- 80
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 49 تا 61 سوره مؤمنون
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 49 تا 61 سوره مؤمنون"
قصّه برای کسانی است که در مدار علمِ تجربی و حسّی و ... به سر میبرند
هارون ع گرچه پیامبر بود و وحی به او میرسید ولی نسبت به وجود مبارک موسی (ع) در حد وزیر بود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﴿49﴾ وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً وَآوَیْنَاهُمَا إِلَی رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ ﴿50﴾ یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ ﴿51﴾ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ ﴿52﴾ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿53﴾ فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّی حِینٍ ﴿54﴾ أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ ﴿55﴾ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لاَّ یَشْعُرُونَ ﴿56﴾ إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ﴿57﴾ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ﴿58﴾ وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ ﴿59﴾ وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ﴿60﴾ أُولئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ ﴿61﴾
در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که در مکه نازل شد بعد از مسائل توحید، معارف وحی و نبوّت را مطرح فرمودند. در جریان وحی و نبوّت یک سلسله براهین عقلی هست که آن را اشاره کردند یک سلسله هم قصّهٴ آموزنده است که آن را مطرح میفرمایند. قصّه برای کسانی است که در مدار علمِ تجربی و حسّی و امثال ذلک به سر میبرند و صبغهٴ آموزندگی هم دارد، اما آن برهان فقط اثر تجریدی و عقلی است. فرمود ما به موسای کلیم کتاب دادیم تا اینها هدایت بشوند منظور از این مرجعه ضمیر ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ قوم موسای کلیماند نه فرعون و ملأ او زیرا تورات بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون نازل شده است آن خطوط کلی و دستورهای اوّلی این قبل از غرق فرعون هم بود که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ و مانند آن، اما این تفصیل شریعت که به صورت تورات درآمده است این بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون بود بعد در جریان کوه طور بود و اربعینگیری وجود مبارک موسای کلیم بود و دریافت الواح هدایت یعنی تورات پس ضمیر ﴿لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ﴾ به فرعون و ملأ فرعون برنمیگردد به قوم وجود مبارک موسی برمیگردد.
مطلب دیگر آن است که گرچه در این گونه از موارد اسم مفرد میآورند میفرماید ما به موسای کلیم کتاب دادیم در بخشهای دیگر هم نام مبارک موسای کلیم را میبرد ولی در خطوط کلی ضمیر را تثنیه میآورد و یا اسم دو نفر را میبرد میفرماید ما همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 45 به این صورت بود ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا﴾ یعنی همهٴ این معجزات را ما به این دو بزرگوار دادیم این سلطانِ مبین یا اعلیالمعجزات است نظیر عصا، ید بیضا و مانند آن، یا نه منظور برهانی است که وجود مبارک موسای کلیم در سایه تعلیم الهی دریافت کرد گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ آن برهان را سلطان میفرماید و در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ یعنی دلیلی را که خدای سبحان نازل کرده باشد و مسلّط بر وهم و خیال باشد در دست ندارید. به هر تقدیر این سلطان یا معجزهٴ برتر و شفافتر است نظیر عصا و ید بیضا یا برهان است و به هر حال آیات وجود مبارک موسای کلیم به عنوان آیات شفاف و روشن معرّفی شدند فرمودند ما به موسای کلیم ﴿تِسْعَ آیَاتٍ﴾ بَیّن دادیم نظیر آنچه دربارهٴ سرزمین وحی فرمود: ﴿فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ﴾ یعنی آیات شفاف و روشن خب.
بنابراین در این گونه از موارد نام هر دو را میبرد بعد میفرماید ما به اینها آیات دادیم. نوبت به کتاب که میرسد میفرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ در جریان دریافت کتاب هم قصّهٴ طور است و اربعینگیری است و ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ است و ﴿ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ است و ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ است و امثال ذلک. در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» هم دارد که ما به هر دو بزرگوار کتاب دادیم در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» به این صورت ذکر شده است آیهٴ 114 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ ٭ وَنَجَّیْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ ٭ وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ﴾ یعنی موسی و هارون و قومش ﴿وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ﴾ یعنی به وجود مبارک موسی و هارون کتاب مُستبین و شفاف دادیم ﴿وَهَدَیْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِمَا فِی الْآخِرِینَ ٭ سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ این ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ نظیر داستان وجود مبارک یونس که فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾ آنجا دارد ﴿وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا این اختصاصی به ذکر یونسی ندارد روش موسای کلیم هم همین طور است روش هارون(سلام الله علیهما) هم همین طور است برای اینکه در پایان آنها دارد که ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ کسی که راه موسای کلیم را برود کسی که راه هارون(سلام الله علیهما) را برود مثل اینکه راه یونس را برود ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ است. بعد هم روشن خواهد شد الآن که راه همهٴ انبیا یکی است آن شریعتِ خاص و منهاج مخصوص برای قوم آنهاست وگرنه خطوط کلی انبیا یکی است که الآن روشن میشود.
خب، از این آیه مبارکهٴ 117 سورهٴ «صافات» که فرمود: ﴿وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ﴾ معلوم میشود که تورات را به وجود مبارک موسی و هارون به هر دوی آنها داد چه اینکه آیات را هم فرمود: ﴿آتیناهما آیاتنا﴾ جمع بین این دو طایفه از آیات این خواهد بود جمع دو طایفه برای اینکه یک طایفه دارد که ما این کتاب را به هر دو گروه دادیم آیات را به هر دو دادیم و مانند آن، بخشی از آیات دارد که ما کتاب را به موسای کلیم دادیم این معجزات را به موسای کلیم دادیم سرّش این است که وجود مبارک هارون گرچه پیامبر بود و وحی به او میرسید ولی نسبت به وجود مبارک موسی در حدّ وزیر بود که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً﴾ پس اینها همتای هم نیستند و وجود مبارک موسی از انبیای اولواالعزم است و جزء پنج نفر صاحب شریعت و صاحبنام جهانی است یعنی وجود مبارک نوح است و ابراهیم است و موسی است و عیسی است و وجود مبارک حضرت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این پنج پیامبر اولواالعزماند صاحب ناماند صاحب کتاباند و شریعت کامل دارند وجود مبارک هارون در حدّ وزیر برای موسی(سلام الله علیهما) است پس آن طوری که این آیات بر موسی نازل شده است بر هارون نازل نشد آن طوری که این معجزات به موسی(سلام الله علیه) داده شد به هارون(علیه السلام) داده نشده فقط در حدّ وزارت است پس آنجا که ضمیر تثنیه است معنایش اصل اشتراک است نه یکسان بودن به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ اصل شرکت است نه تساوی در سهم به دلیل اینکه وجود مبارک موسای کلیم هارون را جانشین خود قرار داد در هنگام مناجات طور﴿هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾ بنابراین آنجا که تثنیه است درست است آنجا که ضمیر مفرد است درست است زیرا درست است که وجود مبارک هارون شریک امر موسای کلیم بود فرمود: ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ خدای سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ اما در حدّ وجود مبارک موسای کلیم نبود به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً﴾ خب اگر در حدّ وزارت بود نه در حدّ نبوّت خاص گرچه نبیّ بود وحی هم به او نازل شده معلوم میشود که به تبع وجود مبارک موسای کلیم اینها را دریافت میکرد. در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» و امثال «فرقان» آنجا هست که ما قبلاً هم مشابه این گذشت که ما وجود مبارک هارون را وزیر قرار دادیم برای حضرت موسای کلیم خب اگر وزیر است میتوان هم ضمیر را مفرد آورد هم ضمیر را جمع آورد آنجا که ضمیر تثنیه است نظیر آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به این صورت میفرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ﴾ این فرقان و ضیاء همان کتاب آسمانی است که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم فرمود ما به وجود مبارک موسای کلیم فرقان دادیم «فیه تفصیل کل شیء» بنابراین دادن و گرفتن برای هر دو هست لکن شریک هم هستند که ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ اما سهمشان یکی نیست یکی بالاصاله است یکی بالتبع است و مانند آن. خب پس اگر فرمود ما ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ ناظر به همین تفاوتی است که بین وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) است.
اما مطلب دیگر، در همین بخش فرمود بعد از جریان حضرت موسی فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ قصّهٴ حضرت مریم و عیسی(سلام الله علیهما) چه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» چه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» مبسوطاً گذشت فرمود این دو بزرگوار یک معجزهاند معجزهٴ جهانیاند گرچه خود مریم(سلام الله علیها) معجزه است و آیت الهی است و وجود مبارک عیسی به تنهایی معجزهٴ الهی است اما دوتایی معجزهٴ جهانیاند اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ در بخشی از تعبیرات هم دارد آیهٴ جهانی است نظیر اینکه قصّهٴ نوح(سلام الله علیه) را فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِّلْعَالَمِینَ﴾ یعنی طوفانی که به این وضع باشد آیت جهانی است. جناب زمخشری در کشّاف احتمال میدهد که این از قبیل تثنیهای باشد که احدالضلعین حذف شده است یعنی «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ آیةً وَأُمَّهُ آیَةً» حذف آن آیهٴ اول به قرینهٴ آیه دوم است پس کلّ واحد آیه است اگر اینچنین باشد مطلب حق است نه اینکه دوتایی مجموعاً یک معجزهاند خب وجود مبارک عیسای مسیح همین که به دنیا میآید آن سخن را دارد آن سخنی که در دوران میانسالی باید داشته باشد همان سخن را در زادروزش دارد که ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً﴾ که ﴿یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً﴾ یعنی در زادروزش همان طور حرف میزند که در دوران میانسالی حرف میزند در سنّ چهل سالگی حرف میزند ﴿یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ﴾ (یک) ﴿وَکَهْلاً﴾ (دو) «علی وزانٍ واحد» حرف میزند خب اگر این است خودش معجزه است دیگر و این راهش هم که معجزه است اما وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) که بدون همسر، مادر شده است این هم معجزه است پس اگر بگوییم دوتایی یک معجزهاند یعنی یک معجزهٴ جهانیاند اما اگر گفتیم به تعبیر جناب زمخشری که این از باب حصر میتواند باشد آن هم میتواند درست باشد یعنی «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ آیةً وَأُمَّهُ آیَةً» و حذف ما یُعلم منه جائز چون به قرینهٴ ﴿وَأُمَّهُ آیَةً﴾ آن جملهٴ قبلی میتواند حذف بشود خب، ﴿وَآوَیْنَاهُمَا إِلَی رَبْوَةٍ﴾ در جریان میلاد وجود مبارک عیسی خب ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ این بنا شد از مسجد فاصله بگیرد از مرکز عبادت فاصله بگیرد ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ از آن به بعد فرمود وقتی که این مادر شد ما این را در زمینی که برجسته بود سرزمینی که یک مقدار برجسته است گود نیست این را میگویند رَبْوه که این بیشتر آفتاب میگیرد اوّلین باران را این میگیرد اولین آفتاب را این میگیرد و قرآن کریم وقتی میخواهد دربارهٴ آن شجر یا آن خوشهای که خیلی رشد دارد و ثمربخش است مثال ذکر کند میفرماید: ﴿جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ و این ربا را هم که ربا میگویند برای اینکه آن یک امر زاید است دیگر این برجستگی را میگویند رَبا، رَبْوه خب این برجستگی بالتبع باران که بیاید اول سهم اوست آفتاب که بیاید اول سهم اوست اگر درختی در آنجا که سرزمین بلندتر است غَرس بشود غالب این برکات را او میگیرد این میشود رَبْوه، پس از نظر برجستگی دیگر گود نیست یا همسطح سایر زمینها نیست یک مقدار اشراف دارد و برجسته است این میشود «ذات ربوة» هوای مناسب دارد (یک) مسطّح هم است صِرف برجستگی او نیست مسطّح هم هست (این دو) آب مناسب و فراوان هم دارد (این سه) چنین جایی ذاتِ قَرار است یعنی میشود آدم در آنجا به خوبی آن را مقرّ خود قرار بدهد قرارگاه خوبی است برای اینکه اگر آفتاب مناسب بخواهید آنجا هست آب فراوان بخواهید آنجا هست هوای لطیفتر بخواهید آنجا هست منظرهای بیشتری بخواهید آنجا هست این را میگویند «ذات قرار» سرزمینها بعضیها مفرّند بعضیها معبرند بعضیها مقرّ، بعضیها چون جای ماندن نیست انسان همین که آنجا رسید باید فرار کند این میشود مَفرّ بعضی جاهاست که سرزمین عادی است لازم نیست فرار بکند آنجا میگذرد این میشود معبر، بعضی جاها دلپذیر است جای ماندن است به آن میگویند مقرّ، پس یا مفرّ است یا معبر است یا مقرّ، آن مقرّ را که خیلی قرارگاهش دلپذیر است میگویند «ذات قرار» آنجا جای ماندن است فرمود ما این مادر و کودکش را به ذات قرار بردیم که آبِ جاری آبی که «تراه العیون والدلاء» در آنجا هست ﴿ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ﴾ آبِ مَعین قبلاً هم شرحش گذشت آبی که در دسترس باشد «تراه العیون و تناله الدلاء» نه در عمق زمین باشد چاه باشد که دسترس نباشد نه دور باشد که چشم نبیند آبی که «تراه العیون و تناله الدلاء» به آن میگویند آبِ معین. فرمود ما اینها را به جایی که برجسته است اشراف دارد ذاتِ قرار است یعنی نه مفرّ است نه معبر بلکه مقرّ است و آبِ مناسب هم دارد خب. شرح مبسوط اینها در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» گذشت. بعد میفرماید ما یک خطاب جهانی داریم این خطاب جهانشمول قرآن کریم همین است حقوق بشر را باید وحی بنویسد و احکامِ جهانشمول را باید وحی تنظیم بکند الآن مستحضرید این حقوقی که برای بشر مینویسند یک مبنای علمی ندارد چرا مبنای علمی ندارد؟ برای اینکه این هفت میلیارد بشری که دارند زندگی میکنند عاداتی دارند آدابی دارند سننی دارند فرهنگی دارند مبانی دارند مبادی دارند بالأخره با مختلفات به سر میبرند (یک) شما اگر بخواهید برای اینها حقوق تنظیم بکنید موادّ حقوقی تنظیم بکنید سه مرحله دارید که دو مرحلهاش ممکن است ولی یک مرحلهاش دستتان خالی است هر کتاب حقوقی هر مبحث حقوقی باید این سه مرحله را داشته باشد کما تقدّم مراراً یکی آن مادّهٴ حقوقی است الآن فقه هم همین طور است مجلس هم همین طور است در حوزه کارهای فقهی که انجام میدهند این سه مرحله است در مجلس هم کارهای قانونی وضع میکنند سه مرحله است یک موادّ حقوقی است که فقها استنباط میکنند در رسالههای عملی میآید یا مجلسیها تصویب میکنند به صورت قانون در میآید این موادّ حقوقی، این موادّ حقوقی را باید از مبانی بگیرند یک فقیه مبنای خاص او در برائت نقلی این است در برائت عقلی آن است در اطراف علم اجمالی موافقت یا مخالفتش این است در استصحاب با شکّ در مقتضی حکمش این است با شکّ در رافع حکمش این است این یک مبانی دارد به استناد این مبانی آن احکام و موادّ فقهی را استنباط میکنند در رسالهها مینویسند. پس موادّ فقهی به استناد مبانی فقهی است حالا آن مبانی این است عبارت از قواعد فقهی است عبارت از قواعد اصولی است این است تا اینجا درست است مجلس هم همین کار را میکند یک موادّ حقوقی دارد که مصوّبهاش آن است و آن است و آن است. این مصوّبه را از یک مبانی میگیرد که مبانیِ قانون مجلس، قانون اساسی است تا اینجا درست است اما این مبانی را باید از کجا گرفت؟ مبانی را باید از منابع، منابع یعنی منابع آن دیگر امر علمی نیست آن دیگر مبانی نیست دست ما باشد آن را از منبع باید گرفت.
در حوزهها موادّ فقهی را از مبانی میگیرند این مبانی یا قواعد فقهی است یا قواعد اصولی این مبانی را از منابع میگیرند منبع، کتاب است و سنّت اهل بیت(علیهم السلام) پس بنابراین یک فقیه دستش باز است و پُر است مجلس هم که موادّ حقوقی را تصویب میکند از قانون اساسی میگیرد قانون اساسی ما هم متّخذ از قرآن و سنّت است که عدّهای از فقها تلاش و کوشش کردند سعی همهٴ آنها مشکور آنها که رحلت کردند حشرشان با انبیای الهی به استناد کتاب و سنّت این را نوشتند، پس ما یک منبع داریم یک مبنا داریم یک مادّه، کارِ حوزه همین طور است کار دانشگاه هم همین طور است کار مجلس هم همین طور است همه جا همین طور است، اما حالا شما برای هفت میلیارد بشر میخواهید حقوق بشر تنظیم بکنید یک چند مادهای به عنوان موادّ حقوق بشر تصویب شده است بسیار خب، این موادّ حقوقی از یک مبانی گرفته شده به نام چه؟ به نام عدالت، به نام آزادی، به نام استقلال، به نام امانت، به نام حریّت اینها همهاش درست است اما عدالت را از کجا میگیرید؟ عدالت را ناچارید با فرهنگتان با آدابتان با سُننتان با درک خودتان بگیرید معنای عدالت را همه میفهمند که عدل یعنی «وضع کلّ شیء فی موضعه» هر چیزی را سرِ جایش قرار دادن، اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای اموال کجاست؟ جای بدن کجاست؟ جای جان کجاست؟ این را جانآفرین باید بگوید این را اشیاءآفرین باید بگوید او را اشخاصآفرین بگوید یعنی منبع، وحی و کتاب و سنّت است شما کاری ندارید، اگر پیشرفت ایران اسلامی هم هست چاره جز مراجعهٴ به متنِ دقیق دین نیست برای اینکه عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» است معنای عدل چیز روشنی است اما «کُنهه فی غایة الخفایی» اشیاء جایشان کجاست؟ زن جایش کجاست مرد جایش کجاست؟ حاکم جایش کجاست محکوم جایش کجاست؟ عالِم جایش کجاست غیر عالِم جایش کجاست؟ تا منبع نباشد مبنا نیست تا مبنا نباشد موادّ حقوقی صبغهٴ علمی ندارد لذا قانون بشری که برای هفت میلیارد تصویب کردند صبغهٴ علمی ندارد عدل را، آزادی را، استقلال را، امثال ذلک را از فرهنگ مردم از سنّتهای مردم از آداب و سنن و رسوم مردم میآورند که این مختلف است.
در قرآن کریم ذات اقدس الهی یک برنامهٴ جهانشمولی دارد همهٴ انبیا را به خط میکشد همهٴ اُمم را به خط میکشد همهٴ صحف آسمانی را به خط میکشد میگوید: «یا ایها الرسل» ما این «یا ایها الرسل» که خطّ جهانی نباشد که نداریم هر کدام از انبیا در زمان خاصّ خودشان بودند خدای سبحان هم با آنها گفت ﴿یَا نُوحُ﴾، ﴿یَا دَاوُدُ﴾، ﴿یَا إِبْرَاهِیمُ﴾، ﴿یَا مُوسَی﴾، ﴿یَا عِیسَی﴾ اینها را میگفت ما کجا داریم که خدا بفرماید «یا ایّها الرسل» در هیچ عصر و مصری انبیا صف نبستند که خدا به اینها بفرماید «یا ایّها الرسل» یا «یا ایّها الاُمم» این بعد از بیان آن مطلب سامی در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ ذات اقدس الهی یک حکم جهانشمول را به همهٴ انبیا میگوید میفرماید بشر گذشته و حال و آینده یک واقعیّت است با فطرتِ توحیدی هم خلق شد هیچ کسی هم بشر را عوض نمیکند نه من نه دیگری ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به نحو نفی جنس چرا ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ برای اینکه غیر خدا که قدرت ندارد خود خدا هم که به احسن وجه آفرید دیگر دلیل ندارد که ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ این را عوض بکند لذا فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این به نحو نفی جنس است انسان از این زیباتر، بهتر و ظریفتر و جمیلتر و جلیلتر فرض ندارد که با این سرمایه خلق شده با سرمایهٴ فطرت خلق شده با توحید خلق شده با جهانبینی خلق شده با گرایش به ابد خلق شده این مسافرِ ابد است از این بهتر دیگر فرض ندارد خب، اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ اگر قرون گذشته و حال و آینده یکی است، اگر انبیا دینشان هم یکی است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اگر شریعت و منهاج فرق میکند یعنی مثلاً ما چند رکعت نماز میخوانیم آنها چند رکعت، ما به کدام سَمت رو بیاوریم در نماز آنها به کدام سَمت، اینها شریعت و منهاج است ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ اینها مهم نیست اصلِ عقاید، اصل فقه، اصل حقوق، اصل احکام اینها یکی است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خب اگر بشر که پذیرای دین است گذشته و حال و آیندهاش یکی است، اگر مربّی که ذات اقدس الهی است تغییری در سنّت و سیرت نیست «لا تبدیل لسنة الله»، ﴿وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾
بنابراین میشود خطّی را رسم کرد که انبیا در آن خطّاند خطّی را رسم کرد که دین اسلام در آن خط است خطّی را هم رسم کرد که جوامع بشری هستند به عنوان حُکم جهانشمول بفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ﴾ این حکم همین است با هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشید برای اینکه همهٴ شما یک چیز میخواهید همهٴ شما را یک نفر آفرید همهٴ شما به یک جا برمیگردید همهٴ شما با یک ترازو سنجیده میشوید، همهٴ شما با یک فطرت ساخته شدید با هم نجنگید. این حرف میتواند حرفِ جهانی باشد.
پرسش:...
پاسخ: چرا، خود عقل هم به عنوان فطرت، ذات اقدس الهی به او داده است دیگر این عقل را که خدای سبحان به عنوان سرمایه قرار داد در ردیف همینهاست منتها عقل، چراغ است نه راه. ما نباید عقل را در برابر وحی قرار بدهیم آن راه است این چراغ. ما با نقل میفهمیم که یک چراغ روشنی است که خدا به انبیا چه فرمود با عقل میفهمیم که خدا به انبیا چه فرمود اینکه میگویند برائت عقلی اینکه میگویند برائت نقل اینکه میگویند «یدلّ علیه العقل والنقل» این است ما همیشه یعنی همیشه باید مواظب باشیم که برهانِ عقلی را در ردیف حرف زراره و حُمران قرار بدهیم نه ـ معاذ الله ـ در ردیف وحی قرار بدهیم آن وحی مقابل ندارد او علمِ شهودی است این علم حصولی است آن معصوم است این با خطا آمیخته است آن ارتباط مستقیم با ذات اقدس الهی دارد آن دیگر فکر و اجتهاد و ظنون در آن نیست این با این ظنون همراه است.
پرسش:...
پاسخ: بله، این حجیّت یا معذوریّت را عقل کشف میکند یعنی چراغ است از عقل هیچ یعنی هیچ کاری جز نشان دادن ساخته نیست قانون را کسی وضع میکند که جهان را آفرید، انسان را آفرید، پیوند انسان و جهان را آفرید. ما یک صراط داریم که کارِ خداست یک سراج داریم که آن چراغ را هم خدا روشن کرد منتها آن چراغ یکی عقل است در نهاد ما یکی نقل است به وسیلهٴ رجال نقلی حمل میشود از چراغ کاری ساخته نیست مگر اینکه نشان بدهد کجا چاه است کجا راه. موضوعات را خدا آفرید محمولات را خدا آفرید رابطهٴ موضوع و محمول را خدا آفرید، سمّ را خدا آفرید دستگاه گوارش را خدا آفرید، سمّ اگر به دستگاه گوارش بیاید مرگ را به همراه دارد این هم است. طبّ یک چراغ است میگوید اگر بیمار این غذا را بخورد میمیرد نه اینکه حکم بکند قانونگزار باشد نه فقیه قانونگزار است نه عقل فقیه قانونگزار است نه طبع فقیه قانونگزار است همه قانونشناساند قانون را ذات اقدس الهی وضع کرد که به نام صراط است ما تشخیص این صراط را با دو چراغ به همراه داریم این دوتا چراغ هم باید با هم هماهنگ باشند یکی چراغ عقل است یکی چراغ نقل، اگر گفته میشود عقل حکم میکند یعنی مثل اینکه شما این فتیلهٴ چراغ را بالا بردید این چراغ خیلی شفاف به شما نشان میدهد، دیگر چراغ حکم نمیکند این چاه است چاه را دیگری آفرید اینجا راه است راه را دیگری آفرید، اگر در چاه بروی میمیری اگر به راه بروی به مقصد میرسی این کارِ چراغ نیست چراغ فقط کشف میکند میگوید این این طوری است نه این طوری باید باشد منتها ما در تدبیر امور داخلی خودمان یک باید داریم که حالا که این است من پس باید در راه بروم دیگر. اینچنین نیست که عقل حاکم باشد به این معنا قانونگزار باشد مثل اینکه چراغ حرفی برای گفتن ندارد عقل چراغی است قانونشناس نه قانونگزار، قانون را دیگری وضع کرد. خب خدای سبحان چه در این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» چه اینکه مشابهش قبلاً گذشت همهٴ انبیا را به خط میکِشد میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ﴾ یعنی حرفی است ما به همه گفتیم، غذای طیّب و طاهر بخورید این اَکل نظیر ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ است که مطلق تصرّف مراد است اگر کسی زمین مردم را غصب کرد میگوییم مال مردم خورد چه در ادبیات فارسی چه در ادبیات عرب مطلق تصرّف را میگویند اَکل، ﴿کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ﴾ یعنی تصرّفات طیّب و طاهر داشته باشید این برای این ﴿وَاعْمَلُوا صَالِحاً﴾ کار صالح انجام بدهید این حرف همهٴ انبیا. خب و من ناظرم ﴿إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ﴾ این حرفی است که ما به همهٴ انبیا گفتیم عملِ صالح چیست؟ برابر همان که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» مشخص شد که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ لذا بشر همهٴ اینها این 72 ملّت میتوانند بدون جنگ زندگی بکنند نشانهاش آن است که وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) که ظهور کرد «البیعة لله» حاکم است حالا ممکن است بعضی روی اقلیّتهای دینی بمانند ولی جزیه میدهند نه مظلوم میشوند نه ظالم. فرمود این حرفی است که ما به همه گفتیم. بعد گفتیم: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ خب مستحضرید که ما چنین خطابی نداشتیم و نخواهیم داشت برای اینکه در هیچ عصری این طور نبود که همهٴ انبیا یکجا جمع بشوند خدای سبحان دربارهٴ همهٴ این میلیاردهای بشرِ گذشته و حال و آینده بفرماید اینها امّت شمایند بلکه بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ فرمود حرفِ ما به همهٴ انبیا یکی است به همهٴ اُمم یکی است که بدترین دشمنِ شما خودِ شمایید مواظب باشید بیگانه دشمن شما نیست شما چون دشمن خودتانید این هوسخواهی این زیادهخواهی این استکبار این اعتلاطلبی شما را به جان هم انداخت همین. شما خیال میکنید که معیار ارزش، داشتن تکاثر است ما به شما میفهمانیم معیارِ ارزش، داشتن کوثر است. شما جاه و مقام میخواهید همیشه به جان هم میافتید ما شما را به کوثر دعوت میکنیم که عترتش است. شما بخواهید با تکاثر متّحد بشوید این شدنی نیست با خودخواهی تفاهم بکنید و مجلس داشته باشید و جلسه بگیرید که تفاهم بکنید همهتان دلتان پیش یک میز و مقام بتپد این شدنی نیست تا تکاثر هست همین درگیری و زدوخورد هست تا کوثر هست وحدت است فرمود این حرفی است که ما به همهٴ انبیا گفتیم الآن هم به وجود مبارک پیامبر و اهل بیت همین حرف را داریم. این بحثش چون در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» قبلاً گذشت همین مضمون که به «رُسل» خطاب شده ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾ خدای شما هم که یکی است قابل یکی، فاعل یکی، راه هم یکی این اختلاف برای چیست؟ بشرها با هم مختلفاند؟ نه، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ربّ که مبدأ فاعلی و مربّی است مختلف است؟ نه، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ دین مختلف است؟ نه، ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ چه چیزی مختلف است؟ هوس و هوا مختلفاند. عقل مختلف است؟ نه، علم مختلف است؟ نه، هوا مختلف است؟ آری همین. ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً﴾ ما یک کتاب فرستادیم اینها زُبُر کردند هر کسی برای خودش یک کتابی دارد دین را هر کسی برای خودش تفسیر کرده است ﴿وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ ٭ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ﴾ نظیر اینکه «کل له شِربٌ معلوم» در جریان ناقهٴ صالح فرمود: ﴿لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ حالا بعضی از بزرگان میگویند: «کلٌّ له شِربٌ معلوم» هر کسی آبخور مشخّصی دارد. خب منشأ این جهل چیست؟ منشأ جهل این است که اولاً میفرماید اینها مقداری در غفلتشان باشند تا یک وقت بالأخره بیدار میشوند دیگر. این مرگ، پایان راه که نیست این آغاز راه است چون مرگ، پوسیدن نیست از پوست به در آمدن است هجرت است بیدار میشوند «الناس نیامٌ إذا ماتوا انتبهوا» فعلاً خواباند دارند خواب میبینند. منشأ همهٴ اختلافات این است ﴿أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ﴾ ما مال میدهیم، فرزند میدهیم همه را هم داد در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ ما به کفار میدهیم به مؤمنین میدهیم به فاسق میدهیم به عادل میدهیم به همه میدهیم برای اینکه اگر ندهیم که امتحان نیست ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ هم به اصحاب یمین میدهیم هم به اصحاب شمال این طور نیست که به اصحاب شمال ندهیم وگرنه امتحان نمیشود که، ما به همه این امکانات را میدهیم ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ اینجا هم فرمود حالا ما به شما به عنوان آزمون مال دادیم فرزند دادیم خیال کردید ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ﴾ اینها کوثر است اینها همهاش تکاثر است اینها امتحان است بالأخره با دست خودتان آبرویتان را نبرید این طور نیست که کسی به شما مهلت بدهد تا انسان را مسلوبالحیثیّه نکنند رها نمیکنند برای اینکه این همه نعمت را خدای سبحان فراهم کرده و داده برای آزمون آن وقت کسی بگیرد همین را بیراهه برود اینکه نمیشود که فرمود اینها شعور ندارند دارند چه کار میکنند ﴿بَل لاَّ یَشْعُرُونَ﴾ پس معیار ارزش چیست؟ معیار ارزش این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ اینها همیشه در اِشفاقاند هراسناکاند چه خواهد شد آیا این کار من مقبول است یا کار من مقبول نیست، اگر خلاف بکنم چه میشود اگر وفاق بکنم چه میشود همیشه هراسناک است لذا «خوفاً من الله» مواظب خودش است ﴿وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾ به همهٴ احکام و حِکم خدا ایمان دارند ﴿وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ﴾ دیگر نمیگویند خدا هست ما هم هستیم، قرآن هست ما هم هستیم نه، برابر هوا کار نمیکنند ﴿وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ اینها هراسناک کارِ خیر انجام میدهند میگویند شاید ریا باشد شاید خدا قبول نکند بالأخره کارشان را انجام میدهند یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که فرمود: «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» مردان الهی کسانی هستند که تَنشان در کار است دلشان در بهشت است. بخش دیگری از فرمایشاتی که در نهجالبلاغه نیست ولی از نهجالبلاغه استفاده میشود از سایر فرمایشات اهل بیت استفاده میشود این است که حالا اینها که رفتند در بهشت چطور؟ فرمودند: «أبدانهم فی الجِنان و قلوبهم فی حَضرت الرّحمٰن» در دنیا که هستند بدنشان در خدمت به مردم است جانشان در بهشت است وقتی بهشت رفتند بدنشان در بهشت است جانشان عند الله است این را از سورهٴ مبارکهٴ «قمر» گرفتند که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ دیگر «واو» در آن نیست «واو» نیست یعنی «واو» نیست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که دیگر جا برای بدن نیست جا برای شجر و حجر نیست، پس بنابراین «أبدانهم فی الجنان و قلوبهم فی حضرت الرحمن».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
قصّه برای کسانی است که در مدار علمِ تجربی و حسّی و ... به سر میبرند
هارون ع گرچه پیامبر بود و وحی به او میرسید ولی نسبت به وجود مبارک موسی (ع) در حد وزیر بود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﴿49﴾ وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً وَآوَیْنَاهُمَا إِلَی رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ ﴿50﴾ یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ ﴿51﴾ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ ﴿52﴾ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿53﴾ فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّی حِینٍ ﴿54﴾ أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ ﴿55﴾ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لاَّ یَشْعُرُونَ ﴿56﴾ إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ﴿57﴾ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ﴿58﴾ وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ ﴿59﴾ وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ﴿60﴾ أُولئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ ﴿61﴾
در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که در مکه نازل شد بعد از مسائل توحید، معارف وحی و نبوّت را مطرح فرمودند. در جریان وحی و نبوّت یک سلسله براهین عقلی هست که آن را اشاره کردند یک سلسله هم قصّهٴ آموزنده است که آن را مطرح میفرمایند. قصّه برای کسانی است که در مدار علمِ تجربی و حسّی و امثال ذلک به سر میبرند و صبغهٴ آموزندگی هم دارد، اما آن برهان فقط اثر تجریدی و عقلی است. فرمود ما به موسای کلیم کتاب دادیم تا اینها هدایت بشوند منظور از این مرجعه ضمیر ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ قوم موسای کلیماند نه فرعون و ملأ او زیرا تورات بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون نازل شده است آن خطوط کلی و دستورهای اوّلی این قبل از غرق فرعون هم بود که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ و مانند آن، اما این تفصیل شریعت که به صورت تورات درآمده است این بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون بود بعد در جریان کوه طور بود و اربعینگیری وجود مبارک موسای کلیم بود و دریافت الواح هدایت یعنی تورات پس ضمیر ﴿لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ﴾ به فرعون و ملأ فرعون برنمیگردد به قوم وجود مبارک موسی برمیگردد.
مطلب دیگر آن است که گرچه در این گونه از موارد اسم مفرد میآورند میفرماید ما به موسای کلیم کتاب دادیم در بخشهای دیگر هم نام مبارک موسای کلیم را میبرد ولی در خطوط کلی ضمیر را تثنیه میآورد و یا اسم دو نفر را میبرد میفرماید ما همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 45 به این صورت بود ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا﴾ یعنی همهٴ این معجزات را ما به این دو بزرگوار دادیم این سلطانِ مبین یا اعلیالمعجزات است نظیر عصا، ید بیضا و مانند آن، یا نه منظور برهانی است که وجود مبارک موسای کلیم در سایه تعلیم الهی دریافت کرد گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ آن برهان را سلطان میفرماید و در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ یعنی دلیلی را که خدای سبحان نازل کرده باشد و مسلّط بر وهم و خیال باشد در دست ندارید. به هر تقدیر این سلطان یا معجزهٴ برتر و شفافتر است نظیر عصا و ید بیضا یا برهان است و به هر حال آیات وجود مبارک موسای کلیم به عنوان آیات شفاف و روشن معرّفی شدند فرمودند ما به موسای کلیم ﴿تِسْعَ آیَاتٍ﴾ بَیّن دادیم نظیر آنچه دربارهٴ سرزمین وحی فرمود: ﴿فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ﴾ یعنی آیات شفاف و روشن خب.
بنابراین در این گونه از موارد نام هر دو را میبرد بعد میفرماید ما به اینها آیات دادیم. نوبت به کتاب که میرسد میفرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ در جریان دریافت کتاب هم قصّهٴ طور است و اربعینگیری است و ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ است و ﴿ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ است و ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ است و امثال ذلک. در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» هم دارد که ما به هر دو بزرگوار کتاب دادیم در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» به این صورت ذکر شده است آیهٴ 114 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ ٭ وَنَجَّیْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ ٭ وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ﴾ یعنی موسی و هارون و قومش ﴿وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ﴾ یعنی به وجود مبارک موسی و هارون کتاب مُستبین و شفاف دادیم ﴿وَهَدَیْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِمَا فِی الْآخِرِینَ ٭ سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ این ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ نظیر داستان وجود مبارک یونس که فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾ آنجا دارد ﴿وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا این اختصاصی به ذکر یونسی ندارد روش موسای کلیم هم همین طور است روش هارون(سلام الله علیهما) هم همین طور است برای اینکه در پایان آنها دارد که ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ کسی که راه موسای کلیم را برود کسی که راه هارون(سلام الله علیهما) را برود مثل اینکه راه یونس را برود ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ است. بعد هم روشن خواهد شد الآن که راه همهٴ انبیا یکی است آن شریعتِ خاص و منهاج مخصوص برای قوم آنهاست وگرنه خطوط کلی انبیا یکی است که الآن روشن میشود.
خب، از این آیه مبارکهٴ 117 سورهٴ «صافات» که فرمود: ﴿وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ﴾ معلوم میشود که تورات را به وجود مبارک موسی و هارون به هر دوی آنها داد چه اینکه آیات را هم فرمود: ﴿آتیناهما آیاتنا﴾ جمع بین این دو طایفه از آیات این خواهد بود جمع دو طایفه برای اینکه یک طایفه دارد که ما این کتاب را به هر دو گروه دادیم آیات را به هر دو دادیم و مانند آن، بخشی از آیات دارد که ما کتاب را به موسای کلیم دادیم این معجزات را به موسای کلیم دادیم سرّش این است که وجود مبارک هارون گرچه پیامبر بود و وحی به او میرسید ولی نسبت به وجود مبارک موسی در حدّ وزیر بود که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً﴾ پس اینها همتای هم نیستند و وجود مبارک موسی از انبیای اولواالعزم است و جزء پنج نفر صاحب شریعت و صاحبنام جهانی است یعنی وجود مبارک نوح است و ابراهیم است و موسی است و عیسی است و وجود مبارک حضرت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این پنج پیامبر اولواالعزماند صاحب ناماند صاحب کتاباند و شریعت کامل دارند وجود مبارک هارون در حدّ وزیر برای موسی(سلام الله علیهما) است پس آن طوری که این آیات بر موسی نازل شده است بر هارون نازل نشد آن طوری که این معجزات به موسی(سلام الله علیه) داده شد به هارون(علیه السلام) داده نشده فقط در حدّ وزارت است پس آنجا که ضمیر تثنیه است معنایش اصل اشتراک است نه یکسان بودن به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ اصل شرکت است نه تساوی در سهم به دلیل اینکه وجود مبارک موسای کلیم هارون را جانشین خود قرار داد در هنگام مناجات طور﴿هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾ بنابراین آنجا که تثنیه است درست است آنجا که ضمیر مفرد است درست است زیرا درست است که وجود مبارک هارون شریک امر موسای کلیم بود فرمود: ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ خدای سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ اما در حدّ وجود مبارک موسای کلیم نبود به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً﴾ خب اگر در حدّ وزارت بود نه در حدّ نبوّت خاص گرچه نبیّ بود وحی هم به او نازل شده معلوم میشود که به تبع وجود مبارک موسای کلیم اینها را دریافت میکرد. در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» و امثال «فرقان» آنجا هست که ما قبلاً هم مشابه این گذشت که ما وجود مبارک هارون را وزیر قرار دادیم برای حضرت موسای کلیم خب اگر وزیر است میتوان هم ضمیر را مفرد آورد هم ضمیر را جمع آورد آنجا که ضمیر تثنیه است نظیر آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به این صورت میفرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ﴾ این فرقان و ضیاء همان کتاب آسمانی است که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم فرمود ما به وجود مبارک موسای کلیم فرقان دادیم «فیه تفصیل کل شیء» بنابراین دادن و گرفتن برای هر دو هست لکن شریک هم هستند که ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ اما سهمشان یکی نیست یکی بالاصاله است یکی بالتبع است و مانند آن. خب پس اگر فرمود ما ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ ناظر به همین تفاوتی است که بین وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) است.
اما مطلب دیگر، در همین بخش فرمود بعد از جریان حضرت موسی فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ قصّهٴ حضرت مریم و عیسی(سلام الله علیهما) چه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» چه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» مبسوطاً گذشت فرمود این دو بزرگوار یک معجزهاند معجزهٴ جهانیاند گرچه خود مریم(سلام الله علیها) معجزه است و آیت الهی است و وجود مبارک عیسی به تنهایی معجزهٴ الهی است اما دوتایی معجزهٴ جهانیاند اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ در بخشی از تعبیرات هم دارد آیهٴ جهانی است نظیر اینکه قصّهٴ نوح(سلام الله علیه) را فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِّلْعَالَمِینَ﴾ یعنی طوفانی که به این وضع باشد آیت جهانی است. جناب زمخشری در کشّاف احتمال میدهد که این از قبیل تثنیهای باشد که احدالضلعین حذف شده است یعنی «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ آیةً وَأُمَّهُ آیَةً» حذف آن آیهٴ اول به قرینهٴ آیه دوم است پس کلّ واحد آیه است اگر اینچنین باشد مطلب حق است نه اینکه دوتایی مجموعاً یک معجزهاند خب وجود مبارک عیسای مسیح همین که به دنیا میآید آن سخن را دارد آن سخنی که در دوران میانسالی باید داشته باشد همان سخن را در زادروزش دارد که ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً﴾ که ﴿یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً﴾ یعنی در زادروزش همان طور حرف میزند که در دوران میانسالی حرف میزند در سنّ چهل سالگی حرف میزند ﴿یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ﴾ (یک) ﴿وَکَهْلاً﴾ (دو) «علی وزانٍ واحد» حرف میزند خب اگر این است خودش معجزه است دیگر و این راهش هم که معجزه است اما وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) که بدون همسر، مادر شده است این هم معجزه است پس اگر بگوییم دوتایی یک معجزهاند یعنی یک معجزهٴ جهانیاند اما اگر گفتیم به تعبیر جناب زمخشری که این از باب حصر میتواند باشد آن هم میتواند درست باشد یعنی «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ آیةً وَأُمَّهُ آیَةً» و حذف ما یُعلم منه جائز چون به قرینهٴ ﴿وَأُمَّهُ آیَةً﴾ آن جملهٴ قبلی میتواند حذف بشود خب، ﴿وَآوَیْنَاهُمَا إِلَی رَبْوَةٍ﴾ در جریان میلاد وجود مبارک عیسی خب ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ این بنا شد از مسجد فاصله بگیرد از مرکز عبادت فاصله بگیرد ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ از آن به بعد فرمود وقتی که این مادر شد ما این را در زمینی که برجسته بود سرزمینی که یک مقدار برجسته است گود نیست این را میگویند رَبْوه که این بیشتر آفتاب میگیرد اوّلین باران را این میگیرد اولین آفتاب را این میگیرد و قرآن کریم وقتی میخواهد دربارهٴ آن شجر یا آن خوشهای که خیلی رشد دارد و ثمربخش است مثال ذکر کند میفرماید: ﴿جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ و این ربا را هم که ربا میگویند برای اینکه آن یک امر زاید است دیگر این برجستگی را میگویند رَبا، رَبْوه خب این برجستگی بالتبع باران که بیاید اول سهم اوست آفتاب که بیاید اول سهم اوست اگر درختی در آنجا که سرزمین بلندتر است غَرس بشود غالب این برکات را او میگیرد این میشود رَبْوه، پس از نظر برجستگی دیگر گود نیست یا همسطح سایر زمینها نیست یک مقدار اشراف دارد و برجسته است این میشود «ذات ربوة» هوای مناسب دارد (یک) مسطّح هم است صِرف برجستگی او نیست مسطّح هم هست (این دو) آب مناسب و فراوان هم دارد (این سه) چنین جایی ذاتِ قَرار است یعنی میشود آدم در آنجا به خوبی آن را مقرّ خود قرار بدهد قرارگاه خوبی است برای اینکه اگر آفتاب مناسب بخواهید آنجا هست آب فراوان بخواهید آنجا هست هوای لطیفتر بخواهید آنجا هست منظرهای بیشتری بخواهید آنجا هست این را میگویند «ذات قرار» سرزمینها بعضیها مفرّند بعضیها معبرند بعضیها مقرّ، بعضیها چون جای ماندن نیست انسان همین که آنجا رسید باید فرار کند این میشود مَفرّ بعضی جاهاست که سرزمین عادی است لازم نیست فرار بکند آنجا میگذرد این میشود معبر، بعضی جاها دلپذیر است جای ماندن است به آن میگویند مقرّ، پس یا مفرّ است یا معبر است یا مقرّ، آن مقرّ را که خیلی قرارگاهش دلپذیر است میگویند «ذات قرار» آنجا جای ماندن است فرمود ما این مادر و کودکش را به ذات قرار بردیم که آبِ جاری آبی که «تراه العیون والدلاء» در آنجا هست ﴿ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ﴾ آبِ مَعین قبلاً هم شرحش گذشت آبی که در دسترس باشد «تراه العیون و تناله الدلاء» نه در عمق زمین باشد چاه باشد که دسترس نباشد نه دور باشد که چشم نبیند آبی که «تراه العیون و تناله الدلاء» به آن میگویند آبِ معین. فرمود ما اینها را به جایی که برجسته است اشراف دارد ذاتِ قرار است یعنی نه مفرّ است نه معبر بلکه مقرّ است و آبِ مناسب هم دارد خب. شرح مبسوط اینها در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» گذشت. بعد میفرماید ما یک خطاب جهانی داریم این خطاب جهانشمول قرآن کریم همین است حقوق بشر را باید وحی بنویسد و احکامِ جهانشمول را باید وحی تنظیم بکند الآن مستحضرید این حقوقی که برای بشر مینویسند یک مبنای علمی ندارد چرا مبنای علمی ندارد؟ برای اینکه این هفت میلیارد بشری که دارند زندگی میکنند عاداتی دارند آدابی دارند سننی دارند فرهنگی دارند مبانی دارند مبادی دارند بالأخره با مختلفات به سر میبرند (یک) شما اگر بخواهید برای اینها حقوق تنظیم بکنید موادّ حقوقی تنظیم بکنید سه مرحله دارید که دو مرحلهاش ممکن است ولی یک مرحلهاش دستتان خالی است هر کتاب حقوقی هر مبحث حقوقی باید این سه مرحله را داشته باشد کما تقدّم مراراً یکی آن مادّهٴ حقوقی است الآن فقه هم همین طور است مجلس هم همین طور است در حوزه کارهای فقهی که انجام میدهند این سه مرحله است در مجلس هم کارهای قانونی وضع میکنند سه مرحله است یک موادّ حقوقی است که فقها استنباط میکنند در رسالههای عملی میآید یا مجلسیها تصویب میکنند به صورت قانون در میآید این موادّ حقوقی، این موادّ حقوقی را باید از مبانی بگیرند یک فقیه مبنای خاص او در برائت نقلی این است در برائت عقلی آن است در اطراف علم اجمالی موافقت یا مخالفتش این است در استصحاب با شکّ در مقتضی حکمش این است با شکّ در رافع حکمش این است این یک مبانی دارد به استناد این مبانی آن احکام و موادّ فقهی را استنباط میکنند در رسالهها مینویسند. پس موادّ فقهی به استناد مبانی فقهی است حالا آن مبانی این است عبارت از قواعد فقهی است عبارت از قواعد اصولی است این است تا اینجا درست است مجلس هم همین کار را میکند یک موادّ حقوقی دارد که مصوّبهاش آن است و آن است و آن است. این مصوّبه را از یک مبانی میگیرد که مبانیِ قانون مجلس، قانون اساسی است تا اینجا درست است اما این مبانی را باید از کجا گرفت؟ مبانی را باید از منابع، منابع یعنی منابع آن دیگر امر علمی نیست آن دیگر مبانی نیست دست ما باشد آن را از منبع باید گرفت.
در حوزهها موادّ فقهی را از مبانی میگیرند این مبانی یا قواعد فقهی است یا قواعد اصولی این مبانی را از منابع میگیرند منبع، کتاب است و سنّت اهل بیت(علیهم السلام) پس بنابراین یک فقیه دستش باز است و پُر است مجلس هم که موادّ حقوقی را تصویب میکند از قانون اساسی میگیرد قانون اساسی ما هم متّخذ از قرآن و سنّت است که عدّهای از فقها تلاش و کوشش کردند سعی همهٴ آنها مشکور آنها که رحلت کردند حشرشان با انبیای الهی به استناد کتاب و سنّت این را نوشتند، پس ما یک منبع داریم یک مبنا داریم یک مادّه، کارِ حوزه همین طور است کار دانشگاه هم همین طور است کار مجلس هم همین طور است همه جا همین طور است، اما حالا شما برای هفت میلیارد بشر میخواهید حقوق بشر تنظیم بکنید یک چند مادهای به عنوان موادّ حقوق بشر تصویب شده است بسیار خب، این موادّ حقوقی از یک مبانی گرفته شده به نام چه؟ به نام عدالت، به نام آزادی، به نام استقلال، به نام امانت، به نام حریّت اینها همهاش درست است اما عدالت را از کجا میگیرید؟ عدالت را ناچارید با فرهنگتان با آدابتان با سُننتان با درک خودتان بگیرید معنای عدالت را همه میفهمند که عدل یعنی «وضع کلّ شیء فی موضعه» هر چیزی را سرِ جایش قرار دادن، اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای اموال کجاست؟ جای بدن کجاست؟ جای جان کجاست؟ این را جانآفرین باید بگوید این را اشیاءآفرین باید بگوید او را اشخاصآفرین بگوید یعنی منبع، وحی و کتاب و سنّت است شما کاری ندارید، اگر پیشرفت ایران اسلامی هم هست چاره جز مراجعهٴ به متنِ دقیق دین نیست برای اینکه عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» است معنای عدل چیز روشنی است اما «کُنهه فی غایة الخفایی» اشیاء جایشان کجاست؟ زن جایش کجاست مرد جایش کجاست؟ حاکم جایش کجاست محکوم جایش کجاست؟ عالِم جایش کجاست غیر عالِم جایش کجاست؟ تا منبع نباشد مبنا نیست تا مبنا نباشد موادّ حقوقی صبغهٴ علمی ندارد لذا قانون بشری که برای هفت میلیارد تصویب کردند صبغهٴ علمی ندارد عدل را، آزادی را، استقلال را، امثال ذلک را از فرهنگ مردم از سنّتهای مردم از آداب و سنن و رسوم مردم میآورند که این مختلف است.
در قرآن کریم ذات اقدس الهی یک برنامهٴ جهانشمولی دارد همهٴ انبیا را به خط میکشد همهٴ اُمم را به خط میکشد همهٴ صحف آسمانی را به خط میکشد میگوید: «یا ایها الرسل» ما این «یا ایها الرسل» که خطّ جهانی نباشد که نداریم هر کدام از انبیا در زمان خاصّ خودشان بودند خدای سبحان هم با آنها گفت ﴿یَا نُوحُ﴾، ﴿یَا دَاوُدُ﴾، ﴿یَا إِبْرَاهِیمُ﴾، ﴿یَا مُوسَی﴾، ﴿یَا عِیسَی﴾ اینها را میگفت ما کجا داریم که خدا بفرماید «یا ایّها الرسل» در هیچ عصر و مصری انبیا صف نبستند که خدا به اینها بفرماید «یا ایّها الرسل» یا «یا ایّها الاُمم» این بعد از بیان آن مطلب سامی در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ ذات اقدس الهی یک حکم جهانشمول را به همهٴ انبیا میگوید میفرماید بشر گذشته و حال و آینده یک واقعیّت است با فطرتِ توحیدی هم خلق شد هیچ کسی هم بشر را عوض نمیکند نه من نه دیگری ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به نحو نفی جنس چرا ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ برای اینکه غیر خدا که قدرت ندارد خود خدا هم که به احسن وجه آفرید دیگر دلیل ندارد که ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ این را عوض بکند لذا فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این به نحو نفی جنس است انسان از این زیباتر، بهتر و ظریفتر و جمیلتر و جلیلتر فرض ندارد که با این سرمایه خلق شده با سرمایهٴ فطرت خلق شده با توحید خلق شده با جهانبینی خلق شده با گرایش به ابد خلق شده این مسافرِ ابد است از این بهتر دیگر فرض ندارد خب، اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ اگر قرون گذشته و حال و آینده یکی است، اگر انبیا دینشان هم یکی است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اگر شریعت و منهاج فرق میکند یعنی مثلاً ما چند رکعت نماز میخوانیم آنها چند رکعت، ما به کدام سَمت رو بیاوریم در نماز آنها به کدام سَمت، اینها شریعت و منهاج است ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ اینها مهم نیست اصلِ عقاید، اصل فقه، اصل حقوق، اصل احکام اینها یکی است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خب اگر بشر که پذیرای دین است گذشته و حال و آیندهاش یکی است، اگر مربّی که ذات اقدس الهی است تغییری در سنّت و سیرت نیست «لا تبدیل لسنة الله»، ﴿وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾
بنابراین میشود خطّی را رسم کرد که انبیا در آن خطّاند خطّی را رسم کرد که دین اسلام در آن خط است خطّی را هم رسم کرد که جوامع بشری هستند به عنوان حُکم جهانشمول بفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ﴾ این حکم همین است با هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشید برای اینکه همهٴ شما یک چیز میخواهید همهٴ شما را یک نفر آفرید همهٴ شما به یک جا برمیگردید همهٴ شما با یک ترازو سنجیده میشوید، همهٴ شما با یک فطرت ساخته شدید با هم نجنگید. این حرف میتواند حرفِ جهانی باشد.
پرسش:...
پاسخ: چرا، خود عقل هم به عنوان فطرت، ذات اقدس الهی به او داده است دیگر این عقل را که خدای سبحان به عنوان سرمایه قرار داد در ردیف همینهاست منتها عقل، چراغ است نه راه. ما نباید عقل را در برابر وحی قرار بدهیم آن راه است این چراغ. ما با نقل میفهمیم که یک چراغ روشنی است که خدا به انبیا چه فرمود با عقل میفهمیم که خدا به انبیا چه فرمود اینکه میگویند برائت عقلی اینکه میگویند برائت نقل اینکه میگویند «یدلّ علیه العقل والنقل» این است ما همیشه یعنی همیشه باید مواظب باشیم که برهانِ عقلی را در ردیف حرف زراره و حُمران قرار بدهیم نه ـ معاذ الله ـ در ردیف وحی قرار بدهیم آن وحی مقابل ندارد او علمِ شهودی است این علم حصولی است آن معصوم است این با خطا آمیخته است آن ارتباط مستقیم با ذات اقدس الهی دارد آن دیگر فکر و اجتهاد و ظنون در آن نیست این با این ظنون همراه است.
پرسش:...
پاسخ: بله، این حجیّت یا معذوریّت را عقل کشف میکند یعنی چراغ است از عقل هیچ یعنی هیچ کاری جز نشان دادن ساخته نیست قانون را کسی وضع میکند که جهان را آفرید، انسان را آفرید، پیوند انسان و جهان را آفرید. ما یک صراط داریم که کارِ خداست یک سراج داریم که آن چراغ را هم خدا روشن کرد منتها آن چراغ یکی عقل است در نهاد ما یکی نقل است به وسیلهٴ رجال نقلی حمل میشود از چراغ کاری ساخته نیست مگر اینکه نشان بدهد کجا چاه است کجا راه. موضوعات را خدا آفرید محمولات را خدا آفرید رابطهٴ موضوع و محمول را خدا آفرید، سمّ را خدا آفرید دستگاه گوارش را خدا آفرید، سمّ اگر به دستگاه گوارش بیاید مرگ را به همراه دارد این هم است. طبّ یک چراغ است میگوید اگر بیمار این غذا را بخورد میمیرد نه اینکه حکم بکند قانونگزار باشد نه فقیه قانونگزار است نه عقل فقیه قانونگزار است نه طبع فقیه قانونگزار است همه قانونشناساند قانون را ذات اقدس الهی وضع کرد که به نام صراط است ما تشخیص این صراط را با دو چراغ به همراه داریم این دوتا چراغ هم باید با هم هماهنگ باشند یکی چراغ عقل است یکی چراغ نقل، اگر گفته میشود عقل حکم میکند یعنی مثل اینکه شما این فتیلهٴ چراغ را بالا بردید این چراغ خیلی شفاف به شما نشان میدهد، دیگر چراغ حکم نمیکند این چاه است چاه را دیگری آفرید اینجا راه است راه را دیگری آفرید، اگر در چاه بروی میمیری اگر به راه بروی به مقصد میرسی این کارِ چراغ نیست چراغ فقط کشف میکند میگوید این این طوری است نه این طوری باید باشد منتها ما در تدبیر امور داخلی خودمان یک باید داریم که حالا که این است من پس باید در راه بروم دیگر. اینچنین نیست که عقل حاکم باشد به این معنا قانونگزار باشد مثل اینکه چراغ حرفی برای گفتن ندارد عقل چراغی است قانونشناس نه قانونگزار، قانون را دیگری وضع کرد. خب خدای سبحان چه در این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» چه اینکه مشابهش قبلاً گذشت همهٴ انبیا را به خط میکِشد میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ﴾ یعنی حرفی است ما به همه گفتیم، غذای طیّب و طاهر بخورید این اَکل نظیر ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ است که مطلق تصرّف مراد است اگر کسی زمین مردم را غصب کرد میگوییم مال مردم خورد چه در ادبیات فارسی چه در ادبیات عرب مطلق تصرّف را میگویند اَکل، ﴿کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ﴾ یعنی تصرّفات طیّب و طاهر داشته باشید این برای این ﴿وَاعْمَلُوا صَالِحاً﴾ کار صالح انجام بدهید این حرف همهٴ انبیا. خب و من ناظرم ﴿إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ﴾ این حرفی است که ما به همهٴ انبیا گفتیم عملِ صالح چیست؟ برابر همان که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» مشخص شد که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ لذا بشر همهٴ اینها این 72 ملّت میتوانند بدون جنگ زندگی بکنند نشانهاش آن است که وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) که ظهور کرد «البیعة لله» حاکم است حالا ممکن است بعضی روی اقلیّتهای دینی بمانند ولی جزیه میدهند نه مظلوم میشوند نه ظالم. فرمود این حرفی است که ما به همه گفتیم. بعد گفتیم: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ خب مستحضرید که ما چنین خطابی نداشتیم و نخواهیم داشت برای اینکه در هیچ عصری این طور نبود که همهٴ انبیا یکجا جمع بشوند خدای سبحان دربارهٴ همهٴ این میلیاردهای بشرِ گذشته و حال و آینده بفرماید اینها امّت شمایند بلکه بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ فرمود حرفِ ما به همهٴ انبیا یکی است به همهٴ اُمم یکی است که بدترین دشمنِ شما خودِ شمایید مواظب باشید بیگانه دشمن شما نیست شما چون دشمن خودتانید این هوسخواهی این زیادهخواهی این استکبار این اعتلاطلبی شما را به جان هم انداخت همین. شما خیال میکنید که معیار ارزش، داشتن تکاثر است ما به شما میفهمانیم معیارِ ارزش، داشتن کوثر است. شما جاه و مقام میخواهید همیشه به جان هم میافتید ما شما را به کوثر دعوت میکنیم که عترتش است. شما بخواهید با تکاثر متّحد بشوید این شدنی نیست با خودخواهی تفاهم بکنید و مجلس داشته باشید و جلسه بگیرید که تفاهم بکنید همهتان دلتان پیش یک میز و مقام بتپد این شدنی نیست تا تکاثر هست همین درگیری و زدوخورد هست تا کوثر هست وحدت است فرمود این حرفی است که ما به همهٴ انبیا گفتیم الآن هم به وجود مبارک پیامبر و اهل بیت همین حرف را داریم. این بحثش چون در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» قبلاً گذشت همین مضمون که به «رُسل» خطاب شده ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾ خدای شما هم که یکی است قابل یکی، فاعل یکی، راه هم یکی این اختلاف برای چیست؟ بشرها با هم مختلفاند؟ نه، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ربّ که مبدأ فاعلی و مربّی است مختلف است؟ نه، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ دین مختلف است؟ نه، ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ چه چیزی مختلف است؟ هوس و هوا مختلفاند. عقل مختلف است؟ نه، علم مختلف است؟ نه، هوا مختلف است؟ آری همین. ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً﴾ ما یک کتاب فرستادیم اینها زُبُر کردند هر کسی برای خودش یک کتابی دارد دین را هر کسی برای خودش تفسیر کرده است ﴿وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ ٭ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ﴾ نظیر اینکه «کل له شِربٌ معلوم» در جریان ناقهٴ صالح فرمود: ﴿لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ حالا بعضی از بزرگان میگویند: «کلٌّ له شِربٌ معلوم» هر کسی آبخور مشخّصی دارد. خب منشأ این جهل چیست؟ منشأ جهل این است که اولاً میفرماید اینها مقداری در غفلتشان باشند تا یک وقت بالأخره بیدار میشوند دیگر. این مرگ، پایان راه که نیست این آغاز راه است چون مرگ، پوسیدن نیست از پوست به در آمدن است هجرت است بیدار میشوند «الناس نیامٌ إذا ماتوا انتبهوا» فعلاً خواباند دارند خواب میبینند. منشأ همهٴ اختلافات این است ﴿أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ﴾ ما مال میدهیم، فرزند میدهیم همه را هم داد در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ ما به کفار میدهیم به مؤمنین میدهیم به فاسق میدهیم به عادل میدهیم به همه میدهیم برای اینکه اگر ندهیم که امتحان نیست ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ هم به اصحاب یمین میدهیم هم به اصحاب شمال این طور نیست که به اصحاب شمال ندهیم وگرنه امتحان نمیشود که، ما به همه این امکانات را میدهیم ﴿کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ اینجا هم فرمود حالا ما به شما به عنوان آزمون مال دادیم فرزند دادیم خیال کردید ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ﴾ اینها کوثر است اینها همهاش تکاثر است اینها امتحان است بالأخره با دست خودتان آبرویتان را نبرید این طور نیست که کسی به شما مهلت بدهد تا انسان را مسلوبالحیثیّه نکنند رها نمیکنند برای اینکه این همه نعمت را خدای سبحان فراهم کرده و داده برای آزمون آن وقت کسی بگیرد همین را بیراهه برود اینکه نمیشود که فرمود اینها شعور ندارند دارند چه کار میکنند ﴿بَل لاَّ یَشْعُرُونَ﴾ پس معیار ارزش چیست؟ معیار ارزش این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ اینها همیشه در اِشفاقاند هراسناکاند چه خواهد شد آیا این کار من مقبول است یا کار من مقبول نیست، اگر خلاف بکنم چه میشود اگر وفاق بکنم چه میشود همیشه هراسناک است لذا «خوفاً من الله» مواظب خودش است ﴿وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾ به همهٴ احکام و حِکم خدا ایمان دارند ﴿وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ﴾ دیگر نمیگویند خدا هست ما هم هستیم، قرآن هست ما هم هستیم نه، برابر هوا کار نمیکنند ﴿وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ اینها هراسناک کارِ خیر انجام میدهند میگویند شاید ریا باشد شاید خدا قبول نکند بالأخره کارشان را انجام میدهند یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که فرمود: «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» مردان الهی کسانی هستند که تَنشان در کار است دلشان در بهشت است. بخش دیگری از فرمایشاتی که در نهجالبلاغه نیست ولی از نهجالبلاغه استفاده میشود از سایر فرمایشات اهل بیت استفاده میشود این است که حالا اینها که رفتند در بهشت چطور؟ فرمودند: «أبدانهم فی الجِنان و قلوبهم فی حَضرت الرّحمٰن» در دنیا که هستند بدنشان در خدمت به مردم است جانشان در بهشت است وقتی بهشت رفتند بدنشان در بهشت است جانشان عند الله است این را از سورهٴ مبارکهٴ «قمر» گرفتند که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ دیگر «واو» در آن نیست «واو» نیست یعنی «واو» نیست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که دیگر جا برای بدن نیست جا برای شجر و حجر نیست، پس بنابراین «أبدانهم فی الجنان و قلوبهم فی حضرت الرحمن».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است