- 54
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 27 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 27 سوره آلعمران"
زمنیههای پیدایش انحصار طلبی یهودیان و ردّ آن
ردّ ادّعای محبوبیت قوم یهود در نزد خداوند
مرگ، برترین لذّت مؤمن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلَمْ تَرَ إَلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَی کِتَابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ﴿23﴾ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴿24﴾ فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴿25﴾ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾
زمینههای پیدایش انحصارطلبی یهودیان و ردّ آن
در آن آیاتی که قبلاً بحث شد فرمودند سرّ اعراض گروهی از اهل کتاب همان افترا و غرور آنهاست. اول، باطلی را به حق اسناد دادند، بعد خود باور کردند و مغرور شدند و چون قرآن دینِ تحقیق است افترا و غرور را امضا نمیکند، لذا سخن این گروه را ریشهیابی میفرماید و از اینها دلیل طلب میکند.
در ریشهیابی سخن اینها فرمود سرّ اینکه اینها گفتند ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ این است که گفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ بر این حرف چند تا نقد وارد شد، فرمود: ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ؛ این حرفی که زدید آیا تعهّد الهی دارید، وحیای در تورات و انجیل آمده و مانند آن که به شما تضمین داده است، اینکه نیست. در بخش دیگر فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ آن هم که نبود.
پس تاکنون چهار مقطع گذشت. مقطع اول نقد دعوای اینهاست که ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ که این در چند جای قرآن آمده، مقطع دیگر ریشهیابی این سخن است که چطور اینها فریب خوردند و آن این است که ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ . مقطع سوم طلب دلیل نقلی است که شما عهدی از خدا بیاورید، چون کتاب الهی عهدنامه است ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً﴾ در آیهای از آیات تورات چنین سخنی آمده است و مانند آن که ندارید. مقطع چهارم که جامعتر از همه اینهاست اعم از برهان عقلی و نقلی است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ این مقاطع تحلیلهای چهارگانه گذشت.
ردّ ادعای محبوبیت قوم یهود در نزد خداوند
آنچه در این نوبت مطرح است این است که یک راه عملی ارائه میدهد. میفرماید ما کار به گذشته نداریم حالا شما دلیل نقلی یا عقلی بر اینکه نزد خدا گرامی هستید ندارید کاری به آنها نداریم، آزمونی هم هست اگر شما واقعاً مقرّب عنداللهاید خب تقاضای مرگ کنید باید از مرگ خوشتان بیاید این را که میتوانید، اگر کسی محبوب خداست و مقرّب عندالله است باید خواهان لقای حق باشد چرا شما از مرگ منزجرید این یک برهان نقد. این را هم در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» میفرماید، هم در سورهٴ «بقره» که معنایش قبلاً گذشت. در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» آیهٴ ششم به بعد این است ﴿قُل یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ﴾ اگر مزیّتی نسبت به دیگران دارید، خب ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر در این دعوا صادقید خواهان مرگ باشید، چون محبوب خواهان لقای حبیب است، بعد میفرماید: ﴿وَلاَ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً﴾ هرگز اینها خواهان مرگ نیستند، چرا: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ﴾ آن گناهانی که انجام دادهاند نمیگذارد آنها دل از دنیا بکَنند به آخرت برسند میدانند که معذّب میشوند ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ اینها در آن معصیت ظالم بودند، در این افترا ظالماند، در آن ادّعا ظالماند، آنگاه فرمود ترس از مرگ سودی ندارد، بالأخره مرگ به سراغ شما خواهد آمد: ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَ قِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ .
همین معنا قبلاً به صورت دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت، فرمود: ﴿قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر داعیه محبوبیت الهی را در سر میپرورانید و در این ادّعا صادقید خب، خواهان لقای حبیبتان باشید. بعد فرمود: ﴿وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ که تقریباً قریبالمضمون به آیهٴ سورهٴ «جمعه» است، بعد میفرماید نه تنها اینها تقاضای مرگ نمیکنند، بلکه از دیگران نسبت به دنیا حریصترند ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ ؛ فرمود نه تنها تمنّی موت ندارند، بلکه از دیگران به دنیا حریصترند، چه اینکه گروهی از مشرکین هم اینچنیناند. آنها تمام حیات و زندگی را در دنیا خلاصه کردند، لذا برخی از اینها علاقهمندند که ده قرن بمانند، هزار سال در دنیا بمانند.
فرمود: ﴿یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ این تعارف بیجا که در فروردین گفتند در ایران مطرح است که هزار سال بمانید که تعبیر رایج تعارفات ایام فروردین است هزار سال بمانید، هزار سال و ماه بمانید، میگویند این از ایران رفته به حجاز آنها هم به یکدیگر چنین حاتمبخشی داشتند در تعارفات میگفتند «عِش ألف نیروز» که معرّب نوروز است و همین سخن در قرآن کریم آمده است که اینها علاقهمندند هزار سال بمانند. بر فرض هم هزار سال بمانند سودی ندارد، این نقل در تفسیر طنطاوی هست که این تعارف و حاتمبخشیها از ایران رفته حجاز آنها هم به یکدیگر در این تعارفات میگفتند «عِش ألف نیروز» که معرّب نوروز است و قرآن در این زمینه فرمود اگر هزار سال هم بمانند سودی ندارد. خب، پس این تحلیل قرآن این شده پنج مقطع.
اقسام تمنّی و آرزوی مرگ
تمنّی موت دو قِسم است: قِسم اول آن است که انسان مرگ را نابودی میداند، لذا اگر محرومیتی در دنیا تحمّل کرد و مشاهده کرد تقاضای مرگ میکند این خیال میکند مرگ نابودی است و تا زنده است در زحمت است، لذا دست به انتحار میزند یا تمنّی مرگ را در سر میپروراند. این یک تمنّی مذموم است، برای اینکه همین معصیت کبیره است و با موت اوّلین عذابی که دامنگیرش میشود همین ظلم به نفس است یا جزء اوّلین عذابهاست.
قِسم دوم تمنّی ممدوح و معقول است که انسان خواهان مرگ باشد؛ به خدا و قیامت معتقد است و تمنّی موت دارد. این قِسم که تمنّی ممدوح است در قرآن کریم به دو صورت بازگو شد: یکی اینکه واقعاً عدهای علاقهمند به موتاند که خب درباره آنها سخن خاصی است، یکی اینکه عدهای خود را مشتاق به موت نشان میدهند؛ اما همینکه نشانههای موت فرارسیده است اینها برمیگردند. این را در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که محل بحث است در پیش داریم؛ آیهٴ 142 و 143 این است فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ﴾؛ فکر کردید شما بهشت میروید قبل از امتحان، قبل از اینکه معلوم بشود چه کسی در جنگ صابر است، چه کسی صابر نیست، آنگاه فرمود: ﴿وَلَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾؛ شما قبل از اینکه مسئله جبهه و جنگ و جهاد فی سبیل الله و مانند آن مطرح شود مشتاق مرگ بودید؛ اما الآن که مرگ آمد شما نگاه میکنید تماشا میکنید، معلوم میشود تمنّیتان، تمنّی صادق نبود.
مرگ، برترین لذّت مؤمن
پس تمنّی از نشانههای مردان با ایمان است اینها تمنّی موت دارند، چون تمنّی موت دارند مقدّماتش هم فراهم میکنند که وقتی به آن اُمنیه و مقصد رسیدهاند راحت باشند، اگر به آن مقصد نرسیدهاند کاری میکنند که زودتر ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ آن مقصد را ببینند تا کمکم بدون حجاب همان مقصد را ببینند.
بیانذلک این است که مؤمن که حبیب خداست، ولیّ خداست، مشتاق لقاء الله است و در روایات موت آن طوری که در کتاب الجنائز مرحوم کلینی در کافی و سایر جوامع روایی ما آمده هیچ لذّتی برای مؤمن به اندازه مُردن نیست، هیچ لذّتی، چون او اولیای خدا را میبیند، فرشتهها را میبیند، الآن بهترین سعادت برای کسی این است که دستش مثلاً به قبر مطهّر حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) برسد و اگر بگویند این تربت، تربت اصیل است مثلاً بهترین نشاط نصیبش میشود، آن وقت که خود حضرت را میبیند دیگر نشاطش قابل توصیف نیست و همچنین سایر معصومین را، لذا در جوامع روایی ما درباره موت مؤمن آمده است که هیچ لذّتی در تمام مدّت عمر مؤمن به اندازه آن لذت احتضار و مرگ نچشید و نمیچشد، بعد دیگر لذایذ بعدالموت بیشتر است. اگر کسی مؤمن هست یقیناً از مرگ بدش نمیآید، نشانهاش همان خطبه معروف حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در اوصاف متّقیان فرمود اگر اجل مقدّر و مقرّر الهی نبود اینها هرگز یک لحظه آرام نمیگرفتند. در اوصاف متّقیان در خطبه همّام که خطبهٴ 193 است، اینچنین فرمود: «لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَاب، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ» که اینجا اجل است نه آجال. نهجالبلاغه خطبه 193.
بیان نهجالبلاغه از مرگ اختیاری مشتاقان لقای الهی
خب، این نشانه آن است که محب علاقهمند دیدار محبوب است و همواره این راه را هم طی میکند حالا اگر نشد که فوراً رخت بربندد و جمال حق را زیارت کند بدون حجاب مسئلهٴ برزخ و قیامت برای او حل میشود، میکوشد لااقل ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ این معارف را ببیند، برای اینکه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بتواند ببیند با موت ارادی میمیرد البته موت ارادی یک مرحله ضعیف دارد که جریان برزخ و بعد از برزخ را ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ میبینند، یک درجه برتر و قویتر دارد که معارف بعد از برزخ را روشنتر و بدون حجاب میبینند. یک وقت منزلت «کأن» است، یک وقت مقام «أنّ».
خب، درباره این گروه در همین کتاب قیّم نهجالبلاغه اول سیرهٴ مبارک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است که حضرت وقتی پیامبر(صلوات الله علیهما) را معرفی میکند، میفرماید: «فَأَعْرَضَ عَنْ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ» در اوصاف پیامبر میفرماید، بعد در اوصاف سالکان راه آن حضرت در یک خطبه جداگانه به نام خطبه 220 اینچنین میفرماید: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ، وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ، وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ، وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ، وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَی بَابِ السَّلاَمَةِ، وَ دَارِ الْإِقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَأْنِینَةِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضَی رَبَّهُ» این نشانهٴ کشفالشهود صحیح و سالم است که با پیمودن راه دین معارف یکی پس از دیگری بر او روشن میشود از دری به در دیگر و از دری به در دیگر تا به بابالسلامة برسد، چون خدای سبحان سالکین را به دارالسلام دعوت میکند.
همین معنا را به فرزند بزرگوارش امام مجتبی(سلام الله علیهما) دستور میدهد که «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ» یعنی با موعظه دل را زنده کن، با زهد ورزیدن آن نفس را بمیران و مانند آن، بعد نامهای هم که برای حارث همدانی مرقوم میفرماید در اوایل آن نامه اینچنین است «وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ»؛ خیلی به یاد مرگ باش«وَ لاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِیقٍ» مایل مردن نباش، تقاضای مرگ نکن مگر با یک شرط محکمی، وقتی آماده نشدی تقاضای مرگ نکن، معلوم میشود تقاضای مرگ برای آمادههاست، آنهایی که آمادهاند تمنّی موت دارند.
در خطبه 113 نهجالبلاغه هم همین مرگ اختیاری را قبل از مرگ طبیعی تعلیم میدهد، میفرماید: «وَ أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَکُمْ قَبْلَ أَنْ یُدْعَی بِکُمْ إِنَّ الزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِکُوا وَ یَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ یَکْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا بِمَا رُزِقُوا»؛ فرمود قبل از اینکه مرگ را به گوش شما برسانند شما خودتان مرگ را به گوشتان برسانید این موت اختیاری است، این نظیر همان جمله معروف است که «موتوا قبل أن تموتوا» آن وقت انسان راحت است همه ما میخواهیم راحت باشیم؛ منتها نمیدانیم راحتی در چیست؟ آنها کسانیاند که «یعلمنا ما لم نکن نعلم»؛ چیزهایی یادمان میدهند که ما مقدورمان نیست یاد بگیریم، واقع مسئله زهد در دنیا و رغبت از دنیا و علاقه به آخرت چیزی نیست که در مکتبهای زید و عمرو و امثال ذلک پیدا بشود و بهترین راحتی هم همین است.
خب، پس تمنّیِ موت خواه موت طبیعی، خواه موت ارادی شرایطی دارد البته موت ارادی زمینه فراهم میکند برای تمنّی موت طبیعی و یا اگر کسی خواست به موت ارادی برسد این مقامی است که با اُمنیه حاصل نمیشود، راهش هم مشخص کرد که «أَحْیَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ» و امثال ذلک و در غرر و درر آن حضرت هم آمده است که چند چیز است که با هم جمع نمیشود یکی ولیمه و عزیمه است یعنی انسان مصمّم و عازم انسانی نیست که بالأخره با ولیمه گذراندن و سورچرانی به جایی برسد، امروز مهمان این زید است، فردا مهمان عمرو است یک انسان شکمچران هرگز او به عزیمت نمیرسد، اهل عزم نخواهد بود؛ یک مرد مصمّم نیست، این راهها را قرآن کریم نشان داد.
دروغین بودن آرزوی مرگ از سوی اهل کتاب
بنابراین اینچنین نیست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» خواهد آمد، اینچنین نیست که به طور کلّی چیزهایی را بگوید و راه نشان ندهد، گاهی میفرماید: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ یعنی تمام خطوط جزئی را مشخص میکند، بعد میفرماید که آن هدف این است، یک هدف کلی را بازگو کند یا یک راه عمومی را ارائه بدهد بعد خطوط جزئی را ترسیم نکند اینطور نیست همه جزئیات را تبیین میکند، بعد در مقام استدلال به اهل کتاب میفرماید، خب اگر شما واقعاً ابناء الله و احبائید: ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾ چرا اینچنین است پس یا تقاضای مرگ کنید و مانند آن.
زمخشری در کشاف نقل میکند: وقتی که قیامت به پا شد اوّلین پرچمی که برافراشته میشود و زیر آن پرچم گروهی دعوت میشوند و به طرف جهنم سوق داده میشوند، همین یهودیهای پرتوقّعاند تا خدای سبحان اینها را رسوا کند «علی رئوس الاشهاد» اینها که میگفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ گفتند ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً﴾ یا میگفتند که ﴿لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَی﴾ و امثال ذلک، این همه ادلّه قرآن در برابر اینها اقامه کرد و از اینها احتجاج کرد تن به زیر بار استدلال ندادند برای خِزی اینها اوّلین گروه را اینها قرار میدهد، این روایت را ایشان نقل میکند میگویند «رُویَ».
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ این هم ممدوح است، این مسیحیتی که به حجاب بهانه میدهند و مسائل بیعفّتی را ترویج میکنند مکتبشان، مکتب مریم(علیها سلام) است که این مریم صِرف شنیدن تهمت را آن قدر دردناک میداند که تقاضای مرگ میکند، این تقاضای مرگ را که.. بعضیها گفتند ﴿یَا أُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیّاً﴾ از آن به بعد گفت ﴿یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذَا وَکُنتُ نَسْیاً مَنْسِیّاً﴾ و این صحنه را نمیدیدند، این دعوت به عفاف است و این نشانه عفیف بودن یک بانوی عذراست.
پرسش ...
پاسخ: این یک راه تربیتی است دیگر........ فرق نمیکند برای اینکه این مردم را تفهیم کند این کار، کار دشواری است به ما هیچ ارتباطی ندارد، میفرماید این مصیبت برای من بسیار سنگین است.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ برای اینکه بتوانند مأموریتها را انجام بدهند؛ اما وقتی سخن مرگ فرا میرسد میفرماید حالا که انسان باید بمیرد چه بهتر که در راه دین بمیرد، اینها هرگز از مرگ فراری نداشتند این اصل کلی شامل همه اینهاست که فرمود: «لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَاب» .
علل پیدایش ادّعای انحصارطلبی قوم یهود
پس تقریباً این چهار، پنج مقطع میتواند تحلیل این کریمه باشد که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ این افترا، اول فریب دیگری است، بعد فریب خود مُفتری که «غرّتّم انفسهم» یا «غرتکم انفسکم» گاهی دنیا فریب میدهد علل بیرونی است، گاهی نفس مسوّله فریب میدهد علت درونی است، همانطوری که وسوسه گاهی به وسیله شیاطین جن و انس از بیرون میشود که ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ گاهی هم به وسیله نفس خود انسان است که ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ فریب و نیرنگ هم اینچنین است، گاهی از عوامل بیرونی انسان فریب میخورد، گاهی هم از وهم و هوس درون، گرچه عوامل بیرونی اگر بخواهند فریب بدهند باز به وسیله عوامل درونی انسان را میگیرند تا نیروی درونی انسان را ستاد خود نکنند نمیتوانند در انسان اثر بگذارند، مثل اینکه سَم اگر بخواهد انسان را از بین ببرد به وسیله دستگاه گوارش و هاضمه انسان را از بین میبرد وگرنه سَم وقتی هضم نشود که کاری با کسی ندارد، اگر سَم بخواهد انسان را از پا دربیاورد به وسیله دستگاه گوارش انسان را نابود میکند، اگر وسوسه شیطان بخواهد در انسان اثر کند به وسیله دستگاه ادراکی اثر میکند اول ادراکی، بعد تحریکی یعنی اول در واهمه اثر میگذارد بعد کشش خاص و گرایش مخصوص پیدا میشود و انسان مبتلا خواهد شد، لذا در این کریمه فرمود: ﴿وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ ٭ فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾.
حتمی بودن تحقق وعدههای الهی با امان تخلّف از وعید
این توفیه هم قبلاً به عرض رسید که این حدّش نسبت به مافوق است نه نسبت به مادون یعنی هر کیفری که افراد میبینند برابر عمل خودشان است نه هر چه کردند کیفر میبینند، ممکن است خدا عفو کند ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ اما هر اندازه کیفر که میبینند، عمل آن را قبلاً انجام دادند نه هر اندازه کسی عمل بکند به همان اندازه کیفر میبیند اینچنین نیست، چون ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ اگر این کریمه در حدّ آن است که ﴿وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾ لسانش، لسان تهدید است و خُلف تهدید که عیب ندارد، خُلف وعید که عیب ندارد این خبر نیست که اگر تخلّف شد کذب دربیاید اینها همه وعید الهی است.
فرمود هر اندازه شما معصیت کردید من شما را عِقاب میکنم، خب حالا اگر نکرد اینچنین نیست که خُلفی کرده باشد که جمله خبریه که نیست، نوع این موارد جمله انشائیه است و وعید است، خب حالا اگر نکرد این کذب نشد که این میشود ترک وعید و ترک وعید نه تنها بد نیست، بلکه ملایم با رأفت و رحمت ذات اقدس الهی است: اما بیشتر از مقدار عمل، یقیناً کیفر نمیدهد؛ اما یقیناً برابر عمل کیفر میدهد این معلوم نیست شاید به فضل خود و به لطف خود عفو کند ﴿ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ و کلمه ﴿وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ هم نشان میدهد که ما هرگز کیفری نداریم که بیش از عمل باشد.
مالکیت خداوند بر همه ملکهای حقیقی و اعتباری
آنگاه وارد مسائل توحیدی دیگر میشوند که این دو آیه برای خود یک بحث جدایی دارد ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ در این دو آیه که سخن از ده چیز است؛ پنج چیز اعتباری و پنج چیز تکوینی، نشانه آن است که در مسائل اعتبار و تکوین ولیّ اعتباریات حق است و ولیّ تکوینیات هم خداست. در صدر این آیه که پنج قِسم را در بردارد و آیهٴ دوم هم پنج قِسم دیگر را معادل این آیهٴ اول است و جمعاً میشود ده قِسم اعتباری و حقیقی، میفرماید تو مالکِ مُلکی یعنی دیگران اگر مالکاند که مِلکی دارند یا مَلِکاند؛ مُلکی دارند، تو مالکِ مُلکی نه تنها مَلکِی، نه تنها مالِکی، بلکه مالک مُلکی. هر مالکی سلطهای بر مِلْکْ دارد، هر مَلکی سلطهای در قلمرو حکومت خود دارد، تو مالکِ سلطهای، نه تنها بدنهٴ این اجرام برای توست، نه تنها نفوذ در این اجرام برای توست، بلکه تو مالک سلطهای.
انسان آیا مالک سلطه است یا نه؟ بحثی در فقه بود ملاحظه فرمودید در مسئله اعراض، آنجا بعضی از بزرگان مناقشهای دارند که آیا میشود از ملک خود اعراض کرد یا نه، یک وقت است که انسان میگوید هر کس این را گرفت برای اوست این جعالهگونه است هبهای است جعالهگونه؛ هر کس گرفت برای اوست این هِبه کرد. یک وقت نه، مال را گذاشت هبهٴ عام یا خاص نکرد از مال صرفنظر کرد؛ اعراض کرد، آیا این مال از مِلکیت او بیرون میآید، شخص گرچه بر اساس «الناس مسلطون علی اموالهم» بر مال سلطه دارد؛ اما آیا بر سلطه هم سلطه دارد که مسلّط بر سلطه باشد این سلطه را رها کند یا نه، آنها که میگویند انسان بر سلطه هم مسلّط است توجیه مسئله اعراض برای آنها سخت نیست، آنها که میگویند انسان بر مِلک سلطه دارد ولی بر مُلک و بر سلطه، سلطه ندارد توجیه مسئله اعراض بر اینها دشوار است؛ میگویند این به منزلهٴ هِبه عمومی است و مانند آن و مادامی که هبهٴ عمومی نکرد این مال به ملکیت او باقی است.
اما ذات اقدس الهی میفرماید نه تنها کلّ جهان مِلک حق است و خدا مَلِک است، ملیک مقتدر است ، بلکه مالک سلطه است، لذا این سلطه را به هر که بخواهد میدهد. یک وقت است میگوییم مالک رزق است، مالک زمین است، مالک حیات است به هر که خواست رزق میدهد، حیات میدهد و مانند آن. یک وقت میگوییم او مالک مُلک است، مالک سلطه است؛ سلطه به دست اوست به هر که خواست میدهد، از هر که خواست میگیرد و مانند آن.
مالکیت خداوند بر سلطههای حقیقی و اعتباری
در این کریمه که ادب دعا را هم به ما یاد میدهد میفرماید بگو: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾؛ تو مالک هر سلطهای چه سلطهٴ اعتباری، چه سلطهٴ حقیقی؛ چه سلطه بر نفس که انسان بر اعضا و جوارح خود مسلّط است و مجاری ادراکی و تحریکی خود را با ولایت تکوینی به عهده میگیرد، چه سلطهٴ تکوینی بر اولیای خارج آنچه که انبیا و اولیا و معصومین(علیهم السلام) دارند.
اینگونه از کارها که سلطهٴ تکوینی است خواه در بدن خود، خواه در خارج از بدن که به منزله بدن اولیای الهی محسوب است همه اینها زیر پوشش مُلک الهی است که خدا اعطا میکند. اینچنین نیست که انسان مالکِ مُلک باشد که مثلاً سلطهٴ انسان بر اعضا و جوارح در اختیار خودِ انسان باشد، اینطور نیست [بلکه]. سلطهٴ انسان بر اعضا و جوارح در اختیار خداست گاهی اعطا میکند، گاهی هم نزع میکند، لذا میفرماید این مجاری ادراکی شما مثل چشم وگوش که بر آن مسلّطید این برای شما نیست، اگر خدا بخواهد میتوانید با چشم ببینید، با گوش بشنوید و اگر نخواست نمیتوانید بشنوید و ببینید. ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾ این ﴿أَمَّن﴾ این «أم»، «أم» منقطع است یعنی «بَل» در آن ادات ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ﴾ در آن ادات که قرار میگیرد «أم» «من» یعنی خدا کسی است که قدرت اجابت مضطر داشته باشد، آن مضطری که دستش از همه جا کوتاه است خدا بتواند مشکل او را حل کند «ام» «مَنْ» یعنی «بل من یُجیبُ المضطر» خداست ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾ یعنی «بل من یملک السمع و الابصار» خداست.
خب، از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند که شما این همه خضوع چرا، فرمود بالأخره من آنقدر ناتوانم که این چشمم که باز است نمیدانم آیا میتوانم ببندم و بمیرم یا در حال باز بودن میمیرم خب، من این هستم چرا خضوع نکنم. چشم و گوش انسان که برای انسان نیست حالا اگر در حال احتضار کسی نباشد که چشم محتضر را ببندد او چه قیافه هولناکی دارد، مگر اجازه میدهند که چشم را آدم ببندد و بمیرد، اینطور نیست که چشم انسان برای انسان باشد، گوش انسان برای انسان باشد انسان اگر سمیع و بصیر است، مالک سمع است، مالک بصر است خدای سبحان که مالکِ مُلک است به او داد، خب گاهی هم میگیرد، گاهی هم به او اجازه میدهد که چشم ببندد و بمیرد گاهی هم اجازه نمیدهد. این است که هرگونه مُلکی چه تکوینی و چه اعتباری، چه در داخلهٴ نفس و چه در خارج نفس هر گونه مُلکی، مملوک حق است به ما گفتند بگویید ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾.
اعطا و اخذ مُلک براساس مشیئت حکیمانه خداوند
همین مُلک بالمعنیالأعم جامع حقیقی و اعتباری تکوینی و اعتباری نفسی و خارج نفس، آفاقی و انفسی، درونی و بیرونی، جزئی و کلی همه زیر پوشش ﴿الْمُلْکَ﴾ مندرجاند ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ از همین مُلک این تکرار این کلمه با «الف» و «لام» هم برای عظمت است، دیگر وضع اسم ظاهر موضع ضمیر در اینگونه از موارد نشانه اهتمام است وگرنه ممکن بود گفته شود «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تؤتیه مَن تَشَاءُ وَتَنزعُه عَمّن تَشَاءُ» اما وقتی میفرماید: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ برای اهمیت مطلب است تا هیچکس خیال نکند چیزی که دارد خود به دست آورده است.
فرمود آن مُلک را به هر که بخواهی میدهی، آن مُلک را از هر که بخواهی نزع میکنی و میکَنی: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر؛ خدای سبحان هم مَلک است، هم مالک، مَلک است ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ خدای سبحان ملیک است همان دو وجهی که در ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ و ﴿مَلکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ است؛ منتها ﴿مَالِک﴾ را گفتند به این اجرام تعلّق میگیرد، ﴿مَلِک﴾ را گفتند به عصر و زمان و سلطنت بر مردم و امثال ذلک تعلّق میگیرد، خدای سبحان هم ملیک است هم مالک. ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ است ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ است و امثال ذلک؛ اما این یک تعبیر جامعی است که هرگونه سلطنت مملوک اوست. او سلطان بر سلطنت است نه تنها بر سلاطین، او سلطانِ سلطنتهاست نه تنها سلطان بر خلق است یا سلطان بر سلاطین است، نه تنها مالکِ ملوک است، بلکه مالک مُلک است. آنگاه این مُلک را چه اعتباریاش و چه حقیقیاش به هر که بخواهد میدهد.
یوسف صدیق(سلام الله علیه) عرض کرد ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ همان مُلک تکوینی، کرامت و اعجاز همان ملک اعتباری حکومت بر مصر، همه اینها برای خداست و خدا داد. درباره گروهی از بنیاسرائیل که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) نصیحتشان میکند، میفرماید شما غافل نباشید، برای اینکه خدا در بین شما انبیا قرار داد و شما را ملوک قرار داد. آیهٴ بیست سورهٴ «مائده» است این که ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَاقَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُم مُلُوکاً وَآتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾ بنابراین هرگونه مُلکی که باشد خواه به عنوان آزمون باشد، خواه به عنوان جزا و پاداش همه از ناحیه الهی است.
خداوند، اعطا کنندهٴ مُلکهای اعتباری
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در بحث محاجّه نمرود با وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) آمده است که ﴿أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ مُلکی خدای سبحان به او داد به عنوان آزمون او به جای اینکه شاکر باشد و سپاسگزار به جدال علیه توحید پرداخت ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ یا در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت آیهٴ 247 در جریان طالوت هم همین است یک حکومت و رهبری بود ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ﴾ چون او مالکِ مُلک است، خب هر که صلاح بداند اعطا میکند: ﴿وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ درباره همان بنیاسرائیل هم فرمود: ﴿جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُم مُلُوکاً﴾ خدای سبحان هم انبیا را و هم غیر انبیا را برای آزمون به این مقصد رساند، همهاش برای امتحان است یعنی در همین ذیل آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ شرّی در کار نیست.
پرسش ...
پاسخ: آخر این تقصیر مردم بود اگر مردم در خدمت حضرت بودند آنها 25 سال هم حکومت نمیکردند ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ اما آنچه از طرف خدای سبحان است خیر است که ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ یعنی همه این امور خیر است، هر جا هم که میدهد خیر است ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر﴾ که باید در فرازهای دیگر این کریمه بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
زمنیههای پیدایش انحصار طلبی یهودیان و ردّ آن
ردّ ادّعای محبوبیت قوم یهود در نزد خداوند
مرگ، برترین لذّت مؤمن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلَمْ تَرَ إَلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَی کِتَابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ﴿23﴾ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴿24﴾ فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴿25﴾ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾
زمینههای پیدایش انحصارطلبی یهودیان و ردّ آن
در آن آیاتی که قبلاً بحث شد فرمودند سرّ اعراض گروهی از اهل کتاب همان افترا و غرور آنهاست. اول، باطلی را به حق اسناد دادند، بعد خود باور کردند و مغرور شدند و چون قرآن دینِ تحقیق است افترا و غرور را امضا نمیکند، لذا سخن این گروه را ریشهیابی میفرماید و از اینها دلیل طلب میکند.
در ریشهیابی سخن اینها فرمود سرّ اینکه اینها گفتند ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ این است که گفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ بر این حرف چند تا نقد وارد شد، فرمود: ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ؛ این حرفی که زدید آیا تعهّد الهی دارید، وحیای در تورات و انجیل آمده و مانند آن که به شما تضمین داده است، اینکه نیست. در بخش دیگر فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ آن هم که نبود.
پس تاکنون چهار مقطع گذشت. مقطع اول نقد دعوای اینهاست که ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ که این در چند جای قرآن آمده، مقطع دیگر ریشهیابی این سخن است که چطور اینها فریب خوردند و آن این است که ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ . مقطع سوم طلب دلیل نقلی است که شما عهدی از خدا بیاورید، چون کتاب الهی عهدنامه است ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً﴾ در آیهای از آیات تورات چنین سخنی آمده است و مانند آن که ندارید. مقطع چهارم که جامعتر از همه اینهاست اعم از برهان عقلی و نقلی است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ این مقاطع تحلیلهای چهارگانه گذشت.
ردّ ادعای محبوبیت قوم یهود در نزد خداوند
آنچه در این نوبت مطرح است این است که یک راه عملی ارائه میدهد. میفرماید ما کار به گذشته نداریم حالا شما دلیل نقلی یا عقلی بر اینکه نزد خدا گرامی هستید ندارید کاری به آنها نداریم، آزمونی هم هست اگر شما واقعاً مقرّب عنداللهاید خب تقاضای مرگ کنید باید از مرگ خوشتان بیاید این را که میتوانید، اگر کسی محبوب خداست و مقرّب عندالله است باید خواهان لقای حق باشد چرا شما از مرگ منزجرید این یک برهان نقد. این را هم در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» میفرماید، هم در سورهٴ «بقره» که معنایش قبلاً گذشت. در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» آیهٴ ششم به بعد این است ﴿قُل یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ﴾ اگر مزیّتی نسبت به دیگران دارید، خب ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر در این دعوا صادقید خواهان مرگ باشید، چون محبوب خواهان لقای حبیب است، بعد میفرماید: ﴿وَلاَ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً﴾ هرگز اینها خواهان مرگ نیستند، چرا: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ﴾ آن گناهانی که انجام دادهاند نمیگذارد آنها دل از دنیا بکَنند به آخرت برسند میدانند که معذّب میشوند ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ اینها در آن معصیت ظالم بودند، در این افترا ظالماند، در آن ادّعا ظالماند، آنگاه فرمود ترس از مرگ سودی ندارد، بالأخره مرگ به سراغ شما خواهد آمد: ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَ قِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ .
همین معنا قبلاً به صورت دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت، فرمود: ﴿قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر داعیه محبوبیت الهی را در سر میپرورانید و در این ادّعا صادقید خب، خواهان لقای حبیبتان باشید. بعد فرمود: ﴿وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ که تقریباً قریبالمضمون به آیهٴ سورهٴ «جمعه» است، بعد میفرماید نه تنها اینها تقاضای مرگ نمیکنند، بلکه از دیگران نسبت به دنیا حریصترند ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ ؛ فرمود نه تنها تمنّی موت ندارند، بلکه از دیگران به دنیا حریصترند، چه اینکه گروهی از مشرکین هم اینچنیناند. آنها تمام حیات و زندگی را در دنیا خلاصه کردند، لذا برخی از اینها علاقهمندند که ده قرن بمانند، هزار سال در دنیا بمانند.
فرمود: ﴿یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ این تعارف بیجا که در فروردین گفتند در ایران مطرح است که هزار سال بمانید که تعبیر رایج تعارفات ایام فروردین است هزار سال بمانید، هزار سال و ماه بمانید، میگویند این از ایران رفته به حجاز آنها هم به یکدیگر چنین حاتمبخشی داشتند در تعارفات میگفتند «عِش ألف نیروز» که معرّب نوروز است و همین سخن در قرآن کریم آمده است که اینها علاقهمندند هزار سال بمانند. بر فرض هم هزار سال بمانند سودی ندارد، این نقل در تفسیر طنطاوی هست که این تعارف و حاتمبخشیها از ایران رفته حجاز آنها هم به یکدیگر در این تعارفات میگفتند «عِش ألف نیروز» که معرّب نوروز است و قرآن در این زمینه فرمود اگر هزار سال هم بمانند سودی ندارد. خب، پس این تحلیل قرآن این شده پنج مقطع.
اقسام تمنّی و آرزوی مرگ
تمنّی موت دو قِسم است: قِسم اول آن است که انسان مرگ را نابودی میداند، لذا اگر محرومیتی در دنیا تحمّل کرد و مشاهده کرد تقاضای مرگ میکند این خیال میکند مرگ نابودی است و تا زنده است در زحمت است، لذا دست به انتحار میزند یا تمنّی مرگ را در سر میپروراند. این یک تمنّی مذموم است، برای اینکه همین معصیت کبیره است و با موت اوّلین عذابی که دامنگیرش میشود همین ظلم به نفس است یا جزء اوّلین عذابهاست.
قِسم دوم تمنّی ممدوح و معقول است که انسان خواهان مرگ باشد؛ به خدا و قیامت معتقد است و تمنّی موت دارد. این قِسم که تمنّی ممدوح است در قرآن کریم به دو صورت بازگو شد: یکی اینکه واقعاً عدهای علاقهمند به موتاند که خب درباره آنها سخن خاصی است، یکی اینکه عدهای خود را مشتاق به موت نشان میدهند؛ اما همینکه نشانههای موت فرارسیده است اینها برمیگردند. این را در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که محل بحث است در پیش داریم؛ آیهٴ 142 و 143 این است فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ﴾؛ فکر کردید شما بهشت میروید قبل از امتحان، قبل از اینکه معلوم بشود چه کسی در جنگ صابر است، چه کسی صابر نیست، آنگاه فرمود: ﴿وَلَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾؛ شما قبل از اینکه مسئله جبهه و جنگ و جهاد فی سبیل الله و مانند آن مطرح شود مشتاق مرگ بودید؛ اما الآن که مرگ آمد شما نگاه میکنید تماشا میکنید، معلوم میشود تمنّیتان، تمنّی صادق نبود.
مرگ، برترین لذّت مؤمن
پس تمنّی از نشانههای مردان با ایمان است اینها تمنّی موت دارند، چون تمنّی موت دارند مقدّماتش هم فراهم میکنند که وقتی به آن اُمنیه و مقصد رسیدهاند راحت باشند، اگر به آن مقصد نرسیدهاند کاری میکنند که زودتر ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ آن مقصد را ببینند تا کمکم بدون حجاب همان مقصد را ببینند.
بیانذلک این است که مؤمن که حبیب خداست، ولیّ خداست، مشتاق لقاء الله است و در روایات موت آن طوری که در کتاب الجنائز مرحوم کلینی در کافی و سایر جوامع روایی ما آمده هیچ لذّتی برای مؤمن به اندازه مُردن نیست، هیچ لذّتی، چون او اولیای خدا را میبیند، فرشتهها را میبیند، الآن بهترین سعادت برای کسی این است که دستش مثلاً به قبر مطهّر حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) برسد و اگر بگویند این تربت، تربت اصیل است مثلاً بهترین نشاط نصیبش میشود، آن وقت که خود حضرت را میبیند دیگر نشاطش قابل توصیف نیست و همچنین سایر معصومین را، لذا در جوامع روایی ما درباره موت مؤمن آمده است که هیچ لذّتی در تمام مدّت عمر مؤمن به اندازه آن لذت احتضار و مرگ نچشید و نمیچشد، بعد دیگر لذایذ بعدالموت بیشتر است. اگر کسی مؤمن هست یقیناً از مرگ بدش نمیآید، نشانهاش همان خطبه معروف حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در اوصاف متّقیان فرمود اگر اجل مقدّر و مقرّر الهی نبود اینها هرگز یک لحظه آرام نمیگرفتند. در اوصاف متّقیان در خطبه همّام که خطبهٴ 193 است، اینچنین فرمود: «لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَاب، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ» که اینجا اجل است نه آجال. نهجالبلاغه خطبه 193.
بیان نهجالبلاغه از مرگ اختیاری مشتاقان لقای الهی
خب، این نشانه آن است که محب علاقهمند دیدار محبوب است و همواره این راه را هم طی میکند حالا اگر نشد که فوراً رخت بربندد و جمال حق را زیارت کند بدون حجاب مسئلهٴ برزخ و قیامت برای او حل میشود، میکوشد لااقل ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ این معارف را ببیند، برای اینکه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بتواند ببیند با موت ارادی میمیرد البته موت ارادی یک مرحله ضعیف دارد که جریان برزخ و بعد از برزخ را ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ میبینند، یک درجه برتر و قویتر دارد که معارف بعد از برزخ را روشنتر و بدون حجاب میبینند. یک وقت منزلت «کأن» است، یک وقت مقام «أنّ».
خب، درباره این گروه در همین کتاب قیّم نهجالبلاغه اول سیرهٴ مبارک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است که حضرت وقتی پیامبر(صلوات الله علیهما) را معرفی میکند، میفرماید: «فَأَعْرَضَ عَنْ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ» در اوصاف پیامبر میفرماید، بعد در اوصاف سالکان راه آن حضرت در یک خطبه جداگانه به نام خطبه 220 اینچنین میفرماید: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ، وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ، وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ، وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ، وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَی بَابِ السَّلاَمَةِ، وَ دَارِ الْإِقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَأْنِینَةِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضَی رَبَّهُ» این نشانهٴ کشفالشهود صحیح و سالم است که با پیمودن راه دین معارف یکی پس از دیگری بر او روشن میشود از دری به در دیگر و از دری به در دیگر تا به بابالسلامة برسد، چون خدای سبحان سالکین را به دارالسلام دعوت میکند.
همین معنا را به فرزند بزرگوارش امام مجتبی(سلام الله علیهما) دستور میدهد که «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ» یعنی با موعظه دل را زنده کن، با زهد ورزیدن آن نفس را بمیران و مانند آن، بعد نامهای هم که برای حارث همدانی مرقوم میفرماید در اوایل آن نامه اینچنین است «وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ»؛ خیلی به یاد مرگ باش«وَ لاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِیقٍ» مایل مردن نباش، تقاضای مرگ نکن مگر با یک شرط محکمی، وقتی آماده نشدی تقاضای مرگ نکن، معلوم میشود تقاضای مرگ برای آمادههاست، آنهایی که آمادهاند تمنّی موت دارند.
در خطبه 113 نهجالبلاغه هم همین مرگ اختیاری را قبل از مرگ طبیعی تعلیم میدهد، میفرماید: «وَ أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَکُمْ قَبْلَ أَنْ یُدْعَی بِکُمْ إِنَّ الزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِکُوا وَ یَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ یَکْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا بِمَا رُزِقُوا»؛ فرمود قبل از اینکه مرگ را به گوش شما برسانند شما خودتان مرگ را به گوشتان برسانید این موت اختیاری است، این نظیر همان جمله معروف است که «موتوا قبل أن تموتوا» آن وقت انسان راحت است همه ما میخواهیم راحت باشیم؛ منتها نمیدانیم راحتی در چیست؟ آنها کسانیاند که «یعلمنا ما لم نکن نعلم»؛ چیزهایی یادمان میدهند که ما مقدورمان نیست یاد بگیریم، واقع مسئله زهد در دنیا و رغبت از دنیا و علاقه به آخرت چیزی نیست که در مکتبهای زید و عمرو و امثال ذلک پیدا بشود و بهترین راحتی هم همین است.
خب، پس تمنّیِ موت خواه موت طبیعی، خواه موت ارادی شرایطی دارد البته موت ارادی زمینه فراهم میکند برای تمنّی موت طبیعی و یا اگر کسی خواست به موت ارادی برسد این مقامی است که با اُمنیه حاصل نمیشود، راهش هم مشخص کرد که «أَحْیَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ» و امثال ذلک و در غرر و درر آن حضرت هم آمده است که چند چیز است که با هم جمع نمیشود یکی ولیمه و عزیمه است یعنی انسان مصمّم و عازم انسانی نیست که بالأخره با ولیمه گذراندن و سورچرانی به جایی برسد، امروز مهمان این زید است، فردا مهمان عمرو است یک انسان شکمچران هرگز او به عزیمت نمیرسد، اهل عزم نخواهد بود؛ یک مرد مصمّم نیست، این راهها را قرآن کریم نشان داد.
دروغین بودن آرزوی مرگ از سوی اهل کتاب
بنابراین اینچنین نیست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» خواهد آمد، اینچنین نیست که به طور کلّی چیزهایی را بگوید و راه نشان ندهد، گاهی میفرماید: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ یعنی تمام خطوط جزئی را مشخص میکند، بعد میفرماید که آن هدف این است، یک هدف کلی را بازگو کند یا یک راه عمومی را ارائه بدهد بعد خطوط جزئی را ترسیم نکند اینطور نیست همه جزئیات را تبیین میکند، بعد در مقام استدلال به اهل کتاب میفرماید، خب اگر شما واقعاً ابناء الله و احبائید: ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾ چرا اینچنین است پس یا تقاضای مرگ کنید و مانند آن.
زمخشری در کشاف نقل میکند: وقتی که قیامت به پا شد اوّلین پرچمی که برافراشته میشود و زیر آن پرچم گروهی دعوت میشوند و به طرف جهنم سوق داده میشوند، همین یهودیهای پرتوقّعاند تا خدای سبحان اینها را رسوا کند «علی رئوس الاشهاد» اینها که میگفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ گفتند ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً﴾ یا میگفتند که ﴿لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَی﴾ و امثال ذلک، این همه ادلّه قرآن در برابر اینها اقامه کرد و از اینها احتجاج کرد تن به زیر بار استدلال ندادند برای خِزی اینها اوّلین گروه را اینها قرار میدهد، این روایت را ایشان نقل میکند میگویند «رُویَ».
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ این هم ممدوح است، این مسیحیتی که به حجاب بهانه میدهند و مسائل بیعفّتی را ترویج میکنند مکتبشان، مکتب مریم(علیها سلام) است که این مریم صِرف شنیدن تهمت را آن قدر دردناک میداند که تقاضای مرگ میکند، این تقاضای مرگ را که.. بعضیها گفتند ﴿یَا أُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیّاً﴾ از آن به بعد گفت ﴿یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذَا وَکُنتُ نَسْیاً مَنْسِیّاً﴾ و این صحنه را نمیدیدند، این دعوت به عفاف است و این نشانه عفیف بودن یک بانوی عذراست.
پرسش ...
پاسخ: این یک راه تربیتی است دیگر........ فرق نمیکند برای اینکه این مردم را تفهیم کند این کار، کار دشواری است به ما هیچ ارتباطی ندارد، میفرماید این مصیبت برای من بسیار سنگین است.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ برای اینکه بتوانند مأموریتها را انجام بدهند؛ اما وقتی سخن مرگ فرا میرسد میفرماید حالا که انسان باید بمیرد چه بهتر که در راه دین بمیرد، اینها هرگز از مرگ فراری نداشتند این اصل کلی شامل همه اینهاست که فرمود: «لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَاب» .
علل پیدایش ادّعای انحصارطلبی قوم یهود
پس تقریباً این چهار، پنج مقطع میتواند تحلیل این کریمه باشد که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ این افترا، اول فریب دیگری است، بعد فریب خود مُفتری که «غرّتّم انفسهم» یا «غرتکم انفسکم» گاهی دنیا فریب میدهد علل بیرونی است، گاهی نفس مسوّله فریب میدهد علت درونی است، همانطوری که وسوسه گاهی به وسیله شیاطین جن و انس از بیرون میشود که ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ گاهی هم به وسیله نفس خود انسان است که ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ فریب و نیرنگ هم اینچنین است، گاهی از عوامل بیرونی انسان فریب میخورد، گاهی هم از وهم و هوس درون، گرچه عوامل بیرونی اگر بخواهند فریب بدهند باز به وسیله عوامل درونی انسان را میگیرند تا نیروی درونی انسان را ستاد خود نکنند نمیتوانند در انسان اثر بگذارند، مثل اینکه سَم اگر بخواهد انسان را از بین ببرد به وسیله دستگاه گوارش و هاضمه انسان را از بین میبرد وگرنه سَم وقتی هضم نشود که کاری با کسی ندارد، اگر سَم بخواهد انسان را از پا دربیاورد به وسیله دستگاه گوارش انسان را نابود میکند، اگر وسوسه شیطان بخواهد در انسان اثر کند به وسیله دستگاه ادراکی اثر میکند اول ادراکی، بعد تحریکی یعنی اول در واهمه اثر میگذارد بعد کشش خاص و گرایش مخصوص پیدا میشود و انسان مبتلا خواهد شد، لذا در این کریمه فرمود: ﴿وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ ٭ فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾.
حتمی بودن تحقق وعدههای الهی با امان تخلّف از وعید
این توفیه هم قبلاً به عرض رسید که این حدّش نسبت به مافوق است نه نسبت به مادون یعنی هر کیفری که افراد میبینند برابر عمل خودشان است نه هر چه کردند کیفر میبینند، ممکن است خدا عفو کند ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ اما هر اندازه کیفر که میبینند، عمل آن را قبلاً انجام دادند نه هر اندازه کسی عمل بکند به همان اندازه کیفر میبیند اینچنین نیست، چون ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ اگر این کریمه در حدّ آن است که ﴿وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾ لسانش، لسان تهدید است و خُلف تهدید که عیب ندارد، خُلف وعید که عیب ندارد این خبر نیست که اگر تخلّف شد کذب دربیاید اینها همه وعید الهی است.
فرمود هر اندازه شما معصیت کردید من شما را عِقاب میکنم، خب حالا اگر نکرد اینچنین نیست که خُلفی کرده باشد که جمله خبریه که نیست، نوع این موارد جمله انشائیه است و وعید است، خب حالا اگر نکرد این کذب نشد که این میشود ترک وعید و ترک وعید نه تنها بد نیست، بلکه ملایم با رأفت و رحمت ذات اقدس الهی است: اما بیشتر از مقدار عمل، یقیناً کیفر نمیدهد؛ اما یقیناً برابر عمل کیفر میدهد این معلوم نیست شاید به فضل خود و به لطف خود عفو کند ﴿ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ و کلمه ﴿وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ هم نشان میدهد که ما هرگز کیفری نداریم که بیش از عمل باشد.
مالکیت خداوند بر همه ملکهای حقیقی و اعتباری
آنگاه وارد مسائل توحیدی دیگر میشوند که این دو آیه برای خود یک بحث جدایی دارد ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ در این دو آیه که سخن از ده چیز است؛ پنج چیز اعتباری و پنج چیز تکوینی، نشانه آن است که در مسائل اعتبار و تکوین ولیّ اعتباریات حق است و ولیّ تکوینیات هم خداست. در صدر این آیه که پنج قِسم را در بردارد و آیهٴ دوم هم پنج قِسم دیگر را معادل این آیهٴ اول است و جمعاً میشود ده قِسم اعتباری و حقیقی، میفرماید تو مالکِ مُلکی یعنی دیگران اگر مالکاند که مِلکی دارند یا مَلِکاند؛ مُلکی دارند، تو مالکِ مُلکی نه تنها مَلکِی، نه تنها مالِکی، بلکه مالک مُلکی. هر مالکی سلطهای بر مِلْکْ دارد، هر مَلکی سلطهای در قلمرو حکومت خود دارد، تو مالکِ سلطهای، نه تنها بدنهٴ این اجرام برای توست، نه تنها نفوذ در این اجرام برای توست، بلکه تو مالک سلطهای.
انسان آیا مالک سلطه است یا نه؟ بحثی در فقه بود ملاحظه فرمودید در مسئله اعراض، آنجا بعضی از بزرگان مناقشهای دارند که آیا میشود از ملک خود اعراض کرد یا نه، یک وقت است که انسان میگوید هر کس این را گرفت برای اوست این جعالهگونه است هبهای است جعالهگونه؛ هر کس گرفت برای اوست این هِبه کرد. یک وقت نه، مال را گذاشت هبهٴ عام یا خاص نکرد از مال صرفنظر کرد؛ اعراض کرد، آیا این مال از مِلکیت او بیرون میآید، شخص گرچه بر اساس «الناس مسلطون علی اموالهم» بر مال سلطه دارد؛ اما آیا بر سلطه هم سلطه دارد که مسلّط بر سلطه باشد این سلطه را رها کند یا نه، آنها که میگویند انسان بر سلطه هم مسلّط است توجیه مسئله اعراض برای آنها سخت نیست، آنها که میگویند انسان بر مِلک سلطه دارد ولی بر مُلک و بر سلطه، سلطه ندارد توجیه مسئله اعراض بر اینها دشوار است؛ میگویند این به منزلهٴ هِبه عمومی است و مانند آن و مادامی که هبهٴ عمومی نکرد این مال به ملکیت او باقی است.
اما ذات اقدس الهی میفرماید نه تنها کلّ جهان مِلک حق است و خدا مَلِک است، ملیک مقتدر است ، بلکه مالک سلطه است، لذا این سلطه را به هر که بخواهد میدهد. یک وقت است میگوییم مالک رزق است، مالک زمین است، مالک حیات است به هر که خواست رزق میدهد، حیات میدهد و مانند آن. یک وقت میگوییم او مالک مُلک است، مالک سلطه است؛ سلطه به دست اوست به هر که خواست میدهد، از هر که خواست میگیرد و مانند آن.
مالکیت خداوند بر سلطههای حقیقی و اعتباری
در این کریمه که ادب دعا را هم به ما یاد میدهد میفرماید بگو: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾؛ تو مالک هر سلطهای چه سلطهٴ اعتباری، چه سلطهٴ حقیقی؛ چه سلطه بر نفس که انسان بر اعضا و جوارح خود مسلّط است و مجاری ادراکی و تحریکی خود را با ولایت تکوینی به عهده میگیرد، چه سلطهٴ تکوینی بر اولیای خارج آنچه که انبیا و اولیا و معصومین(علیهم السلام) دارند.
اینگونه از کارها که سلطهٴ تکوینی است خواه در بدن خود، خواه در خارج از بدن که به منزله بدن اولیای الهی محسوب است همه اینها زیر پوشش مُلک الهی است که خدا اعطا میکند. اینچنین نیست که انسان مالکِ مُلک باشد که مثلاً سلطهٴ انسان بر اعضا و جوارح در اختیار خودِ انسان باشد، اینطور نیست [بلکه]. سلطهٴ انسان بر اعضا و جوارح در اختیار خداست گاهی اعطا میکند، گاهی هم نزع میکند، لذا میفرماید این مجاری ادراکی شما مثل چشم وگوش که بر آن مسلّطید این برای شما نیست، اگر خدا بخواهد میتوانید با چشم ببینید، با گوش بشنوید و اگر نخواست نمیتوانید بشنوید و ببینید. ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾ این ﴿أَمَّن﴾ این «أم»، «أم» منقطع است یعنی «بَل» در آن ادات ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ﴾ در آن ادات که قرار میگیرد «أم» «من» یعنی خدا کسی است که قدرت اجابت مضطر داشته باشد، آن مضطری که دستش از همه جا کوتاه است خدا بتواند مشکل او را حل کند «ام» «مَنْ» یعنی «بل من یُجیبُ المضطر» خداست ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾ یعنی «بل من یملک السمع و الابصار» خداست.
خب، از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند که شما این همه خضوع چرا، فرمود بالأخره من آنقدر ناتوانم که این چشمم که باز است نمیدانم آیا میتوانم ببندم و بمیرم یا در حال باز بودن میمیرم خب، من این هستم چرا خضوع نکنم. چشم و گوش انسان که برای انسان نیست حالا اگر در حال احتضار کسی نباشد که چشم محتضر را ببندد او چه قیافه هولناکی دارد، مگر اجازه میدهند که چشم را آدم ببندد و بمیرد، اینطور نیست که چشم انسان برای انسان باشد، گوش انسان برای انسان باشد انسان اگر سمیع و بصیر است، مالک سمع است، مالک بصر است خدای سبحان که مالکِ مُلک است به او داد، خب گاهی هم میگیرد، گاهی هم به او اجازه میدهد که چشم ببندد و بمیرد گاهی هم اجازه نمیدهد. این است که هرگونه مُلکی چه تکوینی و چه اعتباری، چه در داخلهٴ نفس و چه در خارج نفس هر گونه مُلکی، مملوک حق است به ما گفتند بگویید ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾.
اعطا و اخذ مُلک براساس مشیئت حکیمانه خداوند
همین مُلک بالمعنیالأعم جامع حقیقی و اعتباری تکوینی و اعتباری نفسی و خارج نفس، آفاقی و انفسی، درونی و بیرونی، جزئی و کلی همه زیر پوشش ﴿الْمُلْکَ﴾ مندرجاند ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ از همین مُلک این تکرار این کلمه با «الف» و «لام» هم برای عظمت است، دیگر وضع اسم ظاهر موضع ضمیر در اینگونه از موارد نشانه اهتمام است وگرنه ممکن بود گفته شود «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تؤتیه مَن تَشَاءُ وَتَنزعُه عَمّن تَشَاءُ» اما وقتی میفرماید: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ برای اهمیت مطلب است تا هیچکس خیال نکند چیزی که دارد خود به دست آورده است.
فرمود آن مُلک را به هر که بخواهی میدهی، آن مُلک را از هر که بخواهی نزع میکنی و میکَنی: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر؛ خدای سبحان هم مَلک است، هم مالک، مَلک است ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ خدای سبحان ملیک است همان دو وجهی که در ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ و ﴿مَلکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ است؛ منتها ﴿مَالِک﴾ را گفتند به این اجرام تعلّق میگیرد، ﴿مَلِک﴾ را گفتند به عصر و زمان و سلطنت بر مردم و امثال ذلک تعلّق میگیرد، خدای سبحان هم ملیک است هم مالک. ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ است ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ است و امثال ذلک؛ اما این یک تعبیر جامعی است که هرگونه سلطنت مملوک اوست. او سلطان بر سلطنت است نه تنها بر سلاطین، او سلطانِ سلطنتهاست نه تنها سلطان بر خلق است یا سلطان بر سلاطین است، نه تنها مالکِ ملوک است، بلکه مالک مُلک است. آنگاه این مُلک را چه اعتباریاش و چه حقیقیاش به هر که بخواهد میدهد.
یوسف صدیق(سلام الله علیه) عرض کرد ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ همان مُلک تکوینی، کرامت و اعجاز همان ملک اعتباری حکومت بر مصر، همه اینها برای خداست و خدا داد. درباره گروهی از بنیاسرائیل که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) نصیحتشان میکند، میفرماید شما غافل نباشید، برای اینکه خدا در بین شما انبیا قرار داد و شما را ملوک قرار داد. آیهٴ بیست سورهٴ «مائده» است این که ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَاقَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُم مُلُوکاً وَآتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾ بنابراین هرگونه مُلکی که باشد خواه به عنوان آزمون باشد، خواه به عنوان جزا و پاداش همه از ناحیه الهی است.
خداوند، اعطا کنندهٴ مُلکهای اعتباری
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در بحث محاجّه نمرود با وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) آمده است که ﴿أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ مُلکی خدای سبحان به او داد به عنوان آزمون او به جای اینکه شاکر باشد و سپاسگزار به جدال علیه توحید پرداخت ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ یا در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت آیهٴ 247 در جریان طالوت هم همین است یک حکومت و رهبری بود ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ﴾ چون او مالکِ مُلک است، خب هر که صلاح بداند اعطا میکند: ﴿وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ درباره همان بنیاسرائیل هم فرمود: ﴿جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُم مُلُوکاً﴾ خدای سبحان هم انبیا را و هم غیر انبیا را برای آزمون به این مقصد رساند، همهاش برای امتحان است یعنی در همین ذیل آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ شرّی در کار نیست.
پرسش ...
پاسخ: آخر این تقصیر مردم بود اگر مردم در خدمت حضرت بودند آنها 25 سال هم حکومت نمیکردند ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ اما آنچه از طرف خدای سبحان است خیر است که ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ یعنی همه این امور خیر است، هر جا هم که میدهد خیر است ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر﴾ که باید در فرازهای دیگر این کریمه بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است