- 86
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 108 و 109 سوره یونس (پایان)
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 108 و 109 سوره یونس (پایان)"
ذات اقدس الاه به رسول خودش (ص) دستوری داد که امتثال آن دستور برای همه لازم است
مردان الاهی منزّه از غفلتاند چیزی آنها را از یاد خدا و نام خدا غافل نمیکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَ مَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ ﴿108﴾ وَ اتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَ اصْبِرْ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ ﴿109﴾
در این بخش پایانی سوره مبارکه یونس ذات اقدس الاه به رسول خودش (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستوری داد که امتثال آن دستور برای همه لازم است منتها کمال امتثال مقدور خود آن حضرت است فرمود ﴿و ان اقم وجهک للدین حنیفا﴾ این اقامه وجه به دین به طور مستمر که هرگز انسان غفلت نکند مقدور آن حضرت است در سوره مبارکه نور فرمود مردان الاهی منزّه از غفلتاند چیزی آنها را از یاد خدا و نام خدا غافل نمیکند ﴿رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله﴾ در سوره مبارکه نور آیه 37 این است که ﴿رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاه یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والابصار﴾ اینها منزه از غفلتاند مطلب دوم آن است که اصولا مصالح ساختمانی دنیا غفلت است یعنی دنیا با غفلت ساخته شده است انسان تشییع میکند کسی را عیادت میکند کسی را دفن میکند و یکی دو ساعت ممکن است به همان حالت اتّعاظ باشد بعد برمیگردد به حالت عادی اینکه میگویند عنصر اصلی عالمِ طبیعت غفلت است برای اینکه اگر این نباشد غالب مردم به فکر مرمت دنیا نیستند لکن مردان الاهی مرمّت دنیا را برای دیگران میطلبند نه برای خودشان از آن جهت که خلیفه الاهیاند و ذات اقدس الاه استعمار کرده است یعنی از اینها طلب آبادی کرده است ﴿واستعمرکم فیها﴾ فرمود خدا مستعمر است شما را استعمار کرده از شما طلب کرده که زمین را آباد کنید چون اینها دارند طلب خدا را ادا میکنند لذا [در] متن زندگی هستند و به یاد خدایند ﴿لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکر الله﴾ دیگری برای خودش آباد میکند نه به دستور خدا و آنچه که برای خودش نیست ﴿اذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّه﴾ اگر به کام خود اینها نباشد دست به ویرانی میزنند بنابراین آن کسی که منزه از غفلت است و چیزی او را سرگرم نمیکند او میتواند ﴿و أن اقم وجهک للدین حنیفا﴾ را کاملا امتثال بکند چنین انسانی چون خلیفه خداست و ذات اقدس الاه هم «لایشغله و لا شان عن شأن» این انسان بزرگوار هم خلیفه خداست و مظهر این نام است لذا «لایشغله و لا شان عن شأن» در عین حال که کارهای عادی را انجام میدهد به یاد خداست و به نام خداست پس این ﴿أوان اقم وجهک للدین حنیفا﴾ مرحله کاملش برای آن حضرت است مراحل وسطا و نازلهاش برای دیگران و اما اینکه فرمود خدای سبحان خیر دارد لکن خیر به اراده اوست و در جریان ضرر اراده را مطرح نکرده است برای اینکه ضرر و مانند آن اینها مراد بالعرضاند مراد بالذات نیستند یعنی نقشه اولی بر این است که خدای سبحان به مردم خیر برساند بنا بر این نیست که به کسی ضرر برساند به کسی شر برساند و مانند و آن آنجایی هم که مسئله خیر و شر را یکسان ذکر میکند در حد مساس یکسان ذکر میکند «ان یمسسک بخیر﴾ ﴿ان یمسسک الله بضرّ﴾ اما آنجایی که جای تبیین اصل است اراده را به خیر نسبت میدهد مثل همین آیه محل بحث که فرمود ﴿و ان یردک بخیر فلا راد لفضله﴾ در همین آیه 107 سوره مبارکه یونس که فرمود «و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یردک بخیر﴾ ضرر و شر و امثال ذلک در حد آزمون است مراد بالذات نیست مراد بالاصل و مراد بالذات همان خیر است وگرنه نقصی اگر دامنگیر کسی بشود «و ما أصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم» است تازه بعد از گذشت بسیاری از لغزشها و اشتباهات این ﴿بضرٍ﴾ تنوینش تنوین تحقیر و تقلیل و امثال ذلک است خدای سبحان هرگز ضررِ زیاد به کسی نمیرساند چون بخش زیاد را عفو میکند در سوره مبارکه شوری آیه سی به این صورت آمده است فرمود «و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر» این «یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» از همین کریمه گرفته شده است پس ذات اقدس الاه بسیاری از لغزشها را عفو میکند و گاهی که ضرورت اقتضا بکند کسی را تنبیه میکند بنابراین از بسیاری از لغزشها صرفنظر میکند ﴿و یعفوا عن کثیر﴾ و نسبت به آن قلیل که مؤاخذه میکند تنبیه میکند آن مراد بالعرض است نه مرادِ بالذات به دلیل اینکه نفرمود «و ان یردک بضر» او نمیخواهد شما ضرر ببینید اگر یک وقتی ضرری از طرف خدا میرسد یا آزمون است یا تنبیه مختصری است که بعد از گذشت بسیاری از لغزشهاست و خدای سبحان که از بسیاری از لغزشها عفو کرده است ﴿و یعفوا عن کثیر﴾ به استناد آیه 30 سوره شوری اگر انسان جری شد و از عفو سوء استفاده کرد گاهی او را تنیبه میکند ﴿و نبلوکم بالشر والخیر فتنه﴾ آن هم در حد آزمون و آزمایش است بنابراین هرگونه نقصی در عالَم پدید بیاید مراد بالعرض است نه مراد بالذات هم در صدر آیه فرق گذاشت بین خیر و ضرر و هم در ذیل آیه نفرمود او منتقم است او قهّار است فرمود ﴿و هو الغفور الرحیم﴾ او غفورانه رفتار میکند رحیمانه رفتار میکند بنابراین از بسیاری از لغزشها میگذرد و اصل هم بر خیر است و شر هم و ضرر هم مراد بالعرض است آن هم اندک است آن هم برای آزمون تا از غفلت بیایند بیرون
سوال: جواب: البته آن بر اساس دیدی است که انسان از منظر مهندس میبیند وقتی از منظر مهندس میبیند جهنم رحمت است وقتی جهنم نباشد که بسیاری از افراد از طغیانشان صرفنظر نمیکنند خیلیها به برکت جهنم است که دست به طغیان نمیزنند لذا در سوره مبارکه الرحمن که آلای الاهی را میشمارند یکی از آن آلای مهم همین جهنم است جهنم در کل نظام رحمت و برکت است برای اینکه بسیاری از مردم از ترس جهنم دست به خلاف نمیزنند و نسبت به بهشت جای بدی است و همه ما موظفیم از جهنم دوری کنیم و به ذات اقدس الاه پناه ببریم جای بسیار بدی است اما در کل نظام رحمت است
سوال: جواب: بله آن حاکم بر این است آیه سوره شوری حاکم بر من یعمل است نظیر مسئله غیبت در مسئله غیبت اگر کسی کار خیر کرده است بعد غیبت برادر مؤمن کرده است آن کار خیر خودش را نمیبیند چرا؟ برای اینکه آن آیه و آن روایت و دلیلی که میگوید انسانِ غیبت کننده کار خیرش را به پاداش و اعمال و دیوان عمل انسانِ غیبت شدهٴ مظلوم مینویسند حاکم بر این است یعنی از این به بعد دیگر عمل او نیست هر کسی عمل خود را میبیند الان که عمل او نیست که این آیه هم ﴿و یعفوا عن کثیر﴾ هم همین است وقتی ذات اقدس اله عفو کرده است دیگر عمل آدم نیست وقتی محو کرده است عمل آدم نیست وقتی عمل آدم نبود در قیامت هم این را نمیبیند.
سؤال: ... جواب: کجا؟
سؤال: ... جواب: ﴿و یشف صدور قوم مؤمنین﴾ در دنیا به چه صورت است قتل و کشتن چیز بدی است دیگر اما ﴿و یشف صدور قوم مؤمنین﴾ ﴿انّ الذین أجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون﴾ خوب این رنجیدهها تشفی دلشان به چیست این مظلومها تشفی دلشان به چیست حق آنها باید گرفته بشود یا نه برای مظلومها که خیلی خوب است وقتی میبینند حق اینها در محکمه قیامت گرفته شده و ظالمین را ﴿القیا فی جهنم﴾ خوب اینها ﴿و یشف صدور قوم مؤمنین﴾ است و مانند آن برای مومنین رحمت است در کل نظام رحمت است اگر چنانچه جهنم نباشد خیلیها دست به خیلی از طغیانها میزنند از ترس جهنم است که دست به طغیان نمیزنند این دو آیهای که امروز تلاوت شد از باب رد العجز الی الصدر بازگشتش به همان صدر سوره مبارکه یونس است که الان به پایانش رسیدیم این سوره مکی است صدرش این است «بسم الله الرحمن الرحیم ٭ الر ٭ تلک آیات الکتاب الحکیم ٭ اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون ان هذا لساحر مبین﴾ این سوره مبارکه یونس که الان به پایانش رسیدیم اولش در جریان وحی و نبوت است سور مکی غالباً درباره اصول دین است فروع دین نظیر نماز حج زکات اینها در مدینه نازل شد و تشریح شد قسمت مهم مطالب سور مکی درباره اصول دین است و این هم فرق میکند بعضی از سور مکیاند در عین حال که اصول دین را و خطوط کلی اخلاق و فقه را به همراه دارند نه جزئی را با توحید شروع میشود بعضی از سور مکّیاند که با وحی و نبوت و رسالت شروع میشود جریان سوره مبارکه انعام را ملاحظه بفرمایید این سوره در مکه نازل شده در مدار اصول کلی دین است اما سر فصلش و آغازش توحید است که دارد ﴿بسم الله الرحمن الرحیم ٭ الحمد لله الذی خلق السمٰوات والارض و جعل الظلمات والنور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون﴾ که قسمت مهم این سوره برای برهان توحید است و شاید چهل بار کمتر یا بیشتر احتجاج در این سوره آمده و قل قل تقریبا چهل بار تکرار شده ادله فراوانی بر توحید ذکر شده سرفصل این سوره هم توحید است اما سوره مبارکه یونس که بحثش به پایان رسید به حمد خدا گرچه درباره اصول دین است ولی عنصر محوریاش وحی و نبوت و رسالت و معجزه و نیازمندی بشر به وحی و قرآن و اینهاست لذا سرفصلش و آغاز سوره این است «الر» «تلک آیات الکتاب الحکیم﴾ چون سوره مبارکه یونس با وحی و نبوت شروع شده است پایانش هم با وحی و نوبت ختم میشود اما سوره مبارکه انعام که با توحید شروع شده پایانش هم با توحید است آیه 162 به بعد سوره مبارکه انعام که بخش پایانی آن سوره است این است که ﴿ان صلاتی و نسکی و محیای ومماتی لله رب العالمین ٭ لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین ٭ قل اغیر الله ابغی ربا و هو رب کل شیئ و لاتکسب کل نفس الا علیها﴾ بعد ﴿و هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعض﴾ که از باب رد العجز الی الصدر یعنی جمعبندی کردن و خلاصه سوره را در پایان ذکر کردن و پایان سوره را به اول سوره مرتبط کردن ایجاب میکند که در پایان سوره انعام سخن از توحید به میان بیاید در پایان سوره مبارکه یونس که محل بحث است سخن از وحی و نبوت به میان بیاید برای اینکه آغاز سوره یونس همین وحی و نبوت است اما مطالب دیگری که در این سوره مبارکه آمده است این است که ذات خدا را بیان میکند صفات ذات خدا را بیان میکند افعال الاهی را بیان میکند آنچه که مربوط به توحید است در این بخشها یادآور میشود بعد نبوت عامه و رسالت عامه را ذکر میکند نبوت خاصّه و رسالت خاصه وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ذکر میکند و بخشی از معاد را هم یادآور میشود البته بعضی از سور قرآن آغازشان جریان معاد است حالا آن دیگر اختصاصی ندارد به سوره مبارکه سور مکی در سور مدنی هم همینطور است مثل سوره حج که در مدینه نازل شده است و جزء سور مدنی است این آغازش جریان معاد است آیه اول سوره مبارکه حج بعد از بسم الله این است «یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزله الساعة شیءٌ عظیم﴾ این سوره با ذکر معاد شروع میشود بنابراین هر کدام از این سور در عین حال که به این خطوط کلی و عناصر مشترک میپردازند آن واسطه العقدش فرق میکند بعضیها درباره توحید است بعضی درباره وحی و نبوت است بعضیها درباره معاد پایان سوره مبارکه حج که آغازش جریان معاد بود آن هم با معاد و آیات معاد و احکام معاد ختم میشود و آن به این صورت است ﴿یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و الی الله ترجع الامور﴾ و در پایانش دارد خدای سبحان ﴿نعم المولیٰ و نعم النصیر﴾ است و شما به او برمیگردید بالأخره ملجأ شما همان خدایی است که در آغاز گفتیم ﴿ان زلزله الساعة شیءٌ عظیم﴾ این جمعبندی نشان میدهد که وقتی «بسم الله الرحمن الرحیم» نازل میشود این سوره بسته شده یعنی این فصل تمام شد فصل بعد شروع شد منتها مطلب مهم در جریان توحید این است که آنچه که بشر به آن دسترسی دارد حتی انبیا حتی اولیا اینها تعینات الاهی است بالاخره گرچه در غالب نوشتهها انسان آنچه را که قبلاً گفت آنچه را که الان میگوید آنچه را که بعدا هم انسان میگوید به همین روال است که هر کسی خدا را به اندازه ذات خود میشناسد به اندازه خودش خدا را میشناسد این طرز حرف زدن با مردم است اما اگر اوحدی خواستند در محافل خصوصیشان در بحثهای اختصاصیشان یک قدری پردهبرداری کنند میگویند آنچه که در دسترس فکر بشر است چه شهود اولیا چه فهم حکما اینها همه در محدوده تعینات است و اسمای حسناست یا با رازق و خالق کار دارند یا با الله کار دارند یا با الاه کار دارند یا با واجب الوجود کار دارند و امثال اینها حتی الله اسمی است منتها از اسمای اعظم الاهی است الرحمن این است الله این است آن هویت مطلقه که منزه از اسم و رسم است میگویند به هیچ تعینی متعین نخواهد شد اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود «لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» این دیگر نیازی به تأویل و توجیه ندارد واقعاً ذات اقدس الاه اینطور است یعنی مقام هویت مطلقه اینطور است که احدی به آن دسترسی ندارد سیدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) این را هم در آن مصباح الهدایه دارند هم در تعلیقاتشان بر فصوص در خصوص مصباح دارند که آن هویت مطلقه یعنی آن مقام ذات نه معبود کسی است نه معروف کسی است نه مقصود کسی حتی انبیا و اولیا به آنجا احدی دسترسی ندارند این نه برای آن است که اکتناه ندارد اینچنین نیست که توجیه بشود که اکتناه ذات محال است وگرنه هر کسی خدا را به اندازه خودش میشناسد این را خوب عنایت کنید که آیا اکتناه خدا محال است یا نه اصل شناختش محال است شما اگر یک موجودی بود هویت مطلقهای بود و نورش قابل خرق نبود از آن حجابهای نوری بود که قاهر بود و هیچ کسی را راه نمیداد نور السموات والارض بود و این حجاب خرق شدنی نبود و آنهایی هم که در مناجات شعبانیه خرق حجب نور را طلب میکنند مرزش را مشخص میکنند «حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک» تا آنجا بیایند و بایستند از مقام عزت بالاتر راه نیست نه اینکه تو فقط عزیزی تو فوق عزتی عزت یک تعینی است از تعینات تو اینچنین نیست آن جای که راه نیست را هم آنها طلب بکنند میگویند ما این حجابهای نوری را خرق میکنیم تا «فتصل» این دلهای ما بعد از خرق حجابهای نوری الی معدن العظمه معدن عظمت است معدن حکمت است معدن رحمت است معدن علم است معدن همه کمالات است تا ما به معدن عظمت برسیم آنجا که رسیدیم دیگر متعلق به تو بشویم و به تو تکیه بکنیم و بس به جایی تکیه نکنیم اینچنین نباشد که به آسمان تکیه کنیم یا به زمین تکیه کنیم «و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک» حجب نوری عبارت از این است الان این حجب ظلمانی که خب همه ما میدانیم این دیوار یک حجاب ظلمانی است آدم پشت دیوار را نمیبیند پرده حجاب ظلمانی است گذشت تاریخ اینطور است حجب نوری یعنی این چیزی که حاجب است و نمیگذارد انسان عبور بکند این نظیر در و دیوار یک چیز ستبر نیست انسان توان آن را ندارد شما میبینید مطالب عمیق فقهی یا اصولی را برای یک طلبه مبتدی میخواهید ذکر بکنید دو تا مقدمه دارد این مطلب تا به نتیجه برسد حالا مطالبی که مرحوم شیخ انصاری فرمود یا بزرگان دیگر فرمودند این دو تا مقدمه را اگر شما تدریس بکنید او به نتیجه میرسد ایشان بخواهد از این دو تا مقدمه عبور بکند به نتیجه برسد این دو تا مقدمه حجاباند برای او این نمیتواند این حجابها را خرق بکند در هم بکوبد و به نتیجه برسد اما بعد از چند سال درس خواندن قدرت این را دارد که این مقدمتین را خرق بکند و این حجابها را بشکند و پشت سرش را ببیند علم اینطور است هر مرحله بالایی برای پایینیها حجاب نوری است یعنی واقعاً نمیگذارد این کسی که در حد ضعف است به مرحله متوسط برسد یا در حد متوسط است به مرحله اوحدی بار یابد این میشود حجاب نوری ولی وقتی بالا آمد این حجابها را خرق میکند که بالاتر برود حالا اگر یک حجابی بود غیر قابل خرق دیگر راه بسته است اوج مناجات ائمه (علیهم السلام) همین مناجات شعبانیه است در سوره مبارکه نجم و مانند آن هم آنجا مرز مشخص شد فرمود «دنا فتدلیٰ ٭ فکان قاب قوسین أو ادنی» بعد ایستاد دیگر حالا فاصله بین ذات اقدس اله با مخلوقش آن فاصله هم نامتناهی است نه اینکه فاصله متناهی باشد اگر فاصله متناهی باشد معاذالله او میشود متناهی چون مجموع دو تا متناهی میشود متناهی این وجود مبارک پیغمبر یک موجود امکانی است دنی دنی دنی تا به قاب قوسین رسید این یک موجود متناهی است بالاخره چون مرزی دارد عروجش حدی دارد صعودش حدی دارد هبوطش حدی دارد این محدود است آن طرف هم اگر محدود باشد مجموع دو تا متناهی میشود متناهی آن طرف دیگر نامتناهی است نه اینکه آن طرف بشود متناهی اگر «معاذ الله» آن طرف محدود باشد مجموع دو تا متناهی و محدود میشود محدود لذا آن طرف قاب قوسین که نرسید نامتناهی است چرا نامتناهی است؟ این حجاب خرقپذیر نیست ما در گفتههایمان هم آنچه که الان اینجا عرض میشود برای شما آقایان است وگرنه نه کسی حق دارد این حرفها را برای توده مردم بزند نه حق دارد این حرفها را برای توده مردم بنویسد برای توده مردم همینطور حرف میزنیم که هر کسی به اندازه خود خدا را میشناسد این وظیفه ما است اما حالا مطلب همین است یا بالاتر از این؟ مطلب بالاتر از این است و ما حق نداریم آن را برای همه مردم بگوییم آن را انسان برای مثل خودش طرح میکند و آن این است که این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» اگر خدای سبحان طوری بود که هر کسی به اندازه خودش او را میشناخت و این نصاب هم مطابق با ممثل بود چه میگوییم و میگویند و گفتهاند و بعداً هم میگویند که «آب دریا را اگر نتوان کشید ٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید» آیا این مثال با آن ممثل مطابق است؟ بله ما یک دریایی فرض بکنیم نامتناهی باشد یک اقیانوس بیکران باشد این یک سطحی دارد در صورتی که بیکران باشد سطح نخواهد داشت چون وقتی نامتناهی باشد سطح ندارد بر فرض که سطح داشته باشد و ساحل داشته باشد ما با ساحلش تماس داریم با سطحش تماس داریم از عمقش بی خبریم به قدر تشنگیمان از این دریا آب میگیریم و آن مقداری که مقدورمان نیست محرومیم اما این دریای مفروض که در مثال ذکر شده ساحلش غیر از سطحش است ساحل و سطح غیر از عمقشاند حکمهایشان فرق میکند یکی در دسترس است که «یناله غوص الفطن» یکی در دسترس نیست که «لا یناله غوص الفطن» ولی اگر ما یک حقیقت نوری داشتیم بسیط محض بود که اولش عین آخر بود بدون کمترین تفاوت ظاهرش غیر باطن بود بدون کمترین تفاوت چنین دریایی البته محال است داشته باشیم ولی اگر ما یک دریایی داشتیم که ساحلش عین آن عمقش بود سطحش عین آن عمقش بود اگر سطحش در دسترسی باشد عمقش هم باید در دسترسی باشد چون عمقش محال النیل است سطحش هم محال النیل است وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه فرمود هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است ولی خدا در عین حال که ظاهر است باطن است نه بعضی از جاهایش ظاهر است بعضی از جاهایش باطن است وگرنه با دیگران فرقی ندارد که نه بعضی از قسمتهایش اول است بعضی از قسمتهایش آخر است فرمود «و کل ظاهر غیره باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر» هر چیزی اولش غیر از آخرش است ظاهرش غیر از باطنش است اگر ما یک اقیانوسی داشتیم که لبهاش عین وسطش بود لبه و وسطش عین عمقش بود چنین دریایی میشود گفت «قدر تشنگی میباید چشید؟» یا چنین دریایی مستحیل است؟ خدا یک حقیقتی نیست که یک گوشهاش را ما به اندازه خودمان بگیریم بقیه را نگیریم اینها تعینات الاهی است این میشود جوشن کبیر نه نهج البلاغه آن احدی به آن راه ندارد این است که سیدنا الاستاد ایشان فرمودند که وقتی انسان راه ندارد به او او را نمیشناسد چه کسی را عبادت بکند الله را عبادت میکند الله تعینی از تعینات اوست اسمی از اسمای حسنای اوست رازق را خالق را همه اینها [را که] در جوشن کبیر است این حرفها برای توده مردم نه قابل فهم است نه فهمیدنش برای آنها لازم است نه مصلحت است برای اینکه مفاسد فراوانی دارد تا شما بفهمانی او میرنجد اما این «لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» را نباید توجیه کرد فرمود شما اگر حکیمید بلندپروازید نمیتواند فکرت پرواز کند برود آن بالا اگر عارفی درون نگری غواصی فرو میروی در خویشتن خویش نمیروی به عمق برسی بالا بروی نمیرسی پایین بروی نمیرسی نه با غوص ممکن است نه با اندیشه ممکن است نه با شهود ممکن است نه با علم حصولی ممکن است نه با علم حضوری ممکن است ﴿و یحذرکم الله نفسه﴾ بنابراین غالب این تعبیرات که در قرآن کریم هست همهاش درباره اسمای حسناست یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در همین المیزان دارند که فرمودند اصلا در قرآن کریم درباره هویت مطلقه بحث نشده که اصل ذات را ثابت کند او غنی است او قابل اثبات نیست منزه از آن است که انکارش مستحیل است شک درباره او مستحیل است منتها ملحدان نمیدانند که چه را دارند انکار میکنند و برای چه شک میکنند او شک پذیر نیست ﴿افی الله شک﴾ بعد برای تنبه فرمود «فاطر السمٰوات والارض﴾ انسان اگر شک میکند بالاخره حقیقتاً شک میکند یا نه؟ حقیقتاً شک میکند دیگر این شکش که یک حقیقت مقطعی موضعی و جزئی است به یک حقیقت مطلق باید تکیه کند دیگر نفی میکند حقیقتاً نفی میکند یا صورتا نفی میکند؟ اگر حقیقتاً نفی میکند قضیهاش مطابق با واقع خیال میکند مطابق با واقع است دیگر پس یک مقطع کلی حقیقی باید باشد که این نفیاش به آن تکیه کند تا یک حقیقت مطلق در جهان نباشد نه شک ممکن است نه نفی ممکن است نه اثبات ممکن است خدا را اثبات کردید ثابت است خدا را نفی کردی ثابت است شک کردی ثابت است و چنین چیزی در قیامت ظهور میکند ﴿یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق﴾ لذا در المیزان شما مکرر که ملاحظه بفرمایید این بیان در فرمایش ایشان هست که ذات اقدس اله منزه از آن است که کسی درباره او سخن بگوید و قرآن هرگز در صدد اثبات ذات خدا نیست برای ربوبیت او برای علیم بودن قدیر بودن توحید ربوبی توحید خالقی توحید اولوهی امثال ذلک سخن فراوان است این حفظ ظاهر «لایدرکه بعد الهمم» یعنی الهمم البعیده که حکما دارند صاحبنظران دارند لایدرکه، الفطن الغائصه که عرفا و اولیا دارند صاحب بصران دارند لایناله نه صاحبنظر را راهی است نه صاحب بصر را راهی این نه برای اینکه اکتناه محال است بعضیاش ممکن است او بعض ندارد اگر کنهش محال است بعضش هم محال است چون بعضش عین کنه است اگر تمامش محال است بعضش هم محال است چون او بعض ندارد هیچ نحوه ترکیب در او نیست نه ترکیب از ماهیت و وجود است نه ترکیب از ماده و صورت است نه ترکیب از موضوع و عرض است نه ترکیب از جنس و فصل است نظیر بساط نه ترکیبات اعتباری و شیمیایی و صنفی و مانند آن است و نه ترکیب از وجود و عدم است که بدترین ترکیب همین است که میگویند شر التراکیب ترکیب از اطلاق و تقیید است ترکیب از وجود و عدم است آن صادر اول بالاخره موجود مرکب است چرا؟ برای اینکه یک قدری دارد یک قدری ندارد آن مقداری که ندارد عین این مقداری که دارد نیست این مقداری که دارد عین آن مقداری که ندارد نیست وگرنه وجود میشود عینِ عدم هیچ موجودی در جهان بسیط نیست الا ذات اقدس الاه شما این کتاب نورانی توحید مرحوم صدوق را که میبینید خب این حرفها چرا در متکلمان اهل سنت نیست خب در هشام ابن حکمها هست خب فخر رازیها هم بالاخره صاحبنظرند این حرفها چرا در آنها نیست اینها را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) نقل میکند که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به یکی از سائلانی که از حضرت سؤال کردند «دلّنی علی التوحید» فرمود «هو الذی انتم علیه» همین که دارید همین که شما معتقدید خدا واحد است لاشریک له خب برای یک آدم عادی برای یک طلبه عادی برای یک دانشجوی عادی شما غیر از این روایت مثل این روایت غیر از این نمیگویید که «هو الذی انتم علیه» همین که خدا واحد لاشریک له همین «هو الذی انتم علیه» این یک طایفه از روایاتی است که مرحوم صدوق در توحیدش نقل کرده است یک وقت است که هشام بن سالم یا هشام بن حکم خدمت حضرت میرسند حضرت ابتدائاً سؤال میکند که خود حضرت سؤال میکند چون سالیان متمادی همین هشام خدمت حضرت درس توحید خواندند فرمود «اتنعت الله» تو خدا را نعت میکنی میشناسانی وصف میکنی؟ «فقالت نعم» بله خدا را [وصف میکنم] فرمود «هات» بگو ببینم خدا را چگونه وصف میکنی این شروع کرد گفت «هو السمیع البصیر» و مانند آن حضرت نقدی کردند فرمود «هذه صفة یشترک فیها المخلقون» خب دیگران سمیعاند دیگران هم بصیرند عرض کرد پس چه بگویم فرمود نگو خدا سمیع است نگو خدا علیم است «هو نور لاظلمة فیه و حیاة لاموت فیه و علم لا جهل فیه و حق لا باطل فیه» او حیات است نه حی وقتی شما گفتید حی چون مشتق است موهم آن است که ذات ثبت له المبداء نه این حیات است یک حیاتی است که خود این حیات ذات است یک حیاتی است که همین حیات علم است نور و است کذا و کذا بعد از اینکه فرمود اینها صرفش ازآنِ ذات اقدس الاه است هشام میگوید «فخرجت من عنده و انا اعلم الناس بالتوحید» ادعای اعلمیت هم کرده در این مسائل اعتقادی اینها تازه درباره تعینات الاهی است که سمع تعین است بصر تعین است و مانند آن و هیچ کس حتی کسانی که به مقام فنا بار یافتند معنای فنا این نیست که اینها نابود میشوند اینها میگویند عدمْ باغ ارم ماست تعبیرات اهل معرفت این است میگویند عدم یعنی مقام فنا این بوستان ماست ما هرچه داریم از این نی داریم نه نَی نه از نَی داریم از نی داریم از نیستی داریم میگویند نیستی و عدم باغ ارم ماست وقتی وارد این باغ ارم شدیم همه چیز به ما میدهند یعنی انسان باید خودش را نبیند شما این بیان نورانی امام سجاد سلام الله علیه که در صحیفه سجادیه در دعای عرفه صحیفه سجادیه هست ملاحظه بفرمایید حضرت وقتی از مقام فنای خود سخن میگوید میگوید از من پستتر احدی و موجودی در عالم نیست «و انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلّین و مثل الذرة أو دونها» این تواضع نیست این مقام فنا است یعنی وقتی خودم را نگاه میکنم میبینم هیچ هستم چون همه چیز که مال او است و درست فرمود این مقام فناست این عدم برای اینها شده باغ ارم همه چیز را پیدا کردند آن وقتی که بالای منبر مسجد شام فرمود مردم در تمام روی زمین هیچ کسی به عظمت من نیست این را هم درست گفت «انا ابن مکة و منا انا ابن زمزم و الصفا» ما اینچنین هستیم هر کس من را شناخت شناخت هر کس نشناخت بشناسد من این هستم من این هستم یعنی شرق عالم بروید غرب عالم بروید مردی به عظمت من پیدا نمیکنید و درست گفت وقتی انسان به جایی برسد که ذات اقدس الاه «و لسانه الذی ینطق به» بشود هم آن مقام فنایش درست است چون انسان چیزی از خودش ندارد بالاخره شما یک ذرهای را فرض کنید یک سلولی را فرض کنید نصف بکنید یک چیزی است اگر کسی به مقام فنا رسیده میبیند آن را هم ندارم لذا گفت «و انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلّین و مثل الذرة أو دونها» اینها امامتشان را هم نمیبینند انبیا نبوتشان را هم نمیبینند این نوبت یک حجاب نوری است اگر نبوت را ببینند ولایت را ببینند خلافت را ببینند که الله را نمیبینند مستخلف عنه را نمیبینند مرسل را نمیبینند از این حجابهای نوری میگذرند عدم توجه به اینهاست فقط معبود را میبینند حالا که شد ذات اقدس الاه بر اساس «قرب نوافل و لسانه الذی ینطق به» از آن به بعد هر حرفی که میزنند حق است مرحوم کلینی نقل کرده است که وجود مبارک امام صادق به آن دو نفر فرمود «شَرِّقا و غَرِّبا» مشرق عالم بروید مغرب عالم بروید حرف این است که من میگویم خب این را چه کسی میتواند بگوید «شرقا و غربا فلاتجدان علماً صحیحا الا شیئاً خرج من عندنا اهل البیت» اگر وجود مبارک حضرت امیر است که فرمود «فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» این باغ ارم بودن برای اینها از این جهت است که از خودی که درآمدند آن وقت هر چه دارند از صاحبخانه سخن میگویند و هر چه هم بگویند حق است گاهی میگویند آسمانها زیر نظر ماست ماکان و ما یکون و ما هو کائن الی یوم القیامه عالمیم و حق لا ریب فیه گاهی میگویند «انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلّین» این هم «حق لا ریب فیه» غرض آن است که آن مقام ذات یعنی هویت مطلقه در دسترس احدی نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
ذات اقدس الاه به رسول خودش (ص) دستوری داد که امتثال آن دستور برای همه لازم است
مردان الاهی منزّه از غفلتاند چیزی آنها را از یاد خدا و نام خدا غافل نمیکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَ مَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ ﴿108﴾ وَ اتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَ اصْبِرْ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ ﴿109﴾
در این بخش پایانی سوره مبارکه یونس ذات اقدس الاه به رسول خودش (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستوری داد که امتثال آن دستور برای همه لازم است منتها کمال امتثال مقدور خود آن حضرت است فرمود ﴿و ان اقم وجهک للدین حنیفا﴾ این اقامه وجه به دین به طور مستمر که هرگز انسان غفلت نکند مقدور آن حضرت است در سوره مبارکه نور فرمود مردان الاهی منزّه از غفلتاند چیزی آنها را از یاد خدا و نام خدا غافل نمیکند ﴿رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله﴾ در سوره مبارکه نور آیه 37 این است که ﴿رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاه یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والابصار﴾ اینها منزه از غفلتاند مطلب دوم آن است که اصولا مصالح ساختمانی دنیا غفلت است یعنی دنیا با غفلت ساخته شده است انسان تشییع میکند کسی را عیادت میکند کسی را دفن میکند و یکی دو ساعت ممکن است به همان حالت اتّعاظ باشد بعد برمیگردد به حالت عادی اینکه میگویند عنصر اصلی عالمِ طبیعت غفلت است برای اینکه اگر این نباشد غالب مردم به فکر مرمت دنیا نیستند لکن مردان الاهی مرمّت دنیا را برای دیگران میطلبند نه برای خودشان از آن جهت که خلیفه الاهیاند و ذات اقدس الاه استعمار کرده است یعنی از اینها طلب آبادی کرده است ﴿واستعمرکم فیها﴾ فرمود خدا مستعمر است شما را استعمار کرده از شما طلب کرده که زمین را آباد کنید چون اینها دارند طلب خدا را ادا میکنند لذا [در] متن زندگی هستند و به یاد خدایند ﴿لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکر الله﴾ دیگری برای خودش آباد میکند نه به دستور خدا و آنچه که برای خودش نیست ﴿اذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّه﴾ اگر به کام خود اینها نباشد دست به ویرانی میزنند بنابراین آن کسی که منزه از غفلت است و چیزی او را سرگرم نمیکند او میتواند ﴿و أن اقم وجهک للدین حنیفا﴾ را کاملا امتثال بکند چنین انسانی چون خلیفه خداست و ذات اقدس الاه هم «لایشغله و لا شان عن شأن» این انسان بزرگوار هم خلیفه خداست و مظهر این نام است لذا «لایشغله و لا شان عن شأن» در عین حال که کارهای عادی را انجام میدهد به یاد خداست و به نام خداست پس این ﴿أوان اقم وجهک للدین حنیفا﴾ مرحله کاملش برای آن حضرت است مراحل وسطا و نازلهاش برای دیگران و اما اینکه فرمود خدای سبحان خیر دارد لکن خیر به اراده اوست و در جریان ضرر اراده را مطرح نکرده است برای اینکه ضرر و مانند آن اینها مراد بالعرضاند مراد بالذات نیستند یعنی نقشه اولی بر این است که خدای سبحان به مردم خیر برساند بنا بر این نیست که به کسی ضرر برساند به کسی شر برساند و مانند و آن آنجایی هم که مسئله خیر و شر را یکسان ذکر میکند در حد مساس یکسان ذکر میکند «ان یمسسک بخیر﴾ ﴿ان یمسسک الله بضرّ﴾ اما آنجایی که جای تبیین اصل است اراده را به خیر نسبت میدهد مثل همین آیه محل بحث که فرمود ﴿و ان یردک بخیر فلا راد لفضله﴾ در همین آیه 107 سوره مبارکه یونس که فرمود «و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یردک بخیر﴾ ضرر و شر و امثال ذلک در حد آزمون است مراد بالذات نیست مراد بالاصل و مراد بالذات همان خیر است وگرنه نقصی اگر دامنگیر کسی بشود «و ما أصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم» است تازه بعد از گذشت بسیاری از لغزشها و اشتباهات این ﴿بضرٍ﴾ تنوینش تنوین تحقیر و تقلیل و امثال ذلک است خدای سبحان هرگز ضررِ زیاد به کسی نمیرساند چون بخش زیاد را عفو میکند در سوره مبارکه شوری آیه سی به این صورت آمده است فرمود «و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر» این «یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» از همین کریمه گرفته شده است پس ذات اقدس الاه بسیاری از لغزشها را عفو میکند و گاهی که ضرورت اقتضا بکند کسی را تنبیه میکند بنابراین از بسیاری از لغزشها صرفنظر میکند ﴿و یعفوا عن کثیر﴾ و نسبت به آن قلیل که مؤاخذه میکند تنبیه میکند آن مراد بالعرض است نه مرادِ بالذات به دلیل اینکه نفرمود «و ان یردک بضر» او نمیخواهد شما ضرر ببینید اگر یک وقتی ضرری از طرف خدا میرسد یا آزمون است یا تنبیه مختصری است که بعد از گذشت بسیاری از لغزشهاست و خدای سبحان که از بسیاری از لغزشها عفو کرده است ﴿و یعفوا عن کثیر﴾ به استناد آیه 30 سوره شوری اگر انسان جری شد و از عفو سوء استفاده کرد گاهی او را تنیبه میکند ﴿و نبلوکم بالشر والخیر فتنه﴾ آن هم در حد آزمون و آزمایش است بنابراین هرگونه نقصی در عالَم پدید بیاید مراد بالعرض است نه مراد بالذات هم در صدر آیه فرق گذاشت بین خیر و ضرر و هم در ذیل آیه نفرمود او منتقم است او قهّار است فرمود ﴿و هو الغفور الرحیم﴾ او غفورانه رفتار میکند رحیمانه رفتار میکند بنابراین از بسیاری از لغزشها میگذرد و اصل هم بر خیر است و شر هم و ضرر هم مراد بالعرض است آن هم اندک است آن هم برای آزمون تا از غفلت بیایند بیرون
سوال: جواب: البته آن بر اساس دیدی است که انسان از منظر مهندس میبیند وقتی از منظر مهندس میبیند جهنم رحمت است وقتی جهنم نباشد که بسیاری از افراد از طغیانشان صرفنظر نمیکنند خیلیها به برکت جهنم است که دست به طغیان نمیزنند لذا در سوره مبارکه الرحمن که آلای الاهی را میشمارند یکی از آن آلای مهم همین جهنم است جهنم در کل نظام رحمت و برکت است برای اینکه بسیاری از مردم از ترس جهنم دست به خلاف نمیزنند و نسبت به بهشت جای بدی است و همه ما موظفیم از جهنم دوری کنیم و به ذات اقدس الاه پناه ببریم جای بسیار بدی است اما در کل نظام رحمت است
سوال: جواب: بله آن حاکم بر این است آیه سوره شوری حاکم بر من یعمل است نظیر مسئله غیبت در مسئله غیبت اگر کسی کار خیر کرده است بعد غیبت برادر مؤمن کرده است آن کار خیر خودش را نمیبیند چرا؟ برای اینکه آن آیه و آن روایت و دلیلی که میگوید انسانِ غیبت کننده کار خیرش را به پاداش و اعمال و دیوان عمل انسانِ غیبت شدهٴ مظلوم مینویسند حاکم بر این است یعنی از این به بعد دیگر عمل او نیست هر کسی عمل خود را میبیند الان که عمل او نیست که این آیه هم ﴿و یعفوا عن کثیر﴾ هم همین است وقتی ذات اقدس اله عفو کرده است دیگر عمل آدم نیست وقتی محو کرده است عمل آدم نیست وقتی عمل آدم نبود در قیامت هم این را نمیبیند.
سؤال: ... جواب: کجا؟
سؤال: ... جواب: ﴿و یشف صدور قوم مؤمنین﴾ در دنیا به چه صورت است قتل و کشتن چیز بدی است دیگر اما ﴿و یشف صدور قوم مؤمنین﴾ ﴿انّ الذین أجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون﴾ خوب این رنجیدهها تشفی دلشان به چیست این مظلومها تشفی دلشان به چیست حق آنها باید گرفته بشود یا نه برای مظلومها که خیلی خوب است وقتی میبینند حق اینها در محکمه قیامت گرفته شده و ظالمین را ﴿القیا فی جهنم﴾ خوب اینها ﴿و یشف صدور قوم مؤمنین﴾ است و مانند آن برای مومنین رحمت است در کل نظام رحمت است اگر چنانچه جهنم نباشد خیلیها دست به خیلی از طغیانها میزنند از ترس جهنم است که دست به طغیان نمیزنند این دو آیهای که امروز تلاوت شد از باب رد العجز الی الصدر بازگشتش به همان صدر سوره مبارکه یونس است که الان به پایانش رسیدیم این سوره مکی است صدرش این است «بسم الله الرحمن الرحیم ٭ الر ٭ تلک آیات الکتاب الحکیم ٭ اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون ان هذا لساحر مبین﴾ این سوره مبارکه یونس که الان به پایانش رسیدیم اولش در جریان وحی و نبوت است سور مکی غالباً درباره اصول دین است فروع دین نظیر نماز حج زکات اینها در مدینه نازل شد و تشریح شد قسمت مهم مطالب سور مکی درباره اصول دین است و این هم فرق میکند بعضی از سور مکیاند در عین حال که اصول دین را و خطوط کلی اخلاق و فقه را به همراه دارند نه جزئی را با توحید شروع میشود بعضی از سور مکّیاند که با وحی و نبوت و رسالت شروع میشود جریان سوره مبارکه انعام را ملاحظه بفرمایید این سوره در مکه نازل شده در مدار اصول کلی دین است اما سر فصلش و آغازش توحید است که دارد ﴿بسم الله الرحمن الرحیم ٭ الحمد لله الذی خلق السمٰوات والارض و جعل الظلمات والنور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون﴾ که قسمت مهم این سوره برای برهان توحید است و شاید چهل بار کمتر یا بیشتر احتجاج در این سوره آمده و قل قل تقریبا چهل بار تکرار شده ادله فراوانی بر توحید ذکر شده سرفصل این سوره هم توحید است اما سوره مبارکه یونس که بحثش به پایان رسید به حمد خدا گرچه درباره اصول دین است ولی عنصر محوریاش وحی و نبوت و رسالت و معجزه و نیازمندی بشر به وحی و قرآن و اینهاست لذا سرفصلش و آغاز سوره این است «الر» «تلک آیات الکتاب الحکیم﴾ چون سوره مبارکه یونس با وحی و نبوت شروع شده است پایانش هم با وحی و نوبت ختم میشود اما سوره مبارکه انعام که با توحید شروع شده پایانش هم با توحید است آیه 162 به بعد سوره مبارکه انعام که بخش پایانی آن سوره است این است که ﴿ان صلاتی و نسکی و محیای ومماتی لله رب العالمین ٭ لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین ٭ قل اغیر الله ابغی ربا و هو رب کل شیئ و لاتکسب کل نفس الا علیها﴾ بعد ﴿و هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعض﴾ که از باب رد العجز الی الصدر یعنی جمعبندی کردن و خلاصه سوره را در پایان ذکر کردن و پایان سوره را به اول سوره مرتبط کردن ایجاب میکند که در پایان سوره انعام سخن از توحید به میان بیاید در پایان سوره مبارکه یونس که محل بحث است سخن از وحی و نبوت به میان بیاید برای اینکه آغاز سوره یونس همین وحی و نبوت است اما مطالب دیگری که در این سوره مبارکه آمده است این است که ذات خدا را بیان میکند صفات ذات خدا را بیان میکند افعال الاهی را بیان میکند آنچه که مربوط به توحید است در این بخشها یادآور میشود بعد نبوت عامه و رسالت عامه را ذکر میکند نبوت خاصّه و رسالت خاصه وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ذکر میکند و بخشی از معاد را هم یادآور میشود البته بعضی از سور قرآن آغازشان جریان معاد است حالا آن دیگر اختصاصی ندارد به سوره مبارکه سور مکی در سور مدنی هم همینطور است مثل سوره حج که در مدینه نازل شده است و جزء سور مدنی است این آغازش جریان معاد است آیه اول سوره مبارکه حج بعد از بسم الله این است «یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزله الساعة شیءٌ عظیم﴾ این سوره با ذکر معاد شروع میشود بنابراین هر کدام از این سور در عین حال که به این خطوط کلی و عناصر مشترک میپردازند آن واسطه العقدش فرق میکند بعضیها درباره توحید است بعضی درباره وحی و نبوت است بعضیها درباره معاد پایان سوره مبارکه حج که آغازش جریان معاد بود آن هم با معاد و آیات معاد و احکام معاد ختم میشود و آن به این صورت است ﴿یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و الی الله ترجع الامور﴾ و در پایانش دارد خدای سبحان ﴿نعم المولیٰ و نعم النصیر﴾ است و شما به او برمیگردید بالأخره ملجأ شما همان خدایی است که در آغاز گفتیم ﴿ان زلزله الساعة شیءٌ عظیم﴾ این جمعبندی نشان میدهد که وقتی «بسم الله الرحمن الرحیم» نازل میشود این سوره بسته شده یعنی این فصل تمام شد فصل بعد شروع شد منتها مطلب مهم در جریان توحید این است که آنچه که بشر به آن دسترسی دارد حتی انبیا حتی اولیا اینها تعینات الاهی است بالاخره گرچه در غالب نوشتهها انسان آنچه را که قبلاً گفت آنچه را که الان میگوید آنچه را که بعدا هم انسان میگوید به همین روال است که هر کسی خدا را به اندازه ذات خود میشناسد به اندازه خودش خدا را میشناسد این طرز حرف زدن با مردم است اما اگر اوحدی خواستند در محافل خصوصیشان در بحثهای اختصاصیشان یک قدری پردهبرداری کنند میگویند آنچه که در دسترس فکر بشر است چه شهود اولیا چه فهم حکما اینها همه در محدوده تعینات است و اسمای حسناست یا با رازق و خالق کار دارند یا با الله کار دارند یا با الاه کار دارند یا با واجب الوجود کار دارند و امثال اینها حتی الله اسمی است منتها از اسمای اعظم الاهی است الرحمن این است الله این است آن هویت مطلقه که منزه از اسم و رسم است میگویند به هیچ تعینی متعین نخواهد شد اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود «لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» این دیگر نیازی به تأویل و توجیه ندارد واقعاً ذات اقدس الاه اینطور است یعنی مقام هویت مطلقه اینطور است که احدی به آن دسترسی ندارد سیدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) این را هم در آن مصباح الهدایه دارند هم در تعلیقاتشان بر فصوص در خصوص مصباح دارند که آن هویت مطلقه یعنی آن مقام ذات نه معبود کسی است نه معروف کسی است نه مقصود کسی حتی انبیا و اولیا به آنجا احدی دسترسی ندارند این نه برای آن است که اکتناه ندارد اینچنین نیست که توجیه بشود که اکتناه ذات محال است وگرنه هر کسی خدا را به اندازه خودش میشناسد این را خوب عنایت کنید که آیا اکتناه خدا محال است یا نه اصل شناختش محال است شما اگر یک موجودی بود هویت مطلقهای بود و نورش قابل خرق نبود از آن حجابهای نوری بود که قاهر بود و هیچ کسی را راه نمیداد نور السموات والارض بود و این حجاب خرق شدنی نبود و آنهایی هم که در مناجات شعبانیه خرق حجب نور را طلب میکنند مرزش را مشخص میکنند «حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک» تا آنجا بیایند و بایستند از مقام عزت بالاتر راه نیست نه اینکه تو فقط عزیزی تو فوق عزتی عزت یک تعینی است از تعینات تو اینچنین نیست آن جای که راه نیست را هم آنها طلب بکنند میگویند ما این حجابهای نوری را خرق میکنیم تا «فتصل» این دلهای ما بعد از خرق حجابهای نوری الی معدن العظمه معدن عظمت است معدن حکمت است معدن رحمت است معدن علم است معدن همه کمالات است تا ما به معدن عظمت برسیم آنجا که رسیدیم دیگر متعلق به تو بشویم و به تو تکیه بکنیم و بس به جایی تکیه نکنیم اینچنین نباشد که به آسمان تکیه کنیم یا به زمین تکیه کنیم «و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک» حجب نوری عبارت از این است الان این حجب ظلمانی که خب همه ما میدانیم این دیوار یک حجاب ظلمانی است آدم پشت دیوار را نمیبیند پرده حجاب ظلمانی است گذشت تاریخ اینطور است حجب نوری یعنی این چیزی که حاجب است و نمیگذارد انسان عبور بکند این نظیر در و دیوار یک چیز ستبر نیست انسان توان آن را ندارد شما میبینید مطالب عمیق فقهی یا اصولی را برای یک طلبه مبتدی میخواهید ذکر بکنید دو تا مقدمه دارد این مطلب تا به نتیجه برسد حالا مطالبی که مرحوم شیخ انصاری فرمود یا بزرگان دیگر فرمودند این دو تا مقدمه را اگر شما تدریس بکنید او به نتیجه میرسد ایشان بخواهد از این دو تا مقدمه عبور بکند به نتیجه برسد این دو تا مقدمه حجاباند برای او این نمیتواند این حجابها را خرق بکند در هم بکوبد و به نتیجه برسد اما بعد از چند سال درس خواندن قدرت این را دارد که این مقدمتین را خرق بکند و این حجابها را بشکند و پشت سرش را ببیند علم اینطور است هر مرحله بالایی برای پایینیها حجاب نوری است یعنی واقعاً نمیگذارد این کسی که در حد ضعف است به مرحله متوسط برسد یا در حد متوسط است به مرحله اوحدی بار یابد این میشود حجاب نوری ولی وقتی بالا آمد این حجابها را خرق میکند که بالاتر برود حالا اگر یک حجابی بود غیر قابل خرق دیگر راه بسته است اوج مناجات ائمه (علیهم السلام) همین مناجات شعبانیه است در سوره مبارکه نجم و مانند آن هم آنجا مرز مشخص شد فرمود «دنا فتدلیٰ ٭ فکان قاب قوسین أو ادنی» بعد ایستاد دیگر حالا فاصله بین ذات اقدس اله با مخلوقش آن فاصله هم نامتناهی است نه اینکه فاصله متناهی باشد اگر فاصله متناهی باشد معاذالله او میشود متناهی چون مجموع دو تا متناهی میشود متناهی این وجود مبارک پیغمبر یک موجود امکانی است دنی دنی دنی تا به قاب قوسین رسید این یک موجود متناهی است بالاخره چون مرزی دارد عروجش حدی دارد صعودش حدی دارد هبوطش حدی دارد این محدود است آن طرف هم اگر محدود باشد مجموع دو تا متناهی میشود متناهی آن طرف دیگر نامتناهی است نه اینکه آن طرف بشود متناهی اگر «معاذ الله» آن طرف محدود باشد مجموع دو تا متناهی و محدود میشود محدود لذا آن طرف قاب قوسین که نرسید نامتناهی است چرا نامتناهی است؟ این حجاب خرقپذیر نیست ما در گفتههایمان هم آنچه که الان اینجا عرض میشود برای شما آقایان است وگرنه نه کسی حق دارد این حرفها را برای توده مردم بزند نه حق دارد این حرفها را برای توده مردم بنویسد برای توده مردم همینطور حرف میزنیم که هر کسی به اندازه خود خدا را میشناسد این وظیفه ما است اما حالا مطلب همین است یا بالاتر از این؟ مطلب بالاتر از این است و ما حق نداریم آن را برای همه مردم بگوییم آن را انسان برای مثل خودش طرح میکند و آن این است که این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» اگر خدای سبحان طوری بود که هر کسی به اندازه خودش او را میشناخت و این نصاب هم مطابق با ممثل بود چه میگوییم و میگویند و گفتهاند و بعداً هم میگویند که «آب دریا را اگر نتوان کشید ٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید» آیا این مثال با آن ممثل مطابق است؟ بله ما یک دریایی فرض بکنیم نامتناهی باشد یک اقیانوس بیکران باشد این یک سطحی دارد در صورتی که بیکران باشد سطح نخواهد داشت چون وقتی نامتناهی باشد سطح ندارد بر فرض که سطح داشته باشد و ساحل داشته باشد ما با ساحلش تماس داریم با سطحش تماس داریم از عمقش بی خبریم به قدر تشنگیمان از این دریا آب میگیریم و آن مقداری که مقدورمان نیست محرومیم اما این دریای مفروض که در مثال ذکر شده ساحلش غیر از سطحش است ساحل و سطح غیر از عمقشاند حکمهایشان فرق میکند یکی در دسترس است که «یناله غوص الفطن» یکی در دسترس نیست که «لا یناله غوص الفطن» ولی اگر ما یک حقیقت نوری داشتیم بسیط محض بود که اولش عین آخر بود بدون کمترین تفاوت ظاهرش غیر باطن بود بدون کمترین تفاوت چنین دریایی البته محال است داشته باشیم ولی اگر ما یک دریایی داشتیم که ساحلش عین آن عمقش بود سطحش عین آن عمقش بود اگر سطحش در دسترسی باشد عمقش هم باید در دسترسی باشد چون عمقش محال النیل است سطحش هم محال النیل است وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه فرمود هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است ولی خدا در عین حال که ظاهر است باطن است نه بعضی از جاهایش ظاهر است بعضی از جاهایش باطن است وگرنه با دیگران فرقی ندارد که نه بعضی از قسمتهایش اول است بعضی از قسمتهایش آخر است فرمود «و کل ظاهر غیره باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر» هر چیزی اولش غیر از آخرش است ظاهرش غیر از باطنش است اگر ما یک اقیانوسی داشتیم که لبهاش عین وسطش بود لبه و وسطش عین عمقش بود چنین دریایی میشود گفت «قدر تشنگی میباید چشید؟» یا چنین دریایی مستحیل است؟ خدا یک حقیقتی نیست که یک گوشهاش را ما به اندازه خودمان بگیریم بقیه را نگیریم اینها تعینات الاهی است این میشود جوشن کبیر نه نهج البلاغه آن احدی به آن راه ندارد این است که سیدنا الاستاد ایشان فرمودند که وقتی انسان راه ندارد به او او را نمیشناسد چه کسی را عبادت بکند الله را عبادت میکند الله تعینی از تعینات اوست اسمی از اسمای حسنای اوست رازق را خالق را همه اینها [را که] در جوشن کبیر است این حرفها برای توده مردم نه قابل فهم است نه فهمیدنش برای آنها لازم است نه مصلحت است برای اینکه مفاسد فراوانی دارد تا شما بفهمانی او میرنجد اما این «لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» را نباید توجیه کرد فرمود شما اگر حکیمید بلندپروازید نمیتواند فکرت پرواز کند برود آن بالا اگر عارفی درون نگری غواصی فرو میروی در خویشتن خویش نمیروی به عمق برسی بالا بروی نمیرسی پایین بروی نمیرسی نه با غوص ممکن است نه با اندیشه ممکن است نه با شهود ممکن است نه با علم حصولی ممکن است نه با علم حضوری ممکن است ﴿و یحذرکم الله نفسه﴾ بنابراین غالب این تعبیرات که در قرآن کریم هست همهاش درباره اسمای حسناست یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در همین المیزان دارند که فرمودند اصلا در قرآن کریم درباره هویت مطلقه بحث نشده که اصل ذات را ثابت کند او غنی است او قابل اثبات نیست منزه از آن است که انکارش مستحیل است شک درباره او مستحیل است منتها ملحدان نمیدانند که چه را دارند انکار میکنند و برای چه شک میکنند او شک پذیر نیست ﴿افی الله شک﴾ بعد برای تنبه فرمود «فاطر السمٰوات والارض﴾ انسان اگر شک میکند بالاخره حقیقتاً شک میکند یا نه؟ حقیقتاً شک میکند دیگر این شکش که یک حقیقت مقطعی موضعی و جزئی است به یک حقیقت مطلق باید تکیه کند دیگر نفی میکند حقیقتاً نفی میکند یا صورتا نفی میکند؟ اگر حقیقتاً نفی میکند قضیهاش مطابق با واقع خیال میکند مطابق با واقع است دیگر پس یک مقطع کلی حقیقی باید باشد که این نفیاش به آن تکیه کند تا یک حقیقت مطلق در جهان نباشد نه شک ممکن است نه نفی ممکن است نه اثبات ممکن است خدا را اثبات کردید ثابت است خدا را نفی کردی ثابت است شک کردی ثابت است و چنین چیزی در قیامت ظهور میکند ﴿یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق﴾ لذا در المیزان شما مکرر که ملاحظه بفرمایید این بیان در فرمایش ایشان هست که ذات اقدس اله منزه از آن است که کسی درباره او سخن بگوید و قرآن هرگز در صدد اثبات ذات خدا نیست برای ربوبیت او برای علیم بودن قدیر بودن توحید ربوبی توحید خالقی توحید اولوهی امثال ذلک سخن فراوان است این حفظ ظاهر «لایدرکه بعد الهمم» یعنی الهمم البعیده که حکما دارند صاحبنظران دارند لایدرکه، الفطن الغائصه که عرفا و اولیا دارند صاحب بصران دارند لایناله نه صاحبنظر را راهی است نه صاحب بصر را راهی این نه برای اینکه اکتناه محال است بعضیاش ممکن است او بعض ندارد اگر کنهش محال است بعضش هم محال است چون بعضش عین کنه است اگر تمامش محال است بعضش هم محال است چون او بعض ندارد هیچ نحوه ترکیب در او نیست نه ترکیب از ماهیت و وجود است نه ترکیب از ماده و صورت است نه ترکیب از موضوع و عرض است نه ترکیب از جنس و فصل است نظیر بساط نه ترکیبات اعتباری و شیمیایی و صنفی و مانند آن است و نه ترکیب از وجود و عدم است که بدترین ترکیب همین است که میگویند شر التراکیب ترکیب از اطلاق و تقیید است ترکیب از وجود و عدم است آن صادر اول بالاخره موجود مرکب است چرا؟ برای اینکه یک قدری دارد یک قدری ندارد آن مقداری که ندارد عین این مقداری که دارد نیست این مقداری که دارد عین آن مقداری که ندارد نیست وگرنه وجود میشود عینِ عدم هیچ موجودی در جهان بسیط نیست الا ذات اقدس الاه شما این کتاب نورانی توحید مرحوم صدوق را که میبینید خب این حرفها چرا در متکلمان اهل سنت نیست خب در هشام ابن حکمها هست خب فخر رازیها هم بالاخره صاحبنظرند این حرفها چرا در آنها نیست اینها را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) نقل میکند که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به یکی از سائلانی که از حضرت سؤال کردند «دلّنی علی التوحید» فرمود «هو الذی انتم علیه» همین که دارید همین که شما معتقدید خدا واحد است لاشریک له خب برای یک آدم عادی برای یک طلبه عادی برای یک دانشجوی عادی شما غیر از این روایت مثل این روایت غیر از این نمیگویید که «هو الذی انتم علیه» همین که خدا واحد لاشریک له همین «هو الذی انتم علیه» این یک طایفه از روایاتی است که مرحوم صدوق در توحیدش نقل کرده است یک وقت است که هشام بن سالم یا هشام بن حکم خدمت حضرت میرسند حضرت ابتدائاً سؤال میکند که خود حضرت سؤال میکند چون سالیان متمادی همین هشام خدمت حضرت درس توحید خواندند فرمود «اتنعت الله» تو خدا را نعت میکنی میشناسانی وصف میکنی؟ «فقالت نعم» بله خدا را [وصف میکنم] فرمود «هات» بگو ببینم خدا را چگونه وصف میکنی این شروع کرد گفت «هو السمیع البصیر» و مانند آن حضرت نقدی کردند فرمود «هذه صفة یشترک فیها المخلقون» خب دیگران سمیعاند دیگران هم بصیرند عرض کرد پس چه بگویم فرمود نگو خدا سمیع است نگو خدا علیم است «هو نور لاظلمة فیه و حیاة لاموت فیه و علم لا جهل فیه و حق لا باطل فیه» او حیات است نه حی وقتی شما گفتید حی چون مشتق است موهم آن است که ذات ثبت له المبداء نه این حیات است یک حیاتی است که خود این حیات ذات است یک حیاتی است که همین حیات علم است نور و است کذا و کذا بعد از اینکه فرمود اینها صرفش ازآنِ ذات اقدس الاه است هشام میگوید «فخرجت من عنده و انا اعلم الناس بالتوحید» ادعای اعلمیت هم کرده در این مسائل اعتقادی اینها تازه درباره تعینات الاهی است که سمع تعین است بصر تعین است و مانند آن و هیچ کس حتی کسانی که به مقام فنا بار یافتند معنای فنا این نیست که اینها نابود میشوند اینها میگویند عدمْ باغ ارم ماست تعبیرات اهل معرفت این است میگویند عدم یعنی مقام فنا این بوستان ماست ما هرچه داریم از این نی داریم نه نَی نه از نَی داریم از نی داریم از نیستی داریم میگویند نیستی و عدم باغ ارم ماست وقتی وارد این باغ ارم شدیم همه چیز به ما میدهند یعنی انسان باید خودش را نبیند شما این بیان نورانی امام سجاد سلام الله علیه که در صحیفه سجادیه در دعای عرفه صحیفه سجادیه هست ملاحظه بفرمایید حضرت وقتی از مقام فنای خود سخن میگوید میگوید از من پستتر احدی و موجودی در عالم نیست «و انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلّین و مثل الذرة أو دونها» این تواضع نیست این مقام فنا است یعنی وقتی خودم را نگاه میکنم میبینم هیچ هستم چون همه چیز که مال او است و درست فرمود این مقام فناست این عدم برای اینها شده باغ ارم همه چیز را پیدا کردند آن وقتی که بالای منبر مسجد شام فرمود مردم در تمام روی زمین هیچ کسی به عظمت من نیست این را هم درست گفت «انا ابن مکة و منا انا ابن زمزم و الصفا» ما اینچنین هستیم هر کس من را شناخت شناخت هر کس نشناخت بشناسد من این هستم من این هستم یعنی شرق عالم بروید غرب عالم بروید مردی به عظمت من پیدا نمیکنید و درست گفت وقتی انسان به جایی برسد که ذات اقدس الاه «و لسانه الذی ینطق به» بشود هم آن مقام فنایش درست است چون انسان چیزی از خودش ندارد بالاخره شما یک ذرهای را فرض کنید یک سلولی را فرض کنید نصف بکنید یک چیزی است اگر کسی به مقام فنا رسیده میبیند آن را هم ندارم لذا گفت «و انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلّین و مثل الذرة أو دونها» اینها امامتشان را هم نمیبینند انبیا نبوتشان را هم نمیبینند این نوبت یک حجاب نوری است اگر نبوت را ببینند ولایت را ببینند خلافت را ببینند که الله را نمیبینند مستخلف عنه را نمیبینند مرسل را نمیبینند از این حجابهای نوری میگذرند عدم توجه به اینهاست فقط معبود را میبینند حالا که شد ذات اقدس الاه بر اساس «قرب نوافل و لسانه الذی ینطق به» از آن به بعد هر حرفی که میزنند حق است مرحوم کلینی نقل کرده است که وجود مبارک امام صادق به آن دو نفر فرمود «شَرِّقا و غَرِّبا» مشرق عالم بروید مغرب عالم بروید حرف این است که من میگویم خب این را چه کسی میتواند بگوید «شرقا و غربا فلاتجدان علماً صحیحا الا شیئاً خرج من عندنا اهل البیت» اگر وجود مبارک حضرت امیر است که فرمود «فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» این باغ ارم بودن برای اینها از این جهت است که از خودی که درآمدند آن وقت هر چه دارند از صاحبخانه سخن میگویند و هر چه هم بگویند حق است گاهی میگویند آسمانها زیر نظر ماست ماکان و ما یکون و ما هو کائن الی یوم القیامه عالمیم و حق لا ریب فیه گاهی میگویند «انا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلّین» این هم «حق لا ریب فیه» غرض آن است که آن مقام ذات یعنی هویت مطلقه در دسترس احدی نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است