- 123
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 19 و 20 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 19 و 20 سوره یونس"
آرائی که متناقض باشد نه مختلف، یقیناً یکی حق است و دیگری باطل،
اگر همه آراء حق باشند اجتماع نقیضین است و اگر همه باطل باشند ارتفاع نقیضین است
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا اُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ
جریان کثرت گرایی، پلورالیزم، اختلاف قرائتها و مانند آن هم در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره قابل طرح بود آنجا که مؤمنین و یهودیها و صابئین و مسیحیان را ذکر میکند و هم در سورهٴ مبارکهٴ مائده که مضمون همان آیه است و هم در سورهٴ مبارکهٴ انعام که ﴿وأنّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه ولا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن سبیله﴾ و چهارمین مورد همین جاست و بعداً هم از آیاتی از این قبیل هست قسمت مهم مسئلة کثرتگرائی و مانند آن بازگو شد اگر تتمة سؤالاتی هم ارئه بشود انشاء الله در نوبتهای بعد.
چند مطلب که در خلال بحثهای گذشته ارائه شد و زمینهٴ سؤالها را فراهم کرد به بعضی از آنها میرسیم تا إن شاء الله به و آیهای که امروز تلاوت کریم بپردازیم بخشی از آن سؤالها عبارت از این بود که پیش فرضهای ما در برداشتها مختلف است ما چگونه از دین اطلاع صحیح داشته باشیم ما که با ذهن خالی به سراغ مطالب دینی نمیرویم هر کس با یک مبانی مخصوص و مبادی خاص و پیش فرضهایی سراغ فهم متون دینی میرود آن مبانی قبلی و پیش فرضهای قبلی در کیفیت برداشت اثر میکند بنابراین، ما دسترسی به دین واقعی نخواهیم داشت.
پاسخ این سؤال این است که از نظر معرفت شناسی یقیناً یک عده به دین میرسند افرادی با مبانی و مبادی و پیش فرضهای مختلف که به سراغ درک متون دینی میروند از مجموع اینها که شما اطلاّع بدست بیاورید میبینید آراء متناقض در بین اینها هست این مطلب اوّل با اینکه مبانی و مبادی و پیش فرضهای مختلف دارند همگان یک سبک برداشت نمیکنند آراء متخالف و متناقض دارند آرائی که متناقض باشد نه مختلف، یقیناً یکی حق است و دیگری باطل، چون همه حق باشند اجتماع نقیضین است همه باطل باشند ارتفاع نقیضین است ما که بحث معرفت شناسی باید بکنیم باید در صف سوم باشیم صف اوّل، صف دین است دین واحد است و لا ریب فیه در صف دوم، عالمان دین شناس هستند مفسرانند و حکیمان و فقیهان و متکلمانند که اینها از متون نقلی و نیز ادلة عقلی برداشتهای دینی دارند صف سوم، صف معرفت شناسی است کسی که در صف سوم نشسته نمیتواند بگوید اینها چون با پیش فرضهای مختلف به سراغ فهم متون میروند هیچ کدام به واقع نمیرسند برای اینکه الآن مثلاً آرائی که بین علمای شیعه و سنی هست از توحید تا معاد در بحثهای اصول دین و از طهارت تا دیات در بحثهای فقهی، و از سورهٴ مبارکهٴ فاتحة الکتاب تا و الناس در بحثهای تفسیری این علمای شیعه و سنی وقتی که برداشتهایشان را ارائه میکنند قولهایی که فی طرفی النقیض باشد حق هستند ما که بحث معرفت شناسی داریم حتماً در صف سوم هستیم یعنی بحثهای تفسیری یا کلامی نداریم که حالا کدام یک از این آراء حق است کدام یک از این آراء حق نیست ولی میبینیم که اینها متناقضند وقتی متناقض شدند برای ما روشن میشود که همة اینها حق نیست چنانکه همة اینها هم باطل نیست پس یقیناً بعضی حق است برخی باطل، اگر بعضی یقیناً حق است و برخی باطل پس معلوم میشود که با پیش فرضهای مختلف و با مبادی و مبانی مختلف میشود به واقع رسید اینچنین نیست که اگر کسی پیش فرضی داشت به واقع نمیرسد پس میشود با پیش فرضهای خاص به واقع هم رسید.
و اما اینکه هر کسی با یک مبانی خاصی میرود و خالی الذهن نیست دسترسی به دین واقعی ندارد این سخن هم ناصواب است برای اینکه بسیاری از افراد مبادی و مبانی داشتند و پیش فرضهایی داشتند وقتی با عالمان دین، مصاحبه کردند و مناظره کردند و به جدال احسن مشغول شدند از رأیشان صرف نظر کردند این تبدل رأی که پیش میآید مخصوصاً نسبت به افراد متفکر، انسانهای جامد و راکد و متحجر، این تمام تلاش و کوشش او این است که بگوید ﴿إنّا وجدنا آبائنا علی أُمّة﴾ آن مطلب اوّلی را با فکر این مسئله را نیافتند آنهایی که با فکر یک مطلبی را یافتند ولو خیلی هم برایشان محترم باشند وقتی یک فکر نابی را ببینند برمیگردند اما آنها که بر اساس ﴿إنّا وجدنا آبائنا علی أُمّة﴾ یک مطلبی را یافتند آنها که محققانه نیافتند که، اینها مقلدانه یافتند لذا ذات اقدس اله به پیغمبر(ص) فرمود این گروه کسانی هستند که ﴿و لئن أتیت الذین أوتوا الکتاب بکلّ آیة ما تبعوا قبلتک﴾ دهها معجزه هم بیاوری اینها برنمیگردند برای اینکه آنچه که قبلاً پذیرفتند که روی تحقیق نبوده که الآن با یک تحقیق جدیدی چیز تازهای بفهمد اما آنکه متفکر است یعنی استدلال کرده و با برهان چیزی برایش روشن شد به این انسانها میشود امیدوار بود که اگر یک برهان قویتری و مطلب عمیقتری بیابند فوراً برگردند شما ببینید احرار در بحثهای علمی اینطورند اینکه میبینید برخی ازمرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه یا شهید در لمعه دارد که آراء مرحوم علامه به اندازه کتابهای اوست و به عدد کتابهای اوست سرّش این است او در هر روز فکر میکند امروز فکرش به اینجا رسید فردا فکرش به یک چیز دیگر، به آدم محقق انسان خیلی میتواند امید وار باشد لذا بسیاری از بزرگان برگشتند غالباً اینها یی که اهل نظر بودند وقتی با ائمه علیهم السلام مذاکره میکردند برمیگشتند. آنهایی که جامد بودند و راکد بودند اینها میماندند پس اینچنین نیست که پیش فرض مانع باشد پیش فرض یک پله نردبان است تا آن پیش فرض دست کی باشد اگر دست مقلد جامد باشد این را ذات اقدس اله به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود عدهای میآیند در مجلس تو که حرفهای خودشان را بزنند نه حرف تورا بشنوند و إذا جائک الّذین یجادلون فی آیاتنا وهم کذا و کذا فرمود اینهایی که میآیند نه برای اینکه با تو گفتگو داشته باشند اینها میآیند که گفت داشته باشند نه گفتمان که حرفهای خودشان را بزنند و اگر چند لحظه ساکتند به این فکرند که چگونه حرف بزنند نه ساکتند که حرف تورا بفهمند به اینها امیدی نیست برای اینکه آن مطلب اوّل را که با تحقیق نفهمید که بنابراین، پیش فرض هرگز مانع نیست آن جمود و عناد مانع است خیلی از پیش فرضها است که زمینه را فراهم میکند احرار معمولاً اینگونه اند چه در فقه و اصول، چه در حکمت و کلام، چه در عرفان این جناب شیخ اشراق است که میگفت من قبلاً طبق تفکر مشائین فکر میکردم بعد تا اینکه فیض جدیدی نصیب من شد این مرحوم صدر المتألهین است که گفت من قبلاً مبانی دیگری داشتم کاملاً برگشتم و مبانی دیگر دارم آنهایی که بالاخره آزاد اندیشند به آنها انسان باید امید وار باشد.
مطلب دیگر اینکه سؤال شده امام رضوان الله تعالی علیه و مرحوم علامه و دیگران که عاقبت برخی از گنهکاران کفر است و اینها بالاخره مخلد خواهند بود فرمایش آن بزرگان این نیست که آنها مخلدند فرمایش آنها برابر آیهٴ ﴿ثمّ کان عاقبة الذین أساؤا السوأی﴾ این است که اگر کسی مواظب رفتار و گفتار خود نباشد و مبتلا به گناه شود و توبه نکند ممکن است خدای ناکرده این گناهان او را بجای باریک تری منتهی بکند یعنی به تکذیب آیات الهی بپردازند ﴿ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأی أن کذّبوا﴾ مشهور بین اهل تفسیر این است که عاقبت معصیتهای تند و تیز احیاناً کفر است ولی سیدنا الاستاد مرحوم علامه، آیه را طرزی معنا میکنند که مشهور بین اهل تفسیر نیست میفرمایند معنای آیه این است که ﴿ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأی﴾ که السوأی اسم کان است عاقبت بدی دارند چرا؟ ﴿أن کذّبوا﴾ این ﴿أن کذّبوا﴾ را دلیل میگیرند به علت تکذیب، عاقبت بدی دارند ولی به هرحال هیچ کدام از این مبانی، چه امام رضوان الله تعالی علیه چه علامه طباطبائی قائل به خلود نیستند که هر کسی کافر شد مخلد میشود در همان دعای کمیل که هست و أن تخلّد فیها المعاندین البته معاند مخلد است اما کافری که یک مقدار دسترسی نداشت و کوتاهی کرد و جاهل مقصر بود میتوانست برود تحقیق کند میتوانست برود بررسی کند و ایمان بیاورد نرفت این کار را بکند نه اینکه حق برای او روشن شد مع ذالک عالماً عامداً عناد ورزیده باشد نظیر فرعون، چنین کفاری اینها امید نجات برایشان هست مثلاً بعد از آتش نجات پیدا کنند.
مطلب دیگر آن که مرحوم علامه و امثالشان فرمودند که هیچ کسی از جهنّم خارج نمیشود هیچ کسی از بهشت خارج نمیشود اینطور نیست، ایشان دربارهٴ بهشت فرمودند کسی از بهشت خارج نمیشود بله کسی که وارد بهشت شد از بهشت بیرون نمیآید اما نفرمودند کسی که وارد جهنم شد از جهنم بیرون نمیآید بلکه خلافش را فرمودند، فرمودند یک عدهای که وارد جهنم شدند به اندازهای که باید تنبیه شدند و سوخت وسوز تطهیرشان کرده تطهیر میشوند و آ زاد میشوند و در پیشانیشان هم نوشته است که هولاء عتقاء الله من النار بعد این برای آنها یک خزی و عذاب روحی است درخواست میکنند که این پاک بشود و این هم پاک میشود بعد مشمول رحمت میشوند اما کسی که وارد بهشت شد البته دیگر بیرون نمیآید اگر مشکلی دارد باید درحال احتضار و برزخ و صحنة قیامت و اینها تطهیر شوند بعد وارد بهشت شوند دربارة بهشت این حق است که کسی از بهشت خارج نمیشود.
سوال جواب: نه تا کی، اینها گفتند که یک مقداری آب بهشتی، یک مقداری غذای بهشتی به ما بدهید فرمود خدا آن را برشما تحریم کرده اما ابد الآبدین که در آن نیست که بر کافرین تحریم کرده، امّا أبداً؟ این مطلق است و قابل تقیید است آیا ابد الابدین هست؟ یا نه تا یک مدّتی ممکن است بعد از یک مدتی ذات اقدس اله اینها را وقتی که تطهیر شدند بیرون بیاورد اگر چنانچه خود این آیه دلالت بر تأبید داشته باشد اگر گفته شد خالدین فیه ابداً آن وقت میشود تأکید، در حالیکه این گونه از آیات دلالتی بر تأیید ندارد دلالت بر اصل تعذیب دارد البته آن معاندینشان مخلدند اما کسی که نه در اثر بیاعتنایی، در اثر سهل انگاری، در اثر راحت طلبی، نرفته تحقیق بکند جاهل مقصر است این امید نجاتش هست.
سؤال: جواب: این اطلاق دارد دیگر پس قابل تقیید است آن دعای کمیل که دارد و أن تخلّد فیه المعاندین اینگونه از نصوص، مقیِّد اطلاقات آیات دیگر است آیاتی اطلاق دارد این میسازد با خلود نه اینکه ظهور در خلود دارد آن آیات و ادله دیگر که میگوید خلود مال معاندان است این مقیِّد اطلاقات دیگر است.
سؤال: جواب: مکث طولانی است اگر چنانچه کسی معاند باشد دیگر مکث طولانی خیلی بیشتر است آنهایی که معاند نباشند قابل توجیه است که خلود به معنای مکث طولانی است مثل ﴿و من یقتل مومناً متعمداً فجزاؤه جهنّم خالداً﴾ مواردی را که پیگیری کردند همین آیهٴ سورهٴ نساء است که اگر کسی مؤمنی را کشته است مخلّد در نار است مخلّد است خالد به معنای لابت به معنای لبث طویل است ابدیت مال.
سؤال: جواب: نه آنکه محل اختلاف نیست اصلاً مشکلی ندارد او با سعه رحمت الهی هم هماهنگ است در جریان جهنم است که مشکل عدهای را میگوییم با رحمت خدا با سعه رحمت خدا سازگار نیست این احتیاج به توجیه دارد وگرنه آنکه ذات اقدس اله وعده داد و خلف وعده هم نمیکند و مخالف با رحمت هم نیست و موافق با تفضّل و رحمت الهی است اگر مشکلی هست فقط در جریان جهنم است.
سؤال: جواب: نه در مقام تهدید است لذا فرمود اگر آن رحمتت نبود اینها را هم آزاد میکردی اما خوب حالا قسم خوردی که اینها را هم تعذیب ابد میکنی ولی معاند را مخلد میکنی دیگران که معذب میشوند اما مخلد نیستند.
سؤال: جواب: آخر آنجا چون رحمت است با رحمت الهی هماهنگ است اینجا چون مخالف رحمت است سؤال برانگیز است اما سؤال دیگری که دربارهٴ انبیا.
سؤال: جواب: چرا و أن تخلّد فیه المعاندین در لسان تهدید است یعنی معاند را شمامخلد میکنی غیر معاند را مخلد نمیکنی، لسانش، لسان تهدید است لسان که در مقام تهدید باشد مفهوم دارد اگر چیزی در مقام تهدید بود مفهوم دارد مطلب دیگر که سؤال شده دربارهٴ انبیا و عرفا فرقشان چیست چهار جهت فرق فارق بود یکی اینکه ذوات مقدس انبیا علیهم السلام هر چه مشاهده میکنند در عالم منفصل است مثال منفصل است یا عقل مجرد است و آنچه که مکشوف عرفاست احیاناً در مثال متصل، گاهی در مثال منفصل، فرق دیگر آن است میگویند که در مثال منفصل، انبیا علیهم السلام چیزی را مشاهده میکنند نظیر آنچه که وجود مبارک حضرت ابراهیم فرمود ﴿إنّی أری فی المنام أنی أذبحک﴾ جهان خارج مشاهده میکنند قوای درونی به امامت آن مشاهدات بیرونی صف بستند هیچ کدام از خود چیزی ارائه نمیکنند قوه متخیله شیطنت نمیکند دخالت نمیکند شبیهسازی نمیکند صورتسازی نمیکند نظیر خوابهایی که انسان میبیند و این را قوه متخلیه صورت سازی و شبیه سازی میکند آنطور نیست ولی برای عرفا احیاناً این کار را ممکن است مطلب دیگر اینکه انبیا در هر سه مقطع معصومند یعنی آنچه را که مشاهده میکنند آنچه را که ضبط و نگهداری میکنند آن چه اطلاق و املا و انشاء دارند به هر سه مقطع معصومند؟ ولی این بزرگوارها در هیچ کدام از این مواضع سهگانه معصوم نیستند چهارم اینکه تعلیم القای غیبی به دست خداست که ذات اقدس اله هر وقت بخواهد چیزی به اینها عطا بکند و میکند و اینها با تلاش و کوشش چون تقریباً ترس دخالت دارد با تلاش و کوشش ممکن است حالتی برایشان پیش بیاید و یا به دنبال آن حالت بروند و اما انبیا تسلیم محض هستند متوجه واردات غیبی هستند گاهی هست گاهی نیست اما اینکه در ادبیات فارسی و عربی، در نثر و نظم آمده که حالتهای ما مثل برق جهان است گاهی کارم اعلی را میبینیم گاهی پشت پای خودمان را نمیبینیم این باید توجیه بشود در جریان یعقوب سلام الله علیه که اینها مثال میزنند که در فاصله هشتاد فرسخی بوی پیراهن را میشنود و اما در اطراف شهر از جریان چاه اندازی پسرش بی خبر است این برای آن است که اگر ذات اقدس اله چیزی به یکی از انبیا میدهد بعد از یک سلسله آزمون میدهد بعد از اینکه آنها را صابرین در سرّاء و ضرّاء بود میدهند اینطور نیست که رایگان همه فیوضات را در کف دست اینها بگذارند ابتدائاً. گاهی میبینیم بالاخره انسان در فاصله هشتاد فرسخ یعنی خودش در کنعان باشد پیراهن درمصر باشد همین که قافله از دروازهٴ مصر حرکت کرده ﴿قال أبوهم إنی لأجد ریح یوسف فلولا أن تفنّدونِ﴾ ﴿لمّا فصلت العیر﴾ این بعد از سالیان متمادی امتحان شدن و سرفراز بیرون آمدن و جز ﴿إنّما أشکوا بثیّ و حزنی إلی الله﴾ گفتن و چشم را در راه خدا دادن و گفتند او عاشق خدا بود نه عاشق یوسف، خوب به آن عشق که خدای سبحان او را دارد متنبه میکند بعداً این شامه باز شد اینطور نیست که روز اول به انسان یک شامهای بدهند که از فاصله هشتاد فرسخی بوی پسر بشنود یا تازه بوی پیراهن پسر را بشنود تازه این مال انبیاست کسی توقع داشته باشد که حالا مثلاً چند سال درس خوانده یک مختصر فشاری دیده، اسرار الهی برای او روشن بشود به این آسانیها و ارزانیها هم نیست البته انسان وقتی خودش را حساب میکند نسبت به خیلیها که احکام را نمیدانند یا خدای ناکرده بعد از دانستن به حد تقلید مثلاً میدانند استدلالی نمیدانند گاهی عمل میکنندگاهی عمل نمیکنند خودش را با آنها میسنجد خوب شب و روز شاکر است اما وقتی خودش را با بزرگان الهی میسنجد میبیند خیلی دنبال است اینطور نیست که حالا اگر کسی مختصری تلاش و کوشش کرد دروازههای غیب به روی او باز بشود اینطور نیست مگر نه اینکه برای انبیا هم حاصل نشده، به آسانی وجود مبارک یعقوب سلام الله علیه گفت ﴿إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدونِ﴾ بعد که چشمها را از دست داد گفته بعد از اینکه به آن داغها مبتلا شده گفته بعد از آن نالهها گفته چون سرمایهٴ انسان، اشک است بالاخره اینطور بود نه اینکه حالا شب اوّل و روز اوّل و سال اوّل بگوید ﴿إنّی لأجد ...﴾ تا جناب سعدی و امثال ذلک بگویند که گاهی طارم اعلی میبینم و گاهی پشت بام و بوی یوسف را شنیدی چاه انداختن ندیدی به این آسانیها نیست که جناب سعدی میگوید ...
سؤال: جواب: و این إذا شاءوا مسبوق به مشیت الهی است ذیل همین آیهٴ ﴿و ماتشاءون إلاّ أن یشاء الله﴾ اینها هم این فرمایش را دارند دیگر، آنها هر وقت بخواهند، میفهمند ولی تا خدا نخواهد آنها نمیخواهند ﴿و ما تشاءون إلاّ أن یشاء الله﴾ یک کسی که عبد محض است این است منتهی دیگری تحت ولایت شیطان است تا شیطان نخواهد آنها نمیخواهند خیال میکنند از خودشان اراده کردند میگویند من دلم میخواست خوب تو دلت میخواهد مسبوق به دلخواهی شیطان است او گفت بخواه تو هم تحت ولایت او هستی، میخواهی، منتهی او را چون نمیبینی خیال میکنی خودت خواستی بعد هم وقتی فردا روشن بشود معلوم میشود زمامدار دیگری است تو سواری میدادی در سورهٴ مبارکهٴ اسراء دارد که من کارم سواریگیری است ﴿لأحتنکن ذریته﴾ احتنک یعنی حنک و تحت الحنک آنها در دست من است میگویم اینجا برو چشم اینطور برو چشم خوب چه کسی احتناک میکند آن که راکب است احتناک میکند فرمود من سوارشان شدم دهند زدم افسار و دهند هر دودست من است من بگویم بگو این میگوید آنوقت میگوید من خودم مستقلم من خودم تصمیم گرفتم یک کمی که باز بشود این از جلوی چشمشان پرده کنار برود معلوم میشود که دیگری گفت بگو او دارد میگوید «فنظر بأعینهم ونطق بألسنتهم» این از بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه در نهج البلاغه است فرمود بحران هویت این است تخلیه این است جاسازی این است که انسان یک میوهای را پوست بکند پوستش را بیرون نیندازد خود میوه را بگیرد بگذارد کنار یک مواد TNT منفجره در آن بگذارد دوخت و دوز بکند این میوه را بگذار سر جایش این میشود بحران هویت فرمود شیطان کارش این نیست که شما را بکشد یا مالتان را بگیرد او که مال نمیخواهد که او که جان نمیخواهد که او فقط دو چیز میخواهد یکی دین، یکی هم آبرو، حالا اینچنین نیست که اگر معاذالله دین یک کسی را گرفت او را رها کند که انسان بی دین با آبرو چهار تا کار میتواند بکند ولی انسان مسلوب الحیثیة کاری از او ساخته نیست اینکه فرمود مواظب باشید ﴿یا بنی آدم﴾ شیطان ﴿لایفتننّکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة﴾ فرمود تلاش و کوشش کردند ﴿لیبدی لهما ماووری عنهما من سوءاتهما﴾ این فقط میخواهد عورت آدم را به آدم نشان بدهد حالا آنجا که عورت دیدن و اینها که دیگر حرام نیست قبیح است منظور از عورت مایسوء الانسان است فرمود این شما را رها نمیکند این تا آدم را بی آبرو نکند رها نمیکند یک چنین دشمنی است وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه این کارش این است که میآید آرام وارد میشود اوّل با وسوسه، این وسوسه مثل اینکه زنگ در را میزنند اگر کسی محکم در را ببندد این را طرد کند ﴿و إمّا ینزغنّک من الشیطان نزع فاستعذ بالله﴾ باشد خوب بالاخره این خناس است بالکل رها نمیکند پشت در میایستد یک پا جلو، یک پا عقب، خودش را جمع میکند بالاخره اما اگر یک کسی خدای ناکرده به این وسوسه پاسخ مثبت بدهد اوّل مکروهات، بعد گناهان کوچک، بعد گناهان بزرگ، این میآید داخل، وقتی آمد «فباض و فرّخ» اما وقتی آمد لانه میکند آشیانه میکند برای خودش خانه میسازد بعد تخمگذاری میکند این را حتماً در نهج البلاغه ببینید که انسان چطور میشود که عوض میشود فرمود باض تخمگذاری میکند خیمه گذاری میکند مشغول کار خودش است انسان هم که اهل دل نیست سری به دل بزند اهل مراقبت نیست خلوتی ندارد که بنشیند ببیند چه خبر است آن بیضه و تخمهایش را میگذارد وقتی تخمگذاری کرده فباض اینها را زیر بال و پر میگیرد این تخمها را و فرّخ، فرخ و فرّوح است جوجه، این وسوسههای چند سال قبل، حالا شده تخم شیطان، این تخم یک سال قبل شده جوجه شیطان، این جوجه شیطان را تقویت میکند میپروراند دبّ و درج میشود دابه، حالا دیگر این شبستان دل است و میدان تاخت و تاز اینها، گاهی انسان میخواهد بخوابد باید قرص خواب بگیرد و بخوابد اصلاً با شورش همراه است وقتی اینچنین شد صاحبخانه را بیرون میکند صاحبخانه را بیرون میکنند نه یعنی خودشان این داخل مینشینند صاحبخانه را میگویند که تو باید دربان ما باشی تو باید مجری ما باشی حالا که اینچنین شد دبّ شد درج شد همه این دبیب و تدرّج را پشت سرگذاشتند «نظر بأعینهم و نطق بألسنتهم» از این به بعد این بنده خدا میشود تریبون او شیطان حرف میزند ولی از زبان این و با قلم این، شیطان میبیند با چشم این میبیند میگوید نامحرم را نگاه کن عالماً نگاه کن میداند حرام است ولی باید نگاه بکنی خوب اینطوری نیست که ناظر دیگران باشد این کاملاً نگاه میکند اینها حرفهایی نیست که در کتابهای دیگر باشد و از غیر وحی باشد یا حرفهایی باشد در حکمت و کلام در حکمت و کلام از مغالطات خبر میدهند در حد مفهوم که شبیه سازی کردند مثلاً این شبیه برهان است برهان نما کردند شبیه یقینی است یقیننما کردند اما اینگونه از مغالطات که شبیه هویت آدم را بتراشند به جای هویت آدم بگذارند بگویند جنابعالی این هستی و انسان باورش بشود که این است این فقط در دستهای اینهاست این را میگویند مغالطه هویتی یعنی دیگری را زید را غیر زید را به جای زید بنشانند به زید بگویند تو این هستی این دیگر در منطق نیست فرمود «نظر بأعینهم نطق بألسنتهم» آن وقت میشود تحت ولایت شیطان چنین آدمی میخواهد سواری بدهد در سورهٴ مبارکهٴ اسراء از آن نقل شده که من احتناک میکنم من سواری میگیرم همین است خوب این اسب بیچاره دیگر نمیتواند جای دیگر برود که برای اینکه دهنهاش در اختیار راکب است افسارش در اختیار راکب است این کجا میتواند تکان بخورد خوب من اینرا دهنه زدم اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا فرمود به اینکه این کارها را آنها انجام میدهند تا اینکه انسان محفوظ بماند انبیا اینطور نیستند که حالا اگر در جریان حضرت عیسی آمده در جریان حضرت یحیی آمده آن خیلی نادر است آن هم به عنوان هبوط وحی تمام شد اینطور نیست که آن لحظهای که برای وجود مبارک حضرت عیسی پیش آمد همان لحظه تا چهل سالگی ادامه داشته باشد ﴿ٰاتانی الکتاب وجعلنی نبیّاً﴾ آن حالت و آن لحظه وحیانی و نزول فرشته این یک لحظه بود بعد هم وارث انبیا درآمد اینطور نیست که برای همه پیش بیاید در جریان حضرت یعقوب سلام الله علیه این بزرگان گفتند که این به فکر یوسف نبود به فکر یوسفآفرین بود عشقش متوجه جای دیگر بود بالاخره یک آزمونی میخواهد تا انسان آن شامهاش باز بشود از فاصله هشتاد فرسخی بگوید ﴿إنّی لأجد ریح لیوسف لولا أن تفنّدونِ﴾ این حرفها در اهل معرفت نیست البته آنها بزرگانی هستند که این راه را کم و بیش طی کردند شاگردانی هستند اما در همه این مقاطع یاد شده فرق جوهری دارند با انبیا، آنها که مقلد انبیا هستند تابع آنها هستند خودشان میگویند هیچ راهی نیست مگر اینکه مااز آن رهنمود کمک بگیریم اما اینکه گفته شد به اینکه اگر دین برای تأمین کمال است وبشر به مراحل کمال رسید دیگر دین نمیخواهد اینطور نیست دین عامل کمال بشر است حدوثاً و بقائاً، مثل نفس کشیدن یک انسان در فضای سالم و هوای سالم تا یک کسی زحمت کشیده، تلاش کرده یک فضای امن و محیط زیست خوبی فراهم کرده گفت حالا که ما فضای خوب و هوای سالم فراهم کردیم دیگر حاجتی به هوا نداریم اینطور نیست یک لحظه انسان بگوید من به هوا محتاج نیستم همان لحظه سقوط میکند دین این است دین برای آدم عقیده، اخلاق، حقوق، برای آدم به منزله هوای طیب است دیگر نمیتواند بگوید چه کسی کاملتر از انبیا است؟ اینچنین نیست که حالا اگر انتظاراتی که بشر از دین دارد آنها برآورده شده در مقام بقا نیازی به دین نداشته باشد بلکه این انتظارات هم حدوثشان به حدوث دین و هم بقایشان به بقای دین وابسته است بعضی از امورند که خودشان خودکفا هستند وقتی که شما یک خشتی را در یک قالَب گذاشتید قالَبگیری کردید آن چسبندگی گل خود این خشت را به صورت مکعب درمیآرود وقتی قالَب را گرفتید این خشت مکعب شکل، مکعب میماند اما وقتی یک آب رقیقی را در یک تنگ بلوری مکعب شکل ریختید حدوث و بقای این شکل به برکت این تنگ است یعنی اگر تنگ بشکند یا آب را از تنگ دربیاورید دیگر آن آب مکعب نیست آب رقیق حدوث شکلش و بقای شکلش به آن تنگ بلوری است حدوث کمال، بقای کمال به دین است اینطور نیست که حالا یک کسی کامل شده بگوید معاذالله از این به بعد من دین را نمیخواهم و کاملتر از همه ذوات مقدس انبیا هستند که حدوثاً و بقائاً به دین وابسته هستند.
سؤال: جواب: نه البته انسان ذاتاً چیزی نیست ولی ذات اقدس اله به او علم داد قدرت داد مسئولیت داد به همان اندازه او از دین انتظار دارد دین هم از او انتظار دارد یک انتظار متقابلی است و این سؤال که «هل الدین الاّ الحبّ والبغض» کلّ ماحکم به العقل حکم به الشرع خوب دین محور اصلیاش حبّ است یعنی تولی و تبری است که انسان برای چه دارد انجام میدهد و از چه باید گریزان میشود حبّ و بغض بازگشتش به تولی و تبری است که از ارکان متقن فروع دینی ماست و آنچه هم که عقل حکم میکند در بعضی از امور بالاستقلال حکم میکند در بعضی از امور بالملازمة حکم میکند یکی از محکمات حکم عقل این است که من خیلی از چیزها را نمیفهمم به کسی نیازمند هستم که در هر سه مقطع معصوم باشد این جزو محکمات عقل است این هاجز و قانون اساسی عقل است عقل یک سلسله قانون اساسی دارد یک سلسلهٴ قانون عادی دارد برهان نبوت جزو قانون اساسی عقل است میگوید بالاخره من از یک جایی آمدم به جای دیگر میروم نه از گذشته خودم باخبرم نه از آینده خودم باخبرم یک مسافر وامانده در راه هستم خوب هیچ ممکن نیست که من بدون راهنما بتوانم قدم از قدم بردارم و اینکه میگویند حقیقت دین کمّاً و کیفاً نزد خداست ﴿ألا لله الذین الخالص﴾ همچنین واسط پیش اوست پس ما برای فهم آن چرا خود را به زحمت بیندازیم؟ نه معنای آیه این نیست معنای آیه این است که تمام این دین را باید خالصاً برای ما انجام بدهی هر کسی هر چه میداند خالصاً باید انجام بدهد و اگر دین فهمیدنی نبود که نمیگفتند که ﴿قل لهم فی أنفسهم قولاً بلیغاً﴾ کاملاً فهمیدنی است کاملاً یافتنی است کاملاً درک کردنی است منتهی از ما اکتناه که نخواستند که، آن مقداری که انبیا علیهم السلام میفهمند آن مقداری که اولیا میفهمند آن مقدار را که از ما نخواستند که ما برابر آن «انّ هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها» خواندند یا اینکه برابر آن آیهٴ کریمهای که هر ظرفی ﴿فسالت أودیّة بقدرها﴾ به اندازه ظرفیت ما خواستند به همان اندازه ظرفیت به ما گفتند که خالصاً لله انجام بدهید همه دین مال خداست و خالصاً هم باید انجام بدهید این مسئله ریا و سمعه اینها مثل نجاسات هستند که مهلک هستند نه مستهلک، قبلاً هم فرق مهلک و مستهلک را ملاحظه فرمودید یک وقت است که یک کسی دارد غذا طبخ میکند یک گرم خاک خوردن خاک خوب حرام است یک گرم خاک یا کمتر رفته در دیک بزرگ با آن دستی که با آن ملاقهای که آن آشپز دارد وقتی که هم زده این یک گرم خاک مخلوط شده در این ظرف بزرگ آش، این مستهلک شده دیگر از حرمت افتاد اگر همان آشپز دستش مجروح بشودیک قطره خون بیاید این یک قطره خون مستهلک نمیشود وقتی که مهلک است کل آن غذا را آلوده میکند اینطور نیست که حالا این هم بزند بگوید مستهلک شد وقتی هم خورد همه را آلوده میکند پس بعضی از امور است که مستهلک شدنی نیست بعضی از امور است که مهلک است و مستهلک کردنی نیست ریا از این قبیل است سمعه از این قبیل است فرمودند ﴿لله الدین الخالص﴾ اگر یک چیزی برای خدا و غیر خدا بود همهاش به غیر خدا برمیگردد و اما اینکه درباره وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ﴿ثمّ أوحینا إلیک أن اتبع ملّة إبراهیم حنیفاً﴾ چرا ملت عیسی نفرمود؟ این پاسخش قبلاً گذشته، انبیای ابراهیمی بالاخره همان آن کتاب حضرت ابراهیم را احیا میکردند این انبیای ابراهیمی، گرچه قبلش وجود مبارک حضرت نوح سلام الله علیه بود اما بعد از جریان طوفان نوح و انقطاع تاریخ و انقراض آن وضع یک کتاب بیّنی در دست تودهٴ مردم نبود انبیای خاورمیانه آنهایی که شاخص بودند به وجود مبارک حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) منتهی بودند لذا اینها انبیای ابراهیمی هستند به حضرت ابراهیم که سرسلسله انبیای ابراهیمی است به موسی و عیسی سلام الله علیهما جزو انبیای ابرهیمی هستند به آن حضرت اسناد داده شد منتهی تابع ملت ابراهیم باش نه تابع ابراهیم، این بحث هم برابر آیهٴ سورهٴ انعام قبلاً گذشت که فرمود ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه بهم اقتده نفرمود به انبیای گذشته اقتدا کن فرمود آن هدایت دینی که من به اینها دادم به تو میدهم به آن هدایتشان اقتدا کن نه به اینها به ملت و دینی که من به ابراهیم دادم به آن ملت اقتدا بکن نه به ابراهیم، ابراهیم یکی از انبیا علیهم السلام در زمان خود انبیای دیگر ...تو خاتم آنها هستی متبوع تو آن دین است نه ابراهیم.
سؤال: جواب: جریان نوح آنچه در سورهٴ مبارکهٴ حم فرمود ﴿شرع لکم من الدّین ماوصّی به نوحاً والذی أوحینا إلیک﴾ و کذا و کذا آن پنج پیامبر اولی العزم را اینجا ذکر میکند میفرماید آنچه که بر حضرت نوح گفتیم به حضرت ابراهیم گفتیم به حضرت موسی گفتیم به حضرت عیسی گفتیم برای وجود مبارک پیغمبر اسلام علیهم الصّلاة وعلیهم السلام بیان کردیم این پنج پیامبر اولی العزم جهانی را در آن سوره ذکر کردیم فرمود اینها یک دین آوردند اما برای صیانت تاریخ که جریان حضرت ...نوح چون مطرح نیست فرمود به اینکه ﴿أن اتّبع ملّة إبراهیم﴾ اما اینکه فرعون گفت ﴿إنّی أخاف أن یبدّل دینکم﴾ چون دین به معنای جامع و عام یعنی مطلق قوانین و مقررات و اینها را میگویند دین، دین به معنای جامع یا حق است یا باطل، دین حق همان است که انبیا و اولیا علیهم السلام آوردند از طرف خدا دین باطل همان است که فرعون میگفت که ﴿إنّی أخاف أن یبدّل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد﴾ آن کریمهٴ سورهٴ مبارکهٴ طه و توبه و سورهٴ صف که ﴿لیظهره علی الدین کلّه﴾ چه دین حق، چه دین حق منصوص چه دینی که راساً منفسخ بود و باطل بود بنابراین دین یک مجموعه قوانین و مقررات است این دین به معنای جامع، گاهی به حق و گاهی به باطل منقسم میشود ولام در ﴿لقد ذرأنا لجهنّم﴾ لاملئن...این لامها لام عاقبت است نه لام غایت مثل اینکه فرمود جریان حضرت موسی را که بازگو میکند فرمود ﴿فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوّاً وحزناً﴾ خوب آل فرعون که گفتند ما این را لانه نتخذه ولداً لعلّنا نتّخذه ولداً آنها برای اینکه فرزندشان باشد و عاطفهشان را تأمین بکنند این کودک را از آب درآوردند از این جعبه گرفتند ولی ذات اقدس اله فرمود پایان کار فرعون این بود که این کودک دشمن اینها بود ﴿لیکون لهم عدوّاً وحزناً﴾ این لام، لام عاقبت است نه لام غایت این لام ﴿ذرأنا لجهنّم﴾ لام لجهنم، لام عاقبت است وگرنه ذات اقدس اله همه را برای بهشت و بهشت رفتن خلق کرده است و اما این آیه که ﴿لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الحیاط﴾ حالا یا تعلیق بر محال است یا مثلاً مستبعد این نشانه خلود نیست فرمود اینها وارد بهشت نمیشوند مگر اینکه آن امر سخت حاصل بشود آن امر که به این آشانی حاصل نمیشود ولی وقتی که رفتند به جهنم و سوخت و سوز تمام شد و تطهیر شدند آن وقت میشوند یک فرد متعارف و وارد بهشت میشوند قبل از تطهیر و سوخت و سوز اینها بهشتی نخواهند بود این نشانهٴ خلود هر جهنّمی نیست و آنهایی که دارد از جایی که سخن از خلود است و ابدیت است استکبار است و عناد است و لجاج است ﴿وتنذر به قوماً لدّاً﴾ و امثال ذلک.
والحمد لله رب العالمین
آرائی که متناقض باشد نه مختلف، یقیناً یکی حق است و دیگری باطل،
اگر همه آراء حق باشند اجتماع نقیضین است و اگر همه باطل باشند ارتفاع نقیضین است
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا اُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ
جریان کثرت گرایی، پلورالیزم، اختلاف قرائتها و مانند آن هم در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ بقره قابل طرح بود آنجا که مؤمنین و یهودیها و صابئین و مسیحیان را ذکر میکند و هم در سورهٴ مبارکهٴ مائده که مضمون همان آیه است و هم در سورهٴ مبارکهٴ انعام که ﴿وأنّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه ولا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن سبیله﴾ و چهارمین مورد همین جاست و بعداً هم از آیاتی از این قبیل هست قسمت مهم مسئلة کثرتگرائی و مانند آن بازگو شد اگر تتمة سؤالاتی هم ارئه بشود انشاء الله در نوبتهای بعد.
چند مطلب که در خلال بحثهای گذشته ارائه شد و زمینهٴ سؤالها را فراهم کرد به بعضی از آنها میرسیم تا إن شاء الله به و آیهای که امروز تلاوت کریم بپردازیم بخشی از آن سؤالها عبارت از این بود که پیش فرضهای ما در برداشتها مختلف است ما چگونه از دین اطلاع صحیح داشته باشیم ما که با ذهن خالی به سراغ مطالب دینی نمیرویم هر کس با یک مبانی مخصوص و مبادی خاص و پیش فرضهایی سراغ فهم متون دینی میرود آن مبانی قبلی و پیش فرضهای قبلی در کیفیت برداشت اثر میکند بنابراین، ما دسترسی به دین واقعی نخواهیم داشت.
پاسخ این سؤال این است که از نظر معرفت شناسی یقیناً یک عده به دین میرسند افرادی با مبانی و مبادی و پیش فرضهای مختلف که به سراغ درک متون دینی میروند از مجموع اینها که شما اطلاّع بدست بیاورید میبینید آراء متناقض در بین اینها هست این مطلب اوّل با اینکه مبانی و مبادی و پیش فرضهای مختلف دارند همگان یک سبک برداشت نمیکنند آراء متخالف و متناقض دارند آرائی که متناقض باشد نه مختلف، یقیناً یکی حق است و دیگری باطل، چون همه حق باشند اجتماع نقیضین است همه باطل باشند ارتفاع نقیضین است ما که بحث معرفت شناسی باید بکنیم باید در صف سوم باشیم صف اوّل، صف دین است دین واحد است و لا ریب فیه در صف دوم، عالمان دین شناس هستند مفسرانند و حکیمان و فقیهان و متکلمانند که اینها از متون نقلی و نیز ادلة عقلی برداشتهای دینی دارند صف سوم، صف معرفت شناسی است کسی که در صف سوم نشسته نمیتواند بگوید اینها چون با پیش فرضهای مختلف به سراغ فهم متون میروند هیچ کدام به واقع نمیرسند برای اینکه الآن مثلاً آرائی که بین علمای شیعه و سنی هست از توحید تا معاد در بحثهای اصول دین و از طهارت تا دیات در بحثهای فقهی، و از سورهٴ مبارکهٴ فاتحة الکتاب تا و الناس در بحثهای تفسیری این علمای شیعه و سنی وقتی که برداشتهایشان را ارائه میکنند قولهایی که فی طرفی النقیض باشد حق هستند ما که بحث معرفت شناسی داریم حتماً در صف سوم هستیم یعنی بحثهای تفسیری یا کلامی نداریم که حالا کدام یک از این آراء حق است کدام یک از این آراء حق نیست ولی میبینیم که اینها متناقضند وقتی متناقض شدند برای ما روشن میشود که همة اینها حق نیست چنانکه همة اینها هم باطل نیست پس یقیناً بعضی حق است برخی باطل، اگر بعضی یقیناً حق است و برخی باطل پس معلوم میشود که با پیش فرضهای مختلف و با مبادی و مبانی مختلف میشود به واقع رسید اینچنین نیست که اگر کسی پیش فرضی داشت به واقع نمیرسد پس میشود با پیش فرضهای خاص به واقع هم رسید.
و اما اینکه هر کسی با یک مبانی خاصی میرود و خالی الذهن نیست دسترسی به دین واقعی ندارد این سخن هم ناصواب است برای اینکه بسیاری از افراد مبادی و مبانی داشتند و پیش فرضهایی داشتند وقتی با عالمان دین، مصاحبه کردند و مناظره کردند و به جدال احسن مشغول شدند از رأیشان صرف نظر کردند این تبدل رأی که پیش میآید مخصوصاً نسبت به افراد متفکر، انسانهای جامد و راکد و متحجر، این تمام تلاش و کوشش او این است که بگوید ﴿إنّا وجدنا آبائنا علی أُمّة﴾ آن مطلب اوّلی را با فکر این مسئله را نیافتند آنهایی که با فکر یک مطلبی را یافتند ولو خیلی هم برایشان محترم باشند وقتی یک فکر نابی را ببینند برمیگردند اما آنها که بر اساس ﴿إنّا وجدنا آبائنا علی أُمّة﴾ یک مطلبی را یافتند آنها که محققانه نیافتند که، اینها مقلدانه یافتند لذا ذات اقدس اله به پیغمبر(ص) فرمود این گروه کسانی هستند که ﴿و لئن أتیت الذین أوتوا الکتاب بکلّ آیة ما تبعوا قبلتک﴾ دهها معجزه هم بیاوری اینها برنمیگردند برای اینکه آنچه که قبلاً پذیرفتند که روی تحقیق نبوده که الآن با یک تحقیق جدیدی چیز تازهای بفهمد اما آنکه متفکر است یعنی استدلال کرده و با برهان چیزی برایش روشن شد به این انسانها میشود امیدوار بود که اگر یک برهان قویتری و مطلب عمیقتری بیابند فوراً برگردند شما ببینید احرار در بحثهای علمی اینطورند اینکه میبینید برخی ازمرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه یا شهید در لمعه دارد که آراء مرحوم علامه به اندازه کتابهای اوست و به عدد کتابهای اوست سرّش این است او در هر روز فکر میکند امروز فکرش به اینجا رسید فردا فکرش به یک چیز دیگر، به آدم محقق انسان خیلی میتواند امید وار باشد لذا بسیاری از بزرگان برگشتند غالباً اینها یی که اهل نظر بودند وقتی با ائمه علیهم السلام مذاکره میکردند برمیگشتند. آنهایی که جامد بودند و راکد بودند اینها میماندند پس اینچنین نیست که پیش فرض مانع باشد پیش فرض یک پله نردبان است تا آن پیش فرض دست کی باشد اگر دست مقلد جامد باشد این را ذات اقدس اله به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود عدهای میآیند در مجلس تو که حرفهای خودشان را بزنند نه حرف تورا بشنوند و إذا جائک الّذین یجادلون فی آیاتنا وهم کذا و کذا فرمود اینهایی که میآیند نه برای اینکه با تو گفتگو داشته باشند اینها میآیند که گفت داشته باشند نه گفتمان که حرفهای خودشان را بزنند و اگر چند لحظه ساکتند به این فکرند که چگونه حرف بزنند نه ساکتند که حرف تورا بفهمند به اینها امیدی نیست برای اینکه آن مطلب اوّل را که با تحقیق نفهمید که بنابراین، پیش فرض هرگز مانع نیست آن جمود و عناد مانع است خیلی از پیش فرضها است که زمینه را فراهم میکند احرار معمولاً اینگونه اند چه در فقه و اصول، چه در حکمت و کلام، چه در عرفان این جناب شیخ اشراق است که میگفت من قبلاً طبق تفکر مشائین فکر میکردم بعد تا اینکه فیض جدیدی نصیب من شد این مرحوم صدر المتألهین است که گفت من قبلاً مبانی دیگری داشتم کاملاً برگشتم و مبانی دیگر دارم آنهایی که بالاخره آزاد اندیشند به آنها انسان باید امید وار باشد.
مطلب دیگر اینکه سؤال شده امام رضوان الله تعالی علیه و مرحوم علامه و دیگران که عاقبت برخی از گنهکاران کفر است و اینها بالاخره مخلد خواهند بود فرمایش آن بزرگان این نیست که آنها مخلدند فرمایش آنها برابر آیهٴ ﴿ثمّ کان عاقبة الذین أساؤا السوأی﴾ این است که اگر کسی مواظب رفتار و گفتار خود نباشد و مبتلا به گناه شود و توبه نکند ممکن است خدای ناکرده این گناهان او را بجای باریک تری منتهی بکند یعنی به تکذیب آیات الهی بپردازند ﴿ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأی أن کذّبوا﴾ مشهور بین اهل تفسیر این است که عاقبت معصیتهای تند و تیز احیاناً کفر است ولی سیدنا الاستاد مرحوم علامه، آیه را طرزی معنا میکنند که مشهور بین اهل تفسیر نیست میفرمایند معنای آیه این است که ﴿ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأی﴾ که السوأی اسم کان است عاقبت بدی دارند چرا؟ ﴿أن کذّبوا﴾ این ﴿أن کذّبوا﴾ را دلیل میگیرند به علت تکذیب، عاقبت بدی دارند ولی به هرحال هیچ کدام از این مبانی، چه امام رضوان الله تعالی علیه چه علامه طباطبائی قائل به خلود نیستند که هر کسی کافر شد مخلد میشود در همان دعای کمیل که هست و أن تخلّد فیها المعاندین البته معاند مخلد است اما کافری که یک مقدار دسترسی نداشت و کوتاهی کرد و جاهل مقصر بود میتوانست برود تحقیق کند میتوانست برود بررسی کند و ایمان بیاورد نرفت این کار را بکند نه اینکه حق برای او روشن شد مع ذالک عالماً عامداً عناد ورزیده باشد نظیر فرعون، چنین کفاری اینها امید نجات برایشان هست مثلاً بعد از آتش نجات پیدا کنند.
مطلب دیگر آن که مرحوم علامه و امثالشان فرمودند که هیچ کسی از جهنّم خارج نمیشود هیچ کسی از بهشت خارج نمیشود اینطور نیست، ایشان دربارهٴ بهشت فرمودند کسی از بهشت خارج نمیشود بله کسی که وارد بهشت شد از بهشت بیرون نمیآید اما نفرمودند کسی که وارد جهنم شد از جهنم بیرون نمیآید بلکه خلافش را فرمودند، فرمودند یک عدهای که وارد جهنم شدند به اندازهای که باید تنبیه شدند و سوخت وسوز تطهیرشان کرده تطهیر میشوند و آ زاد میشوند و در پیشانیشان هم نوشته است که هولاء عتقاء الله من النار بعد این برای آنها یک خزی و عذاب روحی است درخواست میکنند که این پاک بشود و این هم پاک میشود بعد مشمول رحمت میشوند اما کسی که وارد بهشت شد البته دیگر بیرون نمیآید اگر مشکلی دارد باید درحال احتضار و برزخ و صحنة قیامت و اینها تطهیر شوند بعد وارد بهشت شوند دربارة بهشت این حق است که کسی از بهشت خارج نمیشود.
سوال جواب: نه تا کی، اینها گفتند که یک مقداری آب بهشتی، یک مقداری غذای بهشتی به ما بدهید فرمود خدا آن را برشما تحریم کرده اما ابد الآبدین که در آن نیست که بر کافرین تحریم کرده، امّا أبداً؟ این مطلق است و قابل تقیید است آیا ابد الابدین هست؟ یا نه تا یک مدّتی ممکن است بعد از یک مدتی ذات اقدس اله اینها را وقتی که تطهیر شدند بیرون بیاورد اگر چنانچه خود این آیه دلالت بر تأبید داشته باشد اگر گفته شد خالدین فیه ابداً آن وقت میشود تأکید، در حالیکه این گونه از آیات دلالتی بر تأیید ندارد دلالت بر اصل تعذیب دارد البته آن معاندینشان مخلدند اما کسی که نه در اثر بیاعتنایی، در اثر سهل انگاری، در اثر راحت طلبی، نرفته تحقیق بکند جاهل مقصر است این امید نجاتش هست.
سؤال: جواب: این اطلاق دارد دیگر پس قابل تقیید است آن دعای کمیل که دارد و أن تخلّد فیه المعاندین اینگونه از نصوص، مقیِّد اطلاقات آیات دیگر است آیاتی اطلاق دارد این میسازد با خلود نه اینکه ظهور در خلود دارد آن آیات و ادله دیگر که میگوید خلود مال معاندان است این مقیِّد اطلاقات دیگر است.
سؤال: جواب: مکث طولانی است اگر چنانچه کسی معاند باشد دیگر مکث طولانی خیلی بیشتر است آنهایی که معاند نباشند قابل توجیه است که خلود به معنای مکث طولانی است مثل ﴿و من یقتل مومناً متعمداً فجزاؤه جهنّم خالداً﴾ مواردی را که پیگیری کردند همین آیهٴ سورهٴ نساء است که اگر کسی مؤمنی را کشته است مخلّد در نار است مخلّد است خالد به معنای لابت به معنای لبث طویل است ابدیت مال.
سؤال: جواب: نه آنکه محل اختلاف نیست اصلاً مشکلی ندارد او با سعه رحمت الهی هم هماهنگ است در جریان جهنم است که مشکل عدهای را میگوییم با رحمت خدا با سعه رحمت خدا سازگار نیست این احتیاج به توجیه دارد وگرنه آنکه ذات اقدس اله وعده داد و خلف وعده هم نمیکند و مخالف با رحمت هم نیست و موافق با تفضّل و رحمت الهی است اگر مشکلی هست فقط در جریان جهنم است.
سؤال: جواب: نه در مقام تهدید است لذا فرمود اگر آن رحمتت نبود اینها را هم آزاد میکردی اما خوب حالا قسم خوردی که اینها را هم تعذیب ابد میکنی ولی معاند را مخلد میکنی دیگران که معذب میشوند اما مخلد نیستند.
سؤال: جواب: آخر آنجا چون رحمت است با رحمت الهی هماهنگ است اینجا چون مخالف رحمت است سؤال برانگیز است اما سؤال دیگری که دربارهٴ انبیا.
سؤال: جواب: چرا و أن تخلّد فیه المعاندین در لسان تهدید است یعنی معاند را شمامخلد میکنی غیر معاند را مخلد نمیکنی، لسانش، لسان تهدید است لسان که در مقام تهدید باشد مفهوم دارد اگر چیزی در مقام تهدید بود مفهوم دارد مطلب دیگر که سؤال شده دربارهٴ انبیا و عرفا فرقشان چیست چهار جهت فرق فارق بود یکی اینکه ذوات مقدس انبیا علیهم السلام هر چه مشاهده میکنند در عالم منفصل است مثال منفصل است یا عقل مجرد است و آنچه که مکشوف عرفاست احیاناً در مثال متصل، گاهی در مثال منفصل، فرق دیگر آن است میگویند که در مثال منفصل، انبیا علیهم السلام چیزی را مشاهده میکنند نظیر آنچه که وجود مبارک حضرت ابراهیم فرمود ﴿إنّی أری فی المنام أنی أذبحک﴾ جهان خارج مشاهده میکنند قوای درونی به امامت آن مشاهدات بیرونی صف بستند هیچ کدام از خود چیزی ارائه نمیکنند قوه متخیله شیطنت نمیکند دخالت نمیکند شبیهسازی نمیکند صورتسازی نمیکند نظیر خوابهایی که انسان میبیند و این را قوه متخلیه صورت سازی و شبیه سازی میکند آنطور نیست ولی برای عرفا احیاناً این کار را ممکن است مطلب دیگر اینکه انبیا در هر سه مقطع معصومند یعنی آنچه را که مشاهده میکنند آنچه را که ضبط و نگهداری میکنند آن چه اطلاق و املا و انشاء دارند به هر سه مقطع معصومند؟ ولی این بزرگوارها در هیچ کدام از این مواضع سهگانه معصوم نیستند چهارم اینکه تعلیم القای غیبی به دست خداست که ذات اقدس اله هر وقت بخواهد چیزی به اینها عطا بکند و میکند و اینها با تلاش و کوشش چون تقریباً ترس دخالت دارد با تلاش و کوشش ممکن است حالتی برایشان پیش بیاید و یا به دنبال آن حالت بروند و اما انبیا تسلیم محض هستند متوجه واردات غیبی هستند گاهی هست گاهی نیست اما اینکه در ادبیات فارسی و عربی، در نثر و نظم آمده که حالتهای ما مثل برق جهان است گاهی کارم اعلی را میبینیم گاهی پشت پای خودمان را نمیبینیم این باید توجیه بشود در جریان یعقوب سلام الله علیه که اینها مثال میزنند که در فاصله هشتاد فرسخی بوی پیراهن را میشنود و اما در اطراف شهر از جریان چاه اندازی پسرش بی خبر است این برای آن است که اگر ذات اقدس اله چیزی به یکی از انبیا میدهد بعد از یک سلسله آزمون میدهد بعد از اینکه آنها را صابرین در سرّاء و ضرّاء بود میدهند اینطور نیست که رایگان همه فیوضات را در کف دست اینها بگذارند ابتدائاً. گاهی میبینیم بالاخره انسان در فاصله هشتاد فرسخ یعنی خودش در کنعان باشد پیراهن درمصر باشد همین که قافله از دروازهٴ مصر حرکت کرده ﴿قال أبوهم إنی لأجد ریح یوسف فلولا أن تفنّدونِ﴾ ﴿لمّا فصلت العیر﴾ این بعد از سالیان متمادی امتحان شدن و سرفراز بیرون آمدن و جز ﴿إنّما أشکوا بثیّ و حزنی إلی الله﴾ گفتن و چشم را در راه خدا دادن و گفتند او عاشق خدا بود نه عاشق یوسف، خوب به آن عشق که خدای سبحان او را دارد متنبه میکند بعداً این شامه باز شد اینطور نیست که روز اول به انسان یک شامهای بدهند که از فاصله هشتاد فرسخی بوی پسر بشنود یا تازه بوی پیراهن پسر را بشنود تازه این مال انبیاست کسی توقع داشته باشد که حالا مثلاً چند سال درس خوانده یک مختصر فشاری دیده، اسرار الهی برای او روشن بشود به این آسانیها و ارزانیها هم نیست البته انسان وقتی خودش را حساب میکند نسبت به خیلیها که احکام را نمیدانند یا خدای ناکرده بعد از دانستن به حد تقلید مثلاً میدانند استدلالی نمیدانند گاهی عمل میکنندگاهی عمل نمیکنند خودش را با آنها میسنجد خوب شب و روز شاکر است اما وقتی خودش را با بزرگان الهی میسنجد میبیند خیلی دنبال است اینطور نیست که حالا اگر کسی مختصری تلاش و کوشش کرد دروازههای غیب به روی او باز بشود اینطور نیست مگر نه اینکه برای انبیا هم حاصل نشده، به آسانی وجود مبارک یعقوب سلام الله علیه گفت ﴿إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدونِ﴾ بعد که چشمها را از دست داد گفته بعد از اینکه به آن داغها مبتلا شده گفته بعد از آن نالهها گفته چون سرمایهٴ انسان، اشک است بالاخره اینطور بود نه اینکه حالا شب اوّل و روز اوّل و سال اوّل بگوید ﴿إنّی لأجد ...﴾ تا جناب سعدی و امثال ذلک بگویند که گاهی طارم اعلی میبینم و گاهی پشت بام و بوی یوسف را شنیدی چاه انداختن ندیدی به این آسانیها نیست که جناب سعدی میگوید ...
سؤال: جواب: و این إذا شاءوا مسبوق به مشیت الهی است ذیل همین آیهٴ ﴿و ماتشاءون إلاّ أن یشاء الله﴾ اینها هم این فرمایش را دارند دیگر، آنها هر وقت بخواهند، میفهمند ولی تا خدا نخواهد آنها نمیخواهند ﴿و ما تشاءون إلاّ أن یشاء الله﴾ یک کسی که عبد محض است این است منتهی دیگری تحت ولایت شیطان است تا شیطان نخواهد آنها نمیخواهند خیال میکنند از خودشان اراده کردند میگویند من دلم میخواست خوب تو دلت میخواهد مسبوق به دلخواهی شیطان است او گفت بخواه تو هم تحت ولایت او هستی، میخواهی، منتهی او را چون نمیبینی خیال میکنی خودت خواستی بعد هم وقتی فردا روشن بشود معلوم میشود زمامدار دیگری است تو سواری میدادی در سورهٴ مبارکهٴ اسراء دارد که من کارم سواریگیری است ﴿لأحتنکن ذریته﴾ احتنک یعنی حنک و تحت الحنک آنها در دست من است میگویم اینجا برو چشم اینطور برو چشم خوب چه کسی احتناک میکند آن که راکب است احتناک میکند فرمود من سوارشان شدم دهند زدم افسار و دهند هر دودست من است من بگویم بگو این میگوید آنوقت میگوید من خودم مستقلم من خودم تصمیم گرفتم یک کمی که باز بشود این از جلوی چشمشان پرده کنار برود معلوم میشود که دیگری گفت بگو او دارد میگوید «فنظر بأعینهم ونطق بألسنتهم» این از بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه در نهج البلاغه است فرمود بحران هویت این است تخلیه این است جاسازی این است که انسان یک میوهای را پوست بکند پوستش را بیرون نیندازد خود میوه را بگیرد بگذارد کنار یک مواد TNT منفجره در آن بگذارد دوخت و دوز بکند این میوه را بگذار سر جایش این میشود بحران هویت فرمود شیطان کارش این نیست که شما را بکشد یا مالتان را بگیرد او که مال نمیخواهد که او که جان نمیخواهد که او فقط دو چیز میخواهد یکی دین، یکی هم آبرو، حالا اینچنین نیست که اگر معاذالله دین یک کسی را گرفت او را رها کند که انسان بی دین با آبرو چهار تا کار میتواند بکند ولی انسان مسلوب الحیثیة کاری از او ساخته نیست اینکه فرمود مواظب باشید ﴿یا بنی آدم﴾ شیطان ﴿لایفتننّکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة﴾ فرمود تلاش و کوشش کردند ﴿لیبدی لهما ماووری عنهما من سوءاتهما﴾ این فقط میخواهد عورت آدم را به آدم نشان بدهد حالا آنجا که عورت دیدن و اینها که دیگر حرام نیست قبیح است منظور از عورت مایسوء الانسان است فرمود این شما را رها نمیکند این تا آدم را بی آبرو نکند رها نمیکند یک چنین دشمنی است وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه این کارش این است که میآید آرام وارد میشود اوّل با وسوسه، این وسوسه مثل اینکه زنگ در را میزنند اگر کسی محکم در را ببندد این را طرد کند ﴿و إمّا ینزغنّک من الشیطان نزع فاستعذ بالله﴾ باشد خوب بالاخره این خناس است بالکل رها نمیکند پشت در میایستد یک پا جلو، یک پا عقب، خودش را جمع میکند بالاخره اما اگر یک کسی خدای ناکرده به این وسوسه پاسخ مثبت بدهد اوّل مکروهات، بعد گناهان کوچک، بعد گناهان بزرگ، این میآید داخل، وقتی آمد «فباض و فرّخ» اما وقتی آمد لانه میکند آشیانه میکند برای خودش خانه میسازد بعد تخمگذاری میکند این را حتماً در نهج البلاغه ببینید که انسان چطور میشود که عوض میشود فرمود باض تخمگذاری میکند خیمه گذاری میکند مشغول کار خودش است انسان هم که اهل دل نیست سری به دل بزند اهل مراقبت نیست خلوتی ندارد که بنشیند ببیند چه خبر است آن بیضه و تخمهایش را میگذارد وقتی تخمگذاری کرده فباض اینها را زیر بال و پر میگیرد این تخمها را و فرّخ، فرخ و فرّوح است جوجه، این وسوسههای چند سال قبل، حالا شده تخم شیطان، این تخم یک سال قبل شده جوجه شیطان، این جوجه شیطان را تقویت میکند میپروراند دبّ و درج میشود دابه، حالا دیگر این شبستان دل است و میدان تاخت و تاز اینها، گاهی انسان میخواهد بخوابد باید قرص خواب بگیرد و بخوابد اصلاً با شورش همراه است وقتی اینچنین شد صاحبخانه را بیرون میکند صاحبخانه را بیرون میکنند نه یعنی خودشان این داخل مینشینند صاحبخانه را میگویند که تو باید دربان ما باشی تو باید مجری ما باشی حالا که اینچنین شد دبّ شد درج شد همه این دبیب و تدرّج را پشت سرگذاشتند «نظر بأعینهم و نطق بألسنتهم» از این به بعد این بنده خدا میشود تریبون او شیطان حرف میزند ولی از زبان این و با قلم این، شیطان میبیند با چشم این میبیند میگوید نامحرم را نگاه کن عالماً نگاه کن میداند حرام است ولی باید نگاه بکنی خوب اینطوری نیست که ناظر دیگران باشد این کاملاً نگاه میکند اینها حرفهایی نیست که در کتابهای دیگر باشد و از غیر وحی باشد یا حرفهایی باشد در حکمت و کلام در حکمت و کلام از مغالطات خبر میدهند در حد مفهوم که شبیه سازی کردند مثلاً این شبیه برهان است برهان نما کردند شبیه یقینی است یقیننما کردند اما اینگونه از مغالطات که شبیه هویت آدم را بتراشند به جای هویت آدم بگذارند بگویند جنابعالی این هستی و انسان باورش بشود که این است این فقط در دستهای اینهاست این را میگویند مغالطه هویتی یعنی دیگری را زید را غیر زید را به جای زید بنشانند به زید بگویند تو این هستی این دیگر در منطق نیست فرمود «نظر بأعینهم نطق بألسنتهم» آن وقت میشود تحت ولایت شیطان چنین آدمی میخواهد سواری بدهد در سورهٴ مبارکهٴ اسراء از آن نقل شده که من احتناک میکنم من سواری میگیرم همین است خوب این اسب بیچاره دیگر نمیتواند جای دیگر برود که برای اینکه دهنهاش در اختیار راکب است افسارش در اختیار راکب است این کجا میتواند تکان بخورد خوب من اینرا دهنه زدم اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا فرمود به اینکه این کارها را آنها انجام میدهند تا اینکه انسان محفوظ بماند انبیا اینطور نیستند که حالا اگر در جریان حضرت عیسی آمده در جریان حضرت یحیی آمده آن خیلی نادر است آن هم به عنوان هبوط وحی تمام شد اینطور نیست که آن لحظهای که برای وجود مبارک حضرت عیسی پیش آمد همان لحظه تا چهل سالگی ادامه داشته باشد ﴿ٰاتانی الکتاب وجعلنی نبیّاً﴾ آن حالت و آن لحظه وحیانی و نزول فرشته این یک لحظه بود بعد هم وارث انبیا درآمد اینطور نیست که برای همه پیش بیاید در جریان حضرت یعقوب سلام الله علیه این بزرگان گفتند که این به فکر یوسف نبود به فکر یوسفآفرین بود عشقش متوجه جای دیگر بود بالاخره یک آزمونی میخواهد تا انسان آن شامهاش باز بشود از فاصله هشتاد فرسخی بگوید ﴿إنّی لأجد ریح لیوسف لولا أن تفنّدونِ﴾ این حرفها در اهل معرفت نیست البته آنها بزرگانی هستند که این راه را کم و بیش طی کردند شاگردانی هستند اما در همه این مقاطع یاد شده فرق جوهری دارند با انبیا، آنها که مقلد انبیا هستند تابع آنها هستند خودشان میگویند هیچ راهی نیست مگر اینکه مااز آن رهنمود کمک بگیریم اما اینکه گفته شد به اینکه اگر دین برای تأمین کمال است وبشر به مراحل کمال رسید دیگر دین نمیخواهد اینطور نیست دین عامل کمال بشر است حدوثاً و بقائاً، مثل نفس کشیدن یک انسان در فضای سالم و هوای سالم تا یک کسی زحمت کشیده، تلاش کرده یک فضای امن و محیط زیست خوبی فراهم کرده گفت حالا که ما فضای خوب و هوای سالم فراهم کردیم دیگر حاجتی به هوا نداریم اینطور نیست یک لحظه انسان بگوید من به هوا محتاج نیستم همان لحظه سقوط میکند دین این است دین برای آدم عقیده، اخلاق، حقوق، برای آدم به منزله هوای طیب است دیگر نمیتواند بگوید چه کسی کاملتر از انبیا است؟ اینچنین نیست که حالا اگر انتظاراتی که بشر از دین دارد آنها برآورده شده در مقام بقا نیازی به دین نداشته باشد بلکه این انتظارات هم حدوثشان به حدوث دین و هم بقایشان به بقای دین وابسته است بعضی از امورند که خودشان خودکفا هستند وقتی که شما یک خشتی را در یک قالَب گذاشتید قالَبگیری کردید آن چسبندگی گل خود این خشت را به صورت مکعب درمیآرود وقتی قالَب را گرفتید این خشت مکعب شکل، مکعب میماند اما وقتی یک آب رقیقی را در یک تنگ بلوری مکعب شکل ریختید حدوث و بقای این شکل به برکت این تنگ است یعنی اگر تنگ بشکند یا آب را از تنگ دربیاورید دیگر آن آب مکعب نیست آب رقیق حدوث شکلش و بقای شکلش به آن تنگ بلوری است حدوث کمال، بقای کمال به دین است اینطور نیست که حالا یک کسی کامل شده بگوید معاذالله از این به بعد من دین را نمیخواهم و کاملتر از همه ذوات مقدس انبیا هستند که حدوثاً و بقائاً به دین وابسته هستند.
سؤال: جواب: نه البته انسان ذاتاً چیزی نیست ولی ذات اقدس اله به او علم داد قدرت داد مسئولیت داد به همان اندازه او از دین انتظار دارد دین هم از او انتظار دارد یک انتظار متقابلی است و این سؤال که «هل الدین الاّ الحبّ والبغض» کلّ ماحکم به العقل حکم به الشرع خوب دین محور اصلیاش حبّ است یعنی تولی و تبری است که انسان برای چه دارد انجام میدهد و از چه باید گریزان میشود حبّ و بغض بازگشتش به تولی و تبری است که از ارکان متقن فروع دینی ماست و آنچه هم که عقل حکم میکند در بعضی از امور بالاستقلال حکم میکند در بعضی از امور بالملازمة حکم میکند یکی از محکمات حکم عقل این است که من خیلی از چیزها را نمیفهمم به کسی نیازمند هستم که در هر سه مقطع معصوم باشد این جزو محکمات عقل است این هاجز و قانون اساسی عقل است عقل یک سلسله قانون اساسی دارد یک سلسلهٴ قانون عادی دارد برهان نبوت جزو قانون اساسی عقل است میگوید بالاخره من از یک جایی آمدم به جای دیگر میروم نه از گذشته خودم باخبرم نه از آینده خودم باخبرم یک مسافر وامانده در راه هستم خوب هیچ ممکن نیست که من بدون راهنما بتوانم قدم از قدم بردارم و اینکه میگویند حقیقت دین کمّاً و کیفاً نزد خداست ﴿ألا لله الذین الخالص﴾ همچنین واسط پیش اوست پس ما برای فهم آن چرا خود را به زحمت بیندازیم؟ نه معنای آیه این نیست معنای آیه این است که تمام این دین را باید خالصاً برای ما انجام بدهی هر کسی هر چه میداند خالصاً باید انجام بدهد و اگر دین فهمیدنی نبود که نمیگفتند که ﴿قل لهم فی أنفسهم قولاً بلیغاً﴾ کاملاً فهمیدنی است کاملاً یافتنی است کاملاً درک کردنی است منتهی از ما اکتناه که نخواستند که، آن مقداری که انبیا علیهم السلام میفهمند آن مقداری که اولیا میفهمند آن مقدار را که از ما نخواستند که ما برابر آن «انّ هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها» خواندند یا اینکه برابر آن آیهٴ کریمهای که هر ظرفی ﴿فسالت أودیّة بقدرها﴾ به اندازه ظرفیت ما خواستند به همان اندازه ظرفیت به ما گفتند که خالصاً لله انجام بدهید همه دین مال خداست و خالصاً هم باید انجام بدهید این مسئله ریا و سمعه اینها مثل نجاسات هستند که مهلک هستند نه مستهلک، قبلاً هم فرق مهلک و مستهلک را ملاحظه فرمودید یک وقت است که یک کسی دارد غذا طبخ میکند یک گرم خاک خوردن خاک خوب حرام است یک گرم خاک یا کمتر رفته در دیک بزرگ با آن دستی که با آن ملاقهای که آن آشپز دارد وقتی که هم زده این یک گرم خاک مخلوط شده در این ظرف بزرگ آش، این مستهلک شده دیگر از حرمت افتاد اگر همان آشپز دستش مجروح بشودیک قطره خون بیاید این یک قطره خون مستهلک نمیشود وقتی که مهلک است کل آن غذا را آلوده میکند اینطور نیست که حالا این هم بزند بگوید مستهلک شد وقتی هم خورد همه را آلوده میکند پس بعضی از امور است که مستهلک شدنی نیست بعضی از امور است که مهلک است و مستهلک کردنی نیست ریا از این قبیل است سمعه از این قبیل است فرمودند ﴿لله الدین الخالص﴾ اگر یک چیزی برای خدا و غیر خدا بود همهاش به غیر خدا برمیگردد و اما اینکه درباره وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ﴿ثمّ أوحینا إلیک أن اتبع ملّة إبراهیم حنیفاً﴾ چرا ملت عیسی نفرمود؟ این پاسخش قبلاً گذشته، انبیای ابراهیمی بالاخره همان آن کتاب حضرت ابراهیم را احیا میکردند این انبیای ابراهیمی، گرچه قبلش وجود مبارک حضرت نوح سلام الله علیه بود اما بعد از جریان طوفان نوح و انقطاع تاریخ و انقراض آن وضع یک کتاب بیّنی در دست تودهٴ مردم نبود انبیای خاورمیانه آنهایی که شاخص بودند به وجود مبارک حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) منتهی بودند لذا اینها انبیای ابراهیمی هستند به حضرت ابراهیم که سرسلسله انبیای ابراهیمی است به موسی و عیسی سلام الله علیهما جزو انبیای ابرهیمی هستند به آن حضرت اسناد داده شد منتهی تابع ملت ابراهیم باش نه تابع ابراهیم، این بحث هم برابر آیهٴ سورهٴ انعام قبلاً گذشت که فرمود ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه بهم اقتده نفرمود به انبیای گذشته اقتدا کن فرمود آن هدایت دینی که من به اینها دادم به تو میدهم به آن هدایتشان اقتدا کن نه به اینها به ملت و دینی که من به ابراهیم دادم به آن ملت اقتدا بکن نه به ابراهیم، ابراهیم یکی از انبیا علیهم السلام در زمان خود انبیای دیگر ...تو خاتم آنها هستی متبوع تو آن دین است نه ابراهیم.
سؤال: جواب: جریان نوح آنچه در سورهٴ مبارکهٴ حم فرمود ﴿شرع لکم من الدّین ماوصّی به نوحاً والذی أوحینا إلیک﴾ و کذا و کذا آن پنج پیامبر اولی العزم را اینجا ذکر میکند میفرماید آنچه که بر حضرت نوح گفتیم به حضرت ابراهیم گفتیم به حضرت موسی گفتیم به حضرت عیسی گفتیم برای وجود مبارک پیغمبر اسلام علیهم الصّلاة وعلیهم السلام بیان کردیم این پنج پیامبر اولی العزم جهانی را در آن سوره ذکر کردیم فرمود اینها یک دین آوردند اما برای صیانت تاریخ که جریان حضرت ...نوح چون مطرح نیست فرمود به اینکه ﴿أن اتّبع ملّة إبراهیم﴾ اما اینکه فرعون گفت ﴿إنّی أخاف أن یبدّل دینکم﴾ چون دین به معنای جامع و عام یعنی مطلق قوانین و مقررات و اینها را میگویند دین، دین به معنای جامع یا حق است یا باطل، دین حق همان است که انبیا و اولیا علیهم السلام آوردند از طرف خدا دین باطل همان است که فرعون میگفت که ﴿إنّی أخاف أن یبدّل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد﴾ آن کریمهٴ سورهٴ مبارکهٴ طه و توبه و سورهٴ صف که ﴿لیظهره علی الدین کلّه﴾ چه دین حق، چه دین حق منصوص چه دینی که راساً منفسخ بود و باطل بود بنابراین دین یک مجموعه قوانین و مقررات است این دین به معنای جامع، گاهی به حق و گاهی به باطل منقسم میشود ولام در ﴿لقد ذرأنا لجهنّم﴾ لاملئن...این لامها لام عاقبت است نه لام غایت مثل اینکه فرمود جریان حضرت موسی را که بازگو میکند فرمود ﴿فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوّاً وحزناً﴾ خوب آل فرعون که گفتند ما این را لانه نتخذه ولداً لعلّنا نتّخذه ولداً آنها برای اینکه فرزندشان باشد و عاطفهشان را تأمین بکنند این کودک را از آب درآوردند از این جعبه گرفتند ولی ذات اقدس اله فرمود پایان کار فرعون این بود که این کودک دشمن اینها بود ﴿لیکون لهم عدوّاً وحزناً﴾ این لام، لام عاقبت است نه لام غایت این لام ﴿ذرأنا لجهنّم﴾ لام لجهنم، لام عاقبت است وگرنه ذات اقدس اله همه را برای بهشت و بهشت رفتن خلق کرده است و اما این آیه که ﴿لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الحیاط﴾ حالا یا تعلیق بر محال است یا مثلاً مستبعد این نشانه خلود نیست فرمود اینها وارد بهشت نمیشوند مگر اینکه آن امر سخت حاصل بشود آن امر که به این آشانی حاصل نمیشود ولی وقتی که رفتند به جهنم و سوخت و سوز تمام شد و تطهیر شدند آن وقت میشوند یک فرد متعارف و وارد بهشت میشوند قبل از تطهیر و سوخت و سوز اینها بهشتی نخواهند بود این نشانهٴ خلود هر جهنّمی نیست و آنهایی که دارد از جایی که سخن از خلود است و ابدیت است استکبار است و عناد است و لجاج است ﴿وتنذر به قوماً لدّاً﴾ و امثال ذلک.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است