- 1508
- 1000
- 1000
- 1000
سر خط شروع و تحلیل تاریخ اسلام، جلسه هجدهم
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی با موضوع «سر خط شروع و تحلیل تاریخ اسلام»، جلسه هجدهم، سال 1398
عرض کردیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صدها بار برای نجات امت، برای اینکه امت گرفتار نشود، بعد از خودشان مردم را به اهلبیت علیهم السلام و قرآن ارجاع دادند. موضوع غربت اهلبیت را از اینجا آغاز کردیم که با توجه به توصیه اکید رسول خدا، متأسفانه از آن افرادی که پنج تن بودند همراه با رسول خدا، از اینها زیاد استفاده نشد. از جهت علمی و سکوت اخلاقی و آداب و عقاید، بحث میکردیم که چه مواردی باعث شد اهلبیت غریب شوند و کنار گذاشته شوند، آخرین مورد این است که اتفاق بسیار عجیب و تلخی افتاد، اینکه به جای اهلبیت علیهم السلام عدهای از اهل کتاب از یهود را متأسفانه بعد از پیغمبر به عنوان عالم جایگزین کردند که خیلی تلخ و عجیب است. ما هیچ درگیری و نزاعی با هیچ یک از ادیان دیگر نداریم و قائل به گفتگو هستیم. منظورم عدهای معدود از دانشمندان یهودی است که به صورت نفوذی و نفاق وارد اسلام شدند و اینها خیلی آسیب رساندند. عموم مردم که قائل به یک دین دیگر هستند، ممکن است نباشند و دشمنی خاصی نداشته باشند و مسأله بنده کلیت یهود نیست و آن بحث دیگری است.
در عرب جاهلی چون عرب جاهلی خواندن و نوشتن بلد نبودند، آداب و رسومشان در رفتار شکل خاصی بود، یهودیانی که در شبه جزیره بودند، ویژگیهایی داشتند که عرب جاهلی نسبت به آنها احساس خودباختگی میکرد، مثلاً اینها خواندن و نوشتن بلد بودند و عده معدودی از عربها قبل از اسلام خواندن و نوشتن بلد بودند، با توجه به اینکه اینها ارتباطات قبلی داشتند، ولو دینشان تحریف شده بود، ریشهی حقیقی داشت و در مباحث طبی و حکمی چیزهایی بلد بودند. از طرفی قدرتهایی داشتند که هنوز منجنیق و ارابه نیامده بود به جامعه حجاز و این قلعهها که اگر در آن قرار میگرفتند، اگر دشمنی میآمد به اندازه یکی دو سال آذوقه داشتند. مسیر رودخانه را طوری منحرف کرده بودند که شاخههایی از زیر قلعه عبور کند و آب و غذا داشته باشند. آن گروهی که آمده بود با اینها بجنگد نیاز به آذوقه و آب داشت. چون منجنیق و ارابه نبود، قلعهها قابل شکستن نبود. یک حالت شکست ناپذیری در یهودیان بود و یک حالت خودباختگی برای عرب جاهلی افتاده بود. وقتی اسم یهود میآمد باسواد، عالم، دانشمند، کسانی که بخشهایی از تمدنها و تکنولوژی دارند. طوری بود که فکر میکردند ما هیچوقت شکست نمیدهیم و یهودیان فکر میکردند ما شکست نمیخوریم!
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که با یهودیان عهد بستند و پیمان مدینه شکل گرفتند و سران یهود خیانت کردند و پیغمبر اکرم با اینها جنگید، مثل ماجرای خیبر که اول مسلمانها که میرفتند، اینها از آن بالا تیراندازی میکردند، مسلمین شکست میخوردند و فرار میکردند و امیرالمؤمنین به امر خدا چشم درد گرفته بود و نمیتوانست شرکت کند تا رسول خدا بعد از یکی دو روز صدا زدند علی بن ابی طالب کجاست؟ گفتند: در خیمه هستند و استراحت میکنند، چشم درد دارند. رسول خدا دست به چشمان امیرالمؤمنین گذاشتند و امیرالمؤمنین به امر الهی شفا پیدا کردند و فرمودند: فردا پرچم فرماندهی را به دست کسی میسپارم که هم او خدا را دوست دارد و هم خدا و رسول او را دوست دارند. یکی از اصحاب برجسته میگوید: در طول عمر هیچوقت آرزو نداشتم امیر شوم و رئیس جایی شوم جز آن شب، تا صبح نخوابیدم، چه کسی است آن مرد که رسول خدا فرمود: فردا پرچم را به دست یک مرد میدهم! فردا دیدند پرچم به دست امیرالمؤمنین افتاد و یهودیان فکر میکردند مثل همیشه است که آنها یک خرده پایین قلعه معطل میشوند، از آن بالا تیراندازی میکنیم و فرار میکنند. این بار امیرالمؤمنین، جوانمرد اول عالم امیرالمؤمنین رفت در قلعه را کند و اینها جا خوردند. مرحب یهودی بیرون آمد و یک جنگ عظیمی رخ داد. مرحب گفت: من کسی هستم که مادرم اسم مرا مرحب گذاشته است! امیرالمؤمنین فرمود: «أنا الذی سمتّن امّی حیدره» من آن کسی هستم که مادرم اسم مرا حیدر گذاشته، نام شیر قرار داده است. من شیر شکار میکنم! خیلی نگذشت که مرحب از زین افتاد و از دنیا رفت. یهودیان فکر نمیکردند که یک نفر بیاید و این اتفاق رخ بدهد. در اشعار فراوانی این ماجرا آمده است.
عرض کردیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صدها بار برای نجات امت، برای اینکه امت گرفتار نشود، بعد از خودشان مردم را به اهلبیت علیهم السلام و قرآن ارجاع دادند. موضوع غربت اهلبیت را از اینجا آغاز کردیم که با توجه به توصیه اکید رسول خدا، متأسفانه از آن افرادی که پنج تن بودند همراه با رسول خدا، از اینها زیاد استفاده نشد. از جهت علمی و سکوت اخلاقی و آداب و عقاید، بحث میکردیم که چه مواردی باعث شد اهلبیت غریب شوند و کنار گذاشته شوند، آخرین مورد این است که اتفاق بسیار عجیب و تلخی افتاد، اینکه به جای اهلبیت علیهم السلام عدهای از اهل کتاب از یهود را متأسفانه بعد از پیغمبر به عنوان عالم جایگزین کردند که خیلی تلخ و عجیب است. ما هیچ درگیری و نزاعی با هیچ یک از ادیان دیگر نداریم و قائل به گفتگو هستیم. منظورم عدهای معدود از دانشمندان یهودی است که به صورت نفوذی و نفاق وارد اسلام شدند و اینها خیلی آسیب رساندند. عموم مردم که قائل به یک دین دیگر هستند، ممکن است نباشند و دشمنی خاصی نداشته باشند و مسأله بنده کلیت یهود نیست و آن بحث دیگری است.
در عرب جاهلی چون عرب جاهلی خواندن و نوشتن بلد نبودند، آداب و رسومشان در رفتار شکل خاصی بود، یهودیانی که در شبه جزیره بودند، ویژگیهایی داشتند که عرب جاهلی نسبت به آنها احساس خودباختگی میکرد، مثلاً اینها خواندن و نوشتن بلد بودند و عده معدودی از عربها قبل از اسلام خواندن و نوشتن بلد بودند، با توجه به اینکه اینها ارتباطات قبلی داشتند، ولو دینشان تحریف شده بود، ریشهی حقیقی داشت و در مباحث طبی و حکمی چیزهایی بلد بودند. از طرفی قدرتهایی داشتند که هنوز منجنیق و ارابه نیامده بود به جامعه حجاز و این قلعهها که اگر در آن قرار میگرفتند، اگر دشمنی میآمد به اندازه یکی دو سال آذوقه داشتند. مسیر رودخانه را طوری منحرف کرده بودند که شاخههایی از زیر قلعه عبور کند و آب و غذا داشته باشند. آن گروهی که آمده بود با اینها بجنگد نیاز به آذوقه و آب داشت. چون منجنیق و ارابه نبود، قلعهها قابل شکستن نبود. یک حالت شکست ناپذیری در یهودیان بود و یک حالت خودباختگی برای عرب جاهلی افتاده بود. وقتی اسم یهود میآمد باسواد، عالم، دانشمند، کسانی که بخشهایی از تمدنها و تکنولوژی دارند. طوری بود که فکر میکردند ما هیچوقت شکست نمیدهیم و یهودیان فکر میکردند ما شکست نمیخوریم!
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که با یهودیان عهد بستند و پیمان مدینه شکل گرفتند و سران یهود خیانت کردند و پیغمبر اکرم با اینها جنگید، مثل ماجرای خیبر که اول مسلمانها که میرفتند، اینها از آن بالا تیراندازی میکردند، مسلمین شکست میخوردند و فرار میکردند و امیرالمؤمنین به امر خدا چشم درد گرفته بود و نمیتوانست شرکت کند تا رسول خدا بعد از یکی دو روز صدا زدند علی بن ابی طالب کجاست؟ گفتند: در خیمه هستند و استراحت میکنند، چشم درد دارند. رسول خدا دست به چشمان امیرالمؤمنین گذاشتند و امیرالمؤمنین به امر الهی شفا پیدا کردند و فرمودند: فردا پرچم فرماندهی را به دست کسی میسپارم که هم او خدا را دوست دارد و هم خدا و رسول او را دوست دارند. یکی از اصحاب برجسته میگوید: در طول عمر هیچوقت آرزو نداشتم امیر شوم و رئیس جایی شوم جز آن شب، تا صبح نخوابیدم، چه کسی است آن مرد که رسول خدا فرمود: فردا پرچم را به دست یک مرد میدهم! فردا دیدند پرچم به دست امیرالمؤمنین افتاد و یهودیان فکر میکردند مثل همیشه است که آنها یک خرده پایین قلعه معطل میشوند، از آن بالا تیراندازی میکنیم و فرار میکنند. این بار امیرالمؤمنین، جوانمرد اول عالم امیرالمؤمنین رفت در قلعه را کند و اینها جا خوردند. مرحب یهودی بیرون آمد و یک جنگ عظیمی رخ داد. مرحب گفت: من کسی هستم که مادرم اسم مرا مرحب گذاشته است! امیرالمؤمنین فرمود: «أنا الذی سمتّن امّی حیدره» من آن کسی هستم که مادرم اسم مرا حیدر گذاشته، نام شیر قرار داده است. من شیر شکار میکنم! خیلی نگذشت که مرحب از زین افتاد و از دنیا رفت. یهودیان فکر نمیکردند که یک نفر بیاید و این اتفاق رخ بدهد. در اشعار فراوانی این ماجرا آمده است.
تاکنون نظری ثبت نشده است