- 267
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 9 تا 16 سوره طه_ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 16 سوره طه _ بخش دوم"
دلالت آیه«هل اتاک حدیث موسی»بر آغاز رسالت آن حضرت
رؤیت نور و شنیدن وحی توسط موسای کلیم(علیه السلام)
مراد از «اهل»در آیه«فقال لا هله امکثوا»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ﴿9﴾ إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً ﴿10﴾ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ﴿11﴾ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ﴿12﴾ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾
فایده بیان قصص انبیا:
نقل قصص انبیا(علیهم السلام) نکات فراوانی دارد هم برای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم برای امّت، برای امّت معارف فراوانی را دارد برای خود پیغمبر تثبیت قلب است که خدا فرمود: ﴿نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ داستانِ انبیای قبلی را ﴿نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ تا تو از سیره و جریان آنها باخبر بشوی و ثابتقدم و پایدار بمانی که انبیا با تلاش و کوشش پیام الهی را به مردم رساندند تو هم باید با استقامت و کوشش پیام ما را به مردم برسانی این ﴿نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ فایدهٴ نقل داستانِ انبیاست برای خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فواید فراوانی هم که برای امّت دارد.
دلالت آیهٴ ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ بر آغاز رسالت آن حضرت:
مطلب دیگر آن است که در طلیعهٴ نقل داستان یک پیامبر میفرماید: ﴿هَلْ أَتَاکَ﴾ با استفهام اما بار دیگر که بخواهد همین مطلب را ذکر بفرماید میفرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ ، یا ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ همین جریان وجود مبارک موسای کلیم بیش از صد بار نام مبارک موسی در قرآن کریم ذکر شده است اما در آغاز همهٴ آنها سخن از ﴿هَلْ أَتَاکَ﴾ نیست گاهی ﴿إذْ نادی﴾ است، گاهی ﴿إِذْ نَادَیْنَا﴾ است، گاهی ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ است و مانند آن، این تعبیر سورهٴ مبارکهٴ «طه» شاید نشان بدهد که آغاز نقل داستان وجود مبارک موسای کلیم از همینجا شروع میشود.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن هم چون در سوَر مکّی است شبیه همین است
در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آنجا هم سخن از طور موسی است که فرمود: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ این آغاز کار است دیگر بعد از اینکه این قصّه مقداری سامان پذیرفت میفرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ چون آن سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم در مکه نازل شده است.
رؤیت نور و شنیدن وحی توسط موسای کلیم(علیه السلام):
خب، فرمود: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ داستانش از اینجا شروع میشود ﴿إِذْ رَأی نَاراً﴾ این نار را کجا دید در سوره مبارکهٴ «قصص» بخشی از این مکانِ نار را مشخص کرد که در کدام قسمت بود و در چه چیزی دید این دو ابهام را یا دو اجمال را در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مشخص کرد آیهٴ 29 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾ بعد در آیهٴ سیام فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به طرف نار آمد ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ که این أیمن صفت شاطی است «شاطی» یعنی جانب از جانب راستی وادی ﴿فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی﴾ دو ابهامی که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هست اینجا برطرف شد یکی اینکه این نار را کجا دید درست است که در آن منطقهٴ وسیع دید اما فرمود نه در جانب راست وادی در بُقعه مبارکهٴ این را دید خب این صدا را از کجا شنید یا این ندا را از کجا شنید ﴿مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ در سورهٴ «طه» سخن از این نیست که این ندا از کجا به گوشش آمد ولی در سورهٴ «قصص» هست که این ندا از جانب راست وادی بود یک، از درخت بود دو، این دو خصیصه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هست و در «طه» نیست.
پرسش:...
پاسخ: امر سوم که فراوان بود ولی توجه موسای کلیم به غیر خدا نبود زمان و زمین بود شجر بود خیلی چیزها بود اما در مقام قُرب کسی به غیر خدا توجه ندارد.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره آن بُقعه یک بُقعهٴ پربرکتی بود آن درخت خصیصهای داشت آن خصیصه چه بود روشن نیست ولی فعلاً بحث در این است که این دو ابهامی که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» است در سورهٴ «قصص» برطرف شد یک وقت است کسی میگوید که هیچ خصیصهای برای آن درخت نیست اگر ما گوش شنوایی نظیر موسای کلیم(سلام الله علیه) داشته باشیم این زمزمه در هر درختی هست
موسی ای نیست که دعوی أنا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
درخت که نمیگوید «أنا الحق» خدای سبحان که درختآفرین است میگوید «أنا الحق» یک وقت آن است یک وقت نه، بحث با ظواهر قرآن است که ما حالا خصیصهٴ اینکه چرا مثلاً در آن قسمت مکان بود، چرا در آن زمان بود، چرا از شجر بود این خصایص بحث نیست بحث در این است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» این دو خصیصه بازگو نشد و در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» بازگو شد حالا شاید در ثنایای بحث ـ انشاءالله ـ به این خصایص یا لطایف اشاره بشود.
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ این ﴿مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ مفعول با واسطه است برای ﴿نُودِیَ﴾ از درخت شنید چون فعل مجهول است به تعبیر سیدناالاستاد نشانهٴ آن است که دفعتاً شنید یک منادی باشد و یک مُنادا باشد و اسم آن منادی را ببرند نبود دفعتاً چنین حادثهای برای موسای کلیم پدید آمد که شنید ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ﴾ از جانب وادی «أیمن» یعنی جانب أیمنِ وادی که این وادی در بقعهٴ مبارکهٴ است که همان ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ﴾ میشود «نودی مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی» خب آن منادا چیست آن خطاب چیست این توحید است که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ توحید است بعد سؤال و جواب است که اینکه در دست توست چیست، گفت عصاست، گفت القا کن ببین باز عصاست یا نه ، که بحثش خواهد آمد.
مراد از «اهل» در آیهٴ ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا﴾:
مطلب دیگر اینکه این «اهل» منظور همسر است که اجلالاً و تکریماً به او فرمود: ﴿امْکُثُوْا﴾ یا همان طوری که در مطوّل ملاحظه فرمودید تکریم در ضمیر متکلّم وحده و متکلّم معالغیر است در مخاطب نیست لذا ما در زیارت ائمه(علیهم السلام) نمیگوییم «السلامُ علیکم یا امیرالمؤمنین، السلام علیکم یا أبا عبدالله» مثل اینکه ما در فارسی به یک نفر بگوییم شما احتراماً، ولی در عربی رسم نیست که برای تکریم به یک مخاطب ضمیر جمع بیاورند ولی برای تفخیم متکلّم «نحن» و «إنّا» هست آیا برای تفخیم و تکریم گفته شد ﴿امْکُثُوْا﴾ که فخررازی نقل میکند یا نه، اینجا وجود مبارک موسای کلیم همسر داشت، فرزند داشت، خادم داشت به این مجموعه فرمود: ﴿امْکُثُوْا﴾ تغلیباً للذکور علی الإناث.
علت آمدن حضرت موسی(علیه السلام)به طور:
خب، ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ چون هنوز به مقام نبوّت نرسید جزم ندارد که چه خبر است با «لعلّ» و «لیت» سخن میگوید ﴿لَّعَلِّی آتِیکُم﴾ در آن بیابانها بالأخره دامدار هستند، رمهسرا هست آنها آتش روشن میکنند به طور عادی حضرت فکر میکرد که دامدارها و رمهدارها آتشی روشن کردند فرمود من بروم از آنها راهنمایی بگیرم چون هنوز به نبوّت نرسیده ﴿لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ چون آتش را معمولاً در جای پَست و گودی مشتعل میکنند بعد اطراف بالا مثل صندلی روی آن مینشینند تا از حرارتش استفاده بکنند اینها که بالاتر از نارند اگر از اینها کمکی خواسته بشود میگویند این ﴿أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ که با ﴿عَلَی﴾ تعبیر شده از این به بعد سخن از آمدن است نه سخن از رفتن خدای سبحان یک وقت به موسی و برادرش هارون(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ﴾ تعبیر «ذهاب» است بروید، یک وقت سخن از آمدن است برای اینکه وقتی حضرت کنار نار بیاید که این نارٌ ظاهراً و نورٌ باطناً آنجا قُرب الهی است اینجا جای «أتیٰ» است نه جای «ذهب» خدا دارد میگوید آمد یعنی به ما نزدیک شد نزد ما آمد ما شدیم متکلّم او شده مخاطب این قُربِ زمینی با آن قرب زمینهای همراه شده اینجا جای «ذهب» نیست برای اینکه ما اینجا ایستادیم اهلش اینجا ایستادند اگر اهلش بخواهد سخن بگوید میگوید موسی رفت اما آن کسی که ناربان است و نوربان است آنجا باید سخن بگوید وقتی او دارد سخن میگوید، میگوید موسی آمد لذا جا برای «أتیٰ» است.
راز تکرار نام خداوند در آیه محل بحث:
فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ نزدیک نار آمد ﴿نُودِیَ﴾ این ندا از چه کسی بود، چه بود این را در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مشخص کرد دفعتاً به او صدا زدند ﴿یَا مُوسَی﴾ اسمش هم گفتند. از این به بعد ده بار ذات اقدس الهی از خود سخن به میان آورد که قسمت مهمّ این تکرار دهگانه با ضمیر هست بعضی با ضمیر متّصل، با ضمیر منفصل گاهی هم به اسم ظاهر هست تا توحید را تثبیت کند فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا﴾ دو بار، ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ نه ربّ العالمین یا الله تو حواست پیش من باشد تو مربوب من هستی ببین من چه میگویم، اگر میفرمود «إنّی أنا الله» کافی نبود، «إنّی أنا ربّ العالمین» کافی نبود تو مربوب من هستی باید ببینی من چه میگویم.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن در وحی است این همین یک جمله که سیدناالاستاد در المیزان دارد ملاحظه کنید خب اینجاها المیزان روشن میشود ایشان میفرمایند دو مقطع است این یک صفحه مطلب است منتها ایشان با کمتر از یک سطر بیان کردند یک جا خدا به موسای کلیم میگوید گوش کن یعنی همه را بگذار کنار تخلیه اغیار است حواست جمع باشد همه را بگذار کنار ببین من چه میگویم مقطع دوم این است که من اینها را دارم میگویم ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ هستم، کذا و کذا عصایت چیست، عصا اژدها میشود اینها را بعد به تو میگویم پس این کمتر از یک سطر است فرمود اوّلی برای تخلیه اغیار است یعنی موسی گوش در گوش باش ببین من چه میگویم، دوم حرفهای من این است ﴿ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ ، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ اینها را دارم میگویم اما در فصل اول فقط گوش اندر گوش باش ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ تمام شد رفت.
پرسش:...
پاسخ: حقیقت تازه دارد مشخص میشود دیگر او که قبلاً پیامبر نبود که.
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ کاملاً گوش باش ببین من چه میگویم.
معنای کلمه «طویٰ» و «اذی طویٰ»:
حالا که اینچنین است ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ سرتاسر گوش باش. این «طوی» همان طوری که در بحث دیروز از دعای «ندبه» نقل شد که «أبرضویٰ أم غیرها أم ذی طویٰ» گاهی به مناسبت یک وصف یا فعلی یک سرزمینی به اضافهٴ «ذی» با آن فعل یا وصف شهرت پیدا میکند مثلاً ذیالحلیفه که یکی از مواقیت چندگانه معروف است که از او به مسجدالشجره یاد میشود خب حَلفی بود، سوگندی بود این زمین شده ذوالحلیفه و میقات مردمی است که از مدینه به طرف مکه میروند که الآن مسجدالشجره است اگر طوی به معنای قداست چندلایه است آن سرزمین شده ذیطوی عَلَم بالغلبه شده اگر بخشی از مناطق مکه را هم گفتند ذیطوی آن هم به مناسبتهایی خواهد بود. غرض آن است که اینها تقریباً عَلَم بالغلبه است نظیر المسجدالحرام نه مسجدالحرام که اوّلی بی الف و لام دومی با الف و لام المسجدالحرام یا مسجدحرام یا حجرالأسود نه یا الحجرالأسود یا حجرأسود دیگر حجرالأسود یکی بی الف و لام یکی با الف و لام که هماهنگ در نمیآید ذوالحلیفه از این قبیل است، ذیطوی از این قبیل است اگر در دعای «ندبه» آمده از همین قبیل است.
تکرار نام خداونمد، جهت تأکید بر توحید
﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ سرتاسر گوش بده ببین من چه میگویم ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ خب.
پس ﴿إِنِّی﴾ یک، ﴿أَنَا﴾ دو، و ﴿رَبُّکَ﴾ بعدی سه، و ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ ضمیر ﴿أَنَا﴾ که در او هست چهار، این چهار بار ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ ببین من چه میگویم از این به بعد الوهیّت مطرح است، دعوت به عبادت مطرح است، اقامهٴ صلات مطرح است، توجّه به ذکر الله مطرح است، توجّه به قیامت مطرح است، پرهیز از نسیان از قیامت مطرح است و مانند آن ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ پس اول فرمود: ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ گوش بده ببین من چه میگویم موسای کلیم گوشِ محض شد از این به بعد همین فرمایشات الهی است میشود وحی خب، ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ دیگر سخن از ﴿أَنَا رَبُّکَ﴾ گذشت با تأکید حالا جملهٴ اسمیه با تأکید ﴿إِنَّنِی﴾ میشود پنج، ﴿أَنَا﴾ میشود شش، ﴿اللَّهُ﴾ اسم ظاهر میشود هفت، ﴿إِلَّا أَنَا﴾ میشود هشت، ﴿فَاعْبُدْنِی﴾ ضمیر متکلّم میشود نُه، ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ میشود ده، این ده بار که بعضی با اسم ظاهر است نظیر ﴿اللّه﴾ی که آمده آن هشت، نُهبار دیگر با ضمیر با متکلّم وحده است یا ضمیر متّصل یا ضمیر منفصل برای آن است که وجود موسای کلیم غرق در توحید الهی بشود جز او نبیند و همین طور هم بود و اگر در جریان حضرت مریم احیاناً شبههای پیدا شد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) تشخیص نداد برای اینکه نه مریم(سلام الله علیها) به مقام نبوّت و رسالت رسید یک، نه آن پیک الهی پیکِ رسالت و نبوّت بود دو، این گفته من رسولم ﴿لِأَهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً﴾ در آن گونه از موارد وجود مبارک مریم اگر بگویم ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّاً﴾ خیلی مُستبعَد نیست ولی هیچ پیغمبری شک نمیکند
تفاوت انبیا و اولیا با مردم در چگونگی پذیرش نبوت:
یک سخن مبسوطی را جناب فخررازی از معتزله نقل میکند که نزد ماها مردود است و آن این است که انبیا برای تشخیص نبوّت خودشان از خدا معجزه نمیخواهند انبیا نبوّت را با علم شهودی مییابند دیگران با معجزه نبوّتِ پیامبران را تثبیت میکنند البته تودهٴ مردم یا خواص، ولی اوحدیّ از امّت آنها هم معجزه نمیخواهند هرگز وجود مبارک حضرت امیر از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معجزه نخواست که به چه دلیل تو پیغمبری در همان خطبهٴ «قاصعه» که از خُطَب بلند نهجالبلاغه است آنجا وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ» و مانند آن، وقتی حضرت امیر عرض کرد یا رسول الله این صدا چیست که من میشنوم؟ فرمود این آه شیطان است شیطان دیگر آه کشیده که در این سرزمین کسی به او اعتنایی ندارد او دیگر معبود نیست چون بساط شرک برچیده شد این رَنّه شیطان است بعد فرمود یا علی! هر چه من میشنوم تو میشنوی، هر چه من میبینم تو میبینی منتها تو پیامبر نیستی خب، این را خود حضرت امیر در خطبهٴ «قاصعه» در نهجالبلاغه دارد دیگر وجود مبارک حضرت امیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معجزه نمیخواهد که به چه دلیل شما پیغمبرید دیگران که دستی از دور بر این معارف دارند بله معجزه میطلبند پس خود انبیا چون ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ اند معجزه نمیخواهند اوحدی از امّتهای آنها هم که مقام آنها را مشاهده میکنند نیازی به معجزه ندارند ولی تودهٴ مردم محتاج به معجزهاند پس این سخنی که فخررازی از معتزله نقل میکند که پیغمبران به وسیلهٴ معجزه نبوّت خودشان را ثابت میکنند ناصواب است. خب، فرمود: ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ طوری هم باشد که ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ در این مراحل باشید که چیزی شما را از یاد خدا باز ندارد به دلیل اینکه ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا﴾ میتواند ناظر به همین قسمت باشد. بعد فرمود چون خود موسای کلیم به مقام قطعی نرسیده بود در حدّ لعلّ وعده داد.
معنای آیه﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾:
فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ قیامت خواهد آمد و نزدیک است آن را مخفی کنم و شاید برای خیلیها مثلاً بگویم برای عدهای نگویم و مانند آن، کلمهٴ اختیار که انتخاب شده است در قرآن کریم گاهی به معنای اصطفاست و گاهی هم معنای همان انتخاب خیر که شبیه اصطفا در میآید.
پرسش:...
پاسخ: نزدیک است، نزدیک است که علنی کنم چون انسان «مَن مات فقد قامت قیامته» خیلی دور نیست همین الآن هم ممکن است بردارد دیگر همین که انسان رخت بربست «مَن مات فقد قامت قیامته» حالا قیامت صغرا را میبیند طلیعهٴ قیامت کبراست این همیشه ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ هست یعنی «اُزیل خفائها» هم اکنون اگر کسی مُرد قیامت برایش روشن میشود خب.
انحصار حق انتخاب پیامبران در خداوند:
این ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ این ﴿أَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ یعنی «اصطفیتک» و مانند آن، در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مشابه این تعبیر آمده که آنها حقّ اختیار ندارند خدا حقّ انتخاب دارد آیهٴ 68 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است که ﴿وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ اختیار یعنی انتخابِ خیرالطرفین وقتی اختیار کردند یعنی شیئی مردّد بین دو طرف آن طرف که خیر است آدم انتخاب میکند «اختارَ» یعنی اِنتخب خیر الطرفین را آن که خیر است ما انتخاب میکنیم خدا میداند که چه کسی خیر است بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ دیگری حقّ انتخاب ندارد ﴿وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ اینجا هم که فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ یعنی این خصیصه در تو یافت شد تو را ما انتخاب کردیم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ خب.
تبیین معنای«الله اکبر»:
مطلب بعدی آن است که در جریان «الله أکبر» قبلاً گفته شد که در دوتا روایتی که مرحوم صاحب وسائل نقل کرد خدا «أکبر مِن أن یوصف» است چون در آن روایت دارد که وقتی خدا هست چیزی غیر از خدا نیست دیگر نمیشود گفت خدا بزرگتر از مثلاً عالَم هست بنا بر اینکه فیض خدا دائم باشد او «دائم الفیض علی البریّه» است، «دائم الفضل علی البریّة» است، «وَ کلُّ مَنّه قدیم» است اگر فیض الهی دائمی بود بالأخره دوام او بالعرض است نه بالذّات مثل ابدیّت فیض بهشتیها، بهشتیها فیض ابدیِ خدا هستند دیگر قطع که نمیشود دربارهٴ جهنم اگر احیاناً اختلافی باشد دربارهٴ بهشت و ابدیّت بهشت و استقرار مؤمنان در بهشت آن دیگر «ممّا لا ریب فیه» است پس یک موجود ابدی است منتها ابدیّتش بالعرض است نه بالذّات همان طوری که ابدیّت بهشت و اهل بهشت بالعرض است نه بالذّات، ازلیّت فیض خدا که «کلّ منّه قدیم»، «دائم الفیض علی البریّه»، «دائم الفضل علی البریّه» ازلیّتش میشود بالعرض این یک مطلب، اگر بالعرض است هر موجود بالعرضی در مرتبهٴ موجود بالذّات نیست این دو مطلب، اگر در مرتبهٴ موجود بالذّات نیست پس آن موجود بالذّات در آن مرحله «أکبر مِن أن یوصف» است چون چیزی در آنجا نیست خب، این مربوط به مطلب گذشته.
اثبات ضرورت معاد بر اساس حکمت و عدالت:
فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ قیامت آینده است یعنی میآید به طور یقین ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ من مخفی میکنم برای اینکه اگر قیامت علنی باشد خب مردم از ترس تابع دین میشوند قیامت برای آن است که ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ یک وقت است انسان برهان قیامت را بر اساس مسئله حکمت و عدالت تنظیم میکند اینها برهان اوایل است و بین راه است و امثال ذلک که خدای سبحان چون عادل است و در جهان ظلمی اتفاق میافتد و ظالمها در دنیا کیفر نمیبینند پس عالَمی باید باشد، اما آن راه حقیقیاش این است که این شخصی که گناه میکند در درون خود این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ را به همراه دارد این ناری است که افروخته این هر جا باشد با او هست دیگر. تعبیر اینکه ما از ظالم انتقام بگیریم ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ و مانند آن این تعبیر قضایی است نه تعبیر کلامی، تعبیر فقهی و حقوقی است نه تعبیر کلامی برای اینکه خدا عادل هست باید که از ظالم انتقام بگیرد و حقّ مظلوم گرفته بشود،
اقسام چهارگانه عقوبت و حقیقت عقوبت الهی:
اما راه کلامیاش این است که در بحثهای قبل مخصوصاً در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آنجا مشخص شد که انتقام ذات اقدس الهی از قِسم چهارم از اقسام انتقام است نه اقسام سهگانهٴ قبلی قِسم اول که سادهترین انتقام است انتقامی است که مظلوم از ظالم میگیرد برای تَشفّی قلب خودش، قِسم دوم انتقامی است که قاضی محکمه از تبهکار میگیرد برای برقراری امنیت و آرامش در جامعه، قاضی آسیبی ندید ولی تأمین رفاه مردم وظیفهٴ قاضی است، قِسم سوم انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد اگر طبیب حاذقی به بیمار گفت این غذا برای تو خوب نیست، اگر این شخص این غذا را خورد بعد از دو ماه یا سه ماه ممکن است دلدرد بگیرد آن دلدردی که بعد از سه ماه گرفت انتقام طبیبانهٴ این پزشک حاذق است، قِسم چهارم انتقامی است که ولیّ از کودک بازیگوش میگیرد اگر یک مار ابلق رنگ نرمتنی از کنار این کودک بگذرد مادرش بگوید دست به این مار نزن یا کنار بخاری نرو با آتش بازی نکن اگر این رفت دستش مسموم شد یا سوخت انتقامش از این قبیل نیست که بعد از سه ماه انتقام بگیرد انتقامش هماکنون است اینچنین نیست که این کودک بعد از سه ماه دستش بسوزد که دست به آتش زد سوخت، ذات اقدس الهی که به ما میفرماید به طرف گناه نروید ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ انتقام الهی از سنخ چهارم است فرمود با آتش بازی نکنید شفافترین قسمت همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ آن جهنّم بعدی با «سین» سوف و ﴿سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾ پشت سرش است ولی الآن یک آتش مختصری خورده و اینکه گفته شد اینها ﴿أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ ، ﴿یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ واقعاً نه اینکه چیزی مضافی محذوف باشد «یدعون إلی المعاصی الّتی یوجب ارتکابها دخول النار» اینها نیست ﴿یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ دیگر، خب چرا این همه جملهها را ما بگوییم محذوف است باطن گناه آتش است و بعضی از بزرگان که اهل معرفتاند میگفتند که وقتی عدّهای دارند حرف میزنند ما میبینیم از دهنشان آتش در میآید خب اینها یک چیز مجازی که نیست حقیقتی است که آتش دارد در میآید منتها او چون سرگرم چیز دیگر است احساس نمیکند که دارد میسوزد بنابراین ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ این ﴿لِتُجْزَی﴾ برهان کلامی مصطلح نیست چون خدا عادل است این در حدّ یک قاضی است باید انتقام بگیرد یا چون خدا حکیم است باید انتقام بگیرد این تبیین مسئلهٴ قیامت است با صبغهٴ قضایی و حقوقی نه با صبغهٴ کلامی و فلسفی، صبغهٴ کلامیاش هم هست، صبغهٴ فلسفیاش هم هست، حقوقیاش هم در قرآن کریم هست برای اینکه برای همهٴ انواع قرآن کریم آیات نازل کرده.
عواقب تبعیت از هوا و هوس در کتاب و سنت:
فرمود: ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ٭ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ﴾ حالا که چون اینچنین است پس متفرّع بر او ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾ این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که از آنجا به بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیهما) رسید که «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ» از همین جاست آنکه در نهجالبلاغه است متّخذ از بیان نورانی پیغمبر است که در موسوعه کلمات حضرت آمده که هوامداری انسان را از یاد قیامت باز میدارد.
چگونگی شنیدن ندای ملکوتی:
حالا بسیاری از مطالب بین این نکته و نکتهای که مربوط به رؤیت نار است در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده که اینجا هیچ مطرح نشد در سورهٴ «قصص» این است ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ وجود مبارک موسای کلیم وقتی آمده، آن نار را در این درخت میبیند بعد این صدا را از هر طرف میشنود از بالا از پایین از یمین از یسار پس معلوم میشود ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ یعنی از جانب راستِ وادی صدا را از آنجا نشیند باید برود آنجا تا صدا را از همه جا بشنود مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غار حرا باید باشد صدا را از همه جا بشنود یا کنار کعبه باشد صدا را از همه جا بشنود نه اینکه صدا را از کعبه شنید تا هر سلیمالحسّی آنجا بود ببیند یا هر سلیمالحسّی بود بشنود او اگر بخواهد بشنود باید مثلاً در لیلهٴ قدر باشد، در کوه حرا باشد، در کنار کعبه باشد خصیصهای برای آن سرزمین هست تا او بیجهت بشود و بیجهت را ببیند.
چگونگی نیل به ملکوت و همراهی با فرشتگان:
در بحثهای قبلی هم مشابه این را داشتیم که تعلیم و تربیتهای اسلامی برای همین است که انسان از این جهت در بیاید تا حرف آن بیجهت را بشنود چرا فرشتگان «تضع أجنحتها تحت اقدام طلاّب العلوم» چرا این فرشتههایی که برابر سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ این پَرها را پهن میکنند زیر پای طلاّب علوم، برای سه نکته بود دیگر یکی اینکه به طالبان علوم الهی بفهمانند که شما هم باید پَر در بیاورید ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ﴾ بشوید، دوم این است که به اینها بفهمانند حالا که پَر در آوردی باید پرواز کنی، سوم این است که حالا که میخواهی پرواز کنی نظیر این مرغهایی که به طمع تالابها از جایی به جایی میروند از جهتی به جهتی حرکت میکنند حرکت نکنید از جهت به بیجهت حرکت کنید، از جهت بیرون بیایید نه اینکه از قطب بیایید به شمال یا از شمال بیایید به قطب به طمع آن تالاب آن میشود مرغ عادی این ملائکه که میآیند پَر پهن میکنند برای اینکه به ما یاد بدهند پَر در بیاوریم یک، پرواز بکنیم دو، از جهت پرواز کنیم نه در جهت آن آخوندی که به دنبال مرید و امثال مرید است این با مرغ تالاب فرق نمیکند این پَر در آورده، علم پیدا کرده ولی در جهت حرکت میکند نه از جهت، این همه ملائکه زحمت کشیدند برای اینکه ما هم مثل اینها از جایی به جایی برویم یا از جایی به بیجایی برویم! خب خیلیها بودند آن سرزمین، فقط وجود مبارک موسای کلیم دارد این آتش را میبیند وجود مبارک موسای کلیم دارد این حرفها را میشنود کم نبود این حرفها مسئلهٴ قیامت بود، مسئلهٴ نبوّت بود، مسئلهٴ وحی بود، مسئلهٴ عصا بود، القا بکن عصا را، عصا را القا کرد مار دَمان شد خب این هیچ خبری از دیگران نبود خدا فرمود چیست در دستت؟ عرض کرد عصا، فرمود نگو عصا بگو هر چه تو گفتی، اگر عصا باشد که وقتی انداختی باید عصا باشد که فرمود چرا میگویی عَصَا بگو هر چه تو خواستی من بخواهم عصا باشد عصا میشود، بخواهم مار باشد میشود مار این مجموعه را وجود مبارک موسای کلیم دید «هنیئاً له و طوبیٰ له و حسن مآب».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
دلالت آیه«هل اتاک حدیث موسی»بر آغاز رسالت آن حضرت
رؤیت نور و شنیدن وحی توسط موسای کلیم(علیه السلام)
مراد از «اهل»در آیه«فقال لا هله امکثوا»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ﴿9﴾ إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً ﴿10﴾ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ﴿11﴾ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ﴿12﴾ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾
فایده بیان قصص انبیا:
نقل قصص انبیا(علیهم السلام) نکات فراوانی دارد هم برای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم برای امّت، برای امّت معارف فراوانی را دارد برای خود پیغمبر تثبیت قلب است که خدا فرمود: ﴿نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ داستانِ انبیای قبلی را ﴿نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ تا تو از سیره و جریان آنها باخبر بشوی و ثابتقدم و پایدار بمانی که انبیا با تلاش و کوشش پیام الهی را به مردم رساندند تو هم باید با استقامت و کوشش پیام ما را به مردم برسانی این ﴿نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ فایدهٴ نقل داستانِ انبیاست برای خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فواید فراوانی هم که برای امّت دارد.
دلالت آیهٴ ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ بر آغاز رسالت آن حضرت:
مطلب دیگر آن است که در طلیعهٴ نقل داستان یک پیامبر میفرماید: ﴿هَلْ أَتَاکَ﴾ با استفهام اما بار دیگر که بخواهد همین مطلب را ذکر بفرماید میفرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ ، یا ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ همین جریان وجود مبارک موسای کلیم بیش از صد بار نام مبارک موسی در قرآن کریم ذکر شده است اما در آغاز همهٴ آنها سخن از ﴿هَلْ أَتَاکَ﴾ نیست گاهی ﴿إذْ نادی﴾ است، گاهی ﴿إِذْ نَادَیْنَا﴾ است، گاهی ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ است و مانند آن، این تعبیر سورهٴ مبارکهٴ «طه» شاید نشان بدهد که آغاز نقل داستان وجود مبارک موسای کلیم از همینجا شروع میشود.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن هم چون در سوَر مکّی است شبیه همین است
در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آنجا هم سخن از طور موسی است که فرمود: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ این آغاز کار است دیگر بعد از اینکه این قصّه مقداری سامان پذیرفت میفرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ چون آن سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم در مکه نازل شده است.
رؤیت نور و شنیدن وحی توسط موسای کلیم(علیه السلام):
خب، فرمود: ﴿هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی﴾ داستانش از اینجا شروع میشود ﴿إِذْ رَأی نَاراً﴾ این نار را کجا دید در سوره مبارکهٴ «قصص» بخشی از این مکانِ نار را مشخص کرد که در کدام قسمت بود و در چه چیزی دید این دو ابهام را یا دو اجمال را در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مشخص کرد آیهٴ 29 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾ بعد در آیهٴ سیام فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به طرف نار آمد ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ که این أیمن صفت شاطی است «شاطی» یعنی جانب از جانب راستی وادی ﴿فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی﴾ دو ابهامی که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هست اینجا برطرف شد یکی اینکه این نار را کجا دید درست است که در آن منطقهٴ وسیع دید اما فرمود نه در جانب راست وادی در بُقعه مبارکهٴ این را دید خب این صدا را از کجا شنید یا این ندا را از کجا شنید ﴿مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ در سورهٴ «طه» سخن از این نیست که این ندا از کجا به گوشش آمد ولی در سورهٴ «قصص» هست که این ندا از جانب راست وادی بود یک، از درخت بود دو، این دو خصیصه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هست و در «طه» نیست.
پرسش:...
پاسخ: امر سوم که فراوان بود ولی توجه موسای کلیم به غیر خدا نبود زمان و زمین بود شجر بود خیلی چیزها بود اما در مقام قُرب کسی به غیر خدا توجه ندارد.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره آن بُقعه یک بُقعهٴ پربرکتی بود آن درخت خصیصهای داشت آن خصیصه چه بود روشن نیست ولی فعلاً بحث در این است که این دو ابهامی که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» است در سورهٴ «قصص» برطرف شد یک وقت است کسی میگوید که هیچ خصیصهای برای آن درخت نیست اگر ما گوش شنوایی نظیر موسای کلیم(سلام الله علیه) داشته باشیم این زمزمه در هر درختی هست
موسی ای نیست که دعوی أنا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
درخت که نمیگوید «أنا الحق» خدای سبحان که درختآفرین است میگوید «أنا الحق» یک وقت آن است یک وقت نه، بحث با ظواهر قرآن است که ما حالا خصیصهٴ اینکه چرا مثلاً در آن قسمت مکان بود، چرا در آن زمان بود، چرا از شجر بود این خصایص بحث نیست بحث در این است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» این دو خصیصه بازگو نشد و در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» بازگو شد حالا شاید در ثنایای بحث ـ انشاءالله ـ به این خصایص یا لطایف اشاره بشود.
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ این ﴿مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ مفعول با واسطه است برای ﴿نُودِیَ﴾ از درخت شنید چون فعل مجهول است به تعبیر سیدناالاستاد نشانهٴ آن است که دفعتاً شنید یک منادی باشد و یک مُنادا باشد و اسم آن منادی را ببرند نبود دفعتاً چنین حادثهای برای موسای کلیم پدید آمد که شنید ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ﴾ از جانب وادی «أیمن» یعنی جانب أیمنِ وادی که این وادی در بقعهٴ مبارکهٴ است که همان ﴿بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ﴾ میشود «نودی مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی» خب آن منادا چیست آن خطاب چیست این توحید است که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ توحید است بعد سؤال و جواب است که اینکه در دست توست چیست، گفت عصاست، گفت القا کن ببین باز عصاست یا نه ، که بحثش خواهد آمد.
مراد از «اهل» در آیهٴ ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا﴾:
مطلب دیگر اینکه این «اهل» منظور همسر است که اجلالاً و تکریماً به او فرمود: ﴿امْکُثُوْا﴾ یا همان طوری که در مطوّل ملاحظه فرمودید تکریم در ضمیر متکلّم وحده و متکلّم معالغیر است در مخاطب نیست لذا ما در زیارت ائمه(علیهم السلام) نمیگوییم «السلامُ علیکم یا امیرالمؤمنین، السلام علیکم یا أبا عبدالله» مثل اینکه ما در فارسی به یک نفر بگوییم شما احتراماً، ولی در عربی رسم نیست که برای تکریم به یک مخاطب ضمیر جمع بیاورند ولی برای تفخیم متکلّم «نحن» و «إنّا» هست آیا برای تفخیم و تکریم گفته شد ﴿امْکُثُوْا﴾ که فخررازی نقل میکند یا نه، اینجا وجود مبارک موسای کلیم همسر داشت، فرزند داشت، خادم داشت به این مجموعه فرمود: ﴿امْکُثُوْا﴾ تغلیباً للذکور علی الإناث.
علت آمدن حضرت موسی(علیه السلام)به طور:
خب، ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ چون هنوز به مقام نبوّت نرسید جزم ندارد که چه خبر است با «لعلّ» و «لیت» سخن میگوید ﴿لَّعَلِّی آتِیکُم﴾ در آن بیابانها بالأخره دامدار هستند، رمهسرا هست آنها آتش روشن میکنند به طور عادی حضرت فکر میکرد که دامدارها و رمهدارها آتشی روشن کردند فرمود من بروم از آنها راهنمایی بگیرم چون هنوز به نبوّت نرسیده ﴿لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ چون آتش را معمولاً در جای پَست و گودی مشتعل میکنند بعد اطراف بالا مثل صندلی روی آن مینشینند تا از حرارتش استفاده بکنند اینها که بالاتر از نارند اگر از اینها کمکی خواسته بشود میگویند این ﴿أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ که با ﴿عَلَی﴾ تعبیر شده از این به بعد سخن از آمدن است نه سخن از رفتن خدای سبحان یک وقت به موسی و برادرش هارون(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ﴾ تعبیر «ذهاب» است بروید، یک وقت سخن از آمدن است برای اینکه وقتی حضرت کنار نار بیاید که این نارٌ ظاهراً و نورٌ باطناً آنجا قُرب الهی است اینجا جای «أتیٰ» است نه جای «ذهب» خدا دارد میگوید آمد یعنی به ما نزدیک شد نزد ما آمد ما شدیم متکلّم او شده مخاطب این قُربِ زمینی با آن قرب زمینهای همراه شده اینجا جای «ذهب» نیست برای اینکه ما اینجا ایستادیم اهلش اینجا ایستادند اگر اهلش بخواهد سخن بگوید میگوید موسی رفت اما آن کسی که ناربان است و نوربان است آنجا باید سخن بگوید وقتی او دارد سخن میگوید، میگوید موسی آمد لذا جا برای «أتیٰ» است.
راز تکرار نام خداوند در آیه محل بحث:
فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ نزدیک نار آمد ﴿نُودِیَ﴾ این ندا از چه کسی بود، چه بود این را در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مشخص کرد دفعتاً به او صدا زدند ﴿یَا مُوسَی﴾ اسمش هم گفتند. از این به بعد ده بار ذات اقدس الهی از خود سخن به میان آورد که قسمت مهمّ این تکرار دهگانه با ضمیر هست بعضی با ضمیر متّصل، با ضمیر منفصل گاهی هم به اسم ظاهر هست تا توحید را تثبیت کند فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا﴾ دو بار، ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ نه ربّ العالمین یا الله تو حواست پیش من باشد تو مربوب من هستی ببین من چه میگویم، اگر میفرمود «إنّی أنا الله» کافی نبود، «إنّی أنا ربّ العالمین» کافی نبود تو مربوب من هستی باید ببینی من چه میگویم.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن در وحی است این همین یک جمله که سیدناالاستاد در المیزان دارد ملاحظه کنید خب اینجاها المیزان روشن میشود ایشان میفرمایند دو مقطع است این یک صفحه مطلب است منتها ایشان با کمتر از یک سطر بیان کردند یک جا خدا به موسای کلیم میگوید گوش کن یعنی همه را بگذار کنار تخلیه اغیار است حواست جمع باشد همه را بگذار کنار ببین من چه میگویم مقطع دوم این است که من اینها را دارم میگویم ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ هستم، کذا و کذا عصایت چیست، عصا اژدها میشود اینها را بعد به تو میگویم پس این کمتر از یک سطر است فرمود اوّلی برای تخلیه اغیار است یعنی موسی گوش در گوش باش ببین من چه میگویم، دوم حرفهای من این است ﴿ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ ، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ اینها را دارم میگویم اما در فصل اول فقط گوش اندر گوش باش ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ تمام شد رفت.
پرسش:...
پاسخ: حقیقت تازه دارد مشخص میشود دیگر او که قبلاً پیامبر نبود که.
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ کاملاً گوش باش ببین من چه میگویم.
معنای کلمه «طویٰ» و «اذی طویٰ»:
حالا که اینچنین است ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ سرتاسر گوش باش. این «طوی» همان طوری که در بحث دیروز از دعای «ندبه» نقل شد که «أبرضویٰ أم غیرها أم ذی طویٰ» گاهی به مناسبت یک وصف یا فعلی یک سرزمینی به اضافهٴ «ذی» با آن فعل یا وصف شهرت پیدا میکند مثلاً ذیالحلیفه که یکی از مواقیت چندگانه معروف است که از او به مسجدالشجره یاد میشود خب حَلفی بود، سوگندی بود این زمین شده ذوالحلیفه و میقات مردمی است که از مدینه به طرف مکه میروند که الآن مسجدالشجره است اگر طوی به معنای قداست چندلایه است آن سرزمین شده ذیطوی عَلَم بالغلبه شده اگر بخشی از مناطق مکه را هم گفتند ذیطوی آن هم به مناسبتهایی خواهد بود. غرض آن است که اینها تقریباً عَلَم بالغلبه است نظیر المسجدالحرام نه مسجدالحرام که اوّلی بی الف و لام دومی با الف و لام المسجدالحرام یا مسجدحرام یا حجرالأسود نه یا الحجرالأسود یا حجرأسود دیگر حجرالأسود یکی بی الف و لام یکی با الف و لام که هماهنگ در نمیآید ذوالحلیفه از این قبیل است، ذیطوی از این قبیل است اگر در دعای «ندبه» آمده از همین قبیل است.
تکرار نام خداونمد، جهت تأکید بر توحید
﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾ سرتاسر گوش بده ببین من چه میگویم ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ خب.
پس ﴿إِنِّی﴾ یک، ﴿أَنَا﴾ دو، و ﴿رَبُّکَ﴾ بعدی سه، و ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ ضمیر ﴿أَنَا﴾ که در او هست چهار، این چهار بار ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ ببین من چه میگویم از این به بعد الوهیّت مطرح است، دعوت به عبادت مطرح است، اقامهٴ صلات مطرح است، توجّه به ذکر الله مطرح است، توجّه به قیامت مطرح است، پرهیز از نسیان از قیامت مطرح است و مانند آن ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ پس اول فرمود: ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ گوش بده ببین من چه میگویم موسای کلیم گوشِ محض شد از این به بعد همین فرمایشات الهی است میشود وحی خب، ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ دیگر سخن از ﴿أَنَا رَبُّکَ﴾ گذشت با تأکید حالا جملهٴ اسمیه با تأکید ﴿إِنَّنِی﴾ میشود پنج، ﴿أَنَا﴾ میشود شش، ﴿اللَّهُ﴾ اسم ظاهر میشود هفت، ﴿إِلَّا أَنَا﴾ میشود هشت، ﴿فَاعْبُدْنِی﴾ ضمیر متکلّم میشود نُه، ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ میشود ده، این ده بار که بعضی با اسم ظاهر است نظیر ﴿اللّه﴾ی که آمده آن هشت، نُهبار دیگر با ضمیر با متکلّم وحده است یا ضمیر متّصل یا ضمیر منفصل برای آن است که وجود موسای کلیم غرق در توحید الهی بشود جز او نبیند و همین طور هم بود و اگر در جریان حضرت مریم احیاناً شبههای پیدا شد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) تشخیص نداد برای اینکه نه مریم(سلام الله علیها) به مقام نبوّت و رسالت رسید یک، نه آن پیک الهی پیکِ رسالت و نبوّت بود دو، این گفته من رسولم ﴿لِأَهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً﴾ در آن گونه از موارد وجود مبارک مریم اگر بگویم ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّاً﴾ خیلی مُستبعَد نیست ولی هیچ پیغمبری شک نمیکند
تفاوت انبیا و اولیا با مردم در چگونگی پذیرش نبوت:
یک سخن مبسوطی را جناب فخررازی از معتزله نقل میکند که نزد ماها مردود است و آن این است که انبیا برای تشخیص نبوّت خودشان از خدا معجزه نمیخواهند انبیا نبوّت را با علم شهودی مییابند دیگران با معجزه نبوّتِ پیامبران را تثبیت میکنند البته تودهٴ مردم یا خواص، ولی اوحدیّ از امّت آنها هم معجزه نمیخواهند هرگز وجود مبارک حضرت امیر از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معجزه نخواست که به چه دلیل تو پیغمبری در همان خطبهٴ «قاصعه» که از خُطَب بلند نهجالبلاغه است آنجا وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ» و مانند آن، وقتی حضرت امیر عرض کرد یا رسول الله این صدا چیست که من میشنوم؟ فرمود این آه شیطان است شیطان دیگر آه کشیده که در این سرزمین کسی به او اعتنایی ندارد او دیگر معبود نیست چون بساط شرک برچیده شد این رَنّه شیطان است بعد فرمود یا علی! هر چه من میشنوم تو میشنوی، هر چه من میبینم تو میبینی منتها تو پیامبر نیستی خب، این را خود حضرت امیر در خطبهٴ «قاصعه» در نهجالبلاغه دارد دیگر وجود مبارک حضرت امیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معجزه نمیخواهد که به چه دلیل شما پیغمبرید دیگران که دستی از دور بر این معارف دارند بله معجزه میطلبند پس خود انبیا چون ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ اند معجزه نمیخواهند اوحدی از امّتهای آنها هم که مقام آنها را مشاهده میکنند نیازی به معجزه ندارند ولی تودهٴ مردم محتاج به معجزهاند پس این سخنی که فخررازی از معتزله نقل میکند که پیغمبران به وسیلهٴ معجزه نبوّت خودشان را ثابت میکنند ناصواب است. خب، فرمود: ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ طوری هم باشد که ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ در این مراحل باشید که چیزی شما را از یاد خدا باز ندارد به دلیل اینکه ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا﴾ میتواند ناظر به همین قسمت باشد. بعد فرمود چون خود موسای کلیم به مقام قطعی نرسیده بود در حدّ لعلّ وعده داد.
معنای آیه﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾:
فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ قیامت خواهد آمد و نزدیک است آن را مخفی کنم و شاید برای خیلیها مثلاً بگویم برای عدهای نگویم و مانند آن، کلمهٴ اختیار که انتخاب شده است در قرآن کریم گاهی به معنای اصطفاست و گاهی هم معنای همان انتخاب خیر که شبیه اصطفا در میآید.
پرسش:...
پاسخ: نزدیک است، نزدیک است که علنی کنم چون انسان «مَن مات فقد قامت قیامته» خیلی دور نیست همین الآن هم ممکن است بردارد دیگر همین که انسان رخت بربست «مَن مات فقد قامت قیامته» حالا قیامت صغرا را میبیند طلیعهٴ قیامت کبراست این همیشه ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ هست یعنی «اُزیل خفائها» هم اکنون اگر کسی مُرد قیامت برایش روشن میشود خب.
انحصار حق انتخاب پیامبران در خداوند:
این ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ این ﴿أَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ یعنی «اصطفیتک» و مانند آن، در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مشابه این تعبیر آمده که آنها حقّ اختیار ندارند خدا حقّ انتخاب دارد آیهٴ 68 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است که ﴿وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ اختیار یعنی انتخابِ خیرالطرفین وقتی اختیار کردند یعنی شیئی مردّد بین دو طرف آن طرف که خیر است آدم انتخاب میکند «اختارَ» یعنی اِنتخب خیر الطرفین را آن که خیر است ما انتخاب میکنیم خدا میداند که چه کسی خیر است بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ دیگری حقّ انتخاب ندارد ﴿وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ اینجا هم که فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ یعنی این خصیصه در تو یافت شد تو را ما انتخاب کردیم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ خب.
تبیین معنای«الله اکبر»:
مطلب بعدی آن است که در جریان «الله أکبر» قبلاً گفته شد که در دوتا روایتی که مرحوم صاحب وسائل نقل کرد خدا «أکبر مِن أن یوصف» است چون در آن روایت دارد که وقتی خدا هست چیزی غیر از خدا نیست دیگر نمیشود گفت خدا بزرگتر از مثلاً عالَم هست بنا بر اینکه فیض خدا دائم باشد او «دائم الفیض علی البریّه» است، «دائم الفضل علی البریّة» است، «وَ کلُّ مَنّه قدیم» است اگر فیض الهی دائمی بود بالأخره دوام او بالعرض است نه بالذّات مثل ابدیّت فیض بهشتیها، بهشتیها فیض ابدیِ خدا هستند دیگر قطع که نمیشود دربارهٴ جهنم اگر احیاناً اختلافی باشد دربارهٴ بهشت و ابدیّت بهشت و استقرار مؤمنان در بهشت آن دیگر «ممّا لا ریب فیه» است پس یک موجود ابدی است منتها ابدیّتش بالعرض است نه بالذّات همان طوری که ابدیّت بهشت و اهل بهشت بالعرض است نه بالذّات، ازلیّت فیض خدا که «کلّ منّه قدیم»، «دائم الفیض علی البریّه»، «دائم الفضل علی البریّه» ازلیّتش میشود بالعرض این یک مطلب، اگر بالعرض است هر موجود بالعرضی در مرتبهٴ موجود بالذّات نیست این دو مطلب، اگر در مرتبهٴ موجود بالذّات نیست پس آن موجود بالذّات در آن مرحله «أکبر مِن أن یوصف» است چون چیزی در آنجا نیست خب، این مربوط به مطلب گذشته.
اثبات ضرورت معاد بر اساس حکمت و عدالت:
فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ قیامت آینده است یعنی میآید به طور یقین ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ من مخفی میکنم برای اینکه اگر قیامت علنی باشد خب مردم از ترس تابع دین میشوند قیامت برای آن است که ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ یک وقت است انسان برهان قیامت را بر اساس مسئله حکمت و عدالت تنظیم میکند اینها برهان اوایل است و بین راه است و امثال ذلک که خدای سبحان چون عادل است و در جهان ظلمی اتفاق میافتد و ظالمها در دنیا کیفر نمیبینند پس عالَمی باید باشد، اما آن راه حقیقیاش این است که این شخصی که گناه میکند در درون خود این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ را به همراه دارد این ناری است که افروخته این هر جا باشد با او هست دیگر. تعبیر اینکه ما از ظالم انتقام بگیریم ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ و مانند آن این تعبیر قضایی است نه تعبیر کلامی، تعبیر فقهی و حقوقی است نه تعبیر کلامی برای اینکه خدا عادل هست باید که از ظالم انتقام بگیرد و حقّ مظلوم گرفته بشود،
اقسام چهارگانه عقوبت و حقیقت عقوبت الهی:
اما راه کلامیاش این است که در بحثهای قبل مخصوصاً در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آنجا مشخص شد که انتقام ذات اقدس الهی از قِسم چهارم از اقسام انتقام است نه اقسام سهگانهٴ قبلی قِسم اول که سادهترین انتقام است انتقامی است که مظلوم از ظالم میگیرد برای تَشفّی قلب خودش، قِسم دوم انتقامی است که قاضی محکمه از تبهکار میگیرد برای برقراری امنیت و آرامش در جامعه، قاضی آسیبی ندید ولی تأمین رفاه مردم وظیفهٴ قاضی است، قِسم سوم انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد اگر طبیب حاذقی به بیمار گفت این غذا برای تو خوب نیست، اگر این شخص این غذا را خورد بعد از دو ماه یا سه ماه ممکن است دلدرد بگیرد آن دلدردی که بعد از سه ماه گرفت انتقام طبیبانهٴ این پزشک حاذق است، قِسم چهارم انتقامی است که ولیّ از کودک بازیگوش میگیرد اگر یک مار ابلق رنگ نرمتنی از کنار این کودک بگذرد مادرش بگوید دست به این مار نزن یا کنار بخاری نرو با آتش بازی نکن اگر این رفت دستش مسموم شد یا سوخت انتقامش از این قبیل نیست که بعد از سه ماه انتقام بگیرد انتقامش هماکنون است اینچنین نیست که این کودک بعد از سه ماه دستش بسوزد که دست به آتش زد سوخت، ذات اقدس الهی که به ما میفرماید به طرف گناه نروید ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ انتقام الهی از سنخ چهارم است فرمود با آتش بازی نکنید شفافترین قسمت همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ آن جهنّم بعدی با «سین» سوف و ﴿سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾ پشت سرش است ولی الآن یک آتش مختصری خورده و اینکه گفته شد اینها ﴿أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ ، ﴿یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ واقعاً نه اینکه چیزی مضافی محذوف باشد «یدعون إلی المعاصی الّتی یوجب ارتکابها دخول النار» اینها نیست ﴿یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ دیگر، خب چرا این همه جملهها را ما بگوییم محذوف است باطن گناه آتش است و بعضی از بزرگان که اهل معرفتاند میگفتند که وقتی عدّهای دارند حرف میزنند ما میبینیم از دهنشان آتش در میآید خب اینها یک چیز مجازی که نیست حقیقتی است که آتش دارد در میآید منتها او چون سرگرم چیز دیگر است احساس نمیکند که دارد میسوزد بنابراین ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ این ﴿لِتُجْزَی﴾ برهان کلامی مصطلح نیست چون خدا عادل است این در حدّ یک قاضی است باید انتقام بگیرد یا چون خدا حکیم است باید انتقام بگیرد این تبیین مسئلهٴ قیامت است با صبغهٴ قضایی و حقوقی نه با صبغهٴ کلامی و فلسفی، صبغهٴ کلامیاش هم هست، صبغهٴ فلسفیاش هم هست، حقوقیاش هم در قرآن کریم هست برای اینکه برای همهٴ انواع قرآن کریم آیات نازل کرده.
عواقب تبعیت از هوا و هوس در کتاب و سنت:
فرمود: ﴿لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ٭ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ﴾ حالا که چون اینچنین است پس متفرّع بر او ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾ این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که از آنجا به بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیهما) رسید که «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ» از همین جاست آنکه در نهجالبلاغه است متّخذ از بیان نورانی پیغمبر است که در موسوعه کلمات حضرت آمده که هوامداری انسان را از یاد قیامت باز میدارد.
چگونگی شنیدن ندای ملکوتی:
حالا بسیاری از مطالب بین این نکته و نکتهای که مربوط به رؤیت نار است در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده که اینجا هیچ مطرح نشد در سورهٴ «قصص» این است ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ وجود مبارک موسای کلیم وقتی آمده، آن نار را در این درخت میبیند بعد این صدا را از هر طرف میشنود از بالا از پایین از یمین از یسار پس معلوم میشود ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ یعنی از جانب راستِ وادی صدا را از آنجا نشیند باید برود آنجا تا صدا را از همه جا بشنود مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غار حرا باید باشد صدا را از همه جا بشنود یا کنار کعبه باشد صدا را از همه جا بشنود نه اینکه صدا را از کعبه شنید تا هر سلیمالحسّی آنجا بود ببیند یا هر سلیمالحسّی بود بشنود او اگر بخواهد بشنود باید مثلاً در لیلهٴ قدر باشد، در کوه حرا باشد، در کنار کعبه باشد خصیصهای برای آن سرزمین هست تا او بیجهت بشود و بیجهت را ببیند.
چگونگی نیل به ملکوت و همراهی با فرشتگان:
در بحثهای قبلی هم مشابه این را داشتیم که تعلیم و تربیتهای اسلامی برای همین است که انسان از این جهت در بیاید تا حرف آن بیجهت را بشنود چرا فرشتگان «تضع أجنحتها تحت اقدام طلاّب العلوم» چرا این فرشتههایی که برابر سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ این پَرها را پهن میکنند زیر پای طلاّب علوم، برای سه نکته بود دیگر یکی اینکه به طالبان علوم الهی بفهمانند که شما هم باید پَر در بیاورید ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ﴾ بشوید، دوم این است که به اینها بفهمانند حالا که پَر در آوردی باید پرواز کنی، سوم این است که حالا که میخواهی پرواز کنی نظیر این مرغهایی که به طمع تالابها از جایی به جایی میروند از جهتی به جهتی حرکت میکنند حرکت نکنید از جهت به بیجهت حرکت کنید، از جهت بیرون بیایید نه اینکه از قطب بیایید به شمال یا از شمال بیایید به قطب به طمع آن تالاب آن میشود مرغ عادی این ملائکه که میآیند پَر پهن میکنند برای اینکه به ما یاد بدهند پَر در بیاوریم یک، پرواز بکنیم دو، از جهت پرواز کنیم نه در جهت آن آخوندی که به دنبال مرید و امثال مرید است این با مرغ تالاب فرق نمیکند این پَر در آورده، علم پیدا کرده ولی در جهت حرکت میکند نه از جهت، این همه ملائکه زحمت کشیدند برای اینکه ما هم مثل اینها از جایی به جایی برویم یا از جایی به بیجایی برویم! خب خیلیها بودند آن سرزمین، فقط وجود مبارک موسای کلیم دارد این آتش را میبیند وجود مبارک موسای کلیم دارد این حرفها را میشنود کم نبود این حرفها مسئلهٴ قیامت بود، مسئلهٴ نبوّت بود، مسئلهٴ وحی بود، مسئلهٴ عصا بود، القا بکن عصا را، عصا را القا کرد مار دَمان شد خب این هیچ خبری از دیگران نبود خدا فرمود چیست در دستت؟ عرض کرد عصا، فرمود نگو عصا بگو هر چه تو گفتی، اگر عصا باشد که وقتی انداختی باید عصا باشد که فرمود چرا میگویی عَصَا بگو هر چه تو خواستی من بخواهم عصا باشد عصا میشود، بخواهم مار باشد میشود مار این مجموعه را وجود مبارک موسای کلیم دید «هنیئاً له و طوبیٰ له و حسن مآب».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است