- 96
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش بیست و دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش بیست و دوم"
فوائد متشابهات در قرآن کریم
راههای شناخت محکم و متشابه
سرّ تعبیر محکمات به «اُمّ الکتاب»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾
فوائد متشابهات در قرآن کریم
گاهی گفته میشود فایده اشتمال قرآن کریم بر متشابهات این است که ارتباط مردم از ائمه(علیهم السلام) قطع نشود و مردم به اهلبیت(علیهم السلام) مراجعه بکنند.
این نکته گرچه حق است وظیفه مردم، حفظ ارتباط با اهلبیت است، برای اینکه آنها در حقیقت مبیّن قرآناند، اما خدای سبحان در قرآن کریم آیات متشابه را برای این نازل نکرد که مردم به اهلبیت مراجعه کنند، بلکه لازمهٴ سخن گفتن با مردم و تبیین معارف آن است که این سیل خروشان علوم یک سلسله کَف تشابه را هم به همراه دارد و اگر کسی بگوید اکنون که چارهای جز تشابه نیست چه مرجعی برای حلّ این تشابه هست، گفته میشود که ائمه(علیهم السلام) که قرآن ممثّلاند آنها همانطوری که محکمات را تبیین میکنند یعنی بازتر میکنند، متشابهات را هم حل میکنند، نه اینکه برای اینکه مردم به ائمه مراجعه کنند عمداً تشابهی إعمال شد متشابه نازل شد، بلکه ائمه(علیهم السلام) گرهگشای این متشابهاتاند و بین این دو مطلب فرق است. نشانهاش آن است که در خود روایات ائمه(علیهم السلام) هم تشابه فراوان است، در خود روایات آمده است که احادیث ما مثل قرآن کریم دو قِسم است؛ محکماتی دارد و متشابهاتی دارد، ناسخی دارد منسوخی دارد و امثال ذلک و اگر اشتمال بر تشابه یک کار عمدی باشد، برای اینکه مردم ارتباطشان را با ائمه حفظ بکنند، پس در روایات نباید متشابه باشد، در حالی که در روایات هم متشابه هست، اما وقتی سرّ تشابه آن باشد که این سیل خروشان کَفی را به همراه دارد این جواب در هر دو هست، ائمه(علیهم السلام) هم سخنان آنها درباره معارف است، درباره قیامت است، درباره برزخ است و امثال ذلک و چون مردم با این معانی محسوسه یا متخیّله یا موهومه و یا حداکثر معانی معقوله در ارتباطاند و معارف الهی مطالبی برتر از عقل دارد، چه اینکه برتر از حس و وهم و خیال سخن میگوید، قهراً این الفاظ مشتمل بر معانی متشابه هم هستند در احادیث آنها هم تشابه هست، چه اینکه در قرآن هم تشابه هست.
از امام رضا(علیه السلام) رسیده است که نه تنها خدا را با چشم نمیتوان دید، با عقل هم نمیتوان اکتناه کرد؛ ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ در ذیل این آیه سورهٴ «انعام» حدیثی از امام رضا(علیه السلام) هست که عقول او را نمیتواند فرا بگیرد فضلاً از ابصار .
پس معارف الهی چیزهایی دارد که از عقل حکیمان هم برتر است، آنها هم ناچار باید که به یک سلسله معارف برتر و عمیقتر مراجعه کنند و ائمه(علیهم السلام) وجودشان برای منافع فراوانی است که یکی از آنها این است که متشابهات را هم برطرف میکنند.
معنای متشابه
پرسش:...
پاسخ: بله این هم در خلال بحثها اشاره شد که آیات متشابه اینچنین نیست که همان معنای محکم را داشته باشد بدون اضافه، بلکه آیات متشابه یک معنا و لطایف دیگری دارد؛ منتها کفی از تشابه که امر باطلی است روی آن معنای لطیف را میگیرد، آیات محکم، کفزدایی میکند تا از متشابه بعد از ارجاع به محکم ما یک مطلب جدیدی را بفهمیم، اگر خدا بفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ ما از آن قدرت میفهمیم، اما اگر بفرماید: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ از آن گذشته از قدرت، نعمت هم دریافت میشود، اگر به جای ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ بفرماید قدرت خدا مافوق همه چیز است دیگر نعمت به معنای اِنعام و به معنای اعطا و امثال ذلک فوت میشود.
پرسش:...
پاسخ: آن یک معنای جدیدی نخواهد گفت، الآن ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ یک معنای جدیدی دارد غیر از مسئله قدرت است.
پرسش:...
پاسخ: نه: آنها که میگویند خدا دست دارد کسانیاند که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است، آنها را هم راهنمایی کرده است. فرمود آیات محکم در کنارش هست، شما اگر معنای متشابه را نفهمیدید بگویید: ﴿آمَنَّا﴾ و اگر فهمیدید که «طُوبَی لَکُم وَحُسْنُ مَآبٍ» اینچنین نیست که خود آیه فتنهبرانگیز باشد. اگر کسی معنای آیه را نفهمید بگوید: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و اگر فهمید هم «رِزْقٌ رَزَقَهٌ الله».
حقایق شهودیه و راه وصول به آن
پرسش:...
پاسخ: آن مرحله دل است که ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ و امثال ذلک مطرح است یعنی بعضی از معارف بلند است که حتی عقل هم او را نمیفهمد آن را با نشئه شهود درک میکنند، با نشئه دل یاد میشود که فرمود اگر این کار را کردید خدا به شما شرح صدر میدهد که از آن راه شما میتوانید بفهمید، عقول فقط مفاهیم حصولیه را میتوانند از راه برهان درک کنند، اما حقایق شهودیه را با عقل یعنی با استدلال نمیشود درک کرد آن راهش عبادت است که ﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ اگر این یقین نصیب شد آنگاه ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ این مسئله ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ با استدلال قابل حل نیست یعنی کسی چندین سال درس بخواند به جایی برسد که حارثةبنمالک رسیده است که در اتاقش که نشسته جهنم را ببیند، بهشت را ببیند این راه مدرسه و مسجد نیست خلاصه این راه درس و بحث نیست که کسی در منزلش نشسته بهشت را ببیند، جهنم را ببیند و قرآن وعده داد که اگر شما اهل راه باشید بهشت را میبینید نه بعد از مرگ میبینید، خب بعد از مرگ همه میبینند کافر هم میبیند، بلکه میفرماید: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ٭ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ آن راه، راه شهود است. انسان میتواند با ادله قطعی ثابت کند جهنم هست، بهشت هست، کیفر هست، پاداش هست، اما حرفش مثل حرف حارثةبنمالک باشد که من گویا الآن عُواء و زوزههای سگان جهنم را میشنوم این راه، راه عقل نیست، من گویا عرش خدا را بارزاً میبینیم این راه، راه استدلال نیست، عقل میگوید مقام فرمانروایی هست، حساب و کتاب هست، اما با این مفهوم سخن میگوید، نمیگوید من میبینم آن راه دیدن است و قرآن هم به ما وعده داد.
سرّ تعبیر محکمات به «ام الکتاب»
مطلب بعدی آن است که رابطهٴ محکم و متشابه تنها این نیست که کارِ محکمات تشابهزدایی باشد، چون نفرمود محکمات، اُمّ متشابهاتاند [بلکه] فرمود محکمات، امّ کتاباند پس خودشان مبدأ تولیدند، معانی جدیدی به همراه دارند یکی از منافع آیات محکم، تشابهزدایی است، پس محکمات برای رفع تشابهِ متشابهات فقط نازل نشدند وگرنه خودشان بیمعنا خواهند بود. مثلاً استثنا، کاری جز تبیین سعه و ضیق مستثنا منه ندارد، قرینه کاری جز بیان کردن مُراد ذیالقرینه ندارد خود قرینه به تنهایی نقشی ندارد، خود استثنا به تنهایی سهمی ندارد، محکمات، کارشان این نیست که به منزله قرینه متشابهات باشند، محکمات خودشان اصولیاند، فوایدی دارند که یکی از آن فواید تشابهزدایی است، لذا نفرمود محکمات، امّ متشابهاتاند، فرمود محکمات، امّ کتاباند.
راههای شناخت محکم و متشابه
مطلب بعدی آن است که متشابه کدام است و محکم کدام؟ آن را هر گروهی برای خود معیارهای مشخصی دارند، لذا شده 73 فرقه به استثنای یک فرقه ناجیه آنها هر کدام برای خودشان معیاری دارند. این فرقه ناجیه که به قرآن و عترت عمل کرده است او در امان است وگرنه مجسّمه، آیاتی که بوی تجسّم میدهد آن را محکم میپندارند و آیات تنزیه را متشابه میشمارد یعنی ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ یا ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ یا ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ را محکم میپندارند ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را متشابه میشمارند یا میگویند ـ معاذالله ـ خدا جسمی است «لا کالاجسام» اینها گروه مجسمهاند، چه اینکه منزّهه آیه مبارکهٴ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را اصل و محکم میدانند، آنگاه آیاتی که ظاهرش تجسیم است آنها را توجیه میکنند.
آنها که قائلاند به رؤیت خدا در قیامت آیه سورهٴ «قیامت» را که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ آن را محکم میپندارند [و] آیه سورهٴ «انعام» را که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ را متشابه میشمارند، آنها که قائل به جهتاند که میگویند خدا ـ معاذالله ـ در جهت خاص است آیه ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ را محکم میپندارند، آیه ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ یا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را توجیه میکنند و همچنین آنهایی که برای خدا یَد قائلاند شما در کتابهای کلامی صفتی به نام صفت یَد در این مواقف هست، مواقف قاضی عضد ایجی و سایر کتابهای کلام اهل سنّت هست که خدا ید دارد، اما نه «کالایدی» آنها این مسئله ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ و امثال ذلک را محکم میپندارند و آیه ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را متشابه خیال میکنند، اینها درباره ذات حق تعالی و اوصاف الهی.
درباره جبر و تفویض که بخشی از آن به کار خدا برمیگردد به نام قضا و قدر، بخشی کارش به نام انسان برمیگردد مفوّضه، آیه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ را اصل میپندارند ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ را متشابه میشمارند، جبریه آیه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ را محکم میپندارند، آیه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ را متشابه میشمارند آن آیه را با این تأیید میکنند، چون اینگونه از آیات برای آنها محکم تلقّی شده است مقابل را متشابه میشمارد و رقیب خود را متّهم میکنند به اینکه «فی قلبه زیغ» است و تابع متشابه است. مسئله جواز ترجیح بلا مرجّح و مسئله جبر آنچنان برای امام رازی جا افتاد که ایشان در همین تفسیر کبیرشان در همین ذیل بحث محکم و متشابه این حرفها را دارد در آن مناظرهای که بین فرشتهها و شیطان ترسیم شده است آنجا هم همین حرف را دارد، در ذیل همین آیه بحث محکم و متشابه وقتی مسئلهٴ ترجیح بلا مرجّح و امثال ذلک را ذکر میکند و جبر را تثبیت میکند به زعم خود، میگوید: «ولو اجتمع اهل السماوات و الارض»؛ اگر همه دانشمندان زمین و آسمان جمع بشوند بخواهند شبهه جبر را جواب بدهند مقدورشان نیست، لذا آیاتی که دلالت بر جبر میکند مثلاً میشود محکم و آیهای که دلالت بر تفویض میکند میشود متشابه.
مناظرهای در کتابهای انجیل و امثال ذلک هست که بین فرشتهها و شیطان ترسیم شد، چندین اشکال شیطان به فرشته میکند که آیا خدا میدانست من چه کارهام یا نمیدانست، اگر نمیدانست که نقص بود، اگر میدانست مرا چرا آفرید، حالا که میدانست من اهل معصیتم چرا من را امر کرد؟ حالا که میدانست من اهل معصیت هستم چرا به من مهلت داد؟ همه این شش، هفت اشکال را یکی پس از دیگری ذکر میکند بعد میگوید اگر همه جن و انس عالم جمع بشوند و بخواهند جواب بدهند مقدور نیست .
حالا این واقعاً ساختگی است که جبریه ساختند یا اینکه در کتابهای انجیل و اینها هم چنین چیزی هست، به هر حال ایشان از انجیل نقل میکند و جبریه هم دامن زدند بعد محقّقین اسلامی گفتند که دیگر نیازی به جمعآوری همه علمای آسمان و زمین جنّ و انس نیست [بلکه] آدم یک مقدار درست بنشیند فکر بکند مسئله جبر حل است.
اینچنین نیست که اگر تفویض مفوّضه باطل شد، جبرِ جبریه بشود حق یا بالعکس، چون جبر و تفویض نقیض هم نیستند که رفعشان محال باشد بین جبر و تفویض وسعتی به اندازه وسعت آسمان و زمین یا بیش از فاصله بین آسمان و زمین هست؛ «أوسع مما بین الأرض و السماء» ممکن است هم تفویض مفوّضان باطل باشد و هم جبر جبریون را ابطال کرد؛ اما نه به دام جبر افتاد، نه به دام تفویض «بل أمر بین الأمرین» که منزلة وسطا بشود، آنها چون مراجعه به اهلبیت(علیهم السلام) نکردند اگر از جبر نجات پیدا کردند به دام تفویض افتادند یا بالعکس.
محکمات و متشابهات نزد مفوّضه
غرض آن است که مفوّضه آیات تفویض را محکم، که دلالت بر اختیار میکند آن را تفویض میپندارند و آن را محکم تلقّی میکنند و آیاتی که از او جبر استشمام میکنند آن را متشابه میدانند جبریه به عکس و همچنین در احکام و مسائل دیگر. هر کسی مبنای خاصی که دارد براساس آن مبنا آن آیه که دلالت بر مبنای او میکند آن را محکم میداند و آیهای که ظاهرش خلاف است آن را متشابه میداند و منشأ همه این جنگ 72 ملّت برای آن است که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است، اگر کسی در دلش انحراف نباشد نقصی در کار نیست انسان هم محکم را میشناسد، هم متشابه را و اگر واقعاً آیهای برای او بیّنالرشد نبود مثل روز روشن نبود حرف نمیزند، میگوید: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اگر چیزی همانند دو دو تا چهار تا برای انسان روشن نشد، خب حرف نمیزند. اینکه قرآن دستور داد، اینچنین نیست که انسان عمداً یک مبادی از پیش پذیرفته را بر قرآن تحمیل کند و در جایی هم که مشکل شده است به زعم خود تأویل کند، اگر چیزهایی روشن بود، چه اینکه آیات روشن فراوان هست نظیر ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و امثال ذلک بر همان اساس حرکت میکند، اگر چیزی برای او روشن نشد توقف میکند این «قِفوا عند الشبهه» یا «الوقوف عند الشبهات» این از بهترین نشانههای وَرع است در آن حدیثی که از نهجالبلاغه خوانده شد استفاده شد که این اختصاصی به مسئله اصولی ندارد تا اخباری به او تمسّک کند برای لزوم احتیاط در شبهات تحریمیه و مانند آن یا اصولی او را حمل بر استحباب بکند، بلکه در هر جایی در معارف انسان اگر کاری برای او مشتبه شد، اندیشهای برای او مشتبه شد جایش توقّف است که «الوقوف عند الشبهات» خیر است از اقتحام در هلکات. این «قفوا عند الشبهه» اینچنین است «لا ورع کالوقوف عند الشبهه» این اختصاصی به مسائل عملی ندارد، مسائل علمی را هم در برمیگیرد.
پس اگر کسی «فی قلبه زیغ» نبود مطلبی از مطالب قرآن یا روایات برای او حل نشد توقّف میکند، اصرار ندارد که او را توجیه بکند، چون این تشابه در روایات هم هست و همانطوری که تشابهگرایی در اثر زیغ و انحراف قلب است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این تشابهگرایی در روایات هم هست. اگر روایتی برای کسی روشن نبود، خب انسان توقف میکند.
پیام آیهٴ مذکور
این ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ یک راه خوبی است به ما نشان میدهد. راهی است که انسان به واقع در تبیین این راه اصلاً میماند خود این آیه چه چیزی میخواهد بگوید.
در این آیه میفرماید چیزی را که شما نمیدانید پیروی نکنید، برای اینکه یک محکمه سؤالی هست. در آن روز شما مسئولید و سه پرونده مسئولعنه هست یعنی از شما سؤال میکنند که در این پروندهها چگونه رفتار کردی ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا، چون ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ منظور از این سَمع و بصر حصر نیست یعنی هر کاری که انسان انجام داده است؛ منتها چون بیشتر کارها را سمع و بصر انجام میدهد از این جهت گفته شده، خب.
فرمود این سه پرونده مطرح است ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ حالا ببینید میشود معنای این آیه را فهمید یا کار آسانی نیست کلّ واحد این سه پرونده مورد سؤال است. معلوم است سائل ذات اقدس الهی است یا مأموران الهیاند؟ مسئول کیست و مسئولعنه چیست؟ مسئول هم مشخص است خود انسان است ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ انسان زیر سؤال است، خدا سائل است، مأموران الهی سائلاند اینها مشخص، خب از چه کسی سؤال میکنند؟ مسئولعنه سمع است و بصر است و فؤاد، سمع و بصر را میشود فهمید یعنی فرشتگان انسان را بازخواست میکنند که چرا با سمعت فلان کار را گوش دادی و با بصرت فلان چیز را دیدی اینها قابل سؤال است؛ اما از دل سؤال بکنند یعنی چه؟ دل که خود ما هستیم چیز دیگر نیست دل که حسّی از حواس ما نیست، همان حقیقت ما به نام فؤاد است، همان حقیقت ما به نام قلب است ما را از دلمان سؤال میکنند یعنی چه که بگویند چرا بر دلت این گذشت. اگر دل، نیرویی از نیروها بود، ابزاری از ابزار بود میشد انسان بگوید که از انسان سؤال میکنند که این ابزار را در کجا مصرف کردی؛ اما اگر فؤاد و قلب خود انسان است و حقیقت انسان چیز دیگر نیست، آنگاه این انسانی که مسئول است با آن فؤادی که مسئولعنه است فرقش چیست؟ حالا از این راه نمیشود جلوتر رفت که در درون من یک من دیگری هست که آن اصل است و این منِ بیرونی تازه ابزار اوست.
به هر حال اینها چیزهایی نیست که انسان با فکر بتواند راه پیدا کند. همان چیزهایی است که در خلال بحث اشاره شد که مافوق عقل است خلاصه که در درونِ انسان یک حقیقت دیگری وجود داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ از خود جایگاه چطور سؤال میکنند؟ آن قلبی که جایگاه ذات اقدس الهی است او خودش مسئول است نه مسئولعنه، او متّهم است نه پرونده، او بزهکار است.
تبیین حقیقت انسان
پرسش:...
پاسخ: همین؛ قلب یعنی حقیقت انسان، مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش گذشت، فرمود اگر کسی کتمان شهادت کرد در محکمه عدل حاضر نشد که شهادت بدهد ﴿وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ ؛ قلب او معصیت کرد، قلب که معصیت کرد یعنی خود انسان معصیت کرد وگرنه قلب یک چیز خاصی نیست که معصیت بکند که، قلب که عضوی از اعضای بدن نیست که، حقیقت انسان همان قلب انسان است ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ یعنی روح اینها مریض است.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که فؤاد و حقیقت قلب و دل همان حقیقت انسان است [و] چیز دیگری نیست.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره توجیه میخواهد یعنی از انسان سؤال میکنند که چرا فلان فکر را کردی این میشود توجیه، اگر ما تنها راهمان همین توجیه بود خب این توجیه دلپذیری است؛ اما اولاً باید ببینیم نیازی به توجیه دارد یا یک معنای دیگری دارد، مسئول انسان است، مسئولعنه دل او.
پرسش:...
پاسخ: چون سمع ابزار است از ذات او هم سؤال بکنند مشکلی نیست که این ابزار را کجا صرف کردی؛ اما دل جزء ابزار نیست [بلکه] حقیقت آدم است، دیگر نمیشود گفت که از انسان سؤال میکنند که حقیقت را چه کردی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنکه دارد ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ یعنی حقیقت اینها بیمار است ﴿وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ یعنی روح اینها معصیت میکند.
پرسش:...
پاسخ: فؤاد هم به معنای قلب است چیز دیگر نیست. به معنای کار نیست خلاصه، همان حقیقت مجرّد است که انسان را تشکیل میدهد، خب.
متشابهات و شینیدهٴ برخورد با آن
اگر کسی چیزی را ندانست راهش توقّف هست. قرآن کریم هم این را مشخص کرده است، فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اما این حرفِ ما را جز کسانی که لبیباند و خردمندند این موعظه را کسی متذکّر نمیشود خب، اینها که متذکّر این موعظه شدند چه میکنند و چه میگویند؟ برای اینکه آن نعمت همچنان محفوظ باشد، میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اگر چیزی را نمیدانند واقعاً سخن نمیگویند و حتی حرفی هم نمیزنند، نحوهای هم تعبیر نمیکنند که دلالت کند ما میدانیم، ولی خدا بهتر از ما میداند چون این کلمه «والله اعلم» را همه حق ندارند بگویند این «والله اعلم» برای یک گروه خاص است آنهایی که زحمت کشیدند چیزهایی را یاد گرفتند آنها میتوانند بگویند ما تا این مقدارش را فهمیدیم «والله اعلم»؛ اما هر کسی راه بیفتد اظهار نظر کند بعد بگوید: «والله اعلم» این حق او نیست، این وظیفهاش آن است که بگوید «والله یعلم» نه «والله اعلم»، اینکه میگوید: «والله اعلم» یعنی من عالمم؛ اما خدا از من اعلم است او اعلمیت خدا را انکار نمیکند، این ضمناً مدحی هم برای خودش است.
اما آن کسی که اهل تورّع است میگوید «والله یعلم» یا لااقل در اینگونه از موارد میگوید «والله یعلم» این «والله یعلم» گفتن انسان را راحت میکند و برای اینکه مبادا به دام این حرفها و اوهام بیفتند به ذیل همین ذات اقدس الهی متمسّک میشوند که ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا﴾؛ خدایا! تو که ما را هدایت کردی آن توفیق را سلب نکن که قلب ما منحرف بشود به دنبال تشابه حرکت کنیم. اینها خاصیت موعظه الهی است که اولواالالباب با این مواعظ متذکّر میشوند، میگویند ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ که در این دو آیه بعدی یکی همین آیه و یکی ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾ چند نکته دعایی است که بخشی مربوط به آن است که اینها حفظ فهم معارف قرآن را همچنان حفظ کردند و نه تنها خواستند که به دام متشابهات نیفتند، بلکه چیزی بالاتر طلب کردند گفتند: ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْکَ رَحْمَةً﴾ و منشأ اینکه اینها دست به این دعا زدند این است که قیامت را فراموش نکردهاند. ببینید الآن در این آیه محکم و متشابه سخن از معاد نبود؛ اما همه معصیتها در اثر فراموشی روز قیامت است، هر وقت انسان به دام گناهی میافتد در اثر اینکه قیامت را فراموش کرده است. اینها چون به یاد قیامتاند عرض میکنند: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ پس این دو آیه چند جمله دعایی دارد و ریشه همه اینها را هم قیامت میداند که باید مطرح بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
فوائد متشابهات در قرآن کریم
راههای شناخت محکم و متشابه
سرّ تعبیر محکمات به «اُمّ الکتاب»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿7﴾
فوائد متشابهات در قرآن کریم
گاهی گفته میشود فایده اشتمال قرآن کریم بر متشابهات این است که ارتباط مردم از ائمه(علیهم السلام) قطع نشود و مردم به اهلبیت(علیهم السلام) مراجعه بکنند.
این نکته گرچه حق است وظیفه مردم، حفظ ارتباط با اهلبیت است، برای اینکه آنها در حقیقت مبیّن قرآناند، اما خدای سبحان در قرآن کریم آیات متشابه را برای این نازل نکرد که مردم به اهلبیت مراجعه کنند، بلکه لازمهٴ سخن گفتن با مردم و تبیین معارف آن است که این سیل خروشان علوم یک سلسله کَف تشابه را هم به همراه دارد و اگر کسی بگوید اکنون که چارهای جز تشابه نیست چه مرجعی برای حلّ این تشابه هست، گفته میشود که ائمه(علیهم السلام) که قرآن ممثّلاند آنها همانطوری که محکمات را تبیین میکنند یعنی بازتر میکنند، متشابهات را هم حل میکنند، نه اینکه برای اینکه مردم به ائمه مراجعه کنند عمداً تشابهی إعمال شد متشابه نازل شد، بلکه ائمه(علیهم السلام) گرهگشای این متشابهاتاند و بین این دو مطلب فرق است. نشانهاش آن است که در خود روایات ائمه(علیهم السلام) هم تشابه فراوان است، در خود روایات آمده است که احادیث ما مثل قرآن کریم دو قِسم است؛ محکماتی دارد و متشابهاتی دارد، ناسخی دارد منسوخی دارد و امثال ذلک و اگر اشتمال بر تشابه یک کار عمدی باشد، برای اینکه مردم ارتباطشان را با ائمه حفظ بکنند، پس در روایات نباید متشابه باشد، در حالی که در روایات هم متشابه هست، اما وقتی سرّ تشابه آن باشد که این سیل خروشان کَفی را به همراه دارد این جواب در هر دو هست، ائمه(علیهم السلام) هم سخنان آنها درباره معارف است، درباره قیامت است، درباره برزخ است و امثال ذلک و چون مردم با این معانی محسوسه یا متخیّله یا موهومه و یا حداکثر معانی معقوله در ارتباطاند و معارف الهی مطالبی برتر از عقل دارد، چه اینکه برتر از حس و وهم و خیال سخن میگوید، قهراً این الفاظ مشتمل بر معانی متشابه هم هستند در احادیث آنها هم تشابه هست، چه اینکه در قرآن هم تشابه هست.
از امام رضا(علیه السلام) رسیده است که نه تنها خدا را با چشم نمیتوان دید، با عقل هم نمیتوان اکتناه کرد؛ ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ در ذیل این آیه سورهٴ «انعام» حدیثی از امام رضا(علیه السلام) هست که عقول او را نمیتواند فرا بگیرد فضلاً از ابصار .
پس معارف الهی چیزهایی دارد که از عقل حکیمان هم برتر است، آنها هم ناچار باید که به یک سلسله معارف برتر و عمیقتر مراجعه کنند و ائمه(علیهم السلام) وجودشان برای منافع فراوانی است که یکی از آنها این است که متشابهات را هم برطرف میکنند.
معنای متشابه
پرسش:...
پاسخ: بله این هم در خلال بحثها اشاره شد که آیات متشابه اینچنین نیست که همان معنای محکم را داشته باشد بدون اضافه، بلکه آیات متشابه یک معنا و لطایف دیگری دارد؛ منتها کفی از تشابه که امر باطلی است روی آن معنای لطیف را میگیرد، آیات محکم، کفزدایی میکند تا از متشابه بعد از ارجاع به محکم ما یک مطلب جدیدی را بفهمیم، اگر خدا بفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ ما از آن قدرت میفهمیم، اما اگر بفرماید: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ از آن گذشته از قدرت، نعمت هم دریافت میشود، اگر به جای ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ بفرماید قدرت خدا مافوق همه چیز است دیگر نعمت به معنای اِنعام و به معنای اعطا و امثال ذلک فوت میشود.
پرسش:...
پاسخ: آن یک معنای جدیدی نخواهد گفت، الآن ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ یک معنای جدیدی دارد غیر از مسئله قدرت است.
پرسش:...
پاسخ: نه: آنها که میگویند خدا دست دارد کسانیاند که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است، آنها را هم راهنمایی کرده است. فرمود آیات محکم در کنارش هست، شما اگر معنای متشابه را نفهمیدید بگویید: ﴿آمَنَّا﴾ و اگر فهمیدید که «طُوبَی لَکُم وَحُسْنُ مَآبٍ» اینچنین نیست که خود آیه فتنهبرانگیز باشد. اگر کسی معنای آیه را نفهمید بگوید: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و اگر فهمید هم «رِزْقٌ رَزَقَهٌ الله».
حقایق شهودیه و راه وصول به آن
پرسش:...
پاسخ: آن مرحله دل است که ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ و امثال ذلک مطرح است یعنی بعضی از معارف بلند است که حتی عقل هم او را نمیفهمد آن را با نشئه شهود درک میکنند، با نشئه دل یاد میشود که فرمود اگر این کار را کردید خدا به شما شرح صدر میدهد که از آن راه شما میتوانید بفهمید، عقول فقط مفاهیم حصولیه را میتوانند از راه برهان درک کنند، اما حقایق شهودیه را با عقل یعنی با استدلال نمیشود درک کرد آن راهش عبادت است که ﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ اگر این یقین نصیب شد آنگاه ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ این مسئله ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ با استدلال قابل حل نیست یعنی کسی چندین سال درس بخواند به جایی برسد که حارثةبنمالک رسیده است که در اتاقش که نشسته جهنم را ببیند، بهشت را ببیند این راه مدرسه و مسجد نیست خلاصه این راه درس و بحث نیست که کسی در منزلش نشسته بهشت را ببیند، جهنم را ببیند و قرآن وعده داد که اگر شما اهل راه باشید بهشت را میبینید نه بعد از مرگ میبینید، خب بعد از مرگ همه میبینند کافر هم میبیند، بلکه میفرماید: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ٭ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ آن راه، راه شهود است. انسان میتواند با ادله قطعی ثابت کند جهنم هست، بهشت هست، کیفر هست، پاداش هست، اما حرفش مثل حرف حارثةبنمالک باشد که من گویا الآن عُواء و زوزههای سگان جهنم را میشنوم این راه، راه عقل نیست، من گویا عرش خدا را بارزاً میبینیم این راه، راه استدلال نیست، عقل میگوید مقام فرمانروایی هست، حساب و کتاب هست، اما با این مفهوم سخن میگوید، نمیگوید من میبینم آن راه دیدن است و قرآن هم به ما وعده داد.
سرّ تعبیر محکمات به «ام الکتاب»
مطلب بعدی آن است که رابطهٴ محکم و متشابه تنها این نیست که کارِ محکمات تشابهزدایی باشد، چون نفرمود محکمات، اُمّ متشابهاتاند [بلکه] فرمود محکمات، امّ کتاباند پس خودشان مبدأ تولیدند، معانی جدیدی به همراه دارند یکی از منافع آیات محکم، تشابهزدایی است، پس محکمات برای رفع تشابهِ متشابهات فقط نازل نشدند وگرنه خودشان بیمعنا خواهند بود. مثلاً استثنا، کاری جز تبیین سعه و ضیق مستثنا منه ندارد، قرینه کاری جز بیان کردن مُراد ذیالقرینه ندارد خود قرینه به تنهایی نقشی ندارد، خود استثنا به تنهایی سهمی ندارد، محکمات، کارشان این نیست که به منزله قرینه متشابهات باشند، محکمات خودشان اصولیاند، فوایدی دارند که یکی از آن فواید تشابهزدایی است، لذا نفرمود محکمات، امّ متشابهاتاند، فرمود محکمات، امّ کتاباند.
راههای شناخت محکم و متشابه
مطلب بعدی آن است که متشابه کدام است و محکم کدام؟ آن را هر گروهی برای خود معیارهای مشخصی دارند، لذا شده 73 فرقه به استثنای یک فرقه ناجیه آنها هر کدام برای خودشان معیاری دارند. این فرقه ناجیه که به قرآن و عترت عمل کرده است او در امان است وگرنه مجسّمه، آیاتی که بوی تجسّم میدهد آن را محکم میپندارند و آیات تنزیه را متشابه میشمارد یعنی ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ یا ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ یا ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ را محکم میپندارند ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را متشابه میشمارند یا میگویند ـ معاذالله ـ خدا جسمی است «لا کالاجسام» اینها گروه مجسمهاند، چه اینکه منزّهه آیه مبارکهٴ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را اصل و محکم میدانند، آنگاه آیاتی که ظاهرش تجسیم است آنها را توجیه میکنند.
آنها که قائلاند به رؤیت خدا در قیامت آیه سورهٴ «قیامت» را که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ آن را محکم میپندارند [و] آیه سورهٴ «انعام» را که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ را متشابه میشمارند، آنها که قائل به جهتاند که میگویند خدا ـ معاذالله ـ در جهت خاص است آیه ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ را محکم میپندارند، آیه ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ یا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را توجیه میکنند و همچنین آنهایی که برای خدا یَد قائلاند شما در کتابهای کلامی صفتی به نام صفت یَد در این مواقف هست، مواقف قاضی عضد ایجی و سایر کتابهای کلام اهل سنّت هست که خدا ید دارد، اما نه «کالایدی» آنها این مسئله ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ و امثال ذلک را محکم میپندارند و آیه ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را متشابه خیال میکنند، اینها درباره ذات حق تعالی و اوصاف الهی.
درباره جبر و تفویض که بخشی از آن به کار خدا برمیگردد به نام قضا و قدر، بخشی کارش به نام انسان برمیگردد مفوّضه، آیه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ را اصل میپندارند ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ را متشابه میشمارند، جبریه آیه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ را محکم میپندارند، آیه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ را متشابه میشمارند آن آیه را با این تأیید میکنند، چون اینگونه از آیات برای آنها محکم تلقّی شده است مقابل را متشابه میشمارد و رقیب خود را متّهم میکنند به اینکه «فی قلبه زیغ» است و تابع متشابه است. مسئله جواز ترجیح بلا مرجّح و مسئله جبر آنچنان برای امام رازی جا افتاد که ایشان در همین تفسیر کبیرشان در همین ذیل بحث محکم و متشابه این حرفها را دارد در آن مناظرهای که بین فرشتهها و شیطان ترسیم شده است آنجا هم همین حرف را دارد، در ذیل همین آیه بحث محکم و متشابه وقتی مسئلهٴ ترجیح بلا مرجّح و امثال ذلک را ذکر میکند و جبر را تثبیت میکند به زعم خود، میگوید: «ولو اجتمع اهل السماوات و الارض»؛ اگر همه دانشمندان زمین و آسمان جمع بشوند بخواهند شبهه جبر را جواب بدهند مقدورشان نیست، لذا آیاتی که دلالت بر جبر میکند مثلاً میشود محکم و آیهای که دلالت بر تفویض میکند میشود متشابه.
مناظرهای در کتابهای انجیل و امثال ذلک هست که بین فرشتهها و شیطان ترسیم شد، چندین اشکال شیطان به فرشته میکند که آیا خدا میدانست من چه کارهام یا نمیدانست، اگر نمیدانست که نقص بود، اگر میدانست مرا چرا آفرید، حالا که میدانست من اهل معصیتم چرا من را امر کرد؟ حالا که میدانست من اهل معصیت هستم چرا به من مهلت داد؟ همه این شش، هفت اشکال را یکی پس از دیگری ذکر میکند بعد میگوید اگر همه جن و انس عالم جمع بشوند و بخواهند جواب بدهند مقدور نیست .
حالا این واقعاً ساختگی است که جبریه ساختند یا اینکه در کتابهای انجیل و اینها هم چنین چیزی هست، به هر حال ایشان از انجیل نقل میکند و جبریه هم دامن زدند بعد محقّقین اسلامی گفتند که دیگر نیازی به جمعآوری همه علمای آسمان و زمین جنّ و انس نیست [بلکه] آدم یک مقدار درست بنشیند فکر بکند مسئله جبر حل است.
اینچنین نیست که اگر تفویض مفوّضه باطل شد، جبرِ جبریه بشود حق یا بالعکس، چون جبر و تفویض نقیض هم نیستند که رفعشان محال باشد بین جبر و تفویض وسعتی به اندازه وسعت آسمان و زمین یا بیش از فاصله بین آسمان و زمین هست؛ «أوسع مما بین الأرض و السماء» ممکن است هم تفویض مفوّضان باطل باشد و هم جبر جبریون را ابطال کرد؛ اما نه به دام جبر افتاد، نه به دام تفویض «بل أمر بین الأمرین» که منزلة وسطا بشود، آنها چون مراجعه به اهلبیت(علیهم السلام) نکردند اگر از جبر نجات پیدا کردند به دام تفویض افتادند یا بالعکس.
محکمات و متشابهات نزد مفوّضه
غرض آن است که مفوّضه آیات تفویض را محکم، که دلالت بر اختیار میکند آن را تفویض میپندارند و آن را محکم تلقّی میکنند و آیاتی که از او جبر استشمام میکنند آن را متشابه میدانند جبریه به عکس و همچنین در احکام و مسائل دیگر. هر کسی مبنای خاصی که دارد براساس آن مبنا آن آیه که دلالت بر مبنای او میکند آن را محکم میداند و آیهای که ظاهرش خلاف است آن را متشابه میداند و منشأ همه این جنگ 72 ملّت برای آن است که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است، اگر کسی در دلش انحراف نباشد نقصی در کار نیست انسان هم محکم را میشناسد، هم متشابه را و اگر واقعاً آیهای برای او بیّنالرشد نبود مثل روز روشن نبود حرف نمیزند، میگوید: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اگر چیزی همانند دو دو تا چهار تا برای انسان روشن نشد، خب حرف نمیزند. اینکه قرآن دستور داد، اینچنین نیست که انسان عمداً یک مبادی از پیش پذیرفته را بر قرآن تحمیل کند و در جایی هم که مشکل شده است به زعم خود تأویل کند، اگر چیزهایی روشن بود، چه اینکه آیات روشن فراوان هست نظیر ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و امثال ذلک بر همان اساس حرکت میکند، اگر چیزی برای او روشن نشد توقف میکند این «قِفوا عند الشبهه» یا «الوقوف عند الشبهات» این از بهترین نشانههای وَرع است در آن حدیثی که از نهجالبلاغه خوانده شد استفاده شد که این اختصاصی به مسئله اصولی ندارد تا اخباری به او تمسّک کند برای لزوم احتیاط در شبهات تحریمیه و مانند آن یا اصولی او را حمل بر استحباب بکند، بلکه در هر جایی در معارف انسان اگر کاری برای او مشتبه شد، اندیشهای برای او مشتبه شد جایش توقّف است که «الوقوف عند الشبهات» خیر است از اقتحام در هلکات. این «قفوا عند الشبهه» اینچنین است «لا ورع کالوقوف عند الشبهه» این اختصاصی به مسائل عملی ندارد، مسائل علمی را هم در برمیگیرد.
پس اگر کسی «فی قلبه زیغ» نبود مطلبی از مطالب قرآن یا روایات برای او حل نشد توقّف میکند، اصرار ندارد که او را توجیه بکند، چون این تشابه در روایات هم هست و همانطوری که تشابهگرایی در اثر زیغ و انحراف قلب است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این تشابهگرایی در روایات هم هست. اگر روایتی برای کسی روشن نبود، خب انسان توقف میکند.
پیام آیهٴ مذکور
این ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ یک راه خوبی است به ما نشان میدهد. راهی است که انسان به واقع در تبیین این راه اصلاً میماند خود این آیه چه چیزی میخواهد بگوید.
در این آیه میفرماید چیزی را که شما نمیدانید پیروی نکنید، برای اینکه یک محکمه سؤالی هست. در آن روز شما مسئولید و سه پرونده مسئولعنه هست یعنی از شما سؤال میکنند که در این پروندهها چگونه رفتار کردی ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا، چون ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ منظور از این سَمع و بصر حصر نیست یعنی هر کاری که انسان انجام داده است؛ منتها چون بیشتر کارها را سمع و بصر انجام میدهد از این جهت گفته شده، خب.
فرمود این سه پرونده مطرح است ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ حالا ببینید میشود معنای این آیه را فهمید یا کار آسانی نیست کلّ واحد این سه پرونده مورد سؤال است. معلوم است سائل ذات اقدس الهی است یا مأموران الهیاند؟ مسئول کیست و مسئولعنه چیست؟ مسئول هم مشخص است خود انسان است ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ انسان زیر سؤال است، خدا سائل است، مأموران الهی سائلاند اینها مشخص، خب از چه کسی سؤال میکنند؟ مسئولعنه سمع است و بصر است و فؤاد، سمع و بصر را میشود فهمید یعنی فرشتگان انسان را بازخواست میکنند که چرا با سمعت فلان کار را گوش دادی و با بصرت فلان چیز را دیدی اینها قابل سؤال است؛ اما از دل سؤال بکنند یعنی چه؟ دل که خود ما هستیم چیز دیگر نیست دل که حسّی از حواس ما نیست، همان حقیقت ما به نام فؤاد است، همان حقیقت ما به نام قلب است ما را از دلمان سؤال میکنند یعنی چه که بگویند چرا بر دلت این گذشت. اگر دل، نیرویی از نیروها بود، ابزاری از ابزار بود میشد انسان بگوید که از انسان سؤال میکنند که این ابزار را در کجا مصرف کردی؛ اما اگر فؤاد و قلب خود انسان است و حقیقت انسان چیز دیگر نیست، آنگاه این انسانی که مسئول است با آن فؤادی که مسئولعنه است فرقش چیست؟ حالا از این راه نمیشود جلوتر رفت که در درون من یک من دیگری هست که آن اصل است و این منِ بیرونی تازه ابزار اوست.
به هر حال اینها چیزهایی نیست که انسان با فکر بتواند راه پیدا کند. همان چیزهایی است که در خلال بحث اشاره شد که مافوق عقل است خلاصه که در درونِ انسان یک حقیقت دیگری وجود داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ از خود جایگاه چطور سؤال میکنند؟ آن قلبی که جایگاه ذات اقدس الهی است او خودش مسئول است نه مسئولعنه، او متّهم است نه پرونده، او بزهکار است.
تبیین حقیقت انسان
پرسش:...
پاسخ: همین؛ قلب یعنی حقیقت انسان، مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش گذشت، فرمود اگر کسی کتمان شهادت کرد در محکمه عدل حاضر نشد که شهادت بدهد ﴿وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ ؛ قلب او معصیت کرد، قلب که معصیت کرد یعنی خود انسان معصیت کرد وگرنه قلب یک چیز خاصی نیست که معصیت بکند که، قلب که عضوی از اعضای بدن نیست که، حقیقت انسان همان قلب انسان است ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ یعنی روح اینها مریض است.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که فؤاد و حقیقت قلب و دل همان حقیقت انسان است [و] چیز دیگری نیست.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره توجیه میخواهد یعنی از انسان سؤال میکنند که چرا فلان فکر را کردی این میشود توجیه، اگر ما تنها راهمان همین توجیه بود خب این توجیه دلپذیری است؛ اما اولاً باید ببینیم نیازی به توجیه دارد یا یک معنای دیگری دارد، مسئول انسان است، مسئولعنه دل او.
پرسش:...
پاسخ: چون سمع ابزار است از ذات او هم سؤال بکنند مشکلی نیست که این ابزار را کجا صرف کردی؛ اما دل جزء ابزار نیست [بلکه] حقیقت آدم است، دیگر نمیشود گفت که از انسان سؤال میکنند که حقیقت را چه کردی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنکه دارد ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ یعنی حقیقت اینها بیمار است ﴿وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ یعنی روح اینها معصیت میکند.
پرسش:...
پاسخ: فؤاد هم به معنای قلب است چیز دیگر نیست. به معنای کار نیست خلاصه، همان حقیقت مجرّد است که انسان را تشکیل میدهد، خب.
متشابهات و شینیدهٴ برخورد با آن
اگر کسی چیزی را ندانست راهش توقّف هست. قرآن کریم هم این را مشخص کرده است، فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اما این حرفِ ما را جز کسانی که لبیباند و خردمندند این موعظه را کسی متذکّر نمیشود خب، اینها که متذکّر این موعظه شدند چه میکنند و چه میگویند؟ برای اینکه آن نعمت همچنان محفوظ باشد، میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اگر چیزی را نمیدانند واقعاً سخن نمیگویند و حتی حرفی هم نمیزنند، نحوهای هم تعبیر نمیکنند که دلالت کند ما میدانیم، ولی خدا بهتر از ما میداند چون این کلمه «والله اعلم» را همه حق ندارند بگویند این «والله اعلم» برای یک گروه خاص است آنهایی که زحمت کشیدند چیزهایی را یاد گرفتند آنها میتوانند بگویند ما تا این مقدارش را فهمیدیم «والله اعلم»؛ اما هر کسی راه بیفتد اظهار نظر کند بعد بگوید: «والله اعلم» این حق او نیست، این وظیفهاش آن است که بگوید «والله یعلم» نه «والله اعلم»، اینکه میگوید: «والله اعلم» یعنی من عالمم؛ اما خدا از من اعلم است او اعلمیت خدا را انکار نمیکند، این ضمناً مدحی هم برای خودش است.
اما آن کسی که اهل تورّع است میگوید «والله یعلم» یا لااقل در اینگونه از موارد میگوید «والله یعلم» این «والله یعلم» گفتن انسان را راحت میکند و برای اینکه مبادا به دام این حرفها و اوهام بیفتند به ذیل همین ذات اقدس الهی متمسّک میشوند که ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا﴾؛ خدایا! تو که ما را هدایت کردی آن توفیق را سلب نکن که قلب ما منحرف بشود به دنبال تشابه حرکت کنیم. اینها خاصیت موعظه الهی است که اولواالالباب با این مواعظ متذکّر میشوند، میگویند ﴿رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾ که در این دو آیه بعدی یکی همین آیه و یکی ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾ چند نکته دعایی است که بخشی مربوط به آن است که اینها حفظ فهم معارف قرآن را همچنان حفظ کردند و نه تنها خواستند که به دام متشابهات نیفتند، بلکه چیزی بالاتر طلب کردند گفتند: ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْکَ رَحْمَةً﴾ و منشأ اینکه اینها دست به این دعا زدند این است که قیامت را فراموش نکردهاند. ببینید الآن در این آیه محکم و متشابه سخن از معاد نبود؛ اما همه معصیتها در اثر فراموشی روز قیامت است، هر وقت انسان به دام گناهی میافتد در اثر اینکه قیامت را فراموش کرده است. اینها چون به یاد قیامتاند عرض میکنند: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ پس این دو آیه چند جمله دعایی دارد و ریشه همه اینها را هم قیامت میداند که باید مطرح بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است