- 513
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 11 سوره اعراف بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 11 سوره اعراف بخش چهارم"
امر به سجود آیا مخصوص آفرینش آدم(س) است یا مربوط به مقام انسانیت است؟
خداوند جنبه فرا طبیعی یعنی فطری انسان را که به روح او بر میگردد به خود اسناد داد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِنَ السَّاجِدِینَ﴾
بحث در این بود که ترتیب خلقت و تصویر و امر به سجود آیا مخصوص آفرینش آدم(سلام الله علیه) است یا عام است مربوط به مقام انسانیت است بعد از فراغ از اینکه چه منظور شخص آدم باشد چه منظور نوع آدم باشد آنچه که مسجود است بدن نیست آن مقام انسانیت است حالا یا مقام آدم بالخصوص یا مقام انسان بما انه انسان بالعموم زیرا هرگز فرشتهها برای بدن آدم سجده نکردند چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ که بدن او و جنبه طبیعی او را به طین اسناد داد آنگاه فرمود: ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ و از آن جهت که آدم خلیفه است آن جنبه تراب و طین و حمأ مصنون وطین لازب و صلصال خلیفة الله نیست برای اینکه ذات اقدس الهی آن جنبه آفرینش طبیعی آدم را به طین اسناد داد آن جنبه فرا طبیعی یعنی فطری انسان را که به روح او بر میگردد به خود اسناد داد فرمود: ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ معلوم شود که خلافت برای روح آدم است نه برای بدن آدم زیرا بدن آدم خلیفه طین و تراب و صلصال است نه خلیفة الله خب چه مسجود شخص آدم باشد چه انسان بما انه انسان باشد همان طوری که آدم بما انه آدم دو جهت داشت طبیعت و فرا طبیعت نوع انسان و آدمی هم دو جهت دارند طبیعت و فرا طبیعت آنکه مسجود فرشتگان است جنبه فرا طبیعی است نه طبیعی بنابراین خلقت و تصویر چه مربوط به شخص آدم باشد چه مربوط به نوع آدم باشد آن جهت طبیعیاش مسجود نیست آن جهت فرا طبیعیاش مسجود است لذا نمیشود گفت که انسانیت که صورت ندارد اگر هم آدم مسجود بود بما له من الانسانیه مسجود است یعنی چون دارای روح ملکوتی است مسجود است نه چون دارای بدن طبیعی خب گرچه برای آدم سجده کردهاند و آدم ملفق از طبیعت و فرا طبیعت است اما در حقیقت آن مصحح مسجود بودن همان جنبه روح و ملکوت و فرا طبیعت اوست این مطلب اول.
مطلب مهم آن است که چطور فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ آن پنج وجهی که گفته شد آن وجوه چهارگانهای که فخر رازی نقل کرد ناتمام بود و وجه پنجم ظاهراً به نظر تام است عمده آن است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل این آیه میفرماید دو حقیقت از این کریمه مشخص میشود یکی اینکه مسجود؛ بنیآدم است نه شخص آدم؛ یکی اینکه مخلوق بنیآدم است نه شخص آدم یعنی این کریمه درباره خلقت انسانیت سخن میگوید نه شخص آدم چه اینکه این کریمه میفرماید آنکه مسجود است مقام انسانیت است نه شخص آدم و آنکه هم که مسجود است بنیآدم است نه شخص آدم البته پذیرش این مدعا با این اطلاق و گستردگی خالی از دشواری نیست حریم بحث که مشخص بشود آنگاه آن نطقه مبهم معین خواهد شد که کجا مبهم است آنگاه باید برای حل آن ابهام و گرهگشادن آن نقطه کور کوشش کرد اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً﴾ در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که عده زیادی را ذات اقدس الهی از این کرامت استثنا کرد برای اینکه درباره عدهای فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ خب اگر گروهی اضل از حیواناند چگونه مکرّم بر خیلی از موجودات هستند؟ پس این گروه خارجند یک؛ اینهایی که در مسیر حیوانیت حرکت میکنند یا در بخش شهوت یا در بخش غضب حالا یا کالانعام شهویاند یا کالسباع غضبی بالأخره حیواناند گروه دیگری که در نیرنگ و سیاستبازی و فریب و مانند آن تلاش و کوشش میکنند به عنوان شیاطین الانس اینها خارج از بحث است چون درباره این گروه فرمود: ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ﴾ درباره همین گروه در سورهٴ «انفال» و در سورهٴ مبارکهای که به نام رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ عدهای هستند که در هنگام مرگ گرفتار فشار جان دادن هستند چنان فشاری که فرشتگان چهرههای اینها و پشت اینها را میزنند در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» از مرگ این گروه چنین خبر داده است که آیه پنجاه سورهٴ «انفال» این است که ﴿تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ هنگام مرگ سیلی به صورتها و پشتهای اینها میزنند و به آنها میگویند: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ میخواهم کم کم روشن بشود که مسجود ملائکه هر انسانی نیست خلیفه الله هر انسانی نیست در سورهٴ مبارکهای که به نام رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی سورهٴ 47 آیهٴ 27 سورهٴ 47 هم به همین مضمون آیهٴ سورهٴ «انفال» است که ﴿فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خب پس آنها که ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خارج از بحث است آنها که شیاطین الانساند خارج از بحثاند آنها که ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ خارج از بحثاند آنها که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خارج از بحثاند خب ملائکه کسانی را که با ضربه چهره و پشت اینها به جهنم سوق میدهد در برابر این گروه که سجده نمیکند که خب اینها خارج از بحثاند میماند انسان معصوم یا انسان عادل خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله چون آنهایی که قتل نفس میکنند ذات اقدس الهی فرمود که ما نگفتیم آنها خلیفه مایند ما نگفتیم که آنها مسجودند که فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ نشان میدهد که آنکه یفسد و یسفک ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ و یفسد و یفسق آنها خارجاند آنها به عنوان ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خارجاند آنها نه خلیفهاند نه مسجود خب حالا چه کسی میماند؟ معصوم میماند و عادل و اگر کسی جزء ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ بود اگر توبه کردند خب «التائب من الذنب کمن لا ذنب له» از آن به بعد میشود عادل حالا ببینیم این مسجودها و این خلیفهها همه انسانهای معصوم و عادلاند؟ یا نه خلافت ممکن است توسعه داشته باشد ولی مسجود بودن محدود به گروه خاص است؟ ایشان میفرمایند که از این کریمه برمیآید که آن که خلیفه است مسجود است و خلیفه هم همه انسانها هستند که به مقام انسانیت برسند البته حد اقلش عدل است دیگران نه؛ خب آیا بین مسجود بودن و خلیفه بودن تلازم است؟ یعنی هر که خلیفة الله است مسجود است؟ و هر که مسجود است خلیفة الله است؟ و آیا هر انسانی که عادل بود خلیفة الله است؟ و قهراً هر خلیفهای هم مسجود است؟ یا نه از یک طرف استلزام هست از طرف دیگر تلازم نیست یعنی هر مسجودی خلیفة الله است و هر خلیفهای مسجود نیست آیا میتوان ثابت کرد که هر که خلیفه خدا بود مسجود است؟ البته از آن طرف میشود ثابت کرد که هر که مسجود است خلیفه است ولی از این طرف میشود ثابت کرد که هر که خلیفه است مسجود است یا نه؟ خب الآن تقریباً نقطه مبهم مشخص شد که کجاست و چه گروههایی هم خارج از بحثاند ایشان استشهادشان این است که میفرمایند که برای اینکه روشن بشود انسانیت معیار است بنیآدم معیارند شخص آدم معیار نیست این است که همان تعبیرهایی که ذات اقدس الهی درباره خود آدم دارد خطابهایی که به خود آدم دارد همان خطابها و تعبیرات را درباره بنیآدم دارد و کیفیت آفرینش آدم و بنیآدم را هم یکجا ذکر میکند این دو نمونه؛ همان عداوت و تیرگی و تاریکی که بین شیطان و آدم بود بین شیطان و بنیآدم هم هست سه؛ این سه شاهد نشان میدهد که انسانیت خلیفة الله است انسان بما انه انسان خلیفه است و انسان بما انه انسان مسجود بالأخره بنیآدم خلیفة اللهاند و بنیآدم مسجود ببینیم این سه شاهد بینات عادلهای هستند یا نه درباره اینکه ذات اقدس الهی به آدم فرمود اگر هدایتی برسد باید پیروی کنید و اگر پیروی نکردید گرفتار عذاب خواهید شد همین تعبیر را که به آدم و همان طلیعه امر دارد به بنیآدم هم میفرماید مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در آیهٴ 38 میفرماید که به آدم و هوا و شیطان که شما از اینجا پایین بیایید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ تا این آیه 38 سخن از آدم و حوا و شیطان بود چون در آیه 35 دارد که ﴿یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ﴾ بعد هم فرمود که ﴿فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا﴾ یعنی به آدم و همسرش و شیطان بیش از سه نفر نبودند که ﴿بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ﴾ اکنون که هبوط کردید البته آدم تلقی کلمات کرد و توبه کرد و تائب شد و مورد توبه الهی هم قرار گرفت آنگاه شریعت تنظیم شد و تدوین شد ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً﴾ یعنی آدم و همسرش و شیطان ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که این ناظر به آن است که قبلاً شریعتی در کار نبود و آن نهی؛ نهی تشریعی نیست نه تحریمی است نه تنزیهی وقتی شریعت از آن به بعد ظهور کرد نهی قبل از آن نهی تشریعی نیست نهی تشریعی حالا یا حرمت است یا نزاهت یا تحریم است یا تنزیه یا حرمت است یا کراهت قبلاً اصلاً نهی تشریعی نبود که تا انسان بگوید او مکروه کرده یا ترک اولی کرده و مانند آن که این بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت خب مشابه این مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «طه» با یک لفظ قریب به این آمده است در سورهٴ «طه» اینچنین است آیه 116 به بعد سورهٴ «طه» این است که ﴿فَقُلْنَا یَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى﴾ اینجا خطاب به آدم و حواست بعد در آیه 123 هم فرمود: ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَلاَ یَشْقَى﴾ یعنی تا کنون سخن از شریعت نبود از این به بعد هدایت الهی هدایت تشریعی نازل میشود و اگر کسی اعراض کرد گرفتار معیشت ضنک است و اعما محشور میشود و اگر کسی استقبال کرد که به فیض میرسد همین بحثی که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و سورهٴ «طه» خطاب به آدم و حواست همین بحث در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» همین آیاتی که در پیش داریم آیه 27 این است ﴿یَا بَنِی آدَمَ لاَیَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ همان خطاب و تهدید و انذاری که به آدم و حوا دارد به بنیآدم دارد پس معلوم میشود که آن ارتباط تعلیمی و تزکیهای که به خدا به آدم و حوا دارد به بنیآدم دارد از این جهت فرقی نمیکند پس این یک نمونه که آدم و بنیآدم همه در این حکم یکساناند از نظر جریان آفرینش هم اگر درباره آدم فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ درباره آفرینش انسانها هم میفرماید که وقتی میخواهد از آفرینش آدم سخن بگوید میفرماید که ما انسان را از طین خلق کردیم آیه هفت به بعد سورهٴ «سجده» این است ﴿وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ﴾ یعنی انسان اولش گل بود و نسلش آب بود نفرمود آدم از گل بود نسل آدم از نطفه بود فرمود انسان اصلش طین است نسلش نطفه معلوم میشود به جای اینکه بفرماید آدم از طین است نسل او از نطفه میفرماید انسان از طین است نسل انسان از نطفه یعنی انسان اولی طین انسان ثانوی نطفه معلوم میشود که انسان بما انه انسان معیار خلقت و محور خلقت است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» یعنی همان سورهٴ «مؤمن» آیه 67 این است ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ﴾ خدا شما را از خاک بعد از نطفه آفرید شما یعنی بنیآدم شما یعنی جامعه انسانی ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» و همچنین سورهٴ «حجر» تعبیر مناسب دیگری دارد در سورهٴ «ص» وقتی از آفرینش انسان سخن میگوید میفرماید که ما شما را از آن مواد اولیه آفریدیم بعد برای شما چشم و گوش قرار دادیم اینکه برای شما چشم و گوش قرار دادیم و شما را آزمودیم معلوم میشود که معیار همان نوع انسان است.
پرسش: ...
پاسخ: خب جن هم دوباره از سورهٴ مبارکهٴ «ص» و سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بعد هم اشاره میشود.
پس یک شاهد اینکه وقتی تعبیر به نزول وحی و شریعت میکند همان تعبیری که در سورهٴ «بقره» و سورهٴ «طه» به طور اختصاص متوجه آدم و حوا و شیطان شده است به طور عموم در سورهٴ «اعراف» و مانند آن متوجه بنیآدم میشود شاهد دیگر اینکه همان طوری که درباره آدم فرمود من از طین او را میآفرینم بعد وقتی روح در او دمیدم ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ در سورهٴ «سجده» فرمود: ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ که سخن از آفرینش انسان به میان میآید از طرف دیگر آن عداوت و تیرگی که بین شیطان و آدم است مستقیماً بین شیطان و بنیآدم هم هست مثلاً در همان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه 62 این است ﴿قَالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ مستقیماً به سراغ ذریه میرود که من اینها را احتناک میکند تحت حنکشان را میگیرم سوار میشوم زمامشان؛ حنکشان گلویشان در اختیار من است من میشود زمامدار اینها یا از جلو قیادت دارم یا بر اینها راکبانه رکاب میزنم چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیاتی هست که دارد: ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُمْ﴾ خب مستقیماً عداوت او متوجه بنیآدم است اگر چنانچه خلیفه شخص آدم بود اگر مسجود شخص آدم بود خب این عداوت قهارانه نسبت به بنیآدم برای چه بود؟ ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الأنْعَامِ وَلأمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ این برای چه؟ چه در سورهٴ «حجر» و سایر سور چه در سورهٴ «اعراف» مستقیماً عداوت شیطان با بنیآدم مطرح است ایشان از این شواهد نتیجه میگیرند که چون خلافت برای مقام انسانیت است نه شخص آدم مسجود هم مقام انسانیت است بنیآدماند نه شخص آدم و خلقتی را که خدا ذکر میکند برای همه است هدایتی را که ذکر میکند برای همه است عداوتی هم که شیطان دارد برای همه است.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا شاید ما به این نتیجه برسیم که اثبات تلازم بین خلافت و مسجودیت آسان نیست یعنی ما شاید به این نتیجه برسیم که هر کسی که مسجود است خلیفة الله است اما هر کسی خلیفة الله است آن هم مسجود ملائکة است؟ این یک برهان زایدی میطلبد.
از آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه میفرمایید از آیه 30 تا 38 که این جمعاً یک پاراگرافی است که یکجا نازل شده شبیه هم هست سیاق هم هست اصلش این است که فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ ملائکه سؤال استفهامی و استعلامی کردند نه اعتراضی ﴿قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ نحوه سؤالشان را در همین این عرض ادب ارائه کردند این از باب تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است خواهد بود از باب تبیین سؤال خواهد بود دیگر نگفتند سؤال ما برای فهم است برای اینکه اولاً ما به غیر از استفهام سؤالی نداریم ثانیاً کار ما این است در همینجا هم ﴿نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ ما که تو را از هر عیب و قصور و تقصیر تنزیه میکنیم و یقین داریم در این کار مصلحتی هست میخواهیم آن سرّش را بفهمیم اینکه در صدر و ساقه سخنان فرشته ﴿سُبْحَانَکَ﴾ اول است یا ﴿نُسَبِّحُ﴾ و ﴿نُقَدِّسُ﴾ آخر است نشان میدهد که سؤال ما استفهام محض است کار ما همیشه این است نه تنها در خصوص این همیشه کار ما این است که بگوییم «سبوح قدوس» تو از هر عیبی منزهی پس سؤال ما فقط استعلام است میخواهیم بفهمیم و نحن دیگر نفگتند ما مثلاً حفظهایم ما مثلاً حاملان عرشیم ما مثلاً عالمانیم به تعلیم تو این سخنان نیست سخن از تسبیح است و تقدیس فرق تسبیح و تقدیس هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که ما نه تنها تو را از نقص مثل جهل تسبیح میکنیم تو را از علم محدود هم تقدیس میکنیم تسبیح آن است که انسان آن موجود کامل و برین را از نقص و عیب منزه بداند تقدیس آن است که بگوید نه تنها تو عیب نداری علمهای متعارف قدرتهای متعارف کمالهای متعارف هم شایسته تو نیست تو باید علم نامحدود داشته باشی کمال نامحدود داشته باشی قدرت نامحدود داشته باشی تو مقدستر از آنی که علم محدود داشته باشی علم محدود برای خیلیها کمال است ولی لایق تو نیست قدرت محدود برای خیلیها کمال است قدرت انبیا قدرت اولیا قدرت حاملان عرش اینها کمال است ولی تو مقدستر از آنی که قدرتت محدود باشد خب پس در خود این سؤال معلوم میشود که این سؤال سؤال استفهامی است آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی در این کار یک نکتهای هست که شما نمیدانید نه معنایش این است که آن ﴿مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ خلیفه میشود نه در انسانها کسانی هستند که چیزی دارند که میتوانند خلیفه بشوند و شما نمیدانید سرّش چیست و آن نکته چیست آن نکته از کجا روشن میشود؟ از اینجا فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾ بعد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ﴾ حالا آزمون شروع شده است امتحان شروع میشود این امتحان عمومی است فرمود بگویید که این چیست؟ این اسماء چیست؟ این حقایق چیست؟ ﴿فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ این حقایق را بگویید ﴿قَالُوا سُبْحَانَکَ﴾ ببینید یعنی این امتحان تو هم حق است تو منزه از آنی که ندانی که در درون ما چیست مبرّای از آنی که با امتحان بخواهی چیزی برای خودت کشف بکنی ﴿سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ چون ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ﴾ ما که چیزی را تا تو تعلیم نکنی نمیدانیم که دیگر نفگتند «علمنا» تو باید یادمان بدهی اگر ما لایق بودیم بلاواسطه یادمان میدهی اگر لایق نبودیم ما را شاگرد کسانی میکنی که آنها معلم ما باشند ﴿قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ خب عرض کردند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ تعلیم گاهی مباشره است گاهی تسبیب همان طوری که کلام همینطور است فرمود: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ در تعلیم هم به شرح ایضا [همچنین] «ما کان لاحد ان یعلمه الله الا بالتسبیب او المباشرة» اینجا ملائکه اگر لایق شاگردی مباشرت را داشتند ذات اقدس الهی که فیّاض علی الاطلاق است تعلیم میکرد خب اینکه هنر نیست که کسی رازی و رمزی را به یک شاگردی بگوید بعد به دیگری بگوید از او یاد بگیر خب دیگری میگوید اگر آنچه که به شاگردانت گفتی برای ما هم میگفتی ما هم یاد میگرفتیم اینکه احتجاج نیست پاسخش این است که او میتواند بلا واسطه شاگرد باشد شما شاگرد معالواسطهاید اگر فرشتگان لایق تعلیم اسما بودند بلا واسطه پس ذات اقدس الهی که فیّاض علی الاطلاق است که بخلی از آن طرف نیست اینها بر اساس ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ آن قدرت را ندارند که بلا واسطه عالم اسما بشوند دو فرق جوهری بین استاد و شاگرد هست یکی اینکه آن مقام انسانیت شاگرد بلاواسطه خداست و این فرشتگان شاگرد مع الواسطه لذا آن مقام انسانیت که استاد است و فرشتگان که شاگردند یکی بلا واسطه میگیرد یکی مع الواسطه آن عنصر محوری دوم این است که معنای بلا واسطه و مع الواسطه این نیست که مطلب همان مطلب است منتها یکی بلا واسطه میگیرد دیگری مع الواسطه اگر وساطت هست ترقیق میشود تنزیل میشود پایین میآید کوتاه میشود کم میشود اینکه نظیر امور عادی نیست که یک پاکتی را به دست زید بدهیم بگوییم به دست عمرو بده این پاکت جابهجا بشود که یا یک مطلب عادی نیست که انسان به زید بگوید بعد زید به عمرو بگوید که وقتی واسطه میپذیرد یعنی رقیقتر میشود یعنی کمرنگتر میشود یعنی ضعیفتر میشود یعنی کوچکتر میشود وساطت معنایش همین است لذا در اینجا فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ بعد به آدم نفرمود «یا آدم علمهم باسماء هولاء» فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ آنها در حد یک نبأ و گزارش میتوانند از حقایق عالم باخبر بشوند نه در حد علم خب خیلی فرق است گزارش بده برای اینها تو عالمی من تعلیمت کردم تو گزارشگر منی به اینها گزارش بده تو نبی اینهایی این نبوت انبائی است نه نبوت تشریعی ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اینها امت تو هستند در نبأ اسماء عالم و حقایق عالم حالا که این شد ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ نه علمهم ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ آنگاه خدا به فرشتگان فرمود نگفتم ﴿إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ نگفتم ﴿أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ﴾ حالا که اینچنین است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا﴾ همه دیگر بدون سؤال سجده کردند دیگر نگفتند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ همه گفتند ﴿آمنا وسلمنا﴾ خب این پیداست که آن تعلیم گرچه به صورت فاء و ثم و امثال ذلک نیامده ولی این ترتیب ذکری نشان میدهد که آدم عالم است و فرشتگان گزارشیابند نه عالم و آدم شاگرد بلاواسطه است و آنها شاگرد مع الواسطه این دو عنصر محوری و اگر آنها آن استعداد را میداشتند یا درجات وجودی را واجد بودند که عالم بشوند عالم میشدند بلاواسطه درک کنند بلاواسطه درک میکردند و چون هیچ کدام از این دو نبود بر اساس ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ لذا نه عالم شدند نه بلاواسطه و اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ معلوم میشود آن که معلم فرشتگان است این قدر متیقن است اما حالا هر که خلیفه است معلم ملائکه است اثباتش آسان نیست و هر انسانی مسجود ملائکه است ...نیست البته اگر آن ملائکه را ما تنزل بدهیم ملائکة الارض باشد این ملائکة الارض در برابر یک عدهای البته خاضعاند منظور از این سجده هم توجه داشتید که وضع الجبهة علی الارض نبود آنجا ارضی نبود جبههای در کار نیست آنکه همهاش نور است پیشانی و پهلو و خط و اینگونه امثال ذلک ندارد که حالا زمینی باشد و پیشانی روی زمین بگذارد البته در جریان معراج هست که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج به رکوع رفت به سجده رفت منتها معراج را باید به زبان معراج حل کرد میگوید معراجش که روزش شب است و شبش هم روز چون وجود مبارک حضرت در یک لحظهای از شب این همه راه را طی کرده ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾ یک مختصری از شب همانجا ظهر شد نماز ظهر خواند عصر شد نماز عصر خواند صبح شد نماز صبح خواند یک شبی است که صبح است یک شبی است که ظهر است یک شبی است که عصر است یک شبی است که شب است اگر یک چنین عالمی شد آنگاه وضع الجبهة علی الارض هم معنای خاص خود را پیدا میکند چون این نماز با این خصوصیتهای هفده رکعتی در معراج مشخص شد وجود مبارک پیغمبر وقتی از معراج مراجعت فرمود با این هفده رکعت با این کیفیت خاص آمد زمین همه را خواند و آموخت و به ما یاد داد وگرنه قبل از معراج که نماز به این سبک هفده رکعتی که ظهرین هشت رکعت مغربین هفت رکعت به این صورت نبود که منتها معراجهای متعددی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند فتحصل ظاهر خلافت این است که برای انسانیت است به دلیل اینکه خیلی از جاها خدای سبحان کار انسانها را به خود اسناد میدهد و البته ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ با ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى﴾ درجات گوناگونی دارد گاهی انسان خود را مظهر خدا میبیند دست خود را مظهر بیدستی خدا میبیند گاهی هم «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» نه اینکه دست خود را مظهر دست خدا ببیند قهراً بین ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ با ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى﴾ در قوس صعود خیلی فرق است.
«و الحمد لله رب العالمین»
امر به سجود آیا مخصوص آفرینش آدم(س) است یا مربوط به مقام انسانیت است؟
خداوند جنبه فرا طبیعی یعنی فطری انسان را که به روح او بر میگردد به خود اسناد داد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِنَ السَّاجِدِینَ﴾
بحث در این بود که ترتیب خلقت و تصویر و امر به سجود آیا مخصوص آفرینش آدم(سلام الله علیه) است یا عام است مربوط به مقام انسانیت است بعد از فراغ از اینکه چه منظور شخص آدم باشد چه منظور نوع آدم باشد آنچه که مسجود است بدن نیست آن مقام انسانیت است حالا یا مقام آدم بالخصوص یا مقام انسان بما انه انسان بالعموم زیرا هرگز فرشتهها برای بدن آدم سجده نکردند چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ که بدن او و جنبه طبیعی او را به طین اسناد داد آنگاه فرمود: ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ و از آن جهت که آدم خلیفه است آن جنبه تراب و طین و حمأ مصنون وطین لازب و صلصال خلیفة الله نیست برای اینکه ذات اقدس الهی آن جنبه آفرینش طبیعی آدم را به طین اسناد داد آن جنبه فرا طبیعی یعنی فطری انسان را که به روح او بر میگردد به خود اسناد داد فرمود: ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ معلوم شود که خلافت برای روح آدم است نه برای بدن آدم زیرا بدن آدم خلیفه طین و تراب و صلصال است نه خلیفة الله خب چه مسجود شخص آدم باشد چه انسان بما انه انسان باشد همان طوری که آدم بما انه آدم دو جهت داشت طبیعت و فرا طبیعت نوع انسان و آدمی هم دو جهت دارند طبیعت و فرا طبیعت آنکه مسجود فرشتگان است جنبه فرا طبیعی است نه طبیعی بنابراین خلقت و تصویر چه مربوط به شخص آدم باشد چه مربوط به نوع آدم باشد آن جهت طبیعیاش مسجود نیست آن جهت فرا طبیعیاش مسجود است لذا نمیشود گفت که انسانیت که صورت ندارد اگر هم آدم مسجود بود بما له من الانسانیه مسجود است یعنی چون دارای روح ملکوتی است مسجود است نه چون دارای بدن طبیعی خب گرچه برای آدم سجده کردهاند و آدم ملفق از طبیعت و فرا طبیعت است اما در حقیقت آن مصحح مسجود بودن همان جنبه روح و ملکوت و فرا طبیعت اوست این مطلب اول.
مطلب مهم آن است که چطور فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ آن پنج وجهی که گفته شد آن وجوه چهارگانهای که فخر رازی نقل کرد ناتمام بود و وجه پنجم ظاهراً به نظر تام است عمده آن است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل این آیه میفرماید دو حقیقت از این کریمه مشخص میشود یکی اینکه مسجود؛ بنیآدم است نه شخص آدم؛ یکی اینکه مخلوق بنیآدم است نه شخص آدم یعنی این کریمه درباره خلقت انسانیت سخن میگوید نه شخص آدم چه اینکه این کریمه میفرماید آنکه مسجود است مقام انسانیت است نه شخص آدم و آنکه هم که مسجود است بنیآدم است نه شخص آدم البته پذیرش این مدعا با این اطلاق و گستردگی خالی از دشواری نیست حریم بحث که مشخص بشود آنگاه آن نطقه مبهم معین خواهد شد که کجا مبهم است آنگاه باید برای حل آن ابهام و گرهگشادن آن نقطه کور کوشش کرد اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً﴾ در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که عده زیادی را ذات اقدس الهی از این کرامت استثنا کرد برای اینکه درباره عدهای فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ خب اگر گروهی اضل از حیواناند چگونه مکرّم بر خیلی از موجودات هستند؟ پس این گروه خارجند یک؛ اینهایی که در مسیر حیوانیت حرکت میکنند یا در بخش شهوت یا در بخش غضب حالا یا کالانعام شهویاند یا کالسباع غضبی بالأخره حیواناند گروه دیگری که در نیرنگ و سیاستبازی و فریب و مانند آن تلاش و کوشش میکنند به عنوان شیاطین الانس اینها خارج از بحث است چون درباره این گروه فرمود: ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ﴾ درباره همین گروه در سورهٴ «انفال» و در سورهٴ مبارکهای که به نام رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ عدهای هستند که در هنگام مرگ گرفتار فشار جان دادن هستند چنان فشاری که فرشتگان چهرههای اینها و پشت اینها را میزنند در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» از مرگ این گروه چنین خبر داده است که آیه پنجاه سورهٴ «انفال» این است که ﴿تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ هنگام مرگ سیلی به صورتها و پشتهای اینها میزنند و به آنها میگویند: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ میخواهم کم کم روشن بشود که مسجود ملائکه هر انسانی نیست خلیفه الله هر انسانی نیست در سورهٴ مبارکهای که به نام رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی سورهٴ 47 آیهٴ 27 سورهٴ 47 هم به همین مضمون آیهٴ سورهٴ «انفال» است که ﴿فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خب پس آنها که ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خارج از بحث است آنها که شیاطین الانساند خارج از بحثاند آنها که ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ خارج از بحثاند آنها که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خارج از بحثاند خب ملائکه کسانی را که با ضربه چهره و پشت اینها به جهنم سوق میدهد در برابر این گروه که سجده نمیکند که خب اینها خارج از بحثاند میماند انسان معصوم یا انسان عادل خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله چون آنهایی که قتل نفس میکنند ذات اقدس الهی فرمود که ما نگفتیم آنها خلیفه مایند ما نگفتیم که آنها مسجودند که فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ نشان میدهد که آنکه یفسد و یسفک ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ و یفسد و یفسق آنها خارجاند آنها به عنوان ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خارجاند آنها نه خلیفهاند نه مسجود خب حالا چه کسی میماند؟ معصوم میماند و عادل و اگر کسی جزء ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ بود اگر توبه کردند خب «التائب من الذنب کمن لا ذنب له» از آن به بعد میشود عادل حالا ببینیم این مسجودها و این خلیفهها همه انسانهای معصوم و عادلاند؟ یا نه خلافت ممکن است توسعه داشته باشد ولی مسجود بودن محدود به گروه خاص است؟ ایشان میفرمایند که از این کریمه برمیآید که آن که خلیفه است مسجود است و خلیفه هم همه انسانها هستند که به مقام انسانیت برسند البته حد اقلش عدل است دیگران نه؛ خب آیا بین مسجود بودن و خلیفه بودن تلازم است؟ یعنی هر که خلیفة الله است مسجود است؟ و هر که مسجود است خلیفة الله است؟ و آیا هر انسانی که عادل بود خلیفة الله است؟ و قهراً هر خلیفهای هم مسجود است؟ یا نه از یک طرف استلزام هست از طرف دیگر تلازم نیست یعنی هر مسجودی خلیفة الله است و هر خلیفهای مسجود نیست آیا میتوان ثابت کرد که هر که خلیفه خدا بود مسجود است؟ البته از آن طرف میشود ثابت کرد که هر که مسجود است خلیفه است ولی از این طرف میشود ثابت کرد که هر که خلیفه است مسجود است یا نه؟ خب الآن تقریباً نقطه مبهم مشخص شد که کجاست و چه گروههایی هم خارج از بحثاند ایشان استشهادشان این است که میفرمایند که برای اینکه روشن بشود انسانیت معیار است بنیآدم معیارند شخص آدم معیار نیست این است که همان تعبیرهایی که ذات اقدس الهی درباره خود آدم دارد خطابهایی که به خود آدم دارد همان خطابها و تعبیرات را درباره بنیآدم دارد و کیفیت آفرینش آدم و بنیآدم را هم یکجا ذکر میکند این دو نمونه؛ همان عداوت و تیرگی و تاریکی که بین شیطان و آدم بود بین شیطان و بنیآدم هم هست سه؛ این سه شاهد نشان میدهد که انسانیت خلیفة الله است انسان بما انه انسان خلیفه است و انسان بما انه انسان مسجود بالأخره بنیآدم خلیفة اللهاند و بنیآدم مسجود ببینیم این سه شاهد بینات عادلهای هستند یا نه درباره اینکه ذات اقدس الهی به آدم فرمود اگر هدایتی برسد باید پیروی کنید و اگر پیروی نکردید گرفتار عذاب خواهید شد همین تعبیر را که به آدم و همان طلیعه امر دارد به بنیآدم هم میفرماید مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در آیهٴ 38 میفرماید که به آدم و هوا و شیطان که شما از اینجا پایین بیایید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ تا این آیه 38 سخن از آدم و حوا و شیطان بود چون در آیه 35 دارد که ﴿یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ﴾ بعد هم فرمود که ﴿فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا﴾ یعنی به آدم و همسرش و شیطان بیش از سه نفر نبودند که ﴿بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ﴾ اکنون که هبوط کردید البته آدم تلقی کلمات کرد و توبه کرد و تائب شد و مورد توبه الهی هم قرار گرفت آنگاه شریعت تنظیم شد و تدوین شد ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً﴾ یعنی آدم و همسرش و شیطان ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که این ناظر به آن است که قبلاً شریعتی در کار نبود و آن نهی؛ نهی تشریعی نیست نه تحریمی است نه تنزیهی وقتی شریعت از آن به بعد ظهور کرد نهی قبل از آن نهی تشریعی نیست نهی تشریعی حالا یا حرمت است یا نزاهت یا تحریم است یا تنزیه یا حرمت است یا کراهت قبلاً اصلاً نهی تشریعی نبود که تا انسان بگوید او مکروه کرده یا ترک اولی کرده و مانند آن که این بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت خب مشابه این مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «طه» با یک لفظ قریب به این آمده است در سورهٴ «طه» اینچنین است آیه 116 به بعد سورهٴ «طه» این است که ﴿فَقُلْنَا یَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى﴾ اینجا خطاب به آدم و حواست بعد در آیه 123 هم فرمود: ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَلاَ یَشْقَى﴾ یعنی تا کنون سخن از شریعت نبود از این به بعد هدایت الهی هدایت تشریعی نازل میشود و اگر کسی اعراض کرد گرفتار معیشت ضنک است و اعما محشور میشود و اگر کسی استقبال کرد که به فیض میرسد همین بحثی که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و سورهٴ «طه» خطاب به آدم و حواست همین بحث در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» همین آیاتی که در پیش داریم آیه 27 این است ﴿یَا بَنِی آدَمَ لاَیَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ همان خطاب و تهدید و انذاری که به آدم و حوا دارد به بنیآدم دارد پس معلوم میشود که آن ارتباط تعلیمی و تزکیهای که به خدا به آدم و حوا دارد به بنیآدم دارد از این جهت فرقی نمیکند پس این یک نمونه که آدم و بنیآدم همه در این حکم یکساناند از نظر جریان آفرینش هم اگر درباره آدم فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ درباره آفرینش انسانها هم میفرماید که وقتی میخواهد از آفرینش آدم سخن بگوید میفرماید که ما انسان را از طین خلق کردیم آیه هفت به بعد سورهٴ «سجده» این است ﴿وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ﴾ یعنی انسان اولش گل بود و نسلش آب بود نفرمود آدم از گل بود نسل آدم از نطفه بود فرمود انسان اصلش طین است نسلش نطفه معلوم میشود به جای اینکه بفرماید آدم از طین است نسل او از نطفه میفرماید انسان از طین است نسل انسان از نطفه یعنی انسان اولی طین انسان ثانوی نطفه معلوم میشود که انسان بما انه انسان معیار خلقت و محور خلقت است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» یعنی همان سورهٴ «مؤمن» آیه 67 این است ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ﴾ خدا شما را از خاک بعد از نطفه آفرید شما یعنی بنیآدم شما یعنی جامعه انسانی ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» و همچنین سورهٴ «حجر» تعبیر مناسب دیگری دارد در سورهٴ «ص» وقتی از آفرینش انسان سخن میگوید میفرماید که ما شما را از آن مواد اولیه آفریدیم بعد برای شما چشم و گوش قرار دادیم اینکه برای شما چشم و گوش قرار دادیم و شما را آزمودیم معلوم میشود که معیار همان نوع انسان است.
پرسش: ...
پاسخ: خب جن هم دوباره از سورهٴ مبارکهٴ «ص» و سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بعد هم اشاره میشود.
پس یک شاهد اینکه وقتی تعبیر به نزول وحی و شریعت میکند همان تعبیری که در سورهٴ «بقره» و سورهٴ «طه» به طور اختصاص متوجه آدم و حوا و شیطان شده است به طور عموم در سورهٴ «اعراف» و مانند آن متوجه بنیآدم میشود شاهد دیگر اینکه همان طوری که درباره آدم فرمود من از طین او را میآفرینم بعد وقتی روح در او دمیدم ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ در سورهٴ «سجده» فرمود: ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ که سخن از آفرینش انسان به میان میآید از طرف دیگر آن عداوت و تیرگی که بین شیطان و آدم است مستقیماً بین شیطان و بنیآدم هم هست مثلاً در همان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه 62 این است ﴿قَالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ مستقیماً به سراغ ذریه میرود که من اینها را احتناک میکند تحت حنکشان را میگیرم سوار میشوم زمامشان؛ حنکشان گلویشان در اختیار من است من میشود زمامدار اینها یا از جلو قیادت دارم یا بر اینها راکبانه رکاب میزنم چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیاتی هست که دارد: ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُمْ﴾ خب مستقیماً عداوت او متوجه بنیآدم است اگر چنانچه خلیفه شخص آدم بود اگر مسجود شخص آدم بود خب این عداوت قهارانه نسبت به بنیآدم برای چه بود؟ ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الأنْعَامِ وَلأمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ این برای چه؟ چه در سورهٴ «حجر» و سایر سور چه در سورهٴ «اعراف» مستقیماً عداوت شیطان با بنیآدم مطرح است ایشان از این شواهد نتیجه میگیرند که چون خلافت برای مقام انسانیت است نه شخص آدم مسجود هم مقام انسانیت است بنیآدماند نه شخص آدم و خلقتی را که خدا ذکر میکند برای همه است هدایتی را که ذکر میکند برای همه است عداوتی هم که شیطان دارد برای همه است.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا شاید ما به این نتیجه برسیم که اثبات تلازم بین خلافت و مسجودیت آسان نیست یعنی ما شاید به این نتیجه برسیم که هر کسی که مسجود است خلیفة الله است اما هر کسی خلیفة الله است آن هم مسجود ملائکة است؟ این یک برهان زایدی میطلبد.
از آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه میفرمایید از آیه 30 تا 38 که این جمعاً یک پاراگرافی است که یکجا نازل شده شبیه هم هست سیاق هم هست اصلش این است که فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ ملائکه سؤال استفهامی و استعلامی کردند نه اعتراضی ﴿قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ نحوه سؤالشان را در همین این عرض ادب ارائه کردند این از باب تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است خواهد بود از باب تبیین سؤال خواهد بود دیگر نگفتند سؤال ما برای فهم است برای اینکه اولاً ما به غیر از استفهام سؤالی نداریم ثانیاً کار ما این است در همینجا هم ﴿نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ ما که تو را از هر عیب و قصور و تقصیر تنزیه میکنیم و یقین داریم در این کار مصلحتی هست میخواهیم آن سرّش را بفهمیم اینکه در صدر و ساقه سخنان فرشته ﴿سُبْحَانَکَ﴾ اول است یا ﴿نُسَبِّحُ﴾ و ﴿نُقَدِّسُ﴾ آخر است نشان میدهد که سؤال ما استفهام محض است کار ما همیشه این است نه تنها در خصوص این همیشه کار ما این است که بگوییم «سبوح قدوس» تو از هر عیبی منزهی پس سؤال ما فقط استعلام است میخواهیم بفهمیم و نحن دیگر نفگتند ما مثلاً حفظهایم ما مثلاً حاملان عرشیم ما مثلاً عالمانیم به تعلیم تو این سخنان نیست سخن از تسبیح است و تقدیس فرق تسبیح و تقدیس هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که ما نه تنها تو را از نقص مثل جهل تسبیح میکنیم تو را از علم محدود هم تقدیس میکنیم تسبیح آن است که انسان آن موجود کامل و برین را از نقص و عیب منزه بداند تقدیس آن است که بگوید نه تنها تو عیب نداری علمهای متعارف قدرتهای متعارف کمالهای متعارف هم شایسته تو نیست تو باید علم نامحدود داشته باشی کمال نامحدود داشته باشی قدرت نامحدود داشته باشی تو مقدستر از آنی که علم محدود داشته باشی علم محدود برای خیلیها کمال است ولی لایق تو نیست قدرت محدود برای خیلیها کمال است قدرت انبیا قدرت اولیا قدرت حاملان عرش اینها کمال است ولی تو مقدستر از آنی که قدرتت محدود باشد خب پس در خود این سؤال معلوم میشود که این سؤال سؤال استفهامی است آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی در این کار یک نکتهای هست که شما نمیدانید نه معنایش این است که آن ﴿مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ خلیفه میشود نه در انسانها کسانی هستند که چیزی دارند که میتوانند خلیفه بشوند و شما نمیدانید سرّش چیست و آن نکته چیست آن نکته از کجا روشن میشود؟ از اینجا فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾ بعد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ﴾ حالا آزمون شروع شده است امتحان شروع میشود این امتحان عمومی است فرمود بگویید که این چیست؟ این اسماء چیست؟ این حقایق چیست؟ ﴿فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ این حقایق را بگویید ﴿قَالُوا سُبْحَانَکَ﴾ ببینید یعنی این امتحان تو هم حق است تو منزه از آنی که ندانی که در درون ما چیست مبرّای از آنی که با امتحان بخواهی چیزی برای خودت کشف بکنی ﴿سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ چون ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ﴾ ما که چیزی را تا تو تعلیم نکنی نمیدانیم که دیگر نفگتند «علمنا» تو باید یادمان بدهی اگر ما لایق بودیم بلاواسطه یادمان میدهی اگر لایق نبودیم ما را شاگرد کسانی میکنی که آنها معلم ما باشند ﴿قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ خب عرض کردند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ تعلیم گاهی مباشره است گاهی تسبیب همان طوری که کلام همینطور است فرمود: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ در تعلیم هم به شرح ایضا [همچنین] «ما کان لاحد ان یعلمه الله الا بالتسبیب او المباشرة» اینجا ملائکه اگر لایق شاگردی مباشرت را داشتند ذات اقدس الهی که فیّاض علی الاطلاق است تعلیم میکرد خب اینکه هنر نیست که کسی رازی و رمزی را به یک شاگردی بگوید بعد به دیگری بگوید از او یاد بگیر خب دیگری میگوید اگر آنچه که به شاگردانت گفتی برای ما هم میگفتی ما هم یاد میگرفتیم اینکه احتجاج نیست پاسخش این است که او میتواند بلا واسطه شاگرد باشد شما شاگرد معالواسطهاید اگر فرشتگان لایق تعلیم اسما بودند بلا واسطه پس ذات اقدس الهی که فیّاض علی الاطلاق است که بخلی از آن طرف نیست اینها بر اساس ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ آن قدرت را ندارند که بلا واسطه عالم اسما بشوند دو فرق جوهری بین استاد و شاگرد هست یکی اینکه آن مقام انسانیت شاگرد بلاواسطه خداست و این فرشتگان شاگرد مع الواسطه لذا آن مقام انسانیت که استاد است و فرشتگان که شاگردند یکی بلا واسطه میگیرد یکی مع الواسطه آن عنصر محوری دوم این است که معنای بلا واسطه و مع الواسطه این نیست که مطلب همان مطلب است منتها یکی بلا واسطه میگیرد دیگری مع الواسطه اگر وساطت هست ترقیق میشود تنزیل میشود پایین میآید کوتاه میشود کم میشود اینکه نظیر امور عادی نیست که یک پاکتی را به دست زید بدهیم بگوییم به دست عمرو بده این پاکت جابهجا بشود که یا یک مطلب عادی نیست که انسان به زید بگوید بعد زید به عمرو بگوید که وقتی واسطه میپذیرد یعنی رقیقتر میشود یعنی کمرنگتر میشود یعنی ضعیفتر میشود یعنی کوچکتر میشود وساطت معنایش همین است لذا در اینجا فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ بعد به آدم نفرمود «یا آدم علمهم باسماء هولاء» فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ آنها در حد یک نبأ و گزارش میتوانند از حقایق عالم باخبر بشوند نه در حد علم خب خیلی فرق است گزارش بده برای اینها تو عالمی من تعلیمت کردم تو گزارشگر منی به اینها گزارش بده تو نبی اینهایی این نبوت انبائی است نه نبوت تشریعی ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اینها امت تو هستند در نبأ اسماء عالم و حقایق عالم حالا که این شد ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ نه علمهم ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ آنگاه خدا به فرشتگان فرمود نگفتم ﴿إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ نگفتم ﴿أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ﴾ حالا که اینچنین است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا﴾ همه دیگر بدون سؤال سجده کردند دیگر نگفتند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ همه گفتند ﴿آمنا وسلمنا﴾ خب این پیداست که آن تعلیم گرچه به صورت فاء و ثم و امثال ذلک نیامده ولی این ترتیب ذکری نشان میدهد که آدم عالم است و فرشتگان گزارشیابند نه عالم و آدم شاگرد بلاواسطه است و آنها شاگرد مع الواسطه این دو عنصر محوری و اگر آنها آن استعداد را میداشتند یا درجات وجودی را واجد بودند که عالم بشوند عالم میشدند بلاواسطه درک کنند بلاواسطه درک میکردند و چون هیچ کدام از این دو نبود بر اساس ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ لذا نه عالم شدند نه بلاواسطه و اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ معلوم میشود آن که معلم فرشتگان است این قدر متیقن است اما حالا هر که خلیفه است معلم ملائکه است اثباتش آسان نیست و هر انسانی مسجود ملائکه است ...نیست البته اگر آن ملائکه را ما تنزل بدهیم ملائکة الارض باشد این ملائکة الارض در برابر یک عدهای البته خاضعاند منظور از این سجده هم توجه داشتید که وضع الجبهة علی الارض نبود آنجا ارضی نبود جبههای در کار نیست آنکه همهاش نور است پیشانی و پهلو و خط و اینگونه امثال ذلک ندارد که حالا زمینی باشد و پیشانی روی زمین بگذارد البته در جریان معراج هست که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج به رکوع رفت به سجده رفت منتها معراج را باید به زبان معراج حل کرد میگوید معراجش که روزش شب است و شبش هم روز چون وجود مبارک حضرت در یک لحظهای از شب این همه راه را طی کرده ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾ یک مختصری از شب همانجا ظهر شد نماز ظهر خواند عصر شد نماز عصر خواند صبح شد نماز صبح خواند یک شبی است که صبح است یک شبی است که ظهر است یک شبی است که عصر است یک شبی است که شب است اگر یک چنین عالمی شد آنگاه وضع الجبهة علی الارض هم معنای خاص خود را پیدا میکند چون این نماز با این خصوصیتهای هفده رکعتی در معراج مشخص شد وجود مبارک پیغمبر وقتی از معراج مراجعت فرمود با این هفده رکعت با این کیفیت خاص آمد زمین همه را خواند و آموخت و به ما یاد داد وگرنه قبل از معراج که نماز به این سبک هفده رکعتی که ظهرین هشت رکعت مغربین هفت رکعت به این صورت نبود که منتها معراجهای متعددی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند فتحصل ظاهر خلافت این است که برای انسانیت است به دلیل اینکه خیلی از جاها خدای سبحان کار انسانها را به خود اسناد میدهد و البته ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ با ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى﴾ درجات گوناگونی دارد گاهی انسان خود را مظهر خدا میبیند دست خود را مظهر بیدستی خدا میبیند گاهی هم «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» نه اینکه دست خود را مظهر دست خدا ببیند قهراً بین ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ با ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى﴾ در قوس صعود خیلی فرق است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است