- 670
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 1 سوره اسراء _ بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 1 سوره اسراء _ بخش پنجم"
وجود مبارک حضرت در سفر معراج دارای شئون ششگانه بود
إسرا متعدّد بود، معراج متعدّد بود و برخی از آیات را در سفر اول دیدند
نماز سوغات معراج است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ﴿1﴾
خلاصه مطالب این شد که اگر در بعضی از ادعیه مثل دعای ندبه و مانند آن آمده «عرجت به» درست است، «عرجْتُ بروحه» درست است چون عبد مجموعهٴ بدن و روح است.
در سورهٴ مبارکهٴ «علق» به این صورت آمده است ﴿أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَی ٭ عَبْداً إِذَا صَلَّی﴾ این عبد مجموعه روح و بدن است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» یا سایر سُوَر این تعبیر آمده است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ که مجموعه روح و بدن است، این مطلب اول.
و وجود مبارک حضرت هم در این سفر دارای شئون ششگانه بود یعنی بدن داشت با همه مجاری ادراکی و تحریکی بدن، تمثّلات برزخی داشت دو، ادراکات عقلی داشت سه، شهودها و کشفهای قلبی داشت چهار، قُرب نوافل داشت پنج، قُرب فرایض داشت شش. این شئون ششگانه تجهیزات سفر آن حضرت(سلام الله علیه) بودند. هر کاری را که انجام میداد با شأن مناسب با آن کار انجام میداد مثل اینکه ما الآن اینجا که نشستیم هم زمان داریم، هم مکان داریم، بدن داریم، چشم و گوش داریم، کارهای مربوط به بدن را با چشم و گوش و مظاهر بدن انجام میدهیم، کارهای مربوط به عقل را دیگر با بدن انجام نمیدهیم با عقل انجام میدهیم الفاظی که میگوییم، الفاظی که میشنویم، اشخاصی که میبینیم، اشخاصی که ما را میبینند، آهنگهایی که ایجاد میکنیم، آهنگهایی که میشنویم، صُوَری که میبینیم همه اینها با بدن و مجاری بدنی است، اما آن مطالب عمیق علمی که ادراک میکنیم آن دیگر مربوط به بدن نیست نه اینکه ما بدن نداریم در حالی که بدن داریم آنها را با عقل درک میکنیم نه با بدن.
پرسش:...
پاسخ: خود ظواهر کتاب و سنّت اینها را ثابت میکند دیگر میفرماید: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ رؤیتی را به فؤاد اسناد میدهد، رؤیتی را به چشم اسناد میدهد، خب منتها ترتیبش این است که اول از دل شروع میکند بعد به چشم میرسد در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» اول این است ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ دل آنچه را دید دروغ نگفت بعد از چند آیه دارد ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ خب دل میبیند، چشم میبیند، اول دل میبیند بعد چشم میبیند اینها دوایر قرآنی است دیگر. برای ما دیدن دل مطرح نیست، فهمیدن عقل مطرح است منتها اول چشم و گوش ما فعال هستند میشنویم، میگوییم، مطالعه میکنیم، میبینیم بعد میفهمیم آنجا به حسب ترتیب اول شهود دل بود، بعد شهود بصر.
مطلب بعدی آن است که پس حضرت با این شئون ششگانه سفر کردند و هر کاری را با شأنی از این شئون انجام دادند.
پرسش:...
پاسخ: اطلاقات و عمومات لفظی اینها بیش از ظهور چیز دیگری نیست حالا البته چیزی متواتر بود سنداً قطعی بود یعنی متواتر بود یا خبر واحد محفوف به قراین قطعی بود این سند میشود قطعی یک، جهت صدور هم باید قطعی باشد احتمال تقیّه و مانند آن نباشد دو، متن هم قطعی باشد نص باشد نه ظاهر سه، از چنین روایتی ما قطع پیدا میکنیم وگرنه اگر سند ظنّی بود یا سند قطعی بود جهت صدور ظنّی بود یا سند و جهت صدور قطعی بودند دلالت به اطلاق یا عموم بود میشود ظنّی با مظنّه هم جزم پیدا کردن مشکل است یک کار عملی نیست فقه با همین اطلاقات و عمومات و ظواهر پیش میرود برای اینکه ما باید عمل بکنیم وظیفه ما عمل کردن است اگر هم شک داشته باشیم عمل را باید بکنیم، اما در مطالب علمی دیگر در اختیار ما نیست این دل در اختیار کسی نیست اگر مبادی حاصل شد علم پیدا میشود، اگر آن مبادی و ادله حاصل نشد علم پیدا نمیشود علم یک امر تعبّدی نیست که ما بگوییم چون خبر واحد اقامه شد شما علم پیدا کن. مستحضرید شما در اصول اینها را گذراندید که اگر روایتی به دست ما برسد ما بخواهیم از این روایت مطلبی را بفهمیم و به او استناد کنیم در مسائل فقهی کارهای فراوانی انجام میدهیم آن کارهای فراوان میتواند مشکل فقه و اصول ما را حل کند، اما مشکلات اعتقادی ما را شاید نتواند حل کند. ما درباره تکتک این افراد مثلاً دهتا راوی هستند بین ما تا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) یا بیشتر درباره تکتک اینها که این روایتی که مثلاً دهتا جمله است ده نفر راوی این روایت ده جملهای را نقل کردند. درباره تکتک اینها باید اصول عقلایی فراوانی را جاری کنیم یک، درباره تکتک این کلمات اصول لفظی را اجرا کنیم دو، اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسیان، اصالت عدم زیاده، اصالت عدم نقیصه این اصول را مرتب ما باید اجرا کنیم برای اینکه چون اینها عادل یا موثّقاند آن تعمّد کذبشان برطرف شده است اما درباره تکتک این جملهها ما احتمال کم، احتمال زیاد، سهو، خطا، غفلت، تقدیم، تأخیر، ترک موالات، حذف کردن، اضافه کردن درباره همه این جملهها میگوییم آن وقت شما ده، دهتا صدتا به توان هر کدام از اینها درباره تکتک این جمله، این جمله روایتی که مثلاً ده جمله است درباره تکتک این کلمات احتمال سهو میدهید، احتمال زیاده میدهید، احتمال نقیصه میدهید، اختلاف قرائت میدهید که این طور قرائت شده یا آن طور قرائت شده همه اینها با اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسیان، اصالت عدم زیاده، اصالت عدم نقیضه حل میکنید، اگر یک خودکار بگیرید و یک دفتر میبینید یک روایت با انباری از اصول باید پشتیبانی بشود تا حل بشود انباری از اصول میخواهد تا شما بخواهید روایتی را تثبیت کنید منتها حالا چون همه اینها سریعاً میگذرد میگوییم که موثّق نقل کرده کافی است درباره تکتک اینها همه این اصول باید جاری بشود چه اینکه درباره تکتک این راویان همه این اصول باید جاری بشود.
خب، چیزی که پشتوانهاش انباری از اصول است این دیگر یقینآور نیست یقین هم به دست ما نیست یقین یک مبادی میخواهد، یک مقدمات میخواهد، صغرا و کبرا میخواهد اگر حاصل شد که حاصل میشود، اگر حاصل نشد هم حاصل نمیشود. آن عمل است که به دست ماست وقتی فرمودند «اذا شککت بین ثلاث و أربع فابن علی الأربع» میگوییم «سمعاً و طاعاً» باید عمل بکنیم با اینکه شک داریم وجداناً موارد دیگر هم بشرح ایضاً [همچنین] اما مسائل اعتقادی، مسائل علمی دست کسی نیست تا مبادی علمی حاصل نشود منتها ما موظف هستیم که راههای تحقیق را هم طی کنیم نگوییم ما شک داریم، خب شک داریم آن شکّ قبل الفحص اعتباری به آن نیست شما اگر فحص بکنید آدم چند سال درس بخواند، فحص بکند، جدّیت بکند، پژوهش بکند خیلی از این شکوک برایش حل میشود، الآن اگر ثابت شد که وجود مبارک انسان کامل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با این جهاد ششگانه این سفر را طی کرده آدم به حسب ظاهر میبیند کمبودی ندارد هر کاری که شده با شأنی از این شئون ششگانه شده مسجدالحرام بود، مسجد اقصیٰ بود اینجاها کار بدنی است با بدن، انبیا را دیده، انبیا به آن حضرت اقتدا کردند، نماز جماعت برگزار شده، حضرت امام جماعت انبیا شده این با بدن نبود برای اینکه آنها رحلت کرده بودند اینها با تمثّلات برزخی حل میشود یعنی هم آنها متمثّل شدند و هم برای حضرت متمثّل شد. بنابراین اینها را با سفر مثالی حل کردند. آنجایی که ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ درباره خود ذات اقدس الهی است خب آنها را با شهود قلبی ادراک میکند همان بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «ما کنت أعبد رباً لم أره» آن بخش چهارم از بخشهای چهارگانهای که مرحوم امینالاسلام در طلیعهٴ بحث نقل کردیم که فرمود روایت چهار طایفه است طایفه چهارم هیچ چارهای نداریم مگر اینکه طردش کنیم این روایاتی است که درباره مشاهده ذات اقدس الهی است، دیدن خداست البته آن باید توجیه بشود، تأویل بشود نه طرد و آن این است که شهود قلبی است نه شهود بصری با چشم خدا را نمیبینند و ذات اقدس الهی را «لا تدرکه العیان بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» که طایفه چهارمی که مرحوم امینالاسلام نقل کردند این است.
مطلب بعدی آن است که إسرا متعدّد بود، معراج متعدّد بود و برخی از آیات را در سفر اول دیدند یک، برخی از آیات را در سفر دوم دیدند دو، برخی از آیات الهی را در هر دو سفر دیدند سه و برخی از برکات معراج همان نماز است که چون نماز سوغات معراج است چه اینکه یکی از برکات معراج وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) است که پیغمبر میفرمود هر وقت من بوی بهشت میخواهم دخترم را میبوسم برای اینکه وقتی بهشت رفتم آنجا فاکههای، میوهای، سیبی به من دادند من آن را تناول کردم وقتی که آمدم اینجا آن میوهٴ بهشتی نطفه شد و شده فاطمه، خب میدانید بخشی از اینها به تمثّل برمیگردد، بخشی از اینها به تجسّم و بدن برمیگردد فرمود من هر وقتی بخواهم بوی بهشت را بشنوم دخترم را میبویم. اینها از برکات [معراج است] شما اگر فراغتی داشتید انشاءالله درباره روایات معراج فحص بکنید نه تنها ضرر نکردید بلکه حداکثر فایده را میبرید بخشی از این روایات مربوط به اسراست که در همین سوره است، بخشی از این روایات ذیل سورهٴ «نجم» است از مجموع این روایت شما میبینید که چه چیزی درمیآید هیچجا برای انکار نیست یعنی شش کار شما میبینید وجود مبارک حضرت هم شش شأن دارد، شش جهت دارد هر کدام را با شأنی انجام میدهد نه جا برای استبعاد است، نه جا برای استحاله است در ذیل آیه مبارکهٴ ﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾ آنجا آمده است از حضرت سؤال کردند صاد چیست؟ فرمود نهری است در بهشت که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج از آن نهر وضو گرفت و نماز گذارد .
خب، این قابل قبول هم هست جا برای انکار نیست غرض این است که اگر کار بدنی بود حضرت بدن داشت، اگر کار به تمثّل برزخی بود حضرت داشت، اگر به ادراکات عقلی بود حضرت داشت، اگر به مشاهدات قلبی بود حضرت داشت، اگر محصول قُرب نوافل است حضرت داشت، اگر معلول قُرب فرائض است حضرت داشت، اگر ما بخشهای اسرا و معراج را در شش فصل خلاصه کنیم وجود مبارک حضرت دارای جهاد و شئون ششگانه بودند هر کدام را با او مثل اینکه ما الآن اینجا نشستیم حرف میزنیم یک بخشش مربوط به بدن ماست درست است، بخشی مربوط به عقل و عاقله و که امر مجرّد است این هم درست این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه از نظر معرفتشناسی ضعیفترین مرحلهٴ معرفت، معرفت تجربی است بعد مرحلهٴ ریاضی، بعد مرحلهٴ فلسفی، بعد مرحلهٴ عرفانی، عرفان نظری، بعد مرحلهٴ عرفانی، شهودی اینها پنج، شش مرحله معرفتشناسی است ولی سلطان معارف وحی انبیا و اوصیاست آن در ردیف اینها نیست البته او سایهافکن بر همه اینهاست چون او معصوم است متنِ واقع را میبیند هیچ خطایی در او نیست، سهوی در او نیست، نسیانی در او نیست، عصیانی در او نیست، کم و زیادی در او نیست و مانند آن. سلطان معارف آنهاست آنهایی که اهل معرفتاند یعنی با شهود قلبی چیز میبینند آنها ترازو میخواهند چون مستحضرید ما که با علوم حصولی سر و کار داریم یعنی ما حوزویان و دانشگاهیان که با علوم حصولی سر و کار داریم مطالب نظری و پیچیده را با مطالب بدیهی حل میکنیم چه در علوم عقلی، چه در علوم نقلی آن مبادی روشن و شفاف میشود اصل، آن مسائل نظری و پیچیده میشود فرع، آنها را با این مسائل بدیهی حل میکنیم نظری را با بدیهی حل میکنیم این ابزار کار ما حوزویان و دانشگاهیان است. اما آنهایی که اهل کشف و شهودند که مسئله تصور و تصدیق نیست چون تصور و تصدیق همه اینها از اقسام علم حصولیاند، علم حصولی یا تصور است یا تصدیق. قضیه و قیاس و منطق و اینها همه در علم حصولی است در علوم شهودی که با واقعیت سر و کار دارند سخن از قضیه نیست آنها هم میگویند ما کشف و شهود نظری داریم که برای عرفای عادی است، یک کشف و شهود بدیهی داریم که علوم وحیانی انبیا و ائمه(علیهم السلام) است ماها کشف و شهودمان که نظری و پیچیده و نسیانپذیر و سهوپذیر و خطاپذیر است باید به کشف و شهود بدیهی ختم بشود که معصوم است. اگر در علوم حصولی نظری به بدیهی ختم میشود وگرنه مقبول نیست در کشف و شهود هم اگر به کشف و شهود معصوم به اهلبیت(علیهم السلام) نرسد خطاپذیر است و قابل قبول نیست زیرا کسی که غیرمعصوم است باید به معصوم تکیه کند این حرف همان بزرگان اهل معرفت است این هم یک مطلب. آنها ممکن است در کتابهای فنّیشان توجیهاتی داشته باشند ولی در کتابهای تفسیری خیلی نرم سخن میگویند برابر با ظاهر آیات است این هم یک مطلب، اگر یک وقت هم در کتاب تفسیر یک مطالب تأویلی داشتند در همان اول کتاب میگویند که ای خواننده بدان ما مفسّر نیستیم و اگر اینها را شما به حساب تفسیر تلقّی کنید یا ما به حساب تفسیر تلقّی کنیم مشمول «من فسّر القرآن برأیه» میشود اینها آن نیست. این جناب مولا عبدالرزاق کاشانی این دو جلد کتاب دارد به نام تأویلات این چون خیلی عرفان غلیظ است این را به نام ابنعربی چاپ کردند در حالی که برای ابنعربی نیست برای همین مرحوم مولا عبدالرزاق کاشانی است.
ایشان در اولش میگوید مبادا خیال کنید اینها تفسیر است اگر اینها را کسی تفسیر بداند مشمول «من فسّر القرآن برأیه فقد کفر» میشود اما اینها که تفسیر نیست، اینها که تفسیر نیست اینها برداشتهای تأویلگونه است میگویید نه، نباشد ولی تفسیر نیست اگر میبینید ما میگوییم ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ برداشتی داریم میگوییم برو به طرف نفس امّاره این نفس امّاره فرعون درونی توست دارد طغیان میکند این را رام بکن این معنای آیه نیست، اگر این باشد که میشود «من فسّر القرآن برأیه فقد کفر» این تصریح جناب مولا عبدالرزاق کاشانی در مقدمه تأویلاتشان است. میگویند چنین برداشتی ما داریم میگویید نه، نمیکنیم ولی این تفسیر نیست نمیگوییم قرآن این را گفته، پیغمبر این را گفته، خدا این را گفته، خدا فرموده: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ ولی ما میگوییم در درون ما هم فرعونی است که باید به طرف او برویم او را هدایت کنیم و این را هرگز به حساب قرآن هم نمیآوریم که بگوییم این تفسیر قرآن است این حرف جناب مولا عبدالرزاق کاشانی است در طلیعه همین تأویلاتشان.
مطلب بعدی آن است که ضعیفترین مرحلهٴ معرفت همین معرفت تجربی است برای اینکه این پایش به جایی بند نیست آن تجربهای که در منطق گفتند که با استقرا فرق دارد آن به قیاس خفیّ برمیگردد آن یک برهان عقلی پشتوانهٴ اوست اما این تجربهای که در علوم تجربی معروف است این به حس و تجربه برمیگردد که محصول این تجربه همان استقرا است. اینها دو گروهاند یک گروهاند که هستی را مساوق با ماده میدانند میگویند «کلّ موجود مادی» قهراً عکس نقیضش این است که «ما لیس بمادّی لیس بموجود» اگر چیزی مادی نبود موجود نیست، ماده نداشت وجود ندارد قهراً جهان سراسرش میشود ماده و ماورای ماده، ماورای طبیعت یعنی وحی و عصمت و ولایت و نبوت و ربوبیت و اینها همه ـ معاذ الله ـ میشود فسون و فسانه اینکه میگویند افیون است و افسانه است برای همین است چون موجود باید مادی باشد و اگر چیزی ماده نداشت افیون و افسانه است این برداشت کسی که مادّی فکر میکند. اما آنها که میگویند «الموجود علی قسمین مادّی و مجرّد» آنها الهیاند قهراً معرفت هم دو قِسم است یک معرفت حسّی داریم، یک معرفت غیر حسّی. آنها میگویند پشتوانهٴ معرفت حسّی، معرفت غیرحسّی است یعنی مبادی غیرحسّی پشتوانهٴ معرفت حسّی است، اگر کسی ابزارش همان علوم تجربی باشد در علوم تجربی هیچ راهی برای نفی نیست فقط اثبات میکند یعنی تا آنچه را که ما تاکنون آزمودیم این است که آتش میسوزاند، آب هم روان است اما آتش بشود گلستان را ما کجا دیدیم؟ چون ندیدیم این ناچار است بگوید ـ معاذ الله ـ ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ فسون است و فسانه. چون ندید که آب منجمد بشود، بایستد مثل سنگ یکجا میخکوب بشود میگوید ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ این فسون است و فسانه. او چون ندید که مُردهای با ندایی زنده بشود ﴿کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ میگوید معجزات فسون است و فسانه اینها را ندید که.
سرّش این است که او فقط طبیعت را دید، ماورای طبیعت را ندید ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ چون آنها را ندید و در حوزهٴ طبیعت اینها بیسابقه است ناچار است انکار بکند میگوید مگر جسم میشود با سرعت نور برود سماوات، خب شما آنچه را که علم تجربی به ما میآموزد این است که این موضوع با حفظ همه شرایط، این محمول با حفظ همه شرایط بینشان رابطه است، اما دستی از غیب برون آرد و کاری بکند چیزی بیفزاید چیزی از او بکاهد این را ندید که. این موضوع با این شرایط این اثر را دارد همه ما هم قبول داریم، اما اگر چیز دیگری از خارج ضمیمه این موضوع بشود یا از این موضوع بکاهد دیگر این اثر را ندارد دیگر این میشود ﴿کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً﴾ معجزه معنایش همین است از خارج اضافه میشود، از داخل کم میشود. علوم تجربی هرگز راه نفی ندارد یعنی بگوید که هیچ عاملی در عالم برای درمان بیمار نیست الا دارو این از کجا میتواند.
یک وقت است وجود مبارک عیسای مسیح با آن دَمی که دارد یک یا الله میگوید ابرص و اعما درمان میشود. یک انسان مستجابالدعوهای با یک حمد بیمار سرطانی را درمان میکند «کم له من نذیر» حمد در او شفا هست این را کجا عالم تجربی دید تا بتواند نفی کند این نه قدرت نفی دارد، نه قدرت اثبات. ضعیفترین معرفت همین معرفت علم تجربی است چون هیچ یقین در آن نیست یا بسیار کم است آنچه هم که ثابت شده نظیر سوزاندن آتش است دیگر، دیگر از سوزاندن آتش و روان بودن آب شما شفافتر چه چیزی میخواهید جلوی هر دو را هم خدا گرفته، اگر جلوی روان بودن آب را گرفته، جلوی سوزاندن آتش را گرفته، مُرده را زنده کرده، زنده را به امر خودش اماته کرده شفافتر از اینها دیگر شما چه چیزی میبینید؟ آنها چون ابزار ندارند ناچارند بگویند اینها فسون است و سون و فسانه از این بالاتر معرفت ریاضی است اینکه خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید را این در مُنیه دارد که طلبه یک مقدار ریاضی باید بخواند تا فکرش از این بنای عقلا و لغت و فهم عُرف قدری بالاتر بیاید، دیار یقینیات را بفهمد، بفهمد یقین کجاست، کجا پیدایش میشود کرد، آدرس قطعیّات و یقینیّات و جزمیّات کجاست؟ در این بنای عقلا و اعتباریات و عُرفیات و معاملات ادبی که یقین و جزم علمی پیدا نمیشود حتماً طلبه یک مقدار باید ریاضی بخواند این مطالب را جدا کند یک، دو، سه، چهار این صفحه پنجتا مطلب داشت، چهارتا مطلب داشت پشتوانه این چهارتا مطلب، چهارتا برهان است تا بشود ملاّ.
بعد از ریاضیات، فلسفه است بعد از او عرفان نظری است بعد از او عرفان شهودی است و سلطان همه این معارف وحی است آن وقت چه چیزی میتواند در برابر وحی مقاومت بکند از گذشته خبر میدهد، از آینده خبر میدهد، از درون خبر میدهد، از بیرون خبر میدهد و معصومانه خبر میدهد و جازمانه خبر میدهد به طور جزم خبر میدهد این میشود وحی. همین عقل بیش از هر نیروی دیگری برهان اقامه کرده که ما هیچ چارهای نداریم غیر از اینکه پیغمبر داشته باشیم، امام داشته باشیم ما را هدایت کند چون عقل میگوید من میفهمم از راه دور آمدم کجا بود نمیدانم، به راه دور میروم کجا میروم نمیدانم یک راهنما میخواهد این قدر هست که منِ عقل میفهمم انسان با مُردن از پوست به در میآید نه بپوسد بعد از مرگ خبری هست اما چه چیزی هست من نمیدانم کسی باید باشد. مهمترین، قویترین، مُتقنترین دلیل ضرورت وحی و نبوت را همین حُکما اقامه کردند که ما حتماً از راه دور آمدیم چون مجرّدیم، حتماً به راه دور میرویم چون مجرّدیم، هرگز نمیپوسیم، هرگز از بین نمیرویم، هرگز تاریخ ما را فراموش نمیکند تاریخ مصرف ما نمیگذرد ما هستیم و ابدیّت ما. کجا میرویم نمیدانیم، چه میشود نمیدانیم کسی باید باشد راهنمایمان باشد دیگر.
خب، بنابراین علوم تجربی قدرت آن را ندارد که در برابر معجزه و کرامت و اینها انکار کند چون کار علوم تجربی فقط در محدودهٴ اثبات است که این موضوع با حفظ این شرایط دارای این محمول است، خب.
پرسش:...
پاسخ: خب بله آنکه در قوس صعود است وحی درجاتی دارد همان طوری که نبوت مراتبی دارد، رسالت مراتبی دارد، ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ یک، ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ دو، اگر اینچنین است ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ در قوس صعود البته، اما در قوس نزول چون صادر اول است هرچه را باید بداند به او اعطا کرده است. در قوس صعود البته این طور است که یکی پس از دیگری این کمالات ظهور میکند اما همهاش معصومانه است بدون کمترین ابهام.
مطلب دیگر اینکه جریان اسرا یک جریان «قضیةٌ فی واقعه» نیست از وجود مبارک حضرت امیر مفصّل نقل شد یک، از سایر ائمه(علیهم السلام) نقل شد دو، از اصحاب پیغمبر نقل شد سه، از زنان پیغمبر نقل شد چهار، به طوری که شده متواتر که «مما لا ریب فیه» است منتها جریان إسرا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ شفافتر است، از مسجد اقصیٰ تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ مثل مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ این طور شفاف نیست. آنجا دارد بُراق آوردند یک، روی پَر جبرئیل حضرت سوار شدند دو، نردبانی از قدس آن صخرهٴ عظیم تا آسمان نصب کردند سه اینها باید معنا بشود روایات معراج را که شما ملاحظه بفرمایید با روایت إسرا یکسان نیست. هر اندازه که انسان مطلبی را یافت با شأنی از شئون ششگانهٴ حضرت حل میکند. سخنانی هم که در آنجا ردّ و بدل شد ذات اقدس الهی مطالبی را به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود همهاش به عنوان «یا احمد»، «یا احمد»،«یا احمد»، است اینکه گفته میشود «الذی سمّی فی السماء بأحمد وفی الأرضین بأبیالقاسم محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» ناظر به همین است آنجا «یا احمد»، «یا احمد» مطرح است آن معراجیهای که ذات اقدس الهی به پیامبر آموخت «یا احمد» این طور باش «یا احمد»، «یا احمد»، «یا احمد» آنجا سخن از «یا احمد» است و وجود مبارک عیسای مسیح که «ورفع الیه» او وقتی که بخواهد از وجود مبارک پیامبر سخن بگوید از اسم آسمانی او سخن میگوید ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ این همان «اسمه فی السماء» در آنجا همهاش «یا احمد» است. در اینجا گرچه ما نام مبارک آن حضرت را به همین نام معروف میبریم ولی ذات اقدس الهی برای تکریم آن حضرت نام حضرت را در قرآن به این سَمت نبرده (به این عنوان).
درباره انبیای دیگر ﴿یَا دَاوُدُ﴾ ، ﴿یَا إِبْرَاهِیمُ﴾ ، ﴿یَا مُوسَی﴾ ، ﴿یَا عِیسَی﴾ اینها آمده ولی درباره حضرت ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ با این القاب تکریمی آمده فقط یکجا اگر نام مبارک حضرت هست آن خطاب الهی نیست که فرمود آن حضرت ﴿أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِکُمْ﴾ نیست ﴿وَلکِن رَّسُولَ اللَّهِ﴾ نام حضرت را خطاب بکند بگوید یا فلان در قرآن نیست بر خلاف انبیای دیگر که نام آنها را با همان اسامی معهود و معروفشان میبرد.
مطلب بعدی آن است که جناب فخررازی تلاش و کوشش زیادی کرده است برابر آن هیئت قدیم، هیئت بطلمیوسی که اصل و فرعش باطل شده است این را حل کند، البته مستحضرید این هیئتی که به نام هیئت بطلمیوسی است این وسطها مقداری آسیب دید وگرنه اقدمین این را در ریاضیات حل میکردند یعنی کیهانشناسی، نجومشناسی، آسمانشناسی را در ریاضیات حل میکردند نه در طبیعیات از قُدما تا زمان متأخّرین اینها شده جزء طبیعیات یعنی آن اقدمین مدار رسم میکردند نه فلک. مدار میشود بحث ریاضی، فلک میشود بحث طبیعی آنچه را که اقدمین میگفتند جسم نبود، فلک نبود، پوسته پیازی نبود، سخن از خلق التیام نبود همان ترسیمی که میکردند آن مدارات را رفته رفته آن ترسیم مدارات به صورت تجسیم درآمده از فنّ شریف ریاضی به فنّ نازل طبیعی تنزّل کرده و دو هزار سال همین طور مانده بود کسی کار نمیکرد روی این نه اینکه دو هزار سال این مردم را نگه داشت دو هزار سال مردم سر به آسمان نبردند ببینند که آسمان چه خبر است بعدها که فهمیدند آسمان چه خبر است دیدند سخن از پوسته پیاز و جرم و جسم و فلک و امثال ذلک نیست به حرف اقدمین رسیدند که اینجا مدارات است نه افلاک، اینجا رسوم هندسی است نه اجسامِ طبیعی. این تلاش و کوشش فراوانی که جناب فخررازی کرده این یک سعی آطلی است.
اما در جریان اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دیگر حرف «مِن» نیاورد علامت تبعیض باشد، ولی درباره وجود مبارک پیامبر فرمود: ﴿لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ اینجا فرمود «من» با تبعیض ذکر کرد، آنجا با تبعیض ذکر نکرد آیا معراج و شهود ملکوت ابراهیم افضل است یا نه؟ برتر است یا نه؟ این را پاسخ میدهند که آنجا ملکوت سماوات است اینجا آیات الهی است این آیات الهی هرچند بعض باشد برتر از آن ملکوت سماوات والأرض است.
اما «والذی ینبغی أن یقال» این است که در اینجا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ بعضی از آیات را نشان میدهیم نه یعنی مجموعه سفر برای بعضی آیات است إسرا برای بعضی آیات است، معراج برای بعضی دیگر است قهراً مجموعه آیات را او دیده آنجا هم فرمود ما او را بردیم ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ آن کارها را کرد ﴿لَقَدْ رَأَی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی﴾ بخشی از آیات کبرا را آنجا دید، بخشی از آیات الهی را اینجا دید مجموعاً همه آیات را دید.
پرسش:...
پاسخ: آخر بیان چه چیزی است؟ قبلاً نفرمود تا ما آن را بیان بکنیم. این چون ظاهرش تبعیض است دوتا تبعیض میشود آن کل، اگر این است بنابراین نمیشود گفت که عصر معراج بعضی آیات را دید، خیر بعضی آیات را در اسرا دید، بعضی آیات را در معراج دید و جمعاً اینها حل خواهد شد.
مطلب دیگر اینکه گاهی ممکن است گفته بشود عرفا تجاربی دارند و مشاهداتی دارند سودمند است همان طوری که نمیشود گفت «حسبنا کتاب الله» و نمیشود گفت «حسبنا کتاب الله» از عترت و از روایات اهلبیت(سلام الله علیهم) بینیازیم، نمیشود گفت «حسبنا کتاب الله عن تجربة العرفا» نه خیر تجربهٴ عرفا را هم باید گرفت، اما خب این سخن، سخن ناصواب است. سرّ بطلان «حسبنا کتاب الله» برای اینکه «کتاب الله» معادلی دارد که قرآن ناطق است نمیشود گفت که «کتاب الله» برای ما کافی است و عترت معصومین که همتای قرآن و همسان قرآناند از آنها بینیازیم، اما اگر کسی گفت «حسبنا کتاب الله» از حرفهای دیگران، دیگران حرفهایشان ترازو میخواهد اینها که معصوم نیستند، اینها که عِدل قرآن نیستند، اینها که همتای قرآن نیستند، همپای قرآن نیستند، همسان قرآن نیستند.
در جریان عترت طاهرین ما چه بفهمیم، چه نفهمیم میگوییم «آمنا وصدقنا» برای اینکه پشتوانه یقین داریم میگوییم این همان قرآن است دیگر هیچ فرقی ندارد، اگر کسی خدمت معصوم(سلام الله علیه) نشسته مثل زراره و هیچ واسطهای هم در کار نیست مجلس هم مجلس تقیّه نیست یک بیان نورانی وجود مبارک امام صادق میفرماید این مثل آیه است دیگر چه فرق میکند؟ مگر ـ معاذ الله ـ معصوم از خودش میگوید یا ـ معاذا لله ـ معصوم مثل شیخ طوسی و شیخ مفید است که اجتهاد کند و با ظنون حرف بزند؟ این هم بر اساس وحی الهی است دیگر حالا یا الهامات ذات اقدس الهی هست یا از وجود مبارک پیغمبر به اینها رسیده است اینها همهشان در معارف دینی، در علوم وحیانی ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ هستند دیگر آن وقت اگر کسی بگوید «حسبنا کتاب الله» یعنی حرفِ خدا را ما از زبان قرآن قبول داریم از زبان دیگر ـ معاذ الله ـ قبول نداریم خب این میشود ناقص، ولی اگر کسی بگوید «حسبنا کتاب الله والعتره» کتاب خدا و عترت. حرفهای دیگران نه، ما قبول نداریم این محذوری پیش نمیآید.
نعم، دیگران دو گونه حرف میزنند ائمه(علیهم السلام) هم دو گونه حرف میزنند ائمه(علیهم السلام) یک وقت به عنوان معلماند شاهد اقامه میکنند، دلیل اقامه میکنند مثل اینکه میفرمایند این مسح بعض سر کافی است، چرا؟ برای اینکه اینجا «باء» دارد دیگر فرمود: «لمکان الباء» خب این دارد یاد میدهد به ما اینجا دیگر تعبّد در کار نیست، اما همین امام میفرماید نماز صبح را باید بلند بخوانیم میگوییم چشم، هیچ هم نمیفهمیم چرا. فرمایش امام دو قِسم است یک وقت به عنوان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است خب این معلماند دیگر اینجا دیگر تعبّد نیست، یک وقت است که نه، سخن از یاد دادن نیست میفرماید این طور است میگوییم چشم، اما علمای دیگر این طور نیست مثلاً یک منجّم یک وقت ما را میبرد کنار دوربین میگوید آنجا را نگاه کن ماه قوسش به این سَمت است به سَمت افق است فلان جا را نگاه کن میبینی ما که رفتیم نگاه کردیم میبینیم از او هم متشکر هستیم که او ما را یاد داد. یک وقت است که نه، خودش میبیند میگوید امشب اول ماه است میگوییم به درد خودت میخورد ما باید روزهمان را بگیریم بر اساس استصحاب تو حرف خودت را برای خودت حجت است ما به منجّم چنین حرفی را حق داریم بزنیم، اما نسبت به امام معصوم که چنین حرفی نباید بزنیم که. امام معصوم آنجا که معلم است که خب معلم است، آنجا که معلم نیست هرچه گفت سمعاً و طاعه عرفا، حکما، منجّمین، فقها، اصولیین اینها دو گونهاند یک وقت است چیز یادمان میدهند، خب به علم یادمان دادند یاد گرفتیم، یک وقت میگوید من نظرم این است میگوییم نظر شما برای خودتان حجت است، اگر منجّمین گفتند که امروز اول ماه است میگوییم به درد خودت میخورد به درد ما نمیخورد، اما اگر همین منجّم دست ما را گرفته کنار دوربین برده گفته نگاه کن آنجا افق است آن ماه است اینجا دیگر ما به منجّم اعتماد نکردیم به معلّم اعتماد کردیم چیزی از او یاد گرفتیم. بنابراین اگر دیگران تجربهٴ دینی دارند اگر معلّم ما شدند، چیزی آموختند ما یاد گرفتیم، خب فیضی است وگرنه حرف آنها برای خود آنها معتبر است و برای دیگران سودمند نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
وجود مبارک حضرت در سفر معراج دارای شئون ششگانه بود
إسرا متعدّد بود، معراج متعدّد بود و برخی از آیات را در سفر اول دیدند
نماز سوغات معراج است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ﴿1﴾
خلاصه مطالب این شد که اگر در بعضی از ادعیه مثل دعای ندبه و مانند آن آمده «عرجت به» درست است، «عرجْتُ بروحه» درست است چون عبد مجموعهٴ بدن و روح است.
در سورهٴ مبارکهٴ «علق» به این صورت آمده است ﴿أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَی ٭ عَبْداً إِذَا صَلَّی﴾ این عبد مجموعه روح و بدن است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» یا سایر سُوَر این تعبیر آمده است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ که مجموعه روح و بدن است، این مطلب اول.
و وجود مبارک حضرت هم در این سفر دارای شئون ششگانه بود یعنی بدن داشت با همه مجاری ادراکی و تحریکی بدن، تمثّلات برزخی داشت دو، ادراکات عقلی داشت سه، شهودها و کشفهای قلبی داشت چهار، قُرب نوافل داشت پنج، قُرب فرایض داشت شش. این شئون ششگانه تجهیزات سفر آن حضرت(سلام الله علیه) بودند. هر کاری را که انجام میداد با شأن مناسب با آن کار انجام میداد مثل اینکه ما الآن اینجا که نشستیم هم زمان داریم، هم مکان داریم، بدن داریم، چشم و گوش داریم، کارهای مربوط به بدن را با چشم و گوش و مظاهر بدن انجام میدهیم، کارهای مربوط به عقل را دیگر با بدن انجام نمیدهیم با عقل انجام میدهیم الفاظی که میگوییم، الفاظی که میشنویم، اشخاصی که میبینیم، اشخاصی که ما را میبینند، آهنگهایی که ایجاد میکنیم، آهنگهایی که میشنویم، صُوَری که میبینیم همه اینها با بدن و مجاری بدنی است، اما آن مطالب عمیق علمی که ادراک میکنیم آن دیگر مربوط به بدن نیست نه اینکه ما بدن نداریم در حالی که بدن داریم آنها را با عقل درک میکنیم نه با بدن.
پرسش:...
پاسخ: خود ظواهر کتاب و سنّت اینها را ثابت میکند دیگر میفرماید: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ رؤیتی را به فؤاد اسناد میدهد، رؤیتی را به چشم اسناد میدهد، خب منتها ترتیبش این است که اول از دل شروع میکند بعد به چشم میرسد در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» اول این است ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ دل آنچه را دید دروغ نگفت بعد از چند آیه دارد ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ خب دل میبیند، چشم میبیند، اول دل میبیند بعد چشم میبیند اینها دوایر قرآنی است دیگر. برای ما دیدن دل مطرح نیست، فهمیدن عقل مطرح است منتها اول چشم و گوش ما فعال هستند میشنویم، میگوییم، مطالعه میکنیم، میبینیم بعد میفهمیم آنجا به حسب ترتیب اول شهود دل بود، بعد شهود بصر.
مطلب بعدی آن است که پس حضرت با این شئون ششگانه سفر کردند و هر کاری را با شأنی از این شئون انجام دادند.
پرسش:...
پاسخ: اطلاقات و عمومات لفظی اینها بیش از ظهور چیز دیگری نیست حالا البته چیزی متواتر بود سنداً قطعی بود یعنی متواتر بود یا خبر واحد محفوف به قراین قطعی بود این سند میشود قطعی یک، جهت صدور هم باید قطعی باشد احتمال تقیّه و مانند آن نباشد دو، متن هم قطعی باشد نص باشد نه ظاهر سه، از چنین روایتی ما قطع پیدا میکنیم وگرنه اگر سند ظنّی بود یا سند قطعی بود جهت صدور ظنّی بود یا سند و جهت صدور قطعی بودند دلالت به اطلاق یا عموم بود میشود ظنّی با مظنّه هم جزم پیدا کردن مشکل است یک کار عملی نیست فقه با همین اطلاقات و عمومات و ظواهر پیش میرود برای اینکه ما باید عمل بکنیم وظیفه ما عمل کردن است اگر هم شک داشته باشیم عمل را باید بکنیم، اما در مطالب علمی دیگر در اختیار ما نیست این دل در اختیار کسی نیست اگر مبادی حاصل شد علم پیدا میشود، اگر آن مبادی و ادله حاصل نشد علم پیدا نمیشود علم یک امر تعبّدی نیست که ما بگوییم چون خبر واحد اقامه شد شما علم پیدا کن. مستحضرید شما در اصول اینها را گذراندید که اگر روایتی به دست ما برسد ما بخواهیم از این روایت مطلبی را بفهمیم و به او استناد کنیم در مسائل فقهی کارهای فراوانی انجام میدهیم آن کارهای فراوان میتواند مشکل فقه و اصول ما را حل کند، اما مشکلات اعتقادی ما را شاید نتواند حل کند. ما درباره تکتک این افراد مثلاً دهتا راوی هستند بین ما تا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) یا بیشتر درباره تکتک اینها که این روایتی که مثلاً دهتا جمله است ده نفر راوی این روایت ده جملهای را نقل کردند. درباره تکتک اینها باید اصول عقلایی فراوانی را جاری کنیم یک، درباره تکتک این کلمات اصول لفظی را اجرا کنیم دو، اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسیان، اصالت عدم زیاده، اصالت عدم نقیصه این اصول را مرتب ما باید اجرا کنیم برای اینکه چون اینها عادل یا موثّقاند آن تعمّد کذبشان برطرف شده است اما درباره تکتک این جملهها ما احتمال کم، احتمال زیاد، سهو، خطا، غفلت، تقدیم، تأخیر، ترک موالات، حذف کردن، اضافه کردن درباره همه این جملهها میگوییم آن وقت شما ده، دهتا صدتا به توان هر کدام از اینها درباره تکتک این جمله، این جمله روایتی که مثلاً ده جمله است درباره تکتک این کلمات احتمال سهو میدهید، احتمال زیاده میدهید، احتمال نقیصه میدهید، اختلاف قرائت میدهید که این طور قرائت شده یا آن طور قرائت شده همه اینها با اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم نسیان، اصالت عدم زیاده، اصالت عدم نقیضه حل میکنید، اگر یک خودکار بگیرید و یک دفتر میبینید یک روایت با انباری از اصول باید پشتیبانی بشود تا حل بشود انباری از اصول میخواهد تا شما بخواهید روایتی را تثبیت کنید منتها حالا چون همه اینها سریعاً میگذرد میگوییم که موثّق نقل کرده کافی است درباره تکتک اینها همه این اصول باید جاری بشود چه اینکه درباره تکتک این راویان همه این اصول باید جاری بشود.
خب، چیزی که پشتوانهاش انباری از اصول است این دیگر یقینآور نیست یقین هم به دست ما نیست یقین یک مبادی میخواهد، یک مقدمات میخواهد، صغرا و کبرا میخواهد اگر حاصل شد که حاصل میشود، اگر حاصل نشد هم حاصل نمیشود. آن عمل است که به دست ماست وقتی فرمودند «اذا شککت بین ثلاث و أربع فابن علی الأربع» میگوییم «سمعاً و طاعاً» باید عمل بکنیم با اینکه شک داریم وجداناً موارد دیگر هم بشرح ایضاً [همچنین] اما مسائل اعتقادی، مسائل علمی دست کسی نیست تا مبادی علمی حاصل نشود منتها ما موظف هستیم که راههای تحقیق را هم طی کنیم نگوییم ما شک داریم، خب شک داریم آن شکّ قبل الفحص اعتباری به آن نیست شما اگر فحص بکنید آدم چند سال درس بخواند، فحص بکند، جدّیت بکند، پژوهش بکند خیلی از این شکوک برایش حل میشود، الآن اگر ثابت شد که وجود مبارک انسان کامل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با این جهاد ششگانه این سفر را طی کرده آدم به حسب ظاهر میبیند کمبودی ندارد هر کاری که شده با شأنی از این شئون ششگانه شده مسجدالحرام بود، مسجد اقصیٰ بود اینجاها کار بدنی است با بدن، انبیا را دیده، انبیا به آن حضرت اقتدا کردند، نماز جماعت برگزار شده، حضرت امام جماعت انبیا شده این با بدن نبود برای اینکه آنها رحلت کرده بودند اینها با تمثّلات برزخی حل میشود یعنی هم آنها متمثّل شدند و هم برای حضرت متمثّل شد. بنابراین اینها را با سفر مثالی حل کردند. آنجایی که ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ درباره خود ذات اقدس الهی است خب آنها را با شهود قلبی ادراک میکند همان بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «ما کنت أعبد رباً لم أره» آن بخش چهارم از بخشهای چهارگانهای که مرحوم امینالاسلام در طلیعهٴ بحث نقل کردیم که فرمود روایت چهار طایفه است طایفه چهارم هیچ چارهای نداریم مگر اینکه طردش کنیم این روایاتی است که درباره مشاهده ذات اقدس الهی است، دیدن خداست البته آن باید توجیه بشود، تأویل بشود نه طرد و آن این است که شهود قلبی است نه شهود بصری با چشم خدا را نمیبینند و ذات اقدس الهی را «لا تدرکه العیان بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» که طایفه چهارمی که مرحوم امینالاسلام نقل کردند این است.
مطلب بعدی آن است که إسرا متعدّد بود، معراج متعدّد بود و برخی از آیات را در سفر اول دیدند یک، برخی از آیات را در سفر دوم دیدند دو، برخی از آیات الهی را در هر دو سفر دیدند سه و برخی از برکات معراج همان نماز است که چون نماز سوغات معراج است چه اینکه یکی از برکات معراج وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) است که پیغمبر میفرمود هر وقت من بوی بهشت میخواهم دخترم را میبوسم برای اینکه وقتی بهشت رفتم آنجا فاکههای، میوهای، سیبی به من دادند من آن را تناول کردم وقتی که آمدم اینجا آن میوهٴ بهشتی نطفه شد و شده فاطمه، خب میدانید بخشی از اینها به تمثّل برمیگردد، بخشی از اینها به تجسّم و بدن برمیگردد فرمود من هر وقتی بخواهم بوی بهشت را بشنوم دخترم را میبویم. اینها از برکات [معراج است] شما اگر فراغتی داشتید انشاءالله درباره روایات معراج فحص بکنید نه تنها ضرر نکردید بلکه حداکثر فایده را میبرید بخشی از این روایات مربوط به اسراست که در همین سوره است، بخشی از این روایات ذیل سورهٴ «نجم» است از مجموع این روایت شما میبینید که چه چیزی درمیآید هیچجا برای انکار نیست یعنی شش کار شما میبینید وجود مبارک حضرت هم شش شأن دارد، شش جهت دارد هر کدام را با شأنی انجام میدهد نه جا برای استبعاد است، نه جا برای استحاله است در ذیل آیه مبارکهٴ ﴿ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾ آنجا آمده است از حضرت سؤال کردند صاد چیست؟ فرمود نهری است در بهشت که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج از آن نهر وضو گرفت و نماز گذارد .
خب، این قابل قبول هم هست جا برای انکار نیست غرض این است که اگر کار بدنی بود حضرت بدن داشت، اگر کار به تمثّل برزخی بود حضرت داشت، اگر به ادراکات عقلی بود حضرت داشت، اگر به مشاهدات قلبی بود حضرت داشت، اگر محصول قُرب نوافل است حضرت داشت، اگر معلول قُرب فرائض است حضرت داشت، اگر ما بخشهای اسرا و معراج را در شش فصل خلاصه کنیم وجود مبارک حضرت دارای جهاد و شئون ششگانه بودند هر کدام را با او مثل اینکه ما الآن اینجا نشستیم حرف میزنیم یک بخشش مربوط به بدن ماست درست است، بخشی مربوط به عقل و عاقله و که امر مجرّد است این هم درست این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه از نظر معرفتشناسی ضعیفترین مرحلهٴ معرفت، معرفت تجربی است بعد مرحلهٴ ریاضی، بعد مرحلهٴ فلسفی، بعد مرحلهٴ عرفانی، عرفان نظری، بعد مرحلهٴ عرفانی، شهودی اینها پنج، شش مرحله معرفتشناسی است ولی سلطان معارف وحی انبیا و اوصیاست آن در ردیف اینها نیست البته او سایهافکن بر همه اینهاست چون او معصوم است متنِ واقع را میبیند هیچ خطایی در او نیست، سهوی در او نیست، نسیانی در او نیست، عصیانی در او نیست، کم و زیادی در او نیست و مانند آن. سلطان معارف آنهاست آنهایی که اهل معرفتاند یعنی با شهود قلبی چیز میبینند آنها ترازو میخواهند چون مستحضرید ما که با علوم حصولی سر و کار داریم یعنی ما حوزویان و دانشگاهیان که با علوم حصولی سر و کار داریم مطالب نظری و پیچیده را با مطالب بدیهی حل میکنیم چه در علوم عقلی، چه در علوم نقلی آن مبادی روشن و شفاف میشود اصل، آن مسائل نظری و پیچیده میشود فرع، آنها را با این مسائل بدیهی حل میکنیم نظری را با بدیهی حل میکنیم این ابزار کار ما حوزویان و دانشگاهیان است. اما آنهایی که اهل کشف و شهودند که مسئله تصور و تصدیق نیست چون تصور و تصدیق همه اینها از اقسام علم حصولیاند، علم حصولی یا تصور است یا تصدیق. قضیه و قیاس و منطق و اینها همه در علم حصولی است در علوم شهودی که با واقعیت سر و کار دارند سخن از قضیه نیست آنها هم میگویند ما کشف و شهود نظری داریم که برای عرفای عادی است، یک کشف و شهود بدیهی داریم که علوم وحیانی انبیا و ائمه(علیهم السلام) است ماها کشف و شهودمان که نظری و پیچیده و نسیانپذیر و سهوپذیر و خطاپذیر است باید به کشف و شهود بدیهی ختم بشود که معصوم است. اگر در علوم حصولی نظری به بدیهی ختم میشود وگرنه مقبول نیست در کشف و شهود هم اگر به کشف و شهود معصوم به اهلبیت(علیهم السلام) نرسد خطاپذیر است و قابل قبول نیست زیرا کسی که غیرمعصوم است باید به معصوم تکیه کند این حرف همان بزرگان اهل معرفت است این هم یک مطلب. آنها ممکن است در کتابهای فنّیشان توجیهاتی داشته باشند ولی در کتابهای تفسیری خیلی نرم سخن میگویند برابر با ظاهر آیات است این هم یک مطلب، اگر یک وقت هم در کتاب تفسیر یک مطالب تأویلی داشتند در همان اول کتاب میگویند که ای خواننده بدان ما مفسّر نیستیم و اگر اینها را شما به حساب تفسیر تلقّی کنید یا ما به حساب تفسیر تلقّی کنیم مشمول «من فسّر القرآن برأیه» میشود اینها آن نیست. این جناب مولا عبدالرزاق کاشانی این دو جلد کتاب دارد به نام تأویلات این چون خیلی عرفان غلیظ است این را به نام ابنعربی چاپ کردند در حالی که برای ابنعربی نیست برای همین مرحوم مولا عبدالرزاق کاشانی است.
ایشان در اولش میگوید مبادا خیال کنید اینها تفسیر است اگر اینها را کسی تفسیر بداند مشمول «من فسّر القرآن برأیه فقد کفر» میشود اما اینها که تفسیر نیست، اینها که تفسیر نیست اینها برداشتهای تأویلگونه است میگویید نه، نباشد ولی تفسیر نیست اگر میبینید ما میگوییم ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ برداشتی داریم میگوییم برو به طرف نفس امّاره این نفس امّاره فرعون درونی توست دارد طغیان میکند این را رام بکن این معنای آیه نیست، اگر این باشد که میشود «من فسّر القرآن برأیه فقد کفر» این تصریح جناب مولا عبدالرزاق کاشانی در مقدمه تأویلاتشان است. میگویند چنین برداشتی ما داریم میگویید نه، نمیکنیم ولی این تفسیر نیست نمیگوییم قرآن این را گفته، پیغمبر این را گفته، خدا این را گفته، خدا فرموده: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ ولی ما میگوییم در درون ما هم فرعونی است که باید به طرف او برویم او را هدایت کنیم و این را هرگز به حساب قرآن هم نمیآوریم که بگوییم این تفسیر قرآن است این حرف جناب مولا عبدالرزاق کاشانی است در طلیعه همین تأویلاتشان.
مطلب بعدی آن است که ضعیفترین مرحلهٴ معرفت همین معرفت تجربی است برای اینکه این پایش به جایی بند نیست آن تجربهای که در منطق گفتند که با استقرا فرق دارد آن به قیاس خفیّ برمیگردد آن یک برهان عقلی پشتوانهٴ اوست اما این تجربهای که در علوم تجربی معروف است این به حس و تجربه برمیگردد که محصول این تجربه همان استقرا است. اینها دو گروهاند یک گروهاند که هستی را مساوق با ماده میدانند میگویند «کلّ موجود مادی» قهراً عکس نقیضش این است که «ما لیس بمادّی لیس بموجود» اگر چیزی مادی نبود موجود نیست، ماده نداشت وجود ندارد قهراً جهان سراسرش میشود ماده و ماورای ماده، ماورای طبیعت یعنی وحی و عصمت و ولایت و نبوت و ربوبیت و اینها همه ـ معاذ الله ـ میشود فسون و فسانه اینکه میگویند افیون است و افسانه است برای همین است چون موجود باید مادی باشد و اگر چیزی ماده نداشت افیون و افسانه است این برداشت کسی که مادّی فکر میکند. اما آنها که میگویند «الموجود علی قسمین مادّی و مجرّد» آنها الهیاند قهراً معرفت هم دو قِسم است یک معرفت حسّی داریم، یک معرفت غیر حسّی. آنها میگویند پشتوانهٴ معرفت حسّی، معرفت غیرحسّی است یعنی مبادی غیرحسّی پشتوانهٴ معرفت حسّی است، اگر کسی ابزارش همان علوم تجربی باشد در علوم تجربی هیچ راهی برای نفی نیست فقط اثبات میکند یعنی تا آنچه را که ما تاکنون آزمودیم این است که آتش میسوزاند، آب هم روان است اما آتش بشود گلستان را ما کجا دیدیم؟ چون ندیدیم این ناچار است بگوید ـ معاذ الله ـ ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ فسون است و فسانه. چون ندید که آب منجمد بشود، بایستد مثل سنگ یکجا میخکوب بشود میگوید ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ این فسون است و فسانه. او چون ندید که مُردهای با ندایی زنده بشود ﴿کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ میگوید معجزات فسون است و فسانه اینها را ندید که.
سرّش این است که او فقط طبیعت را دید، ماورای طبیعت را ندید ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ چون آنها را ندید و در حوزهٴ طبیعت اینها بیسابقه است ناچار است انکار بکند میگوید مگر جسم میشود با سرعت نور برود سماوات، خب شما آنچه را که علم تجربی به ما میآموزد این است که این موضوع با حفظ همه شرایط، این محمول با حفظ همه شرایط بینشان رابطه است، اما دستی از غیب برون آرد و کاری بکند چیزی بیفزاید چیزی از او بکاهد این را ندید که. این موضوع با این شرایط این اثر را دارد همه ما هم قبول داریم، اما اگر چیز دیگری از خارج ضمیمه این موضوع بشود یا از این موضوع بکاهد دیگر این اثر را ندارد دیگر این میشود ﴿کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً﴾ معجزه معنایش همین است از خارج اضافه میشود، از داخل کم میشود. علوم تجربی هرگز راه نفی ندارد یعنی بگوید که هیچ عاملی در عالم برای درمان بیمار نیست الا دارو این از کجا میتواند.
یک وقت است وجود مبارک عیسای مسیح با آن دَمی که دارد یک یا الله میگوید ابرص و اعما درمان میشود. یک انسان مستجابالدعوهای با یک حمد بیمار سرطانی را درمان میکند «کم له من نذیر» حمد در او شفا هست این را کجا عالم تجربی دید تا بتواند نفی کند این نه قدرت نفی دارد، نه قدرت اثبات. ضعیفترین معرفت همین معرفت علم تجربی است چون هیچ یقین در آن نیست یا بسیار کم است آنچه هم که ثابت شده نظیر سوزاندن آتش است دیگر، دیگر از سوزاندن آتش و روان بودن آب شما شفافتر چه چیزی میخواهید جلوی هر دو را هم خدا گرفته، اگر جلوی روان بودن آب را گرفته، جلوی سوزاندن آتش را گرفته، مُرده را زنده کرده، زنده را به امر خودش اماته کرده شفافتر از اینها دیگر شما چه چیزی میبینید؟ آنها چون ابزار ندارند ناچارند بگویند اینها فسون است و سون و فسانه از این بالاتر معرفت ریاضی است اینکه خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید را این در مُنیه دارد که طلبه یک مقدار ریاضی باید بخواند تا فکرش از این بنای عقلا و لغت و فهم عُرف قدری بالاتر بیاید، دیار یقینیات را بفهمد، بفهمد یقین کجاست، کجا پیدایش میشود کرد، آدرس قطعیّات و یقینیّات و جزمیّات کجاست؟ در این بنای عقلا و اعتباریات و عُرفیات و معاملات ادبی که یقین و جزم علمی پیدا نمیشود حتماً طلبه یک مقدار باید ریاضی بخواند این مطالب را جدا کند یک، دو، سه، چهار این صفحه پنجتا مطلب داشت، چهارتا مطلب داشت پشتوانه این چهارتا مطلب، چهارتا برهان است تا بشود ملاّ.
بعد از ریاضیات، فلسفه است بعد از او عرفان نظری است بعد از او عرفان شهودی است و سلطان همه این معارف وحی است آن وقت چه چیزی میتواند در برابر وحی مقاومت بکند از گذشته خبر میدهد، از آینده خبر میدهد، از درون خبر میدهد، از بیرون خبر میدهد و معصومانه خبر میدهد و جازمانه خبر میدهد به طور جزم خبر میدهد این میشود وحی. همین عقل بیش از هر نیروی دیگری برهان اقامه کرده که ما هیچ چارهای نداریم غیر از اینکه پیغمبر داشته باشیم، امام داشته باشیم ما را هدایت کند چون عقل میگوید من میفهمم از راه دور آمدم کجا بود نمیدانم، به راه دور میروم کجا میروم نمیدانم یک راهنما میخواهد این قدر هست که منِ عقل میفهمم انسان با مُردن از پوست به در میآید نه بپوسد بعد از مرگ خبری هست اما چه چیزی هست من نمیدانم کسی باید باشد. مهمترین، قویترین، مُتقنترین دلیل ضرورت وحی و نبوت را همین حُکما اقامه کردند که ما حتماً از راه دور آمدیم چون مجرّدیم، حتماً به راه دور میرویم چون مجرّدیم، هرگز نمیپوسیم، هرگز از بین نمیرویم، هرگز تاریخ ما را فراموش نمیکند تاریخ مصرف ما نمیگذرد ما هستیم و ابدیّت ما. کجا میرویم نمیدانیم، چه میشود نمیدانیم کسی باید باشد راهنمایمان باشد دیگر.
خب، بنابراین علوم تجربی قدرت آن را ندارد که در برابر معجزه و کرامت و اینها انکار کند چون کار علوم تجربی فقط در محدودهٴ اثبات است که این موضوع با حفظ این شرایط دارای این محمول است، خب.
پرسش:...
پاسخ: خب بله آنکه در قوس صعود است وحی درجاتی دارد همان طوری که نبوت مراتبی دارد، رسالت مراتبی دارد، ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ یک، ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ دو، اگر اینچنین است ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ در قوس صعود البته، اما در قوس نزول چون صادر اول است هرچه را باید بداند به او اعطا کرده است. در قوس صعود البته این طور است که یکی پس از دیگری این کمالات ظهور میکند اما همهاش معصومانه است بدون کمترین ابهام.
مطلب دیگر اینکه جریان اسرا یک جریان «قضیةٌ فی واقعه» نیست از وجود مبارک حضرت امیر مفصّل نقل شد یک، از سایر ائمه(علیهم السلام) نقل شد دو، از اصحاب پیغمبر نقل شد سه، از زنان پیغمبر نقل شد چهار، به طوری که شده متواتر که «مما لا ریب فیه» است منتها جریان إسرا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ شفافتر است، از مسجد اقصیٰ تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ مثل مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ این طور شفاف نیست. آنجا دارد بُراق آوردند یک، روی پَر جبرئیل حضرت سوار شدند دو، نردبانی از قدس آن صخرهٴ عظیم تا آسمان نصب کردند سه اینها باید معنا بشود روایات معراج را که شما ملاحظه بفرمایید با روایت إسرا یکسان نیست. هر اندازه که انسان مطلبی را یافت با شأنی از شئون ششگانهٴ حضرت حل میکند. سخنانی هم که در آنجا ردّ و بدل شد ذات اقدس الهی مطالبی را به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود همهاش به عنوان «یا احمد»، «یا احمد»،«یا احمد»، است اینکه گفته میشود «الذی سمّی فی السماء بأحمد وفی الأرضین بأبیالقاسم محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» ناظر به همین است آنجا «یا احمد»، «یا احمد» مطرح است آن معراجیهای که ذات اقدس الهی به پیامبر آموخت «یا احمد» این طور باش «یا احمد»، «یا احمد»، «یا احمد» آنجا سخن از «یا احمد» است و وجود مبارک عیسای مسیح که «ورفع الیه» او وقتی که بخواهد از وجود مبارک پیامبر سخن بگوید از اسم آسمانی او سخن میگوید ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ این همان «اسمه فی السماء» در آنجا همهاش «یا احمد» است. در اینجا گرچه ما نام مبارک آن حضرت را به همین نام معروف میبریم ولی ذات اقدس الهی برای تکریم آن حضرت نام حضرت را در قرآن به این سَمت نبرده (به این عنوان).
درباره انبیای دیگر ﴿یَا دَاوُدُ﴾ ، ﴿یَا إِبْرَاهِیمُ﴾ ، ﴿یَا مُوسَی﴾ ، ﴿یَا عِیسَی﴾ اینها آمده ولی درباره حضرت ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ با این القاب تکریمی آمده فقط یکجا اگر نام مبارک حضرت هست آن خطاب الهی نیست که فرمود آن حضرت ﴿أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِکُمْ﴾ نیست ﴿وَلکِن رَّسُولَ اللَّهِ﴾ نام حضرت را خطاب بکند بگوید یا فلان در قرآن نیست بر خلاف انبیای دیگر که نام آنها را با همان اسامی معهود و معروفشان میبرد.
مطلب بعدی آن است که جناب فخررازی تلاش و کوشش زیادی کرده است برابر آن هیئت قدیم، هیئت بطلمیوسی که اصل و فرعش باطل شده است این را حل کند، البته مستحضرید این هیئتی که به نام هیئت بطلمیوسی است این وسطها مقداری آسیب دید وگرنه اقدمین این را در ریاضیات حل میکردند یعنی کیهانشناسی، نجومشناسی، آسمانشناسی را در ریاضیات حل میکردند نه در طبیعیات از قُدما تا زمان متأخّرین اینها شده جزء طبیعیات یعنی آن اقدمین مدار رسم میکردند نه فلک. مدار میشود بحث ریاضی، فلک میشود بحث طبیعی آنچه را که اقدمین میگفتند جسم نبود، فلک نبود، پوسته پیازی نبود، سخن از خلق التیام نبود همان ترسیمی که میکردند آن مدارات را رفته رفته آن ترسیم مدارات به صورت تجسیم درآمده از فنّ شریف ریاضی به فنّ نازل طبیعی تنزّل کرده و دو هزار سال همین طور مانده بود کسی کار نمیکرد روی این نه اینکه دو هزار سال این مردم را نگه داشت دو هزار سال مردم سر به آسمان نبردند ببینند که آسمان چه خبر است بعدها که فهمیدند آسمان چه خبر است دیدند سخن از پوسته پیاز و جرم و جسم و فلک و امثال ذلک نیست به حرف اقدمین رسیدند که اینجا مدارات است نه افلاک، اینجا رسوم هندسی است نه اجسامِ طبیعی. این تلاش و کوشش فراوانی که جناب فخررازی کرده این یک سعی آطلی است.
اما در جریان اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دیگر حرف «مِن» نیاورد علامت تبعیض باشد، ولی درباره وجود مبارک پیامبر فرمود: ﴿لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ اینجا فرمود «من» با تبعیض ذکر کرد، آنجا با تبعیض ذکر نکرد آیا معراج و شهود ملکوت ابراهیم افضل است یا نه؟ برتر است یا نه؟ این را پاسخ میدهند که آنجا ملکوت سماوات است اینجا آیات الهی است این آیات الهی هرچند بعض باشد برتر از آن ملکوت سماوات والأرض است.
اما «والذی ینبغی أن یقال» این است که در اینجا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ بعضی از آیات را نشان میدهیم نه یعنی مجموعه سفر برای بعضی آیات است إسرا برای بعضی آیات است، معراج برای بعضی دیگر است قهراً مجموعه آیات را او دیده آنجا هم فرمود ما او را بردیم ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ آن کارها را کرد ﴿لَقَدْ رَأَی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی﴾ بخشی از آیات کبرا را آنجا دید، بخشی از آیات الهی را اینجا دید مجموعاً همه آیات را دید.
پرسش:...
پاسخ: آخر بیان چه چیزی است؟ قبلاً نفرمود تا ما آن را بیان بکنیم. این چون ظاهرش تبعیض است دوتا تبعیض میشود آن کل، اگر این است بنابراین نمیشود گفت که عصر معراج بعضی آیات را دید، خیر بعضی آیات را در اسرا دید، بعضی آیات را در معراج دید و جمعاً اینها حل خواهد شد.
مطلب دیگر اینکه گاهی ممکن است گفته بشود عرفا تجاربی دارند و مشاهداتی دارند سودمند است همان طوری که نمیشود گفت «حسبنا کتاب الله» و نمیشود گفت «حسبنا کتاب الله» از عترت و از روایات اهلبیت(سلام الله علیهم) بینیازیم، نمیشود گفت «حسبنا کتاب الله عن تجربة العرفا» نه خیر تجربهٴ عرفا را هم باید گرفت، اما خب این سخن، سخن ناصواب است. سرّ بطلان «حسبنا کتاب الله» برای اینکه «کتاب الله» معادلی دارد که قرآن ناطق است نمیشود گفت که «کتاب الله» برای ما کافی است و عترت معصومین که همتای قرآن و همسان قرآناند از آنها بینیازیم، اما اگر کسی گفت «حسبنا کتاب الله» از حرفهای دیگران، دیگران حرفهایشان ترازو میخواهد اینها که معصوم نیستند، اینها که عِدل قرآن نیستند، اینها که همتای قرآن نیستند، همپای قرآن نیستند، همسان قرآن نیستند.
در جریان عترت طاهرین ما چه بفهمیم، چه نفهمیم میگوییم «آمنا وصدقنا» برای اینکه پشتوانه یقین داریم میگوییم این همان قرآن است دیگر هیچ فرقی ندارد، اگر کسی خدمت معصوم(سلام الله علیه) نشسته مثل زراره و هیچ واسطهای هم در کار نیست مجلس هم مجلس تقیّه نیست یک بیان نورانی وجود مبارک امام صادق میفرماید این مثل آیه است دیگر چه فرق میکند؟ مگر ـ معاذ الله ـ معصوم از خودش میگوید یا ـ معاذا لله ـ معصوم مثل شیخ طوسی و شیخ مفید است که اجتهاد کند و با ظنون حرف بزند؟ این هم بر اساس وحی الهی است دیگر حالا یا الهامات ذات اقدس الهی هست یا از وجود مبارک پیغمبر به اینها رسیده است اینها همهشان در معارف دینی، در علوم وحیانی ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ هستند دیگر آن وقت اگر کسی بگوید «حسبنا کتاب الله» یعنی حرفِ خدا را ما از زبان قرآن قبول داریم از زبان دیگر ـ معاذ الله ـ قبول نداریم خب این میشود ناقص، ولی اگر کسی بگوید «حسبنا کتاب الله والعتره» کتاب خدا و عترت. حرفهای دیگران نه، ما قبول نداریم این محذوری پیش نمیآید.
نعم، دیگران دو گونه حرف میزنند ائمه(علیهم السلام) هم دو گونه حرف میزنند ائمه(علیهم السلام) یک وقت به عنوان معلماند شاهد اقامه میکنند، دلیل اقامه میکنند مثل اینکه میفرمایند این مسح بعض سر کافی است، چرا؟ برای اینکه اینجا «باء» دارد دیگر فرمود: «لمکان الباء» خب این دارد یاد میدهد به ما اینجا دیگر تعبّد در کار نیست، اما همین امام میفرماید نماز صبح را باید بلند بخوانیم میگوییم چشم، هیچ هم نمیفهمیم چرا. فرمایش امام دو قِسم است یک وقت به عنوان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است خب این معلماند دیگر اینجا دیگر تعبّد نیست، یک وقت است که نه، سخن از یاد دادن نیست میفرماید این طور است میگوییم چشم، اما علمای دیگر این طور نیست مثلاً یک منجّم یک وقت ما را میبرد کنار دوربین میگوید آنجا را نگاه کن ماه قوسش به این سَمت است به سَمت افق است فلان جا را نگاه کن میبینی ما که رفتیم نگاه کردیم میبینیم از او هم متشکر هستیم که او ما را یاد داد. یک وقت است که نه، خودش میبیند میگوید امشب اول ماه است میگوییم به درد خودت میخورد ما باید روزهمان را بگیریم بر اساس استصحاب تو حرف خودت را برای خودت حجت است ما به منجّم چنین حرفی را حق داریم بزنیم، اما نسبت به امام معصوم که چنین حرفی نباید بزنیم که. امام معصوم آنجا که معلم است که خب معلم است، آنجا که معلم نیست هرچه گفت سمعاً و طاعه عرفا، حکما، منجّمین، فقها، اصولیین اینها دو گونهاند یک وقت است چیز یادمان میدهند، خب به علم یادمان دادند یاد گرفتیم، یک وقت میگوید من نظرم این است میگوییم نظر شما برای خودتان حجت است، اگر منجّمین گفتند که امروز اول ماه است میگوییم به درد خودت میخورد به درد ما نمیخورد، اما اگر همین منجّم دست ما را گرفته کنار دوربین برده گفته نگاه کن آنجا افق است آن ماه است اینجا دیگر ما به منجّم اعتماد نکردیم به معلّم اعتماد کردیم چیزی از او یاد گرفتیم. بنابراین اگر دیگران تجربهٴ دینی دارند اگر معلّم ما شدند، چیزی آموختند ما یاد گرفتیم، خب فیضی است وگرنه حرف آنها برای خود آنها معتبر است و برای دیگران سودمند نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است