- 112
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 3 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 3 سوره اسراء"
سفر پیغمبر(ص) دو قسمت است: از مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ، یکی هم معراج است که از مسجدالاقصیٰ تا «سِدْر المنتهی»
مخالفت قرآن مانع حجیت است نه اینکه موافقت شرط باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ﴿1﴾ وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً ﴿2﴾ ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْداً شَکُوراً﴿3﴾
خلاصه بحث إسرا و معراج این شد که جریان سفر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دو قسمت تقسیم شده است یکی اسراست که از مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ بود، یکی هم معراج است که از مسجدالاقصیٰ تا «سِدْرَةِ الْمُنتَهَی» بود، «دَنَا فَتَدَلَّی».
مطلب دوم آن است که بخش إسرا را این آیه سورهٴ «اسراء» به عهده دارد و بخش معراج را آیات اوّلیه سورهٴ مبارکهٴ «نجم».
مطلب سوم آن است که گرچه معارف قرآن دشوار و پیچیده است چون ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ لکن بعضی از مطالب نسبت به مطالب دیگر اصعب و اثقل است. سرّش این است که مطلبی که آیات فراوان دارد در اثر اینکه «ان الآیات یفسّر بعضها بعضا» روشن میشود، اما مطالبی که آیات کم دارد باید به کمک روایات حل کرد گرچه آن آیات اوّلیه را هم باید با کمک روایات روشن کرد.
از این قبیل جریان تعلیم اسماست نسبت به آدم(سلام الله علیه) و جریان معراج. جریان تعلیم اسما یک آیه است که ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ کیفیت تعلیم چه بود؟ کیفیت تعلّم چه بود، محور تعلیم چه بود؟ چه چیزی را یاد دادند؟ چه چیزی را یاد گرفتند؟ چون آیات فراوانی در این زمینه نیست مسئله تعلیم اسما بسیار پیچیده است باید به وسیله روایات این آیه تعلیم اسما حل بشود چه اینکه جریان اسرا بیش از یک آیه نیست و جریان معراج هم چند آیه اوّلیه سورهٴ مبارکهٴ «نجم» است. این جریان با عظمت که از برجستهترین معجزات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است با یک آیه سورهٴ «اسراء» و چند آیه کوتاه سورهٴ «نجم» به دشواری حل میشود، این هم یک مطلب. روایات که عهدهدار شرح این قسمت است آن هم به چند طایفه تقسیم میشود همان طوری که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) فرمودند که چهار طایفه را ایشان ذکر کردند شاید طوایف دیگر هم باشد.
پیچیدگی مسئله از اینجا شروع میشود که اعتبار روایات «بعد العرض علی القرآن» است یعنی روایت چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد وقتی حجت است که ما بر قرآن کریم عرضه کنیم، اگر مخالف قرآن نبود میشود حجت چون مخالفت با قرآن مانع حجیت است گرچه موافقت قرآن شرط حجیت نیست لازم نیست مطلبی در قرآن باشد تا مضمون این روایت موافق آن باشد بسیاری از خطوط جزیی و فروع جزیی اسلام در قرآن نیامده اگر موافقت شرط باشد که بسیاری از روایات از حجیت میافتد مخالفت قرآن مانع حجیت است نه اینکه موافقت قرآن شرط باشد. چون روایات چه معارض داشته باشد که نصوص علاجیه به آنها پرداخت، چه معارض نداشته باشد حتماً باید در درجهٴ اُولیٰ بر قرآن کریم عرضه بشود اگر مخالف قرآن نبود حجت است.
در مطالب دیگر عرض روایات بر قرآن خیلی سخت نیست برای اینکه آیات فراوانی در مطالب دیگر آمده، اما در جریانهایی که آیاتِ کم نازل شده است مثل همان جریان تعلیم اسما و جریان إسرا ما چون آیات اندک داریم نمیتوانیم به وسیله آیات آن روایات را روشن کنیم و عرضه کنیم و اعتبارشان را به دست بیاوریم، البته میتوان همین مقدار آیاتی که موجود هست آن روایات را بر این آیات عرضه کنیم همین که مخالف نبود میشود حجت، این هم یک مطلب.
مستحضرید که حجیت روایات در مسائل اعتقادی و علمی دشوارتر از حجیت روایات در مسائل فقهی و عملی است در آنجا همین که مفید ظن باشد، ظنّ نوعی، ظنّ غالب خبر واحد حجت است معیارش هم ظن نیست چون غالباً مفید مظنّه است و در فروع دین است و جزئیات، اما در مسائل اعتقادی و در مسائل علمی صِرف اینکه خبر واحد اقامه شده است انسان اطمینان پیدا نمیکند نعم میتواند اسناد ظنّی بدهد میگوید به گمانم اینکه شارح چنین فرمود، گمانم این است که امام چنین فرمود در همین حد وگرنه بخواهد اطمینان پیدا کند مقدورش نیست و چون اثر عملی ندارد نمیتواند عمل بکند و امر علمی را با علم تأمین میکند لذا پیچیدگی مسئله روایات در عقاید و علوم بیش از پیچیدگی آنها در مسائل فروع یا اخلاقیات است که انسان به رجای ثواب هم میتواند آن مسائل را انجام دهد.
مطلب دیگر اینکه اگر کسی خواست پایاننامهای درباره تفسیر قرآن در بخشهای إسرا و معراج بنویسد دستش باز است برای اینکه اخبار و روایاتی که در این زمینه وارد شده است بخشی مربوط به عالم طبیعت است، بخشی به عالم مثال است، بخشی به ادراکات عقلی است، برخی به مشاهدات قلبی است، بعضی به قُرب نوافل برمیگردد، بعضی به قُرب فرائض برمیگردد، برخی هم به سلطان همه این معارف که وحی الهی است برمیگردد و چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از همه این شئون برخوردار بود و همه شئون حسّی و تجربی از یک سو، تمثّل برزخی از سوی دیگر، ادراکات عقلی از سوی سوم، مشاهدات قلبی از سوی چهارم، قُرب نوافل از سوی پنجم، قُرب فرائض از سوی ششم، همه اینها تحت رهبری و هدایت آن سلطان علوم که وحی معصومانه آن حضرت است قرار دارند همه اینها کنترل شدهاند یعنی انسانی که کون جامع است، مظهر اسمای حُسنای الهی است همه این شئون علمی و عملی او به امامت وحی او کار انجام میدهند یعنی آن وحی، امامت قُرب فرائض را، قُرب نوافل را، شهود قلبی را، ادراک عقلی را، تمثّل برزخی را و مشاهدات حسّی و تجربی را به عهده دارد همه اینها مأموم آن اماماند و آن امام، امامت همه اینها را به عهده دارد لذا صدر و ساقه سفرش میشود با عصمت همراه کرد و هیچ جا برای نفی کردن یا تعجّب کردن نیست.
مطلب دیگر اینکه همان طوری که نفی چیزی که از امام(علیه السلام) رسیده است نارواست و کاری است باطل، اثبات چیزی هم که از امام معصوم(علیه السلام) نرسیده است آن هم نارواست و باطل. با صِرف شهرت، با صِرف خواب دیدند، با صرف اینکه فلان کس گفته است نه میشود مسئله إسرا را تأمین کرد نه میشود مسئله معراج را. ممکن است چهار نفر انسان خوشباور به دور آدم جمع بشوند قبول بکنند اما اگر خدای ناکرده یک نقّاد قَدَری آمد و نقد کرد آنگاه بسیاری از این رشتهها پنبه میشود این است که جز عالمانه سخن گفتن و عالمانه پذیرفتن هدف دیگری در این راه نیست و نمیتواند باشد. اما اینکه چرا از مسجد حرام به مسجد اقصیٰ رفتند با اینکه مسجد اقصیٰ مساوی با بیتِ معمور است و بیت معمور هم مساوی با عرش خداست این سیر عمودی که آسانتر بود. پاسخش همان است که در خود آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است چون بسیاری از برکات در کنار مسجد اقصیٰ آرمیده است درست است که مسجدالحرام مساوی با بیتِ معمور است، ولی بسیاری از برکات در زمین در کنار همان مسجد اقصاست و تمثّلات برزخی هم آنجا مقدور است، اما از اینکه کعبه در مقابل بیت معمور است و بیت معمور در مقابل عرش است، بله این طبق روایاتی که قبلاً هم بحث شد هست و چیز بسیار بابرکتی هست وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند کعبه را چرا کعبه میگویند یا کعبه چرا اینچنین ساخته شده است؟ کعبه یعنی مکعب شکل خانهای که شش سطح دارد مکعب است دیگر این هم شش سطح دارد چهار دیوار دارد یک کف دارد، یک سقف. این سقف و کَف دوتا، آن چهاردیواریاش هم ششتا حجمی که دارای شش سطح باشد میشود مکعب پس از این جهت شده کعبه، پس چهار دیوار دارد. عرض کردند چرا؟ فرمود به خاطر چهار دیوار. بعد عرض کردند که خب حالا چرا چهار دیوار دارد؟ فرمود برای اینکه این محازی با بیت معمور است و بیت معمور هم چهار دیوار دارد.
اگر سؤال بشود چرا بیت معمور چهار دیوار دارد؟ برای اینکه محازی عرش خداست عرش هم چهار گوشه دارد. اگر سؤال بشود این از غرر روایاتی است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است فرمود اگر مطرح بشود که چرا عرش چهار ضلع دارد، چهار گوش دارد، چهار بخش دارد فرمود: «لأن الکلمات التی بُنی علیها الإسلام أربع و هی سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» فرمود چون کلماتی که دین بر اساس آن کلمات استوار است چهارتاست تحلیل است، تکبیر است، تسبیح است، تحمید است همین تسبیحات اربعه. چون آنها چهارتایاند عرش چهار گوش دارد و چون عرش چهار گوش دارد بیت معمور چهار گوش دارد، چون بیت معمور چهار گوش دارد کعبه هم چهار دیوار دارد. میبینید از جسم شروع کرده تا به آن تجرّد تام رسیده است یعنی به توحید و تحمید و تسبیح و تکبیر رسیده است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه این راهها را طی کرده چون دارای آن شش شأن است از یک سو و دارای آن سلطنت و چیزی که سلطان بر این جهاد ششگانه است یعنی وحی معصومانه از سوی هفتم قهراً جا برای نفی یا استبعاد یا استنکار و مانند آن نیست منتها ثبوتاً اینها ممکن است لکن اثباتاً باید یک حرف عالمانه بزنیم که اگر گفتیم فلان حال را در معراج دیده است باید یا خبر متواتر باشد، یا خبر واحد مهفوف به قرینه قطعی باشد اگر نه خبر متواتر بود نه خبر واحدِ مهفوفِ به قرینه قطعی بود بگوییم گمان میکنیم این طور بود دیگر بیش از این اگر یک روایت صحیحهای به دست ما رسید که خبر واحد قطعی نیست یا خبر متواتر نیست مظنّهآور است ما نمیتوانیم آن کمبود را خودمان جبران بکنیم بگوییم صددرصد. بگوییم گمان ما این است که اینچنین بوده است در معراج این طور بود در برخورد اینچنین بود.
آنچه را که مرحوم فیض(رضوان الله علیه) نقل کرده است آن هم روایت سودمندی است بخشی را مرحوم فیض نقل کرد، بخشی را هم سایر مفسّران روایی نقل کردند که دنیا برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متمثّل شد به صورت زنی درآمده است حضرت اعتنا نکرده، محرّمات خودشان را نشان دادند، خمر و غیر خمر خودشان را نشان دادند بسیاری از معارف در همین روایات معراج هست که اینها به بخشهای تمثّلات برزخی قابل حل است.
مطلب دیگر اینکه در این آیاتی که این ذیلی که فرمود: ﴿لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ برخی از مفسّران که غالب اهل تفسیر همیناند همین ﴿إِنَّهُ﴾ را به ذات اقدس الهی برگرداندند خدا سمیع است و بصیر. بعضی از مفسّران دوتا احتمال دادند، بعضیها میگویند الا ولابد به پیغمبر برمیگردد. آنها که دوتا احتمال دادند یک کمی نرمتر است فرمایشاتشان، اما آنهایی که فقط یک احتمال میدهند میگویند رجوعش به خدا خلاف ظاهر است حتماً باید به پیغمبر برگردد برای اینکه ﴿لِنُرِیَهُ﴾ پاسخ خودش را بگیرد، خب ما حضرت را بردیم تا نشان بدهیم آیا او هم دید؟ او هم حرفهای ما را میشنود؟ بله ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) آمده است آیه 75 سورهٴ «انعام» این است ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب حالا خدا ارائه داد او رؤیت کرد یا نکرد؟ به علم ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) رسید یا نرسید؟ میفرماید بله، ﴿لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ ما ارائه کردیم او هم دید. این تناسب صدر و ساقه نشان میدهد که اگر خدا بفرماید ما میخواهیم نشان بدهیم باید بگوید او هم میبیند خیلی از چیزهاست که خدا نشان میدهد اما عدهای کورند ﴿وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ آنها غافلاند، آنها نمیبینند، آنها کورند و مانند آن. ما نشان دادیم ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ اما اینها اعمایاند ما کارمان را کردیم، ولی رهبران الهی در برابر ارائه اهل رؤیتاند، در برابر إسماع اهل سمعاند، در برابر إبصار اهل بصرند. بنابراین مفسّران بزرگوار ما سه طایفهاند معروف بین هر تفسیر همین است که این آیه را مانند سایر آیات معنا میکنند این ضمیر را به الله برمیگردانند خدای سبحان سمیع و بصیر است، خب این «مما لا ریب فیه» است عدهای میگویند برای اینکه مناسب باشد با ﴿لِنُرِیَهُ﴾ دوتا احتمال هست یکی اینکه ضمیر به الله برگردد، یکی اینکه ضمیر به رسول الله برگردد. برخی که خیلی هم نیستند اینها جزء اوحدی اهل تفسیرند میگویند ضمیر الاولابد به پیغمبر برمیگردد اصلاً مناسب نیست به خدا برگردد برای اینکه پاسخ ﴿لِنُرِیَهُ﴾ را میخواهد بدهد ﴿لِنُرِیَهُ﴾ ما میخواهیم نشانش بدهیم او هم سمیع و بصیر است مثل دیگران نیست که ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا﴾ بشود، اما اینها ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ بشود ما إسماع کردیم او هم سمیع بود، ما إبصار کردیم او هم بصیر بود، ما نشان دادیم او هم دید ﴿لِنُرِیَهُ﴾ بعد گفتیم ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ ما تصدیق کردیم که هرچه ما نشان دادیم او هم دید. آنچه را ما گفتیم او شنید، آنچه را که ما نشان دادیم او دید کم و زیاد نبود نه چیز دیگری را دید، نه آنچه را که ما نشان دادیم او ندیده باشد نیست، پس از اینجا میفرماید: ﴿لِنُرِیَهُ﴾ از اینجا فرمود: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ از اینجا فرمود: ﴿لِنُرِیَهُ﴾ از آنجا فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ و مانند آن.
خب، این هم سهتا احتمال و عمده آن است که اگر ضمیر به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد منافی با رجوع ضمیر به ذات اقدس الهی نیست برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که به قُرب نوافل رسید و بالاتر از او به قُرب فرائض رسید اگر خدای سبحان بفرماید: «وما سمعت اذ سمعت ولکن الله سمع»، «وما ابصرت اذ ابصرت ولکن الله ابصر» نظیر ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ حق است برای اینکه این دیگر مجاری ادراکی و تحریکی او را ذات اقدس الهی در فصل سوم، فصل سوم یعنی فصل سوم نه مقام ذات، نه صفات ذات در مقام فعل، خدای سبحان اوصاف وجود مبارک پیغمبر را تأمین کرده است نظیر ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ بنابراین جمعبندی نهایی در بحثهای قبل این بود که اگر وقتی ضمیر به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد بر اساس قُرب نوافل چیز بیگانهای نیست، اگر خدای سبحان کار او را کار خود میداند بالاتر از کار او، علم او را هم علم خود میداند اگر میفرماید: ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ ادراک او را هم ادراک خود میداند چون هر دو در مقام فعل است، فعل ذات اقدس الهی در وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ظهور کرده است. بنابراین سخن آن اوحدی و سخن آن اوساط با کلام آنچه را که معروف بین اهل تفسیر(رضوان الله علیهم اجمعین) است قابل جمع است. حالا قصه بنیاسرائیل، اگر کسی خواست در مسائل اعتقادی و کلامی کار کند پایاننامهاش را بنویسد آن راهش است از این به بعد جریان فلسطین است و صهاینه هستند و اشغالگری و ظلم و ستم اینهاست، اگر کسی خواست تفسیر موضوعی داشته باشد پایاننامهای در این زمینه داشته باشد این هم راهش باز است باید امیدوار بود که اینکه ذات اقدس الهی در این سوره فرمود بار دوم اگر این اسرائیلیها تهاجم کردند ما دیگر مهلت نمیدهیم اینها را ریشهکن میکنیم باید منتظر این بار دوم بود که الآن احتمال است که این بار دوم باشد ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ﴾ ما ریشهتان را میکَنیم انشاءالله ممکن است اینچنین باشد.
مسئله یهود را در قرآن باید کاملاً جدا کرد از این صهاینه و از این اسرائیلیهای فعلی و ذات اقدس الهی مرزها را هم جدا کرده فرمود بعضی از یهودیها جزء راسخان در علماند، مؤمناند، معتقدند، اشک شوق میریزند مانند مسیحیها که چرا تاکنون این اسلام به آنها نرسیده است ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾ از این گروه خاصی از یهودیها از راسخان در علم که اینها پیشگامان و پیشکسوتان اهل کتاب بودند زود هم مسلمان شدند به عظمت و با جلال و شکوه نام میبرد حقّ آنها را رعایت میکند، اما از این اسرائیلیها، از این صهاینه به بدگویی نام میبرد مرزهای اینها هم مشخص است آنچه در فلسطین کنونی میگذرد، در اسرائیل کنونی میگذرد اگر انشاءالله در بخش دوم وارد بشود بسیار امیدبخش است فرمود اگر یکبار تجاوز کردند ما کسانی را بر اینها مسلّط کردیم ریشه اینها را کَندند اینها توبه کردند، ناله کردند، گریه کردند، لابه کردند، زاری کردند برگشتند ما نعمتها را برگرداندیم، اگر بار دوم دست به فساد بزنند ما ریشه اینها را برای همیشه میکَنیم این همان بار دوم است که دست به فساد زدند بلکه وعدهٴ الهی انجاز بشود و ریشه اینها کَنده بشود.
مسئله دعا یک امر جدّی است نه مسئله برنامهریزی و ثواب بردن و گذشتگان واقعاً دعا اثر دارد این طور نیست که دعا کردن فقط برای مغفرت مُردهها و اینها باشد خواستن از ذات اقدس الهی، درخواست نجات این فلسطینیهای مظلوم که الآن تقریباً یک مقدار که بگذرد وارد شصتمین سال میشود اینها آوارهاند این شصت سال یک نسل آواره باشد در اردوگاه و اینها زندگی کند خیلی سخت است دیگر و همهشان در تحت فشار بودند در همین مدت آن اوایلی که ما آمدیم قم مرحوم آیتالله عظمای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) خواستند یک مجلس دعا بگیرند همان اوایل یعنی تقریباً 52 سال قبل که ما آمدیم اوایل اشغال سرزمین همین فلسطینهای مظلوم بود به چه زحمت این بزرگ مرجع روبهرو شد مگر میگذاشتند که یک مجلس دعا نه آن طوری که وارد مسائل سیاسی بشود و اینها در همین مدرسه فیضیه با چه مشکلی این بزرگ مرجع یک مجلس دعا گرفتند برای فلسطینیها. غرض این است که مسئله دعا چه در نماز شب، چه در غیر نماز شب نقش سازنده دارد آن دلهای شکسته اثر دارد و پایاننامههای علمی هم امیدبخش است اگر کسی درباره فلسطنیها و یهودیها و صهاینه فکر بکند که آیا فعلاً ما در این مقطع دوم هستیم یا نه؟ حالا این بحثها را در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که اصولاً سورهٴ «بنیاسرائیل» هم معروف است ملاحظه میفرمایید.
آغازش از اینجاست ﴿وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ یک، ﴿وَجَعَلْنَاهُ هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ﴾ دو، ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾ این سه. گرچه گاهی از کتاب موسای کلیم(سلام الله علیه) به عنوان تورات یاد میکند، اما نام بردن از کتاب به عنوان تورات این دلیل نیست که او به منزلهٴ قانون اساسی است، دارای شریعت است مثل اینکه به وجود مبارک داود زبور داد ﴿وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾ . کتاب در فرهنگ قرآن عبارت از مجموعه قوانین اعتقادی، اخلاقی، فقهی، حقوقی، عملی است و علمی، اگر چیزی این مجموعه را داشته باشد به آن میگویند کتاب.
فرمود ما به پنج پیامبر کتاب دادیم به حضرت نوح دادیم، به حضرت ابراهیم دادیم، به حضرت موسی دادیم، به حضرت عیسی دادیم، به وجود مبارک ختمی مرتبت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) کتاب دادیم به انبیای دیگر کتاب ندادند آنها حافظان شرایع انبیای قبلی بودند این همین پنج اولواالعزماند که دارای کتاباند و در آن مراسم رسمی و حساس نام مبارک داود را اصلاً نمیبرد برای اینکه داود دارای کتاب نبود نفرمود ما به او کتاب دادیم فرمود به او زبور دادیم کتاب لغوی هست اما کتاب در فرهنگ قرآن مجموعه قوانین اساسی و قوانین اخلاقی و فقهی و حقوقی و اجتماعی و مانند آن است.
فرمود ما به موسای کلیم کتاب دادیم، خب این کتاب برای چیست؟ برای هدایت بنیاسرائیل است این دو. مهمترین مسئلهای که در این کتاب است چیست؟ مهمترین مسئلهای که در این کتاب است توحید است و توکل. آن از کجا درمیآید؟ آن است که ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾ کارها را به من بسپارید برای اینکه شما نه عالم هستید، نه قادرید، نه بخشندهاید نه از ابزار و وسایل باخبرید که در اختیار شماست مگر نه آن است که شما محتاج هستید و خیلی کار را باید انجام بدهید؟ مگر نه آن است که در بسیاری از اینها یا همه اینها با جهل و عجز و بُخل روبهرو هستید، مگر کلّ نظام در اختیار شماست، همه علوم در اختیار شماست، خب شما وقتی که محتاج هستید در بسیاری از مسائل و جاهل هستید در بسیاری از مسائل و عاجز هستید در بسیاری از مسائل، خب پس بالأخره باید وکیل بگیرید دیگر و غیر از خدا هم کسی نمیتواند وکیل باشد که، خب.
این برای توکل است که انسان در کارها بگوید من تو را وکیل گرفتم و آنچه را هم که من انجام میدهم به راهنمایی توست. توحید از کجا درمیآید؟ توحید از اینکه همه موظفاند او را وکیل بگیرند معلوم میشود که او ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ دیگر برای اینکه اگر دیگری در عالم بود که بتواند کار او را انجام بدهد، خب لازم نیست که خدا را وکیل بگیریم دیگری را وکیل میگیریم این یکی و نحوهٴ تأویل و حرف زدن هم با توحید آمیخته است قبلش متکلّم معالغیر، بعدش هم متکلّم معالغیر این وسط ضمیر متکلّم وحده است فرمود: ﴿وَآتَیْنَا﴾ این متکلّم معالغیر ﴿آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ این متکلّم معالغیر که قبل است، بعدش هم این است که ﴿ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا﴾ این جملهٴ بعد است که متکلّم معالغیر است این وسط مفرد است ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی﴾ نه «من دوننا» ما نیستیم در عالم من هستم فقط در عالم من را وکیل قرار بدهید این میشود توحید.
هم خود توکیل، توکل نشانهٴ وحدت ذات اقدس الهی است برای اینکه او تنها کسی است که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿علی کُلِّ شَیْءٍ قدیر﴾ است و مانند آن و همین که حرف مرا بزنید، خب این طور حرف زدن هم تعلیم توحید است در مقام اعتقادی، هم تعلیم توکّل است در مقام کار ما یک عقیده داریم یک کار، عقیدهٴ ما به خدا برمیگردد، کار ما هم به خدا برمیگردد این میشود دین، حالا اینها خطوط کلی است آن وقت عقیده وقتی باز میشود مطالب فراوانی را زیرمجموعه خود دارد، آن توکل هم وقتی باز میشود مطالب فراوانی را به همراه خود دارد.
پرسش: ببخشید در کتاب شریف تفسیر تسنیم حضرتعالی اینجا روایتی را آوردید که 104تا از پیامبران الهی کتاب داشتند.
پاسخ: آنها حافظان کتاب بودند، اگر مثلاً دربارهٴ انبیای ابراهیمی هم ذات اقدس الهی میفرماید ما به اینها گفتیم ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا﴾ ، خب وجود مبارک یعقوب، وجود مبارک اسحاق، وجود مبارک یوسف این همه انبیایی که آمدند همه اینها برابر با کتاب حُکم میکردند لکن کتابی که ابراهیم(سلام الله علیه) آوردن انبیای ابراهیمی داشتند، کتابی که وجود مبارک موسای کلیم آورد ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ﴾ی که بعد از او آمدند، کتابی که وجود مبارک عیسی آورد کسانی که بعد از آن حضرت بودند حُکم کردند، کتابی که وجود مبارک پیغمبر آورد ائمه بعدی که به منزلهٴ انبیای قبلیاند چون «لا نبی بعدی» این هم برابر همین کتاب حُکم میکنند آنکه کتاب میآورد همان پنج نفرند ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً﴾ و کذا و کذا و کذا اسم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میبرد و اسم حضرت نوح را، اسم حضرت ابراهیم را، اسم حضرت موسی و اسم حضرت عیسی را(سلام الله علیهم اجمعین). خب، ﴿وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ که این است و به آنها گفتیم.
مطلب دیگر اینکه این مسئله افراد و متکلّم معالغیر بودن گفته شد که قبلش متکلّم معالغیر است ﴿وَآتَیْنَا﴾ بعدش هم متکلّم معالغیر است ﴿حَمَلْنَا﴾ وسط این متکلّم وحده است ﴿مِن دُونِی﴾. اما التفات از غیبت به خطاب فرمود: ﴿وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ﴾ آنجا ﴿جَعَلْنَاهُ﴾ متکلّم معالغیر است، ﴿آتَیْنَا﴾ متکلّم معالغیر است، ﴿مِن دُونِی﴾ متکلّم وحده است، ﴿وَجَعَلْنَاهُ هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ﴾ باید بفرماید «أن لا یتّخذوا» دیگر ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا﴾ این التفات از غیبت به خطاب است که وجود مبارک موسی به آنها فرمود یا الآن ذات اقدس -+الهی به پیروان حضرت موسی که الآن هستند خطاب میکند بالأخره این التفاتی است از غیبت به خطاب که فرمود: ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾. نکته التفات خب روشن است اما عمده این نکته تغییر سیاق متکلّم معالغیر است به متکلّم وحده ﴿وَآتَیْنَا﴾ متکلّم معالغیر ﴿مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ﴾ متکلّم معالغیر ﴿هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾.
مطلب پایانی این است که چون بحث در فصل سوم است مقام فعل ذات اقدس الهی است و خدای سبحان طبق بیان نورانی حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه که این مضمون آمده است «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» گاهی میفرماید من را وکیل خود قرار بدهید، گاهی میفرماید شما وکیل من هستید، من را خیلفه و جانشین خود قرار بدهید، گاهی میفرماید شما جانشین من هستید. انسان جانشین خداست اگر انسان باشد ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ آنها که ذات اقدس الهی درباره آنها فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یک، آنها که فرمود: ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ دو، آنها که خارجاند رأساً از حریم بحث آنکه واقعاً انسان است انسان در فرهنگ قرآن حیوان ناطق نیست نه یعنی زندهای که حرف میزند انسان در فرهنگ قرآن از قرآن بپرسی «الإنسان ما هو» میگوید «حیٌّ متألّه» آن زندهٴ الهیمنش او انسان است، اگر کسی الهی نبود، متألّه نبود یا جزء ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است یا میشود جزء ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ﴾ اگر کسی انسان بود میشود خلیفه خدا آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید گاهی تو خلیفه من باش در فصل سوم یعنی مقام فعل، گاهی من خلیفه توام. تو خلیفهٴ من هستی برای اینکه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ من خلیفه توام یعنی من را به عنوان خلیفه قبول بکن همان دعای نورانی حضرت امیر که در نهجالبلاغه خواندیم که در سفر مستحب است انسان این دعا را بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ» این به حسب ظاهر جملهٴ خبریه است، اما دعاست، جمله انشائیه است یعنی «استخلفتک» یعنی «کن خلیفةً» وگرنه دعا که جمله خبریه است ولو جمله خبریه باشد اینکه خبر نیست که، دعا یعنی انشا، یعنی خواستن از خدا.
خب، ولو به حسب ظاهر جمله خبریه است اینکه بگوییم «هو الخلیل» یعنی خدایا خلیفه من باش من دارم مسافرت میکنم زن و بچهام را به تو سپردم. «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ» یعنی من که هستم همراه من باش «وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ» یعنی «کُن خلیفة فی الأهل». در جریان وکالت هم همین طور است ما میتوانیم بگوییم ﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾ خدا را وکیلتان قرار دادیم اینکه دستورات فراوان است خدا هم ما را وکیل خود قرار داد فرمود وقتی خلیفه من هستید، جانشین من هستید، نایب من هستید باید زمین را آباد کنید و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمین»
سفر پیغمبر(ص) دو قسمت است: از مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ، یکی هم معراج است که از مسجدالاقصیٰ تا «سِدْر المنتهی»
مخالفت قرآن مانع حجیت است نه اینکه موافقت شرط باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ﴿1﴾ وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً ﴿2﴾ ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْداً شَکُوراً﴿3﴾
خلاصه بحث إسرا و معراج این شد که جریان سفر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دو قسمت تقسیم شده است یکی اسراست که از مسجدالحرام تا مسجدالاقصیٰ بود، یکی هم معراج است که از مسجدالاقصیٰ تا «سِدْرَةِ الْمُنتَهَی» بود، «دَنَا فَتَدَلَّی».
مطلب دوم آن است که بخش إسرا را این آیه سورهٴ «اسراء» به عهده دارد و بخش معراج را آیات اوّلیه سورهٴ مبارکهٴ «نجم».
مطلب سوم آن است که گرچه معارف قرآن دشوار و پیچیده است چون ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ لکن بعضی از مطالب نسبت به مطالب دیگر اصعب و اثقل است. سرّش این است که مطلبی که آیات فراوان دارد در اثر اینکه «ان الآیات یفسّر بعضها بعضا» روشن میشود، اما مطالبی که آیات کم دارد باید به کمک روایات حل کرد گرچه آن آیات اوّلیه را هم باید با کمک روایات روشن کرد.
از این قبیل جریان تعلیم اسماست نسبت به آدم(سلام الله علیه) و جریان معراج. جریان تعلیم اسما یک آیه است که ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ کیفیت تعلیم چه بود؟ کیفیت تعلّم چه بود، محور تعلیم چه بود؟ چه چیزی را یاد دادند؟ چه چیزی را یاد گرفتند؟ چون آیات فراوانی در این زمینه نیست مسئله تعلیم اسما بسیار پیچیده است باید به وسیله روایات این آیه تعلیم اسما حل بشود چه اینکه جریان اسرا بیش از یک آیه نیست و جریان معراج هم چند آیه اوّلیه سورهٴ مبارکهٴ «نجم» است. این جریان با عظمت که از برجستهترین معجزات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است با یک آیه سورهٴ «اسراء» و چند آیه کوتاه سورهٴ «نجم» به دشواری حل میشود، این هم یک مطلب. روایات که عهدهدار شرح این قسمت است آن هم به چند طایفه تقسیم میشود همان طوری که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) فرمودند که چهار طایفه را ایشان ذکر کردند شاید طوایف دیگر هم باشد.
پیچیدگی مسئله از اینجا شروع میشود که اعتبار روایات «بعد العرض علی القرآن» است یعنی روایت چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد وقتی حجت است که ما بر قرآن کریم عرضه کنیم، اگر مخالف قرآن نبود میشود حجت چون مخالفت با قرآن مانع حجیت است گرچه موافقت قرآن شرط حجیت نیست لازم نیست مطلبی در قرآن باشد تا مضمون این روایت موافق آن باشد بسیاری از خطوط جزیی و فروع جزیی اسلام در قرآن نیامده اگر موافقت شرط باشد که بسیاری از روایات از حجیت میافتد مخالفت قرآن مانع حجیت است نه اینکه موافقت قرآن شرط باشد. چون روایات چه معارض داشته باشد که نصوص علاجیه به آنها پرداخت، چه معارض نداشته باشد حتماً باید در درجهٴ اُولیٰ بر قرآن کریم عرضه بشود اگر مخالف قرآن نبود حجت است.
در مطالب دیگر عرض روایات بر قرآن خیلی سخت نیست برای اینکه آیات فراوانی در مطالب دیگر آمده، اما در جریانهایی که آیاتِ کم نازل شده است مثل همان جریان تعلیم اسما و جریان إسرا ما چون آیات اندک داریم نمیتوانیم به وسیله آیات آن روایات را روشن کنیم و عرضه کنیم و اعتبارشان را به دست بیاوریم، البته میتوان همین مقدار آیاتی که موجود هست آن روایات را بر این آیات عرضه کنیم همین که مخالف نبود میشود حجت، این هم یک مطلب.
مستحضرید که حجیت روایات در مسائل اعتقادی و علمی دشوارتر از حجیت روایات در مسائل فقهی و عملی است در آنجا همین که مفید ظن باشد، ظنّ نوعی، ظنّ غالب خبر واحد حجت است معیارش هم ظن نیست چون غالباً مفید مظنّه است و در فروع دین است و جزئیات، اما در مسائل اعتقادی و در مسائل علمی صِرف اینکه خبر واحد اقامه شده است انسان اطمینان پیدا نمیکند نعم میتواند اسناد ظنّی بدهد میگوید به گمانم اینکه شارح چنین فرمود، گمانم این است که امام چنین فرمود در همین حد وگرنه بخواهد اطمینان پیدا کند مقدورش نیست و چون اثر عملی ندارد نمیتواند عمل بکند و امر علمی را با علم تأمین میکند لذا پیچیدگی مسئله روایات در عقاید و علوم بیش از پیچیدگی آنها در مسائل فروع یا اخلاقیات است که انسان به رجای ثواب هم میتواند آن مسائل را انجام دهد.
مطلب دیگر اینکه اگر کسی خواست پایاننامهای درباره تفسیر قرآن در بخشهای إسرا و معراج بنویسد دستش باز است برای اینکه اخبار و روایاتی که در این زمینه وارد شده است بخشی مربوط به عالم طبیعت است، بخشی به عالم مثال است، بخشی به ادراکات عقلی است، برخی به مشاهدات قلبی است، بعضی به قُرب نوافل برمیگردد، بعضی به قُرب فرائض برمیگردد، برخی هم به سلطان همه این معارف که وحی الهی است برمیگردد و چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از همه این شئون برخوردار بود و همه شئون حسّی و تجربی از یک سو، تمثّل برزخی از سوی دیگر، ادراکات عقلی از سوی سوم، مشاهدات قلبی از سوی چهارم، قُرب نوافل از سوی پنجم، قُرب فرائض از سوی ششم، همه اینها تحت رهبری و هدایت آن سلطان علوم که وحی معصومانه آن حضرت است قرار دارند همه اینها کنترل شدهاند یعنی انسانی که کون جامع است، مظهر اسمای حُسنای الهی است همه این شئون علمی و عملی او به امامت وحی او کار انجام میدهند یعنی آن وحی، امامت قُرب فرائض را، قُرب نوافل را، شهود قلبی را، ادراک عقلی را، تمثّل برزخی را و مشاهدات حسّی و تجربی را به عهده دارد همه اینها مأموم آن اماماند و آن امام، امامت همه اینها را به عهده دارد لذا صدر و ساقه سفرش میشود با عصمت همراه کرد و هیچ جا برای نفی کردن یا تعجّب کردن نیست.
مطلب دیگر اینکه همان طوری که نفی چیزی که از امام(علیه السلام) رسیده است نارواست و کاری است باطل، اثبات چیزی هم که از امام معصوم(علیه السلام) نرسیده است آن هم نارواست و باطل. با صِرف شهرت، با صِرف خواب دیدند، با صرف اینکه فلان کس گفته است نه میشود مسئله إسرا را تأمین کرد نه میشود مسئله معراج را. ممکن است چهار نفر انسان خوشباور به دور آدم جمع بشوند قبول بکنند اما اگر خدای ناکرده یک نقّاد قَدَری آمد و نقد کرد آنگاه بسیاری از این رشتهها پنبه میشود این است که جز عالمانه سخن گفتن و عالمانه پذیرفتن هدف دیگری در این راه نیست و نمیتواند باشد. اما اینکه چرا از مسجد حرام به مسجد اقصیٰ رفتند با اینکه مسجد اقصیٰ مساوی با بیتِ معمور است و بیت معمور هم مساوی با عرش خداست این سیر عمودی که آسانتر بود. پاسخش همان است که در خود آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است چون بسیاری از برکات در کنار مسجد اقصیٰ آرمیده است درست است که مسجدالحرام مساوی با بیتِ معمور است، ولی بسیاری از برکات در زمین در کنار همان مسجد اقصاست و تمثّلات برزخی هم آنجا مقدور است، اما از اینکه کعبه در مقابل بیت معمور است و بیت معمور در مقابل عرش است، بله این طبق روایاتی که قبلاً هم بحث شد هست و چیز بسیار بابرکتی هست وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند کعبه را چرا کعبه میگویند یا کعبه چرا اینچنین ساخته شده است؟ کعبه یعنی مکعب شکل خانهای که شش سطح دارد مکعب است دیگر این هم شش سطح دارد چهار دیوار دارد یک کف دارد، یک سقف. این سقف و کَف دوتا، آن چهاردیواریاش هم ششتا حجمی که دارای شش سطح باشد میشود مکعب پس از این جهت شده کعبه، پس چهار دیوار دارد. عرض کردند چرا؟ فرمود به خاطر چهار دیوار. بعد عرض کردند که خب حالا چرا چهار دیوار دارد؟ فرمود برای اینکه این محازی با بیت معمور است و بیت معمور هم چهار دیوار دارد.
اگر سؤال بشود چرا بیت معمور چهار دیوار دارد؟ برای اینکه محازی عرش خداست عرش هم چهار گوشه دارد. اگر سؤال بشود این از غرر روایاتی است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است فرمود اگر مطرح بشود که چرا عرش چهار ضلع دارد، چهار گوش دارد، چهار بخش دارد فرمود: «لأن الکلمات التی بُنی علیها الإسلام أربع و هی سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» فرمود چون کلماتی که دین بر اساس آن کلمات استوار است چهارتاست تحلیل است، تکبیر است، تسبیح است، تحمید است همین تسبیحات اربعه. چون آنها چهارتایاند عرش چهار گوش دارد و چون عرش چهار گوش دارد بیت معمور چهار گوش دارد، چون بیت معمور چهار گوش دارد کعبه هم چهار دیوار دارد. میبینید از جسم شروع کرده تا به آن تجرّد تام رسیده است یعنی به توحید و تحمید و تسبیح و تکبیر رسیده است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه این راهها را طی کرده چون دارای آن شش شأن است از یک سو و دارای آن سلطنت و چیزی که سلطان بر این جهاد ششگانه است یعنی وحی معصومانه از سوی هفتم قهراً جا برای نفی یا استبعاد یا استنکار و مانند آن نیست منتها ثبوتاً اینها ممکن است لکن اثباتاً باید یک حرف عالمانه بزنیم که اگر گفتیم فلان حال را در معراج دیده است باید یا خبر متواتر باشد، یا خبر واحد مهفوف به قرینه قطعی باشد اگر نه خبر متواتر بود نه خبر واحدِ مهفوفِ به قرینه قطعی بود بگوییم گمان میکنیم این طور بود دیگر بیش از این اگر یک روایت صحیحهای به دست ما رسید که خبر واحد قطعی نیست یا خبر متواتر نیست مظنّهآور است ما نمیتوانیم آن کمبود را خودمان جبران بکنیم بگوییم صددرصد. بگوییم گمان ما این است که اینچنین بوده است در معراج این طور بود در برخورد اینچنین بود.
آنچه را که مرحوم فیض(رضوان الله علیه) نقل کرده است آن هم روایت سودمندی است بخشی را مرحوم فیض نقل کرد، بخشی را هم سایر مفسّران روایی نقل کردند که دنیا برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متمثّل شد به صورت زنی درآمده است حضرت اعتنا نکرده، محرّمات خودشان را نشان دادند، خمر و غیر خمر خودشان را نشان دادند بسیاری از معارف در همین روایات معراج هست که اینها به بخشهای تمثّلات برزخی قابل حل است.
مطلب دیگر اینکه در این آیاتی که این ذیلی که فرمود: ﴿لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ برخی از مفسّران که غالب اهل تفسیر همیناند همین ﴿إِنَّهُ﴾ را به ذات اقدس الهی برگرداندند خدا سمیع است و بصیر. بعضی از مفسّران دوتا احتمال دادند، بعضیها میگویند الا ولابد به پیغمبر برمیگردد. آنها که دوتا احتمال دادند یک کمی نرمتر است فرمایشاتشان، اما آنهایی که فقط یک احتمال میدهند میگویند رجوعش به خدا خلاف ظاهر است حتماً باید به پیغمبر برگردد برای اینکه ﴿لِنُرِیَهُ﴾ پاسخ خودش را بگیرد، خب ما حضرت را بردیم تا نشان بدهیم آیا او هم دید؟ او هم حرفهای ما را میشنود؟ بله ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) آمده است آیه 75 سورهٴ «انعام» این است ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب حالا خدا ارائه داد او رؤیت کرد یا نکرد؟ به علم ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) رسید یا نرسید؟ میفرماید بله، ﴿لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ ما ارائه کردیم او هم دید. این تناسب صدر و ساقه نشان میدهد که اگر خدا بفرماید ما میخواهیم نشان بدهیم باید بگوید او هم میبیند خیلی از چیزهاست که خدا نشان میدهد اما عدهای کورند ﴿وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ آنها غافلاند، آنها نمیبینند، آنها کورند و مانند آن. ما نشان دادیم ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ اما اینها اعمایاند ما کارمان را کردیم، ولی رهبران الهی در برابر ارائه اهل رؤیتاند، در برابر إسماع اهل سمعاند، در برابر إبصار اهل بصرند. بنابراین مفسّران بزرگوار ما سه طایفهاند معروف بین هر تفسیر همین است که این آیه را مانند سایر آیات معنا میکنند این ضمیر را به الله برمیگردانند خدای سبحان سمیع و بصیر است، خب این «مما لا ریب فیه» است عدهای میگویند برای اینکه مناسب باشد با ﴿لِنُرِیَهُ﴾ دوتا احتمال هست یکی اینکه ضمیر به الله برگردد، یکی اینکه ضمیر به رسول الله برگردد. برخی که خیلی هم نیستند اینها جزء اوحدی اهل تفسیرند میگویند ضمیر الاولابد به پیغمبر برمیگردد اصلاً مناسب نیست به خدا برگردد برای اینکه پاسخ ﴿لِنُرِیَهُ﴾ را میخواهد بدهد ﴿لِنُرِیَهُ﴾ ما میخواهیم نشانش بدهیم او هم سمیع و بصیر است مثل دیگران نیست که ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا﴾ بشود، اما اینها ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ بشود ما إسماع کردیم او هم سمیع بود، ما إبصار کردیم او هم بصیر بود، ما نشان دادیم او هم دید ﴿لِنُرِیَهُ﴾ بعد گفتیم ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ ما تصدیق کردیم که هرچه ما نشان دادیم او هم دید. آنچه را ما گفتیم او شنید، آنچه را که ما نشان دادیم او دید کم و زیاد نبود نه چیز دیگری را دید، نه آنچه را که ما نشان دادیم او ندیده باشد نیست، پس از اینجا میفرماید: ﴿لِنُرِیَهُ﴾ از اینجا فرمود: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ از اینجا فرمود: ﴿لِنُرِیَهُ﴾ از آنجا فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ و مانند آن.
خب، این هم سهتا احتمال و عمده آن است که اگر ضمیر به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد منافی با رجوع ضمیر به ذات اقدس الهی نیست برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که به قُرب نوافل رسید و بالاتر از او به قُرب فرائض رسید اگر خدای سبحان بفرماید: «وما سمعت اذ سمعت ولکن الله سمع»، «وما ابصرت اذ ابصرت ولکن الله ابصر» نظیر ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ حق است برای اینکه این دیگر مجاری ادراکی و تحریکی او را ذات اقدس الهی در فصل سوم، فصل سوم یعنی فصل سوم نه مقام ذات، نه صفات ذات در مقام فعل، خدای سبحان اوصاف وجود مبارک پیغمبر را تأمین کرده است نظیر ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ بنابراین جمعبندی نهایی در بحثهای قبل این بود که اگر وقتی ضمیر به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد بر اساس قُرب نوافل چیز بیگانهای نیست، اگر خدای سبحان کار او را کار خود میداند بالاتر از کار او، علم او را هم علم خود میداند اگر میفرماید: ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ ادراک او را هم ادراک خود میداند چون هر دو در مقام فعل است، فعل ذات اقدس الهی در وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ظهور کرده است. بنابراین سخن آن اوحدی و سخن آن اوساط با کلام آنچه را که معروف بین اهل تفسیر(رضوان الله علیهم اجمعین) است قابل جمع است. حالا قصه بنیاسرائیل، اگر کسی خواست در مسائل اعتقادی و کلامی کار کند پایاننامهاش را بنویسد آن راهش است از این به بعد جریان فلسطین است و صهاینه هستند و اشغالگری و ظلم و ستم اینهاست، اگر کسی خواست تفسیر موضوعی داشته باشد پایاننامهای در این زمینه داشته باشد این هم راهش باز است باید امیدوار بود که اینکه ذات اقدس الهی در این سوره فرمود بار دوم اگر این اسرائیلیها تهاجم کردند ما دیگر مهلت نمیدهیم اینها را ریشهکن میکنیم باید منتظر این بار دوم بود که الآن احتمال است که این بار دوم باشد ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ﴾ ما ریشهتان را میکَنیم انشاءالله ممکن است اینچنین باشد.
مسئله یهود را در قرآن باید کاملاً جدا کرد از این صهاینه و از این اسرائیلیهای فعلی و ذات اقدس الهی مرزها را هم جدا کرده فرمود بعضی از یهودیها جزء راسخان در علماند، مؤمناند، معتقدند، اشک شوق میریزند مانند مسیحیها که چرا تاکنون این اسلام به آنها نرسیده است ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾ از این گروه خاصی از یهودیها از راسخان در علم که اینها پیشگامان و پیشکسوتان اهل کتاب بودند زود هم مسلمان شدند به عظمت و با جلال و شکوه نام میبرد حقّ آنها را رعایت میکند، اما از این اسرائیلیها، از این صهاینه به بدگویی نام میبرد مرزهای اینها هم مشخص است آنچه در فلسطین کنونی میگذرد، در اسرائیل کنونی میگذرد اگر انشاءالله در بخش دوم وارد بشود بسیار امیدبخش است فرمود اگر یکبار تجاوز کردند ما کسانی را بر اینها مسلّط کردیم ریشه اینها را کَندند اینها توبه کردند، ناله کردند، گریه کردند، لابه کردند، زاری کردند برگشتند ما نعمتها را برگرداندیم، اگر بار دوم دست به فساد بزنند ما ریشه اینها را برای همیشه میکَنیم این همان بار دوم است که دست به فساد زدند بلکه وعدهٴ الهی انجاز بشود و ریشه اینها کَنده بشود.
مسئله دعا یک امر جدّی است نه مسئله برنامهریزی و ثواب بردن و گذشتگان واقعاً دعا اثر دارد این طور نیست که دعا کردن فقط برای مغفرت مُردهها و اینها باشد خواستن از ذات اقدس الهی، درخواست نجات این فلسطینیهای مظلوم که الآن تقریباً یک مقدار که بگذرد وارد شصتمین سال میشود اینها آوارهاند این شصت سال یک نسل آواره باشد در اردوگاه و اینها زندگی کند خیلی سخت است دیگر و همهشان در تحت فشار بودند در همین مدت آن اوایلی که ما آمدیم قم مرحوم آیتالله عظمای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) خواستند یک مجلس دعا بگیرند همان اوایل یعنی تقریباً 52 سال قبل که ما آمدیم اوایل اشغال سرزمین همین فلسطینهای مظلوم بود به چه زحمت این بزرگ مرجع روبهرو شد مگر میگذاشتند که یک مجلس دعا نه آن طوری که وارد مسائل سیاسی بشود و اینها در همین مدرسه فیضیه با چه مشکلی این بزرگ مرجع یک مجلس دعا گرفتند برای فلسطینیها. غرض این است که مسئله دعا چه در نماز شب، چه در غیر نماز شب نقش سازنده دارد آن دلهای شکسته اثر دارد و پایاننامههای علمی هم امیدبخش است اگر کسی درباره فلسطنیها و یهودیها و صهاینه فکر بکند که آیا فعلاً ما در این مقطع دوم هستیم یا نه؟ حالا این بحثها را در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که اصولاً سورهٴ «بنیاسرائیل» هم معروف است ملاحظه میفرمایید.
آغازش از اینجاست ﴿وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ یک، ﴿وَجَعَلْنَاهُ هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ﴾ دو، ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾ این سه. گرچه گاهی از کتاب موسای کلیم(سلام الله علیه) به عنوان تورات یاد میکند، اما نام بردن از کتاب به عنوان تورات این دلیل نیست که او به منزلهٴ قانون اساسی است، دارای شریعت است مثل اینکه به وجود مبارک داود زبور داد ﴿وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾ . کتاب در فرهنگ قرآن عبارت از مجموعه قوانین اعتقادی، اخلاقی، فقهی، حقوقی، عملی است و علمی، اگر چیزی این مجموعه را داشته باشد به آن میگویند کتاب.
فرمود ما به پنج پیامبر کتاب دادیم به حضرت نوح دادیم، به حضرت ابراهیم دادیم، به حضرت موسی دادیم، به حضرت عیسی دادیم، به وجود مبارک ختمی مرتبت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) کتاب دادیم به انبیای دیگر کتاب ندادند آنها حافظان شرایع انبیای قبلی بودند این همین پنج اولواالعزماند که دارای کتاباند و در آن مراسم رسمی و حساس نام مبارک داود را اصلاً نمیبرد برای اینکه داود دارای کتاب نبود نفرمود ما به او کتاب دادیم فرمود به او زبور دادیم کتاب لغوی هست اما کتاب در فرهنگ قرآن مجموعه قوانین اساسی و قوانین اخلاقی و فقهی و حقوقی و اجتماعی و مانند آن است.
فرمود ما به موسای کلیم کتاب دادیم، خب این کتاب برای چیست؟ برای هدایت بنیاسرائیل است این دو. مهمترین مسئلهای که در این کتاب است چیست؟ مهمترین مسئلهای که در این کتاب است توحید است و توکل. آن از کجا درمیآید؟ آن است که ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾ کارها را به من بسپارید برای اینکه شما نه عالم هستید، نه قادرید، نه بخشندهاید نه از ابزار و وسایل باخبرید که در اختیار شماست مگر نه آن است که شما محتاج هستید و خیلی کار را باید انجام بدهید؟ مگر نه آن است که در بسیاری از اینها یا همه اینها با جهل و عجز و بُخل روبهرو هستید، مگر کلّ نظام در اختیار شماست، همه علوم در اختیار شماست، خب شما وقتی که محتاج هستید در بسیاری از مسائل و جاهل هستید در بسیاری از مسائل و عاجز هستید در بسیاری از مسائل، خب پس بالأخره باید وکیل بگیرید دیگر و غیر از خدا هم کسی نمیتواند وکیل باشد که، خب.
این برای توکل است که انسان در کارها بگوید من تو را وکیل گرفتم و آنچه را هم که من انجام میدهم به راهنمایی توست. توحید از کجا درمیآید؟ توحید از اینکه همه موظفاند او را وکیل بگیرند معلوم میشود که او ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ دیگر برای اینکه اگر دیگری در عالم بود که بتواند کار او را انجام بدهد، خب لازم نیست که خدا را وکیل بگیریم دیگری را وکیل میگیریم این یکی و نحوهٴ تأویل و حرف زدن هم با توحید آمیخته است قبلش متکلّم معالغیر، بعدش هم متکلّم معالغیر این وسط ضمیر متکلّم وحده است فرمود: ﴿وَآتَیْنَا﴾ این متکلّم معالغیر ﴿آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ این متکلّم معالغیر که قبل است، بعدش هم این است که ﴿ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا﴾ این جملهٴ بعد است که متکلّم معالغیر است این وسط مفرد است ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی﴾ نه «من دوننا» ما نیستیم در عالم من هستم فقط در عالم من را وکیل قرار بدهید این میشود توحید.
هم خود توکیل، توکل نشانهٴ وحدت ذات اقدس الهی است برای اینکه او تنها کسی است که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿علی کُلِّ شَیْءٍ قدیر﴾ است و مانند آن و همین که حرف مرا بزنید، خب این طور حرف زدن هم تعلیم توحید است در مقام اعتقادی، هم تعلیم توکّل است در مقام کار ما یک عقیده داریم یک کار، عقیدهٴ ما به خدا برمیگردد، کار ما هم به خدا برمیگردد این میشود دین، حالا اینها خطوط کلی است آن وقت عقیده وقتی باز میشود مطالب فراوانی را زیرمجموعه خود دارد، آن توکل هم وقتی باز میشود مطالب فراوانی را به همراه خود دارد.
پرسش: ببخشید در کتاب شریف تفسیر تسنیم حضرتعالی اینجا روایتی را آوردید که 104تا از پیامبران الهی کتاب داشتند.
پاسخ: آنها حافظان کتاب بودند، اگر مثلاً دربارهٴ انبیای ابراهیمی هم ذات اقدس الهی میفرماید ما به اینها گفتیم ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا﴾ ، خب وجود مبارک یعقوب، وجود مبارک اسحاق، وجود مبارک یوسف این همه انبیایی که آمدند همه اینها برابر با کتاب حُکم میکردند لکن کتابی که ابراهیم(سلام الله علیه) آوردن انبیای ابراهیمی داشتند، کتابی که وجود مبارک موسای کلیم آورد ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ﴾ی که بعد از او آمدند، کتابی که وجود مبارک عیسی آورد کسانی که بعد از آن حضرت بودند حُکم کردند، کتابی که وجود مبارک پیغمبر آورد ائمه بعدی که به منزلهٴ انبیای قبلیاند چون «لا نبی بعدی» این هم برابر همین کتاب حُکم میکنند آنکه کتاب میآورد همان پنج نفرند ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً﴾ و کذا و کذا و کذا اسم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میبرد و اسم حضرت نوح را، اسم حضرت ابراهیم را، اسم حضرت موسی و اسم حضرت عیسی را(سلام الله علیهم اجمعین). خب، ﴿وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ که این است و به آنها گفتیم.
مطلب دیگر اینکه این مسئله افراد و متکلّم معالغیر بودن گفته شد که قبلش متکلّم معالغیر است ﴿وَآتَیْنَا﴾ بعدش هم متکلّم معالغیر است ﴿حَمَلْنَا﴾ وسط این متکلّم وحده است ﴿مِن دُونِی﴾. اما التفات از غیبت به خطاب فرمود: ﴿وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ﴾ آنجا ﴿جَعَلْنَاهُ﴾ متکلّم معالغیر است، ﴿آتَیْنَا﴾ متکلّم معالغیر است، ﴿مِن دُونِی﴾ متکلّم وحده است، ﴿وَجَعَلْنَاهُ هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ﴾ باید بفرماید «أن لا یتّخذوا» دیگر ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا﴾ این التفات از غیبت به خطاب است که وجود مبارک موسی به آنها فرمود یا الآن ذات اقدس -+الهی به پیروان حضرت موسی که الآن هستند خطاب میکند بالأخره این التفاتی است از غیبت به خطاب که فرمود: ﴿أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾. نکته التفات خب روشن است اما عمده این نکته تغییر سیاق متکلّم معالغیر است به متکلّم وحده ﴿وَآتَیْنَا﴾ متکلّم معالغیر ﴿مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ﴾ متکلّم معالغیر ﴿هُدیً لِّبَنی إِسْرَائِیلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً﴾.
مطلب پایانی این است که چون بحث در فصل سوم است مقام فعل ذات اقدس الهی است و خدای سبحان طبق بیان نورانی حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه که این مضمون آمده است «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» گاهی میفرماید من را وکیل خود قرار بدهید، گاهی میفرماید شما وکیل من هستید، من را خیلفه و جانشین خود قرار بدهید، گاهی میفرماید شما جانشین من هستید. انسان جانشین خداست اگر انسان باشد ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ آنها که ذات اقدس الهی درباره آنها فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یک، آنها که فرمود: ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ دو، آنها که خارجاند رأساً از حریم بحث آنکه واقعاً انسان است انسان در فرهنگ قرآن حیوان ناطق نیست نه یعنی زندهای که حرف میزند انسان در فرهنگ قرآن از قرآن بپرسی «الإنسان ما هو» میگوید «حیٌّ متألّه» آن زندهٴ الهیمنش او انسان است، اگر کسی الهی نبود، متألّه نبود یا جزء ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است یا میشود جزء ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ﴾ اگر کسی انسان بود میشود خلیفه خدا آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید گاهی تو خلیفه من باش در فصل سوم یعنی مقام فعل، گاهی من خلیفه توام. تو خلیفهٴ من هستی برای اینکه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ من خلیفه توام یعنی من را به عنوان خلیفه قبول بکن همان دعای نورانی حضرت امیر که در نهجالبلاغه خواندیم که در سفر مستحب است انسان این دعا را بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ» این به حسب ظاهر جملهٴ خبریه است، اما دعاست، جمله انشائیه است یعنی «استخلفتک» یعنی «کن خلیفةً» وگرنه دعا که جمله خبریه است ولو جمله خبریه باشد اینکه خبر نیست که، دعا یعنی انشا، یعنی خواستن از خدا.
خب، ولو به حسب ظاهر جمله خبریه است اینکه بگوییم «هو الخلیل» یعنی خدایا خلیفه من باش من دارم مسافرت میکنم زن و بچهام را به تو سپردم. «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ» یعنی من که هستم همراه من باش «وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ» یعنی «کُن خلیفة فی الأهل». در جریان وکالت هم همین طور است ما میتوانیم بگوییم ﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾ خدا را وکیلتان قرار دادیم اینکه دستورات فراوان است خدا هم ما را وکیل خود قرار داد فرمود وقتی خلیفه من هستید، جانشین من هستید، نایب من هستید باید زمین را آباد کنید و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است