- 229
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 60 سوره توبه _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 60 سوره توبه _ بخش دوم"
معنای لغوی فقر و مسکنت و خصوصیت آن دو در مسأله زکات
جواز مصرف زکات برای آزادسازی اسیران جنگی
لزوم رقابت داشتن انسانها در امور علمی و معنوی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (60)﴾
معترفه بودن آیهٴ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ...﴾ و لسان اثبات و نفی آن
کریمه در اثنای تحلیل اوصاف منافقانهٴ منافقین است. آیات قبل ناظر به این بود که ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾ آیات بعد ناظر به این است که ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ﴾ آیات سابق و لاحق دربارهٴ اوصاف منافقان است. بنابراین این جملهٴ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ﴾ به منزلهٴ معترضه خواهد بود. زیرا آنها توقع بهرهوری از صدقات را داشتند این کریمه آن طمع بهرهوری آنها را قطع کرد. دوباره برمیگردند به تشریح اوصاف منافقان و تقبیح آنها. لذا این ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ﴾ هم برای جنبهٴ اثبات قضیه دلیل خوبی است هم برای نفی. چون حصر این خصیصه را دارد که موردی را اثبات میکند و موردی را هم نفی بکند اینکه فرمود ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾ یعنی در این موارد هشتگانه صدقات رواست در خارج این موارد نارواست. حالا آن مواردی که خارج از این هشت مورد است مصداق روشنش همانهایی هستند که ﴿یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ﴾ توقع بیجا داشتند و مصادیق دیگرش هم افرادی هستند که واجد این شرایط نیستند. بنابراین این ﴿إِنَّمَا﴾ چون حصر است و لسان نفی و اثبات را به همراه دارد میتوان هم نفی آن ﴿مَن یَلْمِزُکَ﴾ و مانند آن را استفاده کرد و هم اثبات در این مصارف هشتگانه.
معنای لغوی فقر و مسکنت و خصوصیت آن دو در مسأله زکات
مطلب دیگر اینکه فرق فقیر و مسکین و معنای لغوی فقر و مسکنت و اینها را تفسیر به عهده دارد اما حد فقهی این را فقه باید بیان کند به کمک روایات. فقیر به اصطلاح فقه به کمک روایات کسی است که تمام تأمین هزینهٴ سال خود را نداشته باشد نه بالفعل نه بالقوه و مسکین هم اینچنین است کسی مستحق دریافت زکات است که فاقد هزینه باشد. این خصیصه در فقر و مسکنت است. اما دربارهٴ عاملین, مؤلفة قلوبهم، جریان رقاب، جریان غارم، جریان ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، جریان ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾, سخن از سال مطرح نیست. اینها خصوصیاتی است که فقه به کمک روایات اهل بیت (علیهم السلام) بیان کرده است. دربارهٴ معنای لغوی فقر و مسکنت بارها دربارهٴ فقرا و مساکین که آیات قبل بحث شد، آنجا اشاره شد که فقیر را از آن جهت فقیر میگویند که ستون فقرات او شکسته است و قدرت قیام ندارد و اگر تهیدست را فقیر میگویند برای اینکه مال تقریباً جنبهٴ قوام دارد. به منزلهٴ ستون فقرات یک جامعه است. آیهای که در سورهٴ «نساء» بود و بحث شد که ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ یعنی مالی که باعث قیام شماست و توانمندی شماست این را به سفیهان ندهید، آنجا روشن شد که عظمت مال و عظمت اقتصاد به منزلهٴ ستون فقرات یک ملت است. و اگر کسی از نظر اقتصاد مشکل مالی داشته باشد، این مثل آن است که ستون فقراتش شکسته است. و کسی که ستون فقراتش بشکند و قدرت قیام نداشته باشد، به چنین آدمی عرب میگوید فقیر نه یعنی بیمار. کمکم به تهیدستان میگویند فقیر برای آنکه آنها در حقیقت قدرت مقاومت را از دست دادند. دربارهٴ مسکنت هم این چنین است کسی که بالأخره قدرت حرکت ندارد. گرفتار سکون و وقفه و تحجر است در اثر بیمالی. و ذکر هر دو برای آن است که احیاناً اگر مورد افتراقی داشتند مشمول این آیه باشند.
خب تعیین معیار فقر و مدار مسکنت را فقه به عهده دارد وگرنه تحقیقات لغوی و ادبی مشکل فقهی را حل نمیکند. تا حدودی مشکل تفسیری را حل میکند.
در جریان عاملین نه فقر شرط است و نه هزینهٴ سال. چون کسی که بالأخره تلاش و کوشش کرده برای این کار استحقاقی دارد ولیّ مسلمین میتواند از بیتالمال چیزی به او عطا کند.
شمول ﴿الصَّدَقَاتُ﴾ بر صدقات واجب اعم از زکات و جزیه و کفارات
و این صدقات هم اگر چه صدقات مستحبه را شامل نمیشود ولی صدقات واجبه مخصوص زکات مال و زکات فطر نیست. جزیه هم جزء صدقات واجب است. احیاناً بخشی از خراجها جزء صدقات واجب است. کفّارات و اینها جزو صدقات واجب است. آن بخشهایی که صدقه دادن واجب است، یا تصدق واجب است، جزء این بخشها قرار میگیرد. و کسانی که مأمور جمعآوری جزیهها و کفارات هستند آنها هم عامل صدقاتاند.
علت استعمال عاملین با کلمه «علی»
عمده آن است که گرچه این کلمهٴ عامل باید با «لام» استعمال میشد، یعنی به این صورت ذکر میشد «و العاملین لها» یعنی کسانی که برای صدقات تلاش و کوشش میکنند، اما چون یک سرپرستی را به عهده دارد، یک اشرافی را به همراه دارد، سرپرست را میگویند «والی علی المدینه». گرچه للمدینه تلاش و کوشش میکند. «والی علی الرعیه»، گرچه للرعیه او زحمت میکشد. اما چون اشراف و نظارت و احاطه را به همراه دارد لذا با «علی» تعبیر شده است وگرنه در حقیقت معنای «لام» را خواهد داد که «و العاملین لها»، یعنی برای صدقات تلاش و کوشش میکنند.
تألیف قلوب هم ظاهراً در قرآن کریم همین یک مورد هست یعنی در مسئلهٴ صدقات مطرح است. حالا اگر تنقیح مناط باشد که انسان بتواند در بحثهای اخلاقی هم کمک بگیرد و مایهٴ الفت قلوب دیگران بشود، چیز خوبی است لکن در قرآن کریم از نظر مصارف مالی همین یک جا ذکر شده است حالا چه زکات مال، چه زکات فطر، چه جزیه، چه سایر صدقات واجب.
جواز مصرف زکات برای آزادسازی اسیران جنگی
دربارهٴ رقاب هم این چنین است که باز فقر شرط نیست. که خودش میتواند هزینه را تأمین کند منتها برده است. بحثی که دربارهٴ رقاب مطرح است این است که حالا آزادسازی اسرا چطور الآن کسی برده نیست تا آزاد بشود اما بالأخره اسیر است. و آزادسازی اسرای جنگی هم هزینه دارد، آیا میشود از صدقات بیتالمال کمک گرفت و اسیران را آزاد کرد یا نه؟ اگر مسلمانی دست کافر، اسیر باشد برخیها خواستند از باب مفهوم اولویت استفاده کنند که این ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ شاملشان میشود. برای اینکه وقتی انسان بتواند از صدقات کمک بگیرد و بردهٴ مسلمانی که در اختیار یک مسلمان دیگر است او را آزاد کند، اگر انسان آزادهای در بند کافری گرفتار است به طریق اولی میشود او را آزاد کرد. ولی اگر این ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ شامل آزادسازی اسیران جنگی نشود چه اینکه شمولش آسان نیست، آن سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ کاملاً شاملش میشود یعنی آزادسازی اسیران جنگی. مسلمانی اگر به اسارت گرفته شد، از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ میشود آنها را آزاد کرد و هزینهٴ آزادی آنها را هم پرداخت کرد.
اختصاص نداشتن مصرف زکات درمورد بدهکاران زنده و فقیر
شرایط مصرف زکات برای بدهکاران
مطلب دیگر آن است که این کلمهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾با غارمین اینها اختصاصی به زنده و مرده ندارد چه اینکه اختصاصی به فقیر و گدا هم ندارد. غارم اگر کسی بدهکار بود ولو کسب سال و هزینهٴ سال را بالفعل یا بالقوة القریبة من الفعل دارد ولی حادثهای پیش آمد او بالأخره یک تعهدی کرده است، فعلاً مقروض است، حالا یا از باب اصلاح ذات البین بود یا از باب ضمانت بود بر اساس دوستی که بود بالأخره ضامن دیگران شد چک دیگران را امضا کرده است و الان ندارد و به زندان افتاده. این جزء غارمین است. در صورتی که این غرامتش و دِینش در راه حلال باشد. در راه معصیت نباشد. این هم فقر شرط نیست. برای اینکه این محترمانه میتواند بر اساس تجارتی که دارد محل کاری که دارد هزینهٴ سال خود را تحصیل کند. لکن در اثر دوستی و اعتمادی که به دوستان خود داشت چکهای آنها را امضا کرده و آنها الآن ورشکست شدند و این به زندان رفته، این جزء غارمین است. میشود از سهم صدقات دین او را ادا کرد و او را آزاد کرد. غرض آن است که در غارم از آن جهت که غارم است فقر شرط نیست. فقر به این معنا که نتواند هزینهٴ سال خود را تأمین کند. البته فقر به معنای جامع که حتی به لحاظ تأدیه دِین باشد این شخص بالفعل فقیر است. برای اینکه الآن توان پرداخت دِین خود را ندارد. در جریان غارمین و ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ همان طوری که فقر شرط نیست حیات هم شرط نیست. حالا اگر کسی بدهکار بود و مرد میشود از باب تبرئهٴ ذمهٴ این میت از سهم صدقات کمک گرفت. چه اینکه میشود از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ مشکل میتی را حل کرد. نمازهای قضا، روزههای قضا به عهدهٴ او بود فرزندی هم ندارد یا اگر هم دارد متأسفانه اهل این کار نیستند که ذمهٴ او را تبرئه کنند. میشود از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ کمک گرفت و دِین او را ادا کرد یا نمازهای او و روزههای او را با استنابه قضا نمود.
حکم سادات در دریافت زکات
پرسش:...
پاسخ: چون یکی از مصارف هشتگانهٴ زکات فقرا و مساکیناند. دربارهٴ آنها گفتند نباید هاشمی باشد. اما اگر ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ بود آنجا احتیاط هست مگر اینکه زکات دهنده، آن مؤدّی زکات هم هاشمی باشد. اگر سیّدی خواست زکات بدهد حالا یا زکات مال یا زکات فطر به سید دیگر میرسد.
پرسش:...
پاسخ: همین آن هم همین طور. اگر سخن از ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ باشد شاید هاشمی بودن شرط نباشد. غارم هم از آن جهت که ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ هست اگر بخواهند مشکلش را حل کنند، شاید هاشمی بودن شرط نباشد. عمده آن است که اگر از جزیه، کفارات، نذورات، سایر صدقات بود که اولیٰ است. اگر از صدقات مصطلح یعنی زکات مال یا زکات فطر بود و مؤدیاش هم سید بود باز هم جایز است اگر مؤدیاش عام بود سید نبود اولیٰ آن است که از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ بدهد نه از سهم فقرا.
شرایط فقهی پرداخت زکات به «ابنالسبیل»
﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ هم همین طور است. در خصوص ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ ممکن است او بتواند هزینهٴ سال و مال خود و عیال خود را بالفعل یا بالقوه داشته باشد، ولی این مسافرتی که برایش پیش آمده مشکلی ایجاد شده است. و حالا مال را گم کرده و توان آن را ندارد. در این جا هم فقر به این معنا شرط نیست. البته فقر بالفعل را داراست. مطلب دیگر آن است که این ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ ناظر به آن سفر اصطلاح فقهی نیست که کسی در سفر فقهی باشد. سفر فقهی آن است که مسافتش هشت فرسخ باشد اولاً و قصد اقامهٴ ده روز نکند ثانیاً یا از سی روز متردد نگذشته باشد ثالثاً یا دائم السفر نباشد رابعاً و مانند آن که چنین کسی را در فقه میگویند مسافر. مسافر در فقه کسی است که نماز او شکسته است. بنابراین این ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ آن مسافر فقهی نیست که حتماً مسافتش باید هشت فرسخ باشد یا او دائم السفر نباشد یا قصد ده روز نکرده باشد یا. ولی این سفرش نباید سفر معصیت باشد. در این جهت حکم فقهیاش یکی است. اگر کسی سفرش معصیت بود حالا ممکن است از وجوهات دیگر تأمین بشود اما از راه زکات مشکل است.
علت تصریح به اسم ظاهر در عبارت ﴿وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾
خب همهٴ این مطالب را ذات اقدس الهی میفرماید این فریضه است از طرف خدا ﴿فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾. بعد برای اهمیت مسئله دوباره همین اسم ظاهر را ذکر فرمود دیگر ضمیر نیاورد. اگر میفرمود «فریضة من الله و هو علیم حکیم»، کافی بود ولی برای اهمیت مسئله باز اسم ظاهر را ذکر کردند. بعد فرمودند این خدای سبحان با این دو اسم از اسمای حسنای خود این معارف و این احکام و حِکَمْ را تنظیم کرده است. یعنی مبدأ تنظیم این احکام و حِکَم علم خداست و حکمت خدا. خب پس اگر فرموده بود «فریضة من الله و هو علیم حکیم» کافی بود ولی تصریح به اسم ظاهر برای اهتمام مسئله است از یک سو و علم و حکمتش هم تعیین کننده است در تنظیم این احکام از سوی دیگر.
مشکل سیاسی, اقتصادی و اخلاقی طعن کنندگان به تقسیم صدقات
از اینجا معلوم میشود که آنهایی که اهل لَمزه در صدقاتاند یک وقت است که مشکل سیاسی دارند آنها ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت یعنی یک عده واقعاً مشکل سیاسی با نظام اسلامی دارند و میگویند شاید اوضاع برگشت و آن سران رژیم گذشته آمدند و اسلام شکست خورد، ما چرا رابطهمان را با آنها بد کنیم، که این بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت. فرمود اینها قلباً مریضاند و بگو اگر اوضاع انشاء الله همچنان ادامه داشت و آنها نتوانستند برگردند جواب خدا و پیغمبر را چه میدهید. ﴿فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ . یک عده گذشته از آن اشکالات سیاسی، مشکل مالی هم دارند. ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ﴾ برخی از اهل تفسیر گفتند که دو سوم مردم دنیا مشمول این آیهاند. مواظباند که چیزی بالأخره از بیتالمال به آنها میرسد یا نمیرسد. اگر رسید که با آن مرجع با آن والی با آن مسئول امور بیتالمال خوب تا میکنند. اگر نرسید که به طعنشان میپردازند. گفتند دو سوم مردم دنیا گرفتار اندراج تحت این آیهاند ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾. لکن نمیشود آمارگیری کرد که آیا دو سوماند، سه سوماند، یا سه چهارماند و مانند آن. معیارش حب دنیاست. اگر کسی گرفتار حب دنیا بود که «حب الدنیا رأس کلّ خطیئة» ، این اگر نه تنها با امام زمان بلکه با پیغمبر زمان (علیهما الصلوة و علیهما السلام) هم روبهرو بشود اهل لَمز است. مشکل امام زمان او را حل نمیکند به دلیل اینکه مشکل پیغمبر زمان (علیهما الصلوة و علیهما السلام) هم او را حل نمیکرد. لذا این آقایان که میگویند دو سوم مردم دنیا مشمول این خطرند با آن تحلیل باید توجیه بشود که منشأ این خطر «حب الدنیا» است که «رأس کل خطیئة»
اگر از اول کسی رابطهٴ بین خود و کیفیت زیست را مشخص کرده است که من چطور میخواهم زندگی کنم و چه چیز برای من جاذبه دارد، آنگاه او راحت است. تمام این مشکلات به آن معرفت برمیگردد. واقع اگر کسی بداند به اینکه یک سلسله لذتهای دیگری در عالم هست که یک عده به سراغ آن دارند میروند.
لزوم رقابت داشتن انسانها در امور علمی و معنوی
قبلاً معلمین این چنین میگفتند برای طلبههای مبتدی این چنین میگفتند برای بچههای دبستانی و مقاطع دبیرستانی احیاناً این طور میگفتند، میگفتند شما حرف نخّاسها را میزدند. «نخّاس» یعنی اینهایی که مالفروشند. احیاناً در میدان مالفروشها اسب و اینها هم بالأخره هست. آنها به یکدیگر سفارش میکردند مخصوصاً آنهایی که انعام و دواب میفروختند به یکدیگر سفارش میکردند که اگر خواستید حماری را بخرید حماری را بفروشید، کدام حمار را بخرید کدام حمار را بفروشید. گفتند شما آزمایش بکنید مثلاً این حمارها اگر یکی از اینها جلو افتاد دیگری گوشهایش را تیز کرد خب اینکه گوشش را تیز کرد این را بخرید. اما اگر دیدید که نه در همین راه رفتن حماری جلو افتاده و آن دیگری گوشش را تیز نکرد آن را نخرید. برای اینکه این حماری که میبیند رقیب او و رفیق او و همتای او پیش رفته و این هیچ تکان نخورده این معلوم میشود خیلی کودن است. این باربر خوبی هم نیست. این حمار خوبی هم نیست. این سفارشی بود که مالفروشها به زیردستانشان میکردند. همین حرف را معلمان مدارس ابتدایی برای آنها بازگو میکردند. برای طلبهها هم در ابتدا میگفتند. میگفتند که اگر شما دیدید رفقایتان کسی مقالهٴ خوبی, سخنرانی خوبی، پیشرفت علمی کرد و در شما هیچ جهشی پیدا نشد بیتفاوت بودید شما به جایی نخواهید رسید. یعنی شما دیدید او همتای شماست و رشد کرده و شما هیچ نجنبیدید. اگر دیدید که نه یک رقابتی، این رقابت چیز بسیار خوبی است، وقتی دیدید کسی مقالهٴ خوبی نوشته، کتاب خوبی نوشته، در همایش سخنرانی خوبی کرده، مدرّس خوبی هست، او همدورهٴ من بود چرا من نشوم، این معلوم میشود به جایی میخواهید برسید. بزرگان همین معنا را با نظام تکوین تطبیق کردهاند. حالا یک چیز ساده و خیلی پیشپا افتادهای بود که به بچهها میگفتند.
تأثیرپذیری ستون حنّانه از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عامل تحوّل برخی انسانها
تأثیرپذیری برخی صحابه از ماجرای تحول ستون حنّانه
بزرگان حسابشان را با نظام طبیعت تطبیق میکردند. میگفتند حالا اگر پیغمبری هست (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وحیی هست و عصمتی هست و ولایتی هست و نبوتی هست و رسالتی هست معنویت را به همراه خود دارد، یک چوب از او استفاده کرده خب چرا من نکوشم. همین جریان ستون حنّانه قبل از اینکه برای وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منبری بسازند حضرت به این ستون تکیه میداد و سخنرانی میکرد آیات تفسیر میکرد، احکام فقهی میگفت، موعظه میکرد. بعد وقتی عرض کردند شما خسته میشوید ما برای شما منبر تهیه کنیم و ایستادن برای شما سخت است حضرت موافقت کرد منبری تهیه کردند، خب همه در مسجد بودند دیگر. دیدند که حضرت که تکیه به این ستون داده بودند، وقتی خواستند از این ستون حرکت بکنند بیایند بالای منبر این ستون جَزَع کرده ناله کرده از فراغ پیغمبر. خوب خیلیها دیدند دیگر. این استون حنّانه, استون حنّانه این چیزی نیست که حالا یک نفر, دو نفر یا مثلاً صد نفر, هزار نفر نقل کرده باشند که. اینها همه رسیدند به آن کسانی که در صحن بودند و دیدند خب در میان همان صحابه، اصحاب، شاگردان و همچنین شاگردان بعدی علمای بعدی یک عده به این فکر افتادند که خب حالا وقتی که چوب میتواند عوض بشود ما چرا نشویم. به جِدّ رفتند به دنبالش و شدند. یک عده نه، همین طوری عادی میگذرانند. وقتی یک عده میشنوند ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ میگویند خب حالا که برخی از سنگها این طورند که شوق خدا، عشق خدا، خشیت الهی، اینها را میلرزاند، خب چرا ما نشویم. وقتی ستون حنانه این طور میشود چرا ما نشویم. این آیاتی را که ذات اقدس الهی بررسی میکند که آسمان این طور است، کوه این طور است، زمین این طور است، این وقتی خیلی رقیق بشود، تنزیل بشود، توقیق بشود, تمثیل بشود، تشبیه بشود، به همان حرف نخّاسه برمیگردد. یعنی بالأخره یک عده از شما کوچکترند، کوتاهترند، اینها پیشرفت کردند. آنکه میگوید
«بنواخت نور مصطفی آن استن حنّانه را کمتر ز چوبی یستی حنّانه شو حنّانه شو»
همین است دیگر. اینکه هست، خب پس بنابراین اگر انسان باور کند این حرف را که من که کمتر از چوب نیستم حیات و ممات. وجود مبارک پیغمبر هم که فرقی نمیکند. الآن هم وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) هم همان آثار نبوت را دارد فرقی نمیکند دیگر.
شناخت حقیقت دنیا, عامل پرهیز از دنیاگرایی
نقش معرفت, در پرهیز از دنیاگرایی
این راه را که طی بکند آن وقت دنیا برای او معنا پیدا میکند که اصلاً چی هست، در چه فضایی دارد زندگی میکند. هرگز به سراغ این حرفها نخواهد رفت. دیگر برای او کوچک است که به او بگویند «حب الدنیا رأس کل خطیئة». برای اینکه چیزهای دیگر را او استشمام میکند. او چیز دیگری را میبوید، میشنود، میبیند، به دنبال چیز دیگر است اصلاً. اصلاً اهانت است به او که بگویند «حب الدنیا رأس کل خطیئة»، چون خودش باطن دنیا را میبیند که مردار است دیگر. خب به آدم عاقل و فرزانه که نمیگویند آقا دست به مردار نزن که. این برای او روشن است میبیند که «الدنیا جیفة و طالبها کلاب» . آنگاه او هم اگر وقتی خواست جایی حرفی بزند، نصیحتی بکند، مقالهای بنویسد، راهی برود، راهنمایی هم بکند، میبینید در دیگران یک شوری ایجاد میشود. چون از یک جان پختهای بالأخره این حرف در میآید دیگر. آن وقت انسان این طور میشود. بنابراین معیاری برای اینکه دو سوم مردم دنیا گرفتار ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ﴾ هستند و یا کمتر و بیشتر نیست، اساسش حب دنیاست و باطن دنیا هم در عالم رؤیا مشخص میشود. یعنی اگر کسی خواب ببیند که مثلاً پای او به یک قاذورهای برخورد کرد، میگویند تعبیرش این است که مال گیرش میآید. خب باطنش همین است دیگر. حالا ما نرسیدیم به جایی که «حنانه شو حنانه شو»، لااقل انسان از حلال دیگر تجاوز نکند. غرض آن است که آن وقت برای اینها خیلی روشن است که چه چیز جیفه است و چه چیز جیفه نیست و هرگز اهل لمَز نیست نه دربارهٴ شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه دربارهٴ امامانی که جای پیغمبر نشستند.
بررسی مسئله بسط صدقات در میان اصناف هشتگانه
در جریان بسط که در حکم فقهی است و در همان اوائل هم که بحث شد که بسط واجب نیست بر فرض هم بسط واجب باشد گرچه دربارهٴ فقرا و مساکین و عاملین و مؤلفة قلوبهم و رقاب و غارمین این اصناف ششگانه جمع آوردهاند و به تعبیر برخیها که توهم بسط کردند اقل جمع سه نفر است، اما دربارهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ و ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ که جمع نیاوردهاند. پس اینکه بگویند صدقات را باید هشت قسمت بکنند یک، بعد هر قسمتی را باید به سه قسمت تقسیم بکنند دو، برای اینکه اصناف هشتگانه ذکر شدهاند و اقل جمع سه نفرند، این ناتمام است. بر فرض که بسط واجب باشد که نیست، بر فرض هم که رعایت جمع لازم باشد که نیست، مربوط به اصناف ششگانه است. وگرنه دربارهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ و ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ که به صورت جمع ذکر نشده است.
چند حکم فقهی درباره زکات
مطلب دیگر این است که حکم فقهی که آیا از عین مال باید بدهند یا نه، آن را فقه بیان میکند. از آیه استفاده نمیشود که عین مال را یا قیمت مال را باید بدهند. مطلب بعدی هم که محل توزیع است، کجا باید توزیع بکنند. این را هم در جایگاه بیتالمال میشود توزیع کرد هم در همان جایی که سَرِ خرمن است به اصطلاح یا محل دام دامدار است در زکات انعام، یا باغ باغداران است، میشود همان جا توزیع کرد. ولی دربارهٴ ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ همان در راهی که مانده میشود داد. نقل صدقه هم در فقه مشخص شده است که اگر فقیری در محل وجود دارد کسی این صدقه را به غیر محل منتقل کند و در بین راه تلف بشود ضامن است چون حق نقل ندارد. البته اگر به شهر دیگر منتقل کرد و ادَا کرد تأدیه میشود، ذمهاش تأدیه میشود ولی حق نقل ندارد. و افرادی که واجب النفقهٴ خود انساناند آنها هم مشمول این صدقات نخواهند بود.
نسخ نشدن حکم مصرف زکات جهت تألیف قلوب
برخیها در اثر اینکه آن عظمت و جلال و شکوه وحی بر آنها روشن نشد، احتمال میدادند که این سهم ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ساقط شده باشد در زمان بعد از رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله و سلّم)، در زمان کنونی ساقط شده باشد. یک وقت است کسی میگوید چون حالا موضوع نیست این سقوط نیست، هر وقت موضوع پیدا شد ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ذمه است. یک وقت فتوا به سقوط میدهد و منشأش را دلیل عقلی خیال میکند که چنین عقلی همان قیاس است که خود عقل فتوا به عدم حجیت او میدهد. قیاس و استحسان و مصالح مرسل و امثال ذلک است، این یک. برخیها به اجماع سکوتی تمسک کردهاند، دو. اجماع سکوتی آن است که کسی حرفی بزند دیگران ساکت باشند. گفتند چون مشرکی آمده از صدقات چیزی را خواسته و عمر نداد و همهٴ اصحاب ساکت بودند اجماع سکوتی در میآید. آن وقت این اجماع سکوتی ناسخ آیه است. آیه را چطوری تلقی کردهاند که اجماعی که از عمر و امثال عمر داشتند، بشود ناسخ! قبلاً اشاره شد به اینکه او که معصوم نیست، یک. ثانیاً این قضیة فی واقعة در یک موردی ایشان نداد، حالا آن مورد شاید از صنف تألیف قلوب نبود اینکه معنایش سقوط سهم مؤلفه نیست. اجماع هم وقتی حجت است که رأیی از طرف معصوم کشف بکند. تازه حجیت اجماع نظیر خبر به حساب سنت میآید باید عرض بر کتاب الله بشود که ثقَلْ اکبر است. کتاب الله ثقَلْ اکبر است در نشئهٴ طبیعت نه مافوق طبیعت. در نشئهٴ طبیعت ثقل اکبر است «بالقیاس الی العترة فضلاً عن الروایة». روایت را یقیناً باید به قرآن عرضه کرد که اگر مخالف قرآن بود حجت نیست، مطابق با قرآن بود حجت است. اجماع هم همچنین است. حالا اگر اجماعی ما داشتیم ولو اجماع محصّل و مخالف قرآن اینکه حجت نیست. حجیت اجماع مثل حجیت خبر از جهتی که سنت معصوم (علیه السلام) کشف میکند حجت است. پس میشود به منزلهٴ خبر. آن وقت خبر را هم باید بر قرآن کریم عرضه کرد اگر مخالف نبود میشود حجت. پس بنابراین توهم اینکه سهم مؤلفه از راه قیاس و استحسان و مصالح مرسله ساقط شده باشد یک، توهم اینکه این سهم از راه اجماع سکوتی ساقط شد دو، هر دو توهم زاید و آفل است و باطل. این حکم مانند سایر احکام الی یوم القیامه حیّ است.
«و الحمد لله رب العالمین»
معنای لغوی فقر و مسکنت و خصوصیت آن دو در مسأله زکات
جواز مصرف زکات برای آزادسازی اسیران جنگی
لزوم رقابت داشتن انسانها در امور علمی و معنوی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (60)﴾
معترفه بودن آیهٴ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ...﴾ و لسان اثبات و نفی آن
کریمه در اثنای تحلیل اوصاف منافقانهٴ منافقین است. آیات قبل ناظر به این بود که ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾ آیات بعد ناظر به این است که ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ﴾ آیات سابق و لاحق دربارهٴ اوصاف منافقان است. بنابراین این جملهٴ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ﴾ به منزلهٴ معترضه خواهد بود. زیرا آنها توقع بهرهوری از صدقات را داشتند این کریمه آن طمع بهرهوری آنها را قطع کرد. دوباره برمیگردند به تشریح اوصاف منافقان و تقبیح آنها. لذا این ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ﴾ هم برای جنبهٴ اثبات قضیه دلیل خوبی است هم برای نفی. چون حصر این خصیصه را دارد که موردی را اثبات میکند و موردی را هم نفی بکند اینکه فرمود ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾ یعنی در این موارد هشتگانه صدقات رواست در خارج این موارد نارواست. حالا آن مواردی که خارج از این هشت مورد است مصداق روشنش همانهایی هستند که ﴿یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ﴾ توقع بیجا داشتند و مصادیق دیگرش هم افرادی هستند که واجد این شرایط نیستند. بنابراین این ﴿إِنَّمَا﴾ چون حصر است و لسان نفی و اثبات را به همراه دارد میتوان هم نفی آن ﴿مَن یَلْمِزُکَ﴾ و مانند آن را استفاده کرد و هم اثبات در این مصارف هشتگانه.
معنای لغوی فقر و مسکنت و خصوصیت آن دو در مسأله زکات
مطلب دیگر اینکه فرق فقیر و مسکین و معنای لغوی فقر و مسکنت و اینها را تفسیر به عهده دارد اما حد فقهی این را فقه باید بیان کند به کمک روایات. فقیر به اصطلاح فقه به کمک روایات کسی است که تمام تأمین هزینهٴ سال خود را نداشته باشد نه بالفعل نه بالقوه و مسکین هم اینچنین است کسی مستحق دریافت زکات است که فاقد هزینه باشد. این خصیصه در فقر و مسکنت است. اما دربارهٴ عاملین, مؤلفة قلوبهم، جریان رقاب، جریان غارم، جریان ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، جریان ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾, سخن از سال مطرح نیست. اینها خصوصیاتی است که فقه به کمک روایات اهل بیت (علیهم السلام) بیان کرده است. دربارهٴ معنای لغوی فقر و مسکنت بارها دربارهٴ فقرا و مساکین که آیات قبل بحث شد، آنجا اشاره شد که فقیر را از آن جهت فقیر میگویند که ستون فقرات او شکسته است و قدرت قیام ندارد و اگر تهیدست را فقیر میگویند برای اینکه مال تقریباً جنبهٴ قوام دارد. به منزلهٴ ستون فقرات یک جامعه است. آیهای که در سورهٴ «نساء» بود و بحث شد که ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ یعنی مالی که باعث قیام شماست و توانمندی شماست این را به سفیهان ندهید، آنجا روشن شد که عظمت مال و عظمت اقتصاد به منزلهٴ ستون فقرات یک ملت است. و اگر کسی از نظر اقتصاد مشکل مالی داشته باشد، این مثل آن است که ستون فقراتش شکسته است. و کسی که ستون فقراتش بشکند و قدرت قیام نداشته باشد، به چنین آدمی عرب میگوید فقیر نه یعنی بیمار. کمکم به تهیدستان میگویند فقیر برای آنکه آنها در حقیقت قدرت مقاومت را از دست دادند. دربارهٴ مسکنت هم این چنین است کسی که بالأخره قدرت حرکت ندارد. گرفتار سکون و وقفه و تحجر است در اثر بیمالی. و ذکر هر دو برای آن است که احیاناً اگر مورد افتراقی داشتند مشمول این آیه باشند.
خب تعیین معیار فقر و مدار مسکنت را فقه به عهده دارد وگرنه تحقیقات لغوی و ادبی مشکل فقهی را حل نمیکند. تا حدودی مشکل تفسیری را حل میکند.
در جریان عاملین نه فقر شرط است و نه هزینهٴ سال. چون کسی که بالأخره تلاش و کوشش کرده برای این کار استحقاقی دارد ولیّ مسلمین میتواند از بیتالمال چیزی به او عطا کند.
شمول ﴿الصَّدَقَاتُ﴾ بر صدقات واجب اعم از زکات و جزیه و کفارات
و این صدقات هم اگر چه صدقات مستحبه را شامل نمیشود ولی صدقات واجبه مخصوص زکات مال و زکات فطر نیست. جزیه هم جزء صدقات واجب است. احیاناً بخشی از خراجها جزء صدقات واجب است. کفّارات و اینها جزو صدقات واجب است. آن بخشهایی که صدقه دادن واجب است، یا تصدق واجب است، جزء این بخشها قرار میگیرد. و کسانی که مأمور جمعآوری جزیهها و کفارات هستند آنها هم عامل صدقاتاند.
علت استعمال عاملین با کلمه «علی»
عمده آن است که گرچه این کلمهٴ عامل باید با «لام» استعمال میشد، یعنی به این صورت ذکر میشد «و العاملین لها» یعنی کسانی که برای صدقات تلاش و کوشش میکنند، اما چون یک سرپرستی را به عهده دارد، یک اشرافی را به همراه دارد، سرپرست را میگویند «والی علی المدینه». گرچه للمدینه تلاش و کوشش میکند. «والی علی الرعیه»، گرچه للرعیه او زحمت میکشد. اما چون اشراف و نظارت و احاطه را به همراه دارد لذا با «علی» تعبیر شده است وگرنه در حقیقت معنای «لام» را خواهد داد که «و العاملین لها»، یعنی برای صدقات تلاش و کوشش میکنند.
تألیف قلوب هم ظاهراً در قرآن کریم همین یک مورد هست یعنی در مسئلهٴ صدقات مطرح است. حالا اگر تنقیح مناط باشد که انسان بتواند در بحثهای اخلاقی هم کمک بگیرد و مایهٴ الفت قلوب دیگران بشود، چیز خوبی است لکن در قرآن کریم از نظر مصارف مالی همین یک جا ذکر شده است حالا چه زکات مال، چه زکات فطر، چه جزیه، چه سایر صدقات واجب.
جواز مصرف زکات برای آزادسازی اسیران جنگی
دربارهٴ رقاب هم این چنین است که باز فقر شرط نیست. که خودش میتواند هزینه را تأمین کند منتها برده است. بحثی که دربارهٴ رقاب مطرح است این است که حالا آزادسازی اسرا چطور الآن کسی برده نیست تا آزاد بشود اما بالأخره اسیر است. و آزادسازی اسرای جنگی هم هزینه دارد، آیا میشود از صدقات بیتالمال کمک گرفت و اسیران را آزاد کرد یا نه؟ اگر مسلمانی دست کافر، اسیر باشد برخیها خواستند از باب مفهوم اولویت استفاده کنند که این ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ شاملشان میشود. برای اینکه وقتی انسان بتواند از صدقات کمک بگیرد و بردهٴ مسلمانی که در اختیار یک مسلمان دیگر است او را آزاد کند، اگر انسان آزادهای در بند کافری گرفتار است به طریق اولی میشود او را آزاد کرد. ولی اگر این ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ شامل آزادسازی اسیران جنگی نشود چه اینکه شمولش آسان نیست، آن سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ کاملاً شاملش میشود یعنی آزادسازی اسیران جنگی. مسلمانی اگر به اسارت گرفته شد، از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ میشود آنها را آزاد کرد و هزینهٴ آزادی آنها را هم پرداخت کرد.
اختصاص نداشتن مصرف زکات درمورد بدهکاران زنده و فقیر
شرایط مصرف زکات برای بدهکاران
مطلب دیگر آن است که این کلمهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾با غارمین اینها اختصاصی به زنده و مرده ندارد چه اینکه اختصاصی به فقیر و گدا هم ندارد. غارم اگر کسی بدهکار بود ولو کسب سال و هزینهٴ سال را بالفعل یا بالقوة القریبة من الفعل دارد ولی حادثهای پیش آمد او بالأخره یک تعهدی کرده است، فعلاً مقروض است، حالا یا از باب اصلاح ذات البین بود یا از باب ضمانت بود بر اساس دوستی که بود بالأخره ضامن دیگران شد چک دیگران را امضا کرده است و الان ندارد و به زندان افتاده. این جزء غارمین است. در صورتی که این غرامتش و دِینش در راه حلال باشد. در راه معصیت نباشد. این هم فقر شرط نیست. برای اینکه این محترمانه میتواند بر اساس تجارتی که دارد محل کاری که دارد هزینهٴ سال خود را تحصیل کند. لکن در اثر دوستی و اعتمادی که به دوستان خود داشت چکهای آنها را امضا کرده و آنها الآن ورشکست شدند و این به زندان رفته، این جزء غارمین است. میشود از سهم صدقات دین او را ادا کرد و او را آزاد کرد. غرض آن است که در غارم از آن جهت که غارم است فقر شرط نیست. فقر به این معنا که نتواند هزینهٴ سال خود را تأمین کند. البته فقر به معنای جامع که حتی به لحاظ تأدیه دِین باشد این شخص بالفعل فقیر است. برای اینکه الآن توان پرداخت دِین خود را ندارد. در جریان غارمین و ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ همان طوری که فقر شرط نیست حیات هم شرط نیست. حالا اگر کسی بدهکار بود و مرد میشود از باب تبرئهٴ ذمهٴ این میت از سهم صدقات کمک گرفت. چه اینکه میشود از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ مشکل میتی را حل کرد. نمازهای قضا، روزههای قضا به عهدهٴ او بود فرزندی هم ندارد یا اگر هم دارد متأسفانه اهل این کار نیستند که ذمهٴ او را تبرئه کنند. میشود از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ کمک گرفت و دِین او را ادا کرد یا نمازهای او و روزههای او را با استنابه قضا نمود.
حکم سادات در دریافت زکات
پرسش:...
پاسخ: چون یکی از مصارف هشتگانهٴ زکات فقرا و مساکیناند. دربارهٴ آنها گفتند نباید هاشمی باشد. اما اگر ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ بود آنجا احتیاط هست مگر اینکه زکات دهنده، آن مؤدّی زکات هم هاشمی باشد. اگر سیّدی خواست زکات بدهد حالا یا زکات مال یا زکات فطر به سید دیگر میرسد.
پرسش:...
پاسخ: همین آن هم همین طور. اگر سخن از ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ باشد شاید هاشمی بودن شرط نباشد. غارم هم از آن جهت که ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ هست اگر بخواهند مشکلش را حل کنند، شاید هاشمی بودن شرط نباشد. عمده آن است که اگر از جزیه، کفارات، نذورات، سایر صدقات بود که اولیٰ است. اگر از صدقات مصطلح یعنی زکات مال یا زکات فطر بود و مؤدیاش هم سید بود باز هم جایز است اگر مؤدیاش عام بود سید نبود اولیٰ آن است که از سهم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ بدهد نه از سهم فقرا.
شرایط فقهی پرداخت زکات به «ابنالسبیل»
﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ هم همین طور است. در خصوص ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ ممکن است او بتواند هزینهٴ سال و مال خود و عیال خود را بالفعل یا بالقوه داشته باشد، ولی این مسافرتی که برایش پیش آمده مشکلی ایجاد شده است. و حالا مال را گم کرده و توان آن را ندارد. در این جا هم فقر به این معنا شرط نیست. البته فقر بالفعل را داراست. مطلب دیگر آن است که این ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ ناظر به آن سفر اصطلاح فقهی نیست که کسی در سفر فقهی باشد. سفر فقهی آن است که مسافتش هشت فرسخ باشد اولاً و قصد اقامهٴ ده روز نکند ثانیاً یا از سی روز متردد نگذشته باشد ثالثاً یا دائم السفر نباشد رابعاً و مانند آن که چنین کسی را در فقه میگویند مسافر. مسافر در فقه کسی است که نماز او شکسته است. بنابراین این ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ آن مسافر فقهی نیست که حتماً مسافتش باید هشت فرسخ باشد یا او دائم السفر نباشد یا قصد ده روز نکرده باشد یا. ولی این سفرش نباید سفر معصیت باشد. در این جهت حکم فقهیاش یکی است. اگر کسی سفرش معصیت بود حالا ممکن است از وجوهات دیگر تأمین بشود اما از راه زکات مشکل است.
علت تصریح به اسم ظاهر در عبارت ﴿وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾
خب همهٴ این مطالب را ذات اقدس الهی میفرماید این فریضه است از طرف خدا ﴿فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾. بعد برای اهمیت مسئله دوباره همین اسم ظاهر را ذکر فرمود دیگر ضمیر نیاورد. اگر میفرمود «فریضة من الله و هو علیم حکیم»، کافی بود ولی برای اهمیت مسئله باز اسم ظاهر را ذکر کردند. بعد فرمودند این خدای سبحان با این دو اسم از اسمای حسنای خود این معارف و این احکام و حِکَمْ را تنظیم کرده است. یعنی مبدأ تنظیم این احکام و حِکَم علم خداست و حکمت خدا. خب پس اگر فرموده بود «فریضة من الله و هو علیم حکیم» کافی بود ولی تصریح به اسم ظاهر برای اهتمام مسئله است از یک سو و علم و حکمتش هم تعیین کننده است در تنظیم این احکام از سوی دیگر.
مشکل سیاسی, اقتصادی و اخلاقی طعن کنندگان به تقسیم صدقات
از اینجا معلوم میشود که آنهایی که اهل لَمزه در صدقاتاند یک وقت است که مشکل سیاسی دارند آنها ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت یعنی یک عده واقعاً مشکل سیاسی با نظام اسلامی دارند و میگویند شاید اوضاع برگشت و آن سران رژیم گذشته آمدند و اسلام شکست خورد، ما چرا رابطهمان را با آنها بد کنیم، که این بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت. فرمود اینها قلباً مریضاند و بگو اگر اوضاع انشاء الله همچنان ادامه داشت و آنها نتوانستند برگردند جواب خدا و پیغمبر را چه میدهید. ﴿فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ . یک عده گذشته از آن اشکالات سیاسی، مشکل مالی هم دارند. ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ﴾ برخی از اهل تفسیر گفتند که دو سوم مردم دنیا مشمول این آیهاند. مواظباند که چیزی بالأخره از بیتالمال به آنها میرسد یا نمیرسد. اگر رسید که با آن مرجع با آن والی با آن مسئول امور بیتالمال خوب تا میکنند. اگر نرسید که به طعنشان میپردازند. گفتند دو سوم مردم دنیا گرفتار اندراج تحت این آیهاند ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾. لکن نمیشود آمارگیری کرد که آیا دو سوماند، سه سوماند، یا سه چهارماند و مانند آن. معیارش حب دنیاست. اگر کسی گرفتار حب دنیا بود که «حب الدنیا رأس کلّ خطیئة» ، این اگر نه تنها با امام زمان بلکه با پیغمبر زمان (علیهما الصلوة و علیهما السلام) هم روبهرو بشود اهل لَمز است. مشکل امام زمان او را حل نمیکند به دلیل اینکه مشکل پیغمبر زمان (علیهما الصلوة و علیهما السلام) هم او را حل نمیکرد. لذا این آقایان که میگویند دو سوم مردم دنیا مشمول این خطرند با آن تحلیل باید توجیه بشود که منشأ این خطر «حب الدنیا» است که «رأس کل خطیئة»
اگر از اول کسی رابطهٴ بین خود و کیفیت زیست را مشخص کرده است که من چطور میخواهم زندگی کنم و چه چیز برای من جاذبه دارد، آنگاه او راحت است. تمام این مشکلات به آن معرفت برمیگردد. واقع اگر کسی بداند به اینکه یک سلسله لذتهای دیگری در عالم هست که یک عده به سراغ آن دارند میروند.
لزوم رقابت داشتن انسانها در امور علمی و معنوی
قبلاً معلمین این چنین میگفتند برای طلبههای مبتدی این چنین میگفتند برای بچههای دبستانی و مقاطع دبیرستانی احیاناً این طور میگفتند، میگفتند شما حرف نخّاسها را میزدند. «نخّاس» یعنی اینهایی که مالفروشند. احیاناً در میدان مالفروشها اسب و اینها هم بالأخره هست. آنها به یکدیگر سفارش میکردند مخصوصاً آنهایی که انعام و دواب میفروختند به یکدیگر سفارش میکردند که اگر خواستید حماری را بخرید حماری را بفروشید، کدام حمار را بخرید کدام حمار را بفروشید. گفتند شما آزمایش بکنید مثلاً این حمارها اگر یکی از اینها جلو افتاد دیگری گوشهایش را تیز کرد خب اینکه گوشش را تیز کرد این را بخرید. اما اگر دیدید که نه در همین راه رفتن حماری جلو افتاده و آن دیگری گوشش را تیز نکرد آن را نخرید. برای اینکه این حماری که میبیند رقیب او و رفیق او و همتای او پیش رفته و این هیچ تکان نخورده این معلوم میشود خیلی کودن است. این باربر خوبی هم نیست. این حمار خوبی هم نیست. این سفارشی بود که مالفروشها به زیردستانشان میکردند. همین حرف را معلمان مدارس ابتدایی برای آنها بازگو میکردند. برای طلبهها هم در ابتدا میگفتند. میگفتند که اگر شما دیدید رفقایتان کسی مقالهٴ خوبی, سخنرانی خوبی، پیشرفت علمی کرد و در شما هیچ جهشی پیدا نشد بیتفاوت بودید شما به جایی نخواهید رسید. یعنی شما دیدید او همتای شماست و رشد کرده و شما هیچ نجنبیدید. اگر دیدید که نه یک رقابتی، این رقابت چیز بسیار خوبی است، وقتی دیدید کسی مقالهٴ خوبی نوشته، کتاب خوبی نوشته، در همایش سخنرانی خوبی کرده، مدرّس خوبی هست، او همدورهٴ من بود چرا من نشوم، این معلوم میشود به جایی میخواهید برسید. بزرگان همین معنا را با نظام تکوین تطبیق کردهاند. حالا یک چیز ساده و خیلی پیشپا افتادهای بود که به بچهها میگفتند.
تأثیرپذیری ستون حنّانه از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عامل تحوّل برخی انسانها
تأثیرپذیری برخی صحابه از ماجرای تحول ستون حنّانه
بزرگان حسابشان را با نظام طبیعت تطبیق میکردند. میگفتند حالا اگر پیغمبری هست (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وحیی هست و عصمتی هست و ولایتی هست و نبوتی هست و رسالتی هست معنویت را به همراه خود دارد، یک چوب از او استفاده کرده خب چرا من نکوشم. همین جریان ستون حنّانه قبل از اینکه برای وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منبری بسازند حضرت به این ستون تکیه میداد و سخنرانی میکرد آیات تفسیر میکرد، احکام فقهی میگفت، موعظه میکرد. بعد وقتی عرض کردند شما خسته میشوید ما برای شما منبر تهیه کنیم و ایستادن برای شما سخت است حضرت موافقت کرد منبری تهیه کردند، خب همه در مسجد بودند دیگر. دیدند که حضرت که تکیه به این ستون داده بودند، وقتی خواستند از این ستون حرکت بکنند بیایند بالای منبر این ستون جَزَع کرده ناله کرده از فراغ پیغمبر. خوب خیلیها دیدند دیگر. این استون حنّانه, استون حنّانه این چیزی نیست که حالا یک نفر, دو نفر یا مثلاً صد نفر, هزار نفر نقل کرده باشند که. اینها همه رسیدند به آن کسانی که در صحن بودند و دیدند خب در میان همان صحابه، اصحاب، شاگردان و همچنین شاگردان بعدی علمای بعدی یک عده به این فکر افتادند که خب حالا وقتی که چوب میتواند عوض بشود ما چرا نشویم. به جِدّ رفتند به دنبالش و شدند. یک عده نه، همین طوری عادی میگذرانند. وقتی یک عده میشنوند ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ میگویند خب حالا که برخی از سنگها این طورند که شوق خدا، عشق خدا، خشیت الهی، اینها را میلرزاند، خب چرا ما نشویم. وقتی ستون حنانه این طور میشود چرا ما نشویم. این آیاتی را که ذات اقدس الهی بررسی میکند که آسمان این طور است، کوه این طور است، زمین این طور است، این وقتی خیلی رقیق بشود، تنزیل بشود، توقیق بشود, تمثیل بشود، تشبیه بشود، به همان حرف نخّاسه برمیگردد. یعنی بالأخره یک عده از شما کوچکترند، کوتاهترند، اینها پیشرفت کردند. آنکه میگوید
«بنواخت نور مصطفی آن استن حنّانه را کمتر ز چوبی یستی حنّانه شو حنّانه شو»
همین است دیگر. اینکه هست، خب پس بنابراین اگر انسان باور کند این حرف را که من که کمتر از چوب نیستم حیات و ممات. وجود مبارک پیغمبر هم که فرقی نمیکند. الآن هم وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) هم همان آثار نبوت را دارد فرقی نمیکند دیگر.
شناخت حقیقت دنیا, عامل پرهیز از دنیاگرایی
نقش معرفت, در پرهیز از دنیاگرایی
این راه را که طی بکند آن وقت دنیا برای او معنا پیدا میکند که اصلاً چی هست، در چه فضایی دارد زندگی میکند. هرگز به سراغ این حرفها نخواهد رفت. دیگر برای او کوچک است که به او بگویند «حب الدنیا رأس کل خطیئة». برای اینکه چیزهای دیگر را او استشمام میکند. او چیز دیگری را میبوید، میشنود، میبیند، به دنبال چیز دیگر است اصلاً. اصلاً اهانت است به او که بگویند «حب الدنیا رأس کل خطیئة»، چون خودش باطن دنیا را میبیند که مردار است دیگر. خب به آدم عاقل و فرزانه که نمیگویند آقا دست به مردار نزن که. این برای او روشن است میبیند که «الدنیا جیفة و طالبها کلاب» . آنگاه او هم اگر وقتی خواست جایی حرفی بزند، نصیحتی بکند، مقالهای بنویسد، راهی برود، راهنمایی هم بکند، میبینید در دیگران یک شوری ایجاد میشود. چون از یک جان پختهای بالأخره این حرف در میآید دیگر. آن وقت انسان این طور میشود. بنابراین معیاری برای اینکه دو سوم مردم دنیا گرفتار ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ﴾ هستند و یا کمتر و بیشتر نیست، اساسش حب دنیاست و باطن دنیا هم در عالم رؤیا مشخص میشود. یعنی اگر کسی خواب ببیند که مثلاً پای او به یک قاذورهای برخورد کرد، میگویند تعبیرش این است که مال گیرش میآید. خب باطنش همین است دیگر. حالا ما نرسیدیم به جایی که «حنانه شو حنانه شو»، لااقل انسان از حلال دیگر تجاوز نکند. غرض آن است که آن وقت برای اینها خیلی روشن است که چه چیز جیفه است و چه چیز جیفه نیست و هرگز اهل لمَز نیست نه دربارهٴ شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه دربارهٴ امامانی که جای پیغمبر نشستند.
بررسی مسئله بسط صدقات در میان اصناف هشتگانه
در جریان بسط که در حکم فقهی است و در همان اوائل هم که بحث شد که بسط واجب نیست بر فرض هم بسط واجب باشد گرچه دربارهٴ فقرا و مساکین و عاملین و مؤلفة قلوبهم و رقاب و غارمین این اصناف ششگانه جمع آوردهاند و به تعبیر برخیها که توهم بسط کردند اقل جمع سه نفر است، اما دربارهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ و ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ که جمع نیاوردهاند. پس اینکه بگویند صدقات را باید هشت قسمت بکنند یک، بعد هر قسمتی را باید به سه قسمت تقسیم بکنند دو، برای اینکه اصناف هشتگانه ذکر شدهاند و اقل جمع سه نفرند، این ناتمام است. بر فرض که بسط واجب باشد که نیست، بر فرض هم که رعایت جمع لازم باشد که نیست، مربوط به اصناف ششگانه است. وگرنه دربارهٴ ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ و ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ که به صورت جمع ذکر نشده است.
چند حکم فقهی درباره زکات
مطلب دیگر این است که حکم فقهی که آیا از عین مال باید بدهند یا نه، آن را فقه بیان میکند. از آیه استفاده نمیشود که عین مال را یا قیمت مال را باید بدهند. مطلب بعدی هم که محل توزیع است، کجا باید توزیع بکنند. این را هم در جایگاه بیتالمال میشود توزیع کرد هم در همان جایی که سَرِ خرمن است به اصطلاح یا محل دام دامدار است در زکات انعام، یا باغ باغداران است، میشود همان جا توزیع کرد. ولی دربارهٴ ﴿ابْنِ السَّبِیلِ﴾ همان در راهی که مانده میشود داد. نقل صدقه هم در فقه مشخص شده است که اگر فقیری در محل وجود دارد کسی این صدقه را به غیر محل منتقل کند و در بین راه تلف بشود ضامن است چون حق نقل ندارد. البته اگر به شهر دیگر منتقل کرد و ادَا کرد تأدیه میشود، ذمهاش تأدیه میشود ولی حق نقل ندارد. و افرادی که واجب النفقهٴ خود انساناند آنها هم مشمول این صدقات نخواهند بود.
نسخ نشدن حکم مصرف زکات جهت تألیف قلوب
برخیها در اثر اینکه آن عظمت و جلال و شکوه وحی بر آنها روشن نشد، احتمال میدادند که این سهم ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ساقط شده باشد در زمان بعد از رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله و سلّم)، در زمان کنونی ساقط شده باشد. یک وقت است کسی میگوید چون حالا موضوع نیست این سقوط نیست، هر وقت موضوع پیدا شد ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ذمه است. یک وقت فتوا به سقوط میدهد و منشأش را دلیل عقلی خیال میکند که چنین عقلی همان قیاس است که خود عقل فتوا به عدم حجیت او میدهد. قیاس و استحسان و مصالح مرسل و امثال ذلک است، این یک. برخیها به اجماع سکوتی تمسک کردهاند، دو. اجماع سکوتی آن است که کسی حرفی بزند دیگران ساکت باشند. گفتند چون مشرکی آمده از صدقات چیزی را خواسته و عمر نداد و همهٴ اصحاب ساکت بودند اجماع سکوتی در میآید. آن وقت این اجماع سکوتی ناسخ آیه است. آیه را چطوری تلقی کردهاند که اجماعی که از عمر و امثال عمر داشتند، بشود ناسخ! قبلاً اشاره شد به اینکه او که معصوم نیست، یک. ثانیاً این قضیة فی واقعة در یک موردی ایشان نداد، حالا آن مورد شاید از صنف تألیف قلوب نبود اینکه معنایش سقوط سهم مؤلفه نیست. اجماع هم وقتی حجت است که رأیی از طرف معصوم کشف بکند. تازه حجیت اجماع نظیر خبر به حساب سنت میآید باید عرض بر کتاب الله بشود که ثقَلْ اکبر است. کتاب الله ثقَلْ اکبر است در نشئهٴ طبیعت نه مافوق طبیعت. در نشئهٴ طبیعت ثقل اکبر است «بالقیاس الی العترة فضلاً عن الروایة». روایت را یقیناً باید به قرآن عرضه کرد که اگر مخالف قرآن بود حجت نیست، مطابق با قرآن بود حجت است. اجماع هم همچنین است. حالا اگر اجماعی ما داشتیم ولو اجماع محصّل و مخالف قرآن اینکه حجت نیست. حجیت اجماع مثل حجیت خبر از جهتی که سنت معصوم (علیه السلام) کشف میکند حجت است. پس میشود به منزلهٴ خبر. آن وقت خبر را هم باید بر قرآن کریم عرضه کرد اگر مخالف نبود میشود حجت. پس بنابراین توهم اینکه سهم مؤلفه از راه قیاس و استحسان و مصالح مرسله ساقط شده باشد یک، توهم اینکه این سهم از راه اجماع سکوتی ساقط شد دو، هر دو توهم زاید و آفل است و باطل. این حکم مانند سایر احکام الی یوم القیامه حیّ است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است