display result search
منو
تفسیر آیات 104 تا 107 سوره یونس _ بخش دوم

تفسیر آیات 104 تا 107 سوره یونس _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 9 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 104 تا 107 سوره یونس _ بخش دوم"

کلمه شک در قرآن کریم معمولاً با "مِن" ذکر می‌شود نه با "فی"
در جریان لا اله الا الله این‌طور نیست که این جمله به دو قضیه موجبه و سالبه منحل بشود.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلَا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿104﴾ وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿105﴾ وَ لَا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُکَ وَ لَا یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذًا مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿106﴾ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿107﴾

این بخش پایانی سوره مبارکه یونس است که عصاره مطالب گذشته را به همراه دارد حالا نکاتی که در این آیات مانده است یکی این است که کلمه شک در قرآن کریم معمولاً با مِن ذکر می‌شود نه با فی اگر بخواهند بگویند فلان کس شک دارد می‌گویند فی شک اگر درباره مشکوک فیه بخواهند سخن بگویند با من تعبیر می‌کنند ﴿و ان کنتم فی ریب مما نزلنا﴾ یا ﴿فی شک من ذکری﴾ ﴿فی شک من دینی﴾ «فی شک من کذا و کذا» معمولا در قرآن کریم این شک با من استعمال می‌شود لذا نفرمود «فی شک فی دینی» مطلب دوم آن است که در جریان لا اله الا الله این‌طور نیست که این جمله به دو قضیه موجبه و سالبه منحل بشود که لا اله الا الله نظیر ما جائنی القوم الا زید دو قضیه باشد یک قضیه موجبه یک قضیه سالبه اگر الا به معنای استثنا باشد نه به معنای غیر این‌گونه از ترکیبها به دو قضیه موجبه و سالبه منحل می‌شود ولی اگر به معنای غیر باشد وصف آن مستثنا منه است لا اله الا الله معنایش این نیست که هیچ خدایی نیست مگر خدای واحد چون الا به معنای غیر است و عصاره این جمله هم یک قضیه است نه دو قضیه چون الا به معنای غیر است معنای لا الا الا الله این نیست که صحنه نفس هم از اثبات خالی است هم از نفی اول آلهه دروغین نفی می‌شود بعد وجود ذات اقدس الاه اقرار می‌شود و اثبات می‌شود که نفس نسبت به هر دو قضیه علی السواء باشد خالی الذهن باشد اول یکی را نفی بکند دوم دیگری را اثبات بکند این‌طور نیست این الا به معنی غیر است اگر الا به معنای غیر است معنای این جمله نورانی یک قضیه خواهد بود نه دو قضیه معنایش این است که غیر از اللهی که دلپذیر است و مورد قبول ما است و مفروغ عنه است و تردید در او نیست دیگران نه لا اله غیر همین که ما قبولش داریم خب پس لا اله الا الله به این معنا برمی‌گردد که غیر از خدایی که فطرت می‌پذیرد دلپذیر هم است و دلها به او سپرده‌اند دیگران نه در تعبیرات سوره مبارکه نحل و مانند آن که دارد ما به همه انبیا علیهم الصلاه و علیهم السلام گفتیم که ﴿ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ ﴿و لقد بعثنا فی کل أمة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ این ﴿ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ گرچه به حسب ظاهر یک نفی و اثبات را به همراه دارد ولی بازگشتش به همان نفی ماعدای چیزی است که مفروغ عنه است به استناد آن تحلیلها آیه محل بحث هم همین‌طور معنی می‌شود فرمود ﴿ان کنتم فی شک من دینی﴾ من غیر از آن خدایی که دلپذیر است و او را می‌پسندم دیگران را قبول ندارم ﴿فلا اعبد﴾ آنهایی را که شما می‌پسندید این ﴿فلا اعبد﴾ به منزله لا اله است آن ﴿و لکن اعبد الله الذی یتوفاکم﴾ به منزله الا الله است آن لکن هم وقتی تحلیل می‌شود به معنی غیر خواهد بود یعنی غیر از آن خدای واحد و احدی را که من می‌پذیرم و عبادت می‌کنم در فطرت ما نهادینه شده است دیگران را قبول ندارم لذا نفی بر اثبات مقدم شده است فرمود اگر دین من را می‌خواهید بپرسید که من چه دینی دارم وضعم چیست من برابر لا اله الا الله دارم زندگی می‌کنم یعنی غیر از آن خدای احد واحد دلپذیری که دارم و مفروغ عنه هم هست دیگران را قبول ندارم ﴿فلا اعبد الذین تعبدون من دون الله﴾ این ﴿فلا اعبد الذین تعبدون من دون الله﴾ تاکید می‌کند تأیید می‌کند همان مسئله لا اله الا الله را من دون یعنی من غیر یعنی غیر از اللهی را که معقول من است معقول من است فطری من است دیگران را نه آن وقت همین را تشریح می‌کند فرمود ﴿فلا اعبد الذین تعبدون من دون الله﴾ این من دون الله را دارد حالا باز می‌کند ﴿ولکن اعبد الله الذی یتوفاکم﴾ سِر باز کردن این من دون الله هم این است که می‌خواهد دین را معنا کند آن دینی را معنا کرده بود که من وضعم چیست این حالا می‌خواهد دین را معنا کند دین بر اساس توحید است حدّ وسطش هم این است که زمام مرگ و حیات به دست شماست در بحثهای قبلی هم فرمود خدا شما را زنده کرد بعد می‌میراند بعد شما را محاکمه می‌کند این توفّی یک حلقه واسطه است یک سرپل است که حیات دنیا را به آن حیات پس از مرگ وصل می‌کند این توفی برای آن است چون قبلاً هم فرمود منتظر روز پاداش هم باشید خب ﴿وامرت ان اکون من المؤمنین﴾ این امرت گاهی، که دلیل نقلی با دلیل عقلی هماهنگ است یک وقت است می‌فرماید ﴿و امرت ان اکون مسلما﴾ یک وقت می‌فرماید نه ﴿امرت ان اکون من المومنین﴾ یعنی من از این گروه باشم یک، اینها را هم رها نکنم دو، این ﴿امرت ان اکون من المومنین﴾ گرچه به منزله کن است اما یک وقتی می‌فرماید «کن مومنا» یک وقت می‌فرماید «کن من المؤمنین» از اینها باش مثل ﴿و کونوا مع الصادقین﴾ یا ﴿من الصادقین﴾ از اینها باش مطلب دیگر آن است که انسان یک فطرتی دارد شفاف آینه‌گونه یک معلمی می‌خواهد که او را هدایت کند که این آینه را به کدام سمت نگه بدارد غالب جوانها هم احتیاج دارند به یک راهنما تا انسان یک حرفی را می‌پذیرد اوائل که کودک‌اند یا نوجوان‌اند قصه‌پذیرند تا آدم یک داستان نقل می‌کند اصلاً فاصله‌ای نیست بین گفتن گوینده و قبول آنها آماده قبول‌اند بنابراین قلب اینها شفاف است یک راهنمایی می‌خواهد که به اینها بگوید که این دل را به کدام طرف داشته باشید این دل نوجوان و جوان به هر سمتی قرار گرفت فوراً آنجا عکس‌برداری می‌کند همان هم می‌ماند یک وقت است خدای ناکرده یک جوان یا نوجوانی را می‌برند در باغ وحش هر چه به او نشان می‌دهند گرگ و گراز است خب این آینه اگر به باغ وحش برود خب همان را نشان می‌دهد تقصیر آینه نیست باید یک کسی به او بگوید که این آینه را این طرف نگه دارد رو به آفتاب نگه بدار رو به قمر نگه بدار آن نیرها بتابند آن جمال و جلال بتابند به آن سمت نگه دارد این ﴿اقم وجهک للدین حنیفا﴾ همین است یعنی به این سمت نگه بدار به کدام طرف مایلی و این‌قدر مهندسی باشد ریاضی باشد که ذرّه‌ای کج و راست نشود حنیف باشد ﴿فاقم وجهک للدین حنیفا﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که توحید مسامحه بردار نیست توحید خدای ناکرده اگر ذرّه‌ای آسیب ببیند همه‌اش را رها می‌کند یعنی شرک که مقابل توحید است این نظیر قذارت است که آن فضا را آلوده می‌کند نه مستهلک بشود این مثالهایش هم قبلا ذکر شد یک وقت است یک کسی دارد آشپزی می‌کند یک دیگ بزرگی است بالاخره یک مختصر یک گرم خاک کمتری، بیشتری از سطل می‌افتد در این دیگ بزرگ خب خوردن خاک حرام است ولی اگر مستهلک بشود در یک دیگ بزرگ چون مستهلک شده است خوردن آن غذا حرام نیست ولی اگر همین آشپز دستش خونی شد یک قطره خون چکید در این ظرف این یک قطره خون چون قذر است و آلوده است مستهلک نمی‌شود مهلک است کل آن مظروف را آلوده می‌کند شرک این‌طور است یک قذارتی است که کل فضا را آلوده می‌کند این‌طور نیست که حالا مستهلک باشد در مسئله‌ای که کسی حالا اشتباه کرده سهو کرده آشنا نبوده مخرج برخی از حروف را ادا نکرده اینها را مخصوصاً در از دعاهای مستحبی در روایات هست که ملهوم را و غلط را فرشتگان تصحیح می‌کنند و بالا می‌برند این شخص حالا عربی نمی‌داند ولی خواسته صحیح دارد یک جمله‌ای خواست بخواند در غلط چاپی بوده مضمومی را مکسور خوانده یا بالعکس بلد نبود اینجا قابل مسامحه است اینها مستهلک است اما اگر خدای ناکرده همین شخص به عنوان ریا این دعا را خوانده یک جمله را به عنوان ریا خوانده بقیه هم هدر می‌رود این‌طور است لذا فرمود ﴿اقم وجهک للدین حنیفا﴾ مبادا در این محدوده شرکی راه پیدا کند چون در سوره مبارکه زمر مشخص فرمود که از شما هم گذشت نمی‌شود «معاذ الله» شرک در کار شما راه پیدا کرد با اینکه محال است از حضرت شرکی پدید بیاید آیه 65 سوره مبارکه زمر این است ﴿ولقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک‌﴾ این‌طور نیست که حالا بگویید در یک بخش شرک ورزیدند خدا می‌بخشد شرک نظیر قذارتها و آلودگیهای دیگر فضای فکری را فضای ذهن را فضای اعمال دیگر را هلاک می‌کند مستهلک نمی‌شود بقیه را هم هلاک می‌کند این نظیر قذارت است نظیر آن خون و بول است نظیر یک مقدار خاک نیست که مستهلک بشود فرمود اگر این کار را کردید اینکه فرمود ﴿و له الدین واصبا﴾ ﴿لله دین خالصا﴾ ﴿قل ... اعبد الله مخلصا له الدین﴾ برای همین است تمام دین کمّاً اخلاص دین کیفا ازآنِ اوست در محدوده عقاید الاهی اینجا نباید خدای ناکرده ریایی شرکی راه پیدا کند چه خفی چه جلی کلش را ذات اقدس الاه رد کرد
سؤال: ... جواب: چون بالاخره آدم غیر خدا را موثر می‌داند دیگر این شخص مرائی که حالا دارد ریا می‌کند به دیگری دارد نشان می‌دهد که من برای خدا دارم کار می‌کنم و دروغ می‌گوید برای خدا کار نمی‌کند چون اگر برای خدا کار می‌کند دیگر احتیاجی به ارائه به دیگری نیست این دیگری را منشا اثر می‌داند به دیگری نشان می‌دهد که من دارم برای خدا کار می‌کنم در حالی که این‌ نیست سمعه آن است که به گوش دیگری برسد اسماع می‌کند به سمع دیگری می‌رساند که من فلان کار خیر را کردم در حالی که لله نکرده به سمع دیگران می‌رساند که من فلان کار را برای خدا کردم در حالی که این‌چنین نیست خب اگر آن شخص سمیع آن شخص بصیر پیش این شخص مراعی هیچ سهمی در سرنوشت نداشته باشد هیچ کاره باشند که آن ریا و سمعه ندارد که چون آن شخص را یا آن جامعه را منشا اثر می‌داند سعی می‌کند آنها ببینند سعی می‌کند آنها بشنوند این می‌شود شرک و از هیچ کسی پذیرفته نیست و باعث هلاکت بقیه اعمال هم می‌شود خب در سوره مبارکه زمر آیه 65 این بود ﴿ولقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین﴾ مطلب بعدی آن است که پس انسان باید این چهره جان را که آینه است به آن سمت نگه بدارد و بداند به جای دیگر متوجه نکند البته تکویناً همه موجودات مسبح‌اند حامدند مکبّرند مهلّل‌اند ﴿و ان من شیء الا یسبح بحمده﴾ و درون ما جسم ما تکویناً به آن سمت گرایش دارد کافر زبانش ملحد است ولی اعضا و جوارحش همه تسبیح‌گوی حق‌اند چیزی در جهان نیست هیچ حجر و مدر و درخت و امثال ذلک نیست که تسبیح خدا نکند این امرها برای تطبیق تشریع با تکوین است یعنی این بدنتان مثل اعضا و جوارح دیگران یا سنگ و کلوخ دیگر همهٴ اینها مسبح حقّ‌اند تو در نظام تشریع با میل و اراده و انتخاب خودت هم ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ به یاد من باشید این ﴿اقم وجهک﴾ یعنی تشریع را با تکوین هماهنگ بکن بعد اینکه به صورت متن بود این را شرح کرد فرمود ﴿ولاتدع من دون الله مالاینفعک و لایضرک﴾ نه اینکه من دون الله بعضی نافع‌اند و بعضی ضارند به حسب ظاهر ممکن است تقسیم بشوند ولی ضار و نافع غیر از ذات اقدس الاه احدی نیست در این دعای نورانی جوشن کبیر می‌بینید یکی از اسمای حسنای خدای سبحان ضارّ و نافع است دیگری اگر کاری از او ساخته است مظهر اوست مأمور اوست راهنمایی الاه او را به شما منتقل کرده است و مانند آن فرمود ﴿ولاتدع من دون الله مالاینفعک و لا یضرک﴾ گاهی این معنا را باز و روشن می‌کند می‌فرماید از این بتها هیچ کاری ساخته نیست اگر خدای سبحان بخواهد خیری به شما برساند از این بتها کاری ساخته نیست که اینها برگردانند یا ضرری دامنگیر شما بکند از این بتها ساخته نیست که این ضرر را رفع بکنند در سوره مبارکه زمر آیه 38 این است که ﴿و لئن سالتهم من خلق السمٰوات والارض لیقولن الله قل افرایتم﴾ افرایتم یعنی اخبرونی ﴿ما تدعون من دون الله﴾ گزارش بدهید این معبودهای شما چه کاره هستند ﴿ان ارادنی الله بضر هل هن کاشفات ضرّه﴾ اینها که خودشان را نمی‌توانند اداره کنند که ﴿هل هن کاشفات ضره او ارادنی برحمة هل هن ممسکات رحمته﴾ اینها در بخش اثبات اثر دارند در بخش نفی اثر دارند؟ هیچ‌کاره هستند هیچ کسی در دنیا به اندازه یک موحّد لذت نمی‌برد هیچ کسی، اگر در عالم طبیعت لذتی باشد ازآنِ موحد است چون می‌داند یک کسی که ارحم الراحمین است علیم است حکیم است خبیر است مدبّر است او را به عنوان دوست انتخاب کرده و دارد اداره می‌کند او را و هرگز او را زمین نمی‌زند حیثیتش را به هم نمی‌زند آبرویش را از بین نمی‌برد و مطمئن است این کلمه لا اله الا الله حصن من است از غرر تعبیرات دینی است یعنی آدم می‌رود در یک قلعه‌ای و یک دژی که دژبانش خداست اگر در عالم طبیعت یک لذتی باشد ازآنِ موحدین است بقیه اینها فرمود ﴿فی ریبهم یترددون﴾ هیچ کس بهره‌ای از لذت نمی‌برد در عالم می‌داند یک دوست حکیمِ مدبر خوبی گفت من خدای تو هستم تو را به عنوان بنده قبول دارم ما هم خودمان را نباید خیلی محروم بکنیم خیلی خودمان را دور بکنیم خب او ما را قبول کرده است به عنوان بندگی داعی ندارد که ما فاصله بگیریم اگر او گفته من نزدیکم هر کاری داری به من بگو من می‌شنوم مشکلت را حل می‌کنم خیلی دوست هم ... ماییم و نمی‌گذارم کسی بفهمد هیچ کسی را نمی‌گذارم بفهمد تو اسرارت را با من در میان بگذار این حرفها را به ما گفته دیگر خب دلیلی ندارد که ما فاصله بگیریم ما کوچکی‌مان محفوظ است او بزرگی‌اش محفوظ است او را هم عبادت می‌کنیم و مدیر عامل کل این جهان اوست و غیر از حکمت چیزی در کار برنامه‌ریزی نشده هر کس هر کاری را بخواهد بکند که او یک کاری بکند خدای ناکرده بر خلاف حکمت ابداً این دعای نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه همین است دیگر «یا من لا تبدل حکمته الوسائل» یعنی خدایا به ما فرمودی ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ اما هر کس هر توسلی بگیرد که شما کاری بر خلاف حکمت بکنید هرگز نمی‌کنید هیچ ممکن نیست انسان متوسل بشود به نماز به روزه به عبادات دیگر به ولایت به هر چه متوسل بشود تا مسیر برنامه ذات اقدس الاه را که حکیمانه است «معاذ الله» عوض بکند که خدا یک کار غیر حکمتی بکند این نیست خب یک چنین کسی با ما بالاخره پیمان بسته دیگر این بزرگان اخلاقی ما می‌گویند لطف خدا این است که اصلاً این عهد را در میان گذاشته فرمود طرف عهدتان من هستم حالا یک وقتی یک کسی شهید می‌شود با خدا معامله می‌کند آنها یک گوی دیگری را به سبقت ربودند اما مسئله عهد را در کتابهای فقهی بالاخره همه‌تان آشنایید این کتاب عهد یک پیمانی بین ما و خداست عهد کردم این کار را نکنم عهد کردم این کار را نکنم عهد کردم این کار را نکنم با او معاهده بکنم آن‌قدر «دانی فی علوه» در عین حال که عالی است فیضش دانی است که با ما طرف قرارداد و تفاهم است امضا می‌کند به ما فرمود تو این‌طور بکن ﴿اوفوا بعهدی اوف بعهدکم﴾ شما عهدی که با من بستید عمل بکنید من هم با شما عمل می‌کنم از این مهربان‌تر دیگر فرض نیست
سؤال: جواب: چرا این هم یک عبادتی است اقرار است گاهی هم می‌گوییم خدایا نیازی نداریم بگوییم یا «من لایحتاج الی التفسیر والسؤال» همین «یا من لایحتاج الی التفسیر والسؤال» خودش سؤال است دیگر ما می‌خواهیم زبان ما عبادت بکند قلب ما عبادت بکند چشم ما عبادت بکند غرض این است که دور نیست ما را قبول کرده است حالا آن مراحل عالیه که در دسترسی فکر کسی نیست که ما به آن مراحل کاری نداریم او ﴿رفیع‌ الدرجات﴾ است ﴿ذوالعرش﴾ است ولی این درجات وسطا نازله را که ما می‌فهمیم با او رابطه داشته باشیم حالا عرشش را خبر نداریم خب بله او ﴿رفیع الدرجات﴾ است ﴿ذوالعرش﴾ است ما با عرش او رابطه نداریم حالا با درجات نازله اسمای حسنای او رابطه داشته باشیم فرمود از دیگران هیچ کاری ساخته نیست مشابه این در سوره مبارکه انعام هم هست که باز فرمود مسئله ضرر و نفع را آیه 17 سوره مبارکه انعام این است ﴿و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یمسسک بخیر فهو علی کل شیء قدیر﴾ مشکل ما این است که ما خیال می‌کنیم در آسمانهاست یا در قیامت ظهور می‌کند مثل مفوّضه که می‌گویند کارها را در دنیا به ما واگذار کرد در قیامت حساب‌رسی می‌کند این است اما ﴿و هو معکم اینما کنتم﴾ ﴿اقرب الیه من حبل الورید﴾ اینها مطرح است دیگر ﴿و ان یمسسک بخیر فهو علی کل شیء قدیر﴾ مطلب دیگر این است که مساس اختصاصی به مس مادی ندارد هم مس مادی و ظاهریشان می‌شود هم مس معنوی و امور ذهنی و علمی و فکری را شامل می‌شود چه در طرف خیر چه در طرف شر وسوسه مساس است چه اینکه الهام هم مساس است در سوره مبارکه اعراف آیه 201 هم آمده است ﴿ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون﴾ مردان باتقوا چون در خواب نیستند بیدارند مراقب‌اند اگر یک کسی بالأخره تنه بزند می‌فهمند که در ذهنشان هم هر خاطره‌ای پدید بیاید می‌فهمند از کجا آمده از کجا دارند می‌خورند حالا فلان کس ترقی کرده آدم باید خوشحال بشود خب بالاخره همان خدایی که به دیگری داده مثل آن یا بیشتر از آن را می‌تواند به ما بدهد دلیلی ندارد ما نگران باشیم و خواهان زوال نعمت از کسی باشیم خب همان خدایی که داد مشابه آن یا بیشتر از آن را به ما می‌دهد از او هم می‌خواهیم حالا چرا رنج می‌بریم که دیگری دارد ترقی می‌کند هیچ کسی در زندگی مزه زندگی را نچشید مگر یک موحد آنها خوب زندگی کردند آنها هستند که بالاخره یا «ما رایت الا جمیلا» می‌گویند این «ما رایت الا جمیلا» همیشه برای آنها هست در جریان وجود مبارک امام حسن عسگری هست در جریان وجود مبارک امام هادی (سلام الله علیه) هست بالاخره مردان الاهی به این صورت‌اند این طیف، می‌گویند طیف وسیع یعنی یک طایف یعنی یک طایفه یعنی یک گروه طیف وسیع یعنی طایفه بزرگ این از همین قبیل است فرمود ﴿ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون﴾ اگر در نقطه طرف مقابل فرشتگانی هم چیزی به او عطا بکنند اینها هم متوجه می‌شوند و شاکرند بنابراین آیه 106 و 107 محل بحث این است ﴿و لا تدع من دون الله مالاینفعک و لایضرک فان فعلت فانک اذا من الظالمین ٭ و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یردک بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده و هو الغفور الرحیم﴾ در بحث دیروز اشاره شد که ذات اقدس الاه خیری را که داد هرگز نمی‌گیرد و اشاره شد مگر اینکه خود آدم پس بدهد هدیه‌ای که ذات اقدس الاه به کسی داد هرگز نمی‌گیرد ﴿ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم﴾ ﴿ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمةً انعمها علی قوم﴾ این دو تا آیه نشان می‌دهد خدا هرگز خیری را که داده پس نمی‌گیرد اما جریان ملکی که در سوره مبارکه آل عمران آمده ﴿تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء﴾ اینها همه آزمون است خیلی از موارد است که آزمون است معلوم نیست خیر باشد وجود مبارک زینب کبرا (سلام الله علیه) وقتی که در شام یزید این آیه را تلاوت کرد ﴿قل اللهم مالک الملک﴾ ایشان فرمود «أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الارض و آفاق السماء فأصبحنا نساق کما تساق الاسراء ان بنا هوانا علیه و بک علیه کرامة» تو خیال کردی این که داری خیر است آن آیه را هم بخوان ﴿ولایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما﴾ فرمود این قدرت و سلطنتی که الان تو داری که خیر نیست اینها آزمون است این از جواب اول جواب دوم این است که بله خدا می‌گیرد اما رنج را که به عنوان آزمون داد ابتدائا می‌گیرد یعنی لازم نیست که کسی از خدا بخواهد که این مشکل را برطرف بکن خودش برطرف می‌کند البته دعا اثر دارد و مانند آن ولی منظور آن است که لازم نیست این شخص یک کاری بکند تا خدا بردارد ولی خیر را تا شخص یا آن جامعه بیراهه نروند کجراهه نروند کفران نعمت نکنند زایل نمی‌کند پس اگر فرمود ﴿و تنزع الملک لمن تشاء﴾ این مقید است به اینکه ﴿لم یک مغیرا نعمةً انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم﴾ اگر چنانچه اینها بیراهه رفتند آن نعمت را ذات اقدس الاه از آنها می‌گیرد
سؤال: ... جواب: بله دنیا این است اما آن توحید که دنیا نیست ﴿فأما ان کان من المقربین ٭ فروح و ریحان و جنت نعیم﴾ بدن ما بالاخره لذت می‌خواهد جای خوب می‌خواهد لباس خوب می‌خواهد و مانند آن اما روح ما لذتهای روحی به چیست اگر کسی خدای ناکرده کینه دیگری را داشته باشد غمی داشته باشد اندوهی داشته باشد چیزی را از دست داده چیزی را می‌خواست گیر بیاورد گیر نیاورد چیزی را که نمی‌خواست گیر بیاورد دامنگیر او شد رقیبی دارد حسودی دارد یا محسود است یا حاسد است در زحمت است اما کسی از همه این آلودگیها برهد این در زحمت نیست این ﴿فروح و ریحان و جنت نعیم﴾ یک بیان لطیفی مرحوم ابن بابویه قمی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی خودشان نقل می‌کند این امالی از کتابهای خوب است غالب نوشته‌های مرحوم صدوق خوب است این از نوشته‌های پربرکت ایشان است اینها یک مجلس درسی داشتند فقه بود اصول بود تفسیر بود و اینها یک مجلس وعظ و اخلاق داشتند این اخلاقیاتشان که املا می‌کردند برای اصحابشان برای شاگردانشان برای دوستانشان برای برادران ایمانی اینها را جمع می‌کردند می‌شد امالی فلان‌جا املا کردند فلان‌جا املا کردند این‌طور بود مرحوم صدوق امالی دارد مرحوم مفید امالی دارد مرحوم شیخ طوسی امالی دارد سید مرتضی امالی دارد این امالی این‌طور بود که در مجالس ذکر می‌کردند یک سلسله احادیث پربرکتی است که در جلسات وعظ و اخلاق و نصیحت و اینها ذکر می‌شد این امالی مرحوم مفید (رضوان الله علیه) در بحث «انا مدینة العلم و علی بابها» تقریبا در حدود بیست و هشت حدیث ایشان نقل می‌کند با سندهای گوناگون غالب اینها به همین مضمون است «انا مدینة العلم و علی بابها» یا «انت یا على بابها» و ولی بعضی از این احادیث به این صورت است که «انا مدینة الحکمة و هى الجنة و انت یا على بابها» من شهر حکمتم حکمت بهشت است و تو در این هستی اختصاصی به آخرت ندارد الان این حکیم است چون قرآن حکیم بر قلب او نازل شده ﴿یس ٭ والقرآن الحکیم﴾ این کتاب حکیم این سرتاسر حکمت بر قلب مطهر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است که ﴿نزل به الروح الامین ٭ علی قلبک و تکون من المنذرین﴾ فرمود «انا مدینة الحکمه» من شهر حکمتم «و هی الجنة» خب بدن بخواهد لذت ببرد معلوم است روح بخواهد لذت ببرد به چه لذت می‌برد؟ به فهمیدن به عقل به تقوا به سعه صدر به خیرخواهی بد کسی را نخواهد از کسی رنج نبرد کسی را نرنجاند اینها بهشت روح است دیگر روح در لذت است روح بهشت می‌برد بهشت روحانی، بهشت لذت روحانی است همین‌هاست دیگر وگرنه خورد و خوراک که بهره روح نیست حضور امام می‌رود محضر ولی را درک می‌کند آیات قرآن را خوب می‌فهمد هم که رفته معارف را برتر مشاهده می‌کند اینها لذتهای روحانی است دیگر لذتهای روحانی که ﴿انهار من خمر لذّة للشاربین و أنهار من عسل مصفی﴾ نیست اینها برای جسم است که در قیامت است اما روح که لذت می‌برد به همین امور لذت می‌برد به عقاید لذت می‌برد به اخلاقیات لذت می‌برد فرمود «الان جان» ما در بهشت است این حکمت که بهشت است چه حکمت عملی چه حکمت نظری این حکمت مصطلح نیست یعنی فلسفه فقه حکمت است ادبیات دینی حکمت است تاریخ حکمت است تاریخ اسلامی حکمت است تفسیر حکمت است علومی که بالاخره انسان را به خدا آشنا می‌کند همهٴ‌شان حکمت‌اند چه اینکه فقه هم فقه مصطلح نیست این ﴿و یتفقّهوا فی الدین﴾ یعنی اصول دین را بفهمد فروع دین را بفهمد تفسیر را بفهمد حدیث را بفهمد فقه الحدیث فقه است علم الحدیث فقه است تاریخ سلامی فقه است مقتل سیدالشهدا فقه است این ﴿لیتفقّهوا فی الدین﴾ اختصاصی به فقه اصطلاحی ندارد چه اینکه حکمت هم اختصاصی به حکمت اصطلاحی ندارد فرمود ﴿انا مدینة الحکمة و هی الجنه و انت یا علی بابها» معلوم می‌شود وجود مبارک حضرت امیر هم در بخشهای جسمانی باب الجنه است هم در بخشهای روحانی باب الجنة است و مانند آن فرمود ﴿و هو الغفور الرحیم﴾ این ﴿و هو الغفور الرحیم﴾ ملاحظه فرمودید که اسمای حسنایی که در پایان هر آیه ذکر می‌شود ضامن مضمون آن آیه است یعنی خدا با مغفرت و رحمت شما را اداره می‌کند یا اگر غضبی هست یا ضرری هست آنها بالعرض پدید می‌آیند وگرنه اساس بر رحمت است بعد فرمود ما یک تکوینی داریم یک تشریعی داریم حق آمده نور آمده وحی آمده شما هم آزادید ما کارمان هدایت است بعد هم رهنمود است بعد هم فرمان است این پنج شش تا مطلب را با شما در میان می‌گذاریم ﴿قل یا ایها الناس﴾ این «یا ایها الناس» مثل آن «یا ایها الناس» یک خطاب جهانی است ﴿قد جاءکم الحق من ربک﴾ برای چندمین بار فرمود قرآن حق است و از ناحیه خدا آمده این یک، و شما هم آزادید یعنی تکویناً آزادید نه تشریعاً خب اگر «معاذ الله» کسی تشریعا آزاد باشد که می‌شود اباحه‌گری که اگر انسان آزاد باشد هر کاری دلش می‌خواهد بکند بگیر و ببند خدا پس چیست ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثم الجحیم صلوه﴾ بگیرید و ببرید بزنید بسوزانید خب چطور انسان آزاد است این ﴿لا اکراه فی الدین﴾ مال آن تکوینیات است یعنی بشر آزاد است می‌خواهد جهنم برود می‌خواهد بهشت برود ولی ما وظیفه‌مان هدایت و راهنمایی است می‌گوییم نرو که می‌افتی پس این حق است اولاً و بشر تکویناً آزاد است ﴿فمن اهتدیٰ فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها﴾ به کسی آسیب نمی‌رساند خودش را بالأخره آسیب نمی‌رساند این مواد مخدر است کسی می‌خواهد پرهیز کند می‌خواهد نکند آن هم سیب و گلابی و میوه‌های فربه‌کننده است کسی می‌خواهد بهره ببرد کسی نمی‌خواهد بهره ببرد آن هم فضای آزاد است گلشن است این هم فضای تیره است گلخن است اینها مختارند ﴿و ما أنا علیکم بوکیل﴾ به مردم بگو ما که وکیل شما نیستیم شما آزادید ما هادی شماییم ما که نیامدیم شما را به زور ببریم بهشت که ولی می‌گوییم نظم جامعه را به هم نزنید حقوق مردم را از بین نبرید و راه صحیحتان را طی کنید وگرنه همه با هم می‌رویم در محکمه معلوم می‌شود ﴿لیمیز الله الخبیث من الطیب﴾ بنابراین آیاتی که از این قبیل است هرگز موهم آزادی تشریعی نیست تا کسی بگوید قرآن می‌گوید بشر آزاد است خب این بگیر و ببندها پس چیست این سوخت و سوز برای چیست کجایش آزاد است ﴿فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل﴾ بعد فرمود این تکوین درست شد اما تشریع ﴿واتبع ما یوحی الیک﴾ تو بدان خودت این‌طور باش به دیگران هم ابلاغ بکن که راه این است وگرنه سقوط می‌کنید ﴿واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله و هو خیر الحاکمین﴾ این‌طور نیست که هر کسی بگوید من آزادم خب بله آزادی این‌چنین نیست که نظیر مواد مخدر باشد که انسان خوب بر فرض به مواد مخدّر مبتلا شد و بعد از ده بیست سال خودش را به هلاکت رساند تمام می‌شود ولی این تمام شدنی نیست ﴿ثم لایموت فیها و لایحیٰی﴾ مگر آدم می‌میرد مگر کسی بیراهه رفت خدای ناکرده ملحد شد از اسلام فاصله گرفت مگر مثل دنیاست که بمیرد و راحت بشود آنها رویشان نمی‌شود یا اصلاً ارتباطشان با خدا قطع است از خدا تقاضای مرگ نمی‌کنند وسیله خودکشی هم که آنجا نیست به خازن جهنم (سلام الله علیه) می‌گویند تو از خدا بخواه که عمر ما را به پایان برساند ما بمیریم و راحت بشویم ﴿یا مالک لیقضِ علینا ربک﴾ خودشان نمی‌گویند ﴿یا ربنا یقضی علینا﴾ چون رابطه‌ای ندارند با خدا به مالک دوزخ (سلام الله علیه) می‌گوید ﴿یا مالک لیقضی علینا ربک﴾ جواب می‌آید نه ﴿ثم لایموت فیها و لایحیٰی﴾ وسیله خودکشی نیست مرگ نیست همین سوخت و سوز است خوب چرا آدم عاقل از این فرار نمی‌کند این‌چنین نیست که این عقیده یک موجود معدومی باشد و الحاد و توحید هر دو برای روح یکسان باشد این‌طور نیست هر راهی را هر فکری را هر عقیده‌ای را داشته باشد می‌تواند داشته باشد بنابراین حق آمده یک، بشر تکویناً آزاد است دو، تشریحا مأمور است سه، هیچ تساهل و تسامحی در این محدوده نیست چهار.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن