنظیم کرده است که شما مقداری را استراحت کنید و مقداری را هم کار کنید.
بخش دیگر آیاتی است که می‌فرماید لیل و نهار هر دو آیت حق‌اند؛ منتها یکی آیتِ روشن حق است، یکی آیتِ تاریک حق این را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود که ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ آیهٴ دوازده سورهٴ «اسراء» است که فواید لیل و نهار را اینجا ذکر می‌فرماید. خودِ این لیل، ظل است نه ظلمت، بسیاری از مسائل نجومی را براساس ظل و سایه تنظیم می‌کردند اگر ظلمت بود اثری بر او مترتّب نمی‌شد؛ اما ظل است و سایه است و عدم ملکه نور است و بسیاری از فضایل را بالتبع داراست، لذا آیت الهی است؛ منتها آیت تاریک، در مقابل آیت روشن ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ .

علت رجحان شب بر روز در برخی از آیات
اما از آن جهت که لیل عظمتی دارد که آن عظمت در روز نیست، نوعِ این فضایل و برکات در شب پیدا شده است اگر معراج بود در شب بود، اگر نزول قرآن بود ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ در شب بود و اگر فضایل دیگری بود در شب بود و اگر میقات چهل شبانه‌روزی موسای کلیم بود ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ بود، گرچه روز هم میهمان حق بود ﴿فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ گرچه «اربعین نهاراً» بود، اگر تورات آمد در شب بود، اگر قرآن آمد در شب بود، اگر معراج بود در شب بود، بالأخره آنها که این عالم را «باذن الله» دارند می‌گردانند فیض شبانهٴ حق نصیبشان شده است. به این مناسبت بخش دیگری از قرآن به شب، بهای بیشتری می‌دهد که آن را اصل قرار می‌دهد.
در سورهٴ مبارکهٴ «یس» می‌فرماید آیهٴ 37 ﴿وَآیَةٌ لَّهُمُ الَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ آنجا که لیل و نهار را کنار هم ذکر می‌کند ﴿وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی﴾ روشن نیست کدام اصل‌اند، نظیر ایلاج لیل در نهار، ایلاج نهار در لیل که معلوم نیست کدام اصل‌اند؛ اما در سورهٴ مبارکهٴ «یس» که قلب قرآن است سخن از این نیست که ما روز را آیت قرار دادیم، سخن از این است که ما شب را آیت قرار دادیم ﴿وَآیَةٌ لَّهُمُ الَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ از این کریمه معلوم می‌شود که اصل شب است، نه روز؛ منتها اصلِ در نظام شب است یا اصل در ممکنات شب است؟ اصلِ در هستی برای روز است و روشن، آنکه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ظهور را به همراه دارد؛ اما اصل در ممکنات چیست؟ می‌فرماید اصل در ممکنات مثل شب است، اگر نوری هست این جامهٴ روشنی است که در پیکر تاریک پوشاندیم، وقتی این جامه را کَندیم اینها در تاریکی می‌افتند.

سرّ تعبیر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سلخ برای روشنایی روز در قرآن
﴿وَآیَةٌ لَّهُمُ الَّیْلُ﴾ که ما این جامه و این پوست روشن را روی شب پوشاندیم ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اگر ما این نور را برداریم اینها در تاریکی‌اند و این نور هم در درون اینها نیست، چون پوست در درون جان نیست، در درون بدن نیست یک قشر ظاهری است، گرچه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این معنای لطیف را در المیزان نپذیرفتند برای اینکه کلمه ﴿مِنْهُ﴾ را می‌فرمایند آبی از این معناست؛ اما آن بزرگانی که این راه را طی کردند لطیفه‌ای از این کریمه استفاده کردند که ذات اقدس الهی می‌خواهد بفرماید که اصل وضع مردم، تاریکی است ما یک نور عاریت در بدن مردم پوشاندیم، آن نور را که برداریم آنها در تاریکی‌اند: ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ مردم در تاریکی‌اند، «اظلم» یعنی «صار ذا ظلام» تاریک می‌شوند، مردم تاریک می‌شوند جایی را نمی‌بینند یعنی الآن اگر مردم منوّرند یا مستنیرند، روشن‌اند، منیرند این یک جامه نوری است در بَرِ آنها کردیم اگر این لباس را برداریم اینها برهنه‌اند، مُظلم‌اند ﴿وَآیَةٌ لَّهُمُ الَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ نه اینکه هوا تاریک می‌شود، سخن در این نیست که پس هوا تاریک می‌شود [بلکه] سخن در این است که مردم مُظلم‌اند نه در تاریکی می‌روند، قشری از نور داده شد این قشر از وقت گرفته می‌شود و بازگشت این به همان است که ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ آن روز ظهور می‌کند، وقتی این قشر مُلک را خدا از انسان گرفت، این قشر عزّت را گرفت ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ در اینجا دیگر لیل در مقابل نهار نیست که نهار هم آیت باشد، اینجا ما را برای اینکه هشدار بدهد که همان آیه‌ای که ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ اصلتان همان آیتِ تاریک است، اگر یک آیت روشنی دارید آن جامه‌ای است که ما در بَر شما کردیم، اینکه ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ این آیت یک سَلخ و جلدی است روی او و تعبیر به سلخ کردن هم نشانهٴ آن است که این زود کَنده می‌شود، گاهی شیء دو تا عنوان دارد یکی از این دو تا عنوان مطرح است یعنی این عنوان جنبهٴ غلبه دارد این را بیشتر یاد می‌کنند مثل مغلاق و مفتاح. این مفتاح دو دهنه دارد یا یک دهنه دارد و دو گردش، این هم مغلاق است هم مفتاح؛ هم با او می‌بندند هم با او باز کنند، اگر به این سبک برگشت که فتح است و باز به آن سبک برگشت به آن طرف برگشت غلق است و بستن. اما اینکه می‌گویند مفتاح، برای اینکه کاربردش برای باز کردن است وگرنه مغلاق هم است.
‌«سَلخ‌‌»، هم سلخ است هم ستر، این جلد هم ساتر است هم منسلخ، هم پوشاندن است هم کَندن؛ اما چون به اندک چیزی کَنده می‌شود سَلخ، تعبیر شده است، گرچه جلد هم هست این یک روکش رقیقی از نور نصیب مردم شده است که اگر سَلخ شد و کَنده شد ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ درمی‌آید.

پرسش:...
پاسخ: نه؛ ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اینها تاریک‌اند مگر واقعاً پوستی است روز روی شب، اینها دور هم‌اند تعبیر ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ است ﴿وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ است اینها تعبیر روانی است؛ اما همه آیات یک‌دست نیست، لذا سورهٴ مبارکهٴ «یس» شده قلب قرآن.

سرّ قلب قرآن بودن سورهٴ ‌«‌یس»
از سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) سؤال کردیم که چرا سورهٴ مبارکهٴ «یس» قلب قرآن است؟ فرمود همین سؤال را ما از استادمان مرحوم آقای قاضی(قدس سرّه الشریف) کردیم که چرا سورهٴ مبارکهٴ «یس» قلب قرآن است؛ آن بزرگوار که اهل این راه و معنا بودند فرمود لعل به لحاظ آ‌ن دو تا آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ لعل به اشتمال این دو آیه که مخصوصاً دوّمی که از غرر آیات سورهٴ «یس» است، این سوره را قلب قرآن کرده است.

نحوه دلالت عبارت ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ بر فقر ممکنات
در مسئله ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ یک حسابی است که با نجوم هم روان است؛ اما اینکه یکی اصل است و دیگری جامهٴ او و این جامه را وقتی بکَنند و خدا بکَند، سلخ این جامه هم به دست خداست وقتی خدا بکَند مردم در تاریکی می‌افتند، معلوم می‌شود آن بدنه تاریک است. آنچه می‌ماند تاریک است و اگر چیزی روشن است این یک جامهٴ نوری است که بر بدن تاریک شب پوشانده‌اند وگرنه در مقابل هم که قرار می‌گیرند، مثل سورهٴ «لیل» ﴿وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی﴾ هست ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی﴾ هست در مقابل هم، هم هست.

پرسش:...
پاسخ: آیت هست؛ اما آیت تاریک. ظلمت که نیست ظِل است، همین هم آیت حق است این خدا را نشان می‌دهد ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ چرا، چون کسی که این را محو کرده است ماحیِ این خداست. برای اینکه انسان را هشدار بدهد که درون تو تاریک است و یک قشر روشنی روپوش شماست، می‌فرماید: ﴿وَآیَةٌ لَّهُمُ الَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ این ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ تعبیرش بلندتر از همه تعبیرات ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ و امثال ذلک هست.

پرسش:...
پاسخ: اصالت فقر یعنی اصالت بی‌اصلی. یک وقت است نوری را در قبال حق انسان اصل قرار می‌دهد بله، بی‌اصلی اصل است برای موجودات، فقر اصل است برای موجودات.
پرسش:...
پاسخ: این از باب تشبیه معقول به محسوس است، می‌فرماید: ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ تعبیر اینکه ما پوستش را کَندیم اینها در تاریکی افتادند پوست یک چیز زائد است خلاصه، فرع است، معلوم می‌شود آنچه می‌ماند همین ظلمت و تاریکی است که اگر لطف الهی گرفته بشود چیزی برای آدم نمی‌ماند، این است ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ .

خیر مطلق بودن افعال الهی و عدم راهیابی شرّ در آن
اما در آن جملهٴ ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ که این هم باید گفته می‌شود این بود که ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ را بعضیها خواستند بگویند که «بیدک الخیر و الشر» ـ معاذ الله ـ آن کلمه شرّ حذف شده است، نظیر آنچه در آیهٴ 81 سورهٴ «نحل» است که ﴿وَجَعَلَ لَکُمْ سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَسَرَابیلَ تَقِیکُم بَأْسَکُمْ﴾ در آنجا ﴿وَجَعَلَ لَکُمْ سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ﴾ «و البر» محذوف است و به قرینه حَر، للاختصار حذف شده است خواستند بگویند اینجا هم «بیدک الخیر و الشر» هست شرّ حذف شده است للاختصار، غافل از اینکه آنچه برای دیگران شر است فی‌نفسه خیر است و هنگامی که به خدای سبحان اسناد پیدا می‌کند خیر است، پس به ید حق جز خیر چیز دیگری نخواهد بود.

اعطای رزق براساس مشیئت حکیمانه الهی
خب، اینکه فرمود: ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ﴾ که این چهار وصف تکوینی معادل آن چهار وصف است، آنجا اعطای مُلک است و نزع مُلک، اعطای عزّت است و نزع ذلّت، اینجا هم ایلاج لیل در نهار است، ایلاج نهار در لیل است، اخراج حی از میّت است، اخراج میّت از حی، آن‌گاه فرمود: ﴿وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾.
بحثی است در اینکه رزق یعنی چه؟ که این بحثها، بحثهای تفسیری است که ملاحظه می‌فرمایید دو، سه تا بحث عمیقی دارند سیدناالاستاد که اینها را ملاحظه بفرمایید که «الرزق ما هو»، «الملک ما هو» یک بحث عقلی را هم آخرها دارند .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ بحث در شمارش آیاتی بود که درباره لیل و نهار آمده این آیهٴ ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ معادل آیاتی است که است در سورهٴ «حج» هست، در سورهٴ «حدید» هست و مانند آن. معادل آیهٴ سورهٴ «یس» نیست [بلکه] این بررسی طوایفی از آیاتی بود که درباره لیل و نهار آمده است.

وجوهی در معنای ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾
اینکه فرمود: ﴿وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ چون مشیئت الهی براساس حکمت است او اهل حساب است ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ ، ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ معلوم می‌شود چیزی بی‌حساب نیست همه‌اش حساب‌شده است. در روایتی که از امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است کلمه هَندسه هم به کار رفت که ذات اقدس الهی مهندس است یعنی نقشهٴ عالم را او تنظیم کرده است . پس اگر ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ هست، به اندازه هست ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ هست پس بدون حساب چیزی در عالم نخواهد بود، اما اینکه فرمود: ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ لابد وجوهی دارد.
یکی از وجوه این است که تو این قدر اعطا می‌کنی که به حساب درنمی‌آید لطف تو، اگر بخواهند عطایا و مواهب تو را بشمارند به شمارش نمی‌رسد، قابل شمارش نیست این همان است که ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ آمده در نهج‌البلاغه آمده که «لاَ یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ» و مانند آن. به حساب درنمی‌آید، چون اگر کسی را به فیض ابد محکوم کرد، کسی را متنعّم کرد و او را وارد بهشت کرد و اهل خلود در بهشت قرار داد این با هیچ حسابی جور درنمی‌آید، برای اینکه ابزار ریاضی هرچه باشد محدود است و فیض ابدی بهشت، نامحدود و به حساب درنمی‌آید نه مجموع فیض را نمی‌شود شماره کرد، بلکه فیضی که خدای سبحان به یک مؤمن می‌دهد این هم «لا یحصیه المجتهدون»، چون ابدیت اعطا می‌کند، اگر مقرّر فرمود که کسی در بهشت به طور ابد بماند این به حساب درنمی‌آید، این یکی که ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾. یک وقت است که ﴿بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ یعنی اگر روزی به کسی اعطا بکنی، گرچه برابر حساب داده‌ای ولی حساب طلب نمی‌کنی. حساب طلب نمی‌کنی، گرچه حساب شده کار می‌کنی ولی به پای میز حساب نمی‌بری که چه کردی، چه نکردی با اینکه خدا ﴿سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾ است اینها را به پای حساب دعوت نمی‌کند [بلکه] خودش حسابرسی می‌کند، می‌فرماید بروید ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ﴾ آ‌نها را به پای حساب و سؤال و جواب نمی‌آورد رزق می‌دهد، حساب نمی‌طلبد، مثل ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ نه ﴿بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ یعنی بی‌حساب ببخش یعنی حسابرسی نکن، به این شخص نگو این قدر به تو دادم چه کردی؟ این قدر اینها را به پای حساب دعوت نکن. ذات اقدس الهی رازق ﴿بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ است؛ منتها ﴿مَنْ تَشَاءُ﴾ و ﴿مَن یَشَاءُ﴾ خودش محاسبه دارد که به این شخص چه عطا کند و چقدر عطا کند ولی این شخص مُرتزق را به پای حساب نمی‌آورد. روز قیامت، روز حساب است که ﴿یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ﴾ اصلاً روز، روز حساب است که قیامت را گفتند قیامِ حساب است ﴿یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ﴾ قیامت حسابرسی است که او قائم است؛ اما آن قیامتی که قیامِ حسابرسی است در آن روز به عده‌ای می‌گویند زود وارد بشوید.
احتمال سوم این است که احیاناً حساب به معنای تَعب و رنج و امثال ذلک هم آمده ﴿بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ یعنی «بغیر تعب» تو بدون رنج و زحمت، روزیِ مرتزقها را تأمین می‌کنی ﴿تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾.
حالا مسائل دیگری هم باز درباره این دو آیه است که به خواست خدا باید در بحثهای بعد مطرح می‌شود.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن