display result search
منو
تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش هفتم

تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش هفتم

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 4 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 و 27 سوره آل‌عمران _ بخش هفتم"

گستردگی معنا و مصادیق رزق
امکان اطلاق رازق بر مخلوق
رازق مطلق بودن خداوند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾

گستردگی معنا و مصادیق رزق
سه مسئله از مسائل تفسیری، کلامی و همچنین عقلی در ذیل این دو آیه در تفسیر شریف سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هست که اولی مسئله رزق بود که تا حدودی بیان شد.
بخشی از مسائل رزق مانده است و آن این است که گرچه رزق گاهی بر خود طعام اطلاق می‌شود، نظیر ﴿وَعَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ که رزق بر خصوص طعام اطلاق شد یا کریمهٴ ﴿فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ ناظر به طعام است که رزق بر این مصداق خاص تطبیق شده است ولی مطلق چیزی که مورد انتفاع انسان است آن را هم رزق می‌گویند، اختصاصی به طعام ندارد که بعضی از مواردش در بحث دیروز گذشت و این‌گونه از آیات هم از همان قبیل است که ﴿اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ این بسط رزق تنها دربارهٴ خوراکی نیست، روزیِ گروهی را که صلاح بداند گسترش می‌دهد تنها دربارهٴ غذا خوردن آنها و خوراکیهای آنها نیست، پس رزق هر چه که به حال انسان سودمند و نافع باشد و انسان بتواند از آن استفاده کند شامل می‌شود.

امکان اطلاق رازق بر مخلوق
مطلب دوم آن است که گرچه در قرآن کریم رازق به غیرخدا هم گفته شد به دلیل ﴿هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ معلوم می‌شود عده‌ای هم رازق‌اند؛ منتها خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است و به دلیل اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» همان آیهٴ پنجم که درباره سفهاء آمده است: ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ که فرمود شما مالِ آنها را به آ‌نها ندهید ولی آنها را از کِسوه و رزق برخوردار کنید ﴿وَارْزُقُوهُمْ﴾ شما بشوید رازق ﴿وَاکْسُوهُمْ﴾ شما بشوید کاسی، آنها بشود مرتزق و مُکتسی، چه اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ هشت آمده است ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ هنگام توزیع ارث، گرچه با بودِ طبقهٴ قبلی، طبقهٴ بعدی محجوب است ولی اگر اقربای میّت هنگام تقسیم تَرکه حضور پیدا کردند چیزی هم از ترکه به آنها بدهید و آنها را محروم نکنید و نرانید. در این زمینه فرمود: ﴿فَارْزُقُوهُم مِنْهُ﴾ که شما شدید رازق و آن اقربا شدند مرزوق و مرتزق.

راز مطلق بودن خداوند
پس از تعبیر ﴿هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ یا تعبیر ﴿فَارْزُقُوهُم﴾ و امثال ذلک استفاده می‌شود که کلمهٴ رازق بر غیرخدای سبحان هم اطلاق می‌شود چون صفت، صفت فعل است و این فعل را هر کسی به عهده بگیرد موصوف خواهد شد، الاّ اینکه چند طایفه از آیات قرآن این کلمه رزق و صفت رزق را مخصوص خدای سبحان می‌دانند، آن‌گاه جمع دلالی این آیات آن خواهد شد که دیگران مظاهر رازقیت حق سبحانه و تعالی هستند. آن چند طایفه عبارت از این‌اند که بعضیها براساس هیئت ادبی که دارند دلالت بر حصر می‌کنند، نظیر همان آیهٴ سورهٴ «ذاریات» که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ که این تعبیر، این هیئت آن ضمیر فصل با آمدن «الف» و «لام» و مانند آ‌ن مفید حصر است.
طایفهٴ دیگر آیاتی‌اند که رازقیت را منحصراً از آنِ خدا می‌دانند، نظیر سایر آیاتی که چه کسی مالک سمع و بصر است، چه کسی مُجیبِ مضطرّ است و امثال ذلک. آیهٴ 31 سورهٴ «یونس» این است که ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالاَرْض﴾؛ چه کسی رازق شماست از آسمان و زمین این ﴿مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالاَرْض﴾ حصر است از این طایفه که در سورهٴ «یونس» هست، در سورهٴ «سبأ» هم هست که در آنجا هم فرمود که چه کسی است که رازق شما باشد و غیر ذات اقدس الهی احدی رازق نیست . این تعبیر در چند جای قرآن کریم آمده است.
خب، طایفه دیگر که طایفه سوم به شمار می‌آید همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» آمده است که از اینها ظاهرتر است، آیهٴ 21 سورهٴ «ملک»: ﴿أَمَّنْ هذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ﴾ یعنی اینکه رازق شماست اگر نخواست به شما روزی بدهد، جوابش محذوف است یعنی چه کسی به شما روزی می‌دهد، این ﴿إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ﴾ که در لسان طایفهٴ ثالثه است در لسان طایفه ثانیه نبود. در طایفه ثانیه است که ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالاَرْض﴾ در طایفه ثالثه از این روشن‌تر است، می‌فرماید این خدایی که به شما روزی می‌دهد اگر یک وقت نخواست بدهد کیست که رزق شما را تأمین کند و کیست که او را وادار کند به تأمین رزق، پس تمام قدرت از آنِ اوست و ربوبیت برای اوست پس او باید معبود باشد. ﴿أَمَّنْ هذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ﴾ که جوابش محذوف است.
طایفه رابعه آیاتی است که صریحاً می‌گوید شما رازق نیستید. آن در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» است، آیهٴ بیست سورهٴ «حجر» این است که ﴿وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیَها مَعَایِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ﴾ معیشت شما را که ما در زمین تأمین کردیم نه خودتان، کسانی هم که شما رازقش نیستید آنها را هم ما تأمین کردیم یعنی اگر در سورهٴ «بقره» گفته شد ﴿وَعَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ﴾ که مولود له یعنی پدر می‌شود رازق و کاسی و اگر در آیهٴ پنج سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ﴾ که اولواالالباب و عقلا و اولیا هم می‌شوند رازق و سفها که مولّی‌علیه‌اند می‌شود مرزوق و اگر در آیهٴ هشت همان سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم﴾ که وارث می‌شود رازق آن طبقهٴ محجوب می‌شود مرزوق، در این آیهٴ بیست سورهٴ مبارکهٴ «حجر» فرمود ما در زمین معیشت شما را فراهم کردیم و معیشت کسانی را که شما رازقش نیستید ﴿وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ﴾ این ﴿وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ﴾ هم شامل بیگانه‌هایی می‌شود که انسان در صدد تأمین رزق آنها نیست و هم شامل کسانی می‌شود که انسان مسئول حفظ آنهاست یعنی نه چون شما به آنها روزی نمی‌دهید، نظیر بیگانه‌ها. شما آن نیستید که بتوانید اینها را روزی بدهید ﴿وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ﴾ نه «لا ترزقونه» نه کاری از شما ساخته است و نمی‌کنید، نظیر اینکه به بیگانه‌ها رسیدگی نمی‌کنید نه، کاری نمی‌توانید بکنید ﴿وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ﴾ این نفی شأنیت است، نفی مَلکه است ما در زمین معیشت شما و کسانی را که شما نمی‌توانید آنها را اداره کنید. این طایفه چهارم روشن‌ترین طوایف آیاتی است که رازقیت را از انسان سلب می‌کند.

مظاهر رازقیّت خداوند سبحان
از این چهار طایفه استفاده می‌شود که اگر خدای سبحان در بعضی از موارد به انسانها فرمود: ﴿فَارْزُقُوهُم﴾ یا فرمود خدا ﴿ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است هر کسی که این توفیق را پیدا کرد که رزق دیگری را تأمین کند این مجرای رازقیت ذات اقدس الهی خواهد بود.

پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما آن تلازم عقلی است اما بحث تفسیری چه می‌گوید. وقتی بحث تفسیری در سورهٴ «نساء» دارد ﴿وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ﴾ و باز دارد ﴿إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم﴾ و باز دارد ﴿وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ این چند طایفه از آیات نشان می‌دهد که غیرخدا هم رازق است؛ منتها خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است و آن چهار طایفه قرائت شده ثابت می‌کند که نه، دیگران کاری از آنها ساخته نیست فقط مجرای فیض حق‌اند. رازقیت از آنِ خداست؛ منتها دیگران مجرای فیض حق‌اند.

تفاوت رزق معنوی با رزق مادّی
مطلب دیگر آن است که رزق، معنوی‌اش همه‌اش حلال است، مگر عقاید باطلی که اصلاً رزق نیست و حَسن است و طیّب علوم و معارف این‌‌چنین است؛ اما رزق ظاهری این اگر حلال بود طیّب است و حَسن و اگر حرام بود خبیث است و قبیح، اینکه فرمود: ﴿الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ﴾ یا ﴿الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ﴾ یا درباره انگور و امثال ذلک فرمود: ﴿تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَرِزْقاً حَسَناً﴾ در برابر خَمر است که رزق قبیح است اینها حلال بودنشان با حَسن بودن و طیّب بودن همراه است و اما آنچه شعیب(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ این راجع به نبوت و رسالت و امثال ذلک است که آن به معنای حلال بودن نیست که یک رزق مقابلی هم داشته باشد، اصولاً نبوت، رزق حَسن است، چه اینکه ولایت، رسالت این‌گونه از مواهب الهیه رزق حَسن خواهند بود و همان‌طوری که رزق ظاهری قبض و بَسط دارد ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ قدر و بسط دارد، رزق باطنی هم همین‌طور است، علوم و درجات هم همین‌طور است.

ضروری بودن اصل مالکیت و تفاوت دیدگاه‌ها در مقدار آن
مسئله دومی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل همین آیه عنوان فرمودند جریان مِلک و مُلک است اصل مِلک این ضروری است، ممکن نیست که بشر بتواند بدون مِلک زندگی کند؛ منتها تفاوتی که بین مکتبهای الهی و الحادی است در مقدار مالکیتی است که امضا شده است وگرنه اصلِ مالکیت این غریزی بشر هست، فطری بشر هست و بشر بدون آن نمی‌تواند زندگی کند حتی آنها که اصل مالکیت را امضا نکرده‌اند ولی آن جیره‌هایی که به افراد کشور می‌دهند آن جیره را به هر حال مالک می‌شوند، آن حق‌الاختصاص را مالک‌اند؛ نمی‌شود زندگی بدون مالکیت اداره شود حالا یا کم یا زیاد، آن حقّ اختصاص را بالأخره ضروری می‌دانند؛ اما چه چیزی مِلک است و نحوهٴ تملّک چگونه است و حدود مالکیت چقدر است این در مکتبهای گوناگون فرق می‌کند خیلی از چیزها را مکتبهای الحادی مِلک می‌داند و به آن مالیّت می‌دهد، مکتبهای الهی آن را مِلک نمی‌داند، مال نمی‌دانند مثل خبائث. بعضی از کارها را مکتبهای الحادی مایهٴ ارزش می‌دانند، در برابر او بها قرار می‌دهند و مانند آن. مکتبهای الهی آن کارها را چون محرّم است و قبیح است ارزشمند نمی‌داند و برای آن بها قائل نیست و آن‌گونه از اجرتها را محرّم می‌شمارد و مانند آن. چه نحوه انسان باید تملّک کند، چه مقدار می‌تواند مالک باشد اینها مسائلی است که بین الهی و الحادی فرق است؛ اما اصلِ مِلک فی‌الجمله ضروری است.

ضروری بودن اصل زمامداری و تفاوت دیدگاه‌ها در قانون‌گذاری
اما مُلک و زمامداری و اداره کشور، آن هم ضروری است، برای اینکه جامعه بدون دورِ هم بودن نمی‌تواند شکل بگیرد و هیچ فردی بدون دیگران نمی‌تواند زندگی خود را تأمین کند این امری است ضروری، مگر آن راهبهٴ دیرنشینی که بالأخره زندگی او از نظر مسائل مادّی زندگی انسانی نیست، برای اینکه او وظیفه‌ای دارد، ارشاد وظیفه اوست، هدایت وظیفه اوست و این وظیفه را بخواهد انجام بدهد دیگر به کارهای روزانه خود نخواهد رسید، پس دورِ هم بودن و جمع شدن برای انسان خواه و ناخواه ضروری است و این دورِ هم جمع شدن با اینکه فطرتاً انسان موحّد است ولی طبیعتاً و غریزتاً خودکام است و مستخدم است و استثمارگر است و امثال ذلک، چون به حس نزدیک‌تر است و اجتماعی که برای حلّ نیازمندیهای انسان تصویب شد همین اجتماع مایهٴ دردمندی انسان است، برای اینکه هر قوی سعی می‌کند براساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ ضعیف را پایمال کند پس چاره‌ای جز قانون نیست. این قانون را اگر همان قدرتمندها وضع کنند کارشان جز توجیه طغیانگری چیز دیگر نیست، همان خوی طغیان و استخدام را به صورت قانون بر مردم تحمیل می‌کنند پس کسی باید قانون را وضع کند که این قانون برای توجیه طغیان او نباشد.

ساماندهی جوامع بشری، رهآورد تعالیم انبیا
آنچه تاکنون بر بشر گذشت تجربه نشان می‌دهد این بود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ در این میان انبیا قیام کردند که بهترین حرف را آوردند و دلپذیرترین حرف را آوردند حرفی آوردند؛ که فطرت می‌پذیرد، گرچه طبیعت حاضر نیست هماهنگی کند. مردمِ به ستوه آمده که منتظر ندای فطرت‌اند وقتی حرف وحی را شنیدند به دنبال صاحب آن حرف حرکت می‌کنند. از نوح گرفته به بعد این‌‌چنین است، سهم انبیا در سامان دادن نظامهای اجتماعی مؤثّر است، زیرا بشرِ منهای وحی و رسالت همان خویِ درندگی و دَدی را داشت و دارد و مردم به ستوه آمده منتظر یک ندای فطری و آسمانی‌اند و به دنبال او حرکت می‌کنند، چه اینکه حرکت کردند. قرآن هم وقتی جریان طاغوتیان را از زمان نوح به بعد نقل می‌کند مرتب همین است که نوح سالیان متمادی نُه قرن و نیم با اینها مبارزه کرد و سرانجام به نفرین و طوفان ختم شد. هود بود، عاد بود، ثمود بود و مانند آن و همواره ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ در کنار اینها بود ﴿فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ﴾ از آن طرف ﴿الَّذِینَ طغَوْا فِی الْبِلاَدِ﴾ از آن طرف و ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ هم از این طرف.
پس حرف انبیا سهم مؤثّری در سامان دادن نظامهای الهی داشت و هر جا سخن از موفقیت است و عدل و داد است این رهآورد انبیاست؛ منتها ممکن است بعضی از مکتبهای الحادی آن جنبه‌های الهی رهاورد انبیا را نپذیرند؛ اما آن جنبه‌های انسانی و مردمی را گرفتند و هر حرف خیری در هر مکتبی از مکاتب بشری یافت بشود اینها از کنار سفرهٴ انبیا درآوردند، چون «الحجةُ قبلَ الخلقِ» قبل از اینکه بشر از خود اندیشه و مکتبی ارائه بدهد انبیا آمدند و پیام خدا را رساندند. ممکن نیست کسی در روی زمین داعیه‌ای داشته باشد بگوید که ما طرح عدل و داد را داده‌ایم یا طرح قِسط و قیام را داده‌ایم یا طرح تعاون را ارائه کرده‌ایم و از خود داریم، این‌‌چنین نیست. هر کس هر حرفِ خیری در هر گوشه عالم دارد از وحی گرفته است، لذا مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از امام(سلام الله علیهما) نقل کرده است که حضرت به دو نفر از شاگردانش می‌فرماید: «شَرِّقا و غَرِّبا فلا تجدانِ عِلماً صحیحاً الاّ شیئاً خَرَجَ مِن عندنا أهل البیت» ؛ فرمود مشرق عالم بروید، مغرب عالم بروید هر جا حرف صحیح پیدا کردید از ماست.
این سلسلهٴ رسالت و نبوت است که ذات اقدس الهی گاهی تعبیر می‌کند ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ أی ‌«متواتراً» ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ یعنی حرفها ما نگذاشتید قطع بشود ما یک حلقه مفقوده‌ای نگذاشتیم باشد، بالأخره اگر مرسلین‌اند، متواترند. تک‌تک آمدند وَتر وَتر آمدند متواتر ساختند با هم نیامدند؛ اما قطع نشد اگر قطع می‌شد متواتر نبود ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾، ﴿تَتْرَا﴾ مثل تقوا اصلش آن «وَتَر» است، فرمود اینها وتراً بعد وتر، فرداً بعد فرد یکی پس از دیگری آمد شده متواتر. حرفها را هم نگذاشتیم حلقه مفقوده داشته باشد ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ مرتب حرف گفتیم وَصْل است. پس این سلسله سخن تا دیرترین زمانی که بشر روی زمین است متّصل است، لذا امام می‌فرماید که مشرق بروید، مغرب بروید هر جا حرف صحیح پیدا کردید از ما به آنها رسیده است «شَرِّقا و غَرِّبا فلا تجدانِ عِلماً صحیحاً الاّ شیئاً خَرَجَ مِن عندنا أهل البیت» آن‌گاه نقش انبیا در سامان دادن به مسائل اجتماعی روشن خواهد شد، چون «الحجةُ قبلَ الخلق» این نسل فعلی به کسی ختم می‌شود که او اوّلین پیام خدا را به مردم رساند این سهم انبیا. از نظر قصه‌های قرآنی هم که شواهد فراوانی دارد،

سامان یافتن جوامع بشری در پرتو زمامداری به عنایت الهی
بعد قرآن کریم این دو اصل را کنار هم ذکر می‌کند می‌فرماید یکی اصل است در بین دو اصل و یکی اصیل این اصل است.
بیان‌ذلک این است که می‌فرماید اگر حکومت نباشد، اگر نظم نباشد، فاسد دامنگیر خواهد شد ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاَرْض﴾ که این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود و بحثش قبلاً گذشت. در سورهٴ «بقره» آیهٴ 251 فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاَرْض﴾ اما خب، خدا چه می‌کند؟ فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ این به منزله یک قیاس استثنایی است. اگر خدا به دادِ مردم نرسد تبهکاران زمین را آلوده می‌کنند، لکن خدا اهل تفضّل است یعنی مهلت نمی‌دهد به اینها، خب چه می‌کند خدا. پس این قیاس استثنایی است آیهٴ 251 سورهٴ «بقره» برهانی است ارائه می‌دهد که اگر یک عده دفاع نکنند فساد، زمین را می‌گیرد ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاَرْض﴾ خب این تا حدودی روشن است ترجمه هم تأیید می‌کند. قرآن در این زمینه چه چیزی دارد؟ قرآن در این زمینه یک استثنا دارد که این استثنا آن قضیه حَملیه است، آن قضیه حَملیه باعث می‌شود که این قضیه شرطیه و آن حملیه ضمیمه می‌شود جمعاً جزء قیاس خواهد شد می‌شود برهان ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ این مقدم﴿لَفَسَدَتِ الاَرْض﴾ این تالی؛ اما خدا چه می‌کند ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ آن نیروهای دفاعی را تأمین می‌کند، نه اینکه کلّی بگوید اگر یک عده نباشد جلوی فساد را بگیرند فساد عالم‌گیر می‌شود، خب بله؛ اما چه پیشنهاد دارد قرآ‌ن. می‌فرماید این‌‌چنین نیست ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾؛ خدای سبحان بر جهانیان تفضّل دارد جلوی فساد را می‌گیرد.
خب، بعد اصل دیگر در قرآن کریم که ریشهٴ این حرف است می‌فرماید می‌دانید زمین از چه راه فاسد می‌شود آنها که قدرت دارند چگونه زمین را فاسد می‌کنند، فساد را از کجا شروع می‌کنند ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ آن‌گاه که مظاهر عبادی و دینی رخت ‌بربست فساد عالم‌گیر می‌شود، اگر ذات اقدس الهی جلوی دین را نگیرد مساجد ویران می‌شود، مسجد که ویران شد البته فساد دامنگیر می‌شود. مراکز مذهب درهم کوبیده می‌شود و اگر جلوی فاسدین گرفته نشود نه کلیسایی می‌ماند، نه بَیع‌ای می‌ماند، نه صومعه و دیرِ راهبِ زاهدِ منزوی می‌ماند و نه مسجد نمازگزار. ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾.

تفاوت نگرش توحیدی با مادّی در چگونگی رفع فساد
بنابراین این می‌شود اصل، آن وقت کارِ انبیا از همین جا شروع شده. انبیا را می‌فرستد که مردم را به مَعبد و معبود و عبادت آشنا کند، به مراکز عبادت و به مراکز تهذیب و تزکیه و تعلیم آشنا کند که اینجا پایگاه صلاح و اصلاح بشود و پایگاه دفاع باشد هم خود را تأمین کند و نجات بدهد، هم در درجهٴ اول ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ دفاع فرهنگی کند، هم در درجه ثانیه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ دفاع نظامی کند. برای اینکه این اگر فاسد شد زمین و زمینه فاسد می‌شود، پس اول باید مراکز مذهب را حفظ کرد و آنها که انقلابشان از این صوامع و بِیَع و صلوات و مساجد شروع نشد از همان برابر آیهٴ 251 سورهٴ «بقره» شروع شد یک انقلاب مردمی است نه انقلاب الهی، اینها لایزال است از صیدی به صید دیگر منتقل می‌شوند آنها قبول دارند که ‌«‌لو لا دفع الناس بعضهم ببعض» نه ﴿ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ﴾ سخن از الله را نمی‌گویند [بلکه] می‌گویند اگر جلوی فساد گرفته نشود عده‌ای از قدرتمندان فساد را گسترش می‌دهند باید جلوی فسادشان را گرفت، این می‌شود نیرویِ مردمیِ منهای الله؛ اما در همان آیهٴ 251 ذات اقدس الهی نمی‌فرماید اگر مردم قیام نکنند، نمی‌فرماید اگر عده‌ای جلوی فساد را نگیرند فساد عالم‌گیر می‌شود، می‌فرماید اگر خدا جلوی فساد را به وسیلهٴ یک عده رزمنده نگیرد: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ که اینها بشوند جُندالله و حزب‌الله وگرنه با نیروی مردمی یک فساد می‌رود، یک فساد دیگر می‌آید، لذا فرمود: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاَرْض وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾.

رفع فساد از جوامع بشری به عنایت الهی
در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحثش گذشت فرمود در جامعه دو گروه به سر می‌برند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ که جزء منافقین است یک مخالفِ لدودِ لجوجِ عنود هست و خود را موحّد می‌پندارند [و] دلسوز جامعه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ﴾ اما ﴿وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ این ﴿یُشْهِدُ اللّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ﴾ این همان است که ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾ و گاهی سوگند یاد می‌کنند که آنجا خدا پرده برداشت، فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ اینها زیرِ سپرِ قسم دارند زندگی می‌کنند، اینها اصلاً قسم را یاد گرفتند که قسم را به سر بگذارند به عنوان سپر ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ ایمان نیاوردند که جُنة و سپر داشته باشند؛ اما اَیمان و سوگندها را به همراه دارند تا حرف زدی سوگند می‌خورند که با سپر قسم دارند زندگی می‌کنند ﴿وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ٭ وَإِذَا تَوَلَّی﴾ : وقتی از شما فاصله گرفت یا به سِمتی رسید ﴿سَعَی فِی الاَرْض لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ ٭ وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ این برای گروه اول.
خب، این‌گونه افرادی که سران کفر و نفاق‌اند که اهل اهلاک حَرث و نسل‌اند و موعظه در آنها اثر نمی‌کند در اثر عزّت کاذبه به اینها برمی‌خورد [و] اگر دعوت به تقوا کردید عصبانی می‌شوند ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ آیا این گروه را با همین جملهٴ ﴿فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ می‌شود رام کرد یعنی موعظه بکنیم، نشد به جهنم بترسانیم یا در قبال این گروه عده‌ای باید قیام کنند. قبلاً در بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که عده‌ای باید قیام کنند و آن عده این است. آن ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ یک گروه‌اند، نصیحت‌ناپذیرند و اهل افساد. در مقابلش ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ در مقابل آن کسانی که ﴿وَإِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الاَرْض لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ﴾ کسانی هستند که با خدا داد و ستد کردند، جانشان را به خدا فروختند. در اینجا نمی‌فرماید آنهایی که جانشان را به خدا فروختند خدا به آنها بهشت می‌دهد، می‌فرماید خدا به بندگانش مهربان است، خب این چه تناسبی دارد با ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ درباره گروه اول تهدید کرد، فرمود: ﴿فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ اما درباره گروه دوم فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ که در جریان لیلةالمبیت حضرت امیر(سلام الله علیه) نازل شد.
خب، این ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ متوقَّع این بود که در ذیل، خدا وعدهٴ بهشت بدهد که او اهل بهشت است، او اهل رضوان است و امثال ذلک ولی چنین وعده‌ای نداد، فرمود: ﴿وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ این ﴿وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ می‌خواهد همان مسئله حکومت و مسئله جامعه‌شناسی را طرح کند که یک عده هستند ﴿وَإِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الاَرْض لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ﴾ چون خدا رئوف و مهربان است یک عده دیگری را هم خدا خلق می‌کند که ﴿یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ جلوی آنها را بگیرد. پس آیهٴ 251 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» می‌فرماید اگر خدا جلوی مردم را نگیرد فساد فراوان می‌شود، حالا اگر خدا نباشد مردم باشند، مگر کشتار چند میلیونی لنین و استالین توانست بالأخره اتحاد جماهیر شوروی یا سایر کشورها را اداره کند؟ نتوانست دیگر، کم کُشتند؟ کشتار که از میلیونها گذشت دفعِ مردم ‌«‌بَعْضُهُم ببعض» مشکل را حل نمی‌کند ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ مشکل را حل می‌کند. و ذات اقدس الهی هم اگر بخواهد به وسیله یک عده جلوی فساد تبهکاران را بگیرد آنها را از راه وحی، خوب می‌پروراند، حزب‌الله می‌کند، آن‌گاه می‌فرماید اگر شما نجُنبید مراکز مذهب در خطر است ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾ که ﴿یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ آن‌گاه در قبال کسانی که ﴿إِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الاَرْض لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ﴾ فرمود خدای سبحان کسانی را دارد که جانشان را به خدا فروختند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ .

رفع فساد از جوامع بشری، رهآورد تعالیم انبیا
این ﴿وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ ذیل این آیهٴ، هماهنگِ ذیل آیهٴ 251 است که فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾؛ خدا اهل تفضّل است نسبت به جهانیان، نمی‌گذارد فساد عالم‌گیر بشود همه راه‌ها را به انسانها نشان می‌دهد و این همان راه انبیا و مرسلین است. نقش انبیا و مرسلین این‌‌چنین مشخص شده است، آن‌گاه هرگونه پیروزی که در هر گوشه عالم شده است نصیب انبیاست. الآن هم تقریباً بیش از سه میلیارد، بشر را همین چند نفر دارند اداره می‌کنند.

عدم بهره‌مندی اولیاء از نیروهای فاسد جهت اصلاح جامعه
پرسش ...
پاسخ: تا آنجا که فضل الهی اقتضا می‌کند و رأفت الهی اقتضا می‌کند آنجا دفعِ فاسد به صالح است، هرگز دفع افسد به فاسد در نظامهای انبیا نیست ﴿مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ .
پرسش ...
پاسخ: آن سوء اختیارِ کسانی است که خیال کردند دین، کاری با سیاست ندارد و خیال کردند با صومعه‌نشینی مسئله حل می‌شود. در آیهٴ سورهٴ «حج» فرمود زاهدِ منزوی هم باید دعاگوی رزمندهٴ جنگ باشد، برای اینکه اگر یک رزمنده نرود در میدان، این صومعه را هم سرِ آن راهب دیرنشین خراب می‌کنند، چه اینکه در کشورهای کمونیستی این کار را کردند. این مختصّ به آن است یعنی خدای سبحان هرگز از راه بد، بدتر را دفع نمی‌کند مردم هم البته به راه می‌افتند. «وکفی بذلک» جریان سالار شهیدان(صلوات الله و سلامه علیه) حضرت نمایندهٴ مخصوص خود را فرستاد، فرمود او را به طرف اردوی ما دعوت کنید که بیاید که جزء اصحاب من بشود. این شخص به نماینده حضرت عرض کرد که کوفه در آستانه تحوّل تاریخی است، من حساب کردم اگر در کوفه باشم بالأخره یا این طرفی خواهم بود یا آن طرف، آن طرف باشم دنیایم در خطر است، این طرف باشم دینم در خطر، آمدم بیرون کوفه چادر زدم ولی کمک مالی می‌کنم، مثلاً این سپرم، این شمشیرم، این نیزه‌ام اینها را می‌دهم. وقتی این خبر را نماینده حضرت سیدالشهدا(سلام الله علیه) به حضرت رساند، حضرت فرمود اینها کافی نیست خودش حرکت کرد. در حالی حرکت کرد که حجّت را بر او تمام کند هم با حکمت با او سخن بگوید، هم با موعظه، هم براساس عقل، هم بر اساس عاطفه. گفت من کمک مالی می‌کنم ولی شخصاً معذورم. حضرت این جمله قرآن را تلاوت کرد، فرمود: ﴿وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ این سخن خداست، خدا فرمود من وقتی خواستم عالم را خلق کنم از شیاطین و جنّیان و امثال ذلک که عَضُد و کمک نگرفتم. معاضدت از این ‌«عَضد‌‌» مشتق است. کمک دو قِسم است یا کمک با بازو انجام می‌گیرد این را می‌گویند معاضدت که از ‌«عَضد‌‌» می‌گیرند یا بین آرنج و مُچ است این را می‌گویند مساعدت، چون این قسمت را می‌گویند ساعد، آن قسمت را می‌گویند عضد. فرمود ما از کسی که تبهکار است معاضدت طلب نمی‌کنیم: ﴿وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ او را رها کرد.
این فرهنگ دین است. این نمی‌گوید شما اجازه بدهید که ما چند دقیقه به عنوان اینکه هدف، وسیله را توجیه کند با فاسد، افسد را دفع کنیم. ممکن است یک فاسد خودش را در انقلاب برساند؛ اما انقلاب و مسئول انقلاب آنها را جذب نکرد، آنها جذب شدند.

نزاهت افعال الهی از دفع افسد به فاسد
پرسش ...
پاسخ: چون این یعنی هر کسی کار خودش را انجام می‌دهد کارِ خدایی نیست؛ نمی‌شود دفع افسد به فاسد را به خدا اسناد داد. یک وقت است که عذاب است آن در آیهٴ سورهٴ «انعام» بحثش قبلاً گذشت که ذات اقدس الهی ظالمی را بر ظالمی مسلّط می‌کند این عذاب است، نه اصلاح ﴿وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً﴾ که بحثش قبلاً گذشت در سورهٴ «انعام» هم بود آنجا روایتی از امام باقر(سلام الله علیه) رسید که خدای سبحان به وسیله ظالمی، ظالم دیگر را تنبیه می‌کند ، این اصلاح جامعه نیست ﴿وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً﴾ «أی نجعل ظالماً والیاً علی الظالمین» این برای کیفر است، با این کار آن آیهٴ سورهٴ «حج» تأمین نمی‌شود ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ آن تأمین نمی‌شود.
پرسش ...
پاسخ: یعنی دفعِ فساد باید از احیای مراکز مذهب شروع بشود، این است.
پرسش ...
پاسخ: ﴿لَفَسَدَتِ الاَرْض﴾ ریشه اصیل نبود، ریشه اصیل آیهٴ سورهٴ «حج» است که ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾ اینها اگر که مراکز عبادی فاسد شد البته، زمین فاسد می‌شود نمی‌شود گفت که بدون ارتباط اینها زمین فاسد می‌شود، مگر اینکه اینها کار خودشان را انجام ندهند، اگر اینها کار خودشان را انجام ندادند دیگر بیت‌الله نیست.
پرسش ...
پاسخ: مذهبی نمی‌تواند او را جذب بکند و اعتضاد بکند، او ممکن است کار خودش را انجام بدهد، مثل انقلاب؛ اما مذهبی نمی‌آید با او بسازد بگوید من و تو با هم برویم دین را یاری کنیم، فرمود: ﴿وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ آن جعفی مسلمان بود، اهل نماز بود؛ اما خیال می‌کرد دین از سیاست جداست بعدها آمده مرثیه‌خوانی کرده، روضه‌خوانی کرده، گریه کرده، ناله کرده، مرثیه بلندی سروده ؛ اما چه سود. فرمود تو که الآن پسر پیغمبر را یاری نمی‌کنی، گمراهی و من از گمراه کمک نمی‌خواهم من آمدم تو را زنده کنم، نیامدم با دست تو خودم زنده بشوم که، من آمدم تو را احیا کنم ﴿وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ حضرت گِله که نکرد، استدلال به آیه قرآن کرد .
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:04

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن