- 72
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 31 و 32 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 31 و 32 سوره آلعمران _ بخش سوم"
هماهنگی جمال و مهر الهی با جلال و قهر خداوند
محوریت محبت و هدایت در قهر الهی
کثرت صفات فعلیه خداوند در عین وحدت ذات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴿31﴾ قُلْ أَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ﴿32﴾
نکاتی در آیه ﴿إن کُنتُمْ تحبُّون اللهَ فاتَّبِعونی﴾
این دو آیه در بیان محور محبت است، قهراً محبوبها از غیر محبوبها امتیاز پیدا میکنند که ﴿وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾. نکات دیگری که باز مربوط به آیهٴ محل بحث است عبارت از این است که در آیات دیگر این کلمهٴ «یاء» محذوف است، مثلاً ﴿فَاتَّقُونِ﴾ و امثال ذلک اما اینجا «یاء» مذکور است، فرمود: ﴿فَاتَّبِعُونِی﴾ چون آنها در آخر آیهاند برای رعایت وقف یا فواصل آیات و خاتمهٴ آیههایی که «نون» هست، آنجا «یاء» حذف شده؛ اما اینجا که وسط آیه است «یاء» ذکر شد.
مطلب بعدی آن است که محبت اگر به حد بلوغ و نصاب نهایی برسد عشق نامیده میشود، چه اینکه بغض و غضب هم اگر به حد نصاب کامل برسد «مقت» نامیده میشود، مقتی که در سورهٴ «صف» است ﴿کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ آن مرحلهٴ نهایی غضب و بغض است، چه اینکه عشقی که در روایت مرحوم کلینی بود مرحلهٴ نهایی محبت است.
مطلب بعدی آن است که در این آیه ممکن بود با ضمیر اکتفا شود یعنی اینچنین گفته شود «یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و هو غفور رحیم»؛ اما اسم ظاهر را آورد برای عظمت مطلب اوّلاً و برای اینکه الوهیت، اقتضای مغفرت و رحمت دارد ثانیاً.
هماهنگی جمال و مهر الهی با جلال و قهر خداوند
مطلب دیگر آن است که تناسب این کریمه با آیات ﴿قُلِِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ﴾ به بعد، این است که آن آیات، آیات جلال بود از شکوه و جلال و عزت خدا سخن میگفت به دنبال ذکر جلال و شکوه، تهدید و انذار و ترهیب و تخفیف و تحذیر مطرح شد، دو بار ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ و امثال ذلک آمده است، اینها آیات جلال است. در کنار آیات جلال ذکر آیات جمال شایسته است، لذا مسئلهٴ محبت و قرب و وصال و امثال ذلک یاد شده است.
مطلب بعدی آن است که محبت خدا که از اوصاف جمال اوست با تحذیر خدا که از اوصاف جلال اوست جدا نیست. بیان ذلک این است که گاهی ذات اقدس الهی کاری انجام میدهد که این کار به حَسَب ظاهر کار جلال است و قهر ولی درون او لطف است و مِهر. یک وقت کسی قهر دارد این قهرش غیر از مِهر است، چون حالت نفسانی او دگرگون شده، لذا قهرش قهر است، مهرش هم مهر. اما قهر خدای سبحان عین مهر است یعنی چون میخواهد لطف و محبت بکند دستور قهرآمیز میدهد. در مسئلهٴ قصاص و در مسئلهٴ جهاد و دفاع که هر دو سخن از خونریزی است و کار قهرآمیز است، این قهر را با مهر و لطف بیان میکند. میفرماید وقتی حکم قصاص را ذکر کرد، میفرماید: ﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾ یعنی خدا چون میخواهد جامعه را زنده نگه بدارد حکم قصاص را تنظیم میکند، قصاص از دستورات قهرآمیز حق است؛ اما میفرماید چون خدا خواست به شما محبت بکند دستور قصاص داده است ﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾ که این خونریزی به لحاظ شخص است. اما خونریزی به لحاظ دین و جامعه و مانند آن را در سورهٴ «انفال» بیان کرد یعنی چند آیه مربوط جهاد و دفاع است، در سیاق آیات جهاد و دفاع فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ گرچه همهٴ دستورات، حیاتبخش است؛ اما این آیه دربارهٴ نماز و روزه و اینها نیامده البته به اطلاق شامل همهٴ دستورات دینی اسلام میشود؛ اما موردش، مورد قتال و دفاع است که این آیه در مورد خود نص است و در غیر مورد خود ظاهر است یعنی بعد از اینکه دستور جهاد و جنگ و دفاع را صادر کرد، آنگاه فرمود چون خدا میخواهد جامعه را زنده نگه بدارد میگوید به کفر اجازه ندهید نفوذ پیدا کند و زیر بار ظلم و ستم ظالمان نروید، با اینکه جهاد و قتال این در حقیقت یک حکم قهرآمیز است؛ اما خدای سبحان این را به صورت مهر بیان کرده است.
محوریت محبت و هدایت در قهر الهی
سرّش آن است که همان طور که در عبارتهای نهجالبلاغه دیروز ملاحظه فرمودید خداوند که راضی است از گروهی یا ناراضی است نسبت به گروهی، این رضا و سخط تأثر درونی نیست که فرق بکند، چون انسان وقتی خوشحال است یک حالت خاص دارد وقتی غضبناک است یک حالت مخصوص، این دو حالت کنار هم جمع نمیشود ولی چون رضا و سخط الهی از مقام فعل او نشئت میگیرد نه در ذات و فعلها بر اساس نقشهٴ رحمت مطلقه و محبت عامه تنظیم میشوند، خدا چون میخواهد لطف و محبت بکند گاهی دستور قهر میدهد گاهی دستور مهر، پس آن اصل جاری در همهٴ این احکام اصل محبت و رحمت و لطف است و آن اصل هدایت است که آن اصل، مقابل ندارد، رحمت عامه مقابل ندارد محبت عامه، مقابل ندارد؛ اما رحمت خاصه مقابل دارد، محبت خاصه مقابل دارد و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، پس آنچه این قهر را دستور میدهد محبت است یعنی چون میخواهد لطف داشته باشد و چون میخواهد محبوبش باشد او را تهدید میکند که این تنبیه به دستور آن محبت است یعنی محبت است که وادار میکند پدر، پسر را تنبیه کند وگرنه اگر آن محبت، نبود کاری نداشت، مثل بیگانه، بیگانه اگر خلاف کرد انسان خود را ملزم به تنبیه او نمیبیند ولی آشنا اگر خلاف کرد خود را ملزم به تنبیه میبیند، این محبت است که دستور تنبیه میدهد. پس اگر پدری ولیّ نسبت به مولّیٰ علیه دارد قهر میکند، چون میخواهد مِهر کند قهر میکند، چون میخواهد دوستی را اعمال کند و دوستش هست او را تنبیه میکند، اینچنین است.
کثرت صفات فعلیه خداوند در عین وحدت ذات
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود:﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ خود خدا محبوب است، همان طوری که خود خدا مرهوب است، مرغوب است و مخوف است و امثال ذلک. گاهی این اوصاف را انسان به افعال الهی نسبت میدهد آنجا کثرت، محفوظ است، مثل اینکه به بهشت خدا علاقه داریم از جهنم خدا هراسناکیم اینجا خوف و رجا، متعلقشان جداست. وقتی انسان در محدودهٴ فعل سخن میگوید چون افعال از هم جدا هستند این اوصاف هم جدا خواهد بود، خوف به جهنم تعلق میگیرد [و] رجا به بهشت تعلق میگیرد. ولی اگر بالاتر رفتیم دربارهٴ خود ذات سخن به میان آمد تا آنجا که میسّر است همهٴ این اوصاف متوجه خود ذات است، خود ذات است که مطلوب است، خود ذات است که مرهوبعنه است، خود ذات است که مرغوبفیه است و امثال ذلک. همان طوری که صفات ذاتی حق عین ذات حق است الفاظ، کثیرند مفاهیم، کثیرند؛ اما مصداق واحد، است و صدق هم واحد مصداق واحد است و جهت صدق هم واحد، دربارهٴ این گونه از امور هم بشرح ایضاً [همچنین] بیان ذلک این است که اگر شیئی مرکب باشد، ممکن است چند معنا از چند حیثیت از او انتزاع بشود و بر او منطبق بشود، مثل انسانی که جنبهٴ علمی او غیر از جنبهٴ عملی اوست اگر کسی عالم عادل بود این مفهوم عادل از یک حیث خاص او حکایت میکند و مفهوم عالم از جهت دیگر حکایت میکند، اینها دو لفظاند دو مفهوماند؛ اما وقتی میخواهند بر یک انسان متعالی صدق کنند، مصداقها متعدد است و جهت صدقشان هم متعدد یعنی این مفهوم عالم مستقیماً روی حیثیت علم این شخص میرود و از او حکایت میکند، مفهوم عادل روی جهت عدل او میرود و از جهت عدل حکایت میکند. در اینجا این چهار امر از هم جدا هستند یعنی در مقام لفظ دو تا هستند، در مقام مفهوم دو تا هستند، در مقام انطباق و ریزش به طرف مصداق دو جهت دارند دو تا خط دارند وقتی هم که رفتند فرودگاهشان هم دو تا خط است، دو تا باند است خلاصه، مصداقاً دو تا، صدقاً دو تا، مفهوماً که صادقاند دو تا، لفظاً که حاکیاند دو تا، این چهار تاست. آن آقایانی که به این مسائل مقداری مأنوسترند هرگز در اصول در بحث اجتماع امر و نهی قائل به امتناع اجتماع امر و نهی نیستند، یک اصولی مدقّق پیدا نشده که بگوید اجتماع امر و نهی محال است ممکن نیست، چون او میداند که لفظها از چه دارند حکایت میکنند، اما آنهایی که اهل این دقت نیستند خیال میکردند که اجتماع امر و نهی محال است بین اصولیین هم این جهت فرق هست غرض آن است که در امور مرکّبه اینها در چهار مقام از هم جدا هستند ولی در امور بسیط که خود آن شیء بسیط است یا به بسیط بسته است اینها در دو امر با هم اختلاف دارند، در دو امر دیگر هرگز اختلاف ندارند یعنی در مقام لفظ متعددند، در مقام مفهوم متعددند مرادف نیستند در مقام ریزش و انطباق بر مصداق آنجا که میرسند میشود یک خط، فرودگاه هر دو هم یکی است یعنی لفظها دو تا، مفهومها دو تا، جهت صدق یکی، مصداق هم قهراً یکی، این در بسیط است دربارهٴ ذات اقدس الهی که میگویند صفات عین ذات است اینچنین است یعنی وقتی ما گفتیم خدا علیم است قدیر است، علیم و قدیر دو لفظ است نه یک لفظ، مفهوماً هم دو تا هستند نه یکی، چون اینها مرادف نیستند؛ اما وقتی که میخواهند بر خدا صدق کنند جهت صدقشان یکی است یعنی خط تطبیقشان یکی است، چه اینکه مصداقشان هم یکی است مصداقاً و صدقاً هم یکی است این دربارهٴ بسیط.
کثرت صفات در عین وحدت مصداق
دربارهٴ مرکّبی که وابسته به بسیط هست هم اینچنین است، مثلاً ما میگوییم زید مخلوق حق است، معلول حق است، مقدور حق است، معلوم حق است، مصنوع حق است، مرزوق حق است و مانند آن، این پنج لفظ و مانند آن را بر زید حمل میکنیم این الفاظ پنجگانه در محور لفظ متعددند؛ پنج لفظ است در مدار مفهوم متعددند؛ پنج مفهوم است؛ اما همین که میخواهند بر زید صدق کنند در هنگام ریزش و انطباق بر زید این پنج تا میشوند یکی است، فرودگاه همه هم یکی است یعنی اینچنین نیست که زید از جهتی مخلوق حق باشد و از آن جهت معلوم خدا نباشد از جهتی دیگر معلوم خدا باشد و مخلوق خدا نباشد این طور نیست، بلکه این زید از همان جهت که مخلوق خداست از همان جهت که معلول خداست، مقدور خداست، مرزوق خداست، معلوم خداست، اینچنین نیست که زید از جهتی معلوم باشد و از جهت دیگر مقدور که از آن جهت که معلوم خداست مقدور نباشد و از آن جهت که مقدور خداست معلوم نباشد این طور نیست، گرچه زید مرکّب است، زید اگر هزار جهت داشته باشد این مفاهیم یاد شده بر تک تک این هزار جهت با هم صادقاند یعنی این پنج مفهوم، بر تک تک این هزار جهت با هم صادقاند یعنی جهت اوّل هم معلول است، هم معلوم است، هم مقدور است، هم مخلوق است، هم مرزوق، جهت دوم به عینها بشرح ایضاً نه اینکه بعضی از جهات معلوم باشد بعضی از جهات مقدور و مانند آن، گرچه زید مرکّب است ولی چون به بسیط وابسته است این الفاظ در مقام لفظ متعددند در مقام مفهوم متعددند؛ اما در مقام انطباق واحدند در مقام مصداقیابی هم واحدند، جهت صدق اینها یکی است و فرودگاه این مفاهیم هم یکی است.
چگونگی وحدت مهر و قهر الهی در مقام ذات
وقتی انسان در مقامهای پایین سخن میگوید خوف و رجائش هر کدام به جایی تعلق میگیرد یعنی خوفش برای جهنم است رجائش برای بهشت؛ اما وقتی که بالاتر آمد ذات اقدس الهی هم مورد رجاست هم مطلوب است هم مهروب، لذا میبینیم در همین دعای کمیل به ذات اقدس الهی عرض میکنند قلب مرا به حب خود متیَّم بکن «و قَلبًِ بِحُبِّکَ مُتیّما» میبینیم از همین خدا میترسند، همین خدایی که در این آیات محل بحث به ما فرمود: ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ یا ﴿فَاتَّقُونِ﴾ همین خدا میفرمود محبوب شماست یعنی خوف عقلی غیر از خوف نفسی است انسان وقتی وارد حرم میشود حریم میگیرد میترسد این یک خوف، خوف عقلی است وقتی یک اتومبیل تند میگذرد خوف دارد این خوف، خوف نفسی است، چرا انسان وقتی در پیشگاه یک عالم قرار گرفت حریم میگیرد این از چه میترسد آن جلال علم، انسان را میگیرد یا وقتی قتاده حضور امام باقر(سلام الله علیه) مشرف شد عرض کرد من با دانشمندان زیادی مصاحبه کردم؛ اما در حضور شما آن قدرت ضبط را از دست دادم چه خبر است. فرمود: «أنت بَین یَدی ﴿بُیوت أذِنَ الله أن تُرفَع﴾» تو خیال کردی نزد یک آدم عادی ایستادهای من بیت رفیعم خلاصه، این بیت، منظور سنگ و گِل نیست. خب، این خوف میشود خوف عقلی وقتی خوف عقلی شد آن متعلق خوف هم محبوب است انسان وقتی او را نگاه میکند، چون جمال محض است دل میبندد و چون عین جلال است هراس دارد از او که مبادا به او نرسد.
در این گونه از امور هم خوف به ذات تعلق میگیرد به مقدار معرفت و هم حب به خود ذات تعلق میگیرد، لذا ﴿إِیَّایَ فَارْهَبُونِ﴾ با ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسه﴾ از یک طرف، با ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ از طرف دیگر هماهنگاند یعنی خدا هم مرهوب است هم محبوب. انسان هرچه جلوتر میرود رهبتش و ترسش کمتر میشود حبّش بیشتر میشود، نه حبش تمام بشود.
تبیین حالات محبّانه و خائفانه اولیا در برابر خداوند
در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾؛ فرمود اینها که اهل راهاند وقتی که با آیات قرآن مأنوساند اوّل بدنشان میلرزد قشعریره میگیرند لرزش میگیرند موی بدنشان بلند میشود. اینکه در حالت ائمه(علیهم السلام) دارد که هنگام تکبیرة الاحرام هنگام ورود به نماز «تَرْتَعِدُ فرائِصُهُ» این ارتعاد فرائص یعنی دو پهلو میتپد از شدت ترس، این دربارهٴ حالات خیلی از ائمهٴ(علیهم السلام) است که وقتی خواستند تکبیرة الاحرام بگویند این دو پهلو از شدت ترس میتپید؛ اما در سجده که این حالت نبود، مأنوس میشدند. فرمود: ﴿ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾ آن قشعریرهٴ ابتدایی به این لینش و نرم تبدیل میشود ﴿ثُمَّ تَلِینُ﴾.
تفاوت عشق الهی و مردمی
از اینجا آن حرفی که در بعضی از شرحهای اصول کافی آمده است، سرّش مشخص میشود. در بعضی از شروح اصول کافی ذیل همین حدیثی که دیروز خوانده شد که «أفضلُ الناس من عَشِقَ العباده» آنجا آمده است که عشق در کتابهای اهل حکمت در دو جا محل بحث است یکی در طبیعیات در علمالنفس از عشق مذمّت کردند گفتند این مالیخولیاست این مرض نفسانی است و مانند آن، یک امر حیوانی است و جسمانی است و یکی اینکه همین حکما در الهیات حکمت از او به عظمت و جلال یاد کردند. سرّش آن است که عشق که همان محبت کامله است محبت «بما هی محبت» ارزش ندارد تا محبوب چه کسی باشد، چه اینکه علم «بما انه علم» ارزشش را از معلوم میگیرد. یک وقت کسی هنری دارد که با این هنر میتواند کارهایی انجام دهد که از غیر انسان هم ساخته است. شما میبینید در این برنامهها هر کاری که یک عده هنرمندان بشری انجام میدهند طولی نمیکشد که همان هنر را در حیوانات هم پیاده میکنند میبینید دیگر، پس حیوان هم میتواند به اینجا برسد این هنری نیست که انسان برای او خلق شده باشد کدام هنر بدنی بود که بر حیوانها هم نیاموختند پس هر هنر و هر محبت و هر دانش به اندازهٴ آن معلوم میارزد تا معلوم چه چیزی باشد، اگر محبت به سنگ بود کسی علاقه داشت مثلاً سنگهای گوناگون را جمع کند این به اندازهٴ حجر میارزد، اگر محبتش به گیاه تعلق گرفت به همان اندازه میارزد، اگر محبتش به حیوان یا محبتش به افراد عادی تعلق گرفت به همان اندازه، اگر محبتش به بهشت تعلق گرفت به همان اندازه، اگر محبتش به ذات اقدس الهی تعلق گرفت حد و اندازهای ندارد، لذا عشقهای در همان شرح اصول کافی از کتابهای حکمت نقل شده عشقهای حیوانی به مجرد وصال سرد میشود و عشقهای الهی با وصال داغتر و سوزندهتر میشود اینها نمیآرمند، سرّش آن است که آن به تن برمیگردد و تن وقتی به مقصد رسیده است سرد میشود این به جان برمیگردد جان، مقصودش نامتناهی است؛ همین که به دالان ورودی رسید تیزتر و سوزندهتر میشود اینهایی که در دعای «کمیل» خواندند و از خدا مسئلت کردند «وَ قَلْبِی بِحُبِّک مُتَیّما» سوزش اینها بیشتر است، این «رَبِّ زِدنی فِیکَ تَحَیّرا».
حالا اگر سند تامی هم برای این گونه از دعاها پیدا نشده باشد معنا درست است، چون انسان یک وقت تشنه است و راه چشمه را گم کرده و پای کوه ایستاده این شخص تحیرش مذموم است یعنی تشنه هست، راه را بلد نیست و راهبلد هم ندارد سرگردان است، این تحیر مذموم است که به چشمه نرسیده ولی اگر در اثر راهنمایی راهبلد رفت به سراغ چشمههای بالای کوه از یک طرف تشنه است از یک طرف چشمههای فراوانی میجوشد این متحیر است از کدام بنوشد این یک تحیر محمود و ممدوح است، این «ربِّ زدنی فیک تَحیُّرا» این یک تحیر محمودی است تحیر ممدوحی است. عشق عاشقان حق که «أفضل الناس مَن عَشِقَ العبادة» از آن به بعد بیشتر میشود، محبت بیشتر میشود. این محبت مفرطه همین نام دارد، لذا در این ادعیه میبینید زیادی محبت را طلب میکند، چون آنها که چشیدهاند میگویند اگر کسی لذت محبت بچشد به سراغ لذایذ دیگر نمیرود که اگر ـ انشاءالله ـ رسیدیم بعضی از فرازهای این دعاهای نورانی را میخوانیم. غرض آن است که نه مجازی در اسناد اینجا راه دارد که بعضی از مفسران تکلّف کردند، نه مجاز در کلمه راه دارد، چه اینکه زمخشری و سایر همفکران او اِعمال کردند، بلکه این الفاظ با همین وضعی که هست میتواند حقیقت باشد به همان اندازه که خدا معلوم است، به همان اندازه محبوب است به همان اندازه مهروب است و مانند آن.
انتساب فضائل به خداوند و رذائل به انسان در قرآن
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم هر چیزی را که به عنوان کمال معرفی میکند و آن کمال را نصیب انسان میداند به انسان هشدار میدهد که این کمال را، نه خود داشتی و نه از جای دیگر گرفتی، فقط خدا به تو داد. تو این کمال را حفظ کن تا ما فیض دیگر به تو برسانیم؛ اما در همهٴ موارد وقتی سخن از نقص و عیب به میان میآید، اوّل گِله از خود انسان شروع میشود میفرماید تو باعث شدی. شما در هیچ جای قرآن پیدا نمیکنید که خیری، کمالی، فضیلتی را خدای سبحان به انسان بگوید این برای تو بود یا از جای دیگر گرفتی اگر در یک آیه یا چند آیه میفرماید عدهای این خیر را داشتند در جای دیگر با اشاره میگوید من دادم و اگر در یک سلسله از آیات میگوید من این فیض را قطع کردهام در جای دیگر به اشاره میگوید تو باعث شدی همیشه همین طور است. این است که انسان همیشه خود را بدهکار میبیند.
توبه عبد، مرهون دو عنایت الهی
مثلاً توبه کردن، سیدناالاستاد این بحث را ملاحظه بفرمایید در المیزان مکرر داشتند و مکرر دارند، توبه یکی از فضایل انسان است این توبهٴ انسان محفوف به دو تا توبهٴ خداست، در هر جا توبهٴ مقبولهای وجود دارد سه توبه است که توبهٴ عبد وسط است دو طرفش را توبهٴ خدا گرفته، تاب یعنی «رَجَع»، توبه یعنی انعطاف و بازگشت. اگر انسان تبهکاری توبه میکند این توبهٴ او اگر قبول نشود که فضیلت نیست اگر قبول بشود محفوف به دو تا توبه از خداست؛ هم مسبوق به توبهٴ الهی است هم ملحوق به توبهٴ الهی یعنی اوّل فیض خدا «یتوب و ینعطف و ینثنی و یرجع الی العبد» این عبد بیدار میشود «ثم یتوب العبد المستیقظ و یرجع و ینثنی و ینعطف» همین عبد آبقی که از اِباقش و گریزپایی توبه میکند «یرجع الی المولی ثانیاً ثم» خدایی که توّاب است «یتوب علیه ثالثاً». در خیلی از موارد این تثلیث در کنار هم آمده «تاب الله علیهم لیتوبوا»، «تاب الله علیهم لیتوبوا الی الله» توبهٴ خدا «علی العبد» است، توبهٴ عبد «الی الله» است. توبه یعنی رجوع، فرمود: «تاب الله علیهم لیتوبوا» أی « لیتوب إلیه تعالی» این توبه یعنی انعطاف و ریزش فیض و فضل، فیض خدا از بالا میریزد این شخص بیدار میشود برمیگردد خدا او را میپذیرد. در بعضی از دعاها هست که خدایا! من فیضی نداشتم الاّ آن وقتی که «أیقظتنی» تو من را بیدار کردی. خب در مسئلهٴ توبه که ایشان بحث مفصّلی دارند، چون قرآن خیلی صریح و روشن مسئلهٴ توبه را بیان کرده یعنی اوّل توبهٴ حق است نسبت به بنده، بنده را بیدار میکند بعضیها هستند که بیدار شدند به راه میافتند، بعضیها هستند که متأسفانه بیدار میشوند که بیراهه بروند پس هرجا توبهٴ مقبولهای هست اوّل توبه و رجوع خداست، بعد توبه و رجوع عبد است «ثم» خدایی که توّاب است ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ هرگز توبه در این گونه از موارد با «الی» استعمال نمیشود یا توبهٴ «علی العبد» است «تاب الله علیه» یا توبهٴ «عن العبد» است که معنای تجاوز و گذشت را به همراه دارد که ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ پس توبهٴ عبد محفوف به دو توبهٴ حق است.
پرسش:.....
پاسخ: بله؛ اما قابلیت هم باز به لطف الهی وابسته است. غرض این است که خدای سبحان اوّل قابلیت میدهد استعداد میدهد این شخص این استعداد را بیراهه میبرد، لذا از آن به بعد خدا دیگر فیض را قطع میکند حالا در آن نقطهٴ مقابل روشن میشود که هرجا نقص است، ریشهاش از خود انسان است. پس توبهٴ انسان محفوف به دو توبهٴ خداست یعنی اوّل توبهٴ خدا به معنای «علی العبد» دوم توبهٴ عبد به معنای توبهٴ «الی الله» سوم توبهٴ خدا توبهٴ «عن العبد» و مانند آن.
پیدایش محبت الهی، محصول دو عنایت خداوند
دربارهٴ محبت هم اینچنین است، گرچه به حَسَب ظاهر فرمود: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی﴾ این محبت کمال است؛ اما آیا این کمال، از خود انسان صادر شده انسان خدادوست شد این فضیلت را داشت، از خود داشت، از جای دیگر گرفت یا نه از خود داشت نه از جای دیگر گرفت، این محبت به خدا را خود خدا به او داد. در آیهٴ 54 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که در یکی از روزهای گذشته به مناسبتی خوانده شد آنجا ملاحظه فرمودید که تعبیر چیست، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ قومی که خدا اینها را دوست دارد، اینها هم دوستان خدایند، نه اینها دوستان خدایند، خدا هم دوست اینهاست، اوّل محبت خداست بعد محبت این گروه ﴿یُحِبُّهُمْ﴾ بعد ﴿وَیُحِبُّونَهُ﴾ وقتی این آیهٴ 54 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در کنار آیهٴ محل بحث قرار میگیرد، معلوم میشود که اگر کسی محبّ خدا شد باید خود را بدهکار بداند، بداند که لطف خدا شامل حال او شد که علاقهٴ به خدا در قلبش پیدا شد.
گرایش انسان به فضائل در پرتو عنایت الهی
این علاقه را خدا در موارد گوناگون به عدهٴ زیادی میدهد؛ اما این علاقهٴ به جمال را، علاقهٴ به کمال را بیراهه صرف بکند خدا از آن به بعد فیض را قطع میکند، لذا میفرماید: ﴿وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا﴾؛ فرمود ما اگر در درون اینها خیری ببینیم این حرفها را به گوششان میرسانیم و اگر این حرفها را هم به گوششان برسانیم اینها باز رو برمیگردانند. خب، این منظور ابلاغ تشریعی که نیست، ابلاغ تشریعی را وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گوش همه رساند، به برّ و فاجر فهماند این قرآن هم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است این اسماع کدام اسماع است یعنی با گوش ظاهر، با گوش ظاهر که این سورهٴ مبارکهٴ «برائت» را به وسیلهٴ حضرت امیر به گوش همه رساند، کدام آیه نازل شد که وجود مبارک پیامبر این آیات را به گوش کفار و مشرکین و به گوش ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ نرساند، فرمود اصلاً قرآن آمده تا آن خصامِ لَدود را نرم کنی ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ که «لُدّ» جمع «اَلَد» است، خب این ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ را باید بفهمانی، پس این اسماع ظاهری نیست گاهی انسان با گوش دلش یک حرفهایی را میشنود، خوابهای خوب که میبیند همان حال در بیداری نصیبش میشود بالأخره هر کدام از ما در مدت عمر خوابهای صادق و خوبی دیدیم یا لااقل شنیدیم، اینچنین نیست که فیض خدا فقط در عالم خواب نصیب بشود، چون در عالم خواب قدری موانع کم است انسان گوشش بدهکار است. در بیداری در سروصداها حرف را نمیشنود، عدهای که بیداریهایشان تنظیم شده است همان حرف را در بیداری میشنود، خدا میفرماید من اگر بفهمم اینها آدمهای صالحی هستند به گوش جان اینها میرسانم ﴿وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر هم به گوش دلشان ما این حرفها را برسانیم باز برمیگردند، نظیر ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ که یک نمونه بود در بنیاسرائیل و نظیر این سامری که نمونهٴ دیگری بود، گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که سامری یک آدم کوچکی نبود یک آدم معمولی نبود وگرنه آدم معمولی از کجا اثر فرشتهٴ غیب را ببیند، یک دیدی ذات اقدس الهی به او و به بلعم و امثال ذلک داد اینها از پوست درآمدند فرمود ما چند بار تجربه کردیم بعضی از معنویات را به گوش جان بعضیها رساندیم، دیدیم اینها گوش نمیدهند و اگر دوباره یا سهباره باز برسانیم باز هم گوش نمیدهند. معلوم میشود اگر جایی ندای خیری از درون انسان برخاست انسان نه از خود داشت نه از دیگری گرفت از ذات اقدس الهی دریافت کرد لذا در همین آیهٴ 54 سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ که این درست به عکس آیهٴ محل بحث است، آیهٴ محل بحث این است که محبت انسان، مقدم است و محبت خدا، متأخر ولی آیهٴ 54 سورهٴ «مائده» گرچه به صورت شرط و جزا ذکر نشد؛ اما این تقدیم لفظی اِشعار و اشاره به آن تقدیم معنوی دارد، اینها دربارهٴ فضیلت.
انتساب رذائل و نقصان به انسان در قرآن
اما هرجا سخن از رذیلت و نقص و عیب است مستقیماً بشر را بدهکار میداند و مقصّر میگوید تو باعث شدی. در محبت، اوّل از خود یاد میکند، در نسیانِ خدا که رذیلت است و نقص، اوّل از انسان سخن میگوید. آیهٴ 67 سورهٴ «توبه» که دربارهٴ منافقین است اینچنین آمده ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ اینها فراموش کردند، بعد خدا اینها را از یاد برد وگرنه خدا کسی را از یاد نمیبرد، چندین بار خدا به یاد اینها بود، چندین بار خدای سبحان این طناب نجات را به دست هیئت نجات غریق در دسترس این قرار داد که بگیر و از هلاکت بیرون بیا، اینها رها کردند، اینها دست برداشتند وگرنه ما طناب را فرستادیم گفتیم بگیر و بالا بیا از دریا نجات پیدا کن ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾.
هرگز اینچنین نیست که قهر را اوّل از طرف خدا نسبت بدهد که بفرماید خدا اینها را رها کرده است، میفرماید اینها رها کردند ما را، ما چندین بار به سراغ اینها فرستادیم ﴿فأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ گفتیم به لسان ولیّمان «أینَ یتٰاهُ بِکم» گفتیم؛ اما اینها فراموش کردند. بنابراین گرچه این کریمهٴ محل بحث ظاهرش آن است که محبت انسان مقدم است ولی محبت انسان، محفوف به دو محبت الهی است اوّل محبت الهی شامل انسان میشود که انسان محبوب حق میشود و گرایش به حق در دل او زنده میشود و بعد این گرایش را به مرحلهٴ عمل میرساند، بار سوم محبوب خدا خواهد شد. پس محبت عبد محفوف است هم مسبوق است به محبت حق، هم ملحوق است به محبت حق.
اعطای دین به محبّان الهی در بیان روایات
این روایت را در پایان بحثم از کتاب شریف کافی بخوانیم تا معلوم بشود که خدا دنیا را به همه میدهد؛ اما دین را به همه نخواهد داد. بابی در همان اصول کافی کتاب ایمان و کفر، عنوانی است به عنوان «إنّ الله تعالی إنَّما یعطی الدینَ مَن یُحِبّه» این عنوان باب است. کتاب شریف اصول کافی، کتاب شریف نهجالبلاغه، کتاب شریف توحید صدوق اینها کتابهایی نیستند که آقایان اهل علم و علما و فضلا مثلاً گاهی مراجعه بکنند، اینها در ردیف قرآناند حداقل سالی یکبار انسان کتاب شریف نهجالبلاغه، توحید مرحوم صدوق اینها را باید مرور داشته باشد، قرآن را که حالا ماهی یکبار میخوانید لااقل نهجالبلاغه را سالی یکبار، یعنی اینها کتابهای مراجعی نیست که مثلاً گاهی اتفاق بیفتد آدم مراجعه کند اینها این طور نیست مخصوصاً این جلد دوم کافی که ایمان و کفر است در جلساتتان، در سخنرانیهایتان، در تعلیمهایتان، در ارشادهایتان، در درسهایتان هرچه هست بالأخره با این کتابها مأنوس باشید یعنی این ایمان و کفر مرحوم کلینی را این جلد دوم را باید مکرر در مکرر ملاحظه بفرمایید.
این باب این است «باب ان الله تعالی انما یعطی الدین من یحبه» چند روایت است به این مضمون که خدا دنیا را به همه میدهد. «یعطی البرّ و الفاجر»؛ اما دین را به محبوبهای خود میدهد یعنی آنهایی که مورد علاقهٴ خدا هستند به آنها میدهد. روایت اُولیٰ از عمر بن حنظله است که میگوید: قال یا ابا عبدالله(علیهم السلام) «یا أباالصَّخر إن اللهَ یُعطی الدنیا مَن یُحِبُّ و یُبْغِضُ و لا یُعطی هذا الامر إلاّ صَفْوَتَهُ مِن خَلْقِهِ»؛ آنهایی که مصطفی و برجستهٴ الهیاند، گزیده شدهٴ الهیاند آنها چه کسانی هستند «انتم والله علی دینی و دین آبائی»؛ قسم به خدا شما بر دین منِ امام صادق هستید و دین پدران من، بعد میفرماید منظور از پدران من امام باقر و امام سجاد نیستند [بلکه] منظور از پدران من سلسلهٴ انبیا و اولیا هستند از امام باقر گرفته تا ابراهیم خلیل «علی دینی و دینِ آبائی ابراهیمَ و اسماعیلَ لا أعْنی علیَّ بن الحسینِ و لا محمد بن علی و ان کان هؤلاء علی دینِ هؤلاء». اینکه من میگویم شما بر دین پدران من هستید نه یعنی همان امام پنجم و امام چهارم و امام سوم، بلکه سلسلهٴ انبیا، آن وقت میشود وارث ابراهیم. روایت دوم هم که از امام باقر(سلام الله علیه) است این است که «إن الله یعطی الدنیا مَن یُحبُّ و یُبغضُ ولا یعطی دینَه إلاّ مَن یُحِبُّ». سومی که باز از حمران هست از امام باقر(سلام الله علیه) «قال إنّ هذه الدنیا یُعطیَها اللهُ البَرَّ و الفاجِرَ ولا یُعطی الایمانَ إلاّ صفوَ مِن خَلْقِه». چهارم هم که از امام صادق(علیه السلام) است این است که «إنّ الدنیا یعطیها الله عزوجل من أحَبَّ و مَن أبْغَضَ» اما «و إنّ الایمانَ لا یعطیه إلاّ مَن أحَبَّهَ».
«والحمدلله رب العالمین»
هماهنگی جمال و مهر الهی با جلال و قهر خداوند
محوریت محبت و هدایت در قهر الهی
کثرت صفات فعلیه خداوند در عین وحدت ذات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴿31﴾ قُلْ أَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ﴿32﴾
نکاتی در آیه ﴿إن کُنتُمْ تحبُّون اللهَ فاتَّبِعونی﴾
این دو آیه در بیان محور محبت است، قهراً محبوبها از غیر محبوبها امتیاز پیدا میکنند که ﴿وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾. نکات دیگری که باز مربوط به آیهٴ محل بحث است عبارت از این است که در آیات دیگر این کلمهٴ «یاء» محذوف است، مثلاً ﴿فَاتَّقُونِ﴾ و امثال ذلک اما اینجا «یاء» مذکور است، فرمود: ﴿فَاتَّبِعُونِی﴾ چون آنها در آخر آیهاند برای رعایت وقف یا فواصل آیات و خاتمهٴ آیههایی که «نون» هست، آنجا «یاء» حذف شده؛ اما اینجا که وسط آیه است «یاء» ذکر شد.
مطلب بعدی آن است که محبت اگر به حد بلوغ و نصاب نهایی برسد عشق نامیده میشود، چه اینکه بغض و غضب هم اگر به حد نصاب کامل برسد «مقت» نامیده میشود، مقتی که در سورهٴ «صف» است ﴿کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ آن مرحلهٴ نهایی غضب و بغض است، چه اینکه عشقی که در روایت مرحوم کلینی بود مرحلهٴ نهایی محبت است.
مطلب بعدی آن است که در این آیه ممکن بود با ضمیر اکتفا شود یعنی اینچنین گفته شود «یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و هو غفور رحیم»؛ اما اسم ظاهر را آورد برای عظمت مطلب اوّلاً و برای اینکه الوهیت، اقتضای مغفرت و رحمت دارد ثانیاً.
هماهنگی جمال و مهر الهی با جلال و قهر خداوند
مطلب دیگر آن است که تناسب این کریمه با آیات ﴿قُلِِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ﴾ به بعد، این است که آن آیات، آیات جلال بود از شکوه و جلال و عزت خدا سخن میگفت به دنبال ذکر جلال و شکوه، تهدید و انذار و ترهیب و تخفیف و تحذیر مطرح شد، دو بار ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ و امثال ذلک آمده است، اینها آیات جلال است. در کنار آیات جلال ذکر آیات جمال شایسته است، لذا مسئلهٴ محبت و قرب و وصال و امثال ذلک یاد شده است.
مطلب بعدی آن است که محبت خدا که از اوصاف جمال اوست با تحذیر خدا که از اوصاف جلال اوست جدا نیست. بیان ذلک این است که گاهی ذات اقدس الهی کاری انجام میدهد که این کار به حَسَب ظاهر کار جلال است و قهر ولی درون او لطف است و مِهر. یک وقت کسی قهر دارد این قهرش غیر از مِهر است، چون حالت نفسانی او دگرگون شده، لذا قهرش قهر است، مهرش هم مهر. اما قهر خدای سبحان عین مهر است یعنی چون میخواهد لطف و محبت بکند دستور قهرآمیز میدهد. در مسئلهٴ قصاص و در مسئلهٴ جهاد و دفاع که هر دو سخن از خونریزی است و کار قهرآمیز است، این قهر را با مهر و لطف بیان میکند. میفرماید وقتی حکم قصاص را ذکر کرد، میفرماید: ﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾ یعنی خدا چون میخواهد جامعه را زنده نگه بدارد حکم قصاص را تنظیم میکند، قصاص از دستورات قهرآمیز حق است؛ اما میفرماید چون خدا خواست به شما محبت بکند دستور قصاص داده است ﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾ که این خونریزی به لحاظ شخص است. اما خونریزی به لحاظ دین و جامعه و مانند آن را در سورهٴ «انفال» بیان کرد یعنی چند آیه مربوط جهاد و دفاع است، در سیاق آیات جهاد و دفاع فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ گرچه همهٴ دستورات، حیاتبخش است؛ اما این آیه دربارهٴ نماز و روزه و اینها نیامده البته به اطلاق شامل همهٴ دستورات دینی اسلام میشود؛ اما موردش، مورد قتال و دفاع است که این آیه در مورد خود نص است و در غیر مورد خود ظاهر است یعنی بعد از اینکه دستور جهاد و جنگ و دفاع را صادر کرد، آنگاه فرمود چون خدا میخواهد جامعه را زنده نگه بدارد میگوید به کفر اجازه ندهید نفوذ پیدا کند و زیر بار ظلم و ستم ظالمان نروید، با اینکه جهاد و قتال این در حقیقت یک حکم قهرآمیز است؛ اما خدای سبحان این را به صورت مهر بیان کرده است.
محوریت محبت و هدایت در قهر الهی
سرّش آن است که همان طور که در عبارتهای نهجالبلاغه دیروز ملاحظه فرمودید خداوند که راضی است از گروهی یا ناراضی است نسبت به گروهی، این رضا و سخط تأثر درونی نیست که فرق بکند، چون انسان وقتی خوشحال است یک حالت خاص دارد وقتی غضبناک است یک حالت مخصوص، این دو حالت کنار هم جمع نمیشود ولی چون رضا و سخط الهی از مقام فعل او نشئت میگیرد نه در ذات و فعلها بر اساس نقشهٴ رحمت مطلقه و محبت عامه تنظیم میشوند، خدا چون میخواهد لطف و محبت بکند گاهی دستور قهر میدهد گاهی دستور مهر، پس آن اصل جاری در همهٴ این احکام اصل محبت و رحمت و لطف است و آن اصل هدایت است که آن اصل، مقابل ندارد، رحمت عامه مقابل ندارد محبت عامه، مقابل ندارد؛ اما رحمت خاصه مقابل دارد، محبت خاصه مقابل دارد و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، پس آنچه این قهر را دستور میدهد محبت است یعنی چون میخواهد لطف داشته باشد و چون میخواهد محبوبش باشد او را تهدید میکند که این تنبیه به دستور آن محبت است یعنی محبت است که وادار میکند پدر، پسر را تنبیه کند وگرنه اگر آن محبت، نبود کاری نداشت، مثل بیگانه، بیگانه اگر خلاف کرد انسان خود را ملزم به تنبیه او نمیبیند ولی آشنا اگر خلاف کرد خود را ملزم به تنبیه میبیند، این محبت است که دستور تنبیه میدهد. پس اگر پدری ولیّ نسبت به مولّیٰ علیه دارد قهر میکند، چون میخواهد مِهر کند قهر میکند، چون میخواهد دوستی را اعمال کند و دوستش هست او را تنبیه میکند، اینچنین است.
کثرت صفات فعلیه خداوند در عین وحدت ذات
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود:﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ خود خدا محبوب است، همان طوری که خود خدا مرهوب است، مرغوب است و مخوف است و امثال ذلک. گاهی این اوصاف را انسان به افعال الهی نسبت میدهد آنجا کثرت، محفوظ است، مثل اینکه به بهشت خدا علاقه داریم از جهنم خدا هراسناکیم اینجا خوف و رجا، متعلقشان جداست. وقتی انسان در محدودهٴ فعل سخن میگوید چون افعال از هم جدا هستند این اوصاف هم جدا خواهد بود، خوف به جهنم تعلق میگیرد [و] رجا به بهشت تعلق میگیرد. ولی اگر بالاتر رفتیم دربارهٴ خود ذات سخن به میان آمد تا آنجا که میسّر است همهٴ این اوصاف متوجه خود ذات است، خود ذات است که مطلوب است، خود ذات است که مرهوبعنه است، خود ذات است که مرغوبفیه است و امثال ذلک. همان طوری که صفات ذاتی حق عین ذات حق است الفاظ، کثیرند مفاهیم، کثیرند؛ اما مصداق واحد، است و صدق هم واحد مصداق واحد است و جهت صدق هم واحد، دربارهٴ این گونه از امور هم بشرح ایضاً [همچنین] بیان ذلک این است که اگر شیئی مرکب باشد، ممکن است چند معنا از چند حیثیت از او انتزاع بشود و بر او منطبق بشود، مثل انسانی که جنبهٴ علمی او غیر از جنبهٴ عملی اوست اگر کسی عالم عادل بود این مفهوم عادل از یک حیث خاص او حکایت میکند و مفهوم عالم از جهت دیگر حکایت میکند، اینها دو لفظاند دو مفهوماند؛ اما وقتی میخواهند بر یک انسان متعالی صدق کنند، مصداقها متعدد است و جهت صدقشان هم متعدد یعنی این مفهوم عالم مستقیماً روی حیثیت علم این شخص میرود و از او حکایت میکند، مفهوم عادل روی جهت عدل او میرود و از جهت عدل حکایت میکند. در اینجا این چهار امر از هم جدا هستند یعنی در مقام لفظ دو تا هستند، در مقام مفهوم دو تا هستند، در مقام انطباق و ریزش به طرف مصداق دو جهت دارند دو تا خط دارند وقتی هم که رفتند فرودگاهشان هم دو تا خط است، دو تا باند است خلاصه، مصداقاً دو تا، صدقاً دو تا، مفهوماً که صادقاند دو تا، لفظاً که حاکیاند دو تا، این چهار تاست. آن آقایانی که به این مسائل مقداری مأنوسترند هرگز در اصول در بحث اجتماع امر و نهی قائل به امتناع اجتماع امر و نهی نیستند، یک اصولی مدقّق پیدا نشده که بگوید اجتماع امر و نهی محال است ممکن نیست، چون او میداند که لفظها از چه دارند حکایت میکنند، اما آنهایی که اهل این دقت نیستند خیال میکردند که اجتماع امر و نهی محال است بین اصولیین هم این جهت فرق هست غرض آن است که در امور مرکّبه اینها در چهار مقام از هم جدا هستند ولی در امور بسیط که خود آن شیء بسیط است یا به بسیط بسته است اینها در دو امر با هم اختلاف دارند، در دو امر دیگر هرگز اختلاف ندارند یعنی در مقام لفظ متعددند، در مقام مفهوم متعددند مرادف نیستند در مقام ریزش و انطباق بر مصداق آنجا که میرسند میشود یک خط، فرودگاه هر دو هم یکی است یعنی لفظها دو تا، مفهومها دو تا، جهت صدق یکی، مصداق هم قهراً یکی، این در بسیط است دربارهٴ ذات اقدس الهی که میگویند صفات عین ذات است اینچنین است یعنی وقتی ما گفتیم خدا علیم است قدیر است، علیم و قدیر دو لفظ است نه یک لفظ، مفهوماً هم دو تا هستند نه یکی، چون اینها مرادف نیستند؛ اما وقتی که میخواهند بر خدا صدق کنند جهت صدقشان یکی است یعنی خط تطبیقشان یکی است، چه اینکه مصداقشان هم یکی است مصداقاً و صدقاً هم یکی است این دربارهٴ بسیط.
کثرت صفات در عین وحدت مصداق
دربارهٴ مرکّبی که وابسته به بسیط هست هم اینچنین است، مثلاً ما میگوییم زید مخلوق حق است، معلول حق است، مقدور حق است، معلوم حق است، مصنوع حق است، مرزوق حق است و مانند آن، این پنج لفظ و مانند آن را بر زید حمل میکنیم این الفاظ پنجگانه در محور لفظ متعددند؛ پنج لفظ است در مدار مفهوم متعددند؛ پنج مفهوم است؛ اما همین که میخواهند بر زید صدق کنند در هنگام ریزش و انطباق بر زید این پنج تا میشوند یکی است، فرودگاه همه هم یکی است یعنی اینچنین نیست که زید از جهتی مخلوق حق باشد و از آن جهت معلوم خدا نباشد از جهتی دیگر معلوم خدا باشد و مخلوق خدا نباشد این طور نیست، بلکه این زید از همان جهت که مخلوق خداست از همان جهت که معلول خداست، مقدور خداست، مرزوق خداست، معلوم خداست، اینچنین نیست که زید از جهتی معلوم باشد و از جهت دیگر مقدور که از آن جهت که معلوم خداست مقدور نباشد و از آن جهت که مقدور خداست معلوم نباشد این طور نیست، گرچه زید مرکّب است، زید اگر هزار جهت داشته باشد این مفاهیم یاد شده بر تک تک این هزار جهت با هم صادقاند یعنی این پنج مفهوم، بر تک تک این هزار جهت با هم صادقاند یعنی جهت اوّل هم معلول است، هم معلوم است، هم مقدور است، هم مخلوق است، هم مرزوق، جهت دوم به عینها بشرح ایضاً نه اینکه بعضی از جهات معلوم باشد بعضی از جهات مقدور و مانند آن، گرچه زید مرکّب است ولی چون به بسیط وابسته است این الفاظ در مقام لفظ متعددند در مقام مفهوم متعددند؛ اما در مقام انطباق واحدند در مقام مصداقیابی هم واحدند، جهت صدق اینها یکی است و فرودگاه این مفاهیم هم یکی است.
چگونگی وحدت مهر و قهر الهی در مقام ذات
وقتی انسان در مقامهای پایین سخن میگوید خوف و رجائش هر کدام به جایی تعلق میگیرد یعنی خوفش برای جهنم است رجائش برای بهشت؛ اما وقتی که بالاتر آمد ذات اقدس الهی هم مورد رجاست هم مطلوب است هم مهروب، لذا میبینیم در همین دعای کمیل به ذات اقدس الهی عرض میکنند قلب مرا به حب خود متیَّم بکن «و قَلبًِ بِحُبِّکَ مُتیّما» میبینیم از همین خدا میترسند، همین خدایی که در این آیات محل بحث به ما فرمود: ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ یا ﴿فَاتَّقُونِ﴾ همین خدا میفرمود محبوب شماست یعنی خوف عقلی غیر از خوف نفسی است انسان وقتی وارد حرم میشود حریم میگیرد میترسد این یک خوف، خوف عقلی است وقتی یک اتومبیل تند میگذرد خوف دارد این خوف، خوف نفسی است، چرا انسان وقتی در پیشگاه یک عالم قرار گرفت حریم میگیرد این از چه میترسد آن جلال علم، انسان را میگیرد یا وقتی قتاده حضور امام باقر(سلام الله علیه) مشرف شد عرض کرد من با دانشمندان زیادی مصاحبه کردم؛ اما در حضور شما آن قدرت ضبط را از دست دادم چه خبر است. فرمود: «أنت بَین یَدی ﴿بُیوت أذِنَ الله أن تُرفَع﴾» تو خیال کردی نزد یک آدم عادی ایستادهای من بیت رفیعم خلاصه، این بیت، منظور سنگ و گِل نیست. خب، این خوف میشود خوف عقلی وقتی خوف عقلی شد آن متعلق خوف هم محبوب است انسان وقتی او را نگاه میکند، چون جمال محض است دل میبندد و چون عین جلال است هراس دارد از او که مبادا به او نرسد.
در این گونه از امور هم خوف به ذات تعلق میگیرد به مقدار معرفت و هم حب به خود ذات تعلق میگیرد، لذا ﴿إِیَّایَ فَارْهَبُونِ﴾ با ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسه﴾ از یک طرف، با ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ از طرف دیگر هماهنگاند یعنی خدا هم مرهوب است هم محبوب. انسان هرچه جلوتر میرود رهبتش و ترسش کمتر میشود حبّش بیشتر میشود، نه حبش تمام بشود.
تبیین حالات محبّانه و خائفانه اولیا در برابر خداوند
در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾؛ فرمود اینها که اهل راهاند وقتی که با آیات قرآن مأنوساند اوّل بدنشان میلرزد قشعریره میگیرند لرزش میگیرند موی بدنشان بلند میشود. اینکه در حالت ائمه(علیهم السلام) دارد که هنگام تکبیرة الاحرام هنگام ورود به نماز «تَرْتَعِدُ فرائِصُهُ» این ارتعاد فرائص یعنی دو پهلو میتپد از شدت ترس، این دربارهٴ حالات خیلی از ائمهٴ(علیهم السلام) است که وقتی خواستند تکبیرة الاحرام بگویند این دو پهلو از شدت ترس میتپید؛ اما در سجده که این حالت نبود، مأنوس میشدند. فرمود: ﴿ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾ آن قشعریرهٴ ابتدایی به این لینش و نرم تبدیل میشود ﴿ثُمَّ تَلِینُ﴾.
تفاوت عشق الهی و مردمی
از اینجا آن حرفی که در بعضی از شرحهای اصول کافی آمده است، سرّش مشخص میشود. در بعضی از شروح اصول کافی ذیل همین حدیثی که دیروز خوانده شد که «أفضلُ الناس من عَشِقَ العباده» آنجا آمده است که عشق در کتابهای اهل حکمت در دو جا محل بحث است یکی در طبیعیات در علمالنفس از عشق مذمّت کردند گفتند این مالیخولیاست این مرض نفسانی است و مانند آن، یک امر حیوانی است و جسمانی است و یکی اینکه همین حکما در الهیات حکمت از او به عظمت و جلال یاد کردند. سرّش آن است که عشق که همان محبت کامله است محبت «بما هی محبت» ارزش ندارد تا محبوب چه کسی باشد، چه اینکه علم «بما انه علم» ارزشش را از معلوم میگیرد. یک وقت کسی هنری دارد که با این هنر میتواند کارهایی انجام دهد که از غیر انسان هم ساخته است. شما میبینید در این برنامهها هر کاری که یک عده هنرمندان بشری انجام میدهند طولی نمیکشد که همان هنر را در حیوانات هم پیاده میکنند میبینید دیگر، پس حیوان هم میتواند به اینجا برسد این هنری نیست که انسان برای او خلق شده باشد کدام هنر بدنی بود که بر حیوانها هم نیاموختند پس هر هنر و هر محبت و هر دانش به اندازهٴ آن معلوم میارزد تا معلوم چه چیزی باشد، اگر محبت به سنگ بود کسی علاقه داشت مثلاً سنگهای گوناگون را جمع کند این به اندازهٴ حجر میارزد، اگر محبتش به گیاه تعلق گرفت به همان اندازه میارزد، اگر محبتش به حیوان یا محبتش به افراد عادی تعلق گرفت به همان اندازه، اگر محبتش به بهشت تعلق گرفت به همان اندازه، اگر محبتش به ذات اقدس الهی تعلق گرفت حد و اندازهای ندارد، لذا عشقهای در همان شرح اصول کافی از کتابهای حکمت نقل شده عشقهای حیوانی به مجرد وصال سرد میشود و عشقهای الهی با وصال داغتر و سوزندهتر میشود اینها نمیآرمند، سرّش آن است که آن به تن برمیگردد و تن وقتی به مقصد رسیده است سرد میشود این به جان برمیگردد جان، مقصودش نامتناهی است؛ همین که به دالان ورودی رسید تیزتر و سوزندهتر میشود اینهایی که در دعای «کمیل» خواندند و از خدا مسئلت کردند «وَ قَلْبِی بِحُبِّک مُتَیّما» سوزش اینها بیشتر است، این «رَبِّ زِدنی فِیکَ تَحَیّرا».
حالا اگر سند تامی هم برای این گونه از دعاها پیدا نشده باشد معنا درست است، چون انسان یک وقت تشنه است و راه چشمه را گم کرده و پای کوه ایستاده این شخص تحیرش مذموم است یعنی تشنه هست، راه را بلد نیست و راهبلد هم ندارد سرگردان است، این تحیر مذموم است که به چشمه نرسیده ولی اگر در اثر راهنمایی راهبلد رفت به سراغ چشمههای بالای کوه از یک طرف تشنه است از یک طرف چشمههای فراوانی میجوشد این متحیر است از کدام بنوشد این یک تحیر محمود و ممدوح است، این «ربِّ زدنی فیک تَحیُّرا» این یک تحیر محمودی است تحیر ممدوحی است. عشق عاشقان حق که «أفضل الناس مَن عَشِقَ العبادة» از آن به بعد بیشتر میشود، محبت بیشتر میشود. این محبت مفرطه همین نام دارد، لذا در این ادعیه میبینید زیادی محبت را طلب میکند، چون آنها که چشیدهاند میگویند اگر کسی لذت محبت بچشد به سراغ لذایذ دیگر نمیرود که اگر ـ انشاءالله ـ رسیدیم بعضی از فرازهای این دعاهای نورانی را میخوانیم. غرض آن است که نه مجازی در اسناد اینجا راه دارد که بعضی از مفسران تکلّف کردند، نه مجاز در کلمه راه دارد، چه اینکه زمخشری و سایر همفکران او اِعمال کردند، بلکه این الفاظ با همین وضعی که هست میتواند حقیقت باشد به همان اندازه که خدا معلوم است، به همان اندازه محبوب است به همان اندازه مهروب است و مانند آن.
انتساب فضائل به خداوند و رذائل به انسان در قرآن
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم هر چیزی را که به عنوان کمال معرفی میکند و آن کمال را نصیب انسان میداند به انسان هشدار میدهد که این کمال را، نه خود داشتی و نه از جای دیگر گرفتی، فقط خدا به تو داد. تو این کمال را حفظ کن تا ما فیض دیگر به تو برسانیم؛ اما در همهٴ موارد وقتی سخن از نقص و عیب به میان میآید، اوّل گِله از خود انسان شروع میشود میفرماید تو باعث شدی. شما در هیچ جای قرآن پیدا نمیکنید که خیری، کمالی، فضیلتی را خدای سبحان به انسان بگوید این برای تو بود یا از جای دیگر گرفتی اگر در یک آیه یا چند آیه میفرماید عدهای این خیر را داشتند در جای دیگر با اشاره میگوید من دادم و اگر در یک سلسله از آیات میگوید من این فیض را قطع کردهام در جای دیگر به اشاره میگوید تو باعث شدی همیشه همین طور است. این است که انسان همیشه خود را بدهکار میبیند.
توبه عبد، مرهون دو عنایت الهی
مثلاً توبه کردن، سیدناالاستاد این بحث را ملاحظه بفرمایید در المیزان مکرر داشتند و مکرر دارند، توبه یکی از فضایل انسان است این توبهٴ انسان محفوف به دو تا توبهٴ خداست، در هر جا توبهٴ مقبولهای وجود دارد سه توبه است که توبهٴ عبد وسط است دو طرفش را توبهٴ خدا گرفته، تاب یعنی «رَجَع»، توبه یعنی انعطاف و بازگشت. اگر انسان تبهکاری توبه میکند این توبهٴ او اگر قبول نشود که فضیلت نیست اگر قبول بشود محفوف به دو تا توبه از خداست؛ هم مسبوق به توبهٴ الهی است هم ملحوق به توبهٴ الهی یعنی اوّل فیض خدا «یتوب و ینعطف و ینثنی و یرجع الی العبد» این عبد بیدار میشود «ثم یتوب العبد المستیقظ و یرجع و ینثنی و ینعطف» همین عبد آبقی که از اِباقش و گریزپایی توبه میکند «یرجع الی المولی ثانیاً ثم» خدایی که توّاب است «یتوب علیه ثالثاً». در خیلی از موارد این تثلیث در کنار هم آمده «تاب الله علیهم لیتوبوا»، «تاب الله علیهم لیتوبوا الی الله» توبهٴ خدا «علی العبد» است، توبهٴ عبد «الی الله» است. توبه یعنی رجوع، فرمود: «تاب الله علیهم لیتوبوا» أی « لیتوب إلیه تعالی» این توبه یعنی انعطاف و ریزش فیض و فضل، فیض خدا از بالا میریزد این شخص بیدار میشود برمیگردد خدا او را میپذیرد. در بعضی از دعاها هست که خدایا! من فیضی نداشتم الاّ آن وقتی که «أیقظتنی» تو من را بیدار کردی. خب در مسئلهٴ توبه که ایشان بحث مفصّلی دارند، چون قرآن خیلی صریح و روشن مسئلهٴ توبه را بیان کرده یعنی اوّل توبهٴ حق است نسبت به بنده، بنده را بیدار میکند بعضیها هستند که بیدار شدند به راه میافتند، بعضیها هستند که متأسفانه بیدار میشوند که بیراهه بروند پس هرجا توبهٴ مقبولهای هست اوّل توبه و رجوع خداست، بعد توبه و رجوع عبد است «ثم» خدایی که توّاب است ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ هرگز توبه در این گونه از موارد با «الی» استعمال نمیشود یا توبهٴ «علی العبد» است «تاب الله علیه» یا توبهٴ «عن العبد» است که معنای تجاوز و گذشت را به همراه دارد که ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ پس توبهٴ عبد محفوف به دو توبهٴ حق است.
پرسش:.....
پاسخ: بله؛ اما قابلیت هم باز به لطف الهی وابسته است. غرض این است که خدای سبحان اوّل قابلیت میدهد استعداد میدهد این شخص این استعداد را بیراهه میبرد، لذا از آن به بعد خدا دیگر فیض را قطع میکند حالا در آن نقطهٴ مقابل روشن میشود که هرجا نقص است، ریشهاش از خود انسان است. پس توبهٴ انسان محفوف به دو توبهٴ خداست یعنی اوّل توبهٴ خدا به معنای «علی العبد» دوم توبهٴ عبد به معنای توبهٴ «الی الله» سوم توبهٴ خدا توبهٴ «عن العبد» و مانند آن.
پیدایش محبت الهی، محصول دو عنایت خداوند
دربارهٴ محبت هم اینچنین است، گرچه به حَسَب ظاهر فرمود: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی﴾ این محبت کمال است؛ اما آیا این کمال، از خود انسان صادر شده انسان خدادوست شد این فضیلت را داشت، از خود داشت، از جای دیگر گرفت یا نه از خود داشت نه از جای دیگر گرفت، این محبت به خدا را خود خدا به او داد. در آیهٴ 54 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که در یکی از روزهای گذشته به مناسبتی خوانده شد آنجا ملاحظه فرمودید که تعبیر چیست، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ قومی که خدا اینها را دوست دارد، اینها هم دوستان خدایند، نه اینها دوستان خدایند، خدا هم دوست اینهاست، اوّل محبت خداست بعد محبت این گروه ﴿یُحِبُّهُمْ﴾ بعد ﴿وَیُحِبُّونَهُ﴾ وقتی این آیهٴ 54 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در کنار آیهٴ محل بحث قرار میگیرد، معلوم میشود که اگر کسی محبّ خدا شد باید خود را بدهکار بداند، بداند که لطف خدا شامل حال او شد که علاقهٴ به خدا در قلبش پیدا شد.
گرایش انسان به فضائل در پرتو عنایت الهی
این علاقه را خدا در موارد گوناگون به عدهٴ زیادی میدهد؛ اما این علاقهٴ به جمال را، علاقهٴ به کمال را بیراهه صرف بکند خدا از آن به بعد فیض را قطع میکند، لذا میفرماید: ﴿وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا﴾؛ فرمود ما اگر در درون اینها خیری ببینیم این حرفها را به گوششان میرسانیم و اگر این حرفها را هم به گوششان برسانیم اینها باز رو برمیگردانند. خب، این منظور ابلاغ تشریعی که نیست، ابلاغ تشریعی را وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گوش همه رساند، به برّ و فاجر فهماند این قرآن هم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است این اسماع کدام اسماع است یعنی با گوش ظاهر، با گوش ظاهر که این سورهٴ مبارکهٴ «برائت» را به وسیلهٴ حضرت امیر به گوش همه رساند، کدام آیه نازل شد که وجود مبارک پیامبر این آیات را به گوش کفار و مشرکین و به گوش ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ نرساند، فرمود اصلاً قرآن آمده تا آن خصامِ لَدود را نرم کنی ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ که «لُدّ» جمع «اَلَد» است، خب این ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ را باید بفهمانی، پس این اسماع ظاهری نیست گاهی انسان با گوش دلش یک حرفهایی را میشنود، خوابهای خوب که میبیند همان حال در بیداری نصیبش میشود بالأخره هر کدام از ما در مدت عمر خوابهای صادق و خوبی دیدیم یا لااقل شنیدیم، اینچنین نیست که فیض خدا فقط در عالم خواب نصیب بشود، چون در عالم خواب قدری موانع کم است انسان گوشش بدهکار است. در بیداری در سروصداها حرف را نمیشنود، عدهای که بیداریهایشان تنظیم شده است همان حرف را در بیداری میشنود، خدا میفرماید من اگر بفهمم اینها آدمهای صالحی هستند به گوش جان اینها میرسانم ﴿وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر هم به گوش دلشان ما این حرفها را برسانیم باز برمیگردند، نظیر ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ که یک نمونه بود در بنیاسرائیل و نظیر این سامری که نمونهٴ دیگری بود، گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که سامری یک آدم کوچکی نبود یک آدم معمولی نبود وگرنه آدم معمولی از کجا اثر فرشتهٴ غیب را ببیند، یک دیدی ذات اقدس الهی به او و به بلعم و امثال ذلک داد اینها از پوست درآمدند فرمود ما چند بار تجربه کردیم بعضی از معنویات را به گوش جان بعضیها رساندیم، دیدیم اینها گوش نمیدهند و اگر دوباره یا سهباره باز برسانیم باز هم گوش نمیدهند. معلوم میشود اگر جایی ندای خیری از درون انسان برخاست انسان نه از خود داشت نه از دیگری گرفت از ذات اقدس الهی دریافت کرد لذا در همین آیهٴ 54 سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ که این درست به عکس آیهٴ محل بحث است، آیهٴ محل بحث این است که محبت انسان، مقدم است و محبت خدا، متأخر ولی آیهٴ 54 سورهٴ «مائده» گرچه به صورت شرط و جزا ذکر نشد؛ اما این تقدیم لفظی اِشعار و اشاره به آن تقدیم معنوی دارد، اینها دربارهٴ فضیلت.
انتساب رذائل و نقصان به انسان در قرآن
اما هرجا سخن از رذیلت و نقص و عیب است مستقیماً بشر را بدهکار میداند و مقصّر میگوید تو باعث شدی. در محبت، اوّل از خود یاد میکند، در نسیانِ خدا که رذیلت است و نقص، اوّل از انسان سخن میگوید. آیهٴ 67 سورهٴ «توبه» که دربارهٴ منافقین است اینچنین آمده ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ اینها فراموش کردند، بعد خدا اینها را از یاد برد وگرنه خدا کسی را از یاد نمیبرد، چندین بار خدا به یاد اینها بود، چندین بار خدای سبحان این طناب نجات را به دست هیئت نجات غریق در دسترس این قرار داد که بگیر و از هلاکت بیرون بیا، اینها رها کردند، اینها دست برداشتند وگرنه ما طناب را فرستادیم گفتیم بگیر و بالا بیا از دریا نجات پیدا کن ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾.
هرگز اینچنین نیست که قهر را اوّل از طرف خدا نسبت بدهد که بفرماید خدا اینها را رها کرده است، میفرماید اینها رها کردند ما را، ما چندین بار به سراغ اینها فرستادیم ﴿فأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ گفتیم به لسان ولیّمان «أینَ یتٰاهُ بِکم» گفتیم؛ اما اینها فراموش کردند. بنابراین گرچه این کریمهٴ محل بحث ظاهرش آن است که محبت انسان مقدم است ولی محبت انسان، محفوف به دو محبت الهی است اوّل محبت الهی شامل انسان میشود که انسان محبوب حق میشود و گرایش به حق در دل او زنده میشود و بعد این گرایش را به مرحلهٴ عمل میرساند، بار سوم محبوب خدا خواهد شد. پس محبت عبد محفوف است هم مسبوق است به محبت حق، هم ملحوق است به محبت حق.
اعطای دین به محبّان الهی در بیان روایات
این روایت را در پایان بحثم از کتاب شریف کافی بخوانیم تا معلوم بشود که خدا دنیا را به همه میدهد؛ اما دین را به همه نخواهد داد. بابی در همان اصول کافی کتاب ایمان و کفر، عنوانی است به عنوان «إنّ الله تعالی إنَّما یعطی الدینَ مَن یُحِبّه» این عنوان باب است. کتاب شریف اصول کافی، کتاب شریف نهجالبلاغه، کتاب شریف توحید صدوق اینها کتابهایی نیستند که آقایان اهل علم و علما و فضلا مثلاً گاهی مراجعه بکنند، اینها در ردیف قرآناند حداقل سالی یکبار انسان کتاب شریف نهجالبلاغه، توحید مرحوم صدوق اینها را باید مرور داشته باشد، قرآن را که حالا ماهی یکبار میخوانید لااقل نهجالبلاغه را سالی یکبار، یعنی اینها کتابهای مراجعی نیست که مثلاً گاهی اتفاق بیفتد آدم مراجعه کند اینها این طور نیست مخصوصاً این جلد دوم کافی که ایمان و کفر است در جلساتتان، در سخنرانیهایتان، در تعلیمهایتان، در ارشادهایتان، در درسهایتان هرچه هست بالأخره با این کتابها مأنوس باشید یعنی این ایمان و کفر مرحوم کلینی را این جلد دوم را باید مکرر در مکرر ملاحظه بفرمایید.
این باب این است «باب ان الله تعالی انما یعطی الدین من یحبه» چند روایت است به این مضمون که خدا دنیا را به همه میدهد. «یعطی البرّ و الفاجر»؛ اما دین را به محبوبهای خود میدهد یعنی آنهایی که مورد علاقهٴ خدا هستند به آنها میدهد. روایت اُولیٰ از عمر بن حنظله است که میگوید: قال یا ابا عبدالله(علیهم السلام) «یا أباالصَّخر إن اللهَ یُعطی الدنیا مَن یُحِبُّ و یُبْغِضُ و لا یُعطی هذا الامر إلاّ صَفْوَتَهُ مِن خَلْقِهِ»؛ آنهایی که مصطفی و برجستهٴ الهیاند، گزیده شدهٴ الهیاند آنها چه کسانی هستند «انتم والله علی دینی و دین آبائی»؛ قسم به خدا شما بر دین منِ امام صادق هستید و دین پدران من، بعد میفرماید منظور از پدران من امام باقر و امام سجاد نیستند [بلکه] منظور از پدران من سلسلهٴ انبیا و اولیا هستند از امام باقر گرفته تا ابراهیم خلیل «علی دینی و دینِ آبائی ابراهیمَ و اسماعیلَ لا أعْنی علیَّ بن الحسینِ و لا محمد بن علی و ان کان هؤلاء علی دینِ هؤلاء». اینکه من میگویم شما بر دین پدران من هستید نه یعنی همان امام پنجم و امام چهارم و امام سوم، بلکه سلسلهٴ انبیا، آن وقت میشود وارث ابراهیم. روایت دوم هم که از امام باقر(سلام الله علیه) است این است که «إن الله یعطی الدنیا مَن یُحبُّ و یُبغضُ ولا یعطی دینَه إلاّ مَن یُحِبُّ». سومی که باز از حمران هست از امام باقر(سلام الله علیه) «قال إنّ هذه الدنیا یُعطیَها اللهُ البَرَّ و الفاجِرَ ولا یُعطی الایمانَ إلاّ صفوَ مِن خَلْقِه». چهارم هم که از امام صادق(علیه السلام) است این است که «إنّ الدنیا یعطیها الله عزوجل من أحَبَّ و مَن أبْغَضَ» اما «و إنّ الایمانَ لا یعطیه إلاّ مَن أحَبَّهَ».
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است