- 25
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 35 تا 37 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 35 تا 37 سوره یونس"
انبیاء علیهمالسلام از آن جهت که دارای نبوت و رسالتند مسئول هدایت تشریعیاند
انبیاء علیهمالسلام از آن جهت که دارای ولایتند واسطه در فیض هدایت تکوینی و ایصال مطلوبند
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتبع أمن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون
و ما یتبع أکثرهم إلاّ ظناً إنّ الظن لایغنی من الحق شیئاً إنّ الله علیم بما یفعلون
و ما کان هذا القران أن یفتری من دون الله و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من ربّ العالمین
چند تا برهان در این سه آیه برای توحید ذکر شده است. حد اوسط برهان اول مسئلهٴ رزق ومالک سمع و بصر بودن و اخراج حیّ از میت و اخراج میت از حیّ و تدبیر امر بود که گذشت و آنها هم قبول داشتند لذا این به صبغهٴ جدال اَحسن بازگو شد. زیرا مقدمات این قیاس هم معقول است و هم مقبول. و از آن جهت که مورد قبول آنهاست به صورت جدال اَحسن طرح شد. برهان دوم معقول محض است مورد قبول اینها نیست لذا به صورت جدال احسن نیست، همان برهان است. و آن مسئلهٴ مبدا و معادبودن است. چون آنها مبدا بودن را قبول دارند ولی معاد بودن را قبول ندارند. لذا خدای سبحان به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو در جواب بگو. مسئلهٴ سوم که آیهٴ 35 است جریان هدایت است. این هدایت مصداق بارزش هدایت انبیا و اولیا (علیهمالسلام) است که مسئلهٴ نبوت را در بر دارد. اگر منظور از این هدایت اعم از تشریعی و تکوینی باشد انبیا (علیهمالسلام) از آن جهت که دارای نبوت و رسالتند مسئول هدایت تشریعیند. و از آن جهت که دارای ولایتند واسطه در فیض هدایت تکوینی و ایصال مطلوب. و آنها هیچ کدام از این دو امر را قبول ندارند. لذا مسئلهٴ هدایت را هم خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که جواب بدهد. (قل هل من شرکائکم من یهدی إلی الحق قل الله یهدی للحق﴾ این که گفته شد آیهٴ 35 دربارهٴ نبوت است نه برای آنکه حجت برای نبوت است، حد وسطش نبوت است. آن کسی که پیغمبر میفرستد، مردم را هدایت میکند آیا بتهای شما هستند یا الله چاره جز این نیست که بگویند الله. ولی آنها چون مسئلهٴ نبوت را قبول ندارند ساکتند. لذا پیغمبر مأمور میشود (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) که در پاسخ بگوید. بنابراین اگر گفته شد آیهٴ 35 ناظر به نبوّت است نه یعنی برهان برای اثبات نبوّت، بلکه با حدّ وسط قراردادن نبوّت مسئلهٴ توحید اثبات میشود. چون همهٴ این براهین، خواه به صورت جدال احسن ذکر بشود یا حکمت دربارهٴ توحید است.
مطلب دیگر این است که سیدنا الأستاد (رضوان الله علیه) میفرماید منظور از این هدایت ایصال به مطلوب است. و ایصال به مطلوب هم بالاَصاله مال ذات اقدس اِله است و بالتّبع یا بالعَرَض مال اولیای الهی. که اولیای الهی معصومان مخصوصاً اهل بیت (علیهم الصلاة وعلیهم السلام). اینها گذشته از هدایتهای تشریعی، هدایتهای تکوینی هم دارند. یعنی ایصال به مطلوب دارند. باطن انسانها، دلها را قلوب را، آنها به مقصد میرسانند. اینها واسطه در فیضند. میفرماید منظور از این هدایت ایصال مطلوب است نه هدایت به معنی ارائهٴ طریق. به دلیل اینکه ظاهر آیه تقابل بین هدایت به حق و عدم اهتدای بالذات است. که فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدٰی﴾ ظاهر آیه تقابل بین این دو امر است. یعنی یک موجود یا هادی به حق است یا مهتدی بالغیر. این تقابل دو تا تلازم را میفهماند. تقابل بین هدایت به حق و بین اهتدای بالغیر. این تقابل دو تا ملازمه را میرساند. یکی اینکه آنکه هادی إلی الحق است مهتدی بالذات است: کلّ من کان هادیاً إلی الحق فهو مهتدٍ بالذات. تلازم دیگر این است که: کلّ من کان مهتدیاً بالغیر فهو غیر هادٍ إلیالحق. هر کس به وسیلهٴ دیگری هدایت میشود او هادی به حق نیست. پس یک مقابله از این آیه استفاده میشود بالصّراحه و دوتا ملازمه که لازمهٴ آن مقابله است. فهاهنا امورٌ ثلاثه. اول بیان تقابلی که بالصراحه از آیه استفاده میشود. دوم و سوم آن دوتا ملازمهای است که لازمهٴ این مقابله است. تقابلی که از آیه بالصراحه برمیآید این است که یک موجود یا هادی إلی الحق است یا مهتدی بالغیر. ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ أیْ لایهتدى إلاّ أن یهدٰی أىْ لایهتدی إلاّ بالغیر. پس صریح آیه یا به منزلهٴ صریح تقابل است بین هدایت به حق و اهتدای بالغیر. که اگر هدایت بالحق بود، اهتدای بالغیر نیست و اگر اهتدای بالغیر بود، هدایت به حق نیست. خب این معنا که مقابلهٴ مستفاد از آیه است دوتا ملازمه را به همراه دارد یکی اینکه هرکه هادی الی الحق است مهتدی بالذات است و هر کی، دوم اینکه هر کی مهتدی بالغیر است هادی الی الحق نیست. اصرار ایشان این است که این هدایت منظور هدایت به معنای ایصال به مطلوب است نه برای راهنمایی و ارائهٴ طریق. چون راهنمایی و ارائهٴ طریق از خیلیها برمیآید. و سخنان بعضی از اهل تفسیر که گفتند به اینکه این آیه هم ربوبیت اصنام و اوثان را رد میکند هم ربوبیت ملائکه و قدیسین بشر را برای اینکه ملائکه و قدیسین بشر گرچه هادیان الی الحقاند. چه اینکه قرآن فرمود ﴿جعلناهم أئمةً یهدون بأمرنا﴾ لکن مهتدی بالغیرند چون مهتدی بالغیرند رب نیستند. این را هم ایشان قبول نفرمودند برای اینکه فرمودند منظور از این هدایت ایصال به مطلوب است. این سخن از ناحیهٴ سیاق آیه قابل تأمین است ولو از نظر سباق آیه اثباتش آسان نیست. یعنی از خود آیه منسبق نیست، به ذهن نمیآید. که إلاّ و لابد هدایت به معنای ایصال به مطلوب است. بلکه اعم است از ارائهٴ طریق و ایصال به مطلوب. لکن از سیاق یعنی در آیهٴ اول حجت اولی، از رازقیت حد وسط استفاده شد، از مالک سمع و بصر حد وسط استفاده شد، از اِخراج حیّ من المیت و اِخراج المیت من الحی به عنوان حد وسط استفاده شد، از تدبیر امور به عنوان حد وسط استفاده شد، که همه این امور چهارگانه که در حجتاولی ذکر شدند امور تکوینیاند. در آیهٴ دوم، حجت دوم سخن از مبدا و معاد است که آن هم کار تکوینیست.
سئوال: جواب: بله، حالا منظور آن است که اگر این آیه را ما از سباقش از تبادرش از درون آیه بخواهیم کمک بگیریم این هم تشریعی را شامل میشود، هم تکوینی را. ولی اگر بخواهیم از سیاق آیه یعنی از حجت اولی و حجت ثانیه آن چند امری که در حجت اولی ذکر شد، این یک امری هم که در حجت ثانیه ذکر شد کمک بگیریم این ناظر به کارهای تکوینیست و میشود هدایت به معنای ایصال به مطلوب که امر تکوینی است. لکن ایصال به مطلوب هم کار اولیاست چه اینکه اصرار شما یعنی سیدنا الاُستاد در المیزان، (رضوان الله علیه) در المیزان بر این است که اینکه ذات اقدس اِله انبیا را به عنوان ﴿وجعلناهم أئمةً یهدون بأمرنا﴾ ستوده است ایشان اصرار دارند که منظور از این ﴿یهدون بأمرنا﴾ همان هدایت ملکوتی و ایصال به مطلوب است. چرا؟ برای اینکه امر در اصطلاح قرآن قسمت مهمش راجع به آن، همان کار ملکوتی است آنی که دارد ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ ﴿إنّما قولنا لشیء إذا أردنا شیئاً أن نقول له کن فیکون﴾ ایشان میفرمایند به شهادت اینکه خداوند امر را به همان صبغهٴ ملکوتی معنا کرده، نه ملکی. آن کارهایی که مربوط به ﴿کن فیکون﴾ است به عالم ملکوت است و باطن. وگرنه کاری که مربوط به عالم طبیعت است، به عالم مِلک است، آن زماندار است. مثل اینکه دربارهٴ آفرینش آسمانها و زمین فرمود ﴿خلق السَّموٰات والأرض فی ستة أیام﴾ یا در تامین ارزاق مردم فرمود ﴿قدّر فیما أقواها فی أربعة أیّام﴾ این ﴿فی أربعة أیّام﴾ را به اَربعة فصول معنا میکنند یعنی ارزاق مردم در طی این فصول چهارگانه تأمین میشود که زمستان کار خودش را میکند، تابستان کار خودش را میکند، بهار و پائیز هم کار خودشان را میکنند، ارزاق مردم تأمین میشود. که ﴿قدّر فیها أقواتها فی أربعة أیّام﴾ یعنی فی أربعة فصول. پس کارهای ملکی خدا از باب ﴿یولج اللیل فی النّهار و یولج النهار فی اللیل﴾ ﴿یقدّر اللیل و النّهار﴾ و امثال ذلک است که با این اِیلاج لیل و نهار فصول چهارگانه را تنظیم میکند، سال و ماه میآورد و ارزاق را در فصول چهارگانه تأمین میکند که اینها کار زماندار است. اما آنچه که به ملکوت و باطن برمیگردد که منزّه از زمان است با ﴿کن فیکون﴾ حل میشود فرمود ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ پس امر در فرهنگ قرآن در این بخش مهم به آن ﴿کن فیکون﴾ وابسته است یعنی به باطن وابسته است، یعنی به ملکوت وابسته است. لذا اینکه فرمود ﴿وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا﴾ یعنی ایصال به مطلوب. آن که در باطن انسانها اثر میکند و گرایش میدهد و دلها را هدایت میکند و شوق ایجاد میکند خداست بالاَصاله و اولیای الهی هستند بالتّبع. خب اگر نظر شریف شما این است که امر در فرهنگ قرآن قسمت مهمش ناظر به آن امر ملکوت است و ائمّه (علیهمالسلام) از ادوار گذشته تا ائمّه اهل بیت (علیهمالسلام) اینها هادیان به امرند. انبیا هم ائمهای هستند که هادیان به امرند. پس کار دلها و ارائه، ایصال به مطلوب و کارهای ملکوتی هم به دست اینهاست. قهراً اگر نبوت و رسالت که کار تشریعیست مشمول این آیه نباشد ولایت یقیناً مشمول این کار هست منتها حالا او را با یک بیان دیگری با کمکگرفتن از جوابی که به آیهٴ سورهٴ قصص میدهند، آن حل میشود که عرض میکنیم. از آیه برمیآید که کسی که هادی به حق است مهتدی به غیر نیست. کسی که مهتدی به غیر است هادی به حق نیست. کسی که هادی به حق است باید مهتدی بالذات باشد. و کسی که مهتدی بالذات نیست هادی به حق نیست. منتها اینکه ائمّه (علیهمالسلام) در طی روایات قابل اعتنا و اعتمادی به همین آیه تمسک کردند برای اثبات امامت و ولایت از این باب است که بین ما و بین ذات اقدس اِله در هدایت ما واسطه نیست که ما به وسیله کسی هدایت را از خدا دریافت بکنیم. ما بلاواسطه مهتدی هستیم چون بلاواسطه مهتدی هستند میتوانند هدایت دیگران به عهده بگیرند. چون این کسی که بلاواسطه به مقصد رسیده است میتواند دست دیگری را بگیرد و آنها را به مقصد برساند. خب، ولی اگر چنانچه ما این هدایت را توسعه بدهیم طوری که اعم از تشریع وتکوین باشد یعنی هم نبوت و رسالت داخل باشد و هم ولایت داخل باشد شاید محذوری نداشته باشد و به جامعیتش هم اعتنایی بشود. خب فرمود ﴿هل من شرکائکم من یهدی إلی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ معنای ایصال به مطلوب آن است که این قلب را که رهبری کارها را به عهده میگیرد او پیشاپیش سوق بدهد و در انسان گرایش ایجاد بکند و میل ایجاد بکند و انسان برابر آن جذبه و کشش درونی حرکت بکند. همانطوری که عدّهای تحت ولایت شیطانند اینها متحرک بالهوسند شیطان ﴿الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة و الناس﴾ چه آن شیطان جنّی باشد، چه انسی باشد وسوسه ایجاد میکند، رغبت ایجاد میکند، هوس را سلطان قرار میدهد، بعضیها متحرّک بالهوسند. که ﴿أفکلما جائکم رسول بما لاتهویٰ أنفسکم استکبرتم﴾ همانطوری که اینها متحرک بالهوسند یک عدّه هم متحرک بالقلب والعقلند. و قائد اینها اولیای الهیست. این قادهٴ امم تنها مال آن وقتی نیست که اینها حکومت ظاهری دارند. اینها همیشه قادة الأممند اینها قائدند ولو «قاما أو قعدا» اینکه دربارهٴ الحسن والحسین ﴿علیهماالسلام﴾ آمده است اینها امامان «قاما أو قعدا» . بعد در زیارت جامعه به این ذوات مقدس عرض میکنیم شما قادهٴ امم هستید قاعدید راهنمایید پیشاپیش حرکت میکنید اینها را به دنبال خود میبرید تنها قیادت و رهبری ظاهری نیست آن وقتی که اینها در زندان هستند قائد الامم هستند. برای اینکه اینها در باطن اثر میگذارند، در دلها اثر میگذارند، شوق و کشش ایجاد میکنند و انسان هم برابر آن شوق و کشش حرکت میکند. این هدایتهای ضروری را میشود پذیرفت چه اینکه تا بهشت هم همینطور است. در برابر شیطان که شیطان ﴿کتب علیه أنه من تولاه فأنّه یضلّه و یهدیه إلی عذاب السعیر﴾ این دیگر هدایت تشریعی و امثال ذلک که ندارد که با همان وسوسه این کار را میکند. در قبال وسوسه، الهام فرشتههاست، گرایش فرشتههاست، آن شرح صدر فرشتههاست که در دلها پدید میآید. خب انسان گاهی با وسوسه گمراه میشود، گاهی با اِلهام و شرح صدر هدایت میشود. این الهام و شرح صدر به وسیلهٴ انبیا و اولیا و فرشتگان است. آن وسوسه به وسیلهٴ جنّ، شیطان جنّی و انسیست. پس بنابراین اینها قائد امم هستند به هر معنا. هدایت درونی هم دارند ﴿و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا﴾ شامل همهٴ این بخشها خواهد شد و اما آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ قصص هدایت نفی شده است این ناظر به آن هدایت بالاَصاله است. آیهٴ 56 سورهٴ مبارکهٴ قصص این است که ﴿إنّک لاتهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین﴾ تو هرکه را بخواهی هدایت نمیکنی لکن ذات اقدس اِله هدایت میکند. خب ﴿و هو أعلم بالمهتدین﴾ اینکه هدایت نمیکند منظور هدایت تشریعی نیست. چون پیغمبر شاید خیلیها را، هر کس در محضرش بود یا نامهٴ حضرت به او رسید هدایت کرد. یعنی راهنمایی کرد. اما منظور از این هدایت نفی شده هدایت ایصال به مطلوب است. فرمود تو به مقصد نمیرسانی لکن خداوند هرکه را که بخواهد به مقصد میرساند. آن هدایت، هدایت تشریعی نیست چون هدایت تشریعی ﴿هدیً للناس﴾ است. همه را خداوند خواسته است هدایت کند. دیگر ﴿من یشاء﴾ نخواهد بود. پس به دو قرینه منظور از این هدایت، هدایت ایصال به مطلوب است نه ارائهٴ طریق. یکی اینکه از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که ﴿إنّک لاتهدی من أحببت﴾ منظور اینکه تشریعی نیست برای اینکه پیغمبر همه را هدایت کرده، راهنمایی کرده ﴿معذرةً إلی ربکم﴾ شده ﴿لیهلک من هلک عن بینة ویحیی من حیًّ عن بینة﴾ شده، خیلیها را هدایت کرده یعنی راهنمایی کرده، احتجاج کرده، استدلال کرده، حالا بعضیها قبول کردند بعضیها قبول نکردند. پس این هدایت نفی شده معلوم میشود تشریعی نیست و ایصال به مطلوب است. چه اینکه دربارهٴ خود ذات اقدس اِله فرمود ﴿لکن الله یهدی من یشاء﴾ هرکه را خدا بخواهد هدایت میکند. این دیگر هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب است. وگرنه هدایت تشریعی را که خدا فرمود ما این قرآن را نازل کردیم ﴿هدیً للناس﴾ ﴿نذیرًا للبشر﴾ ﴿تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً﴾ پس هیچ کسی نیست که از فکر و اندیشه برخوردار باشد و خدای سبحان او را هدایت نکرده باشد. میماند هدایت ایصال به مطلوب و تکوینی. آن را فرمود هر که را خدا بخواهد هدایت میکند مستحضرید که مشیئت الهی حکیمانه است. به قدری مشیئت خدا حکیمانه است که در بحثهای قبلی یک بیانی از وجود مبارک امام سجّاد در صحیفهٴ سجادیه است که حکمت خدا با هیچ وسیله تغییرپذیر نیست. گرچه خدا به ما فرمود ﴿وابتغوا إلیه الوسیله﴾ ولی انسان اگر بخواهد متوسّل بشود به عبادات یا به ولایت یا به امثال ذلک که خداوند کاری را برخلاف حکمت انجام بدهد هرگز نخواهد کرد. در آن دعای صحیفهٴ سجادیه هست که «یا من لاتبدّل حکمته الوسائل» ای خدایی که هیچ وسیلهای حکمت او را تغییر نمیدهد. انسان حالا متوسل بشود به نماز یا ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) یا امور دیگر که خدا یک کار غیرحکیمانه بکند اینچنین نیست. گاهی انسان متوسل میشود، نذر میکند، روزهٴ مستحبی میگیرد، نمازهای مستحبی میخواند که فلان مقصد، کار انجام بشود و انجام نمیشود برای اینکه انسان از حکمت آن کار که باخبر نیست ﴿عسی أن تحبّوا شیئاً و هو شرّ لکم﴾ انسان چه میداند این کار مصلحت است یا مصلحت نیست. انسان بخواهد متوسل بشود که خدا کار غیرحکیمانه بکند اینچنین نیست «یا من لاتبدّل حکمته الوسائل» بنابراین خدای سبحان مشیئتش حکیمانه است. اینکه فرمود ﴿لکنّ الله یهدی من یشاء﴾ حتماً بر اساس حکمت است. نمونهٴ حکمتش هم همان است که در سورهٴ مبارکهٴ نور آمده، در سورهٴ تغابن آمده، در سورهٴ نور فرمود ﴿إن تطیعوه تهتدوا﴾ در تغابن فرمود ﴿ومن یومن بالله یهدِ قلبه﴾ خب این هدایتها معلوم میشود ایصال به مطلوب است وگرنه این یا (سابقه دور است یا ضرورت به شرط محمول است) فرمود اگر خدا را اطاعت کردید هدایت میشوید. خب این هدایت تشریعی که نیست چون اگر کسی هدایت نشود، متشرع نشود، خدا و قیامت و دین را قبول نداشته باشد که اطاعت نمیکند. اینکه فرمود اگر اطاعت کردید هدایت میشوید. یعنی اگر هدایت تشریعی به شما رسیده و شما پذیرفتید و راه افتادید بقیه راه را ما به شما کمک میکنیم که شما را به مقصد برسانیم. ﴿من یؤمن بالله یهدِ قلبه﴾ این معلوم میشود اگر کسی اهل ایمان بود از آن به بعد کارش برایش آسان میشود. یعنی با یک علاقهای با یک محبّتی راه را طی میکند. مشکلات را خدا برطرف میکند. گرایشها را بیشتر میکند. که به آسانی این راه را طی بکند. ﴿فسنیسره للیسری﴾ ﴿فأمّا من أعطی و اتّقی و صدّق بالحسنی فسنیسّره للیسرٰی﴾ ما او را برای کارهای خیر، خصلتهای خیر آسان قرار میدهیم. این به آسانی تصمیم میگیرد که کارهای خیر انجام بدهد و موفق هم میشود. همانطوری که در گناهها به ما گفتند هیچ گناهی کوچک نیست. شما نگاه نکنید چه گناهی را مرتکب میشوید. گناه، نگاه کنید که حرف چه کسی را زیر پا میگذارید. دارید چه کسی را گناه میکنید. در اطاعتها و تصمیمها و کارهای خیر هم همینطور است. نباید ما کار را نگاه کنیم بگوییم این کار خیلی عظیم است. بله نسبت به ما خیلی عظیم است. ولی باید صاحب کار را و آن قدرت اصلی را ببینیم. ببینیم که کار را کی به عهده میگیرد. کی دارد میکند. قدرت دست کیست. خب نسبت به او میشود آسان. اگر کسی اینچنین باشد که در مقام کار فقط خودش را ببیند بگوید این کار سخت است، دشوار است، ما که موفق نمیشویم یا شروع نمیکند یا اگر شروع کرد اوائل امر رها میکند. اما اگر صاحب کار اصلی را ببیند میگوید ما که ابزار جزئی هستیم و گوشهای از ابزار به عهدهٴ ماست بقیه، قسمت مهمش که به دست اوست. کارها هم که ﴿إنّ ذلک علی الله یسیر﴾ نسبت به او که سخت نیست. اینِ که انسان میشود هُمام. امام را هُمام میگویند چون با همّت بلند است. اولیای الهی هم مردان هُمام هستند. صاحب همت هستند. با اهتمام هستند کار را با اهمیت که از ناحیه ذات اقدس اله است تلقّی میکنند و موفق هم میشوند. فرمود ﴿فسنیسره للیسرٰی﴾ ما چنین مردی را و چنین فردی را، برای خصلتهای خوب آسان قرار میدهیم. خب اینجا که ذات اقدس اِله در آیهٴ 56 سورهٴ قصص به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿إنّک لاتهدی من أحببت و لکنّ الله یهدی من یشاء﴾ این به دو قرینهای که در خود این آیه است این هدایت به معنای ارائهٴ طریق نیست، ایصال به مطلوب است. و ایصال مطلوبش هم حکیمانه است. مالِ کسی است که یک مقدار راه را برود ﴿وهو أعلم بالمهتدین﴾ او میداند که به کی بدهد به کی ندهد. خیلیها هستند که به همان مقداری که رفتند همان مقدار بعد متوقف میشوند. بقیه را دیگر توفیق پیدا نمیکنند. چون اگر توفیق پیدا بکنند یک وبالی است برای اینها. قدرت نگهداری را ندارند و به جای اینکه خدای سبحان را ببینند خودشان را میبینند آن وقت دم از ﴿أنا خیر منه﴾ میزنند و مشکل پیش میآید. و اما یک عدّهای نه، این ظرفیت را دارند خدا ﴿أعلم بالمهتدین﴾ است. خب
سئوال: جواب: این مشمول این است دیگر، چون وقتی کسی قائل به ولایت تکوینی هست در حقیقت واسطهای بین او و بین ذات اقدس اِله نیست. از راه دیگری کمک نمیگیرد. اینها همه نگاران غیرمکتب رفتهاند. اگر وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکتب نرفته این همه علم را به دیگران آموخت. سایر ائمه هم همینطور هستند. اینها مکتب کسی که نرفتهاند البته از محضر پیغمبر (علیهم الصلاة وعلیهم السلام) استفاده کردند که همه نور واحد هستند. بنابراین اگر کسی قائل به ولایت تکوینی باشد کما هو الحق، مشمول این آیه است. اینها مهتدی بلاواسطه هستند. از ذات اقدس اله کمک میگیرند. اینها هادیان إلی الحق هستند. چون حرف اینها همان برای اینکه ﴿وما ینطق عن الهوٰی إنّ هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ است از خود که نمیگویند. اگر ذات اقدس اله هدایت بکند به وسیلهٴ سنّت اینها هدایت میکند دیگر. خب
مطلب دیگر این است که ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ انسان پیرو مظنون است نه ظن. منتها اسناد پیروی به ظن برای آن است که ظن دلیل است. انسان آن مظنون را عمل میکند. منتها با راهنمایی ظن چون کمک میکند فرمود ﴿ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً إنَّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ این کلمهٴ «اغناء» هم با «عن» متعدّی میشود هم با «من». معنای تعدی یعنی صله گرفتن. هم صلهٴ او مفعول مع الواسطه او، مفعول واسطهٴ او هم من الحق است هم عن الحق. من الشیء است هم عن الشیء. من الحق، من الشیء که با «مِن» استعمال شده باشد نظیر این آیه و امثال این آیه که ﴿لایغنی من الحق شیئاً﴾ با «عن» صله بگیرد نظیر ﴿ما أغنیٰ عنّی مالیه هلک عنّی سلطانیه﴾ به هر دو چیز میشود منتها در هر جایی البته این عنایت خاص خودش را دارد. اینطور نیست که اینها مرادف محض باشند. خب پس این احتجاجها برای توحید است لکن حد وسط در آیهٴ 35 مسئلهٴ هدایت است که بارزترینش نبوت است، رسالت است و ولایت. که آنها هیچ کدام از این امور را نمیپذیرند. حالا اگر مطالب دیگری مربوط به اشکالات این بحث باشد ممکن است در نوبتی دیگر ذکر بشود. بعد میرسند به دنبالهٴ مسئلهٴ هدایت و هدایت قرآن کریم. فرمود ﴿و ما کان هذا القرآن أن یفتریٰ من دون الله ولکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لاریب فیه من رب العالمین﴾ حالا مسئلهٴ وحی و نبوت و اینها میرسد. بعد از اثبات جریان توحید به مسئلهٴ نبوت میرسد. میفرماید شما میگویید به اینکه این کتاب، این قرآن کریم افتراست. یعنی معاذالله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از خودش یا از دیگران مایه گرفته این کتاب را ساخته، به شما ارائه کرده گفته کتاب الله است. شما باید از درون بررسی کنید این کتاب، کتاب جعلی نیست. کتابی نیست که کسی بتواند فِریه ببندد به او. ﴿و ما کان هذا القرآن أن یفترٰی من دون الله﴾ کارهای دیگر، مگر کسی میتواند آسمان خلق بکند، زمین خلق بکند، بعد بگوید خدا خلق کرده. کار خودش را به خدا نسبت بدهد، اینچنین نیست. این کارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است. فرمود این کتاب، کتاب فِریه بردار نیست. یعنی کسی غیر از خدا این کتاب را تدوین بکند بعد به خدا اسناد بدهد، اینچنین نیست. میگویید نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾ و این طبع این کتاب فِریه بردار نیست. جعل پذیر نیست وقتی جعل پذیر نشد خودش بهترین دلیل است برای اینکه کلام الله است. تردید دارید جن و انس جمع بشوید یک سورهای مثل این بیاورید. طبع این کتاب، طرز این کتاب، جوهر این کتاب آبی از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما کان هذا القرآن﴾ که نفی استمراری است اصلاً این سنخ. سنخ جعلی نمیتواند باشد ﴿وما کان هذا القرآن أن یفتری من دون الله﴾ تردید هم دارید باید تحدّی بکنید ﴿ولکن تصدیق الذی بین یدیه وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾ آنچه قبل از این کتاب آمده به نام انجیل مسیح (سلام الله علیه)، تورات موسی (سلام الله علیه) مربوط به عهدین بالآخره کتابهایی که قبل از قرِآن کریم بود معارفشان را اِحیا میکند، تصدیق میکند. البته منهاج و شریعتش با آن فرق میکند. که ﴿لکلٍّ جعلنا منکم شرعةً ومنهاجًا﴾ ولی خطوط کلیش را تصدیق میکند. بنابراین نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی هم مبادیاش معقول است، هم مقبول. نسبت به مشرکان میشود حکمت. یعنی برهان محض. چون آنها جدال، کتاب اهل، کتاب را هم قبول نداشتند. نسبت به اهل کتاب جدال است یعنی هم مقدمات معقول دارد هم مقبول. معقول دارد میفرماید به اینکه این کار، کار بشر نیست نشانهاش تعدّی است که همهٴ شما درس خواندهها، اینکه یک نفر است و درس نخوانده. شما همهٴ درس خواندههایتان را جمع کنید. هم همهتان بیایید، هم درس خواندههایتان باشند. خب یک نفر درس نخوانده عبدی را که این امّی است یک همچه کتابی آورده، شما همهٴ درس خواندههایتان با هم جمع بشوید یک همچه کتابی بیاورید. یا یک سوره مثل این بیاورید. اینکه نمیتوانید معلوم میشود کتاب جعلی نیست. نسبت به مشرکان حکمت محض است. نسبت به اهل کتاب گذشته از اینکه حکمت است یعنی مبادی معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادی مقبول دارد. میفرماید این حرفهایش که همان حرفهایی است که در کتابهای شما است. خطوط کلی شما است. در کتابهای شما هم که بشارت دادند به یک همچه مطلبی. خب چرا قبول نمیکنید؟ شما که عهدین را قبول دارید خطوط کلّی عهدین را قبول دارید. این هم که تصدیق همان کتاب است. آن کتاب هم که تبشیر همین کتاب است. خب باید قبول کنید دیگر. اگر کتاب شما مبشِّر چنین کتابی است که ﴿یعرفونه کما یعرفون أبنائهم﴾ شما وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناسید همانطوری که اعضای خانوادگیتان را میشناسید. اینقدر به طور شفّاف خصوصیاتش در کتابهای شما وارد شده. پس شما میشناسید، در کتابهایتان بشارت داده شده و این کتاب هم همان حرفهای شما را ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ تصدیق دارد. پس از طرف لاحق تصدیق است، از طرف سابق تبشیر است، علامتهایش هم که هست، شما علامتهایش را هم که میدانید. پس نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی مبادیاش هم معقول است و هم مقبول. نسبت به مشرکان حجاز میشود حکمت. برای اینکه آنها دیگر از این مبادی مقبول کمک نگرفتند ﴿وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾ .
«والحمد لله ربّ العالمین»
انبیاء علیهمالسلام از آن جهت که دارای نبوت و رسالتند مسئول هدایت تشریعیاند
انبیاء علیهمالسلام از آن جهت که دارای ولایتند واسطه در فیض هدایت تکوینی و ایصال مطلوبند
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتبع أمن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون
و ما یتبع أکثرهم إلاّ ظناً إنّ الظن لایغنی من الحق شیئاً إنّ الله علیم بما یفعلون
و ما کان هذا القران أن یفتری من دون الله و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من ربّ العالمین
چند تا برهان در این سه آیه برای توحید ذکر شده است. حد اوسط برهان اول مسئلهٴ رزق ومالک سمع و بصر بودن و اخراج حیّ از میت و اخراج میت از حیّ و تدبیر امر بود که گذشت و آنها هم قبول داشتند لذا این به صبغهٴ جدال اَحسن بازگو شد. زیرا مقدمات این قیاس هم معقول است و هم مقبول. و از آن جهت که مورد قبول آنهاست به صورت جدال اَحسن طرح شد. برهان دوم معقول محض است مورد قبول اینها نیست لذا به صورت جدال احسن نیست، همان برهان است. و آن مسئلهٴ مبدا و معادبودن است. چون آنها مبدا بودن را قبول دارند ولی معاد بودن را قبول ندارند. لذا خدای سبحان به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو در جواب بگو. مسئلهٴ سوم که آیهٴ 35 است جریان هدایت است. این هدایت مصداق بارزش هدایت انبیا و اولیا (علیهمالسلام) است که مسئلهٴ نبوت را در بر دارد. اگر منظور از این هدایت اعم از تشریعی و تکوینی باشد انبیا (علیهمالسلام) از آن جهت که دارای نبوت و رسالتند مسئول هدایت تشریعیند. و از آن جهت که دارای ولایتند واسطه در فیض هدایت تکوینی و ایصال مطلوب. و آنها هیچ کدام از این دو امر را قبول ندارند. لذا مسئلهٴ هدایت را هم خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که جواب بدهد. (قل هل من شرکائکم من یهدی إلی الحق قل الله یهدی للحق﴾ این که گفته شد آیهٴ 35 دربارهٴ نبوت است نه برای آنکه حجت برای نبوت است، حد وسطش نبوت است. آن کسی که پیغمبر میفرستد، مردم را هدایت میکند آیا بتهای شما هستند یا الله چاره جز این نیست که بگویند الله. ولی آنها چون مسئلهٴ نبوت را قبول ندارند ساکتند. لذا پیغمبر مأمور میشود (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) که در پاسخ بگوید. بنابراین اگر گفته شد آیهٴ 35 ناظر به نبوّت است نه یعنی برهان برای اثبات نبوّت، بلکه با حدّ وسط قراردادن نبوّت مسئلهٴ توحید اثبات میشود. چون همهٴ این براهین، خواه به صورت جدال احسن ذکر بشود یا حکمت دربارهٴ توحید است.
مطلب دیگر این است که سیدنا الأستاد (رضوان الله علیه) میفرماید منظور از این هدایت ایصال به مطلوب است. و ایصال به مطلوب هم بالاَصاله مال ذات اقدس اِله است و بالتّبع یا بالعَرَض مال اولیای الهی. که اولیای الهی معصومان مخصوصاً اهل بیت (علیهم الصلاة وعلیهم السلام). اینها گذشته از هدایتهای تشریعی، هدایتهای تکوینی هم دارند. یعنی ایصال به مطلوب دارند. باطن انسانها، دلها را قلوب را، آنها به مقصد میرسانند. اینها واسطه در فیضند. میفرماید منظور از این هدایت ایصال مطلوب است نه هدایت به معنی ارائهٴ طریق. به دلیل اینکه ظاهر آیه تقابل بین هدایت به حق و عدم اهتدای بالذات است. که فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدٰی﴾ ظاهر آیه تقابل بین این دو امر است. یعنی یک موجود یا هادی به حق است یا مهتدی بالغیر. این تقابل دو تا تلازم را میفهماند. تقابل بین هدایت به حق و بین اهتدای بالغیر. این تقابل دو تا ملازمه را میرساند. یکی اینکه آنکه هادی إلی الحق است مهتدی بالذات است: کلّ من کان هادیاً إلی الحق فهو مهتدٍ بالذات. تلازم دیگر این است که: کلّ من کان مهتدیاً بالغیر فهو غیر هادٍ إلیالحق. هر کس به وسیلهٴ دیگری هدایت میشود او هادی به حق نیست. پس یک مقابله از این آیه استفاده میشود بالصّراحه و دوتا ملازمه که لازمهٴ آن مقابله است. فهاهنا امورٌ ثلاثه. اول بیان تقابلی که بالصراحه از آیه استفاده میشود. دوم و سوم آن دوتا ملازمهای است که لازمهٴ این مقابله است. تقابلی که از آیه بالصراحه برمیآید این است که یک موجود یا هادی إلی الحق است یا مهتدی بالغیر. ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ أیْ لایهتدى إلاّ أن یهدٰی أىْ لایهتدی إلاّ بالغیر. پس صریح آیه یا به منزلهٴ صریح تقابل است بین هدایت به حق و اهتدای بالغیر. که اگر هدایت بالحق بود، اهتدای بالغیر نیست و اگر اهتدای بالغیر بود، هدایت به حق نیست. خب این معنا که مقابلهٴ مستفاد از آیه است دوتا ملازمه را به همراه دارد یکی اینکه هرکه هادی الی الحق است مهتدی بالذات است و هر کی، دوم اینکه هر کی مهتدی بالغیر است هادی الی الحق نیست. اصرار ایشان این است که این هدایت منظور هدایت به معنای ایصال به مطلوب است نه برای راهنمایی و ارائهٴ طریق. چون راهنمایی و ارائهٴ طریق از خیلیها برمیآید. و سخنان بعضی از اهل تفسیر که گفتند به اینکه این آیه هم ربوبیت اصنام و اوثان را رد میکند هم ربوبیت ملائکه و قدیسین بشر را برای اینکه ملائکه و قدیسین بشر گرچه هادیان الی الحقاند. چه اینکه قرآن فرمود ﴿جعلناهم أئمةً یهدون بأمرنا﴾ لکن مهتدی بالغیرند چون مهتدی بالغیرند رب نیستند. این را هم ایشان قبول نفرمودند برای اینکه فرمودند منظور از این هدایت ایصال به مطلوب است. این سخن از ناحیهٴ سیاق آیه قابل تأمین است ولو از نظر سباق آیه اثباتش آسان نیست. یعنی از خود آیه منسبق نیست، به ذهن نمیآید. که إلاّ و لابد هدایت به معنای ایصال به مطلوب است. بلکه اعم است از ارائهٴ طریق و ایصال به مطلوب. لکن از سیاق یعنی در آیهٴ اول حجت اولی، از رازقیت حد وسط استفاده شد، از مالک سمع و بصر حد وسط استفاده شد، از اِخراج حیّ من المیت و اِخراج المیت من الحی به عنوان حد وسط استفاده شد، از تدبیر امور به عنوان حد وسط استفاده شد، که همه این امور چهارگانه که در حجتاولی ذکر شدند امور تکوینیاند. در آیهٴ دوم، حجت دوم سخن از مبدا و معاد است که آن هم کار تکوینیست.
سئوال: جواب: بله، حالا منظور آن است که اگر این آیه را ما از سباقش از تبادرش از درون آیه بخواهیم کمک بگیریم این هم تشریعی را شامل میشود، هم تکوینی را. ولی اگر بخواهیم از سیاق آیه یعنی از حجت اولی و حجت ثانیه آن چند امری که در حجت اولی ذکر شد، این یک امری هم که در حجت ثانیه ذکر شد کمک بگیریم این ناظر به کارهای تکوینیست و میشود هدایت به معنای ایصال به مطلوب که امر تکوینی است. لکن ایصال به مطلوب هم کار اولیاست چه اینکه اصرار شما یعنی سیدنا الاُستاد در المیزان، (رضوان الله علیه) در المیزان بر این است که اینکه ذات اقدس اِله انبیا را به عنوان ﴿وجعلناهم أئمةً یهدون بأمرنا﴾ ستوده است ایشان اصرار دارند که منظور از این ﴿یهدون بأمرنا﴾ همان هدایت ملکوتی و ایصال به مطلوب است. چرا؟ برای اینکه امر در اصطلاح قرآن قسمت مهمش راجع به آن، همان کار ملکوتی است آنی که دارد ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ ﴿إنّما قولنا لشیء إذا أردنا شیئاً أن نقول له کن فیکون﴾ ایشان میفرمایند به شهادت اینکه خداوند امر را به همان صبغهٴ ملکوتی معنا کرده، نه ملکی. آن کارهایی که مربوط به ﴿کن فیکون﴾ است به عالم ملکوت است و باطن. وگرنه کاری که مربوط به عالم طبیعت است، به عالم مِلک است، آن زماندار است. مثل اینکه دربارهٴ آفرینش آسمانها و زمین فرمود ﴿خلق السَّموٰات والأرض فی ستة أیام﴾ یا در تامین ارزاق مردم فرمود ﴿قدّر فیما أقواها فی أربعة أیّام﴾ این ﴿فی أربعة أیّام﴾ را به اَربعة فصول معنا میکنند یعنی ارزاق مردم در طی این فصول چهارگانه تأمین میشود که زمستان کار خودش را میکند، تابستان کار خودش را میکند، بهار و پائیز هم کار خودشان را میکنند، ارزاق مردم تأمین میشود. که ﴿قدّر فیها أقواتها فی أربعة أیّام﴾ یعنی فی أربعة فصول. پس کارهای ملکی خدا از باب ﴿یولج اللیل فی النّهار و یولج النهار فی اللیل﴾ ﴿یقدّر اللیل و النّهار﴾ و امثال ذلک است که با این اِیلاج لیل و نهار فصول چهارگانه را تنظیم میکند، سال و ماه میآورد و ارزاق را در فصول چهارگانه تأمین میکند که اینها کار زماندار است. اما آنچه که به ملکوت و باطن برمیگردد که منزّه از زمان است با ﴿کن فیکون﴾ حل میشود فرمود ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ پس امر در فرهنگ قرآن در این بخش مهم به آن ﴿کن فیکون﴾ وابسته است یعنی به باطن وابسته است، یعنی به ملکوت وابسته است. لذا اینکه فرمود ﴿وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا﴾ یعنی ایصال به مطلوب. آن که در باطن انسانها اثر میکند و گرایش میدهد و دلها را هدایت میکند و شوق ایجاد میکند خداست بالاَصاله و اولیای الهی هستند بالتّبع. خب اگر نظر شریف شما این است که امر در فرهنگ قرآن قسمت مهمش ناظر به آن امر ملکوت است و ائمّه (علیهمالسلام) از ادوار گذشته تا ائمّه اهل بیت (علیهمالسلام) اینها هادیان به امرند. انبیا هم ائمهای هستند که هادیان به امرند. پس کار دلها و ارائه، ایصال به مطلوب و کارهای ملکوتی هم به دست اینهاست. قهراً اگر نبوت و رسالت که کار تشریعیست مشمول این آیه نباشد ولایت یقیناً مشمول این کار هست منتها حالا او را با یک بیان دیگری با کمکگرفتن از جوابی که به آیهٴ سورهٴ قصص میدهند، آن حل میشود که عرض میکنیم. از آیه برمیآید که کسی که هادی به حق است مهتدی به غیر نیست. کسی که مهتدی به غیر است هادی به حق نیست. کسی که هادی به حق است باید مهتدی بالذات باشد. و کسی که مهتدی بالذات نیست هادی به حق نیست. منتها اینکه ائمّه (علیهمالسلام) در طی روایات قابل اعتنا و اعتمادی به همین آیه تمسک کردند برای اثبات امامت و ولایت از این باب است که بین ما و بین ذات اقدس اِله در هدایت ما واسطه نیست که ما به وسیله کسی هدایت را از خدا دریافت بکنیم. ما بلاواسطه مهتدی هستیم چون بلاواسطه مهتدی هستند میتوانند هدایت دیگران به عهده بگیرند. چون این کسی که بلاواسطه به مقصد رسیده است میتواند دست دیگری را بگیرد و آنها را به مقصد برساند. خب، ولی اگر چنانچه ما این هدایت را توسعه بدهیم طوری که اعم از تشریع وتکوین باشد یعنی هم نبوت و رسالت داخل باشد و هم ولایت داخل باشد شاید محذوری نداشته باشد و به جامعیتش هم اعتنایی بشود. خب فرمود ﴿هل من شرکائکم من یهدی إلی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ معنای ایصال به مطلوب آن است که این قلب را که رهبری کارها را به عهده میگیرد او پیشاپیش سوق بدهد و در انسان گرایش ایجاد بکند و میل ایجاد بکند و انسان برابر آن جذبه و کشش درونی حرکت بکند. همانطوری که عدّهای تحت ولایت شیطانند اینها متحرک بالهوسند شیطان ﴿الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة و الناس﴾ چه آن شیطان جنّی باشد، چه انسی باشد وسوسه ایجاد میکند، رغبت ایجاد میکند، هوس را سلطان قرار میدهد، بعضیها متحرّک بالهوسند. که ﴿أفکلما جائکم رسول بما لاتهویٰ أنفسکم استکبرتم﴾ همانطوری که اینها متحرک بالهوسند یک عدّه هم متحرک بالقلب والعقلند. و قائد اینها اولیای الهیست. این قادهٴ امم تنها مال آن وقتی نیست که اینها حکومت ظاهری دارند. اینها همیشه قادة الأممند اینها قائدند ولو «قاما أو قعدا» اینکه دربارهٴ الحسن والحسین ﴿علیهماالسلام﴾ آمده است اینها امامان «قاما أو قعدا» . بعد در زیارت جامعه به این ذوات مقدس عرض میکنیم شما قادهٴ امم هستید قاعدید راهنمایید پیشاپیش حرکت میکنید اینها را به دنبال خود میبرید تنها قیادت و رهبری ظاهری نیست آن وقتی که اینها در زندان هستند قائد الامم هستند. برای اینکه اینها در باطن اثر میگذارند، در دلها اثر میگذارند، شوق و کشش ایجاد میکنند و انسان هم برابر آن شوق و کشش حرکت میکند. این هدایتهای ضروری را میشود پذیرفت چه اینکه تا بهشت هم همینطور است. در برابر شیطان که شیطان ﴿کتب علیه أنه من تولاه فأنّه یضلّه و یهدیه إلی عذاب السعیر﴾ این دیگر هدایت تشریعی و امثال ذلک که ندارد که با همان وسوسه این کار را میکند. در قبال وسوسه، الهام فرشتههاست، گرایش فرشتههاست، آن شرح صدر فرشتههاست که در دلها پدید میآید. خب انسان گاهی با وسوسه گمراه میشود، گاهی با اِلهام و شرح صدر هدایت میشود. این الهام و شرح صدر به وسیلهٴ انبیا و اولیا و فرشتگان است. آن وسوسه به وسیلهٴ جنّ، شیطان جنّی و انسیست. پس بنابراین اینها قائد امم هستند به هر معنا. هدایت درونی هم دارند ﴿و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا﴾ شامل همهٴ این بخشها خواهد شد و اما آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ قصص هدایت نفی شده است این ناظر به آن هدایت بالاَصاله است. آیهٴ 56 سورهٴ مبارکهٴ قصص این است که ﴿إنّک لاتهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین﴾ تو هرکه را بخواهی هدایت نمیکنی لکن ذات اقدس اِله هدایت میکند. خب ﴿و هو أعلم بالمهتدین﴾ اینکه هدایت نمیکند منظور هدایت تشریعی نیست. چون پیغمبر شاید خیلیها را، هر کس در محضرش بود یا نامهٴ حضرت به او رسید هدایت کرد. یعنی راهنمایی کرد. اما منظور از این هدایت نفی شده هدایت ایصال به مطلوب است. فرمود تو به مقصد نمیرسانی لکن خداوند هرکه را که بخواهد به مقصد میرساند. آن هدایت، هدایت تشریعی نیست چون هدایت تشریعی ﴿هدیً للناس﴾ است. همه را خداوند خواسته است هدایت کند. دیگر ﴿من یشاء﴾ نخواهد بود. پس به دو قرینه منظور از این هدایت، هدایت ایصال به مطلوب است نه ارائهٴ طریق. یکی اینکه از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که ﴿إنّک لاتهدی من أحببت﴾ منظور اینکه تشریعی نیست برای اینکه پیغمبر همه را هدایت کرده، راهنمایی کرده ﴿معذرةً إلی ربکم﴾ شده ﴿لیهلک من هلک عن بینة ویحیی من حیًّ عن بینة﴾ شده، خیلیها را هدایت کرده یعنی راهنمایی کرده، احتجاج کرده، استدلال کرده، حالا بعضیها قبول کردند بعضیها قبول نکردند. پس این هدایت نفی شده معلوم میشود تشریعی نیست و ایصال به مطلوب است. چه اینکه دربارهٴ خود ذات اقدس اِله فرمود ﴿لکن الله یهدی من یشاء﴾ هرکه را خدا بخواهد هدایت میکند. این دیگر هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب است. وگرنه هدایت تشریعی را که خدا فرمود ما این قرآن را نازل کردیم ﴿هدیً للناس﴾ ﴿نذیرًا للبشر﴾ ﴿تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً﴾ پس هیچ کسی نیست که از فکر و اندیشه برخوردار باشد و خدای سبحان او را هدایت نکرده باشد. میماند هدایت ایصال به مطلوب و تکوینی. آن را فرمود هر که را خدا بخواهد هدایت میکند مستحضرید که مشیئت الهی حکیمانه است. به قدری مشیئت خدا حکیمانه است که در بحثهای قبلی یک بیانی از وجود مبارک امام سجّاد در صحیفهٴ سجادیه است که حکمت خدا با هیچ وسیله تغییرپذیر نیست. گرچه خدا به ما فرمود ﴿وابتغوا إلیه الوسیله﴾ ولی انسان اگر بخواهد متوسّل بشود به عبادات یا به ولایت یا به امثال ذلک که خداوند کاری را برخلاف حکمت انجام بدهد هرگز نخواهد کرد. در آن دعای صحیفهٴ سجادیه هست که «یا من لاتبدّل حکمته الوسائل» ای خدایی که هیچ وسیلهای حکمت او را تغییر نمیدهد. انسان حالا متوسل بشود به نماز یا ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) یا امور دیگر که خدا یک کار غیرحکیمانه بکند اینچنین نیست. گاهی انسان متوسل میشود، نذر میکند، روزهٴ مستحبی میگیرد، نمازهای مستحبی میخواند که فلان مقصد، کار انجام بشود و انجام نمیشود برای اینکه انسان از حکمت آن کار که باخبر نیست ﴿عسی أن تحبّوا شیئاً و هو شرّ لکم﴾ انسان چه میداند این کار مصلحت است یا مصلحت نیست. انسان بخواهد متوسل بشود که خدا کار غیرحکیمانه بکند اینچنین نیست «یا من لاتبدّل حکمته الوسائل» بنابراین خدای سبحان مشیئتش حکیمانه است. اینکه فرمود ﴿لکنّ الله یهدی من یشاء﴾ حتماً بر اساس حکمت است. نمونهٴ حکمتش هم همان است که در سورهٴ مبارکهٴ نور آمده، در سورهٴ تغابن آمده، در سورهٴ نور فرمود ﴿إن تطیعوه تهتدوا﴾ در تغابن فرمود ﴿ومن یومن بالله یهدِ قلبه﴾ خب این هدایتها معلوم میشود ایصال به مطلوب است وگرنه این یا (سابقه دور است یا ضرورت به شرط محمول است) فرمود اگر خدا را اطاعت کردید هدایت میشوید. خب این هدایت تشریعی که نیست چون اگر کسی هدایت نشود، متشرع نشود، خدا و قیامت و دین را قبول نداشته باشد که اطاعت نمیکند. اینکه فرمود اگر اطاعت کردید هدایت میشوید. یعنی اگر هدایت تشریعی به شما رسیده و شما پذیرفتید و راه افتادید بقیه راه را ما به شما کمک میکنیم که شما را به مقصد برسانیم. ﴿من یؤمن بالله یهدِ قلبه﴾ این معلوم میشود اگر کسی اهل ایمان بود از آن به بعد کارش برایش آسان میشود. یعنی با یک علاقهای با یک محبّتی راه را طی میکند. مشکلات را خدا برطرف میکند. گرایشها را بیشتر میکند. که به آسانی این راه را طی بکند. ﴿فسنیسره للیسری﴾ ﴿فأمّا من أعطی و اتّقی و صدّق بالحسنی فسنیسّره للیسرٰی﴾ ما او را برای کارهای خیر، خصلتهای خیر آسان قرار میدهیم. این به آسانی تصمیم میگیرد که کارهای خیر انجام بدهد و موفق هم میشود. همانطوری که در گناهها به ما گفتند هیچ گناهی کوچک نیست. شما نگاه نکنید چه گناهی را مرتکب میشوید. گناه، نگاه کنید که حرف چه کسی را زیر پا میگذارید. دارید چه کسی را گناه میکنید. در اطاعتها و تصمیمها و کارهای خیر هم همینطور است. نباید ما کار را نگاه کنیم بگوییم این کار خیلی عظیم است. بله نسبت به ما خیلی عظیم است. ولی باید صاحب کار را و آن قدرت اصلی را ببینیم. ببینیم که کار را کی به عهده میگیرد. کی دارد میکند. قدرت دست کیست. خب نسبت به او میشود آسان. اگر کسی اینچنین باشد که در مقام کار فقط خودش را ببیند بگوید این کار سخت است، دشوار است، ما که موفق نمیشویم یا شروع نمیکند یا اگر شروع کرد اوائل امر رها میکند. اما اگر صاحب کار اصلی را ببیند میگوید ما که ابزار جزئی هستیم و گوشهای از ابزار به عهدهٴ ماست بقیه، قسمت مهمش که به دست اوست. کارها هم که ﴿إنّ ذلک علی الله یسیر﴾ نسبت به او که سخت نیست. اینِ که انسان میشود هُمام. امام را هُمام میگویند چون با همّت بلند است. اولیای الهی هم مردان هُمام هستند. صاحب همت هستند. با اهتمام هستند کار را با اهمیت که از ناحیه ذات اقدس اله است تلقّی میکنند و موفق هم میشوند. فرمود ﴿فسنیسره للیسرٰی﴾ ما چنین مردی را و چنین فردی را، برای خصلتهای خوب آسان قرار میدهیم. خب اینجا که ذات اقدس اِله در آیهٴ 56 سورهٴ قصص به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿إنّک لاتهدی من أحببت و لکنّ الله یهدی من یشاء﴾ این به دو قرینهای که در خود این آیه است این هدایت به معنای ارائهٴ طریق نیست، ایصال به مطلوب است. و ایصال مطلوبش هم حکیمانه است. مالِ کسی است که یک مقدار راه را برود ﴿وهو أعلم بالمهتدین﴾ او میداند که به کی بدهد به کی ندهد. خیلیها هستند که به همان مقداری که رفتند همان مقدار بعد متوقف میشوند. بقیه را دیگر توفیق پیدا نمیکنند. چون اگر توفیق پیدا بکنند یک وبالی است برای اینها. قدرت نگهداری را ندارند و به جای اینکه خدای سبحان را ببینند خودشان را میبینند آن وقت دم از ﴿أنا خیر منه﴾ میزنند و مشکل پیش میآید. و اما یک عدّهای نه، این ظرفیت را دارند خدا ﴿أعلم بالمهتدین﴾ است. خب
سئوال: جواب: این مشمول این است دیگر، چون وقتی کسی قائل به ولایت تکوینی هست در حقیقت واسطهای بین او و بین ذات اقدس اِله نیست. از راه دیگری کمک نمیگیرد. اینها همه نگاران غیرمکتب رفتهاند. اگر وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکتب نرفته این همه علم را به دیگران آموخت. سایر ائمه هم همینطور هستند. اینها مکتب کسی که نرفتهاند البته از محضر پیغمبر (علیهم الصلاة وعلیهم السلام) استفاده کردند که همه نور واحد هستند. بنابراین اگر کسی قائل به ولایت تکوینی باشد کما هو الحق، مشمول این آیه است. اینها مهتدی بلاواسطه هستند. از ذات اقدس اله کمک میگیرند. اینها هادیان إلی الحق هستند. چون حرف اینها همان برای اینکه ﴿وما ینطق عن الهوٰی إنّ هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ است از خود که نمیگویند. اگر ذات اقدس اله هدایت بکند به وسیلهٴ سنّت اینها هدایت میکند دیگر. خب
مطلب دیگر این است که ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ انسان پیرو مظنون است نه ظن. منتها اسناد پیروی به ظن برای آن است که ظن دلیل است. انسان آن مظنون را عمل میکند. منتها با راهنمایی ظن چون کمک میکند فرمود ﴿ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً إنَّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ این کلمهٴ «اغناء» هم با «عن» متعدّی میشود هم با «من». معنای تعدی یعنی صله گرفتن. هم صلهٴ او مفعول مع الواسطه او، مفعول واسطهٴ او هم من الحق است هم عن الحق. من الشیء است هم عن الشیء. من الحق، من الشیء که با «مِن» استعمال شده باشد نظیر این آیه و امثال این آیه که ﴿لایغنی من الحق شیئاً﴾ با «عن» صله بگیرد نظیر ﴿ما أغنیٰ عنّی مالیه هلک عنّی سلطانیه﴾ به هر دو چیز میشود منتها در هر جایی البته این عنایت خاص خودش را دارد. اینطور نیست که اینها مرادف محض باشند. خب پس این احتجاجها برای توحید است لکن حد وسط در آیهٴ 35 مسئلهٴ هدایت است که بارزترینش نبوت است، رسالت است و ولایت. که آنها هیچ کدام از این امور را نمیپذیرند. حالا اگر مطالب دیگری مربوط به اشکالات این بحث باشد ممکن است در نوبتی دیگر ذکر بشود. بعد میرسند به دنبالهٴ مسئلهٴ هدایت و هدایت قرآن کریم. فرمود ﴿و ما کان هذا القرآن أن یفتریٰ من دون الله ولکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لاریب فیه من رب العالمین﴾ حالا مسئلهٴ وحی و نبوت و اینها میرسد. بعد از اثبات جریان توحید به مسئلهٴ نبوت میرسد. میفرماید شما میگویید به اینکه این کتاب، این قرآن کریم افتراست. یعنی معاذالله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از خودش یا از دیگران مایه گرفته این کتاب را ساخته، به شما ارائه کرده گفته کتاب الله است. شما باید از درون بررسی کنید این کتاب، کتاب جعلی نیست. کتابی نیست که کسی بتواند فِریه ببندد به او. ﴿و ما کان هذا القرآن أن یفترٰی من دون الله﴾ کارهای دیگر، مگر کسی میتواند آسمان خلق بکند، زمین خلق بکند، بعد بگوید خدا خلق کرده. کار خودش را به خدا نسبت بدهد، اینچنین نیست. این کارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است. فرمود این کتاب، کتاب فِریه بردار نیست. یعنی کسی غیر از خدا این کتاب را تدوین بکند بعد به خدا اسناد بدهد، اینچنین نیست. میگویید نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾ و این طبع این کتاب فِریه بردار نیست. جعل پذیر نیست وقتی جعل پذیر نشد خودش بهترین دلیل است برای اینکه کلام الله است. تردید دارید جن و انس جمع بشوید یک سورهای مثل این بیاورید. طبع این کتاب، طرز این کتاب، جوهر این کتاب آبی از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما کان هذا القرآن﴾ که نفی استمراری است اصلاً این سنخ. سنخ جعلی نمیتواند باشد ﴿وما کان هذا القرآن أن یفتری من دون الله﴾ تردید هم دارید باید تحدّی بکنید ﴿ولکن تصدیق الذی بین یدیه وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾ آنچه قبل از این کتاب آمده به نام انجیل مسیح (سلام الله علیه)، تورات موسی (سلام الله علیه) مربوط به عهدین بالآخره کتابهایی که قبل از قرِآن کریم بود معارفشان را اِحیا میکند، تصدیق میکند. البته منهاج و شریعتش با آن فرق میکند. که ﴿لکلٍّ جعلنا منکم شرعةً ومنهاجًا﴾ ولی خطوط کلیش را تصدیق میکند. بنابراین نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی هم مبادیاش معقول است، هم مقبول. نسبت به مشرکان میشود حکمت. یعنی برهان محض. چون آنها جدال، کتاب اهل، کتاب را هم قبول نداشتند. نسبت به اهل کتاب جدال است یعنی هم مقدمات معقول دارد هم مقبول. معقول دارد میفرماید به اینکه این کار، کار بشر نیست نشانهاش تعدّی است که همهٴ شما درس خواندهها، اینکه یک نفر است و درس نخوانده. شما همهٴ درس خواندههایتان را جمع کنید. هم همهتان بیایید، هم درس خواندههایتان باشند. خب یک نفر درس نخوانده عبدی را که این امّی است یک همچه کتابی آورده، شما همهٴ درس خواندههایتان با هم جمع بشوید یک همچه کتابی بیاورید. یا یک سوره مثل این بیاورید. اینکه نمیتوانید معلوم میشود کتاب جعلی نیست. نسبت به مشرکان حکمت محض است. نسبت به اهل کتاب گذشته از اینکه حکمت است یعنی مبادی معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادی مقبول دارد. میفرماید این حرفهایش که همان حرفهایی است که در کتابهای شما است. خطوط کلی شما است. در کتابهای شما هم که بشارت دادند به یک همچه مطلبی. خب چرا قبول نمیکنید؟ شما که عهدین را قبول دارید خطوط کلّی عهدین را قبول دارید. این هم که تصدیق همان کتاب است. آن کتاب هم که تبشیر همین کتاب است. خب باید قبول کنید دیگر. اگر کتاب شما مبشِّر چنین کتابی است که ﴿یعرفونه کما یعرفون أبنائهم﴾ شما وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناسید همانطوری که اعضای خانوادگیتان را میشناسید. اینقدر به طور شفّاف خصوصیاتش در کتابهای شما وارد شده. پس شما میشناسید، در کتابهایتان بشارت داده شده و این کتاب هم همان حرفهای شما را ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ تصدیق دارد. پس از طرف لاحق تصدیق است، از طرف سابق تبشیر است، علامتهایش هم که هست، شما علامتهایش را هم که میدانید. پس نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی مبادیاش هم معقول است و هم مقبول. نسبت به مشرکان حجاز میشود حکمت. برای اینکه آنها دیگر از این مبادی مقبول کمک نگرفتند ﴿وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾ .
«والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است